تحقیق (هاشم بن عتبه بن ابي وقّاص) (docx) 19 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 19 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
(هاشم بن عتبه بن ابي وقّاص)
(شيعهاميرالمومنين عليبنابيطالب(ع))
مدخل
شيعه اميرالمؤمنين كيست؟
از آنجايي كه نام هاشم بن عتبه بن ابي وقّاص در كنار نام مالك اشتر، عماربن ياسربرده ميشود و به عنوان شيعة اميرالمومنين(ع) از آنها ياد ميكنيم لازم است توضيح داده شود كهشيعه به چه كساني گفته ميشود و آيا با عملكردي كه هاشم بن عتبه از خود نشان داد بهعنوان شيعه اميرالمؤمنين ميتوان از او ياد كرد يا نه؟
از آنجايي كه هاشم بن عتبه در زمان امامت و خلافت اميرمؤمنان علي (ع)در جنگ صفين رشادت هايي از خود نشان داده و به عنوان دوستدار علي (ع) شناختهميشد و خود را از پيروان اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب ميدانست و در جنگ صفين بهدرجه رفيع شهادت نائل آمد، از او به عنوان شيعه اميرالمؤمنين ياد كرديم. ولي دربارة اينكه آيا وي علي(ع) را خليفه، امام و وارث بلافصل رسول خدا(ص) ميدانسته است و اينكه آيا براساس ماجراي غدير خم به علي (ع) كه به اعتقاد شيعيان در آن روز به عنوان اميرمؤمنان و امام بعد از رسول خدا(ص) معرفي شده است، اعتقاد داشته است يا خير، منابع تاريخي در اين مورد مطلب خاصي را نقل نمي كنند. اما همين قدر ميتوان اذعان داشت كه وي رابطه بسيار نزديك، دوستانه و صميمانهاي با علي (ع) داشت و در سخنرانيهاي خود به رهبري وولايت علي(ع) تصريح و اعتراف ميكرد و در مقابل بدگوئي جواني كه در جنگ صفين شروع به رجز خواني نموده و به ناسزاگوئيعلي (ع) پرداخت ودفاع كرد و عاقبت نيز در ركاب علي (ع) با دعاي آن حضرت به شهادترسيد و تفصيل اين مطالب ضمن گفتارهاي آتي خواهد آمد.
گفتار اول: نسب و اسلام هاشم بن عقبه بن ابي وقّاص
1ـ نسب هاشم بن عتبه
هاشم فرزند عتبه بن ابي وقّاص است. عتبه برادر سعد بود و قبل از جنگ بعاثمرتكب قتلي شده، به يثرب گريخت. اما پس از هجرت پيامبر(ص) نيز مسلمان نشده و درجنگ احد در سپاه مشركين حضور داشت وي از جمله كساني بود كه در كشاكش جنگآسيبي بر پيامبر(ص) وارد كرد. مسلمانان توانستند پيامبر(ص) را در جنگ احد نجات دهند كه از آنجمله علي بن ابي طالب (ع) و سعدبن ابي وقّاص بودند. هنگاميكه پيامبر(ص) خون از رخسار مبارك خود پاك ميكرد ميفرمود: «اشتد غضب الله علي من دمّا وجه نبيه» خشم خدا سخت خواهد بود بر آن كس كه روي پيامبر(ص) را به خون بيالود! و آن كس كه با پرتاب سنگ جراحت بر صورت پيامبر(ص) وارد كرده بود عتبه برادر سعد بود. سعد وقّاص ميگفت: بر هيچ چيز چنان حريص نبودم كه برقتل برادر خود از بهر آنكه وي چنان كرده بود و مرا يقين شده كه با گفتار پيامبر(ص) برادر من عتبه بدترين خلق است، از بهر آنكه وي خدا و پيامبر(ص) او را دشمن ميدارد.
بعد از ماجراي آسيب ديدن صورت پيامبر(ص) در جنگ احد توسط عتبه، منابع دوروايت را نقل ميكنند: يكي اينكه پيامبر(ص) در آنروز به كساني كه به وي آسيب رساندند نفرين كرد و از جمله آنان عتبه بود كه پس از مدتي درگذشت. اما برخي بر اين عقيدهاند كه وي تا فتح مكه زنده بود و اسلام آورد و سپس در گذشت. بلاذري با نقل اين دو روايت در انساب الاشرافمرگ وي را قبل از فتح مكه قويتر ميداند.
2ـ اسلام هاشم بن عتبه
هاشم در روزگار رسول خدا(ص) سن نوجواني را سپري ميكرد و بعد از فتح مكه اسلام آورده بود و اينكه آيا از صحابه رسول خدا (ص) شمرده ميشود يا خير؟ خيلي نمي تواندر مورد آن بحث نمود و از آنجائيكه بعد از فتح مكه غزواتي رخ داد منابع از دلاوريها وشجاعتهاي وي چيزي نقل نمي كنند تا اينكه بعد از رحلت پيامبر(ص) و زمان خلفاء در فتوحات شام و عراق نام وي به عنوان يكي از سرداران فتوحات شام و عراقبرده ميشود و اين مسئله نشان ميدهد كه وي در زمان خلفاي راشدين اشتهار پيدا كرد.
گفتار دوم: هاشم بن عتبه و فتوحات شام و عراق
1ـ جبهة شام
محسن امين مينويسد: هاشم در واقعه يرموك، فتح دمشق، معركه قادسيه و نيزاستيلاء بر مدائن حضور داشت و در جنگ جلولاء فرماندهي سپاه اسلام را بر عهده داشت. ابن اعثم كوفي مينويسد خليفه اول، هاشم بن عتبه را جهت ياري ابو عبيده جرّاح به شامفرستاد. در هنگام فرستادن وي رو به مسلمانان كرد و گفت: «اي ياران، هاشم بن عتبه رابه مدد ابوعبيده و معاذبن جبل مقرر كردهام. او از شهر بيرون رفته است و خيمه زده، هركس از شما دل قوي دارد به صحبت او رو به راه آرد و رغبت بر اين جهاد كند كه اين كار بسبزرگ است. در اين محاربت دو سعادت موجود است: فتح و غنيمت يا غزا و شهادت». بر اينسخن خلق بسيار از قبيله همدان، أسلم، غفار، مدينه و جهينه اجابت كرده، بيرون شدند و بههاشم بن عتبه پيوستند. در آن ايام كه هاشم به كمك ابوعبيده جراح به جانب شام روانبود، لشگري از قبايل مختلف كه به سه هزار نفر ميرسيد، با وي همراه شدند. در اين زمانعموي وي سعد او را بدرقه كرد و نصيحت نمود و گفت:
اي برادرزاده، به اين مهم بزرگ ميروي و سادات عرب به موافقت تو ميآيند. زنهاركه با ايشان تواضع كني و از كبر و سركشي و رعونت و متكبري، بپرهيزي و با همگنانحسن معاشرت پيشگيري كه در شريعت هيچ كس را بر هيچ كس فضيلت نيست مگر به تقوا و چون با اعداي دين محاربت پيش آيد به هر تيري كه اندازي و به هر نيزه كه بزني،ميبايد كه جز رضاي خداي تعالي نجويي كه دنيا گذران است... . ابوعبيده و جمله مسلمانان به قدوم هاشم و اين لشكر عظيم خوشدل شدند و به مقدمايشان مستظهر گشتند.
هاشم در جنگ مناطق شامات دلاوريهاي زيادي از خود بروز داد. در غزوه يرموك تيري برچشم چپ وي اصابت كرد و آسيب ديد به همين خاطر وي را هاشم اعور نيز ميگفتند.دينوري يادآوري ميكند كه يكي از چشمهايش در جنگ يرموك كور شده بود. به اوعلاوه بر اعور، مرقال نيز ميگفتند براي اينكه در جنگها رشادت و سرعت خاصي داشت.در مقابل سپاه روميان ابوعبيده مسلمانان را آماده ساخت و بر ميمنه خود معاذبن جبل وبر مسيرهاش هاشم بن عتبه را فرماندهي داد. در اين جنگ نيز پيروزي با مسلمانان بود.
2ـ جبهههاي ايران
در نبرد قادسيه دو لشگر، جنگ عظيمي كردند ولي پيروزي نصيب هيچكدام نشد تااينكه از شام لشكري به سرداري هاشم بن عتبه بن ابي وقّاص رسيد كه به موجب دستورعمر، ابوعبيده جراح از شام به كمك سعدبن ابي وقّاص فرستاده بود چون چشم هاشم به لشكرعمويش سعدوقّاص افتاد، لشكر خود را منظم كرده به سپاه مسلمانان پيوستند. با مدادروز سوم بود كه دو لشكر مقابل هم قرار گرفتند. رستم فيلها را بياورد و چون اسبان بدانها نگريستند نزديك بود كه پراكنده گردند. سپس مسلمين بر فيلها حمله ور شدند وچشمهاي آنها را شكافتند و خرطومها را بريدند. در بامداد روز چهارم مسلمين به ميدانكار زار آمدند و پيروزي با ايشان بود و رستم كشته شد.
در فتح جلولاء سعد وقّاص هاشم بن عتبه برادر زاده خود را روانه آنجا نمود و لشكري كه عدد آن را ابن اعثم بيست و چهار هزار نفر مينويسد روانه جلولاء كرد. اما ديگر منابع مثل اخبار الطوال تعداد سپاه را دوزاده هزار نفر مينويسند و اضافه ميكندكه سردار لشكر عمروبن مالك بود. اما معروفتر اين است كه هاشم بن عتبه وقعقاع بن عمرو را با دوازده هزار نفر به آنجا فرستاد و در اين جنگ نيز پيروزي از آنمسلمانان بود. محسن امين در اعيان الشيعه مينويسد: سعد با پسر برادرش دوازدههزار نيرو روانه جلولاء كرد كه بعضي از آنها از سادات مسلمين و از مهاجر و انصار وبزرگان عرب بودند. جنگ شديدي درگرفت و هاشم با خطابه هايي كه كرد و رشادت هاييكه از خود نشان داد توانست بر ايرانيان پيروز شود و مسلمانان به غنائمي دست يافتند كهبي حد و حصر بود. هاشم در اين باره شعري دارد:
يوم جلولاء و يوم رستم و يوم زحف الكوفه المقدّم
و يوم عرض النهر المحّرم من بين ايام خلون صرّم
شيّبن اصداغي فهن هرّم مثل ثغام البلد المحرّم
گفتار سوم: هاشم بن عتبه در عهد خلافت علي (ع)
1ـ بيعت با علي (ع)
چون خبر كشته شدن عثمان و بيعت مهاجر و انصار با اميرالمؤمنين علي (ع) به كوفهرسيد كوفيان به نزد ابوموسي اشعري كه امير كوفه بود، آمدند و گفتند چرا با علي بيعتنمي كني و مردم را به بيعت او نمي خواني در حاليكه مهاجر و انصار با او بيعت كردند؟ ابوموسي در حال ترديد جواب داد در اين معنا توقف ميكنم تا ببينم چه حادثهاي پيشخواهد آمد. هاشم بن عتبه بن ابي وقّاص كه در اين زمان در كوفه بود، بر بيعت با علي (ع) اصرار ورزيد و از ابوموسي ميخواست به مهاجر و انصار خاص و عام بپيوندد و با علي(ع) بيعت نمايد. ابن اعثم مينويسد هاشم اين سخن بگفت و به دست راست خويش دست چپ را بگرفت و گفت: دست چپ از آن من است و دست راست من از آن امير المؤمنين علي(ع) است با او بيعت كردم و به خلافت او راضي شدم.
چون هاشم بر اين جمله بيعت كرد، ابوموسي را هيچ عذري نماند، برخاست و بيعت كرد وپس از وي بزرگان، سادات و معارف كوفه بيعت كردند.
2ـ جنگ جمل
وقتي كه غائله جمل بپا شد و ياران طلحه و زبير و عايشه بصره را اشغال نمودند خبربه علي (ع) رسيد و در صدد برآمد كه اين پيمان شكنان را سركوب نمايد.
به همين خاطر نخست هاشم بن عتبه را كه يكي از ياران وي بود، به كوفه فرستاده و پس ازآن فرزندش حسن مجتبي (ع) را به همراه عمار ياسر به جهت آماده كردن مردم كوفه براينبرد با اشغالگران بصره روانه نمود. قبل از اينكه به رشادتهاي هاشم در نبردهاي جمل وصفين بپردازيم، بايد به اين سؤال پاسخ داد كه به چه دليل هاشم به علي (ع) علاقهمند شده، با اوبيعت كرد و در ركاب علي (ع) به نبرد پرداخت. در پاسخ به اين سؤال ميتوان به چند نكته اشاره نمود:
الف) دوستي وي با اهالي كوفه مانند مالك اشتر كه از پيروان و دوستداران علي (ع) بودند.
ب) علاقهاي كه عمويش سعد بن ابي وقّاص به علي (ع) داشت. گرچه اين علاقه تا آن مقدارنبود كه به عنوان شيعه علي شناخته شده و در شوراي شش نفره خلافت پس از عمر، بهعلي(ع) رأي بدهد و بر آن پايداري نمايد، اما در انتقال محبت علي(ع) به ديگران بيتأثير نبود. گرچه مدرك متقني بر انتقال محبت نداريم و صرفاً حدس بوده واحتمال داده ميشود.
ج) او از جمله كساني بود كه در دوران خلافت عثمان به كارگزاران و اميران وي بدبين بوده و با آنان مشكل داشت و پس از جريان شورش عليه عثمان، جانب علي (ع) راگرفته و با او بيعت نمود. بلاذري در انساب الاشراف نقل ميكند كه هاشم در زمان امارتسعيد بن العاص در آخرين روز رمضان روزه را افطار نمود و عدهاي عليه وي به روزه خواري شهادت دادند. امير كوفه وي را محاكمه كرده، پرسيد: چرا قبل از اينكهفطر را اعلام كنيم، افطار كردي؟ وي در پاسخ گفت: هلال را رؤيت كردم. سعيد گفت: چطوربا يك چشمت هلال را رؤيت كردي و حال آنكه خلايق با دو چشم ماه را نديدند؟ به همينبهانه بروي حد جاري كرد. بلاذري در ادامه مينويسد وقتي عثمان كشته شد هاشم بنعتبه به علي (ع) ملحق شد و پس از اينكه به كوفه رسيد سعيد را دستگير و به همان تعداد كهبر وي حد جاري كرده بود شلاق زد. اما منابع ديگر اين اختلاف و درگيري را به گونة ديگري نقل ميكنند بدين قرار كه:
بعد از واقعه شرابخواري وليدبن عقبه و بركناري وي، عثمان بن عفان، سعيد بن عاص را بهجاي وي به امارت كوفه گماشت. وقتي كه سعيد به كوفه رسيد به مسجد جامع در آمد و ابتدا از منبررفتن خود داري نمود و دستور داد تا منبر را تطهير كردند و گفت «وليد نجس و پليد بودهاست». چون مدتي از حكومت سعيد در كوفه گذشت، كارهاي ناپسندي از او نمودار شد و دراموال دخالتهاي خودسرانهاي كرد كه اعتراض عمومي را به دنبال داشت. ولي ابن اعثم كوفيپس تعريف از سعيد بن العاص به درگيري هاشم و سعيد اشاره كرده و مينويسد:
«پس اشراف كوفه از علما و غيره نزد او آمد و شد ميداشتند و از علوم دينيه و امورات ملكيّه سخن ميگفتند و باز ميگشتند و سعيد جانب عموم را رعايت ميكرد و طريقعدل و تواضع و انصاف و حسن سيرت ميسپرد و چون ماه رمضان ميآمد، خيرات و مبراتبسيار ميفرمود.
اتفاقا در نماز شام آخر ماه رمضان ميان مردمان دربارة عيد سخني ميرفت و ميان سعيد وهاشم بن عتبه بن ابي وقّاص گفتگويي شد كه سعيد او را اعور خواند و كار بدانجا رسيد كهسعيد بن العاص فرمود كه او را محكم بزدند و بي ناموس كردند. پس، فرمود سراي اوبسوختند. اين خبر به سعد بن ابي وقّاص رسيد. او در آن وقت در مدينه بود. نزد عثمانآمد، با طايفهاي از مهاجر و انصار، از سعيد شكايت كرد و آنچه با هاشم كرده بود از زدنو سوختن سراي با او بازگفته، انصاف خواست و سوگند خورد كه: باز نگردم تا اميرالمؤمنين انصاف من از سعيد نستاند. اگر در اين معني داد من ندهد، اينكار دور و دراز كشد و به چيزهاي ديگر سرايت كند.
اميرالمؤمنين عثمان سعدبن ابي وقّاص را مراعات كرده گفت:
تو ميداني كه در اين كار كه سعيد كرده است، مرا جرمي نيست. من نفرمودهام و خبريندارم اما آنچه لازم است و متضمن رضاي تو باشد انجام دهم».
اگر اين دو گزارش كه از انساب الاشراف بلاذري و الفتوح ابن اعثم نقل كرديم تمام وكمال صحيح نباشد، لااقل اختلاف هاشم بن عتبه با خاندان اموي كه عثمان،وليد و سعيد بن العاص باشند را نشان ميدهد و اين نفرت و اختلاف تا زمان معاويه هم ادامه يافت.
3ـ جنگ صفين
ابتدا به دو خطابه هاشم ميپردازيم كه در جريان رايزني جهت لشگركشي به شام وشروع جنگ صفين ايراد نمود و بر نبرد با قاسطين اصرار ورزيد. هاشم بن عتبه بن ابيوقّاص برخاست و خدا را بدانچه سزد سپاه و ستايش كرد و سپس گفت: «اما بعد، اياميرالمؤمنان، من بر احوال آن قوم آگاهي تمام دارم. ايشان همه با تو و شيعيان تو دشمنند وبا كسي همراهند كه دنيا پرستي را ميجويد و ايشان با تو ميجنگند و پيكار ميكنند و ازهيچ كوششي فرو گذار نباشند. بر سر دنيا مجادله ميكنند و از (انفاق) آنچه در دستدارند دريغ ميورزند. آنان را هيچ دستاويزي جز اين نيست كه نادانان را به بهانهخونخواهي عثمان بن عفان بفريبند. دروغ ميگويند، انتقام خون او را نمي خواهند بلكهطالب دنيايند. ما را (موج وار) به سوي ايشان به حركت درآر. اگر به حق پاسخ مثبت دادند،مراد حاصل است و گرنه پس از حق و وراي آن، جز گمراهي نباشد و اگر جز دو دستگي وجدايي را نمي خواهند، كه همين گمان بر آنان ميرود (دليل لشكركشي تو بر آنان موجهباشد). به خدا سوگند، به نظر من آنها بيعت نخواهند كرد و در ميان ايشان كسي است كه بهسبب ارتكاب منهيات از او اطاعت ميكنند تا آنجا كه اگر همو امر به معروف كند ديگرسخنش را نشنوند.»
نصربن مزاحم كه اين خطابه را در وقعه الصفين نقل نمود، خطابه ديگري نيز از وي نقل كرده است كه بدين شرح است:
«هاشم بن عتبه خداي را سپاس وستايش كرد و سپس گفت: اي اميرمؤمنان، ما را بر سر آن قوم سنگدل بتاز، كساني كهكتاب خدا را پشت سر نهادند و رفتاري بر خلاف خرسندي خدا با مردم در پيش گرفتند. حرامش را حلال شمردند و حلالش را حرام انگاشتند و شيطان برايشان چيره شد ووعدههاي باطل بديشان داد و در خواب آرزوهاي بيهوده فرو بردشان تا از راه هدايتبازشان داشت و آهنگ بدي با آنان كرد و دنيا دوستشان نمود. پس آنان بر سردنيايخويش با همان دلبستگي كه ما براي تحقق وعده اخروي پروردگارمان ميجنگيم،ميجنگند و تو اي اميرمؤمنان نزديكترين مردم، از نظر خويشاوندي، به پيامبر خدا(ص) و برترين مردم، از نظر پيشينه و تقدم در اسلام، هستي و آنان نيز اي اميرمؤمناندر حق تو همين را كه ما دانستهايم، ميدانند. ليكن به حكم تقدير، شقاوت و بدبختيگريبانگيرشان گشته و هواي نفس ايشان را از راه حق منحرف كرده است و ستمكارشدهاند. پس دستهاي ما به فرمان پذيري و فرمانبرداري، به سوي تو گشوده است و دلهاي ما به خيرخواهي تو گشاده و جانهاي ما براي تو آماده است تا در برابر هر كس كه با تومخالفت ورزد به پايمردي بايستيم و كار ولايت را به تو سپاريم. به خدا سوگند كه هرگزدوست ندارم تمامي آنچه را زمين در خود نهفته و آسمان بر آن سايه افكنده به من دهند ومن دشمن تو را به دوستي گيرم يا دوستت را دشمن دارم. پس علي (ع) گفت: بار الها،(توفيق) شهادت در راه خود و همراهي با پيامبر خويش صلي الله عليه و آله و سلم رانصيبش فرماي».
هاشم بن عتبه همانطوري كه در سخنرانيهاي خود علي (ع) را مورد خطاب قرارميداد تا مسلمانان را به جنگ با معاويه و يارانش رهبري كند خود نيز با تمام وجود بر سراعتقادات خود روانه ميدان شد و دلاوريها نمود و با فوجي از رزمندگان، با تعداد ساز وبرگ نيكو در ميدان جنگ صفين دست به پيشروي زد و حتي روزهايي پرچمداري لشكربا او بود. وي در جنگ صفين آنقدر مقام و منزلت يافت كه در عداد مالك اشتر و عمار بنياسر حضورش براي علي (ع) ارزشمند بود و رابطهاي دوستانه و صميمانه بين وي وعمار و علي (ع) برقرار بود. در كشاكش جنگ علي (ع) پرچم را به هاشم بن عتبه داد در حاليكه آن روز دو زره پوشيده بود، پس علي (ع) به مزاح با وي گفت: اي هاشم، آيابرخود پروانداري كه بزدلي ترسو شمرده شوي؟ گفت: اي اميرمؤمنان به زودي خواهيدانست. به خدا سوگند بسان مردميكه آهنگ آخرت دارد و از جان خود گذشته است. در ميان سرهاي آن قوم سركش در پيچم و به جولان در آيم.
پس نيزهاي گرفت و چنان آن را جنباند كه بشكست، آنگاه نيزهاي ديگر گرفت و آن رابي انعطاف و بد دست ديد و كنار افكند، سپس نيزهاي خو شدست و هموار خواست وپرچمش را بر آن بست. چون علي پرچم را به هاشم داد، مردي از (قبيله) بكربن وائل كه ازسپاهيان هاشم بود (به طنز) گفت: هاشم به ميدان گام نهاد ـ و اين سخن را به تكرار بازميگفت ـ سپس گفت: هاشم تو را چه شده؟ از مخافت معركه چنين باد به گلو افكندهاي يا ازترس و بزدلي خويش؟!
گفت: اين كيست؟ گفتند: فلاني است. گفت: حق داري كه تو به پرچمداري شايستهتر از مني(اما اينك كه اراده اميرمؤمنان بر من قرار گرفته) چون ديدي من به خاك افتادم تو پرچم رابرگير. آنگاه به يارانش گفت: بند پاي موزههاي خود را محكم ببنديد و بندهاي كمرتان رامحكم بكشيد و چون ديديد سه بار پرچم را به اهتزاز درآوردم بدانيد كه (آماده هجوممولي) نبايد هيچيك از شما بيشتر از من به حمله در آيد. سپس هاشم به لشكر معاويهنگريست و گروه عظيمي را ديد، گفت: اينان كيستند؟ [گفتند: ياران ذي الكلاعند. به سوييديگر نگريست و سپاهي را ديد، گفت: اينان كيستند؟] گفتند: سپاه اهل مدينه و قريشند.گفت: اينان قوم خود منند، مرا نيازي به پيكار با ايشان نيست. سپس گفت: پيرامون آنخرگاه سپيد كيانند؟گفتند: آنان معاويه و سپاه محافظ اويند. گفت: آن فوج مشخص كه درميان آنها ميبينم كيستند؟ گفتند: آن دسته عمروبن عاص و پسران و [غلامانش] هستند.پس پرچم را برگرفت و به اهتزاز در آورد، يكي از يارانش گفت: لختي دست نگهدار و شتابمكن. هاشم گفت:
«قد اكثروا لوميو ما اقلااني شريت النفس، لن اعتلا» به من بسي طعنه زدند (و يك چشم ترسيده چشمم خواندند) و كم نگفتند. ولي منآنم كه جان(به خدا) فروختهام و سستي نمي ورزم. يك چشمي، كه براي خود اعتباري ميجويد ناگريز است يا دشمني را شكست دهد و ياخود از پاي درآيد. او چندان زيسته كه دلش از زندگي به تنگ آمده، اينك با نيزه بر آنانبتازم و سخت برانمشان.
نه تنها هاشم به علي (ع) ايمان دارد و حاضر است در ركاب اوجانفشاني كند علي (ع) نيز به شجاعت و پايمردي وي ايمان داشته او را ستايش ميكند. نمونهاش را ميتوان در خطبه شصت و هشت نهجالبلاغه ديد.
علي(ع) در ستايش هاشم ميفرمايد: «ميخواستم هاشم بن عتبه رافرماندار مصر كنم. اگر او را انتخاب ميكردم ميدان را براي دشمنان خالي نمي گذارد و به(عمروبن عاص و لشگريانش) فرصت نمي داد، نه اينكه بخواهم محمدبن ابي بكر را نكوهشكنم كه مورد علاقه و محبت من بوده و در دامنم پرورش يافته بود».
اين كلام علي (ع) مربوط ميشود به زماني كه محمد بن ابي بكر در مصر به سال 38 ه.ق بهشهادت رسيد. محمد بن ابي بكر از ناحيه علي (ع) والي و امير مصر بود و معاويه، عمرو بنعاص را براي اشغال مصر روانه آن ديار كرد و محمدبن ابي بكر نتوانست در مقابل آنانايستادگي كند و شكست خورد و به شهادت رسيد. از اين جمله علي (ع) در مييابيم كه چقدربه يارانش مثل هاشم بن عتبه و محمد بن ابوبكر علاقمند بود.
چون كاربر معاويه دشوار شد عمروبن عاص و بسر بن ارطاه و عبيدالله بن عمر بن خطاب و عبدالرحمن بن خالدبن وليد را بخواند و به ايشان گفت: چند تن از ياران علي مرا اندوهگين كردند و نام مالك اشتر و هاشم مرقال و چند تن از ياران علي را برد و گفت شما امروز بايد در مقابل آنان قرار بگيريد و آنان را از پاي در آوريد. عمرو عاص با گروه سوارانخويش آهنگ نبرد با هاشم مرقال كرد در حاليكه پرچم بزرگ علي (ع) به دست هاشم بوده عمرو در حالي كه رجز ميخواند نيزه به دست به طرف هاشم هجوم برد. هاشم نيز از آنسو پاسخ رجز وي را داده و به نبرد پرداخت و ميگفت:
لاعيش ان لم الق يوميعمرواذاك الذي احدث فينا الغدرا...
زندگي نسزد، اگر امروز عمرو را كه رسم فريبكاري را بنيان گذاشت به چنگ نياورم.
اي دل، چون خداوند امري را مقدر فرمايد بيتابي مكن و شكيبا و بردبار باش.
اين ضربت در برابر آن ضربت، و اين زخم خونين در برابر آن يك، اي كاش ثمرهاي كه ازاين پيكار ميچيني همان گورت باشد كه نصيبت ميآيد.
پس با عمرو به نيزه زني پرداخت و او را هدف ضربات پياپي نيزه قرار داد تا از ميدانروي تافت، دامنه جنگ بالا گرفت و دو طرف از هم جدا شدند، و معاويه از اين برخوردخرسند نشد.
4ـ شهادت هاشم بن عتبه بن ابي وقّاص:
همانطور كه گذشت هاشم آرزوي شهادت داشت، به همين خاطر علي (ع) در حقش دعا كرد، دينوري مينويسد: «چون صبح شد علي (ع) پيكار با شاميان را آغاز كرد و پرچمبزرگ را به هاشم بن عتبه معروف به مرقال داد و او تمام روز را با آن پرچم جنگ كرد وچون شب فرا رسيد ياران او گريختند، هاشم با گروهي از دليران و نگهبانان پايداري كرد. حارث بن منذر تنوخي به ايشان حمله كرد و ضربه نيزه كشندهاي به هاشم زد و اوهمچنان از جنگ دست برنداشت. فرستادهاي از سوي علي(ع) پيش او آمد و پيام آورد پرچمش را جلوتر ببرد، هاشم به فرستاده گفت ببين چه برسرم آمده است و چون به شكمهاشم نگريست آنرا شكافته ديد و پيش علي (ع) آمد و خبر آورد. چيزي نگذشت كه هاشم بهزمين افتاد و يارانش گريختند و او را ميان كشتگان رها كردند و شب فرا رسيده بود وجنگ متوقف شد.
طبري ماجرايي را از زبان ابوسلمه نقل ميكند كه نشان ميدهد كه هاشم به علي (ع) ايمانداشته و از او دفاع ميكند و سپس به واقعه شهادت وي ميپردازد. طبري مينويسد: هنگامشب هاشم بن عتبه زهري كسان را خواند و گفت: «هر كه خدا و آخرت را منظور دارد سويمن آيد.» بسيار كس سوي وي آمدند و با گروهي از همراهان خود مكرر به مردم شام حملهبرد و به هر سو حمله برد با مقاومت روبرو شد و جنگي سخت كرد. به ياران خويش گفت: «از مقاومت آنها بيمناك مشويد كه اين مقاومت و حميتي است كه عربان زير پرچمهايشاندارند، اما آنها بر ضلالتند و شما بر حق» اي قوم صبوري كنيد و پايمردي كنيد و فراهم آييد كه آرام سوي دشمن رويم و آنجا ثبات ورزيد و همديگر را مدد دهيد و خدا را ياد كنيد وكس از مجاور خود چيزي نپرسد و به اطراف بسيار ننگريد و مقاومت همانند دشمن كنيد.بهمنظور ثواب خداي پيكار كنيد تا خدا ميان ما و آنها داوري كند كه خدا بهترين داوراناست.» گويد: آنگاه با گروهي از قادريان برفت و شبانگاه او و همراهانشان جنگي سختكردند تا توفيقي به دست آوردند. طبري در ادامه، جريان رجزخواني و ناسزاگويي جواني را در مقابل هاشم و دفاع وي را نقل ميكند و مينويسد:
در اين حال بودند كه نوجواني سوي آنها آمد و رجزي ميخواند به اين مضمون:
«من فرزند غسانم كه شاهان داشت
«و اينك پيرو دين عثمانم
«چيزي شنيدم و غمين شدم
«كه علي پسر عفان را كشته است»
آنگاه حمله آورد و روي نگردانيد، شمشير ميزد و ناسزا ميگفت و لعن ميكرد و سخنبسيار ميكرد. هاشم بن عتبه گفت: «بنده خدا پس از اين سخن دشمنيها هست و پس ازاين پيكار رستاخيز، از خدا بترس كه پيش او ميروي و از اين موقع ميپرسد و اينكه چهمنظور داشتهاي؟»گفت: «من با شما جنگ ميكنم از آنرو كه يار شما چنانكه به من گفتهاند نماز نميكند، شما نيز نماز نمي كنيد. با شما ميجنگم براي اينكه يارتان خليفه ما را كشته وشما كشتن خليفه را از او خواستهايد.»
هاشم گفت: «ترا با پسر عفان چهكار؟ ياران محمد و فرزندان ياران وي و قاريان قوم، او راكشتند كه بدعتها آورده بود و خلاف حكم قرآن كرده بود، قاتلان وي اهل دين بودند و ازتو و يارانت، به انديشيدن در كار مردم، شايستهتر. گمان ندارم كار اين امت و كار اين دينيك لحظه معوق مانده باشد».
گفت: «چرا، به خدا من دروغ نمي گويم كه دروغ زيان ميزند و سود نمي دهد.»
گفت:«اهل اين كار بهتر وقوف دارند. اينرا با اهل وقوف بگذار.»
گفت:«پندارم كه نيكخواه مني»
گفتم:«اينكه گفتي يار ما نماز نمي كند، او نخستين كسي است كه نماز كرد و از همه خلقخدا به كار دين داناتر است و به پيمبر خدا(ص) نزديكتر. اين كسان كه با من ميبيني همگانقاريان كتاب خدايند كه همه شب بيدارند و به نماز مشغول. اين تيره روزان فريبخورده تو را از دينت گمراه نكنند».
جوان گفت: «اي بنده خدا تو را مردي پارسا ميبينم، آيا مرا توبه هست؟»
گفت:«آري، اي بنده خدا به پيشگاه خدا توبه بر، تا توبه تو را بپذيرد كه او عزوجل توبهبندگان را ميپذيرد و از بديها در ميگذرد و پاكيزه كاران را دوست دارد.»
گويد: به خدا جوان صف كسان را شكافت و بازگشت و يكي از مردم شام گفت: «عراقيفريب داد، عراقي فريب داد.»
گفت:«نه بلكه مرا اندرز داد».
گويد: آنگاه هاشم و يارانش سخت بجنگيدند، هاشم را مرقال ميگفتند از آنروكه در كارجنگ سريع بود. وي و يارانش بجنگيدند تا بر مقابلان خود فايق آمدند و به آنها حملهبردند. هاشم رجزي به اين مضمون ميخواند:
«يك چشم براي كسان خود جايي ميجويد.
«چندان زيسته كه زندگي به تنگ آمده
«كسان را در ذيالكعوب از پاي در آورد»
گويد: آنروز هاشم نه يا ده كس را كشت. آنگاه حارث بن منذر تنوخي بدو حمله برد و ضربتي زدكه از پاي درآمد. علي(ع) كس پيش او فرستاده بود كه پرچم خود را پيش ببرد. به فرستادهگفت:
«به شكم من نگاه كن» و چون نگاه كرد شكمش دريده بود.
حجاج بن غزيه انصاري شعري دارد به اين مضمون:
«اگر از كشتن ابن بديل و هاشم تفاخر ميكنيد
ما نيز ذوالكلاع و حوشب را كشتهايم.
ما بوديم كه از پس تلاقي و جنگ
يارتان عبيدالله را گوشت پاره پاره كرده بوديم
ما بوديم كه شتر و ياران شتر را در ميان گرفتيم
مابوديم كه زهر به كامتان ريختيم»
مسعودي در مروج الذهب مينويسد: وقتي هاشم مرقال در ميان معركه كشته شد پسرشپرچم را برگرفت و ميان غبار دويد و ميگفت: «اي هاشم پسر عتبه بن مالك به اينپيرقريشي كه هلاك شد تفاخر كن، سواران با نيزهها او را همي زدند. تو را به حور العيني كهبر تختهاست و با روح و ريحان قرين است بشارت باد».
علي (ع) بر كشته مرقال و ديگر اسلميان كه اطراف او افتاده بودند توقف كرد وبراي آنهادعا گفت و رحمت خواست و اشعاري بدين مضمون خواند:
«خدا اين گروه اسلمي روشن چهره را كه اطراف هاشم جان باختند جزاي خير دهد...» بعدها با اينكه خود معاويه عفو عمومي اعلام نموده بود به جهت كينهاي كه از هاشم و پسرش داشت عبداله پسر هاشم را مورد تعقيب قرار داد.
منابع و مأخذ
1- منابع اصلي
الف: عربي
1- قرآن كريم
2- ابن ابي الحديد، عزالدين ابي حامد، (656 هـ.ق) شرح نهج البلاغه (ع)، جلد اول، منشورات موسسه الاعلمي للمطبوعات الطبعه الاولي، بيروت، 1415 هـ.ق 1995 م.
3- اين اثير، عزالدين (630 هـ)، الكامل في التاريخ، دارصادر ] بيچا[، بيروت 1399
4- ابن اثير، عزالدين (630 ه) ، اسدالغابه في معرفه الصحابه، جلد 2- دارالكتب العلميه، بروت، ] بيتا[، ] بي چا[
5- ابن حجر، عسقلاني (852 هـق) الاصابه في تمييز الصحابه- جلد2 دارالفكر لطباعه و النشر 1409 ] بيتا[، ] بي چا[
6- ابن كثير، حافظ ابي الفدا، (744 هـ.ق) البدايه و النهايه، المجلد الرابع، الجزء الثامن داراالمعرفه- لبنان بيروت 1419 ق 1998 م
7- ابن مسكويه، احمدبن محمد (421 هـق) تجارب الامم، حققه و قدم له ابوالقاسم امامي، الجز الثاني، دارسرورش لطباعه و النشر، چاپ دوم، طهران، 1379 ش ، 2001م.
8- الكاندهلوي محمد بن يوسف، حيات الصحابه، جلد 1، قدم له احمد اسامه، دارالفكر لطباعه و النشر و التوزيع، بيروت، 1412 ] بي چا[
9- امين، سيد محسن، اعيان الشيعه، مجلد 7 و 10، دارالتعارف المطبوعات ] بي چا[ بيروت 1983 م.
10- بخاري، محمد بن اسماعيل، الصحيح، جلد 3 الطبعه الاولي دارالقلم، چاپ اول، بيروت ]بيتا[
ب: فارسي (ترجمه شده)
1- ابن اثير، عزالدين، تاريخ كامل ، ترجمه حسين روحاني، انتشارات اساطير مجلدات 2 تا 5، چاپ دوم، سال 1374
2- ابن اعثم كوفي، (314 هـ.ق) الفتوح، ترجمه مستوفي هروي، تصحيح و تعليق طباطبايي مجد، انتشارات عملي فرهنگي، چاپ سوم، تهران، 1380
3- ابن خلدون، عبدالرحمن، (808 هـ.ق) ترجمة محمد پروين گنابادي، انتشارات علمي فرهنگي، چاپ هشتم، تهران،ؤ 1375
4- ابن رسته، احمد اعلاق النفسيه، ترجمه و تعليق حسين قره چانلو، انتشارات اميركبير، چاپ دوم، تهران، 1380
5- ابن قبيبه دينوري، عبدالله بن مسلم، (276 هـ.ق) الامامه و السياسه، (286 هـ.ق) ترجمة سيد ناصر طباطبايي، انتشارات ققنوس، چاپ اول، تهران 1380
6- ابن سعد، محمد كاتب واقدي، (230 هـ.ق) طبقات الكبري، جلد 3، ترجمه مهدوي دامغاني - انتشارات فرهنگ و انديشه، چاپ اول، ] بيجا[ ، 1374
7- ابن هشام، (218 هـ.ق) سيرت رسولالله، ترجمه رفيع الدين محمد همداني، تصحيح اصغر مهدوي، انتشارات خوارزمي- چاپ سوم- تهران ، 1377
8- بلعمي، تاريخ نامة طبري، مجلات 1 تا 3 ، تصحيح محمد روشن، انتشارات سروش، چاپ دوم، تهران 1380
9- دينوري، ابوحنيفه احمد بن داود، (282 هـ.ق) اخبار الطوال، ترجمه مهد وي دامغاني، نشر ني چاپ اول، تهران، 1364
10- سيد بن طاووس، (644 هـ.ق) لهوف، سيد محمد صحفي، انتشارات اهل بيت، چاپ اول، قم 1370
2- مآخذ پژوهشي
1- آيتي، محمد ابراهيم، تاريخ پيامبر اسلام، تجديد نظر و اضافات ابوالقاسم گرجي، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم، 1362
2- از غندي، عليرضا، نخبگان سياسي ايران بين دو انقلاب، انتشارات قومس، چاپ دوم، تهران 1383
3- المعلم محسن، النصب و النواصب، انتشارات دارالهادي للنشر و التوزيع، چاپ اول، بيروت 1418
4- بيات، عزيراله ، شناسائي منابع و مآخذ، انتشارات امير كبير، چاپ اول، تهران 1377
5- پيرنيا، حسن، ايران قديم، انتشارات اساطير، چاپ اول، تهران 1373
6- جرجي زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه علي جواهر كلام، انتشارات اميركبير، چاپ نهم، تهران، 1379
7- جعفريان، رسول، تاريخ خلفا، نشر الهادي، چاپ اول، قم، 1377
8- --------- ، منابع تاريخ اسلام، قم، انتشارات انصاريان، چاپ اول، 1376
9- حسيني طهراني، سيد محمد حسني، لمعات الحسين (ع)، انتشارات صدرا، چاپ دوم، تهران 1407 ق
10- راميار محمد، تاريخ قرآن، انتشارات اميركبير، چاپ چهارم، تهران 1379