تحقیق درباره حافظ و شعر او

تحقیق درباره حافظ و شعر او (docx) 29 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 29 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

درباره حافظ و شعر او 1-1-4- زندگی حافظ شمس‌ الدين‌ محمد حافظ ملقب‌ به‌ خواجه‌ حافظ شيرازي‌ و مشهور به‌ لسان‌ الغيب‌ از مشهورترين‌ شعراي‌ تاريخ‌ ايران‌ و از تابناك‌ترين‌ ستارگان‌ آسمان‌ علم‌ و ادب‌ ايران‌ زمين‌ است‌ كه‌ تا نام‌ ايران‌ زنده‌ و پابرجاست.‌ نام‌ وي‌ نيز جاودان‌ خواهد بود. با وجود شهرت‌ والاي‌ اين‌ شاعران‌ گران‌ مايه‌ در خصوص‌ دوران‌ زندگي‌ حافظ بويژه‌ زمان‌ به‌ دنيا آمدن‌ او اطلاعات‌ دقيقي‌ در دست‌ نيست‌ ولي‌ به‌ حكم‌ شواهد و قرائن‌ ظاهرا شيخ‌ در حدود سال‌ 726 ه.ق‌ در شهر شيراز، كه‌ به‌ آن‌ صميمانه‌ عشق‌ مي‌ورزيده‌، به‌ دنيا آمده‌ است‌(جونز، 1386، 27). اطلاعات‌ چنداني‌ از خانواده‌ و اجداد خواجه‌ حافظ در دست‌ نيست‌ و ظاهرا پدرش‌ بهاء الدين‌ نام‌ داشته‌ و در دوره‌ سلطنت‌ اتابكان‌ سلغري‌ فارس‌ از اصفهان‌ به‌ شيراز مهاجرت‌ كرده‌ است‌. شمس‌ الدين‌ از دوران‌ طفوليت‌ به‌ مكتب‌ و مدرسه‌ روي‌ آورد و پس‌ از سپري‌ نمودن‌ علوم‌ و معلومات‌ معمول‌ زمان‌ خويش‌ به‌ محضر علما و فضلاي‌ زادگاهش‌ شتافت‌ و از اين‌ بزرگان‌ بويژه‌ قوام‌ الدين‌ عبدا... بهره‌ها گرفت‌. خواجه‌ در دوران‌ جواني‌ بر تمام‌ علوم‌ مذهبي‌ و ادبي‌ روزگار خود تسلط يافت‌ و هنوز دهه‌ بيست‌ زندگي‌ خود را سپري‌ ننموده‌ بود كه‌ به‌ يكي‌ از مشاهير علم‌ و ادب‌ ديار خود بدل‌ گشت‌. وي‌ در اين‌ دوره‌ علاوه‌ براندوخته‌ عميق‌ علمي‌ و ادبي‌ خود قرآن‌ را نيز كامل‌ از حفظ داشت‌ و اين‌ كتاب‌ آسماني‌ را با صداي‌ خوش‌ و با روايت‌هاي‌ مختلف‌ از بر مي‌خواند و از اين‌ روي‌ تخلص‌ حافظ را بر خود نهاد. دوران‌ جواني‌ اين‌ شاعر گران‌ مايه‌ مصادف‌ بود با افول‌ سلسله‌ محلي‌ اتابكان‌ سلغري‌ فارس‌ و اين‌ ايالات‌ مهم‌ به‌ تصرف‌ خاندان‌ اينجو، از عمال‌ ايلخانان‌ مغول‌، در آمده‌ بود. حافظ كه‌ در همان‌ دوره‌ به‌ شهرت‌ والايي‌ دست‌ يافته‌ بود مورد توجه‌ و عنايت‌ امراي ‌اينجو قرار گرفت‌ و پس‌ از راه‌ يافتن‌ به‌ دربار آنان‌ به‌ مقامي‌ بزرگ‌ نزد شاه‌ شيخ‌ جمال‌ الدين‌ ابواسحاق‌ حاكم‌ فارس‌ دست‌ يافت‌(نیکنام، 1367، 78). دوره‌ حكومت‌ شاه‌ ابواسحاق‌ اينجو توأم‌ با عدالت‌ و انصاف‌ بود و اين‌ امير دانشمند و ادب‌ دوست‌ در دوره‌ حكمراني‌ خود كه‌ از سال‌ 742 تا 754 ه. ق‌ بطول‌ انجاميد در عمراني‌ و آباداني‌ شيراز و آسايش‌ و امنيت‌ مردم‌ اين‌ ايالت‌ بويژه‌ شيراز كوشيد. حافظ نيز از مرحمت‌ و لطف‌ امير ابو اسحاق‌ بهره‌مند بود و در اشعار خود با ستودن‌ وي‌ در القابي‌ همچون‌ (جمال‌ چهره‌ اسلام‌) و (سپهر علم‌ و حياء) حق‌شناسي‌ خود را نسبت‌ به‌ اين‌ امير نيكوكار بيان‌ داشت‌. پس‌ از اين‌ دوره‌ صلح‌ و صفا امير مبارز الدين‌ مؤسس‌ سلسله‌ آل‌ مظفر در سال‌ 754 ه.ق‌ بر امير اسحاق‌ چيره‌ گشت‌ و پس‌ از آنكه‌ او را در ميدان‌ شهر شيراز به‌ قتل‌ رساند حكومتي‌ مبتني‌ بر ظلم‌ و ستم‌ و سخت‌گيري‌ را در سراسر ايالت‌ فارس‌ حكمفرما ساخت‌. امير مبارز الدين‌ شاهي‌ تندخوي‌ و متعصب‌ و ستمگر بود و بويژه‌ در امور ديني‌ و مذهبي‌ بر مردم‌ خشونت‌ بسياري‌ جاري‌ نمود. در دوره‌ حكومت‌ وي‌ مردم‌ از بسياري‌ از آزادي‌ها و مواهب‌ طبيعي‌ خود محروم‌ شدند و امير خود را مسلماني‌ متعصب‌ جلوه‌ مي‌داد كه‌ درصدد جاري‌ ساختن‌ احكام‌ اسلامي‌ است‌. اين‌ گونه ‌اعمال‌ با مخالفت‌ و نارضايتي‌ حافظ مواجه‌ گشت‌ و وي‌ با تاختن‌ بر اينگونه‌ اعمال‌ آن‌ را رياكارانه‌ و ناشي‌ از خشك‌ انديشي‌ و تعصب‌ مذهبي‌ قشري‌ امير مبارز الدين‌ دانست‌(معین الدین، 1391، 61) سلطنت‌ امير مبارزالدين‌ مدت‌ زيادي‌ به‌ طول‌ نيانجاميد و در سال‌ 759 ه.ق‌ دو تن‌ از پسران‌ او شاه‌ محمود و شاه‌ شجاع‌ كه‌ از خشونت‌ بسيار امير به‌ تنگ‌ آمده‌ بودند توطئه‌اي‌ فراهم‌ آورده‌ و پدر را دستگير كردند و بر چشمان‌ او ميل‌ كشيدند. شاه‌ شجاع‌ و شاه‌ منصور از ديگر امراي‌ آل‌ مظفر هم عصر با حافظ بودند و به‌ سبب‌ از بين‌ بردن‌ مظاهر تعصب‌ و خشك‌ انديشي‌ در شيراز و توجه‌ به‌ بازار شعر و شاعري‌ مورد توجه‌ حافظ قرار گرفتند. اين‌ دو امير نيز به‌ نوبه‌ خود احترام‌ فراواني‌ به‌ خواجه‌ مي‌گذاشتند و از آنجا كه‌ بهره‌اي‌ نيز از ادبيات‌ و علوم‌ داشتند شاعر بلند آوازه‌ ديار خويش‌ را مورد حمايت‌ خاص‌ خود قرار دادند(غلامی جلیسه، 1392، 67). اواخر زندگي‌ شاعر بلند آوازه‌ ايران‌ همزمان‌ بود با حمله‌ امير تيمور و اين‌ پادشاه‌ بيرحم‌ و خونريز پس‌ از جنايات‌ و خونريزي‌هاي‌ فراواني‌ كه‌ در اصفهان‌ انجام‌ داد و از هفتاد هزار سر بريده‌ مردمان‌ شوريده‌ بخت‌ آن‌ ديار چند مناره‌ ساخت‌ روبه‌ سوي‌ شيراز نهاد. داستان‌ ملاقات‌ تاريخي‌ و عبرت‌ انگيز خواجه‌ حافظ با تيمور نيز اگر صحت‌ و اعتبار داشته‌ باشد ظاهرا در سال‌ 790 ه. ق‌ و يك‌ سال‌ پيش‌ از مرگ‌ شاعر نامدار صورت‌ گرفته‌ است‌. بر اساس‌ اين‌ داستان‌ پس‌ از آنكه‌ دروازه‌هاي‌ شيراز به‌ روي‌ مؤسس‌ سلسله‌ تيموريان گشوده‌ شد امير تيمور قاصدي‌ را به‌ نزد حافظ فرستاد و او را به‌ نزد خود خواند و گفت‌: من‌ اكثر ربع‌ مسكون‌ را با اين‌ شمشير مسخر ساختم‌ و هزاران‌ جاي‌ و ولايت‌ را ويران‌ كردم‌ تا سمرقند و بخارا را كه‌ وطن‌ مألوف‌ و تختگاه‌ من‌ است‌ آبادان‌ سازم‌ و تو آن‌ گاه‌ به‌ يك‌ خال‌ هندوي‌ ترك‌ شيرازي‌ سمرقند و بخاراي‌ ما را در يكي‌ از ابيات‌ خود به‌ فروش‌ مي‌رساني‌. گویند خواجه‌ زيركانه‌ در جواب‌ وي‌ به‌ فقر و نداري‌ خود اشاره‌ كرده‌ و مي‌گويد: "اي‌ سلطان‌ عالم‌ از اين‌ بخشندگي‌ است‌ كه‌ بدين‌ روز افتاده‌ام‌. اين‌ پاسخ‌ زيبا وشوخ‌ طبعانه‌ مورد پسند تيمور واقع‌ مي‌گردد و او را مورد عنايت‌ خود قرار مي‌دهد"(رک: جعفری نژاد، 1390، 5). حافظ بيشتر عمر خود را در شيراز گذراند و برخلاف‌ سعدي‌ به‌ جز يك‌ سفر كوتاه‌ به‌ يزد و يك‌ مسافرت‌ نيمه‌ تمام‌ به‌ بندر هرمز همواره‌ در شيراز بود و از صفا و زيبايي‌ شهر محبوبش‌ و اماكن‌ تفريحي‌ آن‌ همچون‌ گلگشت‌ و آب‌ ركن‌آباد لذت‌ مي‌برد. وي‌ در دوران‌ زندگي‌ خود به‌ شهرت‌ عظيمي‌ در سرتاسر ايران‌ دست‌ يافت‌ و اشعار او به‌ مناطقي‌ دور دست‌ همچون‌ هند نيز راه‌ يافت‌. نقل‌ شده‌ است‌ كه‌ وي‌ مورد احترام‌ فراوان‌ سلاطين‌ آل‌ جلاير و پادشاهان‌ بهمني‌ دكن‌ هندوستان‌ قرار داشت‌ و سلاطيني‌ همچون‌ سلطان‌ احمد بن‌ شيخ‌ اويس‌ بن‌ حسن‌ جلايري‌ (ايلكاني‌) و محمود شاه‌ بهمني‌ دكني‌ با احترام‌ زياد او را به‌ پايتخت‌هاي‌ خود دعوت‌ كردند. حافظ تنها دعوت‌ محمود شاه‌ بهمني‌ را پذيرفت‌ و عازم‌ آن‌ سرزمين‌ شد ولي‌ چون‌ به‌ بندر هرمز رسيد و سوار كشتي‌ شد طوفاني‌ درگرفت‌ و خواجه‌ كه‌ درخشكي‌ آشوب‌ و طوفان‌ حوادث‌ گوناگوني‌ را ديده‌ بود نخواست‌ خود را گرفتار آشوب‌ دريا نيز سازد از اين‌ رو از مسافرت‌ پشيمان‌ شد(غلامی جلیسه، 1392، 67). شهرت‌ اصلي‌ حافظ و رمز پويايي‌ جاودانه‌ آوازه‌ او به‌ سبب‌ غزل سرايي‌ و سرايش‌ غزل‌هاي‌ بسيار زيباست‌. غزل‌ بويژه‌ نوع‌ عارفانه‌ آن‌ توسط حافظ به‌ اوج‌ فصاحت‌ و بلاغت‌ و ملاحت‌ رسيد و او جداي‌ از شيريني‌ و سادگي‌ و ايجاز، روح‌ صفا و صميميت‌ را در ابيات‌ خود جلوه‌گر ساخت‌. خواجه‌ شيراز در غزليات‌ خود تمامي‌ منويات‌ قلبي‌ خويش‌ نظير عشق‌ به‌ حقيقت‌ و يكرويي‌ و وحدت‌ و وصال‌ جانان‌ و از سوي‌ ديگر خشم‌ و تنفر خود را در مقابل‌ اختلاف‌ و نفاق‌، ريا و تزوير و ستيزگي‌هاي‌ قشري‌ بيان‌ كرده‌ است‌. در غزليات‌ زيباي‌ حافظ كه‌ از همه‌ حيث‌ اوج‌ غزل‌ فارسي‌ محسوب‌ مي‌شود كلمات‌ و تعبيرات‌ خاصي‌ وجود دارد و خواجه‌ كه‌ خود مبتكر اين‌ سبك‌ است‌ از آن‌ طريق‌ مقصود خود را بيان‌ داشته‌ است‌. كلمات‌ و عباراتي‌ همچون‌ طامات‌، خرابات‌، مغان‌، مغبچه‌، خرقه‌، سالوس‌، پير، هاتف‌، پير مغان‌، گرانان‌، رطل‌ گران‌، زنار، صومعه‌، زاهد، شاهد، طلسمات‌، شراب‌ و ... از اين‌ گونه‌اند كه‌ هر يك‌ بيانگر قريحه‌ عالي‌ و روح‌ لطيف‌ و طبع‌ گويا و فكر دقيق‌ و ذوق‌ عارفانه‌ و عرفان‌ عاشقانه‌ وي‌ است‌(غنیمی هلال، 1373، 43). خواجه‌ در اشعارش‌ اغلب‌ از خود به‌ عنوان‌ رندي‌ پاك‌ باخته‌ و بي‌نياز ياد كرده‌ كه‌ با همه‌ هوشياري‌ و دانايي‌ به‌ آداب‌ و رسوم‌ و مقررات‌ اجتماعي‌ بي‌اعتناست‌. وي‌ از ريا و تزوير زاهدان‌ دروني‌ در رنج‌ و اضطراب‌ است‌ و حتي‌ صوفيان‌ ريايي‌ را كه‌ به‌ طريقت‌ حافظ انتساب‌ مي‌ورزند ولي‌ اهل‌ ظاهر بوده‌ و در ژنده‌ پوشي‌ و قلندري‌ تظاهر مي‌كنند سخت‌ سرزنش‌ مي‌كند و در اشعار خود دام‌ حيله‌ و تزوير اين‌ ظاهر پرستان‌ را پاره‌ مي‌سازد. لسان‌ الغيب‌ با بهره‌گيري‌ از برخي‌ تشبيهات‌ معمول‌ شاعران‌ همچون‌ تشبيه‌ زلف‌ به‌ كفر و زنجير وسنبل‌ و دام‌، تشبيه‌ ابرو به‌ كمان‌، تشبيه‌ قد به‌ سرو، صورت‌ به‌ چراغ‌ و گل‌ و ماه‌ و دهان‌ به‌ غنچه‌ و پسته‌ و ... ناپديداري‌ اوضاع‌ زمان‌، بي‌ دوامي‌ قدرت‌ و شكوه‌ و جلال‌ پادشاهان‌ و لزوم‌ دل‌ نبستن‌ به‌ مظاهر دنيوي‌ را متذكر مي‌شود(معین الدین، 1391، 81) حافظ معتقد است‌ آدميان‌ بايد از زيبايي‌ها و خوشي‌هاي‌ طبيعت‌ و لحظه‌هاي‌ خوش‌ محبت‌ و دوستي‌ و صفا و صميميت‌ برخوردار شوند و عمر كوتاه‌ خود را با شادي‌ و شادكامي‌ سپري‌ سازند. خواجه‌ حقيقت‌ هستي‌ را خداي‌ تعالي‌ مي‌داند كه‌ در اين‌ جهان‌ جلوه‌ كرده‌ است‌ و مظهر او را عشق‌ معنوي‌ و دل‌ آدمي‌ مي‌داند كه‌ در همه‌ جا با خود آدميان‌ است‌ و براي‌ دريافتن‌ سر وجود او بايد به‌ حقيقت‌ نفس‌ پي‌ برد. شاعر در برخي‌ از اشعار خويش‌ گوش‌ خود را به‌ پيام‌ اهل‌ راز و صداي‌ هاتف‌ و پند پير و سخن‌ كاردان‌ و ناله‌ رباب‌ و چنگ‌ باز نموده‌ است‌ و حقايقي‌ از زبان‌ اينان‌ كه‌ در حقيقت‌ همه‌ از يك‌ زبان‌ گويند مي‌شنود و از عالم‌ حال‌ رو به‌ زاهدان‌ پرقيل‌ و قال‌ كرده‌ رندانه‌ سخن‌ها مي‌گويد. حافظ در جاي‌ ديگر از اصطلاحات‌ باده‌ و مي‌ و ميكده‌ در بيان‌ مقاصد عرفاني‌ خود سود مي‌جويد; مقصود او از مي‌ و ميخوارگي‌ در مواردي‌ همانا تازيانه‌اي‌ است‌ كه‌ براي‌ پرده‌ دري‌ از روحانيون‌ ريايي‌ عوام‌ فريب‌ به‌ كار مي‌رود و ميكده‌ واقعي‌ را درگاه‌ حق‌ مي‌داند كه‌ مستي‌ عارفان‌ از آنجاست‌ و براي‌ رسيدن‌ و نايل‌ آمدن‌ به‌آن‌ رنجها مي‌كشند و اشكها مي‌ريزند و خاك‌ راه‌ معرفت‌ را به‌ رخسار مي‌سايند. خواجه‌ بزرگ‌ شعر و ادب‌ مي‌پرستي‌ را آن‌ مي‌داند كه‌ آدمي‌ را از خود بيخود مي‌كند و آن‌ را در مقابل‌ خودپرستي‌ به‌ كار مي‌برد و عشق‌ورزي‌ و باده‌گساري‌ عارفان‌ را حق‌پرستي‌ و گذشتن‌ از حرص‌ و شهوت‌ و آرزوي‌ وصال‌ حقيقت‌ مي‌داند كه‌ حاضرند در راه‌ حق‌ رنج‌ برند و درد كشند و شكايتي‌ نكنند. وي‌ عشق‌ عارف‌ را عشقي‌ معنوي‌ مي‌داند كه‌ جوينده‌ آن‌ سعي‌ دارد خود را از چاه‌ طبيعت‌ بيرون‌ برد و در بحر عميق‌ عشق‌ حق‌ كه‌ كرانه‌ ندارد غرق‌ شود(جعفری نژاد، 1390، 66). از زيباترين‌ جلوه‌ها و مضامين‌ غزليات‌ خواجه‌ حافظ آن‌ است‌ كه‌ اگر چه‌ او مخالف‌ با روش‌ شهوت‌ پرستان‌ و پيروان‌ طبيعت‌ و دشمن‌ ريا و سالوس‌ و زهد فروشي‌ و عوام‌ فريبي‌ است‌ و فراموش‌ كردن‌ عالم‌ روحاني‌ و پرداختن‌ به‌ جهان‌ جسماني‌ را شرط عقل‌ و معرفت‌ نمي‌داند ولي‌ در عين‌حال‌ انسانها را به‌ بهره‌مندي‌ از زيبايي‌ها و دوستي‌هاي‌ جهان‌ هستي‌، كه‌ آفريدگار آن‌ را مقدمه‌ آن‌ جهان‌ قرار داده‌، دعوت‌ مي‌كند به‌ شرط اينكه‌ از راه‌ عقل‌ و خرد دور نيافتند. خواجه‌ آدميان‌ را به‌ برخورداري‌ از لطايف‌ خلقت‌ و جمال‌ طبيعت‌ دعوت‌ مي‌كند و با شاهد آوردن‌ از زندگي‌ خود كه‌ در حفظ نشاط و داشتن‌ روح‌ قوي‌ و فكر بلند و ميل‌ به‌ وفا و مروت‌ و رغبت‌ به‌ سعي‌ و عمل‌ سرمشق‌ بوده‌، انسانها را به‌ خوش‌ بودن‌ و خوش‌ داشتن‌ زندگي‌ خود دعوت‌ مي‌كند(غلامی جلیسه، 1392، 67). حافظ انديشمندي‌ است‌ كه‌ با غزليات‌ نافذ و روح‌ نواز خود مرزهاي‌ قرون‌ و اعصار را در نورديده‌ و در اعماق‌ دل‌ تك‌ تك‌ ايرانيان‌ رسوخ‌ كرده‌ است‌; از اين‌ روي‌ كمتر خانه‌اي‌ را در ايران‌ مي‌توان‌ يافت‌ كه‌ ديوان‌ حافظ در آن‌ نباشد و مورد مطالعه‌ قرار نگيرد. ايرانيان‌ ديوان‌ حافظ را سخت‌ گرامي‌ مي‌دارند و از طريق‌ تفأل‌ به‌ اشعار اين‌ شاعر جاوداني‌، با او به‌ راز و نياز مي‌پردازند و از اين روست‌ كه‌ به‌ او لقب‌ لسان‌ الغيب‌ و ترجمان‌ اسرار داده‌اند. انديشه‌ و افكار والاي‌ اين‌ حكيم‌ و عارف‌ نامدار به‌ ساير ملل‌ نيز راه‌ يافته‌ است‌ و شعراي‌ بزرگي‌ همچون‌ گوته‌ آلماني‌ او را از بزرگترين‌ انديشمندان‌ تاريخ‌ هستي‌ لقب‌ داده‌اند كه‌ به‌ انسانها درس‌ عشق‌ و محبت‌ داده‌ است‌. ديوان‌ حافظ به‌ دهها زبان‌ ترجمه‌ شده‌ و در زمره‌ معروف‌ترين‌ كتب‌ ادبي‌ جهان‌ است‌. ساليانه‌ چندين‌ سمينار در ارتباط با بررسي‌ شخصيت‌ اين‌ شاعر برجسته‌ در ايران‌ و ساير كشورهاي‌ جهان‌ برگزار مي‌شود و سازمان‌ يونسكو وي‌ را يكي‌ از ذخيره‌هاي‌ جاودانه‌ ادب‌ در جهان‌ دانسته‌ است‌. ميعادگاه‌ حافظيه‌ در شيراز زيارتگه‌ رندان‌ جهان‌ است‌ و بسياري‌ از ادب‌ دوستان‌ از سراسر جهان‌ با حضور در اين‌ مكان‌ پر رمز و راز بر عمق‌ معرفت‌ و دانش‌ او تحسين‌ مي‌ورزند. در پايان‌ اين‌ مبحث‌ گزيده‌اي‌ از چند غزل‌ زيباي‌ لسان‌ الغيب‌ كه‌ بيانگر انديشه‌هاي‌ متعالي‌ اوست‌ و هر يك‌ بيت‌الغزل‌ معرفت‌ خواجه‌ شيراز به‌ شمار مي‌رود نقل‌ مي‌گردد(آزند، 1379، 43). مهم ترين ويژگي ها سخن حافظ فروتني، سلوک معنوي، عشق، عرفان، انسان بودن، کمال و بزرگي، ارزش موسيقي و نيکي کردن به هم نوع است. امروزه مناطق ايراني که طي تجاوزات بيگانگان از خاک ايران جدا شدند و کشوري مستقل براي خود تشکيل داده اند حافظ را بزرگترين شخصيت کشوري خود مي پندارند. تاجيکستان، افغانستان، کردستان عراق، ترکمنستان و ... شهيد احمد شاه مسعود رهبر رستاخيز افغانستان همواره پيش از کشته شدن بارها بيان کرده بود که در طول زندگي ام سه کتاب هميشه همراهم است : قرآن - ديوان حافظ - شاهنامه فردوسي. 2-1-4- ويژگي هاي شعر حافظ 1-2-1-4- رمز پردازي و حضور سمبوليسم غني رمز پردازي و حضور سمبوليسم شعر حافظ را خانه راز کرده است و بدان وجوه گوناگون بخشيده است. شعر وي بيش از هر چيز به آينه اي مي ماند که صورت مخاطبانش را در خود مي نماياند و اين موضوع به دليل حضور سرشار نمادها و سمبول هايي است که حافظ در اشعارش آفريده است و يا به سمبولهاي موجود در سنت شعر فارسي روحي حافظانه دميده است. چنان که در بيت زير “شب تاريک” و “گرداب هايل” و ... را مي توان به وجوه گوناگون عرفاني، اجتماعي و شخصي تفسير و تأويل کرد: شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هايل کجا دانند حال ما سبکباران ساحلها(جعفری نژاد، 1390، 78). 2-2-1-4- رعايت دقيق و ظريف تناسبات هنري در فضاي کلي ادبيات اين تناسبات که در لفظ قدما (البته در معنايي محدودتر) “مراعات النظير” ناميده مي شد، در شعر حافظ از اهميت فوق العاده اي برخوردار است. به روابط حاکم بر اجزاء اين ادبيات دقت کنيد: ز شوق نرگس مست بلند بالايي                چو لاله با قدح افتاده بر لب جويم شدم فسانه به سرگشتگي که ابروي دوست           کشيده در خم چوگان خويش، چون گويم 3-2-1-4- لحن مناسب و شور افکن شاعر در آغاز شعرها ادبيات شروع هر غزل قابل تأمل و درنگ است. به اقتضاي موضوع و مضمون، شاعر بزرگ لحني خاص را براي شروع غزلهاي خود در نظر مي گيرد، اين لحنها گاه حماسي و شورآفرين است و گاه رندانه و طنزآميز و زماني نيز حسرتبار و اندوهگين. بيا تا گل برافشانيم و مي در ساغر اندازيم                  فلک را سقف بشکافيم و طرحي نو در اندازيم من و انکار شراب اين چه حکابت باشد                   غالباً اين قدرم عقل و کفايت باشد ما آزموده ايم در اين شهر بخت خويش                بايد برون کشيد از اين ورطه رخت خويش 4-2-1-4- طنز و نقد زبان رندانه شعر حافظ به طنز تکيه کرده است. طنز ظرفيت بياني شعر او را تا سر حد امکان گسترش داده و بدان شور و حياتي عميق بخشيده است. حافظ به مدد طنز، به بيان ناگفته ها در عين ظرافت و گزندگي پرداخته و نوش و نيش را در کنار هم گرد آورده است و از عقايد خشک مذهبي انتقاد نمود(ریاحی، 1374، 15). پادشاه و محتسب و زاهد رياکار و حتي خود شاعر در آماج طعن و طنز شعرهاي او هستند:  فقيه مدرسه دي مست بود و فتوا داد                 که مي حرام، ولي به ز مال اوقافست باده با محتسب شهر ننوشي زنهار                بخورد باده ات و سنگ به جام اندازد 5-2-1-4- ايهام و ابهام شعر حافظ، شعر ايهام و ابهام است، ابهام شعر حافظ لذت بخش و رازناک است. نقش موثر ايهام در شعر حافظ را مي توان از چند نظر تفسير کرد: اول، آن که حافظ به اقتضاي هنرمندي و شاعريش مي کوشيده است تا شعر خود را به ناب ترين حالت ممکن صورت بخشد و از آنجا که ابهام جزء لاينفک شعر ناب محسوب مي شود، حافظ از بيشترين سود و بهره را از آن برده است. دوم آن که زمان پرفتنه حافظ، از ظاهر معترض زباني خاص طلب مي کرد؛ زباني که قابل تفسير به مواضع مختلف باشد و شاعر با رويکردي که به ايهام و سمبول و طنز داشت، توانست چنين زبان شگفت انگيزي را ابداع کند؛ زباني که هم قابليت بيان ناگفته ها را داشت و هم سراينده اش را از فتنه هاي زمان در امان مي داشت. سوم آن که در سنن عرفاني آشکار کردن اسرار ناپسند شمرده مي شود و شاعر و عارف متفکر، مجبور به آموختن زبان رمز است و راز آموزي عارفانه زباني خاص دارد. از آن جا که حافظ شاعري با تعلقات عميق عرفاني است، بي ربط نيست که از ايهام به عاليترين شکلش بهره بگيرد: دي مي شد و گفتم صنما عهد به جاي آر                   گفتا غلطي خواجه، در اين عهد وفا نيست ايهام در کلمه “عهد” به معناي “زمانه” و “پيمان” دل دادمش به مژده و خجلت همي برم                زبن نقد قلب خويش که کردم نثار دوست ايهام در ترکيب “نقد قلب” به معناي “نقد دل” و “سکه قلابي” عمرتان باد و مرادهاي ساقيان بزم جم                   گر چه جام ما نشد پر مي به دوران شما ايهام در کلمه “دوران” به معناي “عهد و دوره” و “دورگرداني ساغر” تفکر حافظ عميق و زنده پويا و ريشه دار و در خروشي حماسي است. شعر حافظ بيت الغزل معرفت است(جعفری نژاد، 1390، 78). 6-2-1-4- جهان بيني حافظ نظام هستي در انديشه حافظ همچون ديگر متفکران عارف، نظام احسن است. در اين نظام گل و خار در کنار هم معناي وجودي مي يابند(رضازاده شفق، 1353، 55). حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج                 فکر معقول بفرما، گل بي خار کجاست؟ من اگر خارم اگر گل، چمن آرايي هست                   که از آن دست که او مي کشدم مي رويم 7-2-1-4- عشق جان و حقيقت هستي در درياي پرموج و خونفشان عشق جز جان سپردن چاره اي نيست. در ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد                    عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد عقل مي خواست کز آن شعله چراغ افروزد                  دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد 8-2-1-4- تسليم و رضا و توکل اینها ابعاد ديگري از انديشه و جهان بيني حافظ را تشکيل مي دهد. آنچه او ريخت به پيمانه ما نوشيديم                 اگر از خمر بهشت است و اگر باده مست تکيه بر تقوي و دانش در طريقت کافريست              راهرو گر صد هنر داد توکل بايدش 9-2-1-4- فرزند زمان خود بودن نوشيدن جان حيات در لحظه، درک و دريافت حالات و آنات حقيقي زندگي: به مأمني رو و فرصت شمر طريقه عمر             که در کمينگه عمرند قاطعان طريق فرصت شما و صحبت کز اين دو راهه منزل            چون بگذريم ديگر نتوان بهم رسيدن 10-2-1-4- انتظار و طلب موعود انتظار رسيدن به فضايي آرماني از مفاهيم عميقي است که در سراسر ديوان حافظ به صورت آشکار و پنهان وجود دارد، حافظ گاه به زبان رمز و سمبول و گاه به استعاره و کنايه در طلب موعود آرماني است(رضازاده شفیق، 16، 23). اصلاح و اعتراض، شعر حافظ را سرشار از خواسته ها و نيازهاي متعالي بشر کرده است: مژده اي دل که مسيحا نفسي مي آيد             که از انفاس خوشش بوي کسي مي آيد اي پادشه خوبان، داد از غم تنهايي                دل بي تو به جان آمد وقت است که بازآيي يوسف گم گشته باز آيد به کنعان غم مخور         کلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور رسيد مژده که ايام غم نخواهد ماند            چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند 3-1-4- تأثیرپذیری حافظ 1-3-1-4- تأثیرپذیری حافظ از خواجوی کرمانی خواجو کرمانی (متوفای 753ق) ابوالعطاء کمال الدین محمود معروف به خواجوی کرمانی (689- 753 ق) از شعرای بزرگ قرن هشتم است که در قصیده و مثنوی و غزل طبع توانائی داشته است. گرایش حافظ به شیوه سخنوری خواجو و تتبعی که در اشعار او می کرده و شباهت شیوه سخنش با او مشهور است. سخن خواجو هم پایه کلام کمال الدین اسماعیل است که با حافظ – که وامدار هر دوی آنان است- هر سه در حسن تشبیه و حسن تعلیل و ابهام مهارتی به سزا دارند. چنانکه مکرر گفته ایم درمیان همه ی شعرای متقدم سه شاعر بیشترین تأثیر را بر حافظ داشته اند که عبارتند از کمال الدین اسماعیل اصفهانی، سعدی و خواجو. طرز سخن پردازی و ایهام ورزی و باریک اندشی و ظرافت لفظ و مضمون خواجو با حافظ، شباهت فوق العاده ای دارد و این بیت که یکی از معاصران حافظ درباره ی آن دو گفته است دقیقاً درست است: استاد غزل سعدی است نزد همه کس اما دارد سخن حافظ طرز غزل خواجو 1-1-3-1-4- مقایسه ها تضمین و شباهتهای لفظی و معنوی  خواجو: همچنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما  حافظ: کاین چنین رفتست در عهد ازل تقدیر ما  خواجو: خرقه رهن خانه خمار دارد پیر ما  حافظ: روی سوی خانه خمار دارد پیر ما  خواجو: ای بسا عاقل که شد دیوانه زنجیر ما  حافظ: عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما  خواجو:  خرم آن روز که از خطه کرمان بروم  دل و دین داده ز دست از پی جانان بروم  حافظ: خرم آن روز کزین منزل ویران بروم  راحت جان طلبم و ز پی جانان بروم  خواجو: دل صنوبریم همچو بید می لرزد  حافظ: دل صنوبریم همچو بید لرزانست  خواجو: خوش خبر باش ای نسیم شمال  حافظ: خوش خبر باشی از نسیم شمال  خواجو: هزار یوسف مصری اسیر چاه زنخدان  حافظ: هزار یوسف مصری فتاده درچه ماست  خواجو: آتش از چشمه خورشید درخشان طلبند  حافظ: تا لب چشمه خورشید درخشان بروم  خواجو: نسیم صبح سعادت به خون دل یابی  حافظ: نسیم صبح سعادت بدان نشان که تو دانی  خواجو: مکن به چشم حقارت نظر به مردم از آنک ...  حافظ: مکن به چشم حقارت نگاه در من مست  خواجو: چون کمیت اشک را بر قطره کردم گرم رو  حافظ: گر کمیت اشک گلگونم نبودی گرم رو  خواجو: بوی روح از دم جانبخش سحر می شنوم  حافظ: بوی جای از لب خندان قدح می شنوم  خواجو: گویی بت من چون ز شبستان به در آید حوریست که از روضه ی رضوان به در آید  حافظ: هشدار که گر وسوسه ی عقل کنی گوش  آدم صفت از روضه ی رضوان به در آیی  خواجو: ولوله از جان شیخ و شاب برآمد  حافظ: خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز  خواجو: خیز تا رخت تصوف به خرابات کشیم  حافظ: خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم خواجو: همچو موسی ارنی گوی به میقات آیند  حافظ: همچو موسی ازرنی گوی به میقات بریم  خواجو: بگو که ای مه نامهربان مهر گسل حافظ: فغان که آن مه نامهربان مهر گسل  خواجو: که جز به زر نتوان کرد دست در کمرش  حافظ: که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود خواجو: گرم به هر سر مویی هزار جان بودی  فدای جان و سرش کردمی به جان و سرش  حافظ: بگفتمی که چه ارزد نسیم طره ی دوست  گرم به هر سر مویی هزا جان بودی  خواجو: نه من سوخته خون می خوردم و خاموشم  حافظ: مُهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم  خواجو: زمین ببوس و بیان کن بدان زبان که تو دانی حافظ: حدیث عشق بیان کن بدان زبان که تو دانی  خواجو: جان بی جمال جانان پیوند جان نجوید  حافظ: جان بی جمال جانان میل جهان ندارد  خواجو: عَلَم چگونه زنی بر فضای عالم قدس  حافظ: چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس  خواجو: چو از رخش گل صد برگ می توان چیدن  حافظ: به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن  2-3-1-4- تاثیر پذیری حافظ از سعدی موازنه بین هنر سعدی و حافظ و مقایسه بین فکر و شعر و شخصیت و جهان بینی این دو شاعر بزرگ، از دلکش ترین پژوهشهای هنری- ادبی است که سخن سنجان و ادب شناسان قدیم و جدید کمتر به آن پرداخته اند. آنچه تاکنون در این زمینه انجام گرفته عمق و اهمیت چندانی ندارد. بعضی از کوششها هم، بویژه در انجمن های ادبی پنجاه شصت سال اخیر، در جانبداری متعصبانه و ترجیح یکی از این دو غزل سرای گرانمایه بر دیگری بوده است. این نوع مناقشه های سعدی گرایان و حافظ گرایان هنوز به پایان نرسیده ولی از شور و شدتش کاسته شده است. این نحوه نگرش یکسو نگرانه و طرف گیرانه هرگز عمیق نیست و همواره عقیم است. چرا که از سر راست ترین تلقی غافل است. یعنی از این تلقی واقع گرایانه که هنر سعدی و حافظ هیچ یک فراتر یا فروتر از دیگری نیست. این دو حریف و هماورد و همقدر یک دیگرند. این دو بزرگترین غزل سرایان زبان فارسی هستند. هر دو در اوج اعتلاء وتلألو. ولی سبک و سلیقه هنریشان تفاوتهایی دارد، همچنان که همانندیهایی دارد(رحمانی، 1394، 2). سعدی استاد مسلّم غزل عاشقانه فارسی است ولی عناصر غیر عاشقانه هنری غزلشان به اندازه غزل حافظ نیست. هوشمندی و هنرشناسی حافظ در این بوده است که بخوبی و بزودی دریافته بوده است که در غزل عاشقانه و حدیث مهر و وفا فراتر از سعدی نمی توان رفت و به جای محال اندیشی و رشک و رقابتهایی که خوشبختانه در نهادش نبوده به راه و روش دیگری رفته است و به اوج دیگری دست یافته است. این از خوش ترین بخت یاریهای تاریخ شعر فارسی است که حافظ با آنکه از شعر و هنر سعدی بسی تأثیر برده و نمونه های نمایانش خواهد آمد، ولی از سبک و سیاق و سلیقه وی تقلید نکرده است، و گرنه سعدی واره کمرنگی از خود به جای می گذاشت(هروی، 1375، 45). غزل حافظ به اندازه غزل سعدی طراوت و طربناکی دارد. اگر به اندازه آن سعدی شیرینی و شیدایی ندارد، بیش از او شورمندی و شیوایی دارد. به علاوه عناصر و امکانات تازه ای پیدا کرده است. حافظ دو گونه ابتکار دارد، یکی در محتوا و یکی در صورت. ابداع انقلابی حافظ در صورت، همانا شکستن طلسم انسجام سنتی غزل، یعنی دستکاری در توالی منطقی و عرفی ابیات و استقلال بخشیدن به هر بیت است. غزل حافظ انسجام و تداوم فکری و حالی غزل سعدی را ندارد، اما بیشتر از غزل سعدی فکرانگیز است. تک نوایی نیست، چند نوایی است(رضازاده شفیق، 16، 54). توجه به این گسسته واری و به اصطلاح «پاشان» بودن دلپذیر غزل حافظ، که قرینه اصل «وحدت در عین کثرت» عرفانی است، سابقه کهن دارد و نگارنده این سطور در جای دیگر به آن بیشتر پرداخته و آن را رمز توفیق و طراوت غزل حافظ و متأثر از صورت و ساختمان سوره های قرآن مجید شمرده است که دلایل و فواید هنری باریک و بغرنجی دارد. ابداع دیگر حافظ در زمینه محتواست، یعنی در غنی تر و متنوع تر ساختن مضامین شعری و معانی شاعرانه. حافظ نه فقط، به قول یکی از ادب شناسان معاصر، غزل عاشقانه سعدی و معانی شاعرانه. حافظ نه فقط، به قول یکی از ادب شناسان معاصر، غزل عاشقانه سعدی را با غزل عارفانه مولانا- یا به تعبیر دیگر عاشقانگی غزل سعدی را با عارفانگی غزل مولانا – پیوند زده و ترکیب نوینی پدید آورده. بلکه در عین حال حرف و حکمت و فکر و ذکر را نیز وارد غزل کرده است. همچنین افق و امکانات کنایی (سمبولیک) شعر را فراتر برده است، یعنی غزل را که غرق حال و حماسه و احساس و عاطفه محض بود، بر سر عقل آورده و اندیشمندانه تر ساخته است. همین است که غزل او «خود آگاه تر» و غزل سعدی «بیخودانه تر» است. غزل سعدی طبیعی تر و غزل حافظ صناعی تر است. حافظ غزل را از سرای طبیعت بیرون آورده و به کوی حقیقت گذر داده است. آری استقلال ابیات، یعنی همان گسسته بستگی و پاشایی غزل هم، قطع نظر از این که علت یا معلول این ابداع اخیر بوده باشد، به این امر مدد رسانده با آن را ممکن ساخته است(آزند، 1379، 29). از نظر لفظ و سخنوری نیز این دو شاعر بزرگ به یکسان فصیح یا بلکه خود معیار فصاحت اند. زبانشناسان بهتر می دانند که آیا زبان فارسی، یعنی زبان شعر، درعصر سعدی پخته تر و پرورده تر بوده است یا در عصر حافظ (چه معلوم نیست صرف پیشرفت زمانی، با پیشرفت زبانی همراه باشد). گاه احساس می شود که زبان سعدی، نظر به یک قرن فاصله، کهن تر می نماید و درصد واژگان و تعبیرات عربی اش اندکی بیشتر از حافظ است. با این همه پاکیزگی و پختگی و آراستگی و پیراستگی زبانشان همانند است. همچنان هر دو هم-فصاحت اند، از ترانه هر دوشان آب لطف می چکد(غلامی جلیسه، 1392، 67). آری، به این معناست که نگارنده این سطور، هم غزل سعدی و هم غزل حافظ را در اوج و این دو را بزرگترین غزلسرایان تاریخ شعر و غزل فارسی می داند. هر دو طراز اول و هم طرازند ولی با سبک و سلیقه ای متفاوت. آری بر هم امتیاز ندارند، از هم امتیاز دارند. شک نیست که فضل تقدم از آنِ سعدی است و سعدی بر گردن حافظ حقوق هنری دارد. 3-3-1-4- تأثیر پذیری حافظ از عطار نیشابوری عطار (متوفای حدود 618 ق) فریدالدین ابو حامد محمد بن ابی بکر ابراهیم عطار کدکنی نیشابوری از بزرگترین عرفا و شعرای ایران است. صاحب منظومه ها یا مثنویهای عرفانی متعددی است. در ادبیات منظوم عرفانی می توان او را در طراز سنائی و مولانا به شمار آورد(رحمانی، 1394، 19). حافظ که شغل شاغلش تتّبع در دواوین شعر فارسی و عربی بوده طبعاً عطار را نادیده نگرفته است. به شهادت بعضی از مضامین و تعابیر عطار که شبیه آنها در شعر حافظ یافت می شود و ذیلاً به اهم آنها اشاره خواهیم کرد، تأثیر شعر عطار برشعر حافظ مسلم است؛ گر چه این تأثیر به اندازه تأثیر سنائی بر عطار یا عطار بر مولانا نیست و با میزان تأثیر کمال الدین اسماعیل و سعدی و خواجو بر حافظ قابل مقایسه نیست، اما در حد خود قابل توجه است(جعفری نژاد، 1390، 20). قیاس در شباهتهای لفظی و معنائی:  عطار: همه کس طالب یارند ولیک  مفلسی مست پدیدار کجاست حافظ: همه کس طالب یارند چه هشیار چه مست عطار: خورشید را ز پرده مشکین نقاب بست حافظ: گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن  عطار: بیا که قبله ما گوشه خراباتست  بیار باده که عاشق نه مرد طاماتست  حافظ: بیا که قصر امل سخت سست بنیادست  بیار باده که بنیاد عمر بر بادست  عطار: مرکب لنگست و راه دورست حافظ: پای ما لنگست و منزل بس دراز  عطار: نگاهی می کند در آینه یار  که او خود عاشق خود جاودانه است  به خود می بازد از خود عشق با خود خیال آب و گل در ره بهانه است  حافظ: که بندد طرف وصل از عشق شاهی  که با خود عشق بازد جاودانه  ندیم و مطرب و ساقی همه اوست  خیال آب و گل در ره بهانه  عطار: حدیث عشق در دفتر نگنجد حافظ: که علم عشق در دفتر نباشد  عطار: پیر ما از صومعه بگریخت در میخانه شد حافظ: دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما  عطار: درد هر کس به قدر طاقت اوست حافظ: فکر هر کس به قدر همت اوست  عطار: به هواداری گل ذره صفت در رقص آی  کم ز ذره نه ای او هم ز هوا می آید  حافظ: به هوا داری او ذره صفت رقص کنان  تا لب چشمه خورشید درخشان بروم  عطار: ببستم خانقه را در، در میخانه بگشودم حافظ: در میخانه ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود  عطار: چو من جمعیت از زلف تو دارم ...  حافظ: کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم  عطار: ای صبا گر بگذری بر زلف مشک افشان او  حافظ: ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس  عطار: کوتاه کرد قصه زلف دراز تو حافظ: کوتاه کرد قصه زهد دراز من  عطار: گر چه میان دریا جاوید غرفه گشتی  هشدار تا ز دریا یک موی تر نگردی  حافظ: یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر  کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی  عطار: از عشوه های خلق به حلقم رسید جان نه عشوه می فروشم و نه عشوه می خرم  حافظ: مقصود ازین معامله بازار تیزیست  نه جلوه می فروشم و نه عشوه می خرم  ناگفته نماند که شخصیت عرفانی و شعری شیخ صنعان که عمدتاً پرداخته عطار است بر حافظ تأثیر ماندگاری داشته و حافظ بارها به گوشه هائی از داستان او تلمیح کرده است(شفا، 1322، 44). 4-3-1-4- تأثیر پذیری حافظ از نظامی گنجوی  نظامی (متوفای 614ه ق) تأثیر حافظ از شعر نظامی – مثنوی سرا و داستان پرداز بزرگ قرن ششم و یکی از ارکان ادب فارسی - محرز است. حافظ در مقطع غزلی، به نام نظامی تصریح دارد:  چو سلک درّ خوشابست شعر نغز تو حافظ که گاه لطف سبق می برد ز نظم نظامی از آن گذشته، در ساختن «ساقی نامه» مستقیماً به ساقی نامه ها و مغنّی نامه های کوتاه دو بیتی نظامی در شرفنامه و اقبالنامه نظر داشته است. با این توضیح که ساقی نامه حافظ هم وزن این دو منظومه نظامی است. نظامی در شرفنامه، در آغاز بخشهای مختلف خطابهای دوبیتی- که ترجیع وار تکرارمی شود - به ساقی دارد که نمونه ای از آنها نقل می شود:  بیا ساقی آن جام آیینه فام به من ده که بر دست به جای جام چو زان جام کیخسرو آیین شوم بدان جام روشن، جهان بین شوم و نظیر این خطابها به مغنّی:  مغنی سحرگاه بر بانگ رود به یاد آور آن پهلوانی سرود نشاط غنا در من آور پدید   فراغت دهم زانچه نتوان شنید حافظ خطابهای مربوط به ساقی و مغنّی را در هم تنیده و به توالی و تناوب گاه با این و گاه با آن سخن می گوید:  بیا ساقی آن بکر مستور مست  که اندر خرابات دارد نشست به من ده که بدنام خواهم شدن خراب می و جام خواهم شدن مغنی نوای طرب ساز کن  به قول و غزل قصه آغاز کن مغنی از آن پرده نقشی بیار ببین تا چه گفت از درون پرده دار شباهتهای دیگر:  نظامی: هر چه خلاف آمد عادت بود قافله سالار سعادت بود  حافظ: در خلاف آمد عادت بطلب کام که من...  نظامی: دست بدار ای چو فلک زرق ساز  زآستن کوته و دست دراز حافظ گوید: ... زانچ آستین کوته و دست دراز کرد  دراز دستی این کوته آستینان بین  نظامی: هم قصه نانموده دانی  هم نامه نانوشته خوانی حافظ: ... که هم نادیده می بینی و هم ننوشته می خوانی  نظامی: باز بنای توبه را عشق خراب می کند روزه گشای عاشقان از می ناب می کند حافظ: از می کنند روزه گشا طالبان یار نظامی: از زلف بنفشه را دهد تاب حافظ: تاب نقشه می دهد طرّه مشکسای تو(شفا، 1322، 50). 4-1-4- تاثیرگذاری حافظ تأثیر حافظ در جهان ادب و دنیای تفکر و احساس و ظرافت از زمان زندگیِ شخصِ او شروع شده است و تا این زمان، ادامه داشته و به نظر می‌رسد که تا ابد ادامه دارد و علاوه بر زمان حیطۀ مکانی این تأثیر هم بسیار وسیع است. در تاریخ حبیب السّیر آمده: "روزی شاه شجاع به زبان اعتراض خواجه حافظ را مخاطب ساخته، گفت: هیچ یک از غزلیّات شما از مطلع تا مقطع بر یک منوال واقع نشده، بلکه از هر غزلی سه چهار بیت در تعریف شراب است و دو سه بیت در تصوف و یک دو بیت در صفت محبوب،‌ و تلوّن در یک غزل خلاف طریقت بلغاست. خواجه فرمود: آن‌چه به زبان مبارکِ شاه می گذرد عین صدق و محض صواب است؛ اما مع ذلک شعر حافظ در آفاق اشتهار تمام یافته و نظم دیگر حریفان پای از دروازه شیراز بیرون نمی نهد"(رک: شفا، 1322، 65). و مقصود حافظ یکی از دیگر حریفان خود شاه شجاع است که گویا خود را شاعر می‌پنداشته و آثار شعری او هم در دست است(یوحان، 1386، 12). از این‌جا معلوم می شود که شعر حافظ در زمان خود او در آفاق اشتهارد داشته و از قرائن دیگر نیز این مطلب تأیید می شود، مثلاً محمد گلندام در مقدمه ای که بر دیوان او نوشته است چنین اظهار نظر کرده است که «غزل‌های جهانگیرش به ادنی مدتی به حدود اقالیم خراسان و ترکستان و هندوستان رسیده‌ و قوافل سخن‌های دلپذیرش در اقلّ زمان به اطراف و اکناف عراقین و آذربایجان سرکشیده، سماع صوفیان بی غزلی شورانگیز از او گرم نشدی و بزم پادشاهان بی نقل سخنان ذوق آمیزش زیب و زینت نیافتی، ‌بلکه های و هوی مشتاقان بی وسوسه‌ی شوق او نبودی و سرودِ رودِ می پرستان بی غلفلۀ‌ ذوق او رونق نگرفتی(آزند، 1379، 34). و خودِ حافظ در ابیاتی، به درنوردیدن مکانیِ شعر خویش اشاره دارد: فکند، زمزمه‌ی عشق، در حجاز و عراق نوای بانگ، غزل‌های حافظ از شیراز عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ بیا که نوبت بغداد و، وقت تبریزست در آسمان نه عجب، گر به گفته‌ی‌ حافظ سرود زهره به رقص آورد، مسیحا را صبح‌دم از عرش می آمد خروش عقل گفت قدسیان گویی که شعر حافظ، از بر می کنند استقبال و توجه سلاطین کشورهای مجاور مانند سلطان احمد، سلطان غیاث الدّین، سلطان محمدشاه دَکَنی، تهمتن بن تورانشاه از حافظ به مناسبت مقبولیّت تامّۀ او در کشورهای دیگر بود. حافظ با عارفان و شاعران زمان خود، ارتباط داشته که گاهی حافظ به اشعار آنان اقتضا داشته است، یا به قولِ اُدبا شعر آنان را «جواب» می گفته است. مانند این بیت شاه نعمت الله ولی که ما خاک راه را، به نظر کیمیا کنی صد درد را، به گوشه‌ی‌ چشمی دوا کنیم   و حافظ سروده است که: آنان که خاک را، به نظر کیمیا کنند آیا شود که گوشه‌ی چشمی، به ما کنند؟ در دم نهفته به، ز طبیبان مدّعی باشد که از خزانه‌ی غیبم دوا کنند  و گاهی آنان شعر حافظ را سرمشق خود قرار داده و به آن اقتضا داشته‌اند (که در پاره ای از اشعار تعیین مقتضی و مسقتضی کار دشواری است). مانند خواجوی کرمانی (689- 753) (که دوران جوانی حافظ با دوران پیری او مصادف بوده است) و عبید زاکانی (متوفی 771 یا 772) و عماد فقیه کرمانی (متوفی 773) و سلمان ساوجی (متوفی 778) و کمال خجندی (متوفی پس از 793) و جلال الدین عضد و ابن الفقیه و روح عطار و جهان ملک خاتون و بسحق اطعمة شیرازی (متوفی پس از 819) (آزند، 1379، 5). غزلیات حافظ در ادب فارسی پس از او، تا زمان حاضر تأثیر به سزایی داشته است،‌ تنها باید به این نکته توجه داشت که غزلیات حافظ تقلید ناپذیر است و غالباً اقتضای به اشعار او از لحاظ وزن و قافیه و ردیف و امثال آن خلاصه می شود که در انجمن های شاعران مطرح می گردد و آنان در حد سرمشق شبانه آن را تلقی می کنند و گاهی، به صورت‌های مخمس و مسدّس و امثال آن، سه یا چهار مصراع از خود می سرایند و پس از آن بیتی از ابیات حافظ را چاشنی شعر خود می سازند و اغلب این چاشنی بر مصراعهای ساخته شده‌ی آن‌ها، جلوه‌ای چشمگیر دارد(آزند، 1379، 7). علت این است که اصطلاحات ظریف و پُرمغز حافظ تنها با روح فلسفی و افکار عارفانه و بی‌مانند وی سازگار بوده است. لطف این اصطلاحات بسته به معانی باطنی است که حافظ از آن‌ها اراده کرده است و اگر کسی تصور کند که بتوان آن‌ها را صرفاً برای آرایش سخنان بی مغز و خالی از افکار و احساسات تازه به کار برد به خط رفته است. استعمال اصطلاحات در صورتی که به معنی واقعی خود بلیغ نباشد کاری جز تکرار و تقلید محض نیست.» رشید یاسمی در شمارۀ (10) از سال دوم مجله مهر نوشته است: "شعرای هندی مشرب از بابا فغانی به بعد، خواسته‌اند از این صفت حافظ که پرده‌ی محسوس بر نامحسوس افکندن و نیم‌رخ معنی را از حاشیه‌ی صورت نشان دادن باشد، تقلید کنند. اما به قدری راه افراط رفته‌اند که پرده بر پرده و نقاب بر نقاب افتاده‌ی از اشعار آنان، مثل معابد هند، جز پرده‌های رنگین زرنگار که بر ابواب رواق‌های تو در تو افکنده است چیزی به دست نمی آید. به قول حافظ: گشت بیمار که چون چشم تو گرد، نرگس شیوه تو نشدش حاصل و، بیمار بماند"(رک: جعفری نژاد، 1390، 65).  یکی از علائم تأثیر حافظ در ادبیات پس از او، تقلید شعر اوست، در ذمّ ریاکاران و سالوسیان. شعرای متأخر از دریچه‌ی چشم حافظ به این دام گستران حقّه باز نگریسته، آبروی ایشان را برباد دادند. از این‌رو، پس از حافظ در دیوان هر گوینده خوش ذوقی دقت شود، همین معنی مشهود است. حاجی خلیفه مؤلف کشف الظّنون در جلد سوم کتاب خود می گوید: دو تن از شعرا، دیوان حافظ را به کمال تقلید کرده اند. یکی از شعرای روم موسوم به فضلی (متوفی 970) تمام قوافی و بحور دیوان حافظ را تتبّع کرده است. ابوالفضل محمد بن ادریس الدّفری (متوفی 972) کتابی نظیر دیوان حافظ با حفظ قوافی آن به نظم آورده است. کسانی که موضوعات دیوان خواجه را اقتباس کرده اند از حدّ و حصر افزونند(جعفری نژاد، 1390، 65). د ر«جنگِ اسکندری» که در موزۀ بریتانیا موجود است و در سالهای 813 و 814 هجری یعنی حدود 22 سال بعد از وفات حافظ به پایان رسیده است، صد و ده غزل از غزل‌های حافظ مندرج است. تخمیسی «جمال لنبانی» که زمان حیات خواجه را درک کرده است» ضبط شده که غزل معروف حافظ را به مطلع: عیب رندان مکن، ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران، بر تو نخواهند نوشت به صورت مخمّس در آورده است و می بینیم که این تقلیدها از زمان خود حافظ شروع شده است. مرحوم ملک الشعراء بهار عقیده دارد که جامی بزرگترین شاعر دورۀ تیموریان در غزل، کاملاً به حافظ اقتدا کرده و از جهت لفظ به او نزدیک شده ولی به هیچ وجه از جهت معنی به او نرسیده است. مثلاً این بیت حافظ را که: بشوی اوراق اگر همدرس مایی که درس عشق در دفتر نباشد را این گونه بیان می کند: سرّ عشق از کتاب نتوان یافت لیس تلک الرّموز فی الاوراق و غزل اول دیوان حافظ را هم دو بار تقلید کرده است که تکلف از هر دو ساطع است. و غزلِ به این مطلع درین زمانه رفیقی که خالی از خلل است صراحی می ناب و سفینه‌ی غزل است را تقلید کرده و مصراعی دو از این غزل را در غزل خود تضمین کرده است: به غیرتی که شد از خود تهی، نمی‌بینیم حریف باده گرو ندیم نکته گزار  و غزل معروف حافظ به مطلع: ما آزموده ایم در این شهر، بخت خویش باید برون کشید از این ورطه، رخت خویش را تقلید و مصراع اول آن را در مقطع غزل خود تضمین کرده است: تا کی کشم به صومعه حرمان ز بخت خویش خرّم کسی که بُرد به میخانه رخت خویش و در مقطع گفته است: جامی به شهر عشق، مشو رهنمون ما و در آثار جامی اگر کاملاً تجسّس شود ابیات زیادی در تقلید از اشعار و مضامین حافظ توان یافت (رضازاده شفق، 1353، 44). گویند یکی از متشاعران به نزد جامی آمد و گفت تمام دیوان حافظ را جواب گفته‌ام و این کار دیشب پایان یافت. جامی به او می‌گوید، حافظ را که جواب گفتی، جواب خدا را چه می دهی! امیر علی شیرنوایی (844-906) در اشعار خویش، غزل‌های زیادی دارد که از حافظ تقلید کرده است. ازجمله، غزل حافظ به مطلع: صوفی از پرتو، می راز نهانی دانست گوهر هر کس از لعل توانی دانست را چنین تقلید کرده است: ای دل اسرار خدا، سالکِ فانی دانست گر تو فانی شوی، این راز توانی دانست و مقطع این غزل چنین است: فانی آن روز، سوی دولت باقی ره بُرد که فنا شیوگی، عالم فانی دانست و غزل اول دیوان حافظ را چنین تقلید کرده است: رموز العشق کانت مشکلاً بالکأس حلّل‌ها که آن یاقوت محلولست، نماید حلّ مشکل‌ها و بسیاری تقلیدهای دیگر. امیر بابر (نوادۀ شاهرخ) در غزلی گفته است: گفتم «بیا چه چاره کنم، «عم تو» گفت: که مصراع دوم از حافظ است(رک: غنیمی هلال، 1373، 66). و شعرای دیگر مانند: حیدری تبریزی، بابا فغانی، نظام قاری، صائب تبریزی، کلیم کاشانی، عارف سِندی، هاتف اصفهانی، وصال شیرازی، کیوان اصفهانی، صفی علیشاه،‌ حاج ملا هادی سبزواری، قاآنی،‌ یغمای جندقی، فروغی بسطامی،‌ ادیب نیشابوری، ادیب فراهانی،‌ عارف قزوینی،‌ ایرج میرزا، نسیم شمال، ملک الشعراء بهار و رعدی آذرخشی و غیر از این‌ها، همه از مقلّدان حافظ اند(رضازاده شفیق، 16، 31). ادبای ایران نیز پس از حافظ دربارۀ‌ او سخن‌ها گفته‌اند و در وصف و مدح او قطعات نظم و نثر فراوانی عرضه داشته‌اند که با محمد گل اندام شروع می شود و تا امروز ادامه دارد. حاج ملاهادی سبزواری فیلسوف دل آگاه در غزلی با مطلع: هزاران آفرین، بر جان حافظ همه غرقیم، در احسان حافظ  حافظ را مدح و ستایش کرده است. پژمان بختیاری می گوید: جامی، گیسوی دلبر، شعر حافظ، طرفِ جوی این بود، آنچ از جهانیان در جهان خواهم گرفت و مرحوم بدیع الزّمان فروزانفر، استاد استادان زمان ما می فرماید: "خواجه حافظ از مفاخر ایران است و دقایق الفاظ و حقایق معانی و لطایف غزلیات او بیش از آن است که در حوصله‌ی عبارت گنجد و او به حقیقت در تحقیق معانی و پختگی و سلامت الفاظ و ذوف و شور و معنوی که در هر یک از غزلیاتش پیداست، سرآمدِ شعرا می باشد."(رک: رضازاده شفیق، 16، 65). وُثوق الدوله در غزلی در ستایش حافظ به مطلع ‌‌‌‌آن که در فهم حقیقت در جهان ممتاز بود خواجه شمس الدّین محمد، حافظ شیراز بود، اظهار ارادت خود را به حافظ به نحو شایسته ای بیان کرده است. گویندۀ شاعری دو بیت زیر را سروده است که: در شعر سه تن پیمبرانند قولی است که جملگی برآنند هر چند که لانبیّ بعدی فردوسی و انوری و سعدی چون از او پرسیدند، پس حافظ کیست؟ گفت: او خدای شعر است(رک: رضازاده شفیق، 16، 65). درباره‌‌ی حافظ خارجیانی که ترجمۀ اشعار حافظ را خوانده‌اند، با وجود آن که در ترجمه، اغلب ظرافت‌های شعر مخصوصاً شعر حافظ- از میان می رود، اظهار نظرهای عجیب و تعریف و تمجیدهای شگفتی آوری کرده‌اند که تأثیر حافظ را در جهان شعر و ادب می رساند. شاهزاده خانم بی بِسکو در سفرنامۀ «هشت بهشت» خود می گوید: "وقتی در باغ دلگشای بهشت بودم به میزبان خود گفتم: آن پرنده را برفراز نهال‌های گل سرخ باغ شما می‌نگرم که در میان برگ‌ها همچون کیسه‌ی کوچک خاکستری رنگ آویزان است. بلبل و گل سرخِ گلستان شما، غزلی از حافظ است. شادی حافظ به نشاط پرندگان شبیه است و لبان خندانش، سخنانی برمی آورد که از دلِ لالگان تازه رخ مُعَل تر است"(رک: نیکنام، 1367، 78). شهرت حافظ از ترجمۀ‌ غزل حافظ در «دستور زبان فارسی» و کتاب اسقاری که بیش‌تر آن‌ها ترجمه از زبانهای آسیایی است و هر دو از «جونز ایرانی» است، به زودی در اروپا مشهور شد و قدرت شصت سال شهرت و محبوبیت بی نهایتی کسب کرد. هرمن بیکنل انگلیسی در اواخر عمر، در شیراز اقامت گزید و مدت‌ها رنج و زحمت کشید تا توانست در تدوین و ترجمۀ دیوان حافظ به زبان انگلیسی موفق شود. مترجمان دیگر انگلیسی از قبیل میسیزگرتر و دبِل استریت و ترجمان های آلمانی و فرانسوی، همه شیفتگان غزل‌های حافظ بوده اند و اروپا بلکه جهان را بدین وسیله مشتاق شعر او ساخته اند. دایره المعارف بریتانیکا می نویسد: "حافظ در دنیای اسلام به سرعت در شعر اشتهار یافت، مسلمانان عراق و سوریه، ترکیه و قفقاز، ترکستان، افغانستان، هندوستان و حتی در میان زرتشتیان و پیروان مذاهب هند، ارادتی کامل به حافظ داشته و دارند."(رک: رضازاده شفق، 1353، 44). در دایرة المعارف اسلام آمده است که حافظ در ادبیات اروپایی و در دیوان شرقی- غربیِ گوته که به سال 1819 منتشر شده، نفوذ کرده است. گوته در سال 1813 میلادی دیوان حافظ از «‌‌‌‌‌فن هامر» آلمانی را به دست آورد و درباره‌ی او گفت: اشعار حافظ، چنان تأثیری در من داشت که کم مانده بود که در برابر نیروی معنوی آن اشعار، خویشتن را ببازم و مجبور شدم، من نیز با اشعار خود با این شخص بزرگ مقابله نمایم، تا مگر بدین وسیله بتوانم خویشتن‌داری کنم و بیدل و ناتوان فرو نیفتم. گوته در رسیده ترین دوره عمر خود، عاشق حافظ شد و در قطعه ای از اشعارش چنین سروده: حافظا! گیرم که تمام عالم هم فرو ریزد. باز می خواهم با تو، تنها با تو آزمایش نمایم. ما تواناییم و در رنج و شادمانی همدردیم، و افتخار من آن است که مانند تو، نوش کنم و مانند تو دوست دارم(رضازاده شفیق، 16، 8). سرویلیام جونز انگلیسی می نویسد: "من با مطالعه‌ی اشعار حافظ به خواب می روم و برای مطالعه‌ی آن از خواب برمی خیزم، خوشبختانه هر چه حافظ را بیشتر می خوانم، زیبایی های تازه در اشعار او می بینم و اشکال کار ما در این است که نمی توانیم آن همه ملاحت و فصاحت غزل‌ها و قصیده های حافظ، را به قالب زبان‌های اروپایی درآوریم. آری، این کار بسیار بسیار مشکل به نظر می رسد." (رک: رضازاده شفیق، 16، 8). در هند، پدرِ «را بیند رانات تاگور» را مردم ملقّب به لقب (حافظِ حافظ) کرده بودند، زیرا اغلب اشعار حافظ را از بر بوده، پروفسور تِدِسکو آمریکایی می گوید: "برای من مشکل است شاعری بزرگتر از حافظ تصور کنم، و به هر حال یکی از چند شاعر طراز اولِ عالم است."(رک: رضازاده شفیق، 16، 34). نیچه فیلسوف آلمانی درباره‌ی حافظ گفته است: "ای حافظ، میخانه ای که تو ساخته ای از هر خانه ای بزرگ‌تر است، همه‌ی جهانیان از عهدة تا آخر نوشیدنِ شرابی که تو تهیّه کرده ای برنمی آیند، مرغ سمندر، مهمان تُست. تو همه چیزی: میخانه‌ای، ‌شراب ای، ‌سمندر ای، جاویدان در خود می روی- جاویدان از خود [فرو] بیرون می آیی. مستیِ مستان از تست. برای چه شراب می خواهی؟ برای چه شراب می خواهی؟!"(رک: نیکنام، 1367، 78). پیر لوتی نویسنده‌ی فرانسوی می نویسد: "زمان نتوانسته است گوهر وجود حافظ را در زیر خاکستر حوادث و تصاریف خویش پنهان نماید، طوری که اشعار شیوا و غزلیات نغز زیبای او… نه تنها مایه‌ی‌ خط و لذّت اُدَبا و تعلیم یافتگان ایرانی است، بلکه مکاریان و چارپاداران نیز که در موقع حرکت قوافل که به اشعار روح پرورِ وی ترنّم دارند، از آن‌ها کسب خطّ و لذّت می نمایند"(رک: رضازاده شفق، 1353، 89). جونز انگلیسی معروف به جونز ایرانی می نویسد: "شباهت بسیاری که میان غزل‌های حافظ و اشعار شعرای غزلسرایِ یونان است، تعجب آور است. در حقیقت، باید گفت که ملاحت وگیرندگی و زنده دلیِ «اناکرتون» و شیرینی و ظرافت «سافو»، همه در حافظ جمع است. حافظ محبوب ما، مثل خدایان قدیم یونان، سزاوار طعام آسمانی است. من هر روز، از یافتن لطف و حسنی تازه در اشعار او خوشوقت می شوم." (رک: رابینسون، 1393، 78). ادوارد برون می گوید: "‌نمونۀ حافظ را در عصر جدید نمی‌توان یافت،‌ تاریخ معاصر برای جا دادن افکار عالیه‌ی خواجه بسیار کوچک است."(رک: رابینسون، 1393، 54). هانری ماسه می نویسد: "رأی عمومی ادبا و علمای فرانسه این است که خواجه حافظ یکی از استادان بزرگوار عالی شعر است، هم در ادبیات ایران و هم در ادبیات تمام دنیا،‌ زیرا خواجه حافظ، در فن غزل‌سرایی بی همتاست لیکن ترجمه‌‌ی صحیح اشعار حافظ در زبان بیگانه خیلی مشکل است، بلکه ناممکن می نماید."(رک: زرین کوب، 1356، 45). تفأل از دیوان حافظ که پس از تدوین این دیوان در میان ایرانیان مرسوم شد و تا به امروز ادامه دارد خود مبین آن است که همه‌ی طبقات مردم ایران به حافظ و شعرا و اعتقاد دارند. زهی شاعری که چنین هم‌زبانان خود و بیگانگان و عارف و عامی و عالم و جاهل را مفتون خود ساخته است و به قول خود او «‌‌اگر چه غرق گناه است می رود به بهشت(نیکنام، 1367، 78). 5-1-4- وفات حافظ وفات او احتمالاً در سال 971 ه.ق روي داده است و حافظ در گلگشت مصلي که منطقه اي زيبا و با صفا بود و حافظ علاقه زيادي به آن داشت به خاک سپرده شد و از آن پس آن محل به حافظيه مشهور گشت. نقل شده است که در هنگام تشييع جنازه خواجه شيراز گروهي از متعصبان که اشعار شاعر و اشارات او به مي و مطرب و ساقي را گواهي بر شرک و کفروي مي دانستند مانع دفن حکيم به آيين مسلمانان شدند. در مشاجره اي که بين دوستداران شاعر و مخالفان او در گرفت سرانجام قرار بر آن شد تا تفألي به ديوان خواجه زده و داوري را به اشعار او واگذارند. پس از باز کردن ديوان اشعار اين بيت شاهد آمد: قديم دريغ مدار از جنازه حافظ که گرچه غرق گناه است مي رود به بهشت(یوحان، 1386، 12). منابع و مآخذ مقالات آذر اسماعیل، نوید، 1388، حافظ در غرب، نشریه دانشکده دانشگاه فردوسی، سال 4، شماره 7، 25-66 جعفری نژاد، سید ابوالفضل، 1390، تاثیرپذیری از حافظ، مجله ادبیات معاصر، سال 10، شماره 14، 67-99 غلامی جليسه، مجيد، 1392، حافظ به روایت مستشرقان، نشریه کتاب ماه ادبیات، شماره 73، 20-50 رابینسون، پیتر، 1393، حافظ دوستان اسپانیایی، ترجمه نرگس سهیلیان، ادب فارسی، سال 13، شمار 45، 79-112 فروهر، پدرام، 1395، حافظ در اروپا و آمریکا، دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، سال 3، شماره 3، 90-123 عرب، پویا، 1394، ادب فارسی در غرب، دانشکده ادبیات دانشگاه فردوسی مشهد، سال 2، شمار 4، 33-65 رحمانی، امید، 1394، دوست داران حافظ در آلمان، نشریه پژوهش ادبی، دانشگاه تهران، سال 1، شماره 4، 21-44 پیترسون، جولیا، 1394، حافظ و ایتالیا، ترجمه محمود عزتی، مقالات حافظ شناسی، سال 13، ش 45، 123-167 کتب آزند، یعقوب، 1379، تاریخ ایران دوره تیموری، دانشگاه کمبریج، تهران، انتشارات جامی جونز، سرويليام، 1389، دايرةالمعارف بزرگ اسلامی، ترجمه كيوانی، مجدالدين، جلد 18، تهران، نشر خوارزمی جونز، سرويليام، 1386، فرهنگ خاورشناسان، ترجمه مشكي نژاد، پرويز،. جلد 3 ، تهران، انتشارات ادیب خواجه‌ شمس‌الدين‌ محمد حافظ، 1376، دیوان اشعار، تهران‌، گنجينه. رضازاده‌ شفق‌، صادق‌، 1354، تاريخ‌ ادبيات‌ ايران‌، شيراز، انتشارات دانشگاه زرين‌كوب‌، عبدالحسين‌، 1356، از كوچه‌ رندان‌، تهران‌، اميركبير گوته، 1343، دیوان شرقی، ترجمه شجاع الدین شفا، تهران، انتشارات ابن سینا شفا، شجاع الدین، 1322، ایران در ادبیات جهان، تهران، انتشارات ابن سینا غنیمی هلال، محمد، 1373، ادبیات تطبیقی، ترجمه سید مرتضی آیت الله زاده، تهران، انتشارات امرکبیر حافظ، دیوان، 1359، تصحیح دکتر ناتل خانلری، جلد 1، تهران، انتشارات خوارزمی مشکین نژاد، پرویز، 1386، فرهنگ خاورشناسان، تهران، نشر پژوهشگاه علوم انسانی گوته، یوهان، 1379، دیوان غربی - شرقی، ترجمه کوروش صفری، تهران، انتشارات هرمس لاهوری، اقبال، 1920، اسرار خودی، تصحیح ش.م، اشرف، 1940، چاپ های مکرر، لندن، مک میلان کربن، هانری، 1381، روح ایران، ترجمه محمود بهفروزی، تهران، انشارات هرمس رستگار فسايي، منصور؛ 1385، حافظ و پيدا و پنهان زندگي، تهران، سخن رياحي، محمد‌امين، 1374، «گل گشت در شعر و انديشه حافظ»، جلد 1، تهران، انتشارات نگان دیویدسون، راجرز، 1390، حافظ شناسی در آمریکا، ترجمه سید ایمان معین نژاد، مطالعات فرهنگی معین الدين، عقیل، 1391، تاريخچۀ چاپ كتابهای فارسی در شبه قاره، تهران، نشر ققنوس نيكنام، مهرداد،1367 ، كتابشناسی حافظ، تهران، علمی و فرهنگی نیاز کرمانی، سعید، 1364، حافظ شناسی، چاپ اول، تهران، نشر گنج کتاب هروي، حسينعلي، 1375، «شرح غزلهاي حافظ»، تهران، نشر نو یوحنان، جای دی، 1386، گستره شعر پارسی در انگلستان و آمریکا، ترجمه احمد تمیم داری، تهران، روزنه يونگ كارل گوستاو؛ 1352، روانشناسي و دين؛ ترجمه فـواد روحـاني، تهـران، نشر افسانه

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته