تحقیق استعمار خاورميانه (docx) 14 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 14 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
استعمار خاورميانه
سخن نخست :
منطقه اي را كه غربيها خاورميانه مي نامند از دو ديدگاه مي توان مطالعه كرد؛ يكي از ديدگاه غرب و ديگري از ديدگاه مردم اين منطقه كه ايرانيان، اعراب، تركها و يهوديان هستند. قبل از فروپاشي بلوك شرق اين منطقه از نظر قدرتهاي بزرگ اروپايي و ابرقدرتها داراي اهميت استراتژيكي و ژئوپوليتيكي ويژه اي بود و هنوز هم به رغم از ميان رفتن شوروي از اهميت آن كاسته نشده چرا كه نفت خاورميانه منبعي سهل الوصول و نسبتاً ارزان تر انرژي براي كشورهاي اروپايي، ژاپن، هند، چين و تا حدودي ايالات متحده است. اگر چه امروز روسيه ديگر تهديدي جدي براي صدور نفت خاورميانه محسوب نمي شود ولي هر عامل ديگري كه امنيت راههاي دريايي از خليج فارس تا اروپا و خاور دور را به خطر اندازد و انتقال نفت را متوقف يا مختل كند با واكنش شديد غرب مواجه خواهد شد. بنابراين از اين نظر وضع خاورميانه امروز و در آينده ي قابل پيش بيني به وضعي كه در قرن نوزدهم آن را «مسئله شرق» مي ناميدند نيست.
اما دولتها و مردم خاورميانه چه بخواهند و چه نخواهند نمي توانند از سياست بازيها و رقابتهاي قدرتهاي بزرگ كنار بمانند. در گذشته برخي از دولتهاي خاورميانه با استفاده از درگيريها و تضادهاي بين دو بلوك شرق و غرب توانستند رانتهاي استراتژيكي به دست آورند و تا حدودي شكم مردم خود را سير كنند. ولي امروز اين وضعيت دگرگون شده است، نيروهاي نظامي قدرتهاي بزرگ به بهانه هايي سست اين كشورها را اشغال مي كنند. بنابراين امروز حتي ثروتمندترين و نيرومندترين كشور صادركننده ي نفت نه از نظر جمعيت و نه از لحاظ منابع علمي، صنعتي، فني يا قدرت نظامي توان رقابت با ايالات متحده يا حتي كشورهايي نظير فرانسه، بريتانيا، آلمان و ژاپن را ندارد. درواقع، دولتهاي خاورميانه نه تنها سودبرندگان رقابتها و تضادهاي بين المللي قدرتهاي بزرگ نبوده و نيستند بلكه قربانيان اصلي اين رقابتها هستند.
اما اگر بخواهيم اين منطقه را نه از ديدگاه استراتژيكي و ژئوپوليتيكي غرب بلكه از ديدگاه مردمان آنكه اكثراً مسلمان هستند بررسي كنيم، آن گاه مسائل و موضوعهاي خاورميانه براي ما متفاوت از ديدگاه غربيها خواهند بود. شايد ظاهراً نخستين مسئله مهم مناقشه فلسطين و اسراييل باشد. يكي از دلايل به درازا كشيده شدن اين مناقشه اين است كه جهان عرب از مجموعه ي دولتهايي تشكيل شده كه پس از تجزيه امپراتوري عثماني توسط دول غربي به طور مصنوعي تأسيس شده اند و بنابراين داراي نقطه نظرها و منافع متفاوت و گاه متضاد هستند و هرگز نتوانسته اند بر سر يك راه حل مشترك توافق كنند. بديهي است كه منافع و ديدگاههاي عربستان سعودي، يك دولت بسيار ثروتمند و به شدت ارتدكس اسلامي، نمي تواند با منافع و ديدگاههاي يك دولت فقير غيرمذهبي خاورميانه اي يكسان باشد.
با نگاهي سريع به روند مناقشه ي اعراب و اسراييل مشاهده مي كنيم كه مصر در ابتدا به علت موقعيت ژئوپوليتيك و نظامي اش از مهره هاي اصلي ائتلاف ضد اسراييلي بود ولي پس از توافق كمپ ديويد در 1978 از اين ائتلاف كنار كشيد. اكنون نيز پس از توافقهاي اسراييل با سازمان آزادي بخش فلسطين و سپس با دولت خودگردان و نيز با اردن، سوريه عضو ديگر آن ائتلاف در موقعيتي نبوده و نيست كه بتواند خطر يك جنگ تازه با اسراييل را به جان بخرد. بنابراين تضاد اعراب و اسراييل ممكن است با روي كار آمدن حماس به صورت كنوني باقي بماند يا حتي از طريق به اجرا درآوردن توافقهاي اسلو و موافقتهاي بعد از آن به يك راه حل قابل قبول طرفين بينجامد.
اما اگر فرض كنيم آن ائتلاف بزرگ 1948 اعراب بر عليه اسراييل از نو زنده و يك جنگ تازه به نابودي اسراييل منجر شود باز هم مسئله مردم خاورميانه حل نخواهد شد. مسئله اصلي چيز ديگري است، كه با پايان گرفتن انزواي منطقه و ورود آن به صحنه سياست و روابط بين الملل بروز كرد. اين مسئله در واقع مسئله عدم توفيق يا عدم رغبت مردم منطقه براي نزديك شدن به تمدن و فرهنگي ديگر يا جذب آن بود.
تا شروع قرن بيستم نظامهاي سياسي خاورميانه از نوعي بودند كه در كتابهاي سياسي كلاسيك به عنوان استبداد شرقي توصيف مي شوند. دراين نوع نظام، دولت در خدمت خليفه يا سلطان و وظيفه عمده اش گرفتن ماليات و نگه داري نيروي نظامي بود، و هيچ اعتمادي بين فرمانروايان و مردم وجود نداشت. در اواخر قرن نوزدهم، براي روشنفكران منطقه كه كم و بيش با نظامهاي سياسي غربي آشنا شده بودند اين نوع نظام ديگر پذيرفتني نبود. پس چه چيزي بايد جانشين آن مي شد؟ يك نظام مشروطه، يعني يك دولت ملي، كه روابط فرمانروايان و مردم را تنظيم و تعريف كند. اين نظام يعني يكي از دستاوردهاي سنت حقوقي و سياسي اروپا، اگرچه در ميان طبقات روشنفكر و تحصيل كرده ي منطقه از احترام و ارزش برخوردار بود ولي از نظر توده هاي مردم، به ويژه تودههاي عرب، مخلوق قدرتهاي «كافر و منفور» غربي و توطئه اي براي در هم شكستن اتحاد اعراب و ايجاد تفرقه در امت اسلامي تلقي مي شد و بنابراين مشروعيتي نداشت.
به همين دليل تلاشهاي تركهاي جوان عثماني، مشروطه خواهان ايراني و مصري در جهت استقرار نظام مشروطه به هيچ انجاميد و خيلي زود آشكار شد كه دولتهاي منطقه قادر به حفظ نظام پارلماني آزاد نيستند. بنابراين، هر روز نظامي مستبدتر و خشن تر جايگزين نظام خودكامه ي پيش تر از خود شد و مردم منطقه مانند جانوران آزمايشگاهي در بوته ي آزمايش زورگويان ريز و درشت نظامي و غيرنظامي قرار گرفتند.
آنچه در واقع روي داد اين بود كه نهادهاي سياسي سنتي خاورميانه از ميان رفتند ولي هيچ نهاد قابل دوامي نيز جاي آنها را نگرفت. همين مسئله ريشه ي بي ثباتي امروز خاورميانه است. در مورد مفاهيم و ايدئولوژيها نيز اتفاق مشابه روي داد و تنش فرهنگي و روشنفكري امروز منطقه نيز پيامد همان است.
زماني پان عربيسم محبوب ترين مفهوم و ايدئولوژي بود. اين مفهوم با تجددگرايي منافات نداشت ضمن آنكه خواستار رهايي از گذشته و سنتهاي قديم نيز نبود. اما اين حقيقت كه عربها يك دولت واحد هستند در واقعيت منعكس نبود، چرا كه پس از تجزيه امرپراتوري عثماني عربها نه در يك دولت بلكه در دولتهاي متعددي زندگي مي كردند. بنابراين طبق ايدئولوژي پان عربيسم «واقعيت» بايد به نحوي ساخته مي شد كه با «حقيقت» وفق دهد. اما تلاش براي تحقق بخشيدن به رؤياي پان عربيسم از معنويت به سياست تبديل شد، سياستي كه در آن رهبران دولتهاي عربي عليه يكديگر مبارزه و توطئه مي كردند، سياستي كه در آن حكومت يك كشور مي كوشيد حكومت كشور همسايه اش را سرنگون كند، مبارزه اي كه در آن ميانه روي و امتناع وجود نداشت. جمال عبدالناصر سرشناس ترين رهبر جهان عرب بود كه اصول معنوي پان عربيسم را به شعارهايي براي تحريك و انهدام تغيير داد. اما سرانجام اين شعارها و سياستها به هيچ انجاميد و اگر امروز چيزي از پان عربيسم به عنوان ايدئولوژي رسمي باقي مانده همان است كه در كتابهاي درسي مدارس مشاهده مي شود يا گهگاه عوام فريبان به آن متوسل مي شوند. پان عربيسم جاذبه و نيروي الهام بخش خود را از دست داده است و وجود صوري آن پنهان كننده ي خلأيي روشنفكري و ايدئولوژيكي است كه اين امر هم دردناك است و هم خطرناك.
اما مفهوم ملت گرايي (ناسيوناليسم) كه با تأسيس دولتهاي ملي در خاورميانه طرفداراني پيدا كرد از همان ابتدا با مخالفتهاي فراواني روبه رو شد. معترضان ادعا مي كردند كه ملت گرايي وفاداري به اسلام را كه بايد تنها عامل پيوند مسلمانان باشد نفي يا انكار مي كند و اصولاً در اسلام مرزبنديهاي جغرافيايي يا فرهنگي وجود ندارد. به علاوه تأكيد ملت گرايي عمدتاً بر امور دنيوي بود و تأسيس نهادهاي نوع غربي را براي رسيدن به توسعه و پيشرفت ملي تجويز مي كرد كه سرانجام ممكن بود به ايجاد دولتهاي ملي مبتني بر الگوهاي غربي بينجامد.
اين جدايي بين اسلام و دكترينهاي سياسي سرانجام متفكران اسلامي را نگران ساخت. ابوالعلأ مؤدودي از مسلمانان هند و پاكستان و شيخ حسن البنا بنيان گذار اخوان المسلمين در مصر در زمره ي نخستين انديشمنداني بودند كه مبارزه با اين روند را آغاز كردند. آنها مي گفتند كه براي مصون ماندن در برابر مكتبهاي روشنفكري مرموز و خطرناك كه غرب آنها را رواج داده است و خطر آنها كمتر از خطر تسلط سياسي و نظامي غرب نيست، مسلمانان بايد به اسلام پيامبر (ص) بازگردند و نظامي براساس دستورات قرآن مجيد و سنت پيامبر (ص) تأسيس كنند، و قانون گذاري و امور سياسي بايد مطابق دستورات الهي باشد.
بديهي است كه براي توده هاي مردم خاورميانه كه اسلام عميقاً با جان و روحشان عجين شده و برايشان معنويت و آرامش روحي فراهم كرده است، گوش فرادادن به اين سخنان دلنشين تر و پذيرفته تر از شنيدن بحثهاي «روشنفكرانه مرموز» و نامأنوس است. اما واقعيت اين است كه آيا دولتها و مردم خاورميانه امروز مي توانند نهادها و ساختارهاي سياسي و فرهنگي، اجتماعي و اقتصاديِ الگوبرداري شده از غرب، پيچيده و متفاوت خود را رها كنند و در هيئتي واحد به نوع حكومت، سازمان، اصول و مديريتي باز گردند كه در آنها تجربه اي ندارند؟ در جاي ديگري نوشته بودم: «در خاورميانه دنياي كهن نمي ميرد و دنياي نو زاده نمي شود، آيا اين برزخ تاريخي هميشگي خواهد بود؟
استعمار فرانو و خاور ميانه
طرح ايجاد خاورميانه بزرگ چندي است كه به طور جدي نقل محفل برجستگان سياسي، اجتماعي و مذهبي منطقه و آن سوي آب هاي آتلانتيك گشته است.در اين ميان، ايالات متحده در رأس جبهه موسوم به غرب، طي نخستين سال هاي سده بيست و يكم ميلادي به همراهي متحدان اروپايي خود، دم از لزوم اجراي اين طرح در منطقه حساس و سرنوشت ساز خاورميانه مي زند. البته در اين ميان، از چاشني اجبار استفاده كرده با برشمردن مزيت هاي اجراي اين طرح براي كشورهاي عرب و غيرعرب منطقه، نسخه اي عجولانه برايشان پيچيده است.
به عقيده بسياري از آگاهان و كارشناسان مسايل سياسي و ژئوپلتيك در اين كه كشوري با مختصات و ويژگي هاي ايالات متحده با آن پيشينه استكباري و كشورهاي هميشه استعمارگر اروپاي غربي همچون انگليس كه به كفتار پير جهان غرب معروف است، حامي و پشتيبان بلامنازع اجراي طرح خاورميانه بزرگ شده اند، بايد در پي كشف اغراض ناگوار آنها در پس اين قضا بود با اين وجود، بي گمان تبعات و تأثيرات نامطلوب سياسي- اجتماعي به همراه اين موضوع خواهد بود. تأثيراتي كه در صورت اجراي اين طرح ناپخته و نسنجيده، پيامدهاي مخرب و ويران كننده اي براي كشورهاي اسلامي منطقه خواهد داشت و چه بسا به مقدمه اي براي بازگشت استعمار فرانو به منطقه خاورميانه مبدل گردد.
با اين مقدماتي كه گفته شد بيش از پيش اهميت تحولات اخير در خاورميانه مشخص شده و ذهن تحليل گران را با ابعاد آشكار و پنهان اين پروژه آشنا خواهد شد.دقت در اين مسئله بسيار مهم كه جهان غرب به سردرگمي آمريكا امروزه با جديت خواستار پياده شدن اين طرح در منطقه بسيار حساس و پرمناقشه خاورميانه است و كشورهاي منطقه، به ويژه كشورهاي عربي حوزه خليج فارس را مجبور به تبعيت از اين طرح و فراهم كردن مقدمات اجراي آن مي كند، ما را به جواب بسياري از معماهاي پيچيده اين قضيه نزديك تر مي كند. آن گونه كه به نظر مي رسد، هدف اصلي ايالات متحده و جامعه اروپايي از پيگيري اصلاحات در خاورميانه و پافشاري نامعقول آن ها بر اين امر چيزي نخواهد بود جز تأمين منافع خود در اين منطقه ويژه جهان و در مرحله بعد حفظ امنيت و ثبات رژيم صهيونيستي و رفع نگراني اين رژيم غاصب. آن ها در اين امر سعي دارند با استفاده از نمونه هاي رسانه اي خود زمينه اجراي اين طرح را در منطقه و در ذهن ساكنان آن فراهم سازند.
اصولا از اواسط قرن پرهياهوي بيستم ميلادي كه جهان سرمايه داري(ليبراليسم) از يكسو و جهان كمونيستي (شوروي سابق) از سويي ديگر، هر يك به دنبال تحقق گلوباليسم (جهاني سازي) مطلوب خود بوده اند و از آن زمان و حتي سال هاي قبل تر نظر ويژه اي نسبت به منطقه استراتژيك خاورميانه داشته اند هر يك از دو بلوك شرق و غرب، دست يابي به اين نقطه از جهان را پيروزي حقيقي مي دانستند و به حق نيز اين چنين بود و چانه زني ها و تكاپوهاي بي امان اين دو ابرقدرت طي سال هاي متمادي تا اوايل دهه 90 ميلادي، خود مؤيد اين مطلب است پس از سقوط و فروپاشي قطب كمونيسم در اوايل اين دهه كه جهان غرب به ويژه ايالات متحده يك تاز عرصه جهاني شد، اين آمريكايي ها بودند كه با جديت هر چه تمام، خواستار تحقق جهاني سازي مدل غربي با اتاق فرمان آمريكايي در سطح كره خاكي شدند و در اين ميان براي خاورميانه طرح هاي ويژه اي در سرداشته و دارند و از هر فرصتي براي تحقق اهداف خود استفاده مي كنند.
ايالات متحده كه خودمحوري و منفعت طلبي از خصايص جدايي ناپذيرش محسوب مي شود، با تأكيد بر لزوم اجراي طرح خاورميانه بزرگ و با استراتژي برقراري اصلاحات فرمايشي در اين منطقه مي خواهد ضمن حفظ منافع خود، تهديدات بر سر راه سلطه خود در خاورميانه را برطرف كرده و به عنوان سياست اصولي خود، فضاي امنيتي براي رژيم غاصب اسراييل فراهم سازد و از طريق اجراي اصلاحات آمريكايي در منطقه، بتواند صلح هميشگي براي اسراييل فراهم آورد.
البته ناگفته نماند كه اسراييل با وجود اين فضاي امنيتي خواهد توانست با حمايت مادي و معنوي غرب، حاكم بر منطقه شود و تز استعماري خود مبني بر نيل تا فرات را جامه بپوشاند.
اصلاحاتي كه آمريكاييان در منطقه مسلمان نشين خاورميانه در پي آن هستند، چيزي جز استحاله مباني ديني و فرهنگي جهان اسلام و تغيير آن به فرهنگ ليبرال سرمايه داري نيست. حذف آيات جهادي از قرآن مسلمانان، حذف عنوان بسم الله الرحمن الرحيم از سخنراني ها و مراسم هاي كشورهاي اسلامي، حضور بي قيد و شرط بانوان در تمام عرصه هاي حاكميتي و اجتماعي اين كشورها، و تاكيد بر دموكراسي و آزادي غربي كه باحه گري جزو لاينفك آن است، اگرچه به نظر غربي ها و عده اي روشنفكرنماي مسلمان، اصلاحات عنوان دارد، ليكن اگر واقع بينانه به آن بنگريم چيزي جز ارتجاع آشكار از اصالت آزادي و عدالت طلبي واقعي نيست.
طرح اصلاحات غربي در خاورميانه كه شمه اي از آن توانست بلوك شرق را با مشكل روبه رو سازد و در نهايت به برچيده شدن اتحاد جماهير شوروي منجر شود، چنانچه به طور كامل در كشورهاي عربي- اسلامي منطقه اعمال شود، پس از گذشت يك نسل، چيزي به نام هويت ديني و اسلامي براي مردم جهان اسلام و شيخ نشين هاي عرب باقي نمي گذارد و اين بزرگ ترين خطر است. اصلاحاتي كه آمريكا مي خواست در ايران هم پياده شود، اما به دليل ساختار نظام ايران و چينش ساختار فكري و اعتقادي ملت ايران عمل نشد و با بن بست روبه رو گشت. اگر طرح خاورميانه بزرگ را حلقه كوچكي از سلسله طرح هاي جهاني سازي بدانيم، عنصر فرهنگ در آن مورد توجه جدي خواهد بود. فرهنگ و مذهب اسلامي در پروژه خاورميانه بزرگ و اصلاحات تحميل شده بر آن، يقينا دچار تغيير و تحولات شگرفي خواهد بود و ممكن است از لحاظ موضوع و يا محتواي كاملا دگرگون شود. به عبارت ديگر، در صورت تحقق اين طرح و برآورده شدن آرزوي بزرگ آمريكا در منطقه خاورميانه، از فرهنگ اسلامي كشورهاي اين منطقه چيزي جز يك سري عناوين اسلامي و ظواهر باقي نمانده و محتواي شريعت حاكم بر كشورها، به گونه اي غربي شده و اصالت خود را از دست مي دهد و در عوض زمينه براي گستاخي رژيم اشغالگر قدس كاملا مهيا مي شود و مسلمانان روز به روز ضعيف تر و حقيرتر مي شوند. البته آمريكايي ها خود بهتر از هر كس مي دانند كه اين اصلاحات نمي تواند به زور سرنيزه و با تحميل يكطرفانه در منطقه خاورميانه تحقق يابد و لذا مي كوشند تا به طور غيرمستقيم و پنهاني و با كمك لايه هاي تبليغاتي و فرهنگي، كشورهاي منطقه را متقاعد به پذيرش اصول اين اصلاحات و اجراي آن ها كنند و به همين دليل است كه مقامات آمريكايي از نارضايتي و خشم اعراب به دليل تلاش آمريكا براي تحميل اصلاحات مورد نظر خود به آنان مطلع شده و درصدد رفع آن برآمده اند.
سخنان ژنرال پاول، وزيرخارجه مستعفي ايالات متحده در اجلاس موسوم به «خاورميانه بزرگ» خود دليل بر اين مدعا است، در جايي كه وي با هدف آرام كردن اعراب و كنترل جريانات اعتراضي مي گويد: «مهم ترين چيز اين است كه اصلاحات از درون بجوشد، اصلاحات را نمي توان از بيرون تحميل كرد». سخنان سران غيرآمريكايي در اين اجلاس نيز قابل تأمل است. يوشكا فيشر، وزير امورخارجه آلمان نيز گفته است: «بسيار مهم است كه در كشورهاي عربي جامعه مدني به شكل سازمان هاي غيردولتي (NGO) و انجمن هاي گوناگوني كه به ابتكار شهروندان تأسيس شده باشند، رشد كند.
تأمل در سخنان اخير مقامات غربي اين نكته را بيش از پيش نمايان مي سازد كه كشورهاي غربي براي عملي سازي اصلاح اصلاحات مورد نظر خود در خاورميانه، نه از عامل سخت افزاري كه از عامل نرم افزاري بهره مي گيرند. فكر ايجاد NGOها و مؤسسات شهروندي كه در لابلاي سخنان غربي ها به گوش مي رسد، گواه آن است كه آنان با پيش كشيدن مطالبي چون جامعه مدني، حقوق شهروندي، دموكراسي، آزادي، حقوق بشر و... در پي آن هستند تا با كاري تدريجي و مستمر، زمينه تحول جوامع اسلامي و هويت غربي پيدا كردن آن ها را ادامه دهند و زمينه نيل به مقاصد شوم خود را فراهم كنند.
آن چه در اين جا مهم و قابل تأمل است، اين است كه كشورهاي عربي و اسلامي نبايد با طناب فرهنگ غربي به چاه ضلالت و بي هويتي بيفتند و بدون جهت و نابخردانه مسخ فرهنگ توخالي جهان غرب شوند. «نه» جهان اسلام و جهان عرب به خواست نامعقول و خطرناك جهان كفر و استكبار در اجراي طرح خاورميانه بزرگ، علاوه بر آن كه غربي ها را با ناكامي روبه رو مي سازد، آن ها را در تسريع روند جهاني سازي مطلوب خود با مشكل اساسي و جدي مواجه مي كند و چه بسا فكر غرب را در ايجاد جهان يكسان غرب زده خيالي ناممكن سازد. حفظ اصالت اسلامي و روحيه استكباري ستيزي و جهاد داروي مواجهه مسلمانان و اعراب در اين جنگ سرد تمام عيار ميان جهان اسلام و جهان الحاد خواهد بود.
شكست طرح خاورميانه بزرگ و آمريكا
حادثه 11 سپتامبر که عوامل آن از کشورهاي مورد حمايت آمريکا برخواسته بودند مشخص کرد که در حال حاضر کانون ضديت با آمريکا در 25 کشور خاورميانه اي قرار دارد اين باعث شتاب در تغيير 4 دهه سياست آمريکايي متکي بر حفظ وضع موجود در خاورميانه و خليج فارس، شد. طرح خاورميانه بزرگ نيز بخشي از استراتژي امنيت ملي آمريکا و اسرائيل و دکترين نو محافظه کاران براي مقابله با تروريسم واسلام گرايي و راديکاليسم در خاورميانه مطرح شد.
در همان ابتدا، افرادى نظير «ريچارد بوچر» سخنگوى وزارت امور خارجه آمريكا اعلام كردند همانگونه كه اجلاس هلسينكى و معاهده آن كه توسط چندين كشور امضا شد، به فروپاشى اتحاد جماهير شوروى انجاميد، طرح خاورميانه بزرگ نيز باعث فروپاشى دولتهاى خودكامه در منطقه خواهد شد و همگان شاهد رشد سريع دموكراسى در ميان كشورهاى خاورميانه و شمال آفريقا خواهند بود. سه هدف اصلى طرح آمريكا براى خاورميانه، عبارت بودند از مبارزه با راديکاليزم ، گسترش دموكراسى و برپايى حكومتهاى معتدل، ايجاد جامعه مدنى و دمکراسي و توسعه فرصتهاى اقتصادى.
راهكارهاي زيربراي محو راديکاليسم اسلامي وگرايش بسوي آمريکا پيشنهادگرديد:
1- منطقه به سوي دموكراسي و حكومتهاي منتخب و شايسته ترغيب شود.
2- جامعه اي فرهيخته در اين كشورها به وجود آيد.
3- فرصتهاي اقتصادي و ايجاد شغل توسعه يابد.
4- اشتغال و آموزش در اولويت قرار گيرند.
5- براي بهبود وضع مناطق فقير نشين تلاش شود.
براي تغيير ساختار قدرت، نهادهاي دمکراسي رسانههاي گروهي، کانونهاي فکري و دانشگاهيان و ميانه روها مورد حمايت قرار مي گيرند. در اين راستا کارگاههاي آموزشي ،سمينارها و فعاليتهاي فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي زيادي تا کنون انجام گرفته است.
پنج ميليارد دلار هزينههاي دولت آمريکا براي اجراي اين طرح است. دولت آمريکا اعلام نموده که در سال مالي 2005 بيش از 82 ميليارد دلار به بودجه شرايط اضطراري افزوده است در همين حال مبلغ 5 ميليارد دلار را نيز جهت كمك به پيشبرد اهداف آن کشور براي كشورهاي خاور ميانه اختصاص داده است. اين غير از5/1 ميليارد دلاري است که در قالب چالش هزاره براي گسترش دمکراسي در جهان هزينه خواهد شد. 15 ميليارد دلار نيز براي يک دوره 5 ساله به قاره آفريقا اختصاص يافته است. كنگره بدون آن كه مقدار هزينه را تصويب نمايد پيشنهاد كرد كه دست كم 4.5 ميليون دلار از سرمايه ابتكار مشاركت خاور ميانه به طور مشخص به برنامههاي كمك هزينه تحصيلي دانشجويان «كشورهايي با اكثريت جمعيت مسلمان در موسسات معتبر آموزش عالي آمريكايي» اختصاص يابد. بودجه بيش از 100 پروژه و برنامه مختلف در 14 کشور طرح خاورميانه بزرگ را وزارت امور خارجه آمريکا تامين کرده تا اين کشورها بتوانند به اهداف مورد نظر کاخ سفيد دست يابند.
طرح آمريکا با مخالفت شديد 5 طيف فکري مختلف در سراسر جهان روبرو شد دولتهاي حاکم، اسلام گرايان، چپها، و مخالفان جهاني شدن هر کدام براي مخالفت خود دلايل خاصي داشتند آمريکا ناچار شد طرح را بطور کلي اصلاح و تغيير دهد و از شعارهاي تند اوليه که خود نوعي راديکاليسم بود عدول کند اما با اين وجود و با اين همه هزينه چرا طرح آمريکا شکست خورد؟
پاسخ را دو مقاله مربوط به سه استاد دانشگاه و همچنين سخنان جان کري کانديد قبلي دمکراتها در سخنراني اين هفته خود در جمع رزمندگاه جنگ ويتنام ارايه نمود. وي گفت : دکترين بوش مي خواهد چيزي را به منطقه تحميل کند که مردمان منطقه آن چيزها را نمي خواهند چون عملکرد ما و استانداردهاي دو گانه آنان را بدبين کرده است. دکترين چيني بوش رامسفيلد شکست خورد چون برپايه زور، زر و تزوير( و خرافات مسيحيان حيات دوباره يا نو انجيليهاي صهيونيست ) قرار داشت. خط و مشي آنها بجاي اينکه منافع آمريکا را تامين کند منافع لابي اسرائيلي را تامين مي کند. او همچنين مطالب مقاله «جان ميرشايمر» و «استفان والت» را بنوعي ديگر بازگويي کرد. آنچه در پي مي آيد خلاصه اي است از سه مقاله يکي به قلم «لويس کانتوري» استاد دانشگاه مريلند و مطلب مشترک ديگري از شايمر و والت اساتيد دانشگاههاي شيکاگو وهاروارد آمريکا که ترجمه عربي آنها در بيشتر روزنامهها و رسانههاي عربي منتشر و واکنشهاي زيادي در بر داشت و روزنامههاآرتص اسرائيل آنها را گفتههاي احمدي نژاد معرفي نمود که البته فقط جمله محو اسرائيل از روي نقشه را سانسور کردهاند!
به نظر اين گروه از مخالفان خط و مشي نيوکانها، منافع ملي آمريکا بايد در اولويت نخست باشد؛ حال آنکه در خلال چندين دهه ي گذشته و بويژه پس از جنگ اعراب و اسرائيل در 1967، محوريت سياست خارجي ايالات متحده در خاورميانه بر پايه ي مناسباتش با اسرائيل بوده است. حمايت پايدار امريکا از اسرائيل و تلاش اين کشور براي گسترش دموکراسي در منطقه، سبب برانگيخته شدن اسلامگرايي و باورهاي افراطي عربي و تهديد امنيت و لطمه به منافع امريکا گرديده است.
چرا حتي رژيمهاي متحد آمريکا هم جرات نکردند از طرح «خاورميانه بزرگ» بوش ـ که با اشغال عراق آغاز گرديد حمايت کنند؟ پاسخ روشن است چون اين طرح بيش از هر چيز در راستاي تقويت جايگاه اسرائيل است. سخت بتوان تصور کرد کشوري تا اين اندازه حمايت مادي و معنوي خويش را در اختيار کشوري ديگر بگذارد. چنين حمايت همه جانبه و چشمگيري، چنانچه اسرائيل سودمندي حياتي استراتژيک براي امريکا داشت قابل درک بود، اما چنين نيست.
پس از جنگ اکتبر 1973، اسرائيل بزرگترين دريافت کننده ي مستقيم کمکهاي اقتصادي و نظامي سالانه ي ايالات متحده بوده است. مجموع کمکهاي مستقيم امريکا به اسرائيل در سال 2003 به بيش از 140 ميليارد دلار رسيد. اسرائيل سالانه 3 ميليارد دلار بطور مستقيم دريافت مي دارد که تقريبا برابر است با يک پنجم کل بودجه ي کمکهاي خارجي ايالات متحده در يک سال. به سخن ديگر، هر اسرائيلي مبلغي در حدود 500 دلار در سال دريافت مي کند. ابعاد گسترده ي چنين کمکهايي آنگاه آشکارتر مي شود که در نظر آوريم، اکنون اسرائيل کشوري صنعتي و ثروتمند است که درآمد سالانه اش با کره ي جنوبي برابري مي کند.
و سرانجام اين که امريکا اطلاعات امنيتي سري يي که حتي از متحدان خود در ناتو مخفي مي دارد، با گشاده دستي در اختيار اسرائيل مي گذارد و برنامههاي تسليحات اتمي اين کشور را ناديده مي گيرد.
اسرائيل، جداي از کمکهاي اقتصادي، از حمايت ديپلماتيک ايالات متحده نيز بسيار برخوردار بوده است. از 1982، ايالات متحده بيش از 32 بيانه ي شوراي امنيت سازمان ملل متحد را که عليه اسرائيل بوده، وتو کرده است. و اين تعداد بيش از مجموع همه ي بيانيههاي وتو شده از سوي ديگر اعضاي اين شورا است.
دو استاد آمريکايي در ادامه به افشاگري بيشتر نسبت به اين موضوع پرداخته و نوشته اند :
« شايد بتوان گفت كه اتحاد با اسرائيل در خلال جنگ سرد، بلحاظ استراتژيك براي ايالات متحده سودمند بود. اسرائيل بعنوان نماينده ي آمريكا در منطقه از نفوذ اتحاد شوروي كاست و شكستهاي تحقيرآميزي به كشورهاي متکي به شوروي يعني مصر و سوريه وارد آورد. اما نبايد اهميت استراتژيك اسرائيل در اين دوره زماني را زياده نماياند. اتكا به اسرائيل به بهاي پيچيده تر شدن روابط ايالات متحده با جهان عرب تمام شد. براي نمونه كمك 2.2 ميليارد دلاري آمريكا به اسرائيل، هنگام جنگ اكتبر، سبب تحريم نفتي از سوي اوپك و به تبع آن وارد آمدن زيان فراواني به اقتصاد غرب گرديد. نيز، اساسا ارتش اسرائيل نمي تواند پاسدار منافع آمريكا در منطقه باشد؛ براي نمونه، هنگام خيزش انقلاب 1357 ايران، آمريكا نگران از امنيت نفت خليج فارس نتوانست به نيروي نظامي اسرائيل تكيه كند و ناچارا خود با اعزام "نيروهاي واكنش سريع" وارد عمل شد. اگر اسرائيل متحد استراتژيك ايالات متحده در دوره ي جنگ سرد بود، جنگ نخستين خليج فارس(1991-1990) چنين نماياند که اسرائيل، پيش از آنكه يار آمريكا باشد، باري است بر دوش امريکا؛ ايالات متحده نمي توانست از پايگاههاي اسرائيل استفاده كند، چنين كاري به مفهوم گسيختن ائتلاف جهاني براي حمله به عراق بود. تاريخ بار ديگر در سال 2003 تكرار شد؛ اگر چه اسرائيل خواهان حمله ي آمريكا به عراق بود ولي براي بوش ممکن نبود که از اسرائيل ياري بخواهد، زيرا سبب برانگيختن مخالفت اعراب مي شد. اينچنين، اسرائيل بار ديگر ناظري در كنار باقي ماند.
تروريسم فلسطيني پاسخي است به اشغال دراز مدت نوار غزه و کرانه ي باختري از سوي اسرائيل. روي نهادن به ترور و تروريسم ضد آمريكايي، خود محصول پيوند نزديك ايالات متحده با اسرائيل است، از اين روست كه آمريكا با مشكل تروريسم مواجه گرديده است. حضور اسرائيل در اورشليم و بي خانماني فلسطينيان انگيزه اقدامات تروريستي بسياري از رهبران القاعده چون بن لادن شده است».
حاميان اسرائيل دير زماني در سوداي کشاندن پاي نيروهاي نظامي ايالات متحده به خاورميانه بودند؛ براي حفاظت از اسرائيل. در خلال جنگ سرد اين استراتژي توفيقي نيافت و ايالات متحده نقش «متعادل کننده از دور» را اجرا كرد. بر اين اساس، واشنگتن با درگير کردن کشورهاي خاورميانه عليه يکديگر چنين استراتژياي را سامان ميداد. هم از اين روست که دولت ريگان از صدام حسين عليه ايران انقلابي در سالهاي جنگ ايران و عراق (88-1980) دفاع کرد.
پس از جنگ نخستين خليج فارس استراتژي «بازداشتن دوجانبه» دولت کلينتون جايگزين اين سياست شد. بر اين اساس بجاي درگير کردن طرفين، نيروهاي نظامي آمريکا در منطقه مستقر شده و عراق و ايران را از هر گونه عملي باز مي داشتند. مغز متفکر چنين سياستي کسي نبود مگر «مارتين اينديک»، که براي نخستين بار اين استراتژي را در قالب مقالهاي در مي 1993 منتشر ساخت و خود در سمت رئيس امور آسياي جنوبي و خاور نزديک شوراي امنيت ملي ايالات متحده آن را پياده کرد. در اواسط دهه ي 1990 بسياري از سياست «بازداشتن دوجانبه» خرسند نبودند. زيرا چنين سياستي ايالات متحده را دشمن خوني ايران و عراق ـ که هر دو از يکديگر بيزار بودند ـ نشان مي داد. شگفت آور نيست که لابي اسرائيل همه ي کوشش خود را در کنگره براي نجات اين سياست و ادامه ي آن بکار گرفت. تحت فشار AIPAC و ديگر گروههاي حامي اسرائيل کلينتون سياست سختگيرانه تري را در بهار 1995 بتصويب رساند؛ تحريم اقتصادي ايران. اما AIPAC بيشتر مي خواست، با ابن همه در اواخر دهه ي 1990 نو محافظه کاران اين تحريمها را کافي ندانستند و تغيير رژيم در عراق و ايران را ضرورت حال شمردند. تا سال 2002 زماني که يورش به عراق مسئله روز بود، تغيير نظم خاورميانه اساسنامه ي دايره ي نومحافظه کاران گرديده بود.
باري، رهبران اسرائيل، نومحافظه کاران و دولت بوش، همگي حمله به عراق را گام نخست از طرح عالي تر دگرگون سازي خاورميانه مي دانستند، و با نخستين پيروزي، نگاهشان را بسوي ديگر دشمنان منطقه يي اسرائيل گرداندند.
«كشورهاي شرور» تهديدي جدي براي منافع حياتي ايالات متحده نيستند و از اين رو واشنگتن با وجود اختلافاتي كه با اين كشورها دارد، اگر چنان پيوندهاي نزديكي با اسرائيل نداشت، نبايد نگراني يي از ايران، بعثيهاي عراقي يا سوريه مي داشت. حتي اگر اين كشورها به سلاح اتمي دست يابند فاجعه يي استراتژيك براي آمريكا نخواهد بود. اين كشورها نمي توانند نه از آمريكا و نه از اسرائيل بابت داشتن سلاح اتمي باج بگيرند زيرا مي دانند اجراي تهديدشان با مقابله ي سخت جهاني روبروست. نيز، ادعاي دستيابي تروريستها به سلاح اتمي از سوي چنين كشورهايي دور از واقعيت مينمايد، زيرا انتقال اين گونه سلاحها نميتواند از ديد جهان پنهان بماند. مسئله ديگري كه اهميت استراتژيك اسرائيل براي ايالات متحده را مخدوش مي نمايد، ناصادق بودن اسرائيل در اين اتحاد است. شخصيتهاي اسرائيلي اغلب از درخواستهاي رهبران آمريكا چشم پوشيده، پيمان مي شكنند. براي نمونه، اسرائيل تكنولوژي حساس نظامي آمريكا را در اختيار رقباي بالقوه آمريكا، از جمله چين مي گذارد. اين مساله ايست با پيشينهها يي از اين دست. اسرائيل در دهه ي 1980 نيز اطلاعات محرمانه ي ايالات متحده را در اختيار اتحاد شوروي گذاشت تا بدين وسيله شمار هر چه بيشتري ويزاي خروج براي انتقال يهوديان شوروي به اسرائيل دريافت كند. اينچنين است كه ارزش اتحاد استراتژيك اين كشور و ايالات متحده ـ آنگونه كه رهبران دو كشور مدعياند ـ واقعي نمينمايد.
اغلب اسرائيل به گونه يي تصوير شده كه گويي كشوري است ناتوان؛ داوود يهودي در احاطه ي جالوت فلسطيني! رهبران و نويسندگان اسرائيلي نيز براي پروراندن و گستراندن چنين تصويري از اسرائيل مي كوشند. اما واقعيت ديگرگونه است. امروز، اسرائيل نيرومندترين قدرت نظامي خاورميانه است و هيچ تهديدي متوجه قدرت نظامي آن نيست. اغلب پشتيباني آمريکا از اسرائيل، چنين توجيه مي شود كه اسرائيل كشوري دموكراتيك در محاصره ي ديكتاتوريهايي ستيزه گراست. اين استدلال اگر حتي درست هم باشد، اما دليلي منطقي براي سطح بالاي حمايت از اسرائيل بدست نمي دهد. گذشته از اين، دموكراسيهاي بسياري در اين سو و آنسوي جهان، از چنان پشتيباني فراوان ايالات متحده برخوردار نيستند. در گذشته، ايالات متحده –هرگاه آن را سودمند يافته - حكومتهاي دموكراتيك بسياري را سرنگون، و از ديكتاتورها حمايت كرده است. نمودهاي عيني دموكراسي اسرائيل نيز رفته رفته از شكل دموكراسي آمريكايي و ارزشهاي آن دور مي شود و بيش از پيش داعيه ي دموكراتيك بودن اسرائيل را زير سوال مي برد. اسرائيل حكومتي براي يهوديان پديد آورده است كه تابعيت اين كشور بر پايه ي وابستگي قومي - نژادي قرار داده شده است، عجيب نيست كه 1.3 ميليون عرب اسرائيلي ، شهروند درجه ي دوم انگاشته مي شوند. حتي اسرائيل به فلسطينيهايي كه با شهروندان اسرائيلي ازدواج مي كنند تابعيت اين كشور و نيز اجازه اقامت در اسرائيل نميدهد.
و اما دليل سوم حمايت از اسرائيل، جناياتي است كه در طول تاريخ بر يهوديان رفته است، بويژه هولوكاست. از آن رو كه يهوديان در سدههاي متمادي تحت آزار بوده اند، بسياري تنها راه چاره را در وجود سرزميني امن براي آنان مي دانند. بي گمان يهوديان از يهودستيزي رنج برده اند. اما تاسيس اسرائيل خود عامل جنايت عليه گروه پرشمار و بي گناه سومي شده است؛ فلسطينيان.
تاريخ رويدادها بخوبي آشكار است؛ هنگامي كه صهيونيسم سياسي در اواخر سدهي نوزدهم آغازيد تنها حدود 15 هزار يهودي در فلسطين مي زيستند. براي نمونه در 1983، اعراب، تحت حاكميت 1300 ساله ي امپراتوري عثماني، 95 درصد جمعيت بودند. حتي هنگامي كه اسرائيل تشكيل شد، يهوديان 35 درصد جمعيت فلسطين و مالك 7 درصد خاك اين سرزمين بودند.
«نيروي دفاعي اسرائيل» صدها مصري اسير در جريان جنگهاي 1956 و 1967 را بقتل رساند. در 1967، 100 هزار تا 260 هزار فلسطيني از کرانه ي تازه اشغال شده باختري تبعيد شدند. و كشتار 700 فلسطيني بي گناه در اردوگاه پناهندگان صبرا و شتيلا در پي حمله به لبنان در 1982 كه كميسيون تحقيق در اين باره وزير دفاع وقت، آريل شارون را «شخصا مسئول» چنان جنايت بيرحمانهاي دانست
فهرست منابع و مآخذ
علي بيگدلي
ماهنامه زمانه ، شماره 44
سايت اينترنتي روزنامه هاي همشهري / كيهان / ماهنامه سياسي اقتصادي نامه / اطلاعات / ماهنامه سياسي – اجتماعي انصار