تحقیق ترکان غز تا دوره سلجوقی

تحقیق ترکان غز تا دوره سلجوقی (docx) 44 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 44 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

ترکان غز تا دوره سلجوقی اوضاع جغرافيايي آسياي مركزي: آسياي مركزي ناحيه وسيعي است كه از كوهها و صحراهای غرب چين تا درياي خزر كشيده شده است. حد جنوب آن دامنه هاي شمالي سلسله كوهستان هيماليا، تبت، افغانستان امروزي و منطقه هندوكش و حد شرقي آن را جنگل هاي جنوبي سيبري تشكيل مي دهد بيشتر خاك اين سرزمين را صحراها و كوههاي صعب العبور و ريگزار تشكيل مي دهد. بدين جهت اين قسمت پهناور كره زمين جمعيت زيادي را در خود جاي نداده است. اين منطقه بوسيله دو رشته بزرگ از چين خوردگيها محصور شده است. در شمال چين خوردگي از تين شان تا آلتايي و در حاشيه آنها فلات و برجستگي « آنگارا» ی سیبریه جای دارد و از طرف جنوب رشته کوههای هیمالیا، با نیم دایره مخالف چین خوردگی های شمالی این منطقه را محصور و مهجور کرده است. دوری از دریاها و وجود ارتفاعات بسیار باعث شده که این سرزمین دارای هوای قاره ای بسیار متغیر باشد یعنی در تابستان بسیار گرم و در زمستان بسیار سرد است. البته باستثنای ارتفاعات تبت و کوهستان آلتایی و تین شان که در نتیجه ارتفاع آب و هوای قطبی دارند. پوشش گیاهی این منطقه نیز بنا بر درجه ارتفاع طبقه بندی شده است. دامنه کوهها پوشیده از جنگل است ولی در قلل کوهها و مناطق مرتفع، گیاهان نایاب و کمیاب هستند و مابقی آسیای مرکزی در طول جغرافیایی مستور از استپ ها و چمنزارها و مراتعی است که در زمستان وجود دارد و در تابستان خشک و نابود می شود. این چمنزارها در نواحی بارانی سرسبزتر و در نواحی مهجور و مرکزی خشک و بی رمق و در حال تبدیل شدن به صحرا و کویر است در مرکز اقلیم پهناوری که از منچوری تا کریمه و از اورگا در مغولستان تا سرزمین های مرو و بلخ را فرا گرفته، سه منطقه خشک و بی آب و علف وجود دارد که مراکز توسعه صحرا می باشند و عبارتند از: 1- صحرای قزل قوم در ماوراالنهر و قراقوم در مغرب جیحون 2- صحرای تکلاماکان در حوضه محدود شط تاریم 3- صحرای گوبی. این نقاط مانند سه موضع سرطانی است که چمنزارها و مراتع را می خورند و سبزه را محو می کنند. وجود این صحراها بخصوص صحرای گوبی یکی از علل دایمی زوال امپراطوری های ترک و مغول می باشد. از لحاظ ارتباطی وجود تبت و سلسله جبال بزرگ هیمالیا، این منطقه را از تماس با تمدن هندی دور نگه داشته است. ولی وجود دو راه باریک به شکل دو نیم دایره در شمال و جنوب، باعث شده بود که دو دنیای شرق و غرب به یکدیگر متصل شوند. زیرا صحراها طولانی آسیای مرکزی دو دنیای جدا از هم به وجود آورده بود. ولی از طریق همین راهها دو تمدن چین و ایران با هم ارتباط داشتند. و اگر در دو طرف این ناحیه کشورهای متمدن از جمله ایران و چین قرار نداشت، مسلم بود که این ناحیه هیچ وقت مقامی را که در قرون گذشته داشت را دارا نمی شد و از مردمی که در آنجا به صحرا گردی و چادر نشینی روزگارشان را می گذراندند هیچ وقت سخنی به میان نمی آمد. با این وجود این منطقه در تاریخ نقش و اهمیت زیادی دارد و تقریباً از میلاد مسیح به بعد اقوام مختلفی از ترک و مغول از آن برخاسته اند و امپراطوری های بزرگی را تشکیل داده اند. ساكنین آسياي مركزي: ساكنان آسياي مركزي مانند مناطق جغرافيايي آن، مختلف و متعددند و در ادوار مختلف تاريخي به طوايفی گوناگون برخورد مي كنيم كه همه آنها در اين ناحيه سكونت داشته اند. بدين جهت كه هدف ما نگاهي اجمالي به اوضاع آسياي مركزي مي باشد و آنچه كه ما به دنبال روشن نمودن آن هستیم شاخه و يا طايفه اي خاص از ساكنان اين سرزمين پهناور مي باشد. لذا فهرست وار به ذكر اسامي اين طوايف اكتفا مي كنيم که عبارتند از : هون ها ، سین پی ها، آوارها ، یاکوت و چواشی، بلغارها و ترکان. . چنین به نظر می رسد که تا پیش از سده ششم میلادی، نژاد یا قبیله ای با عنوان ترک وجود نداشته است. ظاهراً برای اولین بار در نیمه اوّل قرن ششم میلادی، زمانی که گروهی از اقوام پس از مهاجرت توانستند با همکاری همسایگان خود امپراطوری عظیمی را در ناحیه مغولستان و دریای سیاه تشکیل دهند، عنوان ترک را برای خود برگزیدند که در زبان آنها به معنای «قوی» بود. "اقوام متشکل این امپراطوری ترک در سال 528 میلادی به دو دسته ترکان غربی و شرقی تقسیم شدند. هر دو مملکت شرقی و غربی، برتری و سیادت فغفوران چین را پذیرفتند. اما با ظهور اقوام اویغور و تورگیش تغییرات و تحولات گسترده ای در منطقه سکونت ترکان ایجاد شد که در نتیجه همین تحولات، ترکان در مناطق اطراف منتشر شدند." اکثریت جماعت ساکن در آسیای مرکزی با صحراگردان و بیابان نشینان بوده است و این مردم همیشه آرزو داشتند مکانی آباد و حاصلخیز بدست بیاورند تا بتوانند براحتی در آنجا زندگی کنند و هر وقت که بخواهند به دو کشور چین و ایران حمله ببرند. غیر از مناطق حوالی رودخانه ها و دره های جبال جنوبی تر که بواسطه اعتدال نسبی آب و هوا و نزدیکی به کشورهای متمدن مجاور، استعداد شهر شدن و سکونت مردم در آنجا فراهم می باشد، بقیه اراضی را مردمان صحراگرد تشکیل می دهند که اغلب اوقات در جستجوی علف و هوای ملایم در حرکت می باشند. حرکت مداوم آنها از مسکن اوّلیه خود، آسیای مرکزی دلیل بر ازدیاد جمعیت، کمبود منابع اقتصادی و بدی آب و هوا بوده است. تاریخ داخلی آسیای مرکزی عبارت است از یک رشته وقایع تاریخی بین قبایل و جنگ و جدال آنها برای تصرف بهترین چراگاه ها می باشد. هدف از این زد و خوردها و دوندگی ها این بود که بتوانند برای احشام و اغنام خودشان چراگاه و مرتعی بدست آورند. از این جابجا شدن و جوش و خروش های داخلی مورخین چیز زیادی برای ما ننوشته اند اما موضوع مهمی که در تاریخ بشریت اهمیت فراوانی دارد همان فشاری است که این صحرانوردان و بیابان گردان به امپراطوریهای متمدن وارد آورده اند که در مجاور قلمرو آنها وجود داشته اند و این فشارها چندین بار منتهی به تصرف آن امپراطوریها و تسخیر و تصرف آن ممالک شده است. سرازیر شدن این قبایل صحرانورد به طرف کشورهای متمدن مانند یک قانون فیزیکی و طبیعی به نظر می آید که شرایط زندگی صحرانوردی و بیابان گردی مسبب آن بوده است قبایل ساکن دشت ها از برکت وجود اغنام و احشام و گله داری زندگی می کردند بنابراین مجبور به صحرانوردی بودند تا برای گله های خود مراتعی بیابند. لذا همراه و پا به پای گاو و گوسفند خود بیابان و صحراها را می نوردیدند. از این گذشته استپ وطن و زادگاه اسب است. از این رو اهالی این دشت ها سوارکاران ماهری بودند چنانکه گویی سوارکار به دنیا آمده اند. این سوارکاران که به حملات تند و سریع می پردازند با کمال مهارت از فاصله دور دشمن خود را هدف تیرهای مهلک خود قرار می دهند. آنها حتی در حالت فرار نیز تیراندازی را ادامه می دهند. بیابان گردان بنا به غریزه طبیعی خود رغبت و اشتیاقی برای زراعت و کشتزار ندارند و هر جا را که تصرف می کنند، کشتزارها را بایر می گذارند و زمین زراعی را به مرتع تبدیل می کنند تا در آن چمن برای اسب و گوسفندانشان بروید. این صحرانوردان تا وقتی که صحرانوردی و خصایل مردم صحرانورد را در خود نگه داشته بودند، مردم مقیم و یکجانشین را مثل رعایای خود می پنداشتند و زارعین و کشاورزان را تا هر اندازه که می خواستند در فشار نیروی خودشان نگاه می داشتند. آنها در اطراف امپراطوریهای کهنه و فرتوت می گشتند و با زد و خوردهای ناگهانی و سریع هر چه می توانستند به غارت می بردند. با همه اینها وقتی که آنان خانه را بر صحرا مرجح شمردند و در کاخها و قصرها ساکن شدند و آن خوی و خصلت بیابان گردی را از دست دادند، دچار انحطاط گشتند و جای خود را به خانهای دیگری که در دشت ها بودند، می دادند. منشاء نام غز: "این اصطلاح در اوایل قرن هفتم میلادی در میان قبایل ترک شرقی که تی ئه- لو خوانده میشدند ،معروف بوده و به معنی نه طایفه هم پیمان یا توقوز- اغوز بکار می رفته است. پس از قرن دهم میلادی طوایفی از این جماعت به طرف مغر ب کوچ کردند و پیوند خود را با نظام هم پیمان نه گانه مزبور قطع کردند و به سرزمین های تازه ای روی آوردند اینان همان قبایلی هستند که بدون توجه به اتحادیه نه گانه قدیم ایشان ، نام آنان در کتب عربی و تواریخ اسلامی « غز» و در منابع رومی «اوزوئی »آمده است." اصطلاح تغز غز که در منابع اسلامی دیده می شود بیشتر مربوط به دوره دوم سلطنت اویغورها در تیان شان شرقی میباشد . در کتیبه های تاریخی اورخون که از خانهای ترک شرقی باقیمانده ،اصطلاح توقوز- اغوز مشاهده می شود که معادل کلمه ترک بکار رفته است. . در خصوص معنای نام غز در منابع کهن اطلاعات مهمی ارائه نمی شود، امابرخی مولفین معاصر در این خصوص تحقیقاتی را انجام داده اند. از میان نظرات ارائه شده ، نظریه مورخ مجاری « نمت »در مورد ریشه کلمه اغوز به حقیقت نزدیک تر است .به نظر ایشان کلمه اغوز از ترکیب «اوق+ز » تشکیل شده است که اوق به معنی قبیله و « ز » پسوند جمع است . منتقدین به این نظریه با این استدلال که واج «ق.K» چنانچه با پسوندی که با مصوت شروع شده باشد، جمع شود به واج «غ.g» تغییر شکل نمی دهد سعی در رد نظریه نمت را داشته اند.اما واج «ق.K» در ترکیب «اوق+زOk+Uz » به مرور زمان و در اثر کثرت استعمال به واج «غ.g» تبدیل شده است. اصل و منشاء اولیه ترکان غز: پیش از وارد شدن به موضوع مورد بحث ، لازم است توضیح مختصری در خصوص ترکیب شماره با نام قوم ارائه شود. در سنگ نوشته های اورخون واژه « بودون» برای رساندن مفهوم کلیه اجتماعات سیاسی و قومی به کار می رود. کاشغری ترجمه عربی کلمه بودون را قوم ثبت کرده است. محققین اروپایی نیز بودون را مردم ترجمه کرده اند. بودون (قوم ها) به لحاظ قومی و سیاسی، اجتماعاتی متمایز از یکدیگر هستند و هر بودون دارای یک سرزمین مقدس و یک حکمران رهبری کننده بوده است. این بودون ها معمولاً از دو یا چند قبیله تشکیل می شدند و اینکه یک بودون از چند قبیله تشکیل می شد با شماره مشخص می گردید به عبارت بهتر تعداد قبایل تشکیل دهنده یک بودون را با افزودن شماره به اوّل نام آن قوم نشان می دادند به عنوان مثال اوچ قورلق یعنی قوم قارلوق مرکب از سه قبیله می باشد از این رو « توقوز اوغوز» یعنی قبایل نه گانه اوغوز و « اون اویغور» یعنی قبایل دهگانه اویغور می باشد. غزان در ابتدا بصورت قبیله ای از نه قبیله تغزغز در تاریغ ظاهر می شوند که بخش مهمی از اتحادیه تیو- کیوی شرقی را تشکیل می دادند. در کتیبه های قرن هشتم اورخون ضمن ذکر اقوام ترک از آنان نیز نام برده شده است. اهمیت این گروه در داخل امپراطوری «تیو-کیو» در کتاب حدودالعالم به خوبی نشان داده شده است «ملوک همه ترکستان اندر قدیم از تغزغز بودندی». خواجه رشيد الدين فضل الله در جامع التواريخ در ذكر انساب ترك و مغول از دو اصطلاح تركي «توقوزاوغوز» و«اون اويغور» ياد كرده است وي مي نويسد: « چنان آورده اند كه در ولايت اويغورستان دو كوه به غايت بزرگ است وكوه قراقوروم در ميانه اين دو كوه افتاده است و در حوالی آن دو كوه, كوهي است كه قوت طاق خوانند و در حوالي آن كوهها، در موضعي ده رودخانه است و در موضعي نه رودخانه. و در قديم الايام مقام اويغور آنجا بوده. و آنچه در آن ده رودخانه بوده اند ايشان را «اون اويغور» خوانند و آنچه در نه رودخانه «توقوزاويغورو» و آن ده رودخانه را «ارقون» نيز خوانند. سؤالی که در اینجا مطرح می شود این است: آیا «توقوز غزان» همان «اویغوران» هستند؟ یا دو گروه مجزا از یکدیگر می باشند. این موضوع در بین دانشمندان بسیار مورد بحث است و نظرات آنها متفاوت می باشد. عده ای معتقدند که این هر دو یک قبیله هستند.اما گروه دیگر مخالف یکی بودن آنها با هم هستند و معتقدند که باید بین توقوز غوزهای اصلی و اویغورها فرق گذاشت از بررسی نظرات موافقان ومخالفان به نظر می رسد نظرات بارتولد و سومر مبنی بر متمایز بودن اوغوزها و اویغورها از هم صحیح تر باشند و شاید یکی بودن لفظ «اویغور، غور» و «اوغوز، غوز» باعث شده برخی آنها را با هم یکی بدانند. مساکن غزان: قبل از آغاز این بحث لازم است یادآوری شود که غزان از آغاز در مناطقی که جغرافی دانان مسلمان به عنوان سرزمین های غزان یاد کرده اند ساکن نبوده اند آنها درطی قرن هشتم میلادی از سرزمین های اصلی خود به سرزمین های مجاور ماوراءالنهر و سپس به سیحون سفلی کوچ کردند. در خصوص مساکن غزها قبل از آمدن به ماوراالنهر اطلاعات زیادی در منابع به چشم نمی خورد. جغرافی دانان مسلمان ترکستان را مسکن اولیه آنان می دانند و ترکستان برای جغرافی دانان مسلمان قسمتی از شرق ماوراالنهر محسوب می گردید. بارتولد ترکستان را ناحیه وسیعی میان چین و ناحیه متمدن حوضه سیحون و جیحون می داند که قبایل متعدد ترک در آن سرگردان بودند. به هر حال از مرز امپراطوری چین تا رودخانه سیحون منطقه وسیعی قرار داشت که قسمت اعظم آسیای مرکزی را شامل می گشت و اقوام ترک در آن به این سو وآن سو کوچ می کردند. بنا به نوشته یاقوت حموی،در بین اقوام ترک وسیع ترین بلاد، سرزمین تغزغز است که حد شرقیشان چین و مرزشان با جهان مسلمین فاراب می باشد. مسکن ابتدایی آنها چین یا خطا بوده است و آنان از این مناطق به سوی ماوراءالنهر مهاجرت کردند. آن گونه که از منابع مستفاد می شود ترکان غز بنابر دلایل مختلفی از محل سکونت خود کوچ کردند و به سرزمین های تازه که در ناحیه ماوراءالنهر و حوضه سیحون قرار داشتند، وارد شدند. که در ادامه به شرح علل و عوامل این مهاجرت ، می پردازیم. غزان پس از مهاجرت از سرزمین های اصلی خود یعنی ترکستان و آمدن به ولایت ماوراءالنهر و حوضه سیحون در دیدرس نویسندگان مسلمان درآمدند و این در حدود پایان سده دوم هجری قمری/ هشتم میلادی می باشد. از این رو مراکزی که به عنوان سکونتگاه غزان در منابع اسلامی ذکر شده است به بعد از این تاریخ مربوط می شود. از مجموع اشارات منابع چنین استنباط می شود که در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری نزدیکترین طوایف ترک به سرحدات ممالک ایرانی، طوایف غز و خرلخ بوده اند و مساکن آنها ناحیه حد فاصل بین شرق دریاچه خزر تا دریاچه آرال (خوارزم) و همچنین نواحی اطراف دریاچه آرال، پس از مهاجرت از ترکستان بوده است. که این ناحیه عمدتاً شامل دشت قپچاق می شود که نام اصلی آن «دشت اغز» بوده است. و همسایگان آنها در این زمان این گونه بود. در شمال سرزمین های آنان قوم کیماک و دسته از مردم قپچاق و در مشرق خرلج ها (قرلوق ها) و در مغرب پچنگ ها و بخصوص دولت نیمه ترک خزر قرار داشتند و مرز جنوبی آنان بلاد اسلام و بلاد خوارزم و ماوراالنهر بود. و مساکن غزان از سواحل شرقی دریای خزر و شمال گرگان تا حدود پاراب (فاراب) و ناحیه وستکند و اسپیجاب در سواحل غربی سیحون امتداد می یافت. ترکان در بخش سفلای سیحون دارای شهری بودند که ینگی کنت ( القریه الحدیثه) خوانده می شد و بیشتر این ترکان، غز بودند. ینگی کنت از میان سه شهری که در مشرق دریای آرال قرار داشت از همه بزرگتر بود. به این شهر به وسیله کشتی غلات حمل می شد. این شهر پایخت حکمرانان (یبغوهای) اوغوز بود. دو شهر دیگر که در منطقه غزان (مشرق دریاچه آرال) قرار داشت، جند و خواره نام داشتند. بارتولد معتقد است که این سه شهر را مهاجران دوره سامانی ماوراءالنهر با موافقت بومیان ترک ایجاد کرده بودند. به هر حال این منطقه به منزله پلی بود جهت رفتن به درون دشتها و داد و ستد کردن با ساکنان صحرانوردی که در آنجا ساکن بودند. مهاجرت غزان از دوران پیدایش تاریخ مهاجرت های بسیاری صورت گرفته و سرزمینی که بیش از همه در معرض این گونه مهاجرت ها و تحولات قرار گرفته، آسیای مرکزی و غربی است و از نقاطی هم که بیشتر از همه مورد نظر و تهاجم اقوام گرفته، ایران بوده است. از آن جایی که قبایل و اقوام آسیای مرکزی به علت شرایط سخت طبیعی،مردمی خشن و سخت گیر بودند و زندگی صحرانشینی و بیابان گردی موجب عقب ماندگی آنها از مواهب تمدن بوده است وقتی که پای به سرزمین آبادی چون ایران می گذاشتند. به دلیل خصوصیات روحی و اجتماعی خاصی که داشتند ساختارهای سیاسی و اجتماعی این کشور را دچار نابسامانی می نمودند. در دوره اسلامی آسیای مرکزی یکی از ناامن ترین مناطق بوده است. جنگ های قبیله ای و ایلی در این نواحی و تعدی و تجاوز ناحیه ای بر ناحیه دیگر مدام ادامه داشت و قبایل پیوسته در حرکت بودند که از آن جمله جابجایی و مهاجرت ترکان غز از نمونه های مهم می باشد. ترکان همانند دیگر گروه های نژادی در یک جا ساکن نبودند و دائماً در حال مهاجرت به سرزمین های دیگر بودند. حرکت مداوم آنها از مسکن اولیه خود دلیل بر ازدیاد جمعیت، کمبود منابع اقتصادی و بدی آب و هوا بوده است. دلایل مهاجرت این قوم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بوده است. و دستیابی به مناطق غنی و مراتع سرسبز و شرایط سیاسی خاصی که بر آسیای مرکزی و ایران حاکم بود همچون سرنگونی امپراطوری ساسانیان به دست مسلمین و حمله چین به ترکستان شرقی و غربی و همچنین فشار قبچاق ها به آنها در کنار ازدیاد جمعیت، کمبود منابع اقتصادی و بدی آب و هوا از عوامل مهم مهاجرت قوم غز به سوی غرب محسوب می شود. در میان عوامل ذکر شده، شرایط سخت طبیعی و اقلیمی نقش بسزایی داشته است." سرزمین آنها اقلیمی است با زمستانی سخت و یخ بندانی شدید و پس از این زمستان سرد، تابستانی بی نهایت گرم و خشک فرا می رسد. در چنین شرایطی صحرانورد باید برای تهیه علوفه خود مدام در حرکت باشد". چون زندگی این اقوام وابسته به تربیت اغنام و احشام می باشد لذا آنها ناگزیرند به دنبال حیوانات خود در جستجوی چراگاه و مرتع از این سو به آن سو بروند. یکی دیگر از عوامل مهاجرت ترکان غز که در منابع آمده است افزایش جمعیت در اثر زاد و ولد و مهاجرت می باشد که در نتیجه آن سرزمین محل سکونت غزان دیگر جوابگوی نیازهای روز افزون انها نبود. راوندی در این خصوص نوشته است:« آن بزرگان به حکم انبوهی خانه و تنگی چراخور به ولایت ماوراالنهر آمدند.» پس آنان به حکم طبیعت و احتیاج، برای تهیه جا و مسکن و چراگاه از ترکستان عازم ولایت ماوراالنهر شدند همانطور که راوندی می گوید: «ما را [سلجوقیان]این مقام تنگ است و این مراعی به مواشی ما وفا نمی کند». برخی از محققان تضاد طبقاتی را عامل مهاجرت غزها ذکر کرده اند «در قرن دهم میلادی جریان شدید پاشیدگی جماعت های بدوی در میان غزان آغاز شد و جامعه طبقاتی بوجود آمد. تشکیل جامعه طبقاتی غزان به طور کلی در همان جهتی که در اجتماعات چادرنشین ترک جریان داشت،سیر میکرد.نخست قسمت های قدیم عشیرتی بر اثر رشد نیروهای تولیدی جای خود را به آنچه اصطلاح جماعت های خصوصی که چادرنشین نامیده می شد، داد که فقط زمین یعنی مرتع را مشترکاً متصرف بودند و دامها در مالکیت شخصی هر خانواده بود. از یک سو بر اثر رشد نیروهای تولیدی و از سوی دیگر در نتیجه جنگها و تحصیل غنایم جنگی تعداد زیادی دام در دست چادر نشینان گرد آمد و این موجب تشدید نابرابری مالی در داخل قبایل شد و منجر به پیدایش اعیان چادرنشین گشت.» بارتولد نداشتن رهبری واحد و سرگردان بودن غزان را در مورد مهاجرت غزان بیان کرده است. غزان نیز مانند سایر قبایل «کارلوکهاخان» به عنوان پادشاه مطلق نداشتند و رئیس آنها که بعدها سلسله ای در ایران تاسیس کرد تنها دارای عنوان فرمانده لشگر بود. از دیگر عوامل مهاجرت قبایل، هجوم یک قوم و قبیله مقتدر به محل سکونت قبیله دیگر می باشد. در این صورت قبیله ای که مورد تهاجم قرار می گرفت اگر قوی بود، می جنگید و از خود دفاع می کرد و اگر ضعیف بود به ناچار سرزمین خود را ترک می کرد و به نقاط دیگر کوچ می نمود. از این رو فشار اقوام قوی، یکی از عوامل مهم مهاجرت اقوام در آسیای مرکزی بوده است. هر چند که در در شکل گیری یک واقعیت تاریخی، علل و عوامل زیادی دخالت دارند و هیچ موقع یک عامل را نمی توان علت وقوع یک واقعه تلقی کرد با این وجود همیشه یک عامل می تواند در میان عوامل دیگر از جایگاه و نقش مهم تر برخوردار باشد. از این رو به نظر می رسد که در میان تمامی عوامل ذکر شده در خصوص مهاجرت غزان، فشار اقوام قوی تر یا به قولی وحشی تر در مهاجرت غزان نقش چشمگیرتری داشته است. زیرا به دنبال پیروزی قارلوق ها در سال 766م برتورگیش ها بود که غزها مجبور شدند از ناحیه چو و تالاس به طرف غرب کوچ کنند. " از نظر اقتصادی وجود یک جامعه انسانی که فعالیت او محدود به گله داری است و سرزمین محل زندگی او از چمنزارهای بسیار ضعیف با شرایط جوی و وضع اقلیمی وحشت انگیز تشکیل شده است به طوری که حداقل هر ده سالی یکسال منابع آب محو و علوفه معدوم می شود و گاو و گوسفند با صاحبان بیابان گردشان می میرند و از بین می روند، در مجاورت جامعه بشری دیگری که به کشاورزی پرداخته و همواره متحول می شود عامل یورش های موسمی و متناوب بیابان گردان و حملات صحرانوردان به اراضی آباد می باشد". از نظر اجتماعی احساسات و عواطفی که شهرنشینان نسبت به بیابان گردان دارند، بیانگر یک تضاد اجتماعی عمیق و مهلک بین آنان می باشد. در نظر شهرنشینان قبایل و اقوام صحرانورد، صرفاً قبایلی وحشی محسوب می شدند که بایستی آنها را مرعوب ساخت یا به گونه ای با اعطای چند عنوان آنها را در حدود سرزمین های خودشان و دور از اراضی آباد نگاه داشت و این در حالی بود که بیابان گردان وقتی که در جستجوی آب و علوفه به این اراضی آباد می رسیدند و چشمشان به محصولات فراوان و تجملات شهرنشینان می افتاد، فریفته و مدهوش شده و تحریک می شدند که آنها را به چنگ بیاورند. اوضاع اجتماعی غزان: اوغوزها دارای حکومتی بودند که در رأس آنها حکمرانی با عنوان «یبغو» قرار داشت این نام مخصوص شخص امیر است و هر کسی که بر این قبیله سلطنت کند به این نام خوانده می شود. لقب یبغو منشاء اویغوری داشت و سابقه آن به دوره های تیو –کیو می رسد و بی شک اوغوزها در زمان های قدیم یعنی در دوره تورگیش ها نیز توسط یبغوها اداره می شدند. در منابع ذکر شده است که یبغوها زمستان را در ینگی کنت (دیه نو) اقامت می گزیدند و ییلاقات آنها در درون دشت های شمال بود. دو مقام عالی یبغو، کول ارکین و سوباشی خوانده می شدند. کول ارکین وزیر یبغو بود و خلیفه و جانشین یبغو به حساب می آمد. سوباشی در لغت به معنی فرمانده لشکر یا سپهسالار است. ابن فضلان اعتبارنامه خود را به سوباشی (صاحب الجیش) تسلیم کرد. به نظر می رسد که قدرت واقعی در دست سوباشی بود. در حکومت یبغوی اوغوز بعد از سوباشی چند فرمانده نظامی پایین مرتبه با عناوین ینال و طرخان نیز وجود داشتند. و به لحاظ وجود بیگی با عنوان ینال کوچک (کیچیک ینال) احتمال وجود ینال های بزرگ وینال های دیگر را می توان داد. کاشغری که ینال را به صورت اینال ثبت کرده و می نویسد: "در درجه اول این عنوان به جوان اصیل زاده منسوب به مادر اطلاق می شده است".ابن فضلان عنوان طرخان را که بیگی اوغوز داشته است در اردوی فرمانده سپاه و ایل توغان اوغلو، مشاهده کرده است. و کاشغری در این باره می گوید: «اسمی است که در تداول عامه در قبل از اسلام به معنی امیر آمده است.» اوغوزها امور خود را بوسیله تشکیل یک مجلس مشاوره حل و فصل می کردند. سپهسالار اوغوز «ترک بن قطغان» ضمن دعوت از بزرگان اوغوز مثل طرخان و ینال، با آنها در خصوص اینکه با هیئت اعزامی خلیفه چه برخوردی داشته باشند،مشورت کرده است. از لحاظ سیاسی، اوغوزها متشتت بودند، خاقانی برخود نداشتند و تنها کسی که بر آنها ریاست داشت، یبغو بود. لقب خاقان و حکومت نظری بر دشت ها به اویغوران و قراخانیان انتقال یافت و سلجوقیان هرگز مدعی آن نگشتند. یاغیگری و جدایی طلبی از دیر باز صفت ممیزه خلق اوغوز بود. در کتیبه های اورخون کراراً به یاغیگری تغزاغزان اشاره می شود. بنابر حدود العالم «هر قبیله را از ایشان [غزان] مهتری بود که از ناسازگاری با هم» و نیز از شقاق مهمی در قرن چهارم هجری/ دهم میلادی اطلاع داریم که منجر به این گردید که گروهی از غزان مراتع سابقاً نامسکون شبه جزیره منقشلاق واقع در مشرق دریای خزر را متصرف شوند.یکی از دلایل غزانی که در سال 416 ق/ 1025م به سلطان محمود روآوردند و درخواست کردند که به آنها اجازه داده شود تا در خراسان توطن کنند، ستم امیران خودشان بود. اعتقادات دینی: در خصوص اعتقادات دینی غزان در منابع مطالب مختلفی ذکر شده است. جاحظ «تغزغزیه» را از زنادقه به حساب آورده است.می دانیم که اصطلاح زنادقه در قرون دوم و سوم هجری به شکل عام برای ما دیگرایان و به شکل خاص برای مائویان به کار می رفته است. لذا احتمال می رود این نسبت بیشتر به این خاطر به غزان داده شده باشد که اصولاً در زمان جاحظ اکثر بددینان و بی دینان و حتی بت پرستان آسیای مرکزی و خارج از شبه جزیره عربستان، مانوی خوانده می شده اند. هر چند نمی توان تأثیرات مانویان را بر اقوام ساکن در شرق و آسیای میانه هیچ دانست و در واقع مانویت در حدود چین و مغولستان بیش از نقاط دیگر آسیا نفوذ کرده بود. در معجم البلدان و ذیل کلمه ترکستان از قول تمیم بن بحر معروف به مطوعی که نخستین سیاح مسلمانی است که به سرزمین غزان سفر کرده و درباره آداب و رسوم ایشان مطالب سودمندی به جای گذاشته، آمده است: « مردم آن آتش پرست و زرتشتی و زندیق (مانوی) بودند. گردیزی در مورد مذهب غزان چنین نوشته است «تغزغز خاقان بر مذهب دیناروی باشد، اما اندر شهر و ولایت او ترسا هست و ثنوی و شمنی هست.» این عبارات روشنترین سند در مورد مذهب غزان است. دیناوریه اصطلاحی است که بر مانویان اطلاق می شده است. نفوذ مسیحیت در این منطقه هم از چندین سده پیش دیده شده است. ثنویها که زردتشیان مصداق بارز آن می باشند احتمالاً در این سده ها یا اصالتاً در آنجا می زیسته اند یا بخاطر سخت گیریهای خلفای اموی و عباسی و والیانشان به این مناطق مهاجرت کرده بودند. آداب و رسوم و اعتقادات و تشریفات مذهبی که ابن فضلان در پایان قرن سوم هجری درباره غزان آورده است. نشان می دهد که مذهب آنان نه مانویت بوده است و نه مذهبی شبیه دیگر مذاهب رسمی شناخته شده جهان، بلکه مذهبی است که بیش از همه شبیه توتم پرستی می باشد. خواجه رشیدالدین فضل الله در جامع التواریخ اعتقاد غزان را به توتم ها کاملاً تایید می کند و از توتم های آنها نام می برد. معروف ترین این توتم ها شاهین، قرتال، طوشنجیل، سنقور، اوج و جاقیر بوده اند که نام حیوانات می باشند. در مورد مذهب غزان ابن فضلان بیشتر سعی در مقایسه مذهبشان با اسلام دارد و به جهت همین مقایسه است که او در وصف مذهب غزان می آورد: «مانند الاغ گمراهند، به خدا ایمان ندارند و فاقد عقل و شعورند و هیچ چیز را نمی پرستند فقط بزرگان خود را ارباب می خوانند.» اما او سپس جمله ای نقل می کند که با سخن قبلی اش تناقض دارد او می نویسد: « هر گاه به یکی از آنها ستمی بشود یا پیش آمد ناگواری برایش روی بدهد، دست خود را به سوی آسمان بلند کرده می گوید: « بیرتنگری» این لغت ترکی و به معنای خدای یگانه است. به نظر می رسد که ترکان غز با تفکر یکتا پرستی آشنا بوده و آن را با مفهوم «تانگری» بیان می کردند. عنوان « اولوغ بایات» که ترکها به خالق نهاده بودند با اعتقادات اسلامی آنها گره خورده بود. منتهی در این خصوص که شخصیت های دینی اوغوزها در مورد صفات تانگری چه تصوراتی داشته اند، اطلاعی در دست نیست ولی گویا عوام اوغوز تصوراتشان در رابطه با تانگری چندان غنی نبوده است و آنها به تانگری صفات انسانی علاوه می کردند. یکی از افراد اوغوز از ابن فضلان پرسیده بود که تانگری همسر دارد یا خیر؟ مولف بخاطر این سؤال بسیار استغفار کرده بود و فرد اوغوز نیز به همین صورت رفتار کرده است. از آنجایی که اوغوزها در مجاورت سرزمین اسلامی زندگی می کردند. لذا با اسلام و آداب و رسوم اسلامی آشنا بوده اند؛ و شاید کسانی هم بوده اند که به دین اسلام گرویده بودند. چنانکه ابن فضلان نوشته است: « از پادشاهان و روسای ایشان نخستین کسی را که ملاقات نمودم ینال کوچک بود. وی مسلمان شده بود به او گفته بودند اگر اسلام اختیار کنی بر ما ریاست نخواهی داشت از این رو از اسلام خود دست کشید.» در خصوص مراسم تدفین اموات، اوغوزها مردگان خود را در حالی که در زیر آنها لباس ها و در رویشان سلاح ها و در طرفین دیگر وسایل شخصی او را قرار می دادند، دفن می کردند. مرده را در گوری شبیه خانه قرار داده و در دستش جامی پر از شراب (شاید قمیز) و در مقابلش نیز ظرفی پر از شراب گذاشته می شد. گور همانند یک اتاق ساخته می شد و سقف گنبدی گلین روی آن قرار می دادند. بعد از انجام مراسم تدفین، اسب های متوفی را کشته و می خوردند. سپس سرها، پاها و پوست های اسب خورده شده را از چوب هایی نصب شده در بالای مزار آویزان می کردند. آنها عقیده داشتند که متوفی با این اسب ها به بهشت خواهد رفت در غیر این صورت متوفی مجبور بود مسافرت خسته کننده به بهشت را پیاده طی طریق کند. ابن فضلان از مشاهده معبد و یا ملاقات با یک شخص روحانی خبر نمی دهد منتهی می دانیم که اغوزها قاضی داشته اند و این قاضی ها در میان اوغوزها در مسائل خونی و گوسفندان صاحب حکم بودند. از این رو شخصیت های روحانی در میان مردم صاحب نفوذ بودند و اوغوزها به این شخصیت های روحانی خود احترام بسیار زیادی می گذاشتند. این شخصیت های مذهبی رهبری آیین ها مذهبی مردم را به عهده داشتند و در عین حال طبابت و پیشگویی هم می کردند. اوغوزها به این شخصیت ها عنوان « قام» اطلاق می نمودند. اوغوزها طبق اعتقادات دینی خود داخل آب نشده و از شستشوی افراد بیگانه نیز جلوگیری می کردند زیرا می ترسیدند کسی که وارد آب شده خودش را جادو کند. و هر کسی هم که این کار را می کرد به جریمه نقدی محکوم می کردند. طبق یک اعتقاد کهن معمول در میان کلیه اقوام ترک ، آب مبارک و پاک است. شستشو آب پاک و مقدس را کثیف کرده و در نتیجه یک عمل گناهکارانه محسوب می شد که باعث بدبختی و فلاکت می گردید. کتیبه های اورخون به آب متبارک ترکان به عنوان یک اصل مذهبی اشاره می کند که با خدای ترکان (ترک تنگریسی) همزیستی دارد و احترام به آب در یاسا (قانون اساسی مغولان) در روزگار چنگیزخان درج گردیده است. زندگی اقتصادی: در اوایل قرن دهم اکثریت اوغوزها زندگی چادرنشینی داشته و فعالیت اقتصادی آنها به تبع شیوه زندگیشان در درجه اول پرورش دام بود. بدین سبب ثروت آنها را رمه های گوسفند، گله اسبان، شتران و گاو تشکیل می داد. در سرزمینی نظیر آسیای میانه، صحراگردان و کشاورزان یکجانشین غالباً دارای نوعی زندگی تعاونی هستند، چون که هر یک از آنها در برخی فرآورده های اساسی وابسته یکدیگرند. مناطقی که جمعیت یکجانشین داشت برای صحراگردان چیزهایی نظیر آرد، گندم، جو یا محصولات تجملی مانند شکر و ادویه و کالاهای مصنوع نظیر اسلحه و منسوجات تهیه می کرد. از هدایایی که هیأت ابن فضلان به هنگام عبور از سرزمین های غزان به آنان بخشیده بود کاملاً پیداست که این کالاها نزد صحراگردان پر ارزش بوده است. این هدایا عبارت بودند از فلفل، جوز، ارزن، کشمش، خلعت، نعلین با هدیه ای ویژه برای رهبر نظامی اوغوزها یا سوباشی که سه مثقال مشک بود. صحراگردان هم گله های خود را به شهرهای مرزی ماوراءالنهر می راندند و در آن نواحی احشام، پوست، پشم، و لبنیات خود را به معرض فروش می گذاشتند. به گفته اصطخری ترکان غز و قرلق برای ماوراالنهر و خوارزم اسب، گوسفند، الاغ، استر، و اشتر تهیه می کردند. گوسفندان ترک نژاد، اصیل تر از گوسفند ماوراءالنهر و خراسان بود و در شرایط بهتری نگهداری می شد. پس مشاهده می شود که بین اوغوزها و همسایگان مسلمان آنان رابطه تجاری وجود داشته است. مهمترین راه تجاری که از سرزمین اوغوز می گذشت راه تجاری خوارزم به ناحیه ولگا بود و گرگانج را به «اتل» پایتخت خزران واقع در دلتای ولگا متصل می ساخت. این راه بسیار فعال بود. کاروان ها معمولاً در بهار هر سال سفر خود را آغاز و در پاییز به خوارزم باز می گشتند. ابن فضلان هم با هیأت همراه خود در سفر به بلغار با کاروانی بزرگ شامل پنج هزار نفر در طول همین راه سفر کرده و از سرزمین اوغوزها عبور نموده است. اوغوزها در زمان صلح برای انجام کارهای تجاری به شهرهای جرجانیه و باراتکین واقع در خوارزم و صبران واقع در ماوراالنهر می آمدند. جغرافی دانان ذکر کرده اند که بازرگانان اوغوز بسیار بودند.اوغوزها علاوه بر دام و فرآورده های دامی، نمد ترکی را نیز که در جهان اسلام معروفیت داشت، داد و ستد می کردند. غزان علاوه بر تهیه کالا برای کاروان هایی که از دشت ها عبور می کردند، برای آنها محافظان کمکی نیز تجهیز می نمودند. همانگونه که غزان کاروان هیأت ابن فضلان را حفاظت و پذیرایی کردند. آداب و رسوم اجتماعی: اوغوزها بر اساس زندگی کوچ نشینی و چادر نشینی داشتند با آمدن فصل بهار به قراقوم و رودخانه «امبا» در جهت ییلاقات شمال غربی و به نواحی مابین دریاچه آرال و منقشلاق کوچ می کردند و با نزدیک شدن فصل زمستان اکثریت آنها به سواحل سفلای سیحون بازگشته و زمستان را در آنجا سپری می کردند. خاستگاه بیابانی به آنها دلیری و شجاعت می بخشید آنها قومی بسیار جنگجو و رشید بودند. سلاح و ابزار آلات اوغوزها کامل بود که در بین آنها در درجه اول تیر و کمان قرار داشت که به نظر سلاح اصلی اوغوزها بود. طغرل بیگ به هنگام ورود به نیشابور، کمانی در دست داشت و سه عدد تیر در کمرش بود. آنها در تیر اندازی فوق العاده ماهر بودند. و حتی توانایی تیراندازی در حالت فرار را نیز داشتند. ابن فضلان از مهارت اترک بن قطغان سپهسالار اوغوز در تیراندازی سخن گفته است. اوغوزها مانند همه ترکان سوارکار بوده و بر روی اسب مي جنگیدند. آنها اسبان بیشماری داشتند مورخ ارمنی آرسیتاگوس با بیانی رمانتیک توصیف می کند که اسبان آنها همچون عقاب تیز پرواز بودند. "کمانداران آنها بر روی اسب سوار بودند و از روی اسب به حمله می پرداختند. آنها با کمال مهارت از فاصله دور دشمن خود را هدف تیرهای مهلک خود قرار می دادند و تیر آنها تقریباً همیشه به هدف می رسید و کمتر خطا می رفت. و موقع حمله خود را پنهان می نمودند و در وقت مناسب پدیدار شده و به دشمن حمله می کردند بی آنکه مجالی بدهند دشمن به آنها دسترسی پیدا کند و آنقدر این کار را ادامه می دادند تا دشمن را به ستوه آورده و از پا در می آوردند." . غزان از نظر معیشت در وضعیت بهتری نسبت به قبایل دیگر قرار داشتند. ابن فضلان در مقایسه وضع معیشت قبایل غزان با قبیله پچنگ شرایط غزان را بسیار بهتر توصیف می کند: « مردم قبیله پچنگ بر عکس غزها مردمی فقیرند زیرا در میان غزها کسانی را دیدم که صاحب ده هزار چهار پا و یکصد هزار گوسفند بوده اند.» اما بهبود نسبی وضع معیشتی آنان مانع از خوی غارتگری غزان نمی شده است. چنانکه مؤلف حدود العالم در مورد ترکان غز ابراز می دارد که: « اندر خشکی و دریا دزدی کنند» علی رغم آن که اغوزها مردمانی خشن بودند با این وجود آنها مردمانی مهمان نواز، باشرف و درستکار بوده اند. گزارشات ابن فضلان در این مورد بسیار جالب توجه است: «فرد مسلمان چون به دوستش [دوست غزش] وارد می شود. قبه ای برایش آماده می کند و به مقدار کافی گوسفند نزد او می فرستد تا مهمان مسلمانش به دست خود ذبح کند و نیز اگر شخصی نزدیک یک نفر ترک برود که نمی شناسد و به او بگوید من مهمان توأم و از شترها و چهارپایان و درهم تو می خواهم، آنچه را که بخواهد میزبان به او می دهد.» اغوزها به بیماران هر چند که از اقوام نزدیکشان نیز بود، نزدیک نمی شدند و بردگان وکنیزان به بیماران خدمت می کردند. فقرا نیز به حال خود گذاشته می شدند. در بین آنها رسم خونخواهی و یا دعوای خون وجود داشت. یکی از رسوم رایج ازدواج پرادخت شیربها بود. همچنین طبق رسمی وقتی که پدری فوت می کرد، پسر می توانست با نامادریش ازدواج کند. اترک سردار اوغوز که ابن فضلان با او دیدار داشته، بعد از فوت پدر با مادرش ازدواج کرده بوده است. غذای ملی اوغوزها همانند برخی اقوام ترک، توتماچ بود. ترک ها ریش خود را تراشیده و سبیل می گذاشتند ولی موی خود را نمی تراشیدند. زبان ترکی اوغوزها یکی از ظریف ترین و شیرین ترین لهجه های ترکی به حساب می آمده است. "به نظر می رسد که اوغوزها از نظر فرهنگی در سطح پایین تری نسبت به دیگر قبایل قرار داشتند. معنی پایین بودن سطح فرهنگ اوغوزها در این واقعیت بود که آنان بکلی با کتابت بیگانه بوده اند. کتابت قدیم ترکی در کتیبه های اوخون و ینی سئی به کار رفته، در میان ترکان غربی اثری از خود بجا نگذاشته است و از سویی دیگر ترکانی که در مناطق شرقی تر زندگی می کردند با اقتباس از الفبای اویغوری، تا اندازه ای باسواد بودند. از این رو اغوزها کتابت را نمی شناختند". اوغوزها و حکومت گوگ تركها: در نيمه اول قرن ششم گروهي از اقوام ترك آلتايي از مساكن خود مهاجرت كرده و به اتفاق بعضي از قبايل همسايه خويش امپراطوري عظيمي تشكيل دادند كه قلمرو آن بين سرزمين مغولستان ودرياي سياه بود. بنيان گذاران اين امپراطوری بزرگ نخست عنوان «ترك» را براي خود برگزيدند كه در زبان ايشان به صورت «توروك »به معني «قوي» به كار مي رفت از اين رو قوم توروك موسس دولت گوگ ترك بوده وخاقانها مستظهر ومنسوب به اين قوم هستند. "به طور قطع در تاريخ تركان آسياي مركزي، دوره مربوط به حكمراني گوگ تركها مهمترين دوره تاريخي به شمار مي رود امپراطوری گوگ ترك ها همانگونه كه بزرگترين حكومت تشكيل يافته توسط ترك ها در آسيا بود، همين طور نيز دولتي بود كه براي آخرين بار تمامي اقوام ترك را زير پرچم يك دولت واحد متمركز ومتحد كرد. در نتيجه اين تحول، نام ترك به عنوان نامي عمومي براي كليه اقوام ترك زبان به كار برده شد.بنابراین قوم توروک مؤسس دولت گوگ ترک بود که اقوام مختلف را در تحت اطاعت خود درآورده بود که یکی از این اقوام، اغوزها بودند که چون متشکل از نه طایفه بودند آنها را توقوز اوغوز می نامیدند." در حکومت گوک ترکها در نیمه دوم قرن هفتم میلادی، اوغوزها بزرگترین و قوی ترین نیروی سیاسی را تشکیل می دادند. آنها در حوالی رودخانه تولا یا توغلا Toyla در آن بخش از رودخانه که مستقیماً رو به شمال امتداد داشت، سکونت داشتند. و توسط حکمرانی که عنوان خاقان داشت و نام او بازخاقان بود، اداره می شدند. اگر چه درباره تشکیلات و حاکمیت اوغوزها اطلاعات چندانی در دست نیست ولی به موجب کتیبه هایی که از آن دوره باقی مانده، به نحوی می توان دریافت که غزان از خاقان های گوگ ترکها رضایت نداشتند و به دنبال این بودند که بتوانند خود را از یوغ « کوتلوغ» یکی از شاهزادگان گوگ ترکها نجات بدهند. در خصوص علل عدم رضایت اوغوزها از گوگ ترکهامی توان مطالب زیر را عنوان کرد بدی رفتار و سوءرفتار گوگ ترکها می تواند یکی از دلایل عدم رضایت اوغوزها باشد. دلیل دیگر می تواند روحیه استقلال طلبی خود اوغوزها باشد. این قوم همواره در پی آن بودند که از خود استقلال کامل داشته باشند و تشکیلاتی برای خود بنیان نهند. دلیل دیگری که می توان فرض کرد این است که گوگ ترکها متمایل به زندگی اسکان یافته و یکجانشینی و ایجاد شهرها بودند ولی اوغوزها همچنان به زندگی صحراگردی و بیابان گردی خود ادامه می دادند. «بیلگه خاقان مصمم شد که ترکها را از حالت بیابان گردی درآورد و آنها را مقیم سازد و پایتختی در اورخون بنا کند و مانند پایتخت چین دیواری دور آن بنا نماید.» به هر حال اغوزها با علم به این مسئله که به تنهایی قادر به مقابله با گوگ ترکها نخواهند بود و برای اینکه بتواند اتحادیه ای بر علیه گوگ ترکها تشکیل دهند، سفرایی به نام «سن گون» رهبر قبیله «قونی» را به جانب چین و «اسیمAsim» رهبر قبیله « تونگرا Tonra» را نیز به سوی ختای های شرق گسیل داشتند. گوگ ترکها که به موقع از این مسئله آگاه شده بودند بلافاصله حرکت کرده و در ساحل رودخانه تولا با اوغوزان به نبرد پرداختند. در جنگی که رخ داد، اوغوزان شکست خوردند و تعدادی در رودخانه غرق شدند و تعدادی دیگر در حال فرار کشته شدند. بهر حال در نتیجه این شکست، باقیمانده اوغوزها تابعیت گوگ ترک را پذیرفتند. و از این زمان به بعد اوغوزها مستقیماً زیر نظر خاقان گوگ ترکها اداره می شدند یعنی در ردیف قبیله ترک (مؤسس سلسله گوگ ترکها) قرار گرفتند. این در حالی بود که اقوام دیگر تحت تابعیت گوگ ترکها مثل: تاردوش ها، تولیس ها، اویغورها، ایزگیل ها، ادیزها، قارلوق و باسمیل توسط حکمرانانی با عنوان هایی چون: شاد، یبغو، و ایل تبر اداره می شدند. بدین ترتیب اوغوزها مستقیماً به عنوان دومین تکیه گاه دولت در کنار قوم ترک جای گرفتند. از این زمان به بعد اوغوزها در بیشتر سفرهای جنگی که خاقان های گوگ ترکها در مصاف با چین، قرغیزها و اون اوق ها انجام می دادند، شرکت داشتند. شاید کاهش قدرت اوغوزها در نتیجه شکست از گوگ ترکها و اینکه توان مقابله به آنها را نداشتند باعث این همکاری باشد اما آنچه که مهم تر از عامل فوق به نظر می رسد، ثروت و نیروی مادی بود که از این سفرها نصیب اوغوزها می شد. در سنگ نوشته های اورخون قید شده است که این سفرهای جنگی برای گوگ ترکها و متحدین آنها ثروت و نیروی مادی زیادی به همراه داشت. منتهی از سال 714م به بعد اقوام مختلف تابعیت گوگ ترکها به نوبت سر به شورش برداشتند. در منابع علت این شورش ها، سیاست خشن و بی رحمانه خاقان های گوگ ترکها ذکر شده است. اوغوزها نیز سر به شورش برداشتند. علت دشمنی اوغوزها در کتیبه های اورخون، حسادت ذکر شده است. به هر حال در عرض یک سال بین سالهای 715-714م چهار بار بین اوغوزها و گوگ ترکها جنگ درگرفت از این جنگ ها نتیجه قطعی حاصل نشد. اما جنگ مهم در سال 716 م روی داد. در این جنگ اوغوزها تا آستانه پیروزی هم پیش رفتند ولی رشادت و دلیری خاقان گوگ ترکها (کول تگین) باعث شکست اوغوزها شد.آنها یکبار دیگر هم با همکاری تاتار در مقابل گوگ ترکها صف آرایی کردند ولی باز هم شکست خوردند و به چین پناهنده شدند. ولی متعاقب صلحی که بین گوگ ترکها و چینی ها منعقد شد، اوغوزها مجدداً به مناطق خود برگشتند و یک بار دیگر تابعیت گوگ ترکها را پذیرفتند. گوگ ترکها به تدریج در سراشیبی سقوط قرار گرفتند. مرگ خاقان بزرگ و ارزشمند و نبودن جانشین مناسب برای آنها، کشمکش های داخلی برای بدست آوردن حکمرانی و دخالت افراد خاندان سلطنتی در امور، گوگ ترکها را خیلی تضعیف و فرصت مناسبی را در اختیار مخالفین گذاشت. در حقیقت با درک وضعیت جدید در سال 742م اویغورها، قارلوق ها و باسمیل ها متحداً بر علیه گوگ ترکها وارد عمل شدند. در جنگی که در سال 742م رخ داد گوگ ترکها شکست خوردند. ایدوک قوت، خان باسمیل با قبول خاتمه دوران حکومت گوگ ترکها، عنوان خاقان را بر خود نهاد و رؤسای اویغور و قارلوق نیز عنوان یبغو را بر خود نهادند. ولی گوگ ترکها علی رغم شکست توانستند نظمی به خود بدهند. اما متحدین سه گانه یکبار دیگر یورش آوردند و در جنگ 744م خاقان گوگ ترکهاکشته شد. و گوگ ترکها خاقانی ایدوک قوت باسمیل را پذیرفتند ولی رؤسای اویغور و قارلوق از پذیرش خاقانی او امتناع کردند از این رو جنگ خونینی در سال 745م بین باسمیل از یک سو و اویغور و قارلوق ها از سوی دیگر رخ داد که در نیجه آن خاقان باسمیل کشته شد و باسمیل با تحمل شکستی سخت پراکنده شدند. به جهت نقش بزرگی که اویغورها در این پیروزی داشتند، فرمانده آنها عنوان خاقانی را تصاحب کرد و در اتوکن در سال 745م بر تخت نشست. گوگ ترکها نیز متفرق شدند. گروهی به چین رفته و پناهنده شدند، گروهی نیز سلطه اویغورها را پذیرفتند و برخی شاخه ها هم به سرزمین های دیگر کوچ کردند. اوغوزها در دوره حکومت اويغورها: "اويغورها كه در منابع چيني «هوي- هو » ناميده شده اند در سواحل علياي رودخانه سلنگا سكونت داشتند. آنها در دوره حکومت گوگ ترکها از خاقان گوگ ترکها اطاعت نموده و با پرداخت خراج زندگی آرامی را می گذرانیدند. اما از سال 742 م به بعد با «قرلق ها» و «باسميل ها» يك اتحاد سه گانه اي را عليه گوك تركها تشکیل دادند.پس از آنكه گوك تركها از بین رفتند اين سه متحدبر سر میراث آنها با یکدیگر مشغول مبارزه شده و به جان یکدیگر افتادند. كه در نهايت پيروزي نصيب اويغورها شد.اویغورها ابتدا باسميل ها را شكست دادند و بعد از آن با قارلق ها جنگيدند آنها را نيز منهدم كردند. قارلق ها بعد از اين شكست متوجه غرب شدند و دره هاي چو و تالاس را اشغال کرده و «سوياب» پايتخت تورگيش ها را نيز به تصرف خود در آوردند." اينكه اويغورها چه زماني وچگونه اوغوزها را تحت اداره خود درآوردند نظري قطعي نمي توان ارائه داد. ولي به نظر مي رسد كه در جنگهايي كه اويغورها با گوك تركها انجام دادند، اوغوزها را نيز همراه خود داشتند.و آنگونه كه از كتيبه هاي اورخون مي توان فهميد اينكه اوغوزها در آغاز نيز تحت اداره اويغورها بودند و فرمانرواي اويغورها فرزند خود را بر حكومت اوغوزها گذاشته بود. در كتيبه اي كه از آن زمان بجاي مانده است فرمانرواي اويغورها با عنوان «ملت من» از اغوزها نام برده است. دوره فرمانبرداري و انقياد اوغوزها زمان زيادي به طول نيانجاميد و آنها سر از تسليم و اطاعت برداشتند و به دشمني با اويغورها پرداختند.آنها با همسایه شرقی خود «دوقوز تاتارها» علیه اویغورها متحد شدند. در سال 749م خاقان اویغورها (ایل اتمیش خاقان) به منظور تنبیه اوغوزها و متحدانشان به طرف آنها حرکت کرد و پیروزیهایی هم به دست آورد. اما مستمراً سیاستی توأم با عفو و گذشت در پیش گرفت. اویغورها تا سال 840م به عنوان فرمانروای سرزمین تاریخی قوم ترک حکمرانی کردند و قلمرو تحت سلطه آنها از شمال: دریاچه بایکال، قوسوگول و «اولوکم» از ناحیه جنوب به صحرای گوبی، از شرق به سواحل رودخانه تولا، و از غرب به کوههای آلتایی محدود می شد. "در سال 839م یکی از فرماندهان اویغور در پی کشمکش هایی به منظور کسب مقام، به قرغیزها پناهنده شد و آنها را به حمله به اویغوران تحریک کرد. قرغیزها در ناحیه «آبقان» ساکن بودند و همیشه برای حکومت ها مستقر در اورخون مزاحمت ایجاد می کردند و خاقان اویغورها (ایل اتمیش خاقان) در سال 758م آنها را سرکوب کرده بود. قرغیزها که شاهد تضعیف حکومت اویغورها بودند از فرصت استفاده کرده با سپاهی انبوه به اردو بالیق مرکز حکومت اویغورها هجوم آوردند، شهر سقوط کرد و خاقان اویغورها کشته شد و در پی این واقعه طوایف اویغور متفرق شدند." قرغیزها نیز تا سال 924م یعنی مدت 84 سال حکومت کردند ولی در آن سال به جهت اینکه در مقابل یورش های « ختای ها Kttay» تاب مقاومت نداشتند، سرزمین های پیرامون سلنگا و اورخون را بدون مقاومت به ختای ها واگذار کرده و به سرزمین اصلی خود واقع در ناحیه ینی سئی مراجعت کردند و از آن پس ختای ها (قراختاییان) بر آن مناطق مسلط شدند. از عاقبت توقوز اوغوزها اطلاع دقیقی در دست نیست اما به نظر می رسد که آنها در جنگ قرغیزها و اویغورها حامی و یاور قرغیزها بوده اند و در تهاجم سال 924م قرختاییان متفرق شده و به اطراف کوچ کرده اند و احتمالاً گروهی از همین ها به مناطق سفلای رودخانه سیحون کوچیدند و به اوغوزهایی که از قبل در زمان حمله قارلوق به این مناطق آمده بودند، پیوستند. تركان غز و جهان اسلام در مورد آغاز ارتباط و آشنايي تركان غز با جهان اسلام در بين منابع و همچنين در بين محققين اختلاف نظر وجود دارد گرديزي در كتاب خود خبر از تصرف فرغانه بدست تركان غز در زمان هارون الرشيد و اخراج آنان توسط عامل خليفه عباسي در خراسان بدست مي دهد. بلاذري هم خبر از فتح بلاد غوزيه در ماوراءالنهر در عصر خليفه عباسي المعتصم ( 227-218 ه.ق ) مي دهد البته فتح مذكور توسط طاهريان انجام گرفته است. عبدالله بن طاهر امیر طاهری پسر خود طاهر بن عبدالله را به ماوراالنهر فرستاد و او بلاد غوزيه و سرزمين هايي را فتح كرد كه پيش از او لشكر اسلام بدان جا نرسيده بود. ابن اثير می گویدكه غزان در روزگار خلافت المهدي، نخستين بار از ناحيه تغز غزان واقع در دورترين بخش ديار ترك به اين سو آمدند. طبري هم از حمله تغزغزان در سال 205 ه ق /1-820 م به اشر وسنه ياد مي كند. اما آنچه که به نظر مي رسد اینکه نويسندگان مسلمان از زماني با غزان آشنا شدند كه آنان در زمان خلافت مامون عباسي( 218-198ق ) به سرزمين اشروسنه هجوم آوردند. همانطور كه قبلاً گفته شد مسلمانان همسايه جنوبي اغوزها بودند، از اين رو روابط تنگاتنگي باهم داشتند.و در این قسمت از آسیای مرکزی صحرانوردان با يكجا نشينان غالبا داراي نوعي زندگي تعاوني بودند از آن جهت كه هر يك داراي برخي فرآورده هاي اساسي وابسته يكديگرند و در ایامی که جریان عادی زندگی ادامه داشت و دوره های طولانی صلح پیدا می شد. در شهرهای مرزی فرآوردهای صحرانوردان با یکجانشینان داد و ستد می شد.اما اين شرايط همزيستي مسالمت آميز ميان صحرا گردان و يكجانشينان هميشه پا برجا نبود و در برخي دوره ها كه شرايط طبيعي خصوصاً طاقت فرسا مي گرديد يا عوامل ديگري در كار بود. صحرا گردان به مرزهاي سرزمين مسلمان نشين رو مي آوردند و متعاقب آن جنگ نيز در مي گرفت اين چادر نشينان ترك به لشكر كشي هاي منظم نمي پرداختند و فقط به جنگهاي چريكي و حملات نابهنگام به شهرها دست می زدند و یا اینکه به كمك ياغيان و سركشان محلی مي آمدند و به دستبرد و ياري رساندن به فرمانروايان بومي و عاصيان اكتفا مي كردند. مردم ماوراءالنهر نيز به منظور دفاع و جلوگيري از حملات اين چادر نشينان، ديوارهاي عظيمي كه مانند سد بود در «راشت» در حوالي بخارا ودر شاش (چاچ ) بنيان گذارده بودند. "اما در مقابل مسلمانان هم که با فتح خراسان با ترکان هم مرز شده بودند با آگاهي از وضعيت تركها لشكركشي هايي به سرزمين آنها انجام می دادند زیرا در آن زمان، فتوحات یکی از مختصات مهم و نقش آفرین دستگاه خلافت بود و خلفاء بیش از هر چیز به این فتوحات اهمیت می دادند. چرا که بلاد فتح شده در واقع خزانه و پشتوانه مالی و اقتصادی استمرار حکومتشان بود. در نتيجه همین فتوحات نواحي شاش (تاشكند ) و اسفيجاب و اراضي ممتد تا شرق طراز به خاك سرزمين اسلامي افزوده شد و نفوذ مسلمانان تا بستر سفلاي رودخانه چو و غرب درياچه ايسيغ گول امتداد يافت و مرز آنها را به ميزاني رو به جلو پيش برد در شهرهاي مسلمان نشين ساحلي سيحون گروههاي پر شمار مجاهدين و داوطلبان سكونت داشتند و حتي كاروانسراهايي جهت سكونت آنان ساخته شده بود." اما با همه اينها تركان بر خلاف ايرانيان به وسيله سپاهيان اسلام مغلوب و مطيع نشدند و مسلمانان پس از فتح سرزمين متمدن واقع در حوالي آمودريا، زرافشان و سير دريا در سراسر قرن هشتم ميلادي سياستي دفاعي در پيش گرفتند و مانند فاتحان پيشين اين سرزمين ها در مجاورت اين رودها، باروها و خندق هاي طويلي براي دفاع ايجاد كردندکه از جمله اين ديوارها يكي ديوار عبدالله بن حميد معروف به «حائط القلاص» بود كه در ناحيه اي ميان مصب رود جيحون و سيحون از شمال بيكند آغاز مي شد و تا حدود شهر طراز امتداد مي يافت. وضعيت تركان غز در دوره ساماني آنچه که در خصوص روابط سامانیان با صحرا نوردان باید گفت این است که سامانیان سياست قبلي مبتني بر ساختن سد ها و ديوار هایی جهت جلوگیری از حملات بیابانگردان را کنار گذاشتند و از ساختن ومرمت اينگونه ديوارها خودداري مي كردند.سامانيان به جاي سياست دفاعي، سياستي تهاجمي در پيش گرفتند آنها برای جلوگیری از تجاوزات صحرانوردان، خود به تجاوز و غارت و تاراج اموال و اغنام صحرانوردان پرداختند تا آنها وسیله تجاوز ندشته باشند. آنها به این کار خود رنگ مذهبی نیز دادند و ترویج اسلام را در میان ترکان مد نظر گرفتند و در آن دوره فتوحات به نام اسلام انجام می گرفت. اسماعیل بن احمد (907-892م)با ترکان وارد جنگ شد و در سال 893م شهر تالاس را گرفت . او در این جنگ غنایم زیادی از اسب، گوسفند و شتر از صحرانوردان گرفته و با خود به ماورالنهر آورد.. یکی از ویژگی مهم این دوره تاسیس حکومت قراخانیان بود .بین سامانیان و قراخانیان رقابت و درگیری زیادی برقرار بود و غزها همیشه سعی داشتند که از این رقابت به نفع خود استفاده کنند و در مقابل گرفتن امتیازاتی از یکی از طرفین درگیر حمایت و طرفداری می کردند.آنان در سال 382ه.ق/999م نوح بن منصور ساماني را در مقابله با تهاجم هارون بغراخان قراخاني كه بخارا را از دست سامانیان بيرون كرده بود، ياري دادند و زماني كه بغراخان بيمار شد و به ناچار آهنگ بازگشت كرد، غزان دنباله سپاه و باروبنه او را تاراج كردند و جمعي از سپاهيانش را كشتند.غزان با اين كمك نظامي وارد تحولات مناطق اسلامي و ايراني شدند و قدرت خود را نمايان ساختند از به این بعد آنها در دسته بندیهای ستیزه جويانه ماورالنهر، به سود هر كسی كه اطمينان مي داد مراتعي براي چريدن احشامشان در اختيار آنها بگذارد، وارد جنگ مي شدند آن گونه که از منابع مستفاد می شود، غزانی که در قرن چهارم هجري قمري در اطراف بخارا مي زيستند، فرمانبردار و باجگذار پادشاهان ساماني بودند.و در عوض چراگاههايي که دریافت کرده بودند، متعهد شدند كه از مرزهاي قلمرو سامانيان دفاع نمایند. غزان در روزگار افول سامانیان به یاری آنان آمدند هر چند نتوانستند به پیروزی مهمی دست پیداکنند.زماني كه منتصر (390-395ه.ق/1005-1000م )آخرين امير ساماني پس از چندين درگيري از ايلك خان قراخاني شكست خورد در سال 393ه.ق به ماوراالنهر رفت و درصد طلب كمك از قبايل ترك غز که به دره زرافشان رخنه كرده بودند، برآمد. غزان به هواخواهي منتصر در نزديكي سمرقند بر سپاه ايلك خان شبيخون زدند. گروهي را كشتند و گروهي را اسير كردند و غنيمت فراوان بدست آوردند. رئيس تركان كه «حارث علم بردار» نام داشت با سه هزار تن از لشكريان خودکمک فراوانی به منتصر کردندو منتصر با یاری غزان در شعبان سال 394 ه.ق /1004م در نزديكي سمرقند قواي ايلك خان را شكست داد. هر چند اين پيروزي دولت مستعجل بود و در جنگ بعد كه بين ايلك خان و منتصر در گرفت غزان، منتصر را تنها گذاشتند. بدين گونه كه يكي از افسران ترك منتصر كه از غزان بود به ايلك خان پيوست و ديگر غزان هم در جنگ دخالت نكردند در نتيجه سپاه منتصر از هم پاشيده شد و منتصر شكست خورد. خواجه رشيدالدين این وقایع را اينگونه بيان كرده است: «چون ايلك خان بخارا را بگرفت فرزندان نوح بن نصر ساماني را به زندان انداخت. از ميان ايشان ابوابراهيم اسماعيل بن نوح با جامه زنان از زندان او بگريخت و با لقب منتصر به خوارزم رفت و به ميان غزان افتاد و ايشان به سبب خويشاوندي مقدم او را گرامي داشتند و لشكر اوغوز بر لشكر ايلك خان شبيخون كردند و جمعي از سپاه او را اسير آوردند. چون تركان اغوز به مصلحتي به ايلك خان به انديشه صلح افتادند، منتصر از ميان ايشان بدر آمد و از جيحون بگذشت و از خوف مضرت تركان اوغوز از آمل خوارزم كوچ كرد و به در مرو رفت.» در مورد اینکه چرا غزان منتصر را تنها گذاشتند به نظر می رسد که دلیل اصلی حمایت آنها از سامانیان ، تصاحب مراتع و چراگاههایی برای احشامشان بوده است. از آن جایی که دیدند سامانیان دیگر نمی توانند این تقاضای آنها را برآورده کنند، رو به ایلک خانیان (قراختائیان) آوردند. احتمالاً ایلک خان باید وعده خوبی جهت اعطای جایگاه و چراگاه به آنها داده باشد. شاید هم آنها به طور ضمنی فهمیده بودند همکاری با قدرتی که تازه نفس است، به مراتب فواید بیشتری دارد. احتمال دیگر این است آن گروه از اوغوزها که هواخواه سامانیان بودند. یعنی اوغوزها سلجوقی بعد از جنگ 394 ه.ق /1004 م.و پیروزی بر ایلک خان، از ابوابراهیم جدا شده و به سرزمین های خود بازگشتند. و آن گروه از اوغوزهایی که از سپاه سامانی جدا شده و به اردوی قره خانیان ملحق شدند، متمایز از اوغوزهای سلجوقی بودند. تركان غز در دوره غزنويان "اوضاع سياسي واجتماعي منطقه خراسان و ماوراالنهر در پايان سده چهارم و آغاز سده پنجم هجري دستخوش آشفتگي بسياري بود. دو دودمان قديمي كه اين نواحي را زير اقتدار خود داشتند يعني خوارزمشاهيان فريغوني و سامانيان منقرض شدند و دو سلاله جديد يعني قراخانيان و غزنويان به پر كردن خلأ قدرت آنان برخاسته بودند. همانگونه كه در فصل قبل اشاره شد گروهی از اوغوزها متحد قديمي سامانيان و دوستدار و هوا خواه آنان بودند البته آنها به عنوان سربازان مزدور به هر کسی که وعده غنیمت به آنان و مرتع و زمین به متابعان ایشان می داد، خدمت می کردند." از ويژگي هاي مهم غزان در اين دوران، شقاق و اختلافي است كه در بين آنان وجود داشت. در ميان آنان نه رهبري يكپارچه وجود داشت و نه سياست روشن،که همه پیرو و متابع آن باشند. از اين رو ما شاهد پراکندگی آنان در این دوران هستیم و در اين ايام گروههايي از غزان به تناوب گاه به خدمت غزنويان و گاه به خدمت قراخانيان در مي آمدند.در حالی که ارسلان اسرائیل فرمانده اوغوزها سلجوقی با یکی از دختران فرمانروای قراخانی بخارا، علی تگین بن بغراخان هارون ازدواج کرده و در نتیجه طغرل بیگ و چغری بیگ نیز به عموی خود پیوستند و در خدمت علی تگین درآمده و در چراگاههای نوربخارا یا نخشب اسکان کردند. در همان حال گروه دیگری از اوغوزها به رهبری محسن بن تاق در خدمت غزنویان بودند و در سال 1006م در نزدیکی سرخس راه را بر فرمانروای قراخانی بسته و در نتیجه جنگی که درگرفت بعد از کشته شدن و زخمی شدن تعداد زیادی از هر دو طرف، بالاخره فرمانروای قراخانی پیروز شد. و در جنگی که دو سال بعد بین محمود غزنوی و قراخانیان به وقوع پیوست و منجر به پیروزی غزنویان گردید، در اردوی سلطان محمود یک گروه از اوغوزها حضور داشتند. هدف از ذکر این وقایع این است که نشان دهیم قبل از اوغوزهای سلجوقی، گروهی هر چند اندک از اوغوزها به خراسان آمده و در آنجا سکنی گزیده بودند. اما سلجوقیان که بعدهاموفق به تشكيل قدرت در ايران شدند گروهی از اوغوزها بودند که در منابع به ترکمانان سلجوقی شهرت یافته اند. بنابه گفته منابع غزان در این زمان متشکل از بیست و چهار طایفه بوده و دارای حکمرانی بودند که عنوان یبغو داشت و اوغوزهای سلجوقی از قبيله قينيق بودند. قينيق ها قبيله شاهزادگان غز بودند و رهبري قبايل ديگر را بر عهده داشتند. سر كرده سلجوقيان با نام دقاق (تقاق) مقام سو باشي يا فرمانده نظامي را بدست آورده بود او به واسطه دليري و نيرومنديش به « تيمور باليغ» يعني «كمان آهنين» شهرت داشت و در خدمت يبغوي اوغوزها بود. اما به زودي روابط حسنه ميان يبغوی اوغوزها و دقاق به تيرگي گراييد. بنا به گفته منابع دقاق با نقشه يبغوی اوغوزها براي تاخت و تاز به قلمرو اسلام مخالفت كرده بود. پس از مرگ دقاق، پسرش سلجوق جانشين او شد. سلجوق نيز مقام سو باشي را دارا بود و از آنجایی که فردی دلیری و باجسارت بود مورد حسادت زوجه یبغو قرار گرفت. زوجه يبغو که از قدرت و اعتبار سلجوق به هراس افتاده بود، ذهن شوهرش یبغو را عليه سلجوق زهر آگين كرده، و او را تحریک به قتل سلجوق می نمود. سلجوق قبل از اینکه کشته شود افراد قبیله اش را دور خودش جمع کرد و با خانواده و احشام و اغنام خود به جند در نزديكي مصب سیحون (سير دريا) رفت. در جند، سلجوق و گروهش به اسلام گرویدند و بدین ترتیب اختلافات قبیله ای (سیاسی) رنگ مذهبی هم به خود گرفت. آنها در جند به تعقیب و اخراج کارگزاران یبغو پرداختند و مانع از پرداخت مالیات به کارگزاران یبغو شدند و از ساکنان آن مناطق در مقابل حملات دیگر صحرانشینان محافظت می کردند. تا آنجا که اندک زمانی بعد سلجوق لقب شاه غازی می گیرد. سلطان محمود غزنوی: بعد از سقوط سامانیان در سال 1005م/395ه.ق، سرزمین های آنها میان غزنویان و قراخانیان تقسیم شد. در این زمان اغوزهایی که قبل از سلجوقیان در خراسان پراكنده بودند،جانب غزنویان را گرفتند و اغوزهای سلجوقی حامی و یاور قراخانیان شدند. ذکر این نکته ضروری است که علی تگین فرمانروای قراخانی بخارا با برادرش یوسف قدرخان قراخانی بر سر بدست گیری قدرت درگیر بود و هدف او از آوردن اوغوزهای سلجوقی به حوالی بخارا این بود که می خواست از نیروی جنگی آنها در مقابله با مخالفانش استفاده کند. در سال 416 ه.ق /1025م سلطان محمود غزنوي با قدرخان يوسف قراخاني (امير بخش شرقي قلمرو قراخانيان) عليه علي تگين متحد گرديد.بدین ترتیب که قدرخان یوسف تصمیم داشت با همکاری سلطان محمود غزنوی بر برادرش فائق شود. سلطان محمود هم به لحاظ تجاوزات عدیده ای که از جانب علی تگین به قلمرو او صورت می گرفت از همسایگی با او چندان دلخوش نبود. از اين رو زمانی که سلطان محمود غزنوی از جیحون عبور کرده و وارد ماوراءالنهر شد، قدرخان یوسف قراخانی هم از کاشغر به ماوراءالنهر آمد. به جهت آمدن این دو حکمران بزرگ علی تگین اجباراً به بیابان گریخت و اوغوزهای سلجوقی هم که نیروی کمکی او را تشکیل می دادند مجبور به کوچ از منطقه شدند. در همین سفر بود که سلطان محمود با وعده و وعید، ارسلان اسرائيل را به اردوگاه خود دعوت کرد و در ملاقات باوی، از قدرت جنگی و وجود نیروی انبوه و جنگنده اوغوزهای سلجوقی آگاه شد. شرح ملاقات سلطان محمود غزنوی با ارسلان اسراییل سرکرده اوغوزهای سلجوقی در منابع به تفصیل آمده است از این رو شرح مجدد آن موجب دور شدن از بحث خواهد شد. اما آنچه که مسلم است این که سلطان محمود از نیرو و شمار فراوان سلجوقیان ترسید و به همین خاطر ارسلان اسراییل را دستگیر کرده و در قلعه ای در کالنجر هند زندانی نمود به نظر می رسد سلطان محمود با این کار خود قصد داشت تا از تجاوزات احتمالی آنها به سرزمین های خود جلوگیری کند و همچنین مانع اتحاد اوغوزها با علی تگین قراخانی شود. در هر حال سلطان محمود از درگیری با اوغوزها امتناع کرد و فقط با حیله توانست که ارسلان اسراییل را دستگیر کند. هیچ گونه اطلاعی در دست نیست که سلجوقیان در خصوص توقیف ارسلان اسراییل توسط سلطان محمود غزنوی عکس العمل نشان داده باشند. دلیل این امر به استناد ظهیر الدین نیشابوری علاوه بر ترس آنها از اقدام به عمل بر ضد سلطان محمود، ناشی از فقدان وحدت در میان آنها و یا حتی عدم محبوبیت ارسلان اسراییل نزد خویشاوندان خود نیز می توانسته باشد. فرزندان ارسلان اسراییل و یا برادرزاده هایش نتوانسته بودند به گروه اوغوزهای تحت فرمان ارسلان اسراییل و یا حتی بخشی از آنها کنترل داشته باشند. بعد از دستگیری ارسلان اسراییل گروهی از اوغوزها به تعداد چهارهزار چادر به سمت جنوب پیشروی کردند و ضمن ابراز شکایت از امیرانشان دایر بر آزار و اذیت آنها، از سلطان محمود غزنوی تقاضا کردند که اجازه دهد آنها وارد خراسان شوند آنها یادآور شدند که در صورت اسکان در خراسان از مرزها در مقابل صحراگردان محافظت خواهند کرد.سلطان محمود بدون توجه به اعتراض وزیر و امیران دربار، با ورود آنها به خراسان موافقت کرد و بدین ترتیب این گروه از اغوزها متشکل از چهار هزار چادر به همراه زنان و بچه ها و اموال و گوسفندان خود به خراسان آمده و در نواحی سرخس، فراوه و دشت ابيورد اسکان گزیدند. در رأس این ها بیگ هایی به اسامی یغمور، بوقا، گوگتاش و قزل بودند. در این که چرا اوغوزها درخواست اسکان در خراسان را نمودند در بالا اشاره شد اما در خصوص اینکه چرا سلطان محمود به جای اینکه به کشتار آنها دست بزند با آمدن اوغوزها به خراسان موافقت کرد؟ باید به چند نکته اشاره کرد. "سلطان محمود که خلق و خوی ایرانیان در او نفوذ کرده بود در اوج عظمت و قدرت از ترکانی که در مرغزارهای شمالی به صورت صحرانورد و بیابان گرد زندگی می کردند، می ترسید و همیشه نگران بود امپراطوری زیبای او مورد حمله و هجوم ترکان صحراگرد و بیابان گرد قرار بگیرد." از آنجایی که حکومت غزنوی که محمود سلطان آن بود، نماد یک حکومت متمرکز و نماینده معیشت یکجانشینی بود و ترکان نماد بیابان گردی و معیشت کوچ روی بودند از این رو ترس محمود از ترک ها در حقیقت ترس از حمله قبایلی کوچ رو و بیابان گرد به مراکز یکجانشینی است زیرا همیشه مراکز تمدنی یکجانشینی مورد طمع صحرانوردان می باشد. و شاید به همین دلیل سلطان محمود سعی داشت با اسکان آنها و بستن خراج معین، از خطر بالقوه آنها بکاهد. دلیل دیگر اینکه سلطان محمود از نیروی جنگی و جمعیت فراوان اوغوزها مطلع بود و از اینکه آنها با علی تگین قراخانی علیه امپراطوری غزنوی متحد شوند نگران بود. چون مطلع بود که علی تگین با همکاری اوغوزها توانسته بود بخارا را متصرف شود و قبلاً هم از تعرضات اوغوزها به متصرفات خود آگاه شده بود و دلخوشی نداشت و برای جلوگیری از اتحاد اوغوزها با مخالفانش و استفاده ای که مخالفانشان می توانستند از نیروی عظیم جنگی آنها بنمایند، با اسکان اوغوزها موافقت کرد. شاید هم سلطان محمود غزنوی در استفاده از نیروی جنگی آنها در جهت فتح سرزمین های جدید بخصوص هند و همچنین سرکوبی مخالفانش استفاده کند. یعنی سعی کرده با نیروی اوغوزها، سپاه خود را تقویت بنماید. چه از دیدگاه مردم یکجانشین و شهرنشین، نیروی جنگی عناصر بیابان گرد و صحرانورد در حکم منبع تغذیه بسیار غنی برای سپاه و لشکر بود. و محمود می خواست با اسکان آنها «بدیشان استظهار افزاید و هم خزانه را توفیری باشد.» به هر حال از این زمان بود که اوغوزها به صورت انبوه و قبیله ای به داخل خراسان راه یافتندآمدن اغوزها از ماوراءالنهر به خراسان یکی از ویژگی های مهم این دوره به شمار می رود. به نظر می رسد که دولتی که اغوزها در نواحی سیحون داشتند در این زمان از بین رفته است و در نتیجه آن طوایف غز نتوانستند همبستگی خود را حفظ کنند و در نتیجه هر طایفه دست به مهاجرت و کوچ جداگانه زده اند. در خصوص علل و عوامل سقوط دولت اوغوزها منابع تاریخی هیچ اطلاعاتی به ما نمی دهند با این وجود برخی احتمالات را می توان پیش گشید که یک از این احتمالات سقوط دولت اوغوزها در نتیجه کشمکشهای داخلی است. چون از دیرباز کشمکش های داخلی در میان اوغوزها وجود داشت و برخی گروههای اوغوز به همین خاطر از قبایل دیگر جدا شده و دست به کوچ زده اند. یک احتمال دیگر این است که دولت اوغوزها توسط همسایگان شمالی آنها یعنی قبچاق ها ساقط شده باشند زیرا به گفته منابع در سال 1030 م قبچاق و قبایل وابسته به آنها در سرزمین های اصلی اوغوزها تا اراضی شمال دریاچه آرال و شمال غرب آن مسکن گزیده بودند. اما به بحث سلطان محمود و اوغوزها برگردیم. موافقت سلطان محمود با آمدن اوغوزها به داخل خراسان مورد اعتراض ارکان دولت، فرماندهان نظامی و در رأس آنها وزیر قرار گرفت. حتی والی طوس ارسلان جاذب به محمود توصیه کرد که انگشت شست آنها را ببرد تا نتوانند تیراندازی کنند و سلطان در جواب والی طوس با تعجب گفته بود تو شخص بی رحم و قسی القلبی هستی. اغوزهایی که در خراسان ساکن شدند به علت از دست دادن رهبري در بي نظمي كامل سقوط كردند. و روساي متعددی آنها را رهبري مي كردند اما رهبري يكپارچه وجود نداشت. آنان سرزمين هاي آباد خراسان شمالي را غارت مي كردند. و اغنام و احشام آنها و كشتزارهاي ناحيه را تهديد مي كردند از اين رو مردم از اين غارت ها و چپاول ها به ستوه آمدند و از سلطان محمود تظلم خواهي كردند. سلطان محمودبا شنیدن اخبار ظلم و ستم غزها در خراسان، ضمن ارسال نامه ای به ارسلان والی طوس امر کرد که اوغوزها را مجازات نموده و از تجاوزات آنها جلوگیری کند. والی طوس در انجام وظیفه اش نتوانست موفقیتی کسب کند. ترکان شمار زیادی از جنگجویان او را کشته و زخمی کردند. ارسلان در دفعات دیگر نیز کاری از پیش نبرد و نتیجه ای نگرفت و بر عکس باعث رونق کار آنان شد. به همین جهت شکایات مردم نیز تمامی نداشت سلطان طی نامه ای وی را توبیخ و متهم به بی لیاقتی کرد. والی طوس نیز ضمن بیان قدرت گیری روزافزون ترکان، خاطر نشان کرد که فقط سلطان می تواند آنها را تنبیه نماید. در غیر این صورت فساد آنان افزایش یافته و امر جلوگیری از آنها کار بسیار مشکلی خواهد بود. محمود غزنوی این بار خود در سال 419ه.ق/1028م با تدارک سپاهی از غزنه حرکت کرده و از طریق بست به طوس رفت و بعد از دریافت اطلاعاتی راجع به چگونگی وقایع رخ داده و ارزیابی اوضاع، ارسلان جاذب را در معیت چند تن از فرماندهان سپاه برای مقابله با اغوزها روانه کرد. در نبردی که نزدیک رباط فراوه رخ داد، سلجوقیان با آنکه سخت ایستادگی کردند ولی شکست عظیمی خوردند بنا به اظهار گردیزی حدود چهار هزار نفر از اغوزها کشته و بسیاری اسیر شدند و جان بدربردگان نیز به نواحی کوهستانی دهستان و بالخان فرار کردند. ابن اثیر که یکسال بعد یعنی در سال 420ه.ق/1029م این واقعه را شرح می دهد، ضمن بیان ستم روا داشته شده توسط تحصیل داران مالیاتی و حکومتی، علت تجاوزات ترکمن ها نسبت به مردم را به روشنی توضیح داده است. بنا به گفته او عنصر کوچ نشین ضمن اطاعت از دولت و پرداخت مالیات همه جا توسط مامورین مالیاتی و حکام محلی صرفاً به خاطر منافع شخصی مورد تجاوز قرار می گرفت و به تلافی این امر کوچ نشین ها نیز هر گاه کمترین فرصتی پیدا می کردند، گوسفندان خود را وارد مزارع و کشتزارهای شهرنشینان و روستانشینان کرده و حتی خود آنها را مورد هجوم قرار داده و قتل و غارت می کردند. هر چند عامل فوق می تواند توجیه کننده قتل و غارت اوغوزها باشد ولی مطلبی که باید ذکر گردد این که در آغاز گفتگو از دسته کوچکی از غزان جهت اسکان در خراسان بود. اما به نظر می رسد که بعد از آمدن این گروه چهار هزار خانواری، دستجات دیگر و بیشتری نیز بدنبال گروه اول وارد قلمرو غزنویان شده اند.از این رو جمعیت اوغوزها در قلمرو غزنویان بسیار بیشتر شده است و شاید عامل تجاوز اوغوزها همین افزایش جمعیت به جهت آمدن گروههای دیگر باشد. به هر حال پس از نبرد سال 420 ه.ق سلطان محمود غزنوی با ترکان غز، از تجاوزات غزان تا حدودی کاسته شد. طبق اظهار نظر مورخین بخش بسیار بزرگی از اوغوزها به کوهستانهای بالکان رفته بودند و گروهی هم در حدود دو هزار خانوار به اصفهان رفتند و گروهی دیگر نیز به آذربایجان رفتند و در هر دو قسمت در جنگ های مدعیان جهت کسب قدرت شرکت کردند. سلطان محمود غزنوی در سال 421ه.ق/1030م از دنیا رفت. فوت او حادثه مهمی در تاریخ ترکان اوغوز است زیرا فرمانروایی بود که می توانست اقدامات و تحریکات اوغوزها را متوقف کرده و درایت پیشگیری از خطرات ناشی از جانب آنها را داشت. سلطان مسعود غزنوي: بعد از فوت سلطان محمود غزنوي یکی از فرزندان او به نام محمد به جانشینی او برگزیده شد. در اين زمان مسعود در اصفهان اقامت داشت. مسعود سلطنت برادرش محمد را نپذیرفت و برای کسب تاج و تخت از ری عازم خراسان شد. به علت پشتباني سپاه از مسعود، او توانست ظرف چند ماه و بدون زحمت سلطنت را بدست آورده و بر تخت سلطنت غزنويان تكيه زند. در دوره حكومت سلطان مسعود سه گروه مهم از غزان در داخل قلمرو غزنويان مطرح بودند كه عبارتند از: 1- غزان عراقي كه در داخل ایران ساكن بودند. 2- غزان سلجوقي كه بخشی در خراسان بودند و گروهی هم بعد از شکست سلطان محمود به بلخان کوه رفته بودند. 3- غزاني كه در منطقه جند و ينگي كنت در ناحيه دهانه سيحون بودند و شاه ملك جند بر آنان حكومت مي كرد. .سلطان مسعود از گروه اول يعني غزان عراقي در ستيز با برادرش محمد بر سر جانشيني پدر استفاده كرد. او برای تقویت سپاه خود، «یغمور» یکی از سران اوغوزهای ساکن در عراق عجم را به خدمت گرفت و برخی دیگر از آنها را به همراه رؤسايشان، قزل، بوقا و گوكتاش را به استخدام خود درآورد. منتهی در رأس این اوغوزها، فرمانروای غزنوی (سلطان مسعود) شخصی از اطرافیان خود به نام «خمارتاش» را منصوب کرد تا مواظب حرکات آنها باشد. این عمل سلطان مسعود یعنی به خدمت گرفتن مجدد اوغوزهایی که بوسیله پدرش اخراج شده بودند، توسط ارکان دولت یک عمل اشتباه عنوان شده است. سلطان مسعود بلافاصله بعد از جلوس به تخت سلطنت به منظور عزل حکمران مکران به نام عاصی عیسی و نصب برادرش ابوالعسکر سپاهی روانه کرد در این اردو که سپهسالار آن خمار تاش بود اوغوزها نیز به همراه سران خود قزل، بوقا و گوگتاش شرکت داشتند و سپاهی غزنوی را یاری می دادند. در سال 422 ه.ق/1031 م اوغوزها در نواحی سرخس و ابیورد شروع به قتل و غارت و ظلم ستم به اهالی آن نواحی کردند. به جهت ظلم و تعدی اوغوزها، شاکیانی از سرخس و ابیورد به شکایت آمدند. سلطان مسعود سپاهی به فرماندهی ابوسعدعبدوس جهت سرکوبی اوغوزها اعزام کرد. اوغوزها در محل «فراوه» با این سپاه درگیر شدند. در ان نبرد شمار زیادی از اوغوزها کشته شدند. و مابقی در اطراف پراکنده شدند. آنها در سر راه خود دامغان، سمنان، خوار و اسحاق آباد را غارت کرده به «مشکویه» از نواحی ری درآمدند. علت عدم تمکین اوغوزها ممکن است در رابطه با نارضایتی آنها از دست فرمانده غزنوی شان بوده باشد یا اینکه آنها واقعاً خیالاتی مبنی بر بدست آوردن آزادی عمل در سر داشتند. و شاید هم تجاوزات آنها ناشی از خلق و خوی بیابان گردی و صحرانوردی آنها بوده است. در هر حال اوغوزها نشان دادند که نیرویی قابل اعتماد نیستند و با تجاوزات خود ثابت کردند که مهار نمودن آنها کاری بس مشکل است. از این رو سلطان مسعود در سال 423ه.ق/1031-1032م تاش فراش یکی از امرای خود را به ولایت ری منصوب کرد. در ضمن فرامینی که به وی داده شده بود، دستور دستگیری سران اوغوز: یغمور، قزل، بوقا و گوگتاش نیز صادر شده بود. سلطان مسعود قصد داشت که با کشتن سران اوغوزها، بتواند از اتحاد آنها و همچنین از تجاوزات آنها جلوگیری کند. اما این عمل سلطان با مخالفت سران دولت مخصوصاً وزیر خواجه ابونصراحمد قرار گرفت لذا از سران غزان تنها یغمور کشته شد. به همراه 50 تن از اشراف ترکمن در نیشابور و این فرمان در مورد قزل، بوقا، و گوگتاش اجرا نشد. به نظر می رسد که مسعود به جهت مخالفت وزیرش و همچنین خدماتی که قزل، بوقا، و گوگتاش در سفر مکران به عمل آورده بودند از کشتن آنها صرف نظر کرده است. در هر صورت پس از قتل یغمور، مابقی اوغوزها مجدداً تحت اداره خمارتاش و در معیت تاش فراش در ری ماندند. تعداد ترکمن هایی که به همراه تاش فراش در ری بودند سه تا چهار هزار نفر بودند. آنها در اواخر سال 423ه.ق در باز پس گیری قزوین شرکت داشتند. اما با این وجود آنها در همراهی با اوغوزهایی که در بالخان ساکن بودند تحرکاتی از خود نشان دادند و به تدریج رفتار و اعمالشان تغییر کرده و سرکشی ناراحت کننده ای را آغاز کردند. سلطان به محض دریافت خبر سرکشی اوغوزهای عراق نامه ای برای طاهر کدخدای شهر ری فرستاد و به وی اطلاع داد که نیرویی تحت فرماندهی عمیدابوسهل حمدوی اعزام کرده و خود نیز به بهانه بازرسی جهت دستگیری ترکمن ها خواهد آمد. اما فرمان مسعود اجرا نشد و خود او به جهت حملات اوغوزهای ماوراالنهر و بالخان به خراسان و تصرف شهرهای مرو و سرخس و باورد نتوانست کاری علیه اوغوزهای عراق انجام دهد. و این غزان در آن نواحی به قتل و غارت و ظلم و ستم مشغول بودند تا اینکه در سال 433 ه.ق ابوابراهیم ینال از طرف طغرل بیگ به ری آمد و این غزان از ترس ری را ترک کرده و به آذربایجان و سپس به دیار بکر و موصل رفتند که شرح حالات آنها در اینجا امکان پذیر نیست و موجب اطاله کلام خواهد شد. اما در خصوص قراخانیان، همانطور که قبلاً شرح داده شد. قراخانیان قلمرو سامانیان را میان خود و غزنویان تقسیم کردند ولی بزودی طمع تصرف خراسان موجب برخورد قراخانیان با غزنویان گردید. تجزیه قلمرو قراخانیان به دو قسمت شرقی و غربی از قدرت آنان کاست. سلطان محمود با قدرخان یوسف فرمانروای بخش شرقی بر ضد علی تگین فرمانروای بخش غربی متحد شد و متفقاً لشکرکشی به بخارا انجام دادند که در نتیجه آن علی تگین به بیابان فرار کرد پس از بازگشت سلطان محمود از ماوراالنهر، علی تگین مجدداً بخارا را به تصرف خود درآورد. اوغوزها در اختلافات میان علی تگین و غزنویان، جانب علی تگین را گرفتند. آنها دوستی را که ارسلان اسراییل پی افکنده بود، حفظ کرده و ادامه دادند. اما بنا به دلایلی بعد از سال 420ه.ق اختلافاتی میان علی تگین و اوغوزها بروز کرد و این اختلافات موجب کوچ اوغوزها به خوارزم گردید در خصوص اینکه چرا اوغوزها به خوارزم رفتند باید گفت که عوامل مختلفی باعث این کار آنها گردیده است یکی اینکه هارون بن التونتاش آنان را به خوارزم فرا خوانده است به جهت اینکه قصد داشت از نیروی نظامی آنها در اختلافات خود با سلطان مسعود غزنوی بهره گیرد. از طرف دیگر رابطه اوغوزها به علی تگین هم از سال 420 ه.ق بنا به دلایلی به هم خورده بود و پس از مرگ او، از آنجایی که دو پسر او خردسال بود و قدرت در دست سپهسالار افتاده بود. اوغوزها دریافتند که دیگر بخارا جای ماندن آنها نیست. باید اضافه کرد که در همین زمان قلمرو قراخانیان بخارا مورد تجاوز و حمله قراخانیان بخش شرقی یعنی فرزندان قدرخان یوسف قرار گرفته بود. زمانی که شاه ملک جند دشمن قدیمی اوغوزهای سلجوقی از آمدن آنها به خوارزم مطلع شد. موقع را مناسب دیده و با اردویی گران به سرعت از طریق صحرا به خوارزم آمد و به هنگام سپیده دم به سلجوقیان شبیخون زد (ذی الحجه 425 ه.ق/1034م). سلجوقیان به شدت غافلگیر شدند و تلفات سنگین دادند و در حدود 7 الی 8 هزار کشته دادند و تعداد زیادی زن و بچه و مرد به اسارت گرفته شدند. "وجودی که مردان اوغوزهای سلجوقی حقیقتاً به فلاکتی عظیم دچار آمده بودند و شرایط اسفناکی داشتند ولی با زیادی از آنها کشته شده بود و تعداد زیادی نیز اسیر شده و احشامشان نیز به غارت رفته بود، زیر بار سنگینی این فلاکت سر خم نکردند و به سرعت خود را جمع و جور کردند و در اندک زمانی مجدداً گروهی عظیم به آنها پیوستند. در همین زمان متحد آنها هارون بن التونتاش در یک سوء قصد طراحی شده کشته شد. و سلجوقیان که شرایط اقامت در خوارزم را نداشتند به خراسان آمدند." در اینجا بحث مربوط به غزنویان را به پایان می بریم و ادامه منازعات اوغوزهای سلجوقی با سلطان مسعود غزنوی را در بخش بعد مفصل تر مورد بررسی قرار خواهیم داد. منابع -آقسرایی، محمود بن محمد: تاریخ سلاجقه (مسامرة الاخبار و مسایرة الخبار)؛ تصحیح: عثمان توران، تهران، اساطیر، 1362. - ابن اثیر، عزالدین علی بن محمد: الکامل فی تاریخ (تاریخ بزرگ اسلام و ایران)؛ ترجمه: ابوالقاسم حالت، ج21، تهران، علمی، 1351. - ابن حامد کرمانی، افضل الدین ابوحامد احمد: تاریخ افضل (بدایع زمان فی دقایق کرمان)؛ تهران، دانشگاه تهران، 1362. - ابن حوقل: صورة الارض؛ ترجمه: جعفر شعار، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1345. - ابن خلدون، عبدالرحمن: کتاب العبر و دیوان مبتداء و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر (من عاصر هم من ذوی السلطان الاکبر)؛ ترجمه: عبدالحمید آیتی، 4ج، تهران، مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1368. - ابن خلدون، عبدالرحمن: مقدمه؛ محمد پروین گنابادی،2ج، تهران، ترجمه و نشر کتاب، 1352. - ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا: تاریخ فخری (در آداب ملکداری و دولتهای اسلامی)؛ ترجمه: محمد وحید گلپایگانی، تهران، ترجمه و نشر کتاب، 1360. - ابن العبری، غریغوریوس ابوالفرج:تاریخ مختصر الدول؛ ترجمه: محمد علی تاج پور و حشمت الله ریاضی، تهران، انتشارات اطلاعات، 1364 - ابن فضلان، احمد: سفرنامه ابن فضلان؛ ترجمه: ابوالفضل طباطبایی، تهران، شرق، 1355. -ابن فندق، ابوالحسن علی بن زید بیهقی: تاریخ بیهق؛ تصحیح احمد بهمنیار، بی جا، کتابفروشی فروغی، بی تا، چاپ دوم. - ابن ندیم، محمد بن اسحاق:الفهرست؛ ترجمه: محمدرضا تجدد، تهران، کتابخانه ابن سینا، 1343. - ابوالغداء عماد الدین اسماعیل بن نور الدین علی: تقویم البلدان؛ ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، فرهنگ ایران، 1349. - اسفزاری، معین الدین: روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات؛ تصحیح سید محمد کاظم امام، تهران، دانشگاه تهران، 1338. -انوری،علی بن محمد:دیوان انوری؛به اهتمام محمد تقی مدرس رضوی،2جلد،تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،1347. - اصفهانی، محمود بن محمد بن الحسینی: دستور الوزراء؛ تصحیح: رضا انزا بی نژاد، تهران، امیر کبیر، 1364. - اصطخری، ابراهیم بن محمد: مسالک و ممالک؛ به کوشش ایرج افشار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347. - بناکتی، فخر الدین ابوسلیمان داوود بن تاج الدین ابوالفضل محمد: تاریخ بناکتی؛ به کوشش جعفر شعار، تهران، انجمن آثار ملی، 1348.ُ - بنداری اصفهانی: تاریخ سلسله سلجوقی (زبدة النصر و نخبه العصره)؛ ترجمه: محمد حسین جلیلی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1356. - بیهقی، ابوالفضل محمد بن حسین: تاریخ بیهقی؛ به اهتمام علی اکبر فیاض، تهران،دنیای کتاب، چاپ سوم،1371. 451231017653000- : تاریخ سیستان؛ تصحیح ملک الشعراء بهار، به همت محمد رمضانی، تهران، خاور،1314. 451231018542000- : حدود العالم من المشرق الی المغرب؛ به کوشش دکتر منوچهر ستوده، تهران، طهوری، 1362. - حسینی، صدرالدین بن الحسین علی: اخبار الدوله السلجوقیه؛ تصحیح محمد اقبال، ترجمه رمضان علی روح الهی، تهران، ایل شاهسون بغدادی، 1380. - جرفاذقانی، ابوالشرف، ناصح بن ظفر: ترجمه: تاریخ یمینی؛ به اهتمام جعفر شعار، تهران، ترجمه و نشر کتاب، 1345. - جوزجانی، منهاج سراج: طبقات ناصری؛ تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب،1363.

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته