تحقیق بختياري ها (docx) 38 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 38 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
به نام خدا
مقدمه
بَختياري نام يکي از قومهاي بزرگ لر ايران معروف به لر بزرگ است که در زاگرس مياني سکونت دارند. لر کوچک نيز نقريباً ساکنين لرستان و ايلام امروزي هستند.
براي نخستين بار حمدلله مستوفي در شمارش طوايف لر بزرگ از بختياري نام برده است طايفهاي که ظاهراً بعدها قدرت و شوکت بيشتري يافته و سرانجام اکثر منطقه لر بزرگ با همان نام بختياري شناخته شده است.
در روزگار صفوي نام بختياري از واژهٔ بختياروند که يکي از طايفههاي مهم اين منطقه بود بر روي لر بزرگ نهاده شد. با اين حال منابع تاريخي در اوايل سدهي هشتم نام بختياري را متذکر شدهاند.
در اوايل پادشاهي فتحعليشاه قاجار، بختياري جزء خاک فارس بود و رود کارون جداکنندهٔ فارس و عراق عجم بهشمار ميآمد. از سال ۱۲۵۲ قمري بختياري گاهي جزء فارس و گاهي جزء حکومت خوزستان بود.
بختياريها در طول تاريخ منطقه همواره حضور سياسي، نظامي و اقتصادي موثري داشتهاند، بهويژه حضور ايشان در انقلاب مشروطه بسيار برجستگي دارد. نخستين کسي که تلاش در مستند کردن تاريخ بختياريها کرد و در مورد آنان کتاب نوشت سردار اسعد بختياري است که در کتاب تاريخ بختياري به شمهاي از گذشته بختياريها و ساير لرها اشاره کرده است . از نظرياتي که درباره نام بختياري وجود دارد ايناست که بختياريها همان باختري ها يا ساکنانِ زاگرسِ باختري هستند. بختياريها دودمان اتابکان لر (هزار اسفيان) را تشکيل دادند که مرکز آن ايذه بود.
چكيده
زيستگاه
بختياريها در استانهاي چهارمحال و بختياري شامل محلهاي لار که از سورشجان (سروشگان) شروع و تا سودِجان ادامه دارد ومتعلق به طوايف بهداروند و مُنجِزي باب و طوايفِ راکي و همچنين ديگر عشاير بختياري و منطقه ميزدج(مکان ايزدجي ها)از منطقه جونقان کنوني شروع و تا کوهرنگ ادامه دارد و هم اکنون هم کوهرنگ جداشده است و منهاي طايفه فروزنده و اماني ها که ترکِ بلوردي هستند ديگر طايفه هاي سکنه جونقان، بختياري هستند و فارسانيها که بيشترِ مهاجرتهاي صورت گرفته در آن از منطقه شيراز بوده است.
ديگر طوايف سهيد و ديناروني باب و بابادي و... هستند و اما نام کيار را از کوه کلار از ايل دورَکي گرفته شده واز دستنا شروع و تا گهرو ادامه دارد تا منطقه سيبک که گويش و آداب آنها بختياري است و همچنين منطقه گندمان از گلوگرد شروع و تا دوراهان پايان مي يابد و منهاي طوايف کمي از شهر بلداجي (که قشقائي هستند و اصالتاً بختياري مي باشند اما در حال حاضر به زبان ترکي صحبت مي کنند).اما خارج از محلهاي بختياري شامل شهرکرد، فرخشهر تا منطقه سامان با اينکه اصالتاً بختياري نيستند و بيشتر از مناطق باختري به آنجا کوچيده اند اما امروزه در قلمرو جغرافيايي بختياري و بخشي از تاريخ و هويت بختياري محسوب ميگردند.
همچنين اين پراکندگي در قسمت بزرگي از خوزستان شامل مسجد سليمان، ايذه (شوشتر)،(دزفول)،(گتوند) و بخش هايي از اهواز تا هنديجان و ماهشهر و قسمتهايي از اصفهان (داران و فريدون شهر تا مرز گلپايگان و خوانسار و زرين شهر) و همچنين قسمتي از لرستان که بيشتر شامل شهرستانهاي اليگودرز و ازنا ميباشد هم انجام شده است. شهرکرد يا با گويش محلي دهکُرد مرکز استان چهارمحال و بختياري و به عبارتي مرکز بختياري سردسيري است. مرکز بختياري گرمسيري هم ايذه در خوزستان است. با اين وجود ساکنين اصلي شهرکرد کرد نبوده واغلب از طايفههاي گوناگون تشکيل شده است. مانند بني طالبيها از گيلان غرب و واحد از حبشه و تمدنها و مختاريها که از دراويش يزد بودند و همچنين طوايف نَمدمالان از هندوستان که از عهد اتابکان مهاجرت نموده اند و طوايف نافيانها، عبدللهيها، استکيها، بلاليها از توف-اسپيدِ کوهرنگ، صَفرپورها و... که ريشه در تاريخ قديم دهکرد دارند، بختيارياند اما کمکم با لهجه لِنجاني خوگر شدهاند و اين لهجه شباهت و اشتراکات زيادي با لهجه اصفهاني هاي امروزي دارد.
تبار بختياريها
پارسي بودن بختياريها
زبان بختياريها پارسي ميانه است و کمتر مي توان واژهاي بيگانه از قبيل زبانهاي عربي و ... را در آن ديد . اصيل ترين بختياريها زباني خالي از واژه هاي عربي دارند و يک پارسي اهل شيراز کاملاٌ زبان آنان را مي فهمد. مثلاٌ پير هاي اين ايل که تمام و کمال لري (پارسي دري) را سخن مي گويند براي تمجيد و تعريف ميگويند : گفت ندارد (حرف ندارد) و کمترين ميزان مخلوطي با زبان عربي را دارد. بسياري از اين قبيل واژگان در آن ديده شده است. يا بي ساز ابازه يعني بدون ساز مي رقصد که واژه رقص عربي و بازيدن پارسي است.
لباس مردان (چوغا) يا(چوخا) داراي خط هاي سپيد و سياهي است که خطهاي سپيد به بالا و خطهاي سياه به پايين ميآيند و اين نشانه برتري سپنتا مينو (دشمن اهريمن) بر انگره مينو (اهريمن) است . که اين پوشاک در عهد هخامنشي رايج بوده است . لباس زنان هم که شامل شلوار قري ؛ مينا يا مينايي و لچک است که با بسياري از ايل هاي اصيل ايراني مشترک است (چيزي مانند لباس خانم شقايق دهقان در شب هاي برره) اين لباس اصلي ترين لباس زنان دوران هخامنشي - سلوکيان - اشکانيان و ساسانيان بوده است.
موسيقي آنان به دوران ساسانيان بر مي گردد و شامل سرنا و کرنا و کوس (طبل) و سازهاي بادي کوچکتر از سرنا و کرنا است. ( طايفه) توشمال که سرپرستي موسيقي را در ايل بر عهده دارند اکنون هم در مجالس عروسي هنرمندي خود را به نمايش مي گذارند .
نام تشها (طوايف) نامهايي پارسي و تا حدودي درباري است. براي مثال نام تش :: شهني :: از واژه :: شيه :: به معناي آوا و صداي اسب گرفته شده که گفتهاند روزگاري اين اقوام پرورش دهنده اسب بوده و يا بي ارتباط با اسب نبوده اند. اصيل ترين آنان موهايي قهوهاي و چشماني رنگي دارد. قد بلند هم يکي از صفات ظاهري آنان است. مردان آنان بدني ورزيده و کاري دارند. نام هاي مرداويج ؛ علي مردان ؛ سخته ؛ کورش و پرويز بين مردان رايج است .
پژوهشگران مي گويند که خواستگاه بختياريها خود پارسوماش و يا مسجد سليمان امروزي بوده است و بعد از حمله اعراب به آنان به کوه هاي امروزي بختياري گريختند . چرا که بسياري از شواهد تاريخي در اين منطقه (پارسوماش يا آنشان) بوده است و کمتر اشيا و شواهد تاريخي در چهارمحال ديده شده است.
پژوهشگران مي گويند که نسب اينان به قبيله پاسارگاد مي رسد. آنان اين ادعا را با کتيبه کورش که در آن مي گويد: { من کورش هستم شاه هخامنشي مردي از انشان { اي مردي که هر که هستي و از هر جا که مي آيي { زيرا مي دانم که خواهي آمد { من کورش هستم که به ايرانيان شاهنشاهي بخشيد { با من مشاجره نکن { يگانه چيزي که هنوز براي من باقي مانده است {يک مشت خاک است { که پيکر مرا پوشانده است } اثبات مي کنند.
پارتيبودن بختياريها
اين نظريه تنها بر مجسمه يکي از بزرگان اشکاني که بر بالاي کوه سرمسجد پارسوماش يا مسجد سليمان پيدا شد تکيه دارد (همان مجسمه زريني که کلاهي به سر دارد و يک دست آن کنده شده است) و آتشکده اشکاني آن منطقه استوار است. پارسوماش در دوره اشکانيان اهميت بسزايي براي پيام رساني به مناطق دور دست داشت. اشکانيان بالاي کوه سرمسجد آتشکده اي ساختند که از آتش آن براي انتقال پيام استفاده مي کردند.
بالاي کوه سرمسجد آتشکده اي است که هنوز هم ويرانهاي از آن باقي است. نام گذاري شهر پارسوماش به مسجد سليمان هم همين بوده است. دولت مشروطه فکر مي کرد که آن آتشکده قصر حضرت سليمان بوده است که کاملا اشتباه بود. سنگ بسيار بزرگي هم که بختياريها به آن :: بردنشانده :: مي گويند در آنجا قرار دارد اين سنگ براي ساخت تخت جمشيد از دل کوه کنده شد و در حال انتقال به تخت جمشيد بود که کار ساخت بخشي از تخت جمشيد به پايان رسيد.
عيلامي بودن بختياريها
رومن گيرشمن باستانشناس سرشناس فرانسوي مينويسد «من جاي جاي اين سرزمين (بختياري) پا نگذاشتهام مگر اينکه تمدن عيلامي را يافتهام». بعد از اشغال سرزمين عيلام توسط آشوربانيپال ملت عيلام نمُرد بلکه به کوهها متواري گشت. پس از به قدرت رسيدن کوروش در سرزمين عيلام و کوههاي پارسوماش در مسجدسليمان امروزي؛ نمود قدرت عيلام در دوره هخامنشي براي بار ديگر مشهود مي گردد و بازماندگان تمدن عيلامي در سنگنبشته کورش در تخت جمشيد بهنام عيلاميهاي کوهستان گندمون شکل؛ حجاري شده است.
اکنون خاستگاه عيلاميان در نقشه فعلي بختياري مبين تاريخ وتمدن بختياري است. گرچه آريايي ها از سرزمين سيبري بعدها به لحاظ ضعف عيلاميها وارد خاک ايران شدند اما نزديکيهاي خويشاوندي موجبات تعميم فرهنگي دو قوم شد، که بعد ها تمدن عيلامي اعم از خط، زبان، عادات، دين و... در ادبيات هخامنشيان و پس از آن بهعنوان فرهنگ ايراني براي بار ديگر متبلور مي گردد. اما اين نظريه پذيرفته نيست، چرا که خواستگاه نخستين بختياري يا همان پارسوماش تحت حاکميت پدران کورش بزرگ بوده که در زماني دولت محلي پارسوماش از دولت ايلام تبعيت مي کرده است. اما پس از چيرگي ماد ها بر سرزمين هاي غير مادي و همچنين بزرگ تر شدن تبار آريايي دولت ايلام رو به زوال و ضعف نهاد تا انجا که حکومت هاي محلي از تبعيت سرباز زدند و کورش بزرگ (کورش دوم) با انقلاب خود سرزمين ايران را که در اول هم همين مرز هاي کنوني ايران را داشته است پايه نهاد. از ديگر شواهد رد ايلامي بودن بختياري ها، سخن آنان است، آنان پارسي گوياني هستند که در جاي جاي سخن آنان واژگان پهلوي يافت مي شود. حتي اکنون هم آتشکده سر مسجدمسجد سليمان (پارسوماش) نزد بختياري ها ارزش و تقدس ويزه اي دارد. لباس آنان از پوشاک هخامنشي ست، و نجابت و وقار انان پارسي ست.
طوايف و تيرههاي بختياري
قوم بزرگ بختياري به دو شاخهٔ هفت لنگ و چهار لنگ تقسيم ميشود.
هفت لَنگ شامل چهار بابِ بهداروند، بابادي، دورکي و ديناراني است.
چهار لَنگ شامل پنج باب محمودصالح (ممصالح)، کينورسي، زلقي ذَلِکي، مَيوند (مميوند) و موگويي هستند.
براساس سنتي که در ايل وجود داشتهاست، گردش حکومت بهوسيله ماليات سرانهاي بودهاست که از دامداران ميگرفتند و اقتصادِ حکومت خانها براساس همين ماليات بود. اين ماليات بر اساس ميزان توليد فرآوردههاي دامي به نوع مراتع و وسعت آن و شمار دام و شمار نفراتي که در ايل قدرت کارايي در امر توليد دام و پرورش آن را داشتهاند، بستگي داشتهاست. همه بختياري از لحاظ گرفتن ماليات به دو بخش تقسيم ميشد:
از يک بخش که دام زيادتر و مراتع بهتر داشتهاند ماليات بيشتري دريافت ميشد و از بخش ديگر مالياتِ کمتر. واحد گرفتن مالياتِ دامي در ايل، بر حسب ماديان تعيين ميشد. براي هر راس ماديان، سالانه مقداري پول از ۱۰ ريال تا ۳۰ ريال به معيار آن زمان دريافت ميکردند. جدول اخذ ماليات به شرح زير بودهاست:
۴راس گاو = يک راس ماديان = ۱۰ ريال ماليات
۴راس خر = يک راس ماديان = ۱۰ ريال ماليات
۱راس ماديان = يک راس ماديان = ۱۰ ريال ماليات
چون يک راس ماديان برابر واحد گرفتن ماليات دامي به معني چهارلنگ محسوب ميشده، افراد اين منطقه که مشمول پرداخت اين نوع ماليات بودند به چهار لنگ معروف شدند. گروه ديگر که قدرت مالي بيشتر داشتند همين مقدار ماليات را به اندازه هفت لنگ ماديان ميدادهاند يعني دوراس ماديان(هشت لنگ) منهاي يک لنگه يعني هفت لنگ ماديان ميدادهاند يعني دوراس ماديان(هشت لنگ) منهاي يک لنگه يعني هفت لنگ. روي اين اصل مردم اين منطقه به نام هفت لنگ معروف شدند. جدول زير اين طبقه بندي را نشان ميدهد:
۷راس گاو = يک ماديان = ۱۰ ريال ماليات
۷راس خر = يک ماديان = ۱۰ ريال ماليات
۱راس ماديان + سه لنگ ماديان = ۷لنگ ماديان = ۱۰ ريال ماليات
در مورد همين ماليات گرفتن، خانها به دلايل سياسي در خود ايل و نزديکي و دوري طايفهها به خانها، بين طوايف فرق ميگذاشتند و به بعضيها امتيازاتي ميدادند. گرفتن ماليات توسط کلانتران ايل انجام ميگرفت و درعوض خود اين کلانتران از پرداخت ماليات معاف بودند.
تقسيمات درون-ايلي بختياري به ترتيب به اين صورت است: ايل، قسمت، طايفه، تيره، تش، اولاد، خانوار.
اولاد را کُربَوو و کُردا هم ميگويند و اولاد ممکن است به مال و بهون (سياهچادر) هم بخش شود.
ويژگيهاي فرهنگي
بختياري همراه با سنتها و شيوههاي خاص زندگي، به تنهايي يکي از جاذبههاي بينظير و چشمگير منطقهي بختياري است. زندگي ايلي با الگوي سکونت و آداب و رسوم ويژه، مورد علاقهٔ گردشگران داخلي و خارجي است. اين جاذبه علاوه بر آن که بازديدکنندگان عادي را به سوي خود جلب ميکند، ميتواند مورد توجه دانشجويان و دانش پژوهان علوم اجتماعي و انساني قرار گيرد.
يکي از ديدنيهاي جالب توجه استان چهارمحال و بختياري کوچ ايل بختياري است. اگر چه در دهههاي آغازين قرن حاضر گروههاي بسياري از ايل بختياري نيز همانند ساير ايلات و عشاير ايران ” تخته قاپو“ (يکجانشين) شدند، اما هنوز هم بخشي از ايل، کوچرو و متحرک است. کوچروهاي بختياري، زمستان را در دشتهاي شرق خوزستان و تابستان را در بخشهاي غربي منطقه چهارمحال و بختياري به سر ميبرند. آنها هر ساله از اواخر ارديبهشت ماه از پنج مسير گوناگون همراه با مبارزهاي خستگي ناپذير با سختيهاي طبيعت، ضمن عبور از رودخانهها، درهها و پشت سر گذاشتن بلنديهاي زرد کوه در مناطق معيني از دامنههاي زاگرس پراکنده ميشوند و قريب سه ماه در اين منطقه ميمانند و با چراي دامها در مراتع سرسبز به رمهداري سرگرم ميشوند. نحوه معيشت و زيست، الگوي سکونت و باورها، سنتها و آداب و رسوم از جمله جاذبههاي ديدني اين شيوه زندگي است. به مسيرهاي کوچ در اصطلاح ايلراه ميگويند که شامل ايلراههاي دزپارت، تاراز، هزارچمه، کوه سفيد و تنگ فاله است.
قاليها و دست بافتههاي بختياري در تمام جهان مشهور و بازار خوبي دارند. همچنين بختياري سرزمين شيرهاي سنگي است که نخستين بار توسط محسن فارساني مورد مطالعه علمي قرار گرفتند. وي همچنين فيلم مستندي در باره شيرهاي سنگي به نام «برد شير» ساخته است. همچنين بايسته است در راستاي حفظِ ضربالمثلهاي بختياري نيز تلاش هاي سودمند بيشتري صورت گيرد تا اين ميراث تجربي گذشتگان نيز براي آيندگان برقرار ماند.
مراسم سوگواري
مراسم سوگواري در ميان بختياريها اهميت خاصي دارد و همراه با مراسم پرسوز و گدازي برگزار ميشود که احتمالاً نشانه انس و الفت و همبستگي ژرفي است که ميان آنها وجود دارد. اين اهميت هم در عزاداريهاي مذهبي و هم در عزاداريهاي خصوصي به بارزترين شکل مشهود است.
برگزاري مراسم عزاداري خانوادگي نيز جالب توجهاست. در ايل بختياري وقتي کسي فوت کند، ايل يکپارچه غرق غم و ماتم ميشود و لحظهاي صاحب عزا را رها نميکنند. چوقا از تن بيرون ميکنند و لباس سياه ميپوشند. بعد از غسل متوفي، سيد همراه ايل، سيد پير شاه يا سيد امامزادههاي اطراف مسير و مکان کوچ و استقرار را خبر ميکنند تا بر مرده نماز ميت بگذارند و سپس مرده را به خاک ميسپارند. خاک که گودي گور را پر کرد، مردها در فاصله دور ميايستند و زنهاي ايل به دور گور حلقه ميزنند، گريه سر ميدهند و همراه با مرثيه که گاگريو گفته ميشود به شرح حال زندگي مرده ميپردازند. در اين هنگام تُشمالها آهنگ غم انگيزي به نام چپي مينوازند. بعد از اين مراسم خيرات شروع ميشود. صاحب عزا چادر سياهي بر پا ميکند، مردم ايل تيره به تيره، طايفه به طايفه، براي دلداري صاحب عزا ميآيند و سرباره ميآورند. سرباره مخارج عزاداري صاحب عزا را کاهش ميدهد. اين مراسم تا يک سال به طول ميانجامد، چرا که شايد تيره يا طايفهاي در مسافتهاي دور باشد و يا امکان حضور به موقع پيدا نکرده باشد.
وقتي کلانتر يا يکي از سرشناسان ايل بميرد نيز مراسم خاصي انجام ميشود. بدين ترتيب که زين و برگ اسب يا اسباني را با پارچه سياه ميپوشانند و بر گردن اسب نيز پارچههاي رنگين که يک سر آن بر زين و سر ديگرش روي پيشاني اسب است به بند دهنه ميبندند، سپس اسب را در حالي که دهنه آن به دست يک نفر است در محوطه امامزاده ميگردانند. اين پارچه را «يال پوش» ميگويند. چوقا و تفنگ متوفي را نيز روي اسب ميبندند. بختياريها معمولاً بر سر مزار جوانان، پهلوانان و بزرگان خود شير سنگي قرار ميدادهاند.
عزاداري براي ائمهاطهار به ويژه در ماه محرم همانند همهي نقاط ايران باشکوه برگزار ميشود. شيوه اجراي مراسم تقريباً همانند ساير نقاط ايران است. دستههاي زنجيرزني، سينهزني و حضور در مراسم مساجد و تکايا از جمله جلوههاي برگزاري اينگونه مراسم است.
گويش بختياري
گويش بختياري يکي از گويشهاي پارسيتبار يعني از دسته جنوب باختري زبانهاي ايراني است. گويشها و زبانهاي پارسيتبار عبارتاند از فارسي، لري، بختياري، لارستاني، و کومزاري. برخي از زبانشناسان، بختياري را زيرشاخهاي از لري به شمار ميآورند و برخي آن را شاخهاي جدا ميدانند.
همواره در زمانهاي گذشته، ديوارهاي بلند و دشوار گذر زاگرس مانع از نفوذ اقوام مهاجم به درون منطقهٔ بختياري بوده است. بنابراين زبان ايل بختياري تا قبل از گسترش رسانههاي همگاني و مدارس ملي تقريباً دستنخورده و بکر مانده بود اما امروزه براثر آساني ارتباط با شهر و پايتخت، گويش بختياري نيز مانند لهجهها و گويشهاي ديگر به سرعت در حال دگرگوني و نزديک شدن به فارسي رايج است.
نسل امروز بختياري (بهويژه ساکنين شهرها و اسکانيافتگان) در طول کمتر از نيم قرن نه تنها خيلي از اصطلاحات و واژههاي پنجاه سال پيش بختياري را استفاده نميکنند؛ بلکه معناي آنها را نيز نميدانند و يا فراموش کردهاند. گفته مي شود در طي سالهاي گذشته که بختياريها بسوي شهرنشيني و پراکندگي رفتهاند در حدود دوهزار واژه کهن از آنان نابود شده است.
گويش لري بختياري به طور کلي به چهار دسته تقسيم ميشود:
گويش بخش خاوري که تحت تأثير لري کوهگيلويه واقع شده است.
گويش منطقه جنوبي که تحت تأثير گويش طايفهٔ بهمئي بوده است.
گويش منطقه چهارلنگ.
گويش بخش مياني که هر دو گويش نسبتاً کمتر تحت تأثير قرار گرفتهاند؛ بر خلاف تصور افراد ناآشنا، گويش بختياري با گويش لري (خرم آبادي) تفاوتهاي بسياري بهويژه از نظر تلفظ دارد. اما از نظر ادبيات و به ويژه ضرب المثلها و زبانزدهاي بومي بين تمام زبانهاي لري اشتراکات زيادي وجود دارد
عرب کمري
عربهايي را ميگويند که در مجاورت بختياريها زندگي ميکنند، با ايشان وصلت کردهاند و از نظر رسم و رسوم و زبان و ... اشتراکات زيادي با بختياريها پيدا کردهاند. اما در اصل، بختياري نيستند. در حقيقت عرب کمري ها اعرابي هستند که اصطلاحاً در کوه و کمر زندگي ميکنند و وجه تسميه ايشان نيز همين است.
زبان ايشان در اصل عربي است که به عربي عراق بيشتر نزديک است تا اعراب خوزستان و به مرور زمان با گويش بختياري ترکيب شده است و اصطلاحاتي ويژهي خود پيدا کرده است. طوري که فهم آن هم براي اعراب و هم براي بختياريها ممکن نيست. مثلاً: اصطلاح «چطور هستي؟» که در احوال پرسي به کار ميرود به لهجهٔ عرب کمري ميشود «چي چينَک» در حالي که همان به لهجهٔ عربهاي خوزستان و همچنين عربهاي عراق ميشود «اِشلونک». اما عبارت «تخم مرغ» به لهجهٔ عرب کمري ميشود «بياض» که عراقيها نيز همين اصطلاح را به کار ميبرند در حالي که به لهجهٔ عربهاي خوزستان ميشود «دحرويت». همچنين تلفظ «ج» که اعراب خوزستان در بيشتر کلمات آن را به «ي» تبديل کردهاند مثل «ريل» به جاي «رجل» يا «دياية» به جاي «دجاجة» اما عرب کمريها همچنان «ج» را تلفظ ميکنند.
عرب کمريها معمولاً هم به گويش بختياري و هم به لهجهٔ عرب کمري و گاهي نيز به عربي خوزستاني تسلط کامل دارند. عرب کمريها به ديگر اعراب خوزستان، اصطلاحاً عرب بَرّي ميگويند عرب برّي يعني عربهايي که در برّ يا زمين مسطح زندگي ميکنند .
عرب کمري نيز شاخههاي متعدد دارد و به دليل وصلتهاي زياد و نزديکي جغرافيايي با بختياريها به مرور زير شاخه قوم بختياري -طايفه دورکي- قرار گرفت. اما اصل ايشان عرب است .
HYPERLINK "http://fa.wikipedia.org/w/index.php?title=%DA%AF%D8%B1%D9%BE%DB%8C&action=edit&redlink=1" \o "گرپی (هنوز ایجاد نشده)"گرپي (گرپه)
گرپه نام منطقهاي است که بين استان لرستان و استان خوزستان واقع شدهاست. براي رفتن به گرپه بايد از ايستگاه تَله زنگ شروع به حرکت کرد و ۴ساعت پياده روي دارد تا به اين منطقه وارد شد البته مسيرهاي آن بسيار سخت گذر هستند.
گرپه سرزمين بختياريهايي است که به آنها گرپي ميگويند. آنها بسيار انسانهايي مهربان مهمان نواز و با محبتي هستند که به سبب دسترسي کمتر ديگران به آنها، کمتر دچار آسيبهاي فرهنگي و تغييرات زيستي شدهاند و از همين روي نمونهٔ کاملي از ايرانيهاي کهن هستند. اين منطقه گرمسير است و آبشارهاي زيبايي نيز دارد. در گرپه فسيلهاي زيادي از جانوران دريايي که بعضي از آنها بسيار بزرگاند در محلي به نام بند سرخه وجود دارد که به بررسيهاي علمي نياز دارند. در اين منطقه معادن دست نخورده زيادي وجود دارد که همهٔ آنها ناگفته و پنهان ماندهاند و دست انسان و فعاليتهاي مخرب او هنوز به اين منطقه نرسيدهاست. در اين منطقه پلنگهاي زيادي نيز زندگي ميکنند. گرپه داراي محلهاي زيادي است که هر کدام نامي دارند که تعداد نامهاي آنها به ۱۳۲ نيز ميرسد. مانند:گرپي ره،بن سره،چيتال و...؛ کوه بلند سالن نيز در گرپه نمايان است.
بررسي طوايف هفت لنگ
اين تقسيم بندي توسط خود بختياريها و توسط خانها و بزرگان ايل براي دستيابي بهتر مردم بختياري به يکديگر انجام شد و اصولا چند روستاي نزديک به هم را با هم جمع مي بستند و يک نام بر روي آنها مي گذاشتند.اين معني را نميدهد که مثلاً طايفه دورکي از يک نژاد و طايفه بابادي از نژاد ديگر بلکه تقسيم بندي نوعي تقسيم بندي سياسي است مانند تقسيم بندي استان هاي يک کشور.
شاخه هفت لنگ بختياري شامل چهار باب اصلي ديناروني-بهداروند-دورکي-بابادي.البته بحث باب شناسي يک اصل منطقه اي است و به طايفههاي هم جوار که در يک منطقه زندگي ميکنند يک باب گويند. بحث بابها در ميان خود بختياريها هم زياد رواج ندارد،اما مهم طايفه هاي هر باب است.براي نمونه طايفههاي مهم ميتوان به اورک،بهداروند،منجزي،گورويي ،عالي محمودي،لجمير اورک،سحيد ،بابادي ،ململي ،راکي ،بابا احمدي،موري ،گندعلي، زراسيوند،اسيوند،آسترکي و... اشاره کرد.حال اينکه هر کدام از اينها نيز خود چند زير مجموعه دارد.براي نمونه طايفه اورک که يکي از طوايف بزرگ بختياري محسوب ميشود بصورت زير است: اورک شامل موزرمويي – خواجه -دورک قنبري– لندي -گوزلکي -علي صادي-- زنگي – غلام – کشي خالي – اولاد حاجي علي – غريبي – جلالي – ممسني – چهار بيني چه - گل بامکي -سادات حسيني -سادات موسوي -لجميري - شيران - اورک شالو و چند تيره ديگر .... در کل طايفه اورک به 24 تيره تقسيم ميشود که بعضي از اين تيره ها مانند چهار بيني چه و لجميري يا علي صادي به بيش از چند تيره تقسيم ميشود. که در کل ميتوان گفت اورک تقريبا بيش از 50 تيره دارد.براي همين هم است که اکث بختياي شناسان اين طايفه را بزرگترين طايفه بختياري ميدانند. که هر کدام از موارد بالا خود يک يا چند روستا را شامل ميشود.
تن پوش زنان بختياري
پوشش سر" لچک و ميناً لچک کلاهي است که زير مينا استفاده و با انواع سکههاي قديمي، مرواريد، سنگ و پولک تزيين ميشود و انواع گوناگون دارد. سيخکي، ريالي، صدف، که رايج ترين آن ريالي ميباشد که از سکههاي قديمي استفاده ميشود.
مينا روسري از جنس حرير و ابعاد بسيار زياد به شکل مستطيل است که بهصورت بسيار ويژهاي به سر ميکنند. مينا را با سنجاق محکم توسط بندي از يکسوي لچک بهسوي ديگر آن از پشت سرشان ميآويزند که به آن سيزن گفته ميشود و بعد موهاي جلوي سر را تاب ميدهند و از زير لچک بيرون ميآورند و در پشت مينا پنهان ميکنند وآن موها را ترنه مينامند و با مهرههايي با رنگهاي گوناگون آن را تزئين ميکنند که جلوهاي خاص به زيبايي مينا ميدهد.
تنپوش زنان بختياري پيراهني است به نام جومه يا جوه اين پيراهن معمولاً دو چاک در اطراف کمر دارد و تا پايين کمر ميرسد و زير آن دامن بسيار پرچيني به نام شولارقري ميپوشند که براي تهيه آن گاه از ۸ تا ۱۰ متر پارچه استفاده ميشود
جليقه (جليزقه) روي پيراهن پوشيده ميشود که از جنس مخمل است. همچنين زنان بازوبندي (بازيبند) نيز بدست ميکنند که با مهرههاي رنگي و سنگ تزيين ميشود. البته استفاده از آن خيلي عام نيست و بيشتر در عروسي پوشيده ميشود.
پوشش پايين تنه از شلواري معمولي و گيوه استفاده ميشود.
رنگ لباس زنان بختياري الهام گرفته از طبيعت است. زنان و دختران جوان در رختهاي خود از رنگهاي روشن استفاده ميکنند و رنگ لباس خانمهاي مسن به دليل احترام به سن و سال آنها تيرهاست.
تن پوش مردان بختياري
سرپوش مردان بختياري کلاهي نمدي است که به آن کلاه خسروي هم گفته ميشود وبه رنگهاي مشکي و قهوهاي روشن و تيره سفيد.
مردان بختياري پيراهني به نام چوقا ميپوشند که دست بافت زنان عشاير است، که از پشم بز به دو رنگ سياه و سفيد تهيه ميشود و خاصيت ضد باران دارد، گرما را در زمستان نگهميدارد و در تابستان رطوبت و خنکي را حفظ ميکند. نقشهاي چوقا، ستونهايي کوتاه و بلند هستند و طرح اين ستونها رااز ساختمانهاي دوره هخامنشي ميدانند.
پوشش پايين تنه از شلواري به نام شولار دبيت به رنگ مشکي استفاده ميشود که شلواري گشاد و بسيار آزاد است و پوشش پا گيوهاست که در تابستان رطوبت و خنکي را حفظ ميکند و در زمستان گرما را نگه ميدارد.
مشاهير بختياري
حسينقلي خان ايلخاني رئيس ايل بختياري.
امامقلي خان حاجي ايلخاني رئيس ايل بختياري.
لطفعلي خان امير مفخم رئيس ايل بختياري.
نجف قلي خان صمصام السلطنه از رهبران انقلاب مشروطه ايران که دو دوره نخست وزير دولت مشروطه ايران شد .
عليقلي خان سردار اسعد بختياري از رهبران اصلي انقلاب مشروطه ايران.
شاپور بختيار . فرزند سردارفاتح و نوهي نجف قلي صمصامالسلطنه از رهبران جبهه ملي ايران و بنيان گزار نهضت مقاومت ملي ايران ، آخرين نخست وزير رژيم سلطنتي و يکي از بزرگترين مخالف جمهوري اسلامي ايران.
ثريا اسفندياري شهبانوي پيشين ايران ، نوهي حسينقلي خان ايلخاني و دختر خليل خان اسفندياري بختياري.
سپهبد تيمور بختيار فرماندار نظامي تهران ، معاون نخست وزير و بنيان گزار سازمان اطلاعات و امنيت ايران ( ساواک )
شاهزاده فرمانفرما حسام السلطنه - حاکم بروجرد و کرمانشاهان بود.
عليمردان خان
داراب افسر
ابوالقاسم بختيار
سردار ظفر بختياري
بيبي مريم دختر حسينقلي خان ايلخاني ، خواهر نجفقلي خان صمصام السلطنه و مادر علي مردان خان.
عليداد خان بختياري
عليمراد خان بختياري
اميررضا اميربختيار
ژاله فراهاني
اسد خان بختياري مشهور به اسد خان شير کُش
آداب خواستگاري و عروسي در فرهنگ بختياري
عناصري كه پيوسته در اين ايل مورد عنايت خاص بوده به قرار زير هستند :
1- تفنگ
2- اسب
3- زن خوب كه داراي (جمال ، كمال ، قابليت ، شعور اجتماعي و اصالت خانوادگي و ...) باشد كه بخشي از فرهنگ ماندگار و ديرپاي ايل را در ازمنه تاريخ به خود اختصاص داده است.
علاوه بر ازدواجهاي همتراز يعني طايفه ها و خانواده هايي كه از جهت شؤون اجتماعي از موقعيت تقريباً مساوي و هم شأن برخوردار مي باشند. ازدواج هاي ديگري نيز به شرح زير صورت مي گرفت.
1- ازدواج ناف برون
در ميان ايل بختياري رسم بر اين بوده كه هرگاه دختر و پسري در زماني نزديك به هم متولد گردند ، اولياء اين اطفال از همان بدو تولد تصميم مي گيرند تا بند ناف نوزاد دختر را به نام پسري كه تازه ديده به جهان گشوده و ياكمي از وي بزرگتر است مي بريدند، به اين نيت كه به هنگام بلوغ اين دو كودك با هم ازدواج نمايند.
2- ازدواج خون بس
بختياري ها با تكيه بر باور و خلق و خوي خويش در غيرتمندي كمتر ظلم و فشار را تحمل مي نمايند ، و چنانچه اجحافي در حق آنان روا مي گرديد ، در صدد انتقام برمي آمدند و با بروز هرگونه تنشي ممكن بود نزاعي بين دو طايفه يا دو خانواده بوجود آيد كه در نتيجه يك نفر از آنها كشته مي شد ، طايفه و خانواده شخص فوت شده پيوسته در صدد انتقام بر مي آمدند و اگر ميانجي گري اشخاص خير و بزرگان ايل نبود اين كشت و كشتار همچنان تداوم مييافت ، اما دخالت بزرگان طايفه هاي ديگر باعث مي شدتا جلو هرگونه خون ريزي ديگري نيز گرفته شود و براي اين كه بتوانند ضمن پيشگيري از هرگونه اقدام انتقام جويانه زمينه تفاهم نسبي را نيز فراهم آورند ، نخست با بزرگان دوطايفه وارد مذاكره شده و آنگاه با فروكش كردن موضوع نزاع براي اينكه بتوانند دو خانواده را بيشتر به هم نزديك كنند ، دختر يكي از بستگان نزديك قاتل را به عقد پسر يا شخصي از خانواده مقتول درمي آوردند ، تا بدين وسيله از هرگونه تنش بعدي جلوگيري شود.
3- ازدواج گا به گا
اين نوع ازدواج در ميان ايل وندان بختياري برخي مواقع وجود داشته است ، هرگاه در ميان دو خانواده دختر و پسر مجرد يا مرد جواني وجود داشت بنا به تمايل طرفين هريك از دو برادر كه از دو خانواده نيز بودند ، خواهر خود را به ازدواج طرف مقابل در مي آورد . چنين ازدواجي مشكلات كمتري در پي داشت ، زيرا ضمانت تأمين سلامت هر يك در سلامت پيوند مقابل گره مي خورد .
4- ازدواج فاميلي
يكي از ريشه دارترين و پرجمعيت ترين ازدواجها در ايل بختياري بشمار مي رود. گستردگي اين نوع ازدواج زبانزد خاص و عام است . شدت ازدواج هاي فاميلي به حدي بوده كه هرگاه در خانواده اي زمان ازدواج پسر جواني فرا مي رسيدو يكي از دختران عمو ، دايي و يا ديگر افراد فاميل نزديك وي مجرد بود حق نداشت به خواستگاري دختر بيگانه اي برود ، زيرا عمل او توهين به خانواده هاي دختردار آن فاميل محسوب مي گرديد و چنين عملي را سنت شكني مي دانستند.
مرحله اول : زون گشون (بله گفتن) كه با هديه دادن به پدر دختر توسط اقوام داماد همراه مي باشد . اين هديه به معني آن است كه پدر دختر قبول كرده تا پيرامون خواستگاري دخترش صحبت نمايد. چنين هديه اي معمولاً يك رأس قاطر و يا چيزي مشابه مي باشد كه سرانجام پس از عروسي به عروس بخشيده مي شود ، پس از بله گفتن پارچه لباسي را به عنوان هديه به دختر مي دهند كه به آن «بلكه بندون» مي گويند.
مرحله دوم : دست بوسون (شيريني خورون) مي باشد ، پس از آنكه خانواده داماد اجازه صحبت كردن از سوي خانواده دختر را يافتند ، با هماهنگي قبلي روز و ساعت نيكي را برمي گزينند تا با آمادگي كامل و به همراه افراد فاميل و طايفه و عده اي از بزرگان سوار و پياده با نواختن ساز و دهل و به همراه داشتن چندين رأس گوسفند و ساير لوازم پذيرايي كه كاملاً به عهده داماد مي باشد به سوي خانه پدر دختر رهسپار مي شدند. در طول راه خانواده داماد و همراهان با سواربازي و شليك تيرهاي هوائي و شادي كنان و در حال خواندن آوازي بنام «دوالالي» كه نوعي سرود و آهنگ شادي است به سمت خانه عروس مي رفتن. سپس خانواده عروس از آنان استقبال به عمل آورده بعد از تعارفاتي چند پدر عروس و پدر داماد وارد مذاكره شده و هريك با نزديكان خود به شور مي نشستند و پس از تبادل نظر راجع به مسائل مادي از قبيل حق شير(شيربهاء) و پشت قباله (مهريه) مباحثي مطرح و سرانجام با وساطت بزرگان و ريش سفيدان طايفه طبق سنت حسنه اسلام به توافق مي رسيدند .
پس از نوشتن صورت مجلس و رد و بدل شدن وجوه مورد توافق ، صورت مجلس و شناسنامه دختر را پيش يك نفر كه از سوي طرفين بعنوان معتمد انتخاب مي شد مي گذاشتند تا هنگام عروسي . سپس با حضور افراد ذينفع و در موعد مقرر تحويل داده مي شدند. در طول نامزدي هرگاه داماد جهت سركشي به خانه پدر عروس عزيمت مي كرد هدايائي از قبيل سكه طلا و نقره و پارچه و يا روسري به همراه مي برد ، اگر پيش از عروسي مصادف با عيد نوروز مي شد ، مادر و خواهر داماد جهت عرض تبريك ، علاوه بر هديه اي كه از سوي داماد براي عروس فرستاده مي شد ، مقداري مواد غذايي از قبيل برنج ، روغن و گوشت و... تحت عنوان آش عيدي به خانه پدر عروس مي بردند.
پس از آمادگي داماد و تبادل نظر لازم و هماهنگي با خانواده عروس و تدارك نسبتاً وسيع داماد و برادر او در بين طايفه هايي كه به نوعي با آنها وابستگي و تعاون دارند مي رود و به جمع آوري «اوزي» (نوعي نوعي تعاون و همكاري در ميان ايل كه پيش از عروسي ، هدايايي از قبيل گوسفند يا بز جهت تدارك عروسي جمع آوري مي كردند ، اين رسم هم اكنون منسوخ شده و كادو جايگزين آن گرديده است) مي پردازند. از اين رو گوسفندان براي عروسي گاهاً بيشتر از مقدار مورد نياز فراهم مي گرديد ، اين رسم باعث مي شد كه در آغاز زندگي مشترك با فشار مالي مواجه نگردند و اين يكي از سنتهاي حسنه و كم نظيري است كه در اين ايل پايدار مانده و جزئي از اصالتهاي فرهنگي و اجتماعي آنان محسوب مي گردد.
در اين هنگام با جمع شدن افراد فاميل و طايفه هاي وابسته سوار و پياده زن و مرد ، همراه با ساز و دهل در حالي كه گوسفندان (باراوزي) و ساير بار و بنه اي كه تهيه گرديده توسط چند نفر جوان پيشاپيش راهي خانه عروس مي كنند ، بعد از صرف غذا و ساير مراحل و در هنگام بازگشت يك كله قند يا شاخه نبات به رسم شيريني زندگي توسط برادر عروس به كمر اوبسته مي شود آنگاه وي را بر مادياني اصيل سوار مي كنند و در حالي كه چادري سفيد بر سر دارد و روسري از جنس حرير يا ابريشم بر روي سرش مي اندازند كه آن را سرانداز يا ري برقه مي نامند تا صورت او را هم بپوشانند . آن گاه پسربچه اي خردسال را بر ترك او سوار مي كنند به نيت اين كه ثمره اول اين ازدواج و فرزند اولش پسر شود.
نقش پسر و عموماً مرد در اقتصاد و فرهنگ پدرتباري جامعه ايلي ، تأثير بسزايي دارد و در تمام سطوح مختلف محسوس مي باشد. در ميان راه و به هنگام مراجعت به خانه داماد ، در حالي كه از سوي سواران فاميل عروس بدرقه مي شوند پس از طي مسافتي هم سو با نواختن ساز و دهل و خواندن آواز توسط زنان و كل و گاله و شليك تيرهاي هوايي ، سواركاران به سواربازي و هنرنمائي مي پردازند و داماد در حالي كه بر اسبي تيزرو و چابك سوار مي باشد با يك حركت چست و چالاك «ري برقه» (سرانداز) عروس را ربوده و با جست و خيز چشم گيري فرار مي كند و بقيه سواران همراه وي او را تعقيب مي كنند تا شايد بتوانند سرانداز را از وي بگيرند و چنانچه فردي موفق شود سرانداز را از داماد بگيرد مجدداً همگي فرد گيرنده را دنبال را دنبال مي كنند و اين وضع به همين منوال ادامه پيدا مي كند تا به منزلگاه برسند.
در بين راه چوپاناني كه در مسير حركت عروس و همراهان قرار دارند ، با آوردن قوچ گله جلو عروس را مي گيرند ، به اين منظور كه فرزند اول او پسر شود در اين رهگذر داماد يا يكي از بستگان او هديه اي كه غالباً وجه نقد مي باشد به آورنده قوچ مي دهند و اگر مسافت طولاني باشد ممكن است اين عمل چندين بار تكرار گردد و هربار آورنده قوچ گله و يا گاو نر هديه اي از سوي داماد و يا همراهان نزديك او دريافت مي دارد.
به هنگام رسيدن به خانه داماد عروس وارد نمي شود ، زيرا مرحله «گرزنون» فرارسيده و بدون دريافت هديه از سوي داماد يا پدر او وارد خانه وي نمي شود ، سپس مرحله قرباني كردن گوسفند فرا مي رسد ، از اين رو يك رأُس گوسفند را كه قلاً به منظور قرباني كردن در پيش پاي عروس آماده كرده اند سر مي برند و كفش عروس را به خون آغشته مي نمايند . پس از صرف شام و يا ناهار و پذيرايي از مدعوين وقت «روگشون» فرا مي رسد و اكثريت دعوت شدگان بنا به سنت و توانايي خويش مبلغي را به عنوان هديه به عروس مي دهند، در عوض اگر هديه دهنده مرد باشد از سوي عروس متقابلاً يك عدد دستمال مردانه و يك جفت جوراب به وي هديه داده مي شود و اما اگر هديه دهنده زن يا دختر باشد جوراب و روسري زنانه به وي داده مي شود.
پس از شب زفاف از سوي خانواده عروس غذايي تدارك ديده مي شود تا به خانه داماد ببرند و در آنجا صرف شود كه به آن آش دم پردگوني مي گويند.
مراسم پاگشون : چند روز پس از مراسم عروسي ، فاميل و نزديكان عروس و داماد ، آنها را به صرف نهار يا شام دعوت و هديه اي نيز به فراخور توانايي به آنها داده مي شد.
جهيزيه : علاوه بر مقداري وسايل زنانه و ساير لوازم ، از سوي پدر دختر معمولاً يك رأس قاطر ماده و يا ماديان اصيل جهت سواري دختر به وي داده مي شود ، همچنين يك رأس ماده گاو به منظور استفاده از شير آن و يك عدد باديه مسي كه حدود يك چهارم يك من آبگيري داشته باشد جهت حمام كردن به عروس داده مي شد. اين رسم متأسفانه به كهنگي گرائيده و مي رود تا براي هميشه از ذهن ها محو شود.
فرهنگ مختلف بختياري ها
هر ناحيه از ايران با طعمي که در غذاهايش يافت مي شود وجوه متفاوت فرهنگي نيز مي يابد، غذا جزئي از فرهنگ اقوام ايراني است که با طعمها، مزه ها و بوها از يکديگر تفکيک مي شوند. فقر اقتصادي جامعه ايلي در طي قرون گذشته، نظام پخت و پز ايل بختياري را مبتني بر مواد اوليه طبيعي شکل داده است. غير از گوشت شکا ر که تابع قواعد زندگي در طبيعت است، غذاي ايل بختياري دو شاخه کلي دارد: نان و خورش. زنان ايل بختياري، پنج نوع نان متفاوت طبخ مي کنند: نان تيري، برکوه، بلوط، گرده و برچاله، هر کدام از اين انواع نان طعم و مزه خاص خود را دارد. غير از غذاهايي که با گوشت شکار فراهم مي آيد، غذاي بختياري متکي بر لبنيات و گياهان شکل گرفته است. در گذشته مردمان اين استان سوخت ويژه اي را با نام «سورده» از مدفوع حيواني تهيه مي کردند که آتش کرسيهاي قديم را نيز تامين مي کرده است. جوانترها در ميان سورده، سيب زميني مي انداختند و بعد از طبخ، سيب زميني را با روغن حيواني مي خوردند. به اين غذا شهر کرديها «خل پز» مي گفتند اما همان طور که در شهرهاي اين استان، شيوه زندگي، آداب و سنت و لباس بختياري جاي خود را به الگوهاي زندگي شهري داده، خوراک شهري نيز تابع اين قواعد تغيير شده است. پوشاک بختياري اما همچنان درمناطق دور از بافت شهري ويژگي هاي خود را پاس داشته و با وجود تخته قاپوي ايل در بسياري از نواحي اين استان، لباس بومي مولفه هاي سنتي خود را حفظ کرده است. پوشاک منطقه چهارمحال و بختياري هماهنگ با ويژگي هاي ساير لباس مناطق لرنشين اما حائز برخي نمادهاي مخصوص به خود است. اولين نشانه تفکيک پوشاک مردان در دو ايل هفت لنگ و چهارلنگ بختياري کلا ه است. کلا ه سياه نمدي هفت لنگ که به کلا ه خسروي معروف است و کلا ه نمدي شوشتري چهارلنگ که به آن کلا ه دزفولي مي گويند دو نوع کلا ه ايل بختياري است. کلا ه مردان کاربردهايي غير از پوشش سرنيز دارد. مردان بختياري از کلا هشان براي اندازه گيري غله و گاهي براي حمل آب نيز استفاده مي کنند و اما «چوخا» يا «چوقا» بالا پوش همه مردان بختياري است. چوقا از منطقه ليوس لرستان گرفته شده و به همين سبب به «چوقاليوسي» هم معروف است. چوقا بالا پوش بدون آستيني است که تا سر زانو ادامه مي يابد در نقش چوقا خطوط سياه به صورت عمودي وارد خطوط سفيد مي شوند که اين نقوش از روي پاسارگاد قبر کورش بزرگ ساخته شده است و بيانگر پيروزي سپنتامينو بر انگره مينو در آيين زرتشت: سپنتامينو فرشته نيکي و انگره مينو اهريمن است. به طوري که خط هاي سپيد سپنتامينو از پايين به بالا مي آيند و خط هاي سياه که بيانگر انگره مينو است از بالا به پايين مي آيند و بيانگر پيروزي نيکي بر شومي است. شلوار دبيت که دمپاچه هاي بسيار گشادي دارد و زيبايي ويژه اي را به مرد بختياري مي بخشد نشان دهنده مرد بختياري است که با تفنگ بسيار زيباتر هم مي شود. مردان ايل، کلا هي به رنگ سياه يا سفيد بر سر مي گذارند. کفش آنها هم گيوه است و بهترين گيوه، گيوه ملکي است که امروزه به سبب گراني اش کمتر مورد استفاده قرار مي گيرد. پوشاک زنان با «لچک» و «مي نا» که دستمال سر زنان است و «تنبان قري» که دامن رنگارنگ زنان ايل است از پوشاک ديگر زنان مناطق لرنشين تفکيک مي شود، پوشاک بانوان بختياري بسيار شبيه به پوشاک زنان شمال کشور است البته با اندکي تفاوت در رنگ و تزئين ها که در ايل بختياري زنان سنگ ها، سکه ها و طلا هاي گران قيمت را به لچک مي چسبانند و به دور سر خود مي بندند، اين مزين بيانگر دختر بختياري بودن است، روسري اين زنان همان طور که آمد مي نا نام دارد به آيين زرتشتي برمي گردد چرا که روسري قبل از اسلا م نيز وجود داشت. دامن زنان ايل هم مانند شلوار مردان دمپاچه گشاد است و داراي رنگ هاي متنوع مي باشد. در دامن سبز طبيعت چهار محال و بختياري و روستاهاي حاشيه رودخانه زاينده رود و کارون، لباس مردان و زنان ايل همچون تزئينات رنگي پراکنده، بر اين صفحه سبز جلوه هاي بديع از زندگي در دامان طبيعت را به نمايش مي گذارد. زندگي در طبيعت با همه سختي ها و مشکلا تي که دارد مردمان ايل را سرخوش و شادمان پرورده است. نشانه هاي اين سرخوشي شادماني را مي توان در رفتارهاي آييني و سنت هاي ايلي مشاهده کرد. در عروسي ها از «بلکه بندون» تا «شيريني اشکنون» و «دست بوسون» همه افراد ايل و به خصوص دختران وپسران تدارک مراسم هاي ويژه آيين بختياري را بر عهده مي گيرند. موسيقي و رقص هاي بومي نقش مهمي در شکل گيري شادماني ايل دارند. کرناو دهل سازهاي اصلي بختياري اند. سازهاي طبيعت را از دورترين نقاط ايل هم مي توان با همهمه شادي ايل و نغمه سازها و کل زنان و زنگوله گوسفندان شنيد. موسيقي در ايل بختياري نزد تشمالهاست. شاعران عاشق پيشه ايل که فرهنگ عامه بختياري را سينه به سينه همراه با کوچ پاسباني مي دهند، متلها و لطيفه ها و داستان هاي ايلي در فرهنگ شفاهي با تشمال ها زنده مي ماند. سنت هاي ايل حتي زماني که رنج طبيعت قالب بر توان مردمان بختياري است به آنان انرژي حيات مي دهد. مثلا وقت خشکسالي و ديرکرد بارندگي جوانان يک مرد بي ريش سبيل را از ميان مردان ايل انتخاب مي کنند و برايش ريش و سبيل مي گذارند، او را بزک مي کنند و همراه با او آوازهاي دسته جمعي مي خوانند و در ميان ايل به راه مي افتند. زنان و دختران به اين دوره گردان روغن و آرد مي دهند، آردها را جمع مي کنند و با آن نان مي پزند. کسي که مسوول پختن نان مي شود تکه چوبي ميان خمير نان مي اندازد. بعد از طبخ نان در سهم نان هر کسي که تکه چوب باشد بايد به مزاح از مردان ايل کتک بخورد، مردان آن قدر او را مي زنند تا کسي بيايد و ضمانت کند که تا فلان روز باران مي بارد. اگر تا روزي که ضامن وعده داده است باران نيايد هم ضامن را مي زنند و باز بايد کسي ضمانت او را بکند. اين بازي تا زمان بارندگي ادامه مي يابد و ممکن است همه مردان ايل تا زمان بارش باران از دست يکديگر کتک مفصلي خورده باشند. از ديگر رسوم اين ايل شاهنامه خواني را مي توان نام برد که اکنون ديگر وجود ندارد و به صد سال پيش بر مي گردد. رسومات اين ايل مانند بسياري از ايرانيان است و حنابندان و عقد و... در عروسي به چشم مي خورد. بعد از عروسي هم آييني وجود دارد که به آن «تازيدن» مي گويند. جواناني از اين ايل با سوار شدن بر اسب بر دره ها و دشت ها ضمن مسابقه تيراندازي نيز مي کنند. در اين ايل شکار شکارچي جايگاه خاصي دارد به طور کلي در هر جا که آنها بوده اند جانوران آنجا را تا مرز نابودي مي برده اند. به طوري که رضاخان عده اي را از ارمنستان به «گهرو» در استان چهارمحال و بختياري آورد تا به اين مردمان کشاورزي ياد دهند. چهارشنبه سوري و سيزده به در را هم اين ايل جشن مي گيرند و هرگز رسومات ديگر را فراموش نمي کنند. جايگاه خان امروز مثل گذشته نيست و امروزه خان يا رئيس طايفه يا تيره وجود ندارد، در گذشته خان بر مردمان فرمانروايي مي کرد و جايگاه ويژه اي داشت به طوري که تمام دعواها و جنگ ها را مي توانست خاموش کند يا به راه اندازد. آخرين خان آقا جعفر قولي خان، خان ايل باباري بود که در حدود سه سال پيش فوت کرد. نژاد ايل بختياري: قوم لر به دو دسته تقسيم مي شود، لر بزرگ: ايل بختياري و لر کوچک: کساني که در استان لرستان هستند. تاريخچه نژادي قوم لر به دربار ساساني بر مي گردد و هنگامي که اعراب به ايران حمله کردند آنان به کوه هاي کنوني استان چهارمحال و بختياري گرويدند و براي مدت هاي بسيار زياد با اعراب به جنگ چريکي (نامنظم) پرداختند که يکي از دلايل نامگذاري آنان به بختياري همين بود. آنان اعراب را به دل کوه مي کشاندند و با حملات برق آسايي آنان را مي کشتند. اعراب که با کوه و جنگل آشنايي نداشتند و با ديدن اقوامي که با اسب هاي تندرو در خطرناک ترين و وحشتناک ترين راه ها گذر مي کردند شگفت زده شده و آنان را بختياري ناميدند. بختياري يعني داراي شانس و اقبال. البته قبل از اين هم نظريه ديگري نيز وجود داشت و آن اين بود که بختياري ها از جنگجو هاي آريايي بودند که منتها از رم به ايران آمدند، آنان که بعد از پيروزي بر قسمتي از لشکر ايران وارد اين فلات شدند آريايي ها، ايراني به آنها مي گفتند. منظور از بختياري يعني بخت و اقبال يارتان بود که جنگ را بر ما پيروز شديد البته اين نظريه رد شد چرا که لباس مردان بختياري (آنچنان که آمد) از روي قبر کورش يا همان پاسارگاد ساخته شده است که اين مورد به هزار و پانصد سال قبل از ساسانيان و حمله رم به ايران حکايت دارد. البته نظريه هاي ديگري نيز وجود داشت که از نوشتن آنان به برهان مهم نبودن پرهيز کرديم.
زبان ايل بختياري
زبان مردمان اين ايل، پارسي دري دربار ساساني است که تنها زبان اصيل باقي مانده قبل از قاطي شدن با اعراب است که هرگز از بين نخواهد رفت چرا که اکنون بيش از 4 ميليون نفر در سراسر دنيا به اين زبان البته گويش پارسي سخن مي گويند. در فراگيري اين زبان هيچ گونه نوشته اي وجود ندارد و سينه به سينه به فرزندان منتقل مي شده است. ولي اکنون افرادي هستند که کتاب هايي را براي نگه داشتن اين گويش اصيل چاپ کرده اند. پارسي دري گرايشي هم دارد که آن پارسي پهلوي است که اين گويش باگويش پارتي ها (خراساني هاي قديم و زبان اشکانيان) مختلط شده است که فرقي نمي کند و تنها تفاوت آنان به تلفظ واژه ها بر مي گردد و نه چيز ديگر. پارسي دري در اداي واژه هايي فتحه بالاي واژه ها را به گ تبديل مي کند مانند در (دختر) = در گل (دخترها) و... در اداي حروف تقارن وجود دارد مانند ق = خ و در اين گويش حرف ق جايي ندارد و در بيشتر مواقع در واژه هايي موجود در اين گويش به خ تبديل مي شود. صنايع دستي: جامعه ايلي در چهارمحال و بختياري نمونه بارز زندگي توليدگر و مصرف کننده توليد شخصي است. همه چيز توسط خانوار ايلي توليد مي شود. مايحتاج اوليه توسط مردها مهيا مي شود و ساير نيازها نزد زنان فراهم مي آيد. اساسا زنان نقش بزرگي در جوامع ايلي دارند. از توليد و تهيه پوشاک تا فراهم آوردن آتش و پخت و پز همه و همه بر عهده زنان و دختران است. وقتي قاعده توليد بر مبناي مصرف داخلي باشد، توليد ايلي يا روستايي، مصرفي فراتر از آن جامعه نخواهد داشت. صنايع دستي ايل بختياري نيز تابع اين قاعده توليد و تنها بر اساس نيازهاي درون سازماني خانوار، مال، طايفه يا کلا ن طايفه است. وريس، چوغا، چادر، خورجين، کيور (نمکدان پارچه اي) و همه بافت منسوجات بختياري بر اساس نيازهاي روزمره ايل ساخته مي شود و به همين دليل است که در خارج از قاعده مصرف ايل، بازار عرضه ديگري ندارد. شايد هدايت و ساماندهي صنايع بختياري توسط سازمان هاي مرتبط با اين صنايع بتواند شيوه و خط توليد تازه اي براي اين هنر کاربردي بختياري ها فراهم کند. تنها با اين هدايت و سازماندهي است که مي توان اميدوار بود اين بخش از صنعت خانگي بختياري ها تبديل به صنعت درآمدزا، براي اقتصاد فقير ايلي شود. طوايف بختياري: طوايف بختياري به دو قسمت عمده تقسيم مي شود: هفت لنگ و چهار لنگ. که هفت لنگ به چهار طايفه دورکي، ديناروني، بابادي و بختياروند و چهار لنگ به 5 طايفه بزرگ به نام هاي محمد صالح، موگويي، زلقي، گندل زو و مميوند تقسيم مي شوند. نظري بر نگرش طايفه اي: قوم بختياري از چندين طايفه تشکيل شده است که اين طايفه ها هر کدام نسبت به طايفه ديگر، خود را برتر و بالا تر مي دانند و همين برتر ديدن و بالا تر دانستن باعث خيلي از عقب ماندگي ها شده است. ريشه اين کار از ساليان دور سرچشمه گرفته و در تار و پود ايل رسوخ کرده و ديگر امکان دست برداشتن از آن خيلي کم است. زيرا بيشتر اين بزرگي يا کوچکي از طرف بزرگان قوم بوده است و اين کار به صورت يک عقده درآمده و نسل به نسل ادامه پيدا کرده تا به اينجا رسيده است. براي اين که بدانيم قوميت چيست و تعصب طايفه گرايي چگونه است وقتي کارهايي نظير انتخابات در ايل پيش مي آيد موضوعاتي مثل مديريت، تخصص، تحصيلا ت آکادميک، تجربه، دانش اجتماعي و... اصلا به کار نمي آيد و فرد مورد نظر انتخاب نمي شود بلکه قوميت مطرح است و طايفه موري نمي خواهد از باور صاد و باورصاد نمي خواهد از شهني عقب بيفتد. بلکه هر يک خود را طايفه اي برتر و نماينده طايفه خود را فردي بهتر مي داند و همين مساله باعث مي شود که گزينه هاي خوب و مردان کار وعمل و فرهنگ ايل در حاشيه قرار بگيرند و فردي که در هيچ موردي تخصص ندارد انتخاب شود از اين رو داشتن تخصص و در نظر گرفتن تخصص در برگزيدن افراد لا زم و ضروري است ولي متاسفانه در قوم بختياري اين گونه نيست; هيچ به کوه و کوه به هيچ فروخته مي شود و تنها چيزي که اهميت دارد طايفه گرايي است. در صورتي که امروزه شهني، باورصاد، زراسوند، بابادي و... اهميتي ندارد و چه کسي بودن از ارزشي برخوردار نيست بلکه تخصص و اندازه توان مديريت و چگونگي استفاده از راهبردهاي مناسب براي پيشرفت مهم است، مديريت بدون داشتن دانش مديريت به درد نمي خورد و محکوم است ولي اگر مديريت همراه با دانش باشد طايفه مطرح نيست و مي توان اندکي به پيشرفت ايل و امروزي شدن آن اميدوار بود.
نگاهي به موسيقي در ايل بختياري
مقوله موسيقي در ايل بختياري اگر چه از زمره مباحثي است كه تلاشهايي براي شناساندن آن به انجام رسيده است اما هيچ گاه تلاشهاي صورت پذيرفته جامع و كامل نبوده اند .
از جمله دلايل عدم موفقيت پژوهندگان در حوزه موسيقي بختياري همچنين فقدان ميراث مكتوب در حوزه فرهنگ و هنر به صورت كلي و در موسيقي به عنوان بخشي از اين كليت در قوم بختياري محققان را در خصوص پيشينه آن با علامت سوال روبرو نموده در مرتبه بعدي فقدان محققين كار آزموده و صاحب نظر در عرصه موسيقي بختياري و اندك بودن ميزان فعاليتها در راستاي حفظ و ثبت و ضبط آواها و نواها و الحان در موسيقي بختياري از جمله عواملي هستند كه در مهجورماندن و فراگير نشدن آن دخيل مي باشند .
به هر ترتيب آنچه كه امروزه به عنوان موسيقي در نزد بختياري ها به جاي مانده مقامها و گوشه هاي معدودي است كه از ساز كزنا و سرناي نوازندگان اين به گوش مي رسد و اين نوازندگان خود ميراث خوار انتقال تجربيات سينه به سينه . با اطمينان مي توان گفت هر چه رو به جلو حركت نموده ايم برخي از اين سينه ها بدون انتقال تجربيات تن به خاك سپرده اند بردند و تجربيات خود را به زير تلي از خاک برده اند .
اما هنوز از صداي كرنا و دهل مي توان قدمت و اصالت را حس نمود اگر چه امروزه برخي از نوازندگان ايل به بيراهه رفته باشند .
براي بحث در مورد كليت موسيقي بختياري ناچار به تقسيم بندي هاي خاصي مي باشيم كه يكي از اين تقسيم بندي ها عبارت است تقسيم آن به از موسيقي سازي و موسيقي آوازي
۱- موسيقي سازي
در اين بخش موسيقي از طريق ساز شنيده مي شود و در صداي كرنا و دهل و گاهي در صداي هفت بند متجلي مي شود . بسته به موقعيت جغرافيايي و اقليمي كرنا پيام رسان اتفاقات و رخدادهاي ايل مي باشند . از جمله دلايل انتخاب اين نوع موسيقي آن است که تنها صداي كرنا و دهل مي توانست بر خشونت و صعب بودن اقليم بختياري هاي پيشين غلبه نمايد و به هر روي به گاه رخدادهايي چون ولادت و يا ازدواج و يا جنگ ها و سوگ ها ساز كرنا ترجمان احساس غم و شادي بختياري ها بوده که هنوز تداوم دارد . در اين رابطه بايد گفت موسيقي سازي مبتني بر رقص مي باشد كه هر كدام از اين رقص ها قابليت نمادپردازي بالايي دارند رقص هايي همچون چوب بازي دو پا ، سه پا چوپي و … كه همگي در زمره موسيقي سازي قرار دارند همچنين ساز چپ كه به همراه نوعي رقص و مراسم آئيني نواخته مي گردد از زمره موسيقي سازي مي باشد .
۲- موسيقي آوازي
اين بخش از موسيقي شامل آوازهاي مردانه و زنانه مي باشد و هر كدام از اين دو بخش آوازها بر اساس نوع فعاليت و حرفه افراد از دير باز شكل گرفته اند آوازهايي مانند برزگري ، صيادي ، شوخي و … از جمله آوازهاي مردانه و آوازهاي به هنگام مشك زدن و يا گليم بافي اجرا مي گردد و نيز دوالالي ها و گلي گلي خواني ، لالائي نيز در موسيقي زنانه قرار مي گيرد .
استاد علي حافظي در خصوص تقسيم بندي موسيقائي معتقد است برخي از قطعات موسيقائي در ايل بختياري كاملا مبتني بر ريتم خاص و اصطلاحا ريتميك از جمله بلالها ، دايني دايني ، المان المان از جمله اين دسته بندي ها هستند كه مردان آنرا اجرا مي نمايند و از قطعات ريتميك زنانه مي توان به حنا حنا ، شيرين شيرين و گلي گلي اشاره كرد .
موسيقي معاصر
موسيقي بختياري در دوره معاصر كه بر اساس ريتمها و الحان موسيقي كهن بختياري پايه ريزي گرديده و با سازهاي سنتي اجرا مي شوند تاريخچه اي به اندازه نيم قرن و شايد كمتر دارد .
كه در اين راستا خوانندگاني همچون كار آزموده ، موسوي و عالي پور و … به اجراي قطعاتي از موسيقي بختياري با استفاده از سازهاي ايراني پرداختند اما موسيقي معاصر بختياري با نام ستاره اي بي بديل پيوند خورد بنام بهمن علاالدين كه از اواسط دهه پنجاه حركت آن آغاز گرديد و در مسيري منطقي تاكنون تداوم يافته و ماحصل آن چندين كاست از جمله لچك ريالي ، مال كنون ، تاراز ، هيجار ، برافتو، آستاره مي باشد .
هر چند برخي نام هاي ديگر نيز در اين دوره حضور داشته اند كه از جمله مي توان به نامهايي همچون غلامشاه قنبري ، منوچهر رباطي ، قبل از انقلاب و ملك مسعودي ، علي تاجميري ، كوروش اسدپور بعد از انقلاب اشاره نمود .
اما تاثيري كه آثار و فعاليتهاي بهمن علاالدين ( مسعود بختياري )
بر موسيقي و فرهنگ بختياري نهاد آنچنان چشمگير و موثر است كه موسيقي معاصر در ايل بختياري با نام او پيوندي نا گسستني يافته است اما اجل مهلت نداد تا بهمن علاالدين ( مسعود بختياري ) به خدمات خود ادامه دهد و با درگذشت بهمن علاالدين موسيقي بختياري گوهري دردانه را از كف داد .
اما در دهه هفتاد نام ديگري در كنار نام بهمن علاالدين ورد زبانها گرديد و آن نام نوازنده بي همتاي ني استاد علي حافظي بود كسي كه اصالت و پيشينه موسيقي بختياري در صداي ساز او به حد اعلا وجود دارد و هر بختياري با شنيدن ني حافظي محسور آواي ني او مي شوند. در حال حاضر تنها استاد حافظي است که چراغ موسيقي را در مبحث رديف نوازي ، تئوري موسيقي ، آهنگ سازي در ايل به صورت جدي روشن نگاه داشته است اما نبايد در موسيقي آوازي از نام ملك مسعودي با كاست مندير و دزپارت و علي تاجميري با كاستهاي گل گيس ، آرمون ، افتوسوار و كورش اسدپور با كاستهاي تيه كال ، تش دل ، عليداد به سادگي گذشت و بررسي آثار اين عزيزان مقوله اي جداگانه را طلب مي نمايد اما علي حافظي علاوه بر نواختن ني اقدام به جمع آوري و تدوين رديف موسيقي در بختياري و نيز آهنگ سازي نموده و سعي در تحول مبتني بر اصالتهاي موسيقي بختياري و اصول علمي نموده كاري كه كمتر كسي بدان پرداخته و اگر منصفانه قضاوت كنيم كاملا بي نظير است
كه حاصل آن دو كاست تك نوازي ني به عنوان رديف موسيقي بختياري به اسم ني نال مي باشد كه بزودي در اختيار علاقه مندان قرار مي گيرد .
و نيز آهنگ سازي در كاست تش دل و برخي قطعات در كاست علي داد از جمله آثار منتشره ايشان مي باشد همچنين ساخت و اجراي چندين آهنگ در قالب چند كاست بزودي وارد بازار مي گردد از جمله فعاليتهاي اين استاد ارجمند مي باشد كه با حمايت از ايشان و امثال وي مي توان به احيا و حفظ و اشاعه موسيقي بختياري اميدوار بود .
اما موسيقي بختياري با توجه به پيشينه و گستردگي آن با فعاليت محدود و معدود معرفي و عرضه نمي گردد دانش آموختگان موسيقي در قوم بختياري اندك مي باشند همچنين محققان و پژوهشگران در اين حوضه تعدادشان بسيار انگشت شمار مي باشد حال انكه موسيقي در بختياري بسيار وسيع است .
ومي طلبد ديگران آستين همت بالازده و با تلاش و كوشش در حفظ ميراث نياكان خود بكوشند و موسيقي سازي و آوازي كه به موازات هم رشد دهند .امروزه در ساز نوازندگان كرنا آهنگهايي شنيده مي شود كه مطلقا بختياري نمي باشند و برخي از قطعات نيز از خاطر رفته اند و كم كم گرد فراموشي بر آنها نشسته و همتي بلند مي طلبد كه در اين وادي مجدانه و با استفاده از علم موسيقي به صورت آكادميك سعي در حفظ ثبت و ضبط و اشاعه موسيقي غني در قوم بختاري نمايند اگر چه كاروان موسيقي در بختياري به نام هاي متعددي آراسته گرديده اما باز هم نياز به كار و فعاليت و تحقيق به صورت علمي كاملا محسوس مي باشد
منابع :
تاريخ و فرهنگ بختياري، عبدالعلي خسروي
وبگاه فرهنگسرا