تحقیق سياست هاي ضد مذهبي رضاشاه در ايران (docx) 55 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 55 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
سياست هاي ضد مذهبي رضاشاه در ايران
1-3) كودكي رضاخان
نام پدر رضاخان ، عباسعلي خان و نام مادرش نوش آفرين است. در تاريخ 24 اسفند
1256 در روستاي بنام«الاشت» يا «الشتر» متولد شد . زماني كه رضا نوزاد چهل روزه بود
مادرش به همراه كارواني قصد رفتن به تهران را مي كند . قافله در اوايل ارديبهشت1257
به طرف تهران حركت مي كند.
عباسعلي خان پدر رضا شاه در جنگ سال 1273 هجري قمري كه ناصرالدين شاه با
حاكمان قندهار ، كابل و هرات ،كه هر كدام يك قسمت از افغانستان را اداره مي كردند با درجه
نايبي ( = ستوان ) همراه فرمانده سپاه مراد ميزا حسام السطنه بوده است . عباسقلي خان در
تهران در اول ذيحجه1295قمري (=5 آذر 1257خورشيدي ) هنگامي كه رضا هنوز نه ماهه
بود فوت كرد .
نوش آفرين مادر رضاشاه ، از خانواده هاي گرجي بود كه هنگام تسليم هفده شهر قفقاز
به روسيه، در زمان فتحعليشاه قاجار به ايران مهاجرت كرده بودند ، در تهران با عباسعلي خان
آشنا شده و سپس ازدواج مي كند . رضا در هفت سالگي مادر خود را نيز از دست
مي دهد و از آن به بعد است كه سرپرستي رضاخان را دايي خود ابولقاسم بيگ به عهده
مي گيرد.
رضاخان در چهارده سالگي وارد قزاقخانه شد در آنجا تعليم ديد و انضباط نظامي را
فرا گرفت . سال ورود رضا به قزاقخانه را 1309 قمري (=1270خورشيدي ؛1891ميلادي )
در دوران فرماندهي سرهنگ چنور ، كه چهارده سال از تأسيس قزاقخانه مي گذشت و در اين
موقع رضا هم چهارده ساله بود بيان كرداند .
پس از مدتي به تهران منتقل شد و قريب سه سال محافظ سفارت خانه هلند بود و همان
مدت هم در سفارت بلژيك نگهباني داد .پس از آن نيز وارد گروهان شصت تير شد. رضاخان
در سركوب شورشهاي زيادي نقش داشت و در تمام آنها از خود رشادت فراوان نشان داد . از
جمله مي توان به قيام حاج ملا قربانعلي مجتهد در زنجان ،رحيم خان چليبانلو و شاهسون ها در
اردبيل ، شورش محمدعلي شاه مخلوع و دو برادرش شعاع السلطنه و سالار الدوله ، اشرار و
راهزنان تربت جام و بافرز اشاره كرد . درسوم اسفند 1299ه.ق|1921م رضاخان دررأس يك
نيروي 2500 نفري وارد تهران شد و پايتخت را اشغال كرد . در چهارم اسفند 1299|1921
سرهنگ باقر بمبي (نيك انديش) به ديدار احمدشاه رفت و خواسته كودتاچيان كه نخست
وزيري سيد ضياء الدين طباطبايي و فرماندهي رضاخان بر ديويزيون ( لشكر) قزاق بود را به
عرض شاه رساند ؛ شاه نيز چاره اي جز تسليم نداشت .رضاخان فعاليت هاي خود براي احراز
نخست وزيري را در اواسط شهريور ماه به طور جدي آغاز كرد .احمدشاه در 12 شهريور به
لورين ، گفت كه خيال دارد به اروپا سفر كند . به نظرش چيزي نمانده كه رضاخان دست به
كودتا بزند و او اگر قرار است كودتا كند ، ترجيح مي دهد در خارج باشد .احمد شاه افزود كه:
« حالا فكر مي كند رضاخان كمال [ آتاتورك] ايراني شده است. مشيرولدوله روز اول آبان به
دليل بي اعتنايي هاي سردارسپه و بعضاً اهانت هاي او نزد شاه رفت و استعفاي خود را تسليم
كرد . شاه دربرابر اصرار رضاخان نتوانست مقاومت كند و در 9 آبان 1302|1923رضاخان
را به نخست وزيري منصوب كرد و روز 11 آبان ايران را به قصد اروپا ترك كرد .
دوسال بعد در 9 آبان 1304|1925 سلطنت قاجار را ملغي اعلام كرد و در 22 آذرماه
پادشاه شد . وي در 25 شهريور 1320|1941 از سلطنت كنارگيري كرد و در 4 مرداد
1323|1944در ژوهانسبورگ درگذشت . اين احتمال كه مخالفين سلطنت ،ستمديدگان ،يتيمان ،
بستگان اعدام شدگان دوران بيست ساله ، آوردن جنازه شاه را به ايران فرصت مناسبي براي
تظاهرات عليه دربار تشخيص دهند ؛ بنا به دلايل مختلف تصميم گرفته شد جنازه
موميايي شود و به جاي ايران به مصر حمل گردد ؛ از روز فوت رضاشاه تا زمان انتقال
جنازه به مصر 90 روز طول كشيد . بدين ترتيب جنازه رضاشاه مستعفي به صورت موميايي
و به طور موقت در خاك مصر نگهداري شد تا در فرصت مقتضي به ايران انتقال يابد.
2-3) ديدگاههاي مختلف در مورد زمينه وقوع كودتاي 1299
تاكنون درباره بررسي علل و عوامل و چگونگي شكل گيري كودتاي 1299|1921
و اثرات و پيامدهاي آن ، تحليل هاي متعددي صورت گرفته است . درتاريخ نگاري اين واقع ،
برخي به موضوع وخامت و نابساماني اوضاع سياسي ،اجتماعي ،اقتصادي وفرهنگي ايران از
مشروطه به بعد ، از جمله فشار عقب ماندگي و فقر ، هرج و مرج ، شورش ايلات و ايالات ،
سرخوردگي مشروطه خواهان، بي لياقتي قاجارها ودوره اي توأم با بي ثباتي سياسي در كشور
، تغيير كابينه ها ، ضعف دولت ها در سامان بخشي وحل مشكلات كشور ،به مدت چهارده سال
( ازسال 1285 تاسال1299ش ) پرداخته و آن را زمينه ساز وقوع كودتا بر اساس خواسته اي
عمومي و نيازي ملي وضروري كه اجتناب ناپذير و تنها گزينه ممكن براي ايرانيان بوده،دانسته
و نتيجه گرفته اند كه ملت ايران در اين دوره نيازمند يك منجي بود تا آنان را از پرتگاه سقوط
نجات دهد و به ساحل ترقي و كمال برساند ؛ از اين روي دست ملت از آستين رضا-
خان قزاق برآمد . آنان مي گويند ، اگر كودتا توسط رضاخان و سيد ضياءالدين طباطبايي
هم صورت نمي گرفت ، كسان ديگري چنين كاري را مي كردند . گروه ديگري نيز بر اين
باور است كه در واقع بزرگنمايي نابساماني اوضاع سياسي ، اجتماعي ، اقتصادي و فرهنگي
ايران قبل از كودتا و لاعلاج جلوه دادن آن ، ( به جز از كودتا ) در حقيقت ساخته و پرداخته
عاملان خارجي و داخلي كودتا است كه پس از انجام كودتا،آن را براي توجيه اقدام خود به كار
بستند . چنان كه كودتا تبلور اراده ملت بود ، بايد در پاسخ به نياز ملي ملت مسلمان ايران ،
صورت مي گرفت وبراي دفع خطري كه كيان ملت را مورد تهديد قرار مي داد ،به انجام مي-
رسيد، در حالي كه هرگز چنين نبود .
عده اي ديگر معتقدند كه در آن شرايط نه تنها اوضاع كشورخيلي حاد نبود؛ بلكه هرگز
تماميت ارضي كشورنيز مورد تهديد قرار نمي گرفت و هيچ يك از نهضتها و قيامهاي آن زمان
هم برصدد تجزيه طلبي خاك ايران نبودند . بنابراين نتيجه مي گيرند ، تصويري كه تاريخ-
نگاري توجيه گر كودتا، از سيماي ايران درآستانه كودتا ارايه مي كند ،تصويري موهن وغير
واقعي است ؛چون در داخل هم هيچ خطري وحدت ملي و تماميت ارضي ايران را تهديد نمي –
كرد و هيچ كدام از موارد مورد استفاده آنها ، اثبات كننده ضرورت انجام كودتا نيست .
علاوه بر آن هيچ يك از رجل برجسته سياسي و موجه ومستقل ايراني هم درپي كودتا نبوده اند
چنانكه حتي كساني چون نصرت الدوله فيروز هم شرايط انگلستان را نپذيرفته و ازانجام كودتا
سرباز زدند. ازطرفي ،انگليس هم درابتدا انجام كودتا را ضروري نمي دانست و مي كوشيد تا
اهداف خود را ازطريق اعمال روش هايي معمولي تري جامه عمل پوشاند. در اين مورد دكتر
رضا نيازمند چنين مي نويسد :« وقتي كه با علني شدن رشوه گيري ، كار دولت انگليس در به
تصويب رساندن قرارداد 1919سخت تر شد ، كارشناسان وزارت خارجه انگليس براي حل
مشكل سه راه پيشنهاد كردند:
اول : با پرداخت رشوه بيشتر به كليه نمايندگان آتي مجلس شوراي ملي ايران را بخرند و
قرارداد را به تصويب برسانند .
دوم : از تصويب قرارداد 1919 صرف نظر شود و به جاي آن يك قرارداد يك ساله با ايران
منعقد كنند و طي آن به طور موقت تجهيز و تعليم و تقويت ارتش ايران را در اختيار افسران
انگليسي قراردهند و در انتظار موقيعت مناسب تري در آينده باشند .
سوم : به كلي راه حل ها و سياست هاي قديم را تعويض و سياستي نو پي ريزي كنند كه ديگر
احتياجي به قرادادهاي نظير قرارداد 1919 نباشد .
3-3) كودتاي1299|1930
آيرن سايد براي اجراي طرحي كه هدف آن ايجاد وضع جديدي در ايران بود ، شروع به
مطالعه كرد . اولين مشكلي كه داشت اين بود كه كاركنان موثر سفارت انگليس در تهران ، هيچ
يك ازصرف نظر كردن از قرارداد1919و پيدا كردن راه حل ديگري براي رفع مشكلات ايران
پشتيباني نمي كردند . مشكل ديگر آيرون سايد انتخاب آن مرد زمام امور را در دست قوي ،
وطن پرست و لايق بود كه بتواند زمام امور را در دست بگيرد و اين برنامه را به مرحله
اجرا در آورد .
دراين زمان قزاقاني كه درقزوين اردو زده بودند وضع اسفناكي داشتند و دولت مركزي
به كلي آنها را فراموش كرده بود .در اين مورد آيرن سايد در يادداشت خود مي نويسد :
« وقتي با سردارهمايون وسرهنگ اسمايس ،گشتي دراردوگاه قزاقها زديم
همه چيز را در شرايط رقت باري ديديم ، نه افسران لباس زمستاني داشتند
نه افراد . عملاً همه از شدت سرما مي لرزيدند . بسياري از مردان پوتين
به پا ننداشتند و وقتي پيش ما آمدند ، پايشان را درشال پيچيده بودند .»
آيرن سايد در خاطراتش اولين بار كه رضاخان را ديده مي نويسد :
«... فرمانده آنها مردي با قامتي به بلندي بيش از شش پا ، با شانه هايي
فراخ وچهره اي بسيار مشخص ومتمايز ،بيني عقابي وچشمان درخششا- نش به اوسيماي چنان زنده ميبخشيد كه درآن مكان دوراز انتظاربود ...»
آيرن سايد در اين موقع دستور مي دهند كه كنلل اسمايس از رضاخان به عنوان معاون
خود استفاده كند . بعد از آنكه داوطلبان و نامزدان كودتا به دست انگليسيها سبك وسنگين شدند .
در قزوين مذاكراتي بين ژنرال آيرون سايد فرمانده نيروي انگليسي شمال ايران با رضاخان
ميرپنج افسر بريگارد قزاق و سيد ضياءالدين طباطبائي روزنامه نگار طرفدار انگليس به عمل
آمد كه اثرات مهمي در اوضاع ايران داشت . بنابر پيشنهاد آيرون سايد ، قرار شد رضاخان
ميرپنج ، فرمانده و افسران روسي را از بريگارد قزاق بيرون كرده و خود فرماندهي لشكر
قزاق گردد. انگليسي ها قواي قزاق را مسلح و آماده حمله به تهران و كودتا نمايند. مشروط بر
اينكه اولاً قزاق ها كه در ميانشان عناصر نامطمئن وجود داشت هنگام عبور از قزوين سربازان
انگليسي را مورد هدف قرار ندهند .ثانياً كودتاچيان پس ازفتح تهران از برانداختن رژيم سلطنت
و خلع احمد شاه كه بنظر آنها باعث هرج ومرج مي شد خوداري كنند .دركتاب پدرو پسر شرط
اوّل آيرون سايد با رضاخان را چنين نوشته است : هنگامي كه ازهم جدا مي شويم نبايد مرا از
پشت سرهدف قرار دهد،اگر چنين كند اين كار به نابوديش منجر خواهد شد. پس از اين توافق
انگليسي ها شروع به تجهيزقزاق ها كردند و در 21 فوريه 1921( سوم اسفند1299)
سپاهان رضاخان در رأس قواي 2500 نفري خود درمعيت سيد ضياءالدين عازم تهران گرديد.
قزاق كه در قزوين لباس در بر نداشت با لباس نو وكفش و ساز وبرگ حسابي حركت كرد ،بين
راه پولي هم بين آنها قسمت شد . در يكي از منازل صاحب منصبان قزاق نطق ها كردند ،و از
خدمات خود سخن گفتند و به تهرانيان حمله كردند .
خبر نزديك شدن قواي قزاق به تهران ، احمد شاه و هئيت وزيران را به شدت هراسان
نمود . دولت براي پي بردن به مقاصد آنها سردار همايون را مأمور كرد كه با مذاكره از ورود
قزاق ها به تهران جلوگيري كند ولي قزاقها براي ورود به شهر اصرار ورزيدند.نزديك نصف
شب يا پاسي از شب گذشته اردو وارد تهران مي شود و با چند تير توپ خوابها را بيدار و همه
را از آمدن خبردار مي سازد و چون به ميدان توپ خانه مي رسند ؛ در تصرف نمودن مركز
نظميه از مأمورين جزء بي خبر ، اندك مقاومتي ديده ، زد وخورد مختصري شده چند نفر آژان
مجروح و مقتول مي گردند و شهر به تصرف قزاق ها در مي آيد ... ژاندارم و پليس هم فهمند
تكليف آنها اطاعت كردن ازاين قوه كودتا كننده است... بامداد روز چهارم اسفند ،همه شهر در
دست قزاقها بود و نيروهاي مزبور توانستند تقريباً بدون زد و خورد مهمي وزارتخانه-
ها و مؤسسأت دولتي را تصرف و كابينه سپهدار را ساقط كند . سپهدار به سفارت انگليس
پناهنده شد و پس از گرفتن تأمين جاني از سفارت بيرون رفت. احمدشاه ناچاراً سه روز بعد از
كودتا در 6 اسفند 1299 فرمان نخست وزيري سيد ضياءالدين را امضاء كرد و رضاخان با
لقب سردارسپه به رياست لشكر قزاق منصوب شد . اقداماتي مهم سردارسپه در ايجاد وحدت
سياسي و در هم ريختن قدرتهاي محلي ،كه بعد از كودتاي 1299 آغاز شده بود ، طي دو سال
دنبال شد . شيخ خزعل ، شيخ خود سر محمره ( خرمشهر كنوني ) كه بر سراسر خوزستان
تسلط يافته بود به سردارسپه تسليم گرديد و سران ياغي لرستاني يكي پس از ديگري سركوب و
دستگير و اعدام شدند ، آذربايجان از بقاياي ياغيان و سركشان پاك گرديد و پادگان هاي ارتش
جديد ايران به تدريج درمركز استان ها و شهرستان ها و مرزهاي كشورمتمركز شدند. بعد از
استعفاي مشيرالدوله در روز سي ام مهر ماه 1302، وتبعيد قوام السلطنه به عراق ،ميدان براي
رضاخان خالي ماند.زيرا با تصميم احمد شاه به مسافرت و تعطيل مجلس رضاخان هربلائي كه
مي خواست برسر رقبا و مخالفان خود مي آورد ، تا اينكه مجلس پنجم درميان موجي ازمخالفت
اقليت ، فرماندهي كل قوا را ، كه طبق قانون اساسي خاص مقام سلطنت بود . در25 بهمن
1303|1924به سردارسپه تفويض و به او اختيارات كامل براي استفاده ازمقام فرماند-
هي داد. مجلس مؤسسأن كه به سرعت براي تعيين سلطنت تشكيل شده بود ، در جلسه مورخ
12 دسامبر1925 (21 آذر1304) ضمن تغيير چند اصل از متمم قانون اساسي پادشاهي را به
رضاخان پهلوي وخاندان او واگذار كرد.مراسم تاگذاري رضاشاه در4 ارديبهشت 1305|1926
انجام گرفت .
4-3) گفتمان فكري غرب و ورود آن به ايران
روابط پيوسته ميان ايران و غرب با پايان جنگ هاي ايران و روسيه آغاز شد.شكست-
هايي پي ياپي ايرانيان از روسيه ميان سالهاي 1803|1218ق . براي نخستين بار گروهي از
ايرانيان را به خود آورد و در حالي كه فتحعليشاه هنوز در بي خبري و غرور خود به سرمي-
برد ، عباس ميرزا كه خود در جنگها درگير بود ، به ضعف وعقب ماندگي فني وعلمي ايران-
يان پي برد و وزيرش قائم مقام نيز در اين انديشه با وي هم آواز شد .
در اين دوران ، گروهي ازنويسندگان ايراني كه بيشترشان درخارج از كشورمي زيستند
آثاري به چاپ رساندن كه موجب بيداري فكر ايرانيان شد .اين كوشندگان خارج از كشوركه از
از يك سو شاهد در ماندگي و عقب ماندگي وطنشان بودند و ، از سوي ديگر ، با اوضاع اروپا
آشنايي داشتند و انديشه غرب را مي شناختند ، در همه زمينه هاي اجتماعي ،سياسي، اقتصادي
و حتي فلسفي كتاب و رساله و مقاله نوشتند و يا آثار خارجيان را ترجمه كردند.
1-4-3) آخوند زاده (1812-1878م|1228-1295ق)
ميرزا فتحعلي آخوندزاده در سال 1227هجري قمري درخانواده اي بازرگان درشهرنوپه يا
نوخه در ولايت شكي متولد شد . رئوس افكار آخوند زاده در مورد دين و ديانت و نهادهاي
ديني را زير چند عنوان مي توان برشمرد . سيكولاريسم دين ، پروتستانتيسم اسلامي ، انتقاد تند
ازعالمان ديني ، نقد سنتها و آموزش ديني ، انتقاد از الهيات سنتي با تأثيرپذيري از ديويد هيوم،
نگرش و رويكرد اين جهاني و طبيعت گرايانه نسبت به دين ،خرد گرايي و دين ستيزي ،ابزار-
انگاري محدود در دين ، جداي ديانت از سياست ، و دين و حقوق طبيعي از جمله مطالبي
هستند كه آخوند زاده درباره ي آنها به بحث مي پردازد.
1-1-4-3) نگرش آخوند زاده در مورد دين
آخوندزاده در ابتدا با تفسيري متجددانه از دين آن را به طور تام و تمام از زندگي بشرطرد
نمي كند بلكه مي كوشد تا باحال و هواي اصالت حس و تجربه وعلم گرايي تك نگرانه ي ذهني
از يك سو و واخوردگي ها و انفعالات روحي از سوي ديگر ، به آن شكل دنيوي بخشد . كار
آخوندزاده درمرحله اي سازگاركردن انديشه هاي ديني با افكارجديد است اما در مراحل
بعدي و در نهايت ، پا را از آن فراتر مي گذارد و به طرد دين مي پردازد . وي با نگرشي اين
جهاني و دنيوي محض تأكيد مي ورزد :« حال وقت آن است كه پنج حس خود را صرف تعيش
و زندگي در جهان و كسب فضيلت در امور دنيا كنيد . در زندگي جهان براي شما علم و سپس
آزادگي و آن گاه استطاعت ( قدرت ) لازم است كه بتوانيد در عمر پنج روزه به آسودگي تعيش
كنيد و خود را عبد رذيل عمرو و زيد ...نكنيد و در نظر مللي كه به سيويليزاسيون ( تمدن )
رسيده اند خوار و ذليل و احمق و نادان ]جلوه[ نكنيد و به كشف و كرامات و خوارق عادت
باور نياوريد .»
«عصر معجزه و كشف كرامات گذشته است . امروزخداوند عالم از ما كم التفات است.
جبرئيل خود را ديگر پيش هيچكدام از ما نمي فرستد ... و دعاي هيچ كدام از ابناي ما را
به اجابت نمي رساند ... امروز ما همه به حال خودمان گذاشته شده ايم نيك و بد ما همه به
عهده كفايت خودمان است . امروز هر ناخوشي بر وفق قوانين طبيعت معالجه مي پذيرد و هر
گونه اصلاح بايد بر وضع طبيعي صورت بندد.»
انديشه سياسي آخوندزاده بر پايه حقوق اجتماعي طبيعي بنا گرديده ؛ يعني حقوقي كه بنيان فلسفه
سياسي جديد غرب را به وجود آورده است .به افكارمنتسكيو،ولتر و ميرابو اشاره مي-
كند . آخوندزاده از استوارت ميل آموخته بود كه « هر فرد آدمي كه قدم به عالم هستي نهاد
بايد به حكم عقل سليم از نعمت حريت كامله بهره مند شود . حريت كامله عبارت از دو قسم
حريت است . يكي حريت روحانيه و ديگري حريت جسمانيه . وي عقيده دارد كه علماي دين
حريت روحانيه انسان را پاك از بين برده اند : « حريت روحاني ما را اوليا دين اسلام از دست
ما گرفته ما را درجميع امورات روحانيه بالكليه عبد رذليل و تابع امر و نهي خودشان كرده اند.
پس در ماده حريت روحاني از نعمت آذادي محروميم » .
او مي افزايد كه ديگر آن زمان گذشته است كه كسي زندگي خود را قرباني مذهب كند.
براي به كف آوردن نيروهاي ملي و حفظ ميهن برضد بيگانگان و رهايي از پستي و عقب-
ماندگي لازم است كه همه مردم را با سواد كنيم و بدانها " ملت دوستي و وطن پرستي "
بياموزيم .
آخوندزاده معتقد بود مهمترين عاملي كه باعث شده بود مسلمانان در علوم وصنعت و
تكنولوژي از مغرب زمين و دول يوروپا عقب بيفتند سختي و صعوبت زبان عربي است .
بنابراين وي معتقد به اصلاح و تغيير الفبا بود .
در مجموع مي توان گفت كه وي در زمينه برپا ساختن جامعه اي نوين ،به غرب نظر
دارد و با تكيه بر ناسيوناليسم گذشته گرا و ايدئولوژي عصر روشنگري و تا حدودي بر
دمكراسي اجتماعي مورد نظر سوسياليست ها ، در پي بنا نهادن اين جامعه در ايران است .
آخوندزاده معتقد به تفكيك سياست از دين وعلماي آن است . انتقاد آخوندزاده تا آنجا پيش رفت
كه سرانجام به نفي مذهب رسيد .
2-4-3) ميرزا ملكم خان (1833-1909|1249-1326ق)
ميرزا ملكم خان ناظم الدوله از سن ده سالگي به اروپا رفت و در مدرسه اي ارمني پاريس
اقامت گزيد تا به تحصيل پردازد . ملكم خان محفل فراموش خانه را به تقليد از لژ فرامانسوري
فرانسه تشكيل داد . ملكم بعد از تعطيلي فراموش خانه انجمن سري ديگري را به بنام « جامع
آدميت » تشكيل داد . وي در اين زمان از طريق نوشته ها ،نامه ها ، مقالات و پيشنهادات خود
پيوسته براي اصلاح اوضاع ايران تلاش كرد . اما سرانجام در اواخر سال 1280ه.ق مورد
خشم شاه واقع ، و از ايران به استانبول تبعيد شد . از اينجا فصل جديدي در زندگي ملكم خان
آغاز شد .
ملكم خان هر دين را متضمن سه امر اعتقادات ، عبادات و اخلاق مي داند .از نظر او
اخلاق مقصود اصلي هر دين است ، و اعتقادات و عبادات فرع براخلاق اند . همين اخلاق به
خدا موضوعيت مي بخشد . زيرا لازم است آدمي براي كسب فضايل و دفع رذايل موجودي
خيالي تصور كند ؛صاحب صفات عالي كه مستوجب ستايش وتكريم است . اين وجود همان خدا
پروردگارعالم و خالق كائنات ناميده مي شود. با نماز و روزه وحج و زكات و ... رسم ستايش
در حق او به وجود مي آيد . رجا و اميد به رحمت و پاداش او ، و خوف و ترس از مجازات
وسخط او، محرك پيداي اخلاق حسنه و نافي سيئات است .
به اين ترتيب ميرزا ملكم خان طالب آن است كه اخلاقيات را از طريق علم حفظ كند و با وجود
علم ،موضوعيت اعتقادات و دين خود به خود منتفي خواهد شد . اما درغير اين صورت ،وجود
مذهب مي تواند مؤثرترين ضامن حفظ مناسبات اجتماعي و همبستگي اجتماعي معقول در دنيا
باشد . ملكم خان اولين كسي است كه آشكارا « اخذ تمدن فرهنگ » را توصيه مي كند و آن هم
« بدون تصرف ايراني ». معناي اخذ تمدن غرب اعتقاد به جوهر اين تمدن يعني اصول ترقي
است و اين ترقي موجب تغييرات . اين اصول ترقي را مي توانيم از هر كجا كه باشد به دست
آوريم . كشور خاصي در فرهنگ نيست ، حتي آن را مي توان از ژاپن هم گرفت،به شرط آنكه
آن را از اهل فن بگيريم و نه ازهر فرنگ رفته اي. به عقيده ملكم خان همه ي مشكلات ايران
با رژيمي بر پايه ي قانون رفع خواهد شد . او قانون را نه قوانين الهي بلكه تجربه ي
انساني و دست ساخته ي بشر مي داند . ملكم خان دو نوع فعاليت در غرب را مطرح كرده
است :
فعاليت هاي فني حرفه اي در كارخانجات 2- فعاليت هاي علمي . او معتقد است مدل
دستيابي به جامعه متمدن ، آن است كه غربي ها طي كردنده اند . آنها هم كارخانه آدم سازي
دارند و هم كارخانه كالا . از نظر او براي كشور ما امكان تهيه كارخانه هاي متعدد براي توليد
مواد و ابزار وجود ندارد . زيرا اين نوع كارخانه ها نيازمند به وجود امكانات و تجربه بسيار
است .از اين رو بهتر است به انتقال كارخانه ها توليد كالا از غرب پرداخته شود .اما در مورد
كارخانه آدم سازي قضيه از نظر ملكم خان بر عكس است . او عقيده دارد دراين زمينه خود ما
بايد فكري بكنيم .
يكي از شاهكارهاي انتقادي ملكم رساله اي است به نام«ان شاءالله ماشاءالله» كه به زبان
ظنز در رد خرافات ديني و تخطئه ي ملايان اوهام پرست نوشته است . از تنبلي و كسالت
شيعيان و مسلمانان انتقاد مي كند و مي گويد : « اگر فتوري در كارهايشان است مي گويند بايد
امام عصر]ع[ بيايد اصلاح كند ، اگر خانه شان كثيف شود توقع دارند ملائكه بيايد جاروب كند.
3-4-3) عبدالرحيم طالبوف (1834-1911م|1250-1329ق)
ميرزا عبدالرحيم طالبوف از خانواده اي متوسط پيشه وري در محله ي سرخاب تبريز
در سال 1250ه.ق به دنيا آمد . طالبوف در مورد وضعيت ايران در كتاب سياست طالبي چنين
مي نويسد: « نمي دانيد چقدر متأثر و متحيرم كه چرخ اداره مركزي ايران چگونه تا اين درجه
از كار افتاده و اين ملت مستعده را،كه سرنوشت اينها سپرده اين اداره است ،چرا اينقدر مظلوم
نموده، بلادي كه پنجاه سال پيش گلستان آسيا محسوب مي شد ، حالا قبرستان است.»
1-4-4-3) طالبوف : دين و روحانيت
طالبوف در حكمت ما بعدالطبيعي پيرو دانشمنداني است كه گشودن راز دهر را از انديشه
آدمي بيرون مي دانند . در مباحث اديان توجه او معطوف به جوهر اديان است . به پيروي از
ارنست رنان و اصحاب روشنگري فرانسه و انگليس مي گويد :« دينِ حق آن است كه عقل او
را قبول و علم او را قبول و علم او را تصديق بكند .» او مثل بسياري از روشنفكران ( ملكم و
آخوندزاده ...) دين را متضمن سه امر اعتقادات ، عبادات و اخلاقيات مي داند . طالبوف در
مقابل نهاد روحانيت يك فرد منتقد است . وي معتقد است كه علماي وظايف خود را به درستي
انجام نمي دهند و به جاي اين كه هادي باشند ، مضل اند . وي به علمايي كه طالب
اموال و دارايي هاي دنيويه اند سخت مي تازد و آنهايي را كه به دنبال گرد آوري مال به نام
دين براي خود هستند ، رد مي كند درباره ي موضعش نسبت به علماي دين در جاي آمده است:
« از رفتار و رويه گروهي ازعلما انتقاد مي كند خاصه از اين بابت كه طالب شأن دنيوي اند.
دربار دارند يدك مي كشند ، به حساب و محصول املاك خويش مي رسند.»
جمع بندي
دربرابر تماس با غرب يك نوع كشاكش دروني در روشنفكري ايراني پيدا شد ؛اين كشاكش
بيشتر از سوي تحصيل كردگان خارج از كشور بوجود آمد . روشنفكران ايراني با مشاهده
پيشرفت فرنگ و عقب ماندگي ايران دچار نوعي تحقير و خاري شده بودند . چاره را در تقليد
از اروپا يافتند ؛ افكار سياسي ، اجتماعي غرب را چاره استبداد و علم و تكنولوژي غرب را
چاره عقب ماندگي كشور دانستند .چنين افكار و انديشه هاي تا به قدرت رسيدن رضاخان ادامه
داشت ؛ پس از رسيدن رضاخان به قدرت نوسازي كشور به سرعت ادامه يافت و اين بار نيز
نيز مذهب و نيروهاي مذهبي مورد حمله قرار گرفتند .
1-5-3) رضاخان و مذهب
يكي از دلايل موفقيت رضاخان درمبارزه براي رسيدن به قدرت و كنار گذاردن مدعيان
رياكاري و تظاهر به دين داري و حفظ شعابر مذهبي – البته در حد يك نظامي- بود . وي به
اين وسيله توانست نظر مسائد بسياري از مردم و نيز روحانيون داخل و خارج را نسبت به خود
جلب كند .شركت در عزا داري ماه محرم نمونه اين نمايش هاي مذهبي اوست .
او ، در سالهاي نخست قدرت يابي، به منظور جلب توجه روحانيون و مقامات مذهبي و
مردم ايران ، دست به يكسري عوام فريبي زد . زيرا وي در آغاز ورود به صحنه فعاليتهاي
سياسي خويش ،با تأثير شگفت انگيز مذهب و نقش و سازكار وبسيارموثر روحانيون و رهبران
ديني واقف بود و سعي مي كرد با درايت كامل از اين نيروي عظيم ، بهره برداري كند . همين
انديشه و عملكرد وي ،موجب گشت تا بخشي از توده هاي عظيم مردم و روحانيت را به حمايت
خود جلب كند و زماني كه پايه هاي نردبان ترقي خود را محكم ديد ، به تصاحب تاج و تخت
آنان،چشم طمع دوخت و در نهايت مجلس شوراي ملي در دوره پنجم يعني در نهم آبان1304ش
به انقراض سلسله قاجاريه رأي داد و سردار سپه را به رياست حكومت موقت برگزيد .
او بلافاصله اعلامي صادر كرد و خود را مؤظف به اجراي احكام شرع مبين اسلام و
تهيه رفاه حال عموم مردم ايران دانست :« عموم اهالي ايران اعم از مركز و ولايات بدانند كه
از تمام مجاهدات و زحماتي كه من از بدو امر در حصول مراتب امنيت و تهيه طرق
سعادت و عظمت اين مملكت متحمل بوده ام هميشه دو اصل مهم را سر سلسله ساير مكنونات و
عقايد خود قرار داده ام و خوشوقتم كه فعلاً مدول منويات ديرينه خود را همانطور كه وظيفه-
دار آن هستم عملاً به موقع اجرا مي گذارم 1. اجراي عملي احكام شرع مبين اسلام 2. تهيه
رفاه حال عموم ». رضاخان در ادامه عوام فريبي هاي خود ادامه مي دهد :
«... در ثاني با اينكه اشاعه مسكرات مخالف اصول مسلمه اسلامي شمرده مي شود لهذا
امر أكيد مي دهم كه از اين همين تاريخ كليه دكاكين مشروب فروشي و قمارخانه ها درسرتاسر
ايران مقفل و بسته بماند و حكام ايلات و ولايات و امراء قشوني نيز در تمام نقاط مأموريت
دارند كه اين موضوع اهم و اين حكم استثناء ناپذير را قطعاً و قوياً و با كمال شدت و سختي به
موقع اجراء بگذارند. »
در كتاب تهاجم عليه روحانيت در دوران رضاخان درمورد عوامفريبي رضاخان به نقل
از حسن اعظام قدسي چنين مي نويسد :
« سردار سپه روز دهم محرم ( عاشورا ) به همراه دسته قزاق با يك هيأت از صاحب
منصبان ، در جلو افراد با بيرق ها و كتل ، با نظم و تشكيلات مخصوص ، از قزاقخانه حركت
مي كرد . اين دسته از ميدان توپخانه و خيابان ناصريه به بازار مي آمد . صاحب
منصبان در جلو و در جلوي آنها سردارسپه با يقه باز و روي سرش كاه حركت مي كرد ... و
شب يازدهم ، دسته قزاق ها به بازار آمده و با در دست داشتن شمع ،شام غريبان گرفته بودند و
خود سردار سپه سرو پاي برهنه ، شمع در دست گرفته وبه مسجد «جامع» كه متعلق به كاشيها
و مسجد « شيخ عبد الحسين» كه از بزرگترين مجالس روضه آن روز بود ، آمدند و يك دور
دور مجلس گردش كردند و نيز در قزاقخانه مجلس ، روضه داير بود و از تمام محلات تهران
و شميرانات ،به آن مجلس مي رفتند.»
به نوشته عبد الله مستوفي ، عوام فريبي رضاخان كه تظاهر به دينداري مي كرد باعث
محبوبيت وي در نزذ عامه و روحانيون ايجاد كرد و نمايندگان مجلس را وادار ساخت كه از
11 تا 13 محرم به مباشرت ارباب كيخسرو ( نماينده زرتشتيان در مجلس) مجلس عزاداري بر
پا كنند و مثل سردار سپه ، طاقه شال به عَلم هاي دسته هاي محلات ببندند و به روضه خوانها
پاكتهاي پول تقديم كنند و اگر موقع نگذشته بود شايد دسته هم راه مي انداختند .
يكي ديگر از نمونه هاي اظهار علاقمندي رضاخان به ديانت آن بود كه در اوايل دوره
وزارت جنگ در پادگانها، قاضي عسكر تعين نمود ، كه البته پس از استحكام قدرت آن
را برانداخت . تظاهرات مذهبي در كنار تلاش هايي كه رضاخان در جهت بازگرداندن نظم و
امنيت انجام مي داد، نظرمساعد عده زيادي از مردم ، رجال و بويژه بخشهايي از روحانيون را
نسبت به او به دنبال داشت . بسان مبارزات گذشته رضاخان نيز در جهت كسب نفوذ بيشتر
مي بايست حمايت روحانيون را به همراه داشته باشند ، درغير اين صورت او هرگز نمي-
توانست در برابر حريف خود احمدشاه كه از حمايت روحاني مبارز وبا تجربه اي چون مدرس
بر خورد بود ، صف آرايي كند .
به گفته ابراهيم خواجه نوري عامل مؤثري كه درقضيه جمهوري خواهي موجب شكست
رضاخان شد ،مستمسكهاي مذهبي مدرس بود ، از اين رو رضاخان حربه مذهب را اختيار كرد
و عوامفريبي و تظاهرات دروغي را با شدت آغاز نمود .
با چنين رياكاري ها و وعده و وعيدها بود كه رضاخان علاوه بر يك چهره ملي ، خود
را بعنوان حامي اسلام و روحانيت مطرح كرد . از اين رو بود كه روحانيون عتبات و كثيري
از روحانيون داخل ايران از او حمايت مي كردند .
2-5-3) سياست ضد مذهبي رضاشاه
رضاشاه يك نظريه پرداز سياسي نبود بنابراين نه طرح دقيقي براي بازسازي ايران داشت
و نه طرح مشخصي براي رويارويي با محذور جدايي يا عدم جدايي دين از دولت. او دو هدف
عمده داشت كه از نظر خود آنقدر به هم پيوسته بودند كه گويي هدفي واحد به شمار مي رفتند .
او خواهان بازگرداندن مجد و عظمت گذشته به ايران بود و مي خواست قدرت خويش را در
چهارچوب ايران نو تحكيم بخشد . در تعقيب اين دو هدف مصمم بود و بي رحمانه عمل مي-
كرد و هر نيرويي را كه سدّ راه اين دو هدف بود بي رحمانه سركوب مي نمود و از ميان بر-
مي داشت. يكي از اقدامات دوره ي پهلوي [ اول ] در مورد مذهب عبارت بود از تغيير در
حوزه ي معارف ديني و بخصوص مذهب تشيع ، با وضع تجدد و دگرانديشي ايدئولوژيگ
حكومتي به گونه اي كه محتواي « سنتي» آنها با ايده هاي ناسيوناليستي مدرن و ليبراليسم غرب
انطباق يابد يا اين كه حتي المقدور از صورت تعارض خارج گردد . ايدئولوگ هاي پهلوي اين
كار را نوسازي مذهبي يا سياست «اصلاح ديني» و رفع باصطلاح « تعصبات جاهلانه مذهبي»
مي ناميدند. در دوره ي سلطنت رضاشاه ، گرايش هاي باستاني ناسينوناليسم شاهنشاهي ايجاب
مي كرد كه فضاي بازسازي شده ي كهن و ويژگي هاي سياسي - اجتماعي و فرهنگي
آن در چارچوب بخشي از الگوهاي اصيل جامعه ملي « ايران نو » مطرح گردد . با توجه به
تبليغات ايدئولوژيك مطبوعات اين دوره ،آشكارا مي توان لزوم الگو پذيري « ايران نو» را از
سازمان اجتماعي «ايران كهن»دريافت ؛از جمله تبليغ جشن هاي باستاني ايران (نوروز،مهرگان
و سده) به عنوان آيين هاي بسيار قديم ، نژاد ايراني و مختصات ريشه آريايي ، توصيف سلوك
اخلاقي ايرانيان باستان و مهم تر از همه توجه به آيين ديني آنان ، آيين زرتشتي ، به مثابه دين
باستاني برتر و ديني كه اصول رفتاري متين آن - پندار نيك ، كردارنيك و گفتار نيك – اساس
و روش پيشرفت ايرانيان قديم بوده است و پس از اين نيز مي تواند باشد .
3-5-3) مقابله با روحانيت
رضاخان و طيف منوّرالفكران حامي او ،هماهنگ با برنامه هاي فرهنگي و تبليغي خود به
مقابله جدّي توأم با خشونت ، قتل ، تبعيد و حبس روحانيون فعّال ،موجه و مبارز پرداختند. هر
عالِم و حوزه علميه اي كه نسبت به برنامه هاي دين زدايي و زير پا گذاشتن احكام و شعائر
اسلامي و مردمي واكنش نشان مي دادند ، گرفتار قهر رژيم مي شدند . تحقير روحانيون و
تبليغات مخرّب عليه آنان به قطع ارتباط عاطفي ميان آنان با مردم منجر شد . امام خميني
(ره) چند با اين خاطره تلخ را بيان كرده اند كه شوفرها مي گفتند :
« ما دو طايفه را سوار نمي كنيم ، يكي فواحش و يكي آخوند ها را».
دركتاب علما و رژيم رضاشاه ، چنين اظهار نظري از احسان طبري كمونيستِ ايراني
و از اعضاي گروه 53 نفري آورده شده است :
« رضا شاه پس از سلنطنت ، روش خود را بتدريج دگرگون ساخت و سياست عقب زدن نفوذ روحانيت و بسياري از آداب مذهبي را به سود تجدد و اورپايي گري دنبال كرد . علاوه بر آنكه لباس روحانيت به تدريج از رواج افتاد ، محضر هاي شرع به محاضر رسمي مبدل شد و آن هم كم كم از دست عناصر صرفاً روحاني خارج شد . اين واكنش رضاشاه عليه آن مذهبي بود كه نمي خواست تن به مركزيت آن بدهد و براي خود حق خاصي در امور قانوگذاري و فرهنگي و اوقاف و اصولاً اداره مردم قايل بود و از دير باز حكومت هاي سلطنتي را جائر و غاصب مي- شمرد . تمايل رضاشاه به تضعيف روحانيت شيعه تنها از تمايلات خودش براي از ميان برداشتن رقيب نشأت نمي گرفت . استعمار طلبان انگليس از دوران حوادث تنباكو و فتواي ميزا حسن شيرازي اين نيرو را شناخته بودند.»
رضاشاه به هرصورتي كه مي توانست ،تلاش مي كرد تا روحانيت را در انزواي كامل
قرار دهد و مقامات روحاني را از انجام وظايف ديني خود باز دارد.وجود تعداد زيادي از اسناد
و گزارش هاي شهرباني دراين خصوص ، مؤيد اين مسئله است كه اشاره به پاره اي از اسناد
موجود ، نشانگر چگونگي برخورد ها و رفتارهاي حكومت پهلوي ،با روحانيت خواهد بود .
يكي از روحانيون بزرگي كه توسط رضاشاه ممنوع المنبر و تبعيد گشت . «سلطان-
الواعظين » بود . وي در سال 1313|1934م ، در سيرجان عليه بهائيت سخن رانده بود ،
بلافاصله توسط مأموران رژيم جلب و به كرمان تبعيد گرديد . براساس اسناد موجود ، سلطان
الواظين دو سال بعد از تبعيد به كرمان ، چون در اين شهر هم در موضوع وقايع مسجد
گوهرشاد،عليه رژيم سخن گفته بود، مجدداً از سوي رضاشاه ممنوع المنبر گرديد وسپس دستور
تبعيد دگرباره او نيز بدست وي صادر شد.
شيخ مهدي خالصي زاده ، در آخر تير 1303|1924، به جرم تحريك مردم در قتل
ماژور ايمبري ،كنسول آمريكا ،به همراه شيخ حسين لنكراني و سيّد رضا فيروزآبادي ،به كلات
تبعيد شد . در جريان تغيير سلطنت وي از مخالفين و درجناح مدرّس قرار داشت . وي چند ماه
كه در تهران بازداشت و زنداني بود ، به توسيركان تبعيد شد و سپس بعد از يك سال ، از آنجا
نيز به نهاوند تبعيد گرديد .خالصي زاده ، درطول دوره رضاشاه دائماً درحبس و تبعيد و شكنجه
به سر برد . وي در مورد مبارزاتش با رژيم پهلوي و عدم ترس و واهمه اش از اين حكومت
چنين نوشت :
« تمام ملت ايران مطمئن باشند كسي كه ازظلم و ستم و شكنجه پهلوي و و تهديد به قتل و مسموم كردن مكر او را از دين اسلام و حّب آزادي منصرف نكرد محال است كه به اين ترهات از مقصد خود كه رضاي خداوند در اوست منصرف بشود.»
امام خميني در كتاب با ارزش صحيفه نور در مورد رفتار رژيم با روحانيت چنين
مي فرمايند :
« ... روزنامه نويس آن وقت و رسانه هاي گروهي آن وقت و قلمداران آن وقت ، مجهز شدند و همه به ضّد روحانيت مشغول كار شدند ؛ طوري كردند كه روحانيت را منزوي كردند و حتي ماشين ها و تاكسي ها سوار نمي كردند اينها را . تبليغات به طور دامنه دار بود كه جوان هاي ما را حتي جوانهاي متديّن را منحرف كردند ؛ اوّل هدف روحانيت بود . اين مدرسه فيضيه را را كه ملاحظه مي كنيد ، آن وقت شايد 600-700 طلبه در خود مدرسه ساكن بود ، روز نمي توانستند در مدرسه باشند ، فرار مي كردند و به باغات شهر مي رفتند و آخر شب مي آمدند ؛ براي اينكه مامورها دنبال اين بودند تا اينها را بگيرند و ببرندعمّامه هايشان را برداند علماي تهران را تعقيب مي كردند و بعضي از اشخاص موجّه از علما را در كلانتري مي بردند و همان جا لباسهايشان را مي بريدند كه بلند نباشد لباس روحاني نباشد ،همان جا قيچي مي كردند.»
4-5-3) مقابله با مذهب
رضاشاه با حمله به مذهب دو هدف اساسي را دنبال مي كرد و لاغير : نابودي تشيع
ايراني و مراسم مناسكش كه آن را پديده اي شرم آور و حاكي از عقب ماندگي كشور بزرگ
آريايي خود مي دانست ؛ و نابودي هرگونه نهاد اجتماعي و مجراي همبستگي و ارتباط عمومي
مستقل . برگزاري مراسم عزاداري عمومي در ماه محرم ، غير قانوني اعلام شد . به
علاوه برگزاري مجالس مذهبي و روضه ، چه در خانه ها و چه در مساجد ، در تمامي طول
سال ممنوع شد . در واقع اگر در ماه محرم آخوندي در خيابان ها در حال دويدن ديده مي شد
چه بسا دستگير مي شد ، زيرا مي توانست در حال رفتن به روضه خواني باشد . گاه مأموران
دولتي مراسم عزاداري مردم عادي رابا روضه خواني اشتباه گرفته ،به آنها حمله ور مي شدند.
در ماه محرم هر سال بسياري از مردم به اتهام واقعي يا واهي برگزاري اينگونه مراسم به
كلانتري برده مي شدند . شبه مدرنيسم در ايران چنان كامياب بود كه ماموران ژاندارمري در
روز روشن به غارت اموال و تجاوز به زنان روستايي مشغول بودند و مردم عادي به دليل
برگزاري مراسم مذهبي شبانه در خانه هايشان بازداشت مي شدند.
در دوره سلطنت پهلوي كه حمله به نماز و روزه و محراب و منبر جزو سياست دولت
شد و خواستند اين آخوند بازيها را موقوف كنند ، اول كاري كه كردند بي تربيتي در ساعات
توپ افطار و سحر بود كه توپ افطار نيم ساعات بعد از مغرب و توپ سحر يكي دو ساعت
جلوتر از طلوع فجر مي انداختند و با اين تير ، دو نشانه مي زدند : اولاً عامه را كه ساعت
نداشتند به واسطه درازاي ساعات روز از روزه داري بري مي كردند و ثانياً اشخاص ساعت
دار را... به توپ افطار و سحر بي اعتماد مي كردند تا وقتي كه بخواهند توپها موقوف
كنند مردمان ساعت دار ... از موقوف شدن آنها متأثر نشده و صدا راه نيندازد. تجددگرايان
كه با تمسخر ملت ايران به عنوان ملّت گريه ، در ظاهر به دنبال ايجاد روحيه نشاط در ميان
مردم بودند ، عملاً به اعتقادات مذهبي آنان بيحرمتي نمودند .
ايجاد مراسم جشن و پايكوبي اقدامي درجهت غافل ساختن مردم ازسرنوشت شوم خويش
وبويژه تربيت جوانان براساس ايدئولوژي شاهنشاهي بود . بي اعتنايي به شعاير مذهبي به جاي
كشيد كه در اواخر سلطنت رضاشاه ، حركت كارناوال (كاروان شادي) با شب عاشورا مصادف
شد و كاميون ها و دسته جات رقاصه با ساز و آواز به پايكوبي و رقص در شهر به گردش در
آمدند .
مطابق بخشنامه مورخ 31 تير 1314|1935 ، ساعات محلي تهران براي تمام نقاط
ايران به عنوان ساعات رسمي تعيين شد وساعات مختلف كه برطبق طولهاي مختلف جغرافيايي
بود از بين رفت و به اين ترتيب اوقات شرعي حذف شد . در بخشنامه اي كه از اواسط سال
1314|1935 ابلاغ گرديد اداره هاي دولتي مكلف شدند در كليه اسناد رسمي خود ،تنها به درج
تاريخ شمسي اكتفا نموده و از ذكر تاريخ قمري مطلقاً خوداري كنند .
1-6-3) كشف حجاب
كشف حجاب كه يك تهاجم بنيادي به فرهنگ اسلامي محسوب مي شود طرحي استعماري
بود كه رضاخان مجري آن بود . استعمار در پي يافتن راههايي تهاجم به فرهنگ غني انسان-
ساز اسلام و مقابله مستقيم با گسترش تعاليم مقدس آئين الهي ، سياست شيطاني «اسلام زدايي»
را در سه كشور افغانستان ، تركيه و ايران به اجرا گذاشت و مبارزه اي جدي و پي گير را
با مظاهر اسلام وهر چه كه رنگ و صبغه دين و دين باوري داشت آغاز نمود .
رضاخان بعد از بازگشت ازتركيه ،سعي داشت بيش از پيش،آداب و رسوم و خوصيات
غرب را در اين كشور رواج دهد و هر گونه مانع را بردارد .
« ... اين چادر چاقچورها را چطور ميشود از بين برد؟ ... از وقتيكه به تركيه رفتم و زنهاي آنها را ديدم كه پيچه وحجاب را دور انداخته و دوش به دوش مردها كار مي كند ديگر از هر چه زن چادري بود بدم آمده است.... »
مخبر السلطنه هدايت كه شش سال سمت رئيس الوزرايي رضاشاه را داشت در اين زمينه نوشته
است :
« برداشتن حجب و حيا سوغات آنكارا بود و معروف است كه جوجه را
آخرپائيز ميشمرند فكر شباهت به اروپاييها از آنكارا بر پهلوي ها آمد.»
محمود جم نخست وزير در پاسخ رضاشاه كه مي گويد : « چطور است كه اين تحول
را از اندرون دربار شروع كنيم ؟» مي گويد :
« اگر اجازه بفرمائيد در روز افتتاح دانشسراي مقداماتي تهران علياحضرت ملكه و عليا حضرت شاهدخت ها به اتفاق اعليحضرت در محل جشن حاضر شوند . ضمناً به همه بانوان وزراء و رجال نيز دستور خواهم داد كه بدون حجاب در اين جشن حضور يابند ... .»
دردانشسراي مقدماتي جشني برپا شد و خود رضاخان حاضر گرديد تا زن و دخترهايش
بدون حجاب شركت كردند و سعي نمود به موضوع ،جنبه تبليغات بدهد . درهمين جشن بود كه
وزرا و وكلا نيز زنهاي خود را بدون حجاب آورده بودند و مسأله زن را با عنوان باز يافتن
حقوق زن همراه ساختند . گفته شد تاكنون نصف جمعيت به حساب نمي آمده ؛ چرا كه در
پرده به سر مي برده است . رضاخان سخنراني كرد و همه را به كشف حجاب تشويق نمود ، و
بعد هم جشني در مجلس شورا برقرار گرديد كه تمام نمايندگان با بانوان خود در جشن نهضت
زنان شركت كردند تلگراف ها مبادله شد و از آن به بعد معمول گرديد كه جشنهايي برپا گردد
و مزاياي كشف حجاب گفته شود . و بلاخره چون اين جشنها در توده مردم اثر نداشت و كاربه
تهديد و ارعاب و حبس كشيد ، پاره كردن چادر و روسري رواج يافت و مأموران شهرباني و
آگاهي ، رذيلانه ترين كارها را در اين راه انجام دادند .
رضاخان به روش استعمار كهنه يعني مقابله مستقيم وآشكار با فرهنگ اسلام به مبارزه
پرداخت و چادر را از سر زنان بر گرفت و فساد بي بند و باري را گسترش داد و آن كرد كه
كرد .
شيوه عمل رضاشاه در كشف حجاب به حدي غير معقول وافراطي بود كه حتي شخصي
مثل اشرف پهلوي هم از آن انتقاد كرده است ( البته نه موقع اوج قدرتش در زمان رياست بر
به اصطلاح سازمان زنان ، بلكه در زمان در به دري و احتمالاً دوران انديشيدن به علل
سرنگوني و آوارگي اش ) . چنانكه در اين مورد – البته نه به عنوان مخالف با امر كشف
حجاب - بلكه مخالف با شيوه عمل رضاشاه در كشف حجاب ،اشرف در كتاب خاطرات خود
چنين مي نويسد:
« ... وقتي دوران سلطنت پدرم خاتمه يافت ، اين حقيقت دردناك بر همه ما آشكار شد كه هيچ حكومتي نمي تواند با وضع قانون و مصوبه دست به يك انقلاب اجتماعي بزند چرا كه هر حاكمي بر هر نوع دگرگوني پايدار در جامعه لازم است البته زمينه هاي مناسب اجراي هدف خود را فراهم كند ؛ تا آنگاه كه به مرور و آهسته- پس از سپري شدن چند نسلي – انقلاب اجتماعي مورد نظر را به ثمر برساند و بايد اين واقعيت پذيرفته شود كه با توسل به مقررات تصويب شده ، امكان ندارد بتوان مغز مردم را عوض كرد... .»
انعكاس كشف حجاب در جامعه طوري بود و چنان با مخالفان با شدت عمل مي شد كه بسياري
از فاميلها براي اينكه زنهايشان از حجاب بيرون نيايند از مملكت مهاجرت كردند .ديگر
هيچكس نبايد زن بگيرد . مردان متدين قسم خوردند عليه بي حجابي كفن مي پوشند و با دولت
جهاد مي كند . وعده اي از حاجي ها زنشان را طلاق دادند . در مجموع فشار حكومت بر
زنان پاكدامن ، در جهت اجراي دستورات مربوط به كشف حجاب ، به قدري زياد بود كه
بسياري از مردم مسلمان شهرهاي مرزي كشور ، ناچار شدند به عراق و يا ديگر كشورهاي
مسلمان نشين منطقه مهاجرت نمايند . چنانچه اسناد موجود و گزارش هاي شهرباني حكايت از
مهاجرت گسترده مردم از شهرهاي خرمشهر ، دشت ميشان و نقاط ديگر به سوي كشورهاي
همجوار طي سالهاي 15-1314|36-1935، را دارد .
فريدون سنجر سپهبد بازنشسته ،در كتاب حاصل چهل سال خدمت خود مي نويسد كه به
پليس دستور داده شد كه به زور روسريها و مقنعه ها را از سر بردارند و پاره كنند و پليس هم
در اجراي اين دستور كوتاهي نكرد . وي نتيجه اين امر را درگيري پليس با زنهاي محجبّه و
عفيف و برداشتن چادر و روسري از سرآنان ، خانه نشين شدن زنهاي پاكدامن ، مهاجرت
بسياري از خانواده هاي متديّن و با ايمان به عراق ، مي شمارد و استفاده از زور و سرنيزه در
امر كشف حجاب را از كارهاي غير منطقي آن عصر مي خواند .
از آن تاريخ استفاده از چادر و همين طور هر چارقد يا سرپوشي بجز كلاه اروپايي
ممنوع شد. آنهاي كه جرأت مي كردند در مقابل اين بي قانوني خشونتبار ايستادگي كنند دستگير
، محاكمه ، زنداني و يا در صورت محكوميت جريمه نمي شدند ، بلكه مورد حمله مأموران
شهرباني قرار مي گرفتند كه در ملاء عام چادر يا چارقد را با فحاشي از سرشان مي كشيدند
و پاره پاره اش مي كردند . بسياري يا در حقيت بيشتر زنان بالاي چهل سال خود را در خانه-
هايشان زنداني كردند . در هر حال اين در خانه محبوس ماندن نيز مشكلات آنها را كاملاً حل
نمي كرد في المثل حداقل هفته اي يك بار مي بايست به حمام رفت ؛ آنها كه مي توانستند از
فراز بام خانه هاي همسايگانشان راهي به حمام بيابند خوش اقبال بودند و ديگران مي بايستي
خطر اهانت سابق الذكر را به جان مي پذيرفتند .
2-6-3) قيام مسجد گوهرشاد
در پي سختگيري هاي رژيم در اجراي نيات تجددگرايانه قيام مردم مشهد در سال
1314|1935 اتفاق مي افتد .لازم به ذكر است كه بين دو مهره حاكم بر خراسان،يعني پاكروان
استاندار و اسدي نايب التواليه ، اختلافاتي پيش آمده بود . هنگامي كه از مركز به اسدي دستور
مي رسد كه بايد هرچه زودتر منويات مقدس ملوكانه در امر به سر گذاشتن كلاه بين المللي و
همرنگ كردن ايرانيان با غربيان و همچنين فراهم كردن مقدمات « حجاب زدايي » را
به مورد اجرا بگذارد ، اظهار مي دارد كه اين جا يك شهر مذهبي است ،اگر از شهرهاي ديگر
شروع بشود و بعد به اين جا بيايد بهتر است . پاكروان از پاسخ اسدي به مركز واعيلحضرت
مطلع ميگردد و از فرصت پيش آمده نهايت سود را مي برد . في الفور تلگرافي به اعيلحضرت
زده و اظهار مي دارد كه هرچه ذات مقدس ملوكانه امر بفرمايند با كمال افتخار در اسرع وقت
و بي كوچكترين ملاحظه اي انجام خواهم داد . در 20 تير 1314|1935 قواي نظامي اطراف
مسجد گوهرشاد را محاصره مي نمايند و زد و خورد آغازمي گردد . دراين زد و خورد عده-
اي از دو طرف كشته و زخمي مي شود ولي چون مردم مسلح نبودند تعداد كشته و زخمي از
مردم حدود يكصد نفر و از قواي نظامي حدود دو سه نفر بيشتر نبوده است .
3-6-3) طرح متحدالشكل البسه
تغيير نوع پوشش لباس در واقع از تجدّدگرايي برخي خانواده هاي ايراني كه به اروپا
مسافرت كرده بودند و همچنين از تأثيرپذيري پوشش خارجيان مقيم ايران ، نشأت مي گرفت كه
از اواخر دور قاجار آغاز گشت . ليكن در پي طرح ادغام نيروهاي قزاق و ژاندامري و
متحدالشكل كردن نمودن آن نيروها ، رضاشاه علاقه وافري به اشاعه اين طرح در ميان تمامي
مردم نشان داد كه نخستين گام در مرداد 1306|1927 ، برداشته شد . اين انديشه
رضاشاه در جهت خواست متجدّدان بود ؛ چنانكه شيوه آمرانه و نظامي حكومت نيز مورد
رضايت تجددگرايان قرار داشت ، زيرا اميال آنها را سريعتر عملي مي ساخت .
از سوي ديگر ، با استقرار و تثبيت سلطنت پهلوي ، دوره اجراي سياست هاي نوين
استعمار انگليس نيز فرا رسيده و سياست مذهب زدايي و استحاله فرهنگي ، از طريق اشاعه
فرهنگ تجدّدگرايي غربي ، در دستور كار هيئت حاكمه قرار گرفت . اما براي اجراي چنين
سياستي ، لزوماً بايستي جامعه ايراني كه يك جامعه اسلامي و مردم آن پايبند احكام و موازين
شرع مقدس و عامل احكام اسلامي بود ، به يك جامعه بي هويّت و غير مولّد و فاقد تعصّبات
ديني ، مبدل مي گشت و ناچاراً از سرمايه غني فرهنگ و ارزش ها و سنتهاي اسلامي و آداب
ملي تهي مي گرديد . از آنجا كه به دليل ريشه دار بودن تفكرات ديني و تقيّدات فرهنگي و
عرف سنن ملي ، سياست مذهب زدايي رژيم با مشكلات عديده و جدي و مقاومتهاي اجتماعي،
مواجه گرديده بود ،لذا دولت مردان حكومت ، ازطريق رواج لاقيدي و بي ديني و بي اعتناعي
و تحقير نمادهاي مذهبي و سنن ملي مبارزه با دين و مذهب را آغاز كردند . عزم رضاخان در
تغيير آداب و رسوم و لباس مردم ،و وادار كردن آنان به تقليد از غرب ، هزينه سنگيني بود كه
ملت ايران در مقابل وابستگي و مجذوبيّت شديد روشنفكران غرب زده پرداخت نمود.از
اهرم هاي فشار رضاخان بر روحانيت ، تغيير باورها و ارزشهاي مردم بود تا بدين وسيله از
ارج و قرب آنان در نزد مردم بكاهد و بتواند تير خلاص را حوزه هاي علميه شليك كند .
« كسي كه در آن روز ، بزرگترين قدم را به نفع فرهنگ غرب و در حقيقت به نفع سلطه غرب واستعمار انگليس برايران برداشت،رضاخان بود. شما ببينيد در وضع امروز ، اين چقدر رسوا ست كه پادشاهي،يكباره لباس ملي يك كشور را عوض كند . شما به اقصي نقاط دنيا مثل هند كه برويد مي بينيد ملّتها لباس ملّي خودشان را دارند و به آن افتخار مي كنند و از آن احساس سر شكستگي نمي كنند . ولي آنها آمدند يكباره لباس ملّي اين ملّت ، را ممنوع كردند . چرا؟ گفتند چون با اين لباس نمي شود عالم شد! و حال اينكه بزرگترين دانشمند ايراني كه آثار آنها هنوز در اروپا تدريس مي شود با همين فرهنگ ، لباس و در همين محيط پرورش يافتند ... رضاخان ، اين مرد قلدر نادان بي سواد آمد و خود را در اختيار دشمن قرارداد ودين را ممنوع كرد و كارها را با قلدري انجام داد ... .»
بنابراين در ششم دي ماه 1307|1928« قانون متحدالشكل» نمودن البسه اتباع ايران در
داخله كشوربه تصويب مجلس هفتم رسيد. اين قانون شامل چهارده ماده بود . طبق ماده اول اين
قانون، كليه اتباع ذكور ايران مكلّف به پوشيدن لباس متحدالشل بودند . ماده دوم قانون مذكور
پيرامون استثنا شدگان از اين قانون بود كه شامل :
مجتهدين مجاز از مراجع تقليد؛
مراجع امور شرعيه دهات و قصبات پس از امتحان؛
مفتيان اهل سنت داراي مجوز از دو مفتي سنّي؛
پيشنمازان داراي محراب؛
محدثيني كه از دو مجتهد اجازه روايت داشته باشند؛
طلاب فقه و اصول كه از عهده امتحان بر آيند ؛
مدرسين فقه و اصول
روحانيون اقليتهاي مذهبي ؛
مرحله اول تغيير لباس مردم ايران از ابتداي سال 1308|1929 اجرا شد تا سال
1309|1930 نسبتاً عملي گرديد . تا اين سال واكنشهاي مخالف در ميان روحانيون ، عشاير و
ساير اقشار مردم چه با خشونت و چه از طريق تبليغات كنترل مي شد .
4-6-3) دانشكده معقول و منقول
مدرسه سپهسالار ( شهيد مطهري فعلي ) يكي از مهمترين حوزه هاي علمي تهران محسوب
مي شد كه توليت آن با سلطان هرعصر بود ، و مدتها آيت اللّه شهيد مدرّس ، توليت آن را بر
عهده داشت ؛ اما پس از تبعيد مدرّس به فرمان رضاشاه ، توليت اين مدرسه به عهده وزارت
معارف قرار گرفت . در راستاي سياست تمركز كه در تمامي شؤون اجتماعي و فرهنگي اين
دوره ظهور يافت وهمزمان با سياست تجديد نفوذ روحانيون ، براي طلّاب مدرسه سپهسالار نيز
از اوّل شهريور 1310|1931، شرايط و ضوابط جديدي مقرّر گرديد كه طبق آن ، 30 نفر
طلبه دائمي از طريق مسابقه انتخاب مي شدند كه به 15 نفر آنها ماهيانه 120 ريال حقوق داده
مي شد .
بعلاوه نظامنامه اي براي مدرسه تنظيم و بموقع اجرا گذاشته شد . دستور تحصيلات
مدرسه نيز در همان تاريخ مشخص شده و به سه شعبه معقول و منقول و ادبيات تقسيم گرديد.
محل دانشكده معقول و منقول هم همان مدرسه سپهسالار بود كه پس از تأسيس دانشگاه تهران
به عنوان يكي از دانشكده هاي آن درآمد . از جمله اهداف تشكيل دانشكده معقول ومنقول ايجاد
مجامع علمي از فضلا و علما در حواشي و اطراف آن ، به شيوه ممالك ديگر و طرح مباحث
علمي و فلسفي بود . اما مهمترين اهداف آن ، در اختيار گرفتن نبض علوم ديني و سلب نفوذ
از حوزه هاي سنّتي ديني و ايجاد محدوديّت براي دروس مذهبي و پرورش افرادي مطابق با
نيازهاي تجدّد گرايانه رژيم ، بوده است . چنانكه در نامه وزرارت داخله به رياست وزرا در
خصوص بر خورد با يپش نمازها و گرداندگان مجالس وعظ وخطابه ، آمده است :
« راجع به رعايت سن آقايان پيش نمازها و ديگران كه از سن 35 سال بيشتر داشته باشند ، اخيراً وزارت معارف تقاضا شده است چون براي تشكيلات مجالس وعظ و خطابه ، مدرسه مخصوصي در دانشكده معقول ومنقول تأسيس خواهد شدو مي خواهند از وجود جوانان محدث درمدرسه مزبور استفاده نمايند... »
بدين ترتيب كساني كه در دانشكده معقول و منقول درس نخوانده بودند ، مجاز به برپايي
مجالس وعظ و خطابه و يا پيش نمازي نبوده و بايستي به لباس متّحدالشكل در مي آمد .
5-6-3) مؤسسه وعظ و خطابه
طبق اين طرح از اين به بعد هر كسي اجازه ندارد كه «عمامه» بر سر بگذارد مگر
آنكه قبلاً از وزارت جليله معارف كسب اجازه كرده و تصديق داشته باشد . حمل عمامه مستلزم
داشتن تصديق دولتي است . هنگامي كه مرحوم آيت الله حائري يزدي در باب اين قضيه با
حضرت امام خميني مذاكره مي كردند به امام گفتند كه طرح بدي نيست ، ديگر هر بي-
صلاحيتي عمامه بر سر نمي گذارد و حضرت امام فرمودند كه بله طرح خوبي است ،لكن اينها
مي خواهند خوبها را بشناسند و بعد همه را نابود كنند و از بين ببرند . براي تربيت اكابر و
روشن ساختن اذهان عموم ، و هدايت افكار طبقه جوان و دانش آموزان كشور و آشنا ساختن
عامّه با اوضاع عصر جديد ايران ، مقرارت ذيل را هيأت وزرا در جلسه خرداد 1315|1936
تصويب نمودند :
مادّه1: وزارت معارف و اوقاف براي تربيت اكابر مجالس وعظ و خطابه در تمام نقاط تأسيس
مي نمايد .
مادّه2: در مركز ولايات ،از ميان وعّاظ و اهل منبر ،كساني كه برحسب تصديق اداره شهرباني
سو سابقه نداشته باشند و معلومات كافي براي وعظ و خطابه داشته باشند ، از طرف وزارت
معارف تعيين خواهند شد .
مادّه3: وزارت معارف و اوقاف ، حقوق وعّاظ و مخارج مجالس وعظ و خطابه را از محل
اوقاف مجهول المصرف ... تأمين و پرداخت خواهد نمود .
مادّه4: براي تربيت وعّاظ صالح و لايق در دانشكده علوم معقول و منقول ،مؤسسه مخصوص
وعظ و خطابه از طرف وزارت معارف تأسيس خواهد شد .
مادّه5: وزارت معارف ، برنامه آن مدرسه را تهيه كرده و پس از تصويب شوراي دانشگاه
بموقع به اجرا خواهد گذارد .
مادّه6: دروس مدرسه وعظ و خطابه ، براي واعظی كه از طرف وزارت معارف در ولايات
تعيين مي شوند، مرتباً ارسال خواهد شد و آنها مكلّفند دروس را حاضر نموده و استفاده نمايند.
پس از خاتمه دوره اوّل مدرسه وعظ و خطابه ، فقط كساني حقّ وعظ خواهند داشت كه يا
امتحانات مربوطه به اين شعبه را گذرانده يا بر طبق نظامنامه مخصوص جواز وعظ داشته
باشند . رژيم رضاخاني در راستاي مبارزه جدي عليه روحانيت ، محكوميتهاي نقدي را براي
كساني كه نمي خواستند در كلاس هاي مؤسسه وعظ و خطابه حاضر شوند ، وضع كرد كه از
جمله آنها برداشتن عمّامه هاي آنان ،دستگيري ، زندان و ... بود .
7-6-3) طرح اداره اوقاف
يكي از مهمترين منابع درآمد نهادهاي مذهبي از قديم الايام عايدات ناشي از اوقاف بود.
بويژه از اوقاف عام در جهت نگهداري اعتاب مقدسه و حوزه هاي علمي و كمك به معيشت
طلاب و اقامه مجالس روضه و قرائت قرآن ...استفاده مي شد. پس از مشروطه، منورالفكران
در اقدامي براي قبضه نمودن امور اوقاف ، طرح تأسيس اداره اوقاف را در وزارت معرف
ريختند و در 28 شعبان 1328 با تصويب قانون اداري وزارت معاف ، موادي نيز درباره
وظايف اداري و جمع آوري و نظارت بر موقوفات ، به تصويب مجلس شوراي ملّي رسيد و
متعاقب آن ، ادارات اوقاف در بعضي از نقاط كشور تأسيس شد ؛ اما نتوانستند كه دخالت
بيشتري در امور اوقاف نمايند . رضاخان در سال 1305|1926 در سفر به خراسان ، دستور
داد آيين نامه اي براي اداره موقوفات آستان قدس تنظيم شود كه پس از تهيه و تأييد آن، به نايب
التواليه اختياراتي داد كه امور آستان قدس را به صورت اداري درآورد .هدف اين كار متمركز
ساختن تمامي نهادهاي اجتماعي و نظارت دولت بر آنها و از سوي ديگر تحت فشار قرار دادن
روحانيون و نيز تأمين بودجه براي ساختن مدارس جديد بود . در اسفند 1309|1930 « مهدي
فرخ » از طرف رضاخان به قم نزد «آيت الله حائري» رفت تا نظر ايشان را نسبت به استفاده
از عايدات اوقاف براي مدارس جديد و تربيت معلم ، جويا شود كه با مخالفت ايشان
مواجه شد . قانون اوقاف در سوم دي ماه 1313|1934 به تصويب مجلس شوراي ملي رسيد .
اين قانون شامل 10 ماده بود . براساس ماده اول اين قانون ، اداره كردن موقوفاتي كه متولي
نداشت يا مجهول التواليه بود با وزارت معارف و اوقاف بود و در صورتي كه متصدي داشت
با تأييد وزارت مزبور ابقا مي شد . يكي از تبصره هاي ماده نهم اين قانون ، وزارت معارف
عوايد حاصله از حق النظاره را « به مصرف ساختمان و تعميرات ابنيه تاريخي و مرمت
مدارس قديمه و اماكن و آثار مقدسه ملي» مي رسانيد . قانون مذكور نمي توانست مورد قبول و
رضايت روحانيون واقع شود ؛ زيرا دولت كوچكترين علاقه اي به تبليغات و شعاير مذهبي
نداشت . در نتيجه بعضي اوقاف عامه كه در سابق وقف اموري چون روضه خواني شده بود
متعذر المصرف شد ؛ يعني آنكه نمي توانست به مصارف خاص مورد نظر واقفان برسد ،زيرا
روضه خواني ممنوع بود .
به هر حال نظارت دولت بر اوقاف موجب شد تا حوزه هاي ديني از نظر اقتصادي با
تنگناي مضاعفي مواجه شوند به گونه اي كه از اين پس تأمين بودجه حوزه ها صرفاً از طريق
خمس بود .
8-6-3) تخريب مدارس علمي و مساجد و...
از جمله سياستهاي فرهنگي بر ضد مذهب و عليه روحانيت ، تخريب و يا تبديل مدارس
مربوط به روحانيت و مساجد و تكيه ها بود . در كتاب علما و رژيم رضاشاه به نقل از عبدالله
مستوفي چنين نوشته شده است :
« شايد خيلي از اراضي موقوفه و مساجد و تكيه ها در اين بينها از بين رفته باشد ... در اين ميان البته مسجدهايي هم بود كه كلاً يا بعضاً گرفتار مصيبت خرابي شده كه چون مدعي حاضري نداشته تبديل به احسن يا تعويض به ممائل در آنها به عمل آمده است.»
در ارتباط با تخريب و از بين بردن مدارس علمي و همچنين تبليغات مخرب عليه روحانيت
امام خميني در كتاب كشف اسرار چنين مي فرمايند :
« تبليغات روحاني در آن بيست سال كه ممكن نبود انجام بگيرد ،مجالس تبليغ آنها درحكم ترياك و قاچاق يا بدتر از آن را پيدا كرده بود ، مدارس علمي را كه سرچشمه اين منظور بود در تمام كشور از آنها گرفته يا بستند و يا مركز فحشاي مشتي جوان تازه رس قرار دادند ، مدرسه مروي را در تهران كه از ان هزاران عالم روحاني بيرون آمده بود جايگاه مشتي ارامنه كردند ... .»
از ديگر اقدامات بلديه رضاشاه ،تخريب قبرستانها و تبديل آنها به باغ و محل گردش
و تفريح بود . از جمله اين موارد تبديل قبرستاني به باغ فردوس بود كه موجب انتقاد برخي از
نشريات نيز شد . تخريب اماكن مقدسه ، شامل امامزادها نيز گرديد كه نمونه بارز آن
امام زاده زيد بود كه در دوران نخست وزيري متين دفتري و ظاهراً بدون اطلاع او تخريب
شد .در واقع تمامي اين تصرفات و تخريبها در راستاي تجددگرايي اين دوران صورت پذيرفت.
رواج منهيّات و منكرات خلاف شرع نيز دوران رضاشاه گشترش يافت كه نمونه بارز آن
فروش علني مشروبات ، درج مطالب خلاف ديانت در جرايد ، و جسارت و گستاخي فواحش
بود . رواج اين منكرات حتي بر روحانيون و مردمي كه نظر مساعدي نسبت به رضاشاه
داشتند به واكنش واداشت . گفته شد كه رضاشاه خود از هواداران برپاي عشرتكده بود و با
قانوني مربوط به مهرماه 1311|1932مبني غير علني كردن عشرتكده مخالفت كرد.
9-6-3) تغيير ماههاي قمري به ماههاي شمسي و...
دو سه ماه پس از واقعه مسجد گوهرشاد دولت بخشنامه زير را صادر نمود :
« نظر به اين كه تاريخ رسمي كشور براي ماه هاي شمسي تنظيم شده و موافق قانون مصوب فروردين 1314 دوائر دولتي مكلف با اجراي آن هستند . بنابراين لازم است كه تاريخ وصول اين متحدالمال دركليه اسناد رسمي و نوشتجات تاريخ شمسي را قيد و از ذكر تاريخ قمري مطلقاٌ خودداري نمايد .»
اما صرف رسمي شدن تاريخ شمسي كافي نبود ، مردم خوي گرفته، با اين تاريخ را اگر
بخواهند رفته رفته از چيزي كه با آن زندگي كرده اند و با آن ساليان دراز و طولاني
انس داشته اند جدا سازد بايد مدت طولاني بگذارانند . ولي استعمار شتابدار است و مي خواهد
هرچه زودتر ريشه اين سنت هاي خطرناك براي منافعش را از بين ببرد . بايد سرنيزه هم در
اين تهاجم نقش اساسي داشته باشد . تهاجم تبليغاتي عليه فرهنگ اسلامي ملي را بايد به موازات
سرنيزه حركت داد ، تا تواناتر هرگونه مقاومتي را در هم شكند .
همچنين در بخش نامه اي كه در تاريخ 31 تيرماه 1314|1935 بكليه ايالات و ولايات
صادر شد چنين آمده بود ؛چون مطابق ترتيبي كه تاكنون معمول بوده است اماكن و بلاد مملكت
كه در طول هاي مختلف جغرافياي واقعند داراي ساعت هاي مختلف بودند و مقتضيات زندگي
ايجاب مي كرد كه كليه نقاط مختلفه مملكت ساعت هاي بالنسبه واحدي اختيار نمايند ؛ عليهذا
بموجب تصميم هيئت دولت از اين به بعد ساعت محلي تهران براي تمام نقاط ايران مأخذ قرار
داده خواهد شد.
جمع بندي
بي ترديد ، عملكرد ديكتاتور مآبانه رضاشاه و رسوخ انديشه و فرهنگ غربي در دوره
حكومت وي ، زمينه ساز چالشهاي روحانيّت با رضاشاه گرديد كه بصورت قيامها و مخالفتهاي
گسترده مردم ،با رهبري علماي ديني ، ظاهر گشت .با بررسي نحوه برخورد روحانيت
با رضاشاه پيش از سلطنتش ، به خوبي مي توان دريافت كه صرفاً با تجددگرايي و خصلتهايي
شبه مدرنيستي دوره رضاشاه مخالفت نورزيده اند ، بلكه چالشهاي روحانيّت با تجددگرايي دوره
رضاشاه ، عمدتاً ريشه در تقابل اسلام سنتي با مدرينته غربي و به تبع آن شبه مدرنيسم دوره
رضاشاه داشت .
به طور كل ، به دليل ورود و گسترش فرهنگ غربي در كشور و بكارگيري مشي و
سياستهاي تجدّدگرايانه متكي به فرهنگ غرب، توسط سياستمداران و منورالفكران دوره رضا-
شاه و نيز حمايت رژيم پهلوي از آنان و مشي ديكتاتور مآبانه رضاشاه با مردم و جامعه
مذهبي و نفي ارزشهاي ديني ، زمينه تنشها و بروز چالش هايي مابين روحانيّت ، حوزهاي
علميّه و نيروهاي مذهبي با رژيم رضاشاه را فراهم آورد ،تا جايي كه آنان را به صحنه رويا-
رويي مستقيم با تجدّگرايي عصر رضاشاه كشاند.
در اين دوره با حاكميت تفكر سكولاريسم تز جداي دين از سياست عملي شد وروحانيون
از شريك بودن در اموري كه ساليان متمادي در حكومتها با فراز و نشيبهايي از آن برخوردار
بودند بكلي كنار گذارده شدند .
در اجراي چنين اهدافي، طبيعي بود كه از طرف روحانيون مقاومتي صورت مي گرفت
براي جلوگيري از مقاومت نيروهاي مذهبي در اجراي طرح نوسازي ، دولت در بسياري از
موارد سياست سركوب به سياست تدريجي ترجيح داده شد ؛ كه نمونه بارز آن واقعه مسجد
گوهرشاد مي باشد كه رضاشاه از دو ديدگاه متفاوت روش ضربتي را انتخاب نمود :
از وقايع قابل تعمق و بررسي دوران حكومت فروغي ... قيام مسجد گوهرشاد است . استعمال
اجباري كلاه شاپو در مشهد به آساني مورد اجرا قرار نگرفت و درباره نحوه اجراي آن بين دو
قدرت در خراسان اختلاف نظر ايجاد شد .فتح الله پاكروان استاندار خراسان عقيده داشت كه در
مقابل مقاومت مردم بايد اعمال قدرت نمود و به زور سرنيزه مردم را وادار ساخت كه از كلاه
فرنگي استفاده نمايند . قدرت ديگر خراسان محمد ولي اسدي نايب التواليه كه تا حدي جنبه
مردمي داشت و با روحانيون در رفت و آمد بود ، معتقد بود مشهد شهر مذهبي است و مردم
از طبقه روحاني تبعيت مي كنند . لذا براي احتراز از هر گونه حادثه اي بايد استعمال كلاه
شاپو در خراسان اجباري نباشد . هر كس ميل به استعمال آن داشت استفاده كند ، ولي
با جبر و زور نمي توان آنرا اجباري ساخت و اگر جبر در كار باشد ، مردم عليه حكومت قيام
خواهند نمود و خونريزي خواهد شد . رضاشاه هر دو نظر را مورد توجه قرار داد ...
پاكروان صريحاً به شاه نوشت چاكر قادر به انجام نظر خود هستم ، در صورتي كه از طرف
نايب التواليه تحريك نشود و نايب التواليه نوشت هنوز به اظهار نظر خود معتقد بوده
اجراي آن را خطرناك مي دانم .
سرانجام رضاشاه دستور به اجراي نظر استاندار خراسان را مي دهد . شهرباني براي
استعمال كلاه در مقام اعمال قدرت بر آمد و به دريدن كلاه سابق و توقيف افراد بي كلاه
پرداخت. نتيجه چنين سياستي كشتار مردم بي دفاعي شد كه حاضر نبودند از كلاه بين المللي
غربي استفاده كنند .
بعد از اينكه رضاشاه از تركيه برگشت ، سوغاتي كه از اين سفر بهمراه داشت « كشف
حجاب» بود ،در اين مورد رضاشاه با شدت بسيارعمل كرد .سياست كشف حجاب توسط رضا-
شاه با مقاومت زنان محجبه روبرو شد ؛ براي عملي كردن چنين سياستي ازسرنيزه استفاده شد.
همچنان كه در صفحات پيشين بيان شد به پليس دستور داده شده بود كه با زور و فحش و ناسزا
چادررا از سر زنان محجبه بردارند . كه باعث خانشين شدن زنان محجبه و مهاجرت خانواده-
هاي بسياري به كشورهاي همجوار شد . حتي كساني مثل اشرف پهلوي دختر رضاشاه و سپهبد
فريدون سنجر ، از سياست ضربتي رضاشاه در قضيه كشف حجاب انتقاد كردند .
به طور كلي ، استراتژي تهاجم به روحانيت و نيروهاي مذهبي را درعصر رضاشاه مي توان
در چند محور خلاصه :
1.خشونت توأم با قتل ،تبيعد و حبس علماي مبارز و مقتدر و مورد قبول عامّه.
2. كوتاه كردن دست آنان از اوقاف و امور قضايي ،با تغيير وتحول در امور قضايي.
3.محدود كردن آنان از طريق اجراي قانون متحدالشكل كردن لباسها و امتحان گرفتن به منظور اخذ جواز عمامّه.
4.تحت پوشش قراردادن بخشي از روحانيون،طي برنامه بلند مدت در دانشكده معقول و منقول.
5.تربيت روحانيون درباري و دولتي به وسيله برنامه كوتاه مدت مؤسسه وعظ وخطابه.
6. سلب پشتوانه مردمي روحانيت از طريق برنامه هاي متعددي چون كشف حجاب ، قدغن كردن عزاداريها ، ايجاد سازمان پرورش افكار ، تبليغات مطبوعاتي و راديويي و ... .
7. تحقير روحانيت از طريق تبليغات مخرّب و حمايت از جريانهاي انحرافي مذهبي.
منابع مآخذ
ابوالحمد ،عبدالحميد ، مباني علم سياست ،ج اول ، تهران ، انتشارات توس ،1376.
ابوالقاسمي ،محمدرضا ، اردوش حسين ، تركيه دريك نگاه ،تهران ،انتشارات المهدي 1378.
آريا ، كورش ، رضاخان و قضيه كشف حجاب ، ابرار18|10|81
آريا ، قاسم ، قضيه رضاشاه و كشف حجاب ، نافه ، شماره هفتم ،42-44.
الگار ، حامد، دين و دولت در ايران، نقش علما در دوره قاجار ، ترجمه ي ابولقاسم سري تهران، انتشارات توس ،1356.
اميني ، داوود ، چالشهاي روحانيت با رژيم رضاشاه(بررسي علل چالشهاي سنت گرايي با نوگرايي) تهران ، سپاس، 1382.
اميني ،عليرضا ، تحولات سياسي و اجتماعي ايران در دوران پهلوي، تهران، صداي معاصر، 1381.
آزاد ارمكي ، تقي ، مدرنيته ايراني؛ روشنفكران و پارادايم فكري عقب ماندگي در ايران تهران، انتشارات اجتماع، 1380.
مصطفي ، ازكيا ، جامعه شناسي توسعه (تهران : انتشارات كلمه ،1377)
رضا ، اكبري نوري ، انديشه سياسي عبدالرحيم نجارزاده تبريزي ( طالبوف ) ، فصلنامه تخصصي علوم سياسي دانشگاه آزاد اسلامي واحد كرج ، سال نخست، پيش شماره دوم، تابستان 1383.
هربرت اسپنسر ، مدرنيته : مفاهيم انتقادي جامعه سنتي و جامعه مدرن ، ترجمه ي منصور انصاري تهران ، انتشارات نقش جهان ،1381.
آصف ، محمد حسن ، مباني ايدئولوژيك حكومت در دوران پهلوي ، تهران ، مركز اسناد انقلاب اسلامي ،1384.
الهامي ، داود، موضع تشيّع در برابر تصّوف در طول تاريخ ، قم ، انتشارات مكتب اسلام ، 1378.
اولوغ ، ايگدمير و ديگران ، آتاتورك ، ترجمه ي حميد ناظمي ، تهران ، مؤسسه فرهنگي
منطقه اي 1348.
رابرت اولسن ، قيام شيخ سعيد پيران - كردستان 1925، ترجمه ي ابراهيم يونسي ( تهران : انتشارات نگاه ،1377)
بابر، نوئل ، فرمانروايان شاخ زرين از سليمان قانوني تا آتاتورك ، تر جمه ي ،عبدالرضاهوشنگ مهدوي ، تهران، سپاس ،1369.
بصيرت منش ، حميد ، علما و رژيم رضاخان ، تهران ، عروج ، 1376.
بهار، ملك الشعرا ( محمد تقي ) ، تاريخ مختصر احزاب سياسي در ايران ( انقراض قاجاريه ) ،جلد اول ،تهران، چاپخانه سپهر، 1357.
محسن ، بهشتي سرشت ، نقش علما در سياست ، تهران ، پژوهشكده امام خميني و انقلاب اسلامي ،1380.
بهنام ، جمشيد ، ايرانيان و انديشه تجدد ، تهران ، انتشارات پژوهش فرزان روز، 1383.
بيات ، كاوه ، شورش كردهاي تركيه و تأثير آن بر روابط خارجي ايران ، تهران ، نشر تاريخ ايران ، 1374.
تهاجم به روحانيت و حوزه هاي علميه در تاريخ معاصر ، جلد اول ، قدر ولايت ، تهران ،1379.
پروند ، شادان ، سبحاني ، زهرا ، زمينه شناخت جامعه و فرهنگ تركيه ، تهران ، مركز مطالعات و تحقيقات فرهنگي بين اللملي ،1373.
پهلوي ، محمدرضا ، پاسخ به تاريخ ، ترجمه ي حسين ابوترابيان ، تهران ، زرياب ،1379.
پيران ، پرويز ، برنامه ريزي توسعه برون زا ، اطلاعات سياسي ، اقتصادي ، شماره 25، ديماه 1367 .
جمعي از نويسندگان ،سلسله پهلوي و نيروهاي مذهبي به روايت تاريخ كمبريج ، ترجمه ي عباس مخبر ، تهران ، 1361.
جعفري هرندي ، محمد ، فقها و حكومت پژوهشي در فقه سياسي شعيه ، تهران ، روزنه ،1378.