تحقیق بنيادگرايي اسلامي در مصر و عربستان سعودي

تحقیق بنيادگرايي اسلامي در مصر و عربستان سعودي (docx) 1 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 1 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

بنيادگرايي اسلامي در مصر و عربستان سعودي گفتار اول:بنياد گرايي اسلامي و طيف هاي مختلف اسلام گرا در مصر الف ) پيشينه بنياد گرايي اسلامي در مصر در ميان كشورهاي عربي، مصر بي گمان نقش ويژه اي را در طول چند دهه گذشته بازي كرده است اهميت مصر به عنوان مركز انديشه هاي سياسي و مذهبي جهان عرب و خاستگاه اصلي ناسيوناليسم عربي در سالهاي دهه 1950 و 1960 و نيمه اول دهه 1970 مي‌باشد كه بار اصلي رويارويي با اسرائيل و مبارزات ضد صهيونيستي در حمايت از جنبش مقاومت فلسطين را بر دوش كشيده است. برجستگي و پيشتازي مصر در اين حقيقت نهفته است كه دو جنبش و جريان عمده فكري سالهاي بعد از جنگ جهاني يعني ابتدا ناسيوناليسم مبارز عربي به رهبري جمال عبد الناصر از اين كشور به ساير نقاط جهان عرب گسترش يافته است. بدين گونه كه انقلاب مصر و روي كار آمدن افسران آزاد در ژوئيه 1951زمينه آغاز حركت هاي آزاديخواهانه ناسيوناليستي و كودتاهاي ضد استعماري دركشورهاي عرب بوده و از سوي ديگر آغاز و رشد اخوان المسلمين در مصر، زمنيه ساز گروهها و حركت هاي اسلامي مشابه در ساير كشورهاي عربي گرديد. بدين خاطر مي‌توان مصر را مهد پرورش ناسيوناليسم مبارز عربي و جنبش اسلامي در جهان عرب و بطور كلي خاورميانه دانست. براي شناخت جنبش اسلامي معاصر در خاورميانه و جهان عرب و بويژه تحليل و بررسي جنبش هاي راديكال اسلامي بايد ابتدا به بررسي جنبش هاي اسلامي در مصر پرداخت، زيرا بدون شناخت جريان حركت اسلامي در مصر(از اخوان المسلمين تاكنون) نمي‌توان شناخت دقيقي از جنبش هاي اسلامي معاصر در خاورميانه و جهان عرب بدست آورد. از دلايل عمده اين مسئله نيز يكي قدرت و توانايي گسترش و فراگيري جنبش اخوان المسلمين در سراسر جهان اسلام بويژه اكثر كشورهاي خاورميانه مي‌باشد،ديگري تجلي انديشه هاي اين جنبش در گروههاي مبارز امروزي از جمله سازمان القاعده و الجهاد و ديگر گروههاي مسلحانه مي‌باشد. با ذكر اين مقدمه به بررسي جناحهاي اسلامي در مصر مي پردازيم كه قبل از آن نيز لازم است به اهميت و جايگاه جريان بنياد گرايي اسلامي در نظام سياسي مصر اشاره كرد. مهم ترين چالش سياسي كه از هفتاد سال گذشته تاكنون نظام سياسي مصر را تهديد كرده و گاهي آن را با بحران روبه رو ساخته مساله «اسلام سياسي» است كه از آن به «بنيادگرايي اسلامي» نيز ياد مي‌شود. به طور كلي هدف اسلام سياسي ايجاد يك حكومت اسلامي مشابه الگوي حكومت صدر اسلام است. اسلام سياسي يا بنيادگرايي اسلامي، تاكنون در قالب جنبشها و گروههاي مبارز جو ظهور كرده است. اين گروهها با برداشت و تفسيرهاي راديكالي و بنيادگرايانه از دين اسلام از اقدامات مسلحانه براي رسيدن به اهدافشان سود مي‌برند. نخستين گروه بنيادگرا در سال 1928،يعني زماني كه حسن البنا گروه اخوان المسلمين را در اسماعليه بنياد نهاد،شكل گرفت. چند سال بعد، اين گروه پايگاه نظامي تأسيس كرد و با انجام يك سري ترورهاي سياسي از جمله ترور نخست وزير، محمود نقراشي،در دهه 40 ميلادي، به جنبشي توده اي تبديل شد وشاخه هاي متعددي در ساير كشورها ايجاد نمود. پس از انقلاب سال 1952 بنيادگرايان ماه عسل كوتاهي در فضاي سالهاي اوليه انقلاب با رهبران آن داشتند. اما در سال 1954 كه چند گلوله هوايي در محل سخنراني جمال عبدالناصر شليك شد و در آن بنيادگرايان اسلامي وابسته به گروه اخوان گناهكار شناخته شدند موج دستگيريهاي اعضاء اين گروه آغاز گرديد و مجازاتهاي بسيار سنگيني براي آنها در نظر گرفته شد و برخي اعضاي بلند پايه اين گروه به مرگ،برخي به حبس ابد و ما بقي به حبس هاي دراز مدت محكوم شدند. بدين گونه حكومت توانست بنيادگرايان را به مدت 20 سال سركوب كند. پس از روي كار آمدن انور سادات چون نظام سياسي با چالش اپوزيسون نيرومند چپ گرا روبه رو شد از بنيادگرايي اسلامي به عنوان وزنه اي در برابر چالش جديد استفاده كرد. بدين طريق بعد از سالها فضاي تازه‌اي جهت فعاليت پيدا كردند و بسياري از زندانيان اين گروه آزاد شدند. اما اين استفاده ابزاري سادات از بنيادگرايان به دنبال سياستهاي بعدي سادات از جمله محدوديت براي اين گروه و صلح با اسرائيل و نزديكي به غرب علي رغم همكاري هاي اوليه عده اي را در دوستي و همكاري با سادات دچار ترديد و تزلزل كرد كه ضمن جدايي از اخوان المسلمين گروههايي جداگانه تشكيل دادند. از اين مقطع به بعد وبا تشكيل اين سازمانها تميز و تشخيص جريان اسلام گرايي در مصر شفاف تر گرديد زيرا از اقدامات و موضع گيريهاي گروههاي اسلام گرا از اين زمان به بعد است كه مي‌توان از جريانهاي اسلام گرايي ميانه رو، دولتي و انقلابي يا مبارز نام برد. (اگر چه جريان اسلام گرايي حسن بنا از همان ابتدا خط و مشي مسالمت جويانه اتخاذ كرده بود وحوادث خشونت آميز تا قبل از دهه 1970 بيشتر يك استثنا بود تا شيوه عمل پايدار) با روي كار آمدن مبارك نيز از آنجا كه به خواسته ها و حساسيت هاي اين گروه توجهي نشد و حتي سركوبي و فشار بر آنها نيز شديدتر شد همچنان اساسي ترين چالش در برابر حكومت باقي ماندند و تلاش هاي فراواني براي ترور مبارك و ديگر مقامات دولتي در مقاطع مختلف انجام دادند. كه به مرور اين تلاش ها براي سرنگوني حكومت مبارك دامنه توريست ها و جهانگردان و متحدين خارجي مصر را نيز در بر گرفت. بدترين پيامد سياست هاي مبارك عليه گروههاي اسلام گرا صدور اين انديشه به خارج از مصر بويژه افغانستان بود كه به دنبال آن مصريان متواري و تحت تعقيب مصري هسته اوليه جنبش اسلامي «افغان عرب» را در افغانستان تشكيل دادند. (67) ب ) جناح هاي اسلامي در مصر الف ـ جناح اسلام دولتي كه نماينده بارز آن الازهر است. ب ـ جناح اسلام معتدل و ميانه رو كه چهره شاخص آن اخوان المسلمين است. د‌ ـ جناح اسلام انقلابي كه چهره بارز آن گروههايي همچون جهاد اسلامي جماعت مسلمين (التكفير و الهجره)،جماعت اسلامي و … است.(68) 1 ) اسلام دولتي الازهر الازهر مسجدي بوده در قاهره كه جوهر الثقلي معزالدين الله فاطمي در سال 970 ميلادي آن را بنا كرد و در دهه چهارم قرن بيستم ميلادي به يك دانشگاه بزرگ اسلامي تبديل شد.الازهر كه از ابتداي تأسيس تا زمان پادشاهي محمد علي (1848ـ 1805) موسس مصر نوين،نهادي براي حمايت از توده هاي فاقد قدرت در مقابل حكام بود از اين به بعد به عنوان بازوي مذهبي دولت عمل كرده است. در پي نزديكي الازهر و دولت، اين نهاد مذهبي كاركرد و نقش حياتي خود را از دست داد وبيشتر تأييد كنند موضع گيريهاي دولت هاي وقت بوده است. مثلاً طي انقلاب ژوئيه 1952 الازهر با انقلابيون درگير نشد و پس از برخورد ميان شوراي انقلاب و گروه اخوان از شوراي انقلاب حمايت و اخوان را به خاطر اينكه عليه نظام مسلمين اقدام كرده محكوم نمود. الازهر دوره انقلاب را بهترين دوره هاي تاريخي مصر توصيف كرد در حالي كه پيش از آن نظام پادشاهي را با همان عبارت توصيف مي‌كرد.طي دوره ناصر نيز الازهر ضمن حمايت از قوانين سوسياليستي آنها را مخالف تعاليم اسلام ندانسته بلكه آنها را قوانيني در جهت منافع عمومي جامعه دانست. در دوره سادات هم در ادامه حمايت خود از حكومت به تأييد ايدئولوژي جديد وي و حمايت از سياست درهاي باز اقتصادي اقدام كرد. در اين دوره نيز موضع الازهر نسبت به گروههاي اسلامي شبيه موضع حكومت بود و گروههاي انقلابي را مورد حمله قرار مي‌داد. در دوره مبارك اين ارتباط دولت با الازهر تقويت و محكمتر گرديد و الازهر مجدداً فعاليت گروههاي انقلابي را محكوم نمود و در ضمن اضافه كرد كه مسجد مكاني براي نماز و عبادت است به عبارتي دين را از سياست جدا كرد كه اين امر خلاف مواضع پيشن آن بود. شيخ جاد الحق در اين دوره به منظور بي اعتبار كردن گروه الجهاد حديث مبهمي را نقل كرد مبني بر اينكه پيامبر(ص) به مؤمنين توصيه كرده است كه از يك دولت اسلامي اگر چه اعضايش دزد و فاسق باشند بايد اطاعت كرد جاد الحق از مردم خواست تا از مقامات اطاعت كنند چون دولت حسني مبارك قول داده است براي جبران بي عدالتيهاي گذشته تلاش نمايد. در يك سخن طي سالهاي حاكميت سادات و مبارك فعاليتهاي اسلام دولتي تحت هدايت الازهر بسرعت و به موازات اسلام انقلابي رشد كرده است و در اكثر مقاطع موضع گيري دولت در برابر اسرائيل را نيز تأييد و توجيه كرده است. گاهي هم كه به نكوهش اعمال اسرائيل در سرزمنيهاي اشغالي پرداخته همچون حكومت،اسرائيل را به دليل عدم پايبندي به مفاد معاهده صلح نكوهش مي‌كرد.(69) 2 )اسلام ميانه رو(اخوان المسلمين) جنبش اخوان هدف از تأسيس خود را احياي اصول اسلام و تشكيل يك جامعه سياسي مبتني بر اصول اسلام كه با تهديد فرهنگي وسياسي غرب مقابله كند اعلام كرد. هدف ديگر اخوان تحقق يگانگي اعراب و برافكندن يوغ قدرتهاي اروپايي بود كه به وطن اسلامي دست درازي كرده بودند. حسن البنا براي دست يابي به اهداف ذكر شده اقدام به سازماندهي يك جمعيت نمود اما با اين احتياط و دغدغه كه رودر روي حكومت قرار نگيرد. به همين خاطر از زمان بنا تاكنون هيچ نوشته‌اي كه موضع خصمانه اخوان را در مقابل سازمانهاي حكومتي يا با اعمال خشونت بر ضد حكومت اشاره داشته باشد وجود ندارد و اگر خشونتي نيز در برخي از مقاطع اعمال شده صرفاً‌ يك مرحله موقت بوده كه شرايط خاصي موجب وقوع آن گرديده است.(70) در حالي كه حسن البنا تصور درخشاني از اسلام عرضه كرد وگفت:«اسلام دين عبادت و رهبري،دين و دولت ،روحانيت و عمل،نماز وجهاد ،كتاب و شمشير است،كه هيچ كدام از هم جدا نمي‌شود»،در عين حال اظهاراتي نيز دارد كه به خوبي موضع اخوان در برابر حكومت را نشان مي‌دهد از جمله اين كه «جمعيت اخوان به قانون اساسي به عنوان نظام حكومت در مصر احترام مي‌گذارد وهيچ تلاشي را براي آسيب رساندن به قانون يا برانگيختن مردم عليه آن و يا منفي و ناپسند جلوه دادن آن نمي‌كند. وي مي افزايد اخوان چنين كاري نمي‌كند،زيرا تهييج و برانگيختن مردم باعث انقلاب مي‌شود و انقلاب فتنه است و سرانجام فتنه هم آتش و جهنم است».(71) بنا از زمان تأسيس اخوان المسلمين تا جنگ جهاني دوم مرتباً‌ انكار مي‌كرد كه اخوان كاري به سياست داشته باشد. او به پيروانش اندرز مي‌داد كه از سياست حزبي بركنار باشند و تمركز بر كار سازنده ديني و اجتماعي را توصيه مي‌كرد. برخي عقيده دارند اين تاكتيك بنا بود كه حركت اخوان در آغاز راه سركوب و نابود نشود. اما پس از جنگ جهاني دوم «اخوان» فكر كرد زمان رويارويي با مسائل سياسي فرا رسيده است.يورش بنا به عرصه سياست نخست به انتقاد از رفتار اجتماعي قدرتمندان وغفلت آنها از احكام اسلام محدود بود اما بعد شروع به متهم كردن آنان به بي ايماني نمود و خواستار آن شد كه نهادهاي اسلامي جايگزين نهادهاي غير ديني شوند. به دنبال اين موضع گيري جديد اخوان، در اواخر سال 1947 اين حركت به عنوان بزرگترين خطر براي پادشاهي مصر تشخيص داده شد، لذا دولت از ترس وقوع يك انقلاب آن را منحل اعلام كرد. به دنبال بي نتيجه ماندن تلاشهاي بنا براي مذاكره با دولت، نقراشي توسط يكي از اعضاء اخوان ترور شد. كه اين مساله ترور برخي اعضاء اخوان از جمله حسن البنا را در پي داشت.(72) حسن الهضيبي كه بعد از بنا رهبري حركت را بدست گرفته بود در سال 1951 در ملاقاتي با پادشاه به او اطمينان داد كه اخوان قصد مشاركت در فعاليت تروريستي ندارد بلكه اساساً دشمن كمونيسم است و تمام نيروهاي خود را در جهت تأييد پادشاه در تشكيل يك حكومت پاك وسالم به كار مي‌گيرد.همچنين حسن الهضيبي بعد از اعدام سيد قطب كتابي نوشت با عنوان «دعا‌‍‌ه لاقضاه»،(دعوت كنندگان نه قضاوت كنندگان) كه بر اساس آن هيچ فردي نمي‌تواند در مورد اشخاص ديگر به قضاوت بنشيند،قضاوت تنها در دست خداست آنچه انسان مي‌تواند انجام دهد دعوت است و تشويق ديگران به تعليمات الهي لذا اخوان المسلمين بيشتر بر روشهاي تبليغاتي و دعوت تأكيد مي‌كرد. اين گروه موفقيت را در تحت تأثير قرار دادن تحولات و تعديل و اصلاح از درون مي‌دانند. به نظر آنها راه حل مطلوب ترور يا هجرت نيست. (چيزي كه گروه معتقد به اسلام انقلابي گاه انجام مي‌دهد) بلكه بايد به دولت سازي آن هم در چارچوب تعليمات اسلامي انديشيد.(73) در يك جمع بندي كلي مي‌توان ميانه روي اخوان المسلمين را از مواضع زير دريافت: اخوان از استفاده از زور براي رسيدن به اهداف خود امتناع مي‌كند. تخريب اموال و امكانات را اخوان در واقع تخريب دارايي مردم مي‌داند. بايد به تدريج نظام را وادار كرد كه راه درست را انتخاب كند. براي دگرگوني نظام بايد از راههاي قانوني استفاده كرد. اخوان تنها با دعوت به اسلام به جامعه و جوانان آگاهي مي‌دهد. (74) در پايان ذكر اين مطلب ضروري است كه اين خط مشي ميانه روانه و به عبارتي محافظه كارانه اخوان المسلمين مصر در چند دهه اول شكل گيري اخوان در ساير شعبات آن در كشورهاي اسلامي نيز گرايش مسلط و غالب بوده است و اين گروهها نيز اكثراً مخالف سياست هاي راديكال و رويارويي خشونت آميز با دولتها بوده اند، و از آن به عنوان «افراط گرايي» (المطرف) ياد كرده اند.(75) تنها از دهه 70 به بعد بود كه شاهد اقدامات خشونت آميز از طرف اين گروهها هستيم. علل و عوامل شكل گيري اخوان المسلمين اخوان المسلمين در بحبوبه پس از جنگ جهاني اول (1914ـ 1918) به دنبال لغو خلافت و پيدايي سكولاريسم تركيه كمال آتاتوركي،گسترش روشنفكري و ناسيوناليسم مصر، رواج گروشهاي بي ديني يا دست كم غير ديني در ميان عربها،نخستين احساس خطرها از وعده بالفور (1917) و تشكيل كانون ملي يهود در فلسطين،بازگشت دايم التذايد يهوديان به فلسطين و حمايت و دفاع انگليس و ساير دول از تشكيل دولت اسرائيل در صحنه سياسي مصر ظهور كرد. (76) در مورد ريشه شكل گيري اخوان المسلمين بنيانگذار اين نهضت يعني حسن البنا چنين مي‌گويد:«اخوان المسلمين به دليل شكست غرب در تغذيه روحي بشر برخاسته است. موقعي كه تحولات سياسي و اجتماعي وگستردگي معنوي زندگي مسلمانان را مشاهده مي‌كنيم پي مي‌بريم كه چنانكه قرار باشد جهان اسلام تولد مجدد يابد باز هم اسلام را برخواهد گزيد و اين روند هميشه سير صعودي داشته است».(77) فعاليتهاي اوليه اخوان المسلمين اين سازمان به عنوان يك جمعيت اسلامي كوچك فعاليت خود را آغاز كرد و به امر به معروف و نهي از منكر دعوت مي كردند. اهداف اوليه آن بيشتر حول وحوش ارشاد و تأسيس مدارس و مساجد بود. به عبارتي محور انديشه آنان فقط خدمت به اسلام و مسلمين بود.به همين خاطر بنا كه در اصل معلم بود به فعاليت در مدرسه،خانه و مسجد اكتفا نكرد او به قهوه خانه ها و نقاط مختلف مي‌رفت و با مردم حرف مي‌زد. او مي‌گفت:«ما كارهاي شكلي و رسمي را كنار نهاده ايم، ما برادراني هستيم در خدمت اسلام «فنحن اذا اخوان المسلمين» پس برادران مسلمان هستيم» از همين جا بود كه نام اخوان المسلمين را برگزيدند.(78) بدين گونه اخوان كه در آغاز فعاليت يك انجمن اسلامي محسوب مي شد در اثر نبوغ و سازماندهي حسن البنا طي يك دهه بصورت يكي از نيرومندترين و فعاليترين سازمان سياسي مصر درآمد. شخصيت بنا موقعيت اخوان با وجود آنكه اساساً از نارضايتي اخلاقي از شرايط موجود ناشي شده تا اندازه‌اي به قوت شخصيت و رهبري آن بستگي داشت. اگر سازمان اخوان المسلمين با تمامي حركتهايي كه در تاريخ اسلام انجام گرفت تفاوت داشت به خاطر اين است كه حسن البنا از تمامي رهبران آن جنبشها متمايز است. البنا در واقع دنباله رو انديشمنداني چون سيد جمال الدين و محمد عبده بود كه آوازه كلامشان هنوز در گوش جهانيان پيچيده است. ولي بنا از بسياري از جهات با آنها تفاوت داشت، شايد بارزترين تفاوت اين باشد كه آن دو نتوانستند پس از خود سازمان يا برنامه مدوني از خود باقي گذارند كه پيروان صديقشان بتوانند بر مبناي آنها حركتشان را پيگري كنند،شايد به اين دليل بتوان بنا را همان نامي كه شايسته اوست،يعني «مبلغ» به معني واقعي كلمه ناميد، در حالي كه ديگران مرداني مذهبي،فعال و پرشور بودند كه عقايد درخشاني داشتند وكتابهايي هم نوشته اند.(79) گرچه بنا از لحاظ فكري تركيبي بود از «نوسازي» محمد عبده و «اصلاح طلبي» رشيد رضا و «حركت طلبي» سيد جمال ولي او برنامه خود را به عنوان يك بينش جامع اسلامي ارائه مي‌كرد. يكي از حاميان حسن البنا عقايد او را در مورد اسدآبادي،عبده و رشيد رضا اينگونه خلاصه مي‌نمايد: جمال الدين اسدآبادي از ديد او فقط يك هشدار براي مشكلات است» و شيخ محمدعبده «فقط يك معلم و فيلسوف» و رشيد رضا «فقط يك تاريخ نويس و وقايع نگار است» در حالي كه اخوان المسلمين به معني جهاد، تلاش و كار است و تنها يك پيام فلسفي نيست.(80) ديگر ويژگي بنا اين بود كه او يك مرد روحاني به شكل متداول و سنتي نبود عقايد وي او را براي چنين كارهايي آماده نكرده بود، در نوشته ها،كتابها و مقالاتش پيوسته از اينكه مثل مردان مذهبي و كساني كه تحصيلات ويژه علوم ديني را مي‌گذرانند درگير بحث هاي طولاني و پيچيده كلامي شود، پرهيز مي‌كرد. اولين و مهمترين هدف او گرد هم آوردن مسلمانان و ايجاد هماهنگي بين قلوب مسلمين و هدايت آنان به سوي اصول اوليه و بنيادين اسلام،قرآن و حديث بود. در هيچ يك از نوشته هايش فرقه اي را زير سوال نبرد، تنها با يك فرقه مخالف بود و آن هم فرقه بهايي بود چون آنها را كافر مي دانست. او درك ويژه اي از اسلام داشت و مي‌گويد:« رهنمود هاي قرآن قابل درك و فراگير بوده و تمامي ابعاد زندگي انسان را در اين جهان و دنياي ديگر در بر مي‌گيرد. كساني كه مي‌انديشند اين رهنمودها تنها به مسائل فردي و اخلاقي بر مي‌گردد، در اين گمان خويش دچار اشتباه شده اند،زيرا اسلام بينش،عبادت،وطن، مليت،دين واخلاق و بطور خلاصه مصحف و شمشير است. (81) مباني فكري و انديشه اي اخوان المسلمين انديشه ها، آموزه ها و اعتقادات اساسي اخوان المسلمين مبتني بر برداشت ها و تفسيرهاي بنيادگرايانه از اسلام است، اين گروه اسلام را نه تنها به عنوان يك دين بلكه به عنوان نظامي مي‌نگرد كه با همه جنبه هاي زندگي اجتماعي، سياسي،اقتصادي و فرهنگي انسان سروكار دارد. از اين رو رويكرد سكولاريستي، كه خواهان محدود كردن دامنه مرزهاي اسلام به رابطه ميان انسان و آفريدگارش است را نمي‌پذيرد و معتقد است كه اسلام چاره و راه حل همه مسائل و مشكلات جامعه انساني است. حاصل اين اعتقاد آن است كه براي رفع مشكلات متعدد بشريت در زمينه اقتصادي سياسي، اجتماعي و نظاير آن بايد اسلام را در سراسر جهان حاكم كرد كه آن هم بايد از مراحلي به اين ترتيب عملي شود: پرورش روحي و جسمي، ايجاد خانواده اسلامي، ايجاد جامعه اسلامي، ايجاد دولت اسلامي براي جامعه اسلامي، ايجاد خلافت اسلامي از طريق وحدت دولتهاي اسلامي و نهايتاً حاكم كردن اسلام در سراسر جهان.(82) به عبارت ديگر انديشه و تفكرات اخوان المسلمين در شعار زير خلاصه مي شود: «خدا غايت ما، پيامبر رهبر ما،قرآن قانون ما، جهاد روش ما و كشته شدن در راه خدا بزرگترين آرزوي ماست».(83) اصول شش گانه اخوان المسلمين براي تحقق اهداف جنبش اهداف اخوان المسلمين عمدتاً بر شش اصل زير استوار بود: اصل علمي: تفسير و توضيح كامل قرآن كريم با بازگشت به اسلام اصيل و زدودن غبار قرون از چهره آن و پاك كردن هر چه ناخالصي و دروغ و خرافات از ساحت مقدس آن. اصل عملي: متحد ساختن ملت مصر و ملل اسلامي بر پايه اصول قرآني، بازگشت به اسلام اصيل و تربيت نسل جديد بر مبناي اصول آن و نزديك تر كردن فرق اسلامي به يكديگر. اصل اقتصادي: رشد ثروت ملي و حفاظت از آن،بالا بردن سطح زندگي، عدالت اجتماعي، فردي و گروهي،تضمين فرصتهاي براي همگان، محو كردن نفوذ خارجي در اقتصاد مصر و تشويق صنايع داخلي. اصل اجتماعي نوع دوستانه: خدمات اجتماعي،تلاش براي محو جهل و بيسوادي، بيماري، فقر و تشويق به انجام كارهايي مفيد، عام المنفعه و سود آور. اصل ناسيوناليستي و ميهن دوستانه: حمايت از اتحاد عرب،تلاش مستمر در راه تشكيل جامعه بين المللي اسلامي و صدور انقلاب. اصل انسانگرايانه و جهاني: ترغيب به ايجاد جامعه اي بر مبناي اصول اخلاقي از طريق قوانين جهاني اسلام .(84) مراحل سه گانه اخوان المسلمين براي دستيابي به اهداف اخوان المسلمين از آغاز تأسيس تا كنون فعاليت يكساني نداشته است. حسن البنا براي گسترش فعاليت پيروان خود سه مرحله را تنظيم كرده بود اين سه مرحله عبارتند از: مرحله تبليغ و رسالت گروه مرحله سازماندهي طرفداران گروه مرحله اجرا يا عملي كردن رسالت گروه (85) مرحله اول بر تربيت مردم و شناساندن حقوق آنها مبتني است. در اين مرحله كه بر يك برنامه آموزشي بلند مدت استوار است بايد با هدفها و روشها آشنا شوند و روح جهاد و فداكاري را در افراد زنده كرد. مرحله دوم، پس از آنكه اهداف در مرحله اول تحقق يافت،موضوع تقسيم كار و ايجاد سازمانهاي تخصصي و شاخه هاي گوناگون براي پذيرش نقش هاي متفاوت ولي در عين حال هماهنگ فرا مي‌رسد. مرحله سوم، بنا در اين مرحله از فعاليت عمومي وارد فعاليت خصوصي مي شود و فعاليت و مبارزات را متوجه رهبران و زمامداران مي‌كند. خود بنا مي‌گويد:«اگر تا بحال مبارزه تبليغاتي،اعتقادي و فكري مي‌كرديم اكنون تبليغات را با پيكار و تلاش سرسختانه مي آميزيم. وروي سخن را به مسئولين مي‌گردانيم. آنان را به شيوه و برنامه خويش فرا مي‌خوانيم و برنامه هايمان را ارائه مي‌دهيم،اگر پذيرفتند از آنها حمايت مي‌كنيم در غير اين صورت با تصميمي راسخ به جنگ هر نخست وزير، رهبر و حزبي كه در راه تجدد عظمت اسلام نكوشد برخواهيم خاست،جنگي بي امان و آشتي ناپذير تا آنجا كه خداي پيروزي بخش ما را پيروز كند».(86) استراتژي اخوان المسلمين براي دستيابي به اهداف نوع راهبردي كه اخوان المسملين براي رسيدن به هدفهاي خود دنبال مي‌كند استراتژي «پارلما نتاريستي» است به رغم اينكه اخوان غير قانوني است اما از روشهاي غير دموكراتيك و خشن استفاده نمي‌كند. مصطفي مشهور در اين زمينه مي‌گويد:«ما خواهان كودتا براي بدست گرفتن قدرت نيستيم چرا كه روش ما صلح آميز است.در واقع ما از طريق تبليغ و دعوت تلاش مي‌كنيم كه افكار عمومي جامعه را به سوي ايدئولوژي خود جلب كنيم ما به قانون پايبند هستيم و از طريق سازمانهاي قانوني همانند،سنديكاها، اتحاديه هاي دانشجويي و شوراهاي محلي عمل مي‌كنيم.(87) وجه تمايز اخوان المسلمين با ساير جنبش هاي اسلامي جنبش اخوان المسلمين از ساير جنبشهاي اسلامي با چهار ويژگي زير متمايز مي‌باشد: 1)جامعيت: آنان دريافته بودند كه تعاليم اسلام تمام امور بشري را چه در اين جهان و چه در جهان آخرت در بر مي‌گيرد و اسلام فقط دين اخلاق و تشريفات مذهبي نيست شعار معروف آنان چنين بود: «اسلام عبارت است از مكتب، عبادت،ميهن،مذهب،حكومت،اخلاق و عمل،قرآن و شمشير».آنان برنامه هاي خود را بر اساس اين شعار تنظيم كرده بودند و تمامي جنبه هاي زندگي را در نظر مي‌گرفتند. جنبه هاي اخلاقي، علمي،اجتماعي، اقتصادي،صنعتي،كشاورزي، سياسي و نظامي و تمامي ابعادي كه به نوعي به دين يا حكومت به هر ترتيب ممكن مرتبط مي شدند. بدين ترتيب مي‌توان ادعا كرد كه تاريخ اسلام حركتي تا بدين حد جامع را بياد ندارد. در گذشته حركتهاي سياسي اخلاقي و اصلاح طلبانه بسياري وجود داشته اند و لي حركتي كه تمامي ابعاد زندگي را در بر بگيرد قبل از ايجاد اخوان المسلمين وجود نداشته است. نتيجه عملي اين جامعيت اين بود كه دين در بسياري از متون غير مذهبي نيز مطرح و كاربرد و قدرت آن تبيين گرديد. بسياري مي پرسيدند:«چه ارتباطي بين دين و شركتهاي بازرگاني،سهامي و گروههاي نظامي و پيشاهنگي وجود دارد؟اخوان المسلمين در برنامه ها و فعاليتهاي خود لزوم پاسخگويي به اين سوالات را درك كرده و چنين مي‌گفتند:«در ذهن مردم اين گونه فعاليتها ناسازگار و ناهماهنگ هستند،اگر آنان مي‌دانستند كه اسلام تمامي اين ابعاد را با يكديگر جمع كرده و تمام جنبه هاي زندگي را به يكديگر مي‌پيوندند آنگاه سازگاري و هماهنگي موجود ميان آن دو را در مي يافتند» اين پاسخ ديدگاه آنان را نسبت به اسلام و دين آشكار ميسازد. 2) مشخصه دوم اخوان المسلمين،سازماندهي دقيق و منسجم آن بود. شيوه اي كه حتي در سازمانهاي سري حركتهاي اسلامي مانند«اسماعيليان» وجود نداشت. دليل آن هم اين است كه اخوان المسلمين وارث هزاران سال تجربه حكومتهاي اسلامي و غربي بودند. بنيانگذاران آن بطور حتم،تمامي جنبشهاي اسلامي و غربي را بطور كامل مطالعه كرد و از آن ميان آنچه كه مورد احتياج و لزوم ايشان بود برگزيده بود. انجمن آنان به ساختمان ساعتي دقيق مي‌مانست كه در آن تمام اجزاء با هماهنگي كامل با هم كار مي‌كردند. حسن البنا شخصاً بر روي هر موضوع اعم از كوچك و بزرگ و پنهان و آشكار نظارت داشت و براي آنكه اين حق و نظارت رنگ و بوي قانوني بگيرد، در ماده 13 اساسنامه جمعيت آمده بود كه كميته مركزي اخوان المسلمين و شعب گوناگون از طريق رهبرانشان مي‌بايد نسبت به «مرشد عام» جمعيت سوگند وفاداري ياد كنند و در هر جلسه اين پيمان را تجديد كرده چنين بگويند:«سمعنا و اطعنا : شنيديم و پذيرفتيم». 3) مشخصه سوم جمعيت «رويكرد فراخوان مردمي» آن بود، يا به عبارت ديگر شيوه اي كه آن را پيش از هر مكتب ديگر به سوسياليسم نزديك مي‌كرد توجه به توده مردم بود. از آنجا كه اين شيوه سازماندهي در جامعه سرمايه داري و بحران زده مصر كه در آن اختلافات طبقاتي بين پادشاهان و كشاورزان وحشتناك بود و ساير طبقات اجتماعي نيز از اختلافات طبقاتي رنج بسيار مي بردند شيوه اي صحيح و موثر بود در بين توده هاي مردم با موفقيت بسيار پذيرفته شد. البنا درتلفيق اصول مذهب با اصول اصلاحات اجتماعي غربي مهارت فوق العاده داشت ولي بديهي است كه او به اصول اجتماعي رنگي مذهبي مي‌داد. براي او انجام اين كار به هيچ وجه مشكل نبود، اسلام قواعد كلي از ميان بردن تبعيض نژادي و اختلافات طبقاتي و تفاوتهاي اجتماعي را به او داده بود چرا كه برتري انسانها را فقط از روي درجه تقوي آنان مي سنجيد.البنا با تيزهوشي و مهارتي خاص سازمان خود را در فاصله ميان دو سيستم نازي ـ فاشيسم و كمونيسم گذارد و از جهتي منتقد بي رحم هر دو سيستم بود او به نازي ها به خاطر انديشه نژاد پرستانه شان مي‌تاخت و مي‌گفت كه طرز تفكرشان تنها مي‌تواند نژادهاي انساني را در يك راه توهم به جنگ وا دارد و به كمونيستها به خاطر الغاي مالكيت خصوصي و ضديت ايشان با مذهب حمله مي‌برد. او مي‌ديد كه اسلام بر دو پايه استوار گرديده است. الف) انسان دوستي ب) خداپرستي، بدين ترتيب وي يكي از مهمترين شعارهاي كلاسيك اخوان المسلمين را يعني شعار «سازماندهي آهنين» را از چنگ كمونيستها بدر آورد. 4) چهارمين مشخصه سازمان شيوه عكس العمل شان در مقابل حوادث بود. هيچ چيز بهتر از موفقيتشان نمي‌تواند همكنشي آنها را با شرايط حاكم نشان دهد و هيچ نشانه اي بهتر از حساسيت آنها نسبت به شرايط نمي‌تواند اصالت آنها را منعكس كند. (88) عوامل مؤثر در فراگيري اخوان المسلمين در مصر و منطقه خاورميانه تلاشها و ابتكارات حسن البنا موجب شد كه دامنه فعاليت گروه وي به تدريج از اسماعليه به ساير نقاط مصر و كشورهاي اسلامي ديگر گسترش يابد. اخوان المسلمين و حسن البنا كه آرمانهاي بلندي در سر داشتند هرگز خود را مقيد به فعاليت در درون مرزهاي مصر نساخت وي تلاشهاي بسياري براي گسترش فعاليت گروه خود در خارج از مصر انجام داد كه خط موسوم به «خط بين المللي اخوان» حاصل آن مي‌باشد. (89) بنا در مارس 1948 به مناسبت بيستمين سالگرد تأسيس گروه گفت:«اسلام يك دين فراگير و جنبش آن جنبشي بين المللي است به طوري كه 200 شاخه در مصر و500 شاخه در سودان و شاخه هاي ديگري در فلسطين،اردن،سوريه، ايران،پاكستان،تركيه و جاهاي ديگردارد. (90) يكي از عوامل عمده اين گسترش،روزنامه يوميه آن(اولين شماره 5 مه 1946) بود كه عمده مقالات خود را به مشكلات كشورهاي عرب اختصاص مي‌داد نويسندگان روزنامه با مقامات برجسته عرب و شخصيت هاي اسلامي كه از قاهره ديدار مي‌كردند و يا از آنجا مي‌گذشتند تماس مي گرفتند و راجع به مشكلات كشورهاي ايشان به بحث و گفتگو مي‌نشستند.انتشار اين گفتگوها علاقه خوانندگان را در كشورهاي غربي برمي‌انگيخت و اغلب اوقات شخصيتهاي مهم شخصاً به دفتر حزب مراجعه مي‌كردندو راجع به امور كشورهايشان به بحث مي‌نشستند و بدين ترتيب ارتباط محكم و نيرومندي بين مصر و خارج از آن برقرار مي‌گرديد. زماني كه يك مسلمان در مي‌يافت كه اخوان المسلمين تنها سازمان مصري است كه علاقه واقعي به امور اعراب و مسلمين خارج از مصر دارد،درباره مسائل و مشكلات ايشان فكر كرده و دنبال راه علاج مي‌گردد و از آنها در مقابل دشمنان سياسيشان حمايت خواهد كرد،آنگاه به اخوان المسلمين علاقه مند مي‌شدند و زمينه مساعد براي ايجاد شعبه اي از اخوان المسلمين در خارج از مصر فراهم مي‌گرديد. اين ويژگي مختص اخوان المسلمين است و هيچ حركت ديگري در جهان معاصر نتوانسته است چنين موقعيتي بدست آورد. (91) تاريخ اسلام هرگز حركتي ديني ـ سياسي چون اخوان المسلمين را به ياد نمي‌آورد كه توانسته باشد توجه بيشتر كشورهاي عربي و اسلامي را به خود جلب كند و از ميان آنان حاميان و طرفداران پرو پا قرص گرد آورد. مهمترين عامل موفقيت اخوان در خارج از كشور اين بود كه عامل سياسي در آن عامل ديني را تحت شعاع قرار داده بود. اگر حركت تنها حركتي مذهبي بود دوستداران آن تنها از لايه هاي اجتماعي معيني مي‌بودند.رويكرد آنان به سياست رهايي بخش و همكاريشان با ناسيوناليستها در زمينه تلاش براي دفع تجاوز خارجي و خودداري از برانگيختن فرقه اي توانست حاميان بسياري از طبقات مختلف اجتماع از جمله روشنفكران و سياستمداران را گرد ايشان فراهم آورد. در خارج از مصر اخوان المسلمين بيشتر يك حزب سياسي بود تا يك گروه ديني. از ابتداي امر اخوان المسلمين با اختلافات فرقه اي و مذهبي در كشورهاي اسلامي بخصوص شيعه و سني آگاه بود، لذا تصميم گرفت از همان قدم نخست مسلمانان را زير پرچم قرآن گرد آورد. و از هر گونه موضعگيري فرقه اي پرهيز نمايند. آنان پيوسته در سخنراني ها و نشريات خود به اين نكته اشاره مي‌كردند و به اين دليل توانستند حمايت همگان راجلب نمايند. در بسياري از كشورهاي اسلامي به جلب فرقه هاي غير سني اميدوار بودند و در عمل هم چه در مصر و چه خارج از آن موفقيتهاي چشمگيري در اين زمينه بدست آوردند. (92) 3 ) جناح اسلام انقلابي در طول دهه 70 19 فعاليت سه گروه اسلامي حيات سياسي مصر را تحت الشعاع خود قرار داد.اين گروههاي سه گانه عبارتند از جماعه المسلمين(التكفير و الهجره)سازمان آزاديبخش اسلامي ( منطمه التحرير اسلامي) كه به آكادمي فني ارتش نيز معروف شد و سازمان جهاد (منظمه الجهاد) هر سه سازمان از اخوان المسلمين نشأت گرفتند و فرزندان مستقيم اخوان به حساب مي‌آيند. از عوامل پيدايي و تميز اين سه جريان انديشه هاي سيد قطب و برداشتها و تفاسير متضادي بود كه از سوي مريدان وي از نظرات سيد قطب صورت گرفت. با وجود اين،يك سلسله عوامل سياسي و اقتصادي نيز در دهه 70 19 به رشد و شتاب اين نوع گرايشهاي اسلامي در مصر كمك كرد. اين عوامل تحت تأثير الف ـ جنگ 1967 ب‌ـ سياست انفتاح (اقتصاد بازار) و ج ـ صلح با اسرائيل شكل گرفت.(93) جنبشهاي اسلامي كه در اواخر دهه 70 19در مصر شكل گرفتند غالباً درون «جماعت الاسلاميه» سر بر آوردند. جماعات الاسلاميه جنبشي بود كه از انجمن هاي دانشجويي اسلامي آغاز شد و به تدريج به نيروي غالب در محيط دانشگاهي مصر تبديل شد. گسترش فعاليت جماعات الاسلاميه در طول دهه 70 19به حدي رسيد كه از اواسط اين دهه به بعد به كليه گروههاي اسلامي مصر عنوان «جماعه الاسلاميه » اطلاق مي‌شد.اما اختلاف در مورد شيوه برخورد با حكومت در ميان اين سازمانهاي دانشجويي اسلام گرا باعث ايجاد انشعاباتي در درون «جماعات الاسلاميه» شد و از آن زمان به بعد ضمن گسترش سازمانهاي جهادي تقسيم بندي هاي مشخص تري ميان گروههاي اسلامي صورت گرفت از جمله «الجهاد»كه سازماني بود كه از درون اين جماعات الاسلاميه ظهور كرد.(94) 1 . جماعت اسلامي جماعت اسلامي ابتدا (1978) به نام «اتجاه الصعيد» شناخته مي‌شد كه به خاطر اعتراض به سياستهاي اخوان وسلفي ها از آنان جدا شد و نام جماعت اسلامي را برخود نهاد.عمده فعاليتهاي آن در استان«الصعيد» صورت مي‌گرفت و در قاهره پايگاه مهمي نداشت تا اينكه مجموعه كوچك پنجاه نفري كه توسط محمد عبد السلام فرج گردآوري شده بود و توسط سرهنگ ابود الزمر،هدايت و رهبري مي‌شد به جماعت اسلامي پيوست و از اين زمان به بعد فعاليت آن گسترش يافت. از آنجا كه رويه سازمان جماعت اسلامي بر جهاد نظامي و ساقط كردن حكومت قرار داشت عناصر آشنا به امور نظامي و همچنين نظاميان قابل اعتماد به خوبي جذب مي‌شدند. اما پس از چندي تشكيلات اين سازمان شناسايي شد و مورد هجوم نيروهاي امنيتي مصر قرار گرفت و پيش از اينكه اقدام چشمگيري انجام دهند عده اي از رهبران آن دستگير شدند و به اخراج از مصر محكوم گرديدند.(95) بنابراين مي توان گفت هدف اين گروههاي انقلابي تغير فرد و جامعه در صورت لزوم با استفاده از اعمال زور است و در دوران قديم نيز دنياي اسلام شاهد سربرآوردن اين جنبش ها بوده است. (96) 2 . سازمان الجهاد علل و چگونگي شكل گيري سازمان الجهاد براي اولين بار در سال 1978 در نتيجه فعاليتهاي ضد قبطي شناخته و كشف شد. اما قدرت آن تا زمان ترور سادات رئيس جمهور مصر فاش نشده بود. (97) در مورد چگونگي شكل گيري الجهاد نظريات مختلفي ارائه شده است برخي عقيده دارند، عبدالسلام فرج با تأسيس مسجدي به نام «عمرابن عبدالعزيز» و جمع آوري افراد هم فكر خود از جمله سرهنگ عبودالزمر موفق شد پنجاه نفر از نيروهاي زبده را گرد آوري كرده و آنها را تحت تعليم و آموزش هاي عقيدتي خود قرار دهد و به احتمال زياد اين گروه فرج در اين زمان به واسطه شخصي به نام كرم زهدي به سازمان جماعه الاسلاميه پيوسته است. همچنين اين تصور وجود دارد كه الجهاد هم يكي از شاخه هاي جماعه الاسلاميه بوده و در چارچوب اهداف آن فعاليت مي‌كرده اما درون ساختاري نستباً‌ مستقل عمل مي‌كرده است. (98) همچنين هاله مصطفي نيز كه به بررسي چگونگي شكل گيري الجهاد پرداخته است بيان مي‌كند كه الجهاد ابتدا به وسيله سالم الرحال اردني الاصل و حسن حلوي، در پي سركوب جنبش اسلام گراي جماعه الفنيه العسكريه در 1974 در اسكندريه شكل گرفت. اين سازمان جديد در 1977 به وسيله نيروهاي امنيتي سركوب شد و پس از آن شخصي به نام كمال السعيد رهبري آن را بر عهده گرفت. از طرفي او اشاره مي‌كند كه محمد عبدالسلام فرج، مهندس الكترونيك از دانشگاه قاهره نيز در سال 1978 به سازمان الجهاد در اسكندريه پيوسته بود نيز سازماني به همين نام در سال 1979 در قاهر تأسيس كرد، كمال سعيد نيز در همان سال به سازمان الجهاد پيوست، سال بعد نيز عبود عبد الطيف الزمر 30 ساله سرهنگ بخش اطلاعات جنگ نيروهاي مسلح كه بعدها نقش مهمي در الجهاد ايفا كرد به اين سازمان پيوست.(99) اما نظر غالب اين است كه گروه اسلامي «جماعه الجهاد» را شخصي به نام «محمد عبد السلام فرج» كه عضو پيشين اخوان المسلمين بود در سال 1979 تأسيس كرد. (100) گذشته از ديدگاههاي مختلف در مورد زمان و نحوه شكل گيري الجهاد آنچه ملسم است اين است كه اين سازمان نيز مانند ديگر سازمانهاي تندرو مصري انشعابي مستقيم از اخوان المسلمين بود كه به خاطر اختلاف نظرهايي در مورد نوع برخورد با نظام حاكم و همچنين رد و انتقاد از رهيافت مصالحه آميز و محافظه كارانه اخوان المسلمين،سرخوردگي از شكست اعراب در جنگ 1967 از رژيم اسرائيل،سركوبي هاي پي در پي اخوان المسلمين از طرف رژيم حاكم وبه ويژه اعدام سيد قطب در صحنه سياسي مصر ظهور كرد. تفكر و انديشه حاكم بر گروه الجهاد الجهاد بر خلاف التكفير و الهجره آماده بود به جاي جدا كردن خود از جامعه در ارتش، نيروهاي امنيتي و ديگر مؤسسات دولتي نفوذ كند. اين سازمان جهاد را به بهانه فرصت مناسب تر به تأخير انداخت، در عوض دكترين جديدي درباره«مسلماني» ارائه داد كه تنها از طريق جهاد دائمي مي‌شد بدان رسيد. (101) يعني شكست و كوتاهي مسلمانان و رهبرانشان در اجراي تعهدات اسلام آنها را كافر خواهد كرد،مشروعيتشان را از ميان خواهد برد و به نابودي محكومشان خواهد كرد. و عبدالسلام فرج نيز تنها به دلايلي فقط از سادات به نام ياد مي‌كند.(102) الجهاد اگر چه از نظر مباني فكري و ايدئولوژيك متأثر از سيد قطب بود اما شكي نيست كه ايدئولوژي خاصي حاكم بر سازمان الجهاد را بايد ناشي از انديشه هاي فرج دانست كه در كتاب«فريضه الغائبه»(واجب فراموش شده) انعكاس يافت.با وجود اين سازمان الجهاد شيخ عمر عبد الرحمن استاد نابيناي شعبه دانشگاه الازهر در اسيوط را به عنوان پدر معنوي و رهبر ديني خود برگزيدند.دليل انتخاب نيز اين بود كه عمر عبدالرحمن با توجه به جايگاه شرعي و ديني خود مي‌توانست ضمن اجتهاد احكام الهي به صدور فتوي نيز مبادرت كند و بدين ترتيب فتواهايي كه او صادر مي‌كرد به اقدامات الجهاد مشروعيت بخشيد. (103) عقايد الجهاد طبق كتاب« فريضه الغائبه» عبارتند از: ـ وظيفه هر مسلماني اين است كه در جهت امت اسلامي تلاش كند اين وظيفه را خدا و شريعت تعيين كرده و از آنجا كه قوانين حاكم بر كشورهاي اسلامي قوانين كافر است،مسلمانان راستين بايد عليه رهبران خود كه در غرب بوسيله مسيحيان،كمونيستها و صهيونيست ها آموزش ديده اند، اعلام جهاد كنند. ـ رهبران مسلماني كه قوانين اسلام را رد مي‌كنند مرتد شمرده مي‌شوند،هر چند كه ادعاي مسلماني داشته باشند. ـ مبارزه مسلحانه تنها شكل جهاد است. ـ در ابتدا بايد با كفر داخلي (حكومت مصر) جهاد كرد و سپس با كفر خارجي (جهان غير اسلامي) ـ خودداري از جهاد دليل اصلي موقعيت اسفبار مسلمانان و عامل عمده تحقير، انحطاط،خواري و تفرقه آنهاست. ـ رهبري در اسلام بايد به عهده قوي ترين مومنان كه تقوا و ترس بيشتري از خداوند دارند گذاشته شود. رهبر را بايد به طور جمعي انتخاب و پس از انتخاب از او اطاعت كرد. ـ پنج دوره در تاريخ امت اسلامي را مي‌توان برشمرد كه شامل امت در دوران پيامبر(ص)،دوران خلفا، دوران پادشاهان، دوران ديكتاتورها و دوران ماست كه در دوران ما ديكتاتوري و استبداد سرنگون شده و امت تحت كنترل يك نظام مشابه با جامعه پيامبر(ص) قرار گرفته و صلح برقرار خواهد شد. (104) سازماندهي و ساختار دروني الجهاد كه شناخته ترين گرايش اسلامي طيف انقلابي در مصر مي‌باشد از يك سازماندهي دروني تقريباً منسجم و پويايي نيز برخوردار بود. اين سازمان داراي سه ركن بود: ركن فكري: كه محمد عبدالسلام فرج در كتاب «الفريضه الغائبه» مباني انديشه حركت جهاد را تبيين مي‌كرد. خط و مشي: كه توسط عبور الزمر تشكيل شد. فتاوي: كه توسط عمرعبدالرحمن مطرح مي‌شد و به حركت مشروعيت اسلامي مي‌داد.(105) علاوه بر اين سازمان جهاد براي تسهيل در امور از سه كميته به شرح ذيل تشكيل مي‌شد: كميته اول: كميته دعوت و سازماندهي اعضاي جديد بود. كه رئيس آن هم فرج بود كه علاوه بر رياست سازمان رياست آن را نيز بر عهده داشت. كميته دوم: كميته تداركات و تنظيم برنامه ها و آموزش نظامي و جمع آوري اطلاعات در جهت تغيير حاكميت بود و رياست آن را عبودالزمر به عهده داشت. كميته سوم: كميته اقتصادي و امور مالي و جمع آوري اعانات بود. (106) شيوه عملكرد اين گروه به طور پنهاني و غير قانوني عمل مي‌كند و در تلاش است كه از طريق نفوذ در ارتش، نيروهاي امنيتي و ديگر مؤسسات دولتي و دست زدن به ترور و خشونت دولت و نظام سياسي حاكم را سرنگون كند. (107) الجهاد از مصر تا افغانستان همانطور كه قبلاً‌ هم گفته شد پس از ترور سادات مقامات مصري شروع به سركوب اسلام گرايان كردند. فشارهاي ناشي از حكومت، عرصه را بر گروههاي تندرو اسلامي در مصر بويژه الجهاد تنگ كرد لذا اين گروهها براي ادامه فعاليت خود به خارج از مرزهاي مصر گسترش يافت و به نوعي بحران به خارج از مصر صادر شد. اعضاي سازمان الجهاد در كشورهايي همچون افغانستان ،يمن،پاكستان،لبنان وانگلستان پراكنده شدند و به احياي سازمان الجهاد پرداختند. (108) سازمان جديد كه از آن به عنوان «جهاد نوين» نيز ياد شده در افغانستان شكل گرفت اين سازمان جديد تحت رهبري ايمن الظواهري فيزيكدان و محمد شوقي اسلامبولي برادر خالد اسلامبولي قرار داشت. محمد عاطف نيز كه در ارتش مصر خدمت مي‌كرد در اواسط دهه 80 از ارتش فرار كرد و به افغانستان گريخت. او در پيشاور ايمن الظواهري را ملاقات كرد و چند ماه بعد به بن لادن پيوست. اهميت پيوستن اعضاي الجهاد و برخي سازمانهاي عربي به بن لادن به حدي است كه برخي معتقدند اين الجهاد بود كه با تحت تأثير قراردادن بن لادن باعث افراطي شدن القاعده شده است. (109) الجهاد پس از بازسازي خود در افغانستان در دهه 1990 داخل مصر نيز فعال شد و حملات مرگباري عليه حكومت مبارك آغاز كرد. (110) الجهاد در دوره اخير به دو جناح تقسيم شده است،جناح اصلي تحت رهبري ايمن الظواهري قرار داد كه جانشين بن لادن محسوب مي‌شود و جناح انشعابي را كه طلأ الفتح (پيشگان فتح) نام دارد، احمد حسين عجيزه رهبري مي‌كند. (111) 3 . منظمه التحرير الاسلامي سازمان آزاديبخش اسلامي (منظمه التحرير الاسلامي) به عنوان گروه انشعابي از اخوان، ديدگاههاي راديكال حسن البنا و سيد قطب را تأييد مي‌كرد. بر خلاف اخوان كه در پي موعظه پيرامون ضرورت اسلامي كردن جامعه براي توده هاي مسلمان بود،حزب التحرير اعتقاد داشت كه قدرت سياسي را بايد در ابتدا از طريق قوه قهريه به دست گرفت. بعد از آن اسلامي كردن جامعه از بالا به اجرا در خواهد آمد اين حزب به دليل اهدافش در همه جا غير قانوني شد و اعضايش تحت تعقيب قرار گرفتند. (112) اين سازمان را دكتر صالح سريه رهبري مي‌كرد. وي فلسطيني الاصل بود و در حيفا متولد شده بود و در جواني به حزب التحرير الاسلامي كه در سال 1950 در واكنش به شكست اعراب از اسرائيل توسط تقي الدين بنهاني تشكيل شده بود،پيوست.(113) صالح سريه و شاگردانش با سازمان دادن گروهي دنبال فرصتي براي كودتا مي‌گشتند و سرانجام روز 18 آوريل 1974 را برگزيدند. در آن روز چند تن از دانشجويان آكادمي نظامي در هيلوپوليس به فكر به دست گرفتن كنترل انبار مهمات مدرسه افتادند تا به اين وسيله به انور سادات و همراهان او كه قرار بود از آن نزديكي عبور كنند حمله كرده و او را ترور كند كه عمليات لو رفت و سريه و عده ديگري اعدام شدند.(114) برخلاف اخوان المسلمين و التكفير و الهجره كه اولي از يك استراتژي گام به گام جهت ساختن يك نظام اسلامي طرفداري مي‌كرد و دومي كه از يك استراتژي دراز مدت بر اساس ساختن يك هسته نيرومند از مؤمنان كه از جامعه پيامبر الگو مي‌گرفت پيروي مي‌كرد،استراتژي سياسي التحرير الاسلامي استقرار يك حكومت اسلامي بود لذا مشغول طرح ريزي براي كسب قدرت شد به همين جهت هم بود كه تلاش داشت در ارتش نفوذ كند و تقريباً تمام اعضاي آن به جز شخص صالح سريه به يك كودتاي سريع عقيده داشتند. (115) 4 . جماعه المسلمين (التكفير و الهجره) سابقه و پيشينه اين گروه كه بعد ها به «التكفير و الهجره» معروف شدند در سال 1971 توسط «شكري احمد مصطفي»بنيان گذاري شد. اين گروه نيز يكي از شاخه هاي اخوان المسلمين مي‌باشد كه به خاطر اعتقاد به روشهاي راديكال از اخوان جدا شد. تفكر و انديشه حاكم بر گروه تفكرات حاكم بر اين گروه تفسيرهاي راديكالي از برخي مفاهيم اسلامي است كه عمدتاً متأثر از آثار و نوشته هاي سيد قطب مي‌باشد، زيرا وي حكومت ها و جوامع امروزي را مسلمان نمي‌دانست و به كارگيري خشونت در به دست گيري قدرت به منظور پياده كردم شريعت و حاكميت اسلامي را تأييد مي‌كرد. همچنين طبق باور اين گروه اسلام ناب تنها در عصر طلايي حكومت پيامبر(ص) در مدينه و حكومت خلفاي راشدين وجود داشته است و پس از آن دچار زنگارهاي تحريف و بدعت شده است و جامعه امروزي مسلمين تفاوتي با وضعيت دوران جاهلي پيش از اسلام ندارد. لذا اين گروه با فاسد و جاهل دانستن جامعه كنوني مسلمين و تلاش جهت رسيدن به جامعه مطلوب خويش مراحلي به شرح ذيل قائل بودند:(116) مرحله اول، شامل تكفير جامعه و حكومت و هجرت و فاصله گرفتن از آنهاست اين مرحله را مي توان مرحله استضعاف دانست كه در آن مسلمانان واقعي در اقليت و فاقد قدرتند. در اين مرحله مسلمانان راستين بايد از كار در دستگاههاي دولتي خودداري كنند و تلاش نمايند جامعه مورد نظر خود را بسازند. در اين مرحله تمامي اعضا با يكديگر كار،تحصيل و عبادت خواهند كرد، تا زماني كه زمينه براي مرحله دوم، يعني مرحله بازگشت و عمل انقلابي فرا رسد، در اين مرحله كه مي توان آن را مرحله اقتدار ناميد مسلمانان هجرت كننده وظيفه دارند كه با بازگشت به جامعه،هدف خود را عملي كند و قدرت را بدست گيرند به اعتقاد گروه تكفير وقتي مسلمين بدين طريق در يك جامعه قدرت را بدست گيرند به طور اتوماتيك و معجزه آسايي تمام مشكلات آن جامعه حل خواهند شد و چنين جامعه اي تبديل به سومين ابرقدرت جهان (پس از آمريكا و شوروي سابق) خواهد شد. اين گروه براي اينكه ديدگاهها و عملكرد هاي خود را توجيه كند و به آن مشروعيت بخشد به انديشه «مهدويت» نيز متوسل شد و اعلام كرد كه دوره آخر الزمان فرا رسيده است و دليل آن هم فسق و فجور، ظلم و بي عدالتي هايي است كه به منتها درجه خود رسيده است.(117) گفتار دوم : بنياد گرايي اسلامي در عربستان سعودي بر خلاف مصر كه يك دولت سكولار و غير ديني است اما دولت عربستان سعودي ماهيتاً بنيادگرا مي‌باشد لذا نمي‌توان به صراحت و روشني گروههاي بنيادگرا را از ساختار سياسي جدا ساخت و اگر در مصر از سال 1928 تاكنون گروههاي بنيادگرا موازي با دولت فعاليت داشته و چالشي اساسي براي دولت مصر بوده‌اند در عربستان سعودي كه از بدو پيدايش داعيه اسلام گرايي داشت اين چالش ديده نمي‌شود ، تنها گروه موازي با دولت عربستان و تحت عنوان بنيادگرايي و اسلام خواهي گروه «اخوان» مي‌باشد كه آن هم از سالهاي 1979 به بعد و به ويژه به دنبال جنگ دوم خليج فارس و ظهور نسل جديدي از آنها به نام «نوخواني ها» چالشي ايدئولوژيك براي دولت عربستان ايجاد كردند و به نام اسلام گرايي علم مبارزه با دولت عربستان را برداشتند. امروزه سازمان القاعده رهبري اين مبارزه را بر عهده دارد لذا در اين فصل برآنيم كه چگونگي اين تحولات را بررسي كنيم. الف ) ماهيت ، ريشه ها و تحولات بنيادگرايي اسلامي در عربستان همان گونه كه در بخش دوم توضيح داده شد بنيادگرايي اسلامي جرياني كهن و تاريخي در جوامع مسلمان بوده است كه همواره به دنبال بحرانهاي مختلف گريبانگير آن جوامع رخ مي داده است. آنچه امروزه ما در عربستان سعودي به عنوان بنيادگرايي اسلامي شاهد هستيم نيز از اين قاعده مستثني نيست . بنيادگرايي اسلامي در عربستان سعودي كه عمدتاً از محمد بن عبدالوهاب آغاز و تا به امروز ادامه دارد علاوه بر اينكه ريشه در جنبشها و نهضت هاي اسلام گرا در تاريخ اسلام دارد اما به واقع بيشتر بازتاب انديشه هاي محمد بن عبدالوهاب مي باشد . به همين خاطر است كه تحت عنوان وهابيت به فعاليت مشغول است . بررسي عوامل و ريشه هاي شكل گيري وهابيت به عنوان يك حركت بنيادگرا كه براي اصلاح وضع جوامع اسلامي ، بازگشت به اسلام راستين و سنت و سيرة پيامبر (ص) را توصيه و تجويز مي كند ، نشان مي دهد شرايط اجتماعي زمان شكل گيري وهابيت يعني قرن 18 م و 12 هـ . در شبه جزيرة عربستان به ويژه در سرزمين نجد بسيار نابسامان بوده است . جهل ، پراكندگي ، هرج و مرج ، فقر و فلاكت ،‌ زور و خشونت ، قتل و غارت ، تعدي و تجاوز و بي خبري از علم و صنعت از ويژگي هاي بارز و شايع زندگي در اين شبه جزيره بود . در چنين وضعيتي بود كه جنبش وهابيت پا گرفت . زمينه هاي داخلي بخصوص پراكندگي ، تفرقه و تشتت سياسي ، اجتماعي ، مذهبي و قبيله اي آنچنان باعث اختلاف و تفرقه ميان مردم و قبايل مختلف شده بود كه به محض شنيدن دعوت محمد بن عبدالوهاب به اتحاد و انسجام ، عدة بسياري دور او جمع شدند . (118) آنچه مانع وحدت ميان قبايل مختلف عرب شده بود وجود آيينها و اعتقادات و مراسم قبيله اي و محلي خاص بود . لذا محمد بن عبدالوهاب نيز با مشاهدة اين وضعيت از همان آغاز جواني به مخالفت با اين گونه آداب و رسوم پرداخت . او فعاليت خود را از نجد شروع كرد و بيشتر عقايد مردم آنجا را خرافات ، بدعت و انحراف مي دانست . ابن عبدالوهاب پس از مدتي تلاش موفق شد محمد بن سعود يكي از سران قبايل سعود را با عقايد خود همراه كند . از آن زمان به بعد آن دو با زور و شمشير شروع به تصرف نواحي مجاور كردند و تحت پوشش جهاد در راه خدا ، امر به معروف و نهي از منكر و مبارزه با شرك مبارزات زيادي به راه انداختند . اگر چه جنبش وهابيت ريشه در جريانهاي مذهبي گذشته داشت اما به خاطر تأثير پذيرفتن از برخي فرقه هاي اسلامي پيشين نه تنها بر اساس مقتضيات زمان پيش نرفت بلكه علي رغم هدف اوليه خود كه اصلاح وضعيت مردم شبه جزيره عربستان و به قول خودشان مسلمانان بود ، به نوعي ديگر باعث انحراف و عقب‏ماندگي آنان گرديد . درمورد ماهيت جنبش محمد بن عبدالوهاب ( يعني اينكه آيا نوعي بنياد گرايي به معني اصلاح طلبي و آينده نگري است يا بنيادگرايي از نوع متحجر و واپس گرا ) ديدگاههاي مختلفي وجود دارد . برخي آن را جنبشي اصلاحي و برخي ديگر متحجرانه و واپس گرا دانسته اند . اقبال لاهوري اين جنبش را « بهترين تجلي روح تعليمات ابن تيميه » و « نخستين تپش زندگي در جهان اسلام » خوانده است . او ابن عبدالوهاب را « مصلح ديني و پالايشگر بزرگ » مي نامد و مي گويد تقريباً همة نهضت هاي بزرگ اسلامي جديد در آسيا و آفريقا نظير جنبشي سنوسي و پان اسلاميسم ، مستقيم و غير مستقيم ملهم از اوست . (119) از طرف ديگر استاد شهيد مرتضي مطهري در تحليل اين جنبش بر اين باور است كه عامل عمده افول انديشه اصلاح در جهان عرب و اسلام و شكست نهضت هاي اصلاح ديني و اسلامي نفوذ و تأثير گذاري جريان وهابيت است . وي در اين زمينه مي افزايد عامل عمده اي كه سبب شد نهضت هاي اسلامي كه از سيد جمال الدين اسد آبادي شروع شده از جلوه و رونق بيفتد ،‌گرايش شديد مدعيان اصلاح بعد از سيد جمال و عبده به سوي وهابيگري و گرفتار شدن آنها در دايرة تنگ انديشه هاي اين مسلك است .آنها بازگشت به اسلام اصيل را به صورت بازگشت به حنبلي گري كه قشري ترين مذهب اسلامي است تفسير كردند . (120) جداي از ديدگاههاي مختلف درمورد ماهيت اين جنبش ـ اصلاح طلب يا متحجر ـ پيروان اين جنبش خود را افرادي اصلاح طلب و پيرو سنت و سيرة‌ سلف صالح معرفي مي كنند و با اطلاق سلفيون به خود در صدد مشروعيت و اصالت بخشيدن به افكار و عقايد خويش هستند . در اين مورد لازم به توضيح است سلفيون نام ديگري براي جريان «وهابي» به معناي پيروان راه پيامبر اسلام (ص) است يعني كساني كه به قرآن و سنت معتقدند. سلفيون منتسب به سلف ابن صالح،كاربرد واژه«وهابي» را توهين به خود و به دليل ناآگاهي مي‌دانند، آنها خود را موحدين و اهل سنت و جماعت مي‌دانند. مطابق نظر ابوداوود صالح پيروان پيامبر(ص) به 73 فرقه تقسيم مي‌شوند كه هفتاد و دو فرقه آنها گمراه و فقط يك فرقه يعني اهل سنت و جماعت به بهشت خواهند رفت. براي مسلمانان فقط يك راه است و آن هم پيوستن به سلفيون است. (121) البته عده ديگري عقيده دارند وهابيان با سلفيون تفاوت دارند زيرا سلفيه به رهبري محمد عبده كوشيده است جنبه هاي خردگرايانه اسلام را به ديگران معرفي كند در حالي كه وهابيت يك جريان خرد ستيز است،دوم اينكه «محمد عبده» كه در دوران معاصر رهبر سلفيه شناخته شده است تا حد زيادي به قول يكي از بزرگان جهان اسلام «خود را از تعصبات جاهلانه خالي كرده است» در حالي كه وهابيت يك جريان شديداً متعصب و وفاق ستيز است. همچنين يكي از اساتيد برجسته دانشگاه دمشق نيز كتابي با اين عنوان كه «آيا سلفيه مذهب است يا بدعت؟» كوشيده است ثابت كند كه يدك كشيدن عنوان سلفيه به وسيله جمعي،مخصوصاً‌«وهابيون» امري ناروا و غاصبانه است.(122) اما گذشته از اينكه بنياد گرايي در غالب جنبش وهابيت در عربستان جرياني اصلاح طلب باشد يا متحجر ، بايد خاطر نشان ساخت كه يك واكنش مذهبي ـ‌ سياسي در پاسخ به عقب ماندگي ها و نابساماني هاي عصر خود بوده است كه ريشه هاي فكري آن را بايد در جريانات زير جستجو نمود : 1ـ خوارج يكي از موارد مهم در بازيابي پيشينه فكري وهابيون،تشابه هاي آنها با انديشه هاي خوارج است. برخي از اين مشابهت ها عبارتند از: تكفير مسلمانان به خاطر ارتكاب گناه و مباح دانستن خون و اموال آنها به همين علت،تعصب شديد، دشمني سخت با حضرت علي(ع) و خاندانش ، اخذ به ظاهر الفاظ قرآن و سنت بدون رعايت تفسير و بدون لحاظ مباني عقلي و اصولي تقدس ظاهري و كوشا بودن در عبادت، كافر پنداشتن بقيه مسلمانان به جز خودشان و تطبيق آياتي از قرآن كه در شأن كفار و مشركان نازل شده است به مسلمانان، و نهايتاً‌ همانگونه كه خوارج با شعار«لاحكم الا لله » همه چيز را مستقيماً‌ به خدا مرتبط مي‌ساختند وهابيان نيز عواملي نظير دعا، شفاعت،توسل،ترس و... را مختص خداوند دانسته و واسطه قرار دادن يكي از مخلوقات صالح خداوند را شرك و كفر مي‌دانند. 2ـ ابن حنبل در قرون اول تا سوم هجري اهل سنت از نظر فقهي به دو گروه«اهل رأي» و «اهل حديث» تقسيم مي‌شدند. اهل حديث آن دسته از علماي ديني بودند كه در استنباط احكام اسلامي به عقل اهميتي نمي‌دادند و به ادعاي خود فقط به «كتاب» و «سنت نبوي»‌بسنده مي‌كردند، اما «اهل رأي» علاوه بر دو منبع مذكور«عقل» را نيز به عنوان دليل براي اثبات احكام تلقي مي‌كردند. احمد بن حنبل از جمله فقهاي اهل حديث است كه با استدلال عقلي به شدت مخالف است. مهمترين ويژگي ابن حنبل(241ـ164) محدث و فقيه اهل سنت عبارت بودند از: تمسك شديد به شيوه سلفيه و مخالفت شديد با «رأي» و استدلال عقلي.در آن زمان مسلمانان از نظر عقلي به دو گروه «اشعري» كه استفاده از شيوه هاي عقلي در مباحث كلامي را حرام مي دانستند و «معتزله» ، كه در مباحث كلامي از شيوه هاي عقلي، منطقي و فلسفي استفاده مي‌كردند تقسيم مي شدند. احمد حنبل بر اين اساس اشعري مذهب بود. او نفس بحث از علم كلام را حرام دانست با اين دليل كه در اين علم در مورد ذات و صفات خداوند بحث مي‌شود و اين گونه مسائل از حيطه درك آدمي خارج بوده و سبب گمراهي مي‌شود. اين ديدگاهها كه بعدها در عالم اسلامي استمرار يافتند مدعي بودند بر مسلمانان فرض است كه به ظاهر الفاظ قرآن و سنت نبوي «در همان حد فهم عامه مردم» متعبد باشند و هر گونه سوالي را بدعت مي‌دانستند.«اخباريون» كه در قرنهاي دهم تا چهاردهم در عالم تشيع پيدا شدند نيز دنباله رو افكار اشاعره بودند. 3ـ ابن بطه عبدالله بن محمد معروف به بطه يكي از علماي حنبلي در قرن چهارم هجري زيارت و شفاعت پيغمبر(ص) را انكار كرد و گفت سفر براي زيارت قبر پيامبر از نظر شرعي سفر حرام است و از اين رو مسافر زائر مي بايست همانند ديگر سفرهاي معصيت نماز خود را تمام بخواند و هر كس سفر به سوي پيامبر و يا قبور اولياء صالحان را عبادت بداند برخلاف سنت پيغمبر و اجماع نظر داده است. 4ـ ابن تيميه ابوالعباس احمد بن حنبل معروف به ابن تيميه (متوفاي 728 هـ) در ميان پيروان احمد بن حنبل مهمترين احيا كننده روش او مي‌باشد. تمام محققاني كه درباره وهابيت مطالعه كرده اند متفق هستند كه در جايگاه ريشه‌يابي افكار وهابيت هيچ كس را نمي‌توان يافت كه به اندازه ابن تيميه اهميت داشته باشد و محمدبن عبدالوهاب جز برخي تندرويها چيزي بر عقايد ابن تيميه نيفزوده است.بدين ترتيب مي‌توان وهابيت را مذهب حنابله مطابق تفسير ابن تيميه دانست. ابن تيميه مردي سرسخت در عقايد خود،تندخو نسبت به مخالفان فكري، متعصب خصوصاً‌ نسبت به شيعيان،ماجراجو و خودباور بود. به طوري كه جز آرا و نظريات خويش، هيچ نظر ديگري را قبول نداشت.علاوه بر ويژگي هاي رواني و شخصيتي ابن تيميه،ديدگاههاي كلامي و فقهي او يك زير بناي اساسي دارد بر اين مبنا كه عقل را سبب ضلالت و گمراهي مي‌داند و فقط به ظواهر الفاظ قرآن وحديث نبوي و فتاواي صحابه اكتفا مي‌كند. (123) پس همانگونه ملاحظه شدگرچه مسلك وهابيت به نام محمد بن عبدالوهاب شهرت يافته است اما به واقع ابن عبدالوهاب با مطالعه آثار ابن تيميه و ديگران به آنها اعتقاد پيدا نمود و در قلمرو نظري چيزي به آن نيفزود بلكه آن را به حيطه عملي كشاند و افراط گريهايي به شكل زير به آن افزود: 1) به صرف دعوت اكتفا نكردند بلكه با مخالفان خويش با شمشير برخورد نموده و آن را امر به معروف ونهي از منكر و مبارزه با بدعت ناميدند. 2) وهابيان هرگاه بر شهري تسلط مي يافتند،ضريحها ،مساجد ضريح دار و قبور مشخص و علامت دار را ويران مي‌كردند. 3) مصداق بدعت را به شكل شگفت انگيزي گسترش داده و هر چيزي را كه زمان پيامبر وجود نداشت،حتي نوشيدن قهوه و كشيدن سيگار و ... را بدعت شمردند. 4) گسترش دامنه تكفير مسلمانان: يكي از شاخصه هاي بسيار مهم وهابيت تكفير مسلمانان و تشبيه آنان به كفار و مشركان است و اين حكم عامي است كه شامل همه مسلمانان شده و به جزء خود آنان هيچ استثنايي نمي‌شناسد.ابن عبد الوهاب حتي مسلمانان معتقد به شفاعت،زيارت و ... را از كفار و يهوديان بدتر مي دانست، لذا وهابيان از آغاز تا كنون به راحتي به خود حق مي‌دهند هر طور كه بخواهند با خون،جان،اموال و نواميس اين كفار! عمل كنند و با اين كردار خود را مستحق قطعي بهشت خداوند مي‌دانند. (124) تحولات بنياد گرايي در عربستان و ظهور نسل جديد اگر چه افكار و انديشه هاي محمد بن عبدالوهاب بود كه با توجه به شرايط بحراني مردم شبه جزيرة عربستان در آن زمان ، با برخورداري از جذابيت خاص گروههاي زيادي را گرد محمد بن سعود جمع آورد . اما پس از مرگ آن دو و به دنبال تحولاتي كه در داخل و خارج از عربستان اتفاق افتاد تعاليم و اصول وهابيت پاسخ گو نبودند لذا در دهه هاي بعد دستخوش تغييراتي گرديدند . نقطه شروع اين تغييرات هنگامي بود كه عبدالعزيز بن سعود روي كار آمد . وقتي كه ابن سعود روي كار آمد با دو نيرو مواجه بود كه ناگزير بايد با آنها كنار مي‌آمد، يكي زمامداران امور ديني در نجد كه سخت به تعاليم محمدبن عبدالوهاب پايبند بودند و با هر چيز تازه اي مخالفت مي كردند و حتي تلگراف،بي سيم، دو چرخه را بدعت مي‌دانستند،نيروي ديگر موج تمدن جديد بود كه نظام وحكومت بسياري از وسايل آن را لازم داشت. بتدريج كه سعوديها در عربستان به قدرت رسيدند چون نمي‌توانستند با افكار و تعصب وهابي بر مردم حكومت نمايند وبا سرزمينهاي ديگر ارتباط برقرار سازند بنابراين براي تعديل اين انديشه ها گام برداشتند و سعي نمودند تا ايده وهابيت را متناسب با ضرورتهاي اجتماعي،سياسي ،اقتصادي و فرهنگي جديد تغيير دهند، نتيجه اين شد كه حكومت حد و وسط ميان اين دو را گرفت بدين معني كه ديگر ممالك اسلامي را مسلمان دانست و در كنار تعليمات ديني تعليمات مدني را قرار داد و حكومت را به گونه اي از نظام جديد استوار ساخت و اجازه داد كه اتومبيل،هواپيماو ... مورد استفاده قرار گيرد.ناگفته نماند هم اكنون نيز وهابيون در جامعه خود اعتقادات تعصبي را عملي مي‌سازند، از جمله عدم رانندگي و عدم حق ورود به دانشگاه براي خانم ها و... اما به هر حال وهابيت دهه 80 مدرن شده و تلطيف گشته و تركيبي از وهابيت عبدالعزيز فيصل با فرهنگ مصرفي طبقه متوسط سعودي است. اين گروه را كه مي‌توان «نو وهابيون» ناميد نسل نوگرايي از وهابيون هستندكه رگه هايي از خشونت و تعصب را با لايه هايي از نوگرايي و اصلاح طلبي تلفيق نموده اند . با اشغال افغانستان توسط شوروي و حضور تعداد زيادي از جوانان عربستاني در افغانستان كه تحت عنوان جهاد عليه كفار صورت گرفت وهابيت بازهم دستخوش تغييراتي شد كه پيامد آن ظهور نسل جديد ديگري به نام « وهابيان مدرن » بود . اين نسل بر خلاف دستورات محدود كننده ابن عبدالوهاب ، علاوه بر ارتباط گسترده با ممالك ديگر و بعضاً در حال رفت و آمد، تحصيل و سكونت در كشورهاي غربي نيز هستند. (125) ب ) نقش بنياد گرايي اسلامي در تحولات سياسي و اجتماعي در عربستان سعودي قبل از پرداختن به اين مطلب بايد به نقش و جايگاه دين در اوضاع اجتماعي و سياسي عربستان اشاره كرد . در عربستان سعودي هيچ ديني به غير از اسلام پذيرفته شده نيست و هيچگونه اماكن غير مذهبي ديگر مانند كليسا و كنست وجود ندارد . در قوانين سه گانه عربستان سعودي كه در تاريخ 27/8/1342 هـ . ق به تصويب رسيد و شامل 83 اصل مي باشد در اهميت جايگاه مذهب در بند اول آن آمده است مملكت عربستان سعودي دولتي عربي اسلامي و داراي استقلال كامل و دين اسلام است ، قانون اساسي اش كتاب الله و سنت پيامبر ( ص ) مي باشد . (126) همانگونه كه مشاهده مي شود دين در كشور عربستان از جايگاه بسيار ويژه اي برخوردار است بدين سبب باتوجه به ساختار حكومت آل سعود كه بر اساس توافق رهبر مذهبي وهابيت و بزرگ خاندان آل سعود بوده است ، تشكيلات مذهبي در اين كشور نيز از قدرت بالايي برخوردار مي باشد و توسط حكومت پشتيباني مي شود . سعوديها حاكميت مذهبي بر كشور را نيز تبليغ مي نمايند كه در اين راستا به جز تشكيلات حكومتي و وزارت امور اسلامي ، اوقاف ، دعوت و ارشاد سلزمانهاي ديگري نيز در اين رابطه فعاليت دارند كه عبارتند از : (127) رابطه العالم الاسلامي اين سازمان حدود 40 سال قبل با عضويت نمايندگاني از ساير كشورها تشكيل گرديد و از پرقدرت ترين سازمانهاي مذهبي در عربستان محسوب مي شود . بودجه سالانه اين سازمان بيش از 200 ميليون ريال سعودي مي باشد . همچنين در بيشتر كشور هاي جهان شعبه دارد و بازوي تبليغي و مذهبي عربستان در خارج از اين كشور محسوب مي شود . وظايف اين سازمان عبارت است از : آموزشهاي اسلامي ، توزيع كتب اسلامي و قرآن ، آموزش زبان عربي ، كمك به مؤسسات اسلامي . اين سازمان طي 10 سال گذشته حدود يك ميليارد ريال جهت ترويج اسلام ، 35 ميليون ريال به سازمانهاي خيريه ، بيمارستانها و درمانگاهها در خارج از كشور ، 20 ميليون ريال به نشر و حفظ قرآن و مؤسسه ائمه ارشاد كمك كرده است . همچنين تعداد يكهزار مسجد در جهان و صدها مركز اسلامي زير نظر اين سازمان مشغول فعاليت مي باشند . سازمان علماي بزرگ ( كبار العلما ) اين سازمان معمولا به رياست مفتي كل اداره مي شود كه مركب از 21 تن از علماي طراز اول كشور مي باشد . عمده فعاليت اعضاي اين سازمان صدرو فتاوي است كه اين فتاوي نقش مهمي در مسائل مذهبي و سياسي كشور دارند. سازمان امر به معروف و نهي از منكر اين سازمان نقشي شبيه پليس منكرات در ديگر كشور هاي عربي ايفا مي كند . زيرا مانع هر نوع اقدام منافي با تفسير هاي رسمي ديني از سوي مردم مي شود و اعضاي آن در خيابانهاي اصلي شهرها به گشت زني مي پردازند و حتي در مواردي مشاهده شده است كه از قيچي براي كوتاه كردن موهاي بلند جوانان با زور نيز استفاده نموده اند . اين افراد به فروشگاههاي موسيقي يورش برده و آنها را مصادره مي نمودند و هر زني ولو بيگانه و غير مسلمان كه چادر سنتي عربستان را بر تن نداشته باشد مورد اهانت و بعضا ضرب و شتم قرار مي دادند . علاوه بر اينها نهادهاي ديگري نيز به امور مذهبي اهتمام دارند كه از جمله مي توان به جمعيت حفظ قرآن ، مجمع فقه ، رياست عام امور حرم مكي و حرم نبوي و حوزه هاي ديني اشاره كرد . پس از اين اشاره مختصر به جايگاه دين و مذهب در نظام سياسي عربستان بهتر مي توان به جايگاه و نقش بنيادگرايي ( وهابيت ) در شكل گيري و تداوم نظام سياسي حاكم بر عربستان از ابتداي روي كار آمدن خاندان آل سعود تاكنون پي برد . 1 ) مشروعيت زايي و دولت سازي آنچه امروز بيشتر از هر چيز تحت عنوان بنياد گرايي در عربستان سعودي مطرح است همان جنبش وهابيت مي باشد . پيروان اين جنبش كه خود را سلفي و سلفيون نيز مي نامند خواهان بازگشت به اصول اوليه اسلام و سنت پيامبر ( ص ) و خلفاي راشدين هستند . بررسي ها و مطالعات نشان مي دهد جريان بنيادگرايي ( وهابيت ) نقش عمده اي در شكل گيري كشور عربستان داشت . محمد بن سعود بسياري از موفقيت هاي خود را مديون مردان اصول گراي قبايل وهابي مي‌باشد كه مشهور به «اخوان » هستند. به عبارت ديگر يكي از مهمترين عواملي كه به يكپارچه سازي آنچه اكنون عربستان سعودي ناميده مي‌شود كمك كرد، جنبش «اخوان» بود. از آنجا كه جامعه سعودي هميشه در معرض تهديدات خارجي بوده است،بنابراين،وهابي ها با ايجاد يك سازمان اسلام گراي قوي نظامي(اخوان) به اين مساله واكنش نشان دادند. جنبش نظامي اخوان كه در سال 1912 م شكل گرفت و از حمايت عبد العزيز بن سعود برخوردار بود به عنوان يك واكنش بر ضد تجاوز اوليه غرب در قلب شبه جزيره عربستان به ويژه در منطقه حجاز عمل مي‌كرد . (128) در مقاطع بعد از تشكيل كشور عربستان به رهبري خاندان آل سعود نيز زمامداران اين كشور درك كردنند كه براي تداوم سلطه و بقاي سلطنت خود نيازمند به حفظ و گسترش آن هستند . اين درك سياسي كه باتوانايي اقتصادي ناشي از درآمد نفت همراه شده بود انگيزه فراواني براي تبليغ و ترويج بنيادگرايي اسلامي ( وهابيت ) ايجاد كرد به گونه‌اي كه امروزه عربستان سعودي به عنوان يك دولت بنيادگرا و مروج بنيادگرايي اسلامي در سطح جهان شناخته مي شود. 2 ) مشروعيت زدايي و چالش برانگيزي همان گونه كه آمد تشكيل كشور عربستان سعودي مديون قدرت مذهبي محمد بن عبدالوهاب مي باشد زيرا اگر تلاش مردان اصول گراي قبايل وهابي كه به اخوان مشهورند نبود سعودي ها هرگز قادر به يكپارچه سازي آنچه امروز عربستان سعودي ناميده مي شود نمي شدند. خاندان سعود از همان ابتداي اتحاد با ابن عبدالوهاب از قدرت نظامي اخوان هم براي مبارزه با هجوم خارجي و هم براي سركوب رقيبان خود نهايت بهره را بردند . اما پس از مدتي اخوان نه تنها مطيع و فرمان بردار آل سعود ( به ويژه از زمان عبدالعزيز بن سعود )‌ نبود بلكه به خطري براي آن تبديل شد لذا اين جنبش اسلام گرا سركوب و منحل شد . ( به خاطر عدم تحمل تحولات فكري سلاطين ) تا اينكه در دهة 1960 دوباره پا به عرصة‌ تحولات عربستان گذاشتند و با اقداماتي از قبيل تسخير مسجد كعبه و تأسيس جنبش القائده در دهة 1990 در برابر خاندان سعودي قد علم كردند و حكومت عربستان سعودي را به چالش طلبيدند كه در زير به شرح آنها هر كدام پرداخته مي شود : (129) شورش جهيمان اللعطيبي جهيمان ابن سيف العطيبي رهبري گروه تسخير كنندة‌ مسجد بزرگ كعبه را به عهده داشت . وي پس از 18 سال خدمت در گارد عربستان در سال 1974 استعفاء داد العطيبي پس نيمة دهة 1970 جهت مقابله و مبارزه با رژيم شروع به سازماندهي اطرافيان و گسترش پيام و اهداف خود كرد . اقدام جهيمان در واقع دنبالة‌ جريان نارضايتي هايي بود كه ابتدا در شكل نهضت اخوان در دهة 1920 در عربستان به وجود آمد و با شكست از متحد و رقيب خود عبدالعزيز بن سعود خاتمه يافت . بدين ترتيب پس از چند دهه سكوت دوباره فرزند يكي از رهبران جنبش اخوان موج جديد مبارزه و مخالفت با خاندان سعودي را به راه انداخت . العطيبي كه اهداف و خواسته هاي خود را در كتابي به نام « هفت رساله » به طور غير قانوني چاپ و توزيع كرده بود طي اشغال كعبه موضوعات اصلي آنرا از طريق بلندگو به شرح زير اعلام كرد: ـ خاندان سعودي از آموزه هاي اسلام منحرف شده است. ـ خاندان سعودي از طريق فروش نفت به ايالات متحده و اسرائيل كمك كرده است. ـ خانواده سعودي به عاملان سيا پناه داده است. ـ دولت سعودي، سعودي ها را از حق ابراز صريح عقايد خويش باز داشته است. ـ حكومت منبع فساد،رشوه و اسراف پول ملت شده است. (130) پيامد مهم حادثه مسجد كعبه اين بود كه سؤالاتي جدي درمورد نظام سياسي عربستان سعودي مطرح ساخت كه اساسي تر از همه اين بود كه اساس نامطمئن مشروعيت عربستان را جلوه گر ساخت. تحليل اجتماعي سابقه شورشيان ، وابستگي طايفه اي شديد آنان به عطيبه را نشان مي داد از جنبة توزيع جغرافيايي نيز تعداد زيادي از شورشيان به نجد و عده اي نيز متعلق به حائل و عسير بودند . همچنين در ميان دستگيرشدگان تعدادي كويتي ، سوداني و يك عراقي به چشم مي خورد . حضور گستردة عده اي از اهالي نجد در ميان شورشيان نشانگر تمركز مخالفت با پادشاهي در پايگاه قدرت اجدادي اش است . به علاوه حضور گستردة تعداد زيادي از دانش جويان الاهيات دانشگاههاي مكه ، مدينه و رياض نشانگر شكست سياستهاي سعودي در معرفي خود به عنوان يگانه حامي اسلام بود . (131) ظهور اسامه بن لادن و تشكيل سازمان القاعده همانگونه كه حركت جهيمان العطيبي به عنوان ادامة‌ راه اخوان در مبارزه با رژيم آل سعود بود اقدام اسامه بن لادن در تأسيس جنبش القائده نيز به عنوان ادامة‌ راه العطيبي در پيگيري اين مبارزه بود . نسل جديد اخواني ها كه پس از سركوبي اسلاف خود در دهة 1920 دوباره از دهة 1980 مخالفت هاي خود را شروع كرده بودند كم كم به عنوان يك عامل مخّل امنيت و رقيب جدي براي رژيم سعودي درآمدند آنها با توسل به آيات و احاديث و با اعلام اصلاح مجدد جامعه بر اساس سنت و سيرة‌ پيامبر (ص) مشروعيت مذهبي آل سعود را زير سؤال بردند و با همان زبان ايدئولوژيك كه دولت با آن سخن مي گفت به مقابله با آن پرداختند و از اتهاماتي نظير كافر بودن سلاطين سعودي و مغايرت اقداماتشان با مباني اعتقادي مسلمانان استفاده مي كردند . سلاطين سعودي كه ديگر نمي توانستند با برچسب هاي ديني مخالفان خود را سركوب كنند به فكر چاره بودند تا اينكه شرايط سياسي بين المللي و خصوصاً اشغال افغانستان فرصتي را در اختيار آنان قرار داد تا خود را از خطر آنها مصون نگه دارند . يعني شرايط سياسي بين المللي خصوصاً‌ اشغال افغانستان توسط شوروي اين فرصت را به مقامات عربستان سعودي داد تا مبارزه طلبي اين عده را به اين سو هدايت كنند و با همكاري و هدايت مالي،تسهيلاتي و اطلاعاتي سيا بخش اعظم طرفداران اين ديدگاه را در افغانستان و تحت عنوان جهاد با كفار و دوستي براي نجات دارالسلام (افغانستان) متمركز نمايد. تا ضمن خالي شدن احساسات جهادگرانه آنان خود نيز از شر آنان مصون مانند . اما سالها درگيري آنان در افغانستان سبب ايجاد تغييراتي در ديدگاههاي آنان گرديد و نسل سوم وهابيون يا وهابيون مدرن را به وجود آورد.و در عين حال زمينه لازم را براي بسط سازماني و تشكيلاتي آنان و عضوگيري گسترده در نقاط مختلف دنيا فراهم نمود . حكومت عربستان كه در عين اختلاف ديدگاهها،تلاش و فعاليتهاي اين گروه را در راستاي توسعه و ترويج آيين وهابيت ارزيابي مي‌كرد و در عين حال احساس مي‌كرد كه هر چه وهابيون مدرن تلاشهاي خود را در خارج از عربستان متمركز نمايند خود از گزند احتمالي آنان بيشتر در امان خواهند ماند. به طور آشكار و پنهان حمايت هاي گسترده مالي از آنها به عمل آورد و خود مبلغين فراواني را به همراه امكانات فراواني به اقصي نقاط جهان گسيل مي داشت. اين مساله گسترش ديدگاههاي وهابي را در قفقاز، آسياي ميانه، پاكستان، شمال آفريقا، و آسياي جنوب شرقي به همراه داشت. از آنجا كه نقطه كليدي اين فعاليت ها شيعه ستيزي و مقابله با تفكر شيعي انقلاب اسلامي ايران بوده است به همين دليل عربستان ، ديگر رژيم هاي عربي و آمريكا ضمن حمايت از آن تلاش كردند آن را به عنوان آلترناتيو انديشه انقلاب اسلامي مطرح نمايند . بر اين اساس بار ديگر سعي در تزريق انديشه جهادي در آن داشتند تا جوانان مسلمان را در يك مسير دلخواه هدايت كنند. (132) اما بر خلاف انتظار مقامات عربستان پس از اتمام جنگ و بازگشت آنها به كشور عربستان جرياني جديد ( جنبش القاعده و افغان ـ عرب ) بر تنه مخالفتهاي قديمي جوانه زد كه به عنوان يك عامل تهديد كننده امنيت و مشروعيت نظام سياسي عربستان عمل مي كند . سازمان تروريستي القاعده همانند پيشينيان خود يعني جنبش سلفيون در عربستان يك جريان ضد آمريكايي و مخالف سياست گرايش به غرب خاندان سعودي است «القاعده» در نتيجه همكاري و نزديكي ميان گروههاي بنيادگرا و سنتي اسلامي «وهابي» در عربستان و «جهاد اسلامي» مصر به رهبري دكتر ايمن اظواهري و پيوستن چند هزار نفر از هم مسلكان آنها از كشورهاي مختلف عربي و اسلامي به وجود آمد. فعاليتهاي آموزشي نظامي آنها پس از شكل گيري جنبش «مجاهدين افغاني» در كشور افغانستان آغاز شد. پايه هاي تشكيلاتي القاعده در سال 1988 به دنبال همكاري ميان اين گروهها و پشتيباني مالي عربستان سعودي و سياست مقابله دولت ايالات متحده آمريكا عليه ارتش شوروي و با همكاري پاكستان پي ريزي شد. (133) اما سياست بكارگيري بن لادن و همرزمان او عليه شوروي،پس از خروج ارتش شوروي از افغانستان به عمليات تروريستي عليه دولت عربستان و آمريكا بدل شد، بن لادن در سال 1990 به خاطر اختلافاتي كه ميان مجاهدين افغان به وجود آمد از آنها نااميد شد و به عربستان برگشت و در آنجا براي جنگجويان «عرب ـ افغان» كه به عربستان برگشته بودند يك سازمان خيريه و حمايتي ايجاد كرد. حدود 4000 نفر از اين گروه فقط در دو شهر مكه و مدينه مستقر شدند. پس از اشغال كويت توسط ارتش عراق،بن لادن با خاندان سعودي تماس گرفت تا براي دفاع از اميرنشين كويت سپاهي عليه عراق بوجود آورد. ولي ملك فهد با اين طرح مخالفت كرد و به جاي آن از نيروهاي آمريكايي دعوت كرد كه در نتيجه آن حدود 000/540 سرباز آمريكايي وارد منطقه شدند. بن لادن به طور مستقيم بابت اين تصميم از سوي سعودي ها انتقاد كرد. وي تلاش نمود كه علماي وهابي را قانع كند تا عليه حضور اين نيروها فتوا صادر كنند كه اگر چه چند نفر فتواهايي صادر كردند ولي هيچ كدام اثر گذار نبود. اما اعتراض اصلي بن لادن زماني آغاز شد كه 000/20 سرباز آمريكايي پس از خروج ارتش عراق از كويت در خاك عربستان باقي ماندند لذا در سال 1992 يك جدال لفظي ميان بن لادن و شاهزاده «نايف» وزير داخله عربستان رخ داد. بن لادن ، «نايف» را خائن به اسلام خواند كه در پي شكايت «نايف» ملك فهد تابعيت بن لادن را لغو كرد . (134) بن لادن مثل ملامحمد عمر در افغانستان تلاش داشته است كه به اصطلاح امت اسلامي را در سراسر جهان عليه دشمنان اسلام،چه داخلي و چه بيگانه بسيج كند. ولي بر خلاف العطيبي او قصد براندازي حكومت سعودي را نداشته است و رابطه اش با ملك فهد وفادارانه بود.(135) گرچه اين رابطه بعد از جنگ خليج فارس و استقرار نيروهاي آمريكايي در منطقه تغيير كرد. بن لادن همانند العطيبي معتقد بود كه خاك عربستان سعودي(سرزمين اسلام) بايد از وجود نيروهاي بيگانه(كفار) پاك شود، اما برخلاف او به جاي مقابله مستقيم عليه خاندان سعودي به جهاد عليه كفار در سطح جهان معتقد بود.(136) بن لادن كه رهبري تشكيلات القاعده را پس از ترور «عبدالله عزام» از طرف تروريست ها ي اسرائيلي،بدست گرفت(137) با اقداماتي كه در بخش چهارم توضيح داده خواهد شد به روئياهاي نبرد با كافران تا حدودي تحقق بخشيد . ( لازم به ذكر است كه در مورد عضوگيري و هويت اعضاي القاعده كارشناسان معتقدند شبكه القاعده بيشتر در ميان گروههاي افراطي مصري رشد و نمو كرده است و بيشتر رهبران القاعده مصري هستند. در سالهاي اخير محمد عاطف در رسته هاي بالاي القاعده بوده است. همچنين گزارشهايي حاكي از پيوستن تعداد زيادي از اعضا جماعت اسلامي مصر به القاعده وجود دارد . )(138) اگرچه بروز اختلاف ميان اخوان ها ( نسل قبل از العطيبي و بن لادن ) با دولت سابقه ديرينه اي دارد اما دو عامل در دهه اخير در تشديد اين اختلافها و تقويت جايگاه اخواني ها نقش داشت: يكي جنگ جهادي افغانستان عليه شوروي و حضور بسياري از روحانيون و جوانان سعودي در كنار مجاهدين افغاني و سپس بازگشت آنان به عربستان است كه موجب بروز مشكلات متعدد امنيتي و سياسي به لحاظ عدم سازگاري با رژيم و آگاهي از ماهيت اصلي وابستگي آل سعود به قدرتهاي خارجي شده اند.دوم به پيامدهاي جنگ كويت و حضور هزاران سرباز آمريكايي در شهرهاي عربستان مربوط مي‌شود.زيرا تجاوز عراق به كويت در سال 1990 و به دنبال آن ورود هزاران نيروي غربي به منطقه به خصوص عربستان ، حضور زنان بدون پوشش اسلامي در خيابان ها ، بر پايه مجالس رقص زنانه ، برگزاري دوره هاي آموزش پرستاري توسط مربيان مرد موجب شد كه سنت گرايان سعودي چنين تحليل كنند كه تلاشهايي از سوي كساني كه از نظر آنها لائيك مي باشند صورت مي گيرد تا جامعه به سوي روشهاي غرب كه با سنت هاي مذهبي مخالف مي باشند ، سوق داده شود . اين دو موضوع انشعاب جريان تازه وهابي را از دستگاه ديني تعميق بخشيد و در مراحل بعدي آن را به درجه اصطكاك و رويارويي با رژيم سلطنتي كشاند كه با وقوع جنگ خليج فارس اين رويارويي به رويارويي ميان دو گروه تبديل شد: سلفي‌هاي سنتي، به رهبري شيخ بن باز جناح انقلابي سلفي‌هاي جوان،كه پادشاهان عربستان را نيز كافر اعلام كردند.(139) بدين ترتيب مي توان گفت رژيم آل سعود كه در نتيجه تلاقي وهابي گري و قدرت سياسي آل سعود شكل گرفته زمان طلاق آن دو فرا رسيده است. ج ) گروهها و جناحهاي اسلام گرا در عربستان سعودي در عربستان سعودي هيچ حزب و گروه سياسي حق فعاليت ندارد و همچنين تا مدتي قبل هيچگونه انجمن صنفي نيز حق فعاليت نداشت اما در اثر تحولات بين المللي ، عربستان نيز به آرامي در حال حركت به سوي رسميت شناختن و اجازه فعاليت به اينگونه اتحاديه ها مي باشد . در سال 2001 دولت عربستان با تشكيل انجمن صنفي كارگران و روزنامه نگاران موافقت نمود . در دو دهه اخير گروههاي سياسي به صورت غير قانوني در اين كشور شروع به فعاليت نموده اند اما در اثر عدم استقبال مردمي اين گروهها موفقيتي كسب ننموده اند . كميته دفاع از حقوق شرعيه و سازمان انقلاب اسلامي جزيره العرب ازمهمترين گروههاي سياسي در دو دهه اخير عربستان به شمار مي روند. اين دو گروه مخالف و معارض دولت نيز علي رغم تبليغات در اثر اختلافات دروني تضعيف شدند . گروه سازمان انقلاب اسلامي جزيره العرب پس از مذاكره با حكومت كليه فعاليتهاي خود را متوقف نمود . اما گروه كميته دفاع از حقوق شرعيه در اواخر سال 1371 شمسي در رياض اعلام موجوديت نمود. مؤسسين آن گروه چند استاد دانشگاه و حقوقدان بودند كه پس از خروج از عربستان و متمركز كردن فعاليت آنان در لندن دچار التهاب گرديدند و در سالهاي اخير فعاليت آنها به حداقل كاهش يافته است . (140) هر چند در اين كشور احزاب وجود ندارد اما جناحهايي در اين كشور وجود دارند كه نقش آنان در تحولات سياسي بسيار آشكار است . مهمترين سازمانهاي اسلام گرا در عربستان عبارتند از : (141) 1 . سازمان انقلاب اسلامي شبه جزيره ـ شيعه 2 . حزب آزادي بخش شبه جزيره ـ شيعه 3 . جامعه تبليغات ( جماعه الدعوه ) ـ سني 4 . اخوان ـ سني 5 . سلفيون ـ سني غير از جناحهاي داخل خاندان حاكم دو جناح ذيل در عربستان فعال مي باشند . (142) 1 ) جناح مذهبي جناح مذهبي را مي توان به دو جناح ذيل تقسيم نمود : جناح رسمي در اين جناح روحانيوني كه مقامات رسمي مذهبي دارند ديده مي شوند و معمولا عضو يكي از مؤسسات مذهبي وابسته به دولت از جمله مفتي كل ، رياست كل ادارات پژوهش و فتوا ، مجمع علماي بزرگ ، شوراي عالي قضايي ، هيئت امر به معروف و نهي از منكر ، دانشگاه اسلامي مدينه منوره ، دانشگاه اسلامي امام محمد سعود رياض شركت دارند از ديگر اماكني كه اين جناح در آن قدرت دارند مي توان به رابطه العالم الاسلامي ، رياست كل امور حرمين شرفين ، وزارت امور اسلامي ، اوقات و دادگستري اشاره نمود . اين جناح از قدرت زيادي در عربستان برخوردار است و دولت عربستان با سياست ويژه اي توانسته است بدون حساسيت جناح مذهبي مدرنيته شدن اين كشور را پيش برد . جناح غير رسمي اين جناح در حال حاضر نمايانگر قشر فعال در بين جناح مذهبي مي باشد و غالبا جناحهاي متدين منطقه مركزي در آن عضو هستند و رهبريت آن را روحانيون جواني به عهده دارند كه در دهه گذشته از مدارس و دانشگاههاي مذهبي عربستان سعودي فارغ التحصيل شده اند . همچنين اين مدارس در حال حاضر مركز فعاليت اين جناح مي باشد . اين گرايش به عنوان عكس العملي در قبال موج ديني حاكم در جهان اسلام در نيمه دوم دهه هفتاد به وجود آمد و پس از انقلاب اسلامي ايران تقويت گرديد . ظهور اين گرايش مانند حركتهاي اسلام گرايي در ساير كشورهاي اسلامي با متحول شدن تفكر اسلام سياسي و به موازات آن با شكست قشر مذهبي سنتي در رفع نيازهاي متدينين جوان بخصوص با اصل نياز به وجود رهبري سياسي در مقابل رژيم كه از نظر آنها لائيك و در نتيجه مخالف دين مي باشد يا حداقل به احكام آن در سياست هاي خود پايبند نيست پيوند خورده است . بنابراين بديهي است كه فرض شود پيدايش اين گرايش از اين نوع به مثابه انشعابي در رهبري سنتي مذهبي بوده است . رهبران اين جناح حتي دولت را به مشاركت در يك توطئه بين المللي عليه جهان اسلام به رهبري آمريكا متهم نموده اند . اين جناح مطالب خود را از منابعي كه جناح سنتي به آن تكيه دارد مي گيرد و خود را نهضت احياء كننده مكتب شيخ محمد بن عبد الوهاب قلمداد مي كند . مي توان اين گروه را سلفي هاي جديد ناميد كه بعد از جنگ خليج فارس با ارسال نامه سرگشاده معروف به مذكره النصيحه به ملك فهد كه بعدا به طور وسيعي در عربستان منتشر گرديد علم مخالفت با رژيم را علني كردند . از رهبران اين جناح مي توان به سفر الحوالي ، سليمان العوده ، شيخ طريري ، عبدالله العبيكان و اسامه بن لادن و الشعيبي اشاره نمود . اين جناح در روي كار آمدن طالبان در افغانستان نقش داشته و به اسامه بن لادن و گروه القاعده كمك زيادي نموده است . 2 ) تكنوكراتها درآمدهاي نفتي كلان در اواخر 1970 و 1980 عربستان دچار يك جهش نمود . تغييرات ساختاري ، بالا رفتن درصد جمعيت شهرنشين و نيز پيدايش طبقات ، تجار ، تحصيلكردگان و نظاميان حرفه اي از پيامدهاي چنين روندي بود. طي دو دهه گذشته خيل جوانان مشتاق با كمك دولت عازم ديار غرب گرديدند و تاكنون بسياري از آنان وارد بازار كار شده و حتي بسياري از پستها را نيز در درون بافت نظام سياسي حاكم بر عهده گرفته اند و باعث به وجود آمدن يك طبقه جديد در ساختار اجتماعي عربستان گرديده است . اين طبقه تحصيلكرده با فرهنگ غرب آشنايي دارد و چه بسا دلباخته آن است و تفاوت موجود بين نظام سياسي ، اجتماعي بر عربستان سعودي و ساير نظامهاي موجود در جهان را درك مي كند . ظهور اين طبقه و آگاهي آن و نيز تقاضاي فزاينده اش براي مشاركت در تصميم گيري هاي سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي و تحول نظام حكومت مطلقه به حداقل يك حكومت مشروطه سلطنتي و ايجاد اصلاحات دموكراتيك نقش مهمي در روند تحولات آينده عربستان خواهد داشت . اين جناح بيشتر با سلفيها درگيرند و فعاليت مبارزاتي و اصلاح طلبانه آنان دوسويه است . از يك سو رژيم آل سعود را براي انجام اصلاحات زير فشار قرار مي دهند و از سوي ديگر با عقايد متحجرانه سلفيها مبارزه مي كنند . دشمني سلفيها با ليبرالها به خاطر اين است كه گمان مي كنند كه ليبرالها تلاش مي كنند شيوه زندگي غربي را وارد جامعه عربستان كنند و لازمه چنين كاري رها شدن از رسوم و سنت هايي است كه سلفيها آنها را به عنوان ابزاري براي حمايت از ارزشهاي فكري خود مي شناسد . سلفيها و دين مداران رسمي دربار آل سعود معتقدند كه كشور نبايد از چارچوب سنتي ديني خارج شود اما ليبرالها خواهان تجديد در امور مختلف جامعه هستند

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته