تحقیق اوضاع خراسان از اسارت سنجر تا مرگ او

تحقیق اوضاع خراسان از اسارت سنجر تا مرگ او (docx) 23 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 23 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

اوضاع خراسان از اسارت سنجر تا مرگ او غزها و ویرانی خراسان: "حمله غزان زیان های بزرگ اقتصادی و اجتماعی برای خراسان و کرمان دربرداشت و قتل ها و غارت ها و ویرانی ها و نابسامانیهای بسیار به بار آورد. بسی از بلاد معروف را با خاک یکسان نمود و علما و فضلای آنها را از دم شمشیر گذراند و کتابخانه های آن بلاد را ویران کرد." بعد از زوال دولت سنجر، تمام خراسان و کرمان و گرگان سالها دست خوش نهب و غارت غلامان امارت جوی و غزان و طوایف و قبایل و سپاهیان سفاک و خون آشام قرار گرفت. در تمام این مدت شهرها هر چند گاه یک بار از دست امیری سفاک بیرون می آمد و در کف امارت جوی خوانخوار دیگری قرار می گرفت. خلق خدا در این گیرودار به عنوان غنایمی حلال و مباح مورده استفادۀ عده ای غارتگر سبک مغز و آدم کش قرار می گرفتند. تاراج و آزار و اذیت وهتک نوامیس و قتل رجال امری عادی بود و این وضع دشوار روز به روز از شماره ساکنان خراسان می کاست و بر ویرانی ها می افزود. نموداری از این همه مصائب درباره ناحیه بیهق که اتفاقاً از نواحی دیگر به مراتب کمتر دستخوش قتل و غارت و ویرانی گردیده است، ذکر می شود. در این ناحیه بعد از زوال دولت سنجر و ضمن لشکرکشی های امرای خوارزم، قتل ها و غارت های پیاپی اتفاق افتاد و در بعضی از قصبات شماره ساکنان آن از هزار تن به هفده تن تنزل کرد. علی بن زید بیهقی می گوید: «واقعه آمدن خوارزمشاه ینالتکین محمد و حصار دادن و جنگ پیوستن و تخریب نواحی و ازعاج مردم از رساتیق من غرّه شوال سنة ثماه و اربعین الی منتصف صفر سنة تسع و اربعین و خمسایه، و در این مدت قتال متواتر بود و قحط متقاطر و بلا متراکم. دو بهر درین سال از مردم سرناحیت بیهق هلاک شدند. در دیه راز هزار شخص بود، هفده مرد بیش نماند. و در دیه باغن همچنان و در دیه ششتمد و ربع زمیج همچنان، و بعد از این در سنه پنجاه جنازه به مقابر نقل می کردند و آثار خرابی و قلت مردم بر شهر و نواحی ظاهر است.» همین مؤلف می گوید که «خوارزمشاه ینالتکین بن محمد بقریۀ فریومد بیهق تاختن برد و آنجا را غارت کرد و آن درخت که زرتشت کِشته بود، بسوخت در سال 539، و در دیه داورزن پانزده تن را به هلاکت رسانید و از آنجا به دیه دیوره آمد و سه روز آنجا بود و از غارت و بسی ذراری امتناع نفرمود.» و به روایت ابن اثیر ناحیه بیهق در سال 536ه.ق که اتسز بر اثر شکست سنجر از کفارختا به خراسان تاخته بود، دچار نهب و غارت و قتل خوارزمیان قرار گرفت و خوارزمیان در آن سال با بیشتر نواحی خراسان همین معامله را کردند. «خوارزمشاه بعد لشکریانی را به توابع بیهق فرستاد که در آن جا ماندند و مدت پنج روز به کشتار مردم پرداختند». در سایر نواحی خراسان نیز همین وضع یعنی قتل عام و غارت و آزار مردم و خالی شدن قراء و قصبات از مردم امری معتاد شده بود. محمد بن منور می گوید: در آن وقت «کی حادثه غز بیفتاد، بیشتر از فرزندان شیخ [ابوسعیدابوالخیر] در آن حادثه شهید گشتند، چنانکه در میهنه از صلب شیخ ما «قدس الله» روحه العزیز، صدوپانزده کس از شکنجه و زخم تیغ کشته شدند، بیرون آنکه بعد از این حادثه بماهی دو سه در بیماری و وبای و قحط، کی سبب بودند و میهنه خالی مانده و آنچه از مردمان میهنه بودند، متفرق بودند و در آنجا متوطن گشتند واز آن حصار تا بمشهد شیخ مسافتی باشد نیک دور.» و چند سال پیشتر از این واقعه یعنی بعد از شکست سنجر از ترکان ختا هم اتسز آشفتگی وضع خراسان را وسیله حمله به آن سامان قرار داده و به قصد غارت به این ناحیه ستم کشیده آمده بود لیکن به دعوی محمد بن منور به برکت کرامات شیخ از سر آن قریه درگذشت. همانطور که قبلاً ذکر شد، اوغوزها بعد از اسارت سنجر به همراه او وارد مرو شدند و چون اندک مقاومتی دیدند مرو را بدتر از نوبت اوّل غارت کردند. اما برخورد اوغوزها با سنجر به گونه ای دیگر بود. آنها را ستنجر را نکشتند، بوسیدند و گفتند: ما بندگان تو هستیم و از اطاعت تو خارج نمی شویم. ما می دانستیم که تو نمی خواستی با ما بجنگی، ولی تو را به کار وادار کردند. بدین جهت تو باز هم پادشاه ما هستی و ما بندگان توایم.» این در حالی بود که غزان کلیه امرا و اسیرانی که همراه سلطان سنجر بودند را از دم تیغ گذراندند. «غزان سلطان سنجر را از اطرافیانش جدا کردند و هر چقدر به وی احترام کردند، اصحابش را خوار و سبک نمودند» غزان به این دلیل که فکر می کردند، اطرافیان و امرا سنجر نقش اصلی را در شعله ور نمودن آتش جنگ داشته اند، آنها را کشتند. «اطرافیان و اصحاب تو، درِ آزار و اذیت باز کردند و در نگاهداری رعیت خوب کاری نکردند. ما تابع و پیرو تو هستیم و در اطرافت می باشیم. فرمانت را می شنویم و به میل تو حرف می زنیم.» اصولاً به نظر می رسد که" غزان به دشمنی خاص با دربار سلجوقی و دستگاه اداری آن تحریک شده بودند همه امرایی که با سنجر اسیر شده بودند، از دم تیغ گذشتند و شمار زیادی از اعضای نهاد مذهبی که پیوند نزدیکی با نظام مستقر داشتند، کشته شدند." سؤالی در این جا مطرح می شود که چرا غزان سنجر را زنده نگه داشته و با خود به این طرف و آن طرف می بردند؟ یا به عبارت بهتر دلیل این رفتار غزان با سلطان سنجر چه بود؟ به نظر می رسد که اوغوزها به جهت حفظ نظام موجود و جلوگیری از تجاوزات خارجی، حفظ سلطان سنجر را ضروری دانسته و در نظر داشتند که وی را به صورت یک فرمانروا نشان دهند. از این رو سنجر در تمامی هجوم های غزان به شهرهای خراسان همراه آنها بود. و غزان اینگونه وانمود می کردند که هر چه انجام می دهند بر اساس دستور و حکم سنجر است. اما این ظاهر امر بود .و همانگونه که غالب منابع می گویند در حقیقت سلطان سنجر به عنوان اسیر نزد غزان بود و آنها سنجر را شب ها حبس کرده و نگهبان و خدمتکار از خودشان برای او ترتیب دادند و برای جلوگیری از فرار سنجر هر هفته این نگهبانان و خدمتکاران را تغییر می دادند ««حاشیه و خدمتکار از خود ترتیب کردند و هر هفته تغییر و تبدیل می کردند » با وجود ی که غزان هر روز سنجر را بر تخت می نشاندندو دست کم در اوایل، چنان وانمود می کردند که او خداوندشان است و آنها بندگان گوش به فرمانش می باشند، اما به دقّت او را زیر نظر داشتند وپس از آنکه سنجر اقدام به فراری نافرجام کرد، غزان بر او خیلی سخت گرفتند. جوینی می گوید که پس از آن که سنجر اقدام به فرار کرد، وی را در قفس آهنی نگه داشتند. غزان در اواخر اسارت سنجر او را تحقیر نیز می کردند، گرسنه اش نگه می داشتند و محرومیت های دیگری به او می دادند. زیرا به گفته سبط بن ااجوزی، در میان اهل بغداد نام سنجر برای بیچارگی و زبونی و خواری ضرب المثل شده بود. «چون [سنجر] به اسارت غزان درآمد، بر او تنگ گرفتند و جیره ای در حقش مقرر کردند که در خور چوپانش نیز نبود. او سوار بر اسب با آنان می رفت، پا به پای مراقبان و همراه نگهبانان، و سلطانش می نامیدند. و در برابرش زمین می بوسیدند و می گفتند: ما رعیت تو هستیم و به ظاهر بزرگش می داشتند امّا سررشته هیچ کاری به دستش نبود.» بنداری می گوید: «که غزان در مقابل سنجر می ایستادند و تنها امیر قرغود و طوطی یک از آنان می نشست» و ابن اثیر واقعه ای را نقل می کند که حاکی از وضع بد و وخیم سنجر در اسارت می باشد. ابن اثیر می گوید که در یکی از مجالس، بختیار یکی از امرای غزان از سنجر درخواست کرد که مرو را به اقطاع به او واگذار کند. سلطان سنجر در پاسخ وی گفت: «مرو دارالملک و پایتخت است ونمی شود که آن را به عنوان اقطاع به کسی واگذار کرد. غزان همه خندید و او را مسخره کردند و امیر بختیار برای او شیشکی بست. سنجر وقتی چنین دید از تخت فرمانروایی پایین آمد و به خانقاه مرو رفت و از سلطنت توبه کرد.» همانطور که در صفحات قبل گفته شد غزان قبل از دستگیری سنجر مرو را به شدت غارت کردند و بعد از این که سنجر را در «اندرآبه» دستگیر کردند، مجدداً به همراه سنجر «برای غارت وچپاول به مرو برگشتند. اهالی مرو از ورود ایشان جلوگیری کردند و با آنان به زد و خورد پرداختند و تا آنجا که یارایی داشتند در دفاع از خود کوشش و جدوجهد به کار بردند.» ولی عاقبت نتوانستند مقاومت نمایند و عاجز شد ودست از پایداری برداشتند و تسلیم غزان گردیدند غزان نیز بدتر از بار اوّل شهر را به یغما بردند و هیچ چیزی در شهر باقی نگذاشتند. این امر در حقیقت در حد بسیار وسیعی اجرای همان سنت «مراسم غارت» بود. اغوزها اجرای این سنت را که در بیابان ها رایج بود در شهرها نیز خالی از اشکال می دانستند. بعد از اسارت سنجر، بزرگان لشکر و امیرانی که جان سالم به در برده بودند به همراه وزیر او طاهربن فخر الملک بن نظام الملک به نیشابور رفتند. آنان که سنجر را در حبس غزان دیدند و دسترسی به او پیدا نکردند، برای اینکه کانون مقاومتی تشکیل دهند، برادرزاده سلطان سنجر یعنی سلیمان شاه بن محمد را به نیشابور فرا خواندند و او را به امارت برداشتند «بزرگان خراسان او را دعوت کرده بودند، در اطرافش گرد آمدند و خطبه سلطنت به نامش خواندند.» سلیمان شاه از دیرباز در دربار به سر می برد و در خطبه از وی به عنوان ولیعهد یاد می شد. سلیمان شاه در رأس دسته ای از سپاه سلجوقی برای جنگ با غزان و پس گرفتن سنجر به طرف مرو رفتند. گویا در راه به گروهی از غزان برخورد کرده و موفق به شکست آنان نیز شدند. « در همین ماه، یعنی جمادی الاخر جماعتی از قشون سلطانی به توده انبوه از غزان حمله بردند و غلبه یافتند و بسیاری از آنان را کشتند. باقی غزان نیز به حالت فرار پیش امیران خود رفتند» لشکریان سلیمان شاه به دنبال غزان به طرف مرو رهسپار شدند. اما زمانیکه غزان به مقابله آنان آمدند وچشم لشکریان سلیمان شاه به غزان افتاد، آنقدر از اوغوزها ترسیدند که به محض دیدن اوغوزها بدون نگاهی به عقب پا به فرار گذاشتند و بدین ترتیب سلیمان شاه شکست خورد و فرار کرد. غزان به دنبال سلیمان شاه و لشکریانش به طوس رفتند. و در آن جا نیز به قتل و غارت پرداختند. "زنان را اسیر کردند، مردان را کشتند و مساجد و خانه ها را ویران کردند. از بزرگان طوس افرادی مانند امام محمد مارشکی و رئیس علویان شهر علی موسوی و خطیب شهر اسماعیل بن محسن و شیخ الشیوخ شهر محمدبن محمد، به دست غزان کشته شدند. غزان از شیوخ نیکوکار و بزرگان طوس هر که را دیدند،نابودش کردند. تنها جایی که از دست غزان سالم ماند فقط جایی بود که آرامگاه امام هشتم علی بن موسی الرضا در آنجا بود." غزان پس از غارت و چپاول شهر طوس، راهی نیشابور شدند. آنها در شوال سال 549 ه.ق به نیشابور رسیدند و آن شهر را نیز به مانند مرو و طوس به شدت غارت کردند. شرح ابن اثیر از غارت و ویرانی که در شهر نیشابور به راه اندختند کاملاً گویا و واضح است.«آن جا راندند و بی رحمانه تاراج کردند و اهالی را کشتند و بقدری در کشتن زیاده روی کردند که گمان بردند احدی را زنده نگه نگذاشته اند.» غزان در نیشابور قتل و کشتار زیادی را راه انداختند به طوری که ابن اثیر می گوید: «کشته شدگان دو محله را به شمارش آوردند وفقط تعداد مردانی که کشته شده بودند به پانزده هزار کس بالغ گردید و این جدای از زنان و کودکان بود.» راوندی می گوید: «والی نیشابور که از جانب غزان تعیین شده بود، اموال مردم را مصادره می کرد و جور و ستم را از حد گذرانده بود.» ابن خلدون می گوید: او سه قرابه درمیان بازار آویخته بود و می گفت هر سه باید پر از زر شوند. مردم بر او شوریده و او را کشتند. غزان که چنین دیدند بر شهر حمله شدند و شهر را تصرف و ویران کردند. "آنان از هر مردی مطالبه پول می کردند و وقتی مال خود را به ایشان می داد، خونش را می ریختند. آنان زنان و کودکان را به اسارت بردند و اموال مردم را گرفتند." «مردم نیشابور اوّل کوششی بکردند وقومی از ایشان را در شهر کشتند. چون ایشان را خبر شد، حشر آوردند و اغلب زن و مرد واطفال در مسجد جامع منیعی گریختند، غزان تیغ درنهادند و چنان خلق را در مسجد کشتند که کشتگان در میان خون ناپیدا شدند.» این مسجد جامع نیشابور خیلی بزرگ بوده است. آنگونه که معین الدین اسفزاری می گوید:« مسجد جامع نیشابور بسیار بزرگ بود و در حیاط آن حوضی مسین نهاده بودند که چهارصد نفر می توانستند در اطراف آن وضو بسازند. بر قبه مسجد چراغی برنجین آویخته بود که چهارصد نوله (لوله) داشت، در هر لوله یک من روغن می ریختند. غزان آن را شکسته بر اشتران بسته و با خود بردند.» "چون شب شد غزان مسجد مطرز را که مسجدی بزرگ بود و در بازار نیشابور قرار داشت، را آتش زدند. این مسجد به قدری بزرگ بود که دو هزار نفر می توانستند در آن نماز بخوانند. این مسجد قبه ای عالی داشت منقش از چوب، مدهون [چرب شده و روغن مالی شده] کرده و جمله ستون ها نیز مدهون شده بود. غزان وقتی این مسجد را آتش زدند، شعله های آتش آن قدر زیاد بود و بالا رفت که شهر را روشن کرده بود و غزان با استفاده از نور آتش تمام شب را تا صبح به غارت شهر و قتل و کشتار و اسیر گرفتن مردم پرداختند." غزان مدتی در نیشابور ماندند" آنها شب شهر را ترک می کردند و روز، اوّل صبح بازگشته و به غارت مشغول می شدند و چون دیگر چیزی در ظاهر شهر باقی نمانده بود که غارت کنند، به طمع غنیمت و مال، شروع به خراب کردن خانه ها و دیوارها نمودند و بعد از آن به شکنجه دادن اسیران پرداختند. آنها خاک و نمک در دهان مردم می ریختند تا هر چه را که پنهان کرده بودند، نشان بدهند. در اثر این اقدامات غزان و در زیر شکنجه های آنها، بسیاری از مردم زیر شکنجه ها جان سپردند. مردم در وضع وخیم و ناگواری به سر می بردند آنها روزها در چاه ها وکاریزهای کهن پنهان می شدند و شب ها که غزان از شهر بیرون می رفتند. مردم به شهر می آمدند تا ببینند که غزان چه کار کرده اند؟ کجا را ویران کرده اند، چه برده اند وچه کسی مرد، وچه کسی زنده مانده است." غزان بسیاری از پیشوایان علماء و نیکوکاران شهر را نیز از دم تیغ گذراندندکه در بین آنان شیخ محمدبن یحیی نیز بود شیخ محمد بن یحیی فقیه شافعی بود که در زمانه نظیر نداشت و مردم از دورترین نقاط غرب و شرق به پیشش می رفتند. راوندی می گوید: «و جایی که شیخ محمد اکّاف که مقتدا و پیشوای مشایخ عالم و خلف سلف صالحین بود و مثل محمد یحیی که سرور ائمه عراق و خوراسان بود و پیشوای علما ایشانرا، بشکنجه بکشتند.» غزان امام محمد بن یحیی را به جهت آنکه حکم به جهاد با غزان داده بود،خاک در دهان کرده و با عمامه اش خفه نمودند. قتل امام محمد یحیی تاثیر عمیقی در مردم و بخصوص در بین علماء ایجاد کرد و شعرای زیادی در سوگ این عالم فقیه، مرثیه سرایی نموده اند. تا درد و محنت است درین تنگنای خاک محنت برای مردم و مردم برای خاک در دولت محمد مرسل نداشت کس فاضل تر از محمد یحیی فنای خاک او کرد روز تهلکه دندان فدای سنگ وین کرد روز قتل دهان را فدای خاک *** «خاقانیا به سوگ خراسان سیاه پوش کاصحاب فتنه گرد سوارش سپاه برد عیسی به حکم رنگرزی بر مصیبتش نزدیک آفتاب لباس سیاه برد دهر از سر محمد یحیی ردافکند گردون زفرق دولت سنجر کلاه برد *** های خاقانی تو را جای شکر ریز است و شکر گر دهانت را به آب زهرناک آکنده اند محیی الدین کو دهان دین به در آکنده بود کافران غز دهانش را به خاک آکنده اند» از دیگر کسانی که مرثیه گفتند یکی هم ابوالحسن علی بن ابوالقاسم بود که شعر ذیل را سروده است: «یا سافکادم عالم متجر قد طار فی اقصی الممالک صیته بالله قل لی یا ظلوم ولاتخف من کان یحیی الدین کیف تمیته؟ یعنی: ای کسی که خون عالم بسیار دانایی را ریختی که آوازه فضل و دانش او به دورترین کشورها رفته است. ترا بخدای بیدادگر، نترس و به من بگو چگونه جان کسی را می گیری که دین اسلام را جان می داد؟» به غیر از شیخ محمد یحیی، علماء و بزرگان زیاد دیگری نیز به دست غزان کشته شدند. ابن اثیر ضمن فهرستی این بزرگان را که در نیشابور کشته شدند،چنین برمی شمرد:" شیخ محمد عبدالرحمن بن عبد الصمد الاکاف، احمد بن الحسین کاتب بسط قشیری، ابوالبرکات فراوی، امام علی الصباغ متکلم، احما بن محمد بن حامد، عبدالوهاب المقابادی، قاضی صاعد بن عبدالملک بن صاعد و حسن بن عبد الحمید رازی و گروه کثیری از ائمه و صالحین و زهاد بودند." غزان در نیشابور هر چه کتابخانه بود، سوزاندند و بعد به محاصره شارستان پرداختند که بسیار بلند و مستحکم بود. اهالی از بالای دیواری که در اطرافش کشیده بودند با غزان به مبارزه پرداختند. غزان سپس به جوین رفتند و آنجا را نیز غارت کردند. در جوین، مردم بحرآباد که از اعمال جوین بود با غزان جنگیدند وبه حفظ و حمایت از مال و ناموس خود پرداختند. غزان تمامی نواحی جوین را مورد غارت و چپاول قرار دادند و بعد از آن از جوین روانه اسفراین شدند وآن جا را نیز مثل نقاط دیگر غارت کرده و ویران نمودند. در اسفراین قتل و غارت زیادی به راه انداختند و تعداد زیادی از اهالی این شهر را کشتند. از بزرگانی که در اسفراین به دست غزان کشته شدند می توان عبدالرشید اشعثی که از بزرگان دولت سنجر بود و ابوالحسن فندروجی که فضایل بسیاری مخصوصاً در ادبیات داشت، را نام برد. غزان پس از غارت و چپاول جوین و اسفراین مجدداً به نیشابور بازگشتند و آنچه را که در آن جا پس از غارت اوّل باقی مانده بود، به یغما بردند. بسیاری از مردم از دست غزان به شهرستان پناه برده بودند که غزان به محاصره آن جا پرداختند و بر آن دست یافتند و اموالی که اهالی آن جا و مردم نیشابور داشتند به غارت بردند. شدت ویرانگری و ظلم و ستم غزان به حدی بود که به زنان و کودکان هم رحم نکردند «در میان زنان و کودکان نیز دست به یغما و چپاول گذاردند و کاری کردند که کافران با مسلمانان نکرده بودند.» و اما سلیمان شاه، که فردی ضعیف و نالایق بود، رو به سستی نهاد. «کار سلیمان شاه که مردی بدرفتار بود و سوء تدبیر داشت رو به ضعف نهاد» در واقع زمانی که در برابر دو نیروی جدایی طلب، یعنی امرای جاه طلب سلجوقی و غزان ویرانگر، به رهبری نیرومندی نیاز بود، سلیمان شاه ثابت کرد که فردی نالایق و ضعیف است و کاری از پیش نمی برد. او بخصوص بعد از اینکه وزیرش طاهربن فخرالملک بن نظام درگذشت، وزارت را به پسر او نظام الملک بن فخر الملک داد که او نیز فردی بی تدبیر بود و بدین ترتیب امور دولت بکلی مختل گردید. سلیمان شاه که وضع را چنین دید، در سال 549ه.ق خراسان را ترک کرده و به گرگان رفت و سرانجام عازم بغداد شد. بنداری می گوید: «سلیمان سلطنت را یافت ولی رستگار و پیروز نشد نه خود شایسته بود و نه اصلاحی را کرد.» امراء و بزرگان خراسان و فرماندهان سپاه خراسان اکنون به محمود خان قراخانی پیشنهاد تاج و تخت کردند و به نام او در منابر خطبه خواندند و زمام امور را به او سپردند و خود را ملزم به فرمانبرداری و اطاعت از او کردند. سلطان محمود خواهرزاده سلطان سنجر بود که به عقد ارسلان خان محمد درآمده بود. بعد از پیروزی قراختاییان در سال 536ه.ق محمود همراه سنجر فرار کرد و قراخانیان برادر محمود، طمغاچ خان ابراهیم سوم را به عنوان پادشاه خود در سمرقند بر تخت نشاندند. وی تاج و تخت خود را تا سال 551/1165م که بر دست سپاهیان قرلقی خود کشته شد، حفظ کرد. "خویشی سلطان محمود با سلجوقیان با خون شاهی دودمان افراسیاب که در رگ وی جاری بود، از او نامزدی مناسب برای تاج و تخت ساخت. سلطان سلجوقی مغرب هم این انتخاب را پسندید و از همدان برای او عهد و لوا فرستاد. با این همه، این حقیقت که امرای سلجوقی کاملاً آماده بودند تا اخلاف بلافصل سلجوقیان را رها سازند آشکارا بیانگر سقوط اعتبار سنجر و دودمان وی به طور کلی است." سلطان محمود بلافاصله برای نبرد با اوغوزها عازم هرات شد. اوغوزها در این زمان بعد از غارت مناطق مختلف خراسان به محاصره هرات مشغول بودند. هرات به جهت داشتن برج و باروهای محکم وبلند از جمله مناطق محدودی بود که غزان نتوانستند آنجا را غارت و ویران نمایند. نبردهای چندی بین دو طرف یعنی غزها و سلطان محمود به وقوع پیوست که غالباً پیروزی از آن غزها بود. غزان در اواخر سال 549 ه.ق از هرات به مرو بازگشتند. سلطان محمود هم به نیشابور بازگشت. اوضاع خراسان در این زمان خیلی آشفته بود. قدرت واقعی در خراسان به دست امرای سلجوقی افتاده بود و در چند دهه آینده این ولایت میان این فرماندهان سپاه تقسیم گردید. قدرتمندترین و پیروزمند ترین این امرا، غلام سابق سنجر، مؤیدالدین آی آبه بود که مدت بیست سال یکی از برجسته ترین رجال در امور خراسان بود. ابن فندق او را «خسرو خراسان وملک مشرق» می خواند. او توانست در محلی، در نیشابور مستقر گردد. وی در این شهر به دادگری و حسن فرمانروایی شهرت یافت. مثلاً از بار مالیات کاست و از طبقات زمین دار استمالت کرد. و به این ترتیب قدرت او در سراسر ولایت گسترش یافت. زمانیکه محمود خان سلطان گردید، آی آبه در ابتدا حاضر نشد که قدرت خود را به او واگذارد و تنها پس از گفتگوهای طولانی موافقت کرد که خراجگذار محمود گردد. اما بر قسمت هایی از خراسان که در دست او بود سلطه و نفوذ واقعی داشته باشد. یکی دیگر از غلامان سنجر، اختیار الدین ایتاق نام داشت او با استفاده از اوضاع ناآرام خراسان به ری رفت و در آنجا توانست قدرت را به دست بگیرد و محمد بن محمود سلطان مغرب و سلیمان شاه در مرو قدرت او را به رسمیت شناختند وی سپاه بزرگی تشکیل داد که تعداد آن را ده هزار نفر ذکر کرده اند و از خود قدرتی بزرگ در شمال ایران ساخت. بعد از مرگ سنجر میان آی آبه و ایتاق و آی سنقر که هر سه از امرای سنجر بودند، رقابت و درگیری شدیدی بر سر خراسان روی داد. به هر حال سلطان محمود که احساس کرد به تنهایی قادر به دفع غزان نمی باشد. با اتسز خوارزمشاه وارد گفتگو شد. اتسز اگر چه قبلاً منازعاتی با سنجر داشت. اما در طی اسارت سنجر در میان غزان، اساساً او نسبت به سلجوقیان وفادار باقی ماند. جوینی می گوید: «اتسز بطمع ملک ببهانه آنک درین حالت قضای حق ولی نعمت خویش می گذارم با تمامت حشم و لشکر بر راه آمویه روان شد.» می بینیم که خوارزمشاه از سواحل سیحون فرود آمده و در سرتاسر جیحون به طرف جنوب حرکت کرده و ابتدا اقدام به تصرف قلعه آمویه می کند. در شرایطی که سپاه سلطان سنجر مضمحل شده و فرماندهان آن پراکنده گشته اند و از تشکیلات مقاومت اثری نمانده و عشایر اوغوز در سرتاسر خراسان بدون واهمه در حال تاخت و تاز بودند، چرا خوارزمشاه به جای تصرف خراسان، قصد گرفتن قلعه آمویه را می کند؟ پاسخی که می توان داد این است که" قلعه آمویه مشرف بر جیحون و کوتاهترین راه بین خوارزم و مرو بود و در جنوب استحکامات هزار اسب قرار داشت و از نقاط مهم و استراتژیک به شمار می رفت و خوارزمشاه قبل از هر چیز متوجه امنیت خود بود به همین خاطر می خواست با گرفتن قلعه، از خطر حمله اوغوزها به کشور خویش دفاع کند. چون اتسز از نیروهای عشایر اوغوزها در هراس بود." اتسز از تسلط اوغوزها بر خراسان، قلب امپراطوری احساس ناراحتی شدید می کرد ولی چاره ای جز صبر و شکیبایی نداشت. به همین جهت از اقدام عجولانه پرهیز کرده و سعی نمود تا از طریق دیپلوماتیک در تشکیل اتحادیه ای بر ضد اغوزها مؤثر باشد و از این طریق به اهداف خود نزدیکتر شود. خوارزمشاه قصد داشت تا با مکر و حیله کوتوال قلعه را اغفال کرده و قلعه را تصرف نماید ولی زمانی که کوتوال قلعه خواسته های وی را رد کرد به طور مستقیم به سلطان سنجر که در دست اوغوزها اسیر بود، مراجعه کرده و ضمن تجدید اطاعت و فرمانبرداری خویش، واگذاری قلعه آمویه را درخواست کرد. سلطان سنجر که فردی باتجربه بود، به راحتی متوجه هدف اتسز گردیده و جوابی کاملاً سیاستمدارانه به وی داد: «مضایقه نیست اما ابتدا ایل ارسلان را با لشکری به مدد ما فرست بعد از آن قلعه آمویه و اضعاف آن ارزانی داریم» اگر خوارزمشاه صمیمانه خواستار بازگشت سلطان به اقتدار و تاج و تخت امپراتوری بوده و دنبال تصرف مناطق بیشتر و استقلال سیاسی نبود، خواسته های وی حتی فزونتر از آن نیز تأمین می شد. اتسز به این توصیه ها توجهی نکرد و ایلچیان از آمدوشد خود نتیجه ای نگرفتند و بالاخره خوارزمشاه اتسز آمویه را به حال خود گذاشته و به جهاد علیه قبچاق ها رفت و برادرش ینال تکین را در رأس قسمتی از سپاه خود به حدود خراسان گسیل داشت و به نظر می رسد که این حرکت نوعی نمایش قدرت هم محسوب می شود. ینال تکین در خراسان ، بیهق را محاصره کرده و آن منطقه را طوری تخریب و ویران کرد که تا یکی دو سال قحطی وحشتناکی بر آن منطقه حکم فرما گردید. زمانی که سلطان محمود به دلیل اینکه به تنهایی قادر به دفع فتنه غزان نبود، از خوارزمشاه اتسز درخواست کمک و مساعدت نمود. خوارزمشاه اتسز این درخواست را موافق با خواسته ها و اهداف خود دید از این رو فوراً به آن پاسخ مثبت داد. البته قفس اوغلو معتقد است که خوارزمشاه اتسز خود دنبال تشکیل اتحادیه از چهار جهت بر علیه غزان بود و او بود که خود را به سلطان محمود نزدیک نمود و اعلام کرد که اگر از او جهت دفع غزان کمک خواسته شود، این فرمان را گردن نهاده و فوراً اطاعت خواهد کرد. «بنابر وثیقه ها و اسنادی که از رشیدالدین وطواط منشی در مجموعه منشآت دردست است؛ از یک طرف اتسز سعی دارد دوستی خود را با کوک ساقون، خان سمرقند تقویت نماید و از طرف دیگر به تاج الدین ابوالفضل ملک سیستان (نیمروز) و علاء الدین حسین جهانسوز پادشاه غور و ابوالفتح رستم شاه غازی ملک مازنداران نامه ها می نویسد او این حکمرانان را برای پایان دادن به اوضاع مشوش در خراسان و احیاء نظم سابق و بازگردانیدن خاندان قدیم (سلجوقیان) و مخصوصاً سلطان سنجر و نجات مملکت از دست تعرض و فساد اوغوزها دعوت به همکاری می کند.» قفس اوغلو همچنین اشاره می کند زمانیکه محمودخان از طرف سپاه به جانشینی سلطان سنجر به تخت نشانده شد و این امر از طرف سلطان محمد، سلطان مغرب با ارسال عهدنامه ای مورد تأیید قرار گرفت و از طرف مردم نیز حکمران مشروع شناخته شد، هدف از جلوس سلطان جدید سلجوقی براریکه قدرت، پایان دادن بر حاکمیت اوغوزها بر خراسان و دور ساختن آنها از این مملکت بود و این هدف در شرایط آن روز خراسان با اهداف و مقاصد اتسز موافق بود این موافقت و هماهنگی را از نامه تبریک اتسز به سلطان محمود در عرائس الخواطر به طور صریح می توان فهمید. چنین استنباط می شود که چون هدف یکی بود،"اتسز بلافاصله درصدد به رسمیت شناختن سلطان جدید سلجوقی یعنی سلطان محمود برآمد. و بر عرض تابعیت خود بدون آنکه منتظر دریافت نامه جلوس سلطان محمود باشد. در نامه ای که به عنوان تبریک زمامداری سلطان محمود ارسال می کند بعد از تبریک که با کلمات بسیار متواضع نوشته شده، با ذکر این مطلب که برای انتظام امور دولت اگر از وی کمک خواسته شود وی فوراً به آن بجای خواهد آورد، نیت و خواسته خود را ظریفانه وپوشیده مطرح می سازد. سلطان محمود هم برای خاموش کردن آتش تهاجم اوغوزها و در نتیجه عدم موفقیت در مقابله با آن ها، از روی ناچاری با ارسال ایلچیانی از اتسز درخواست کمک کرد." به هر حال آنچه که مهم است، تلاشی است که برای تشکیل اتحادیه ای از چهار سو جهت مقابله با ویرانگری اوغوزها در خراسان انجام می گیرد. و در همین جهت مکاتبات سیاسی و رفت و آمد ایلچیان و سفرا انجام می گیرد و این در حالی است که اوغوزها نیز بعد از قتل و غارت اولیه و ویرانگری که به راه انداختند درصدد جلب موافقت و همکاری دولت های مجاور و صاحب نفوذ برآمدند. به همین جهت رؤسای اوغوز، طوطی بیگ و قورقوربیگ به اسپهبد شاه غازی رستم حاکم طبرستان پیشنهاد اتحاد و همکاری دادند و حتی حاضر شدند که قسمتی از خراسان را تا نیشابور به حکمرانان طبرستان واگذار نمایند. اوغوزها حتی تلاش کردند که با غوریان که در این زمان درصدد گسترش قلمرو خود بودند نیز ارتباط برقرار نمایند. اما در این بین تلاش های سلطان محمود برای تشکیل اتحادیه ای علیه اوغوزها موفقیت آمیز تر از تلاشهای اوغوزها بود و حتی می توان گفت که تلاش های اوغوزها را ناکام و. بی نتیجه گذاشت به طوریکه اسپهبد شاه غازی رستم حاکم طبرستان به پیشنهاد اتحادیه و دوستی رؤسا و بیگ های اوغوز در مقابل تقسیم متصرفات عراق یا واگذاری متصرفات خراسان تا حدود نیشابور، نه تنها توجهی نکرد بلکه برعکس علیه آنها خصومت آغاز نمود. اتسز بعد از درخواست کمک سلطان محمود، بلافاصله به آن جواب مثبت داده و به سرعت وارد عمل شد. او پسرش ختای خان را به سمت نایب خود در خوارزم گذاشته و پسر دیگرش ایل ارسلان را در معیت خود با سپاهی انبوهی به خراسان برد و در ربیع الاخر سال 551ه.ق/1156م در شهرستانه اتراق نمود. اکنون زمان به فعالیت واداشتن اتحادیه ای بود که می بایست علیه اوغوزها وارد عمل می شد. از این رو جهت حکمرانانی مثل: تاج الدین ابوالفضل ملک سیستان، اسپهبد شاه غازی رستم حاکم طبرستان و علاء الدین حسین جهانسوز پادشاه غور نامه نوشته شد و دعوت نامه هایی با نزاکت و پر از التفات و احترام نوشته و از آنان خواسته شد که همراه قوای خود برای دفاع از خراسان و بیرون راندن اوغوزها بیایند. اما در این اثنا حادثه ای غیر منتظره رخ داد سلطان سنجر در ربیع الاول سال 551ه.ق/1156م به وسیله یکی از امرای سابق خود به نام امیر موید آی آبه از اسارت نجات داده شد و به ترمذ آورده شد. اوغوزها بعد از ویرانی شهرهایی مثل طوس، نیشابور و جوین و اسفراین و محاصره بی نتیجه هرات به مرو بازگشتند. آن ها نواحی مرو، سرخس و بلخ را در تصرف داشتند. بعد از اینکه آنها در سال 550ه.ق با سلطان محمود مصالحه کردند، امرای سنجر می توانستند به مرو رفته و با وی دیدار کنند منتهی در حین این دیدارها از بیگ های اوغوز توتی بیگ و قورقوت و یا سلمنجی و بیوک داوود حتماً حضور داشتند. در این اثنا «علی بیگ رئیس طایفه ترکان قارغلی مرد. او با سلطان سنجر سخت کینه و سخت گیر بود. چون او از دنیا رفت ترکان قارغلی و دیگر ترکان به سنجر گرایش یافتند و در کار او گشایشی پدید آمد» بدین ترتیب غزان زیاد به سنجر سخت نمی گرفتند و از قرار معلوم او می توانست به گردش و شکار البته تحت نظر برود «اتفاق افتاد روزی بدر بلخ شدند و بعضی از بندگان خاص چون موید آی آبه و جماعتی دیگر با خدمت آمده بودند. موید آی آبه فوجی را از غزان بفریفت و بناپاره از سلطان موعود کرد و یک روز در خدمت سلطان این فوج را نوبت برنشستند بتماشای شکره و راست براندند تا لب جیحون برابر ترمذ و از پیش کشتی ترتیب داده بودند. چون از وقت فرود آمدن سلطان گذشت امرای غز بر اثر بیامدند، چون بکنار آب رسیدند ایشانرا از آب بگذشته دیدند نومید شدند و سلطان بر قلعه ترمذ شد.» رهایی سنجر از اسارت غزان، وضعیت اتحادیه ضدغزان بخصوص اتسز و سلطان محمود را دچار وضع مشکلی نمود. محمودخان وامرای وی که ناگزیر به کمک خواستن و دعوت خوارزمشاه به خراسان شده بودند و اتسز نیز در شهرستانه منتظر آنان بود، آمدن اتسز به خراسات را خطری برای مملکت تصور کرده و از این دعوت خود پشیمان شده بودند. اما اتسز در واقع با صبوری و بردباری و مناعت رفتار کرد و دست به حرکتی تحریک آمیز نزد. بنابر عقیده جوینی که این موضوع را بازگو می کند. محمودخان به وسیله سفیر خود عزالدین طغرایی با اتسز میثاق مودت منعقد کرده و بنابر روضة الصفا، پیمان عدم تجاوز بسته شد و بعد از آن این دو در خبوشان با یکدیگر ملاقات کرده و دوستی خود را مستحکم نموده و گسترش دادند و مدت سه ماه در معیت یکدیگر برای اصلاح «فساد ملک» به فعالیت پرداختند. سلطان سنجر بعد از مدتی اقامت در ترمذ به مرو بازگشت. اونامه هایی دایر بر جلوس مجدد بر اریکه سلطنت به حکمرانان همجوار ارسال داشت. "سنجر نامه ای نیز توسط نجم الملک لوحی رییس مستحفظان (وثاق باشی) خویش به اتسز که در نسا بود، ارسال نمود. خوارزمشاه نیز استخلاص سلطان را با حرارت تبریک گفته و اطاعت خود را مجدداً ابراز داشته وحاضر بودن دایمی خود را برای اجرای فرامین به عرض رساند و با توجه به اینکه در نسا به سر می برد، آمادگی خود را برای رفتن به ترمذ و یا بازگشت به خوارزم و یا عزیمت به هر طریقی که اوامر صادر شود، ابراز داشت." و اما غزان به دلیل پراکندگی و تفرق میان آنها و تراز پایین تربیت سیاسی و اجتماعی شان به رغم پیروزی هایی که به دست آورده بودند، بر سر راه تشکیل حکومت محلی در خراسان موفق نبودند. از این رو بود که غزان با مهاجمان سلجوقی یک قرن پیش رقابت و هم چشمی نکردند. به همبن علت است که راوندی می گوید: «اسباب جهانگیری و جهانداری داشند، چون عدل نبود همه هرزه بود.» آنان به دلیل اینکه فاقد قواعد عدل و دادی بودند که برای تأسیس دولت لازم است،موفقیتی به دست نیاوردند. آنها حتی با آن دسته از قدرت های بیرون خراسان که از فرصت گرفتاری سنجر برای به کرسی نشاندن دعاوی خود استفاده کرده بودند، پاره ای تماس های سیاسی برقرار ساختند. ولی در این کار نیز موفقیت چندانی به دست نیاورند. سلطان سنجر با وجود تلاشی که برای احیای مجدد قدرت و جمع آوری سپاه انجام داد، ولی ویرانی و خرابی اوضاع، خالی بودن خزانه و سالخوردگی و پیری خودش مانع موفقیت او بودند «فکرت بی نوایی بر او مستولی شده بود که خزاین خالی می دید و ممالک خراب و رعیّت متشرد و لشکر متمرد. فکر و اندیشه نفسانی و ضعف انسانی به هم پیوست و به مرضی انجامید که آخر امراض و منغص اغراض بود. سنة احدی و خمسین و خمس مایه از دنیا برفت و به دولت خانه ای که در مرو ساخته است او را دفن کردند.» درحقیقت نیز یکی شخص 72ساله که از نظر روحی و جسمی در وضعیت نامساعدی قرار دارد، خزانه اش خالی و کشورش ویران می باشد چه کاری می توانست انجام دهد؟ و بدین ترتیب سلطان سنجر بدون اینکه اقدامی به عمل آورد 7 ماه بعد از آزادیش در نهایت یأس و ناامیدی در ربیع الاول سال 552در مرو از دنیا رفت و در آرامگاهی که گنبد مزیّن به کاشی سبز آن از فاصله یک روزه دیده می شد؛ دفن گردید و بدین ترتیب زندگی سلطانی که مقام و شوکت وی توسط شاعران به عرشی رسانده شده بود با وضعی غیرمنتظره خاتمه یافت. «این بدون شک عاقبت مقدر خاندانی بود که ایرانیان پیرامون خود را به قوم خود برتری ورجحان می داد سالخوردگی سنجر وی را تبرئه نمی کند. عدم استماع خواهش های اوغوزها و رد تمامی پیشنهادات معقول آنها توسط سلطان سنجر هیچ شکی باقی نمی گذارد که وی در فکر نابودی هم قومان خود بوده است. در حالیکه سلطان محمود غزنوی نیز در برخورد با اوغوزهایی که اجداد سلطان سنجر بود و کمتر از اغوزهای فعلی خطرناک تر و غارتگر نبودند، بسیار محتاطانه رفتار می کرد. بی علاقگی و بی قیدی سلجوقیان نسبت به هم قومان خود، محروم نگه داشتن آنها از مشاغل دولتی و اینکه به آنها به چشم یک قوم بیگانه نگاه می کرده اند، تأثیر بدی بر روی ترکمن ها گذاشته بود در نتیجه همین اهمال و حرکت اشتباه یعنی برخورد تحقیرآمیز سلجوقیان با اوغوزها (ترکمن ها) چه در ایران وچه در آنا طولی عامل مهم سقوط آنها بود.» آزار جو عزیز بود و لطف جوی خوار اینست طبع دهر دلت مضطرب چراست؟ مستلزم ممات بود زهر و قیمتی است سرمایه حیات بود آب و بی بهاست رشید الدین وطواط این دو بیت را در سوگ سنجر سرود: شاها فلک از سیاستت می لرزید پیش تو بطوع بندگی می ورزید صاحب نظری کجاست تا در نگرد تا آن همه سلطنت به این می ارزید و یکی دیگر از شعرا در آن تاریخ می گوید: جهاندار سنجر که در باغ ملک سرافراز بودی بکردار سرو چو در مرو بودی در آنجا نماید بجو سال فوت وی از شاه مرو پس از مرگ سنجر در سال 552ه.ق، خراسان دستخوش تجزیه سیاسی گردید. با وجودی که سنجر پیش از مرگش، محمودخان قراخانی خواهرزده اش را نامزد جانشینی خود کرد. و او می بایست با این انتصاب قوتی گرفته باشد، مع ذلک هرگز قادر نگردید به بیشتر از یک قدرت محدود دست یابد. در میان غلامان سابق سپاه سنجر، موید الدین آی آبه صاحب نیشابور قدرتمندترین شخصیت بود. محمود خان که دست تنها قادر نبود بیش از این برضد او و همچنین غزان عمل کند، با موید الدین آی آبه متحد گردید و او را در حکومت نیشابور و طوس تثبیت کرد و بیش از پیش زیر نفوذ وی درآمد. در رقابت پس از مرگ سنجر، موید الدین آی آبه با امیر ایتاق به نبرد برخاست. امیر ایتاق بعد از اسارت سنجر به ری رفته و در آنجا توانسته بود قدرتی برای خود به دست بیاورد، در تلاش برای کسب قدرت بیشتر گاهی با خوارزمشاه در می افتاد وگاهی هم به شاه مازندران حمله می کرد یا بالعکس زمانی صلح کرده و از آنها کمک می گرفت. اوگاهی هم به موافقت با آی آبه تظاهر می کرد ولی باطناً مخالف او بود. بعد از مرگ سنجر در سال 552ه.ق، امیر ایتاق در مازندران بود در حالیکه ده هزار سوار در اختیار داشت و همه کسانی که قصد غارت شهرها را داشتند وهمچنین کسانی که از آی آبه برگشته بودند، در اطراف امیر ایتاق اجتماع کرده بودند. او حتی از اسپهبد شاه غازی رستم نیز کمک گرفت و سپس آهنگ خراسان کرد و در نواحی نسا و ابیورد اقامت گزید. او ابتدا مخالفت خود را با امیر موید الدین آی آبه آشکار نساخت و با نوشتن نامه خود را یار و یاور او قلمداد کرد اما امیر موید الدین آی آبه که از قصد و نیت او آگاه بود، بی خبر به سروقت او رفت و در حمله ای غافلگیرانه توانست او را شکست دهد. ایتاق خود به مازنداران فرار کرد ولی سپاه و تجهیزات او به دست امیر موید الدین آی آبه افتاد. امیر ایتاق با گردآوری گروهی دیگر دور خودش، مرتباً در شهرهای خراسان می گشت و غارت و چپاول می کرد. مخصوصاً بر اسفراین بیش از هم حمله برد. و این شهر را به کلی ویران نمود. او دعوت به همکاری سلطان محمود و امیر موید الدین آی آبه را نیز نپذیرفت. بدین ترتیب در سال 553ه.ق یکبار دیگر امیر موید الدین آی آبه و سلطان محمود به سروقت او رفتند. قسمت اعظم قشون امیر ایتاق از او جدا شده و به امیر موید پیوستند و در نتیجه امیر ایتاق شکست خورد و فرار کرد. و امیر موید الدین آی آبه و سلطان محمود به دنبال او رفتند. اما با پا درمیانی شاه مازندران صلح و آشتی برقرار شد و امیراتیاق پسرش را به عنوان گروگان به نزد امیر موید الدین آی آبه فرستاد تا از او دست برداشتند. در زمانی که امیر موید سرگرم نبرد ودرگیری با امیر ایتاق بود، یکی دیگر از امراء سنجر به نام امیر سنقر عزیزی که در خدمت سلطان محمود بود، به هرات رفته و به مخالفت با امیر موید الدین آی آبه برخاست و سعی نمود تا از اوضاع آشفته خراسان آن روزگار استفاده کرده و قدرتی برای خود کسب کند. لذا امیر موید الدین آی آبه بعد از اتمام کار امیر ایتاق تصمیم گرفت که به نبرد امیر سنقر عزیزی برود. از این رو به طرف هرات رفت . وقتی که به هرات رسید، زدو خورد مختصری با کسانی که در اطراف امیر سنقر بودند، انجام داد ولی ترکان هرات به امیر موید متمایل شدند و به اطاعت وی درآمدند وامیر سنقر شکست خورد، ولی مشخص نشد که در جنگ کشته شد یا که فرار کرد. اما به هر حال دیگر از او خبری نشد. پس از سرکوبی امیرایتاق وامیرسنقر عزیزی، سلطان محمود و امیر موید الدین آی آبه تصمیم گرفتند که دسته های غزان را از خراسان بیرون کنند. به همین جهت به جمع آوری قشون پرداختند و لشکریانی گردآوردند. در این زمان ترکان غزدر بلخ اقامت کرده بودند و دست از چپاول و کشتار در شهرهای خراسان دست کشیده بودند. امیر موید الدین آی آبه و سلطان از سرخس به سوی غزان حمله ور شدند وجنگ در ششم شوال سال 553ه.ق روی داد. جنگ چند روز طول کشید و دو طرف چندین بار به یکدیگر حمله بردند. غزان سه بار شکست خوردند ولی هر بار مجدداً جمع شده و برگشتند. بالاخره در آخرین روز نبرد جنگ به شکست لشکریان خراسان و پراکندگی آنان در شهرها منجر گردید و غزان پیروز شدند و تعداد زیادی را کشته و عدّه ای را نیز زخمی و اسیر کردند. امیر موید و کسانی که موفق به فرار شدند به طوس رفتند. به دنبال این پیروزی غزان به مرو رفتند. آنها این بار برخلاف دفعات قبل، با مردم به نیکی رفتار کردند و دانشمندان و بزرگان شهر مثل ابوسعید سمعانی و شیخ الاسلام علی بلخی و دیگران را مورد نوازش و احترام قرار دادند. اما شهر سرخس و توس را غارت کردند. غزان در حمله به سرخس عده زیادی را کشتند، قریه ها را ویران ساختند و شهر را غارت کردند. ابن اثیر تعداد کشته شدگان را نزدیک به ده هزار نفر ذکر کرده است. عده زیادی از مردم آنجا را کشتند و سپس به مرو باز گشتند. و اما سلطان محمود و لشکریانی که با وی بودند از دست غزان نتوانستند در خراسان بمانند، لذا به گرگان رفته و در آنجا منتظر عاقبت کار ماندند. در سال 554ه.ق غزان سفیری به نزد سلطان محمود که به گرگان رفته بود اعزام داشته و از او دعوت کردند که جهت فرمانروایی به نزد آنها به مرو بیاید. اما سلطان محمود به علت عدم اعتماد و ترس خود جواب مساعدی به آنها نداد. در مقابل اوغوزها از وی خواستند که فرزندش جلال الدین محمد را بفرستد تا به فرمان او درآیند و در کارهای خود از دستورات او پیروی کنند. بعد از ردوبدل شدن پیک ها و پیام ها و بستن پیمان و گرفتن گروگانهایی، سلطان محمود حاضر شد پسرش جلال الدین محمد را به نزد آنها بفرستد. غزان از مرو راه افتاده و فرمانروای خود را در نیشابور ملاقات کردند و گرد او جمع شدند.سلطان محمود هم با سپاهیانی که در اطرافش بودند از گرگان حرکت کرده و به ناحیه نساء و ابیورد آمد. ولی امیر موید او را همراهی نکرد. غزان که در نیشابور بودند. به مردم طوس پیام فرستادند و آنان را به اطاعت فرا خواندند. اهالی طوس (رایگان طوس) که به استحکام دیوار شهر و دلیری و نیرومندی و فراوانی ذخایر مغرور بودند، زیر بار نرفتند. بر اثر امتناع آنان، غزان.به طوس رفته وبه محاصره آنجا پرداختند و پس از تصرف شهر دست به قتل و غارت گذاشتند و در این کار زیاده روی کردند و سپس به نیشابور بازگشتند. آنها به همراه جلال الدین محمد به سوی بیهق رفتند و سبزوار را در محاصره گرفتند. اما مردم سبزوار از پیشروی آنان جلوگیری کردند. مردم در اطراف یکی از بزرگان شهر، عمادالدین علی بن محمد گرد آمده و با همکاری او در مقابله با غزان پایداری کردند و از ورود غزان امتناع کرده و شهر راحفظ نمودند. غزان به همراه جلال الدین محمد برای دیدار با سلطان محمود که در حوالی نساء بود، رهسپار آن شهر شدند. امیر مؤید که از همراهی سلطان محمود امتناع کرده و پیش غزان نرفته بود، از گرگان به خراسان آمد. و به طور اتفاقی توسط یکی از غزان دستگیر شد ولی توانست فرار کرده وبه نیشابور برود. غزان در نساء با سلطان محمود ملاقات کرده و او را به فرمانروایی خود انتخاب کردند و در فرمانبرداری از او هم رأی و هم زبان شدند. سپس به همراه سلطان محمود عازم نیشابور شدند. امیر موید الدین آی آبه که در نیشابور بود چون خبر نزدیک شدن غزان را شنید از نیشابور خارج شده و به خواف رفت و از آنجا عازم سرخس و مرو گردید. امیر مؤید عاقبت به نیشابور بازگشت. او خود را بر نیشابور مسلط کرد و با مردم نیک رفتاری پیشه نمود و سعی کرد تا مشکلات آنها را رفع نماید. او به اصلاح امور ولایات و توابع پرداخت. او به سرکوبی سرکشان و متمردان و یاغیان پرداخت. او برای گسترش نفوذ خود، سفرهایی به بیهق وکندر از توابع طریثیت کرد و آن مناطق را تحت تسلط و نفوذ خود گرفت. سلطان محمود که به همراه غزان در مرو بود، برای پایان دادن به جنگ و خونریزی و برقراری آرامش کسی را نزد امیر مؤید فرستاد و حکومت نیشابور و طوس و توابع آن را بر او مقرر کرد و فرمان آن را نیز تسلیم او کرد. بنابراین موقتاً آرامش برقرار شد و مردم از برقراری این صلح شادمان و خوشحال شدند وامیر موید الدین آی آبه بعد از این سعی زیادی در آبادی و رفع فتنه ها و اختلافات انجام داد. محمود خان به زودی از اتحاد با غزان خسته و بیزارگشت و در سال 556ه.ق/1161م بر آن شد که به پیش آی آبه برود اما امیر موید الدین آی آبه، او و پسرش را دستگیر، کور و زندانی کرد. "مرگ سنجر و انقراض شاخه شرقی سلجوقیان، خلا قدرتی در خراسان به وجود آورد و این مساله موجب مداخله قدرتهای خارجی نظیر شاه غازی رستم باوندجاه طلب و ارسلان خوارزمشاه و غوریان گردید. در آغاز منازعات امرای ترک با خوارزمشاهیان (که تا اندازه ای که وابستگی آنها به قراختاییان اجازه می داد، مداخله می کردند) بر سیاست داخلی خراسان چیره بود اما پس از تسخیر هرات بر دست غوریان قدرت بزرگ جدیدی در این منطقه نمایان گشت و تاآخرین دهه این قرن مبارزه سه جانبه ای میان غوریان، تکش خوارزمشاه و برادرش سلطان شاه بر سر کسب سرکردگی خراسان وجود داشت وقبایل غزکه زیر فشار شدید این مبارزان بودند، یا مجبور به مهاجرت به ولایات مجاور نظیر کرمان شدند ویا در سپاه غوری و خوارزمی جذب شدند." نزدیک بیست سال بعد نجم الدین قمی اوضاع خراسان را چنین توصیف می کند: « شادیاخ و طوس و نسا وابیورد تا به حدود بسطام در دست طغانشاه بن مؤید آی آبه قرار گرفته است. مرو و سرخس در دست سلطانشاه پسر خوارزمشاه بزرگ اتسز است. گرگان و دهستان در تدبیر دویان خوارزمشاه بزرگ است. مازندران با سرها و بسطام و دامغان در دست ملک مازندران است. هرات و غزنین تا به حدود لهاور(لاهور) در دست غوریان است. ترمذ و مضافات آن در دست خان سمرقند است. ملک سنجر را حال این است.» منابع -آقسرایی، محمود بن محمد: تاریخ سلاجقه (مسامرة الاخبار و مسایرة الخبار)؛ تصحیح: عثمان توران، تهران، اساطیر، 1362. - ابن اثیر، عزالدین علی بن محمد: الکامل فی تاریخ (تاریخ بزرگ اسلام و ایران)؛ ترجمه: ابوالقاسم حالت، ج21، تهران، علمی، 1351. - ابن حامد کرمانی، افضل الدین ابوحامد احمد: تاریخ افضل (بدایع زمان فی دقایق کرمان)؛ تهران، دانشگاه تهران، 1362. - ابن حوقل: صورة الارض؛ ترجمه: جعفر شعار، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1345. - ابن خلدون، عبدالرحمن: کتاب العبر و دیوان مبتداء و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر (من عاصر هم من ذوی السلطان الاکبر)؛ ترجمه: عبدالحمید آیتی، 4ج، تهران، مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1368. - ابن خلدون، عبدالرحمن: مقدمه؛ محمد پروین گنابادی،2ج، تهران، ترجمه و نشر کتاب، 1352. - ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا: تاریخ فخری (در آداب ملکداری و دولتهای اسلامی)؛ ترجمه: محمد وحید گلپایگانی، تهران، ترجمه و نشر کتاب، 1360. - ابن العبری، غریغوریوس ابوالفرج:تاریخ مختصر الدول؛ ترجمه: محمد علی تاج پور و حشمت الله ریاضی، تهران، انتشارات اطلاعات، 1364 - ابن فضلان، احمد: سفرنامه ابن فضلان؛ ترجمه: ابوالفضل طباطبایی، تهران، شرق، 1355. -ابن فندق، ابوالحسن علی بن زید بیهقی: تاریخ بیهق؛ تصحیح احمد بهمنیار، بی جا، کتابفروشی فروغی، بی تا، چاپ دوم. - ابن ندیم، محمد بن اسحاق:الفهرست؛ ترجمه: محمدرضا تجدد، تهران، کتابخانه ابن سینا، 1343. - ابوالغداء عماد الدین اسماعیل بن نور الدین علی: تقویم البلدان؛ ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، فرهنگ ایران، 1349. - اسفزاری، معین الدین: روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات؛ تصحیح سید محمد کاظم امام، تهران، دانشگاه تهران، 1338. -انوری،علی بن محمد:دیوان انوری؛به اهتمام محمد تقی مدرس رضوی،2جلد،تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،1347. - اصفهانی، محمود بن محمد بن الحسینی: دستور الوزراء؛ تصحیح: رضا انزا بی نژاد، تهران، امیر کبیر، 1364. - اصطخری، ابراهیم بن محمد: مسالک و ممالک؛ به کوشش ایرج افشار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347. - بناکتی، فخر الدین ابوسلیمان داوود بن تاج الدین ابوالفضل محمد: تاریخ بناکتی؛ به کوشش جعفر شعار، تهران، انجمن آثار ملی، 1348.ُ - بنداری اصفهانی: تاریخ سلسله سلجوقی (زبدة النصر و نخبه العصره)؛ ترجمه: محمد حسین جلیلی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1356. - بیهقی، ابوالفضل محمد بن حسین: تاریخ بیهقی؛ به اهتمام علی اکبر فیاض، تهران،دنیای کتاب، چاپ سوم،1371. 451231017653000- : تاریخ سیستان؛ تصحیح ملک الشعراء بهار، به همت محمد رمضانی، تهران، خاور،1314. 451231018542000- : حدود العالم من المشرق الی المغرب؛ به کوشش دکتر منوچهر ستوده، تهران، طهوری، 1362. - حسینی، صدرالدین بن الحسین علی: اخبار الدوله السلجوقیه؛ تصحیح محمد اقبال، ترجمه رمضان علی روح الهی، تهران، ایل شاهسون بغدادی، 1380. - جرفاذقانی، ابوالشرف، ناصح بن ظفر: ترجمه: تاریخ یمینی؛ به اهتمام جعفر شعار، تهران، ترجمه و نشر کتاب، 1345. - جوزجانی، منهاج سراج: طبقات ناصری؛ تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب،1363.

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته