تحقیق بعثت تا هجرت پیامبر (docx) 17 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 17 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
بعثت تا هجرت پیامبر
بعثت حضرت محمد(ص)
در آستانه بعثت
امين قريش در غار حرا و آغاز وحي
دنباله نزول وحي
انقطاع وحي
نخستين زن و مرد مسلمان
دعوت سري
دعوت خويشاوندان
دعوت عمومي
تطميع قريش
شروع آزار و اذيت قريش بر پيامبر و ديگر مسلمانان
بعثت حضرت محمد (صلي الله عليه و آله وسلم):
خداوند متعال كه رحمت واسعه او بر همه موجودات سايه افكنده ،چنين مقرر فرمود كه مظهر تمام اسماء و صفاتش را در ميان اهل زمين بر انگيزد .و همان گونه كه بر اهل عالم (ملائكه و آسمان و زمين و آنچه در آن است) منت گذاشته و حضرت محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) را واسطه رحمت تكويني خويش قرار داده بود ، بار ديگر با رحمت خاص خويش ،او را واسطه رحمت تشريعي خويش قرار داد تا آنهايي كه دوست دارند الهي باشند مشمول اين رحمت گرداند.
خداوند در قرآن در اين باره ميفرمايد:
«لَقدَ مَنَّ اللهَ عَلِيَ المُومِنِينَ إذ بَعَثَ فِيهِم رَسُولاً مِن أنفُسِهِم يِتلوُ عَلَيهِم آياتِهِ وَ يُزَكِّيهِم وَ يُعَلِّمُهُمُ الكِتابْ وَ الحِكمَهَ وَ إنْ كَانوُا مِن قَبلِ لَفِي ضَلالٍ مُبِينٍ».
« به حقيقت خدا بر اهل ايمان منت نها د كه رسول از خودشان در ميان آنها بر انگيخت كه آيات خدا را بر آنها بخواند و نفوسشان را بر هر نقص و آلايش پاك گرداند و به همه آنها احكام شريعت و حقايق حكمت بياموزد و هر چند پيش از اين در گمراهي آشكار بودند».
نبي گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله وسلم)، طبق رواياتي كه از اهل بيت به ما رسيده در 27 رجب به رسالت مبعوث شد و اولين آياتي كه بر آن حضرت نازل شد آيات اول سوره علق بود.
«ظَهَرَ الفَسادُ فِيِ البِّرَ وَ البَحرِ بِمَا كَسَبَتْ أيدِي النَّاسِ لَيُذْيقَهُمْ بَعضَ الذِّي عَمِلوُا لَعَلَّهُمْ يَرجِعونَ»
«فساد وپريشاني همه صحرا و دريا به دست خود مردم پديد آمده تا هم بعضي از اعمالش را به آنها بچشانيم «باشد كه پشيمان شد»، و به درگاه خدا باز گردند»
حضرت علي ( عليه السلام ) در توصيف آن زمان فرمود:
«بَعَثَهُ وَ النَّاسُ ضُلّالٌ فِي حَيرَهٍ وَ خَابِطوُنَ فِي فِتنَهٍ، قَدِاستَهوَتَهُمُ الأهواءُ، وَ اسْتَزَلَّتهُمُ الكِبرِياءُ».
(خداوند) پيامبر را بر انگيخت، هنگامي كه مردم (از راه حق) گمراه شد و (در كارهاي خويش و انتخاب راه) سرگردان بودند و از روي خطا و اشتباه در مسير فتنه و فساد قدم مينهادند؛ هوا و آرزوها (ي بيجا) ايشان را فريفته و به طمع انداخته، تكبر و نخود آنها را به اشتباه كاري وا داشته بود… »
حضرت علي (عليه السلام) در مورد بعثت آن حضرت فرمود :
«فَبَعَث الله مُحَمَّداً (صلي الله عليه و آله وسلم) بِالحَقِّ لِيُخرِجَ عِبَادَهُ مِن عَبِادَهِ الأوْثَانِ إلَي عِبادَتِهِ وَ مِن طَاعَهِ الشَّيطانِ إلَي طَاعِتَهِ «بقران قد بينه و احكمه …» فُتَجَلّي لَهُم سُبحانَهُ فِي كِتابِهِ مِن غَيرِ أن يَكونوا رَأهْهُ ».
« خداوند محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) را به حق و راستي بر انگيخت تا بندگانش را از « لجنزار » عبادت بتها با ز داشته ،و به « گلستان » عبادت و بندگي خود رهمون گردد و از پيروي شيطان منع كرده و به فرمانبردار يش ستون دهد؛ « به وسيله قر آن كه آن را آشكار و محكم و استوار فرمود… » بدين ترتيب، خداي سبحان در كتابش،خود را به ايشان نشان داد بيآنكه او را ببينند».
در آستانه بعثت:
رسو ل خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) هر چه به چهل سالگي نزديك ميشد به تنهايي و خلوت كردن با خود و تفكر كردن در اوضاع و احوال عالم خلقت بيشتر علاقه مند مي شد.بدين منظور سالي چند بار به غار حرا مي رفت و در آن مكان خلوت، به عبادت مشغول مي شد و روزها را روزه مي گرفت و به اعتكاف مي گذرانيد. بدين ترتيب صفاي روحي بيشتري يافته و آمادگي زيادتري براي فرا گرفتن وحي الهي و مبارزه با شرك و بت پرستي و ديگر اعمال زشت مردم آن زمان پيدا ميكرد.
به نقل از بسياري از محدثين و سيره نويسان، رسول اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم)، قبل از بعثت به طور مكرر از مردم كناره مي گرفت و در كوه حرا به عبادت پروردگار سبحان مي پرداخت، و خداوند «عزوجل» نيز پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) را به روح القدس، رؤياي صادقانه و صداي ملايكه و الهامات غيبيه هدايت مينمود ،به ترتيب حضرتش به مراتب قرب و معرفت و و محبت الهي نايل آمده در ايام اعتكاف پيامبر(صليالله عليه و آله و سلم) در غار حرا هيچ كس جز اميرالمومنين(عليه السلام) وي را در اين حال نمي ديد. طبيعي است براي روبرو شدن با فرشته وحي آمادگي لازم است. و تا انسان داراي روح بزرگ و نيرومند نباشد ، تاب تحمل بار نبوت و ملاقات فرشتگان را نخواهد داشت .لذا پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله وسلم) اين آمادگي را به وسيله عبادتهاي طو لاني و تفكرهاي ممتد و عنايات الهي به دست آورده بود. از اين رو حضرت محمد (صلي الله عليه و آله وسلم)پيوسته در اين حالت به سر مي برد تا اينكه فرشته وحي فرود آمد و ثمره رسالت را براي وي به ارمغان آورد.
امين قريش در غار حرا و آغاز وحي:
كوه حرا در شمال مكه قرار دارد .به فاصله نيم ساعت مي توان به قلعه آن صعود كرد .ظاهر اين كوه را تخته سنگهاي سياهي تشكيل ميدهد و كوچكترين آثار حيات در آن ديده نمي شود، در نقطه شمالي آن، غاري است كه انسان پس از عبور از ميان سنگها مي تواند به آن برسد، كه ارتفاع آن به قدر قامت يك انسان است. قسمتي از داخل غار با نور خورشيد روشن مي شود ؛ و قسمتهاي ديگر آن در تاريكي دائمي فرو رفته است.ولي همين غار، از آشناي صميمي خود ،شاهد حوادثي است؛ كه امروز مردم به عشق شنيدن اين حوادث از زبان حال آن غار،به سوي آن مي شتابند و با تحمل رنجها ي فراوان،خود را به ابتداي آن غار ميرسانند كه از آن ،سرگذشت «وحي» و قسمتي از زندگي آن رهبر بزرگ جهان بشريت را مشاهده كنند.
آن غار نيز با زبان حال خود مي گويد : اين نقطه عبادتگاه « عزيز قريش » است .او شبها و روز ها ،پيش از آنكه به مقام رسالت برسد،در اينجا به سر ميبرد. وي، اين نقطه دور از غوغا را منظور عبادت و پرستش انتخاب كرده بود . تمام ماه رمضانها را در اين نقطه مي گذراند ،و در غير اين ماه ،گاه بيگاه به آنجا پناه ميبرد.حتي همسر عزيز او مي دانست كه هر موقع عزيز قريش به خانه نيايد ،به طور قطع در كوه « حرا » مشغول عبادت است ،هر موقع كساني را به دنبال او ميفرستاد، او را در آن نقطه در حال عبادت و تفكر پيدا مي كردند.او پيش از آنكه به مقام نبوت برسد ،درباره دو موضوع بيشتر فكر مي كرد.
اول: او در ملكوت زمين و آسماني به تفكر مي پرداخت .در سيماي هر موجودي نور خدا ،قدرت خدا و علم خدا را مشاهده مي كرد ،و از اين طريق روزنه هايي از غيبت به روي خود مي گشود .
دوم: درباره وظيفه سنگيني كه بر عهده او گذاشته خواهد شد فكر مي كرد . اصلاح جامعه در آن روز با آن فساد و انحطاط در نظر او كار محالي نبود ،ولي اجراء برنامه اصلاحي نيز خالي از رنج و مشقت نبود .از اين لحاظ فساد و عياشي «قريش» را مي ديد و در نحوه اصلاح آن در فكر فرو مي رفت.
فرشته اي از طرف خدا مأمور شد آياتي چند به عنوان طليعه و آغاز كتاب هدايت و سعادت براي « امين قريش » بخواند تا او را به مقام نبوت مفتخر سازد.آن فرشته همان « جبرئيل » و آن روز همان روز « مبعث » بود . جاي شك نيست كه روبرو شدن با فرشته ،آمادگي خاصي لازم دارد.تا روح شخص،بزرگ و نيرومند نباشد، تاب تحمل بار نبوت و ملاقات با فرشته را نخواهد داشت.«امين قريش» آمادگي لازم را به وسيله عبادتهاي طو لاني،تفكرهاي فراوان و عنايات الهي به دست آورده بود.
به نقل از بسياري از سيره نويسان، پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) پيش از روز بعثت خوابها و رويا هايي مي ديد كه مانند روز روشن داراي واقعيت بود. پس از مدتي، لذت بخش ترين ساعات براي او، ساعت خلوت و عبادت در تنهايي بود. او به همين حال به سر مي برد، تا اينكه در روز مخصوص فرشته اي با لوحي فرود آمد ، و آن لوح را در مقابل او قرار داد و به او گفت: «إقرأ» يعني بخوان. او از آنجا كه امي و درس نخوانده بود، پاسخ داد كه من توانايي خواندن را ندارم. فرشته وحي او را سخت فشرد، سپس در خواست خواندن كرد، و همان جواب را شنيد، فرشته بار ديگر، او را سخت فشار داد، اين عمل سه بار تكرار شد و پس از فشار سوم ناگهان در خود احساس كرد مي تواند لوحي كه در دست فرشته است را بخواند. در اين موقع آيات را كه در حقيقت ديباچه كتاب سعادت بشر به شمار ميرود را خواند.
« إقرأ بِاسمِ رَبِّكَ الذَّي خَلَقَ . خَلَقَ الإنسانَ مِن عَلَقٍ .إقرأ وَ رَبُّكَ الأكرَم .الذَّي عَلَّمَ بِالقَلَمَ .عَلَّمَ الإنسانَ مَا لَم يَعلَمْ »
«اي رسول گرامي، قرآن را به نام پروردگارت كه آفريننده عالم است، بخوان آن خدايي كه آدمي را از خون بسته بيافريد. بخوان قر آن را و پروردگار تو كريم ترين كريمان است. خدايي كه بشر را علم به نو شتن به قلم آموخت و به آدم آنچه را كه مي دانست به الهام خود تعليم داد».
جبرئيل مأموريت خود را انجام داد و پيامبر نيز پس از نزول وحي ، از كوه حرا پايين آمد؛ و به سوي خانه خديجه رهسپار شد. آياتي كه ياد شده ، برنامه اجمالي رسول گرامي (صلي الله عليه و آله وسلم) را روشن مي كند. وبه طور آشكار مي رساند كه اساس آئين او را قرائت و خواندن، علم و دانش و به كار بردن قلم تشكيل ميدهد.
دنباله نزول وحي:
روح بزگ پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) با نور وحي نوراني شد. آنچه را كه از فرشته «جبرئيل» آموخته بود در صفحه دل ضبط نمود پس از اين جريان به وسيله همان فرشته او را مورد خطاب قرار داد و گفت: اي محمد، تو رسول خدايي، و من جبرئيلم. گاهي گفته مي شود كه اين ندا را هنگامي شنيد كه از كوه حراء پائين آمده بود، اين دو پيشامد او را در اضطراب و وحشت فرو برد، اضطراب و وحشت از اين جهت كه وظيفه بزرگي را عهده دار شده بود.
البته اين اضطراب تا حدي طبيعي بود، و منافات با يقين و اطمينان او، زيرا روح، هر اندازه توانا باشد، هر اندازه با دستگاه غيب، به عوامل روحاني بستگي داشته باشد، باز در آغاز كار، وقتي با فرشته اي كه تا به حال با آن روبرو نشده است روبرو شود، آن هم در بالاي كوه، چنين اضطراب و وحشتي به او دست ميدهد، لذا بعدها اين اضطراب از بين رفت.
اضطراب وخستگي فوق العاده،سبب شد كه راه خانه حضرت خديجه (سلام الله عليها) را در پيش بگيرد. وقتي وارد خانه شد و همسر گرامي اش اين اضطراب و پريشاني را در چهره او مشاهده كرد.جريان را از او پرسيد، هر چه كه اتفاق افتاده بود، براي «خديجه» شرح داد .حضرت خديجه (سلام الله عليها) با ديده احترام به او نگاه كرد و در حق او دعا نمود و گفت: خداوند تو را ياري خواهد كرد.
سپس رسول اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) احساس خستگي كرد ، روبه حضرت خديجه (سلام الله عليها) كرد و فرمود:دَثِرينِي: مرا بپوشان.
حضرت خديجه (سلام الله عليها) او را پوشاند و او اندكي در خواب فرو رفت.در همين لحظه بود كه يك بار ديگر، پيوند آسماني با حضرت برقرار شد كه:
«يا أيُّهَا المُدَثِّرُ.قُمْ فَأنذِر. وَ رَبَّكَ فَكَبَّرْ … »
«اي خوابيده. برخيز و بترسان و خدايت را بزرگ بشمار»
بدين وسيله خدا، رسول اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) را به رساندن پيام الهي به مردم فرمان داد.
انقطاع وحي:
رواياتي وجود دارد كه دلالت دارد بر اينكه پس از نزول وحي نخستين، مدتي وحي دچار انقطاع شد (مدتي وحي نازل نشد). يكي از افرادي كه موضوع انقطاع وحي را عنوان مي كند طبري است. او مي گويد: پيامبرگرامي(صلي الله عليه و آله وسلم) بعد از ديدن فرشته وحي «جبرئيل» و شنيدن اول آياتي كه بر او نازل شد منتظر نزول پيام ديگري از جانب خداوند بود ولي ديگر نه از آن فرشته و نه از آن پيام وحي. البته اگر انقطاع وحي در آغاز رسالت پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) حقيقت داشته باشد. چيزي جزء نزول تدريجي قرآن نيست و به اين علت كه در آغاز رسالت، وحي به صورت پي در پي نا زل نشد اين مسئله به صورت انقطاع وحي تلقي شد.
در كل قرآن سخني از انقطاع وحي به ميان نيامده است و اين موضوع فقط در كتابهاي سيره و تفسير به چشم مي خورد و افسانهايي كه در تا ريخ اسلام وارد شده است دلالت بر انقطاع وحي ميكند.
مدت انقطاع وحي به صورت بسيار مبهم و به شيوه هايي گو نا گوني نوشته شده است و در تفسير ها هم قول هاي مختلفي درباره مدت انقطاع وحي آمده است: 4، 12، 15، 19، 25، و40 روز؛ اما ما بامراجعه به فلسفه نزول تدريجي قر آن ميفهميم كه انقطاع وحي يك جريان استثنايي نبوده است زيرا قرآن از روز نخست اعلام ميكند كه اراده الهي و نزول قر آن بر قلب پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) به صورت تدريجي بوده است:
«وَ قُرأنَاً فَرَقنَاهُ لِتَقرَأهُ عَلَي النَّاسِ عَلَي مَكثٍ»
«و قر آن را به تدريج فرو فرستاديم تا آن را آرام و با تأني بر مردم بخواني».
نخستين زن و مرد مسلمان:
پيشرفت آيين اسلام و نفوذ آن در جهان همانند ديگر انقلابات فرهنگي به صورت تدريجي بوده است. در اصطلاح قر آن به كساني كه در پذيرفتن و نشر و تبليغ اسلام پيشگام بوده اند، « السابقون » گفته شده است .و سبقت در گرايش به آيين پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) در صدر اسلام، ملاك فضيلت و برتري شمرده شده است .
از مسلمات تاريخ صدر اسلام اين است كه حضرت خديجه (سلام الله عليها) نخستين زني بود كه به پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) ايمان آورده است و در اين موضوع(ايمان حضرت خديجه«سلام الله عليها») نظر مخالفين به چشم نميخورد.
شهرت قريب به اتفاق ميان تاريخ نويسان، اعم از شيعه و سني اين است، كه نخستين كسي كه از ميان مردان به پيامبر(صلي الله عليه و آله وسلم) ايمان آورد؛ حضرت علي (عليه السلام) بود.
حضرت علي(عليه السلام) در خطبه قاصعه در اين باره ميفرمايد:
« وَلَم يَجمَعْ بَيتٌ وَاحِدٌ يَومَئِذٍ فِي الاسلامِ غَيرَ رَسوُلِ اللهِ وَ خَدِيجَهٌ وَ أنَا ثَالِتُهُما . أرَي نُورَا الوَحيِ وَ الرِّسَالَهِ وَ أشُمُّ رِيحَ النُّبُوَهِ … »
« آن روز ، تنها سر پناهي كه خانواده اي اسلامي را بر خود جاي داده بود خانه پيامبر(صلي الله عليه و آله وسلم) و حضرت خديجه (سلام الله عليها) بود و من سو ميشان بودم. روشنايي وحي را ديدم و عطر پيامبري را مي بوييدم».
در آن زمان، حضرت علي (عليه السلام) نوجوان پاك و معصومي بود كه از دوران كودكي در دامان پاك پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله وسلم) تربيت يافته بود. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) او را به اسلام دعوت نمود و وي دعوت پيامبر(صلي الله عليه و آله وسلم) لبيك گفت و آن را پذيرفت.
رسول اكرم(صلي الله عليه و آله وسلم)،دعوتش را به همسرش خديجه(سلام الله عليها) عرضه كرد، او نيز پذيرفت. و ايمان به رسالت پيامبر(صلي الله عليه و آله وسلم) را اعلام كرد و به اين صورت دومين هسته اجتماع متقين بر روي زمين تشكيل شد.
ابو سعيد حذري از پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) نقل ميكند كه دست به ميان شانههاي حضرت علي (عليه السلام) زد و فرمود :
«يَا عَلي لَكَ سَبعُ حِضالٍ، لا يُحاجَّكَ فِيهَنِ اَحَدَ يَومِ القِيَامَهِ: أنتَ أوَلُ المُومِنينَ بِاللهِ ايماناً وَ أفاهُم بِعَهدِ اللهِ وَ اقوامَهُمُ بِأمرِاللهِ»
«اي علي هفت صفت ممتاز داري كه احدي در قيامت نمي تواند درباره آنها باتو گفتگو كند ، تو نخستين كسي هستي كه به خدا ايمان آوردي ، و از همه نسبت به پيمانهاي الهي با وفا تري ، و در اطاعت فرمان خدا پا بر جاتري…» .
جالب اينكه گروهي نتوانستند سبقت حضرت علي (عليه السلام) در ايمان و اسلام انكار كنند به علتي كه نا گفته پيداست كوشش دارند آن را به نحو ديگر انكار ، يا كم اهميت جلوه دهند ، و بعضي ديگر كوشش دارند كه به جاي او ابوبكر را بگذارند كه او اولين مسلمان است .
گاهي ميگويند: حضرت علي (عليه السلام) در آن هنگام ده ساله بوده و طبعاً نابالغ، بنابراين اسلام او به عنوان اسلام يك كودك تأثيري در قوت و قدرت جبهه مسلمين در برابر دشمن نداشت.
اين به راستي عجيب است و در واقع ايرادي است برشخص پيامبر(صلي الله عليه و آله وسلم). زيرا مي دانيم هنگامي كه دريوم الدار پيامبر(صلي الله عليه و آله وسلم) اسلام را به خويشاوندان خود عرضه كرد هيچ كس آن را نپذيرفت جز حضرت علي (عليه السلام) كه برخاست و اعلام اسلام و مسلماني نمود،پيامبر(صلي الله عليه و آله وسلم) نيز اسلامش را پذيرفت، و حتي اعلام كرد كه تو برادر و وصي و خليفه بعد از مني.
اين حديث را گروهي از حافظان حديث شيعه و سني در كتب صحاح و مسانيد ،و همچنين گروهي از مورخان اسلام نقل كرده و بر آن تكيه نموده اند نشان ميدهد كه نه تنها پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله وسلم)، حضرت علي (عليه السلام) را در آن سن سال كم، پذيرفت، بلكه او را به عنوان برادر و وصي و جانشين خود معرفي كرد.
دعوت سري:
پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) به مدت سه سال مخفيانه ابلاغ رسالت و دعوت به دين ميكرد و در اين مدت وجهه همت او به ساختن افرادي مومن و مستحكم در دين خدا بود؛ و در همين دعوت سري بود كه پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) موفق شد جمعي را به آيين اسلام دعوت كند. برخي از مسلمانان دوران دعوت محرمانه عبارتند از:
حضرت خديجه (سلام الله عليها) حضرت علي بن ابيطالب (عليه السلام)، زيدبن حارثه،زبير بن عوام،عبدالرحمن بن عوف، سعدبنابيوقاص،طلحهبن عبيدالله، ابوعبيده جراح، ابوسلمه، ارقم بن ابيالارقم، قدامه بن مظغون، عبدالله بن مظعون، عبيده بنالحارث، سعيدبن زيد، حباب بن ارب، ابوبكربن ابيقحافه، عثمان بنعفان، و تعدادي ديگر كه نبوت پيامبر را پذيرفتند.
سران قريش در طي سه سال، علي رغم اينكه كم و بيش از دعوت سري رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) آگاهي يافتند اما سرمست باده گساري و خوشگذراني بودند و كوچكترين واكنشي نشان نمي دادند. در اين سه سال كه دوران هدايت و تربيت و تهذيب افراد مسلمان بود، رسول اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) با جمعي از ياران خود به دره هاي مكه مي رفتند و دور از چشم قريش به عبادت مي پرداختند.
روزي در حال عبادت بودند كه تعدادي از مشركان متعرض آنها شدند و عمل مسلمانها را مورد نكوهش قرار دادند، درگيري مختصري بوجود آمد و يكي از مشركان به وسيله سعدبن و قاص زخمي شد. به همين علت رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) خانه ارقم را محل عبادت قرار داد.
عمار ياسر و صهيب بن سنان از جمله كساني هستند كه در آن خانه به اسلام و دين پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) ايمان آوردند. سران قريش در طول سه سال دعوت سري به همراه ابوسفيان هر موقع كه از ماهيت دعوت و ادعاي پيامبر آگاه مي شدند، با لبخندي آميخته با تمسخر در انتظار خاموشي و پايان دعوت او بودند. و در طي اين سه سال كوچكترين جسارتي به پيامبر روا نداشتند و رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) نيز از بتهاي آنها به طور آشكار انتقاد نمي كرد. اما از روزي كه پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) دعوتهاي خصوصي «ازخويشاوندان» و دعوت عمومي را آغاز كرد، تعليمات و آيين او لرزه اي بر اندام كفار و مشركان قريش انداخت كه تا آن روزگار سابقه نداشت.
دعوت خويشاوندان:
با نزول آيه «و أَنذِرْ عَشيرَ تَكَ الأقربين» عموم تاريخ نويسان نوشته اند كه خداوند، پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) را مامور كرد تا خويشاوندان خود را به دين اسلام دعوت كند. پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) نيز پس از بررسي جوانب به حضرت علي بن ابي طالب (عليه السلام) كه جواني سيزده يا پانزده ساله بود دستور داد غذايي آماده كند و همراه آن نيز شيري تهيه كنند؛ سپس چهل نفر از سران بني هاشم را دعوت كرد و تصميم گرفت در ضمن پذيرايي، راز نهفته را براي ميهمانان آشكار سازد، اما پس از صرف غذا، ابولهب با سخنان بي اساس خود، زمينه طرح موضوع رسالت را از بين برد و پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) مصلحت ديد كه دعوت خود را به فردا موكول كند.
برنامه تكرار شد و پس از ضيافت، خطاب به سران فاميل، با ستايش خداوند و اعتراف به وحدانيت وي، فرمود:
«به راستي هيچ گاه راهنماي يك جمعيت به همراهان خود دروغ نمي گويد، به خدايي كه جز او خداوندي نيست، من فرستاد شده خدا به سوي شما و عموم جهانيان هستم.
هان اي خويشاوندان من! شما مانند خفتگان مي ميريد و مانند بيداران زنده ميشويد و طبق كردار خود مجازات مي شويد و اين بهشت دايمي خداست براي نيكوكاران و دوزخ هميشگي اوست براي بدكاران».
پس فرمود: «هيچ كس از مردم براي كسان خود، چيزي بهتر از آنچه كه من براي شما آورده ام، نياورده است. من براي شما خير دنيا و آخرت را آورده ام، خدايم به من فرمان داده است كه شما را به جانب او بخوانم. كداميك از شما پشتيبان من خواهيد بود تا برادر و وصي من، ميان شما باشد.»
آن گاه كه سخنان پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) به اين نقطه رسيد، سكوتي سنگين همه مجلس را فرا گرفت و هر يك از آنها در انديشه فرو رفتند؛ ناگهان حضرت علي (عليه السلام) سكوت را درهم شكست؛ برخاست و با كلامي متين و محكم عرض كرد: اي پيامبر خدا! من آماده پشتيباني از شما هستم.
پيامبر (صلي الله عليه و آله) دستور داد تا بنشيند. آنگاه گفتار خود را تا سه مرتبه تكرار كرد و جز پاسخ حضرت علي (عليه السلام) سخني نشنيد، پس رو به خويشاوندان خود كرد و فرمود:
«مردم! اين جوان، برادر و وصي و جانشين من است ميان شما؛ به سخنان او گوش دهيد و از او پيروي كنيد».
مجلس پايان يافت و حاضران با تبسم و خنده به ابوطالب گفتند: محمد دستور داد كه از پسرت پيروي كني و از او فرمان ببري و را بزرگ تو قرار داد.
دعوت عمومي:
با گذشت سه سال از آغاز بعثت، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) به دعوت عمومي مردم اقدام نمود. زيرا اين ماموريت را خدا به او محول كرد. آنجا كه خطاب به آن حضرت فرمود:
«فَاصْدَعْ بِما تُؤمَرُ وَ اَعْرِضْ عَنِ الْمُشرِكينَ»
«پس تو به صداي بلند آنچه ماموري به خلق برسان و از مشركان روي گردان».
پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) روزي در كنار كوه صفا روي سنگ بلندي ايستاد و با صدايي رسا خطاب به مردم گفت:
«اي مردم! هرگاه من به شما گزارش دهم كه پشت اين كوه «صفا» دشمنان شما موضع گرفته اند و قصد جان و مال شما را دارند، آيا مرا تصديق مي كنيد».
همگي گفتند: آري؛ زيرا در طول حيات از تو دروغي نشنيده ايم.
سپس فرمود: اي گروه قريش، خود را از آتش نجات دهيد، من براي شما در پيشگاه خدا نمي توانم كاري انجام دهم، من شما را از عذابي دردناك مي ترسانم؛
آن گاه فرمود: موقعيت من، موقعيت همان ديده باني است كه دشمن را از نقطه دور مي بيند، فوراً براي نجات قوم خود، به سوي آنها مي شتابد و آنها را از اين پيشامد آگاه مي سازد.
ابولهب در همين جا در ميان سخن حضرت پريد و گفت: و اي بر تو ما را براي چنين منظوري دعوت نمودي. خداي متعال در شان ابولهب سوره اي نازل فرمود كه او را اين گونه توصيف مي كند.
«تَبَّتْ يَدا أَبي لَهَبٍ وَ تَبَّ. مَا أَغْنَي عَنْهُ مَا لهُ وَ ما كَسَبَ ... »
«ابولهب نابود شود و دو دستش قطع گرديد. ثروتي كه اندوخت هيچ به كارش نيامد و از هلاكش نرهانيد ... ».
جمعيت قريش كه مجذوب كلام رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) شده بودند با نهيب و خشونت ابولهب متفرق شدند؛ اما يك صف فشرده از مسلمانان در مقابل صفوف كفر و بت پرستي تشكيل شد و زنگهاي خطر در تمامي محافل كفر و شرك مكه به صدا درآمد؛ سران قريش مصمم شدند اساس حركت رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) را به روشهاي ممكن محو و نابود سازند، گاهي از طريق تطميع وارد شدند تا پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) را با وعده هاي رنگارنگ از دعوت خود باز دارند و در صورت لزوم با تهديد و آزار از انتشار دين اسلام جلوگيري كنند. اين برنامه ده ساله قريش بود كه سرانجام تصميم به قتل رسول خدا گرفتند كه با هجرت پيامبر(صليالله عليه و آله)به مدينه نقش برآب شد.
روزي سران قريش دسته جمعي به حضور ابوطالب، بزرگ مكه و كفيل پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) رسيدند و خطاب به او گفتند:
«برادرزاده تو، به خدايان ما ناسزا ميگويد و آيين ما را به زشتي ياد مي كند و به افكار و عقايد ما مي خندد و پدران ما را گمراه مي شمارد، يا او را وادار كن كه دست از ما بردارد و يا اينكه او را در اختيار ما بگذار و حمايت خود را از او سلب نما؛ ابوطالب با تدبير خاصي آنها را از تعقيب اهداف خود منصرف كرد. ولي چندي نگذشت كه سران كفار متوجه شدند كه جذبه معنوي دين حضرت محمد(صلي الله عليه و آله وسلم) و بيانات جذاب قرآني و سخن بليغ و بيان شيرين رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) در ميان بسياري از قبايل عرب نفوذ فراوان كرده است و خطر بزرگي نظام كفر و شرك را تهديد مي كند. لذا يك بار ديگر به نزد ابوطالب رفتند و گفتند: ابوطالب! تو از نظر شرافت و سن بر ما برتري داري، ولي ما قبلاً به تو گفتيم كه برادرزاده خود را از تبليغ آيين جديد باز دارد و شما اعتنا نكرديد اكنون جام صبر ما لبريز شده است و ما را بيش از اين بردباري نيست. كه ببينيم فردي از ما به خدايان ما بد مي گويد و ما را بي خرد مي نامد و افكار ما را پست مي شمارد.
ابوطالب با كمال عقل و فراست دريافت كه خطر قريش جدي است، لذا وعده داد كه گفتار سران قريش را به برادرزاده خود برساند. ابوطالب پس از رفتن سران قريش،با حضرت محمد(صلي الله عليه و آله وسلم) ديدار كرد و پيام را ابلاغ كرد.
رسول خدا فرمود: عمو جان! به خدا سوگند اگر آفتاب و خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند، (يعني سلطنت منظومه شمسي را در اختيار من بگذارند) كه از تبليغ آيين و تعقيب هدف خود دست بردارم، هرگز و هرگز اين كار را نخواهم كرد و هدف خود را تعقيب خواهم كرد تا بر مشكلات پيروز شوم و به مقصد نهايي برسم و يا در راه آن جان سپارم».
گفتار نافذ و محكم پيامبر(صلي الله عليه و آله) آن چنان قلب و جان رئيس مكه را در خود گرفت كه ابوطالب خطاب به برادرزاده خود گفت:
به خدا سوگند، دست از حمايت تو برنمي دارم؛ ماموريت خود را به پايان برسان!
براي با رسوم نيز قريش، يك تلاش نافرجام را آغاز كرد و هنگامي كه از همراهي ابوطالب با خود مايوس شدند. تصميم گرفتند محمد را با پيشنهاد مناصب و ثروت و تقديم هدايا و زنان زيباروي عرب تطميع كنند.
تطميع قريش:
قريش، پنداشتند كه مي توانند به وسيله خواسته هاي مادي و درهم و دينار پيامبر عزيز اسلام (صلي الله عليه و آله وسلم) را از كار باز دارند.
بدين منظور نزد آن حضرت آمدند و گفتند: «اگر پول و ثروت مي خواهي، تو را ثروتمندترين فرد عرب خواهيم ساخت، اگر طالب شرافت و مقام هستي، ما تو را رئيس مطلق خود قرار مي دهيم و اگر طالب سلطنت هستي، ما تو را پادشاه خود قرارمي دهيم و اگر اين حالتي كه به تو دست مي دهد و آنرا وحي مي خواني نمي تواني از خود دور سازي، بهترين طبيب را براي معالجه تو حاضر خواهيم كرد؛ به شرط آنكه از تبليغ آيين خود دست برداري و بيش از اين ميان مردم تفرقه نيندازي و به خدايان و افكار و عقايد نياكان ما خرده نگيري».
پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله وسلم) در پاسخ آنان فرمود:
«من نه به مال شما نظر دارم و نه خواستار رياست و سلطنت بر شمايم، خداوند مرا به پيامبري برگزيده و به من كتاب نازل فرموده و از جانب او مامورم كه شما را بشارت دهم. من ماموريت خود را انجام دادم. اگر از من پيروي كنيد سعادتمند خواهيد شد، و اگر قبول نكنيد آن قدر صبر و مقاومت خواهيم كرد كه خداوند ميان من و تنها حكم كند».
سرانجام سران قريش حاضر شدند كه محمد دست از خدايان آنها بردارد و آنها نيز كاري به او نداشته باشند. لذا نزد ابوطالب آمدند و از او خواستند تقاضايشان را با پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) در ميان بگذارد.
پيامبر در جواب فرمود:
آيا من آنها را به كلمه اي كه از هر جهت برايشان بهتر است و در سايه آن سيادت و سعادت پيدا خواهند كرد؛ نخوانم؟
ابوجهل گفت:
يك كلمه كه چيزي نيست، ما حاضريم ده كلمه بگوئيد.
آن گاه پرسيدند: آن يك كلمه كدام است؟
پيامبر فرمود:
بگوئيد: لا إلهَ إلَّا الله (خدايي جز خداي يگانه نيست).
سخن حضرت محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) سران قريش را به شدت نااميد و ناراحت كرد. ابوجهل گفت: غير از اين كلمه چيز ديگر بخواه.
پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) با قاطعيت جواب داد.
«اگر خورشيد را در دست راست من بگذاريد. جز اين چيزي از شما نخواهم خواست.
سران قريش چون دريافتند گفتگو با محمد نتيجه اي ندارد و تهديد و تطميع، او را از راهي كه در پيش گرفته باز نمي دارد. تصميم گرفتند در برابر آن حضرت شدت عمل به خرج دهند.
شروع آزار و اذيت قريش بر پيامبر(صلي الله عليه و آله) و ديگر مسلمانان:
شكست گفتگوهاي بت پرستان با پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) سر فصل جديدي در سخت گيري و فشار بر آن حضرت بود. مشركين كه تا حالا سعي مي كردند حضرت محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) را از جنبه هاي رواني تحت فشار قرار دهند. اينك با كارهايي كه جنبه مادي و جسمي داشت، آن حضرت را به صورتهاي مختلف مورد آزار و اذيت قرار مي دادند و بخشي از اقدامات مشركين در اين زمينه از اين قرار است.
1- سنگ باران كردن خانه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم).
2- انداختن بچه دان قربانيهاي بتها، بر روي آن حضرت.
3- خار و خس افكندن بر سر راه آن حضرت.
4- ريختن كثافات در جلو منزل آن حضرت.
5- بر فرق همايون پيامبر (صلي الله عليه و آله) خاك پاشيدن.
6- گذاشتن شكمبه گوسفند، بر سر مباركش در حال سجده.
در ادامه شكنجه و آزار پيامبر(صلي الله عليه و آله وسلم)، «عقبه بن ابي معيط»، در جمع مردان قريش گلوي حضرت را آن چنان فشار داد كه روح از بدن نازنينش بيرون رود. از اينها گذشته، نامردمان مردم پرست، كودكان را تحريك مي كردند كه حضرت محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) را با پرتاب سنگ مورد هدف قرار داده، او را اذيت و آزار كنند و ...
رسول اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) همه اين سختيها و مشكلات را جانانه تحمل مي كرد و آنها را به حساب بندگي خدا مي گذاشت و گاهي اظهار مي داشت:
«ما اوِذيَ نَبِيٌّ بِمِثل ما أوُذيتَ ... ».
«هرگز پيامبري، اينسان كه من آزار و اذيت شدم، مورد ايذاء قرار نگرفته است».
آزار و اذيت قريش فقط متوجه پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) نبود. ساير مسلمانان نيز مورد آزار و شكنجه قريش قرار مي گرفتند آنها (قريشيان) طوري مسلمانان را شكنجه مي دادند كه آزار و شكنجه آنها بي سابقه بود.
از جمله كساني كه مورد شكنجه و آزار قريش قرار گرفتند:
1- بلال حبشي
بلال حبشي كه موذن پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله) بود. «اميه بن خلف جمعي» كه دشمن سرسخت پيشواي بزرگ مسلمانان بود. اميه بن خلف در ملاءعام بلال را مورد شكنجه قرار مي داد تا از اسلام و دين توحيد و آيين حضرت محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) دست بردارد. آنها بلال حبشي را به پشت يا به رو، روي سنگهاي داغ قرار مي دادند و سنگ بزرگي روي سينه يا پشت او مي گذاشتند تا از شدت داغي سنگها جان سپرد. اما بلال در پاسخ اين همه شكنجه هاي طاقت فرسا فقط مي گفت: خدا يكي است.
2- عمار ياسر و پدر و مادر او
عمار ياسر و پدر و مادر اوازپيشگامانمسلمانان بودند و درخانه ارقم بن ابي الارقم اسلام آوردند. شكنجه شدن آنها به اين صورت بود كه روزي كه مشركان قريش از ايمان آوردن آنها به اسلام و خدا و دين حضرت محمد(صليالله عليه و آله وسلم) آگاه شدند.
عمار ياسر و والدين او را در گرمترين روزها از خانه بيرون مي بردند تا در زير آفتاب داغ و سوزان بيابان به سر ببرند.
اين نوع شكنجه آنقدر تكرار شد كه عمار ياسر در هنگام شكنجه جان سپرد، ابوجهل هم نيزه خود را در قلب سميه فرو برد و او را به شهادت رساند.
3- عبدالله بن مسعود
موقعي كه مسلمانان تصميم گرفتند كه قرآن را در مسجدالحرام به گوش مردم برسانند عبدالله بن مسعود آمادگي خود را براي انجام اين كار اعلام كرد. و هنگامي كه سران قريش در كنار كعبه قرار گرفتند او با صدايي رساتر آنها را تلاوت كرد. تاثير كدام خدا، در مردم ترس شديدي در سران قريش ايجاد كرد. بنابراين آنها براي ممانعت از اسلام آوردن مردم و تاثير كلام خدا در مردم از جا برخاستند و عبدالله بن مسعود را آنقدر كتك زدند كه از سراسر بدن او خون جاري شد و با همين وضع خونين نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله) بازگشت.
فهرست منابع و ماخذ
1- قرآن مجيد
2- ابن هشام، ابي محمد عبدالملك بن هشام، سيره ابن هشام، ج1 و 2، بيروت دار احياء التراث العربي، بي تا.
3- ارزيده،محمدعلي،خلاصه نهج الفصاحه همراه با شرح زندگاني محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)، چاپ نشر، انتشارات موسوي، مرداد 1361، بي جا.
4- استرآبادي، احمدبن تاج الدين، آثار احمدي (تاريخ زندگاني پيامبر اسلام و ائمه اطهار (عليهم السلام)، به كوشش ميرهاشم محدث، تهران، دفتر نشر ميراث مكتوب، انتشارات قبله، چاپ اول، 1374.
5- امين زاده، محمدرضا، روي نگار، قم، دفتر نشر برگزيده، چاپخانه سلمان فارسي، چاپ اول، تابستان 1374.
6- اميني، ابراهيم، پيامبري و پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم)، قم، چاپ چاپخانه دفتر تبليغات اسلامي، موسسه بوستان كتاب قم (مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، چاپ اول، 1384.
7- آيتي، محمدابراهيم، تاريخ پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم)، تهران، موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، آبان 1369.
8- بهشتي، سيدجواد، صراط مستقيم، تهران ناشر ستاد اقامه نماز، شركت چاپ و نشر فراز انديش سبز، چاپ اول، تابستان 1385.
9- پيشواي، مهدي، شرح زندگاني پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، بازنگري داوود حيدري و علي اكبر هراتي، تهران، مركز فعاليتها و پژوهشهاي قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامي، چاپ ششم، زمستان 1383.
10- تويسركاني، محمدرضا، الگوي برتر (شيوه مبارزه پيامبر اكرم با مفاسد اجتماعي) تهران، ناشر آرام دل، چاپ اول، بي تا.
11- جعفريان، رسول تاريخ سياسي اسلام، ج 1، قم، دفتر نشر الهادي، موسسه چاپ الهادي، چاپ اول، پاييز 1377.
12- جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن كريم سيره رسول اكرم در قرآن، ج 9، تنظيم و نگارش حجه السلام حسن واعظي محمدي، قم، ناشر مركز نشر اسراء، چاپ و انتشارات اسراء، چاپ پنجم، تيرماه 1385.
13- حافظ شيرازي، شمس الدين محمد، ديوان حافظ، غزل 161، به كوشش مجيد حميدا، تهران، تحقيق و پژوهش اشرف باقري، چاپ مهارت، 1379، بيتا، بينا.
14- حرعاملي،محمدبن حسن، وسايل الشيعه، ج 8، ناشر اسلاميه، چاپ هفتم، 1379، بي جا، بي تا
15- حسيني، سيد مجتبي، تاريخچه سياسي- اقتصادي (صدراسلام)، تهران، شركت چاپ و نشر بين الملل وابسته به انتشارات اميركبير، چاپ سوم، تابستان 1383.
16- خامنه اي، سيد علي، شخصيت و سيره پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، ج 1، تدوين و تنظيم موسسه فرهنگي قدر ولايت، تهران، ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت، چاپ صاحب كوثر، چاپ دوم، 1385.
17- خامنه اي، سيدعلي، شعاعي ازنير اعظم (رهيافتي به منظومه فكري رهبر انقلاب اسلامي درباره حضرت محمد مصطفي (صلي الله عليه و آله و سلم))، تهران، تدوين و تحقيق دفتر فرهنگي فخر الائمه (عليهم السلام)، قم، انتشارات سروش، چاپ اول، 1385، بي نا.
18- خلخالي، علي اشرف، راه و روش انبياء (عليه السلام)، چاپخانه دفتر انتشارات اسلامي، چاپ اول، بهار 1372، بي جا.
19- خليلي، محمدعلي، خاتم النبيين، تهران، ناشر عطايي، 1349، بيتا
20- درگاهي، حسين، پيامبري و پيام، تهران، انتشارات شمس الضحي، چاپ نگارش، چاپ اول، پاييز 1383.
21- دفتري فرد، علي اصغر، داستان پيامبران بر اساس آيات و روايات و مستندات، تهران نشر سبحان، چاپ اول، 1384، بي تا.
22- رضي، ترجمه و شرح نهج البلاغه، مترجم محمد دشتي، تهران، نشر مشرقين، چاپ دفتر انتشارات اسلامي، چاپ هفتم، زمستان 1379.
23- سبحاني تبريزي،جعفر، تاريخ اسلام زندگي پيامبر خاتم (صلي الله عليه و آله و سلم)، قم، موسسه فرهنگي انتشاراتي امام عصر (عليه السلام)، چاپخانه مهر، چاپ چهارم، 1380.
24- سبحاني تبريزي، جعفر، فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم)، نشر مشعر، چاپ الهادي، چاپ نهم، تابستان 1377، بي جا.
كتاب شناسي
1- شهيدي ، سيد جعفر، تاريخ تحليلي اسلام، مركز نشر دانشگاهي، چاپ رودكي، چاپ دوازدهم،1370، بي جا، بي تا.
2- خويي، ميرزا حبيب الله، منهاج البراعه في شرح نهج البلاغه، ج 11، تهران، مكتبه الاسلاميه، جمادي الاولي 1382، بي تا.
3- دشتي، محمد و همكاران، نهج الحياه (فرهنگ سخنان حضرت فاطمه (سلام الله عليها)، قم، موسسه تحقيقاتي اميرالمومنين (عليه السلام) چاپ نهضت، چاپ دوم، مهر1372.
4- قمي، عباس، سفينه البحار، ج 1، دارالاسره للطباعه و النشر، چاپ القرآن الكريم الكبري، چاپ سوم، 1422 هـ.ق، بي تا، بي جا.
5- مجلسي، محمدباقر، حياه القلوب، ج 1، به تحقيق سيد علي اماميان، انتشارات سرور، چاپ سرور، چاپ پنجم، 1382 هـ.ش. بي جا.