تحقیق سياست هاي مصطفي كمال در مقابل مذهب و نيروهاي مذهبي (docx) 42 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 42 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
سياست هاي مصطفي كمال در مقابل مذهب و نيروهاي مذهبي
1-4) زندگي نامه مصطفي كمال آتاتورك
غازي مصطفي كمال آتاتورك ،بنيانگذار و نخستين رئيس جمهوري تركيه درسال 1881 در
سالونيك ( كوي قاسميه خيابان اصلاح خانه ) از مادر زاد . او را مصطفي ناميدند . مادرش
زبيده خانم بود ؛ دختر حاج آقا فيض الله از خاندان « ساري گوللو حاجي صوفي » . پدرش
عليرضا فرزند آموزگاري به نام احمد كه مردم سالونيك او را « قرمزي حافظ » مي خواندند .
عليرضا بيگ ، مدتها در اوقاف و گمرگ سالونيك كارمند بود . در سال 1876 به ارتش وارد
شد و درجه ستواني يافت . سپس ازخدمت دولتي صرفنظر كرد به تجارت چوب و الوار اشتغال
يافت .
مصطفي در دوران زندگي پدر را از دست داد .از آن پس تربيت او به عهده مادر بود.
فرا گرفتن دانش را در يكي از اولين دبستان هاي مدرن آن سامان يعني در « مدرسه ي شمسي
افندي» آغازيد . بقول آتاتورك ، ميان مادر و پدر در انتخاب مدرسه براي تحصيل وي اختلاف
نظر بود ؛ پدرش مي خواست مصطفي در مدرسه مدرني نام نويسي كند ؛ مادرش طالب اين
بود كه پسرش قرآن خواندن فراگيرد . براي حل اين اختلاف چند روزي مصطفي را به درس
قرآن گذاشتند و سپس او را به دبستان فرستادند . پس از مرگ پدر ، مادر آتاتورك با
خانواده پيش برادرخود رفت .در روستا مصطفي را به نگهباني كشت زارها و راندن و تاراندن
كلاغها از بوته هاي باقلا وادار كردن . مادرش از عاقبت پسر بيم ناك شد و او را دوباره به
سالونيك به پيش خواهر خود – خاله آتاتورك فرستاد .
وي در خاطرات خود گفته است در آن هنگام درهمسايگي شان سرگردي بود كه پسرش
را به دبيرستان نظام مي فرستاد . اونيفورم او مصطفي را بر سرشوق آورد؛ او نيز آرزو كرد
كه مانند وي ، تن خود را به لباس نظامي بيارايد . مصطفي غازي سپس براي گذراندن
تحصيلات متوسطه به مدرسه « مولوكيه رشتيه » رفت و در آنجا به فراگيري فنون نظامي
پرداخت در همين زمان بود كه معلم رياضي آتاتورك ، به هوش و فراست وي در فراگيري
دروس رياضي پي برد و نام كمال را براي رهبر آينده تركيه انتخاب كرد. مصطفي كمال پس
از پايان رساندن مراحل مقدماتي آموزش نظامي به مدرسه نظام استانبول رفت و در سال
1902 از اين مركز با درجه ستواني فارغ التحصيل شد .مصطفي كمال پاشا با گذارندن مراحل
مختلف تحصيلي در رشته نظام موفق شد در سال 1905 پس از پايان تحصيلات دانشگاهي به
درجه سرگردي نايل آيد . طي سال هاي 1905 تا 1907 مصطفي كمال به خدمت در
لشكر پنجم عثماني مستقر در دمشق پرداخت . به دليل انجام خدمات مهم ، آتاتورك در سال
1907 ترفيع درجه گرفت و به خدمت در لشكر سوم مستقر در شهر ماناستير مشغول شد .
در سال 1910 او از سوي ارتش عثماني براي گذارندن يك دوره ويژه آموزش نظامي
نظامي به پاريس فرستاده شد . مصطفي كمال پس از پايان دوره ياد شده در سال 1911 به
عثماني بازگشت و در دفتر ستاد مشترك ارتش عثماني به كار گمارده شد . اما با حمله ايتاليا
به ليبي كه در آن زمان به عنوان بخشي از قلمرو عثماني محسوب مي شد ، مصطفي كمال به
تبروك براي نبرد عليه نيرو هاي اشغالگر فرستاده شد .
او در جنگ عليه ايتاليايي ها در 22 مارس 1911 با پيروزي در مقابل نيروهاي
نظامي اين كشور را از به تصرف در آوردن شهر طرابلس توسط ايتاليايي ها جلوگيري كرد
و در سال 1912 به دليل اقداماتش در اين جنگ از سوي ارتش عثماني به سمت فرماندهي
واحدهاي نظامي در شهر « اردنه » منصوب شد .
مناقشه جديدي كه در سال 1914 ( با آغاز جنگ جهاني اوّل ) شروع شد ، فروپاشي
امپراطوري عثماني را كه با آلمان متحّد گشته بود سرعت بخشيد . در سال 1915 مصطفي
مصطفي كمال شجاعانه همانند شيري درگالي ليپولي مي جنگيد و حمله بزرگ ومشترك
بريتانيايي ها و فرانسوي ها عليه تنگه داردانل در آنجا با شكست روبرو مي شود . مصطفي-
كمال در سن 35 سالگي به درجه سرتيپي ارتقاء مي يابد . مصطفي كمال پاشا به دليل مقاومت
هاي خود در جبهه هاي جنگ جهاني در مقابل نيروهايي انگليس و فرانسوي به درجه مارشالي
ارتقاء يافت و پس از امضاي قرارداد لوزان مبني بر پايان جنگ هاي استقلال طلبانه ، در
سال 1923 رسماً به حكومت عثماني خاتمه داد و بعنوان اولين رئيس جمهوري در 30 اكتبر
برگزيده شد . سرانجام مصطفي كمال آتاتورك [در 10 نوامبر[ 1938به دليل بيماري سيروزِ
كبدي و مصرف بيش از حد الكل ، در سن پنجاه و هفت سالگي در گذشت . سه شبانه روز
جنازه آتاتورك را در قصر دلمه باغچه در معرض ديد عموم قرار دادند . دوازده نماينده مجلس
به قيد قرعه براي همراهي با جنازه انتخاب شدند . دوازده نماينده تابوت را به موزه مردم
شناسي بردند و در آنجا جنازه را گوري مرمرين در بر گرفت .
طبق اصل سي وسوم قانون اساسي ، رئيس مجلس كبير ملي ،آقاي عبدالخالق رندا (RENDA )
موقتاً قائم مقام رياست جمهوري ميگردد و طبق قانون اساسي مجلس كبير ملي بيدرنگ
تشكيل جلسه مي هد تا رئيس جمهور جديد را انتخاب كند .
1-1-4) نحوه به قدرت رسيدن آتاتورك
سير ترقي كمال روز 25 آوريل 1915 در شبه جزيره خون آلود گاليپولي (Gallipoli )،
كه مدخل جنوبي داردانل را محافظت مي كند ، آغاز شد ؛ او بيش از 34 سال نداشت . در
اينجا بود كه متحدين مشهورترين و پرخرجترين حمله خود را برضد امپراطوري عثماني آغاز
كردند از نقطه نظر متحدين ، حضور اين فرمانده نابغه در اين مكان و موقع خاص يكي از
بي رحمانه ترين تصادفات جنك بود ، زيرا در غير اين صورت استراليائي ها و اهالي زلاند نو
به احتمال قوي چونوك باير (Chunuk baer ) را تا صبح تصرف مي كردند و تكليف نبرد
مشخص مي شد . كمال پاشا پس از پيروزي اش در ماه اوت به درجه سرهنگي نائل شد و در
ماه دسامبر مريض و فرسوده اما يك قهرمان ملي ، به استانبول بازگشت . در اوائل 1916
كمال بار ديگر در جبهه قفقاز به خدمت بازگشت و با مقام سپهبدي در ارتشي كه فرماندهي
انور وزير جنگ مأمور سركوب كردن نيروهاي روسها وارد شد . در اثر پيروزيهاي كمال در
اين جنگ حتي انور مجبور شد لياقت مصطفي كمال را تصديق نمايد و ديري نگذشت
كه فرماندهي فرماندهي يك ارتش و لقب پاشا به او عطاء شد . در اكتبر 1917 قواي متحدين
شكافي در ارتش بلغارستان ايجاد كردن و ارتش تركيه را درفلسطين شكست دادند و بدين ترتيب
پايان جنگ نزديك شد .كمال كه فرمانده سپاهي در سوريه بود موفق شد قسمتي از بقاياي نيرو-
هاي شكست خورده عثماني را جمع وبا تدوين يك عقب نشيني توأم با جنگ از فرار بي پرواي
آنان جلوگيري كند . او بار ديگر تنها مردي بود كه از يك نبرد اساسي شهرت يك نظامي يافت
و در واقع يگانه رهبر تُرك بود كه در اثر جنگ ارج بيشتري يافت .
با اعلام ترك مخاصمه مودروس ( Modros) جنگ اوّل جهاني براي تركيه و تركهاي
جوان كه رهبرانش دو روز پس از امضاي اين قرارداد تأسف آور از كشور فرار كردند ، پايان
يافت . شرايطي كه به تركها تحميل شد عبارت بودند از :
قطع رابطه با قدرتهاي مركزي .
] خوداري [ از حالت بسيج در آوردن كامل نيروهاي تُرك .
تحويل دادن تمام سرزمينهاي عثماني در افريقا و عربستان به مقامات متحدين .
آزادي عبور و مرور ناوهاي متحدين در تنگه ها و اشغال قلاع نظامي .
شناسائي حق متحدين در تصرف هر گونه نقطه سوق الجيشي در صورت بروز تهديد
عليه امنيتشان .
پس از امضاي قرارداد متاركه مودروس (30 اكتبر 1918) و فرار انورپاشا ،مسابقه قدرت
طلبي ميان سلطان و مصطفي كمال پاشا اجتناب ناپذير گرديد . در 2 مه 1920 مجلس
كبير مّي قانون شماره 3 را تصويب كرد . به موجب اين قانون وزيران ( يا ناظرين اجرا ) و
دولت بوجود آمد . برطبق روش جديد ، مصطفي كمال بعلت اشغال برترين مقام ، يعني رياست
مجلس كبير ملي ، بر كارهاي هيأت وزيران نيز نظارت داشت .
2-4) انديشه هاي تجددگرايي در تركهاي جوان
1-2-4) ضياء گوكالپ و ناسيوناليسم ترك
درگسترش مباني ايدئولوژيك ناسيوناليسم هم در داخل و هم در خارج از كميته اتحاد و-
ترقي بويژه جامعه شناس و فيلسوف برجسته عثماني ، ضياء گوكالپ (1924|1876ميلادي )
بسيار مؤثر بود . آثار وي در گسترش و ارتقاي سطح فكري امپراطوري در آخرين روزهاي
حياتش و جمهوري تركيه كه در پي آن استقرار يافت ، سهم بسياري داشت .
ضياء در اوان جواني از آموزشهاي ديني وغيرديني بهره مند شد با ديدگاهاي چندين تن
ازفلاسفه و روشنفكراني كه به دستور سلطان از استانبول تبيعد شده بودند،آشنا گرديد؛اندكي پس
از سفر به استانبول به منظور ادامه تحصيلات ، ضياء در فعاليتهاي سياسي تركهاي جوان وارد
شد و در نتيجه به زندان افتاد . به نظر گوكالپ اصلاحات به دو صورت تحقق مي-
يابد ، يا توانايي مسؤلان و مقامات و اعمال قدرت آنها زمينه اجرايي را فراهم مي سازد چنان
كه در دوره هاي تنظيمات و حكومت عبدالحميد چنين بود و يا آمادگي جامعه براي انجام
اصلاحات انجام آن را ميسر مي سازد . گوكالپ نوشتن را زماني آغاز كرد كه اسلاميسم و
عثمانيسم گرايشهاي فكري غالب بود . در آن زمان نشانه هايي از بيداري و جنبش ترك گرايي
وجود داشت، اهم اين جنبش بر فلسفه اي واقعي متكي نبود كه آن را حيات و اقتدار بخشد .
گوكالپ به نوعي ناسيوناليسم مبتني بر مبناي علوم اجتماعي عقيده داشت ؛ ناسيوناليسمي
كه اقتدار خود را از سنتها ،آداب ،هنر،رسوم نياكان ، زبان و آگاهي اجتماعي مردمي كه با هم
يك ملت را تشكيل مي دانند . وي برنامه خود را در دوجبهه آغاز كرد :اول روش اثباتي گرايي
جامعه شناسي كه دانش وي را به شكلي مدوّن ارائه افكارش را به عنوان بخشي از يك بحث
نظام دار ،عالمانه و كاملاً منطقي معرفي كرد . درمرحله بعدي جنبه تبليغي و ترويجي آثار وي
كه بيشتر به صورت اشعار مدرسي و آموزشي و به منظورسهولت در امرانتقال افكار از طريق
حفظ و تكرار نگاشته مي شد .وي تحت تأثير افسانه هاي كهن عثماني قصه هايي براي كودكان
نوشت و در اين احوال با تتبع در تاريخ گذشته تركي و آگاهي از پيوندهاي تاريخي با ترك ها
آسياي مركزي ، افتخار و غرور جديد خلق كرد . اين توسعه طلبي فكري به گونه اي تسلي-
جوي و گريز از واقعيت ها را به دنبال داشت ، آن هم در زماني كه مرزهاي واقعي
امپراتوري عثماني روز به روز محدود تر مي شد . گوكالپ بر اين عقيده بود كه ملتها بر طي
سه مرحله رشد و توسعه يافته اند . در نخستين مرحله جوامع قبيله اي وجود داشت كه در آنها
زبان و نژاد امتياز تلقي مي شد . سپس جوامع ديني مبتني بر وحدت مذهبي شكل گرفت . ومآلاً
ملت ايجاد شد كه در آن مفاهيم اساسي فرهنگ و تمدن مي بايست مصداق مي يافت .
وي معتقد بود كه فرهنگ به ملت تعلق دارد ، حال آنكه تمدن مقوله اي بين الملي است.
يك ملت ممكن است تمدن خود را از گونه اي به گونه ديگر تغيير دهد ، بنابراين هر ملتي بايد
فرهنگ خود را حفظ كند و از آن براي تشويق و ترويج پيشرفتهاي خلاق و هنر مندانه سود
جويد . در مورد مسأله ناسيوناليسم ، گوكالپ از تاريخ ، جامعه شناسي و فوكلور تركي مثالهاي
مي آورد . وي اظهار كرد به آموزش و پرورش مبتني بر ناسيوناليسم معتقد است اما با تبعيض
نژادي و وابستگي كوركورانه به گذشته مخالف است . گذشته تاريخي ، سنتها و پيشينه اسلامي
مي تواند براي مشاركت تركها در تمدن معاصر اروپايي شالوده محكمي فراهم آورد . بنابراين
از ديدگاه گوكالپ سه مقوله ترويج « ترك گرايي ، اسلام گرايي و نوگرايي » باهم سر سازگار
دارند، چراكه همه اين گرايشها در ارتباط با يكديگر در پي آنند كه مباني دولت و جامعه هر دو
را تحكيم كنند.گوكالپ مسأله ازميان برداشتن و زودن همه دوگانگي هاي را كه به گستگي هاي
فلسفي وعملي انجاميده بود و از انجام هرگونه پيشرفي ممانعت مي كرد ،وجهه همت
خود قرار داد. وي با اتخاذ الگوها و روشهاي غربي بي آن كه عناصر فرهنگ و هويت ملي
ناديده گرفته شوند موافق بود . تلقي وي از فرهنگ (حرث) بر سنت و احساس عاميانه مبتني
بود و او آن را هسته اقتدار ملي مي دانست . زيباشناسي ، هنرها و صنايع ، ادبيات ، موسيقي
و اخلاق همه از مردم ( خلق ) الهام مي گرفتند . بر اين اساس زبان پيچيده عثماني با عناصر
عربي و فارسي مي بايست جاي خود را به زبان و گرامر ساده تركي كه مردم بدان صحبت
مي كردند ، مي داد.
گوكالپ مدعي بود كه ملت او به اروپا وابسته است، نه به جهان اسلام ؛ بنابراين،تركها
بايد همه حلقه هاي فرهنگي ،فكري و اجتماعي خويش را از شرق بگسلند و به غرب پيوند زنند
گوكالپ اصرار داشت بايد روح و نظام و ارزش هاي غرب را به طور كامل اقتباس كرد و
ارزشهاي كهنه سنتي (اسلامي) را دور ريخت . ما از نظر مليت ترك هستيم ؛ از نظر مذهب ،
مسلمانيم و از نظر فرهنگ مذهبي ؛ رسومي را كه صرفاً مربوط به رابطه انسان و خداست،
اقتباس مي كنيم ؛ ولي ساير تعاليم حقوقي ، اجتماعي ،سياسي و اقتصادي اسلام كهنه شده و بايد
به جاي آنها ،از نظامات غربي اقتباس شود، كرده بود .
نگرش گوكالپ به دين اسلام كوششي بود درجهت حفظ عناصر اساسي و طرد عناصر
اساسي و طرد عناصر بازدارنده بازدارنده پيشرفت جامعه تركي . بنابراين گسترش نوعي
نگرش به مراتب غير ديني تر جمهوري تعديل شده بود ،بتدريج خود را بر زندگي تركها در
دنياي معاصرآماده مي كرد.
از ديدگاه گوكالپ براي نجات دين و همچنين ملت ، جدايي آن دو از يكديگر ضرورت
داشت و از اين طريق بود كه حفظ ارزش هاي اساسي و اصول اسلام در همجواري با يك
فرهنگ جديد و ملي ترك امكان پذير مي شد .
بنابر نگرش وي قانوگذاري مي بايست از محدوديتهاي احكام ديني خلاص و مذهب به
علماي دين سپرده مي شد .شيخ اسلام خود مي بايست به همان ميزاني كه دستگاه قانوگذاري از
دخالت وي بر كنار بود، از نظارت اين دستگاه در امان مي ماند . موقوفه هاي مذهبي ميبايست
بر چيده مي شد ، چرا كه اين موقوفه ها بيشتر ثروت ملت را در اختيار گرفته بودند و بسياري
از متواليان بي كفايت مجال يافته بودند كه ازسرمايه اين موقوفه ها به گونه اي ناصحيح استفاده
كنند . مدارس و دادگاه هاي ديني مي بايست منسوخ مي شدند تا به اين دوگانگي ديرينه عناصر
ديني و غير ديني جامعه عثماني خاتمه داده شود . نظام حقوقي غير ديني مي بايست جايگزين
نظام حقوقي ديني مي شد .زن مي بايستي همان موقيعتي را كه در جامعه باستاني تركي
از آن برخوردار بود ، باز مي يافت .
خانواده مي بايست به صورت واحد اصلي جامعه گسترش مي يافت و در تحقق چنين
مقصودي بود كه به همان سبك اروپائيان اتخاذ نام خانوادگي براي هر خانواده ضرورت يافت .
بنابراين اسلام تنهابه صورت يك دين ملي مطرح مي شد كه فرهنگ ملي كشور را تكميل ميكرد
استفاده از مذهب به منظور حفظ روابط با برادران مسلمان در جهان عرب ، آسياي مركزي و
خاور دور ممكن بود ،اما منافع ملت ترك مي بايست در رأس همه علايق ديگر قرار مي گرفت
اسلام مي بايست در فرهنگ تركي هضم مي شد . سنتهاي تركي مي بايست جايگزين سنتهاي
عربي مي گرديد و شعائر و نيايش ها مي بايست به زبان تركي و به روش هاي تركي برگزار
مي شد و قرآن مي بايست به زبان تركي تدريس ميشد تا مردم بتوانند بسيار پيش از آن زماني
كه تنها به حفظ عبارات به زباني بيگانه اكتفا مي كردند ، از مضامين ديني خود آگاه شوند .
3-4) مصطفي كمال و سلطنت
در آخرين سال هاي قرن 19، يك جمعيت محدود انقلابي در مدرسه نظام استانبول تأسيس
يافت كه هدف اصلي اش منقرض كردن شخص سلطان بود . نخستين كنگره آزادي خواهان در
شهر پاريس تشكيل شد ( توجه كنيد آنها خود را عثماني مي خواندند ، نه تُرك ) اين كنگره
نقشه بر انداختن حميد را طرح كرد و كوشش ناقصي نيز بدين منظور در سال 1903
صورت گرفت در اين مدت كمال نيز مانند بسياري از ديگران عملاً در توطئه اي كه در1900
در داخل و خارج امپراطوري عثماني بر ضد رژيم جريان داشت شركت مي كرد . حتي گفته
مي شود نخستين فردي بود كه يك تشكيلات نظامي متعهد برانداختن سلطان تأسيس كرد .ديري
نگذشت كه اين گروه كه نامش جمعيت«وطن وآذادي» بود به گروه وسيعتري موسوم به«جمعيت
آزادي» كه مركز اصلي اش شهر سالونيك بود ملحق شد .
يك تشكيلات منظم نظامي درداخل امپراطوري وجود داشت كه متعاهد برانداختن سلطان
بود و در خارج نيز يك نهضت سنجيده انقلابي موسوم به «كميته اتحاد وترقي» تأسيس يافته بود
كه بعضي از اعضايش براي شركت در انقلاب قريب الوقوع به وطن خود باز مي گشتند . از
سپتامبر 1907 اين دو گروه زير يگانه پرچم « كميته اتحاد و ترقي» كه در نتيجه شديداً رنگ
نظامي پيدا كرد متحدد شدند . دومين « كنگره آزادي خواهان عثماني » كه در مارس 1907
در پاريس تشكيل شد ، تعهد كرد كه سلطان عبد الحميد را منقرض كنند ، حتي اگر اين عمل
محتاج به اعمال زور باشد .
از واقعه ممتاز دوران جنگ ظهور مصطفي كمال به عنوان يك شخصيت ملي بود . در
اثر فعاليت هايش در زمان جنگ و تقاضاهاي افراطي متحدين از تركيه چنان مرتبه اي
يافت كه قبل از او هيچ رهبر ديگر تركيه از زمان فتوحات عثماني به آن نائل نيامده بود . پس
از پايان جنگ جهاني اول سلطان جديد به نام وحيدالدين يا محمد پنجم بر تخت سلطنت در
استانبول جلوس كرد . رهبران تر ك هاي جوان- انورپاشا و همكارانش – كه مسئول اين جنگ
مصيبت آميز بودند ، فرار كردند ؛ در اين وقت بر اثر يكسري كارها مصطفي كمال به
رياست مجلس كبير ملي رسيده بود.
طي سالهاي 1920 تا 1922، سلطان عثماني در استانبول باقي مانده بود ، با آن كه
جنبش ملي تركيه به رهبري مصطفي كمال با نبردهاي پيروزمندانه اش بر ضد ارمني ها ،
فرانسوي ها و يوناني ها ، پيروان قابل توجهي به دست آورده بود . اما هنوز در اين موقعيت ،
كمال قضيه مبارزه براي استقرار يك دولت ملي از مخالفت با سلطنت ، جدا ساخته بود . او به
جاي مبارزه با سلطنت اعلام كرده بود كه يكي ازهدفهاي جنبش ملي ، رهايي سلطان از نظارت
نيروهاي فرانسوي و انگليسي است كه استانبول را به اشغال خود در آورده بودند . او
وزيران سلطان را به خاطر همدستي با بيگانگان به باد انتقاد گرفته اما به خود سلطان حمله اي
نكرده بود. كمال بعدها گفت كه :
« ما كابينه فريد پاشا را آماج حمله هاي مان قرار داده بوديم و تظاهر مي كرديم كه از اشتراك جرم سلطان اطلاعي نداريم . نظر ما اين بود كه كابينه ، سلطان را فريب داده و خود او از آنچه واقعاً مي گذشت به كلي بي خبر است .»
هميشه مراقب بود اسمي از سلطان نبرد و احساسات مذهبي هزاران هزار نفر را كه
هنوز به وجود مقدسش اعتقاد داشتند ، جريحه دار نكند . مي گفت سلطان زنداني انگليسي ها و
فاقد اختيار است و مرتب شعار مي داد :« مردم تركيه قبل از اينكه قواي متفقين نابودتان كنند ،
خود را نجات دهيد ». او سخنران ماهري بود و حرف هايش به دل مي نشست و چون هنوز
نماينده سلطان بود ، مي توان تصور كرد گفته هايش چه تأثيري در ميان روستائيان بي سواد و
عوام داشت .وقتي فرياد مي زد : «سلطان مرا براي كمك به شما فرستاده است». همه بي چون
چرا حرفش را باور مي كردند و وقتي به فرماندهان نظامي دستور مي داد از تحويل سلاح به
متفقين خوداري كنند و به مقامات كشوري توصيه مي كرد از ارسال مالياتهائي كه جمع آوري
كرده اند به قسطنطنيه خوداري ورزند ، همه بديده منت مي پذيرفتند .
كمال خوب مي دانست كه مخالفت با مقام مذهبي چه خلافت چه پيامد وخيمي خواهد
داشت ، زيرا كه خلافت منزلت خاصي به تركيه در ميان ملتهاي اسلامي بخشيده بود .
كمال كه به قدرت احساسات مذهبي وابسته به خلافت آگاه بود ، در نخستين مرحله نوسازي
سياسي كشورش، به حذف عناصر سياسي از اقتدار سنتي سلطان بسنده كرد .كمال براي اجراي
هدف خود بسيار محتاط و گام به گام حركت مي كرد و زماني كه اوضاع را مساعد اجرايي
مقصود خود مي ديد بسيار سريع عمل مي كرد . نيات خود را در پس كلمات پنهان مي كرد و
پس از زمينه سازي و فراهم كردن متحدان به مقصود خويش نايل مي گشت در اين زمينه وي
چنين مي گويد: پس از تكمين افكار عمومي چنين توضيحاتي به مجمع [ملي] دادم :
در اين هنگام كه براي حفظ موجوديت و تأمين استقلال خويش در پيكاريم ، سزاوار
نيست ملت تُرك و« مجمع عالي » خويشتن را اين سان با خلافت و سلطنت ، خليفه و سلطان
سرگرم سازد . مصالح عالي ما اقتضا مي كند كه در اين هنگام در اين باره سخني به ميان
نياوريم . هرگاه پرسيده شود كه بايد به خليفه و سلطان كنوني وفادار مانيم [ در آن صورت
مي گويم] اين مرد خائن است ،آلتي است كه دشمن به زيان ملت و كشور ما از آن استفاده مي-
كند . هر گاه ملت او را خليفه و سلطان بشناسد، ناگزير خواهد بود از او فرمان برند و بدينسان
نقشه ها و مقاصد دشمن را عملي سازد . از اين گذشته ، مردي كه خائن باشد و بتوان ويرا از
اعمال اختيارات و قدرتي كه مقامش بدو سپرده بازداشت ، نمي توان نام رفيع خليفه و سلطان
بر خود نهد . هرگاه بگوييد : « بياييد او را خلع كنيم و ديگري را به جاي وي نشانيم »
اين نيز گِرهي از مشكلات ما نخواهد گشود زيرا وضع كنوني و شرايط موجود خلع اورا اجازه
نمي دهد . آيا ملت و« مجمع عالي » حاضرند در اين هنگام از مقاصد عالي خود چشم بپوشند
و خويشتن را به دعواي خلافت كشاند ؟ اين مسئله مربوط به آينده است.
در كتاب نطق ، كه مجموعه سخنراني هايي آتاتورك مي باشد ،در مورد تركيب سياست
گام به گام با سياست ضربتي از سوي كمال آتاتورك چنين به سخنراني وي اشاره مي كند :
« آقايان ، با توجه به مدارك ارائه شده ،فكر نمي كنم كسي در همكاري پادشاه و بيگانگان در اين زمان غالب ترديدي داشته باشد . موضعي كه در برابر چنين افرادي بايد گرفته مي شد مشخص بود ، ولي بهتر آن بود كه از حملات متفرقه اجتناب و همه نيروها را به يك نقطه متمركز شوند ما نيز به عنوان هدف اصلي ، كابينه فريد پاشا را در نظر گرفتيم و چنان وانمود كرديم كه مطمئناً پادشاه پس از آگاهي از اوضاع اغفالگران را به سزاي اعمالشان خواهد رسانيد . پس از افشائ جنايت اعتماد به حكومت كاملاً طبيعي بود ... در روز يازدهم سپتامبر تلگرافي براي مخابره به پادشاه تهيه شد در اين تلگراف كه به مقتضاي زمان الفاظ صوري نيز در آن به كار رفته بود، نكات مهمي را به شاه ياد آور مي شودند .
پس از اشاره به حمله حكومت به كنگره كه نتيجه آن ايجاد در گيري و
خونريزي ميان مسلمانان ، ايجاد شوررش كردستان و اقدام براي تجزيه كشور به پادشاه اخطار داديم كه به عنوان سپاهيان موجود در منطقه كه شاهد حوادث بوديم ، ارتش نيز هماند ملت مصم است تا روي كار آمدن حكومت جديد هيچ گونه تماسي با حكومت استانبول نداشته باشد .»
مصطفي كمال براي دفاع از حق مسلم مردم در صحن علني مجلس كبير ملي اعلام
كرد : « سلطنت از طرف هيچ كس به هيچ كسي ، چه با مذاكره و چه با مناقشه قابل انتقال
نيست ، سلطنت با قدرت و زور به دست آمده است ، حكومت عثماني به وسيله زور بر مردم
حاكم شده است ، و اين سلطه بر مردم شش قرن ادامه داشته است ؛ و الان مردم تركيه حق
حاكميت را براي خود مي خواهند و اين يك اصل است ؛ الان بحث ما سر اين نيست كه مردم
اين حكومت را قبول دارند يا نه ، مسأله كاملاً مشخص است اين حكومت بايد از بين برود .
در نوامبر 1922 ، مجمع ملي سلطنت را لغو كرد ولي اجازه داد كه خلافت در يكي از
خاندان سلطنتي عثماني كه بر گزيده مجمع باشد ، ادامه يابد . در تابستان سال بعد ، حزب
جمهوري مردم سازمان گرفت و مجمع تازه اي برگزيده شد .كمي پس از اين ،در اكتبر 1923
پايتخت كشور از استانبول ، كه از هر جهت به سلطنت عثماني وابسته بود و در گذشته نيز
پايتخت بيزانس بود ، به شهر كوچك آنكارا كه كانون منطقه آناتولي ، بود انتقال داده شد . چند
هفته بعد مجمع ملي با اعلام رسمي تركيه به عنوان يك جمهوري و زمينه سازي براي انتخاب
يك رئيس جمهور ،كار باز سازي كشور را تكميل كرد .از طريق همين رشته گامهاي محدود و
حساب شده، نهادهاي سياسي وابسته به فرمانروايي سلطنتي عثماني ، جاي خود را به نهادهاي
سياسي نوين متعلق به يك جمهوري غير مذهبي و يك حزب ملي واگذار كرده بودند .
4-4) مصطفي كمال و خلافت
كمال پس از نهادن بنياد سياسي يك جامعه نوين ، به مسأله اصلاحات مذهبي و فرهنگي
پرداخت كمال بخوبي مي دانست ،مهمترين مخالفان بالقوه او ، گروه علما و روحانيون هستند كه
با نفوذ و اقتدار رسمي و غير رسمي خود در ميان مردم ، بزگترين مانع را در برابر رفرمهاي
او مي باشند. در رأس سلسله مراتب روحانيت ، خليفه قرار داشت كه با اعتبار و حيثيت فراوان
خود ، در طول قرنها ، به يك نهاد كاملاً جا افتاده بدل شده بود و با آنكه پس از حذف سلطنت ،
اختيارات رسمي چنداني نداشت ، ليك از نفوذ و فرهمندي گسترده اي ميان مردم و روحانيون
برخوردار بود و مي توانست در يك فرصت مناسب ، مثلاً در يك بحران ملي وضع را به حال
سابق باز گردانند بنابراين ، حذف خلافت از نظر كمال كاملاً ضروري و نخستين گام در جاده
اصلاحات بود . اما واژگوني خلافت و قطع نفوذ روحانيون ، كار آساني نبود . كمال پيشين از
اين ، ميزان و حساسيت و احترام مردم و حتي همراهان خود را نسبت به سلاطين و خلافاي
عثماني آزموده بود و در مقام سلطنت با آنكه وطن فروشي سلطان ، همكاري با دشمنان و
متجاوزان و امضاي پيمانهاي خفت بار«موندرس و سور» ،منطقي قاطع و دستاويزي مناسب به
كمال داده بود .معهذا طرح حذف سلطنت با اعتراضها و مخالفتهاي بيشماري در داخل و خارج
پارلمان گرديد و سرانجام نيز با اعمال زور ، سلطنت برچيده گشت .
پشتيباني از اين اصلاحات ، مي بايست بيشتر ازسوي نخبگان اداري و روشنفكري نوين و
غرب گرا برخاسته باشد . منابع عمده مخالفت اين اصلاحات را بايد در ميان دستگاه مذهبي و
احتمالاً روستاييان جستجو كرد. حذف خلافت از حذف سلطنت نيز مشكلتر بود . خلافت با
روح و ايمان و ايمان مردم آميخته بود وعليرغم تغيير و تحول و نوگرايي كه در طول يك قرن
پيوسته در جريان بود ، هنوز احترام فوق العاده اي ميان لايه هاي مردم داشت . وحتي بسياري
از مليون و رهبران انقلاب مخالف چنين اقدامي بودند . از سوي ديگر ، حكومت مليون پس از
لغو سلطنت ، خود را متعهد به حفظ خلافت كرده بود . تمام اين مسائل موجب مي شد ، كمال
نيت خود را پنهان سازد و سياست صبر و انتظار پيشه كند ، تا اينكه فرار خليفه وحيدالدين و
پناهنده شدن وي به ناوگان بريتانيا ، فرصت مناسبي در اختيار كمال گذارد تا نخستين ضربه را
بر پيكر خلافت وارد سازد . بلافاصله كمال لايحه عزل وحيدالدين از خلافت را به مجلس كبير
ملي بعلت خيانت وحيدالدين به كشور و ميهن براي نخستين بار به خود اين حق داد كه در امور
ديني ، آن هم در بالاترين سطح ، دخالت كند و خليفه را از مقام خود عزل نمايد .
مصطفي كمال فهميد كه از ميان بردن خلافت امكان پذير نيست مگر اين كه قبلاً عوامل مختلف
را تسكين دهد . مي گويند كه قبل از اعلام علني دعوي خود بر ضد خلافت كمال پاشا گروهي
از سر دبيران روزنامه هاي مهم كشور را دعوت كرده تا در جلسه اي در يك شهر كوچك كنار
درياي مرمره تشكيل مي شد شركت نمايند . آنها هيچ اطلاعي قبلي از موضوع گفتگوي در
جلسه نداشتند ؛ تنها مي دانستند كه كمال حضورشان را تقاضا كرده است و بهتر بود بروند .
روزنامه نگاران گرد آمدند ، درها بسته شدو كمال ساعت ها حرف زد ، اعلام داشت تنها با از
بين بردن خلافت ؛ تركيه نوين را ايجاد و استقلال را تأمين كرد . جلسه بحث يك روز و نيم
طول كشيد و سرانجام آخرين فرد سرسخت قانع شد .
در پايان اين نشست ، همه ناشران همدستان شدند براي فراهم سازي مقدمات روحي و
رواني الغاي خلافت ، در نشريات خود ، دولت را بخاطر سهل انگاري در مدرنيزم و مسامحه
در مورد خطري كه از جانب خلافت ، ثبات و اتحاد كشور را تهديد مي كند ( وجود دو مركز
متخاصم قدرت در يك كشور ) مورد انتقاد شديد قرار دهند و منصب خلافت را در چشم مردم
بي ارج سازند و تنها را تجدد و ترقي را مبارزه با مظاهركهنه پرستي چون خلافت و وابستگان
آن يعني گروه علما بنمايند . با اين نقشه از آغاز سال ، هجوم تبليغاتي عليه دودمان
خلفاي عثماني آغاز گرديد و تمام خيانتها ، جنايتها ، سوء استفاده ها و حماقت هاي آنها بر ملا
گشت و حتي براي رسوايي هرچه بيشتر آنها ،مسائلي را كه پشت پرده هاي حرمسرا رويداده
از جمله هرزگي هاي و هوسراني ها خلفا و خطراتي كه همواره از ناحيه دخالت پرده نشينيان
كشور را تهديد مي كرد ،با آب و تاب فراواني نقل گرديد و رويهمرفته تصوير نفرت آوري از
خلفاي عثماني ترسيم گرديد . در اين زمينه يك محقق انگليسي به نام چالز مك فالين چنين مي-
نويسد :« پيش از بيست سالگي [ احتمالاً سلطان عبد المجيد] ، اين نوجوان تازه كار پدر هشت
فرزند بود ، كه توسط زنان حرم سراي سلطنتي ، طي كمي بيش از سه سال براي او به دنيا
آورده بودند ».
بعدها مك فالين در خاطراتش نوشت : « صبح خيلي زود ما با شليك احترام مهيبي از
خواب پريديم . سلطان صاحب يك پسر ديگر شده بود ؛ او همين هفته صاحب يك دختر ديگر
شده بود» .حقايق آميخته با شايعات كه كم و بيش زمينه هاي مناسبي نيز در جامعه داشت .
در يك مصاحبه كمال اعلام كرد: « خليفه گري ذاتاً به معني اداره يا دولت نيست ، با
وجود دولت و ادارات ديگر خليفه گري از اعتبار ساقط است و خيلفه گري هرگز جهان شمول
آنگونه كه پاپ در كليساي كاتوليك عموميت يافته ، نخواهد بود . اين پست يك تأسيسات عربي
است كه توسط سلاطين سابق عثماني كه ميليون ها نفر او را بعنوان رهبر مذهبي شان قبول
نداشتند بنيان گذاشته شده است ».
وي براي اقناع مردم جهت الغاء خلافت در جاي ديگري چنين مي گويد :« ... اگر در
اين اوضاع و احوال مرا به خلافت انتخاب كنند ، نمي پذيرم و اگر خليفه باشم استعفا مي دهم
... خليفه قسطنطنيه از سوي هيچ يك از مسلمين ، از ايران و افاغنه و آفريقا ،مورد تأييد قرار
نگرفته است و هيچ كس پيرو او نيست ... آيا مي خواهيد تا ابد در خدمت خليفه بمانيد ؟ ما
اين كار را انجام نمي دهيم .»
نطقهاي احساساتي و تند ، سرانجام ، طلسم سهرآميز قداست خلافت و علما را شكست
هم پاي اين تبليغات هيجان آلود كمال نيز به شيوه خود به مبارزه با خلافت پرداخت . وي در
چهارمين سالگرد مجلس كبير ملي ، ضمن سخنراني خود اظهار داشت :
« اكنون اين حقيقت كاملاً مسلم است كه مذهب اسلام را بايد ارتقاء معنوي بخشيد و از اين
جايگاه كه در حد وسيله اي براي پيشبرد مقاصد سياسي تنزل يافته رهايي داد » . سپس
سه نكته اساسي را در اين رابطه پيشنهاد كرد :
رژيم جمهوري بايد از هر حمله اي مصون بماند .
در اين راه بايد اصل وحدت وآموزش وپرورش بكار گرفته شود .
براي تجديد حيات ايمان مذهبي بايد استفاده سياسي از مذهب ممنوع شود .
و پس از آماده سازي زمينه روحي رواني مناسب براي تصويب قوانين لازم فراهم شد .
لايحه شماره 431 در مورد الغاي خلافت از سوي هيئت وزيران تقديم مجلس شد و
بدون هيچ واكنش عمومي درهمان روز به تصويب رسيد (3مارس 1924) به موجب اين قانون
نه تنها خلافت از ميان رفت بلكه مليت و تابعيت تركيه نيز از تمامي بازماندگان و نوادگان
عثماني سلب شد و حتي اقامت آنها در تركيه ممنوع گرديد . "وزارت اوقف و امورديني" منحل
گرديد ، مقام شيخ الاسلام از ميان رفت و محاكم شرعيه و مدارس مذهبي بسته شد و در پي آن
دفترخانه هاي شرعي كه از روي موازين ديني امور را حل و فصل مي كردند برچيده شد
و كم كم سازمانهاي اداري قضاي و آموزش كشور از جنبه هاي ديني خارج گرديد . كمسيوني
مأمور شده بود كه قانون نامه نويني را به جاي قوانين اسلامي تنظيم كند و در سال 1926
مجمع ملي توصيه اين كمسيون را داير بر اقتباس از قانون مدني سوييس تأييد كرد . قوانين
نوين بازرگاني ، دريانوردي ، جزايي و رويه هاي مدني و جزايي تازه و يك نظام
قضايي جديد در كشور پياده شد.
به اين ترتيب روحانيون به كارمندان دون پايه كشوري تبديل شدند و مذهب و امور
مربوط به ان به انحصار دولت در آمد و همه اقتدارات روحانيون از كنترل آنها خارج گشت .
مفتيان و امامان مساجد از طرف مقامات رسمي منصوب مي شدند و وظيفه اي جز پند و اندرز
يا توجيه و تبيين عملكرد دولت و يا حكومت نداشتند . از جمله اقدامات ديگر كه براي كنترل
مذهب صورت گرفت تأسيس مدرسه " امام - خطيب " در سطح متوسطه و دانشكده علوم
مذهبي در استانبول بود ؛ ولي اين آموزشگاها نيز عمر طولاني نكردند و در سال 1933بعلت
كمبود دانش آموز تعطيل گشت . در 10 آوريل 1920 قانون اساسي جمهوري به تصويب
مجلس رسيد در اصل دوم اين قانون آمده بود : " مذهب دولت تركيه ، اسلام است " اعلام اسلام
بعنوان دين رسمي كشور از يك طرف ، حاكي از قدرت سنت گراها است و از طرف ديگر ،
بخوبي نشان مي دهد كه كماليون ، عليرغم شتاب در اسلام زدائي و قطع بازوهاي اجرائي
اسلام و زير دست كردن روحانيت ، هنوز از ابراز نظر واقعي خود " سيكولاريزم " وحشت
دارند لذا به مدت چهارسال ،جمهوري تركيه را از لحاظ تئوريك،يك دولت اسلامي نماندند.
دولت كه قادر قطع ريشه هاي قوي اسلام نبود ، چنين مي انديشيد كه اسلامي معتدل
عرضه نمايد تا به مرور زمان زمينه تشكيل جامعه اي متشكل از افراد ملي گرا ،
طرفدارعلم و ضد سنت را فراهم سازد . بنابراين اسلام مطلوب حكومت آن بود كه به حيطه
وجدان فردي محدود گردد.
در 10 آوريل 1928 اصلاحيه هاي لازم براي دين زدائي كامل از قانون اساسي ، به
تصويب رسيد و حركت بسوي بي ديني كامل گرديد ؛ نام اسلام از قانون اساسي كشور حذف
گرديد . گرچه در ذهن و دل مردمان همچنان پايدار ماند .نگارش و انتشار قرآن به زبان تركي
و همچنين قرائت آن در 22 ژانويه 1932 به تصويب رسيد و يك سال بعد از آن اذان و نماز
به زبان تركي خوانده شد.
سپس از سوگند نامه هاي مندرج در قانون اساسي سوگند به " الله " حذف گرديد و بجاي
آن سوگند به " شرافت " گنجانده شد، بدين سان آخرين نشان مذهب از صفحه قوانين تركيه
ناپديد گرديد .
1-4-4) تخريب مساجد و اماكن مذهبي
تا سال 1925 اصلاحات كمال غالباً متوجه برچيدن اقتدارات ريشه اي روحانيون و
كاهش قدرت و منزلت اسلام داشت ولي از آغاز اين سال ، اقدامات كمال عليه جلوه هاي مذهب
و هر آنچه رنگ و بوي مذهبي داشت ، شدت بيشتر گرفت . به نوشته روزنامه "آكيت "
تركيه در ابتداي تسلط لائيسم ، تنها در استانبول هزار مسجد تخريب شد و تعداد بيشتري در
سراسر كشور به صورت انبار،آغل و ميخانه درآمد .از اين رو، يكي ازمشهورترين و زيباترين
مساجد جهان ، يعني مسجد " اياصوفيه " استانبول هم از آسيب در امان نماند ؛ به طوري كه در
ابتدا به طور كامل نقوش ، آيات و جلوه هاي اسلامي آن كَنده شد و به شكل يك معبد مسيحي
در آمد ؛ سپس شكل موزه گرفت و اكنون نيز به توريست ها بيشتر به عنوان كليسا معرفي
مي شود.
2-4-4) مقابله با دراويشان
مهمترين دستجات دراويش و صوفيان اين دوره ، دسته مولوي و بكتاشه بودند كه نه تنها در
يك كلام قدرت بسيج تودهاي داشتند . كما اينكه ،دراويش نقشبندي تاسال 1935 همواره رهبري
زندگاني و اعتقادات مردم بلكه در ميان اقشار روحانيت از نفوذ و اعتبار برخوردار بودند .
مصطفي كمال آتاتورك در يك سخنراني عمومي در شهر مذهبي " كاستامونو " خطاب به
مردم چنين گفت :
« آقايان ، هم ميهنان ، تصديق بفرمائيد كه جمهوري تر كيه ، كشور شيوخ ، دراويش و مجوبين نميتواند باشد .طريقت راستينن
طريقت تمدن معاصر است ، ... درهاي تكايا را بايد بست . دين ماعبارت است از:مماشات وهمقدمي با غرب درتمدن واختراعات وعلوم غربي ،اي مرده باد جامعه شيوخ متعصب جاهل ،اي دور
باد خلافت ... تا زنده ام دين و دنياي خود را از هم جدا خواهم داشت . اين رساله و دستور من است براي تمامي دنيا ، عموماً و براي شرق ،خصوصاً منتشر مي كنم .»
مصطفي كمال آتاتورك درويشان را زير فشار نهاد و از فعاليت آنان جلوگيري كرد.
كابينه قراري صادر كرد داير بربستن تكايا و زوايا و محدود كردن استفاده از لباس روحانيت و
به اين ترتيب آئين طريقت ممنوع شد ، عناوين مذهبي چون درويش ، شيخ و بابا غير-
قانوني اعلام شد .
3-4-4) دگرگوني پوشاك
در گذشته هر كس تن پوش خاصي داشت و پوشاك از اعلائم اصلي شخصيت بشمار مي-
رفت. لباس نه تنها وضع اجتماعي و اقتصادي فرد را نشان مي داد . بلكه علامت دين ، محل
اقامت و حتي مليت او نيز بشمار مي رفت . از اين رو لباس هر كس بسته به چگونگي شرايط
اقليمي و اين كه در نردبان اجتماع در كدام پله ايستاده و به كدام صنف تعلق دارد ، مشخص
مي گردد .
بنابراين طبيعي بود كه در كشورهاي پهناور وغيرمتجانس ،تنوع لباس ،موجب امتيازات
قانوني و حقوقي صاحب آن مي گرديد و براي نمونه سرپوش فينه، وجه تمايز مسلمانان از غير
مسلمانان بود و به عنوان يك سمبل مذهبي ، احترام فراوان داشت .
شايان توجه است ، عثمانيان از 1826 بطور جدي به اقتباس از مظاهر فرهنگ غرب
پرداختند از آن پس فينه سرخ با منگله سرخ و كبود به تقليد از الگوي اروپايي ، جايگزين
دستار شد و در آغاز ، كلاه رسمي نظاميان گرديد . سپس روحانيون نيز به دلخواه ، عمامه اي
دور آن پيچيدند و آنرا سرپوش صنف خود ساختند و به تدريج اين سرپوش در رنگها و
طرحهاي مختلف ميان مسلمانان عموميت يافت.
محمود دوم تن پوش مردان را نيز تغيير داد و به جاي قباي بلند آسيايي يك نوع قباي
كه آنرا استامبولي ( سرداري) مي نامند ، مرسوم گرداند. اما مهمترين دگرگوني در نوع پوشاك
و غربي كردن ظاهر مردم در واقع يك سده بعد در دوره جمهوري آتاتورك روي داد . خلقيون
قصد داشتند علامات ظاهري كه مردم تركيه را از بيگانگان متمايز ميساخت و در واقع نشاني
از رژيم پيشين و تبعيض مردمان در برابر قانون بود و امتيازات اجتماعي و مذهبي افراد را
مشخص مي ساخت از ميان بردارند . براي اين منظور نخست به سراغ سرپوش مردان " فينه "
يا " فز " رفتند . كمال شخصاً به شهرهاي مختلف از جمله شهر مذهبي " كاستامونو "
مسافرت كرد و با كلاه لبه دار يا بدون كلاه به سخراني پرداخت . وي در سخنراني هاي خود
به اين نكته تأكيد مي كرد كه فينه يك سرپوش اسلامي يا تركي نيست و از يونانيان اقتباس شده
است و هيچ ارتباطي با مذهب ندارد و از مردم مي خواست كلاهاي لبه دار بر سر گذارند .
در نوامبر 1925 استفاده از فينه و ساير كلاه هاي بي لبه ممنوع گرديد ؛ در مقابل پوشيدن
لباسهاي اروپايي كت و شلوار با كلاه شاپو مورد تشويق و تمجيد قرار گرفت . در ژوئن
1935 روحانيون نيز وادار به قبول شرايط جديد شدند و پوشيدن هر نوع لباس مذهبي خارج
از مسجد و كليسا ممنوع گرديد .
مسئله تغيير لباس ،تنها منحصر به مردان نبود و براي نخستين باردر يك كشور اسلامي
بانوان مكلف به كشف حجاب شدند . و به دستور دولت استفاده از هر نوع نقاب ، روبند و
"چارچف " ممنوع گرديد .
تصويب نامه دولت در مورد منع حجاب هرگز به مجلس نرفت و مستقيماً اعمال شد ؛
شايد مجريان از مخالفت نمايندگان و ناكام ماندن طرح بيمناك بودند . كماليون در اين مورد نيز
جانب احتياط را رعايت كردند و همچون رفرم هاي پيشين،نخست زمينه هاي رواني و اجتماعي
آنرا فراهم ساختند ، سپس با قاطعيت و خشونت آنرا به مرحله اجرا در آوردند .
كمال بطورعملي نيز انديشه خود را ترويج مي كرد ، وي در تمامي مسافرتها ، همسر
خود لطيفه را به همراه مي برد و لطيفه بدون چارچيف و تنها با مقنعه و لباس بلند در كنار
كمال مي ايستاد و در تمام مهمانيها در كنار او مي نشست .
4-4-4) دگرگوني حقوقي
تا نيمه قرن نوزدهم ،امپراطوري عثماني ازلحاظ نظري ،كاملاً با قوانين اسلامي اداره مي-
گشت و هيچ مرجع قانونگذاري رسمي ، در كشور وجود نداشت . اجراي احكام تنها بر عهده
دادگاه هاي شرعي و قاضيان مجتهد است و تنها راه تغيير و دگرگوني احكام ،صرفاً از طريق
توجيهات علما ميسر است . دراين دوران ، سلاطين عثماني ، اميرالمومنين و خليفه الرسول در
سلسله مراتب مذهبي ، عاليترين مقام مذهبي بشمار مي رفتند .
پس ازخليفه " شيخ الاسلام " قرار داشت كه تقريباً هم پايه وزير اعظم بود و با تفسير
و توجيه شريعت مهمترين نقش را داشت كه تقريباً مهمترين نقش را در كاربرد شرع داشت .
پس از او " قاضي عسكران " قرار داشتند كه منتخب سلطان بودند و رياست دستگاه قضائي
عثماني را برعهده داشتند. زير دست قاضي عسگران "ملاها " قرار داشتند كه از سوي شيخ-
الاسلام انتخاب مي شدند و دادرسي شهرهاي بزرگ بر عهده آنها بود . و در درجه آخر
"قاضي "ها قرار داشتند و عهده دار دادرسي " قضا " بودند . با اعلام جمهوري در اكتبر 1923
دولت نوين تركيه با جهان بيني جديدي آغاز به كاركرد و با رهبري كمال آتاتورك
خط مشي جداي دين از دولت را سرلوحه اقدامات خود قرار داد.
درسال 1924 خلافت را برچيد ، وزارت امور شرعيه و اوقاف را منحل كرد، مدارس
مذهبي را تعطيل نمود و دادگاه هاي شرعي را غير قانوني اعلام كرد و مقرر داشت ، اعمال
قانون تنها از طريق دادگستري صورت گيرد . به اين ترتيب مقراتي كه قرن ها بوسيله نهادهاي
مذهبي ، تنظيم و تنفيذ شده بود يكباره باطل و غير قانوني اعلام گرديد و مردم ملزم به رعايت
مقررات ضد ديني شدند . تا اندك اندك از هويت اسلامي خود دور افتند . بديسان انقلاب حقوقي
آتاتورك شكل گرفت و يكي از زير بنايي ترين رفرمهاي سيكولار پي ريزي شد .
در سال 1928 ، اسلام به عنوان يك دين دولتي ديگر مطرح نبود و در پاييز همين سال
خط لاتين به جاي خط عربي ، خط رسمي كشور اعلام شد . اين اصلاح خط اهميت بنيادي
داشت ، زيرا براي نسل هاي تازه اي كه از آن پس با خط لاتين آموزش مي گرفتند ، دسترسي
به مجموعه وسيع ادبيات سنتي امكان ناپذير شده بود ؛ اين اقدام ، آموزش زبان هاي اروپايي
را تشويق كرده و مسأله سواد آموزي را بسيار آسان ساخته بود.
جمع بندي
در بخشهاي گذشته يادآور شديم كه مصطفي كمال آتاتورك از دوران دانش آموزي و
علاقه وي به حرفه نظامي و نيز علاقه شديد او به سخنراني ، گذشت زمان او را به موفقيت
بزرگي رسانيد و غازي مصطفي كمال پاشا با نشان دادن شايسته يهاي خود در لشكر عثماني
روز به روز مشهور مي شد .
سير ترقي مصطفي كمال پاشا از جبهه هاي جنگ شروع مي شود و با امضاي قرارداد
لوزان مبني بر پايان جنگ استقلال طلبانه است كه مصطفي كمال تنها فرد تأثير گذار برآينده
كشور مطرح مي شود . نقشه برانداختن سلطنت و خلافت از مدتها پيش در ذهن كمال آتاتورك
بود ،در سال 1902 نقشه برانداختن مقام سلطنت درحكومت عثماني توسط گروهي آزاديخواهان
شكل مي گيرد ؛ در حالي كه مصطفي كمال دو سال قبل از آنها يعني در سال 1900 در چنين
توطئه اي شركت داشته است و حتي مي گويند اولين فردي بوده است كه تأسيس يك تشكيلات
نظامي كه هدف آن برانداختن مقام سلطنت و خلافت باشد اقدام كرده است . گروه هاي ياد
شده با حزب اتحاد و ترقي ائتلاف مي كند ، اين اتحاد از سال 1907 شروع مي شود و هدف
آنها مقابله با مقام سلطنت است .
با انتخاب مصطفي كمال به رياست مجلس كبير ملي است كه وي تصميم به عملي كردن
اهداف خود مي شود . در سال 1923 ، كمال پاشا مرامنامه جزب جمهوري را منتشر
مي كند در اين مرامنامه بر اصلاحات سياسي كه او در آن زمان مي خواست پياده كند تأكيد
شده بود.
تا سال 1925 ، اصلاحات كمال غالباً متوجه برچيدن اقتدارات ريشه اي روحانيون و
كاهش و منزلت اسلام در حد يك موضوع صرفاً شخصي بود ، ولي از آغاز اين سال ، اقدامات
كمال عليه جلوه هاي مذهب و هر آنچه بوي مذهب داشت ، شدت بيشتر مي گيرد .
كمال قبل از انجام هر كاري در پي آماده سازي افكار عمومي براي پذيرش آن اقدام
مي كرد و پس از نيل به چنين هدفي در يك فرصت مناسب و با تمام توان به اجراي اهداف
مورد نظر تأكيد مي كرد.
كمال در سال 1927 پس از پياده كردن بيشتر اصلاحات اجتماعي – سياسي مورد
نظر خود ، استراتژي گام به گام و پنهان نگداشتن هدفهاي خود را اين چنين شرح مي دهد:
« برنامه 1923 تنها آن مواردي را در بر مي گرفت كه ما تا زمان به آن دست يافته بوديم . برخي از مسايل مهم حياتي در اين برنامه گنجانده نشده بود ، از جمله اعلام جمهوري ، لغو خلافت ، انحلال دستگاه آموزش مذهبي و معمول داشتن كلاه جديد .
من بر اين عقيده بودم كه در آن زمان شايسته نبود كه با طرح نابهنگام اين مسايل ، وسايل مسموم كردن جو ملي را در اختيار افراد نادان و ارتجاعي قرار دهم ، زيرا اطمينان داشتم كه اين مسايل در زمان بهنگام خود مطرح خواهد شد ومردم سرانجام به آنها رضايت خواهند داد.»
مصطفي كمال پاشا با پرداختن به قضايا به صورتي گام به گام و جداگانه ، مخالفت با
اصلاحات مورد نظرش را به حداقل رسانده بود . كمال كارآيي شگردهاي ضربتي را در
پياده كردن اصلاحات جداگانه به اثبات رسانده است . او معمولاً در مرحله نخست به بحث هاي
عمومي درباره مسأله مورد اصلاح را به ميان مي كشيد و از اين طريق ، رويكردهاي گروه -
هاي گوناگون را درباره آن مسأله محك مي زد . سپس دستيارانش را وا مي داشت كه مخفيانه
طرحي را براي پياده كردن آن اصلاح آماده كنند . در مرحله بعد ، آن طرح به اطلاع رهبران
بلند پايه سياسي و جامعه رسانده شده و پشتيباني آنها جلب مي كرد .
در مناسب ترين زمان ، كمال يك باره نياز به آن اصلاح را در حزب و مجمع ملي
مطرح مي ساخت و از طرح دگرگوني اش پرده بر مي داشت و در خواست فوري آن را مي-
كرد . تصويب قانوني آن بي درنگ توسط مجمع انجام مي شد ، پيش از آنكه مخالفان بتوانند
نيروهايشان را بسيج كرده و آماده ضد حمله شوند . براي مثال طرح هاي اعلام جمهوري
تركيه را كمال و مشاورانش نزديكش در تابستان 1923 آماده كرده بودند . در مورد كشف
حجاب هرگز مصوبه اي به مجلس نرفت زيرا احساس مي شد كه با آن مخالفت كنند ؛ كمال
و همكارانش مستقيماً فرايند كشف حجاب را اجرا كردند . خلاصه اينكه آتاتورك دانسته
گام در اصلاح جامعه برداشته بود و با تركيب استراتژي گام به گام با استراتژي ضربتي
توانست جامعه تركيه را دگرگون نمايد . سياست گام به گام و جداسازي اصلاحات از يك ديگر
اين فرصت را به كمال داده بود كه مخالفان او از هم جدا افتاده و فكر كنند كه از اين پس قصد
اصلاح ديگري ندارد و سياست ضربتي به او اين كمك را فراهم مي كرد، قبل از آنكه مخالفان
او در فكر ضد حمله باشند وي به هدفش مي رسيد .
نتيجه گيري بخش دوم : مقايسه سياستهاي ضد مذهبي در ايران و تركيه
وجوه تشابه
نگاهي به وضعيت اجتماعي و سياسي ايران و تركيه نشان مي دهد كه در بدو به قدرت
رسيدن كمال آتاتورك و رضاشاه ، وضعيت كشور آشفته و نابسامان بوده است كه در تركيه اين
وضعيت بسيار وخيم بوده است . دولت عثماني به دنبال جنگ جهاني اول كه با شكستهاي پياپي
مواجه شده بود تن به انعقاد معاهده نگين "سور " داده بودند ؛كه بر اساس اين معاهده بخشهاي
مهم امپراطوري به ويژه بخشهايي اروپايي خود را از دست داده بودند و بدتر از آن باقيمانده
كوچك از آن امپراطوري بزرگ نيز مورد تاخت و تاز دشمنان قرار گرفته بود . در اين زمان
حضور آتاتورك در جبهه هاي نبرد و پيروزي هاي وي كه باعث عقب راندن دشمنان شده بود
از وي يك قهرمان ملي ساخت . موفقيت هاي نظامي كمال آتاتورك پايان پذير نبود و سرانجام
نيز او توانست با اين موفقيت ها به قدرت برسد .
در ايران نيز وضعيت اجتماعي و سياسي كشور بسيار نابسامان بود . كشور از شمال
توسط روسها و جنوب نيز توسط انگليسها تحديد مي شد . در داخل نيز سران ايلات و خوانين
اطاعت از حكومت مركزي سرباز مي زدند . رضاخان با سركوب راهزنان و غارتگران و
همچنين سركوب شورشيان شمال و جنوب كشور توانست امنيت جامعه را برقرار كند . در اثر
پيروزيهاي رضاخان بر شورشياني همچون امير مؤيد سوادكوهي ، سعدالدوله تنكابني ،
كلنل محمد تقي خان پسيان ،ميرزا كوچك خان ،حاج باباي اردبيلي ، اسماعيل سميتقو و شورش
شيخ خزعل از محبوبيت ويژه اي برخوردار گردانيد .
بطور كلي حركت به سوي نوسازي در ايران و تركيه تقريباً در يك زمان شروع شد
تقريباً از سال 1300ق|1921م ( هر چند كه ايده نوسازي ازمدتها پيش درهر دو كشور مطرح
بود و در اين راستا نيز اقداماتي صورت گرفته بود ) . هم در ايران و هم در تركيه الگوي
نوسازي كشورهاي اروپايي بود . كارگزار نوسازي در ايران و تركيه را دولت به عهده داشت
كه در رأس آن يك فرد نظامي ديكتاتور قرار داشت . در هر دو كشور نوسازي از بالا مورد
توجه بود . نوسازي كه آتاتورك و رضاشاه خواهان آن بودند نيازمند از بين بردن تمام سنتها
و ارزشهايي ديني در جامعه بود . در اين مورد كاهش و از بين بردن دين و مروجان ديني از
اهميت ويژه اي برخوردار بود . توسعه و نوسازي كه در هر دو كشور شروع شده بود
درنهايت مسير جامعه را به سوي سكولاريزم ختم مي كرد . براي رسيدن به يك جامعه سكولار
حذف مذهب در جامعه از اههم اهداف شمرده مي شد ، كاهش حضور مذهب در تمام ابعاد
اجتماعي ، كاهش حضور مذهب در آموزش و پرورش ، كاهش مذهب در سياست ، تضعيف
نفوذ اجتماعي روحانيون و همچنين كاهش نقش روحانيون در قانونگذاري و اشتعال به كارهاي
دولتي و نيز سلب استقلال مالي روحانيون و تبديل آنان به كارمندان دولت كه حقوق
خود را از دولت مي گرفتند . در هر دو كشور تقويت نيروهاي نظامي به عنوان كارگزان
نوسازي از اهميت خاصي برخوردار گرديد . حضور نيروهاي نظامي در هر دو كشور به
اندازي مهم بود كه بدون حضور آنان امكان تحقق نوسازي امكان پذير نبود .
در اجراي سياست هاي تجددگرايي در ايران و تركيه روشنفكران نيز به همراه نظاميان
در فرايند نوسازي بسيار مؤثر بودند . تحصيل كردگان و روشنفكران با بيان پيشرفت هاي
كشورهاي غربي و عقب ماندگي كشورهاي شرقي زمينه مناسبي را براي اجرايي سياست هاي
تجددگرايي هموار مي كردند . در راستاي تضعيف مذهب درجامعه عنصر ديگري نياز بود كه
به جاي مذهب به حول آن جمع شوند كه اين عنصر توسط روشنفكران در جامعه ابداع گرديد
" ناسيوناليسم " عنصري بود كه به دنبال كم رنگ كردن مذهب در جامعه ،نياز به حضور آن
براي هويت بخشي و انجسام دهي نمادهاي اجتماعي در هر دو كشور مطرح شد .
نكته جالب آنكه در هر دو كشور عنصر ملي گرايي بر پايه باستان گرايي پايه ريزي
گرديد . و در اين مورد اغراق هاي نيز صورت مي گرفت ! ناسيوناليسم هر دو كشور به
شوينيسم (ناسيوناليسم افراطي ) تعبير شده است كه داراي دو ويژگي مهم بود : اول آنكه بشدت
ضد مذهب بود و براي مقابله با مذهب رايج در ميان مردم به باستان ستايي و احيايي آداب و
سنن پيش از اسلام پرداخت و در ثاني با خوار شمردن بسياري از ارزش هاي مذهبي
به مخالفت با توده برخواست . به دنبال تضعيف مذهب در تركيه و ايران آزادي هاي
بيشتري به اقليتهاي ديني واگذار مي شد در ايران اين آزادي شامل حال اكثر مسيحيان ارمني
،يهوديان و زرتشتيان بود كه در نتيجه اين سياست مشاغل و حرفه هاي جديدي به آنها واگذار
شد .
پيشينه نوسازي
مواجهه ايران و تركيه با غرب از چند سده قبل از نوسازي هاي رضاشاه و آتاتورك آغاز
شده بود . فرايند نوسازي | غربي سازي فرايندي نبود كه با به قدرت رسيدن كمال آتاتورك
و رضاشاه آغاز شده باشد .
نوسازي رضاشاه سومين مرحله نوسازي ايران بود . در مرحله اول بايد به اقدامات
شاهزاده عباس ميرزا براي ايجاد ارتش نوين اشاره كرد . اصلاحات قائم مقام فراهاني و پس
از او ميرزا تقي خان امير كبير و پس از دوره اي روكود ، نوسازيهاي سپهسالار و امين الدوله
نيز در اين مرحله قرار دارد .نوسازي در اين مرحله مقطعي و گذرا بود .
دومين مرحله نوسازي ايران شامل تكوين ايده مشروطيت است كه به بر آمدن نهضت
مشروطيت و صدور قانون آن از سوي مظفرالدين شاه قاجار منجر شد . در اين مرحله مجلس
ملي شكل گرفت و اختيارات شاه در چارچوب قانون محدود شد . نوسازي اين مرحله
بيشتر نوسازي در ساختار سياسي كشور بود .
اما در تركيه وضعيت كاملاً متفاوت بود . به دليل هم جواري با اروپا موج نوسازي در
تركيه زودتر آغاز شد و ابعاد بيشتري يافت . اولين اقدام آگاهانه در جهت تقليد از تمدن اروپا
در اوايل قرن هيجدهم و به دنبال شكست عثماني از ارتش اتريش صورت گرفت .
از سال 1826 روند اعزام دانشجو به اروپا شدت گرفت و در سال 1827 اولين مدرسه
مطب تأسيس شد . در سال 1839 فرمان معرف به " خط شريف گل خانه " از سوي سلطان
عبدالحميد صادر شد . اين فرمان امنيت جان ، شرف و مالكيت اتباع، محاكم عادلانه و مساوات
تمام افراد در اجراي قوانين را اعلام مي كرد.
وجوه اختلاف:
مهمترين اختلافاتي كه درعملكرد آتاتورك و رضاشاه مشاهده مي شود اين است كه رضاشاه
تا زماني كه به قدرت نرسيده بود خود را به روحانيون نزديك مي كرد وسعي براين داشت تمام
اقداماتش را متوجه حفظ و حراست از دين توجيح كند . براي نمونه بعد از كوتا 1299 رضا-
خان دراطلاعیه حكم كرد كه « تمام مغازه هاي شراب فروشي وعرق فروشي ،تئاتر و سينما و
كلوپ هاي قمار بايد بسته شود و هرمست ديده شود ، به محكمه نظامي جلب خواهد شد . و در
تبعيد علما و مراجع نجف به ايران كه ازسوي دولت فيصل –تحت حمايت انگليس بود-
صورت گرفت ، رضاخان تمام مساعي خود را براي بازگرداندن آنان به عراق انجام داد و
موفق شد . علماء پس از بازگشت ، شمشيري را به رسم هديه براي وي فرستاند .رضاخان در
مراسم عزاداري ماه محرم شركت مي كرد و در روز عاشورا نيز با سر و پاي برهنه در حالي
كه بر سرش گِل ماليده جلوي دسته قزاق ها حركت مي كرد . خلاصه اين كه تا زماني كه
رضاخان به قدرت نرسيده بود سعي مي كرد خود را به روحانيون نزديك نمايد ؛ ولي بعد از
رسيدن به قدرت كم كم رويه رضاشاه عوض شد و رفته رفته تبديل به يك فرد ديكتاتور و مستبد
شد . اوج استبداد رضاشاه به گفته دكتر محمد علي (همايون) كاتوزيان زماني بود كه :« مجلس
به زائده اي باسمه اي و وزيران به نوكران خانگي شاه و وزارتخانه هايشان پيش از هر چيز به
ابزاري بدل شدند براي تحقق آرزوهاي شاه و افزايش ثروت شخصي او .»
تفاوت در شيوه عمل
غازي مصطفي كمال آتاتورك قبل از اقدام به اصلاحات سعي مي كرد زمينه سازي كند، و
تا زماني كه زمينه فكري اصلاحات فراهم نبود دست به هيچ اقدامي نمي زد ؛ و همچنين
اصلاحات را با احتياط و گام به گام شروع مي كرد. براي مثال در حذف خلافت پس از آماده-
سازي و مناسب كردن شرايط ، ايده خود را آشكار كرد ، قبل از آن كه مخالفان بتواند
نيروهايي خود را براي مقابله با آن بسيج كنند ،با تمام توان خلافت را لغو كرد .
دركشف حجاب وقتي كه كمال آتاتورك مي خواست به صورت عملي به اصلاحات خود
تأكيد كند ، در همه مسافرتهايش همسرش فكريه خانم ؛ در حاليكه مانتو بلند پوشيده و مقنعه به
سر مي داشت در كنار آتاتورك مي ايستاد ؛مصطفي كمال پاشا به عمق اصلاحات كشف حجاب
آگاه بود و مي دانست هر گونه زياده روي ؛ پيامد جبران ناپذيري خواهد داشت . و نيز در اين
زمينه هيچ گونه طرحي براي تصويب به مجلس نرفت . و حتي روستاها به حال خود گذاشته
شدند تا به مرور زمان ، آنها شرايط را قبول كنند ؛ زيرا احساس مي شد كه با اين عمل بشدت
مخالفت خواهد شد .
در حالي كه سياست تركيبي در شيوه عمل رضاشاه نبود ، رضاخان قبل از رسيدن به
قدرت ، سياست گام به گام داشت و زماني كه به قدرت تكيه كرد رفته رفته سياست ضربتي را
اتخاذ نمود .
در حاليكه جامعه ايران بشدت مذهبي بود و در يكي از مقدس ترين مكان مذهبي ايران
در حرم حضرت معصومه(س) همسر و دختران رضاشاه بدون حجاب ظاهر مي شوند و جالب
آن كه وقتي شيخ محمد تقي بافقي به اين امر اعتراض مي كنند ،رضاشاه دستور مي دهد ايشان
را كشان كشان به حضور وي آورند و او را زير لگد و كتك مي گيرد . سياست
رضاشاه چنان آشكارا مخالف مذهب و نيروهايي مذهبي قرار داشت كه در شب عاشورا
كاروان شادي در خيابان به جشن و پايكوبي مي پردازند و زنان بي حجاب درخيابان هاي شهر
به رقص و شادماني مي پردازند .
روحانيون كه مروجان دين در جامعه بودند چنان زير فشار رژيم بودند كه در خيابان با
لباس روحاني نمي توانستند ظاهر شوند و در صورت مشاهده دستگير مي شدند و همانجا لباس
آنها را با قيچي مي بريدند . در قضيه كشف حجاب سياست رضاشاه چنان آشكار و ضربتي بود
كه باعث خانه نشين شدن زنان محجبه گرديد و حتي اشرف دختر وي به شيوه عمل پدرش كه
همراه با خشونت بود ، پس از گذشت چند سال ايراد گرفته است .
تفاوت در ساختار سياسي دو كشور
هر دو كشور در واقع حكومتهاي نظامي بودند كه با قدرت و شدت مخالفان را سركوب
مي كردند ولي وجه حكومت در ايران ديكتاتوري تر بود . نظام حكومتي در تركيه پارلماني بود
و آتاتورك در طول زمانداري اش چهار مرتبه از سوي نمايندگان مردم به رياست جمهوري
برگزيده شد ولي نظام ايران پادشاهي بود و انتخابات مجلس هم فرمايشي بود ؛ چنان كه در
انتخابات مجلس سيد حسن مدرس حتي يك راي هم نياورد !
آتاتورك در تصميم گيري ها و سياست گذاري ها يش بيش از رضاشاه از عقل جمعي
استفاده مي كرد و بسياري از تصميمات در حزب صورت مي گرفت .
منابع مآخذ
ابوالحمد ،عبدالحميد ، مباني علم سياست ،ج اول ، تهران ، انتشارات توس ،1376.
ابوالقاسمي ،محمدرضا ، اردوش حسين ، تركيه دريك نگاه ،تهران ،انتشارات المهدي 1378.
آريا ، كورش ، رضاخان و قضيه كشف حجاب ، ابرار18|10|81
آريا ، قاسم ، قضيه رضاشاه و كشف حجاب ، نافه ، شماره هفتم ،42-44.
الگار ، حامد، دين و دولت در ايران، نقش علما در دوره قاجار ، ترجمه ي ابولقاسم سري تهران، انتشارات توس ،1356.
اميني ، داوود ، چالشهاي روحانيت با رژيم رضاشاه(بررسي علل چالشهاي سنت گرايي با نوگرايي) تهران ، سپاس، 1382.
اميني ،عليرضا ، تحولات سياسي و اجتماعي ايران در دوران پهلوي، تهران، صداي معاصر، 1381.
آزاد ارمكي ، تقي ، مدرنيته ايراني؛ روشنفكران و پارادايم فكري عقب ماندگي در ايران تهران، انتشارات اجتماع، 1380.
مصطفي ، ازكيا ، جامعه شناسي توسعه (تهران : انتشارات كلمه ،1377)
رضا ، اكبري نوري ، انديشه سياسي عبدالرحيم نجارزاده تبريزي ( طالبوف ) ، فصلنامه تخصصي علوم سياسي دانشگاه آزاد اسلامي واحد كرج ، سال نخست، پيش شماره دوم، تابستان 1383.
هربرت اسپنسر ، مدرنيته : مفاهيم انتقادي جامعه سنتي و جامعه مدرن ، ترجمه ي منصور انصاري تهران ، انتشارات نقش جهان ،1381.
آصف ، محمد حسن ، مباني ايدئولوژيك حكومت در دوران پهلوي ، تهران ، مركز اسناد انقلاب اسلامي ،1384.
الهامي ، داود، موضع تشيّع در برابر تصّوف در طول تاريخ ، قم ، انتشارات مكتب اسلام ، 1378.
اولوغ ، ايگدمير و ديگران ، آتاتورك ، ترجمه ي حميد ناظمي ، تهران ، مؤسسه فرهنگي
منطقه اي 1348.
رابرت اولسن ، قيام شيخ سعيد پيران - كردستان 1925، ترجمه ي ابراهيم يونسي ( تهران : انتشارات نگاه ،1377)
بابر، نوئل ، فرمانروايان شاخ زرين از سليمان قانوني تا آتاتورك ، تر جمه ي ،عبدالرضاهوشنگ مهدوي ، تهران، سپاس ،1369.
بصيرت منش ، حميد ، علما و رژيم رضاخان ، تهران ، عروج ، 1376.
بهار، ملك الشعرا ( محمد تقي ) ، تاريخ مختصر احزاب سياسي در ايران ( انقراض قاجاريه ) ،جلد اول ،تهران، چاپخانه سپهر، 1357.
محسن ، بهشتي سرشت ، نقش علما در سياست ، تهران ، پژوهشكده امام خميني و انقلاب اسلامي ،1380.
بهنام ، جمشيد ، ايرانيان و انديشه تجدد ، تهران ، انتشارات پژوهش فرزان روز، 1383.
بيات ، كاوه ، شورش كردهاي تركيه و تأثير آن بر روابط خارجي ايران ، تهران ، نشر تاريخ ايران ، 1374.
تهاجم به روحانيت و حوزه هاي علميه در تاريخ معاصر ، جلد اول ، قدر ولايت ، تهران ،1379.
پروند ، شادان ، سبحاني ، زهرا ، زمينه شناخت جامعه و فرهنگ تركيه ، تهران ، مركز مطالعات و تحقيقات فرهنگي بين اللملي ،1373.
پهلوي ، محمدرضا ، پاسخ به تاريخ ، ترجمه ي حسين ابوترابيان ، تهران ، زرياب ،1379.
پيران ، پرويز ، برنامه ريزي توسعه برون زا ، اطلاعات سياسي ، اقتصادي ، شماره 25، ديماه 1367 .
جمعي از نويسندگان ،سلسله پهلوي و نيروهاي مذهبي به روايت تاريخ كمبريج ، ترجمه ي عباس مخبر ، تهران ، 1361.
جعفري هرندي ، محمد ، فقها و حكومت پژوهشي در فقه سياسي شعيه ، تهران ، روزنه ،1378.