تحقیق تاثیر جامعه بر نویسنده و متن در رمان سووشون (docx) 19 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 19 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
تاثیر جامعه بر نویسنده و متن در رمان سووشون
در اين بخش ميكوشيم ابتدا رابطهي نويسنده و متن را از نظر اجتماعي بررسي كنيم، سپس تأثير متن از جامعه را از اين ديدگاه ارزيابي كنيم كه نويسنده چه تأثيري از جامعه داشته و آن را به متن منتقل كرده است. در حقيقت در اين بخش تأثيرات غيرمستقيمي كه جامعه از رهگذر نويسنده بر متن نهاده موضوع اصلي بررسي ما قرار ميگيرد. روند دوگانهي تأثير گذاري جامعه بر متن را با اين نمودارها ميتوان نشان داد:
متن جامعه
متن نويسنده جامعه
با دقت در نمودار دوم به سه نسبت اساسي دست مييابيم. نخست نسبت نويسنده و جامعه يعني موقعيت اجتماعي نويسنده، دوم نسبت دو نسبت، يعني نسبت نويسنده و جامعه و نسبت متن ونويسنده. به عبارت روشنتر نسبت رمان با تجارب شخصي نويسنده كه خود اثر پذيرفته از جامعه است. سوم نسبت مقام نويسنده، نه به عنوان شخصي معين – با يك مقطع اجتماعي معين ـ يعني ديدگاه و داوري ارزشگذارانهي روح زمانه دربارهي نويسنده. اين كه نويسندهي خوب و اجتماعي كيست و چرا و چگونه بايد بنويسد. در ذيل اين نگاه اخير البته جهت دهي افق دانايي و ارزشگذاري هنري – اخلاقي جامعه نسبت به منتقد و مخاطب نيز قابل طرح است. چيزي كه نظريهي دريافت را در هر مقطع يكسره ديگرگون ميكند. جامعه به يقيين در اين كه كدام اثر را بخوانيم و كدام را نخوانيم، كدام را تحسين يا نفي كنيم و مهمتر از همه آن كه اثر را چگونه فهم كنيم مساهمت قطعي و انكارناپذير دارد.
1. موقعيت اجتماعي نويسنده
هر انساني به واسطهي خانواده و طبقهي68 خود با جامعهي بزرگتري كه متعلق به آن است، آشنا ميشود و از عوامل اجتماعي آن تأثير ميپذيرد. بنابراين براي شناخت بهتر موقعيت اجتماعي هر كس بايد ابتدا به خانواده و طبقهي او توجه كرد. هر خانوادهاي منزلت اجتماعي خاصي دارد و از نظر طبقاتي داراي امكانات معيني است و فرزندان خود را مطابق با آن امكانات پرورش ميدهد. حتي تعليم و تربيتي كه خانوادهها در خارج از خانه براي فرزندان خود فراهم ميكنند، تا حدود زيادي متناسب با امكانات طبقاتي آنهاست. بنابراين طبقه را ميتوان
«بنياد هر جامعه يا ملتي دانست و چنين نتيجه گرفت كه شخصيت و شيوهي انديشه و سلوك و سبك هر كس عمدتاً موافق پايگاه طبقاتي او تعيين ميشود. طبقه، شخصيت را ميسازد و شخصيت جهت و ماهيت فعاليتهاي افراد و از آن جمله سبك هنرمند را مشخص ميسازد.»69
البته نميتوان از نقش بنيادي خانواده غفلت كرد. خانواده به عنوان اولين جامعهاي كه كودك با آن روبهرو ميشود، تأثيري انكارناپذير در شخصيت او بر جاي مينهد. پدر و مادر و ساير نزديكان كودك با رفتاري كه با او و حتي با يكديگر در پيش ميگيرند، در حقيقت سنگ زيرين شخصيت او را بنا مينهند. سيمين دانشور در سال 1300 در شهر شيراز و در خانوادهاي مرفه و تحصيل كرده متولد شد. خانوادهي او جزء خانوادههاي خاص و ممتاز آن دوران محسوب ميشود. پدرش پزشك مشهوري بود و مادرش علاقمند به هنر نقاشي و از خانوادهي حكمت، يكي از خانوادههاي اشرافي و دختر عموي سردار فاخر حكمت و علياصغر حكمت بود.
پدر دانشور طب قديم را در ايران آموخته و بعد براي تكميل آن و آشنايي با پزشكي جديد به فرانسه و آلمان رفته بود. كودكي دانشور در رفاه و آسايش سپري شد و شنا و اسب سواري را در خانه آموخت. از همان كودكي با زبان انگليسي به مدد لـلهاشان – بابا نظر علي بيگ – آشنا ميشود. دورهي ابتدايي و متوسطه را در مدرسهي انگليسيها – مهر آيين – گذراند و دورهي دبيرستان را با رتبهي شاگرد اولي در سطح كشور به پايان رساند. از نوجواني به نويسندگي علاقمند شد و اولين مقالهاش در همين دوران در روزنامهي محلي شيراز به چاپ رسيد. دانشور كتابخانهي مفصل پدر را عامل اصلي علاقهاش به عالم علم و فرهنگ ميداند. علاوه بر آن در كتابخانهي اعتماد الدولـه حكمت – جدّ مادري دانشور – نيز هميشه به رويش باز بود. دانشور جوان با ولع آن كتابها را ميخواند و آرزوي نويسنده شدن در ذهنش پررنگتر ميشد. پس از اتمام دورهي دبيرستان، پدر، او را به همراه خواهر و برادرش براي ادامهي تحصيل به تهران ميفرستد، كاري كه در آن سالها خرق عادت محسوب ميشد. دانشور جزء اولين نسل زنان تحصيل كردهي ميهن ما است. او ابتدا تصميم ميگيرد ادبيات انگليسي بخواند اما خيلي زود منصرف ميشود و در رشتهي زبان وادبيات فارسي ثبت نام ميكند. دانشور از كودكي با بسياري از آثار كلاسيك فارسي آشنا شده بود. حتي قسمتي از داستان رستم و سهراب شاهنامه را از برداشت و شيخ صنعان عطار را ميشناخت.
در دانشگاه دانشور اين فرصت را به دست آورد تا با تني چند از استادان بزرگ ادبيات و شاعران و نويسندگان آن دوران آشنا شود، پروين اعتصامي، فاطمه سياح، فروزانفر و …
در همين دوران دانشجويي، دانشور پدر خود را از دست ميدهد و يكباره با مشكلات و سختيهاي زندگي روبهرو ميشود و براي رفع مشكلات اقتصادي به نوشتن مقاله و داستان و ترجمه رويآور ميشود. اندكي بعد اولين مجموعه داستان خود را به نام آتش خاموش چاپ ميكند. كتابي كه خود نيز بر خامي و ناپختگي آن صحه ميگذارد و آن را «فاقد جهان بيني فلسفي و ديد اجتماعي ميداند» چرا كه هنوز به تجربهي كافي دست نيافته است.70 حسن چاپ اين كتاب آن است كه او را به عنوان اولين بانوي داستان نويس در ايران معرفي ميكند. در همان سال چاپ آتش خاموش با جلال آلاحمد آشنا ميشود و سه سال بعد با هم ازدواج ميكنند. اما قبل از آن از پاياننامهي دكتري خود به عنوان علم الجمال و جمال در ادبيات فارسي تا قرن هفتم دفاع ميكند و از دانشگاه تهران فارغ التحصيل ميشود. اين ازدواج براي دانشور اهميت بسيار دارد. زيرا او را از طبقهي خود جدا و وارد طبقه و دنياي ديگري ميكند طبقهاي كه شايد دانشور هميشه حسرت آن را در دل داشته است.
«من ميدانستم كه تا وقتي كه وابستهي طبقهي خودم هستم طبعاً از منافع همين طبقه دفاع خواهم كرد. جلال از خانهي پدرياش بيرون آمده بود و از مال دنيا هيچ نداشت ما ناچار بوديم خودمان كار كنيم و نان خودمان را دربياوريم من ميخواستم همين را بيازمايم. به همين دليل زن جلال شدم. چرا كه ميخواستم براي خودم يك زندگي دلخواه بسازم نه اينكه وارد يك زندگي از پيش ساخته شده بشوم و ملال و بيهودگي رفاه بورژوازي را بيازمايم.»71
زندگي با آل احمد درهاي جديدي را به روي دانشور ميگشايد. او با سياست و مهمترين احزاب آن دوره از نزديك آشنا ميشود. آلاحمد عضو حزب توده بود. خليل ملكي صميميترين دوست جلال بود. آشنايي با آنها – با آنكه از آنها دل خوشي نداشت72 و هيچگاه همچون آنها به عضويت رسمي هيچ حزبي درنيامد73 – در تفكر و انديشهي او تأثير ژرفي برجاي نهاد. دانشور هيچگاه آدم سياسي نبوده و نيست. و
«اگر به مقولهي سياست وارد ميشود و مثلاً در سووشون مبناي داستان را بر نفوذ انگليسيها در منطقهي فارس ميگذارد و قهرمانانش را به شكلي به آن ماجرا مربوط ميكند يا در جزيرهي سرگرداني جريانهاي سياسي، روشنفكري ايران را مرور ميكند همگي با اين هدف است كه قهرمانانش را همراه با اجتماعي كه در آن زيستهاند تصوير كند نه آنكه برشي مطلق از سياست داشته باشد»74
از اين رو گاه به نظر ميرسد كه شخصيتهاي سياسي رمانهاي دانشور بيشتر دغدغههاي اجتماعي و اخلاقي دارند تا سياسي. مثلاً يوسف به مبارزهاي انفرادي ميپردازد كه به هيچ وجه نميتوان آن را مبارزهاي سياسي ناميد و يا هستي جزيرهي سرگرداني كه به ظاهر بايد شخصيتي سياسي باشد خود معترف ميشود كه آدمي «قاتي پاتي است كه نميداند چه كند و به كدام حزب و دستهاي بپيوندد»75
گويا دانشور براي هميشه به وصيت پدر پايبند ماند كه از او خواسته بود در اسارت هيچ ايدئولوژياي نماند و بكوشد تا از زنان و محرومان اجتماع دفاع كند.76 دانشور داشتن برداشت درست سياسي را لازم ميداند اما ايدئولوژي زده بودن را از هر نوعش رد ميكند.77 از اين رو نام او به عنوان نويسندهاي صاحب نظر كه تنها به ضبط وقايع سياسي اكتفا نكرده بلكه دربارهي سياست عقيدهاي مستقل دارد و آن را به روشهاي مختلف در نوشتههايش منعكس كرده است، در ادبيات داستاني به يادگار خواهد ماند.78
مدتي پس از ازدواج با آلاحمد با استفاده از بورس فولبرايت به امريكا ميرود و يك سال در دانشگاه استنفرد در زمينهي داستان نويسي و زيبايي شناسي تحصيل ميكند. سالي كه سرشار از تجربههاي تازه و نو براي اوست، فرصتي كه براي كمتر زني ممكن بود پيش آيد. دانشور حتي در اين يك سال دوري هم از سرنوشت كشورش غافل نبود و غالباً به وسيلهي نامههاي آلاحمد و يا روزنامه و تلويزيون اوضاع كشور را دنبال ميكرد. امريكا رفتن دانشور و حضورش در استنفرد «نمونهاي است كه تمام تبليغات ضدايراني را خنثي ميكند» اين سخن يك زن امريكايي است كه گمان ميكرده «مردهاي ايراني زوجات متعدد دارند و به زن مثل برده نگاه ميكنند» ونميتوانسته تصور كند كه «زنهاي ايران آنقدر جلوند كه تنها به امريكا ميآيند و نميدانستم مردها آنقدر روشنفكرند.»79
دانشور بعد از بازگشت به ايران در هنرستان هنرهاي زيباي دختران و پسران به تدريس زيباييشناسي ميپردازد و براي جبران كمبودهاي مالي به ترجمه روي ميآورد. چند سال بعد به عنوان دانشيار استاد علينقي وزيري به استخدام دانشگاه تهران درميآيد و به تدريس زيباييشناسي و تاريخ هنر مشغول ميشود. دانشور در كنار تاريخ هنر و اصول استتيك به دانش جويان خود ميآموخت كه
«هنرمند به همان حد كه در راه آموختن فنون هنري رنج ميبرد … بايستي در راه شناخت محيطي نيز كه در آن زاده شده است با كليه عوامل حاكم بر آن محيط نيز به همان اندازه فداكاري كند تا ديد دقيق هنري بيابد و آن وقت تجسم همين ديد دقيق را ميتوان به جهان عرضه كرد.»80
كار بست همين اصول بود كه باعث شد سووشون تا اين اندازه زنده و ملموس جلوه كند. رماني كه شادي چاپ آن همزمان بود با غم از دست دادن جلال. دانشور حدود بيست سال در كنار آلاحمد زيست اما هيچگاه همچون نويسندگان ديگر تحت تأثير او قرار نگرفت. آن هم در دورهاي كه بسياري سعي ميكردند مثل جلال قلم بزنند، حرف او را منعكس كنند و در نوشتههاي خود خوشآمد يا نيامد او را در نظر بگيرند.
محيطي كه دانشور در آن رشد كرده بود از همان آغاز به او اعتماد به نفس و خود بودن – نه اداي غير را درآوردن – را آموخته بود. دانشور اگر اين فرصت را داشت كه اولين بانوي قصهنويس ايران باشد و از اولين زنان كه به دانشگاه رفته و حتي امكان تحصيل در خارج را يافت، تا اندازهاي به خاطر محيط اجتماعي و خانوادگي او است. خانوادهاي كه پدر لزوم تحصيل را حتي براي دختران درك كرده و ميداند كه بايد فرزندانش را براي به دست آوردن آن ترغيب كند و حتي اگر لازم باشد آنها را به تنهايي راهي تهران كند. البته نبايد نقش موقعيتهاي اجتماعي بعدي را كه خود دانشور با تلاش آنها را به دست آورد، ناديده گرفت. دانشور با تلاش، خود را به مقام يك استاد دانشگاه رساند و در كنار آلاحمد و در زندگي با او نويسندگي را تجربه كرد.
2. نسبت رمان با تجارب شخصي نويسنده
از آنجا كه آشكارترن علت به وجود آمدن هر اثر هنري خالق آن است، از اين رو توضيح اثر بر حسب شخصيت و زندگي نويسنده از قديميترين و شناختهترين روشهاي نقد ادبي محسوب ميشود. حتي برخي منتقدان در اين زمينه راه افراط در پيش گرفته و اثر هنري را چيزي جز حديث نفس و بيان تجربهها و عواطف شخصي نويسنده نميدانند البته در اينكه در هر اثر هنري عناصري وجود دارد كه ميتوان آنها را با اطمينان شرح حال خالق اثر دانست و آن را به زندگي شخصي او پيوند داد، ترديد نيست اما بايد توجه داشت كه اين عناصر الزاماً به همان صورت ابتدايي و خام در اثر نمايان نميشوند بلكه «چنان تغيير شكل ميدهند و با يكديگر تركيب جديد مييابند كه هرگونه معناي كاملاً خصوصي را از دست داده و به صورت مصالح عيني انساني درميآيند و جزء لاينفك آن ميشوند»81 در حقيقت نويسنده مواد خام داستانهايش را از واقعيتها و رخدادهاي پيرامون خود برميگزيند و آنها را با تخيل خود درميآميزد و گاه به آنها شكلي آرماني ميبخشد.82 كاري كه نويسندهي سووشون به خوبي و زيبايي از عهدهي آن برآمده است.
دانشور در نگارش سووشون و داستانهاي كوتاهي كه پيش از آن نوشته و حتي در آثار بعدياش از تجارب شخصي و آنچه در طول سالها بر او رفته بهره و تأثير گرفته است. او شخصيتهاي داستانهايش را از افرادي انتخاب ميكند كه با آنها از نزديك آشناست و آنها را به خوبي ميشناسد. شايد اين مهمترين عاملي باشد كه شخصيتهاي داستانهاي او را اينهمه زنده و صميمي جلوه ميدهد. دانشور دوران كودكياش را مؤثرترين دوران زندگياش ميداند و از تأثيرات آن بر آثارش سخن ميگويد
«در پاسخ اينكه دوران بچگيام چه تأثيري در كارهايم گذاشت، بايد بگويم كه بيشترين تأثير را دوران بچگي در كارهاي بعدي آدم ميگذارد. چرا كه خاطرات و خطرات كودكي حك ناشدني هستند. خيلي چيزهاست كه همين ديروز اتفاق افتاده اما من شايد آنها را به ياد نداشته باشم ولي آنچه در دوران بچگيام رخ داده، هنوز هم به وضوح به ياد ميآورم. بيشتر قصههاي من از دوران كودكي، نوجواني و جواني من هستند. يعني از خاطرات اين دوران»83
عشق و علاقه به طبيعت و تفرج جدا بر تأثير نامستقيمي كه از طريق روحيهي شاد و شاعرانهي نويسنده بر آثار او گذاشته، تأثيري مستقيمتر و روشنتر نيز داشته است: مكانهايي كه روايت به آنها سر ميكشد. از اين مكانها – مسجد وردي، بابا كوهي، چاه مرتاض علي، تخت ضرابي، چهل تنان و هفت تنان – در سووشون بارها به بهانههاي مختلف ياد ميشود كه در بخش نخست به تفصيل به آنها پرداختيم. علاقه به طبيعت و ارتباط با آن نيز در رفتار و گفتار زري تجلي يافته است كه ميتوان او را نزديكترين شخص به دانشور دانست. زري سووشون همچون نويسنده، انساني است «برونگرا، شهودي با مقداري احساس و عجيب شاعرانه» كه البته شاعر بودنش يكي به خاطر شيرازي بودنش است و ديگري به خاطر اينكه هميشه با طبيعت دم خور و همراه است.85
علاقهي نويسنده به طبيعت به حدي است كه بخشهاي متعددي از رمان را با توصيفي زيبا از طبيعت آغاز ميكند و زري را وا ميدارد در باغ قدم بزند، گلها را بو كند و گاه حتي آنها را نوازش كند. اما ارتباط دانشور و به تبع او زري با طبيعت را نميتوان ارتباطي ساده پنداشت. اين رابطه آنقدر عميق است كه حالتي شهودي به خود ميگيرد. نويسنده حوادث را پيش از وقوع به وسيلهي حالات طبيعت پيشگويي ميكند و زري آنها را درمييابد.86 هم زمان با قتل يوسف باغ زيبايي و شادابي خود را از دست ميدهد. بر روي درختها غبار مينشيند و برگهايشان زرد ميشود و ميسوزد. زري با نگاه كردن به آنها دلش آشوب ميشود و وقتي آفتاب به كلي از باغ ميپرد سيد محمد پيشكار يوسف كه اسب قزل را يدك ميكشد، سوار بر ماديان از راه ميرسد. (242-241) گذشته از قتل و مراسم تشييع جنازهي يوسف كه بيشباهت به مرگ مشكوك آلاحمد در اسالم و نحوهي به خاك سپاري او نيست، شخصيت اين دو نيز از بسياري جهات به يكديگر نزديك است. به گونهاي كه برخي منتقدان آلاحمد را سرمشق دانشور در ترسيم شخصيت يوسف ميشمارند.
يوسف در رفتار، انديشه و حتي شكل، همسانيهايي با آلاحمد دارد. چشمهاي ميشي جلال كه «در صورت رنگ پريده و استخوانيش همواره گفتي در تجسس است»87 (چشماني از سؤال و عسل) گويي همان چشمهاي يوسف است كه از فراز آسمان صاف همين روزهاي بهاري پررنگتر است و مثل دو تا زمرد مرطوب ميدرخشد(12)
از همان صفحات آغازين رمان مشخص ميشود كه يوسف انديشههاي سياسي درسردارد و بيپروا انديشههاي خود را بر زبان ميآورد. مثل جلال سرنترسي دارد.88 و حاضر نيست حتي يك قدم از آرمانها و اهداف خود دور شود و بيباكانه از آنها دفاع ميكند. اگر يوسف از نان سنگكي كه همه تنها بزرگي و زيبايياش را ميبيند، حرام شدن آنهمه نعمت، آن هم در چنان موقعي را ميبيند، وامدار نگاه تيزبين جلال است كه دانشور آن را در او به وديعه نهاده است و گرنه در ميهماني به آن شلوغي چه كسي هوش و حواسش به اين نكتههاست.
«جلال با هر نفس حقي كه ميزند خودش را پيرتر ميكند» و يوسف گامي به مرگ نزديكتر ميشود. يوسف در برابر حضور خارجيها نميتواند ساكت بنشيند و ببيند كه رعيتش در گرسنگي و قحطي به سر ميبرد و تمام محصولات آنها در اختيار قشون خارجي است از اين رو حاضر نميشود با زينگر همكاري كند و مثل خان كاكا و امثال او حساب سود و زياني را كند، كه از اين كار عايدش ميشود. جلال هم «هيچ وقت حسابگر و سازشكار نبوده است». هيچ وقت تحمل «دستهاي آلوده» را نداشته، تحمل نوكري و نان به نرخ روز خوردن و مجيز ديگران گفتن را هم نداشته است.89
اگر يوسف تمام كمبودها و مشكلات را ناشي از حضور خارجيان ميداند و زري را كه در مدارس خارجي درس خوانده، سرزنش ميكند كه هميشه از واقعيت دور مانده است(130) جلال نيز بارها آشكار و پنهان در جاي جاي آثارش حضور خارجيان را با ديدي بسيار منفي نگريسته است. آن هم درست به همان صراحتي كه زري را به وحشت مياندازد. يوسف با آنكه روشنفكر و تحصيلكردهي اروپا است و نسبت به ابوالقاسمخان موقعيت بسيار مناسبتري براي وكيل شدن و به طور كلي به دست آوردن قدرت سياسي و اقتصادي دارد، اما همچنان در بند مشكلات روستائيان و رعيتهايش باقي ميماند. هدف اصلياش از ميان برداشتن و يا دست كم كاستن مشكلات آنها است همچون آلاحمد روستا و زندگي روستايي يكي از اساسيترين دغدغههاي اوست. توصيف دانشور از آلاحمد و علاقهاش به زندگي روستايي يادآور يوسف و تلاشهايش براي روستاييان است.
«با چه رياضتي وجب به وجب اين كشور را گاه با پاي پياده و گاه با وسايل محقر ميپيمايد و با سلوكي دردناك با همهي مردم دمخور ميشود – به همهي سوراخ سمبهها سر ميكشد … بارها شاهد بودهام كه در يك قهوهخانهي دودزده دريك دهكدهي گمنام ساعتها پاي صحبت يك پيرمرد جلنبر و يا يك جوان خسته و آفتاب خورده و از كار بازگشته نشسته است … يا ديدهام كه مزرعهي آفتاب زده و سوخته به دنبال زارعي كه عرق ريزان در جستجوي آب است راه افتاده و …»
آلاحمد آن مايه به روستاييان و به طور كلي قشر پايين جامعه علاقه داشته است كه وقتي يك بار در مشهد از حرم بيرون ميآمد و در حالي كه پالتويش را به دوش انداخته راه ميرود، مردي روستايي نزدش ميرود و فكر ميكند پالتو فروشي است و قيمتش را ميپرسد. آلاحمد بسيار خوشحال ميشود كه
«اين يارو كه از ده محمدآباد مثلاً آمده است به مشهد براي زيارت، اين جوري مرا عوضي گرفت، يعني خيال كرد كه من از جنس او هستم و حتي توقع پيدا كرد كه پالتوي مرا بخرد و اين موقعيت بزرگي است كه من روشنفكر تهراني را زوار مشهدي با خودش اشتباه كرد و نگاه نكرد كه من از كجا آمدهام.»91
يوسف هم با آنكه ارباب است اما با رعيت خود رابطهي بسيار نزديك دارد. وقتي پيشكارش مريض ميشود به عيادتش ميرود(261) براي مريضهاي روستا دكتر و دوا ميبرد(190) و از كشاورزان ميخواهد تا شلخته درو كنند تا چيزي هم گير خوشهچينها بيايد.(269) يوسف هر چند بيرون از خانه، براي دفاع از حقيقتي كه به آن باور دارد، سخت و خشن است اما در خانه و در برابر زري و بچهها نرم و مهربان است. جلال هم به گفتهي دانشور «در زندگي خصوصي مرد سر به راهي است به شرطي كه پا روي دمش نگذارند»92
حرفهايي كه يوسف در ردّ دعوت حزب ميزند تا حدودي يادآور جلال و انشعاب او از حزب توده است. يوسف ميهراسد نمايشي با بازيگران ناشي روي صحنه بيايد، چند صباحي به علت وجود بازيگران تازه و حرفهاي تازهترشان عدهاي زيادي را به خود جلب كنند اما زود غالب تماشاگران و بازيگران را نااميد و خسته و دلزده و واخورده كنند. از نظر او روشن دلي لازم است تا «بتوان با روشنفكري و بيدخالت غير براي مردم اين مملكت كاري كرد»(125-124) به هر روي جلال مانند يوسف انتقاد را محدود به ديگران نميكند و خود جريان روشنفكري مبارزهجو را نقادانه مينگرد. 94 با اين همه يوسف را نميتوان كاملاً همسان جلال پنداشت و نويسنده را متهم ساخت كه در پردازش شخصيت او دقيقاً از جلال سرمشق گرفته است. از اشارههاي دانشور و خود آلاحمد چنين برميآيد كه جلال همانطور كه در
«نوشتههايش ميان سياست و ادب – ايمان و كفر – اعتقاد مطلق و بياعتقادي در جدال است، در زندگي روزمره نيز همين طور است. مشكل جلال … در دوگانگي شديد ميان زندگي روحي و جسمي اوست و شك نيست كه ريشههاي عميق خانوادگي هم دارد. شايد اين دوگانگي او را به حادثهجويي كشانده است.»95
اما به نظر ميرسد كه تمام اين دوگانگيها براي يوسف حل شده است. او از افراطها و تفريطهايي كه جلال ميان آنها سرگردان بوده، آنسوتر ايستاده است. او در دوراهي كفر و ايمان راه سومي را مييابد كه جلال هيچگاه به آن دست نيافت. اساساً در شخصيت يوسف كمترين سايهاي از اضطراب و سرگرداني را نميتوان سراغ كرد. يوسف اگرچه مك ماهون را در ترجمهي شعر نيما همراهي ميكند(180) و در ده و سر مزرعه زير پشهبند مينشيند و كتاب ميخواند(23) اما هيچگاه دغدغهي ادبيات ندارد. زماني كه جلال در انتخاب ادبيات و سياست سردرگم است او به آساني به سمت سياست كشيده ميشود. جلال به حزب توده ميپيوندد و بعد از انشعاب از آن همراه با خليل ملكي حزب زحمتكشان را راه مياندازد. اما يوسف هيچگاه وارد هيچ حزبي نميشود و روش خاصّ خود را براي مبارزه و اعتراض دارد كه نهايتاً با مرگش به پايان ميرسد. جلال هر چند همچون يوسف از خانوادهاي روحاني است امّا هيچگاه رفاه و امنيت اقتصادي او را نداشته است. در حقيقت يوسف را ميتوان آميزهاي از آلاحمد و تخيل نويسنده دانست. هر چند زبان يوسف همچون جلال تند و تيز است و شباهتهاي بسياري ميتوان ميان اين دو ديد، اما گويي يوسف، جلال آرماني شدهي دانشور است. دانشور هميشه از وابستگي آلاحمد به حزب توده ناراضي بوده و وقتي او سياست را ميبوسد و كنار ميگذارد، نفس راحتي ميكشد. اما ميدانيم كه اين راحتي ديري نميپايد و آلاحمد بار ديگر به سياست روي ميآورد و اينبار در حزبي با نامي ديگر اما تقريباً با همان اهداف. دانشور با ترسيم يوسف ميكوشد تا به اين آرزوي دست نايافتني خود – زندگي در آرامش و به دور از انضباطهاي حزبي – جامهي عمل بپوشاند، اما دريغ كه انتشار آرزوهاي او همزمان ميشود با مرگ جلال. جلالي كه در پس چهرهي يوسف براي هميشه زنده خواهد ماند. حتي شايد زندهتر از آنچه در مدير مدرسه، زن زيادي و … است.
در شخصيت پردازي يوسف سرمشقهاي ديگري نيز در ذهن نويسنده وجود داشتهاند كه از تركيب آنها با جلال و آرمانها و پسندهاي نويسنده، يوسف تكوين يافته است چنان كه ميدانيم يكي از رايجترين آنها انتقاداتي كه در زمينهي شخصيتپردازي سووشون صورت گرفته، انتخاب يوسف از طبقهي بورژواست. از ديد برخي منتقدان كسي كه زندگياش در رفاه سپري ميشود و از نظر اقتصادي مشكلي ندارد و حتي حضور خارجيها از جهاتي به نفعش هم هست، نبايد و نميتواند دست به مبارزه بزند. اما نويسنده بر اين عقيده نيست. از نظر او مبارزهاي به سرانجام ميرسد كه روشنفكران و تحصيلكردگان به ياري تودهي مردم بپردازند و آنها را كه امكان تعليم و تربيت كافي نداشتهاند، هدايت كنند. در سووشون هم يوسف به عنوان روشنفكري كه امكانات تحصيل برايش مهيا بوده و حتي براي ادامهي تحصيل به خارج رفته است، به ميان توده مردم بازميگردد و ميكوشد آنها را براي دستيابي به زندگي بهتر ياري دهد. دانشور خود تصريح ميكند كه در انتخاب يوسف از طبقهي بورژوا به دكتر مصدق نظر داشته است «كه از يك طبقهي بسيار مرفه بود اما ويژگي يك رهبر انقلابي را داشت و انگشت بر روي درد گذاشت»96
دانشور در پردازش شخصيت يوسف علاوه بر جلال و مصدق به بايندر نيز نظر داشته است. بايندر تنها كسي است كه در شيراز در برابر بيگانگان به مقابله برميخيزد و به اين ترتيب در ذهن دانشور به يك قهرمان ملي تبديل ميشود. قهرماني كه يوسف ايستادگي در برابر ظلم و بيداد را از او ميآموزد و همچون او يك تنه در برابر آنها ميايستد.97 اگرچه دانشور در آفرينش يوسف – همچون شخصيت سليم و مراد در جزيرهي سرگرداني و ساربان سرگردان98 – به آلاحمد بسيار نظر داشته است، اما نبايد تأثير آلاحمد را بر انديشهي دانشور و به تبع آن نوشتههايش و به ويژه سووشون به همين جا – شخصيت پردازي قهرمان روايت – ختم كرد.
آلاحمد در تمام عمر چه زماني كه در حزب توده بوده و چه پس از انشعاب، پيوسته با سياست عجين بود و تا پايان عمر از فعاليت سياسي دست نكشيد و «وطنپرستي، پشتيباني از مظلومان، ستيز با ظالمان و ثروتمندان و فاش ساختن دخالتهاي بيجاي بيگانگان و يگانهپرستان» از «آرمان هاي اساسي او بوده است و دانشور از چشماندازي ديگر همين افكار و عقايد را در سووشون تبليغ و ترويج ميكند.»99
در حقيقت دانشور در روايت همه جانبهي اجتماعي، آن هم در آن مقطع ويژه و معين – هم مقطع روايت شده در رمان و هم مقطع نگارش و انتشار رمان – به صورتي طبيعي به گزارش فضاهاي سياسي و تأمل در آنها ميرسد. سووشون از چشماندازي سياسي كاملاً روايتي برون رويدادي است. راوي بي آنكه عميقاً در جريان مسائل سياسي باشد و در مواردي حتي بي آنكه ساز و كار آن را كاملاً فهم كند، آنها را مينگرد و باز ميگويد. اين البته بيترديد با روايت زنانهي سووشون و تطبيق زاويهي روايت با زري نسبت وثيقي مييابد. البته با نزديك شدن به فرجام روايت و به ويژه پس از قتل يوسف،راوي هم حسي بيشتري با سويهي سياسي ماجرا مييابد و تا اندازهاي از منظر بيروني خود به منظري دروني گريز ميزند. تا اندازهاي اين وضعيت در مورد خود دانشور نيز مصداق دارد. به نظر ميآيد او ميكوشد و حتي پافشاري ميكند تا مصون و معصوم از هرگونه شائبهي سياسي بماند اما از دغدغههاي اجتماعي و جريان موجزن حوادث و روح سياسي زمانه بياختيار او را از ناظري بيتفاوت و بركناره به درون ماجرا ميكشاند. هرچند اين تبدّل بيشتر ماهيتي ناخودآگاهانه دارد. به هر روي دانشور ميان ناظر و چه بسا منتقد جلال سياسي تا همراه و هم حس او در نوسان است. چنان كه زري با همهي تفاوتها و فاصلهها و حتي انتقادها و دلخوريها از يوسف ناگاه ـ و شايد بياختيار ـ سخن يوسف را بر زبان ميآورد و از چشم او مينگرد.
ميان زري و دانشور نيز ميتوان همخوانيهايي سراغ كرد. هر دو در برابر تندرويهاي همسرانشان در پي آرامش هستند و راه تعادل را ميجويند.100 عاشق طبيعت ودلبستهي خانوادهي خود هستند. در مدرسهي انگليسيها درس خوانده و زبان انگليسي را به خوبي ميدانند. هر دو در جريان زندگي آموختهاند كه در برابر نيروهايي كه از بيرون بر آنها اعمال ميشود و مخالف خواستهها و آمال آنهاست «نه» بگويند. «چرا كه ميشود آن نيروها را هم منحرف كرد. ميتوان گفت نه و بايد هم گفت نه! من خودم هميشه نه گفتهام و در داستانهايم هم قهرمانان را در موضع سياسي قرار دادهام كه حق انتخاب داشته باشند.»101 و ميبينيم كه زري در نيمهي دوم رمان شجاعت نه گفتن را مييابد. در برابر خواستهي عزتالدولـه ميايستد و خواهش خانكاكا را براي جلوگيري از مراسم تشييع جنازه و زنجيرزني رد ميكند. (290و 170)
زري امّا برخلاف دانشور زندگي خود را در خانه خلاصه كرده و عادت كرده است كه دنياي خود را از دنياي يوسف وديگر مردان پيرامونش جدا كند. پيوند او با يوسف تنها رابطهاي احساسي است. زري تنها با اخباري كه بريده بريده از اين طرف و آن طرف ميشنود و يا با پشت در گوش ايستادنهاي گاهگاه از مقاصد يوسف و هم پيمانش آگاه ميشود. حتي از همينها هم به هراس ميافتد و دلش شور يوسف را ميزند و آرزو ميكند كه او دست از مبارزههايش بردارد. زري اگر از خانه بيرون هم ميرود به خاطر نذري است كه براي سالم به دنيا آمدن بچههايش كرده است. بچههايي كه دانشور از داشتن آنها محروم بوده است. بچههايي كه در حياط ميدوند و سر و صدا به راه مياندازند، بهانه ميگيرند، غذا نميخورند و حرفهاي آدم را دربارهي ستارهها باور ميكنند. بچههايي كه حتي ميتوانند كارهاي ناتمام آدم را كه موفق به انجامش نشده است، به پايان برسانند. اساساً بچه يكي از مهمترين دغدغههاي دانشور است. حتي در اين رمان كه سه بچه حضور دارند و چهارمي هم در راه است باز هم ميتوان از تلخ كامي دانشور از نداشتن بچه نشان يافت. «مرد غريب بلند شد و نگاهي به باغ كرد و گفت زندگي خوبي داريد اما حيف مثل اينكه بچه نداريد»(197) شبيه اين حرف را بارها به آلاحمد و دانشور زدهاند. آلاحمد در سنگي بر گوري به صراحت از آن سخن ميگويد ودانشور در لابهلاي بسياري داستانهايش اين آرزو و حسرت را گنجانده است. در ساربان سرگردان به شكلي عريان آن را بيان ميكند: «يك هفتهي تمام ميرشتم و ميبافتم و به جلال اصرار ميكردم كه يك بچه از پرورشگاه بگيريم. در اشتياق مادري ميسوختم.»102 بيتجربگي دانشور در اين زمينه او را واداشته است تا زري را به كارد خانم حكيم بسپارد تا فرزندانش را نه به صورت طبيعي بلكه با سزارين به دنيا آورد كه تمهيدي درخشان است
«همچنين سپردن فرزندان به دست كلفت خانه، عمه و يا فرستادنشان به خانهي مهرانگيز تمهيدي ديگر است تا زري مستقيماً در كار روزمرهي فرزندان دخالتي نداشته باشد. اينجاست كه ميگوييم رمان نويس فقدان تجربه را، مثلاً در امر زايمان كه به ظاهر ميتوانست ضعف او به قلم رود بدل به قدرت كرده است و با شرح گاه به گاه نقشهي جغرافياي حاصل از آن سزارينها ارزش كار خلق زنانه را مضاعف كرده است.»103
زري سووشون به طبقات فرودست جامعه تعلق دارد و ازدواج با يوسف او را حتي از نظر طبقاتي نيز ديگرگون ميكند. زري پس از ازدواج، يكي از افراد طبقات خانها و اربابها به شمار ميآيد و زن ارباب نام ميگيرد. زندگي دانشور اما به گونهاي ديگر است. خانوادهي او از طبقات مرفه و ممتاز زمان خود بوده است و خانواده جلال از طبقات متوسط. زري در كنار يوسف به رفاه و آسايش اقتصادي ميرسد و دانشور با جلال فقر را از نزديك تجربه ميكند. او پيش از اين فقر را در مطب پدر ديده بود اما در زندگي با جلال آن را لمس ميكند. شايد بتوان تصور كرد كه يكي از نكاتي كه زري را در همان ملاقات اول دلبستهي يوسف كرد، ثروت او بوده است. اما به طور حتم چيزي كه دانشور را شيفتهي جلال ساخت علاوه بر تفكر و انديشهي او، خاستگاه اجتماعياش بود. دانشور ميخواست از طبقهي خود جدا شود زيرا ميدانست كه تا وقتي وابستهي طبقهي خود است طبعاً از منافع همان طبقه دفاع خواهد كرد و اين با آرمانهاي دانشور پرشور و جوان منافات داشت.
«جلال آلاحمد از خانهي پدرياش بيرون آمده بود و از مال دنيا هيچ نداشت ما ناچار بوديم خودمان كار كنيم و نان خودمان را دربياوريم. من ميخواستم همين را بيازمايم. به همين دليل زن جلال شدم. چرا كه ميخواستم براي خودم يك زندگي دلخواه بسازم نه اين كه وارد يك زندگي از پيش ساخته شده بشوم و ملال و بيهودگي بورژوازي را بيازمايم.»104
در اينجا نيز دانشور بار ديگر آرزوهاي خود را بر شخصيتهاي رمانش تحميل كرده است. گويي زري تجسم اين آرزوي دانشور است كه با همين كمالات از خانوادهاي فرو دست باشد تا بتواند زندگي آنها را با تمام مشكلات احتمالياش با پوست و خون خود تجربه كند. ميتوان گفت اين آرزو تا حدودي تحت تأثير جريان جامعه و محيط آن زمان پرورده شده است. محيطي كه خسرو را واميدارد تا براي پاك كردن انگ اشرافيت از دامان خود به مرور خاطراتي از مادربزرگش ـ كه حتي او را به خوبي به ياد نميآورد ـ رو آورد و با تعريف تكههايي از آن گناه اشرافي بودنش را جبران كند. براي برخي از شخصيتهاي ديگر رمان نيز ميتوان مصداقهاي بيروني يافت. خانم مسيحادم تصويري از هما دانشور، خواهر نويسنده است و دكتر عبداللهخان يادآور پدرش است. اساساً توجه زياد راوي به صحنههاي بيمارستان و تيمارستان و گزارش دقيق احوال بيماران كه از اصليترين توصيفات او از طبقهي فرودست است تا حدود زيادي به شغل پدر دانشور بازميگردد.
پدر يوسف نيز از جهاتي با پدر جلال شباهتهايي دارد و مك ماهون كسي است كه دانشور در هاروارد با او آشنا شده است. با شخصيتي شبيه مستر زينگر آشنا بوده و حتي از او تعليم خياطي گرفته و با شگفتي شاهد تغيير ناگهاني او از يك مبلغ چرخ خياطي به يك افسر نظامي بوده است.105 پدر دانشور دكتر ايل بود و به همين خاطر بارها به اطراقگاه ايل قشقايي رفته بود و با ايل روابطي دوستانه داشت. دانشور بي بي همدم، مادر ملك رستم و سهراب را از شخصيتي به همين نام انتخاب ميكند كه در ايل قشقايي زيسته است. با حاكم و دخترش نيز آشنايي داشته و حتي با دختر حاكم دوست بوده است و در توصيف مراسم عقدكنان او از تجربيات و ديدههاي خود سود جسته است. او از خانوادهاي بود كه به ميهمانيهاي مجللي دعوت ميشدند از اين رو با ميهمانيهايي مشابه اين ميهماني آشنا بوده است.
3. نسبت موقعيت اجتماعي رمان با زمان
سووشون نخستين بار در تيرماه 1348 منتشر شد. بيترديد اين سالها در مسير رويآوري فضاي فرهنگي ـ هنري ايران به سوي هنر اجتماعي نقطهي اوج قلمداد ميشود. اگر از چشمانداز نظريهي دريافت، ادب وهنر معاصر را بنگريم، آشكارا درمييابيم منتقد ومخاطب اين روزگار، خواسته يا ناخواسته اثري را كه نسبت استوار و روشني با جامعه و دردها و دغدغههاي آن ندارد، به چيزي نميگيرد. روشن است كه در اين زمانه هنرمند نيز خود را سخنگوي جامعه احساس ميكرد. دغدغههاي شخصي، رويكردهاي انتزاعي و به طور كلي اصرار بر هنر به عنوان فرآيندي مستقل در اين سالها و سالياني پس از آن مطلقاً محكوم به خاموشي و فراموشي بود. سهراب سپهري در اين زمينه مثال روشنگري است كه چندين سال پس از اين دوران ناگهان مجال ظهور مييابد اما در اين دوره تقريباً شاعر از يادرفتهاي است. در ا ين دهه برخلاف دو دههي پيشين رمان مورد توجه و اقبال فراواني قرار ميگيرد. در دهههاي پيش نويسندگان بيشتر به داستان كوتاه توجه نشان ميدادند اما در اين دهه به علت «رشد طبقهي متوسط، تمركز شهري و افزايش تحصيل كردگان، رمان به رايجترين نحوهي بيان ادبي زمانه تبديل ميشود.»106
دانشور نيز كه پيشتر دو مجموعهي داستان كوتاه آتش خاموش (1327) و شهري چون بهشت (1340) را منتشر كرده بوده اينبار همسو با «روح زمانه» قالب رمان را برميگزيند. از كارهاي توصيفي آغازين به ادبياتي شكل يافتهتر دست مييابد وهمچون بسياري از نويسندگان اين دوره با نگرشي انتقادي به جامعه مينگرد و ميكوشد به «راه حلي بومي» دست يابد. راه حلي فراتر از آنچه حزبها و ايدئولوژيهاي وابسته به يكي از قدرتهاي خارجي،سالها روشنفكران را به خود مشغول كرده بود. ادبيات اين سالها را بر خلاف ادبيات سالهاي پيش كه «ادبيات گريز» نام گرفته بود،ميتوان ادبيات «بيداري و بهخودآيي» نام نهاد. در اين دوره روشنفكران «پس از مرحلهي شيفتگي نسبت به تمدن غرب در سالهاي مشروطيت و گرايشهاي جهان وطني در دههي 30ـ1320» به خود ميآيند و «عليه مجموعهي عوارض بيمارگونه در بنيادهاي فرهنگ و تمدن سرزمينهاي استعمار زده » دست به طغيان ميزنند و از وضعيت مصيبتبار جامعه آگاه ميشوند. از اين رو «اعترض» يكي از مهمترين بنمايههاي اين دوره ميشود. نويسندگان و روشنفكران براي مقابله با دستاوردهاي فرهنگ غربي ـ غربزدگي ـ بيش از پيش به سنت رويآور ميشوند. «بازگشت به سنت و ضديت با تجدد، فكر مسلط بر جامعهي روشنفكري ميشود.»107 از آنجا كه روستاها هميشه نسبت به سنتها و آيينهاي قديمي پايبندتر بودهاند، توجه نويسندگان را به خود جلب ميكنند. نويسندگان ميكوشند به درون روستاها و مناطق دورافتاده راه يابند و شيوهي زندگي آنها را در آثار خود به نمايش بگذارند. داستانهاي آلاحمد، ساعدي، دولت آبادي و ... نمونهي خوبي از اين آثارند. دانشور نيز در سووشون به روستاييان و فقري كه گريبانگير آنهاست بسيار ميپردازد. هربار كه يوسف به ده ميرود و بازميگردد، حكايتهاي فراواني از اين دست براي زري بازميگويد. مشكلات روستاهاي سووشون به اندازهاي است كه حتي يوسف هم كاري از دستش برنميآيد. مگر چند نفر را مثل كلو ميتواند بياورد به شهر و به فرزندي بپذيرد؟ بيماري و تيفوس چنان در روستاها پخش شده است كه ديگر از دست دكترها هم كاري برنميآيد و به قول خانكاكا «اگر تمام دواهاي دنيا را تو اين دهات بريزند، درد اين دهاتيها دوا نميشود.» (22) با تمام مشكلاتي كه روستاييان با آن دست و پنجه نرم ميكنند، نويسندگان و روشنفكران اين دوران، زندگي ساده و توأم با آداب و رسوم سنتي آنها را به شكلي آرماني ميبينند و بازگشت به آن را در حقيقت گونهاي بازگشت به خويشتن و «رجوع به اصل و هويت شرقي» ميشمارند. برخي روشنفكران همچون شريعتي و آلاحمد در راه جستجوي هويت خويش،به مذهب رويآور ميشوند و دستيابي به آن را مهمترين عامل رهايي از تسلط غرب ميدانند. برخي ديگر همچون اخوان ثالث بر سنت گذشتهي ايرانيان و تعاليم پيامبران و مصلحان باستاني چونان زرتشت و مزدك دل ميبندند. اما آنچه ميان همهي اين روشنفكران مشترك است، اعتراض در برابر تسلط فرهنگي بيگانگان و بيزاري از غرب و جستجوي هويت فراموش شدهي ايراني ـ اسلامي و شرقي است. در سووشون از هر دو اين جريانها ميتوان نشان يافت. دانشور همانگونه كه از مذهب و جنبههاي گوناگون آن ـ از اعتقادات گرفته تا خرافات ـ سخن ميراند، به سنت و آيينهاي قديمي نيز بيتوجه نيست. اگر عمهخانم را ميبينيم كه به روضه ميرود، براي دوقلوها چادر ميدوزد تا همراهش نماز بخوانند، پشتسر مسافر سوره انعام و بالاي سر بيمار حديث كساء ميخواند، زري نيز هست كه در ميهماني عقدكنان دختر حاكم همه چيز را با دقت ميبيند و با دقت بسيار سنتها و آيينهاي عروسي را براي خارجيان توضيح ميدهد.
يكي از ويژگيهاي اين دهه، حضور فعال زنان در عرصهي ادبيات است. در اين دوره نويسندگان زن بسياري پا به عرصه گذاشتند و در آثار خود كوشيدند زندگي دروني زنان را به نمايش درآورند.
«عدم استقلال شخصيت زناني كه در تنگناي خواستهاي خود و انتظارات خانواده و جامعه قرار گرفتند و هويتشان فقط در رابطه با مردان مشخص ميشود، جنبهاي سوگنامهاي به اين آثار ميبخشد. نوشتههاي زنان داستانسرا، بازتابي از تجربهها و حالات شخصي آنهاست اما به صورت كنايي ابعاد سياسي و اجتماعي جامعه را نيز دربرميگيرد.»108
در سووشون زري به زيبايي وصف ميشود و مخاطب با حالات دروني، ترسها، دلهرهها و دغدغههاي او آشنا ميشود و ميبيند كه زري چطور در برابر يوسف حتي از استقلال فكري نيز بيبهره است و حتي نسبت به آن آگاهي هم ندارد. زري هرگاه ترس را فراموش ميكند و حرفي ميزند، فوراً به صرافت ميافتد كه «من هم كه دارم حرفهاي يوسف را ميزنم» حتي پس از مرگ يوسف هم زري به استقلال نميرسد و همچنان در بند افكار و انديشههاي او ميماند و اگر تصميم ميگيرد اسلحه به دست خسرو بدهد و در مرگ خوبان خوب بگريد براي اين است كه فكر ميكند يوسف اينگونه بودن را بيشتر ميپسندد. از ديگر زنان نويسندهي ايران كه به مسائل زنان و مشكلات اجتماعي آنان پرداختهاند، ميتوان از گلي ترقي، مهشيد اميرشاهي، شهرنوش پارسيپور، ميهن بهرامي و غزاله عليزاده نام برد. تشكيل «كانون نويسندگان ايران» يكي از مهم ترين رويدادهاي اين دوره است كه نخستين پايههاي آن توسط آلاحمد و ساعدي بنا نهاده شد و در نخستين انتخابات ـ فروردين 1347 ـ دانشور به عنوان رئيس كانون برگزيده شد. اهداف اين كانون در راستاي آزادي انديشه و بيان بود. نخستين بيانيهي آن را ميتوان «سند جالبي از مقاومت روشنفكران در برابر اختناق سياسي و به مبارزه طلبيدن الگوي فرهنگي حاكم بر جامعه» دانست.109
بيگمان عضويت و مديريت دانشور بر كانون نويسندگان ايران، در نگرش او نسبت به جامعه و نحوهي داستاننويسي او بيتأثير نبوده است. بايد به تلقي و انتظار جامعه از كانون نويسندگان در آن دورهي بحراني و حساس، توجه كرد. كانون نويسندگان در آن روزگار مفهومي عميقاً اجتماعي و بلكه انقلابي و انتقادي داشت. اين را ميتوان فيالمثل در خطابهها و شعرهاي «ده شب» كه به همت كانون نويسندگان و با همكاري انجمن فرهنگي آلمان و ايران برگزار شد و با سخنان دانشور آغاز شده به روشني تمام ديد.
منابع و مآخذ
قطار خالي سياست، ص 191
جزيرهي سرگرداني، ص 87
برگرفته از گفتگويي با سيمين دانشور، بر ساحل جزيره سرگرداني، ص 937
جزيرهي سرگرداني، ص32
قطار خالي سياست، ص 191
نامههاي دانشور به جلال آل احمد، ص 364
سيمين دانشور: «دربارهي رنگ محل»،شناخت و تحسين هنر، ص 69
نظريهي ادبيات، ص 78
«درست است که من مواد خام داستانهايم را از واقعيت ميگيريم اما واقعيت را آرماني ميکنم»
برگرفته از گفت و گويي با سيمين دانشور، برساحل جزيرهي سرگرداني، ص 942
برگرفته از گفت و گويي با سيمين دانشور، شناخت و تحسين هنر، ص 408
همان، ص 410
جدال نقش با نقاش، ص 162
دانشور در جزيرهي سرگرداني نيز به طبيعت بسيار پرداخته است و اينبار از دريچهي ذهن و نگاه هستي. اما توصيف طبيعت در جزيرهي سرگرداني بر خلاف سووشون کمي نا متعادل به نظر ميرسد و با بافت کلي رمان هم خوان نيست. هستي از پنجره که بيرون را نگاه ميکند، برخلاف طبيعت زنده و صميمي زري، با تودهاي مواد گداخته رو به رو ميشود که در يک آسمان دروغين درحال تابش است و سر به سر درختهاي ياس بنفش ميگذارد که «بي او عيشها کرده اند» جزيرهي سرگرداني، ص 93
سيمين دانشور، غروب جلال، رواق، 1360، ص 11
«به هر جهت جلال خوب ميبيند، خوب هم نشان ميدهد، سر نترسي هم دارد.» غروب جلال، ص 9
همان، ص 13
همان، ص10
برگرفته از گفتو گويي با سيمين دانشور، بر ساحل جزيرهي سرگرداني، ص1016
غروب جلال، ص 16
همان، ص 18
براي اطلاع بيشتر از شباهتهاي يوسف و جلال ر.ک. فضل الله روحاني: «از جلال تا يوسف»، برساحل جزيرهي سرگرداني، ص 825-820
غروب جلال، ص 8
برگرفته از گفت و گويي با سيمين دانشور، شناخت و تحسين هنر، ص 395
برگرفته از گفتو گويي با سيمين دانشور، بر ساحل جزيرهي سرگرداني، ص 915
«مراد و سليم دو جنبه از شخصيتآل احمد را بازتاب ميدهد : جنبهي سياسي و جنبهي ديني، سرگرداني هستي ميان اين دو رويه و پرسشهايي که با آنها روبه رو ميشود پرسشهاي امروز نويسنده است از ديروز خودش» صد سال داستان نويسي، ص 1383/2
در حقيقت ميتوان گفت که دانشور در سووشون به توصيف آلاحمد پرداخته و در کنار آن گوشهي چشمي هم به آرزوها و حسرتهاي خود داشته است اما در رمانهاي بعدي خود به ويژه سرگرداني به نقد آلاحمد و انديشههاي او ميپردازد و بيش از همه سرگرداني او را ميان مذهب گرايي افراطي و مبارزهي سياسي بدون توجه به مذهب نقد ميکند.
ر.ک. حماسهي ايستادگي، ص 317
«ديدگاه سياسي من و جلال به طور کلي و در بيشتر موارد به هم نزديک بود منتهي طرز عمل ما با هم متفاوت بود، جلال تند و تيز بود، من در آرزوي تعادل»
برگرفته از گفت و گويي با سيمين دانشور، شناخت و تحسين هنر، ص 419