تحقیق حمايت آمريكا از رژيم هاي غير دموكراتيك و سركوبگر و تأثير آن بر جريان بنيادگراي اسلامي (docx) 26 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 26 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
حمايت آمريكا از رژيم هاي غير دموكراتيك و سركوبگر و تأثير آن بر جريان بنيادگراي اسلامي
گفتار اول:تعامل سياسيت خارجي آمريكا و نظامهاي سياسي در خاور ميانه
الف )اولويت سياست خارجي آمريكا در خاورميانه :تشويق دموكراسي يا تقعيب منافع ملي
ايالات متحده آمريكا خود را به عنوان اولين دموكراسي در دوران مدرن معرفي ميكند و سياستگذاران اين كشور مدعي هستند كه سياست خارجي آمريكا نيز همانند مناسبات سياسي درون كشور بر اصول دموكراسي و آزادي جامعه استوار است و خواهان گسترش ويژگيهاي اين اصول در كشورهاي در حال توسعه اند. (1)
همچنان كه در فوق هم ذكر شد كشورهاي غربي به ويژه آمريكا خواهان گسترش نظام ارزشي خود بوده اند، كه بخشي از سر اعتقاد به برتري و جهانشمولي آن وبخشي به دليل اين باور كه نزديكي ايدئولوژيكي كشورهاي ديگر را وادر ميكند به منافع و ارجحيتهاي غرب پاسخگوتر باشند. با اين حال اين كار تنها در مواردي انجام گرفته است كه دنبال كردن چنين هدفهايي براي ديگر منافع غرب خطرناك تلقي نشده است.زيرا هر زمان كه بين هدفهاي ايدئولوژيك و ارزشي و منافع امنيتي، سياسي و اقتصادي تناقضي وجود داشته باشد ملاحظات ايدئولوژيكي بازنده بوده است. براي مثال اگر انتخابات پارلماني در كشورهايي كه براي غرب مفيدند به بركناري يك دولت طرفدار غرب منجر شود، كشورهاي غربي آن را نميپسندند. برعكس در مورد دولتهايي كه غرب روابط خوبي با آنها نداشته است يا در كشورهايي كه انتخابات پارلماني ممكن است روي كار آمدن دولتهاي طرفدار منافع و ارجحيتهاي غرب را در پي آورد، غرب به لزوم حفظ معيارهاي دموكراتيك تأكيد ورزيده است.(2)
در مورد سياست خارجي آمريكا در خاورميانه آنچه در عمل غلبه دارد و تعيين كننده است پيگيري و حفظ منافع اقتصادي آمريكا گاهي به هر قيمت از جمله دوستي و اتحاد با خشن ترين ديكتاتورها و طرح واجراي كودتا عليه حكومتهاي مخالف خود و توطئه هاي سياسي است،نه دفاع از اصول دموكراسي و آزادي جامعه، نيويورك تايمز در يك مقاله انتقادي از سياست خارجي آمريكا تحت عنوان «رقص با ديكتاتور» مي نويسيد:«ايالات متحده آمريكا كشوري كه به آزادي و دموكراسي افتخار ميكند داراي عادت زشتي است كه هر زمان به نظر برسد ديكتاتورهاي خارجي در خدمت منافع آمريكا هستند آنها را در آغوش ميگيرد،اين ناپسند ترين ويژگي سياست خارجي آمريكاست». نويسنده آنگاه از مواردي چون شاه ايران، ضياء الحق در پاكستان،سوهارتو در اندونزي و ماركوس در فيليپين و خاندان سعودي در عربستان نام مي برد. گذشته از اين،هر جا كه آمريكا عليه ديكتاتورها دست به عمل زده نه به دليل خواست دفاع از دموكراسي و آزادي جامعه، بلكه به دليل اختلاف بر سر چگونگي پيشبرد منافع خود بوده است،درگيري آمريكا با صدام از همين دريچه قابل فهم است. (3)
به سخن ديگر يكي از كاستي هاي عمده سياست خارجي آمريكا در خاورميانه و به طور كلي در جهان سوم تمايل آن به حمايت از حكومتهاي خودكامه در برابر رژيم هاي دموكراتيك است. بدين گونه ايالات متحده با پشتيباني از حكومتهايي كه با اصلاحات سياسي،اقتصادي و اجتماعي مخالفند هويت ويژه ايستادگي در برابر دگرگوني هاي اجتماعي را بدست آورده است. اين سياست در هيچ جاي ديگر از خاورميانه به اندازه خليج فارس كه ايالات متحده پاره اي از خود كامه ترين رژيم ها را مورد حمايت قرار داده آشكار نيست.(4)
اين كاستي و ايراد سياست خارجي آمريكا در بيان «رابرت شيير» نويسنده روزنامه لس آنجلس تايمز اينگونه مطرح شده است:«براي ما هرگز دموكراسي در خاورميانه اهميت نداشته است مگر آنكه يكي از ديكتاتورها از خط خارج شده باشد».(5)
راكريستوفر فيچنز از مجله Nation نيز نسبت به عملكرد آمريكا در زمينه دموكراسي در خاورميانه اظهار ميدارد كه:«درخصوص سياست خارجي آمريكا در خاور ميانه يك گناه اوليه وجود دارد و آن سرنگوني دولت ملي دكتر مصدق در سال 1953 ميباشد كه تمام مشكلات بعدي خاورميانه به نحوي در اين راستا قرار ميگيرد و بي توجهي آمريكا به مسائل خاورميانه را نشان ميدهد».(6)
مجموعه اين عوامل سبب شد در جهاني كه حركت نيروهاي خواهان مردم سالاري مشاركت و آزادي در آن شتاب گرفته و بتدريج فراگير ميشود كشورهاي عرب در حوزه خليج فارس به صورت حكومتهاي مطلقه باقي بمانند و نهضت در حال رشد علاقمند به دموكراسي وحقوق بشر در خاورميانه در موقعيت همتايان خود در شرق اروپا و آمريكاي لاتين، آفريقا و بخش هايي از آسيا سهيم نگردد. (7)
لازم به ذكر است كه اگر چه سابقه استبداد و خودكامگي در برخي كشورهاي منطقه به پيش از حضور آمريكا در منطقه بر ميگردد، اما همين فرهنگ سلطه و استبدادي در كشورهاي منطقه نيز ميراث استعمارگران اروپايي ميباشد. زيرا در دوران طولاني استعمار اجازه تحول دموكراتيك به اين كشورها داده نشده در نتيجه طبيعي است افراد و گروههايي روي كار آيند كه اعتقاد چنداني به اصلاحات دموكراتيك و سهيم كردن ديگران در قدرت نداشته باشند و آن را برخلاف منافع خويش تشخيص دهند.(8) كه گناه آمريكا نيز تضمين و اطمينان دادن به آنها جهت باقي ماندن بر اين تفكر ميباشد.
همچنين در مورد اولويت سياست خارجي آمريكا در خاورميانه بايد به اظهارنظر فوازجرجيس اشاره كرد كه به روشني تقدم منافع ملي بر ايدئولوژي در سياست خارجي آمريكا در منطقه را نشان ميدهد، جرجيس ميگويد:«فرهنگ، اخلاقيات و تمدن نقش مهمي در سياست خارجي آمريكا ندارد، در عوض منافع امنيتي، اقتصادي و استراتژيك ستون هاي اصلي تعيين كننده روابط آمريكا با خاورميانه ميباشد(9)، كه تجربه جنگ دوم خليج فارس نيز اين را نشان ميدهد زيرا بر خلاف اينكه آمريكا در طول جنگ مدام بر اصطلاحاتي چون«حكومت مشروع»، «دموكراسي» و «حق تعيين سرنوشت» تأكيد ميورزيد اما دوباره حكومت خاندان آل صباح را كه هرگز با انتخابات دموكراتيك همراه نبوده است بر سر كار آورد و پس از عقب نشيني نيروهاي عراقي،علي رغم پيشروي آمريكا تا دروازه هاي بغداد اما به بهانه جلوگيري از تجزيه عراق هيچ توجهي به خواسته هاي مردمي كه در برابر رژيم عراق به پا خاسته بودند نكرد و با خودداري از تماس با اپوزيسيون دموكراتيك عراق تا آوريل 1991 پيامي نمادين را نه تنها به گوش عراقي ها بلكه به گوش همه ملت هاي خاورميانه رساند كه آمريكا به رغم لفاظي ها وسخن پراكني هاي گسترده خود هيچ علاقه اي به برقراري دموكراسي در اين منطقه ندارد. (10)
مجموعه آنچه گذشت را ميتوان در اين سخن«ريچارد هاس» تحت عنوان «استثناء دموكراتيك» خلاصه كرد كه بيان ميدارد: حمايت آمريكا از ديكتاتورها به خاطر منافع خود از جمله نفت، امنيت اسرائيل، مهار شوروي و كسب پايگاه هاي نظامي ميباشد، همين امر ايجاب ميكند نسبت به مسائل داخلي اين كشورها(نقض حقوق بشر،عدم برگزاري انتخابات آزاد و ...) بي توجه باشد و سپس ميافزايد ادامه اين مسله به نفع مسلمانان نيست. (11)
هانتينگتون نيز معتقد است گسترش دموكراسي در جوامع غير غربي باعث بوجود آمدن «پارادوكس دموكراسي» مي شود، به اين معنا كه ورود رويه هاي انتخاباتي شكل غربي به جوامع غير غربي برخلاف انتظار زمينه به قدرت رسيدن حركت ها و احزاب ضد غربي را در اين جوامع فراهم آورده و به آن سهولت ميبخشد و اكنون در منطقه خليج فارس دموكراتيك ترين حكومتها حكومتي است كه بيشترين ضديت را با ايالات متحده داشته باشد و غير دموكراتيك ترين حكومتها حكومتي است كه صميمي ترين روابط را با آمريكا برقرار ساخته است. (12)
بر اين اساس تاكنون گرايش در آمريكا اينگونه بوده است كه براي كمرنگ كردن اين حقايق بر موضوعاتي چون فرهنگ و توجيهات مذهبي و به جاي مشاجره،بر سكوت تأكيد گردد.علاوه بر اين ايالات متحده در عدم اتخاذ سياست تشويق دموكراسي در كشورهاي اسلامي منطقه خاورميانه چنين استدلال ميكند كه آنها جزء متحدين منطقه اي آن كشور محسوب شده،اكثراً غير دموكراتيك بوده، از ذخاير نفتي و موقعيت استراتژيك در منطقه برخوردارند، از اين رو منافع اين كشورها ايجاب ميكند پرونده دموكراسي در آن منطقه گشوده نشود.(13)
در حقيقت آمريكا در خصوص دموكراسي درخاورميانه با يك معما روبروست اگر امريكا دموكراسي در خاورميانه را عملاً تشويق كند در سيستم هاي دموكراتيك نسبت به سياستهاي آمريكا اعتراض ميشود.(14) شايد همين آگاهي و پيش بيني است كه ديك چني را وادار كرده است كه اعلام بدارد اراده خداوند بر آن قرار گرفته كه كشورهاي نفت خيز دموكراسي نداشته باشند.(15)
سخن آخر اينكه در جهان عرب دموكراسي غربي موجب تقويت نيروهاي سياسي ضد غربي ميشود. بنابراين عده اي معتقدند كه ايالات متحده نبايد از برگزاري انتخابات در اين كشورها حمايت كند و صرفاً حامي حقوق بشر باشد،زيرا برگزاري انتخابات به بر سركار آمدن و حاكميت اكثريتي منجر ميشود كه ممكن است قوانين شريعت ديني را بر جامعه تحميل كنند.(16)
با وجود اين واقعيات است كه ادوارد سعيد در مقاله اي تحت عنوان «اسلام يك هويت فرهنگي است»، ميگويد:هيچ سياست خارجي آمريكا را سراغ ندارم كه از حركتهاي محلي طرفدار حقوق بشر، طرفدار حقوق زنان يا متفكرين و منتقدين مستقل حمايت كرده باشد،وفاداري هاي آمريكا در عربستان سعودي به آل سعود،در كويت به خانواده صباح،در مصر به رژيم مبارك و به همين ترتيب در ديگر كشورهاي خاورميانه به حكام آنها معطوف است،لذا مقامات دولتي آمريكا و شخصيت هاي علمي اين كشور با پديده اي به نام «بنيادگرايي» درگيرند و با وجود طرحها،كتابها و مقالات و بررسيهاي بي پاياني كه درباره خطر اسلام انجام ميشود،هيچ گفتگوي واقعي بين اسلام و غرب نميتواند صورت گيرد.(17)
ب ) نقش سياست خارجي آمريكا در تداوم رژيم هاي غير دموكراتيك در خاورميانه
ايالات متحده آمريكا به عنوان يار وفادار و حامي رژيم هايي همچون مبارك در مصر،حكام پادشاهي عربستان سعودي، خاندان آل صباح در كويت،شاه حسن در مراكش و شاه حسين در اردن بوده است. اين حكام براي مدت طولاني حاكم بلامنازع در كشورهايشان بودند و بدون حمايت آمريكا ظرفيت و توانايي اين رژيم ها براي ادامه حيات كاسته و رو به زوال ميروند.(18)
نخبگان خاورميانه از قدرتهاي خارجي بويژه ايالات متحده براي پيشبرد منافع منطقه اي و داخلي خود استفاده ميكنند. اين نخبگان فاقد نظامهاي سياسي مشروع و با ثبات يا ساختارهاي اقتصادي هستند كه بتوانند بودجه هاي غير محدود آنان را تحميل كنند،تنها حمايت خارجي بويژه از نوع آمريكايي است كه براي اين نخبگان امكان تداوم و كنترل وضع موجود را فراهم ميآورد. (19)
زاچري كارابل در تأثير حمايت هاي آمريكا در تداوم حيات رژيم هاي غير دموكراتيك درخاورميانه ميگويد:«بدون افكار عمومي و حمايت ما،بدون ميلياردها دلار ما و پشتيباني خصوصي و شخصي ما،حكومتهاي تماميت خواه و ديكتاتوري در منطقه خاورميانه توان مقاومت در برابر اصلاحات سياسي كه اين كشورها شديداً به آن نيازمند هستند ندارند.(20)
حمايت هاي خارجي اعتبار، قدرت و درآمد بازيگران منطقه اي را كه از راههاي ديگر قابل افزايش نبوده است،افزايش مي دهد (21) و مهم تر اينكه سيستم هاي حمايت اقتصادي و ديپلماتيك و تسليحات اعطايي به اين رژيم ها نقش مهمي را در بر قدرت ماندن رژيم هاي استبدادي و بازگذاردن دست آنان در فشار مجدد در داخل و مقاومت بيشتر در برابر خواست مردم ايفا ميكند.(22)
تأثير حمايت هاي آمريكا در تداوم حيات نظامهاي غير مردمي در خاورميانه به حدي بوده است كه برخي انديشمندان آمريكايي نيز به آن اعتراف كرده اند مثلاً «توماس فريدمن» نويسنده مشهور روزنامه نيويورك تايمز اظهار ميدارد: «تنها عامل پايداري نظام سياسي حاكم بر عربستان سعودي وجود نيروهاي نظامي آمريكايي است».(23) سناتور «جي.ليبرمن» نيز پس از تبليغ رسانه هاي غربي در مورد كمك عربستان به القاعده اعلام كرد: «ايالات متحده نميتواند تحمل كند كه ملتي مانند عربستانيها كه دولتهايشان تنها با حمايت هاي ما ميتواند باقي بماند،حامي دشمنان ما باشند».(24)
از آنجا كه نقش غرب در حفظ رژيم هاي غير مردمي در خاورميانه و پشتيباني از سياست هاي تجاوزكارانه اسرائيل مستمسكي به دست ميدهد كه گروههاي افراطي و سنتگرا نه تنها عمليات تروريستي خود را توجيه كنند بلكه از حمايت توده اي بخش هايي از جوامع عرب و مسلمانان كه اين ستمكاري را مشاهده و تجربه ميكنند نيز برخوردار شوند.(25)سياست كنارهگيري آمريكا از دخالت در خاورميانه بازيگران منطقه اي را ترغيب ميكند تا در جستجوي راه حل سياسي براي منازعات خود باشند و اصلاح نظامهاي سياسي و اقتصادي خود را آغاز كنند.همانطوركه «ليون تي هدر» بيان ميدارد سياست كنارهگيري ايالات متحده از دخالت در خاورميانه بايد با كنار گذاشتن تدريجي تعهدات نظامي آمريكا نسبت به ديكتاتورهاي نظامي عرب و اميران مرتجع آغاز شود زيرا از دست دادن حمايت و كمك هاي آمريكا ميتواند سرانجام آنان را وادار كند تا لزوم تغييرات سياسي را دريابند. ليونتيهدر اضافه ميكند كه ايالات متحده بايد از وارد شدن به دور تازه تعهد نظامي و هواداري سياسي خودداري كند زيرا نخبگان سياسي منطقه دوباره براي حل مشكلات سياسي و داخلي خود و مهار تهديدهاي منطقه اي دست به دامان آمريكا خواهند شد. ايالات متحده با احياي تعهدات سياسي و نظامي، انگيزه اين حكومت ها را براي اصلاح نظامهاي سياسي و اقتصادي، برقراري موازنه قواي پايدار، ترتيبات امنيتي مناسب، رشد و ترقي و دستيابي به راه حل هاي سياسي براي مشكلات از بين ميبرد. (26) همين عوامل اثر عمده اي بر گرايش به سمت اقدامات خشونت طلبانه دارد و گروههاي ميانه را نيز به سمت افراط گرايي سوق ميدهد.
ج )علت حمايت ايالات متحده از رژيم هاي غير دموكراتيك
حمايت آمريكا از رژيم هاي غيردموكراتيك را ميتوان در سه عامل ترس از روي كار آمدن اسلام گرايان،كمك به تحقق صلح خاورميانه و سياست حفظ وضع موجود خلاصه كرد.
ترس از روي كار آمدن اسلام گرايان
در مورد خاورميانه در غرب اين گرايش غلبه دارد كه اسلام را ضد جريان نوسازي بدانند،باور به پيشرفت و عدم تقيد به دين در امور دنيوي كه اركان دوگانه و توامان نهضت روشنگري بوده غالباً باعث ميشده است كه اسلام و دموكراسي كه شكل مرجح نظام سياسي جديد است، ناهمساز تلقي شود.(27)
دكتر سعد الدين ابراهيم نيز درمورد اين برداشت غرب از اسلام اظهار ميدارند كه: «اكثر آمريكائيان متخصص در خاورميانه كه در تدوين نظريه هاي نوسازي دهه هاي 1950 و 1960 مشاركت داشتند، اسلام را به عنوان يك عامل اجتماعي در حال تغيير مجزا مي انگاشتند،جامعه شناسان پيرو مكاتب «نوسازي» اعتقاد داشتند كه اسلام دشمن سرسخت علم،تكنولوژي و مواضع اين جهاني است و به همان نسبتي كه اين موازين توسعه يابند ضعيف خواهد شد و عده اي از آنها استدلال ميكردند ميان «اسلام» و «ترقي» بايد يكي را انتخاب كرد. (28)
گرچه دوباره به ميدان آمدن اسلام در صحنه سياست اين تصور را به چالش طلبيده است. برخي تحليل گران غرب معتقدند كه راه دادن به اعمال جريانات دموكراتيكي كه خطر دستيابي داعيان نهضت اسلامي به مراكز قدرت را در پي داشته باشد مغاير با منافع غرب است و حتي ممكن است بي ثباتي روز افزون و ضديت توفنده تري با غرب دامن بزند. از نظر اين تحليلگران غربي ارزشهاي اسلامي و ارزشهاي دموكراتيك همچنانكه در مورد مسائلي مثل نابرابري مؤمنان و نامؤمنان يا مردان و زنان معلوم است بالذات ناهمسازند.(29)
همچنين جداي از اين برداشت منفي از اسلام و اسلام گرايان، نخبگان سياست خارجي آمريكا، اسلامي را مطلوب ميدانند كه غير سياسي، ميانه رو و حامي كشورهاي غربي باشد. مثل اسلام عربستان سعودي،مصر، تونس،تركيه،پاكستان،مالزي و اندونزي. دو عامل فرهنگي ـ تاريخي و سياسي ـ امنيتي علت شك و ترديد غرب بويژه آمريكا نسبت به اسلام است. البته ارزشهاي فرهنگي آمريكا نيز نقش مهمي در شكل دادن به ذهنيت سياستگذاران اين كشور نسبت به اسلام دارد. ذهنيت بيشتر آمريكايي ها از اعراب و مسلمانان اين است كه آنها را خطرناك،غير قابل اعتماد،غير دموكراتيك و ابتدايي ميدانند. به عبارتي در نگاه آمريكا، اسلام به عنوان فرهنگ دشمن و تهديدي براي منافع و ارزشهاي فرهنگي آمريكا تلقي ميشود. تصورات آمريكا از مسلمانان ممكن است ريشه در مسائل مذهبي داشته باشد و شايد بتوان آن را در جنگ تاريخي بين مسلمانان ومسيحيان رديابي كرد. در مركز عقايد و تصورات درباره اسلام نه تنها ترس و سردرگمي بلكه شك و ترديد نسبت به ادغام دين و سياست قرار دارد. كه اين امر جنبه هاي اساسي سنت ليبرالي آمريكا يعني جدايي كليسا و دولت و نقش كم باورهاي مذهبي در جامعه سكولار آمريكا را به چالش ميكشاند.(30)
البته مسائل سياسي وامنيتي نقش مهمتر و بسزاتري در برداشت مقامات آمريكايي نسبت به اسلام دارد،از جمله اين مسائل ميتوان به محاسبات راهبردي آمريكا در روابط اعراب و اسرائيل و آسيب پذيري دستيابي به نفت خليج فارس،آسيب پذيري رژيم هاي خاورميانه اي طرفدار آمريكا در برابر اسلام گرايان،تروريسم و تكثير تسليحات هسته اي اشاره كرد. اضافه بر اين از منظر سياستگذاران آمريكا مادامي كه مخالفت هاي اسلام گرايان با دو ركن اصلي سياست خارجي اين كشور در منطقه يعني ثبات و امنيت كشورهاي توليد كننده نفت در خليج فارس و روند صلح اعراب و اسرائيل ادامه يابد، منافع جهاني آمريكا درگير و در خطر است. (31)
به تحليل اكونوميست آمريكا نمي تواند بحث دموكراسي در كشورهاي عرب خاورميانه را به سرعت مورد توجه قرار دهد، بطور قطع چنين تحولي براي غرب مطلوب نخواهد بود،زيرا باعث روي كارآمدن اسلام گرايان ميشود. درست به همين دليل سياست غرب در قبال اعراب از ديرباز بر اساس سياست واقع گرايانه تعيين شده است. (32)
آمريكا معتقد است اسلام گرايي موجب تهديدهاي مستقيم و غير مستقيم بر ضد منافع آمريكا و يا منافع متحدان آن ميشود.(33) لذا از مصالحه بين دولتها و گروههاي اسلامي در كشورهاي عربي استقبال نميكند و با نگراني به اين موضوع مينگرد، زيرا احساس ميكند چنين مصالحه اي تهديدي براي حضور اين كشور در منطقه است.آمريكا در اين زمينه دو تجربه تلخ در منطقه دارد،يكي به تجربه انقلاب اسلامي در ايران( كه به عمر يكي از مهمترين متحدين استراتژيك آمريكا در منطقه پايان داد.) و حوادث پس از انقلاب و بحران گروگان گيري و اشغال سفارت آمريكا در تهران مربوط ميشود كه اين تجربه باعث شد كه آمريكائيان باور كنند هر اسلام گرايي كه به قدرت برسد ضرورتاً دشمن امريكا است. دومين برخورد آمريكا با اسلام گرايان،دخالت نظامي مستقيم تفنگداران آمريكايي در لبنان بود، اين تجربه به آمريكا و رژيم صهيونسيتي نشان داد قدرت روحيه شهادت طلبي با تكنولوژي مهار شدني نيست، زيرا ابزار نظامي نمي تواند جلوي كسي را كه عاشق مردن در راه وطن خويش است بگيرد. علاوه بر اين آنچه در اين راستا بر وحشت آمريكا از اسلام گرايان ميافزايد نتايج تحقيقات درباره عملياتهاي شهادت طلبانه است كه نشان ميدهد اين عملياتها صرفاً هدفي اسلامي داشته اند و قصد آنان ضربه زدن به منافع آمريكا و اسرائيل بوده است. بنابراين نه تنها براي ممانعت از بدست گرفتن قدرت توسط اسلام گرايان تلاش ميكند،بلكه حتي در برابر تبديل شدن آنان به يك نيروي كارآمد كه بتواند در تصميم گيريها اعمال نفوذ كند نيز مقاومت مينمايند.(34) از جمله اقداماتي كه در اين راستا انجام داده عبارتند از: مقابله با اين جنبشها به بهانه مبارزه با تروريسم،ارائه كمك هاي اقتصادي به كشورهاي دوست براي محدودكردن اين جنبشها، تعقيب اعضا و رهبران اين جنبشها و تحويل آنها به كشورهاي متحد خود در منطقه مثل كمك سيابه مصر در تعقيب و دستگيري اعضاي جنبشهاي اسلامي مخالف دولت.(35)
همانطور كه ملاحظه شد خطر مشاركت سياسي اسلام گرايان در نظامهاي سياسي كشورهاي اسلامي، تهديد منافع غرب در اين كشورها است. چرا كه غرب از اين هراس دارد كه در صورت روي كارآمدن اسلام گرايان نتواند روابط دوستانه اي را كه با نظامهاي حاكم فعلي دارد با گروههاي جديد برقرار نمايد و منافع سياسي و اقتصاديش در اين كشورها به خطر افتد، از اين روست كه خواهان تداوم قدرت نظامهاي حاكم و همپيمانان كنوني بوده لذا با هدف كنترل اوضاع كنوني جهان اسلام خواستار حفظ امنيت و آرامش سياسي اين كشورها در كوتاه مدت است. (36)
همچنين غرب و آمريكا از قدرت اسلام در تضعيف روند صلح اعراب و اسرائيل و ثبات رژيم هاي حامي غرب و قطع دستيابي غرب به نفت خليج فارس و انجام فعاليتهاي تروريستي وحشت دارد.(37) كه اين آگاهي و شناخت همراه با طرح اين عقيده هانتينگتون مبني بر اينكه بزرگترين احتمال بروز برخورد تمدنها، مربوط به زماني است كه عقايد راديكال اسلامي بخواهد بر كشورهاي اسلامي غالب شود و كشورهاي اسلامي بخواهند مبناي سياست خود را اصول مذهبي خود قرار دهند، نگراني و هراس آمريكا را دو چندان كرده است.(38)
علاوه بر اينها پيروزي بنيادگرايان در يك كشور به عنوان اولين نشانه هاي دومينو خواهد بود. بر اساس نظريه دو مينو: «اگر يك رژيم طرفدار آمريكا به واسطه تحولات خاورميانه، تحت تأثير مخالفت هاي افكار عمومي،در آستانه تزلزل آشكار قرار گيرد بايد منتظر شروع دمينوي سقوط و تزلزل در خاورميانه بود و بقيه پايگاهها هم سقوط خواهند كرد(39) لذا بايد از وقوع اين امر چه به صورت انتخابات آزاد باشد يا كودتا و يا از طريق انقلاب تا حد ممكن جلوگيري شود. لذا بر اساس اين ديدگاه دولتهاي غربي همواره از سركوب شديد اسلام خواهان در شرايطي كه آنان يك متحد نزديك غرب را تهديد كرده اند و يا در شرايطي كه اسلام گرايان در حال بدست گرفتن قدرت در يك كشور با اهميت استراتژيك بوده اند حمايت كرده اند.(40) زيرا تجربه انتخابات آزاد در برخي كشورهاي اسلامي نشان داد كه در صورت عدم مداخله دولت، آن دسته از رهبران سياسي كه تاكنون منافع غرب را به بهترين نحو تأمين كرده اند از صحنه انتخابات بازنده خارج ميشوند.(41) از اين رو در كشورهايي كه اهميت استراتژيكي زيادي براي آمريكا دارند، اقدام رژيم هاي اقتدارگرا و سركوبگر كه بر شدت برخورد خويش در درون مرزهايشان با اين گروهها افزوده اند بهتر از مهار و آرام كردن برخورد اين رژيم هاست.(42) زيرا به اعتقاد برخي از سياستمداران آمريكا حكومتهاي زورمند طرفدار غرب از يك حكومت اسلامي شبيه ايران بهتر است. اين نظريه چرخش جالبي در دكترين «كرگپتريك» در دهه 1980 است كه بر مبناي آن بهتر است ايالات متحده از حكومتهاي نظامي حمايت كند تا از دولتهاي كمونيستي.(43)
شايد بتوان گفت مجموعه اقدامات ايالات متحده در جلوگيري از روي كارآمدن اسلام گرايان به بهترين وجه در اين سخن«روبرت پلاتريو(معاون وزارت امور خارجه در امور خاورميانه در سال 1994) انعكاس يافته كه اظهار كرد:«ما سياستي اتخاذ نميكنيم كه به لانه اسلام سياسي تبديل شويم».(44)
در حالي كه نگراني هاي موجود زمامداران آمريكا در مورد اسلام گرايان اين است كه اگر به قدرت برسند به غير از خود اجازه كسب قدرت به هيچ كس نميدهند.(45) گراهام فولر در مقاله تحت عنوان «صداهاي ديگر: بنيادگرايي اسلامي تهديد طولاني و دراز مدت نيست» با بيان اينكه هيچ شك و شبهه اي وجود ندارد كه بنيادگرايان اسلامي تمايلي به غرب ندارند و هنوز هم عقايد ضد غربي دارند و غرب را به خاطر ارتكاب اعمال قبلي خود در مستعمره نمودن كشورهاي جهان سوم مستحق مجازات ميداند، اعلام مي دارد:«اجازه دهيد اسلام و گروههاي اسلامي از اين پنهان كاريها بيرون بيايند و انتخابات آزاد و مستقيم دموكراسي را پياده كند، به عقيده وي اين فرايند وقت زيادي نميگيرد و فرصت كمي براي آن كافي است». فولر سپس مي افزايد اسلام سياسي لولوخوره نيست و نبايد از آن ترس و واهمه داشته باشيم.(46)
كارابل نيز در اين مورد اعلام ميدارد اسلام با حدود يك ميليارد و نيم پيرو هيچ نشانهاي از زوال اخلاقي و روحاني در آن وجود ندارد و مطالب زيادي وجود دارد كه رشد اسلام سياسي را به اثبات ميرساند.سپس مي افزايد اسلام سياسي روبه سمت زوال نيست ما بايد آن را به عنوان حقيقت و طيف مختلف سياسي در خاورميانه قبول كنيم. ما بايد در مورد هر احتمالي و انجام اصلاحات در منطقه مردمان اين منطقه را به عنوان جزئي از اين اصلاحات در نظر بگيريم. ما بايد از تأسف ونگراني موجود در مورد بنيادگرايي دست برداريم و بيشتر تلاشمان را بر انجام اصلاحات تمركز دهيم.(47)
كمك به تحقق روند صلح خاورميانه
اسلام گرايان به عنوان قويترين مخالفان روند صلح اعراب و اسرائيل ،بعنوان سنگ زير بناي سياست ايالات متحده، در خاورميانه عمل كردهاند. مخالفت اسلام گرايان از مخالفت ملي گرايان عرب با روند صلح ـ از زماني كه اسلام گرايان نه تنها با روند صلح به عنوان يك معامله سياسي بد،بلكه به عنوان هتك حرمت اماكن مقدس مسلمانان آن را مورد انتقاد قرار دادندـ فراتر رفت. (48)
شواهدي در دست است كه ميان گسترش دموكراسي در ميان كشورهاي عربي و پذيرش موجوديت اسرائيل يك ناهماهنگي و تضاد كامل وجود دارد. كه اين امر برگرفته از مخالفت عمومي و عدم پذيرش از سوي توده هاي عرب ميباشد.(49) همچنين فضاي بازسياسي روند صلح اعراب و اسرائيل را نيز به مخاطره خواهد افكند،«محمد فايق» رئيس سازمان عربي حقوق بشر در اين مورد ميگويد:«ما شديداً به دموكراسي نياز داريم با وجود اين هر چند صلح معمولاً به استقرار دموكراسي كمك ميكند اما ظاهراً در اين منطقه نقش معكوسي دارد زيرا صلحي است كه مردم با آن مخالفند».(50)
تعهد سياسي آمريكا به اجراي فرايند صلح خاورميانه و تضمين امنيت اسرائيل به عنوان يكي از پايه هاي سياست خارجي خود و آگاهي برخي دولتهاي منطقه از اين امر سبب شد كه برخي دولتهاي منطقه بويژه مصر ضمن استفاده ابزاري از اين مساله و گرفتن وام و كمك هاي اقتصادي از آمريكا در برابر خواست مردم بويژه گروههاي اسلام گرا جهت مشاركت در قدرت مقاومت كنند. زيرا مبارك ميداند كه آمريكا خواهان بكارگيري اهرم اقتصادي تحريم عليه مصر نيست و همچنين قصد بكارگيري سياستي را ندارد كه در نتيجه آن اسلام گرايان به قدرت رسند زيرا آنها ميدانند كه پيروزي بنيادگرايان در مصر به عنوان اولين نشانه هاي دومينو خواهد بود.(51)
آمريكا كه در سطح گسترده از اشاعه و گسترش دموكراسي وحاميان آن در كشورهاي مختلف به صورت موثر تجليل به عمل آورده درخاورميانه در ميدان عمل عكس اين كار بروز داده است.در اين زمينه حفظ امنيت اسرائيل نيز بي تأثير نبوده است زيرا از زمان تشكيل رژيم اسرائيل در سال 1948 اين كشور خود را متعهد به حفظ امنيت اسرائيل نموده است. و در هر نقطه اي كه تضاد بين دموكراسي و تضمين امنيت اسرائيل بوجود آمده است آمريكا بيشتر با هزينه فداكردن دموكراسي به فكر تضمين موقعيت و امنيت اسرائيل بوده است.(52)
همچنين در مارس 1949 بعد از وعده ژنرال حسين زعيم منبي بر صلح با اسرائيل سيا كمك هاي لازم را براي كودتا عليه رژيم دموكراتيك و انتخابي در سوريه فراهم كرد كه اولين كودتا در منطقه بعد از جنگ جهاني دوم به شمار ميرفت. تاريخ نشان داده هرگاه زمامداران حكومتي در منطقه خاورميانه به امضاء قرارداد صلح با اسرائيل تن دهند آمريكا به قيمت حفظ اين نوع رژيم ها امر به قرباني نمودن روشهاي دموكراتيك در اين كشور داده است.(53)
لذا بر اين اساس و با توجه به تهديد دولتهاي اسلام گرا نسبت به صلح با اسرائيل طبيعي است كه آمريكا بر اساس سنت پيشين از روي كار آمدن آنها تا حد امكان جلوگيري نمايد.
سياست حفظ وضع موجود
قدرتهاي بزرگ مايلند وضع موجود حفظ شود چرا كه وضع موجود باعث تداوم موقعيت اقتدار قدرتهاي بزرگ شده و از پيچيده تر شدن آشوب در روابط بين الملل در دنيا جلوگيري ميكند. (54)
ايالات متحده آمريكا نگران اين مساله است كه برنامه هاي نوسازي و دگرگوني باعث هرج و مرج و آشوب و تهديد منافع گسترده آمريكا ميگردد. در نتيجه اغلب ثبات مصنوعي رژيم هاي قابل پيش بيني و طرفدار استبداد را به عدم ثبات قطعي دگرگوني سياسي،اقتصادي و اجتماعي رژيم هاي جديد غير قابل پيش بيني ترجيح مي دهد.(55)
بر اساس سياست محافظه كارانه و حفظ وضع موجود آمريكا رژيم هاي فعلي مصر،اردن،عربستان سعودي و سوريه، از حكومتهاي اسلامي تندرو مناسب تر ميباشند و از آنجا كه اينها در مقابل اسلام گرايان نفوذ پذير هستند آمريكا لازم ميداند كه به حمايت از اقتدارگرايان و حكومت نظامي بسنده كند.(56) بدين ترتيب، ايالات متحده به نام ثبات و ايجاد نظم، براي مدت طولاني از رژيم هاي اقتدارگرا در منطقه حمايت نمود، تحت اين حمايت ها بود كه در طول چند دهه خاورميانه توسط تعداد كمي از افراد خاص بصورت فوق العاده اداره ميشود.(57)اما انديشه اسلام گرايانه به طور ثابت بر برنامه دگرگوني متمركز است. اسلام سياسي رنجش زيادي نسبت به امپرياليسم سياسي،اقتصادي و فرهنگي غرب،بخصوص زماني كه شاهد دوران قدرت و سلطه مسلمانان در جهان است، ابراز مي دارد. اسلام سياسي امروزه نگران خصوصيت نئوامپرياليستي جهاني شدن كه خواهان تداوم سلطه غربي يا آمريكايي بر جهان در ابعاد سياسي، ديپلماتيك، نظامي، اقتصادي و فرهنگي زندگي است ميباشد. نگراني اسلام گرايان در خصوص جهاني شدن، بوسيله گروههاي زيادي در جهان كه احساس ميكنند در نتيجه روند جهاني شدن به طور اجتناب ناپذيري برندگان و بازندگان جهاني بوجود آمده اند بيان ميگردد. در نتيجه درست است كه بگوييم اسلام سياسي خواهان برنامه و جهاني است كه تسلط غرب بر نظام بين المللي را تا حدودي كاهش دهد. (58)
گفتار دوم:همسويي سياست خارجي آمريكا با دولت مصر و تأثير آن برجريان بنيادگرايي
در اين قسمت درصد توضيح رابطه ميان سياستهاي خارجي آمريكا در ارتباط با مسائل داخلي دولت مصر و تأثير آن بر تصور منفي اسلام گرايان از آمريكا و سپس اقدامات خشونت آميز عليه آمريكا هستيم. براي درك بهتر مساله بايد عوامل محرك اسلام گرايان در مصر را بشناسيم،سپس تأثير سياست خارجي آمريكا بر اين محركها را توضيح دهيم.
همانطور كه ذكر شد جنبش اسلام گرايي در مصر با حسن البنا و اخوان شروع شد و از ابتدا رويكردي پارلمانتاريستي در پيش گرفت و به جز چند استثنا از درگيري پرهيز كرد،اما از دهه 1970 به بعد يك انشعاب عظيم در اخوان المسلمين ايجاد شد كه رويكردي خلاف سنت و رويه اخوان المسلمين داشت. اين انشعاب كه خود در چند گرايش تبلور يافت (الجهاد،جماعت اسلامي ...) رويكردي مبارزه جويانه در پيش گرفت. سرآغاز اين مبارزه جويي ترور انورسادات در سال 1981 توسط سازمان «الجهاد» بود.سازماني كه با اين ترور شناخته شد وتا امروز نيز به فعاليت هاي مبارزه جويانه خود ادامه ميدهد. (از طريق بازسازي خود در افغانستان و پيوستن به القاعده).
بدون شك در خشونت طلبي و راديكال شدن سازمان الجهاد يا ديگر گروههاي اسلامي در مصر عوامل داخلي هم نقش داشتند اما نقش عوامل خارجي هم از جهت تأثيرات مستقيم و هم از طريق غير مستقيم يعني تأثير بر عوامل داخلي موجد خشونت طلبي و راديكال شدن جنبش هاي اسلامي بيشتر بوده است و همواره تنور خشونت طلبي را گرم نگه داشته و خشونت طلبي در اين گروهها را تغذيه كردهاند.
براي پي بردن به نقش سياست خارجي آمريكا در افراط گرايي و ايجاد شاخه هاي مبارز در انديشه اسلامگرايي مصر به تحليل چند رويداد ميپردازيم.
ترور سادات
دلايل ترور سادات از ديد گروه الجهاد عبارتند از:عدم سازگاري قوانين موجود با شرع اسلام، صلح سادات با اسرائيل،دستگيري، آزار و تحقير اسلام گرايان.(59)
صلح سادات با اسرائيل: پس از صلح سادات با اسرائيل مصر تقريباً هر روز صحنه درگيري و اعتراضات مردمي با نيروهاي دولتي بود و بيشتر گروههاي اسلامي آن را يك لكه ننگ بر دامن مسلمانان و بويژه مردم مصر ميدانستند.لذا خالد اسلامبولي همانطور كه در بازجويي اظهار كرد قصد داشت اين لكه ننگ را از دامن مصر بزدايد.
اما در مورد نقش آمريكا در انعقاد قرارداد صلح بايد گفت كه اين قراداد به ابتكار و مهارت كارتر و ريگان بوجود آمد.(60) نقش آمريكا در اين قراداد به حدي بود كه برخي آن را يك پيمان نظامي سه جانبه مي دانستند تا يك قرارداد صلح چرا كه در نتيجه آن سالانه 5 ميليارد دلار تسليحات آمريكايي به دو كشور صلح كننده پرداخت ميشد.(61)
اهميت اين قرارداد براي آمريكا به خاطر تعهد به امنيت اسرائيل بود به حدي بود كه از آن زمان خود را متعهد به كمك نظامي و اقتصادي به مصر دانست و كمكي همسان با اسرائيل به مصر ارائه كرد.(62) كه رقمي حدود 2 ميليارد دلار در سال مي باشد. در واقع آمريكا در اولين گام مقاومت اعراب در قبال اسرائيل را از طريق خريدن مصر در روند كمپ ديويد و اعطاي كمك هاي مالي به آن شكست.(63)
عامل ديگر كه توجيه گر خشونت طلبي بود،دستگيري و تحقير اسلام گرايان مي باشد. كه خود حكايت از يك جو نامساعد و فضاي بسته سياسي داشت همان عاملي كه از مدتها قبل نيز در خشونت گرايي جنبش اسلامي مصر نقش داشت. زيرا در حقيقت برخي ايدئولوگ هاي جنبشهاي اسلامي مصر در پشت ميلههاي زندان كتب خود را به تحرير درآورده اند كه ميتوان به سيد قطب اشاره كرد كه كتاب (علائم في الطريق) را در زندان نوشت و بيشتر گروههاي راديكال از انديشه هاي او تغذيه ميكنند. (64) نقش ايالات متحده در تداوم اين وضعيت نيز همانگونه كه آمده به خاطر اهميت مصر براي آمريكا ميباشد.
بنابراين اين عوامل با اين ذهنيت سبب ترور سادات شد و جاي پاي آمريكا نيز تا حدودي آشكار بود كه از اين مقطع به بعد پررنگ تر ميشود.
پس از ترور سادات آمريكا در دو سطح باعث تشديد احساسات منفي گروههاي مبارز نسبت به خود شد يكي تمجيد فراوان از سادات و محكوم كردن ترور او، ديگري تلاش براي روي كارآمدن مبارك و حمايت و تضمين بقاي دولت او .در مورد اول ريگان پس از ترور سادات در پيامي چنين گفت:«با مرگ سادات من يك دوست خوب و جهان يك قهرمان را از دست داد،او مرد اميد و بصيرت بود». اين تمجيد ها در حاليست كه اسلام گرايان افتخار ميكردند كه با ترور سادات لكه ننگي از دامان ملت مصر زوده اند. (65)
درباره عامل دوم نيز آمريكائيان به دليل حمايت همه جانبه از رژيم اسرائيل بسياري از مسائل را در مصر پيش بيني ميكردند، قبل از ترور سادات، حسني مبارك را به عنوان يك جانشين مناسب برگزيده بودند. از نظر آمريكا مبارك بهترين كسي بود كه ميتوانست ادامه دهنده راه سادات در صلح با صهيونيست ها باشد. به همين مناسبت آمريكا براي مهيا سازي حكومت وي دست به يك زمينه سازي زد،كارتر رئيس جمهور اسبق آمريكا و عامل انعقاد پيمان صلح كمپ ديويد اعلام كرد:«سادات به من توصيه كرده است كه حسني مبارك جانشين وي شود». او همچنين گفت:«پرزيدنت سادات در مورد لزوم كناره گيري از حكومت و انتخاب مبارك به جاي خود با من مشورت كرده است». عوامفريبي آمريكا در اين زمينه كاملاً معلوم بود، چرا كه سادات چندي پيش از آن با ولع تمام به باقي ماندن بر سرير قدرت،خود را به عنوان رئيس جمهور مادام العمر مصر معرفي كرده بود. عنوان كردن اين مطالب بي پايه و اساس از طرف آمريكا تنها براي زمينه سازي جهت روي كار آمدن مهره ديگري براي تداوم راه سادات بود، در اين ميان سايروس ونس ـ وزير خارجه اسبق آمريكا ـ نيز اعلام كرد: «ترور سادات به شرايط صلح در خاورميانه ضربه زده است،هر چند افراد ديگري در دولت مصر يافت مي شوند كه همچون سادات با اقدامات صلح جويانه پايبند باشند».(66)
نتيجه تمام اين اظهارات و تلاشهاي آمريكا انتصاب حسني مبارك به جانشيني انورسادات بود. مبارك نيز پس از قطعي شدن انتصاب خود از جانب غربيها به ملت مصر چنين گفت:«اي ملت اصيل مصر،من به نام فقيد بزرگوار ـ سادات ـ و به نام ملت و كليه قوانين و همچنين به نام نيروهاي مسلح كشور اعلام ميدارم كه به همه قراردادها و مقررات بين المللي ـ كه مصر امضاء كرده است ـ پايبندم و در تحقق بخشيدن به آن خواستهاي رهبر فقيد خود ـ سادات ـ در برقراري صلح كوشا باشيم».(67)
به حكومت رسيدن مبارك در مصر پيامدهاي منفي بسياري را براي جنبش هاي اسلامي در پي داشت. او براي كسب وجهه بيشتر نزد دولتهاي غربي مبارزه عليه گروههاي اسلامي را شدت بخشيد.
نقش ايالات متحده در روي كار آمدن حسني مبارك و قابل پيش بيني بودن موضع خصمانه او در قبال اسلام گرايان به حدي بود كه امام خميني (ره) از همان ابتدا فرمودند:«اين رئيس جمهور تحميلي كه خيال دارد در مصر مثل انورسادات حكومت كند و در بست خويش را در اختيار آمريكا گذاشته است قبل از اينكه به رياست برسد همبستگي خودش را با اسرائيل و آمريكا اعلام كرده است».(68)
مطالب فوق همه تا زمان روي كار آمدن حسني مبارك ميباشدو از اين مقطع به بعد نيز آمريكا در سياست ها ي تحريك كننده اسلام گرايان كه توسط مبارك تعقيب ميشد،نقش عمده اي داشت. يكي از اين موارد اعدام انقلابيون شركت كننده در ترور سادات بود. طبق قرارداد صلح كمپ ديويد قرار بود روز 25 آوريل 1982 اسرائيل صحراي سينا را ترك كند،اما اسرائيل و آمريكا خروج از صحراي سينا را منوط به اجراي حكم اعدام اين مبارزين مسلمان كردند. آنها آشكارا اظهار كرده بودند كه در صورتي كه 25 آوريل 1982 حكم اعدام به اجرا درنيايد اسرائيل از آنجا خارج نميشود و در همين راستا بود كه آلفرد ترتون ـ سفير آمريكا در مصرـ با مبارك ملاقات و در اين باره به مذاكره پرداخت.(69)
طي سالهاي حكومت مبارك علاوه بر تشديد فعاليتهاي اسلام دولتي تحت هدايت الازهر كه قرينهاي در برابر اسلام انقلابي بود، از اهرم فشار و سركوب عليه اين جنبش ها اعم از ميانه رو و انقلابي نيز استفاده شد.(70) دستگيري گسترده اسلام گرايان به منزله هشداري به همه احزاب و نيروهاي سياسي اسلامي جامعه مصر بود تا از هرگونه فعاليت سياسي خودداري كنند. مهمترين برچسبي كه پس از دستگيري اسلام گرايان در مورد آنها به كار ميرفت «تلاش براي سرنگوني دولت مصر» بود. كه همانطور كه گفته شد در اين مقطع تفاوتي ميان اسلام ميانه رو و انقلابي قائل نبودند تا جايي كه وقتي از مبارك سوال شد چرا با اسلام گرايان ميانه رو گفتگو نميكند،مبارك پاسخ داد «هيچ كس آنها را براي من از هم تفكيك نكرده است».(71) «حسين امين»يكي از سفراي اسبق مصر در الجزاير نيز در اين مورد چنين ميگويد:«تشويق نمودن اسلام ميانه رو صلاح نيست،اسلام ميانه رو اصولاً يك پايه گسترده مذهبي ايجاد ميكند كه جوانان با تكيه بر آن هرگاه به مشكلات و نابسامانيهاي اقتصادي و اجتماعي روبرو ميشوند، به راحتي به طرف افراط گرايي كشانده ميشوند، من معتقدم كه آزادي نبايد به دشمنان آزادي داده شود».(72)
تحت تأثير اين تفكرات،فشارهاي روز افزوني بر اسلام گرايان وارد مي شد تا جايي كه هر روز در قاهره يا مصر عليا در منطقه اي به نام اسيوت عدهاي از روحانيون يا كسان ديگر مبارك را به كافر بودن متهم مي كنند و آن را دست نشانده آمريكا (كسي كه ملت خويش را تسليم ساخته) مي دانند كه حكومت نيز مجدداً با دستگيري و تبعيد پاسخ ميداد. و در اين زمينه از ايالات متحده نيز كمك ميطلبيد. مبارك اعلام ميدارد مصر شديداً نيازمند پول براي مبارزه با افراط گرايي اسلامي است و در مورد شيوه برخورد وي با اين افراد كسي يا دولتي نبايد اقدامات وي را محكوم كند.(73)
درك متقابل آمريكا از تهديد اسلام گرايان براي منافع خود در منطقه و سوء استفاده مبارك از اين مساله جهت دريافت كمك را ميتوان از اين مورد به خوبي دريافت كه همزمان با بازداشت شيخ عمر عبدالرحمن براي محاكمه به دليل دست داشتن در بمب گذاري در مركز تجارت جهاني در نيويورك مبارك نيز اعضا گروه الجهاد را به دادگاه احضار نمود و براي دستگيري،محاكمه وسركوب آنها خواهان پول از آمريكا شد. (74)بعلاوه آمريكا هيچ گاه دولت مبارك را در نقص گسترده حقوق بشر و سركوب شديد مخالفان مورد انتقاد قرار نداد، زيرا مصر يكي از مهمترين كشورهاي عربي است كه شركت فعالي در روند صلح اعراب و اسرائيل دارد،علاوه بر اين گفته مي شود اگر مصر به عنوان قوي ترين سد در مقابل اسلام گرايي تندرو سقوط كند به منافع آمريكا بيشتر از حدي كه از انقلاب اسلامي در ايران متضرر شد،زيان وارد خواهد شد،بنابراين آمريكايي ها به همراه مبارك چنين استدلال ميكنند كه اگر مصر در مقابل اسلام گرايي سقوط كند به عنوان اولين و مهمترين سقوط خواهد بود. زيرا ممكن است بعد از آن جهان عرب در مقابل اسلام گرايي تندرو تسليم شود از اين رو برخي مقامات آمريكايي تأكيد ميكنند كه بايد در مقابل خطر اسلام گرايان مبارز به طور كامل از مبارك حمايت كنند.(75) تحت اين شرايط است كه مصر براي اين گروههاي اسلامي ناامن شده لذا آنها سر از افغانستان در ميآورند و آنان را تحت حمايت طالبان يا در سازمان القاعده مشاهده ميكنيم. (76)
ايالات متحده به خاطر تعهدات نسبت به فرآيند صلح خاورميانه و امنيت اسرائيل و تحت تأثير سياست حمايت از متحدين منطقه اي نميتواند به سياستي بيانديشند كه مصر را در جنگي داخلي با اسلام گرايان تندرو درگير سازد. مبارك نيز درك مي كند كه ايالات متحده به خاطر حفظ ثبات در مصر از انجام تغييرات در سيستم سياسي مصر چشم پوشي ميكند. (77)اين اشتراك در برداشت كاذب از تهديد بنيادگرايي اسلامي و بهانه قرار دادن آن براي مبارزه مشترك جهت ريشه كن كردن آن،به جاي درك آن،و تلاش براي علت يابي و حذف عوامل موجد افراط گرايي و خشونت طلبي،خود يك دور باطل ايجاد كرده و خشونت طلبي مجدد را از طرف ديگر گروهها در پي دارد. اين در حالي است كه اين گروهها همانطور كه ذكر شد از ابتدا خشونت طلب نبودند و از دو جهت نيز آن را غير مفيد مي دانند: يكي افكار عمومي مردم مسلمان آن را نمي پذيرد،ديگر اينكه آنها از طرق مسالمت آميز بهتر به اهداف خود ميرسند،اما مجموعه عوامل ذكر شده گرايش به خشونت را بر آنها تحميل كرده است. (78) در اين مورد «عادل حسين» سر دبير روزنامه «الشعب» ميگويد:«ما به دلايل مذهبي،سياسي وحقوقي با خشونت مخالف هستيم. لكن نكته قابل توجه در اين است كه ما در حال از دست دادن زمينه هاي مناسب ميباشيم. ما نسبت به راه صلح آميز و اصلاحات متعهد هستيم، اما اين راه مسدود شده است و جوانان در حال ترك كردن حزب ما هستند،آنها به گروههاي خشونت آميز تر مي پيوندند.(79)«حسنين هيكل» نيز در مورد برخورد دولت با جنبش هاي اسلامي و بزرگ جلوه دادن خطر افراط گرايي اسلامي توسط دولتمردان مصر ميگويد:« اينها چندان خطري براي دولت مصر نيستند،خطر در روش دولت مصر در مقابله با آنهاست و بايد اين روش سركوب قطع شود و مذاكره،بحث و گفتگو جاي آن را بگيرد».(80)
«ابراهيم شكري» عضو حزب كار در مورد روابط مصر و آمريكا و تأثير آن بر مخالفتهاي داخلي با دولت مصر ميگويد:«اگر مصر با موضع گيري صحيح و مستقل بدون دنباله روي چشم بسته از آمريكا حركت كند چه بسا اوضاع از آنچه هست بهتر شود. تمام سياست هاي حكومت به جانبداري از آمريكا اتخاذ ميگردد بدون اينكه مصر در اين بين مصلحت واقعي داشته باشد،مگر مصلحتي كه القا ميشود و آن اينكه آمريكا به ما كمك ميدهد و اگر ندهد ما از كجا ميآوريم».(81)اين در حاليست كه هدف آمريكا از اعطا اين كمك ها عادي سازي روابط مصر به عنوان يك كشور بزرگ عربي با اسرائيل و همچنان پايبند نگه داشتن آن به روند صلح و تقويت پايه هاي لرزان حكومت در برابر،مخالفان اسلام گرا ميباشد.
زكباري كارابل با بيان اينكه همين كمك ها باعث تشديد سركوبي و فشار حكومت بر مردم شده كه آن نيز به اسلام گرايي و افراط گرايي دامن ميزند، تغيير در سياست هاي آمريكا را عامل مهمي در تحول نظر گروههاي وابسته به اسلام سياسي در مورد غرب و آمريكا ميداند. وي مي افزايد اگر آمريكا سياست كنوني خويش را ادامه دهد، تنها راه تغيير وضع كنوني در آينده انقلاب و خشونت گرايي توسط بنيادگرايان خواهد بود... اگر ما خواهان آن هستيم كه منافعمان را به صورت مسالمت آميزي در منطقه تأمين كنيم بايد از بخشش ها
در سطح گسترده به حكومت هاي نظامي اين منطقه خودداري كنيم.(82)
پيامد ديگر حمايت آمريكا از دولت مصر و بالا بردن توان مقاومت آن در برابر مخالفت هاي اسلام گرايان، انتقال و گسترش مبارزه اين گروهها از رويارويي با حكومت به فاز ديگري كه تقريباً خاص يك دهه پيش تاكنون است ميباشد،يعني حمله به جهانگردان كه شديدترين نوع آن در الاقصر بود. اين حملات كه از 1992 به بعد شروع شد بيشتر از طرف گروه «جماعه الاسلاميه» صورت گرفته است.اين گروه سه شرط را براي متوقف كردن اين اقدامات مطرح كردند:
توقف حملات وشكنجه دولت عليه اعضاء گروه «الجماعه الاسلاميه»
آزادي شيخ عمر عبدالرحمن رهبر معنوي گروه از زندانهاي آمريكا
قطع رابطه با اسرائيل(83)
بدين ترتيب،بسته شدن فضاي سياسي وجلوگيري دولت از فعاليت ها نيروهاي اجتماعي طرفدار مبارزه سياسي مسالمت آميز ومشاركت در جامعه مدني سالم بهترين فرصت را بدست اين گروه هاي تندرو داده است تا مدعي شوند كه در شرايط سركوب، خشونت تنها راه ايجاد تغيير و تحول اجتماعي است.(84) جالب اينكه در فاصله سالهاي 1984 تا 1991 كه گروههاي مخالف اسلام گرا همراه ساير گروهها اجازه فعاليت در فرآيند سياسي را داشتند مصر كمتر شاهد حوادث خشونت بار بود. اما مداخله گسترده دولت و تقلب در انتخابات سال 1991 باعث شد تا نيروهاي سياسي مخالف و از جمله اسلام گرايان ميانه رو انتخابات را تحريم كنند، بدين ترتيب فعاليت هاي جماعه الاسلاميه در بعد نظامي از 1992 شدت يافت. همچنين دولت مصر چند ماه قبل از انتخابات پارلماني سال 1995 زمينه را براي ممانعت از فعاليت اسلام گرايان معتدل و ميانه فراهم ساخت و با فضا سازي عليه آنها در آستانه انتخابات،تمامي نامزدهاي جريان اسلام گرا را دستگير و سپس در يك جريان محاكمه نظامي،رهبران حركت «الوسط» و اخوان المسلمين را به زندانهاي 3 تا 5 سال محكوم كرد. درست پس از اين حادثه و بسته شدن هرگونه فضاي سياسي به روي جريانهاي ميانه رو و مشاركت طلب بود كه فعاليتهاي گروه الجماعه الاسلاميه و حملات آن عليه جهانگردان خارجي اوج گرفت. (85)
به دنبال گسترش فعاليتهاي اسلام گرايان در مصر و افزايش تنش هاي فراوان در اين كشور كه حيات حكومت يك كشور استراتژيك و متحد غرب را در معرض خطر قرار داده است، تلاشهاي فراواني از سوي ايالات متحده آمريكا براي شناخت اهداف و ماهيت اين گروهها صورت گرفت.برخي تحليلگران معتقدند دولت آمريكا در اين زمينه نبايد موجبات نگراني مصر را فراهم آورد. و برخي ديگر معتقدند عدم تماس با اپوزيسيون ممكن است موجب تكرار تجربه ايران گردد. به عبارتي آمريكا در معرض اين سوال قرار دارد كه آيا بايد رژيم هاي تحت حمايت خود را جهت اعطاي آزادي بيشتر سياسي به مخالفان تحت فشار قرار دهد؟ يا همچنان اين رژيم ها را در برابر افراط گرايان داخلي آن حفظ و تقويت كند؟
به عقيده گيلزكپل متخصص اسلام در موسسه سياست در پاريس دو آلترناتيو متقابل در غرب وجود دارد. اولين آلترناتيو در موازات با اصرار جهاني نسبت به ايجاد دموكراسي و تشجيع جنبشهاي اسلامي در استفاده از اخذ آرا به جاي استفاده از گلوله خواهد بود. هر رژيم با راي دمومكراتيك بر سر كار بيايد قابل قبول است. كپل اظهار ميدارد اين آلترناتيو مي گويد«بگذار مردم تحت هر حكومتي كه مايل مي باشند زندگي كنند،غرب هيچ كاري در اجتناب از اين نبايد انجام دهد. منافع تجاري نيز از طريق رژيم هاي شرعي بيشتر رعايت ميشود تا رژيم هايي كه به سيستم حكومتي غرب تظاهر مي كنند زيرا اين حالت اختناق و در تنگنا قرار دادن اسلام گرايان به واكنش هايي به صورت كشتار توريست ها و جهانگردان خواهد انجاميد.آلترناتيو دوم استفاده از منافع مالي سياسي ودر صورت لزوم نظامي در جهت پيشگيري از قيام اسلام گراها و يا مسدود كردن رشد آن ولو به قيمت تحميل رژيم ها و تاكتيك هاي سركوبگرانه مي باشد. از ديد كپل اين آلترناتيو مي گويد : اگر اسلامگراها موفق شوندآنها تأثير بسيار زياد و منفي بر نظم جهان خواهند داشت آنها مانند ايران بعد از 1979خواهند شد و بايستي متوقف گردند .(86)
همانطور كه ملاحظه شد جهت اصلي سياست خارجي آمريكا گرايش به آلترناتيو دوم است. يعني كنار آمدن با رژيم هاي ديكتاتور و سرباز زدن از خطر ناشي از سرنگوني آنها از طريق يك تحول سريع،كه كپل نيز تفوق اين آلترناتيو را تاييد مي كند .گذشته از اين برخي اقدامات ايالات متحده نيز گواه انتخاب آلتوناتيو دوم مي باشد از جمله اينكه ،آمريكا در چارچوب همكاريهاي امنيتي در چند سال اخير گروهي از كارشناسان امنيتي فدرال و متخصص مبارزه با تروريسم سازمان جاسوسي خود را به مصراعزام كرده است.سفر مخفيانه(جيمز وولزي) رئيس سازمان جاسوسي آمريكا (سيا )به قاهره به منظور بررسي راههاي مقابله با جنبشهاي اسلامي در مصر نيز در همين راستا مي باشند. (87)همچنين سرويس هاي اطلاعاتي آمريكا در زمينه هاي ديگر نيز به مصر كمك ميكنند و اسلامگرايان تحت تعقيب در آلباني، بلغارستان و ديگر نقاط را دستگير كرده و به مصر تحويل ميدهند.
گفتار سوم: همسويي سياست خارجي آمريكا با دولت عربستان و تأثير آن بر جريان بنيادگرايي
روابط آمريكا و عربستان از زمينة بسيار ساده اي بر خوردار است .در دهة 1930 ابر قدرتي تازه از راه رسيده بشدت ثروت مي خواست و خاندان نورسيده به شدت امنيت ،بر اساس همين بنياد ساده آنها نا چسب ترين اتحاد ها را شكل دادند .تاريخ پيدايش دولت سعودي (1936)با تاريخ شروع حمايت هاي آمريكا از اين كشور يكي است .حتي مي توان گفت حمايت آمريكا از خاندان سعودي از اين تاريخ هم عقب تر مي رود وبه سال 1932بر مي گردد كه طي آن روزولت رسماً به حمايت آمريكا از تأسيس دولت سعودي متعهد مي شود.(88)
خاندان سعود نيز از همان ابتداي كار قدرتش را بر سه ستون بنا نهاد :
1)اتحاد با ايالات متحده در قالب تأمين سهل و ساده نيازهاي نفتي آمريكا به بهاي استقرار ثبات داخلي و منطقه اي براي دولت سعودي (امنيت در برابر نفت )
2) استظهار به در آمد نفتي يا همان رانت نفتي كه دهها سال است كليد ثبات دروني محسوب مي شود
3) وهابيت(89)
موقعيت فعلي جهاني دولت سعودي ،همسويي با دولت سلطه جوي آمريكا ست حركت سعودي ها در جهت تحقق سياست بين المللي آمريكا آن هم در چارچوب نظم نوين جهاني مي باشد .
آنچه امروزه براي آمريكايي ها زنگ خطر است جنبشهاي متكي بر ايمان و آرمان اسلامي است .زيرا جنبشهاي ملهم از كمونيسم شامل مرور زمان شده و جنبشهاي ملي در وضعيت و نوع آرايش قدرت در جهان امروز حداكثر مي توانند تغييرات جزئي ايجاد كنند. بنابراين آمريكا يي ها بيش از هر حركت ديگري به طور آشكار و انكار ناپذيري از گسترش حركت و نهضت ديني مي هراسند پس طبيعي است كه سياست سركوب يا محدود كردن اين حركت ونهضت هاي خطرناك براي منافع آنها ،را در سرلوحه كار خود قرار دهند.(90)
هم آمريكا وهم آل سعود نسبت به خطر بنيادگران اسلامي در عربستان آگاهند و لذا مايل نيستند خلا قدرتي در عربستان ايجاد شود كه اين گروه ها به نفع خود ازآن بهره ببرند. بنابراين طرفين هنوز به ديگري احساس نياز كرده و ارزش امنيتي يكديگر را منكر نيستند. (91)
ايالات متحده آمريكا به خاطر خدمات ارزنده عربستان سعودي در طول جنگ سرد مبني بر عرصه فراوان نفت براي كاهش توان اقتصادي شوروي كه يك صادر كنندة بزرگ نفت بود از موارد متعدد نقض حقوق بشر و سركوب مخالفان از طرف دولت عربستان سعودي چشم پوشي كرد.حتي اين اغماض تا جايي رسيد كه وقتي يكي از نهادهاي حقوق بشر آمريكا از اين اصل تخطي كرد و گزارشي مبني بر نقض حقوق بشر در عربستان منتشر كرد كلينتون در سال 1994 از دولت عربستان عذرخواهي كرد.(92)
عامل ديگر در همراهي و همدلي غرب با عربستان اين بود كه عربستان سعودي علي رغم منابع مالي فزاينده و نفوذ سياسي ناشي از آن،نه غرب را به مبارزه خوانده است و نه درصدد برهم زدن موازنه قدرت بين الملل موجود برآمد. بنابراين كوششهايش براي گسترش اسلام مورد نظر خود و استفاده از آن به عنوان اهرم قدرت ، در منظر غرب منفي يا تهديد كننده جلوهگر نشد.بر عكس غرب، اسلام شيوة سعودي را «پادزهري» مناسب براي كمونيسم و افراط گرايي عرب مي ديد و گسترش نفوذ عربستان سعودي را عاملي براي تقويت قدرت غرب تلقي مي كرد. زيرا عربستان سعودي نهايتاً متكي و وابسته به غرب بوده است. (93)
اين مساله همراه با تلاش آمريكا مبني بر سياست حفظ وضع موجود و ثبات دست به دست هم دادند تا ايالات متحده آمريكا همواره از هر حركتي كه باعث تزلزل پايه هاي اين حكومت سلطنتي شود خودداري و در تعقيب و سركوب مخالفانش شركت نمايد و همزمان در تحكيم پايه هاي قدرتش نيز بكوشد،كه به مواردي از جمله همكاري اطلاعاتي ـ امنيتي، حضور نظامي در منطقه،فروش تجهيزات نظامي پيشرفته،ارتباط تنگاتنگ اقتصادي مي توان اشاره كرد، علاوه بر اين شركت آمريكايي ونيلگارد ملي عربستان را آموزش مي دهد كه وظيفه حفاظت از حكومت خاندان سعودي را در برابر توطئه هاي داخلي و نيز مسئوليت حفاظت از تأسيسات حياتي عربستان همچون چاههاي نفت را بر عهده دارد. (94)
مجموعه اقدامات ذكر شده نشان مي دهد كه ايالات متحده اساسي ترين اصول ايدئولوژيك خود مبني بر دموكراسي و آزادي فردي و سياسي،حقوق بشرو… را كه در موارد مكرر توسط سلاطين عربستان سعودي نقض مي شود ناديده گرفته و بلكه خود هم خلاف آنها قدم برداشته است.بدين گونه شهروندان به طور اعم وگروههاي اسلام گرا به طور اخص شكوه دارند كه سياستهاي ايالات متحده به بسته شدن را ه رسيدن به آزادي هاي مورد نياز آنها كمك كرده است.پيامدهاي منفي اين مساله تا جايي است كه برخي انديشمندان غربي نيز به آن اعتراف كرده اند.مثلاً «فريدزكريا» در اين مورد مي گويد:«بزرگترين گناه آمريكا در قبال جهان عرب قصورورزيها و كوتاهي كردنهاي آن مي باشد.ما در اينكه رژيم هاي منطقه را براي بازتر نمودن جوامع خود تحت فشار قرار دهيم كوتاهي به خرج داده ايم».(95)
همين قصور و كوتاهي ها بود كه در سال 1992 فهد را بر آن داشت كه آشكارا دموكراسي را به عنوان امري غير اسلامي رد كند.روشن است كه اين مسئله نه از روي دغدغه اجراي احكام اسلامي،بلكه به خاطر سد كردن راه مخالفان و انحصاري كردن قدرت مي باشد.بدين گونه جاي هيچ گونه شكي نيست كه جنبشهاي اسلامي تندرو در خاكي ريشه كرده و رشد مي يابند كه فساد و سركوب آن را تقويت كرده و رهبري ناآگاه و بي توجه كشورهاي خليج فارس نيز آن را مي پروراند.حاكمان كشورهاي خليج فارس براي حفظ قدرت خود وبرقراري ثبات، استراتژي «هويج و چماق» را در پيش گرفته اند.سازمانهاي قدرتمند امنيتي آنها به رهبران گروههاي مخالف و پيروان آنها اخطار كرده اند كه عواقب فعاليتي آنها بسيار وخيم است،زيرا با زندان و سركوب مواجه خواهند شد.(96)
علي رغم اين محدوديت ها و شايد هم در نتيجة همين محدوديت ها و سركوبها جوانان عرب فوج فوج به دكترين هاي بنياد گرايي اسلامي وسياسي اي روي مي آورند كه نجات را در مبارزه با غرب مي بيند،اما كانون تنفر آنها همان رژيم هاي حاكم عرب است.به گونه اي كه شبكه القاعده به صورت فعاليت گروههايي از هم گسيخته در الجزاير،مصر،عربستان سعودي كه تماماً سعي در سرنگوني رژيم هاي حاكم بر كشورهايشان را داشتند،نضج گرفتند.(97) و آنان را به عنوان «كافران داخلي» هدف اول مبارزه خود قرار دادند.در بيان ديدگاه جنبش القاعده نسبت به حكام عربستان سعودي «الجبير» يكي از مشاوران وليعهد در پاسخ به اعتراض ايالات متحده به عربستان سعودي كه آنها را متهم به حمايت از تروريسم كرده بود،گفت:«اين هذيان است كه رياض با تمام قدرت با القاعده مبارزه نمي كند،بدانيد كه اسامهبن لادن از حكوست سعودي بيشتر از آمريكا متنفر است.»(98)
لازم به ذكر است كه همدستي و اتحاد برخي كشورهاي اسلامي با غرب (مثل مصر و عربستان سعودي) و به تبع آن برقراري ارتباط با رژيم اسرائيل،مشروعيت ديني و سياسي آنان را از ديد گروههاي اسلام گرا از بين برده است. بر اين اساس ميان مبارزه با اين رژيم ها و مبارزه با آمريكا و اسرائيل نوعي وجه اشتراك وجود داردو همه حلقه هايي از يك زنجير هستند.يعني ايالات متحده ضامن بقاي رژيم هاي حاكم حافظ منافع آمريكا در منطقه مثل صدور نفت،سازش با اسرائيل و… هستند.
مجموعه عوامل فوق سبب مي شود تا گروههاي اسلامي حملات خود را نه تنها عليه رژيم هاي حاكم بلكه بر آنچه قدرت پنهان در وراي تاج و تخت شاهانشان ـ يعني آمريكا به عنوان حافظ نظم خاورميانه ـ مي ديدند متمركز كنند.به گونه اي كه برخي محافل در آمريكا و از جمله مارتين اينديك اذعان مي دارند كه حملات گروه بن لادن اساساً قرار بود عليه حكومتهاي مصر و عربستان باشد،اما از آنجا كه اين حكومتها تحت حمايت آمريكا بودند،آنها آمريكا را هم هدف قرار دادند.(99)البته بايد گفت اينديك به نوعي قصد دارد تنها گناه آمريكا را حمايت از اين رژيم ها بداند در حاليكه مخالفت و ضديت اسلام گرايان با آمريكا ابعاد گسترده تري دارد كه همه ريشه در رفتارهاي ايالات متحده داشته و حمايت آمريكا از رژيم هاي سركوبگر تنها يكي از آن دلايل مي باشد.
«لوران موراويس»در مورد نابساماني اوضاع سياسي عربستان سعودي و مسئول دانستن حكومت آن در ايجاد شرايط ترور در داخل و بازتاب اين شرايط به صورت عمليات تروريستي عليه متحدان نزديك آن يعني آمريكا مي گويد:«در اين جوامع هيچ امكان و فرصتي براي تبادل افكار،ابراز نظر و بيان علائق وجود ندارد،گروههاي قبيله اي ويا شبه قبيله اي حاكم تمام راه و روش تغييرات اجتماعي را بسته اند بنابراين تنها راه باقي مانده براي تغيير سياسي،توطئه،شورش،كودتا،ترور و خشونت هايي از اين دست است.اما از آنجا كه عربستان و ايالات متحده داراي روابط حسنه و نزديك با هم هستند،خشونت به عنوان عامل تغيير سياست در جامعة عربستان به راحتي وارد آمريكا مي شود و يا منافع و اهداف آمريكا را در ساير نقاط مورد تهديد قرار مي دهد.آنها مي خواهند با استفاده از خشونت سياست آمريكا را در اين زمينه تغيير دهند.(100)
فريد زكريا خبرنگار مجله نيوزويك نيز در مقاله اي تحت عنوان «سياست خشم: چرا آنها از ما نفرت دارند؟» مي نويسد حكومت قبيله اي و استبدادي عربستان سعودي مخالفان را در داخل كشور محدود نگه داشته و اجازه فعاليت سياسي به آنها نمي دهد،اين محدوديت و فشار باعث انباشت خشم و كينه سياسي مردم مي گردد رژيم عربستان اما در صدور خشم و كينة مخالفين خود به جهان غرب بسيارگشاده دستي كرده و آن را متوجه غرب و منافع آنها مي كند .او مي افزايد به طور ذهني و نظري مردم عربستان در تله قرون وسطايي حكومت گير كرده اند ،نهادهاي اجتماعي اين جامعه بسيار عقب مانده و سنتي است و توانايي حل مسائل و نيازمنديها مردم در قرن بيست ويكم را ندارند ،بنابراين بغضي كه نفس مردم به ويژه جوانان را مي گيرد در غرب به شكل عمليات تروريستي عليه آمريكا ميتركد. به طور كلي آنچه به شكل عمليات تروريستي عليه آمريكا رخ ميدهد از بطن مناسبات سياسي و اجتماعي جامعة عربستان سعودي ريشه مي گيرد. (101)
از آنچه مطرح شد مي توان نتيجه گرفت كه ديدگاههاي اعراب و بويژه جنبشهاي اسلام گرا نسبت به ايالات متحده امريكا در طول دهه گذشته به سرعت بدتر شده است كه از جمله عوامل مهم و مؤثر در اين زمينه سياست ايالات متحده در قبال حكومتهاي خودكامه عرب مي باشد . سطح بي اعتمادي اعراب نسبت به رهبران سياسي در كشورهايشان بسيار بالا رفته و آمريكا را در به تاخير انداختن فضاي باز سياسي در جهان عرب مقصر مي دانند . تروريسم القاعده نيز تا حدودي از همين عامل تغذيه مي كند و براي هواداران خود جاذبه ايجاد مي كند . به عبارتي گرايش آمريكا به ناديده گرفتن نگرانيهاي مسلمانان و به موازات آن حمايت از رژيم هاي سركوبگر و نا مطمئن محيطي ايجاد كرده است كه در آن اعمال تروريستي قابل تصور و بدتر از آن حتي از نظر اكثريت پسنديده تلقي مي شود.(102)( طرفداري از اقدامات اسامه بن لادن و ايجاد پديده اي به عنوان كيش بن لادنيزم حاكي از اين است كه در قسمت بعد توضيح داد ه خواهد شد.)مثلاً گفته مي شود كه هر هفته به هنگام پايان نماز جمعه در عربستان سعودي در مساجد پول جمع آوري مي شود كه به 50ميليون دلار مي رسد و بخشي از آن از راههاي پيچيده و ابتكاري به دست گروه القا عده مي رسد .(103)
منابع بخش چهارم
1ـ كاظم علمداري،بحران جهاني :نقدي بر نظريه گفتگوي تمدنها ،(تهران : انتشارات توسعه ،1381)،ص 124
2ـ شيرين هانتر،آينده اسلام و غرب ( برخورد تمدنها يا همزيستي مسالمت آميز)،ترجمه همايون مجد،( تهران : انتشارات فرزان ،1380 )،ص 41
3ـ كاظم علمداري،پيشين ص 126
4ـ اريك ديويس،«جنگ خليج فارس: افسانه ها و واقعيت ها» ،ترجمه مهبد ايراني طلب،قسمت اول اطلاعات اقتصادي ـ سياسي،شماره 78ـ77،ص 26
5ـ كاظم علمداري،پيشين،ص 130
6ـ همان ص 134
7. Stephen zumes, “10 thing to know about U.S policy in the middle East” , htt://www.a lternet. Org/story. Htm1 . p.8
8ـ جان اسپوزيتو، اسلام سياسي و سياست خارجي آمريكا ،ترجمه غلامحسين ابراهيمي ،ماهنامه اسلام و غرب،سال چهارم،شماره 34 ص 6
9 ـ حسام محمد،«سياست هاي ايالات متحده در قبال اسلام گرايان»،ترجمه گروه ترجمه فصلنامه،فصلنامه نهضت،سال سوم،شماره 10،(تابستان 1381)،ص 315
10 ـ اريك ديويس،پيشين،ص 65
11ـ همان
12 ـ ساموئل هانتينگتون،«اسلام و غرب از منازعه تا گفتگو»، ترجمه محمود سليمي،فصلنامه مطالعات خاورميانه،سال هشتم شماره 3، ص243
13ـ جان اسپوزيتو، پيشين، ص 8
14ـ «نگاهي به چهل و پنجمين كنفرانس سالانه موسسه خاورميانه»،فصلنامه سياست خارجي،سال ششم،شماره 1، (بهار 1371)، ص 238
15 ـ «بررسي اخبار خارجي»، ماهنامه چشم انداز ايران،شماره 12،( دي و بهمن 1380)، ص 71
16ـ كاظم علمداري،پيشين،ص 89
17 ـ همان ص 222
18.Zachary karabell , “the united states and Islamic funda mentalism’’,world policy jornal,V.XII .No.2 P.43(Summer 1995)
19ـ ليون تي هدر، باتلاق آمريكا در خاور ميانه ، ترجمه رضا حائل ، ( تهران : انتشارات اطلاعات ، 1373 ) ، پيشين،ص 7