تحقیق جنگ های رده در نجد، بحرین و عمان (docx) 24 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 24 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
جنگ های رده در نجد، بحرین و عمان
هجوم قبایل پیرامون مدینه
نخستین رویایی مسلمانان با مرتدان دفاع از هجوم مدینه در برابر هجوم قبایل اسد،غطفان،عبس و ذبیان بود که در شمال و شمال شرقی و غربی مدینه سکونت داشتند.
پس از مرگ پیامبر اسلام بسیاری از مردم این قبایل به طلیحه پیوستند و درعین حال طبق گزارش منابع به جابجایی هایی در محل سکونت خویش دست زدند بدین صورت که غطفانیان و فزاریان به جنوب طیبه رفتند،اسدیان به سمیراء و عبسیان درابرق ربذه گرد آمدند و همچنین برخی از افراد دیگر قبایل به آنان پیوستند و سپس دسته ای از آنها به جانب ذوالقصه رفتند این طوایف نمایندگانی را به مدینه نزد ابوبکر فرستادند اینان در مدینه به منزل بزرگان رفتند و پیشنهادهای خود را با درخواست اینکه آنان نماز بخوانند اما از پرداخت زکات معاف باشند به ابوبکر عرضه داشتند. اما ابوبکر نپذیرفت و تهدیدکردکه اگر حتی عقالی را که به پیامبر می پرداختند نپردازند با آنها خواهد جنگید. نمایندگان قبایل بزرگان مدینه را به وساطت خواندند و آنان از ابوبکر خواستند چونکه آنان تازه مسلمان هستند و ایمانشان محکم نیست از زکاتشان درگذرد تا ایمانشان مستحکم گردد آنگاه با رضایت خاطر زکات خود را بپردازند وعمربن خطاب نیز به روایتی از پیامبر استنادکردکه پیامبردرآن فرموده است «من مأمورم که با مردم نجنگم تا اینکه بگویندخدایی جزخدای یگانه نیست و چون چنین گفتند خونشان و اموالشان محفوظ خواهدبود»* اما ابوبکر با رد سخن عمر به روایتی دیگر از پیامبراستنادکردکه درآن آمده است : «من مأمورم برسرسه چیز با مردم بجنگم : شهادت بر یگانگی خداوند، برپا داشتن نماز و پرداخت زکات .**
با عدم پذیرش پیشنهاد نمایندگان قبایل توسط ابوبکرآنان مدینه را ترک کردند و مردم خویش را ازکمبود نیروهای مدافع مدینه آگاهانیده آنان را درحمله به آنجا بیاغالیدند. ابوبکر نیزمردم رادرمسجدگرد آورد و به آنان گفت : که مردم اطراف مدینه از اسلام روی گردان شده اند و به فاصله یک روزه راه مدینه را دور زدند و آهنگ هجوم دارند و مشخص نیست که درشب یا روز هجوم آورند ازآنها خواست تا همگی برای دفاع ازشهرآماده شوند آنگاه مدافعان را به چهار دسته تقسیم کرد و آنها را برگذرگاههای مدینه گماشت و فرماندهی هر دسته را به علی ،طلحه، زبیر و عبدالله بن مسعود سپرد وخود با گروهی دیگر در مسجد منتظر حمله دشمن ماندند.
ازسوی دیگر شورشیان نیز نیروهای خود را به دو دسته تقسیم کردند، عده ای را به عنوان پشتیبان در «ذی حسی » نگه داشتند و عده ای دیگر در ذی قصه مستقرشدند و آنگاه پس از سه شبانه روز به مدینه هجوم آوردند اما برخلاف انتظار مردم مدینه را آماده دفاع دیدند و به ناچار پس از نبردی مختصر روبه گریز نهادند و مسلمانان نیز آنان را تعقیب کردند تا به قرارگاه آنها درذی حصه رسیدند. شورشیان مشک هایی را که از ریگ و باد پرکرده بودند از بلندیها به سوی اشتران مسلمانان غلتاندندکه باعث رم کردن شتران آنها شد وخود نیز برمسلمانان هجوم آوردندکه موجب فرار آنها به مدینه شد ابوبکر نیروهای مدافع را ساماندهی دوباره کرد و نعمان پسر مقرن را برسمت راست و عبدالله پسر مقرن را برسمت چپ و سوید پسر مقرن ر ا در پشت سپاه گماشت و به پیشواز دشمن رفت که در این جا جنگ سختی میان آنان درگرفت وحبال ،برادرزاده طلیحه ،دراین جنگ کشته شد.مسلمانان تا ذی القصه شورشیان را تعقیب کردند و ابوبکردرآنجا نعمان پسرمقرن را باگروهی ازسپاهیان نگه داشت وخود به مدینه بازگشت. این شکست موجب شد که شورشیان در بازگشت مسلمانان قبایل خود را کشتار نمایند و ابوبکرسوگند خورد که برای تلافی به تعدادکشته شدگان مسلمان ازمشرکان بکشد.در این هنگام سپاه اسامه پس از دوماه به مدینه بازگشت ،ابوبکر اسامه را به جانشینی خویش درمدینه گماشت وخود با سپاهیان عازم جنگ با شورشیان شد.ابوبکرابتدا به جانب«ابرق ربذه »که قبایل «عبس » و «ذبیان » درآنجا مستقر بودند هجوم برد و آنان راشکست داد وسرزمین ربذه را چراگاه اسبان مسلمانان کرد، قبایل عبس و ذبیان هم پس از شکست رو به جانب طلیحه نهادند و به او پیوستند.
پس از این پیروزی ابوبکر باسپاهیانش به «ذی القصه » هجوم برد وشکست سختی به شورشیان داداین جنگ درتاریخ جنگهای « ایام العرب» بعد از اسلام به نام «یوم ذی القصه » معروف شد.
طلیحه
قبیله اسد یکی از قبایل بزرگ و مهم عرب بود که در نجد عربستان می زیستند روابط سران قبیله اسد با دولت ساسانی نشانگر اهمیت آنها درمیان قبایل عرب می باشد و شاید وجود همین روابط باعث شده باشدکه برخی مورخان معاصرعربی قیام طلیحه را تحریک شده ازسوی ساسانیان بدانند.
طلیحه که نام اصلی اش طلحه بود و مسلمانان به مسخره پس از ادعای پیامبری بدین نام خواندند درسال نهم هجرت هنگامیکه هیمنه قدرت پیامبرسرتاسرشبه جزیره عربی راگرفته بودبه مدینه آمدواسلام آورد. حضور او درجنگ احزاب (خندق)در رأس قبیله اسد و به عنوان هم پیمان قریش درحمله به مدینه نشانگرموقعیت ممتاز او در بین قبیله اش و خصومت او با دین اسلام می باشد.
وی پس ازشنیدن خبر بیماری پیامبردرسفرحجه الوداع ادعای پیامبری کرد به خاطر اهمیت وموقعیت او و قبیله اش پیامبرسپاهی را به سرکردگی ضراربن الازور به جنگش فرستاد.ضراردرنبرد به طلیحه دست یافت و او را با شمشیری بزد اما چون شمشیر به اوآسیبی نرساند شایع گردیدکه شمشیر برطلیحه اثرنمی کندو درهمین حین پیامبرنیزدرگذشت و ضرار به مدینه بازگشت و شهرت طلیحه بالا گرفت و قبایل عرب بدو روی آوردند و قدرتش افزونترشد و به واسطه نفوس قبایل هواخواهش او به خطرناکترین مخالف تبدیل شد و از این رو ابوبکرخالدبن ولید راکه شایسته ترین سرداران عرب می نمود به جنگ او فرستاد.
علاوه بر قبایل غطفان، عبس و ذبیان و فزاره که پس ازشکست در نبرد ذی القصه به نزد طلیحه گریخته بودند قبیله جدیله و قبیله قدرتمند طی نیز علی رغم شیخ خود عدی بن حاتم که بر دین اسلام باقی مانده بود به طلیحه پیوستند. ابوبکر برای شکاف انداختن درمیان سپاهیان طلیحه از عدی بن حاتم خواست تا توان ونفوذ خویش را درجهت متفرق کردن سپاهیان طلیحه بکار اندازد از این رو عدی به نزد افراد قبیله خود رفت وآنان را در جدایی از طلیحه و پیوستن به سپاه خالد برانگیخت وآنگاه عده زیادی از قبیله جدیله رانیز به جدایی ازسپاه طلیحه تشویق کرد وبدینسان بیش از هزار نفر به سپاه خالد پیوستندنخستین رویارویی میان پیش قراولان دوسپاه روی دادکه سران سپاه خالد عکاشه بن محض اسدی،حلیف بنوعبدشمس و ثابت بن اقدم بلوی موفق شدند حبال بن خویلد را در درگیری بکشند که در پی آن طلیحه به همراه دیگر برادرش سلمه هجوم آوردند و به انتقام خون برادرعکاشه و ثابت بن اقوم راکشتند.
نبرد نهایی میان سپاه خالد وطلیحه درمنطقه بزاخه روی داد. خالد سپاه خود را به چند دسته تقسیم کرد و سمت راست به عدی بن حاتم طایی و سمت چپ را به زیدالخیل به همراه افراد قبایلشان داد و خود به همراه مهاجر و انصار در قلب سپاه ایستاددر ابتدای جنگ قبایل طی به خاطر پیمانی که در جاهلیت با قبیله بنی اسد داشتند از جنگیدن با آنها خودداری می کردند و هنگامی که عدی می خواست آنها را بدین کار وادارد خالداورامنع کرد و توصیه نمود آنها با قبیله قیس بجنگند.
با آغاز جنگ وشدت درگیری ها عیینه بن حصن چند بار به نزد طلیحه آمد از او خواست تا فرجام جنگ را ازجبرئیل بپرسد، اما طلیحه هربار می گفت فرود نیامده است؛ و عاقبت درپاسخ گفت که جبرئیل می گوید: «تورا آسیایی چون آسیای اوست وقصه ای که هرگز فراموش نمی کنی » آنگاه عیینه روبه قوم خویش کرد و به آنان گفت که طلیحه دروغگویی بیش نیست و به همراه آنان ازجنگ کناره گرفت و تسلیم سپاهیان خالد شد.
پس از جدا شدن عیینه و قبیله فزاره شکست درسپاه طلیحه افتاد و پیروانش رو به هزیمت نهادند و خود او به همراه همسرش بر اسبی نشست و به شام گریخت و پس از مدتی دوباره برگشت و اسلام آورد و در زمان عمر به عنوان سردارسپاه اسلام درجنگ با ایرانیان حضورداشت.
هنگامی که عیینه را به مدینه آوردند د رپاسخ آنانی که او را به خاطر رویگردانی از اسلام شماتت می کردندگفت : به خداسوگندکه به اندازه یک چشم برهم زدن هم به خدا باور نیاوردم . ابوبکر ازاو نیزدرگذشت. به نظر می رسد عفو او توسط ابوبکر به دلیل موقعیت قدرتی بود که قبیله اش دارا بود و همچنین ابوبکر می خواست به مخالفان بفهماند که در صورت بازگشت و تسلیم شدن جانشان در امان خواهد بود.
عقاید وتعالیم طلیحه
آموزه هایی که طلیحه از آن دم می زد به خاطر عدم انعکاس در منابع در هاله ای از ابهام قرار دارد این موضوع موجبات سردرگمی برخی مورخان معاصر را در انگیزه های قیام او و دلیل پیوستن پیروانش به او فراهم کرده است. مثلا «حسنین هیکل» به جمله«الحمام والیمام ...»برجای مانده ازطلیحه، از اینکه فردی حاضر شود به زعم او چنین هذیانهایی را وحی بنامد و برخی با وجود اعجاز پیامبر، قرآن، به این سخنان بگروند، تعجب می کند.
گروهی دیگر انگیزه قیام طلیحه را صرفا کسب ریاست دانسته و می گویند وی در سفرحجه الوداع حضورداشته است و با دیدن منزلت پیامبر برای کسب جایگاه او ادعای نبوت کرده است
موقعیت ممتاز طلیحه به عنوان یک کاهن در میان قبیله اش پیش از اسلام و ادعای نبوت قابل چشم پوشی نیست هرچند استناد به سخنان عیینه بن حصن فزاری درهنگام بیعت با اوکه گفت: «اگر تابع پیامبری از هم پیمانان خویش باشیم بهتر است پیامبری ازخویشتن داشته باشیم، اینک پیامبرمرده و طلیحه مانده است» چنین می نمایاند که پیروانش تنها به خاطر پیوندهای خونی و قبیله ای به او پیوسته بودند،اما پرسشهای مکرر عیینه ازطلیحه در نبرد بزاخه که از او می خواهد فرجام جنگ را از فرشته اش بپرسد،این باور را باطل می کند.
از سخنان طلیحه جز ازچند پیشگویی درمنابع چیز دیگری بیان نشده است . نخستین سخنی که از او نقل شده است بیانی است مسجع که پیش از رویارویی با سپاهیان خالدگفته است و آن این است :«ان انتم بعثتم بفارسین لطلبا علی فرسین اعشقین محجلین ادهمین اعزین من بنی نصربن قعیر ایتاکم من القوم بعین »یعنی اگر شما بفرستید دو سوارکامکار،بردواسب نامدارنژادسیه خال ،ازقبیله نصر بیارندبه نزدیک شما، دیده بان قوم را» که چون فرستادگان او رفتند خبرآمدن سپاه خالد را بازآوردند.
پیشگویی دیگر او مربوط به زمانی است که سپاهیان درمانده از تشنگی از او طلب درخواست باران کردند و او به آنها گفت: «ارکبوا اعلالا واضربوا مبالا تجدوا بلالا »
یعنی: «براسب خاصه من اعلال برنشینید و فرسنگها قطع کنید و برکوهها و پشته ها بردوید تا آنجاآب صافی یابید.» که چون رفتند برپشته چشمه آبی یافتند.
ونیز مژده بزرگتری که به پیروانش می داد: «والحمام والیمام والصرد الصوام قد ضمن قبلکم باعوام،لیبلغن ملکنا العراق و الشام»
یعنی: «قسم به کبوتر و قوش روزه دار،سالها پیش از شما تعهدکرده اند که ملک ما به عراق و شام می رسد.» ونیز سخن سجع گونه دیگری ازاونقل کرده اند که «امرت ان تصنعوا و حاذات عری،یرمی الیه بها من رمی ،یهوی الیهامن هوی »یعنی:«به من گفته که آسیایی بسازیدکه دسته داشته باشدوخدا هرکه راخواهد به سوی آن افکند و کسان برآن افتند»
ازسخنان برجای مانده از طلیحه نمی توان به عقاید او پی برد و در مورد غیب گویی هایش در مورد سپاه خالد و وجودآب مؤلف پیامبران دروغین آورده است که طلیحه از پیش نسبت به آنها آگاهی داشته است و پیشگویی درکار نبوده است.
او سجده و رکوع را از نماز برداشت و به پیروان خود گفت که: «پروردگارهرگزنفرموده است شماچهرهای خویش به خاک بیالاییدو پشتهایتان را به زشتی بالاگیرید . پس ذکرخداوند را به حال ایستاده و توأم با عفاف به جای آورید.
هرچند منابع چیزدیگری ازعقاید و تعالیم طلیحه ذکر نکرده اند اما با توجه به گفتگوی عمر با طلیحه پس از بازگشت دوباره اش به اسلام که از او پرسید آیا ازدین پیشگی چیزی برایت مانده است و او در پاسخ می گوید یک یا دودم باقی مانده است می توان نتیجه گرفت که اوسخن سرا و سجع پردازی ماهر بوده است که درقالب بیانات ادبی عقایدی را موزات اسلام تبلیغ می کرده است.
شورشهای پراکنده پس از سرکوب طلیحه
پس از شکست طلیحه ابوبکرسرگرم به انقیاد درآوردن قبایلی شد که به او یاری رسانده یا از فرصت استفاده کرده و از پرداخت زکات خودداری کرده بودند.
سرکوب قبایل بنی عامر
یکی از این قبایل بنی عامر بودکه به گفته طبری و الکامل درراه بازگشت از دین مترصد فرصت بودند و گاه گامی به پیش و گامی به پس می نهادند و منتظر بودند که سرنوشت قبایل بنی اسد و غطفان چه می شود.سرکردگی طایفه کعب را قره بن هبیره داشت و سرکردگی طایفه کلاب با علقمه بن علاثه بود.ابوبکر قعقاع بن عمرو را دررأس سپاهی به نبرد علقمه فرستاد که به محض رسیدن سپاه «قعقاع» «علقمه» رو به گریز نهاد و زن و فرزندان وکسانش اسیرگشته و به مدینه فرستاده شدند پس از اظهاراسلام خانواده علقمه و بخشیده شدنشان توسط ابوبکرخود وی نیز به مدینه آمدواظهاراسلام کرد و بخشیده شد.
پس از آن قبایل بنی عامر به نزد خالدآمدند و از کرده خود ندامت ورزیدند و خالد با آنان بر پایه اظهار به اسلام ،خواندن نماز، پرداخت زکات و نیز تحویل و مجازات افرادی که در زمان ارتدادکسانی راکشته بودند، بعیت گرفت و آنگاه آنانی را که در دوران ارتداد کسی از مسلمانان راکشته بودند گوش و بینی برید ، برخی را درآتش انداخت ،گروهی را سنگسارکرد و یا ازکوه سرنگون کرد و یا درچاه وارونه آویخت.
خالدقره بن هبیره را به مدینه نزد ابوبکر فرستاد، اما ابوبکر با میانجیگری عمروبن عاص از او درگذشت.
احتمالادراین مقطع کشتارهای خالد موجبات اعتراض عده ای را فراهم آورده که ابوبکر در نامه ای خطاب به او نوشت که :«نعمتی که خدا به تو داده مایه فزونی خیر باشد...درکارخداکوشا باش و سستی مکن وهرکس ازقتلة مسلمانان را بدست آوری بکش که مایه عبرت دیگران شود و هرکس ازآنها را که از دین بگشته و مخالفت خدا کرده و مایل باشی و صلاح دانی بکش » و بدینسان دست خالد را در سرکوب مجازات مخالفان بازگذاشت «و خالد یک ماه در بزاخه بود و به جستجوی قتلة مسلمانان به هرسومی رفت،بعضی را بسوخت و بعضی را از فرازکوه بینداخت .»
ب) نبرد جواء وسرکوب بنی سلیم
زمینه وقوع این نبرد بدین گونه بود که« بحیربن ایاس بن عبدالله» معروف به« فجائه» از قبیله بنی سلیم به نزد ابوبکر آمد و از اوخواست تا برای جنگ با مرتدان سلاح و اسب دراختیارش نهد،آنگاه که از مدینه بیرون آمد به غارت وکشتار پرداخت تمایزی میان مسلمان وغیرمسلمان قایل نشد.ابوبکرطریفه بن حاضب را مأمور نبرد با اوکرد و سپس عبداالله بن قیس حاشی را برای یاری طریفه گسیل کرد. نبرد سختی میان دوطرف درگرفت ،اما عاقبت سپاه فجائه شکست خورد و خودش اسیرگردید.* طریفه او را به مدینه فرستاد و به دستور ابوبکر فجائه رادرقبرستان بقیع درآتش بسوزاندند.
پ) نبرد ظفر
عده ای ازگریختگان غطفان،طی،سلیم،هوازن ودیگر قبایلی که ازسپاه خالد در جنگ با طلیحه شکست خورده بودند از بیم جان نزد سلما دخت مالک پسرحذیفه پسر بدرازقبیله فزاره که به «ام زمل» مشهور بودگریختند.ام زمل در یکی از غزوات اسیر و نصیب پیامبرگشته،اماپیامبربه توصیه عایشه او را آزادکرده بود.ام زمل که علم مخالفت با ابوبکر برافراشته بود با قبیله اش و فراریان درمنطقه ای به نام ظفر فرودآمد و مهیای جنگ و رویارویی با سپاه خالدگردید.درروز نبرد« ام زمل» برشتری نشسته بود و درحالیکه صدها مردپیرامون شتر او را گرفته بودند و از او محافظت می کردند نبرد را رهبری می کرد. چون کارجنگ سخت شد و تعداد کشته شدگان مسلمان فزونی گرفت ،خالد دستور داد تا شتر او را پی کنند پس از آنکه شتر ام زمل کشته شد شکست درسپاه او افتاد و خودش نیز به قتل رسید.
با شکست ام زمل تمام نواحی میانی وغربی نجد عربستان تحت انقیاد خالد درآمد و تنها ناحیه شرقی نجد ،یعنی جایگاه بنی تمیم و بنی حنیفه ازسلطه حکومت مرکزی بیرون بودند.
مسیلمه
درسال هفتم هجری که پیامبر به سران کشورهای مختلف نامه هایی نوشت و آنها را به اسلام دعوت کرد نامه ای نیز به هوذه بن علی حنیفی حاکم یمامه نوشت و او را به اسلام دعوت کرد.هوذه در پاسخ نوشت،هرچندآنچه بدان دعوت می کنی زیباست، اما جانشینی پس ازخودت را به من واگذار تا به تو ایمان بیاورم. پیامبر درخواستش را رد و خودش را نفرین کرد. درسال نهم هجری،پس از فتح مکه که اعراب دسته دسته به مدینه می آمدند و اظهار اسلام می کردندگروهی از سرکردگان قبیله بنی حنیفه نیز برای اعلام انقیاد ازاسلام به مدینه آمدند.سرپرستی این گروه را که سیزده نفربودندو مسیلمه نیزهمراه آنان بو دسلمی بن حنظله عهده دار بود.هنگامی که این گروه به دیدار پیامبر می رفتند مسیلمه که نام کاملش مسیلمه بن ثمامه بن کبیربن حبیب بود به بهانه حفاظت از اشتران از رفتن به نزد پیامبر خودداری ورزید، اما علی رغم اینکار پیامبرکه به نمایندگان هدایایی داده بود برای او نیز معادل سهم آنان درنظر گرفت و رجال بن عنفوه که در یادگیری قرآن کوشا نشان می دادوسوره هایی ازقرآن را نیز از برنموده بود،ازطرف پیامبرمأمورتبلیغ اسلام درقبیله بنی حنیفه گردید.
درمورد زمان ادعای پیامبری مسیلمه و نحوة آن و نیز اینکه آیا مسیلمه پیش از ادعای پیامبری اسلام آورده بود یا نه اختلاف نظر وجود دارد. برخی منابع مانند تاریخ یعقوبی بدون ذکر دلیل،چگونگی و زمان صریحا ازاسلام آوردن مسیلمه نام می برند. ولی منابع دیگرصرفا به ذکر حوادث دیدار گروه نمایندگی بنی حنیفه ازمدینه اشاره کرده اند مؤلف پیامبران دروغین نیزتنها به ذکر نقل و قولهای از منابع بسنده کرده،نیجه گیری خاصی دراین مورد نمی نماید. مسیلمه درسال دهم هجری درحالیکه هوذه حاکم پیشین یمامه درگذشته بود ادعای پیامبری کرد.در اینکه آیا او پس از مرگ هوذه به ریاست کل قبایل بنی حنیفه رسیده است و در صورت چنین امری چگونه به این مقام دست پیدا کرده منابع سکوت کرده اند. او خطاب به قبایل بنی حنیفه می گفت که چرا باید قریش در پیامبری از شما جلوتر باشد درحالیکه شما از نظر جمعیت و وسعت سرزمین برآنها برتری دارید و شهرهای شما از شهرهای آنان آبادتر و اموالتان بیشتر است و ادعا کرد که جبرئیل براو نیز نازل می شود و محمد او را در امر پیامبری شریک خود قرار داده است.آنگاه رجال بن عنفوه که سمت تبلیغ دین اسلام را در میان قبایل بنی حنیفه داشت شهادت داد که محمد، مسیلمه را درکار نبوت شریک خود قرار داده است.
همچنین الفتوح نام رجال را رخال بن فهثل به همراه محکم بن طفیل ذکر کرده است.
ابوبکربرای مبارزه با مسیلمه ابتدا عکرمه بن ابی جهل رابه رویارویی او فرستاد و شرحبیل بن حسنه را نیز به کمک اوفرستادکه عکرمه پیش ازرسیدن شرحبیل درنبردی ازسپاه مسیلمه شکست خورد،ابوبکر به شرحبیل نامه نوشت تامنتظرسپاه خالد بماند وبامسیلمه نجنگد امااونیز پیش از رسیدن سپاه خالدجنگید و ازسپاهیان مسیلمه شکست خورد پس از این دو شکستابوبکرخالد را که به تازگی ازکار مالک فراغت یافته بود مأمور مبارزه با مسیلمه کرد چون خبر نزدیک شدن خالد به یمامه رسید مسیلمه درعقربااردوزد ومردم را به یاری خویش فراخواند محکم بن طفیل بزرگان یمامه را حاضر و خبرآمدن خالدرابا سپاهی بزرگ اعلام کردواز آنها خواست تا به مقابله باسپاه اوبپردازند وآنان نیز وعده دادند که از سپاهیان خالد جوی خون براه اندازند. گویند مردی از بنی حنیفه به نزد مسیلمه آمد و ازاودرباره نحوه نزول وحی پرسشهایی کردودرپاسخ مسیلمه گفت : «شهادت می دهم که تو دروغگویی ومحمد راستگوست ، اما دروغگوی ربیعه را ازراستگوی مضردوست داریم». بااین وجود،همه بزرگان بنی حنیفه درحمایت ازمسیلمه یک سخن نبوده اند ،چنانچه گروهی دیگر ازبزرگان قبایل به نزد « ثمامه بن اثال» که به خردمندی مشهوروازبزرگان بنی حنیفه بود رفتند وبه اوگفتندکه خالد با سپاهی گران به جنگ ما آمده است و مسیلمه نیز دعوی پیامبری می کند،تکلیف چیست؟ ثمامه به نبوت حضرت محمد شهادت داد وخودبه همراه افراد قبیله اش به خالد پیوست و ازآنان نیز خواست تاچنین نمایند.
نخستین ضربه برسپاه مسیلمه اسارت مجاعه بن مراره بن سلمی بودکه باحدود شست نفراز یارانش درحالیکه ازهجوم به دیاربنی عامر برمی گشتنددربین راه خواب آنها درربوده متوجه حضورسپاهیان خالدنشدند وبه اسارت درآمدند هنگامی که آنان رابه نزد خالدآوردند اودستورداد به جز «مجاعه» دیگران را گردن بزنند سپاه خالدکه تعداد زیادی از حافظان وقاریان قرآن درآن حضور داشتند به اردوگاه مسیلمه رسید. شرحبیل پسر مسیلمه برای اینکه غیرت بنی حنیفه را در نبرد برانگیزاند رو به آنان کرد وگفت امروز روز غیرت و تعصب است،اگرشکست بخورید زنانتان را به اسیری می برند و به اجبار و بدون عقد کردن با آنها می آمیزند، برای حفظ خانواده و زنان خویش بجنگید. بالاخره دوسپاه برای نبرد نهایی رویاروی هم قرارگرفتند مسیلمه فرماندهی دوسوی سپاه خود را به «رجال پسرعنفوه» و «محکم پسرطفیل» سپرده بود وخالد نیز سمت راست سپاه خود را به زیدبن خطاب ، برادر عمر، وسمت چپ را به اسامه بن زید سپرده بود.
جنگ سختی میان دوگروه درگرفت ،در ابتدا شکست برسپاه خالد افتاد به نحوی که سپاهیان مسیلمه به چادر «امه تمیم» ،همسرخالد،رسیدند و می خواستند او را بکشند،اما«مجاعه»که اسیر بود و در چادر امه تمیم از او نگهداری می شد مانع ازکشته شدنش گردید پس ازاین شکست مقدماتی و عقب نشینی مسلمانان ، با تشویقها و تحریض های خالد آنان دوباره خود را بازیافتند و پس از پافشاری بسیار و کشته شدن تعداد زیادی ازدوطرف سپاه مسیلمه شکست خورد و به باغی که آن را«حدیقه الرحمان» می گفتند عقب نشستند.در این باغ نیز نبرد سختی میان دو طرف درگرفت و مسیلمه به همراه سران سپاهش «رجال» و «محکم» کشته شدند.پس از مرگ آنان سپاه مسیلمه شکست خورد و دست از مقاومت کشیدند. تعداد کشته شدگان به حدی بود که آن باغ را پس از آن «حدیقه الموت» نامیدند. تعدادکشته شدگان مسلمانان را در این جنگ از هزارودویست تا هزاروهفتصد نفر دانسته اند و درمیان سپاه کشته شدگان تعداد زیادی از قاریان وحافظان قرآن بودند ونیز عده ای از صحابه و فرماندهان سپاه ازجمله « زیدبن خطاب»، برادر عمر، «سائب بن عوام»، برادر زبیر، و «سالم مولا حذیفه» کشته شدند.درمورد قاتل مسیلمه نامه های گوناگونی آمده است ، اما اتفاق نظر کلی منابع بر این است که او به دست «وحشی» ، کشنده حمزه عموی پیامبر،کشته شدند.
پس از کشته شدن مسیلمه و پایان نبرد درحدیقه الرحمان یا حدیقه الموت هنوز دژهای یمامه گشوده نشده بود و مسلمانان به خاطر زیادی کشته شدگانشان از نبردی دیگر بیمناک بودند. مجاعه که هنوز دراسارت خالد بود به او پیشنهاد داد که می تواند مردم یمامه را به صلح راضی کند به شرط آنکه اموال را بگیرند اما مردم آزاد باشند و یا به قولی براینکه نیمی ازمردم یمامه ونیمی ازاموال آنان را به اسارت بگیرد توافق کرد و آنگاه که به درون قلعه ها رفت تا جریان را به مردم قبیله اش بگوید زنان وکودکان قبیله را لباس رزم مردان پوشانید وگفت برپشت باروها نمایان گردند وخود را به سپاهیان خالد نشان دهند،سپس خود به نزد خالدآمد وگفت که اینان حاضر به صلح با این شرایط نیستند وتنها به شرط اینکه خالد یک چهارم اسیران واموال رابگیرد حاضربه پذیرش آشتی هستند. خالد نیزکه از جنگی دیگر هراس داشت شرایط او را پذیرفت و آشتی نامه ای نوشتند و آنگاه قلعه ها را گشودند وخالد دید فریب خورده است وبه جز زنان وکودکان کسانی دیگر درقلعه نیستند و از مجاعه بازخواست کرد که او را فریب داده است مجاعه نیز درپاسخ خالد برای توجیه طرفندش گفت که اینها بستگان من هستند ومن باید به نفع آنان اقدام می کردم. خالدپس از برقراری آشتی همانجا دخترمجاعه رابه عقد خویش درآورد و با او ازدواج کرد خبر،عروسی او که به مدینه رسید ابوبکر درنامه گلایه آمیز به شماتت او پرداخت که هنوز خونهای مسلمانان خشک نشده چراحجله عروسی بسته است. این جنگ که تاریخ عرب جزو «ایام العرب» و بنام «یوم الیمامه» مشهورگشت به نوشته بیشترمورخین درسال یازدهم هجرت روی داد.
عقایدوتعالیم مسیلمه
هرچند سخنان و اخباری که از مسیلمه نقل شده است بیش از سخنان نقل شده از مدعیان نبوت است ، اما باز اصول عقاید او درهاله ای از ابهام قراردارد، بویژه آنکه اخباری ازاو وکارهایش نقل کرده اند که بنظر می رسد بعد ها توسط مخالفانش ساخته وپرداخته شده باشد.زیرا درمقایسه با پاره ای از خرافاتی که تحت عنوان انجام کارهای شگرف ومعجزه توسط مسلمانان برای پیامبر ساخته شده است ،ناتوانایهایی را درجهت مقابل آن برای مسیلمه نقل کرده اند؛مثلا ازجمله این برساخته ها آن است که کسانی نزد مسیلمه آمدند و از او خواستند برای بی آبی چاه هایشان و یا اینکه نخلهایشان بلند است ونمی توانند به راحتی از آن خرما بچینند چاره ای بیندیشد ومسیلمه ازمشاورش«نهاربن رجال»مشورت خواست و اوگفت که محمد درچنین مواقعی دعا می کرد و آب چاهها بالامی آمد و نخلها کوتاهتر می شد ، ویابرای رفع خشکی آب چاهها درآن آب دهان می ریخت وچاهها از آب می جوشیدند وچون مسیلمه چنین کرد نتیجه عکس دادونخلها قطع شدندوآب چاهها پایین تر رفت؛ ویاچون به تقلید پیغامبردست برسر بیماران می نهاد کچل می شدند. جالب این است که همه این قضایا پس از مرگ مسیلمه برمردم آشکارشد.
این نقل وقولها می تواند دوصورت داشته باشد : نخست آنکه اینها ساخته مخالفان مسیلمه است که بعد از مرگ اوبرای تخریب وجه اش درمیان مردم جعل کرده اند؛یا اینکه او به خاطر سابقه کاهن بودن طردستیهایی انجام می داده است که آن رادلیل برپیامبری وکرامت خویش می خوانده وچون مردم هم به آنها باور داشته اند مخالفانش برای زدودن خاطرة او اینها راساخته باشند،وگرنه پذیرش عقلی اینکه کسی جهت شفا دست برسرفردی نهداوکچل شود ،یاباریختن آبی درچاه آبش بخشکد دشوار است؛چراکه اگربنا بودخداوند بلائی نازل کند برسر صاحب دعوی نازل می کرده نه برکودکان بیچاره ای که توان تمیز حق از باطل را نداشتند.
از آنجایی که مسیلمه خود را در نبوت حضرت محمد شریک معرفی می کرد،از این رو سخنانی سجع دار به تقلید ازقرآن می گفت واعمال ومناسک پیامبر راتقلید می کرد ویا درمقابل آن چیزی می ساخت؛ مثلا به تقلید از پیامبرنمازخواندن درپنج نوبت رادستورمی داد و همانند بلال اذن گوی پیامبر برای خود مؤذنی به نام «حجیربن عمیر»قرارداد، این مؤذن به نام پیامبر ومسیلمه هردو اذان می گفت ،اما گویند وقتی به نام مسیلمه می رسید می گفت: مسیلمه می پندارد( می گوید)پیامبرخداست که مسیلمه اوراموردخطاب قرارمی دادکه روشن وواضح سخن بگو.
همچنین گویند به تقلید ازکعبه در یمامه برای خود حرمی قرارداد ومردم رابه حفظ حرمت آن دستور داد وکسانی که خلافی مرتکب می شدند درصورت تعقیب ،برای درامان ماندن از بازخواست به آنجا پناه می بردند مسیلمه به تقلید از قرآن سخنان سجع داری درقالب موعظه وحکمت می گفت ؛ مثلادر دیداربا «سجاح» برای او خواند که: سمع الله لمن سمع،واطمعه بالخیراذطمع،ولازال امره فی کل ما سرنفسه یجتمع ...
«یعنی»: خداوند از هرکه اطاعت آورد شنید،و چون درخیر طمع بست اوراامیددادوپیوسته کارش به خوشی فراهم آمد.خدایتان دیدوعطا داد واز بیم رهاکردکه به روز جزا نجاتتان دهد و زنده کند،درودهای گروه نیکان،نه تیره روزان وبدکاران برما باد.آنها که شب به پاخیزند وبه روز روزه دارند برای پروردگار بزرگتان که پروردگار ابرها و بارانهاست.»
ونیز ازاوست:«لمارایت وجوههم حسنت،وابشارهم صفت،وایدیهم طفلت،قلت لهم الاالنساء تاتون، ولاالخمرتشربون ولکنکم معشرابرارتصومون یوما وتکلفون یوما... ».
«یعنی: وقتی دیدم که صورتهاشان نیک بود و چهره شان صفا داشت ودستهاشان نرم بود،گفتمشان:نه بازنان نزدیکی کنید و نه شراب نوشید که شما مردان نیکید که یک روز روزه دارید وروزی بگشایید...».
وبه روز رستاخیز باورداشته و روزه گرفتن ،پرهیزازشراب وشب زنده داری و عبادت راتوصیه کرده است .نکته جالب توجه درسخنان نقل شده ازمسیلمه آن است که او با وجود تلاش درتقلید ازآیه های قرآن سعی کرده است سخنان خود را متناسب با احوال وروحیات مردم یمامه بیان کند. مثلا اگر درقرآن دعوت به توجه به حیواناتی مانند شتر شده است ،مسیلمه به خاطر وجود برکه های پرآب دریمامه ووجودقورباغه درهرآبی به آن حیوان مثال می زد ومی گفت « یاضفدع بن ضفدعین نقی ماتنقین ... یعنی ای قورباغه فرزند قورباغه، آنچه برمی گزینی پاکیزه است... ». و یا اگردرقرآن ازاهداف قریش و تجارت ومنافع آن وسفرهای زمستانی وتابستانی قریش جهت تجارت به شام سخن می رود با توجه به اینکه بیشتر اهالی یمامه کشاورز بوده اند، او از برتری کشاورزان وچادرنشینان و شهرنشینان سخن می گفت و می سرود:« ووالمبذرات زرعا،الحاصدات حصراء والذاریات قمحا و الطاحئات طفا ... لقد فضلهم علی اهل الوبر،وما سبقکم اهل المدر...
یعنی : و بذرپاشان کشتکار،ودروگران دروکار،وبوجاران گندم باده ،و آسیاگران نرم کن ... شماررا به چادرنشینان برتری داده اند وشهرنشینان از شما پیشی نگرفته اند...»
سجاح
نسب سجاح را دختر اوس بن حق بن اسامه بن غنیر بن یربوع بن حنظله بن مالک بن زیدمناه بن تمیم و به قولی دیگر سجاح دخترحارث بن عقفان بن سوید بن خالدبن اسامه دانسته اندکه قول سجاح دختر حارث قائلان بیشتری دارد. نسب پدری او از قبیله بنی تمیم ومادرش ازقبیله بنی تغلب بود.
اوکه پیش از ادعای نبوت کاهنی با نفوذ بود پس ازمرگ پیامبر اسلام ازبحرین به نجد آمد و ادعای نبوت کرد.هذیل بن عمران سالاربنی تغلب،که ازخویشان مادری او بود و پیش ازآن آیین ترسایی داشت ازدین مسیحیت دست کشید وبه اوگروید،درپی آن عقه بن هلال سالار«نمر»و «زیاد» سالار«ایاد» وسلیل بن قیس سالارشیبان و گروهی ازبنی تمیم به او گرویدند.
درمیان سران قبایل بنی تمیم که عمدتا درسال نهم هجرت به آیین اسلام گرویده بودند.
پیامبرآنانی راکه به مدینه آمده بودند به سرکردگی قبیله گماشته بود. پس ازمرگ پیامبردر پرداخت زکات وپیروی از ابوبکرمیان قبایل اختلاف رویه روی دادکه ناشی از رقابتهای درون قبیله ای برای کسب سیادت و برتری درمیان عشیره های متحد و نیز تردید در فرجام کارخلافت ابوبکر بود.درمیان این قبایل زبرقان بدر که سرکردگی طایفه رباب،عوف وابناءراداشت زکات قبایل خودرابه مدینه نزد ابوبکر فرستاد،اما قیس بن عاصم عامل بطون و مقاعس که با زبرقان رقابت داشت، اموال زکات جمع آوری شده رامیان افراد قبیله بطون و مقاعس تقسیم کرد تا شاید برمحبوبیت خود در نزد قبایل تمیم بیفزاید.این موضوع یعنی پرداخت زکات به مدینه واطاعت ازابوبکرموجبات اختلاف درمیان قبایل را فراهم کرد به گونه ای که طایفة عوف وابناءباطایفه رباب باطایفة مقاعس،طایفة خضم با طایفة مالک وطایفة مجهدی با طایفة یربوع باهم درآویختند. دراین گیرودارسجاع دعوی پیامبری کرد و با سپاهیانی که برگرد او فراهم آمده بودندآهنگ این داشت که به مدینه هجوم ببرد.سجاع مالک بن نویره را به پیروی خویش دعوت کردمالک دعوت او را پذیرفت، اما ازاوخواست به جای هجوم به مدینه به جنگ با آن دسته از قبایل بنی تمیم که مسلمان باقی مانده بودند بپردازد، دراین هنگام وکیع بن مالک سالاربنی مالک نیز به آنها پیوست.
سجاح،مالک بن نویره و وکیع بن مالک پس ازمشورت با هم مردد بودند که ازکدام قبیله مسلمان بنی تمیم جنگ را آغازکنندکه سجاح درسخنی سجع وار ازآنان خواست که به جنگ با قبیله «رباب»بپردازند.آنگاه خود با سپاهیانش دراخفاءمستقرشد و به یارانش گفت مردم رباب وقتی به زحمت می افتند به سوی «دجانی»و«دهانی»می روند و باید جلوی آنها را درآنجاگرفت ،پس مالک بن نویره دردجانی مستقرشد. برخی ازقبایل مسلمان بنی تمیم نیز به یاری قبیله رباب برخاستند درجنگی که میان دوگروه درگرفت سپاهیان سجاح شکست خوردند و سماعه و وکیع وقعقاع اسیرشدند آنگاه سجاح با قبیله رباب بر سرآزادی پیروان سجاح و پرداخت خونبهای کشته شدگان رباب آشتی کردند. سجاح پس از این عدم موفقیت آهنگ حمله به مدینه را نمود و با سپاهیان خویش به منطقه «نباج»رسید و دراینجا اوس بن خزیمه هجیمی سالاربنی عمروبه جنگ اوآمد و هذیل و عقه وجمعی ازسپاهیان اورابه اسیری گرفت .که آنگاه دوطرف برسراینکه اوس اسیران سجاح راآزادکند وسجاح نیز از آنجا برگردد واز محل آنان عبور ننماید وبعداز آن نیز برآن نیز برآنها هجوم نیاورد بایکدیگرآشتی کردند.
پس از این شکست هذیل وعقه نزدسجاح آمدندو به او خبر دادند که مالک و «وکیع» تصمیم به جدایی ازاوگرفته اندوبه سپاه سجاح اجازه عبور ازسرزمینشان را نمی دهند و از او چاره خواستند، سجاح نیزگفت که به سوی یمامه هجوم می بریم.آنان درپاسخ گفتندکه سپاه مسیلمه دریمامه بسیارقوی است و او را از این کار برحذر داشتند،اماسجاح این بارهم باسخنانی سجع وارگفت:«علیکم بالیمامه،ودفوادفیف الحمامه،فانهاغزوه صدامه،یلحقکم بعدها ملامه» یعنی «به سوی یمامه روی کنید،چون کبوتران بال گشاییدکه غزایی قاطع است وازآن پس ملامتی به شمانرسد.»
ابوالفرج اصفهانی نقل می کندکه سجاح هنگام تصمیم حمله به سمت یمامه طی سخنانی خطاب به پیروانش گفت ای مومنان خاموش باشیدنیمی ازآن ماست ونیمی ازآن قریش به سرزمین یمامه بروید و هرکه راآنجا دیدید بکشید،کار پیامبری به قبیله ربیعه ارزانی نشده بلکه برای قبیله مضراست. این سخنان سجاح می تواند دلالت بر دو موضوع بکند نخست آنگاه که با خطاب «ای مؤمنان خاموش باشید»باپیروانش سخن می گویدمی تواند دلیل باشدبراعتراض یارانش درجنگ با مسیلمه ودیگر اینکه داعیه جنگ او بامسیلمه بر سرتسلط بر قبایل نجد عربستان بوده است .مسیلمه چون خبرنزدیک شدن سپاه سجاح راشنیدازجنگ با او بیمناک شد، زیرا می ترسید اگر با او درگیرشود،ثمامه یاشرحبیل بن حسنه دیگر یا دیگر قبایل اطراف فرصت یافته وبه سرزمین وقبیله او هجوم آورند و بریمامه چنگ اندازند.ازاین رو باسجاح ازدرآشتی درآمد وپیکی با هدایا به نزداوفرستاد و نوشت که خداوند برمن وتووحی نازل کرده است تاآنچه راکه او بخواهد،انجام دهیم وپیشنهادکردکه هرکدام پیامبرراستین بوده دیگری ازاواطاعت کند و با وعده اتحادبایکدیگرسیادت براعراب رابه اونویددادوآنگاه با او گفتگوکردوپذیرفت به شرط برگشت او سپاهیانش سالانه قبیله اش رابه عنوان خراج به او بپردازد.
خبردیگری می گوید که مسیلمه وقتی خبرآمدن سجاح را شنید در قلعه پناه گرفت و ازاوخواست سپاهیانش را به عقب براند تا جهت مذاکره به نزدش آید آنگاه چادری عطرآگین برای پذیرایی از سجاح آماده کرد.
درگفتگویی که میان آن دو ردوبدل شد سجاح از مسیلمه پرسید برتو چه نازل می شود اوگفت:«الم تراالاربک کیف فعل بلحبلی،اخرج منها نسمه تسعی،من بین صفاق وحشی ،یعنی:مگرندیدی خدایت بازن آبستن چه کرد،موجودی روان از او برآورد ازمیان پرده واحشاء» وآنگاه پس از بیان جملات مسجع دیگر درباره نحوه نزدیکی زن بامرد، از او خواستگاری کرد، سجاح پذیرفت. سجاح سه روز نزد او ماندآنگاه به نزد یارانش برگشت و خبرپیروی و مزاوجت خود بامسیلمه رابه آنها داد، آنها پرسیدندآیا چیزی مهر تو کرد؟ گفت نه، یارانش گفتند برای توزشت است که بی مهر باشی وچون سجاح برگشت ومطالبه مهرکرد،طلیحه به مؤذن خود گفت ندا دردهد مسیلمه دو نماز از نمازهایی راکه محمد آورده بود، نمازعشاءو صبحدم را ازنمازهای شمابرداشت. به نظرمی رسد گفتگوی روایت شده بین مسیلمه وسجاح دردرون چادرساخته دیگران باشد.چراکه چنین گفتگویی بعید است درحضوردیگران صورت گرفته باشد،مگرآنکه بپذیریم یکی از طرفین آنرا بعدا نقل کرده باشند.
به هرحال،پس ازپذیرش پرداخت نیمی ازمحصول یمامه ازسوی مسیلمه سجاح تنها باشرط دریافت سهم محصول سال آینده بطور یکجا حاضر به مصالحه شد که مسیلمه نیز پذیرفت وآنگاه به بحرین برگشت ودرمیان اهالی قبیله بنی تغلب تاسال جماعت که معاویه اورابه همراه عده ای دیگر به کوفه کوچاند می زیست، اما درفتوح البلدان دوخبردیگرهم آمده است که سجاح تازمان مرگ مسیلمه درپیش او بماند وپس از مرگ او به پیش برادرانش رفت وتازمان مرگ نزد آنها ماند وخبردیگراینکه به نقل از ابن کلبی می گوید سجاح اسلام آورد ومسلمانی نیکویی داشت و به بصره رفت و هنگام مرگ، سمره بن جندب فرازی حاکم معاویه بربصره بر او نماز خواند.
جدایی مالک بن نویر از سجاح و کشته شدنش به دستور خالد
پس از مرگ پیامبر مالک بن نویر که از طرف او مامور جمع آوری زکات قبیله بنی حنظله بود از پرداخت زکات به ابوبکر خوداری کرد واموال جمع آوری شده را درمیان قبیله بنی حنظله تقسیم کردو خطاب به آنان گفت همانطور که می دانید پیامبرمرا مأمورجمع آوری زکات شما کرده بود و اکنون اودرگذشته است و به نظر من چون این اموال شماست خودتان به آنها سزاوارترهستید و اگرکسی به جانشینی محمد انتخاب شد ما خواهیم گفت که دین تنها دین محمداستوبه گفته بلاذری او«آنچه ازکارعطایا برعهده داشت رهاکرد و گفت ای بنو حنظله! اکنون اموراموالتان به خودتان مربوط است.» بدینسان مالک ازاطاعت ابوبکرسرپیچیدوهمانطورکه درگذشته آمد وقتی سجاح دعوی نبوت کرد به اوپیوست ودرکناراوبه جنگ نیز پرداخت ،اما هنگامی که سجاح به سمت مسیلمه رفت وخبر پیروزی خالد برطلیحه رسید او و دیگران سران بنی تمیم که سجاح راهمراهی کرده بودند ازکرده خویش پیشیمان گردیدند.
وکیع وسماعه اموال زکات را جمع آوری کردند و به نزد خالد بردند و ازکارخود پوزش طلبیدند و خالد نیزآنهارابخشید.مالک اما درسرزمین بطاه اردو زد خالد نیزه تازه ازکارطلیحه فراغت یافته بودآهنگ هجوم به سمت مالک نمودسران انصارکه درسپاه خالدحضورداشتند او را از این کارمنع کردند وگفتند ابوبکرگفته است پس از پایان کار بزاخه بمانید تا فرمان من برسد وچون فرمان هجوم به بنی تمیم رانداده است، ما باتوهمراهی نمی کنیم ومنتظر می مانیم تادستورخلیفه برسد واو را نیز ازهجوم به بنی تمیم نهی کردند.خالددرپاسخ آنان گفت من سالارسپاه هستم ودستورات خلیفه به من می رسد و او به من دستورداده است که برآنها هجوم ببرم ونیز اگرفرصتی پیش آیدکه اگربخواهم به خلیفه خبردهم و ازاوکسب تکلیف بکنم ممکن است فرصت ازدست برود و در چنین مواقعی من به رای خود عمل می کنم واکنون شما آزادیدکه من راهمراهی کنیدیا برجای خود بمانید و خود باسپاه مهاجربه سمت بطاه حرکت کردپس ازرفتن خالدگروه انصارباخودمشورت کردند وگفتنداگرخالد پیروز شود ماازغنیمت محروم می شویم واگرشکست بخورد یا حادثه ای برای آنان رخ دهد مردم مارملامت خواهند کردازاین روآنان نیز به دنبال خالد راه افتادند وبه او پیوستند.
مالک چون خبرنزدیک شدن سپاه خالد راشنید دانست که باافراد اندک پیرامونش توان رویارویی باآنان راندارد ازاین رو آنها را موردخطاب قراردادوگفت«ایمردم بنی یربوع ! ماعصیان امیران خویش کردیم که ما را به این دین خواندند ومردم راازآن بازداشتیم اماتوفیق نیافتیم وکاری نساختیم،من دراین کارنگریستم ومعلوم داشتم که آنها توفیق می یابندواین کار به دست کسان دیگر نمی افتد.مبادا باکسانی که روبه توفیق دارند مخالفت کنید،متفرق شوید وبه این کارگردن نهید.» وسپس لشکرخویش راپراکنده کرد،ازاین رووقتی سپاه خالدبه بطاه واردشدکسی رانیافت که قصدجنگ با او را داشته باشدخالد سپاهیان رابه چند دسته تقسیم کرد وگفت هرکه را دیدید به اسلام بخوانید واگرکسی نپذیرفت اورا دستگیرکنند وبه غزوش بیاورند.
مالک به همراه عده ای از بزرگان قبیله اش خودراتسلیم دسته ای که فرماندهی آن با ضراربن ازوراسدی بود کردواومالک رابه نزدخالدآورد.
اسیران رادرحالیکه همسرزیبای مالک، ام تمیم ، نیز همراه آنان بود به نزد خالد آوردند مالک وهمراهانش باادعای اینکه آنان مسلمان هستند خواهان آزادی خودشد، اماخالد مسلمان بودن آنهارانپذیرفت ومی خواست آنهاراگردن بزند،ابوقتاده انصاری وگروه دیگرگفتندکه ماجزوسربازانی که مالک رااسیرکردند بودیم شهادت می دهیم که آنان بااظهاربه اسلام سلاحهای خود را زمین گذاشتند وتسلیم شدند بنابراین خالد حق کشتن آنها را ندارد. برخی منابع نوشته اند خالد به بهانه اینکه آنهاازپرداخت زکات خوداری کرده اند خواهان گردن زدن آنها بود.مالک چون اصرارخالد را درکشتن خودش می بیند به اومی گویدتو برای دست یافتن برهمسرم مرامیکشی وباحمایت افرادی همچون عبدالله بن عمر وابوقتاده انصاری درخواست می کند خالداورانزدابوبکربفرستد، اما خالد خواسته او را رد می کند ودستورقتل اورا می دهد.پس از کشتن مالک ،خالد همانجا باهمسراو هم بسترمی شود.جمعی ازمخالفان جهت اعتراض به این اقدام خالد نزدابوبکرمی آیند وباحمایت عمر خواهان عزل ومجازات خالدبه جرم قتل یک مسلمان و زنا می گردند.اماابوبکرپاسخ می گوید که خالد اجتهادکرد و در اجتهاداشتباه کرد و من شمشیری راکه خداوند برروی مشرکان از غلاف بیرون کشیده درغلاف نمی کنم .وآنگاه دیة کشته شدگان را ازبیت المال به متمم بن نبیره برادرمالک که برای دادخواهی به مدینه آمده بود داد.
نبرد دباء و سرکوب ارتداد عمان
بیشتر مردم عمان ازقوم «ازد» بودندکه درشهر دباء می زیستند و مردمی ازگروهای دیگر نیز در وادیه های اطراف سکونت داشتند درسال هشتم هجرت پیامبر(ص) عمروبن عاص را با نامه دعوت به اسلام نزد «عبد» و«جیفر» فرزندان «جلندی» حاکم عمان فرستاد وآنان نیز اسلام را پذیرفتند، و«عمرو» ازطرف پیامبرحاکم برآنان بود وابوزید انصاری ازقبیله خزرج مأمورخواندن نماز وآموزش دین اسلام برآنها بود. پس ازمرگ پیامبر شخصی به نام لقیط بن مالک ازدی ملقب به ذوالتاج با مردم دباء از دین اسلام برگشت وعباد وجیفر را ازشهردباء بیرون کرد.درمورد دعوی وی طبری می گوید: «دعوی وی چون دعوی پیامبران بود».درحالیکه طبری و الکامل لقب مالک را در دورة جاهلیت «جلندی» دانسته اند بلاذری، ابن سعد وابن خلدون «جلندی» را پدرعبد وجیفر دانسته اند وابن خلدون معتقداست که لقیط دردوره جاهلیت با جلندی دم از همسری و رقابت می زده است.
برخی منابع نوشته اندکه حذیفه بن محصن غلفانی ازقبیله حمیردرآن زمان عامل ابوبکر برعمان بودکه با شورش لقیط از دباء خارج گردید وگزارش کار را به ابوبکرنوشت برخی دیگرنوشته اند ابوبکرحذیفه وعرفجه بارقی ازدی را ازمدینه به یاری جیفر و عبادکه خبر ارتداد لقیط رابه اونوشته بودند،فرستاد وآنگاه از عکرمه بن ابی جهل که در نبرد بامسیلمه ناکام مانده بود و ابوبکر وی رامأمور مبارزه با اشعث دریمن کرده بود، خواست که پیش از رفتن به آنجا ابتدا شورش دباء را سرکوب کند. همچنین، برخی منابع نوشته اند که مردم دباء وقتی از قصد عکرمه برای هجوم به یمن وکمک به مهاجربن امیه درسرکوب اشعث آگاه شدند،گفتند: «صواب آن است که عکرمه را چنان گوش مالی دهیم که او را یاد جنگ بنی کنده نماند.» عکرمه با سپاهیان همراهش و نیزحذیفه و عرفجه با سپاهیانشان به جیفروعبادکه درمحلی به نام «صحار» اردو زده بودند، پیوستند. لقیط نیزسپاهیانش را در دباءگردآورد، عکرمه چهار سپاه راسازماندهی کرد و به سمت دباء هجوم برد. نخست پیروزی ازسپاه لقیط بود ومسلمانان درآستانه شکست بودند، اما طایفه بنی ناجیه به فرماندهی «خریت بن راشد»و طایفة« عبدالقیس» به فرماندهی «سیحان بن صوحان» به یاری آنان آمدند، سپاه لقیط راشکست دادند و دباء رافتح کردند.پس ازآن حذیفه درعمان به عنوان فرمانروا ماند وعکرمه باسپاهیان همراهش به سمت «مُهًرُه» که به فرماندهی دو نفر به نامهای «سِخرِیت» و«مْصَبحُ» مرتد شده بودند، رفت. سخریت در پاسخ دعوت عکرمه تسلیم شد و به اسلام اقرارکرد، امامصبح به جنگ با عکرمه پرداخت و در جنگ سپاهیانش شکست خوردند و خودش کشته شد.عکرمه اسیران را به همراه غنایم به مدینه نزد ابوبکرفرستاد، ابوبکرمی خواست اسیران رابکشد، اماباشفاعت عمرآنهارادرخانه زنی به نام « رمله بنت حارث» زندانی کرد.عمرپس ازرسیدن به خلافت آنها راآزادکرد.
ارتدادبحرین
ناحیه بحرین ازدیرباز در دورة ساسانیان زیرنفوذ دولت ایران بود وشاهان ساسانی حاکمان بحرین ر اتعیین می کردند. درزمان ظهور پیامبراسلام منذربن ساوی بر ناحیه بحرین حکومت می کرد. درسال هفتم هجری پیامبرهنگامی که سران کشورها را به اسلام دعوت می کرد علاءبن عبدالله بن عمادحضرمی را به بحرین فرستاد تاآنان را به دین اسلام دعوت کند و منذربن ساوی اسلام را پذیرفت و پیمانی با علاء منعقدکرد مبنی بر اینکه نماز بخوانند و زکات بپردازند. و«سی سخت» حاکم ایران در ناحیه «هجر» به همراه دیگر زرتشتیان و عده ای از نصارا و یهود در دین خود ماندند وجزیه پرداختند و به قولی دیگر سی سخت خود به همراه عده ای دیگرمسلمان شد.*وضعیت دربحرین بدینگونه بود تا اینکه پیامبردرگذشت ویک ماه پس از او منذربن ساوی نیزدرگذشت درناحیه بحرین دوتیره بکربن وائل وعبدالقیس که هر دو از قبیله ربیعه بودند سکونت داشتند، اما بین آنها همواره رقابت برقرار بود. پس ازفوت پیامبر ابتدا هردوقبیله قصد برگشت ازدین اسلام را داشتند، اما جارود بن معلی که پیش ازآن به مدینه رفته اسلام را پذیرفته وقرآن آموخته بود و ازطرف پیامبر مأمور آموزش آیین اسلام در بحرین شده بود، از قبیله خود عبدالقیس خواست که مرتد نشوند،اماآنها در پاسخ گفتند اگر محمدپیامبر بود نمی مرد.«جارود»بااستناد به اینکه خداوند پیش ازمحمد(ص)نیز پیامبرانی داشته که همگی مرده اندآنها ر اقانع کردکه بر دین اسلام باقی بمانند وآنان نیز پذیرفتند.
تیره بکربن وائل به سرکردگی مطعم بن ضبیعه ازدین اسلام برگشتند و خواستند تا حکومت بحرین را به منذربن نعمان برگردانند و پاشاهی خاندان آنان را تجدید نمایند چراکه آنان را از ابوبکرشایسته تر می دانستند. مؤلف الفتوح می نویسدآنان به همین منظورعده ای را به نزدکسری پرویز* فرستادند و خبر درگذشت محمد(ص)را به او دادند و از او یاری و فرمانروا خواستندکه پادشاه نیز منذربن نعمان را بدین کارگماشت وهفت هزارسوار پارسی را همراه اوگسیل کرد.اما به نظرمی رسد خبرطبری و دیگران در این باره درست تر باشدکه قبیله بکربن وائل خودبه فکربرتخت نشاندن منذرافتادند، و به سمت قبیله عبدالقیس هجوم بردند و آنان را درقلعه «جواثا»محاصره کردند.ابوبکرعلاءبن حضرمی حاکم پیشین پیامبر آنجا را به همراه دوهزارنفرازمهاجروانصار به یاری عبدالقیس فرستاد و از او خواست تا در بین راه از قبایل عربی که با آنها برخورد می کند برای جنگ با قبیله بکربن وائل یاری جوید.علاء به هنگام عبور از یمامه با ثمامه بن اثال برخوردکرد و از او یاری خواست. ثمامه درپاسخ گفت تو می دانی که قوم من به تازگی ازفتنه مسیلمه فراغت یافته است و می ترسم که دعوت مرا اجابت نکنند.آنگاه نزد قوم خویش رفت و خبر ارتداد بنی بکر را به آنها داد وخواست تا جهت آلایش گناه گذشته خود به جهاد با مرتدان بنی بکر بپردازند، اما بزرگان یمامه درپاسخ گفتندآنچه که از پیروی مسیلمه بر ما آمد ازغارت و تاراج وقطع نسل تو رامعلوم است و بایدچندی آسایش کنیم.
ثمامه خود با قبیله اش به علاء پیوست وسپس قیس بن عاصم از قبیله بنی تمیم نیز در پی دعوت ثمامه از او به علاء پیوست .علاء بن حضرمی برای رسیدن به بحرین سپاهیانش را از ریگزارخشک و بی آب و خطرناک دهناء پس از مخاطراتی عبور داد و به کمک قبیله عبدالقیس که درجواثا و در محاصرة بنی بکربودند رسیدند و با شبیخونی سپاه مرتدان را شکست دادند. قبیله بنی بکر پس از ترک محاصره خود در قلعه «هجر»پناه گرفتند ومسلمانان آنان را محاصره کردند. یک شب که محافظان قلعه مست بودندسپاه مسلمانان برآنان هجوم بردند و بنی بکرشکست خوردند و حطم بن ضبیعه کشته شد و مابقی به جزیره دارین فرارکردندکه پس از مدتی آنان نیز با هجوم علاء شکست خوردند و بدینسان ارتداد بحرین فرونشست. منذربن نعمان که او را به واسطه خودپسندی «غرور» می خواندند پس از نبرد هجر اسیرمسلمانان گرید و با اظهارندامت و پذیرش اسلام نجات یافت. بلاذری در فتوح البلدان دربارة سرنوشت منذر دو خبرنقل می کند: خبرنخست حکایت ازکشته شدن منذر در نبرد جواثا می کندکه با خبر یعقوبی دربارة کشته شدن منذربن نعمان ساوی به دست علاء مطابقت می کندکه در پیش بررسی شد و نیز خبردوم می گویدکه منذر پس از امان یافتن به نزدمسیلمه گریخت و به همراه او درجنگ کشته شد. مسأله پیوستن منذر به مسیلمه با توجه به اتفاق نظرمنابع درخصوص همراهی ثمامه بن اثال پس ازکشته شدن مسیلمه با علاءدرجنگ با مرتدان بحرین حکایت از این داردکه این نبرد پس ازمرگ مسیلمه بوده است و بنابراین منذر نمی توانسته است همراه مسیلمه باشد.
عنوان
منابع دست اول
طبری ، محمدبن جریر، تاریخ طبری یا تاریخ الرسول و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: انتشارات اساطیر، جلد چهارم، چاپ پنجم 1375.
یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم، 1374.
بلاذری، احمدبن یحیی بن جابر، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، ]بی جا[: نشر نقره، چاپ اول 1337.
کوفی، محمد بن علی بن اعثم، الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، مصحح غلامرضا طباطبایی مجد، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ اول 1366.
واقدی، محمدبن عمر، مغازی، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول 1366.
ولی الدین عبدالرحمن بن محمدبن خلدون، تاریخ ابن خلدون (العبر و دیوان المبتداء و الخبر فی ایام العرب و العجم والبربر)، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، جلد چهارم، 1363.
ابن اثیر، عزالدین بن ابی الحسن، تاریخ کامل، برگردان محمد حسین روحانی، تهران: انتشارات اساطیر، جلد سوم، چاپ اول، 1371.
ابن خیاط العصفری، خلیفه، تاریخ خلیفه بن خیاط، تحقیق مصطفی نجیب فواز و غیره، بیروت: دارالکتب العلمیه، الطبعه الاولی، 1415هـ.ق.
ابن سعد، ابوعبدالله محمد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت: دارالکتب العلمیه، الطبعه الاولی 1410هـ
المقدسی، مطهربن علی، البدأ والتاریخ، ]بی جا[، مکتبه الثقافه الدینیه، ]بی تا[.
واقدی، محمدبن عمر، کتاب الرده، تحقیق یحیی الجبوری، بیروت: دارالغرب الاسلامی، الطبعه الاولی 1410، هـ.ق
فاروق، خورشید احمد، تاریخ الرده، قاهره: دارالکتاب الاسلامی، الطبعه الثانیه، ]بی تا[.
ابن کثیر، اسماعیل، البدایه و النهایه، بیروت: دارالفکر، 1398 هـ.ق.
ابن قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامه و السیاسه، تحقیق علی شیری، قم: منشورات الشریف الرضی، الطبعه الاولی، 1413 هـ.ق.
ابن اثیر، عزالدین بن ابی الحسن، اسدالغابه فی معرفه الصحابه، بیروت: دارالفکر، 1409هـ.ق.
المسعودی، علی بن الحسین، التنبیه و الاشراف، تحقیق عبدالله اسماعیل الصاوی، قاهره: دارالصاوی، 1357 هـ.ق.
الحموی، شهاب الدین یاقوت بن عبدالله، معجم البلدان، بیروت: دارالاحیاء التراث العربی، ]بی تا[.
الاصفهانی، ابوالفرج علی بن الحسین، الأغانی، بیروت: داراحیاء التراث العربی، الطبعه الاولی، 1414-1415 هـ.ق.
الذهبی، شمس الدین محمدبن احمد، تاریخ الاسلام، تحقیق عبدالسلام تدمری، بیروت: دارالکتاب العربی، الطبعه الاولی، 1407هـ.ق.
ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، مصر: داراحیاء الکتب العربی، 1385 هـ/ 1965م.
النسایی، احمدبن شعیب، سنن النسایی، بشرح السیوطی، بیروت: دارالکتب العلمیه، الطبعه الاولی، 1416هـ.ق.
البخاری، محمدبن اسماعیل، صحیح البخاری، بیروت: دارالفکر، 1414هـ.ق.
کتاب الاصنام، ابومنذر هشام بن محمد کلبی، ترجمه سید محمد رضا جلالی نایینی، [بی جا] ، چاپ تابان، 1348.
ابوالفداء اسماعیل بن علی ، المختصر فی اخبار البشر ، تحقیق محمود ایوب ، بیروت: دارالکتب علمیه الطبعه الاول ، 1417 هـ . ق.
ابن هشام ، ابو محمد عبد الملک بن هشام بن ایوب الحمیری، السیره النبویه ، لبنان، بیروت، دارالاحیاء التراث العربی ، 1355.
ابن خلدون، عبدالرحمن بن خلدون، مقدمه ترجمه محمد پروین گنابادی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ پنجم 1366.
ابن کلبی ، ابی منذر هشام بن محمد بن صایب ؛ جمهره النسب ، تحقیق الدکتور ناجی حسن ، بیروت : عالم الکتب 1407.
ابوالفداء اسماعیل بن علی ، المختصر فی اخبار البشر ، تحقیق محمود ایوب ، بیروت: دارالکتب علمیه الطبعه الاول ، 1417 هـ . ق.
منابع فقهی
الامینی، عبدالحسین احمد، الغدیر، تهران: دارالکتب الاسلامیه، ]بی تا[.
بجنوردی، السید میرزا حسن ، القواعد الفقهیه، قم، اسماعیلیان، چاپ دوم 1410 هـ ق.
نراقی، احمد بن محمد مهدی، مستند الشیعه فی احکام الشریعه، قم: ستاره، [بی تا]
ابن ادریس، ابی عبدالله محمد بن ادریس العجلی الحلی، السرائر، ]بی جا[ معارف اسلامیه، [ بی تا]
فخر المحققین ، ابو طالب محمد بن حسن بن یوسف بن المطهر الحلی، ایضاح الفوائد فی شرح اشکالات القواعد، قم: اسماعیلیان، 1363.
منتظری، حسینعلی، رساله توضیح المسائل، قم،]بی تا[،
ابن فارس، ابی الحسین احمد بن فارس بن زکریا؛ معجم مقاییس اللغه؛ قم: مکتبه الاعلام الاسلامی؛ 1404.
ابن قدامه ؛ ابن محمد عبدالله بن احمد بن محمود ، المغنی و الشرح الکبیر ، بیروت: دارالفکر، 1404.
سرحلی، علامه، تحریرالاحکام ،[بی جا] موسسه طوس ، [ بی تا].
اصفهانی راغب، ابی القاسم الحسین بن محمد ، المفردات فی غریب القرآن، ]بی جا [ دفتر نشر کتاب ، 1404.
نجفی، شیخ محمد حسن، جواهرالکلام، تهران: اسلامیه، 1362.
شافعی ، ابی عبدالله محمد ادریس، الام، بیروت: دارالمعرفه،]بی تا[.
پاشایی، محمد، ارتداد، تهران: انتشارات لوح محفوظ، 1380.
شهید ثانی، مسالک الافهام فی شرح شرایع الاسلام، قم: بصیرتی، ]بی تا[.