تحقیق سيري در نظريه هاي ناسيوناليسم قومي

تحقیق سيري در نظريه هاي ناسيوناليسم قومي (docx) 1 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 1 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

سيري در نظريه هاي ناسيوناليسم قومي در مورد ناسيوناليسم قومي نظرهاي گوناگوني مطرح شده است مثلاً براي مدرنيستها و همچنين ساختار گرايان شکلي از ناسيوناليسم به حساب آمده که حالت بومي به خود گر فته است (اسميت ،1383:137).اما اگر بخواهيم به يک تصوير روشن از ناسيوناليسم قومي برسيم بايد بگوييم که ريشه آن را بايد در پيوندهاي خويشاوندي پيدا کرد و بيشتر تکيه بر روابط خانوادگي دارد (اسميت،1383:138). اما سوالي که مطرح مي شود اين است که براستي يک گروه قومي که احساس يا گرايش ناسيوناليستي دارند چه اهدافي را دنبال مي کنند؟ به نظر مي رسد که اهداف گروههاي قومي متفاوت باشند اما بطور کلي سه هدف عمده را مي توان بر شمرد اول اينکه درصدد ايجاد يک دولت مستقل و متحد که منشاء آن برگردد به آن گروه قومي ،دومين مورد اين است که گروه قومي به دنبال کسب هويت مستقل مي باشد و در آخر و سومين هدف ،چون ناسيوناليسم قومي آمال و آرزوهاي خاص را ارئه مي دهد اين آمال و آرزوها مي تواند در غالب مفاهيمي چون رهايي ،استقلال و وحدت قومي ظهور کند و براي گروهاي قومي جذابيت داشته باشد (مقصودي ،1380:52). لازم است در ادامه به انواع ناسيوناليسم قومي نيز اشاره کنيم . بطور کلي ناسيوناليسم قومي به دو صورت يا شکل ظهور مي کند يک نوع آن زماني است که يک گروه قومي يا چند گروه در درون يک دولت وجود داشته باشند و خارج از بلوک قدرت قرار گيرند در اين زمان ممکن است که اين گروههاي قومي خواهان استقلال و جدايي از دولت مرکزي باشند و بخواهند دولت-ملت مستقل تشکيل دهند گرايش آنها به عنوان ناسيو ناليسم قومي جداهي خواه شناخته مي شود . اما اگر يک گروه قومي در چند کشور پراکنده باشند زماني که بخواهند به عنوان يک کشور مستقل درآيند آن موقع ناسيوناليسم آنها به عنوان ناسيو ناليسم قومي الحاق گرايانه شناخته مي شود ( مقصودي ،1380،:53 52). در پايان اين قسمت بايد خاطر نشان کنيم که در مورد ناسيوناليسم قومي دو قلمرو نظري وجود دارد يک قلمرو به ماهيت قوميت و ناسيوناليسم مربوط است و قلمرو ديگر مربوط به علل سياسي شدن مسئله قوميتهاست ( احمدي ،1386:142)لا زم به ذکر است که مسائل مربوط به قلمرو اول را مي توان در دو مکتب کهن گرايي و ابزارگرايي پيدا کرد که در ادامه به آنها اشاره خواهيم کرد اما قبل از آنکه وارد اين بحث شويم و براي آشنايي مقدماتي لازم است بگوييم در حالي که کهن گرايان معتقدند که قوميت و و ناسيوناليسم پديدههاي کهني هستند در مقابل ابزار گرايان نظر عکس آن را دارند و معتقدند که اين پديده ها محصول دوره جديد مخصوصاً چند قرن اخير است(احمدي ،1386:143). کهن گرايان: ادوارد شيلز نخستين کسي بود که اصطلاح کهن گرايي را به کار برد اما در دهه 1950ميلادي شخصي به نام کليفورد گيرتز آن را رواج داد (احمدي ،1386:142). اين مکتب ناسيوناليسم قومي را بر حسب ويژگيهاي رفتاري ذاتي گروه قومي تفسير مي کند که در نزد برخي از صاحب نطران از مبناي زيست شناسي نيز بر خوردار است اين مطلب را مي توان اين گونه معني کرد که هويت يک گروه قومي از نسلي به نسل ديگر انتقال مي يابد( دي سيسک،1379:40). از اين مطالب مي توان اين گونه استنباط کرد که کهن گرايان بر طبيعي بودن ناسيو ناليسم قومي تاکيد دارند يعني خواسته ها آنان را طبيعي دانسته نه اين که تحت شرايطي بوجود آمده باشند به عنوان مثال واکر کونور از برجسته ترين صاحب نظران مکتب کهن گرايي جنبه هاي سياسي شدن گروهاي قومي را به عنوان پديده طبيعي حيات بشري ميداند( احمدي ،1386:145). در پايان و براي جمع بندي بايد بگوييم که که در مکتب کهن گرايي دو مطلب عمده وجود دارد اول آن که ملتها و ناسيوناليسم پديده هاي کهني هستند و دوم آن که طبيعي و جهان شمولند (احمدي ،1386:142) يعني مخصوص يک منطقه و زمان خاص نيستند . ابزار گرايان: در بالا شاهد آن بوديم کهن گرايان مدعي بودند که ناسيوناليسم قومي پديده اي طبيعي و همچنين کهني است در مقابل اين نظر ابزارگراياني وجود دارند که معتقدند ناسيوناليسم قومي مقوله اي مرکب ،پويا و تابع شرايط ساختاري جامعه است آنان اظهار مي دارند که هويتهاي قومي بر حسب گستره وسيعي از متغيرها رو به افزايش و کاهش مي نهد که شامل توانايي و مهارتهاي پيشگامان سياسي است که به شکل کار آمدي توان بسيج گروه ها براي اهداف جمعي و بيان باورها و عقايد حول دو محور پيشنه و سرنوشت مشترک را دارند( دي سيسک،1379:41). اين به آن معني است که سياسي شدن قوميتها تابع شرايطي است که توسط اشخاص يا تحت وضعيت خاصي بروز مي کند نه اين که گرايش ناسيوناليستي يک گرايش طبيعي در درون گروهاي قومي باشد . البته در مورد ابزارگرايان يک مکتب واحد وجود ندارد اين رهيافت ها از ديدگاهاي مارکسيستي و نومارکسيستي گرفته تا نظريه هاي گزينش حسابگرانه با يکديگر متفاوت و داراي انواع گوناگون است اما فرض اساسي همه اين رهيافت ها يکي است . در بالا هم به آن اشاره شد و آن اين که سياسي شدن يا هويت شناسي گروههاي قومي يک نوع وفاداري حاشيه اي است که مي توان براي دستيابي به اهداف سياسي و اقتصادي به شيوه هاي حسابگرايانه ،آن را بوجود آورد ( احمدي،1386:147). همانطور که اشاره کرديم کهن گرايان مناقشات قومي را به عنوان پديده اي طبيعي مي شناسند اما ابزارگرايان آن را معلول دو عامل اساسي مي داند 1) متفاوت بودن درجات و الگوهاي نوسازي ميان گروه ها 2) رقابت بر سر منافع اقتصادي و زيست محيطي در شرايطي که مناسبات ميان گروه ها بر حسب ثروت و موقعيت اجتماعي تغيير مي کند . به بيان ديگر ،قوم گرايي اغلب پوششي براي دنبال نمودن منافع ذاتاً اقتصادي است(دي سيسک،1379:44). ابزارگرايان ناسيوناليسم را يک پديده مدرن مي دانند و سعي مي کنند با آوردن مثالهاي تاريخي،تغيير کردن وابستگي هاي قومي را در طول تاريخ را نشان دهند و به اين نتيجه گيري برسند که چنين وفاداريهايي را نمي توان کهن دانست و اين يعني نقطه مقابل کهن گرايان که معتقد بودند ناسيو ناليسم قومي پديده اي کهن است(احمدي،1386:147). بطور کلي اگر بخواهيم نشان دهيم که گرايشات قومي پديده اي است کهن يا مدرن بايد بگوييم که وفاداريهاي عاطفي گروههاي قومي به آداب و سنن خود پديده اي طبيعي و ماقبل مدرن است اما سياسي شدن اين وفاداريها و بسيج گروه هاي قومي براي کسب خود مختاري يا استقلال يک پديده مدرن است( احمدي،1386:152-153). گروه قومي: از آنجا که ارائه يک تعريف دقيق براي گروه قومي بسيار مشکل است ابتدا به چند تعريف رايج درباره گروه قومي مي پردازيم و در آخر سعي مي کنيم تا به يک جمع بندي نائل شويم . يک گروه قومي شامل مردمي است که داراي وجوه مشترک فرهنگي،تاريخي و يا در موارد جسماني مي باشند که نسبت به يکدگر احساس تعلق و همبستگي مي کنند و خود را از گروه هاي ديگر جدا مي سازند( گودرزي ،1384:12). در تعريفي ديگر گروه قومي اين گونه تعريف شده است :قوم را مجموعه اي از افراد و گروههاي به هم پيوسته تشکيل مي دهند که داراي روابط پيشينه خانوادگي و سر گرفته از يک تبار،که بر اثر گسترش يک يا چند خانواده شکل گرفته است اين مجموعه داراي نژاد ،زبان و فرهنگ زيست مشترک مي باشد گاه ديده شده است که نما و مشخصات جسماني و فيزيکي و حتي گويش و لهجه افراد يک قوم يا بهتر بگوييم طايفه با افراد ديگر از همان قوم تفاوت و اختلاف مشهود و فاحش دارند(يوردشاهيان،1380:12). همانطور که در دو تعرف قبلي مشاهده شد شاهد اختلاف ميان دو تعريف هستيم در حالي که تعريف اول بر مسئله وجوه مشترک در خصوصيات ظاهري تاکيد کرده بود در تعريف دوم نه تنها به آن اشاره اي نشده است بلکه به اين امر اشاره مي کند که خصوصيات ظاهري و فيزيکي افراد يک قوم ممکن است متفاوت باشد. آنچه در اين دو تعريف مشترک است تاکيد بر امر خويشاوندي بودن آن است اين در حالي است که ساموئل هانتينگتون ضمن رد احساس خوشاوندي ، معتقد به ابعاد رواني و احساس هويت قومي ميان گروه قومي است (هانتيگتون،1379:244). اما رولان برتون قوم را يک پديده اسطوره اي مي داند و آن را اين گونه تعريف مي کند قوم يک مجموعه اجتماعي تمايز يافته ، بسته و پايدار معرفي مي شود که ريشه هاي خود را در گذشته اي اسطوره اي تصور مي کند و عمدتاً داراي يک نام ،رسم ، ارزشها و زبان مشترک است(برتون، 2 :1384). در حالي که رولان برتون قوم را يک پديده اسطوره اي مي داند حميد احمدي معتقد است که واژه قوميت براي مطالعه تاريخي آمريکا بوجود آمده ، که در آن گروههاي مختلف نژادي، زباني و مذهبي داراي مليتهاي اوليه گوناگون زندگي مي کردند پس از نظر وي اطلاق صفت قومي در آمريکاي شمالي بوجود آمده که به گروههاي مهاجر از اروپا ،آسيا و ساير نقاط جهان سوم به اين کشور مهاجرت کرده اند (احمدي،1386:33-35). اما براي اينکه به تعريفي جامع از گروه قومي برسيم بهتر است به تعريف ايزمن و رابينو ويچ اشاره کنيم آنها قوميت را اين گونه تعريف مي کنند :هويت و همبستگي جمعي متکي بر عوامل انتسابي چون جد مشترک،زبان ،رسوم ، سيستم عقايد و مذهب و در موارد نژاد يا رنگ است (احمدي،1386:47). در پايان بايد خاطر نشان کنيم که گروه قومي معمولاً به يک اجماع سياسي دلالت ندارد و در بسياري از موارد فاقد فرهنگ عمومي و حتي بعد سرزميني است ( دي اسميت ،1383:23). تفاوت ميان قوميت و مليت : در مورد دو واژه ملت و قوم ابتدا بايد بگوييم که اين دو واژه براي مشخص کردن مردم ،جمعيتها، گروهها و اجتماعاتي به کار مي روند که کاملاً شبيه هم هستند با وجود شباهت ميان دو واژه ،از قرار دادن آنها به موازات هم و از برابر دانستن آنها با يکديگر خود داري ميشود(برتون،1386:27).در ادامه تلاش مي شود تا نشان داده شود چرا اين دو واژه در عين شباهت يکي دانسته نمي شوند. اودوان برگه ملت را اين گونه تعريف مي کند:گروه قومي که داراي آگاهي سياسي است و دولتي که تحت رياست گروهي از مردم بر ديگران اعمال قدرت مي کند از نظر وي ناسيوناليسم ،ايدوئولژي بيان شده از سوي يک گروه قومي است که به دليل قومي بودن خود مدعي حق تشکيل دولت است ( احمدي،1386:145). اما اگر بخواهيم تعريف دقيقتري از ملت ارائه دهيم، بايد بگويئم که ملت به مردمي گفته مي شود که داراي يک سرزمين مشخص يا به عبارت بهتر در يک سرزمين مشخص زندگي کرده و خود را به علت دارا بودن خصوصيات مشترک از قبيل زبان ،فرهنگ،تاريخ،و مرام سياسي متعلق به يکديگر مي دانند و براي حفظ اين ارزشها ست که يک دولت يا واحد سياسي تشکيل مي دهند (يورد شاهيان،1380:13)همچنين ملت واژهاي مورد احترام و حتي تقدس يافته است و به مردمي اطلاق مي شود که توانسته باشند سرنوشت خود را به دست گرفته و به حاکميت برسند (برتون ،1386:27). آنچه که از اين تعارف بدست مي آيد اين است که واژه ملت با دولت گره خورده است بنابر اين در ميابيم که فرق ملت با قوميت در وجود همين نهاد دولت است و امروزه واژه قوم براي جماعتهايي استفاده مي شود که دولت ندارند(برتون ،1386:27). اما اين دليل بر اين نمي شود تا هر ملتي را که نهاد دولت دارد،به معناي واقعي کلمه ملت دانست البته نبايد از اين جمله اين گونه برداشت شود که ملت همان ويژگي هاي يک گروه قومي را دارد بلکه براي تکوين يک هويت قومي ، ويژگيهاي رهنگي لازم است اما هويت ملي فراتر از هويت قومي و فرهنگي است. به نظر ارنست رنان ،عوامل تکوين هويت ملي داشتن تاريخي مشترک از دردها و رنجهاي همگاني و خاطرات مشترک تاريخي است و از همه مهمتر وجود اراده با هم زيستن است(بابايي،1384:552). جالب است تا در پايان به معني ملت در گذشته ايران اشاره اي کوتاه کنيم . ريشه واژه ملت از دين و مذهب مي آيد و براي سالهاي مديدي از واژه لتي به عنوان ملت استفاده مي شده است بطور کلي ملت همواره به معناي دين ،کيش آيين در ادبيات ما به کار رفته است .(زيبا کلام،1378:28). اقليت قومي: واژه اقليت ممکن است براي گروههاي مختلف چه از نظر فرهنگ نژاد يا مذهب که با ديگر اعضاي جامعه متفاوتند به کار رود .اما آيا اقليت بودنبا تعداد افراد رابطه اي دارد يعني اقليت بودن به معني آن است که از نظر تعداد نيز کمتر از گروه اصلي جامعه باشد. در اين مورد نظرها متفاوت است مثلاً گليزر، وپنهاين،تئودورس ، موريس ،اقليت را برابر با گروههاي قومي مي دانند که در يک جامعه بزرگتر قرار دارند. تعريف کلي آنها از اقليت اين گونه بيان شده است :گروهي هستند با سنت فرهنگي و احساس هويت مشترک به عنوان يک گروه فرعي از يک جامعه بزرگتر ،اما کساني نيز هستند که مخالف کاربرد کلمه اقليت هستند. کونورکسن يکي از اين افراد است و تعريف خود را اين گونه بيان مي کند :ملت همان گروه قومي است که به خود آگاهي رسيده است (احمدي ،1386:-37 39). همانطور که مشاهده شد در اين تعاريف ويژگي قرار داشتن يک گروه قومي در يک جامعه بزرگتر ملاک اقليت بودن قرار گرفته است بنابراين اقليت قومي را اين گونه ميتوان تعريف کرد:در درون يک ملت يا کشور گروه اقليت به افرادي گفته مي شود که در ميان يک اکثريت قابل توجه از نظر زبان ،مذهب قوميت يا از جهات اهداف و مرام سياسي با اکثريت جامعه تفاوت داشته باشند(يورد شاهيان،1380:17). گفتن يک نکته ضروري به نظر مي رسد و آن اينکه اين اقليت زماني معنا و مفهوم اقليت ملي را به خود مي گيرد که آن گروه قومي در قدرت سهمي نداشته باشد و دولت آن تحت سلطه قوم دگري قرار گيرد(بشيريه،1384:280). اما در مورد اين مطلب که اين اقليتهاي قومي وقتي تحت سلطه يک قوم ديگر قرار مي گيرند سياست آن دولت با اين گروه اقليت چگونه است، بايد گفت که معمولاً دولت مرکزي نسبت به اقليتهاي قومي دو نوع سياست اجرا مي کند و آن اين که يا در جهت حفظ هويت فرهنگي آنها گام بر مي دارد يا سعي مي کند که فرهنگ آنها را در درون فرهنگ مرکزي جذب نمايد( بشيريه،1384:281). در مقابل سياست جذب فرهنگي دولت مرکزي،و از آنجا که اقليتهاي ملي داراي مشترکات فرهنگي تاريخي و زباني هستند ممکن است در برابر سلطه جويي قوم مرکزي ،از خود واکنش نشان داده و به درجات مختلف سازمان ببينند(بشيريه،1384:281-280). عوامل پيوند دروني اقوام : عوامل مختلفي در راستاي پيوند اقوام دخالت دارند مثل جد مشترک و.... ،در اين قسمت سعي مي شود تا مهمترين آنها شرح داده شوند. نژاد:در مورد اهميت نژاد در همبستگي قومي بايد بگوييم که نژاد در گذشته ، آن هم گذشته دور و در قرون وسطي از اهميت زيادي برخوردار بوده است اما امروزه اهميت گذشته خود را از دست داده است (يورد شاهيان،1380:13)اما مسئله نژاد هنوز در ميان قوميتها و گروههاي قومي از اهميت برخوردار است و گروهاي قومي بر يکي بودن نژاد خالص تاکيد فروان دارند. فرهنگ: فرهنگ يکي از عوامل اصلي يا تعئين کننده در هويت قومي مي باشد همچنين فرهنگ نقش مهمي را در تداوم يا از بين رفتن يک هويت قومي ايفا مي کند (گودرزي،1384:26). زبان:همانطور که در بالا اشاره شد فرهنگ نقش مهمي را در هويت بخشي به يک گروه قومي ايفا مکند اما اين فرهنگ ارکاني دارد که زبان يکي از ارکان اصلي فرهنگ يک قوم به حساب مي آيد(يورد شاهيان،1380:14)همچنين زبان يکي از بارزترين وجه تمايز فرهنگي و قومي ميان اقوام مختلف است(بشيريه،1384:282). بدين معنا که زبان به عنوان پديدهاي وضعي وقراردادي بين اعضاي هر قوم يا جامعه مشترک است و از اين رو ،اقوام و جوامع مختلف را از هم جدا ومتمايز مي نمايد به عنوان مثال هر قوم داراي نام است و واحدهاي تشکيل دهنده آن ،از فرد تا بزرگترين گروه نيز داراي نام مي باشند اين نامها تعئين کننده هويت هر قوم و اجزاي تشکيل دهنده آن مي باشند( گودرزي ،1384:27). زبان همچنين نقش پيوند گروههاي قومي را ايفا مي کند بطور مثال جمعيتهاي خاصي که در فراسوي مرزهاي دولتي و گاه با فواصل زياد از هم زندگي مي کنند را به يکديگر پيوند مي دهد(برتون،1384:27)براي آنکه بتوانيم اهميت زبان را در ميان گروههاي قومي بهتر نشان دهيم ،بايد بگوييم که تداوم زبان ميان آنها نشانه استقلال قومي و فرهنگي آنان به حساب مي آيد.(بشيريه،1384:282). مذهب:در مورد مذهب و دين مي توان گفت از آنجايي که در تمام جنبه هاي زندگي دخالت دارد و همچنين ارزشهاي اساسي و هنجارهاي يک جامعه را مي سازد نقش مهمي در همبستگي ميان اعضاي يک قوم ايفا مي کند همچنين عامل مهمي در مرزبندي بين جوامع و اقوام به شمار مي آيد(گودرزي ،1384:28-29) همچنين در مورد نقش دين در همبستگي اجتماعي مي توان به دورکهايم اشاره کرد که يکي از کارويژه هاي دين را همبستگي اجتماعي مي دانست ( بشيريه ،1384:224). اگر چه بايد بگوييم که در دنياي امروز دين و مذهب جايگاه خود را به عنوان عامل همبستگي از دست داده است و ديگر به عنوان عامل اصلي همبستگي محسوب نمي شود (يورد شاهيان،1380:14). همچنين لازم به ذکر است بگوييم که مذهب علاوه بر اينکه مي تواند نقش همبستگي را ايفا کند گاهي اوقات نيز عکس آن عمل مي کند مثلاً در مورد کشورهايي که در آن مذاهب گوناگون وجود دارد مثل هند ،عامل اصلي تضاد و مناقشه محسوب مي شود و باعث جهت گيري گروها نسبت به يکديگر مي باشد(يورد شاهيان،1380:15). گاهي نيز دين باعث مي شود تا نظم سابق و هويت سابق ميان گروه قومي از بين برود و نظم وهويت جديدي جايگزين آن شود بطور مثال مي توان از اسلام ياد کرد و آن اين که اسلام نظم گذشته اعراب را که متکي بر عنصر خون و نسب بود به کلي دگرگون ،و هويت جديدي را که مبتني بر عقيده بود را جايگزين آن کرد (فيرحي،1378:136). سرزمين: در مورد نقش سرزمين در همبستگي ميان يک قوم مي توان گفت مردمي که در يک سرزمين زندگي مي کنند به دليل نزديکي خواه ناخواه با يکديگر همبستگي زباني و فرهنگي پيدا مي کنن ( يورد شاهيان،1380:15) همچنين وجود يک سرزمين مشترک ممکن است به يک ارزش ميان افراد يک قوم تبديل شود به نوعي که آن قوم آمال وآرزوهاي خود را در آن سرزمين تصور کند. علل سياسي شدن گروههاي قومي: در گذشته ما شاهد درگيري ميان اقوام مختلف به شکل امروزي آن نبوديم. پيدايش مشکل اقليتهاي قومي در درون کشورها حاصل پيدايش ناسيوناليسم نوين بوده است که از يک طرف احساس همبستگي اقليتها را تقويت بخشيده است و از طرف ديگر احساس ناسيوناليسم قوم حاکم را تقويت کرده است که منجر به شدت يافتن کشمکش ميان آنها شده است ( بشيريه،1384:28). عواملي که پژوهشگران معتقدند که باعث سياسي شدن گروههاي قومي مي شود را مي توان در يک دسته بندي سه گانه جاي داد . دسته اول که مربوط مي شود به پديده محروميتهاي نسبي اقتصادي که با گسترش برابري اقتصادي مي توان آن را محدود کرد . دسته دوم مربوط است به گروه نخبگان که براي رسيدن به منابع و منافعي خاص دست به بسيج در درون گروههاي قومي مي زنند .در آخر و علت سوم مي توان از استعمار داخلي نام برد تمامي گروههاي قومي ملي ،همان طبقات اجتماعي –اقتصادي فرض مي شود و خود آگاهي قومي ،با خود آگاهي طبقاتي يکي است(هانتينگتون و واينر،1379:242). اما به عواملي که در سياسي شدن گروهاي قومي موثر است بايد سرکوب سياسي را نيز اضافه کرد که خود عاملي براي افزايش رودر رويي هاي نژادي است(بشيريه،1384:280). بطور کلي علت سياسي شدن اقليتهاي قومي نسبت به دولت مرکزي به عوامل بسياري از جمله تعداد جمعيت ،مساحت سرزميني،ميزان توسعه اقتصادي،ميزان سهم اقليتها در ثروت ملي و همچنين انسجام و تداوم اقليتهاي قومي ،تفاوت فرهنگي ميان آنها و اقوام مسلط و نيز برخورد اکثريت با آنها بوده است (بشيريه،1384:281). اما براستي سهم کدام يک در سياسي شدن گروههاي قومي بيشتر است؟ ساموئل هانتينگتون در کتاب درک توسعه سياسي اعتقاد دارد که ملي گرايي قومي نه ماحصل تبعيض اقتصادي يا تئوري نخبگان ،بلکه عامل اصلي آن در احساس و تعلق خاطر خويشاوندي است (هانتينگتون و واينر،1379:244-245). اما آنچه که از تجربيات گروهاي قومي بدست آمده به نظر مي رسد که معيار اصلي سياسي شدن يک گروه قومي ،فعاليت سياسي و درخواست آن گروه براي کسب خودمختاري و استقلال است(احمدي،1386:45). اما چرا گروههاي قومي دست به فعاليت سياسي زده و خواهان کسب خود مختاري يا استقلال مي شوند؟ درجواب اين سوال به تحقيقي که در کتاب توسعه سياسي صورت گرفته است اشاره مي کنيم. در اين کتاب در غالب مطالعات کشورهاي جهان سوم که بيشترين مشکلات قوميتي را دارا مي باشند، انجام شده و به اين نتيجه رسيده است که تمرکز بيش از اندازه روي دولت و توجه اصلي به پايتخت است و به مراکز قوميتهاي مختلف توجه کافي صورت نمي گيرد . ( هانتينگتون و واينر،1379:239)همچنين حسين بشيريه سر چشمه نارضايتيها و رنجشهاي قومي را در تسلط يک قوم بر دستگاه دولتي مي داند (بشيريه،1384:239). در مورد تمرکز بيش از اندازه اي که قوم مسلط نسبت به فرهنگ قوم خود دارد زمينه آن را مي توان در فرهنگ سياسي آنان پيدا کرد که هيچ اشارهاي به فرهنگهاي سياسي ، اقليتهاي قومي حتي آن هنگام که اين اقليتها درصد قابل توجهي ازجمعيت را شامل مي شوند ،نمي کنند. (هانتينگتون و واينر،1379:239)اين دوري از گروه حاکم سبب آن مي شود که اقليت قومي احساس دلبستگي بسيار کمتري نسبت به دولت يا همان حکومت مرکزي داشته باشد. (هانتينگتون و واينر،1379:239). اما هميشه اينگونه نبوده که اکثريت قدرت و دولت را در اختيار داشته باشند بلکه در جوامعي هم سابقه داشته که يک گروه قومي اقليت قدرت سياسي را بدست گرفته باشد.بطور کلي در مواقعي که گروه قومي اکثريت قدرت سياسي را بدست داشته باشند ممکن است برخوردهايي به صورت پاکسازي ،استحاله يا شبيه سازي با گروه هاي قومي اقليت صورت گيرد.اما در جوامعي که گروه قومي اقليت دارنده قدرت سياسي است اکثريت خارج از قدرت سهم خود را از قدرت سياسي طالبه مي کنند (مقصودي،1380:54). خواسته هاي سياسي گروههاي قومي: در مورد خواسته هاي سياسي گروه هاي قومي نظرات مختلفي بيان شده است .عده اي آنها را تجزيه طلب مي دانند و عده اي ديگر خود مختاري را هدف اقليتهاي قومي مي دانند در دهه گذشته مطالعات متعددي درباره نحوه برخورد اقليتها با دولت انجام شده است و نتايج بدست آمده گوياي اين واقعيت است که در غالب موارد که يک جنبش تجزيه طلب فعال بوده ،عده زيادي که اکثريت آن گروه را تشکيل مي دادند موافق تجزيه نبوده و صرف نظر از برخورد آنها با مسئله تجزيه طلبي ،موافق تغيير نظام سياسي در جهت کسب خودمختاري بيشتر هستند(هانتينگتون و واينر،1379:255). همچنين گروه هاي قومي بيشتر به رهايي از تسلط افراد و گروه قومي ديگر ، تا داشتن يک کشور مستقل و فاکتور آن يعني داشتن روابط خارجي با ساير دولتها توجه داشته اند. (هانتينگتون و واينر،1379:257). بطور کلي در کتاب درک توسعه سياسي بعد از بررسي مطالعات نسبت به تجزيه طلبي قومي به اين نتيجه مي رسيم که هدف اکثريت اعضاي اقليتهاي قومي چيزي کمتر از تجزيه کشور است و معمولاً تعداد کساني که حاضر به پذيرش خودمختاري هستند نسبت به کساني که خواهان تجزيه اند به مراتب بيشتر است(هانتينگتون و واينر،1379:256). لازم به ذکر است که اين به معناي آن نمي باشد که همه درگيريهاي قومي به دنبال خود مختاري هستند بلکه آن دسته از بحرانها يا خواسته هاي آنان که به خوبي مديريت نمي شوند تا اين حد پيش مي روند که خواهان کسب خودمختاري مي شوند(دي سيسک،1379:25). راهکارهاي کاهش احساس ناسيوناليستي ميان گروههاي قومي: براي روشن شدن مطالبي که در ادامه قصد گفتن آن را داريم ابتدا بهتر است تا با نظريه کارکرد گرايي بحث را شروع کنيم . نظريه کارکردگرايي معتقد است کليه سنن و مناسبات و نهادهاي اجتماعي دوام و بقايشان به کار يا وظيفه اي بستگي دارد که در نظام اجتماعي يعني کل بر عهده دارند همبستگي عناصر با يکديگر و همبستگي کل يا اجزا ،مستلزم بقاء کل و مفيد بودن اجزاء و مشارکت هر يک از عناصر در بقاي ساخت نظام است(حشمت زاده،1379:57). از مطلب فوق چنين برداشت مي شود که براي حفظ همبستگي يک نظام تک تک اجزاي آن بايد در آن نظام مشارکت داشته باشند يعني آن چيزي که ما در مورد اقليتهاي قومي در کشورهايي که با اين مشکل مواجه هستند نمي بينيم. براي کاهش يا حل تنوع قومي با توجه به آن که اکثريت به چيزي کمتر از استقلال يعني خود مختاري راضي هستند مي توان فرمول يا راه حل ارئه داد و اين راه حل براي موفقيت بايد داراي مقادير کافي از تمرکز زدايي در اقتدار باشد (هانتينگتون و واينر،1379:25). اين تمرکز زدايي بايد با مديريت قوي صورت گيرد به نوعي که بتواند خواسته هاي گروه قومي مخالف را در يک چارچوب دمکراتيک سامان دهد اين اقدامات بايد به صورتي انجام شود که عاري از خشونت باشد به طوري که مردم احساس کنند داراي يک حکومت مشترک هستند حکومتي که با انتخابات آزاد،منصفانه و سامان مند،پاسخگويي،شفافيت،امنيت و حقوق بشر را براي شهروندان به همراه آورد(سيسک، 1379:26). اين نحوه مشارکت گروههاي قومي در سياست ملي به اشکال گوناگوني مي تواند صورت گيرد اما آنچه اين ميان مهم است تقسيم قدرت ميان گروههاي قومي است اصطلاح تقسيم قدرت توسط صاحب نظراني چون ارند ليج فارت به عنوان اصولي تعريف شده که هنگام به اجرا گذارده شدن به هر گروه و بخشي از جامعه که داراي هويت شاخص هستند و امکان وتوانايي طرح مسائل به نمايندگي از گروه خودرا دارند قدرت تصميم گيري در مسائل مشترک را مي دهدو براي هر گروه درجه اي از خودمختاري بر سر مسائل مهم خود را تامين مي نمايد(سيسک، 1379:27). آبراهاميان،يرواند(1381)،ايران بين دو انقلاب . کاظم فيروزمند و ديگران .تهران: مرکز. احمدي،حميد(1386)، قوميت وقوم گرائي در ايران .تهران:ني. احمدي،حميد(1383)،هويت،مليت،قوميت.تهران:توسعه علوم انساني. اسميت،انتوني(1383)،ناسيوناليسم. منصور انصاري.تهران:مطالعات ملي. بابائي،غلامرضا علي(1384)،فرهنگ سياسي ارش.تهران :اشيان. بابائي،غلامرضا علي.بهمن آقائي(1365)،فرهنگ علوم سياسي.تهران:ويس. برتون،رولان(1384)،قوم شناسي سياسي .ترجمه ناصر فکوهي.تهران:ني. بشيريه،حسين(1384)،جامعه شناسي سياسي .تهران:ني. بشيريه،حسين(1385)د يباچه ائي بر جامعه شناسي سياسي ايران(دوره جمهوري اسلامي).تهران:نگاه معاصر. بيگدلي،محمدرضا(1383)،ترکمنهاي ايران.تهران:پاسارگاد. جلائي پور،حميد رضا(1381)جامعه شناسي جنبشهاي اجتماعي.تهران:طرح نو. جلائي پور،حميد رضا.(1372) کردستان و علل تداوم آن پس از انقلاب اسلامي.تهران:وزارت خارجه. .حافظ نيا،محمدرضا(1380)،جغرافياي سياسي ايران.تهران:سمت. حشمت زاده،محمد باقر( 1379)،ايران ونفت.تهران: مرکز. .حقيقت صادق(1381)توزيع قدرت در انديشه سياسي.تهران:هستي نما.

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته