تحقیق جنگ های رده در یمن

تحقیق جنگ های رده در یمن (docx) 10 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 10 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

جنگ های رده در یمن به دلیل اینکه مسأله سرپیچی یمنیان از حکومت مدینه هم از لحاظ جغرافیایی و هم از نظر انگیزه های نافرمانی با دیگر شورشهای شبه جزیره عربستان تفاوتهایی داشت ما به طور جداگانه به بررسی جنگهای ارتداد در این منطقه می پردازیم 1- نخستین ارتداد یمنی اسود عنسی با ادعای نبوت الف : چگونگی قیام اسود عنسی و فرجام کاراو شورش اسود عنسی در یمن نخستین قیامی بود که با ادعای پیامبری علیه نبوت پیامبر اسلام انجام شد. مورخان نام او را عیهله (عبهله) پسر کعب ، پسر غوث ، پسر صعب، پسر مالک پسر عنسی دانسته اند که عنس تیره ای ازقبلیه مذحج بود او به القابی مختلف مشهور بود، به خاطر دستاری که بر چهره می گذاشت ‌‌‌‌«نقابدار»؛ به خاطر فرامین عجیبی که الاغش از او اجرا می کرد مانند اینکه به او می گفت خدایت را سجده کن و الاغ سجده می کرد «ذوالحمار»؛ و به خاطر سیه چرده بودنش او را «اسود» می نامیدند. اما او خود را «رحمان یمن» می خواند. آنگاه که پیامبر درخطبه غدیر خم اعلام کرد که این آخرین حجی است که با مسلمانان می گذارد و در پی آن خبر بیماری اش به وسیله زائران همراه درگوشه و کنار شبه جزیره عربستان منتشر شد آنانی که منتظر مرگ محمد (ص) بودند زمزمه های طغیان را آغاز کردند. و از این میان اسود نیز با حمایت قومش عنس و جمعی از قبیله مذحج به نجران تاخت و با بیرون راندن عمربن خرم و خالدبن سعید ، نمایندگان مدینه در انجا قیام خویش را آغاز کرد . هم زمان قیس بن عبد یغوث بن مکشوح نیز بر فروه بن مسیک فرماندار مراد شورید و او را معزول کرد و خود زمام امور آنجا را دردست گرفت . اسود پس از سیطره بر نجران به سرعت به سمت صفا لشکر کشید و در حالیکه هنوز بیست و پنج شب از قیامش نگذشته بود شهربن بازان حاکم صفار را که به رویارویی اش آمده بود درنبردی کشت و با تسلط یر مرزبانه همسر حاکم پیشین را به زنی گرفت. پس از تسلط اسود بر شهر نمایندگان پیامبر در یمن همچون ابوموسی اشعری ، معاذبن جبل و... یکی پس از دیگری درحوزه فرمانروایی خود فرار را بر قرار ترجیح داده و نواحی حضر موت تا منطقه طائف و بحرین و احساء تا عدن و مناطق سواحلی به تصرف اسود درآمد و به گفته طبری «مسلمانان با وی تقیه کردند و از دین گشتگان کفر و ارتداد آشکارکردند. »پس از این اسود به تقسیم امورات یمن پرداخت و قیس بن عبد غوث را به فرماندهی سپاه گماشت و کار «ابناء» را به فیروز و داذویه سپرد و عمروبن معدی کرب جانشینش در قبیله مذحج گردید. برای مقابله با اسود پیامبر نامه هایی به برخی افراد صاحب نفوذ یمن که مسلمان بودند نوشت و از آنان خواست به مقابله با اسود برخیزند یا او را غافلگیر کنند . برخی از عوامل پیامبر دریمن که از پیش اسود فرار کرده بودند به میان قبایلی که اطاعت او را نپذیرفته بودند پناه بردند و ازجمله معاذبن جبل عامل پیامبر به میان قبیله «بنی بکره» از طوایف سکون پناه برد و از آنان زنی گرفت و با ایجاد رابطه خویشاوندی آنان را به حمایت از مسلمانان بر انگیخت. نامه های پیامبر از ایرانیان به جشنس دیلمی ، فیروز و داذویه رسید و از عربان به عامربن شهر ، ذی زود ، ذی مران ، ذی کلاع و ذی ظلیم که از آنان خواسته بود با مخالفان اسود ارتباط برقرار کرده و در میان خودشان به نامه نگاری دوسویه بپردازند و رابط پیامبر میان آنان نیز «وبربن یحنس ازدی» بود. اسود سرمست از باده پیروزی و غافل از نیرنگ و نامه نگاری مخالفان بنای بدرفتاری و بددلی با قیس بن عبد یغوث را گذاشت و گروه مخالفان هم که این خبر را شنیدند با قیس ارتباط برقرارکرده و پیام پیامبر را به او ابلاغ کردند. درمنابع آمده است که شیطان اسود را از ارتباطات مشکوک قیس باخبرکرد، اما گویا جاسوسان وی پی به فعالیتهای پنهانی قیس و دیگران ازجمله فیروز پرده برداشتند و به نظر می رسد اسود به خیال باور مخالفان به قدرت وحیانی اش و نیز به واسطه سلطه و قدرتی که بر آنان داشت، امتیازاتی را که نصیبشان کرده بود به رخشان کشاند و ازآنان می خواهد دست از اعمال مرموز خود بردارند و پس از پوزش و اعلام وفاداری آنان اسود از سر تقصیرشان می گذرد. اما با ادامه اعمال پیشین از سویشان تصمیم به نابودی آنها می گیرد و لی احتمالا به واسطه موقعیت و جایگاه مخالفان نمی توانست بطور آشکار نقشه خود را اجرا کند زیرا قیس از حمایت قبیله همدان و مذحج – که اسود خود از آنان بود و فیروز نیز از حمایت ایرانیان صاحب نفوذ حاکمان پیشین یمن بودند برخوردار بودند که به نظر می رسد اسود خود، برای نزدیکی و جلب حمایت آنان با مرزبانه ازدواج کرده بود. گروه مخالفان اقدام به پیش دستی کرده با همدستی مرزبانه شبانگاه به شبستان اسود نقب زدند و فیروز با شکستن گردنش به زندگی اش پایان داد و بامدادان با بانگ اذان سر بریده اش را بر فراز قلعه ای در شهر به تماشای مردم گذاشتند و بدینسان پس از چهار ماه از آغاز شورش او به کارش پایان دادند. و با فرار هوادارن اسود از شهر اختیار شهر به دست فیروز و قیس افتاد و چون درتعیین حاکمی برای شهر اتفاق رأی نداشتند معاذبن جبل به پیش نمازی و به قول برخی به فرماندهی موقت شهر گماشته شد و گزارش رویدادها را برای پیامبر نوشتند . گویند پیامبر فردای شبی که اسود کشته شد درگذشت . اما پس از مرگ بشارت مرگ اسود به دست فیروز را به مردم داد. ب ) تعالیم وآموزهای دینی اسود عنسی رهیافت دقیق و آگاهی کامل از باورهای و آموزه های مدعیان پیامری به دلیل اینکه مورخان نقل کننده این اخبار همگی مسلمان بوده اند . نه تنها از سر تعصب دینی خویش چندان به تعالیم آنان نپرداخته اند، بلکه در پاره ای موارد آنان را مورد طعن و لعن هم قرارداده اند و نیز اینکه دین این مدعیان پیامبری پیروانی نیافت و با مرگ و حتی پیش از مرگ برخی از آنها به فراموشی سپرده شد، دشوار است و درمورد اسود اینجا امر به نحوی اولی تر مشاهده گردد. دراینجا ما می کوشیم دروسع خود به فرض چند دراین باب بپردازیم. درباره مسلمان شدن او همانطور که بحریه اوج اوک گفته است به خاطر سکوت منابع دراین مورد تردید است منابع او را کاهنی نامیده اند که به شعبده بازی می پرداخت و ازغیب سخن می گفت و حیوانات را چنان مسحور می کرد که خطی پیرامون آنها می کشید و او بر آنها زوبین فرو می کرد ولی آنها از جای خود تکان نمی خوردند و نیز از شیطانی که با او سخن می گفت و الاغی که سخنهای او را می شنید و دیگر درباب عقاید او و اینکه چه مناسکی انجام می داده اند سخن نگفته اند . دربارة آیین او پیش از ادعای پیامبری هم منابع سخنی نگفته اند. اینکه او را کاهن خوانده اند و آشنا به شعبده بازی و غیب گویی ، می دانیم که کاهنان بیشتر در عقاید مصری و بابلی وجود داشته اند و با تسامح لفظ کاهن دربارة علمای یهود و نصارا هم به کاررفته است اما آیا با توجه به حضور و وجود مذاهب صابئی دردوران پیش از اسلام و هم زمان با آن می توان گفت که او چون بابلیان اجرام آسمانی را می پرستیده است و با توجه به اینکه او پس از اعلام پیامبری معتقد بوده است که فرشته ای از جانب خداوند براو وحی می فرستد می توان گفت که تغییر و تکامل درمذهب صابئی ایجاد کرده است و یا چون طلیحه به زعم خود می خواسته است آیین مشابه اسلام عرضه کند، مانند قربانی کردن که حیوانات را پس از کشتن تقسیم می کرده است و نیز تشابه نزول وحی با آنچه جبرئیل بر پیامبر نازل کرده است. و پرسش دیگری که پیش می آید این است که چرا اهالی نجران که مسیحی بوده اند از آیین او حمایت کردند و درفتح صنعا او را یاری دادند؟ که در پاسخ می توان گفت یا به خاطر مخالفت با اسلام بوده است یا آیین او جاذبه هایی برای مسیحیان نجران داشته است که حاضر شده اند پیمان خود با پیامبر اسلام را بشکنند. 2- دومین ارتداد یمن شورش قیس بن عبد یغوث بر سر امارت پیک هایی که خبر کشته شدن اسود را به مدینه می بردند پس از مرگ پیامبر بر ابوبکر خلیفه اول مسلمین وارد شدند و او مردم مدینه را از این پیروزی اگاه کرد و آنگاه به سران یمن ازجمله «عمیدبن افلح ذومران»، «سعدبن عاقب ذوزود»، «ذی الکلاع»، «حوشب ذی ظلیم» و «شهر ذی نیاف» نامه ای نوشت بدین مضمون که « ابنا را درمقابل دشمن کمک کنید و محافظ آنها باشید و به سخن فیروز گوش فرا دارید و با او بکوشید که من او را سالاری داده ام » قیس چون خبر سالاری فیروز را شنید این امر براو گران آمد و نزد سران یمن پیام فرستاد که «ابناء» درسرزمین یمن بیگانه و مزاحمند و از آنها خواست که درکشتن سران ابنا و بیرون کردنشان از یمن با او هم داستان شوند، اما سران قبایل اعلام بی طرفی کردند و به توصیه ابوبکر در یاری فیروز هم اعتنایی ننمودند . قیس همچنان در خفا مشغول دسیسه چینی بود و به مردم «لحج» و لشکریان پراکنده اسود مکاتبه کرد و نقشه خود را با آنان درمیان نهاد و از آنان خواست که به سمت صفا هجوم آورند . با نزدیک شدن آنان به صنعاء وحشت شهر را فرا گرفت و قیس برای آنکه نسبت به او بدگمان نشوند نزد فیروز آمد و دربارة چگونگی دفاع از شهر با او به مشورت پرداخت و آنگاه فیروز را به همراه داذویه و جشنس به منزل خود دعوت کرد. در روز موعود فیروز که به مهمانی مرگ می رفت نزدیک خانه قیس گفتگوی دو زن را که از پشت دو بام با هم سخن می گفتند شنید که این نیز مانند داذویه کشته خواهد شد و بدینسان از نقشه شوم قیس آگاه شد و به سرعت بازگشت و به همراه جشنس از صنعاء به سوی کوهستان «خَولان» که دایی یان فیروز در آنجا بودند پناه بردند. قیس ابناء را به سه دسته تقسیم کرد آنهایی را که با کسانشان درشهر مانده بودند همانجا نگه داشت، اما زن و فرزندانی را که مردانشان برای یاری فیروز رفته بودند به دو دسته تقسیم کرد: گروهی را به سوی عدن فرستاد تا از طریق دریا و گروهی دیگر را از سمت خشکی فرستاد و به آنان گفت به سرزمین خودتان برگردید . فیروز چون رفتار قیس را با ایرانیان شنید در بزرگی نژاد خویش شعری سرود : « روندگان ریگزار و نخلستان را ندا دهید و گویید که ملامت نکنند گفتار دشمنان را اگرچه بسیار گویند آنها را زیان نزند که سوی قوم خویش می روند از سخن روندگان راه که در ریگزار می روند چشم بپوش که ما اگر چه خانه به صنعاء داریم ازنژاد بزرگان بوده ایم دیلمی دلیر از پس باسل تن به زبونی نداد و گرما را بر سایه برگزید وقتی کار کسری رونق داشت کشتزارهای بزرگ عراق ، خاص گروه من بودند ...» آنگاه فیروز برای جنگ قیام کرد و پیکی به نزد بنی عقیل بن ربیعه فرستاد و از آنها برای رهایی خانواده های ابنا از کاروانهایی که آنان را می بردند و در جنگ علیه قیس کمک خواست که آنان نیز به یاری او شتافتند و پس از نجات اسیران، فیروز به همراه قوم «عقیل» و «عک» رو به سوی صنعاء نهاد و درجنگی دربیرون شهر قیس از فیروز شکست خورد و فرار را بر قرار ترجیح داد و به نزد عمروبن معدیکرب که او نیز به هنگام ادعای پیامبری اسود از دین اسلام برگشته بود و به اسود پیوسته بود پناه برد . با برگشتن اوضاع عمرو به نزد مهاجربن امیه که با سپاهی به سمت نجران می رفت برای گرفتن امان رفت که مهاجر او را اسیر و قیس را نیز دستگیر کرد و هردو را بند نهاد و به نزد ابوبکر فرستاد . ابوبکر آنها را برای کارهایشان سرزنش و به خصوص به نکوهش قیس به خاطر شورشهایش و کشتن داوذیه پرداخت . اما به خاطر مصالح سیاسی و تعصب عربی و یا شاید شرافت نژادی اش ! از دوبار ارتداش و خون داذویه با یک انکار ساده او به آسانی گذشت و چندی پس از آن هردو را به عنوان غازیان و سران سپاه اسلام به تاراج ایران گسیل داشت 3- سومین ارتداد یمن : برگشت مردم حضر موت و کنده از آیین اسلام اشعث بن قیس کندی رئیس قبیله کنده درسال دهم هجری در رأس هیأتی به مدینه آمد و اظهار اسلام کرد در این دیدار اشعث به پیامبر گفت ما پسران آکل المرار هستیم و تو‌‍ نیز پسر آکل المراری، پیامبر درپاسخ گفت : ماپسران نضربن کنانه ایم ؛ ازپی مادران خویش نمی رویم و از پدر خود نمی بُریم . پس از آن پیامبر زیاد بن لبید انصاری را به عنوان والی آنها منصوب کرد که وی در زمان حیات پیامبر در آن سرزمین مقیم بود پس از آنکه اسود در صنعا ادعای پیامبری کرد جمعی از قبایل کنده نیز سر از اطاعت پیامبر برتافتند که از جمله چهار برادر که به عنوان پادشاهان مشهور بودند به نامهای جمد، مخوص ، مشرح و ابضعه که پیامبر این چهار نفر را لعنت کرد وبعدا هر چهار درهجوم زیاد به آنها در حالیکه مست بودند به همراه خواهرشان عمرده کشته شدند. پس از درگذشت پیامبر، ابوبکر زیاد را درمقامش پابرجاداشت و- به قولی ریاست کنده را که قبل ازآن دراختیار مهاجر بود نیز به او واگذاشت - و از او خواست که از قبایل حضرموت و کنده برایش بیعت بگیرد و زکات آنها را جمع آوری نموده و به مدینه بفرستد . ازاینجا منابع سیر حوادث را دوگونه بیان کرده اند، برخی آورده اند که زیاد پس از دریافت پیام ابوبکر بزرگان قبایل را گردآورد و خبر درگذشت پیامبر را به آنها دادو از آنان برای ابوبکر بیعت خواست که اشعث بن قیس مخالفت کرده و می گوید : «سخن تو شنیدم و دعوتی که می کنی معلوم کردیم چون همگان برخلافت ابوبکر بیعت کردند ما هم موافقت نمایییم . زیاد گفت : اعتبار اتفاق مهاجر و انصار را باشد وبس . اشعث گفت: نتوان دانست که بعد ازاین کارها چگونه شود . اکنون بباش تا پایان کار را نظاره کنیم تا چه خواهد شد.» بیعت نکردن اشعث با ابوبکر موجب مخالفت پسر عمویش امروالقیس بن عباس گردید. که اشعث را از آنچه بر دیگران رفته بر حذر می دارد و ازاو می خواهد که بیعت با ابوبکر را بپذیرد و جلوی جنگ و خونریزی را بگیرد. اشعث درپاسخ گوید : « ای پسر عباس ، محمد (ص) ازجهان برفت و عرب بر سر پرستیدن خدایان پدران خویش شدند و ما از عرب یکسو نشویم . لشکر ابوبکر به ما نرسد و ابوبکر با ما نپردازد »پس از ردوبدل شدن این گفت وگو اهالی قبایل کنده و حضر موت به دو دسته تقسیم شدند جماعتی بردین اسلام باقی ماندند ، نماز برپاداشتند و زکات خود را پرداختند و گروهی از پرداخت زکات خودداری ورزیدند. هنگام جمع آوری زکات روزی علاءبن حجرشتری از برادرش «شیطان بن حجر» را که او سخت دوست می داشت به اشتباه داغ زکات بر نهاد و درگله بیت المال وارد کرد. صاحب شتر به همراه برادر به نزد زیاد آمدند و از او خواستند آن شتر را با شتر دیگری معاوضه کند، اما زیاد به بهانه آنکه داغ زکات خورده برگرداندن آنرا روانداست و در برابر اصرارشان به آنهاتهمت ناباوری و دوری از اسلام زد . آن دو برادر نزد حارثه بن سراقه بن معدی کرب از بزرگان کنده رفتند و از او خواستند تا نزد زیاد وساطت کند ؛ او نیز نزد زیاد آمد و رهایی اشتر را خواستار شد که زیاد باز نپذیرفت . باز دراینجا منابع سیر حوادث را متفاوت نقل کرده اند برخی نوشته اند حارثه خودشتر را از گله شتران جدا کرد تا آزاد کند و زیاد به چند تن ازجوانان حضرموت و سکون دستور داد تاحارثه و یارانش را به همراه اشتر بگیرند و بند بنهند . این کاربرکندیان گران آمد و جمعی از قبیله بنی معاویه برای آزادی حارثه گردآمدند که با حمایت مردم سکون وحضرموت از زیاد او شبانه به آنان حمله برد و جمعی از آنان را بکشت و بقیه را پراکنده وسپس حارثه ویارانش را آزادکرد. پس از آن قبایل مختلف کنده سربه شورش برداشتند و جمعی از مردم ناراضی سکون وحضرموت نیز به آنها پیوستند. ازسوی دیگر جمعی از بزرگان قبایل کنده ازجمله شرحبیل بن سماط و پسرش و ابن صالح و امروءالقیس به سوی زیاد رفتند و او با همراهی آنان و قبایل حضرموت وسکون به سوی قبیله بنی عمروبن معاویه حمله برد وچهاربرادر به نامهای مشرح ،مخوص ، جمد و ابضعه و خواهرشان عمرده را کشتند. زیاد با اسیرانی که گرفته بود به سوی مقر خویش بازمی گشت که درهنگام عبور از نزدیکی اردوگاه اشعث بن قیس و بنی حارث بن معاویه زنان اسیر ناله کردند و اشعث را مورد خطاب قرار دادند که خاله هایت را به اسیری می برند و آنان به هیجان آمدند و به سپاه زیاد حمله بردند و اسیران را نجات دادند، زیاد نیز به مهاجربن امیه نامه نوشت و ازاوکمک خواست . برخی منابع روایت را بدین گونه نوشته اند که حارثه شتر را نجات دادو انگاه شعری سرود بدین مضمون که هنگامیکه پیامبر زنده بود ما مطیع او بودیم و اگر از اهل بیت او کسی بجایش نشیند ما از او اطاعت می کنیم، اما ابوبکر شایسته آن نیست که بر ما فرمان براند، و قبایل کنده هم ازاوحمایت کردند و از دادن زکات خودداری ورزیدند. زیاد چون خبر شورش قبایل کنده را می شنود یمن را به سوی مدینه ترک می کند ودر بین راه شعری تهدیدآمیز می سراید و پاسخ حارثه را می دهد. چون اشعث خبر تهدید زیاد را می شنود قبایل کنده را گرد و آنان را برپایداری تحریک می کند. و به آنان می گوید که حاضر به تبعیت وسروری قبیله تیم بن مره نیست و جز به جانشینی فردی از قبیله بنی هاشم حاضر نخواهد شد و اگر نباشد جانشینی پیامبر از قبیله بنی هاشم خارج شود هیچ کس بدان منسب سزاوارتر از ما نیست .که پدران ما مالک زمین بودند پیش از آنکه درجهان قریشی بود. چون زیاد به مدینه آمد ابوبکر چهار هزار نفر از مهاجر و انصار را برای جنگ با اشعث با او همراه کرد و به مهاجربن امیه نیز دستور داد که به یاری زیاد بشتابد. زیاد با سپاهیانش بر یک یک قبایل می گذشتند و هرکس را که اظهار اسلام می کرد می بخشیدند و آنانی را که زکات نمی دادند و می جنگیدند می کشت و زنان و فرزندانشان را به اسیری می گرفت. هنگامی که خبر قتل عام قبایل به اشعث رسید با هزار مرد از قبایل بنی مره، عدی و جبیله به جنگ زیاد رفت و از نزدیکی شهر «بریم» سپاه او را شکست سختی داد که در آن جنگ 309 نفر از سپاهیان زیاد کشته شدند و بقیه در حصار بریم پناه گرفتند. زیاد به مهاجربن امیه نامه نوشت و از آنان کمک خواست و مهاجر با سپاهیانش به کمک زیاد آمد. اشعث هنگامی که خبر آمدن مهاجر را شنید، چند فرسنگ از شهر بریم فاصله گرفت و پس از ورود مهاجر به شهر هردو را محاصره کرد و از دیگر قبایل کنده کمک خواست که لشکر انبوهی به یاری او آمدند. زیاد درنامه ای ابوبکر را از اوضاع خویش آگاه کرد، ابوبکر هم نامه ای به سران قبایل کنده و اشعث نوشت و به آنان وعده داد که چنانچه به دین اسلام برگردند و زیاد را ازحکومت آنجا برکنار نماید، شخصی مطابق میل آنها به حکومت بگمارد. یکی از آن میان با شمشیر به پیک حمله برد، برخی فرد ضارب شماتت کردند، اما اشعث کار او را تأیید کرد. درپی این حادثه برخی از سران قبایل با یارانشان اشعث را ترک نمودند و عده ای از آنان به سپاه زیاد و مهاجر پیوستند. زیاد به پشتوانه تازه واردین براشعث حمله برد، اما لشکرش دوباره شکست خورد و خودش نیز مجروح گردید و دوباره در دژ بریم پناه گرفتند. زیاد دوباره پیکی به نزد ابوبکر فرستاد و او را از چگونگی نبرد آگاه کرد، ابوبکر بزرگان مهاجر و انصار را گرد آورد و حال زیاد و مهاجر به آنها گفت و از آنان چاره خواست. ابوایوب انصاری به او پیشنهاد داد که سپاهیان را فرا خواند و زکات یکسال را برکندیان ببخشاید که ابوبکر پیشنهاداو را نپذیرفت، آنگاه ابوبکر با عمر خلوت کرد و نظر او را درباره فرستادن علی (ع) به جنگ جویا شد، چراکه به نظرش می آمد که کسی جزاو شایستگی آن را ندارد که گره ازاین مشکل بگشاید. عمر ضمن تأیید شایستگی علی گفت اما اگر او نپذیرفت دیگر کسی رغبت جنگ با آنان را نمی نماید و خود عکرمه بن ابی جهل را پیشنهاد داد، ابوبکر نیز به عکرمه که در آن زمان حاکم مکه بود نامه نوشت و به او فرمان داد که به یاری زیاد ومهاجر بشتابد. عکرمه دربین راه صنعاء به کنده بود که خبر ارتداد اهل «دبا» را شنید و نامه دوباره ابوبکر به او رسید که ابتدا شورش دبا را سرکوب نماید و عکرمه پس فرونشاندن شورش آنان به سمت اشعث برگشت و پس از پیوستن زیاد و مهاجر باهم به جنگ اشعث رفتند که اشعث شکست خورد ودر قلعه نجیر پناه گرفت و چون مدتی از محاصره بگذشت و آب و آذوقه سپاه اشعث روبه کاستی نهاد او پس از امان گرفتن برای تعدای از یارانش - به قول برخی منابع فراموش کرد نام خویش رابنویسد و برخی منابع گفته اند خود نام خویش را ننوشت – تسلیم شد. دراین بین زیاد به بهانه اینکه نام اشعث دربین آنانی که امان گرفته اند نیست خواهان کشتن او همچون دیگر اسیران بود، اما عکرمه اورا به مدینه نزد ابوبکرفرستاد تا درباره اش تصمیم بگیرد. درمدینه عمر خواهان کشته شدن اشعث با استناد به حدیثی از پیامبرکه می گفت :«هرکس که دینش را تغییر داد بکشید » بود، اما اشعث قیام خود را به دلیل ظلمی که کارگزار خلیفه درحق قبایل کنده انجام داده بود دانست وگفت که اسیران قبیله ام را می خرم و خود بعد از این دین اسلام را یاری می نمایم. ابوبکر هم او را بخشید و خواهر کور خود «ام فروه» را به زنی او داد. وبدین سان شکست اشعث پایانی بود بر جنگهای موسوم به ارتداد. عنوان منابع دست اول طبری ، محمدبن جریر، تاریخ طبری یا تاریخ الرسول و الملوک، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران: انتشارات اساطیر، جلد چهارم، چاپ پنجم 1375. یعقوبی، احمدبن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هفتم، 1374. بلاذری، احمدبن یحیی بن جابر، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، ]بی جا[: نشر نقره، چاپ اول 1337. کوفی، محمد بن علی بن اعثم، الفتوح، ترجمه محمدبن احمد مستوفی هروی، مصحح غلامرضا طباطبایی مجد، تهران: انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، چاپ اول 1366. واقدی، محمدبن عمر، مغازی، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، تهران: مرکز نشر دانشگاهی، چاپ اول 1366. ولی الدین عبدالرحمن بن محمدبن خلدون، تاریخ ابن خلدون (العبر و دیوان المبتداء و الخبر فی ایام العرب و العجم والبربر)، ترجمه عبدالمحمد آیتی، تهران: موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، جلد چهارم، 1363. ابن اثیر، عزالدین بن ابی الحسن، تاریخ کامل، برگردان محمد حسین روحانی، تهران: انتشارات اساطیر، جلد سوم، چاپ اول، 1371. ابن خیاط العصفری، خلیفه، تاریخ خلیفه بن خیاط، تحقیق مصطفی نجیب فواز و غیره، بیروت: دارالکتب العلمیه، الطبعه الاولی، 1415هـ.ق. ابن سعد، ابوعبدالله محمد، الطبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت: دارالکتب العلمیه، الطبعه الاولی 1410هـ

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته