تحقیق ترکان غز و درگیری با سنجر

تحقیق ترکان غز و درگیری با سنجر (docx) 22 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 22 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

ترکان غز و درگیری با سنجر اوغوزهایی که در سال 548 ه.ق با سلطان سنجر درگیر شدند، قبل از آمدن به خراسان در ماوراءالنهر سکونت داشتند. مناطق سکونت آنها به احتمال قریب به یقین در مناطق شمال و شمال شرق بخارا بود. آنها به دو گروه قبیله ای تقسیم می شدند. در رأس «اوچ اوق ها» طوطی بگ بن اسحاق بن خضر تحت عنوان دادبگ و در رأس «بوزاوق ها» قورقوت بن عبدالحمید قرار داشت. آنها امیرانی هم به نام های دینار، بختیار، ارسلان چغری و محمود داشتند. که اینها بیگ های طایفه بودند علاوه بر اینها، بیگ هایی به نام های محمد، سنجر، بیگ داوود و سلمنجی نیز وجود داشتند که اشخاص ثروتمندی بودند. اوغوزها در ماوراءالنهر تحت حاکمیت قره خانیان (محمد ارسلان خان) بودند و مناسبات خوبی بین طرفین جریان داشت. آنها به حالت کوچ نشینی زندگی می کردند. اتسز به آنان اجازه داده بود که در مرزهای خوارزم قشلاق کنند و احشام خود را در آن حوالی بچرانند. علت مهاجرت آنها و آمدنشان به خراسان در ارتباط با فشارهایی بود که از جانب قرلق ها به آنها وارد می شد. ابن اثیر نقل می کند که این دسته از غزان را قرلق ها از اوطانشان در ماوراءالنهر بیرون رانده بودند. همانطور که در فصل قبل اشاره شد. قرلق ها با قراختاییان همکاری کردند. آنها که در وجود قراختاییان برای خود پشتیبان نیرومندی را می دیدند در جنگی که در سال 536ه.ق/1141م که بین قراخانیان و سلطان سنجر روی داد، درشکست اردوی سنجر نقش مهم و مؤثری داشتند و پس از آن با پشتیبانی قره ختاییان اوغوزها را از ناحیه بیرون راندند. اوغوزها که به نوعی در ماوراءالنهر آواره شده بودند اجباراً به دعوت زنگی بن خلیفه شیبانی که امیر طخارستان بود. پاسخ مثبت دادند و به این سرزمین آمدند. و در ناحیه طخارستان واقع در شرق بلخ اسکان گزیدند. بنابر اظهار راوندی و ظهیرالدین نیشابوری غزان در سرزمین «ختلان» یا «ختل» در همسایگی سرزمین چغانیان بین رودهای وخشاب و جیحون ساکن گردیدند. تعداد چادرهای آنها را در حدود چهل هزار ذکر کرده اند. که این رقم به نظر بسیار مبالغه آمیز می آید. اوغوزها از جانب سنجر به خدمت گرفته نشدند، بلکه مثل سایر رعایا با آنها رفتار شد. برای آنها مالیات مقرر شد که به خزانه شاه واریز می شد.این مالیات به میزان 24000گوسفند در سال بود. دستگاه اداری حاکم بلخ مساعی فراوانی مبذول می داشت تا رسوم مالیاتی معمول در نواحی اسکان یافتگان را در میان غزان نیز به کار بندد که این خود موجب مناقشه و مقاومت غزان شده بود. میان زنگی بن خلیفه شیبانی امیر طخارستان و عمادالدین قماج که والی و نماینده سنجر در بلخ بود و بر طخارستان نیز که اقطاعات وسیعی در آنجا داشت حکومت می کرد، رقابت و اختلاف بود. و به نظر می رسد که زنگی بن خلیفه قصد داشت از نیروی جنگی این اوغوزها در درگیری با امیر قماج استفاده نماید و به همین جهت نیز از آنها دعوت کرد تا به ناحیه طخارستان بروند. ابن اثیر می نویسد که قماج وقتی وضع را چنین دید، توانست با وعده و وعید غزان را فریب دهد. در جنگی که بین امیرقماج و امیر زنگی بن خلیفه روی داد. غزان، زنگی بن خلیفه را رها کرده و جانب امیرقماج را گرفتند. در نتیجه همین امر امیر زنگی شکست خورد و امیر قماج توانست او و پسرش را اسیر کند. او ابتدا پسرش را کشته و گوشت فرزند را به خورد پدرش (زنگی بن خلیفه) داد و گویا بعد هم وی را به قتل رسانید. بعد از این واقعه امیرقماج در مقابل خدمتی که غزان به او کرده بودند چراگاه هایی را در حدود بلخ به غزان واگذار نمود. غزان مدتی بدون درگیری و زد وخورد در ناحیه خود سکونت داشتند. تا اینکه فرمانروای غوری حسین بن حسین غوری معروف به جهانسوز قصد تصرف بلخ را نمود. امیرقماج همراه با غزان به مقابله او رفت. در نبردی که روی داد غزان در میانه جنگ، جانب حسین غوری را گرفتند و امیر قماج را تنها گذاشتند در نتیجه امیرقماج شکست خورد و بلخ به تصرف حسین غوری درآمد. امیر قماج از سنجر کمک خواست و سنجر توانست در سال 547 ه.ق در جنگی که در ناحیه هریرود رخ داد، حسین غوری را شکست دهد. به قول جوزجانی در اثنای جنگ اوغوزها، خلج ها و ترک هایی که در جناح راست اردوی غور حضور داشتند به سپاه سلطان سنجر پیوستند. امیر قماج بدین ترتیب کینه غزان را در دل گرفت. در این زمان قبایل دیگری نیز به غزان پیوسته و آنها ارسلان بوغا را به سرداری خود برگزیدند. البته از منابع تنها ابن اثیر این نکته را آورده است و در منابع دیگر به نام های دیگری از سرداران غز چون بختیاربیگ، دیناریگ، طوطی بیگ، و... برخورد می کنیم. بعد از شکست و مطیع شدن حسین غوری، امیر قماج از غزان خواست که چراگاههای خود را در ختلان و حوالی بلخ ترک کنند و از منطقه او بیرون بروند. ولی غزان با تقدیم هدایا و به اصطلاح باج، امیر قماج را راضی کردند تا از درخواست خود صرف نظر کند و اجازه دهد که آنها در مناطق خود بمانند. امیر قماج در ابتدا راضی شد ولی چون قماج هدفی جز بیرون راندن غزان نداشت کمی بعد دوباره دستور داد که غزان از شهر او بیرون بروند. غزان دوباره حاضر شدند ازهر خانوار دویست درهم نقره بدهند تا در چراگاههای خود بمانند ولی این بار امیر قماج نپذیرفت و بین آنها جنگ درگرفت. آنچه که در بالا آوردیم روایت ابن اثیر از ماجرا بود که در هیچ یک از منابع دیگر نیامده است. اما آنچه که در این میان رایج است و در قریب به اتفاق منابع آمده است، این است که عصیان غزان در نتیجه بی رسمی و ظلم و ستم عمال سلطان سنجر بوده است. در منابع جدید مثل کتاب تاریخ ایران از روزگار باستان تا پایان سده هیجدهم، عصیان غزان در نتیجه ستم و استعمار آنان از طرف کل دستگاه حکومت سلطان سنجر قید شده است. «دستگاه اداری حاکم بلخ مساعی فراوانی مبذول می کرد تا رسوم مالیاتی معمول در نواحی اسکان یافته را در میان غزان نیز به کار بندد و این خود بارها موجب مناقشه و حتی مقاومت مسلحانه از طرف غزان شده بود. غزان ساکن در بلخ را مجبور کرده بودند سالی 24000هزار گوسفند جهت حوائج مطبخ سلطان تحویل دهند.» منابع قدیمی بیشتر روی ظلم و ستم کارگزاران حکومتی و مخصوصاً مأموران مالیات تأکید داشته اند. غزان به غیر از عدم پذیرش شحنگی قماج، هیچ مقاومتی در مقابل سلطان سنجر نشان نداند. راوندی و ظهیرالدین نیشابوری در این مورد مفصل ترین خبر را می دهند. مأمور تحصیل مالیات که جهت دریافت 24000گوسفند مقرری به میان غزان می رفت و در رد و بدل کردن گوسفندان بر غزان تعدی می کرد، به زبان سفاهت می راند و از غزان طمع رشوه داشت. امرای بزرگ و مردان با تجمل و نعمت غز که این را می دیدند، طاقت نیاورده و محصل مالیاتی را به قتل رسانیدند. «اغوزان هر سال بیست و چهار هزار گوسفند وظیفه به مطبخ خانه سلطان دادندی و آن در اهتمام مجموع خوانسالار بودی و کس او رفتی بقبض و استیفاء آن و چنانکه عادت به جبر و تسلط حاشیه سلطان بود شخصی که از قِبل خوانسالار به مطالبه اغنام می رفت، بریشان تعدی و ظلم می کرد و در استرداد و استبدال گوسفند مماکسر می رفت و مبالغی بیش از حد طاقت ایشان می نمود و بزبان سفاهت می کرد و در میان ایشان مردمان بزرگ بودند و معروفان با تجمل و زحمت و حشمت آن مذلت و خواری نمی توانستند کرد این شخص را در خفیه هلاک کردند» آنچه که از روایت راوندی و نیشابوری بدست می آید، ظلم و ستم کارگزاران دولت سنجر امری بوده که وجود داشته است. و به نوعی می شود گفت که عمومیت داشته است. «چنانکه عادت بجبر و تسلط حاشیه سلطان بود، بریشان تعدی و ظلمی می کرد.» و این ظلم و تعدی یکی از علل نارضایتی غزان از حکومت مرکزی بود. اما به نظر می رسد که این عامل با وجود تأثیر خیلی زیاد، عامل اصلی و کلیدی تیرگی روابط غزان با دیوان سنجر نبوده است. غزانی که در ناحیه بلخ بودند به حالت کوچ نشینی و بیابانگردی زندگی می کردند و آداب و رسوم دشت و صحرانوردی در میان ایشان رایج بود. همه آنها دارای دام های زیادی مثل گوسفند، گاو و شتر بودند و به لحاظ وابستگی که زندگی آنها به دام داشت از این رو ناگزیر بودند که برای پیداکردن آب و مرتع و چراگاه مناسب برای احشام خود، از محلی به محل دیگر کوچ کنند. آنها به لحاظ ماهیت زندگی کوچ نشینی، نسبت به مزارع و کشاورزی که ویژگی اصلی یکجانشینی است، بی اعتنا بودند. آنها دام های خود را در میان مزارع کشاورزان رها می کردند و بدین ترتیب باعث ویرانی آنها می شدند. علاوه بر این آنها اگر فرصت مناسبی پیش می آمد به درون شهرها و روستا رفته و شروع به قتل و غارت و چپاول اموال مردم نیز می کردند. همانگونه که ابن اثیر آورده است: آنها در سال 538 ه.ق/1142م به جهت هرج و مرج و آشفتگی هایی که بعد از شکست سنجر از ترکان قره ختایی در جنگ قطوان، عارض خراسان و ماوراءالنهر شده بود، تعدادی از غزان به شهر بخارا حمله ور شدند و اقدام به قتل و غارت و تخریب دیوارهای شهر کردند. در این حادثه غزان کهن دز و کاخ بخارا (اقامتگاه امیران سامانی) را ویران کردند. بعدها مصالح کهن دز و کاخ در سال 560ه.ق در ساختمان و ربیض شهر بخارا به کار رفت. درست است که معیشت کوچ نشینی می تواند مکمل معیشت یکجانشینی باشد و کوچ نشینان می توانند برای مناطق یکجانشین فرآورده های دامی، لبنی و گوشت و غیره تهیه کنند. اما در اصل این دو معیشت در اساس و بنیان با یکدیگر تضاد دارند. کوچ نشینان ناگزیرند برای پیدا کردن چراگاه بدنبال احشام خود از محلی به محل دیگر کوچ کنند. آنها دائماً در حال حرکت هستند. پس اساس زندگی آنها روی حرکت است. اما در مقابل یکجانشینان برای تأمین مایحتاج خود باید بتوانند زمینی را آماده کشت کنند و سپس به کشت محصولات خود بپردازند و بعد منتظر بمانند تا آنها برسند و بعد آنا را برداشت کنند. بنابراین مراحل کشت، داشت و برداشت نیاز به زمان دارد و کشاورز باید مرتباً از آن نگهداری کند.از این رو اساس زندگی یکجانشینی بر اسکان در یک محل استوار است. از این رو زندگی یکجانشینی با کوچ نشینی در تضاد است و این تضاد را در قالب های تضاد اقتصادی، تضاد اجتماعی و تضاد نظامی می توان به وضوح مشاهده و اثبات کرد. "وجود یک جامعه انسانی که فعالیت او محدود به گله داری است در مجاورت جامعه بشری دیگری که به کشاورزی پرداخته و یا توسعه یک جامعه زارع که همواره متحول تر می شود در جلو چشم جمعیت هایی که در مرحله گله داری باقی مانده اند و دائماً خطر قحطی در خشکسالی ها آنها را به هلاکت تهدید می کند، نشان از یک تضاد اقتصادی عمیق بین این دو معیشت می باشد و از آنجایی که اراضی حاصلخیز و باغ و بستان هایی را که یکجانشینان، محل کشت و کار خود قرار داده و به کشاورزی می پردازند از چمنزارهایی بسیار ضعیف احاطه شده است که شرایط جوی و وضع اقلیمی وحشت انگیزی دارد. و زمانی که منابع آب محو و علوفه نیز معدوم می شود و گاو گوسفند با صاحبان بیابانگردشان می میرند و از بین می روند یا اینکه در اثر افزایش جمعیت چه با زاد و ولد و چه در اثر مهاجرت قبایل دیگر، آب و علوفه و چراگاه دیگر جوابگوی نیازهای آنها نمی شود.، حملات متناوب و یورش های موسمی بیابان بیابانگردان و صحرانوردان به اراضی آباد و حاصلخیز یکجانشین جزء قوانین طبیعی به نظر می رسد. بخصوص که شرایط سخت زندگی و حقایق خشن محیط، بیابانگردان را انسانهایی سخت کوشش و مقاوم در برابر سختی ها و قوی و نیرومند بار می آورد و در مقابل شهرنشینان به علت افزایش نعمت و روی آوردن به تجمل و شهوات غالباً دچار انحطاط می شوند لذا در برابر حمله و یورش مهاجمین بیابانگرد تاب مقاومت نمی آورند و قبایل صحرانورد داخل شهرها می شوند و پس از اولین ساعات قتل و غارت، جانشین امراء و حکامی می شوند که آنها را به هلاکت رسانده اند." در این قسمت برای تبیین و تشریح بهتر موضوع به بیان خصوصیات جامعه کوچ نشین می پردازیم. طبق نظر ابن خلدون با توجه به مقتضیات امور طبیعی و محیط جغرافیایی، بر حسب نوع سکونت و شیوه معاش جامعه بشری به دو شکل ظهور می یابد یکی اجتماع بدوی یا کوچ نشین و دیگری اجتماع حضری یا یکجانشین است. ملاک عمده ای که این دو نوع اجتماع را از هم متمایز می سازد، اکتفا و عدم اکتفا به ضروریات اولیه حیات است. جامعه ای که در آن مردم جهت رفع نیازهای ضروری خود تلاش می کنند، اجتماع بادیه نشین (بدوی) می نامند و جامعه ای که در آن همیاری مردم در جهت رفع نیازهای برتر از حد ضروریات است اجتماع شهرنشین (حضری) می گویند. از آن جا که شیوه زندگی این دو جامعه با هم متفاوت است، لذا این دو شیوه زندگی منشأ تفاوت های بسیاری از لحاظ اقتصادی، سیاسی و فرهنگی می باشد. ابن خلدون در این خصوص چنین اظهار می دارد: «وضع زندگی بادیه نشینان به روشی است که به ضروریات قناعت می کند ولی عادات و شئون زندگی شهرنشینان جز این است. آنها به مراحل برتر از حد ضروریات مانند امور تجملی .و وسایل ناز و نعمت زندگی نیز توجه دارند. شکی نیست که ضروریات کهن تر و پیشتر از نیازمندیهای شهرنشینی و تجملی است.» به عقیده ابن خلدون مقتضات محیط طبیعی، نوع زندگی و شیوه معاش جوامع را تعیین می کند و برای زندگی بادیه نشینی نیز با توجه به وضعیت محیطی اش، خصوصیاتی را برمی شمرد.اجتماع و زندگی ساده و ابتدایی بادیه نشین در دامن دشت ها و عرصه صحراها و یا در پناه کوهها تشکیل می گردد. تنگناهای محیط طبیعی، محدودیت های بسیاری را از لحاظ شیوه تامین احتیاجات بر بادیه نشینان تحمیل می کند. مردمی که معاش خویش را از راه پرورش چارپایان مانند گاو و گوسفند به دست می آورند ناگزیرند برای جستجوی چراگاهها و آماده کردن آب حیوانهای خود در حال حرکت و بیابانگردی باشند زیرا آمدوشد از سویی به سوی دیگر برای ایشان شایسته تر است. آنها را گوسفنددار یا مالدار می نامند. گروهی هم که از راه شترداری امرار معاش می کنند. بیش از دیگران بیابانگردی می کنند. ابن خلدون پس از ذکر تأثیر محیط طبیعی در شیوه معاش بادیه نشینان، به بیان تأثیر تعیین کننده عامل اقتصاد (شیوه معاش) در اخلاق و رفتار و روش زندگی می پردازد و چنین می گوید: «باید دانست که تفاوت عدات و رسوم و شئون زندگی ملت ها در نتیجه اختلافی است که در شیوه معاش (اقتصاد) خود پیش می گیرند.» بادیه نشینان جهت فرار از سرما و گرما و حیوانات وحشی به شکاف کوهها پناه برده و یا از وسایل کاملاً ابتدایی و ولیه که مستقیماً از طبیعت می گیرند برای خود سرپناهی می سازد. «در این گروه خانه هایی از موی و پشم حیوانات می سازند و از آنها منظوری جز بهره بردن از سایه و تهیه پناهگاه ندارند». بادیه نشینان در تهیه خوراک از مواد طبیعی موجود استفاده نموده و جز در مواردی معدود، تصرفی در آن نمی نمایند و میزان بهره وری آنها نیز به اندازه رفع گرسنگی است «اما خوراک ایشان چنان است که همان مواد طبیعی را با اندک تصرفی که در آنها می کنند، می خورند». قدرت داخلی اراده قبایلی در دست بزرگان و ریش سفیدان است و تمامی اعضای قبیله ضمن رعایت احترام و تکریم موقعیت ایشان، خود را ملزم به اطاعت می دانند. بنابراین هر گاه در داخل قبیله اختلافات و یا تجاوزی روی دهد، بزرگ قبیله با توجه به پایگاه اجتماعی و قدرت تعیین کننده اش به رفع اختلافات و دفع تجاوز می پردازد. با توجه به پراکندگی بادیه نشینان در بیابانها و دشت های وسیع، لازم است که آنان با کمک گرفتن از نیرویی خود را آماده دفاع در برابر تجاوز دیگران نمایند. این نیرو همان عصبیت است که تمامی اعضای قبیله را به نحوی با یکدیگر پیوند می دهد که هر عضوی خود را مستحیل در کل احساس می کند و کل نیز دارای قدرتی و رای قدرت افراد می گردد و این یگانگی و اتحاد باعث ایجاد روحیه غرور قومی و قبیله ای و موجب پیدایش بیم و هراس در دل دشمنان و در نتیجه نیل به غلبه و پیروزی است. «عصبیت به ویژه در نبرد و زدوخورد و کشتار ضرورت کامل دارد.» ابن خلدون معتقد است که زندگی بادیه نشینی در سایه عصبیت از یکپارچگی، پویایی و سلامت اخلاقی برخوردار بوده و به سوی پیشرفت و ترقی سیر می کند. اجتماع صحرانوردی با برخورداری از عصبیت قوی و از قدرت قبیله ای و خشونت بادیه ای و پاکی اخلاقی مدد گرفته و به تأسیس یا تسخیر شهرها همت می گمارد. ابن خلدون سرنوشت قبیله ای را که دارای عصبیت قومی نباشد شکست، خواری و تباهی می داند و آن جامعه را در مقابل عصبیت قبایل دیگر مغلوب و شکست خوده تلقی کرده و اظهار می دارد «این گونه کسان قادر نیستند در بیابانها به وضع چادرنشینی به سر برند چه در این صورت طعمه قبایل و ملت هایی خواهند شد که درصدد بلعیدن آنها بر می آیند.» در حقیقت در بیابان وقتی که یورت و جایگاه قبیله ای مورد تجاوز قرار می گیرد، اگر آنقدر قوی و دارای قدرت باشد که از جایگاه خود دفاع می کند در غیر این صورت مجبور به ترک محل و کوچ از منطقه خواهد شد. یعنی قبیله ای که قوی است جایگاه و مرتع مورد نظر را تصرف می کند و قبیله ای که ضعیف تر است برای پیدا کردن مرتع یا چراگاه دیگر دست به کوچ به مناطق دیگر می زند. این وضع به خصوص در آسیای مرکزی، دلیل اصلی مهاجرت اقوام ترک و سرازیر شدن آنها به ماوراءالنهر، خراسان و ایران می باشد. ابن خلدون دلیل شکست یکجانشینان را در مقابل صحرانوردان، از بین رفتن عصبیت در شهرها می داند. دوام و بقای شهرها تا هنگامی که عصبیت در اثر لذت جویی و گرایش های تجملی و اخلاقی شهری تضعیف نشده، برقرار است. اما زمانی که عصبیت به واسطه زندگی شهری رو به ضعف گذارد، اجتماع رو به سقوط می رود و با حمله گروهی بیابانگرد و صحرانورد که از عصبیت قوی تری برخوردارند، مضمحل می گردد. به اعتقاد ابن خلدون هر چه وضعیت معیشت سخت تر، اختلاط انساب کمتر، و هر چه نسب خالص تر، عصبیت بیشتر و هر چه عصبیت بیشتر، قوام جامعه مستحکم تر است. ابن خلدون با تمسک به مقتضیات امور طبیعی و با تأکید به شیوه معاش بادیه نشینان، به تحلیل خصوصیات جسمانی، رفتاری و تمایلات باطنی و خلقی بادیه نشینان می پردازد بادیه نشینان نسب به شهریان از دلاوری و رزم آوری و سرسختی و اتکا به نفس بیشتری برخوردارند. ایشان به واسطه اینکه خود عهده دار دفاع از جان و مال و نموس خویش هستند. همیشه سلاح بر کف و با اعتماد به نفس کامل آماده دفاع و دفع تجاوز می باشند. ابن خلدون در این خصوص چنین اظهار می دارد: «بادیه نشینان به سبب جدایی از اجتماعات بزرگ و تنها به سر بردن در نواحی دور افتاده و دور بودن از نیروهای محافظ و نگهبان و نداشتن برج و بارو و دروازه ها، به خودی خود عهده دار دفاع از جان و مال خویش اند. از این رو پیوسته مسلح و مجهز می باشند و در راهها با توجه کامل به همه جوانب می نگرند و مواظب خود از هر خطری می باشند و در صحراها و دشت ها با اتکا به دلاوری و سرسختی و اعتماد به نفس خویش، تنها سفر می کنند.» ابن خلدون در تحلیل دلاوری بادیه نشینان دلیل دیگری نیز می آورد که ناظر بر جنبه اجتماعی و سیاسی زندگی بادیه نشینی است. وی آزادی از اطاعت فرمانروایان و عدم انقیاد آنها را از سلطه حکام باعث بلند طبعی و اعتماد به نفس و گستاخی ایشان می داند. در حالی که یکجانشینان به واسطه پذیرش سلطه اقلیّت حاکم و جابر غالباً محافظه کار و دارای روحیه ای ضعیف و متضاد می باشند. «بادیه نشینان نسبت به کسانی که پیروی از فرمان ها می کنند سرسخت تر و دلاورترند. فرمانهای حکام و تعلیمات عرفی از جمله عواملی هستند که در ضعف نفوس و درهم شکستن دلاوری و نیروی مبارزه شهرنشینان تأثیر می بخشد در صورتی که بادیه نشینان از این وضع به کلی برکنارند. چه آنها از فرمان های حکم و تعلیم و آداب دورند.« با توجه به همین ویژگی است که آنها وقتی در کنار مناطق یکجانشین قرار می گیرند و یکجانشینان قصد آموزش و پذیرش قوانین و آداب و رسوم حکومتی را به آنان دارند، غالباً با شورش و مخالفت بادیه نشینان مواجه می شوند. و معمولاً ملزم کردن بادیه نشینان به پذیرش و اجرای رسوم حکومتی رایج در مناطق یکجانشین غالباً با شکست مواجه می شود. همانگونه که تقابل سنجر با اوغوزها این جریان را به وضوح نشان می دهد. چون بادیه نشینان پذیرش آداب و رسوم حکومتی را باعث از بین رفتن قدرت و موجودیت خود می دانند و برای همین است که به مخالفت برمی خیزند. بادیه نشینان به جهت گرفتاری در ضروریات و سختی و مرارت زندگی در بیابان ها و دشت ها، ضرورت دفاع از خود و عدم انقیاد از سلطه حکام، دارای روحیه ای خشن و تند در اخلاق و رفتار می باشند. به این خصوصیات باید برتری های نظامی آنها را در مقایسه با شهرنشینان نیز اضافه کرد. آنها سوارکارانی ماهر و چست و چالاک بودند و کمانداران آنها بر روی اسب سوار بوده و به حمله می پرداختند و تیر آنها تقریباً همیشه به هدف می خورد. آنها حتی در همان حالتی که خود را از مهلکه کنار می کشیدند نیز تیر خودشان را به سوی دشمن پرتاب می نمودند و این تیراندازی، آن هم به حالت بازگشت از بزرگترین ویژگی های بادیه نشینان بود. آنها به حمله مستقیم به دشمن نمی پرداختند و زمانی که دشمن حمله می کرد، پنهان می شدند و در فرصت مناسب به دشمن حمله می کردند بی آنکه مجالی دهند دشمن به آنها دسترسی پیدا کند. آنها ناگهان ظاهر می شدند و تیر را به هدف می انداختند و فوراً خودشان را پنهان می ساختند و آن قدر این روش را ادامه می دادند تا دشمن را به ستوه آورده و از پای درمی آوردند. ابن خلدون با اشاره به دو عامل فطری و اجتماعی به تبیین سلامت نفس و پاکی اخلاق بادیه نشینان می پردازد. وی در تشریح عامل فطری چنین استدلال می کند که چون بادیه نشینان در زندگانی ساده و بی تجمل خود مجبور به تلاش طاقت فرسا در کسب معاش هستند. لذا زمینه بروز و محیط مساعد رشد خلقیات ناپسند و تمایلات ناروا و خواهش های نفسانی در ایشان فراهم نیست «بادیه نشینان به فطرت نخستین نزدیکترند و از ملکات بدی که در نتیجه فزونی عادات ناپسند و زشت در نفوس نقش می بندد، دورتر می باشند.» ابن خلدون همچنین عامل اجتماعی پاکی اخلاق بادیه نشینان را محدود بودن ارتباطات اجتماعی ایشان با مردم شهرها قلمداد می کند و معتقد است که همین محدودیت باعث محو زمینه مناسب جهت انتقال و سرایت فساد اخلاق در میان بادیه نشینان از طریق معاشرت با شهریان و تقلید از ایشان است. گرچه بادیه نشینی در واقع بر شهرنشینی تقدم دارد. اما زندگانی شهری از لحاظ ارزشی برتر از بادیه نشینی است. راحتی و آسایش زندگی شهری و ناز و نعمت آن به صورت آمال و آرزو در وجود بادیه نشینان رسوخ دارد. این در حالیکه است که احساسات و عواطفی که یکجانشینان نسبت به صحرانوردان دارند متفاوت است. و در کنار تضادهای اقتصادی، فرهنگی و نظامی، تضاد مهلک اجتماعی را نیز باید علاوه نمود." در نظر شهرنشینان ، بادیه نشینان صرفاً قبایلی وحشی محسوب می شدند که بایستی آنها را با ارائه چند رژه سپاهی مرعوب ساخت یا با مقداری اشیای بلورین سرگرم نمود یا با اعطای چند عنوان آنها را در حدود سرزمین های خودشان و دور از اراضی آباد و کشتزارهای نگاه داشت. به عبارت دیگر شهرنشینان به چشم حقارت و خواری در بیابانگردان نگاه می کنند و این در حالی است که وقتی بیابانگردان و صحرانوردان چشمشان به مناطق آباد و اراضی مزروع و کشتزارها می افتاد، مدهوش معجز تمدن شهرنشینان و مفتون و شیفته محصولات فراوان و قصبات پر از حبوبات و مأکولات و فریفته تجمل یکجانشینان می شدندو چشم بیابانگرد از دیدن آن همه فوائد تمدن و مدنیت خیره می شد." و به قول گروسه «مانند گرگی که در برف و سرما به مزرعه و دهستان نزدیک شود. و از خلال پرچین طعمه خود را ببیند، آنها نیز وقتی طعمه های خود را در آن دهات و زمارع می دیدند مانند جد اعلای خودشان گرگ، تحریک و تحریص می شدند. و اقدام به حمله ناگهانی به سوی هدف و چپاول و غارت و سپس فرار با غنیمتی که به چنگ آورده بودند، می نمودند.» با توجه به توضیحات بالا، غزان نیز که در ناحیه طخارستان و بلخ ساکن شدند، در مواقع مناسب اقدام به قتل و غارت و آزار و اذیت یکجانشینان می نمودند و به نظر می رسد، راز مخالفت و برخورد دستگاه دیوانی سنجر و بخصوص قماج که نماینده آن در بلخ بود. در همین تضاد و اختلاف بین شیوه زندگی غزان با یکجانشینان محل داشتند، جستجو کرد. یعنی تضادی که بین معیشت صحراگردی و بیابانگردی با معیشت یکجانشینی دارد و غزان نه در برابر سنجر بلکه در برابر مقررات و قوانین حکومتی و تشکیلات اداری یکجانشینی به مخالفت برخاستند. به بحث درگیری غزان با والی بلخ امیر قماج برگردیم. راوندی و نیشابوری ذکر کرده اند که وقتی غزان محصل مالیاتی را کشتند. خوانسالار از ترس سلطان ماجرا را پنهان می کرد و خود 24000گوسفند مقرری غزان را فراهم می نمود. زمانی که امیر قماج به دارالملک مرو شاه جهان آمد، حاشیه سلطان و خوانسلار ماجرا را به او گفتند و راه چاره طلبیدند. امیر قماج با این استدلال که غزان که در حوالی امارت او هستند، مستولی و غالب و نافرمان شده اند و ناهمواری و بی رسمی میکنند. شحنگی آنان را از سلطان درخواست کرد تا آنان را مالیده و مقهور گردانیده و به جای 24000گوسفند مقرری مطبخ سلطان، هر سال 30000گوسفند تحویل دهد. سلطان این در خوا ست را اجا بت کرد . اما غزان شحنگی قماج را نپذیرفتند و اظهار داشتند که رعیت خاصی سلطان هستند و حکم کسی دیگر نگیرند و لذا عامل قماچ را به استخفاف راندند و بدین ترتیب علاء الدین قماج و پسرش به جنگ غزان رفتند. این اظهار نظر راوندی و نیشابوری را باید کمی بادقت بنگریم چون بعضی موارد مبهم وجود دارد. یکی اینکه چرا قتل محصل مالیاتی، توسط خوانسالار از سلطان سنجر پنهان نگه داشته شده است؟ شاید خوانسالار بی اطلاع سلطان بر غزان 24000گوسفند مالیات بسته بوده است. و وقتی که محصل مالیاتی سلطان کشته شد، جرأت اظهار آن را نداشته است. نکته دیگر اینکه با وجود رقابت و حسادتی که در این گونه موارد بین اطرافیان سلطان و دیگر درباریان و دولتمردان وجود داشته است، کسی دیگر ماجرا را به گوش سلطان نرسانیده است اما نکته مهم اینکه: سرزمین غزان در جوار سرزمین امیر قماج قرار داشته و چگونه بوده که قماج از تحرکات و اعمال غزان در تمام این مدت تا بدان حد بی خبر مانده باشد. که در دارالملک ماجرا را به او بگویند. لذا به نظر می رسد که روایت ابن اثیر از سرچشمه های اصلی ماجرا و علل وقوع جنگ بین سلطان سنجر و غزان، قابل قبول تر و مرجح تر از روایت راوندی و نیشابوری باشد. به هر حال به لحاظ عدم خروج اوغوزها از سرزمین مسکونی خود، قماج گویا با جلب موافقت سلطان سنجر با ده هزار سوار به سوی آنها عزیمت نمود. به نظر می رسد که به علت نافرمانی و ظلم و ستمی که غزان در منطقه مرتکب می شدند امیر قماج قصد گوشمالی دادن آنها را داشت و به همین علت هم با وعده پرداخت مقرری بیشتر، توانست نظر سلطان سنجر را جلب نماید. البته فرض دیگری هم وجود دارد مبنی بر اینکه، امیر قماج طمع در مال غزان کرده بود. چون غزان از نظر مالی در وضعیت مناسبی قرار داشتند. و موارد مختلفی مکنت مالی غزان را تأیید می کند البته این فرض چندان پایه محکم و استواری ندارد. امیر قماج و پسرش به همراه ده هزار سوار برای نبرد با غزان به سوی آنان حرکت نمودند بیگ های غزان که این خبر را شنیدند، به نزد او رفته و پیشنهاد کردند که در عوض سکونت در سرزمین های مسکونی خود از هر خانوار 200درهم به امیر قماج پرداخت نمایند. قماج ضمن اینکه این پیشنهاد آنها را نپذیرفت، با شدت عمل بیشتری با آنان برخورد نمود. بیگ که با عصبانیت بازگشته بودند، چاره ای جز مقابله با قماج نیافتند آنها برای اینکه از حمله ناگهانی والی بلخ غافلگیر نشوند همه در یک مکان تجمع کردند و ساکنین دیگر نواحی نیز به آنها پیوستند. تورک ارسلان یوغا نیز از کسانی بود که به اوغوزها ملحق شد. در نبردی که واقع شد اوغوزها به پیروزی درخشانی نایل آمدند. قماج به همراه پسرش به اسارت درآمدند و بعد کشته شدند. البته روایت هایی هم وجود دارد مبنی بر اینکه غزان امیر قماج و فرزندش را در حال شکار تنها یافتند و کشتند. متعاقب این پیروزی، اوغوزها نواحی بلخ را غارت کردند. «غزان اموال او و دارایی قشون او را به غارت بردند و میان نظامیان و مردم غیرنظامی کشتار بسیار کردند. زنان و کودکان را اسیر ساختند و به بردگی انداختند و هر کار ناشایسته ای را انجام دادند. فقیهان را به قتل رساندند و مدارس را ویران کردند.» در نتیجه شکست و مرگ امیر قماج و فرزندش، جنب و جوش و هیجان زیادی در دربار سلطان سنجر حکمفرما شد. چون خبر حادثه رسید «امرای دولت بجوشیدند و گفتند بر مثل این اقدام اغضا نتوان کردن و اگر ایشان (غزان) را با حد خویش ننشانند، تعدی زیادت شود. خداوند عالم رکاب بباید جنبانید و کار ایشان خرد نباید گرفت.» بدین ترتیب غزان بعد از شکست امیر قماج، مستقیماً وارد درگیری با سلطان سنجر شدند. سلطانی که از آن شوکت و عظمت اولیه اش دیگر اثری نیود. او در این زمان نزدیک به 70سال سن داشت و پیر شده بود. دیگر تسلط چندانی بر اوضاع و احوال اطراف خود، امرای خود، دستگاه دیوان سالاری خود و بالاخره بر سپاه نداشت. شکست از ترکان کافر ختا در جنگ قطوان هم ابهت او را مورد سؤال قرار داده بود. در این زمان سنجر بیشتر از این که خود در مورد اوضاع تفکر کند و تصمیم بگیرد به نظر می رسد که نقش یک مجری اوامر دیگران را داشت. ارکان دولت در ترغیب سنجر به تنبیه غزان نقش اصلی را داشتند. به هر حال سنجر با جمع آوری سپاهی عظیم به سوی اوغوزها حرکت کرد. غزان که از عاقبت کار قتل قماج و پسرش بیمناک شده بودند از حرکت سپاه سنجر دچار نگرانی عظیمی شدند. آن ها سفیرانی به نزد سنجر اعزام نمودند و چنین پیغام دادند. «ما بندگان پیوسته مطیع بوده ایم و بر حکم فرمان یافته،و چون قماج قصد خانه ما کرد ضرورت جهت اطفال و عیال بکوشیدیم و نه به قصد ما، او و پسر [او] کشته شدند. صدهزار دینار و هزار غلام ترک می دهیم تا پادشاه از سر گناه ما درگذرد و هر بنده را که پادشاه بر ما کشد، قماجی باشد». همانطور که از متن نامه غزان دریافت می شود. آنها در خود توان مقابله با سلطان سنجر را نمی دیدند و از سطوت و قدرت سنجر بیمناک بودند و از عاقبت کار در هراس بودند و شاید از آن جهت که آنها عاقبت عصیان بر علیه سلطان سنجر را دیده و شاهد سرنوشت اتسز خوارزمشاه و حسین غوری بوده اند. به همین دلیل غزان سعی کردند خود را در مقابل امیر قماج ناگزیر از جنگ نشان بدهند و اینکه به خاطر دفاع از زن و بچه خود مجبور شدند تا از خود دفاع نمایند و در ادامه با قبول پرداخت غرامت و خسارت سنگین، سعی کردند سلطان سنجر را راضی کنند تا از سر گناه و تقصیر آنها بگذرد. به گفته منابع سلطان سنجر خود راضی بود تا عذرخواهی غزان را بپذیرد، ولی امرا مخالفت کردند و او را ترغیب کردند که به سمت غزان لشکرکشی کند. سنجر نیز تحت تأثیر امرای خود، خواهش غزان را نپذیرفت و با سپاهی بزرگ به سمت غزان حرکت کرد. لشکر سنجر در محرم سال 548 ه.ق به غزان رسید. زمانی که سلطان سنجر به غزان نزدیک شد. آن ها زن ها و بچه های خود را تضرع کنان برای طلب شفاعت فرستادند و علاوه بر پیشنهادات سابق، اضافه کردند که به نسبت هر خانوار هفت من نقره پرداخت نمایند بنابر آنچه در حبیب السیر آمده است: « آن قوم تضرع و زاری بسیار اظهار کرده و گفتند اگر سلطان از سر جریمه ما بگذرد از هر خانه یک من نقره با آنچه سابق قبول کرده بودیم، منضم می گردانیم». ولی سلطان سنجر باز هم بر اصرار امرای خود این پیشنهاد را نیز رد کرد. سلطان سنجر چه قصدی داشت؟ آیا منظور وی محو و نابودی قوم خود و به دست آوردن ثروت، زنها و بچه های آنها بود؟ در حالی که سال قبل علاءالدین حسین جهانسوز فرمانروای غور را که به سرزمین وی تجاوز کرده و مورد چپاول قرار داده بود، اسیر و سپس آزاد کرده بود. بنداری در این خصوص نوشته است: «غزان گفتند: پنجاه هزار سر شتر و اسب و دویست هزار دینار مسکوک به سکه رکنی و دویست هزار سر گوسفند ترکی تقدیم می کنیم و خرج مطبخ سلطان را در سر هر سال خواهیم داد. فروتنی و نرمی کردند و اظهار خاکساری نمودند. سلطان سنجر در قبول و بخشایش را بر روی این بزرگان ببست و قفل کرد و از قبول پیشنهاد غزان سرباز زد و خواست تنها به بدی کیفر با آنان روبرو شود.» چو زنهار خواهند زنهار ده که زنهار دادن زپیکار به بدیشان میارو زبیچارگی که از جان بکوشند یکبارگی همانطور که قبلاً ذکر شد ندامت و تسلیم پذیری غزان نشان می دهد که آنان از عاقبت درگیری با سلطان سنجر هراس داشتند و اینکه آنها حاضر به پرداخت غرامت سنگینی در پیشنهاد اول به میزان....و در پیشنهاد دوم به میزان هفت من نقره به نسبت هر خانوار شده اهد، نشانگر تمکن مالی غزان است. به این ترتیب به نظر می رسد که علی رغم زعم برخی از مورخان که ظلم و ستم بر غزان ونارضایتی آنان از حکومت سنجر را عامل عصیان و شورش آنان می دانند، می توان گفت با توجه به توضیح فوق غزان دیگر میلی به شورش و عصیان و شروع به جنگ و درگیری با سلطان سنجر نداشتند و این سلطان و اطرافیان او بودند که غزان را در موقعیت ناخواسته ی جنگ قرار دادند.. به هر حال با اصرار امرا، جنگ ناگزیر شده بود و وقتی که تمامی التماس های اوغوزها احساس ترحم سلطان سنجر را بر نیانگیخت. لذا همانطور که بارها اتفاق افتاده بود، این احساس ترس اوغوزها جای خود به به خشمی افسار گسیخته داد. به همین جهت در دهانه تنگه ای که فقط یکصد سوار می توانست از آن عبور نماید، با عزمی استوار مهیای جنگ شدند. تندی و تیزی مکن در هیچ باب تا برققی آن میسر می شود می زند چنگال چون شیر و پلنگ گربه با شیری چو مضطر شود. منابع غالباً از جرئیات ماجرا و درگیری چیزی به دست نمی دهند، طوری که حتی راونی و نیشابوری نیز که در مورد فتنه غزان مفصل ترین خبر را دارند، در مورد کیفیت جنگ و تعداد دفعات آن سکوت کرده اند. اما از روایت ابن اثیر پیداست که بعد از جنگی که منجر به قتل قماج شد، باید بین سپاه سلطان سنجر و غزان دوبار دیگر جنگ روی داده باشد. برخورد اوّل احتمالاً در حوالی بلخ صورت گرفت. با این حال همانگونه که کویمن اشاره می کند مکان دقیق نبرد مشخص نیست. ولی با توجه به یک اشاره راوندی مبنی بر عبور لشکریان سلطان سنجر ازمناطق و راههای ناهموار هفت آب و اینکه در هیچ منبعی بر گذر غزان یا لشکریان سلطان سنجر از جیحون اشاره نشده است، می توان نتیجه گرفت که جنگ در جنوب جیحون به طرف «خلم» و «قندوز» صورت گرفته است یعنی در سرحدات بلخ و طخارستان. کویمن به نقل از بسط بن الجوزی می نویسد بعد از انکه غزان از مصالحه با سلطان سنجر ناامید شدند، چادرهای خود را در موضعی برافراشتند که اطراف آن را کوههای بلند فرا گرفته و لشکریان سلطان سنجر برای رسیدن به آنها بایستی از یک تنگه باریک فقط یکصد سوار می توانست از آن عبور نماید، گذر می کردند. تعداد غزهایی که در مقابل سلطان سنجر قرار داشتند، مشخص نیست. خواند میر تعداد آنها را چهل هزار خانوار آورده است. و این در حالی بود که سپاهی که سلطان سلجوقی برای این نبرد از اطراف فراهم کرده بود تا حدود 100000هزار نفر برآورد شده است. بنداری می گوید: «پس غزان ترسیدند و کنار رفتند و به پیکار دست زدند. ناچار سرزمینی اختیار کردند که معبر آن زمینی، عرضش به حدی بود که صد سوار می توانستند از آن بگذرند. آنها به رسم ترکمان جنگ را بسیجیدند و آماده پیکار شدند و لوازم پیکار را درست کردند. و سراپرده ها را مانند حصارها دایره وار برافراشتند و از پشت آنها آتش های پیکانها، چشم ها را می سوزاند. صبر کردند تا سپاهی که در قلب آن سنجر بود به آنها برسید. غزان سستی امیران را غنیمت شمردند و بر اسبان خود سوار شدند. می کشتند و اسیر می گرفتند و صدمه می زدند و شکست می دادند آنها بر سپاه سنجر تاخت آوردند و ساز و برگ و افراد سپاه را نابود ساختند.» غزها که چاره جز دفاع از خود نداشتند و ترس از سنجر نیز جای خود را به خشم افسار گسیخته ای داده بود و آنها مجبور بودند تا از همه نیرو و توان خود بهره جویند چون شکست آنها به منزله مرگ و بردگی بود چون آنها راه فراری نداشتند و جایی که بتوانند به آنجا روند نیز وجود نداشت. آنها تاکتیک جنگی ویژه ای انتخاب کرده بودند. به این صورت که حیوانات خود اعم از شتر و گاو و اسب ها را همانند سپری گرداگرد چادرها قرار داده و در میان چادرها فضای خالی به عنوان محل تردد و عبور تعبیه کرده بودند. غزان در محل ورودی تنگه موانعی ایجاد کردند تا سپاه سلجوقی نتواند عبور کند ولی آنها هم که عبور می کردند نمی توانست غزان را مورد هدف قرار دهند تیرهای آنها (سلجوقیان) به شترها و گوسفندان غزان اصابت می کرد، در حالی که تیرهای غزان سواران سلجوقی را هدف قرار می داد و آنان را از پای درمی آورد و این در حالی بود که سلطان سنجر در دهانه تنگه همراه با سپاه محافظ خود ایستاده بود و ماوقع را تماشا می کرد. سپاه سلجوقی به مرور زمان کم کم نظم و ترتیب خود را از دست می داد آنان مجبور بودند که برای عبور از تنگه آرایش نظامی خود را از دست بدهند و با سختی می توانستند از تنگه عبور نمایند. تازه بعد از عبور هم مورد اصابت تیرهای غزان قرار می گرفتند که از فواصل دور و از پناهگاه ها به طرف آنان پرتاب می شدند و کشته می شدند واین در حالی بود که افراد زنده مانده نیز دسترسی به غزان نداشتند و نمی توانستند آنها را مورد هدف قرار بدهند. بدین ترتیب در حالی که سپاه سلجوقی نظم و ترتیب و آرایش جنگی خود را از دست داده بود و بی هدف و سردرگم شده بود، غزان به یک باره و ناگهانی هجوم آورده و افراد زیادی را به قتل رساندند. سپاه سلجوقی که با هجوم ناگهانی و همه جانبه غزان مواجه شده بود به صورت کاملاً نامنظم و پراکنده به سمت تنگه فرار می کردند. غزان نیز از پشت به آنها حمله و تیراندازی می کردند و تعداد زیادی از آنها را به قتل رسانیدند. و بدین ترتیب بود که اوغوزها شکست سختی را بر سپاه سنجر در این نقطه وارد آوردند. راوندی و نیشابوری علت شکست سلطان سنجر را اختلاف بین سپاه و امیر مؤید آی آبه ذکر کرده اند. «بیشتر لشکر را با موید بد بود در مصاف تهاون کردند.» به نظر می رسد که بیشترین تأثیر را در بین امرا در تحریک سلطان سنجر به جنگ غزان، را امیر موید آی آبه بر عهده داشته است. امرای دیگر مثل امیر بر نقش هریوه و امیر عمر عجمی نیز در این امر دخیل بودند ولی نقش اصلی را بر عهده امیر مؤید آی آبه بوده است. « امیر مؤید نگذاشت که سلطان بازگردد.» و از آنجایی که سپاه چندان دل خوشی از امیر موید نداشته است لذا در روز پیکار از خود جانفشانی و مقاومت نشان ندادند. اما ابوالرجاء قمی علت شکست را اختلاف بین سپاه سلجوقی ذکر کرده است. به طوری که سپاه سلجوقی جنگ با غزان را «پای نهادن اسبی تیزتک بر مورچه » تصور می کردند. اما آنچه که مسلم است اینکه امراء سنجر تسلط زیادی بر او داشتند و رقابت و اختلاف هم داشتند و «هر پادشاه را حاشیت و اصحاب و امرای دویت و ارباب برو حاکم باشند. برو و جمله امور و اسباب خراب و یباب شود.» به هر حال سلطان سنجر با شکست در این جنگ با تعدادی از سربازانش با وضعی آشفته به طرف بلخ عقب نشست. غزان به دنبال سنجر به بلخ درآمدند و مجدداً در نزدیکی بلخ جنگ درگرفت. در اینجا نیز سلطان سنجر شکست خورد و این بار او به طرف مرو رفته و داخل آنجا گردید. غزان نیز به دنبال او حرکت می کردند.« غزان سر در پی ایشان نهادند و بر هر که دست یافتند، گرفتند و کشتند و اسیر کردند به نحوی که از کشته ها، پشته ها ساخته شد.» عده زیادی از سپاه سنجر کشته شده و باقیمانده نیز پراکنده شدند. نزدیکان و فرماندهان سلطان که جان سالم به در برده بودند، فرار کرده و مخفی شدند. لذا برای دفاع از خراسان نیروی مقاومتی نمانده بود. از این رو غزان بی محابا و بدون مقاومت به طرف خراسان سرازیر شدند. ابوالرجاء قمی شکست سنجر را چنین توصیف کرده است: «شکستن سلطان سنجر بتر از شکستن آبگینه بود. آبگینه اگرچه باز نشاید بستن، باز شاید ریختن و با طی افکندن. شکست او شکست مروارید بود که بر هیچ وجه صلاح نپذیرد. خراسان دریایی شد که از موج آن چون بادیه نشینان فتنه قوی شد، کسی سلامت نیافت. دامن ملک از دست رفته بود و فصاد احرف رگ بریده. به نکبت سلطان سنجر، غز ایستاد یافت. چون روز کوتاه شود، شب دراز گردد. لشکر سلطان سنجر بسیار ملوک و سلاطین قهر کرده بودند و چنان دانسته که اسبی تیزتک پای بر مورچه نهاد. عاقبت از ترکمانی چند منکوب شد و ایشان را آسیبی بدین صفت رسید.» غزان به دنبال سلطان سنجر به طرف مرو سرازیر شدند. و در طی سه روز در ماههای شوال و ذی الحجه سال 548 ه.ق مرو را به بدترین شکل غارت و مردم را قتل عام کردند. از معاریف مرو قاضی القضاة حسن بن محمد ارسابندی، قاضی علی بن مسعود و چند تن دیگر از بزرگان را کشتند. مرو از روزگار داوود چغری بیگ (م452ه.ق) دارالملک و شهری بسیار آباد و ثروتمند بود. غزان قتل و غارت و چپاول و جنایات بسیاری در این شهر مرتکب شدند. غزان روز اوّل طلا، نقره و ابریشم، روز دوم لوازم و ابزار برنجی، روئین و آهنین و روز سوم هر آنچه را که یافتند به غارت بردند اکثر مردم شهر را اسیر کرده و بعد از آنکه چیزی برای غارت نیافتند، شروع به شکنجه مردم کردند تا « نهانی ها بنمایند» و بعد از روز آخر چنان بود که بر روی زمین و زیر زمین هیچ نگذاشتند. سنجر زمانی که از نزدیک شدن اوغوزها به مرو باخبر شد، این بار جرآت مقابله نیافت و از مرو فرار کرد. او وقتی که از مرو عازم «اندر آبه» بود بر دست غزان اسیر گردید. غزان به همراه سلطان سنجر وارد مرو شدند و چون این بار مختصر مقاومتی از مردم دیدند بدتر از نوبت اوّل شهر و مردمان آن رفتار کردند و « بیدادگری هایی از ایشان دیده شد که نظیر آن شنیده نشده بود» البته غزان در سر راه خود به مرو شخصی را به اشتباه سنجر فرض کرده و او را اسیر نموده و احترام و اکرام می نمودند و هر چه او اصرار می کرد که من سنجر نیستم، کسی باور نمی کرد. تا اینکه شخصی از غزان او را شناخت و اعلام داشت او از عمله ی مطبخ سلطان سنجر است. لذا غزان انباتی از آرد بر گردن او آویخته و رهایش ساختند. با شکست سنجر، ما یکبار دیگر شاهد تفوق و پیروزی صحراگردان بر یکجانشینان هستیم و اینکه آنها با تکیه بر تواناییهای نظامی خود و با استفاده از نقاط ضعف مراکز یکجانشینی، توانستند بر سنجر و حکومت مرکزی او چیره شوند در مورد نتایج پیروزی غزان در فصول بعدی مفصلاً بحث خواهیم کرد فقط در این جا به بیان روایات منابع از غارت مرو توسط غزان بسنده می کنیم. خواند میر نوشته است بلده ی فاخره ی مرو راکه در نهایت معموری بود ، سه شبانه روز غارت نمودند .به قول رشیدالدین فضل الله «شهر مرو را که دارالملک سلاطین و ملوک عجم و ایران بود و از روزگار چغری بیگ و پیش از آن به ذخایر و خزاین امرا و ملوک و ارباب دولت از نعمت آکنده بود بغار تیدند.» میر خواندی می نویسد «غزان روی به مرو نهادند آن شهر مشحون بود به خزاین و دفاین و نفایس امتعه و لطایف اقمشه ، مردم متمدن در آن شهر چندان اقامت داشتند که محاسب هم از وصول به سر حد عدد احصاءآن عاجز بود . و زمان چغری بیگ تا آن غایت ، ساکنان خطه مرو در مهار راحت واستراحت می غنودند و چون غزان کافر سنجر بر شهری چنان معمور که از مبدا آفرینش قریب بدان کسی نشان نمی داد استیلا یافتند دست به نهب و غارت بر آوردند و سه شبانه روز به تاراج مشغول شده ، و آنچه در ظاهر بود، بردند» راوندی می نویسد « اول روز، زرینه و سیمینه و ابریشمینه دوم روز، برنجینه و رویینه، سوم روز، افکندی و حشو، بالشها و نهالیها و خم و خمره و در چوب ببردند.» رشیدالدین اضافه می کند: « و اغلب مردم شهر را اسیر کردند و بعد از این غارت به انواع شکنجه و عذاب می کردند تا نهانیها و دفاین می نمودند، تا بر روی زمین و زیر زمین هیچ نگذاشتند.» منابع -آقسرایی، محمود بن محمد: تاریخ سلاجقه (مسامرة الاخبار و مسایرة الخبار)؛ تصحیح: عثمان توران، تهران، اساطیر، 1362. - ابن اثیر، عزالدین علی بن محمد: الکامل فی تاریخ (تاریخ بزرگ اسلام و ایران)؛ ترجمه: ابوالقاسم حالت، ج21، تهران، علمی، 1351. - ابن حامد کرمانی، افضل الدین ابوحامد احمد: تاریخ افضل (بدایع زمان فی دقایق کرمان)؛ تهران، دانشگاه تهران، 1362. - ابن حوقل: صورة الارض؛ ترجمه: جعفر شعار، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1345. - ابن خلدون، عبدالرحمن: کتاب العبر و دیوان مبتداء و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر (من عاصر هم من ذوی السلطان الاکبر)؛ ترجمه: عبدالحمید آیتی، 4ج، تهران، مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1368. - ابن خلدون، عبدالرحمن: مقدمه؛ محمد پروین گنابادی،2ج، تهران، ترجمه و نشر کتاب، 1352. - ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا: تاریخ فخری (در آداب ملکداری و دولتهای اسلامی)؛ ترجمه: محمد وحید گلپایگانی، تهران، ترجمه و نشر کتاب، 1360. - ابن العبری، غریغوریوس ابوالفرج:تاریخ مختصر الدول؛ ترجمه: محمد علی تاج پور و حشمت الله ریاضی، تهران، انتشارات اطلاعات، 1364 - ابن فضلان، احمد: سفرنامه ابن فضلان؛ ترجمه: ابوالفضل طباطبایی، تهران، شرق، 1355. -ابن فندق، ابوالحسن علی بن زید بیهقی: تاریخ بیهق؛ تصحیح احمد بهمنیار، بی جا، کتابفروشی فروغی، بی تا، چاپ دوم. - ابن ندیم، محمد بن اسحاق:الفهرست؛ ترجمه: محمدرضا تجدد، تهران، کتابخانه ابن سینا، 1343. - ابوالغداء عماد الدین اسماعیل بن نور الدین علی: تقویم البلدان؛ ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران، فرهنگ ایران، 1349. - اسفزاری، معین الدین: روضات الجنات فی اوصاف مدینه هرات؛ تصحیح سید محمد کاظم امام، تهران، دانشگاه تهران، 1338. -انوری،علی بن محمد:دیوان انوری؛به اهتمام محمد تقی مدرس رضوی،2جلد،تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،1347. - اصفهانی، محمود بن محمد بن الحسینی: دستور الوزراء؛ تصحیح: رضا انزا بی نژاد، تهران، امیر کبیر، 1364. - اصطخری، ابراهیم بن محمد: مسالک و ممالک؛ به کوشش ایرج افشار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1347. - بناکتی، فخر الدین ابوسلیمان داوود بن تاج الدین ابوالفضل محمد: تاریخ بناکتی؛ به کوشش جعفر شعار، تهران، انجمن آثار ملی، 1348.ُ - بنداری اصفهانی: تاریخ سلسله سلجوقی (زبدة النصر و نخبه العصره)؛ ترجمه: محمد حسین جلیلی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1356. - بیهقی، ابوالفضل محمد بن حسین: تاریخ بیهقی؛ به اهتمام علی اکبر فیاض، تهران،دنیای کتاب، چاپ سوم،1371. 451231017653000- : تاریخ سیستان؛ تصحیح ملک الشعراء بهار، به همت محمد رمضانی، تهران، خاور،1314. 451231018542000- : حدود العالم من المشرق الی المغرب؛ به کوشش دکتر منوچهر ستوده، تهران، طهوری، 1362. - حسینی، صدرالدین بن الحسین علی: اخبار الدوله السلجوقیه؛ تصحیح محمد اقبال، ترجمه رمضان علی روح الهی، تهران، ایل شاهسون بغدادی، 1380. - جرفاذقانی، ابوالشرف، ناصح بن ظفر: ترجمه: تاریخ یمینی؛ به اهتمام جعفر شعار، تهران، ترجمه و نشر کتاب، 1345. - جوزجانی، منهاج سراج: طبقات ناصری؛ تصحیح عبدالحی حبیبی، تهران، دنیای کتاب،1363.

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته