تحقیق داروینیسم و نئو داروینیسم (docx) 15 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 15 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
(داروینیسم و نئو داروینیسم)
مقدمه:
نقش پيش فرضهاي انسانشناختي در نظريه پردازيهاي مربوط به علوم انساني بر كسي پوشيده نيست. به طور كلي سمتگيريهاي كلي نظريههاي هر دانشمند با مباني انسانشناختي او هماهنگ و سازگار است به گونهاي كه هرگونه تحول و تغيير در مباني و پيشفرضها به طور طبيعي، جهتگيري نظريههاي او را دگرگون ميكند.
در تعليم و تربيت نيز همين قاعده حاكم است. اهداف هر نظام و مكتب تربيتي بر اساس اصولي تعيين ميشود كه درباره انسان و جايگاه او در جهان تعريف ميشود. نظام تربيتي كه به كرامت انسان و آزادي و اختيار و مسئوليت پذيري انسان در برابر سرچشمه هستي و وجود گرايشها و استعدادهاي مشترك فطري انسان اعتقاد دارد و مكتبي كه انسان را منحصراً به آنچه در رفتارهاي ظاهري او بروز مييابد، خلاصه ميكند و نگاهي صرفاً مادي به انسان دارد و ارزش هاي روحي و معنوي را نفي ميكند، از حيث تصويري كه از تعليم و تربيت و اهداف آن دارند يكي نيستند.
يكي از نظريههاي بسيار بحثانگيز و مسأله ساز و تأثيرگذار بر انسانشناسي و در نتيجه بر تعليم و تربيت در غرب، نظرية تحول انواع داروين (1882-1809) بود. اين نظريه در مغرب زمين، تحولات شگرفي در معارف ديني و غير ديني ايجاد كرد و مكاتب مختلفي را به وجود آورد كه هر يك به گونهاي بر جهانبيني مردم تأثير گذاشته، انسانشناسي آنها را دگرگون كرده است. با اين نظريه بود كه تفسير متون ديني متحول شد؛ تقريرهاي رايج از برهان اتقان صنع در اثبات وجود خالق جهان متزلزل گرديد. اين نظريه بود كه انسان را از مقام جانشيني خداوند ساقط، و او را ميموني تكامل يافته معرفي كرد و مطالعات انسانشناسي را به مطالعات زيستي درباره انسان به عنوان يك حيوان پيچيدهتر محدود كرد. اخلاق و ارزشهاي انساني برگرفته از آموزههاي وحياني، متزلزل و اخلاق عملي بر محور نظريه كامل و با تقليد از قوانين جاري در طبيعت جايگزين آن شد. (پيرمرادي، 18:1374) درباره سيطره اين نظريه دكتر نصر ميگويد: «امروزه در دنياي متجدد هر كسي، تقريباً درباره همه چيز با معيار تكامل ميانديشد و سخن ميگويد.» (نصر،269:1373-268).
مروري كوتاه بر تاريخچه نظريه داروين
چارلز داروين، زيستشناس معروف انگليسي، چهره برجسته قرن 19 ميلادي است. قرن نوزدهم را به دليل تأثيراتي كه نظريه تكامل زيستي داروين بر انديشهها نهاد، قرن داروين ناميدهاند. پيش از داروين، نظريات زيستشناسي بر پايه ثبات انواع استوار بود كه با نظريات ديني و فلسفي عصر، همخواني تام داشت. تورات در سفر تكوين، آفرينش را دقيقاً به همان صورت كه اكنون هست، آفريدة خداوند ميدانست و هرگونه تحولي را رد ميكرد (كتاب مقدس، سفر پيدايش). بر اساس فلسفه ارسطويي حاكم بر آن دوران، تحولات اجسام بر اساس نظريه كون و فساد يعني آني بود. لذا هرگونه قول به تغيير تدريجي در نهاد موجودات، كفرآميز و بلكه غيرعلمي تلقي ميشد (ارسطو، ترجمه خراساني، 1377).
لامارك، طبيعيدان فرانسوي (1829-1744) در سال 1802 يعني هفت سال قبل از تولد داروين، اصل تأثير محيط را مطرح كرد. براساس اين اصل، محيط طبيعي هر موجود زنده بر آن اثر ميگذارد. حيوان براي ادامه حيات خود در هر محيط خاص، نوعي كار ويژه انجام ميدهد و نوع كار او اقتضا دارد كه از اندامهاي خاص استفاده كند و بعضي از اندامها را به كار نگيرد. اگر عضوي در دراز مدت مورد استفاده واقع نشد به تدريج حذف ميشود و اين امر از طريق وراثت به فرزندان منتقل ميشود (داروين، ترجمه فرهيخته، 1363).
لامارك، تمام تغييرات و اختلافات انواع گوناگون موجودات زنده را بر همين اساس توجيه ميكرد؛ يعني از راه تأثير محيط بر نيازهاي موجودات زنده، استفاده كردن يا نكردن اندامها، تغيير تدريجي اندامها و در نهايت ارثي شدن تغييرات.
داروين با مطالعه مقاله مالتوس (1834-1766) كشيش و اقتصاددان انگليسي درباره رمز تعادل جمعيت، اصل انتخاب طبيعي را به عنوان اساس فرضيه تكامل كشف كرد.
بر اساس نظر مالتوس، جمعيت جهان با تصاعد هندسي (يعني به صورت 1، 2، 4، 8، 16، 32، 64 و ...) افزايش مييابد و آنقدر زياد ميشود كه اگر همه آدميان هم بخواهند روي پا بايستند، ديگر نميتوانند جاي پايي پيدا كنند. مالتوس از اينجا به اين نظريه رسيد كه «تعادل و توازن ميان افراد بشر و موادغذايي موجود را هميشه جنگها، بيماريهاي مسري و سيل و زلزله و مانند اينها به وجود ميآورد وگرنه بشر از گرسنگي ميميرد.» (داروين، ترجمه فرهيخته، 97:1363). لازم به ذكر است كه مالتوس و داروين خبر نداشتند كه قبل از آنها، قرنها پيش، قرآن كريم فرموده بود: لولا دفع الناس بعضهم ببعض لفسدت الارض.... لهمدت صوامع و بيع و صلوات و مساجد... (بقره/251، حج/40) اما شايد دانشمندان مسلمين ميدانستند كه تعميم اين امر به عاليم حيوانات و گياهان قطعي نيست يا دست كم موارد نقض دارد؛ چنانكه پس از داروين روشن شد. ولي در هر صورت، داروين پس از مطالعه از اين مقاله ناگهان به ذهنش رسيد كه اين مسأله تكثير جمعيت به قلمرو انساني منحصر نيست، بلكه در ديگر حيوانات و گياهان هم هست و تنها مرگ طبيعي نميتواند در بين حيوانات و گياهان تعادل ايجاد كند، بلكه كشمكش دائمي براي ماندن در بين آنهاست و آنان كه داراي صفات برجستهتري هستند و با آن صفت بهتر ميتوانند با طبيعت و محيط سازش كند، ميتوانند رقيباني را كه فاقد اين ويژگي هستند از ميدان به در كنند و خود باقي بمانند. اين نزاع همواره بين آنها وجود دارد و پس از گذشت قرنها، تصاعد صفات ايجاد ميشود و صفتي كه در آخرين نوع مشاهده ميشود به كلي با جد اوليه خود تفاوت دارد به گونهاي كه ميتوان آن را نوع جديد خواند (داروين، 98:1887).
انسانشناسي داروين
داروين در كتاب منشأ انواع درباره انسان سخن نگفته بود، اما يك دهه بعد در كتابي به نام تبار انسان (1381) راجع به منشأ انسان بسيار سخن گفت. در اين كتاب داروين تمام اختلافات اساسي بين انسان و حيوانات را نفي ميكند و تمام اوصاف جسماني و رواني انسان را حالت تكامل يافتهاي از حيوانات ديگر نوعي نيست بلكه رتبي و از مقوله شدت و ضعف است و به تعبير فلسفه اسلامي اختلاف ماهوي بين انسان و حيوان نيست. مغز و هوش انساني حالت كاملتر از مغز ميمون است و انسانهاي بدوي، حلقه واسط انسان و ميمونهاي پيشرفتهاند. وجود مو در بدن انسان از اوصاف مشترك انسان و حيوان است و تمام اختلافات نظير روي دو پا ايستادن و چگونگي صورت و حركت دست و صفات روحي از قبيل تصور و تخيل و توهم و تجريد و تعميم در انسانها را در مورد ميمونها آزمايش و تأثيرات ناقصي از اين موارد در آنها مشاهده كرد و حتي صفات ايثار و فداكاري، عاطفه، نوعدوستي را تحت قانون انتخاب طبيعي درآورد و نتيجه گرفت كه هيچ دليلي وجود ندارد انسان را از مجموعه موجودات طبيعي استثنا كنيم (داروين، 1874). بدين سان وجود انسان، كه تا آن زمان، مقدس و آسماني انگاشته ميشد به حوزه قوانين طبيعي تنزل كرد و با همان مقولاتي مورد ارزيابي قرار گرفت كه ساير جانداران ارزيابي ميشدند. لذا هاكس لي انگليسي (1895-1825) از داروينيستهاي معروف ميگفت: «بين انسان و عاليترين ميمونها تفاوت كمتري است تا بين عاليترين و پستترين ميمونها.» (هاكس لي، 80:1896).
2- انسان كه در آموزههاي وحياني، غايت آفرينش شمرده شده است براساس نظرية داروين، محصول تغييرات تصادفي و تنازع بقا و زاده شانس و تصادف كور و قانون طبيعت گرديد. با نظرية داروين، ديگر نه جهان براي ما بود و نه ما طبق تدبيري حكيمانه و قبلي و هماهنگ با جهان ساخته شدهايم. در اين جهان موجودات گوناگون آمدهاند و رفتهاند، اما بسياري از آنها خود را با جهان هماهنگ نديده و طرح و تدبيري هم در آن مشاهده نكردهاند و سرانجام هم بر اساس قانون تنازع بقا از بين رفتهاند. از ميان آن همه موجودات چندتايي از جمله ما انسانها به طور تصادفي با محيط انطباق پيدا كرده، باقي ماندهاند.
3- حس اخلاقي انسان كه يكي از ملاكهاي مهم امتياز و تفاوت انسان با ساير حيوانات است بنا به ديدگاه داروين از انتخاب طبيعي گرفته شده است. در سرآغاز تاريخ انسان، قبيلهاي كه از عناصر اخلاقي مانند وفاداري و ايثار در راه خير و صلاح عمومي برخوردار بودهاند، امتيازي بر ساير قبايل پيدا كردند و بدين ترتيب اخلاق هم توانست جزء ارزشهاي بقا قرار گيرد. از آنجا كه اصول اخلاقي اغلب جلوي خشونت و منازعات ويرانگر را ميگيرد، نژادهاي وحشي كه فاقد چنين خصلتهايي بودهاند، منقرض گشتهاند و داروين اين را شاهدي بر جسماني بودن ارزشهاي اخلاقي دانست و منشأ صفات عاطفي و عقلي انسان را در نژادهاي پستتر و موجودات مادون انسان يعني حيوانات جستجو كرد (داروين، 1874).
4- داروين بر اين عقيده است كه هر كاري كه بشر ميكند جلوهاي از انتخاب طبيعي است. بنابراين انسان نيز آگاهانه از عملكرد ساير موجودات در طبيعت الگوبرداري ميكند؛ به عبارت روشنتر، چون انسان نيز موجودي طبيعي است؛ الگوي رفتاري او همان الگوي موجودات طبيعي ا ست. لذا ملاحظه كاريهاي احساساتي نظير حمايت از ضعفا، بيماران و آسيب ديدگان در واقع مانع تراشي بر سر راه رقابت آزادانه قوي و ضعيف در طبيعت است و بازداشتن انسانهاي قويتر از پيشرفت و ترقي و بار آوردن نتيجه بيشتر و بهتر، آداب و رسوم است (داروين، 1874).
نئوداروینیسم چیست و نظریه داروین چه مقدار محکم است ؟!
چهارمین تئورى از تئورى هاى تحول، فرضیه ى داروینیسم جدید مى باشد. این مکتب توسط اگوست ویسمان ـ جانور شناس آلمانى ـ بنا گرفت. وى انتقال صفات اکتسابى را به نسل هاى بعدى مورد نقد و انکار قرار داد و سلول ها را به دو دسته ى ژرمن (جنسى) و سوما (کالبدى) تقسیم کرد; سپس با ابداع تئورى پلاسماى جنینى و انحصار این ماده در سلول هاى جنسى، توانست کیفیت انتقال صفات را به نسل هاى بعدى تفسیر کند. او این ماده را ماده ى ارثى نامید. به نظر ویسمان، چون سلول هاى کالبدى پس از مرگ جان دار نابود مى شوند، تغییرات اکتسابى توسط آن ها به اخلاف انتقال نمى یابند و فقط تغییرات موجود در سلول هاى ژرمن که در غدد تناسلى قرار دارند، اثر بخش و قابل انتقال مى باشند. نئو داروینیست ها ماده ى ارثى را به عنوان ابزار نقد علیه داروینیست ها به کار بردند. آن ها این ماده را جاودانى، غیر قابل تغییر و مستقل از شرایط محیطى مى دانند.
نظریه داروین در عصر خود بسیار کامل و تاثیرگذار بود اما با پیشرفت علم نظریه داروین دارای نقصهایی بود که توسط دانشمند کشیش گرگور مندل اصلاح شد . این مندل بود که با نظریه خود توانست نظریه داروین را به صورت کلی به مردم نشان دهد و این نظریه اکنون به عنوان اصلی ترین نظریه در بین دانشمندان علم زیست شناسی مطرح است . گردآوری نظریه داروین و نظریه مندل توسط جولین هاکسلی انجام شد و نام نظری << ترکیبی جدید >> را به خود گرفت که اکنون آن را مکتب و نظریه نئوداریوینیسم نامند .
به عبارت بسیار بهتر داروین هیچ اطلاعی درباره ژنها نداشت و تنها فکر میکرد که خصوصیات در خود وجود دارد و وقتی بر اثر تولید مثل خونها مخلوط میشوند نوع جدید را به وجود می آورند و یا خصوصیات را انتقال میدهند . همچنین آنچه را که داروین << تغییرات تصادفی >> مینامید ( به طورت تصادفی در میان گروهی از یک جمعیت فلان خصوصیت پیدا میشود ) امروزه به عنوان << جهشهای ژنتیکی بی جهت >> شناخته میشوند.
نظريه های تشکيل حيات
۱ - خلق الساعه : بانی آن ارسطو بوده و اعتقاد بر این داشته که موجودات زنده از اجسام بی جان ساخته شده اند .
۲ - بیوژنزیس ( Biogenesis ) : بانی آن پاستور و ردی بوده اند . نظرشان این بوده که زنده ٬ زنده را می سازد .
۳ - خلقت مستقل : این نظریه برگرفته از کتب آسمانی بوده و طرفداران آن بر این باور هستند که موجودات زنده به صورت مستقل خلق گردیده اند .
۴ - نظریه ی کیهانی : این نظریه بیان می کند که موجودات زنده برای اولین بار از سیارات دیگر وارد زمین شده اند ؛ علل آنرا نیز وجود عجایب هفتگانه می دانند . مخالفین این نظریه بر این باورند که عبور از جو زمین امکان پذیر نیست .
۵ - Germ plasm : به همان شکل نظریه کیهانی است با این تفاوت که اعتقاد دارد موجود زنده به شکل موجود پست ( مثلاً هاگ ) وارد زمین می شود .
۶ - نظریه ی آلی ( Big Bang )
از دیدگاه علوم زیستی دو نوع رشد و نمو وجود دارد :
1- آنتوژنی : که از تشکیل سلول تخم تا مرگ خود را در بر می گیرد . ( رشد و نمو فردی )
۲ - فیلوژنی : که در آن منشاء پیدایش گونه ها ٬ تکامل گونه و چگونگی اشتقاق آن ها ار هم مورد بررسی قرار می گیرد . در واقع می توان گفت که فیلوژنی تکرار آنتوژنی است . ( رشد ونمو گونه ای )
اثرات منفي داروينيسم
1- فلسفهاي كه حزب نازي ساخت بر همين مبنا بود. او تحت تأثير تكامل، اصل قدرت را تئوريزه كرد. در تنازع بقاي بي وقفه آنچه به كار ميآيد اخلاق ديني نيست بلكه قدرت طلبي است. اگر خوب آن است كه باقي ميماند، قدرتمندي برترين فضيلت است. بنابراين خوب با قدرت مساوي است و بد با ضعف برابر است و هركس ميخواهد قوي و قهرمان باشد بايد خود را از شر زندگي اخلاقي رها سازد (نيچه، ترجمه آشوري، 1382).
اصل تكامل، فلسفهاي براي نژادپرستي هيتلر و قدرت پرستان ساخت كه میلیون ها نفر را در جنگ جهاني دوم به نابودي كشانيد.
2- راسل، فيلسوف مشهور انگليسي در قرن بيستم، نيز تحت تأثير نظرية داروين به نظريهاي برعكس نيچه رسيده است كه به همان اندازه غير انساني است. او در كتاب عرفان و منطق ميگويد:
«انسان محصول عللي است كه هيچ گونه عنايتي به مقصد و مقصودي كه به آن رسيدهاند، ندارد. منشأ او، سير او، بيم و اميدهاي او، عشق و عقايد او چيزي جز نتيجه همنشيني تصادفي اتمها نيست. ماده قدرتمند، خوب و بد نميشناسد، از تخريب نميترسد و بي پروا پيش ميرود. بر انسان است كه دندان بر جگر بگذارد و از محكوميت خويش خم بر ابرو نياورد» (دريا بندري، 136:1362).
اين جبرانگاري منفي كه انسان را تحت اسارت طبيعت و در بند ماده بيرحم گرفتار ميسازد نيز از پيامدهاي نظريه تكامل بود.
3- رقابت اقتصادي آزاد و به طور كلي نظام سرمايهداري افسار گسيخته و تبديل جامعه بشري به قطبهاي غني و فقير و در نتيجه قوي و ضعيف نيز محصول استفاده نادرست از نظريه داروين و تقليد از مشي طبيعت و تسري آن به حوزه انساني بود.
واكنش انديشمندان مسيحي در برابر نظريه تكامل
1- كتاب مقدس، آفرينش انسان را به صورت دفعي و بدون واسطه به دست خداوند ميدانست. از اين رو كشيشان نصگراي مسيحي با توسل به متن كتاب مقدس در دفاع از مقام انسان، يكسره نظريه تكامل را باطل اعلام كردند زيرا نظريه تكامل آفرينش را تدريجي ميدانست و اين آشكارا با ظاهر آيات تورات ناسازگار بود (گرين، 1961).
2- از نظر هاج از حوزه كليساي پرينستون آمريكا، نظريه تكامل با آنچه كتاب مقدس و اهل كتاب بطور كلي درباره ماهيت و سرنوشت انسان مطرح ميكنند ناسازگار است لذا انديشهاي ملحدانه است. به اعتقاد او هرچند تحولات گستردهاي در سير تكويني حيوانات رخ داده است، نميتوان گفت «انسان همانا ميمون تكامل يافته است» (هاج، 165:1872).
3- آلفرد راسل والاس (1913-1823) كه خود طبيعيدان، و در سال 1858 مستقلاً به نظريه انتخاب طبيعي رسيده بود در آثار متأخرش مطرح كرد كه انتخاب طبيعي نميتواند قواي دماغي عاليتر انسان را توجيه كند و اين پرسش مهم را مطرح كرد كه چگونه ميتوان استعدادهاي هنري و ذوقي و اخلاقي انسان را كه هيچ سهمي در بقاي او ندارد با نظريه انتخاب طبيعي تبيين كرد. پس عقل و تدبير عاليتري جريان تكامل نوع انسان را هدايت كرده است (والاس، 356:1871).
4- توماس هنري هاكسلي كه خود از طرفداران داروين بود به شدت با نظريه اخذ ارزشهاي اخلاقي از نظريه تكاملي مخالفت كرد و بر اين نظر بود كه راه و روش زندگي انسان را نميتوان از انتخاب طبيعي يا با تقليد از قانون جنگل به دست آورد. او صريحاً گفت كه «اخلاق انساني نظريه و شيوه گلادياتوري را طرد ميكند» (هاكسلي، 81:1896).
5- فورس انگليسي (1833-1781) از هاكسلي كه داروينيست سرسختي بود، ميپرسيد آيا رد تبار پدري يا مادري خويش را تا ميمون گرفته است؟ (باربور، ترجمه خرمشاهي، 121:1362).
6- در برابر اين مخالفتها، هرچند اولين واكنش واتيكان محكوميت شديد نظريه تكامل بود به تدريج كاتوليكها محتاطانه نظريه تكامل را پذيرفتند و در سال 1943 در يكي از جلسات واتيكان گفتند كه شيوه بيان و تعبيرات كتاب مقدس همان شيوه بيان عصر نويسندنگان اناجيل است (والتر، 1960).
7- منشور پاپي در 1950 با تفكيك جسم و روح، آنچه را داروين درباره تكامل انسان از ديگر موجودات زنده گفته بود مخصوص بدن انسان دانست و آنچه را آفريده مستقيم خداوند است به روح مربوط دانست (پيوس دوازدهم، 1950 و فادر گيل، 1961).
8- اما برداشت متجددان مسيحي از خداوند و كتاب مقدس و انسان، كاملاً تحت نفوذ و تأثير نظريه تكامل بود. آنها كتاب مقدس را كتاب الهي نميدانستند هرچند آن را الهامبخش ميدانستند. در انتقاد از برداشتهاي سنتي راجع به خداوند ميگفتند: پيشينيان خدا را از جهان جدا ميانگاشتند ولي بر اساس نظريه تكامل، خداوند حال در طبيعت و ساري و جاري در آن است؛ همچنانكه خداوند را حال در انسان ميدانستند، تحت تأثير تكامل ميگفتند خداوند از درون و در هيأت تكامل مداوم عمل مي كند نه با دخالت و دستكاري از خارج در اشيا، البته خداوند محبوس در طبيعت نيست؛ همچنانكه روح آدمي محبوس در جسم او نيست؛ در اين برداشت از نظريه تكامل، نه تنها ضد ديني نيست بلكه از آن استفادهاي كلامي و اعتقادي شده است (پيچر و كندي، 1907 و ابوت، 1897).
9- ريتسچل متكلم پروتستان آلماني (1889-1822) تحت تأثير كانت و براي اينكه نظريه داروين و ديدگاههاي مسيحي دربارة انسان در برابر هم قرار نگيرد، حوزه انسان را از حوزه طبيعت جدا كرد؛ آنچه در انسان اصالت دارد روح است و جسم به حوزه طبيعت مربوط است و سخنان داروين تنها در اين قلمرو معتبر است نه درباره كل شخصيت انسان (ريتسچل، 1902).
10-كاتوليكهاي معاصر معتقدند واقعيات علمي راجع به تكامل قابل قبول است ولي وجود يك جدّ بيهمتاي انساني نميتواند مورد نقض علمي واقع شود زيرا آنچه مورد تحقيق علمي است جسم اوست نه روح. بنابراين وجود آدم ابوالبشر واقعي، حقيقتي وحياني است ولي لزومي ندارد همچون بنيادگرايان (ارتدوكسها) بر معناي ظاهري آن حمل شود يا همچون پروتستانها كتابي و تمثيلي دانسته شود بلكه بهتر است آن را تاريخ تمثيلي يك حقيقت عيني بدانيم؛ يعني بياني تمثيلي از حادثهاي واقعي كه با تعابيري متفاوت از آنچه واقعاً رخ داده است بيان ميشود (فادرگيل؛ 1961).
11-تكامل زيستي داروين پس از نقض و ابرامهاي فراوان، گرچه نتوانست بسياري از دانشمندان را قانع كند، جهان نگري ايجاد شده توسط ديدگاه داروين سبب شد كه دانشمندان به نگرش مثبت از آن رضايت دهند. از اين رو امروزه سخن از تكامل فرهنگي به جاي بحث از تحولات زيستي دربارة انسان اهميت بيشتري پيدا كرده است. جوليان هاكسلي نوه توماس هنري هاكسلي تكامل انسان را بيشتر رواني اجتماعي ميداند تا زيستي. از نظر وي استعدادهاي ذهني و رواني و به ويژه زبان آدمي به عنوان يك تفهيم و تفاهم كنايي قابل مقايسه با حيوانات نيست. لذا همانطور كه در گذشته دور، دوزيستان با وارد شدن به خشكي اندامهاي جديدي پيدا كردند، انسان هم با وارد شدن به حوزه فرهنگي بايد بكوشد انديشه و اهداف آگاهانهاش را به عنوان اندامهاي تحرك رواني اجتماعي از ميان تنگناهاي هستي به كارگيرد (هاكسلي، 1927).
نقد و بررسي نظريه تكامل
حقيقت آن است كه نظريه تكامل و منشاء گونهها هنوز در حد فرضيه و نظريه هستند و هيچ دليل قطعي و يقيني براي اثبات آن وجود ندارد. لذا سؤالات و موارد مبهم بسياري در اين فرضيه به وجود ميآيد كه هركدام براي خود جايگاه ويژهاي داشته و قابل تأمل است.
درخصوص تكامل انسان آزمايشهاي جديدي كه صورت گرفته و شواهد علمي كه پيدا گرديده است كه نه تنها تكامل را در انسان تأييد نميكنند، بلكه حتي آن را رد مينمايند كه به چند مورد اشاره ميگردد.چندي پيش رسانههاي دنيا اخباري را منتشر نمودند مبني بر اينكه دانشمندان علم ژنتيك سوئيس، به مقايسه DNA ميمونها با انسان پرداختند كه نتايج جالبي در پي داشت. اين دانشمندان اعلام نمودند كه شباهت قابل ملاحظه ای بين DNA انسان و ميمون وجود ندارد و اگر ميمون و انسان از يك جد مشترك ميبودند بايد شباهت قابل توجهي بين DNA آنها وجود ميداشت. (خبر صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران).تحقیقات صورت گرفته توسط دانشمندان لیست بلندبالایی از اختلافات میان DNA انسان با شمپانزه ها و سرنخ هایی از هر آنچه كه در این زمینه حیاتی و بسیار مهم است را فراهم كرده است. دكتر «رابرت واترستون» از دانشگاه واشینگتن معتقد است كه دانشمندان توانسته اند كاتالوگ DNA شمپانزه ها را آماده كنند و در حال حاضر تنها كاری كه باید بكنند این است كه اختلافات و شباهت های موجود را محاسبه كنند. وی می گوید: «منظور من این نیست كه به سراغ یك ژن مشخص برویم. بلكه باید مجموعه ای از تغییرات را مورد بررسی قرار دهیم.» پس از مقایسه دقیق و موبه موی DNA انسان و شمپانزه ها مشخص شد كه ممكن است تعدادی از ژن های كدكننده تنظیم كننده های نسخه برداری در انسان سریع تر از شمپانزه ها تكامل یافته باشند.
دكترفرانسیس كالین رئیس اجرایی انستیتوی ملی تحقیق بر روی ژنوم انسان كه از پروژه رهبری شده توسط واترستون نیز حمایت می كند، معتقد است: . تعداد اختلافات ژنتیكی میان یك انسان و شمپانزه ۱۰بار بیشتر از اختلافات ژنتیك میان دو انسان با یكدیگر است.واترستون و هم گروهی هایش، به عنوان مثال، ژن هایی كه ظاهراً در انسان نسبت به شمپانزه ها یا جوندگان سریع تر دچار تغییر شده اند را مورد بررسی قرار دادند. آنها حدس می زنند كه ممكن است این ژن ها در تكامل انسان ها مهم بوده باشند. طبق تحقیقات صورت گرفته كاتالوگ اختلافات ژنتیكی انسان و شمپانزه مشتمل بر ۳۵ میلیون تغییرات تك نوكلئوتیدی، ۵ میلیون اضافه شدن و حذف شدن ژن ها و تعدادی بازآرایی های كروموزومی است.در تحقیق دیگری كه توسط «وولفگانگ انارد» و هم دانشگاهی های او در مركز انسان شناسی انستیتوی ماكس پلانك صورت گرفت توالی پروتئین ها و الگوهای بیان ژن در بافت های مختلف شمپانزه ها و انسان مورد بررسی قرار گرفت. پس از بررسی های بسیار معلوم شد درحالی كه مغز دو گونه اختلافات ظاهری ناچیزی را با یكدیگر نشان می دهند اما فعالیت ژن های انباشته شده در مغز انسان تغییرات بیشتری را نسبت به مغز شمپانزه ها متحمل شده اند.این دانشمندان دریافتند چندین ژن مضاعف شده كه باعث ناهنجاری هایی در انسان می شوند تنها دارای یك كپی در ژنوم شمپانزه ها هستند و این مسئله نیز دلالت بر این دارد كه شمپانزه ها به این ناهنجاری ها مبتلا نمی شوند.( ایشنای گانگولی. ترجمه: زینب همتی)
یوو گیلاد (Yoav Gilad) متخصص ژنتیک دانشگاه شیکاگو در یک گزارش گفته است :
مطالعه ژنهای اورانگوتان و شامپانزه نشان داد که تغییرات بسیار کوچکی در ژنهای این جانوران در طول 65 میلیون سال دوران تکامل آنها بوجود آمده و سوال اساسی این است که چرا نحوه عملکرد ژنها در انسان تا این حد متفاوت است و چه تغییراتی در محیط و نحوه زندگی می توانسته باعث این جهش ژنتیکی عظیم در انسان شود.( گفتگو با ادوارد ویلسون - گونه زایى و تنوع زیستى- ترجمه: کاوه فیض اللهى)
حال اين سؤال پيش ميآيد: بر فرض اينكه نظريه تكاملي انسان را پذيرفته باشيم. جد انسان چه موجودي بوده كه انسان از آن انشقاق يافته است؟با توجه به اينكه دانشمندان انشقاق انسان را از ميمونها ميدانستند، به عبارت ديگر مشخص ميشود كه تكامل حداقل شامل انسان نخواهد شد.
موضوع ديگر اين است كه باستانشناسان، اسكلتهاي نوعي انسان را پيدا نمودهاند كه حدود سي هزار سال پيش زندگي ميكردند كه نام آن را «نئوناندرتال» گذاشتهاند. آنچه كه دانشمندان را متعجب كرده اين است كه بين انسان امروزي و انسان نئوناندرتال، شباهت فاميلي وجود ندارد و اينكه اين انسان به طور مرموزي نابود شده است و اثري ازآنها باقي نمانده است. و تمام احتمالاتي كه بعنوان نظريه بيان شده بود را تحت شعاع قرار داد.مثلاً اينكه آنها از نياكان نسل امروزي هستند يا اينكه با نسل امروزي وصلت كرده و ممزوج شدهاند. از طرفي هم اين موضوع مطابق با نظر اسلام است كه قدمت انسان امروزي را حدوداً هفت هزار سال بيان ميكند و اينكه قبل از انسان امروزي نيز انسانهاي ديگري وجود داشتهاند كه با خلقتي جدا از انسان امروزي و همانند آدم و حوا خلق شدهاند.که در حدیثی از امام علی (ع) سوال میگردد که قبل از آدم (ع) چه بوده، حضرت (ع) می فرمایند : آدم و اگر بارها هم بپرسید، میگوییم: آدم
آیا زیستشناسی دارای قانون است؟
هر چند داروین در کتاب منشأ انواع بیش از 106 بار از قوانینی صحبت میکند که فرایندهای زیستشناختی خاصی را هدايت میکنند اما از سال 1963 که اسمارت این ادعا را مطرح کرد که «زیستشناسی فاقد قانون است»، بحثهای زیادی دربارة وجود یا عدم وجود قوانین در زیستشناسی درگرفت. از دیدگاه اسمارت یک قانون طبیعت بایستی به لحاظ زمانی و مکانی فاقد محدودیت باشدو به هویات خاص ارجاع نداشته باشد. مثلاً این گزارة شرطی که «اگر در حجم ثابت دمای گازی را افزایش دهیم فشار آن افزایش مییابد»، بیانگر یک قانون طبیعت است زیرا از نظر زمانی و مکانی محدودیتی ندارد و فاقد هویات خاص است یعنی برای همة گازها صادق است. از دیدگاه اسمارت هیچ تعمیمی در زیستشناسی واجد این شرایط نیست(تامسون2000 ص18ـ17) مطابق این دیدگاه قوانین مندل، قانون هاردیـ واینبرگ، قانون انتخاب طبیعی و غیره قوانینی واقعی نیستند. از طرفی دیگر این قوانين فيزيك است كه به ما امكان مى دهد بگوييم خورشيد دقيقاً كى طلوع خواهد كرد. كسوف چه وقت شروع مى شود و چه وقت به پايان خواهد رسيد. شهاب سنگ كى به زمين برخورد مى كند، آن وقت كه ديويد لوى و جين و كارولين شوميكر يك ستاره دنباله دار كشف كردند را يادتان هست؟ آنها براساس چند اندازه و مشخصات آن گفتند كه دفعه بعد با مشترى برخورد خواهد كرد. آنچه قابل توجه است اينكه هيچ كس در اين پيش بينى ترديد نكرد. زيرا همه مى دانند كه اين قدرت درك حاصل از مبانى فيزيك است كه پيش بينى آينده را با دقت زياد امكان پذير مى سازد. زيست شناسى اين طور نيست. شيمى هم اين طور نيست، بله، مى توان نتيجه واكنش ها را پيش بينى كرد. بله مى توان مكانيسم ها را درك كرد. نظريه تكامل داروين چارچوبى است كه تنوع حيات بر روى زمين در آن درك مى شود. اما در كتاب «اصل انواع» داروين هيچ معادله اى نيست كه بتوان با استفاده از آن گفت فلان گونه صد سال يا هزار سال ديگر به چه شكلى در خواهد آمد. زيست شناسى هنوز به آنجا نرسيده است كه بتواند با اين دقت پيش بينى كند.( نشریه شرق . به نقل از سي پي اچ تئوري)
نتيجه گيري
اگر هم بر فرض قبول كنيم كه منشاء تمام گونهها به موجودي تك سلولي برميگردد كه بقيه موجودات از او انشقاق يافتهاند، اين سؤال پيش ميآيد كه خود آن موجود تك سلولي چگونه بوجود آمده است؟ آيا ماده و انرژي بي شعور، بي نظم و بي هدف ميتواند موجودي با شعور و بانظم و باهدف را به وجود آورد؟حتی عده ای از متفکرین با استفاده از نظریه داروین بنیانگذار تئوری دیگری شدند ، آنها گفتند که اگر منشا چندین ژن پایانی زنجیره داروین را تعقیب کنیم ، بی گمان به یک ژن می رسیم واین مشخص می کند که منشا همه ژنها و موجودات ، یک ژن بوده است ، پس همین ژن خداست ، و آفریننده اوست ! و آيا اساساً خود قانون تكامل (بر فرض صحت) كه بيانگر نظم در طبيعت است نميتواند گوياي ناظمي آگاه باشد؟وهمانطور كه بيان كرديم تكامل نميتواند در خصوص انسان صادق باشد.