تحقیق تبارشناسي و ويژگي هاي بنيادگرايي (docx) 28 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 28 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
تبارشناسي و ويژگي هاي بنيادگرايي
گفتاراول : بنيادگرايي
كلمه بنياد گرايي برگرفته از واژه لاتين Fundamen به معناي شالوده و اساس است.(1) اين اصطلاح اولين بار در دهه نخست قرن بيستم در ايالات متحده ساخته شد. و به گروهي از پروتستانها اطلاق مي شد كه بين سالهاي 1910 و 1912 مجموعه جزوه هايي با نام «فوندامنتال »منتشر كردند. (2)
اين گروه از مسيحيان ، مصرانه وابستگي و علاقه وافر خود را به اصول سنتي و ارتدكسي انجيل اعلام داشته و استدلال نمودند كه هدف واقعي مسيحيت نجات روح انسانهاست و نه تغييرات اجتماعي ، كه آن هم از طريق تبيين و تفسير لفظي انجيل قابل تحقق است.آنها در اين زمينه دكترين هاي زيادي را به عنوان پايه قرار مي دادند ،مانند دكترين «آفرينش انسان» ،دكترين «قيامت » و دكترين «تولد نوزاد بدون پدر»، و آنها را از طريق منطوق لفظي انجيل بررسي مي كردند. اين گروهها نجات و اصلاح فردي را به عنوان تنها راهي كه موجب حفظ و تطهير مذهب مي گردد، براي جامعه تجويز مي نمودند. بر اين اساس آنان به تطهير مذهب از تفسيرها ، تأويلها و تبيينها ي سنتي آباي كليسا پرداختند و شايد بتوان تعبير «تصفيه كنندگان » را با آنان قابل انطباق يافت. از اين زمان به بعد است كه واژه بنيادگرايي در راستاي تفكر احزاب و گروههاي مختلف تعابير متناسب با ارادةفكري و سياسي آن گروهها را پيدا نمود. براي مثال محافظه كاران واژه بنياد گرايي را معادل كينه غير عاقلانه از بيگانگان و خارجي ها نظاميگيري و تندروي بكار بردند و از ديدگاه ليبرالها به معناي افراط گرايي، فناتيك بودن و سنت گرايي جلوه نموده است. تعبير راديكالها از واژة بنيادگرايي مبتني بر تصوير تعصب، لجاجت مذهبي و منفعلان سياسي است كه گرايش به افكار نياكان خود دارند و علم ، تاريخ ،مدرنيزاسيون روشنگري و انقلاب صنعتي را رد مي كنند.(3)
بدين ترتيب اصطلاح بنيادگرايي كه در اصل مربوط به جنبش هاي قشري در تاريخ مسيحيت و كاتوليك ها بود و در اصطلاح پروتستانها بيشتر به مفهوم كهنه پرست به كار برده مي شد ،به معناي حفظ عقايد سنتي مذهب مسيحي درست مطابق با متن انجيلي و كتب آسماني مقدس و در تضاد و مخالفت با بيشتر امور و پديده هاي جديد است . به عبارتي بنياد گرايي يا اصل گرايي خواهان بازگشت به اصول و بنيادهاي اوليه با همان سادگي و خلوص نخستين آن است و فاقد ديد مثبت و اجتهادي ، انقلابي و نوگراو آينده نگر است.(4)
در يك نگاه كلي ويژگي بنياد گرايان پروتستان آمريكايي ، انعطاف ناپذيري ، و مخالفت با تاخت و تاز مدرنيسم و ليبراليسم مي باشد. اين جنبش خواهان دفاع از شكل به خصوصي از رفتار مذهبي موروثي بود كه بر ايمان خشك و مطلق و درك بنياد گرايانه از ايمان پروتستاني مبتني بود.(5)
گفتار دوم: بنيادگرايي اسلامي
چيستي و تبار شناسي
مسلمان معتقد بر اين باور است كه اسلام ديني است كه خداوند براي هدايت بشر نازل كرده است كه در قالب كتابي مقدس و توسط پيامبر نازل گرديده است. اين كتاب علاوه بر اينكه آخرين كتاب آسماني است و حقايق، ارزشها و اصول دين را در بر مي گيرد وسيله اي را فراهم آورده است كه با توسل بهآن مي توان نيازهاي بشري را در اعصار مختلف برآورده ساخت. اين كتاب نگرش بي نظير به آدمي مي بخشد و رهنمودهايي بي همتا در آن نهفته است اين سرچشمه الهي در همه اعصار مي تواند وسيله اي براي نو انديشي و نوزايي و اصلاح باشد. بر اين اساس و با آگاهي از اين حقيقت مي باشد كه گروهي از مسلمانان براي اصلاح وضع موجود جوامع خود سعي در تمسك به اصول اين كتاب مقدس دارند كه اين روند به دنبال بازشدن پاي كشورهاي بيگانه و غير مسلمان به سرزمينهاي اسلامي شدت بيشتري پيدا كرد و به پديده اي شايع معروف شد كه امروزه از آن تحت عنوان بنيادگرايي اسلامي ياد مي كنند.
علي رغم اينكه درك مفهوم و معني بنيادگرايي اسلامي در ظاهر آسان است اما در عصر حاضر به ويژه از دهه 1970 به بعد به دنبال حوادثي كه در جهان اسلام رخ داد مطالعات وسيعي پيرامون بنيادگرايي اسلامي صورت گرفت كه به سبب اينكه بيشتر از طرف غرب و آن هم براي جلوگيري و سركوب اين پديده صورت گرفت با مشكلاتي از قبيل تحليل نادرست و استفاده ابزاري از مفاهيم روبرو شد كه از آن جمله مي توان به تساوي انگاشتن بنيادگرايي با تروريسم، خشونت طلبي، تحجر و ضد مدرن و… كه ريشه در فقر، حقارت و حسادت نسبت به غرب دارد، اشاره كرد. فصل پيش رو در صدد است ضمن تفكيك ميان مفاهيم مصطلح به عنوان جايگزيني براي بنيادگرايي، علل ظهور و بروز و همچنين خشونت طلبي آنها را بيان نمايد.
اما قبل از پرداختن به موارد فوق لازم است بحث را از چيستي بنيادگرايي اسلامي آغاز كنيم بدين معني كه بنيادگرايي اسلامي چيست و در پي چه مي باشد؟
بنياد گرايي اسلامي نهضتي است كه به ارزشهاي اوليه اسلامي معتقد است و پيروزي و بهروزي كشورهاي اسلامي را در بازگشت به آن ارزشها مي داند و نه از الگوي كشورهاي غربي پيروي مي كند و نه از الگوي كشورهاي شرقي.(6) اين نهضت كه به صورت عكس العمل احساسي ، معنوي ، روحي و سياسي مسلمانان به يك بحران اجتماعي ،اقتصادي و سياسي جلوه گر شده است علاوه بر ترس از «غربي شدن »فرهنگ اسلامي به واكنش در برابر مداخله مستقيم غرب در مناطق اسلامي در دهه هاي گذشته نيز معطوف است. (7)
به عبارت ديگر مي توان گفت كه بنيادگرايي انديشيدن و رفتار كردن بر بنيان انديشه ها و رفتارهاي ادوار گذشته است كه عمدتا ريشه در باورهاي مذهبي دارد و در نهايت در صحنه عمل سياسي بروز مي كند.
بدين ترتيب مي توان گفت بنيادگرايي اسلامي ايدئولوژي است كه الگو و نمونه فرهنگي دين را سياسي مي كند و در كنار حركتهاي مشخص سياسي اش، موجود يك جنبش اجتماعي مي گردد.
در قرن اخير اين جريان بيشتر پاسخي به يورش سهمگيني كه از ناحيه غرب چه مستقيم و به طور نظامي و چه در غالب حكومت هاي عرب غربگرا و چه از سوي روشنفكران غربي انديش، متوجه جهان اسلام بود. اين امر جنبش هاي بنيادگرا را واداشت تا از قلب تعاليم اسلامي توجيهي براي مبارزة خود بر ضد اين يورش دست و پاكنند.
اما علي رغم اين واقعيت برخي كوشيدند برچسب هاي گوناگوني به اين حركت و جريان نسبت دهند كه گاه به صورت استفاده از اصطلاحات و مفاهيم غير مرتبط با آن و گاه از طريق دست گذاشتن روي يك نكته و يا يك گروه خاص و ويژگي منفي آنها را به تمام طيف هاي مختلفي كه در اين جريان مشاركت دارند نسبت دهند.
از جمله اصطلاحات مترادف در اين زمينه مي توان به اصول گرايي كه بيان محترمانه تر بنيادگرايي است، سنت گرايي كه بيان متعارف تر آن و واپس گرايي يا ارتجاع كه بيان آشكارتر، عريان تر و در عين حال سياسي تر آن است اشاره كرد. هر يك از اين اصطلاحات مي تواند در همة زمينه هاي اجتماعي، اخلاقي، ايدئولوژيك وسياسي كاربرد داشته باشد ولي معمولا اصول گرايي در حوزة مسائل اجتماعي ـ اخلاقي و سنت گرايي بيشتر در حوزة مسائل ايدئولوژيك و واپس گرايي در حوزة مسائل سياسي به كار مي رود.
پس از اين شناخت مختصر از ماهيت بنيادگرايي اسلامي لازم است به قدمت و پيشينه تاريخي آن نيز اشاره شود.
عنوان «بنيادگرايي »توسط محقق معروف، هارگيب در سال 1940 دربارة اسلام به كار رفت ، اما تا زمان انقلاب اسلامي در ايران در سالهاي79ـ1978 م «بنيادگرايي »به معناي يادشده معروف نشد. با وقوع انقلاب اسلامي در ايران بود كه اين اصطلاح براي توصيف تأثير عظيم انقلاب بر ديگر مسلمانان به صورت گسترده اي استفاده شد.(8) از اين مطلب چنين بر مي آيد كه بنياد گرايي اسلامي پديدة عصر حاضر است. اما واقعيت اين است كه بايد تجديد حيات اسلام را در پيوند با زمينه هاي تاريخي و اجتماعي جهان اسلام در نظر آورد.(9) تاريخ ملل اسلامي بيانگراين است كه بنياد گرايي اسلامي يك پديدة تازه اي نيست ، بلكه نمايانگر حقيقتي است كه چندين بار در تاريخ جوامع اسلامي تكرار شده است؛ يعني، در حقيقت از همان ابتداي پيدايش اسلام در بيش از 1300 سال پيش ،هر قرن شاهد قيامها و هجومهاي گوناگون منبعث از جنبش هاي بنياد گرايانه بوده است.(10)
جهان اسلام طي قرون گذشته بواسطه برخي بحرانهاي داخلي و خارجي در بخش هاي مهمي از قلمرو خويش ، لطمه ديده است و نيروهاي مادي و معنوي اسلام در اوايل قرن نوزدهم به نهايت ناتواني خود رسيده زيرا اسلام در طول چهار قرن گذشته پيوسته دردها و سختي هايي را تحمل كرده بود كه هيچ يك از اديان پيش از آن چنين ضرباتي را به خود نديده بود. در اوايل قرن نوزدهم قدرتمندترين مراكز سياسي در جهان اسلام در حوزة دولتهاي بيگانه قرار داشت و جز سه كشور عثماني ، ايران و حكومت شريفيه در مغرب، كشوري اسلامي يافت نمي شد كه از استقلال بهره مند باشد .(11)
سقوط پي در پي قدرت عثماني و ايران در رويارويي با غرب ، ضرورت مداوم بررسي مجدد انديشه هاي اسلامي را مطرح ساخت . جامعه اسلامي همانند قرون گذشته يك پاسخ فرهنگي به اين بحران داد و آن پاسخ بازگشت به اسلام و اصول بنياديش بود . لذا مي بينيم كه تاريخ اسلام در سدة 19 و 20 م (سيزدهم و چهاردهم هجري ) عبارت است از تاريخ تجديد حيات و نيز بذل مساعي در سازگاري و انطباق محدود اسلام با مقتضيات زمان ، كه در اين رستاخيز دو عامل هجوم خطرات خارجي و مبارزه جويي مربوط به داخل جهان اسلام مؤثر بودند.(12)
بنابراين قدمت بنيادگرايي اسلامي به قدمت شروع بحرانهاي سياسي ، اجتماعي و اقتصادي در جوامع اسلامي برمي گردد. اما آنچه كه امروزه غرب از آن با عنوان «بنياد گرايي » ياد مي كند در واقع فرايند بيش از يكصد ساله اي است كه در تاريخ معاصر تحت تأثير عوامل بيروني و رواني در جوامع اسلامي راه تحول و تكامل را پيمود و سرانجام با پيروزي انقلاب اسلامي در ايران ، در مصدر قدرت سياسي نشست و به مثابة يك دولت و نظام مستقر ، تحقق خارجي پيدا كرد . ريشه هاي اين فرايند همانطور كه ذكر شد را بايد در سدة نوزدهم و در واكنش انديشه وران مسلمان نسبت به پديدة استعمار غربي جستجو كرد . زيرا جهان اسلام در اين مقطع شاهد توسعه طلبي استعماري دولتهاي اروپاي بر كشورهاي اسلامي بود كه آنها را به صورت استعماري و نيمه استعماري در آورده بودند . اين مسئله باعث جريحه دار شدن غيرت و احساس ديني و ملي نخبگان مسلمان اعم از روحاني و روشنفكر شد كه نخستين اعتراض هاي سياسي در جهان اسلام را برانگيخت . تحت اين شرايط نحستين متفكر و مبارزي كه شعار بازگشت به قرآن و تحت لواي « اتحاد اسلام » پرچم مبارزه با استعمار را برداشت سيد جمال الدين اسد آبادي بود.اگر چه قبل از او نهضت سنوسي در الجزاير و ليبي و جنبش وهابيه و سابقه مبارزه روحانيون در ايران در برابر اشغالگران هم وجود داشته ،اما اين سيد جمال است كه براي نجات مسلمانان و غلبه بر عقب ماندگي و مبارزه با استعمار ، ضرورت احياء و تجديد اصالت ها و عظمت هاي سلف را مطرح مي كند كه محمد عبده و رشيد رضا نيز آن را ادامه دادند. (13)
اگر چه نهضت باز خيزي معاصر ريشه در تاريخ اسلام دارد و به عبارتي اين گونه نهضت ها در طول تاريخ به وفور ديده شده است اما تفاوت بارز نهضت هاي اسلام گراي معاصر با گذشته اين است كه نهضتهاي قبل از قرن 19 براي مقابله با تهديدات داخلي عليه اسلام و مسلمين بوده است ، اما جنبش هايي كه از اواخر قرن بيستم در جهان اسلام شكل گرفتند در واقع براي مقابله با تهديدات خارجي كه از سوي غرب اعم ازتهديدات سياسي ،فرهنگي، اقتصادي، فكري و عقيدتي بود ، بوجود آمدند . از جمله وقايعي كه اين تهديدات را در پي داشت مي توان به الغاي خلافت در تركيه و غير ديني شدن تركيه و بروز و ظهور ايدئولوژي هاي ليبرالي و غير اسلامي بخصوص در مصر مانند افكار ناصريسم ، و همچنين بحران فلسطين و تشكيل اسرائيل اشاره كرد. (14)
تفاوت بنيادگرايي اسلامي با بنيادگرايي مسيحي
در مبحث ويژگي هاي بنياد گرايي مسيحي مشاهده كرديم كه هدف اين جنبش ها كمك به نجات روح انسانهاست ، نه تغييرات اجتماعي، كه آن هم از طريق تبيين و تفسير لفظي انجيل قابل تحقق است . آنها خواهان بازگشت به اصول و بنيادهاي اوليه با همان سادگي و خلوص نخستين آن هستند و فاقد هر نوع ديد مثبت و اجتهادي ،انقلابي و نوگرا و آينده نگر است . اما همانگونه كه در سرتاسر اين تحقيق خواهيم ديد هدف جنبش هاي بنيادگراي اسلامي فراتر از اصلاح فردي مي باشد و تغييرات اجتماعي و اصلاح ساختار اجتماعي و حتي سياسي و اقتصادي را هدف اصلي خود مي داند . بر خلاف بنيادگرايان مسيحي بنياد گرايان اسلامي در عين بازگشت به اصول و مبادي اوليه اسلام سعي در انطباق آنها با شرايط و مقتضيات روز دارند . آنها بيشتر آينده را در نظر دارند و هرگز قصد ماندن در گذشته را ندارند بلكه گذشته را راهنماي خود براي موفقيت در آينده مي دانند و برخلاف بنيادگرايان مسيحي آنها نه تنها ضد مدرن نيستند بلكه سعي دارند مدرنيسم را اسلامي كند .
بر مبناي اعتقاد كساني كه به اسلام سياسي معتقدند اسلام تنها يك مذهب نيست ، بلكه يك طريق كامل زندگي است ، يك موضع براي اقدام سياسي و نيز برنامه اي كامل و جامع براي نظم بخشيدن به جامعه است . بر خلاف مسيحيت در اسلام دين و سياست دو روي يك سكه اند و در قرآن و احاديث نبوي عقايدي مشابه عقايد مسيحيت در مورد تمايز بين اموري كه مختص به خداوند بود و اموري كه خاص قيصر وجود ندارد.
علاوه بر موارد فوق تفاوتهايي در شرايط محيطي و علل و عوامل بروز و ظهور اين دو نيز وجود دارد .«شپرد» مي گويد :«بنيادگران آمريكا بخشي از جامعه اي هستند كه از بسياري از جهات استعمارگر بوده و هست، اين بنيادگران بطور كلي در رفتارهايي كه بر امپرياليسم تاكيد ميگذارد مشتركند.حال آنكه بنيادگران مسلمان بخشي از جوامعي هستند كه گرفتار امپرياليسم بوده و ضد امپرياليسم مي باشند(15) .
حميد عنايت هم با اشاره به برخي از اين تفاوت ها و تمايزات مي نويسد : «مذهب پروتستان واكنشي در برابر عوامل درون كليساي مسيحت يعني فساد كشيشان و ناداني مؤمنان بود حال آنكه تجدد خواهي سني بيشتر براي مقاومت در برابر هجوم سياسي غرب به وجود آمده » (16)يعني واكنش برخي ازمسلمانان در برابر عاملي بود كه از بيرون از جهان اسلام جوامع مسلمان را تهديد مي كرد واز همين رو بيشتر خصوصيت تدافعي داشت.
ويژگي هاي بنيادگرايي اسلامي
براي بيان اين ويژگي ها دوديدگاه غربي و بي طرف را مطرح مي نماييم .
الف )از نگاه غرب: با توجه به اينكه نگاه غرب نسبت به پديده بنيادگرايي اسلامي مثبت نيست از همين رواغلب ويژگيهاي نيز كه براي اين گروهها بر مي شمارند منفي مي باشد .از جمله اين ويژگي ها كه براي طرفداران اسلام سياسي ـ بنيادگرايان ـ ذكر كرده اند عبارتند از:
1- بازگشت به اصول اوليه مكتب فردي خود.
2- ضديت با تفسير و پايبندي شديد به الفاظ و نصوص اوليه مكتب خود.
3- رفتار دفع كننده، اصولگراها گروههاي كاملاً متمايزي هستند كه خود را تافته جدا بافته از جامعه مي دانند.
4-بنيادگران در رعايت اصول و قوانين خود به صورت افراط آميزي عمل مي كنند.
5-بنيادگران رفتار و افكار خود را بر حق و برتر از ديگران مي دانند.
6-آنها به شدت تلاش مي كنند همة افراد را به خود جذب كنند واز اين نظر مطلق گرا هستند
7-آنها به شدت سياست زده هستند .(17)
8-ضديت با تجددگرايي، مردم سالاري و توسل به خشونت. (18)
9-جنبش هاي بنيادگرا آموزة الهامي خود را با رهيافت ايدئولوژيك و با روش جزمي كه معمولاًكمتر انديشمندانه و فكورانه است تفسير و تعريف مي كنند .
10-روش عمل نزد بنيادگران به دليل عدم اعتماد به اطرافيان و محيط بيشتر شفاهي و غير علني است . (19)
ب ) نگاه بي طرف : اگر با ديدي بي طرفانه بخواهيم بنيادگرايي اسلامي را توصيف كنيم ويژگي هاي زير را مي توان براي آن برشمرد .
1-درك جديد از اسلام و قرآن
2-تعهد نسبت به اصول مربوط به برابري و عدالت اجتماعي
3-مخالفت شديد با دولتهاي سركوبگر وفاسد
4-محكوم كردن مداخله خارجي در امور داخلي
5-مقاومت در برابر هر نوع وابستگي اقتصادي
6-مبارزه عليه ارزشهاي تحميل شدة غربي . (20)
ويژگي هاي فوق به جنبش هاي اسلام گرا آنچنان جذبه و قدرتي بخشيد كه استراتژيست هاي غربي موج بنيادگرايي اسلامي را بيش از حد مغلوب كنندةتوصيف كرده و مي نويسند : «تجديد حيات اسلام بنيادگرا در سراسر منطقه باسقوط شاه و تشنجات ناشي از ايران امام خميني (ره) يك مخاطره مستمر براي منافع ما در منطقه اي كه حيات جهان غرب كاملاًبه آن وابسته است ،ايجاد كرده است .بنيادگرايي اسلامي پديده اي كه به طورعمده در گزارشها و بررسي هاي اطلاعاتي ما به آن بي توجهي شده است ،امروز آشكارا نظم و ثبات موجود را تهديد مي كند».(21)
اهداف و خواسته هاي بنيادگرايان
گذشته از اجراي تمام احكام اسلامي ،آرمان اصلي بنيادگرايان اسلامي اين اعتقاداست كه براي مقابله با چالشهاي غرب و يافتن راه حل مناسب براي انحطاط فعلي مسلمانان و مشكلات جاري جهان اسلام ،مسلمانان بايد به اصول وارزشهاي حقيقي اسلام بازگشت كنند. بنيادگرايان وضعيت امروز مسلمانان را مشابه وضعيت جاهليت پيش از اسلام مي بينند كه نياز به ظهور دوباره اسلام دارد تا بار ديگر ترتيبات اجتماعي و سياسي شايسته را برقرار كند.(22)
اسلام گرايان استدلال مي كنند كه پديده هايي همچون دنياگرايي و تمايل به سوي غرب و همچنين اتكاء به الگوي غربي توسعه، به لحاظ سياسي ناكافي و از نظر اجتماعي تباه كننده است و هويت و بافت اخلاقي جوامع اسلامي را نابود مي سازد. اين افراد تاكيد دارند كه اسلام مجموعه اي از عقايد و اعمال تشريفاتي صرف نبوده، بلكه آرمان و عقيده ايست جامع كه هم حيات اجتماعي و هم حيات شخصي افراد را شامل مي شود لذا خواستار اجراي شريعت اسلامي به عنوان يك برنامه كاراجتماعي هستند. در جهان اسلام در حاليكه اكثر افراد به دنبال آن هستند كه خود را با نظام حاكم وفق دهند، اقليتي هم هست كه معتقدند حكام كشورهايشان مخالف اسلام بوده و رسالت آنها اين است كه اين حكام را از اريكه قدرت به زير كشيده و حكومت مورد نظر خود را برقرار سازند.(23)
اسلام گرايان اعتقاد دارند كه اسلام دين جامع و كاملي است فلذا احكام اسلام مي تواند بطور كامل به اجرا درآيد از اين رو اصول گرايان اسلامي در پي تبديل نمودن احكام اسلام به شرايط امروزي و از اين طريق اجراي احكام اسلام هستند. در اين رابطه« فرهنگ رجايي» مي نويسد: «راه حل بنيادگرايان براي رهايي از بحران هويت ، ارائه يك چارچوب بديل است.(24)
همچنين« اينگمار كارلسون » محقق اسلام شناس و سياستمدار سوئدي اظهار مي دارد: «هدف سياسي بنيادگرايان ، ايجاد يك حكومت اجرايي با تكنيك ها و نهادهاي مدرن است، اما معتقدند كه بايستي از چنين ابزارهايي تعريفي اسلامي نمود». وي اضافه مي كند كه جامعه ايده آل آنها شهر مدينه در زمان حضرت رسول اكرم (ص) است. اما اين به معني نوعي رجعت و بازگشت به شيوه زيست آن زمان نمي باشد، بلكه آنچه كه از اهميت بالايي برخوردار است، اينكه حيات اقتصادي و تكنيك هاي نوين از طريق ارجاع به جامعه ايدهآل مدينه قانونيت و حجيت يابد. بنيادگرايان بدين ترتيب پيام قرآن را حتي براي انسان جديد داراي اعتبار مي دانند و اين پيام در بردارنده مسايلي مانند ممنوعيت مشروبات الكلي ، ممنوعيت ربا و… مي باشد. (25)
دكتر «نصر» يكي از روشنفكران مسلمان نيز اهداف و آرمان اسلام گرايان را اينگونه بيان كرده :«آنان به دنبال ايجاد يك جامعه «نومراتيك» هستند كه در آن مردان و زنان ، طبق اراده خداوند كه در شريعت تبلور يافته زندگي مي كنند . اين جامعه بر طبق آن دسته از تعهدات و سنت پيامبر كه خود الگويي است براي زندگي همه افراد بشر، و تصويب و تدوين قوانين جامعه اسلامي شكل مي گيرد.(26)
چه بسا ارزيابي صحيح و دقيق از بنيادگرايي اسلامي اين باشد كه اين جنبش ها در پي ايجاد جايگزين هاي سازنده و سازگار با مصالح اسلامي به جاي نهاد ها و موسساتي است كه در خلال دوره سلطه استعمار و امپرياليستي بر دولت هاي اسلامي بوجود آمده اند و هيچگونه همخواني با باورها و نيازهاي جوامع اسلامي ندارند.(27)
در يك نگاه كلي مي توان گفت از آن جهت كه اسلام گرايان داراي تنوع و گوناگوني زيادي هستند، اهداف آنها نيز طيفي از اقدام براي سرنگوني حكومت هاي غير مذهبي و استقرار جمهوري اسلامي ، تا تلاش براي اصلاح ساختارهاي اقتصادي و اجتماعي را در برمي گيرد. اما آنچه هدف بيشتر آنهاست، پايان بخشيدن به وضعيت وابستگي جهان اسلام و از بين بردن نفوذ و سلطه فرهنگي، اقتصادي و سياسي غرب بويژه آمريكا مي باشد. كه البته اين دشمني و ضديت آمريكا بيشتر از آنكه از باورهاي ديني آنان ناشي شود، نتيجه اقدامات و برخي از سياست هاي آمريكا مي باشد. كه در بخش چهارم توضيح داده مي شود.
نشانه هاي بنيادگرايي اسلامي
هرايردكمجيان ضمن تقسيم بنيادگرايان به فعال و منفعل مجموعه ويژگي هاي زير را براي هر دسته مطرح كرده است.كه ابتدا به ويژگي بنيادگرايان منفعل به شرح زير اشاره مي شود
حضور در مساجد براي پنج بار در روز
رعايت پنج اصل اسلامي ، بيان ايمان (شهادت ) نماز، روزه، زكات, حج
تلاش براي يك زندگي نمونه كه محرمات قرآن در آن رعايت مي شود.
عبادت منظم مذهبي و خواندن قرآن و كتابهاي ديگر اسلامي
شركت در فعاليتهاي گروهي سازمان يافته توسط مجامع مذهبي داخل و ياخارج از مسجد
شركت در جوامع تعاوني و همياري متقابل كه به ويژه به فقرا كمك هاي بهداشتي غذايي و خدمات اجتماعي مي كنند.
بلندنگاه داشتن محاسن
پوشيدن لباسهاي مشخص، در مورد زنان لباسهايي كه سراسر بدن را بپوشاند يا پيراهنهاي بلند و گاهي اوقات روبند.(28)
اين گروه به طور عادي دست به فعاليت سياسي نمي زنند مگر اينكه فتنه اي به ميزان وسيع از سوي حكومت يا جامعه رخ دهد.
هنجارهاي رفتاري و ويژگي بنيادگرايان فعال نيز از ديدگاه هرايردكمجيان به شرح زير مي باشد .
از بنياد گرايان منفعل پيروي مي كنند اما پشتكار وجديت آنها بيشتر است.
در مناطق خاص با يكديگر و در مجاورت هم زندگي مي كنند و در بعضي موارد از جمعيت بنيادگرايان منفعل چه از نظر اجتماعي و چه از نظر جسماني دوري مي گزينند.
بنيادگرايان فعال در مساجد خاصي حاضر مي شوند كه در آن دعوت مورد نظرشان مطرح مي شود.
آنها برخلاف بنيادگرايان منفعل براي «تطهير» جامعه عليه مكانهاي خوشگذراني نامشروع مثل باشگاههاي شبانه ، هتلها ، تئاترها و نيز چهره هاي دولتي به اعمال خشونت دست مي زنند. (29)
جاذبه هاي آلترناتيواسلامي به عنوان رقيب مكاتب ديگر
ويژگي هاي اساسي آلترناتيو اسلامي را كه به قدرت يافتن آن در سطح عظيم توده اي كمك مي كند مي توان به طور خلاصه در موارد ذيل بيان كرد, بنيادگرايي اسلامي به عنوان يك ايدئولوژي :
به عده كثيري از افراد از خود بيگانه كه جهت اجتماعي ـ معنوي خود را از دست داده اند هويت جديدي مي دهد.
جهان بيني مومنان را با شناساندن منابع «خير و شر» به طور صحيح و غير مبهم تعريف مي كند.
براي مقابله با محيط ناگوار، راههاي علاج نشان مي دهد.
يك ايدئولوژي اعتراض عليه نظم استقرار يافته موجود را ارائه مي كند.
احساس شرافت و تعلق به شخص مي دهد و او را از لحاظ روحي از بي اطميناني رها مي سازد.
زندگي بهتري در جامعه آرماني اسلامي آينده، كه ممكن است در زمين يا قطعا در بهشت موجود باشد و عده مي دهد.(30)
رويكرد بنيادگرايي اسلامي به سياست و حكومت
براي درك مفهوم بنيادگرايي ضروري است به رويكردهاي ديگر موجود در جوامع اسلامي در خصوص سياست و حكومت اشاره كرد.
1)سكولارها: طرفداران جدايي دين از دولت هستند چون از نظر آنها اسلام با واقعيات سياسي و اجتماعي مدرن مطابقت ندارد، لذا بايد به حوزه خصوصي زندگي محدود شود. آنها همچنين در مورد اجراي احكام اسلامي در زندگي در جنبه هاي اجتماعي سياسي اظهار نگراني مي كنند.
2)محافظه كارها: از نظر آنها اسلام نظام سياسي، اقتصادي و فرهنگي ملي است كه براي تمام عصرها اعتبار دارد. حقوق اسلامي الگويي براي زندگي است و اين درست نيست كه گفته شود حقوق اسلامي بايد مدرنيزه شود يا تغيير كنده بلكه جامعه بايد به اسلام بازگردد.
3) سنت گرايان جديد: بر نياز به بازگشت به قرآن و سنت پيامبر (ص) به منظور احياي جامعه اسلامي تاكيد مي كند. از نظر سنت گرايي جديد بسياري از اعمال غير اسلامي به نام اسلام ترويج شده است بنابراين مسلمانان بايد به منابع اصيل خويش بازگردند تا جامعه اسلامي احيا شود. سنت گرايان جديد فقط از قدرتي حمايت مي كنند كه از قرآن و سنت پيامبر پيروي كند. آنها ادعا مي كنند كه حق تفسير و اجتهاد قرآن و سنت پيامبر (ص) را در پاسخ به نيازهاي امروز دارند. سنت گرايان همانند محافظه كاران سكولاريسم و مدرنيسم اسلامي را (كه در تلاش براي تطبيق اسلام با غرب صورت مي گيرد) رد مي كنند آنها همچنين اسلام غرب گرا را محكوم مي كنند.
4) اصلاح طلبان اسلامي : به دوران صدر اسلام به عنوان تجسم آرماني مي نگرند و با تاكيد بر اصول و ارزشهاي تغيير ناپذير اسلامي تصريح مي كنند كه نهادها و فعاليت هاي اسلامي بايد در برخورد با شرايط كنوني تغيير يابد، بسياري از اصلاح طلبان در غرب تحصيل كرده اند اما جهت گيري اسلامي دارند آنها متعهد به مدرنيزاسيون اسلامي هستند كه طبق آن آينده توسعه سياسي و اجتماعي خود آگاهانه تر است و بطور كامل از تاريخ و ارزشهاي اسلامي سرچشمه مي گيرد. اصلاح طلبان خود را به عنوان واكنشي دفاعي يا جدلي نسبت به غرب محسوب نمي كنند بلكه خواستار استقلال ، انسجام واقتدار بيشتر در رسيدگي به نيازهاي جوامع اسلامي هستند، آنها به اسلامي شدن به عنوان فرايندي مي نگرند كه با آن اصول و ارزشهاي اسلامي در تطبيق با شرايط و محيط اجتماعي ـ سياسي در حال تغيير اعمال مي شود. اسلامي شدن مي تواند در بردارنده پذيرش بخش هاي قابل تطبيق نظامهاي سياسي و اقتصادي ديگر باشد به طوري كه متناسب با نيازهاي جوامع اسلامي و مجسم كننده اصول و ارزشهاي اسلامي در تطبيق با شرايط و محيط اجتماعي و سياسي در حال تغيير اعمال مي شود. اسلامي شدن مي تواند در بردارندة پذيرش بخش هاي قابل تطبيق نظامهاي سياسي و اقتصادي ديگر باشد به طوري كه متناسب با نيازهاي جوامع اسلامي و مجسم كنندة اصول و ارزشهاي اسلامي باشد يا حداقل در مغايرت با آن نباشد. (31)
بدين ترتيب مقوله بنيادگرايي اسلامي در چارچوب رويكرد سوم و چهارم ( به خاطر تنوع و گستردگي طيفهاي مختلف اسلام گرا و محيط هاي فرهنگي و جغرافيايي كه در آن رشد مي يابند در جريان بنيادگرايي اسلامي در خاورميانه هر دو مقوله را مشاهده كرد و حتي گاه ميان گروههاي مختلف بنيادگرا در يك كشور خاص هر دو طيف مشاهده مي شوند ) در بين مسلمانان يعني سنت گرايي جديد و اصلاح طلبي اسلامي قرار مي گيرد يعني بنياد گرايان مسلماناني هستند كه در صدد احياي جامعه اسلامي از طريق بازگشت به ارزش ها و سنت هاي اسلامي هستند در اين راه افرادي به عنوان پيشقدمان فرايند فوق مطرح بوده اند مثل محمد بن عبدالوهاب ، حسن البنا و سيد قطب و ….
گفتار سوم :غرب و استفاده ابزاري و تبليغاتي از كاربرد اصطلاح بنيادگرايي اسلامي :
همانطور كه در مبحث تاريخچه بنيادگرايي(مسيحي) ذكر شد انديشه بنيادگرايي از آمريكايي شمالي و در اوايل قرن بيستم ريشه گرفت و آن هنگامي بود كه اين انديشه درباره يك جنبش ميان فرقه اي پروتستان به كار گرفته شد كه بر ايده خطا ناپذيري كتاب مقدس تاكيد داشت . از آن زمان به بعد اين انديشه در مورد انواع مختلف فعال گرايي مذهبي كه اكثرا در دنياي غير غربي هستند و برنامه هاي كاملا متفاوتي دارند، بكار برده شد . در غرب اين اصطلاح به واژه مترادفي براي فعال گرايي مذهبي ، خصوصا فعال گرايي جهان سومي و بويژه جريانهاي اسلامي تبديل شده است.(32)
به عبارتي اين واژه كه تا اواخر دهه 1970 به ندرت در خارج از ايالات متحده به كار مي رفت و بعد از آن هم تنها در مقياس محدود رواج داشت، اما به دنبال وقوع انقلاب ايران در اوايل دهه 1980 گرايشي در جهت سخن گفتن از «بنيادگرايي » در مقياس جهاني آغاز شده است.(33)
از آن زمان تاكنون خبرگزاريها به تناوب از اصطلاح «بنيادگرايان اسلامي» به عنوان يك عبارت خلاصه شده استفاده كرده اند، اين اصطلاح شامل هر نهضتي مي شود كه ممكن است حتي شكل افراطي نداشته باشد . وقتي وسايل ارتباط جمعي آمريكا به مسلمانان اشاره مي كنند از آنها با 45 صفت مختلف ياد مي كنند: گروهي از مسلمانان تندرو، مسلمانان تروريست، اصول گرايان، تندروي اسلامي ، مبارزان اسلامي ، نظاميان مسلمان ،فدائيان اسلامي ، گروه فشار مسلمان (34)و… لذا مشاهده مي شود كه اصطلاح بنيادگرايي اسلامي از ديد غرب تداعي كننده و به خاطر آورنده مجموعه صفات ياد شده است .
همانگونه كه ملاحظه مي شود اصطلاح بنيادگرايي اسلامي كه از زمان انقلاب ايران تاكنون به شيوه هاي متفاوت در توصيف مسلمانان فعال شده استفاده شده است هيچ تنوع و گوناگوني خط و مشي ميان آنها درنظر نمي گيرد. مثلا گروههاي بنيادگراي از نوع طالباني را در كنار ساير گروههاي اصلاح طلب و مترقي قرار مي دهد . كه اين كاربرد مطلق واژه بنيادگرايي ـ بدون هيچ گونه قيدي ـ نشانه تحقير و توهين خواهد بود. زيرا خلاصه كردن فعاليتهاي ديني سراسر جهان اسلام در واژه بنيادگرايي، آن هم با برداشت غربي كه بعد منفي هم دارد، به خاطر آن است كه مسلمانان را لجوج ، يكدنده و مخالف با پذيرش ايده هاي جهان امروز معرفي و تحقير كنند و در ضمن مخالفان نظرات خود را نيز سركوب نمايد.
پس از فروپاشي شوروي كاربرد تبليغاتي اين اصطلاح نيز بيشتر شد زيرا بر اساس ويژگي جامعه ايالات متحده مبني بر دشمن تراشي، دشمن ديرينه آن ازبين رفته بود، لذا لازم به خلق دشمن جديدي بود. ايالات متحده همواره دشمني معين را به عنوان دشمن خويش ، دشمن بشريت و دشمن نظام ارزشي جهانشمولي ، فرافكنده است . زماني اين دشمن سرخپوستان بودند، زماني ديگر سياه پوستان معترض و خواهان آزادي و مهاجرين معتقد به باورهاي خاص خود، در قرن بيستم اين دشمن آنارشيستها ، فعالان جنبش كارگري و سوسياليست ها، فاشيسم و در نهايت كمونيسم ، جنبش آزاديبخش ملي و بلوك شرق بوده اند، امروزه نيز اين دشمن كسي جز بنيادگرايان اسلامي نيستند.(35)
گذشته از كاربرد هدفمند و ابزار گرايانه اصطلاح بنيادگرايي در مورد جنبش هاي اسلامي دو عامل ديگر يعني عدم آگاهي غرب نسبت به اين پديده و اهداف و خواسته هاي آن در جهان اسلام و همچنين تصور غرب از اسلام و جنبش هاي اسلامي كه بر اساس تجربه جنگهاي صليبي استوار شده است نيز نقش داشته اند، يعني، هنوز هم تصوير جنگجويان مقدس كه بر اثر شهادت برانگيخته مي شوند و بر قلعه هاي صليبيون حمله ور مي شوند در افكار غربي ها نقش بسته و ترس و هراسي بوجود آورده است كه مهار نشدني و بالقوه كوبنده است.
علاوه بر اين سابقه تاريخي، ديگر عوامل موثر در ايجاد و شكل گيري تصور منفي غرب بويژه آمريكا نسبت به اسلام سياسي و ترس از روي كار آمدن اسلام گرايان موارد زير مي باشند :
ـ تجربه زودهنگام ايالات متحده آمريكا با ايران
ـ اقدامات ضد آمريكايي در لبنان
ـ مخالفت اسلام گرايان با روند صلح خاورميانه
ـ لابي حامي اسرائيل در ايالات متحده
ـ روي آوردن به ترور و مخالفت هاي سياسي در خاورميانه
ـ مخالفت اسلام گرايان با وضع سياسي موجود كه به سود غرب و زيان بيشتر مسلمانان است.(36)
اما اينكه چرا نبايد براي خطاب كردن حركت هاي متنوع اسلامي در خاورميانه از يك اصطلاح خاص استفاده شود جلو گيري از برخورد نادرست با اين گونه حركت ها مي باشد، زيرا خطري كه استفاده از اين اصطلاحات «بنيادگرا» و «بنيادگرايي» ايجاد مي كند اين است كه بدون در نظر گرفتن تنوع خط و مشي هاي اين جنبش ها، همانند دوران جنگ سرد كه جهان ماركسيستي يكپارچه ديده مي شد، به تبع آن سياست «مهار و تهديد» به عنوان چارچوب سياست گذاري مقبول در قبال روسيه بود ، حركت بازگشت به خويشتن نزد مسلمانان نيز كليت يكپارچه تلقي گردد و با همان نگرش در مورد مسلمانان سياست گذاري آغاز گردد كه البته پيامد مهمتر اين برداشت كلي و اتخاذ يك سياست واحد در برابر آنان، اين است كه گروههاي بنيادگراي ميانه رو را نيز به گروههايي تندرو و خشونت طلب تبديل خواهد كرد. براي پرهيز از پيامدهاي اين برداشت منفي از حركتهاي اسلامي كه طيفي از طالبان تا حزب الله لبنان و مبارزان فلسطيني كه براي آزادي سرزمينشان تلاش مي كنند را در بر مي گيرد انديشمندان زيادي به غرب بويژه آمريكا هشدار داده اند و خواهان شناخت بيشتر پديده بنيادگرايي اسلامي هستند كه در زير به مواردي اشاره مي شود:
«حسن حنفي» استاد و رئيس بخش فلسفه قاهره به محققان مسائل خاورميانه از جمله بخش بنيادگرايي گوشزد مي كند كه براي شناخت اين پديده بايد با فرهنگ مشرق زمين آشنا شوند و با معيارهاي شرقي به بررسي و ارزيابي مسائل بپردازند. (37) زيرا بنيادگرايي اسلامي و اهداف و ويژگيهاي آن نمي توانند همانند بنيادگراي مسيحي باشد و معنا و مفهوم بنيادگرايي اسلامي با معاني و مفاهيم مصطلح و رايج در فرهنگ لغتها متفاوت بوده و با آن هم ريشه نمي باشد. (38)
«رابيبن رايت» نيز مي گويد:«مي خواهم به اشتباهات سياستمداران غربي اشاره كنم،سياستمداراني كه با بنيادگرايي اسلامي فقط به اين دليل روي مخالفت و مبارزه نشان مي دهند كه نمي توانستند مباني عقيدتي آنها را درك كنند».(39)
همين عدم درك باعث شده است كه از نگاه غرب و رسانه هاي غربي بنياد گرايي اسلامي همسان با افراط گرايي و راديكاليسم پنداشته شود. اين در حالي است كه راديكاليسم و افراط گري محدود به اسلام و سازمانهاي اسلامي نيست بلكه به صورت خاص رابطه عميقي ميان آن و مسيحيت و سازمانهاي مسيحي وجود دارد كه راديكاليسم ايرلندي و افراط گرايي آمريكايي همانند نئوفاشيسم و Kuklu Klan مثال روشني درتاييد اين بحث است.(40)
در اين مورد «هالين كروتيس و وسترلاند » هم به صراحت مي گويند:«شايد برچسب زني به مسلمانان و ديگر بنيادگرايان غير مسيحي آسان باشد اما پيدا كردن دلايل آكادميك كافي براي تاييد آن دشوار است».(41)
گفتار چهارم:واكنش هاي نظري به كاربرد تبليغاتي غرب از اصطلاح بنيادگرايي اسلامي:
همانطور كه مشاهد شد در تعريف غرب و رسانه هاي غربي از بنيادگرايي اسلامي بيشتر، هدف نماياندن آثار و ويژگيهاي منفي و مذموم اين پديده بود . اين مساله باعث واكنش هايي ميان حركتهاي اسلامي و انديشمندان مسلمان و حتي برخي اسلام شناسان غير مسلمان شد.
اولين واكنش در اين مورد به صورت كاربرد اصطلاحات و نامهاي جايگزين به جاي اصطلاح «بنيادگرايي» و «بنيادگرا» بود. در عين حال برخي ديگر از انديشمندان نيز همچنان بركاربرد اصطلاح بنيادگرايي تاكيد دارند و ان را مفهومي عام و جامع مي دانند از ميان انديشمنداني كه اصطلاح بنيادگرايي اسلامي را مفهومي عام و جامع مي دانند مي توان به سيد جمال الدين اسد آبادي ، محمد عبده ، اقبال و شريعتي اشاره كرد. كه در تعريف اين پژوهشگران مفهوم بنيادگرايي ذاتا مذموم نيست و اين واژه براي ايشان به خودي خود بار منفي ندارد.(42)
همچنين هراير دكمجيان از متخصصين واسلام شناسان معروف نيز اين واژه را «بي طرفانه » و عام بكار مي برد و آن را فارغ از معناي منفي آن در نظر مي گيرد.(43)
«نيكي كدي » نيز اظهار مي دارد: «اگر چه عده اي به كاربرد مفهوم بنيادگرايي معترضند اما ماداميكه واژه بهتري ابداع نشده است، بنيادگرايي واژه اي است عام كه براي اشاره به نهضت هاي ديني بكار خواهد رفت ».(44)
اما عده ديگري اين اصطلاح را نادرست دانسته و سعي كردند آن را با واژه هايي چون اصول گرايي، اسلام گرايي، اسلام سياسي، احياء طلبي اسلامي ، بازخيزي اسلام و بيداري اسلامي جايگزين سازند.
جنبشهاي اسلامي نيز معمولا واژه بنيادگرا را نمي پذيرند و به جاي آن كلمه اصول گرايي اسلامي (الاصوليه الاسلاميه) را بكار مي برندو جنبش خود را «صحوه الاسلاميه » يعني بيداري اسلامي مي نامند. زيرا اين نهضت ها تلاشي انقلابي ، اصلاح طلبانه و اساسي براي پياده كردن اسلام و اسلامي كردن همه چيز در جهان است به همين خاطر استفاده از واژه هايي نظير «بنيادگرايي» و «بنيادگرا» براي توصيف ماهيت متحرك و مذهبي اسلام وروش مسلمانان دراسلامي كردن امور را كاري نادرست و گمراه كننده مي دانند. زيرا اين واژه ها پديده اي را توصيف مي كنند كه در مذهب پروتستان بوجود آمد و هدف از كاربرد اين واژه ها در مورد نهضت هاي اسلامي نيز براي توصيف كردن آنها به عنوان انعطاف ناپذير، مرتجع و پايبند به ارزشها و عقايد كهن باستاني است.(45)
بر اين اساس ميتوان گفت آنچه غرب به آن برچسب «بنيادگرايي» مي زند، حركت اصلاح طلبانه اي است كه پيام آن نه تنها محافظه كارانه و ارتجاعي نيست، بلكه انقلابي، اصلاحگر و مطابق بانيازهاي روز است. زنان و مردان مسلمان با صلاحيت و متخصص بسياري يافت مي شوند كه در عين فعاليت در رشته هاي گوناگون تدريس، مهندسي ، حقوق و طب ، تجارت، علوم اداري و … اسلام را بازندگي و جامعه شان پيوند داده اند. اين بدان معنا نيست كه آنها سرسختانه و بدون توافق با تحولات مدرن پايبند عقايد باستاني هستند، بلكه تلاش مي كنند در مقابل نفوذ غرب جامعه را اسلامي كنند و اثرات نفوذ غرب را از جامعه هاي اسلامي محو كنند.(46)
«ادوارد سعيد» نيز مي گويد:«در حاليكه ميليونها شهروند مصري نگران امرار معاش روزانه و تغذيه كودكان خود هستند، بازگشت به الگوي ساده اسلامي از جمله پوشش روسري، لباس آستين بلند ، استفاده از عرقچين ، گذاشتن ريش، شركت مرتب در نماز جماعت و اعلام بيعت با شيخ محل ، روشهاي ساده اي براي احساس رضايت عاطفي به نظر مي رسند. يكي دانستن اين امور با «بنيادگرايي » كه به معني پرتاب بمب و ارتكاب قتل به نام اسلام محسوب مي شود، امري خطا مي باشد».(47)
«غسان سلامه» در مورد گروههاي مختلف مذهبي مي گويد بايد لغت بنيادگرا، انتگريسم و اسلام گرا را تعريف كرد، بنيادگرايي شناخت مذهبي عميق و الزام عملي در مورد دستورات مذهب است. در اسلام ويژگي ارتجاعي مانند مسيحيت وجود ندارد به نظر او در اسلام لغت بنيادگرا زياد به جا نيست، زيرا همه مسلمانان وابستگي كامل به متن قرآن دارند و بنابراين به نوعي بنيادگرا هستند. انتگريسم، كساني هستند كه در زندگي اجتماعي در انجام اعمالي كه به تصور آنها اسلامي است وسواس به خرج مي دهند، بدون اينكه بنيادگرا باشند مانند حجاب زنان و جدايي زن و مرد، مي توان گفت آنها به دنبال يك نوع اصالت فرهنگي رفته اند ولي در بند سياست نيستند، اما اسلام گراها از ابتدا در كار سياست بوده و بعضي از آنها منبعث از احزاب چپ و ملي گراي عرب مي باشند.(48)
«كليم صديقي» نيز در مورد نادرست بودن كاربرد اصطلاح بنيادگرايي اسلامي مي گويد: «موج خروشان قدرت سياسي اسلام در سرتاسر جهان احساس مي شود، غرب و قدرت و تمدن سلطه گرش آن را «بنياد اسلامي» مي نامد ولي ما آن را «نهضت جهاني اسلامي » مي ناميم».(49)
جان اسپوزيتو نيز عقيده دارد واژه بنيادگرايي واژه مناسبي نيست او مي گويد بنيادگرايي در عين آنكه همه چيز را براي ما بيان مي كند، هيچ چيز را بيان نمي كند.كاربرد اين اصطلاح در اشاره به حكومتهاي ليبي ، پاكستان زمان ضياء الحق ، عربستان سعودي و ايران بعد از انقلاب روشن است كه نوع حكومت آن كشورها كاملا با هم متفاوت است و برديدگاههاي كاملا متفاوتي درباره رابطه بين اسلام و دولت دلالت دارند. او مي گويد با توجه به تنوع گسترده حركت اسلامي در جهان، واژه بنيادگرايي به اندازه كافي قدرت تبيين ندارد، بنيادگرايي را بايد اصطلاحي كاملا تخصصي دانست نه واژه اي مترادف با افراط گرايي يا راديكاليسم.(50)
علاوه بر آنچه گفته شد مي توان به سه تمايز مطرح شده در زير اشاره كرد كه به عبارتي تلاشي در راستاي تفكيك جريانهاي مختلف اسلام گرا مي باشد.
الف ) بنيادگرايي در برابر سنت گرايي: بر اساس اين ديدگاه در حقيقت پديده هاي كه به آنها برچسب «بنيادگرايي» زده اند پديده هايي هستند بسيار ناهمگون كه از مقولات مختلف برخاسته اند و فقط يكي از آنها يعني موج «اسلام گرايي » پديده اي واقعا نوين است. بايد تجديد حيات اسلام را در پيوند با زمينه تاريخي و اجتماعي جهان اسلام در نظر آوريم و نه با تاريخ سالهاي اخيرمان كه ظهور دولتهاي جديد را ناشي از جدايي جامعه از مذهب دانسته است با اين وجود در حاليكه سنت گرايي اراده و خواست مردم به تثبيت جامعه در وضعيتي است كه پدربزرگها از آن حكايت و روايت كرده اند، و سنت گرا ، بنيان گذار طرحهاي سياسي نيست و او در غم غربت زندگي مي كند و از لحاظ سياسي به هر آنچه محافظه كار است تمايل دارد و هدف او تنها رعايت حجاب زن، تربيت اسلامي دختران و احترام والدين و رعايت سلسله مراتب است. اما بنيادگرايي چيز كاملا متفاوتي است. بنيادگرايي عقيده به اين است كه بايد از فراسوي سنت ها به سوي متون قرآن بازگشت ، سنتهايي كه كتاب را سنگين كرده اند و تصوير واقعي آن را تغيير داده اند. بنيادگرايي بازگشت به قرائت قرآن و جستجوي مباني اسلام است. دشمن بنيادگرايي تجدد نيست بلكه سنت است يا بهتر بگوييم سنت هايي بجز سنتهاي پيامبر(ص) . بنيادگرايي نوعي اصلاح طلبي است ولي بخودي خود يك موضع سياسي نيست. زيرا «بازگشت» مي تواند به اشكال متنوع تجلي كند. نخست به صورت بازگشت به انجام فرايض خشك مذهبي آنگونه كه در بسياري از جوامع ديده مي شود. يا به شكل بازگشت به متون مذهبي (مطالعه قرآن و احاديث) كه اين بنيادگرايي علما و روحانيون است. بنابراين نه تنها توصيف بنيادگرايي از ديدگاههاي مختلف متفاوت است (بديهي است كه در هر حال معني بازگشت مي دهد ولي بازگشت به چه چيز؟)بلكه برحسب زمينه هاي مختلف فرهنگي معاني بنيادگرايي از نظر سياسي بسيار متفاوت خواهد بود. در كشوري چون افغانستان كه پيروي از اسلام به زندگي روزمره انتظام مي دهد و عرف و عادات معمول در مناطق غير ايالاتي مشحون از قواعد شريعت اسلامي است حد فاصلي ميان بنيادگرايي و سنت گرايي وجود ندارد. بعكس هنگامي كه بنيادگرايي در جوامع شهري و يا در كشورهايي چون ايران كه تجددگرايي به شدت ساختارهاي سنتي آن را زير و رو نموده رخ مي نمايد به فرياد اعتراض بدل مي شود و به اسلام گرايي شباهت پيدا مي كند. در افغانستان كه بنيادگرايي را تمايل به بازگشت به شريعت اسلامي و فقط شريعت اسلامي مي دانند ، بنيادگرايي رفتاري است كه علما يعني روحانيون باسواد به گونه اي خودجوش و خود به خود در پيش گرفته اند(اما ملاهاي دهات چون تسلطي بر منابع فقه ندارند سنت گرا هستند نه بنيادگرا ).(51)
با اين همه در سالهاي دهه سي پديده اي نوين هم در مصر و هم در شبه قاره هند رخ داد (يعني تاسيس و شكل گيري اخوان المسلمين ) كه سالها بعد، پژوهشگراني كه قصد تحقيق و مطالعه پيرامون جنبشها و نهضت هاي اسلام را داشتند دريافتند كه ديگر نمي توان اين اسلام سياسي را فقط جلوه ديگري از بنيادگرايي و به طريق اولي سنت گرايي دانست و از اين روست كه واژه اسلام گرا (ISLAMI STE) پديدار مي شود. اما مقصود از اين كلمه چيست و چه چيز تازه اي در آن وجود دارد؟ پاسخ به اين سوال با پرداختن به دو مسئله اصالت اسلام گراها و تكيه گاه سياسي آنها روشن مي شود. اسلام گراها ريشه در جامعه علماي ديني و يا سنت گرا ندارند بلكه محصول محيط هاي تجدد طلب جامعه هستند( دانشسراها، دانشكده هاي علوم و محيط شهري ) و از نظر تكيه گاه سياسي اسلاميستها بيشتر به «ايدئولوژي» اسلامي استناد مي كنند تا به مذهب به معناي دقيق كلمه آنها قصد الگو برداري از اسلام را دارند الگويي كه ياراي مقابله با ايدئولوژيهاي بزرگ غربي را داشته باشد . آنها با صراحت تمام به طرح مساله دولت ( جمهوري اسلامي ) مي پردازند و با تئوري احزاب و مبارزات سياسي آشنايي دارند. آن ها بعكس علما خواهان هدايت جامعه مدني نيستند بلكه مدعي بازسازي جامعه و در مرحله اول بازسازي دولت هستند . در يك معني بنيادگرايي اسلاميستها از بنيادگرايي علما عمق بيشتري دارد، هدف اسلاميستها بازگشت به «شريعت اسلامي » كه به آن به چشم يك وسيله مي نگرند نه يك هدف نيست، بله خواهان بازسازي روابط«سياسي» با اقتباس از امت اسلامي صدر اسلام هستند.(52)
بر اين اساس مجموعه مسائلي كه اسلاميسم مطرح مي نمايد ، نيز مكاني كه اين مكتب در آن پا به عرصه وجود نهاده بي هيچ ترديدي به عصر معاصر تعلق دارد و بايد از اتهاماتي كه از نظر اخلاقي بر اين مكتب وارد مي سازند و آن را كهنه پرست مي شمارند احتراز كرد.(53)
ب ) بنيادگرايي در برابر اسلام گرايي :بر اساس اين ديدگاه آنچه در غرب معروف به «اسلاميسم » است غير از اسلام است و منظورهمان اسلام سياسي است. بر اساس اين ديدگاه بنيادگرايي جدا از اسلام گرايي است و بنيادگرايي فقط نوعي از اسلام گرايي را در بر مي گيرد نه كلاً اسلام گرايي را ميتوان از طرفداران اين ديدگاه به«الويه روا» اشاره كرد وي عقيده دارد بنيادگرايي و اسلام گرايي با هم فرق دارند و در سه طيف يا فاز تاريخي پديده بنيادگرايي درجهان اسلام را بررسي مي كند. يكي را به نام بنيادگرايي و ديگري را نوبنيادگرايي و سومي را هم «اسلاميسم» معرفي مي كند. از ديد او اسلاميسم پديده اي است كه سيستم سياسي اسلامي را مركز عمل خود قرار مي دهد و هويت خودش را با اسلام سياسي تبيين و توضيح مي دهد .(54)
«بابي سعيد» از اساتيد دانشگاههاي انگلستان و آمريكا نيز از اينكه بنيادگرايي با اسلام گرايي مرادف انگاشته شود سخت برآشفته است و آن را شديدا رد مي كند و مي گويد:« اصولا كساني كه بنيادگرايي را با اسلام گرايي از نوع انقلاب اسلامي در ايران مرادف مي گيرند از مقوله علمي خارج شده اند اسلام گرايي پديده اي جداست و بنيادگرايي پديده ديگري است و اصلا تعريفي كه بنيادگرايي دارد شامل اسلام گرايي نمي شود.(55)
از اين ديدگاه بنيادگرايي به خاطر در برداشتن عنصر واپس گرايي از اسلام گرايي جدا ميشود. لذا بنيادگرايي جنبشي ارتجاعي و كهنه پرست مي باشد كه تمام هم و غم خود را صرف اين مي كند كه با پديده هاي جديد و نوين مبارزه كند اعم از پديده هاي نوين سياسي، اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي . اما اسلام گرايي مي گويد با تاكيد بر اصول و مباني ، ما مي توانيم جهان را با قالب هاي نو بسازيم، ساختارها ي نو را مي پذيريم و بر اساس مباني اعتقادي و فرهنگي گذشته مان يك چيز جديدي ارائه مي كنيم .لذا بنيادگرايي و اسلام گرايي با هم بسياري تفاوت دارند يعني بنيادگرايي نوعي ارتجاع است ولي اسلام گرايي نوعي الحاق و پيوستن به مدرنيته است، اسلام گرايي آشتي سنت و تجدد و مذهب با مدرنيته است و عنصر ستيز با مذهب را از آن مي گيرد.(56)
ج ) بنيادگرايي اصطلاحي هم مثبت و هم منفي: «دكتر محمد باقر خرمشاد» نيز با قائل شدن سه دسته بندي درون جريان اسلام گرايي يعني سنتي، متحجر و متجدد، ضمن تفكيك بنيادگرايي به مفهوم مثبت و منفي، كاربرد اصطلاح مذكور را بيشتر در حكم يك بازي بين المللي مي داند تا يك اصطلاح انديشه اي ، فكري و نظري . وي اظهار مي دارد كه غربي ها دو نوع بنيادگرايي را مطرح مي نمايند كه با نظريات ما متفاوت است. يكي اينكه هر نوع حركت اسلام گرايي را كه در بسياري از موارد اين حركت ماهيتا مدرن هم هست يعني شاخص هاي مدرنيسم را درون خود دارد با اطلاق بنيادگرايي از صحنه بيرون كنند شكل ديگر آنكه غرب در واقع به عنوان تمدن غالب امروزين و تمدني چيره و مسلط كه از مظاهر آن بحث مدرنيته است تلاش مي كند اين مساله را مطرح كند كه آنچه در حوزه جهان اسلام اتفاق ميافتد بنيادگرايي در مفهوم گذشته گرايي است. اما در حوزه انديشه جوامع مسلمان صحبت از اين است كه مراجعه كردن به اسلام اصيل ، مراجعه به گذشته نيست بلكه با توجه به ماهيت اسلام مراجعه به اسلام حفظ گذشته است براي ترميم حال و اصلاح آينده ودر واقع اين مساله با اين كيفت ديگر بنيادگرايي به مفهوم مذموم آن نيست. وي مي افزايد قطعا بازگشت به گذشته هميشه منفي نيست به عبارتي حفظ يك سري بنيادهاي گذشته نه تنها مذموم نيست بلكه لازم هم هست. چراكه اگر همه گذشته را نفي كنيم جوامع دچار بحران هويت مي شود كه به مراتب اين مشكلات بيشتري در پي دارد .به عقيده وي اگر يك قسمت از بحث بنيادگرايي مربوط شود به اينكه گذشته بماند، چنين برداشتي صحيح است و در عالم واقع و در همه جوامع بايد اينگونه باشد ولي اگر از بنيادگرايي اين برداشت شود كه بايد در گذشته ماند چنين مساله اي قطعا مذموم و اشتباه است چرا كه انسان و جوامع همواره رو به تكامل مي روند.(57)
در كل به عقيده وي مفهوم بنيادگرايي آنگونه كه در انديشه غرب مطرح است داراي نمره منفي است و بايد براي به صفر رساندن آن تلاش زيادي صورت گيرد، اما مفهوم بنيادگرايي مطابق آنچه كه در حوزه انديشه اسلامي گفته شده داراي نمره منفي نيست بلكه حداقل داراي نمره صفر و صفر به بالا است كه بعد از چنين امتيازي ميتواند امتياز مثبتي را كسب كند.دكتر خرمشاد با اين توضيحات اظهار مي دارند اگر ما لفظ اسلام سياسي را بكار ببريم هم به لحاظ ظاهر اصطلاح و هم به لحاظ محتوايي كه دارد با بحث بنيادگرايي متفاوت است. به عقيده او با با اينكه اسلام سياسي، اسلامي است كه با تكيه بر يك سري اصول اسلامي ، حضور اسلام را در عرصه هاي اجتماعي و و سياسي مطرح مي كند ولي حالت بنيادگرايانه ندارد. علاوه بر اين شكل هاي جديدي در ميان گروههاي اسلامي و اسلام گرا پديد آمدند كه اطلاق بنيادگرايي به آنها بهتر و راحت تر صورت مي گيرد از جمله طالبان كه به گروه اخباري كه نوعي ظاهر گرايي بدون تفسير و اجتهاد و تحليل دارند نزديك تر است.(58)
گفتار پنجم : پيشگامان بنيادگرايي و احياء طلبي اسلامي
سيد جمال الدين اسد آبادي
بدون ترديد سلسله جنبان جنبش هاي اصلاحگراي اسلامي در قرن اخير،سيد جمال الدين اسد آبادي معروف به افغاني است. نهضت سيد جمال هم فكري بود و هم اجتماعي. او ميخواست رستاخيزي هم در انديشه مسلمانان بوجود آورد و هم در نظامات زندگي آنها. سيد جمال الدين مهمترين درد جامعه اسلامي را استبداد داخلي و استعمار خارجي تشخيص داد و با اين دو بشدت مبارزه كرد.
دردهايي كه سيد جمال در جامعه اسلامي تشخيص داده بود عبارتند از :1) استبداد حكام 2) جهالت وبي خبري توده مسلمانان و بدور افتادن آنها از اسلام اصيل و علم و تمدن 3) نفوذ عقايد خرافي 4) جدايي و تفرقه ميان مسلمانان به عناوين مذهبي و غير مذهبي 5) نفوذ استعمار غربي .(59)
سيد چاره دردهايي را كه تشخيص داده بود امور ذيل ميدانست:
1)مبارزه با خودكامگي مستبدان، كار اساسي اين است كه مردم ايمان پيدا كنند كه مبارزه سياسي يك وظيفه شرعي و مذهبي است.پس همبستگي دين و سياست را بايد به مردم تفهيم كرد، خود سيد عملاً با مستبدان زمان درگيري داشت،مريدان خود را به مبارزه تحريك ميكرد، تاجايي كه قتل ناصر الدين شاه به تحريك او منتسب شد.
2)مجهز شدن به علوم و فنون جديد، ظاهراً سيد جمال در اين زمينه هيچ اقدامي از قبيل تأسيس و تشكيل مدرسه يا انجمنهاي علمي انجام نداده، او فقط در خطابه هاي و سخنراني هاي خود مردم را به اين امر فرا ميخوانده است.
3) بازگشت به اسلام نخستين و دور ريختن خرافات و پيرايه هاي و ساز وبرگ هايي كه به اسلام در طول تاريخ بسته شده است.
4) ايمان واعتقاد به مكتب،وي كوشش داشت مسلمانان را عميقاً مؤمن سازد كه اسلام قادر است به عنوان يك مكتب و يك ايدئولوژي،مسلمانان را نجات و رهايي بخشد و به استبداد داخلي و استعمار خارجي پايان بخشد.
5)طرح همبستگي دين وسياست براي دو جبهه استبداد داخلي واستعمار خارجي
6)اتحاد اسلام، ظاهراً نداي اتحاد اسلام را در برابر غرب اولين بار سيد جمال بلند كرده است. منظور از اتحاد اسلام اتحاد مذهبي كه امري غير عملي است نبوده، منظور اتحاد جبهه اي و سياسي بود يعني تشكيل صف واحد در برابر دشمن غارتگر.
7)دميدن روح پرخاشگري و مبارزه و جهاد به كالبد نيمه جان جامعه اسلامي
8)مبارزه با خود باختگي در برابر غرب (60)
ديدگاههاي اجتماعي ـ سياسي سيد جمال را ميتوان در دو نكته خلاصه كرد:
1)بايد همه سرزمينهايي كه مسلمانان در آنها سكونت دارند از سيطره استعمار آزاد شود و مسلمانان براي رويارويي با توسعه طلبي استعمارگران اروپايي متحد شوند.
2) در كشورهاي اسلامي بايد نوعي از انواع حكومت مشروطه برقرار شود.
ايدئولوژي سيد جمال كه ناشي از نيازهاي مربوط به نبرد رهايي بخش ملتهاي اسلامي است بر مبناي قرآن قرار دارد. و با تأكيد وي قرآن تنها منبع كامل دانشها و اخلاق آرماني است. قرآن احكام مربوط به رفتار و كردار فرد مسلمان را در بر دارد و الگوي يك نظام اجتماعي را عرضه ميكند. سيد جمال براي اجراي اصلاحات اجتماعي خواستار احياي اسلام بر مبناي خرد و تجديد نظر در انديشه هاي مذهبي از ديدگاه خرد و روح دوران شد. او اسلام را نه تنها يك عقيده ديني يا يك مجموعه نمونه براي اصول زندگي اجتماعي ميدانست، بلكه آن را همچون سلاحي براي دستيابي به هدفهاي سياسي ميديد، رهايي ملتهاي شرق عموماً و ملتهاي اسلامي خصوصاً از ستمگري استعمارگران در سرلوحه اين اهداف بود وي در اين عرصه،توسعه طلبي استعمار را ادامه يورشهاي صليبي ميدانست و عقيده داشت غرب رودر روي شرق است و روح يورشهاي صليبي همچنان در قلبها شعله ور است. (61)
به طور كلي آرمان سيد جمال اين بود كه حكومت اسلامي واحدي تشكيل شود و از اسلام و تعاليم ديني پيروي كند،زماني كه ديد امكان ندارد ملل اسلامي از امير و فرمانروايي واحد اطاعت كنند به اين بسنده كرد كه ملل مختلف مسلمان با هم پيوند استوار داشته باشند و از آرمان يگانه اي پيروي كنند، همه حكومتها قرآن را پيشواي خود قرار دهند، عدالت و شورا را بنياد و مباني دولت وحكومت خود بشمارند و بهترين فرد را براي حكمراني و مديريت جامعه انتخاب كنند. او ميگويد:«منظور من اين نيست كه فرمانروا در تمامي امور يك شخص باشد،زيرا ممكن است چنين كاري دشوار باشد اما اميد آن دارم كه فرمانرواي تمامي ملل مسلمانان قرآن باشد و محور وحدتشان دين باشد. »(62)
محمد عبده
پس از سيد جمال دومين شخصي كه نامش به عنوان مصلح در جهان تسنن بالخصوص در جامعه عرب برده ميشود شيخ محمدعبده شاگرد و مريد سيد جمال الدين است. عبده روح خود را و زندگي معنوي خود را مديون سيد جمال ميدانست. عبده مانند سيد جمال در پي آن بود كه ثابت كند اسلام توانايي دارد كه به صورت يك مكتب و يك ايدئولوژي راهنما و تكيه گاه انديشه جامعه اسلامي قرار گيرد و آنها را به عزت دنيايي و سعادت اخروي برساند. از اين رو سعي داشت فلسفه هاي دنيايي و اجتماعي مقررات اسلامي از قبيل نماز و روزه،حج و زكات، انفاق و استحكام اصول خلاقي اسلام را روشن نمايد. (63)
انديشه هاي عبده درباره اصلاح اسلامي بر دو فرض بنيادي مبتني بودند: نخست نقش ناگزير دين در زندگي ملتها بويژه ملتهايي كه زندگي آنها بر پايه دين قرار دارد. دوم نياز به نهادهاي جديد و مهارتهاي فني (كه برحسب كارآيي آنها غرب برتري يافته است) براي برآوردن خواسته هاي زندگي جديد نوشته هاي عبده پر از سفارشها به ترك تقليد و به تكرار خواهان كاربرد خرد است و ميگويد بدون آن اسلام نميتواند به ترقي و پيشرفت دست يابد. عبده خود در مقام مفتي و قاضي،از راه دادن نظر حقوقي مانند فتواي كرانسوال كه در آن خوردن گوشت حيوانات ذبح شده توسط مسيحيان و يهوديان را براي مسلمانان جايز و به آنان اجازه داد لباس اروپايي بپوشند و در بانك ها پس اندازي كه بهره ميدهند سپرده گذاري كنند،كارآيي خرد را نشان داد. (64)
عبده كه مانند سيد جمال درپي وحدت دنياي اسلام بود وبا تعصب هاي فرقه اي ميانه خوشي نداشت وقتي كه به قول خودش نهج البلاغه را كشف كرد، درصدد شرح و نشر آن برآمد و در تحشيه و پاورقي بر همه آن كتاب حتي خطبه هايي كه عليه خلفا بود درنگ نكرد،همچنانكه از ستايش بليغ و بيمانند سخنان حضرت علي (ع) خودداري ننمود. (65)
با وجود اينكه عبده پيرو سيد جمال بود و اهداف مشتركي دنبال ميكردند اما اختلافهايي نيز ميان آن دو وجود داشت از جمله اينكه: سيدجمال انقلابي فكر ميكرد ولي عبده طرفدار اصلاح تدريجي بود،سيد مبارزه با استبداد و استعمار را در رأس برنامه هاي خود قرار داده بود و معتقد بود اول بايد ريشه اين ام الفساد را كند و دور انداخت ولي عبده ـ لا اقل در اواخر عمر و بعد از جدا شدن از سيد در پاريس و بازگشت به مصرـ معتقد بود كه آموزش و تربيت ديني جامعه بر آموزش و پرورش سياسي آنها و هر حركت سياسي تقدم دارد. (66)
تفاوت ديگر اينكه شيخ محمد عبده مرد انديشه و ميانه روي بود اما سيد بيشتر مرد پيكار و سخت كوشي بود،سيد آزادي مسلمانان را تنها راه تحرك فكري آنان ميدانست و عبده بيشتر تربيت اخلاقي و ديني مسلمانان را در سر داشت، سيد دامنه كوششهاي خود را در سراسر جهان اسلامي گسترده و عبده بيشتر در اصلاح احوال مصريان كوشيد. شايد به دليل همين تفاوت ها بايد گفت حاصل كار آنها مكمل يكديگر بوده است. مخصوصاًكه هر دوي آنها ضرورت بازگشت مستقيم به منابع اصلي فكر ديني و توجيه عقلي احكام شريعت و هماهنگي آن با مسائل عصر و پرهيز از پراكندگي و فرقه بازي و پافشاري بر احياي اجتهاد و كوشش براي شناخت روح و جوهر دين اسلام در وراي قواعد خشك وبينش قشري علماي چاكر حكومت، همداستان بودند و همين خواستها و آرزوها بود كه بنام اصول اساسي تجدد خواهي نسبي پذيرفته شد. (67)
عبدالرحمن كواكبي
عبدالرحمان كواكبي در (1849ـ 1902) يكي از برجسته ترين مردان نوزايش عربي است. كواكبي نخستين روزنامه نگار حرفه اي در حلب بود كه همراه با ميخائيل صقال روزنامه رسمي «الشهباء» و روزنامه «الاعتدال» را منتشر كرد. وي در روزنامه هاي خود خواستار بهبود نظامهاي موجود در امپراتوري عثماني و گسترش آموزش در ميان مردم شد. او در سال 1900 م از حلب به مصر رفت و در آنجا سلسله مقالات خود را منتشر كرد كه بعدها به صورت كتاب،«طبايع الاستبداد» چاپ شد.(68)
كواكبي اين انديشه را مطرح كرد كه اسلام زير بار بدعتهاي منقول و بيگانه با آن كه در روند زمان پديدار گرديد از هم گسسته و نقش آن به عنوان يك نيروي كوشا در ميان مسلمانان متوقف شده است. ايمان به امكانات اراده گسترده بشر جاي خود را به ركود و خضوع در برابر قضا و قدر داده است، اين وضع باعث پيدايش فرقه گرايي،جبرگرايي ، خودكامگي معنوي و سياسي و اجتماعي شده و به ركود فراگير در جهان اسلام انجاميده است. (69)
كواكبي يك متفكر اسلامي ضد استبداد بود و با استبداد تركان عثماني كه بر سوريه حكومت ميكردند سخت مبارزه ميكرد. او مانند سيد جمال، آگاهي سياسي را براي مسلمانان واجب و لازم ميشمرد و معقتد بود «رژيم سياسي» كه مثلاً مشروطه باشد يا چيز ديگر به تنهايي قادر نيست جلو استبداد را بگيرد. هر رژيمي ممكن است شكل استبداد پيدا كند، در نهايت آنچه ميتواند جلو استبداد را بگيرد شعور و آگاهي سياسي و اجتماعي مردم و نظارت آنها بر كار حاكم است. (70)
او از حكومتهاي مستبد و همه شكلهاي خودكامگي بشدت انتقاد ميكرد و تأكيد ميكرد كه استبداد نه با اخلاق و رسوم همساز است و نه با گذشته تاريخي اعراب و نه با قرآن، وي حكومت مستبد را سرچشمه نابودي بشر ميدانست. به نظر او استبداد و بي عدالتي و خودكامگي چيزهاي ابدي و حتمي نيستند و چيرگي برآنها ضروري و ممكن است . او تأكيد ميكند«اگر شخص مستبد به دوستان شخص ستمديده كه نگاه خشمگين به او دارد بنگرد تصميم به اصلاح بي عدالتي خواهد گرفت» لذا وظيفه عمده ستمديدگان آن است كه «آماده باشند به شر و تباهي نه بگويند».(71)
به عقيده كواكبي هيچ مستبد سياسي نيست كه خود را در تقدس شريك خداوند نداند و به نوعي ارتباط با خدا ادعا نكند و يا دست كم روحانيوني را به خود نزديك نكند تا او را در ستمگري زير لواي دين و خدا و با توجيهات شرعي ياري رساند. به نظر او اسلام حقيقي در ذات و جوهر خود با چنان تفكري سازگار نيست، چرا كه دين بر بنيان نوعي آزادي سياسي استوار است كه بين دموكراسي و آريستوكراسي قرار ميگيرد. اسلام از يك سو بر بنياد و اصول دموكراسي ( به معناي رعايت كامل مصالح عمومي) قرار دارد و از سوي ديگر شوراي نخبگان را ميپذيرد كه همان اصل «اهل حل و عقد» ميباشد. قرآن پر است از تعاليمي كه ميراننده استبداد و تمسك به عدل و پيروي از نظام شورايي است. (72)
سيد جمال الدين از سياست اروپا و بازي با سرنوشت مسلمانان ميسوخت و لذا كاسه صبرش لبريز شد و به خشم آمد و بخش عمده نشريه عروه الوثقي را به انتقاد از سياست انگلستان اختصاص داد. اما كواكبي از سياست دولت عثماني ميسوخت و به نقد آن پرداخت. سيد جمال به نقش عوامل خارجي در سرنوشت مسلمانان توجه داشت و لذا مسلمانان را به مبارزه با آنها دعوت ميكرد ولي كواكبي به اصول داخلي امت اسلامي اهميت ميداد و مسلمانان را به اصلاحات دروني فرا ميخواند، چرا كه به نظر او اگر اوضاع داخلي سامان يابد، خارجيان هرگز نميتوانند با سرنوشت مسلمانان بازي كنند، از اين رو مداواي سيد از مواضع يك انقلابي بود و از دهانش سخنان آتشين ميتراويد ولي كواكبي مانند پزشكي بود كه با صبر و متانت حال بيمار را ميپرسيد و سپس نسخه مينوشت.سيد به شمشير فرا ميخواند و كواكبي به مدرسه.(73)
مودودي
از ديگر اصلاحگران اسلامي ميتوان از ابوالعلي مودودي كه بعنوان معمار اسلامگرايي در جنوب آسيا شناخته ميشود نام برد. به نظر او اسلام راه يا طريقي است كه ميتواند تمام ابعاد جامعه را كنترل كند. وي اصلاحگر واقعي را بدينگونه تعريف ميكند:«او كسي است كه خط فكري اصيل را در پيش ميگيرد و بهترين راه عملي را با توجه به شرايط موجود در مقطع زماني مربوط تنظيم مينمايد».(74)
مودودي با توجه به آنكه بارها عبارت «انقلاب اسلامي» را بكار ميبرد با اين حال طرفدار اصلاح تدريجي بود. اين موضوع به روشني از مقاله وي تحت عنوان «روش بازسازي امت» بر ميآيد. به گفته مودودي روش انقلاب «خشم مخرب» عليه همه پديده هاي متداول در نظام مستقر آغاز ميشود در حالي كه اصلاحگر كار خود را با «تفكر» عميق درباره علل بيماريهاي جامعه آغاز ميكند.(75)
سيد قطب
سيد قطب رهبر و نظريه پرداز بنياد گراي مصري فعاليت خويش را در آغاز به صورت منتقد اجتماعي، سياسي و مذهبي در دهه 1930 م آغاز كرد. سيد قطب 1953 در وزارت آموزش مصر خدمت ميكرد. وزارت مذكور وي را سال 1948 م تا 1950 م به عنوان نماينده به ايالات متحده فرستاد. سيد قطب نژاد پرستي و نگرش هاي ضد غربي به ويژه در خصوص منازعه اعراب ـ اسرائيل را تجربه كرد و با اضافه شدن احساسات ضد انگليسي تجربه هاي فوق يك احساس كلي در وي بوجود آورد. تا غرب را به عنوان دشمن خطرناك سياسي و فرهنگي اسلام مطرح كند. طي دهه هاي 1930 و 1940 كه مصر درگير مبارزه آزادي از كنترل امپرياليستي انگلستان بود نگرش سيد قطب شكل گرفت، نگرش وي مانند البنا بر اين مسئله متمركز بود كه امپرياليسم موجب انحطاط اخلاقي ملت مصر شده است. در پرتو چنين شرايطي، سيد قطب به اين نتيجه رسيد كه بسياري از مسلمانان به دوران جاهليت همانند زمان قبل از بعثت پيامبر(ص) سقوط كرده اند و غرب كه خود يك جامعه جاهلي است به انحطاط مسلمانان كمك كرده است. تنها راه حل براي ملت مسلمان مصر و مسلمانان ديگر احياء گري اخلاقي مبتني بر اصول اخلاقي اسلامي است. تحليل وي در بردارنده نجات فردي براي حركت به سوي نجات جامعه بود. به عقيده قطب مسلمانان بايد پاسخ تمام مسائل اجتماعي،اقتصادي و سياسي جامعه را در مذهب خويش بيابند. با اين جهت گيري فعالانه قطب در سال 1952 به جامعه اخوان پيوست اما به علت نزاع اخوان با رژيم عبدالناصر وي در سال 1954 بازداشت و در سال 1955 به پانزده سال كار اجباري محكوم شد. (76)
با وجود همه اين مشكلات قطب در زندان به نوشتن عقايد خويش پرداخت و آخرين كتابش به نام معالم الطريق در سال 1964 چاپ شد قطب در اين كتاب مردم را به مبارزه بر ضد جاهليت كه بر جامعه مصر حكومت ميكرد تشويق نمود مقامات مصر سيد قطب را با استناد به كتاب ياد شده به اتهام خيانت به كشور به دادگاه كشاندند و در تابستان 1966 اعدام كردند. ولي نوشته هاي قطب هم اكنون نيز اسلام گرايان را به مبارزه بر ضد رژيم هاي فاسد و تحت نفوذ و قدرت و فرهنگ غربي تحريك ميكند. درك خود قطب نيز از تعهد مسلمانان در جهان در بردارنده مبارزه فردي و عمومي براي واقعيت بخشيدن به جامعه كامل اسلامي بود.(77) علاوه بر افرادي كه از آنها نام برده شد مي توان از حسن البنا و امام خميني (ره) و حتي شخصيت هاي ديگر نيز نام برد كه در مورد انديشه هاي حسن البنا بعدا توضيح داده مي شود اما به خاطر طولاني نشدن بحث ذكر انديشه هاي ديگران خودداري مي شود.
منابع بخش دوم
1ـ اندروهي وود،درآمدي بر ايدئولوژي هاي سياسي،ترجمه محمد رفيعي مهر آبادي،(تهران:انتشارات وزارت امورخارجه ،1379)، ص 495.
2ـ «مقدمه اي بر بنيادگرايي اسلامي»،انديشه جامعه،شماره 21، (دي 1380)،ص20.
3ـ احمد بخشايشي،«بنيادگرايي مفهومي غير منطبق بر نظام اسلامي ايران»،دو ماهنامه مسجد،سال پنجم،شماره 26(خرداد و تير 1375)،ص 25
4ـ سيد احمد موثقي،جنبشهاي اسلامي معاصر،(تهران: انتشارات سمت،1374)،ص 64
5ـ «مقدمه اي بر بنيادگرايي اسلامي»،پيشين،ص 26
6 ـ محمد اسماعيل اسلامي،فرهنگ علوم سياسي،چ 2 ،(تهران:مركز اطلاعات و مدارك علمي ايران،1375)،ص 199
7ـ انوشيروان احتشامي،«بنيادگرايي اسلامي و اسلام سياسي»، ترجمه محسن اسلامي،فصلنامه علوم سياسي،سال پنجم شماره 18،(تابستان 1381)،ص 247
8ـ جيمز ويچ،«نگرشي دوباره به بنيادگرايي اسلامي»،ترجمه ابوعلي،ماهنامه مسجد،سال دوم،شماره 11،(آذر و دي 1372)،ص 44.
9 ـ اليور روا،افغانستان،اسلام و نوگرايي سياسي،ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم،( مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي،1369)،صص 14 ـ10
10ـ رابين رايت،شيعيان مبارزان راه خدا،ترجمه علي انديشه،(تهران:نشر قوس،1372)، ص 11
11ـ جميله كديور،پشت پرده صلح،(تهران:انتشارات اطلاعات،1374)،ص139.
12ـ همان
13ـ هاشم آقاجري،«جنبش انقلابي اسلامي و بنيادگرايي»،فصلنامه حضور،شماره 32،(زمستان 1376)،ص 84.
14ـ سيد عباس عراقچي،«انديشه هاي سياسي ابوالاعلي مودودي و جنبش احيا طلبي اسلامي »،فصلنامه خاورميانه سال ششم،شماره 3،(پائيز 1378)،صص 73ـ72.
15ـ ري كيلي،فيلي مارفيلت،جهاني شدن و جهان سوم،ترجمه حسن نورائي بيدخت و محمد علي شيخ عليان،(تهران،انتشارات وزارت امور خارجه ،1380)،ص 249
16ـ احمد موثقي، پيشين ،ص 111.
17ـ جميله كديور،پشت پرده صلح ،پيشين،ص147
18ـ ،«بررسي تطبيقي بنيادگرايي اسلامي»،فصلنامه خاورميانه،سال اول،شماره 3 ،( تابستان 1373)،ص 668
19ـ فرهنگ رجايي،«چالش بنيادگرايي ديني و پاسخ غرب»،فصلنامه سياست خارجي،سال هفتم،شماره 4،(زمستان 1372)،ص99