تحقیق شخصيت هاي برجسته دوره ساسانيان

تحقیق شخصيت هاي برجسته دوره ساسانيان (docx) 32 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 32 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

شخصيت هاي برجسته دوره ساسانيان تنسر در منابع تنسر دربرقراري‌ حكومت‌ و سپس‌ نظام‌ يك‌ «خدايي»‌ همواره‌ همراه اردشير بود. بعد از پيروزي‌ اردشير نيز بعنوان‌ مشاوره‌، در همه‌ حال‌ وي‌ را يار وهمراه‌ بوده است ‌ منبع‌ اطلاعاتي‌ كه‌ امروزه‌ در مورد او داريم‌ يكي‌ روايات‌ متعدد پهلوي‌ است‌ كه‌ در آن‌ ميان‌ كتاب‌ دينكرد (كتاب‌ سوم‌ و چهارم‌) به‌ علت‌ قدمت‌ آن‌ از جايگاه‌ ويژه‌اي‌ برخوردار است .روايات عربي و فارسي که ظاهرا مبتني بر رساله اي بوده است به‌ زبان‌ پهلوي‌ كه‌ ابن‌ مقفع‌ آن‌ را در قرن‌ دوم‌ هجري‌ به‌ عربي‌ ترجمه‌ كرده‌ است‌.مورخان‌ و نويسندگان‌ بعدي‌ برخي از متن پهلوي‌ و بعضي‌ از متن عربي‌ ابن مقفع استفاده‌ كرده‌اند. در كتاب‌ چهارم‌ دينكرد مي خوانيم که هنگام‌ ورود اسكندر به ايران‌ ، جفاهايي‌ در حق‌ كتاب‌ اوستا روا داشت‌ ‌ كه بعدها‌ بلاش‌ اشكاني‌ همه‌ قسمت‌هاي‌ پراكنده‌ي‌ اوستا را جمع‌ آوري‌ كرد در اينجا به‌ تنسر اشاره‌ مي‌كند آنجا که مي‌گويد:« اردشير بابكان‌ به‌ «راست‌ دستوري‌» تنسر همه‌ ادبيات‌ ديني‌ پراكنده‌ را جمع‌ و به‌ درگاه‌ آورده‌ و تنسر يكي‌ ازآن ها را انتخاب‌ و ديگر را رد مي‌كند». پس‌ از دينكرد به‌ ترتيب‌ تاريخي‌ در كتاب‌ مروج‌ الذهب‌ به نام‌ او بر مي‌خوريم‌ آنجا كه‌ مسعودي‌ از او به نام‌ بيشر ياد مي کند. مي‌گويد :«او از "زهاد"و شاهزادگان‌ عصر به‌ شمار مي‌رفت‌ و پيرو مذهب‌ افلاطوني‌ و آراء سقراط‌ و افلاطون‌ بود. وهمين‌ مولف‌ در كتاب‌ ديگر خويش‌ التنبيه‌ و الاشراف‌ نيز نام‌ او را مي‌برد كه‌ ذكرش‌ خواهد آمد. مؤلف‌ ديگري‌ كه‌ بعد از مسعودي‌ از تنسر نام مي برد ابوعلي‌ مسكويه‌ است‌ كه‌ ذكرش‌ خواهد آمد. ابوريحان‌ بيروني‌ به‌ مناسبتي‌ كه‌ از ازدواج‌ بين‌ گبران‌ سخن‌ مي‌راند از نامه‌ تنسر ذكر به‌ ميان‌ مي‌آورد و از وي‌ به عنوان‌ ‌«توسر هر بذ الهرابذه» نام‌ برده‌ و بخشي‌ ازنامه‌ وي‌ را در همين‌ ارتباط‌ نقل‌ مي‌كند.در کتاب فارسنامه از تنسر با نام‌ تيسار و عنوان‌ وزير اردشير ذكري به‌ ميان‌ مي‌آورد. كسي‌ كه‌ بيش‌ از ديگران‌ در مورد تنسر مطلب‌ آورده‌ و نامه‌ وي‌ را نقل‌ كرده‌ است‌ ابن‌ اسفندياري‌ است‌. در اين‌ نامه‌ تنسر به‌ زندگي‌ و گذشته‌ خود اشاره‌ مي‌كند.. در زبده‌ التواريخ‌ نوشته‌ ابوالقاسم‌ عبداله‌ بن‌ علي‌ بن‌ محمد كاشاني‌ كه‌ تاريخ‌ عمومي‌ است‌ و به‌ زبان‌ فارسي در دوره‌ مغول‌ نوشته‌ شده‌ است‌. نيز درباره‌ تنسر مطالبي‌ آمده‌ است‌. درگات‌هاآمده‌ است‌ كه‌ اردشير پيشواي‌ بزرگ‌ به‌ قول‌ دينكرد هرپتان هرپت‌ تنسر را به‌ جمع‌ آوري‌ اوستا گماشت‌ تنسر از علماي‌ بسيار مشهور آن‌ زمان‌ بود . به‌ غير از منابعي‌ كه‌ بالا ذكرشان‌ به‌ ميان‌ آمد در هيچ‌ منبع‌ ديگري‌ يادي از تنسر به‌ ميان‌ نيامده‌ است‌. هيچ‌ يك‌ از كتيبه‌ها و نقوش‌ اين‌ دوره‌ نيز از وي‌ خبري‌ به دست نمي دهند. تاريخ‌ بزرگ‌ و مهم‌ طبري‌ و شاهنامه‌ فردوسي‌ كه‌ از جمله‌ كاملترين‌ منابع‌ براي‌ دورة‌ ساساني‌ به‌ شمار مي‌آيند نيز ذكري‌ از او به‌ ميان‌ نياورده‌اند و در آن ها از نام‌ تنسر خبري‌ نيست‌. علل‌ چرايي‌ آن‌ را بعد از اقدامات‌ تنسر و معرفي‌ كامل‌ آن‌ بررسي‌ خواهيم‌ نمود. 1-1-5 تنسر تنسر هيربدان‌ هيربد، يكي‌ از دانشمندان‌ معروف‌ فارس‌ در عصر ساساني‌ است‌. با آنكه‌ پدرش‌ يكي‌ از شاهان‌ و امراي‌ محلي‌ فارس‌ بود، ولي‌ او به‌ دانش‌ و كمال‌ گرايش‌ پيدا كرد. از شروع‌ حكومت‌ ساساني‌ تنسر يكي‌ از شخصيت‌هاي‌ مذهبي‌ بود كه‌ بيشترين‌ سهم‌ را در مبارزه‌ ضد اشكاني‌ و بر سر كار آوردن‌ حكومت‌ ساساني‌ و رونق‌ بخشيدن‌ به‌ آن‌، بر عهده‌ داشت‌. وي‌ در عهد پارتي‌ روحاني‌ گوشه‌گيري‌ بود، و به‌ محض‌ آگاهي‌ از شروع‌ مبارزات‌ ضد حكومتي‌ خاندان‌ ساساني‌ وارد ميدان‌ شد. از آنجا كه‌ اردشير مردي‌ دور انديش‌، دانشمند، هوشيار، قاطع‌ و سخت‌ بودو بسيار مشورت مي‌كرد و در تدبير ملك‌ اعتماد او بر مردي‌ فاضل‌ بود از ايرانيان‌ كه‌ تنسر خوانده‌ مي‌شد و او هيربد بود. و همواره‌ به‌ تدبير امور مشغول‌ بود و درسياست‌ مملکت با او به‌ مصلحت‌ مي‌نشست‌ تا همه‌ ملوك‌ ولاياتي‌ كه‌ مجاور بودندبه‌ طاعتش‌ در آمدند.وي‌ خواهان‌ آن‌ شد كه‌ زندگاني‌ خويش‌ را تنها در راه‌ آماده‌ ساختن‌ كار براي‌ اردشير بگذارند پس‌ مشاور و معتمد ناصح‌ ، اردشير گرديد. و چندان‌ كوشيد تا به‌ تدابير او تيغ‌ اردشير همه‌ شاهان‌ ، سران‌ ، لشكران‌ و مردمان‌ را به‌ زير پرچم‌ او در آورد و چنبر فرمانش‌ نهادند‌. او براي‌ اردشير دعوت‌ كرد و ظهور او را مژده‌ داد و براي‌ اين‌ منظور دعوتگران‌ به‌ ولايت‌ها فرستاد و زمينه‌ كار او را آماده‌ كرد تا پادشاهي‌ بدو رسيد و بر همه‌ ملوك‌ الطوايف‌ چيره‌ شد.از سوي‌ ديگر نامه‌هاي‌ مي‌نوشت‌ و به شهرستان ها مي‌فرستاد و در آن ها از دگرگوني‌هايي كه‌ اردشير در دين‌ و شهر ياري‌ پديد آورده‌ بود، دفاع‌ مي‌كرد ترديدي‌ نيست‌ كه‌ در منش‌ اردشير ويژگي‌هاي‌ بوده‌ كه‌ همان ها سبب‌ كاميابي‌ او شده‌ است‌. هنر تنسر اين‌ بود كه‌ توانست‌ دل هاي مردم‌ را به‌ سوي‌ او كشانده‌ و هواخواه‌ اردشير سازد. اردشير كه‌ خود از تبار روحانيون‌ بود به‌ بزرگترين‌ روحاني‌ آن‌ دوره‌ يعني‌"تنسر" فرمان‌ داد تا به‌ تأسيس‌ دبير خانه‌ مذهبي‌ ،اوراِق پراكنده‌ كتابهاي‌ مقدس‌ را جمع‌ كرده‌ و جامعه‌ روحانيت‌ دولتي‌ را تشكيل‌ ‌دهد. در دينكرد آمده‌:«خدايگان‌ (بغ‌ ) اردشير شاهنشاه‌ پسر بابك‌ از داور راست‌ كردار توسر(تنسر)درخواست‌ كه‌ همه‌ آموزه‌هاي‌ پراكنده‌ را در دربار فراز آورد. توسر فرمانبرداري‌ كرد؛ او آن ها يي‌ را كه‌ راست‌ تر بودند برگزيد و بقيه‌ را كنار نهاد پس‌ فرمان‌ داد از اكنون‌ تنها آن‌ هايي‌ راستند كه‌ بر پايه‌ دين‌ مزدايي‌ باشند. چون‌ اكنون‌ ناآگاهي‌ و بي‌ دانشي‌ دربار آن ها نيست‌». اين‌ قطعه‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ اردشير با آن‌ كه‌ خود از خاندان‌ روحاني‌ بود درباره‌ مذهبي‌ كه‌ بعدها دين‌ رسمي‌ شاهنشاهي‌ شد چندان‌ خبره‌ نبود، پس‌ موبدي‌ را به‌ نام‌ تنسر به‌ عنوان‌ مرجع‌ ديني‌ برگزيد. باز اين‌ قطعه‌ سر نخ‌ ديگري‌ نيز در اختيار ما مي‌گذارد كه‌ منابع‌ ديگر نيز از آن‌ تاييد مي‌كنند و آن‌ اين‌ است‌ كه‌ نظريات‌ ديني‌ اردشير را همه‌ زرتشتيان‌ نپذيرفته‌اند. درآغاز متن‌ مي گويد اطلاعات‌ پراكنده‌اي‌ درباره‌ كيش‌ زرتشتي‌ وجود داشته‌ كه‌ شايد بدان‌ معنا باشد كه‌ باورها يا دريافت‌هاي‌ متفاوتي‌ از اين‌ دين‌ موجود بوده است‌. در نتيجه‌ تنسر مامور مي‌شود كه‌ بر اساس‌ متون‌ و اسناد مكتوب‌ باقي‌ مانده‌ و روايت‌ شفاهي‌ موبدان‌ "معتمد" دين‌ زرتشتي‌ را سامان‌ دهد. تنسر گذشته‌ بر اينكه‌ متن هاي مقدس‌ زرتشتي‌ را گرد آوري‌ و اوستاي‌ فراموش‌ شده‌ را از نو تجديد كرد، نوشته‌هاي‌ ديگري را نيز گرد آوري‌ نمود. تنسر رسائل‌ نكو دارد در اقسام‌ تدبيرهاي‌ شاهاني‌ و ديني‌، كه‌ ضمن‌ آن‌ از اردشير و احوال‌ او سخنن‌ دارد و اعمالي‌ را كه‌ در پادشاهي‌ خود كرده‌ كه‌ در دين‌ ملك‌ آورده‌ كه‌ بدوران‌ ملوك‌ سابق‌ نبوده‌ است‌ توجيه‌ مي‌كند كه‌ به‌ مقتضاي‌ وضع‌ آن‌ روزگار صلاح‌ چنين‌ بوده‌ است‌. از جمله‌ نامه‌ او به‌ ما چشنسف‌ است‌ و نامه‌ او به‌ پادشاه‌ هند نامه‌هاي‌ ديگر. 2-1-5 تنسر شخصيتي تاريخي‌ تنسر در نسخهاي مختلف به صورت هاي گوناگون و با شغل هاي متفاوتي ذكر شده است . در دينكرد به صورت توسر است‌. ابوريحان‌ بيروني‌ از وي‌ به عنوان‌ «توسرهر بذ الهرابذه»‌نام‌ برده است . ابن‌ بلخي‌ مي‌گويد:« اردشير وزيري‌ داشت‌ نام‌ او «تيسار» و پيش‌ از آن‌ ازجمله‌ حكيميان‌ بوده‌ است در نامه تنسر سمت‌ هر بد هرابده‌ را داشت‌. آيا براستي‌ چنين‌ كسي‌ وجود داشته‌ است‌؟ عمده‌ي‌ اطلاعاتي‌ كه‌ ما از او داريم‌ از كتاب‌ دينكرد است‌. در آن‌ كتاب‌ چنين‌ آمده‌ است‌:« هرگاه‌ مردم‌ از توسر راستگو که هيربد ونماينده‌ بزرگ‌ دين‌ است‌ پيروي‌ كنند، هرگز فتنه و دروغ‌ و پرستش‌ نا راستين‌ ديوان‌ به‌ كشورها راه نخواهد يافت‌» پاسخ‌ اين‌ پرسش‌ را به‌ جايي‌ ديگر، پس‌ از بررسي‌ ابرسام‌ موكول‌ مي‌كنيم‌. اما سؤالي‌ ديگر كه‌ مطرح‌ است‌ اين‌ است‌ كه‌ چرا تنسر به‌ مقام‌ موبدان‌ موبد نرسيده است ‌؟ با توجه‌ به‌ مطالعات‌ انجام‌ گرفته‌، سلسه‌ مراتب‌ روحاني‌ در آن‌ دوران‌ بوجود نيامده‌ بود و اين‌ سلسه‌ مراتب‌ در پادشاهان‌ آينده‌ شکل گرفت . هرچند كه‌ طبري‌ فردي به‌ نام‌ ماهر در دوران‌ اردشير را به‌ نام‌ موبدان‌ موبد ذكر مي‌كند ولي‌ اكثر منابع‌ مي‌گويند کرتير سلسه‌ مراتب‌ روحاني‌ را بوجود آورد و گرنه‌ تنسر با اين‌ نفوذ حتماً به‌ منصب‌ موبدان‌ موبد مي‌رسيد. سوال‌ ديگر آن‌ است‌ كه‌ چرا تنسر به‌ منصب‌ بزرگ‌ فرمذار نرسيد؟‌ شايد به‌ خاطر روحاني‌ بودنش‌ نمي‌توانست‌ به‌ اين‌ سمت‌ دست يابد. روحاني‌ بودن‌ وي‌ از سوي‌ منابع‌ ديگر تأييد شده‌ است‌. مثلاً مسعودي‌ در مروج‌ المذهب‌ وي‌ را مردي‌ زاهد مي‌داند. در نامه تنسر خود را اهل رياضت مي داند از سوي‌ ديگر بزرگ‌ فرمذار بيشتر كارهاي‌ اداري‌ را انجام‌ مي‌داد يا شايد در آن‌ زمان‌ بزرگ‌ فرمذاري‌ وجود نداشت‌. براي‌ بررسي‌ كردن‌ اين‌ موضوع‌ بايد تمام‌ احتمالات‌ را در نظر گرفت‌ ولي‌ كماكان‌ اين‌ سؤال‌ ناجواب‌ مانده‌ است‌ كه‌ آيا تنسر همان‌ ابرسام‌ است‌؟ ما در ادامه‌ ابتدا به‌ بررسي‌ شخصيت‌ ابرسام مي‌پردازيم‌ و سپس‌ مي‌كوشيم‌ سوال‌ فوق را پاسخ دهيم‌. 2-5 ابرسام‌ Abarsam ما به واسطه منابع‌ زير ابرسام‌ را مي شناسيم‌. طبري‌ از ابرسام‌ به عنوان‌ بزرگ‌ فرمذار ياد مي‌ كند آنجا كه‌ مي‌گويد:«اردشير چون‌ تاج‌ بر سر نهاده‌ و بر تخت‌ نشست‌ وكار خويش‌ را با قدرت‌ آغاز كرد و كسان‌ را مرتبت‌ها نهاد و يكي‌ را به‌ نام‌ ابرسام‌ وزير كرد و اختيار داد و كارها را به‌ دست‌ او سپرد ». و از وي‌ ايمن‌ بود زنان‌ و خواسته‌ همه‌ بدو استوار داشتي‌. او را يكبار ديگر در اردشير خوره‌ كه‌ به نيابت‌ اردشير نشسته‌ بود مي‌بينم‌ ماجرا از اين‌ قرار است‌:اردشير مهرك‌ را در اردشير خوره‌ به‌ بندگي‌ خود خواند و چون‌ سربه‌ فرمان‌ ننهاد‌ به‌ سوي‌ او شتافت‌ ومهرک‌ را به‌ دست‌ آورد و كشت‌.پس‌ از آن‌ ابرسام‌ را بر اردشير خوره‌ فرمانده‌ نمود. او وقتي‌ به‌ اين‌ مقام‌ رسيد كه‌ اردشير، ملك‌ استخر را فتح‌ كرده‌ بود. شاه‌ اهواز كه‌ اردوان‌ او را با لشكر به‌ جنگ‌ اردشير فرستاده‌ بود به‌ اردشير خوره‌ رسيد و ابرسام‌ وي‌ را شكست‌ داد. ابر سام‌ در زمان‌ پيري‌ دخالتي‌ در امور داخلي‌ قصر شاهي‌ مي‌يابد . طبري‌ ضمن آوردند داستان‌ دختر اردوان‌ و اردشير و تصميم‌ اردشير در به قتل‌ رساندن او نامي‌ از هر جبد ابن‌ سام‌ مي‌برد كه‌ اردشير زن‌ را براي‌ كشتن‌ به‌ او سپرد. و اين‌ ماجرا در كارنامه‌ اردشير بابكان‌ به‌ طور كامل‌ شرح‌ داده‌ شده‌ است‌. (كارنامه‌اي‌ اردشير بابكان‌ صص‌.60ـ51) اردشير به‌ پاداش‌ فداكاري‌هايي‌ كه‌ ابرسام‌ به‌ خرج‌ داده‌ بود دستور داد كه‌ صورت‌ ابرسام‌ را روي‌ سكه‌ها و فرش‌ها نقش‌ كنند، و اين‌ رسم‌ تاانقضاي‌ حكومت‌ آنان‌ معمول‌ بود. از اين‌ جهت‌، ابرسام‌ شكوه‌ و جلال‌ شاهانه‌ اردشير را دارد. منابع‌ اسلامي‌، ابرسام‌ را وزرگ‌ فرمذار دانسته‌اند. آيا او به‌ چنين‌ سمتي‌ دست يافت؟ با توجه‌ به‌ اطلاعات‌ كتيبه‌هاي من‌ جمله‌ كتيبه‌ شاپور در كعبه‌ زرتشت‌ بابك‌ هزارپت‌ در فهرست دربار اردشير بعد از‌ اعضاي‌ ديگري‌ از خانواده‌ شاهي‌ ذكر شده‌اند و ذكري‌ از ابرسام‌ به‌ ميان‌ نيامده‌ است‌ حال آن‌ كه‌ انتظار مي‌رفت‌ به صدر اعظم‌ مشهور و مقتدر ارشير يعني‌ ابرسام‌ _كه‌ در منابع‌ اسلامي‌ از او ذركري‌ به‌ ميان‌ آمده‌ است‌ _ اشاره‌ شود. اما اوچنين‌ سمتي‌ ندارد.به‌ اعتقاد كريستن‌ سن‌ بابك‌ شايد در اينجا صدر اعظم‌ بوده‌ است‌. از كتاب‌ كريستن‌ سن‌ در ستايس‌ اردشير ما مي توانيم‌ حدس‌ بزنيم‌ كه‌ ابرسام در يك‌ موقعيت‌ بالا بازنشسته‌ شده‌ و به‌ عنوان‌ يك‌ سياستمدار پير مورد احترام‌ بود. مشكل‌ است‌ كه‌ نام‌ او را به‌ عنوان‌ حاكم‌ شهر يا حوزه‌اي‌ از اردشير خوره‌ ببينيم‌ (گور يا فيروزآباد).منابع‌ عربي‌ و فارسي‌ چنين نقل مي کنند که ابرسام‌ صدر اعظم‌ نخستين‌ پادشاه‌ ساساني‌ بود اگر چه‌ كتيبه‌ شاپور ظاهراً منابع‌ بعدي‌ را تأييد نمي‌كند. همه‌ اينها حاكي‌ از آن‌ است‌ كه‌ منصب‌ وزير اعظم‌ درابتداي‌ شكل‌گيري‌ ساسانيان‌ وجود داشته‌ است‌. 1-2-5 تنسر و ابرسام‌ در فارسنامه‌ عبارتي‌ در خصوص‌ وزير اردشير اول‌ مي‌يابيم‌. مؤلف‌ اين كتاب‌ مي گويد: اردشير وزيري‌ داشت‌ نام‌ او تيسار بود در باب نام تيسار ناشر كتاب نيكلسن در حاشيه نوشته است . ظاهرا تصحيفابر سام است كه طبري آن را ابرسام آورده است . درست‌ است‌ كه‌ رتبه‌ و منصب‌ اين‌ شخص‌ برابر سام‌ طبري‌ است ليكن‌ اسم‌ او را قطعاً تنسار (بجاي‌ تنسر)بايد خواند. زيرا تنسر يكي‌ از مشاهير خداوندان‌ مناصب‌ بزرگ‌ زمان‌ اردشير بود. مسأله‌ي‌ مهمي‌ كه‌ در اين‌ جا مطرح مي شود ‌اين‌ است‌ كه‌ آيا بايد تنسر و ابرسام‌ را يك‌ شخص‌ واحد فرض نمود ؟يا دو شخص متفاوت . در ابتدا نظرات مورخيني بيان مي شود كه ابرسام و تنسر را يكي دانسته و سپس به نظرات مخالفين نظريه فوق پرداخته مي شود؟ 1ـ ابرسام‌ بزرگفرمدار يعني‌ صدر اعظم‌ اردشير است‌. در حالي‌ كه‌ تنسر هربد الهرابذه‌ بود. 2ـ ابرسام‌ در زمان‌ پيري‌ دخالتي‌ در امور داخلي‌ قصر شاهي‌ مي‌يابد. در يك‌ افسانه‌ زن‌ اردشير را نجات‌ مي‌دهد. نام‌ اين‌ پيرمرد در متن‌ طبري‌ تصحيف‌ شده‌ است‌ گو اينكه‌ هر جبد ابن‌ سام‌ را در آن‌ جا ابرسام‌ بايد خواند، زيرا كلمه‌ اول‌ را ماركوارت‌ به درستي دريافته‌ است‌ كه‌ بايد هرگبد يا هرجبد باشد كه‌ يكي‌ از مناصبي‌ بزرگ‌ درباري‌ در عهد ساسانيان‌ بود، چون‌ منصب‌ هرگبدي‌ از مناصب‌ بود كه‌ تنها به‌ مرداني‌ از خاندان‌ ساساني‌داده مي شد . پس‌ ابرسام‌ بايد يك‌ نفر از ساسانيان‌ بوده‌ باشد. ابرسام‌ مقام‌ ارثي‌ هر گبذي‌ را داشت‌ اين‌ شغل‌ خاص‌ دودمان‌ ساساني‌ بود و كسي‌ كه‌ شاغل‌ اين‌ شغل‌ بود. اين‌ افتخار را داشت‌ كه‌ تاج‌ بر سر شاه‌ جديد بگذارد. چون‌ اين‌ منصب‌ يك‌ جنبه‌ نظامي‌ داشته‌ است‌ طبيعي است كه‌ ابرسام‌ به‌ كارهاي‌ لشكري‌ گماشته‌ شده‌ باشد. جنگ‌ او با شاه‌ اهواز نيز در همين‌ راستا بوده‌ است‌. اردشير او را به‌ شغل‌ غير ارثي‌ وزارت‌ اعظم‌ نيز منصوب‌ كرده‌ است‌. نوشته‌هاي‌ بالا بيشتر به‌ بررسي‌ ارگبذ مي‌پردازد و نقص‌ عمده‌ آن ها اين‌ است‌ كه‌ ارگبذ را با هر گبذ يكي‌ مي‌دانند در حاليكه‌ تفضلي‌ اين دو عنوان را متفاوت از يكديگر معرفي نمود .. 3_ محال است كه اسم هر دو نفر مورد بحث يكي باشد. 4ـ آنچه‌ از آثار او اعمال‌ دورة‌ زندگي‌ اين‌ دو شخص‌ در مآخذ ثبت‌ است‌ به‌ كلي‌ مباين‌ يكديگر است‌. طبري‌ يك‌ بار ابرسام را وزگفرمذار يعني‌؛ وزير الوزراء و بزرگترين‌ مأمور اردشير مي‌خواند بار ديگر هر گبذي مي شمارد .عنوان هرگبذ در خط عربي به صورت هرجبذ نوشته شده است تبديل هرجبذ دور از اذهان‌ به‌ هر بد (هير بذ پهلوي‌)كه‌ عنوان‌ معروفي‌ بوده‌ است‌ به‌ توسط‌ مورخان‌ يا ناسخان‌ تقريباً طبيعي‌ و اجتناب‌ناپذير بوده‌ است‌. پس‌ اختلاف‌ مورد بحث‌ كاملاً اساسي‌ است‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ خلط‌ ميان‌ عنوان‌ هر گبذ و هيربد كم‌ كم‌ به‌ خلط‌ ميان‌ هرگبذ ابرسام‌ و هيربد تنسر منجر گرديده است‌. ولي‌ باز اين‌ سوال‌ مطرح‌ مي‌شود. كه‌ اگر تنسر و ابرسام‌ دوشخص‌ باشند چرا تنسر به‌ مقام‌ ابرسام‌ نرسيده‌ است‌؟ درحالي‌ كه‌ از نوشته‌هاي‌ بالا مي‌توان‌ استنباط‌ كرد كه‌ خدمات‌ تنسر به‌ اردشير بيشتر از ابرسام‌ بود.در ادامه‌ به‌ بررسي نظرات مخالفين نظريه فوق مي پردازيم . بلعمي‌ در مورد ابرسام‌ در زمان‌ اردشير چنين‌ مي‌گويد :«او وزيري‌ بود موبدي‌ بزرگ‌ نام‌ وي‌ هرجبد بن‌ سام‌ با حكمت‌ بسيار واردشير از او ايمن‌ بود زنان‌ وخواسته‌ همه‌ بدو استوار داشتي‌». و فردوسي‌ هم‌ در جاي‌ كه‌ به‌ شرح‌ داستان‌ دختر اردوان‌ واردشير مي‌پردازد از شخصي‌ (ابرسام‌)با عنوان‌ وزير نام‌ مي‌برد چنان‌ كه‌ مي‌گويد. چنان‌ بود كه‌ روزي‌ بيامد وزير بـديد آب‌ درچـهره‌ اردشـير بدو گفـت‌ شاهـا انـوشـه‌ بـدي‌ روان‌ را با انديشه‌ توشه‌ بدي‌ و بعد فردوسي‌ وقتي‌ جواب‌ اردشير را به‌ وزير نقل‌ مي‌كند از قول‌ اردشير وي‌ را موبد خطاب‌ مي‌كند چنانكه‌ به‌ دنبال‌ ابيات‌ بالا چنين مي‌گويد: چنين‌ داد پاسخ‌ بدو شهريار كه‌اي‌ پاداكدل‌ موبد رازدار از مجموعه‌ ابيات‌ بالا در اين‌ داستان‌ و همچنين‌ از گزارش‌ بلعمي‌ بر مي‌آيد كه‌ در منبع‌ مورد استفاده‌ اين دو وزير و موبد در واقع‌ يكي‌ شخصيت‌ بوده‌ است‌ كه‌ يكبار از وي‌ بعنوان‌ موبد ويا هربد نام‌ برده‌ شده‌ است‌ و هر دو سمت‌ از آن‌ يك‌ نفر بوده‌ است‌. درنهايةالارب‌ نيز ظاهراً از اين‌ مرد بزرگ‌ درباري باعنوان‌ «هربذالهربذان‌» نام‌ برده‌ شده‌ است‌. مجموعه‌ اطلاعات‌ بالا در مورد ابرسام‌ كه‌ در جريان‌ داستان‌ دختر اردوان‌ از وي‌ درمنابع‌ ذكر شده‌ و با عنوان ها ي‌ وزير وموبد ويا «هيربد» از وي‌ نام‌ برده‌ شده‌ است‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ اين‌ شخص‌ ظاهراً دو عنوان‌ را با خود داشته‌ است‌. يعني‌ ضمن‌ اينكه‌ وي‌ وزير اردشير بابكان‌ بوده‌ است‌ و از مشاوران‌ و ياران‌ نزديك‌ وي به شمار مي‌آمده‌ است‌ در همان‌ حال‌ شخصيت‌ با حكمت‌ و علم‌ و دانش‌ و روحاني‌ بزرگ‌ بوده‌ كه‌ مورد اعتماد بسيار و مورد وثاق واطمينان‌ اندرون‌ شاه‌ و داراي‌ عنوان‌ هيربدان‌ هيربد هم‌ بوده‌ است‌ از طرفي‌ هم‌ بسياري‌ از خصلت‌ها و خدمات‌ و موقعيتي‌ كه‌ به‌ ابرسام‌ نسبت‌ داده‌ شده‌ است‌ قابل‌ انطباق با گزارشاتي‌ است‌ كه‌ در مورد شخصيت‌ تنيسرآمده‌ است‌. از گفته هاي‌ بالا چنين‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ ابرسام‌ موقعيت‌ ويژه‌اي‌ در دستگاه‌ اردشير پيدا كرد و مقام‌ پيشوايي‌ و رهبري‌ امورسياسي‌ و مذهبي‌ رابدست‌ آورد و به‌ لقب‌ تنسر كه‌ در واقع‌ تن‌ها را سر برده است‌ يعني‌ بر همه‌ افرادسروري‌ داشته‌ ‌ خوانده‌ شده‌ است‌ و به‌ ديگر سخن‌ مي توان‌ گفت‌ نام‌ هيربدان‌ هيربد كه‌ به‌ سمت‌ وزارت‌ اردشير انتخاب‌ شده‌ بود همان‌ ابرسام‌ بوده‌ است‌ و تنسر لقبي‌ بوده‌ كه‌ بعدها به علت نفوذ و موقعيتي كه‌ در امور مذهبي‌ و سياسي‌ و علمي‌ بدست‌ آورد به وي‌ داده‌اند. صرف نظر از اختلاف منابع چنين به نظر مي رسد كه تنسر و ابرسام‌ دو شخص‌ متمايز از يكديگر هستند .‌ اگر نامه‌ تنسر را نگاه‌ كنيم‌ متوجه‌ اين‌ مسئله‌ خواهيم‌ شد. حتي‌ عنوان‌ همين نامه‌ مي‌رساند كه‌ تنسر يك‌ شخصيت‌ تاريخي بوده و با لاترين مقام را در دربار اردشير به دست آورده مقامش بالاتر از وزارت بوده است وانگهي‌ سمت‌ وزيري بودن‌ بعدها در زمان‌ پادشاهان‌ آتي‌ بوجود آمد. اگر ما نگاهي‌ به‌ گفته‌هاي‌ كريستن سن‌ درهمين‌ نامه‌ تنسر بيندازيم متوجه‌ اختلاف‌ اساسي‌ بين‌ اين‌ دو نفر خواهيم‌ شد.( اين‌ مسئله‌ را در صفحات آتي بيشتر مورد بررسي قرار مي دهيم ‌) شايان‌ تاكيد است‌ كه‌ بعضي‌ كرتيرو تنسر را يك‌ شخص‌ مي دانند مثلاً لوكونين‌ تنسر را شخصيتي‌ افسانه ا ي‌ مي‌داند كه‌ نويسندگان‌ نامه‌ تنسر دردوره‌ انوشيروان‌ براي‌ كسب‌ حيثيت‌ و اعتبار بيشتر براي‌ نوشته‌ شان‌ كه‌ جهتي‌ خاص‌ را در مسائل‌ عصر انوشيروان‌ دنبال‌ مي‌كند آن‌ را به‌ تنسر خيالي‌ و به عهد اردشير نسبت داده اند و در واقع از نظر ايشان تنسر به جايگاه کرتير تکيه زده است و اقدامات کرتير را به تنسر خيالي به‌ زمان‌ اردشير نسبت‌ داده‌اند. 3-5 كرتير و تقويت روحانيت زرتشتي از كرتير به عنوان يكي از روحانيون با نفوذ قدرتمند هراس انگيز و قشري مذهب كه ديانت زرتشتي در زمان او و با تلاش هاي او به صورت يك دين همگاني و تثبيت شده درآمده نام مي‌برند. تا قبل از كشف و خوانده شدن كتبيه زرتشت واقع در نقش رستم و در زير كتيبه بزرگ شاهپور اول از وي اطلاعاتي در دست نبود. زيرا از اين شخصيت بزرگ درهيچ يك از روايات و نوشته‌هاي تاريخي كه به زبان پهلوي، عربي و فارسي باقي مانده ذكري به ميان نيامده است و او را نمي‌شناخته‌اند. تنها پس از كشف كتيبه زرتشت كه به همت مأموران موسسه شرق شناسي شيكاگو صورت گرفت با خواندن آن توسط شپرنگلينگ و هنينگ و مقايسه با ساير كتيبه‌ها بود كه شخصيت كرتير براي پژوهشگران ومحققين شناخته شد. درباره نام كرتير و معني آن در نزد پژوهشگران در مسائل تاريخي بحث وجود دارد، كه برخي آن را نام و برخي آن را لقب مي‌دانند. 1-3-5 كرتير در فاصله بين فرمانروايي دو شاپور ، تقريباً به غير از دورة پادشاهي نرسي ، ضعف پادشاهان ساساني موجب چيرگي نجبا و بزرگان و مخصوصاً مداخله موبدان درامور مربوط به حكومت شد.برقراي نفوذ همه جانبه موبدان و روحانيان زرتشتي در ايران عهد ساساني ، به وسيله كرتير عملي شد. اکنون درباره نام کرتير و معناي آن مطالبي را به نگارش در خواهيم آورد . كردر ، كه به غلط غالباً به صورت كرتير نوشته مي‌شود، به معني بُرنده است ( توجه شود به نشان كلاه او كه يك قيچي است. ) او روحاني بلند پايه ، مقتدر پر نفوذ و مخوفي است كه در ايران پيش از اسلام ، پس از شاه تنها شخصي است كه از خود سنگ نبشته اي بزرگ ( بر بدنة كعبه زرتشت در نقش رستم ) بر جاي گذاشته است. كريستن سن نام «كرتير » را ناروشن دانسته است . وي جز از ناروشني در تلفظ صحيح كلمه معتقد است «كرتير» نام شخص نيست، بلكه لقب و عنواني است كه به شخصي داراي مقام و منصب عالي داده شده است . نظر ديگري وجود دارد مبني بر اين كه «كرتير» نام شخص است و برجسته ترين روحاني عالي مقام كشور پس از درگذشت شاپور اول بوده است. هر تسفلد درباره نام و يا عنوان كرتير بر اين عقيده است كه نام مذكورعنوان و لقب افتخار آميزي است كه به صاحب عنوان داده شده است. و اين عنوان را مختص شخصيت‌هاي داراي مقام برجسته دانسته است ولي كريستن سن در نظريه هرتسفلد ابراز شك و ترديد كرده است. نام كرتير را وست به معني تاج ترجمه كرده تماس قبل از وي نيز همين نظريه را داشته ولي اسپرينگ لي پس از مطالعه و خواندن كتيبه‌هاي پهلوي دور كعبه زرتشت در سال 1940 ميلادي نشان داد كه اسم مذكور نام هيربدان هيربد زمان شاپور اول بوده است. آتاكاركليما آن را نام مستعار مي‌داند كه در قطعات قبلي مانوي ، كردل ناميده مي‌شود و مي‌توان آن را با شخصيتهاي درباري تازي مقايسه كرد كه عنوان خليل يا يمين اميرالمومنين را داشتند. اما شايد چنانكه عده‌اي معتقد هستند بين علامت قيچي روي كلاه كرتير در پيكره هاي وي با نام كرتير و يا لقب و منصب او و قدرت بي چون و چراي مذهبيش و اقدامات او در عهد شاهنشاهي شاهپور اول ، هرمزد اول ، بهرام اول و دوم ساساني ارتباطي بوده باشد، به طوري كه بعضي ازمورخان آن را علامت خانوادگي وي دانسته‌اند و بدين صورت خاندان وي را دوزنده (خياط ) معرفي كرده‌اند. البته اين نظر با توجه به وجود نظام كاستي در اين دوره پذيرفتني نيست، چون يك خياط يا فرزند وي نمي‌توانست به اين مرحله از پيشرفت و ترقي برسد. يحيي ذكاء اين نشان را در ارتباط با لقب و يا نام كرتير و كارها و اقدامات وي ذكر مي‌كند زيرا در ميان واژه‌هاي «كرتك» و كرده و يا « كرت» در پهلوي و فارسي و گويش‌هاي ايراني به معني بخشي از چيزي يا قطعه زميني محدود شده و بريده شده از زمين‌هاي پيرامونش مي‌باشد. وي با مطرح كردن اين نكته كه كارد به معني بريدن است ، و كارد هم كه در فارسي همان قيچي است همان كار را مي كند، و واژه‌هاي عربي قرض و مقراض و غيره كه در مجموع معني كندن و بريدن را مي‌دهند با واژه كرتير ( چه نام باشد و چه لقب ) همبستگي دارد پروفسور هينتز نيز قيچي را نشاني مي‌داند، كه بطور استعاري براي اعمال قدرت در اخذ تصميم مرتبط است زيرا كرتير با سمت بزرگترين داور شاهنشاهي، قدرت بر بدان و تصميم حتي در پيچيده‌ترين و سخت‌ترين مسائل بود. 2-3-5 كرتير و شاپور يكم و ترقي مقام وي در شاهان بعدي ما از دوران اوليه زندگي كرتير در قبل از شاپور اول اطلاع چنداني نداريم و تنها با استناد به سنگ نبشته وي در كعبه زرتشت مي‌توانيم بگوييم كه شاپور كرتير را همواره در مرتبه سادة هيربدي ( ايهرپت ) كه مقام وي در پادشاهي اردشير بوده نگه مي‌داشت . اين لقب نشان مي‌دهد كه يا او در آن زمان روحاني ساده بوده يا هنوز سلسله مراتب واقعي مذهبي پديد نيامده بود كه البته بعداً اين وضع تغيير مي‌كند. در فهرست دربارباريان شاپور يكم تنها از يك موبد ياد شده و آن نيز كرتير است … كه جايگاه كوچك «هيربد» را داشت و در فهرست درباريان نام او جزء يكي از آخرين نامها پس از زندانبان و دوازه بان كاخ شاهي آمده است . اما وي ، بدان سپاس كه به ايزدان و شاهپور شاهنشاه كرده بود پس از مدتي بعنوان سرپرست انجمن مغان در سراسر كشور انتخاب شد كه بدين صورت بر اثر فعاليت هاي وي «بر كردكان يزدان » (كارهاي ديني) افزوده شده و آتشكده ها بنا گرديده . وقفنامه‌هايي براي آتشكده‌ها در نظر گرفته شده حتي اداره ، بن خانه را به وي واگذار كردند . كرتير در همان زمان وظيفه خود مي دانست كه مدارس علميه‌اي (هيربدستان ) را تأسيس كند. در اثبات اين ادعاها و بيانات ، خود كرتير مي‌گويد:« در زمان شاپور يكم سراسر امپراتوري را بررسي كرده به تاسيس آتشكده‌ها پرداخته و به روحانيون پول و شايد قدرت بيش تري داده تا راضي شوند و آيين ‌ها و شعائر درست ديني را به ايشان آموخته است . او براي هر آتشكده‌اي فرماني با امضا و مهر خود «كرتير هيربد» صادر مي‌كرده تا به آن ها قدرت بيش‌تري اعطا كند». در روزگار شهرياري جانشينان شاپور بود كه ترفيع مقام كرتير آغاز گشت و همين امر ماية بالا رفتن سلسله مراتب مزدايي گرديده نخستين گام در اين زمينه را هرمزد اردشير ( هرمز يكم 273 ـ 272 م ) برداشت. هرمزد يكم با اعطاي «كلاه و كمر» و اعطاي منصب «هرمزد ـ موبد ] موبداهورامزدا[ » او را در رديف بزرگان دربار قرار داد. لقب موبداهورامزدا شايد بيشتر لقبي احترام ‌آميز و پر سپاس بود نه نمودار پايگاهي خاص دست كم در آغاز امر چنين بوده است. هنگامي كه هرمزد اردشير درگذشت بهرام يكم ( 276 ـ 273 ) به جاي برادر مهترش نرسه به تخت برآمد و بهرام يكم احتمالاً اين پيروزي را در سايه پشتيباني كرتير به دست آورد. چرا كه در زمان بهرام يكم مي‌بنيم كه اين شاه افتخارات بسياري به كرتير اعطا كرده است. نخست اين كه كرتير به مقام نيرومندترين فرد مي‌رسد، ثانيا قاضي القضات (دادور = داور ) سراسر امپراطوري مي‌شود اين انتصاب ، خود نشان دهنده‌ي آن است كه از آن زمان قضات از ميان روحانيون انتخاب مي‌شوند ثالثاً ، به مقام توليت آتشكده ناهيد در استخر دست مي‌يابد. در اين زمان تغييري رخ مي‌دهد. اين پايگاه قدرت، در بست در اختيار يك روحاني قرار مي‌گيرد و از اين رو در اواخر سده سوم ميلادي دگرگوني بزرگي در وظيفه شاه از سويي و اهميت و صعود سازمان حرفه‌اي مذهبي و سلسله مراتب آن از سوي ديگر رخ مي دهد. در زمان اين پادشاه كرتير، ماني را براي دين زرتشت خطرناك مي‌انگاشته است به همين خاطر كرتير با نفوذش منجر به توقيف و محاكمة وي شد . محاكمه اش چهار روز طول كشيد. سپس او را زنجير كشيده و26 روز در زندان نگاه داشتند و پس از روزها آزار و شكنجه . او را كشتند. به دنبال قتل ماني ، كرتير به تعقيب و آزارمانويان پرداخت و آنان را قلع و قمع كرد. زمينه را براي نفود بيشتر آيين كرتير هموار و نفوذ او را در كشور بيشتر و دين زرتشتي را كه به ادعاي لوكونين كه تا آن زمان رسمي نشده بود، آيين رسمي كشور كرد. آنچه در ادامه ي اين قسمت خواهد آمد افتخارات و مقام‌هايي كه كرتير در زمان بهرام دوم به دست آورد مطالبي را به نگارش در مي آوريم . مقدسي مي‌نويسد:« كرتير نفوذ فوق العاده‌اي بر بهرام ( دوم ) داشته است . بهرام رياست معبد آناهيتا را به كرتير داد و سرانجام او را موبدان موبد ناميد و به نوشته خود كرتير امور قضايي كشور را به او سپرد.» پايه و جايگاه كرتير به هنگام شاهي بهرام دوم به اوج و كمال رسيد براي رضايي خاطر اهورامزدا و ايزدان و بخاطر روان خويش مرا دركشور پايه و قدرتي بزرگ بخشيد و جايگاه قدرت بزرگم از اوست. و او مرا در همة كشور ادون بد ( ادون پت advehpat . بخش كنندة هدايا ميان پرستشگاهها) و پريستار … ، پرستشگاه آتش آناهيتا اردشير و ايزد آناهيتا كرد… كرتير در كتيبه خويش مي‌گويد:« از پادشاه ( بهرام دوم ) لقب رهانندة روان بهرام يافته و نيز سپاس‌هاي ديگر مانند پايگاه بزرگان و داور عالي امپراتوري و سالار آرامگاه دودماني در استخر و سرور مجريان آيينها در پرستشگاه آناهيتا به او اعطا شده است. » دادن لقب پرستار آتشكده آناهيت ـ اردشير در استخر و ايزد بانو آناهيت به كرتير نشان مي دهد كه بهرام دوم سنت همه نياكانش را كه احتمالاً نسل اندر نسل مقام موبد آناهيتا در استخر را ميراث مي‌بردند زير پا نهاده بود. احتمال مي‌رود كه براي نخستين بار از زمان برآمدن دولت ساساني اين لقب روحاني بسيار مهم از قدرت شاهي جدا گرديد. شايد اين در شخص كرتير اوج فرآيندي تدريجي بود كه گويا وي با پشتكار موجبات بنياد يافتن دستگاه ديني مزدايي به مثابه قدرتي مستقل را فراهم آورد . مناسبات ميان تاج و تخت و آتشگاه احتمالاً وارد مرحلة تازه‌اي مي‌شده است. شاهنشاهان ساساني در نتيجة مبارزه و كوشش كرتير قدرت ديني و قدسي خود را از دست دادند، اما اين امر در آن زمان آشكار نبود. و نرسي توانست اين مقام را دوباره به شاهنشاه برگرداند كه شرح آن بعد خواهد آمد. تاريخ ديني ايام پادشاهي هرمزد و دو بهرام مشحون از قدرت نمايي كرتير است كه احتمالاً در پشت سلطنت ظاهري بهرام دوم قدرت واقعي در دست او بوده است. قبل از آنكه به بحث كرتير و نرسي پرداخته شود لازم است شرحي درباره كتيبه‌هاي كرتير داده شود. 3-3-5 كرتير و كتيبه‌هاي وي همة كتيبه‌ها كرتير در روزگار پادشاهي بهرام دوم پديد آ‌مد. از اين كتيبه‌ها مشخص مي‌شود كه كرتير نمايندة بزرگ مذهبي و ( نگهبان روان ) شاه جوان بود.اين نكته كه به كرتير اجازه داده شده بود چهار كتيبه دربارة خدمتهاي خويش به كشور و دين در جايي كه بيشتر تنها و تنها جايگاه كتيبه‌ها و نقش‌هاي شاهي بود پديد آورد، نموداري است روشن از نفوذ «موبد اهورامزدا» در دربار ساساني. چرا كه كرتير يگانه فردي بيرون از خاندان سلطنتي است كه اجازه يافته شرح احوال و كردار خود را بر سنگ بنويسد. يعني كاري كه فقط به شاهان يا احتمالاً شاهزادگان ايراني اختصاص داشته است. كرتير براي آن كه مي‌خواست مطمئن شود كه شغل و عقايدش فراموش نخواهد شد در چهار كتيبه از خود ياد نموده است. اين كتيبه‌ها عبارتند از : 1ـ كتيبه سرمشهد كه شبيه به نوشته ديگرش در نقش رستم است و از خدمات خود كه براي استحكام دين زرتشت متحمل شده و موفقيت‌هائي كه در اين راه نصيبش گرديده صحبت مي‌نمايد. كيفر بزهكاران و پاداش نيكوكاران و كشف و شهودي كه براي وي در عالم روياست داده ساير مطالب اين كتيبه بزرگ را تشكيل مي‌دهد. مضامين اين كتيبه با مضامين كتيبه‌هاي پهلوي نقش رستم و نقش رجب _ متعلق به زمان شاپور و كرتير موبدان موبد_ يكسان مي باشد. 2ـ کتيبه ي نقش رستم پشت سر نقش شاپور و والرين . 3ـ کتيبه اي در ذيل كتيبه پهلوي شاپور بر بدنه كعبه زرتشت . 4ـ کتيبه اي در نقش رجب در فارس همراه نيمتنه‌اي از كرتير. كتيبه‌هاي كرتير دال بر كوششي است كه روحانيون زمان براي اشاعه و رونق زبان فارسي و تعميم آن درسراسر قلمرو و حكومتي از خود نشان داده‌اند. همه اينها كافي است تا معلوم شود كه بهرام دوم وي را ارج مي‌نهاد و همه اين القاب و عناوين را در زمان بهرام دوم بدست ‌‌آورد. دليل ديگر اينكه بهرام دوم در هنگامي كه بر تخت جلوس كرد از سن كمي برخوردار بود و همه كاره كرتير بود وي به اوج نفوذ خود مي‌رسد. شواهد ديگر مانند كتيبه‌هايش نيز اين گفته را تأييد مي‌كند. در اينجا لازم است كه به شرح حال خود كرتير و اقداماتي كه انجام داده را از زبان كرتير بيان پرداخته شود. كرتير مدعي است كه راست ديني ايراني را در مناطق آسياي صغير وسوريه كه درگذشته در دست ايرانيان بوده است از نو برقرار ساخته است. همچنين به دين مزديسن و مغان خوب ، احترام و اقتدار در سرزمين اعطاء كردم ، كفار يا افراد منحوا در جامعه‌ي مغان را كه درموضوعات مربوط به دين مزديسن و مناسك ايزدان ، زندگي ناپسندي را پيش گرفته بودند، من سرزنش وتوبيخ كردم . آن ها بهبود يافتند و من فرامين و حقوقي براي آتش ها و مغان بي شمار صادر نمودم . به ياري ايزدان و شاه شاهان تعدادي آتش و رهران درايران بنيان نهادم. ازدواج با محارم را رواج دادم . آن ها كه پيروي از ديوان مي‌نمودند به راهنمائي من به سوي يزدان باز گشتند. افسر از سر بسياري از تاجداران برگرفته شد كيش و آئين رونق و جلال يافت و امر خدا بر همه جا سايه افكن شد. اگر تمام كارهائي را كه انجام گرفته بنويسم بسيار به دراز خواهد كشيد. سپس مي‌گويد كه بهرجا كه ارتش شاهنشاهي قدم گذاشت آتشكده‌اي در آن بر پا شد… در انطاكيه و «تارس» و «كليكه» و «كاپادوكيه» و «ارمنستان» و گرجستان حتي در اراضي اشغالي آلانها معابد و آتشكده ها بنا كردم . با ساختن معابد جديد در سراسر مملكت و مرمت و تجديد نيروي معابد عهد هخامنشي ، ديري نپائيد كه سراسر ايران زير پوشش قدرت معنوي مذهب قرار گرفت، ثروتهاي بيكران خزائن معابد كه از طريق ماليات‌هاي گوناگون مذهبي ، نذور و صدقات مردم و هداياي شاهنشاهان و شاهزادگان و اشراف گردآوري مي‌شد ، و هر روز بر مقدار آن افزوده مي‌گرديد، به تدريج معبد را از صورت يك مكان مقدس خارج ساخت، و به صورت محل تجمع ثروت و يا بهتر گفته شود يكي از مراكز عمده اقتصادي در آورد. چون بهرام دوم در گذشت ( 293 م ) ، پسرش بهرام سكانشاه با حمايت كرتير به نام بهرام سوم بر تخت نشست . اما سلطنت او چيزي حدود چهار ماه بيشتر به طول نينجاميد و مخالفاني كه از حكومت پدرش و نفوذ كرتير در كارها ناراضي بودند، به رهبري نرسي او را از سلطنت بر كنار كردند. با آغاز سلطنت نرسي قدرت كرتير احتمالاً كاهش يافت، به ويژه كه در اين دوره مي‌بايست بسيار پير شده باشد . مي‌بينم كه نرسي نه تنها در كتيبه خود در پايكولي از اورمزد ( اهورامزدا ) بلكه از ناهيد نيز نام مي‌برد و اين نمايانگر علاقه ويژه او به ايزد ناهيد است كه نيايش اردشير قدرت خود را مرهون او بود. نرسي كيفيت تاجگذاري و سلطنت خداداد خود را بر تخته سنگ نقش رستم حجاري كرده است و اين همان طرز معروف قديم است ، يعني پادشاه حلقه نواردار را ، كه علامت سلطنت است ، از دست خداوند مي‌گيرد، خدا در اين كتيبه به صورت زني است كه گمان مي‌رود آناهيتا باشد.اين نشان مي‌دهد، كه نه تنها به پرستش اين ايزد دوباره اهميت مي‌بخشيد بلكه توجه خود را به آتشكده استخر كه در دست كرتير و دارودسته‌اش بود نشان مي‌دهد. در اين جا ديگر از حضور كرتير خبري نيست . زيرا ستارة او رو به افول گذاشته است. اين افول را مي‌توان كار مشترك نرسي و پاپك دانست . نرسي هنوز كاملا تخت خود را استوار نكرده بود ، كه در نبشته خود در پايكولي با حذف عنوان هايي كه بهرام دوم به كرتير داده بود از او به نام كرتير هرمزد ـ موبد ياد مي‌كند. چرا نام كرتير در تواريخ عربي و فارسي دورة اسلامي و حتي در نوشته‌هاي پهلوي ديده نمي‌شود؟ در حالي كه شناخت ما بيشتر همان كتيبه‌هاي چهارگانه بالا مي‌باشد. و آيا نرسي عامل اصلي حذف كرتير بوده يا خير؟ در حاليكه نرسي نسبت به اقليت‌هاي ديني امپراتوري سياست آزاد منشانه ا ي را دنبال مي‌كرد . كه شباهت نزديكي به روش پدرش داشته. بسياري از محققين ( مورخين ) ادعا كردند كه او فراموش شده بود ، زيرا نرسي با اين حامي سرسخت بهرام مخالف بود و وقتي كه به قدرت رسيد يادبودها و كارهايي كرتير را نابود كرد. ما مي‌دانيم كه نام نرسي به جاي بهرام در بيشابور جايگزين شده بود. اما غير از اين نرسي با ديگر عقايد بهرام با كرتير برخورد نكرد. وقتي كه ما آثار ناقص و از بين رفته كتيبه‌هايي پايكولي را بررسي مي‌كنيم ممكن است نتيجه بگيريم كه كرتير بعنوان دشمن نرسي به نظر نمي‌رسد . بلكه به عنوان هواداراني مثل بابك بيدخش اردشير هزار پت و رخش اسپهبد ( در خط 15 .m.p ) كه همه آن ها از هواداران نرسي در خط 6m.p به شمار مي‌‌آيند، محسوب مي‌شود. اگر نرسي، كرتير را سركوب نمي‌كرد چگونه مي توانستيم دليل عدم ذكر كرتير در متون ادبي فارسي را توجيه كنيم؟ نمي‌توان ادعا كرد كه يك تغيير سياسي نفوذ اين مغ قدرتمند را كاهش داده باشد مگر اين كه نرسي به او ضربه‌اي وارد كرده باشد . و يك حاكم بعدي با مظاهر و كارهايي كرتير مخالفت كرده باشد . از آن جاي كه كار كرتير اساسا مذهبي بود مي‌توان احتمال داد كه يك تغيير مذهبي در طي تاريخ ساسانيان باعث حذف كرتير شده باشد يا كار كرتير تحت عنوان نام ديگري تنسر حفظ شده يا در آثار باقي مانده باشد. به هر حال بايد تمام احتمالات را مورد بررسي قرا دهيم. به نظر مي‌آيد كه كرتير به عنوان ( موبدان موبد) از حاكمان هداياي بسياري را دريافت كرده است اما خود پرستي او نتوانسته بود جاي او را در سنت آتشكده‌هاي زرتشيان تثبيت كند. خلاصه آنكه كرتير يك مغ سياسي بود كه اساساً اهميت او واجد جنبه سياسي است اما به عنوان يك مغ او نمي‌تواست با حاكمان و وزراء يا ژنرالهايي كه نامهايشان در طي قرن‌ها در منابع باقي مانده رقابت كند ( تصادفاً نام كرتير ممكن است در تاريخ تحريف شده باشد. مثلاً طبري نام موبدان موبد اردشير را بعنوان پاهر ثبت كرده است. اگر چه كرتير تحت حكومت بهرام اول و دوم رشد و اوج گرفت تا در زمان اردشير. من تمايل ندارم كه صداقت مذهبي اين مغ را انكار كرده يا آن را كوچك شمارم. اما نمي‌توانم هيچ نقشه اي را براي از بين بردن خاطره او در دوره ساسانيان پيدا كنم. من تنها مي‌توانم بگوئيم كه صرف گذشت زمان باعث اين كار نشده است. چنين به نظر مي رسد كه نرسي عامل عمده كم رنگ شدن كرتير در آثار نبوده است. اگر نرسي اقدامي عليه كرتير انجام داد بخاطر اين بود كه كرتير بيشتر فرد سياسي بوده تا مذهبي . همانطور كه منابع مي‌گويند نرسي تسامح ديني داشت و اين تسامح تا زمان شاپور دوم به نوعي ادامه داشت پس نرسي نمي‌توانست كرتير را بخاطر نفوذ ديني از كار بر كنار کند. احتمال مي روداين نفود سياسي كه از طريق دين بدست آورده بود عاملي در برداشتن كرتير شد. احتمال زياد مي‌رود كه كرتير با نام ديگر در منابع اسلامي يا پهلوي ذكر شده باشد. اگر ما بتوانيم دلايلي داشته باشيم كه كرتير همان تنسر بوده است خيلي از مسائل مبهم حل خواهد شد. از اين طريق مي‌توانيم يقين حاصل كنيم كه تنسر در زمان اردشير مغي ساده نبود و اين ابر سام بود كه در زمان اردشير نفوذ زيادي داشته است. چطور ممكن است كرتير كه در چهار كتيبه ازخودش ياد كرده است در منابع اسلامي از او ياد نشده باشد . ترس كرتير از چه بوده كه در چهار كتيبه از خود ياد مي‌كند. بخاطر جاودان ماندنش و كارهايش بوده يا مسائل ديگر؟ چرا كرتير ريش ندارد؟ درحاليكه روحانيون مي‌بايست ريش داشته باشند آيا وي كوسه بود؟ يا خير؟ يا بخاطر اين بود كه از نفوذ زيادي برخوردار بود و نمي‌خواست مثل افراد زير دست خود باشد. آيا افراد بلند پايه خواجه بودند مثل ابرسام. اميدوارم كه روزي اين مسائل تاريك در تاريخ حل شوند. تنسر و كرتير براي جواب به اين سؤال شواهد كافي وجود ندارد و به همين خاطر بايد احتمالات را در نظر بگيريم چنين به نظر مي رسد كه كرتير همان تنسر باشد به دلايل زير : ما از منابع اسلامي متوجه شديم كه تنسر با رسم الخط‌هاي متفاوتي نوشته شده است . مثلاتوسر ، تيسار ، و غيره ما مي‌توانيم فرض كنيم كه تنسر در ابتدا يك مغ ساده بيش نبود و از احترام خاصي برخوردار نبود ولي بعدها سلسله مراتب با شرايطي كه اردشير مي‌خواست اتحاد دين و دولت را بوجود آورد زمينه را براي وي فراهم نمود در زمان اردشير فقط يك مغ ساده بود و از شهرت والي برخوردار نبود چرا كه اگر از مقام بالاي برخوردار بود به منصب وزير يا موبدان موبد مي‌رسد. حال اين احتمال مي‌رود كه وزير در ابتدا كارهاي سياسي انجام مي‌داد مانند ابر سام در جنگ اردشير خوره ـ پس تنسر بخاطر كارهاي ديني نمي‌توانست به اين منصب برسد . پس مي‌بايست به منصب موبدان موبد برسد. ولي اكثر منابع مي‌گويند كه در آن زمان سلسله مراتب مزدايي وجود نداشت . پس چرا از پاهر به عنوان موبدان موبد ياد مي‌كنند مي‌توان نتيجه گرفت كه موبدان موبد هم وجود داشت ولي تنسر هنوز به آن مرتبه نرسيده بود كه به اين منصب برسد ولي او نفوذ پيدا مي‌كند و در زمان شاپور هيربدي مي‌شود و بخاطر تسامح ديني در زمان شاپور اول زمينه براي وي وجود داشت و بعد در زمان هرمزد اول به منصب موبد اهورمزدا مي‌رسد كه معني اين واژه روشن نيست. در زمان بهرام اول بخاطر ضعفي كه داشت آلت دست وي قرار مي‌گيرد و به منصب بالاتري دست مي‌يابد و در زمان بهرام دوم موبدان موبد، پريستار آتشكده استخر مي‌شود و مناصب ديگر. مي بينيم که سلسله مراتب مزداي را اين فرد [تنسر]طي کرد . ولي منابع بجاي وي كرتير را قرار مي‌دهند و سلسله مراتب مزداي را به كرتير نسبت مي‌دهند. در حاليكه در ابتدا يا حتي قبل از ساسانيان سلسله مراتب مزداي وجود داشت .حال چگونه اين دو نفر را يک شخص ناميد .احتمال مي رود که کرتير يک لقب بوده نه يک شخص شايد لقبي براي تنسر چرا که در زمان ساسانيان دادن لقب ، پاداشي براي افراد محسوب مي شد 4-5 آذرپاد مهراسپندان پس از دوران كرتير كه نوعي تئوكراسي و استبداد مذهبي را در قلمرو شاهنشاهي حاكم كرد و روحانيون زرتشتي از قدرت بلامنازعي برخوردار شدند . با به سلطنت نشستن نرسي ، مرحله‌اي آغاز مي گردد كه امپراطوري از يك تسامح مذهبي برخوردار است اين تساهل تا زمان شاپور دوم ادامه مي‌يابد. ولي با به سلطنت نشستن وي كه دوران كودكي خود را تحت ارشاد و هدايت موبدان گذرانده و ذهنش براي تعصب آماده شده بود. همچنين به دليل رسميت يافتن مسيحيت در امپراطوري روم ( 313 م ) و حمايت قسطنطين امپراتوري روم از مسيحيان ايران سبب شد كه شاپور دوم به آيين زرتشتي در عرصه حاكميت ساساني قدرت خود را بازيابد و به تجديد و تقويت آن بپردازد.در نتيجه بار ديگر سياست و تعصب و تعقيب كه از زمان كرتير به بعد متوقف شده بود آغاز گردد، و بار ديگر روحانيون زرتشتي قدرت بيشتري بيابند. در اين ميان آذرپاد مهراسپندان به دليل داشتن تقدس، حكمت و كرامات ، از جايگاه ويژه اي در دستگاه دولتي و در ميان روحانيان برخودار گرديد و در بحبوبة اختلاف ديني ايران و روم توانست مدارج ترقي را به سرعت طي كند.كه ما در اين بخش به شخصيت ، زندگي و اقدامات وي خواهيم پرداخت. آذرپاد مهراسپندان را مي‌توان كرتير زمان شاپور دوم دانست . در حالي كه نام كرتير در هيچ يك از متن‌هاي پهلوي نيامده است. ولي آذرپاد مهراسپندان بارها در كتاب‌هاي پهلوي آمده و از او به عنوان يك شخصيت بزرگ مذهبي ياد شده است . آن چنان كه در كليه كتب ديني غالباً از آذرپاد سپندان سخن رانده اند.خصوصاً درباره معجزات و كرامات او گزارش داده‌اند كه در اين ميان كتاب دينكرد از اهميت بيشتري برخوردار است، و كتب پهلوي ديگري چون بندهش، زندوهومن يسن (بهمن يشت )، ارداويرا فنامه، شايست ناشايست و از اين قبيل، چيزي بيش از آنچه دينكرده آورده است، نياورده‌اند و تنها به همان جمع‌‌‌آوري اوستا توسط وي و معجزه مس گداخته اشاره كرده‌اند. علاوه بر اينها كتاب فارسي روايات داراب و هرمز نيز اطلاعات خوبي به ما مي‌دهد. در متون اسلامي جز به اشاره مطالب چنداني دربارة وي ندارد و بيشتر همان داستان مس گداخته را با استفاده از متون پهلوي نقل كرده‌اند. حال به زندگاني آذرپاد مي‌پردازيم. اطلاع ما از زندگي كودكي و جواني آذرپاد همان روايات داراب و هرمز مي‌‌باشد كه در آن اشاره شده است كه وي تا هفت سالگي در رنج اهرمن گرفتار و كافر بود و چندان مرتب پيش خداوند شب و روزنامه و راز و نياز مي‌كرد و از او ستايش مي‌نمود. خداوند او را علاج كرد و با تن شويي در آب از رنج اهرمن خلاصي يافت و ست احتمال مي‌دهد كه آذرپاد مهراسپندان در سال 290 ميلادي متولد شده و در سال 320 ميلادي به درجة موبدان موبدي ، يعني در يازده سالگي شاهپور كه پادشاه بود. و در سال 371 ميلادي در سن هشتاد و دو سالگي وفات يافته است. روايات داراب هرمزديار او را از سوي پدر به تخمه زرتشت اسپيتمان و از طرف مادر از خاندان گشتاسب شاه مي‌رساند. در بندهش فصل 33 كه سلسله نسب برخي از موبدان بزرگ و معروف ذكر شده در فقره 3 آن سلسله نسب آذرپاد مهراسپندان را به منوچهر مي‌رساند. بيروني وي را از خاندان دو سر (تنسر ) پسر منوچهر ذكر مي‌كند. آذرپاد مهراسپندان از مشهورترين موبدان عهد ساساني و از مقدسين زرتشيان است . كه در سنت زرتشتيان با صفات «انوشه روان » «پيروز بخت» و آراينده دين و «زرتشت ثاني از او ياد مي‌كنند. و كليه متون پهلوي كه از وي ذكر كرده‌اند، معجزه روي گداخته كه براي اثبات حقانيت ديانت زرتشتي و صحت متون گردآوري شده انجام داد نقل مي‌كنند. آن طور که از منابع و متون پهلوي بر مي‌آيد ظاهراً در عهد پادشاهي شاپور دوم به علت وجود اثرات انديشه مانوي گري و دين ماني كه در روياروي با آيين زرتشت ، رايج يافته و كم كم مي‌رفت كه مانويان بر مزديسنان تفوق يافته و آيين زرتشت براندازد.و نيز گرايشات زروانيگري از يك طرف و از طرف ديگر گسترش روزافزون دين مسيح در كشور ايران و رسميت يافتن آن در روم كه داراي كتاب مقدس و مكتوب نيز بودند باعث پيدايش شبهات ، مجادلات واختلافات مذهبي در كشور گرديد. معهذا شاهنشاه براي مرتفع ساختن مناقشات ديني آذرپاد مهراسپندان را بر‌آن گماشت كه كتاب مقدس را مرور كند و حجتي بر صحت تدوين آن به دست دهد… آذرپاد به اوستا مراجعه كرده نسكهاي آن رامرتب ساخت شاهنشاه شاپور پسر هرمزد گفت از اين پس گمراهي در دين نشايد و كسي به بي ديني مجاز نيست. همچنين در كليه كتب ديني پهلوي و پازنده آمده پس از آنكه آذرپاد اوستا را مرتب ساخت از براي رفع اختلاف و از براي اعتماد مردم سوگند ياد كرد. اشپيگل افزودن خرده اوستا به مجموعه اوستا را مربوط به اين زمان مي‌داند. ولي در اين مورد نمي‌توان نظر واقعي قطعي داد ولي درگات ها آمده است كه آذرپاد كتاب مقدس را مرور نمود و در سر معني تفسير آ‌ن اشتباهات را رفع نموده به آن رسميت دادند ظاهراً تفسير پهلوي اوستا دست به دست مي‌گرديد تا آنكه به توسط آذرپاد مهراسپندان ـ صورت و تركيب معين گرفت و به آن رسميت نهايي داده است. در بالا گفته شد كه آذرپاد براي اعتماد مردم سوگند ياد نمود توضيح آنكه آذرپاد كه داراي فرورت Frarart اصيل و روحي ناميرا بود. براي دفاع از عقايد خود يا اثبات اين كه نظر او درباره دين زرتشتي درست ترين عقيده است. خويشتن را در معرض «ورگرم» يا امتحان آتش قرار داد و بعضي متون زرتشتي مي‌گويند اجازه داد تا روي گداخته بر سينه‌اش بريزند و او را هيچ رنجي نرسيد. پس ديگر موبدان به گفتار او ايمان آوردند. آذرپاد مهراسپندان بعنوان يك شخصيت متنفذ عالم و انديشمند مذهبي در تجديد و احياي ديانت زرتشتي نقش مهمي بازي كرد وي بار ديگر ديانت زرتشتي را كه پس از دوران كرتير دچار اختلاف و تفرقه و انحطاط شده بود وحدت بخشيد و با جمع آوري مجدد اوستا و تجديد نظر در آن ، آن را براي پاسخگويي به انديشه‌هاي نوين در جامعه آماده كرد. از طرفي با نوشتن خرده اوستا نياز علمي مردم را بر امور مذهبي و آداب و رسوم و تشريفات مذهبي و هنگام جشن‌هاي ديني به دينان رفع كند. و به ميانجي موبدان و هيربدان نيازمند نشوند. وي علاوه بر خرده اوستا كتابي به نام اندرز به زبان پهلوي دارد كه براي پسرش زرتشت نوشت اين كتاب را كه پند نامه آذرپاد مهراسپندان نيز ناميده مي‌شود بايدكتابي تصور نمود مثل قابوس نامه. گذشته از اندرز، آذرپاد بسا ادعيه و رسالات ديگر به زبان پهلوي و يا زنده آذرپاد منسوب است از آن جمله است پتت آذرپاد كه پتت پشيماني نيز گفته مي‌شود. واچك چند آذرپاد مهراسپندان و نام ستايش و آفرين گهنبار وغيره .بطور تحقيق نمي دانيم كه اين ادعيه از خود آذرپاد است يا فقط به او نسبت داده شده است . در كتب دينكرد پهلوي مكرراً پندها و سخنان حكيمانه از او نقل گرديده است. 5-5 مهر نرسي مهرنرسي فرزند ورزگ است كه لقب و عنوان هزار بندگ (صاحب هزار بنده داشت. نسبش به خاندان اسپند ياد مي رسد. در زمان سلطنت يزدگرد اول (399 – 420 م) ، بهرام پنجم (420 – 438 م) و يزدگرد دوم (438 – 457 م) صدارت اين سه پادشاه را بر عهده داشت. طبري او را خردمند روزگار و اهل فضل و ادب مي خواند و مي گويد كه همه شاهان او را گرامي مي داشتند . در حقيقت حفظ مقام و منزلت در دوره سه شاه ساساني نياز به تدبير و شايستگي ويژه دارد. حال به بررسي مقام و جايگاه مهرنرسي در دوران پادشاهان ساساني مي پردازيم. يزدگرد اول در سال هاي پاياني پادشاهي اش، تسامح كلي وي درباره مسايل ديني كه براي يهوديان و نيزمسيحيان سودمند بود، تغيير يافت ، و در پي آن دوره اي بسيار نا آرام كه گهگاه با تعقيب و آزار همراه بود، براي مسحيان آغاز گرديد . زمينه اين تغيير نگرش را مي توان در سازش و تفاهيمي يافت كه گويا ميان شاه و روحانيت پيش آمده بود و بر آيند مستقيم آن گماردن دشمن مجسم مسيحيان، مهر نرسي در مقام وزرگ فرمذار بوده است . تعصب ديني مسحيان نيز بي گمان مدخليت داشته است. اما اين تعصب تنها يك محرك بود نه بهانه مستقيم. مهرنرسي اين مقام را در پادشاهي بهرام پنجم و يزدگرد دوم حفظ نمود. بر خلاف يزدگرد اول كه در منابع ايراني از وي به بدي ياد شده است. از بهرام پنجم در همه جا به نيكي سخن گفته شده است و در واقع بعد از اردشير و خسرو انوشيروان وي از محبوب ترين پادشاهان دوره ساساني به شمار مي رود. محبوبيت بهرام پنجم نشئت گرفته از دو عامل اساسي است كه در واقع همان اهداف و سياست هاي روحانيون زرتشتي بود. اولاً وي كارها را به روحانيون و نجبا واگذاشت تا آنچه را كه دوست دارند انجام دهند. ثانيا تعقيب و پيگيري مسيحيان و دشمني با كشور روم بود كه بهرام در هر دو مورد موافق ميل و خواسته هاي آنها عمل كرد. بهرام پنجم پس از به تخت نشستن، مهرنرسي را كه به دشمني با مسحيان معروف و مشهور بود و در زمان يزدگرد منصب وزرگ فرمذار داشت به رهبري دولت انتخاب كرد.انتخاب مهرنرسي به عنوان رئيس دولت و بازگذاشتن دست موبدان در كارها باعث شد كه بار ديگر آزار و تعقيب مسيحيان توسط روحانيون آغاز شود. در پي تعقيب و آزار مسيحيان با روميان در سال 421 م. جنگ در گرفت . اين جنگ را مهرنرسي برانگيخت و در سال پس از آن با پيمان نامه اي كه به مسيحيان ايران و زردشتيان قلمرو امپراتوري بيزانس كه شمار آن ها ناچيز بوده آزادي ديني مي داد پايان گرفت. نه تنها بهرام پنجم ،مهرنرسي را پيوسته گرامي مي داشت بلكه پادشاهان ايران مهرنرسي را براي فرهنگ نيك وراي پسنديده او و نيز اعتمادي مردم به او داشتند بزرگ مي شماردند. به همين خاطر پسران او كه در ارزش دست كمي از پدر نداشتند را به كارهايي گماشتند كه هم رده پدر بودند. سه تن از پسران او برتري يافتند. پسر نخست زروانداز نام داشت كه پدر او را به كار دين و دستورهاي ديني وا داشته بود و او در اين كار به جايي رسيد كه بهرام پنجم او را هيربدان هيربد كرد. پسر دوم ماه گشنسپ نام داشت كه با عنوان واستريوشان سالار در تمام مدت سلطنت بهرام كارهايي ديواني و ماليات هاي دريافتي كل كشور را زير نظر داشت و سومين پسرنرسي با عنوان ارتشتاران سالار فرمانده كل سپاه بود.مهرنرسي سه باغ بزرگ ساخت. در يكي 12 هزار نخل كاشت در ديگري 12 هزار زيتون و در باغ سوم 12 هزار سرو. هر يك از اين باغ ها آتشكده ويژه خود را داشته اند كه در زمان تاليف تاريخ طبري پا برجا بوده اند و از سوي نوادگان متوليان نخست خود اداره مي شده اند. اما نمي دانيم كه كاخ سروستان بهرام گور در ميان باغ 12 هزار سرو قرار داشته است يا نه. به گفته ويكاندر اين گزارش كه مهرنرسي دستور داده بود كه در آتشكده ها پيش 12000 نهال درخت بكارند (رقمي كه مشخصه زروان باوري است) از گرايش او به زروان باوري خبر مي دهد. بعد از بهرام پنجم يزدگرد دوم به تخت سلطنت جلوس كرد. ظاهرا وي نتوانست به اندازه پدر محبوب روحانيون زرتشتي شود كه احتمالا بايد دليل آن را در براندازي بعضي رسوم باستاني و نشان دادن تسامح نسبت به مسيحيان در دوره هشت سال اوليه پادشاهي اش باشد. اما گفته مي شود كه يزدگرد دوم در سال هشتم سلطنتش پس از ازدواج با دخترش و كشتن شماري از بزرگان رفتار خود را با مسيحيان تغيير داد و بار ديگر نسبت به آن ها سختگيري كرد و آن ها را مورد تعقيب قرا داد، كه البته اين گزارشات با سياست هاي مذهبي مهرنرسي ، وزير يزدگرد دوم ، كه سعي در زرتشتي نمودن ارمنستان نمود و نامه هايي در همين رابطه به مسيحيان گذاشته، قابل تطبيق مي باشد. مهرنرسي براي روحانيون و اشراف ارمنستان نامه اي فرستاد كه لحن آن بسيار ملايم بود. در اين نامه مهرنرسي پس از اشاره به ضعف هاي دين مردود و باطل مسيحيت به بزرگان ارمنستان آمرانه تكليف كرد كه به صلاح آن ها است كه بي درنگ و بي آنكه خيال واهي به خود راه بدهند دين بي فايده و باطل خود را كنار بگذارند و به دين بر حق زرتشت درآيند. مهرنرسي در همين نامه يادآور شد كه گرجستان و آلباني هم پس از ارمنستان ديگر نخواهد توانست از فرمان دربار ايران سرپيچي كند. نامه مهرنرسي اثر مطلوبي نداشت؛ زيرا روحانيون به اين نامه جواب رد دادند و اشراف ارمني كه در ابتدا براي حفظ ظاهر، مسيحيت را انكار كرده بودند، عليه حكومت ساساني شورشي به پا كردند. يزدگرد بعد از بازگشت از نواحي كيداريان، سپاه به ارمنستان كشيد و به سال 451 شورشيان را در جنگ سختي مغلوب كرد و روساي آن ها را با روحانيون بزرگ به ايران آورد. گر چه طغيان ارامنه فرونشانده شد و اموال بسياري از خانواده هاي اشراف مصادره گرديد و براي اهالي ماليات هاي سنگيني وضع شد، با وصف اين ساسانيان نتوانستند ارمنستان را كاملا در تحت اطاعت و انقياد و جزو ايالات متبوع خويش درآوردند و آيين مسيح دين رسمي آن كشور باقي ماند. گويا مهرنرسي در پيگيري سياست شخصي هميشه با موفقيت پادشاه مواجه نبوده است. يزدگرد دوم وي را به واسطه آوازه اش به گناهكاري از سمتش بركنار كرد و چندين سال او را در ملك شاهي نگهداشت. سپس "پيروز" وي را به خدمت آتشكده اوهرمزد پيروز بازگرداند. اما مهرنرسي چهار آتشكده در املاك خود در تسوك اردشير خوره (فيروزآباد) بنياد كرد. نخستين اين آتشكده ها به نام خود او مهرنرسيان ناميده مي شد. سه آتشكده ديگر براي پسران سه گانه اش بنياد كرد. نتيجه در اين پژوهش نخست سعي بر آن بوده است كه تلاش اردشير را در جهت كسب قدرت و مشروعيت دادن به آن مورد برررسي قرار گيرد . ايشان خود را وابسته به هخامنشيان مي دانستد و از فرهنگ هلني پرهيز مي كردند .زماني كه حكومت پارس را به دست آوردند نيروي معنوي خود را با نيروي مادي در هم آميختند ، وبيش از پيش در تجديد حيات سنت -هاي هخامنشي كوشيدند .اردشير، بنيانگذار سلسله ساساني، شاهنشاهي كهن ايران را با نهاد هاي گوناگون پي ريزي كرد. هم چنين مذهب زرتشت كه در دوره زمامداري هخامنشيان و سپس پارتيان بر آن تاكيدي نمي شد ، احياء كرد . شايد ساسانيان نهادهاي اداري خود را از هخامنشيان الگو گرفته بودند و در عين حال ناچار به پذيرش تحولاتي بودند كه در دوران حكومت سلوكي و اشكاني تحقق يافته بودند . دورة آغازين حكومت ساساني دوره ي تطبيق نهادهاي اداري ساسانيان با اين تحولات بود كه گاهي به درگيري و نزاع و سركوب مي انجاميد و گاهي به دوستي ، نزديكي و تقويت قوا منجر مي شد. بدين ترتيب با از بين رفتن شاهنشاهي اشكاني ، انديشه هاي كهن معدوم نشد و چه بسا بازماندگان قوم پارتي كه هنوز در دورة بعدي نفوذ و قدرت بسياري داشتند ، به زنده نگه داشتن آن كمك كردند .چنانكه بقاياي آداب و رسوم آن عهد را كه حكومت جديد به ارث برده بود ، در زبان ، هنر و همه شئون فرهنگي مشاهده مي كنيم . در دوره ي ساساني نهادهاي كهن را به صورت منسجم تر و پيشرفته تر ارائه مي كردند به طوري كه يكي از پيشرفته ترين نهادهاي ديواني زمان بود . شاهنشاهي ساساني نظامي بود كه برآيند اتحاد دين و دولت بود و در سايه پيوند اين دو استواري اش دو چندان گشت و اين دو چون لازم و ملزوم يكديگربودند در هر حال سعي مي كردند كه يكديگر را تقويت كنند ، تا زماني كه اين پيوند استوار بود در اركان حكومت خللي به وجود نمي آمد اما آن زماني كه يكي از اين دو پايه قدرت كم رنگ ترمي شد ، ساسانيان با بحران روبه رو مي شدند. با بررسي منابع دورة اسلامي (منابعي كه اطلاعات خود را مديون منابع پهلوي به ويژه خداينامه هستند ) علي رغم وجود كاستي هايي ، از طبقات اجتماعي ساسانيان تصويري به دست مي آيد كه البته در درجه بندي اين طبقات ميان منابع اختلاف وجود دارد و چنان كه ياد شده اشاره دارند كه با آميزش سياست با دين كم كم رفتارهاي مدني و فرهنگي مردم متاثر از خواست حكومت است ، در نتيجه از اهميت دين به نفع سياست ، كه در خدمت فرمانروايان و بلند پايگان بود كاسته شد . تسلط طبقات اشرافي كه پيوسته در جستجوي ثروت ، مناصب عالي و امتيازات فراوان بودند . الزاماً جامعه را به سوي ملوك الطوايفي سوق مي داد از اين رو اساس تمركز قدرت را متزلزل مي نمود . نگاه ريشه اي به صاحبان مناصب ، چگونگي انتساب هر يك از اين افراد، به يكي از اقشار داراي وجهه اجتماعي، اين را براي ما روشن مي گرداند كه طبقات دوره ساساني( طبقات اشراف ) در راس همه امور قرار مي گرفتند و نقش كنترل قدرت پادشاه را بر عهده مي گرفت . از نظر ساسانيان خاندان پست نژاد، لياقت هيچ منصب يا شغل دولتي را دارا نبودند ، از اينرو مراجعه به صاحبان مناصب و مشاغل عالي مي تواند ما را از تمام زواياي زندگي طبقه اشراف، آگاه گرداند . تصويري كه منابع از مناصب و مقام هاي اشراف ايراني ارائه مي دهند غالبا مغشوش توام با اختلاف است ، چنانكه هنگام مطالعه بحث القاب و عناوين با سه گروه مواجه مي شويم : اولين گروه سمت هاي واقعي با عناوين دومين گروه القاب افتخاري و در نهايت نامهاي خانوادگي و شخصي قرار دارد . در اين پژوهش به تفاوت و ضديت مابين منابع مكتوب و غير مكتوب مانند مهرها و كتيبه ها، پي خواهيم برد و چگونه اين منابع متفاوت مي توانند به يكديگر كمك كند. ضديت منابع شايد به خاطر تحريف هايي است كه در نتيجه ي نا آشنايي مترجمان يا نسخه نويسان در آن منابع روي داده است ، كه اين موضوع تحريف و اقتباسي است كه كلمات نامانوس و تداخل قلمرو موضوع را مشكل ساخته است قلمرو شاهنشاهي ساساني همچون اسلافش، قلمرو گسترده اي بود . بنابراين پادشاهان ساساني براي قدرت حكومت مركزي و حفاظت از سرزمين هاي زير سلطه خويش ناچار در تقويت ديوان ها بودند از اين رو با گذشت زمان دامنه قدرت آن ها افزايش مي يافت. پادشاهان ساساني با بهره گيري از نهادهاي ديواني سلسله هاي پيشين در طي چند قرن توانستند الگويي مناسب از شيوه حكومتي عرضه كنند كه ديوان ها نقش محوري را در آن ايفاء مي كردند . در دوره ساسانيان با سه مقطع تحولات عمده ديواني مواجه مي شويم دوره نخست كه با ايجاد و گسترش ديوان ها آغاز مي شود ، دوره مياني كه دوره ي اوج گيري و اصلاح كامل ديوان ها است و دوره پاياني كه دوره ضعف و انحطاط ديوان ها است . به همين خاطر شناخت اين نظام ديواني بسيار مشكل است .از سوي با توجه به نگاهي كه منابع غير ايراني به ساخت نظامي و سياسي حكومت ساساني داشتند ، كمتر به تشكيلات اداري پرداخته اند ،اين مساله، دشواري شناخت نظام ديواني را افزايش مي دهد. اختلاف منابع احتمالا به خاطر اصلاحاتي است كه قباد وسپس خسرو يكم در سده ششم ميلادي انجام دادند .دليل ديگر ماهيت منابعي كه به تشريح مفصل سازمان اداري و دولت ساساني مي پردازند باز مي گردد . از آنجا كه بيشتر اطلاعات ، متعلق به دوره اسلامي است در استفاده از آن ها بايد شرط احتياط را رعايت كرد ، زيرا به نظر مي رسد كه در واقع بيشتر، سازمان اداري خلفاي عباسي را نه سازمان اداري اوايل ساساني را توصيف كرده اند . از سوي ديگر، نظام حكومتي ايران در دوره ساسانيان شاهد تحولات دامنه دار و تدريجي در جهت گسترش بود . بنابرين تصورات متداول و معمول فقط براي دورة واپسين اين حكومت مصداق پيدا مي كند . گستردگي قلمرو حكومتي اعراب بخصوص تنوع محصولات كشاورزي و برخورد با جوامع و اقوام مختلف احساس نياز به نهادهاي ديواني در آن ها پديد آمد . زيرا براي رسيدگي به سرزمين اسلامي، شيوه هاي قبيله اي كند ، محدود و ناكارا بود .فتح سرزمين ايران وروم الگوهاي پيشرفته ي اداري را به آن ها نشان داد .از اين رو ايشان را برانگيخت كه در كشورداري خود از اين نظام بهره گيرند .به همين دليل يكي از راههاي شناخت نهادهاي دوره ساساني آشناي با فرهنگ و تمدن خلفاي عباسي مي باشد.همچنين با توجه به تداوم و تحول روح نظام ديوانسالاري ايراني در حكومت هاي محلي مستقلي كه در حوزه هاي ايران از دل اعراب سر بر آوردند ، شناخت دقيق سازمان حكومتي اين سلسله ها نيز لازم مي نمايد . سلسله ساساني همچون پلي عمل نمود كه دفترهاي اداري سرزمين ايران را به حكومت اسلامي پس از خود انتقال داد ، در انتقال ديوان ها، دبيران نقش بسيار مهمي را ايفا نمودند. نكته اي كه در اين مرحله بايد مورد توجه قرار گيرد بررسي فرهنگ و تشكيلات اداري حكومت باستاني ارمنستان است كه در شناخت تشكيلات حكومت ساساني مي تواند كمك شايسته اي نمايد . از آن جا كه ارمنستان ارتباط مستقيمي با ساسانيان داشت و نهادهاي اداريشان را از آنان اقتباس مي كردند. آن چه شايان تاكيد است اين است كه شيوه هاي حكومت داري ساسانيان از سوي ساير كشورها هم مورد توجه قرار گرفت در موارد زيادي امپراتوري روم و چين از آن تقليد مي كردند . اين پژوهش در نهايت به شخصيت هاي برجسته روحاني و خدماتي كه به دين زرتشتي كرده اند، پرداخته است .صرفنظر از اينك تنسر و كرتير لقب باشند يا نباشند ، در هر صورت مجموعه مطالبي كه درباره اين چند شخصيت ارائه گرديد نشان مي دهد كه اين ها از مهم ترين نظريه پردازان و انديشمندان ديانت زرتشتي در طول يك سده و نيم سلطنت چهارصد ساله ساساني بودند كه نقش بس خطير در تشكيل ايدئولوژي رسمي، ايفا كردند . در اين ميان تنسر با كوشش هاي كه در عهد اردشير كرد توانست دين زرتشت را كه در دورة اشكانيان دچار فطرت و سكون گرديده بود ، بار ديگر شكل وسازمان دهد و آن را براي رسمي شدن در كشور آماده كند . كرتير با قدرت وخشونت هراس انگيز ،خود آن را بيشتر تثبيت كند و آذرپادمهراسپندان نيز با قداست و محبوبيت مقام و ژرف انديشي كه داشت با تدوين و گردآوري مجددا اوستا و ديگر كتب مذهبي آن را بار ديگر احياء و تجديد كند . تا جائيكه با اين كوشش ها، دين زرتشت علي رغم نواسانات همچنان به عنوان يك دين رسمي بقاي خود را تا پايان حكومت ساساني ادامه دهد و در همه حال دين ودولت در اين مدت قرين يكديگر باشند و شعار و اهداف اردشير صورت عملي به خود بگيرد . با توجه به گستردگي علم تاريخ و لزوم توجه محققين و پژوهشگران عرضه تاريخ به امر جزئي نگري در تاريخ نويسي و نيز با عنايت به موضوعات و محورهاي زيادي كه اينجانب در طول تحقيق خلاء آن را به وضوح احساس كردم ؛ پيشنهاداتي را براي تحقيقات بعدي ارائه مي نمايم . اميد است تحقيقات آينده با تلاش و بينش عميق خود بتوانند پرده از ابهامات تاريخي بردارند و براي فرهنگ و تاريخ كشور خود قدمي بردارند . در مورد ديوان ها نيز كه موضوع اصلي تحقيق اينجانب را تشكيل مي داد با توجه به گستردگي و نيز پراكندگي مطالب و تناقض گوي هاي مورخين پيشنهاد مي شود كه موضوعات ذيل به نحو شايسته مورد تحقيق قرار گيرند . دبيرخانه شاهي در حكومت ساساني مشاغل ديواني و درباري در دوره ساساني 3-ديوان خراج در حكومت ساساني ايران در قرن هفتم متلاشي شد و در قرن هشتم به دست اعراب مسلمان افتاد،اما نام و ياد خاندان ساسان در تاريخ و فرهنگ خاورميانه باقي ماند. كتابشناسي منابع اصلي 1- ابن بلخي ، فارسنامه ، به كوشش بهروزي ، انتشارات اتحاديه مطبوعاتي فارس ، شيراز ،1343 2- ابن خلدون، عبدالرحمن بن خلدون ، مقدمه ابن خلدون ،‍ 1 ،به كوشش محمد پروين گنابادي ، انتشارات علمي وفرهنگي ، 3- ابن حوقل ، صوره الارض ، ترجمه جعفرشعار ، انتشارات بنياد فرهنگ ايران ، تهران ، 1345 4- اصفهاني حمزة ، تاريخ پيامبران و شاهان (سني ملوك الارض والانبياء) ،ترجمه دكتر جعفرشعار ، انتشارات بنياد فرهنگ ايران ، تهران ،1346 5- اصطخري ، ابواسحق ابراهيم اصطخري ، مسالك و ممالك ، به كوشش ايرج افشار ، بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، تهران ، 1347 6-بلاذري ، احمد بن يحيي ، فتوح البلدان ،ترجمه آذرتاش آذرنوش ، انتشارات سروش ، تهران ، 1364 7- بلعمي ، ابوعلي محمدبن بلعمي، تاريخ بلعمي ،ج1 ،تصحيح محمد تقي بهار ، كتابفروشي زوار ، چاپخانه تابش چاپ دوم ، 1353 8- بيروني ابوريحان ، تحقيق ماللهند، ترجمه منوچهر صدوقي سها ، موسسه مطالعات تحقيقات فرهنگي ، تهران ، 1362 9- ــــــــــــــ آثار الباقيه، ترجمه اكبر دانا سرشت. بي‌تا، تهران 1352 28 ------------- مروج الذهب و معادن الجوهر ، ترجمه ابوالقاسم پاينده ، بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، تهران ، 1344 29-مسكويه رازي ، ابوعلي ، تجارب الامم ،ج 1، ترجمه ابوالقاسم امامي ، انتشارات سروش ، چاپ اول ،1369 30 -مقدسي ، مطهر بن طاهر مقدسي ، آفرينش و تاريخ ، ترجمه محمد رضا شفعيي ، بنياد فرهنگ ايران ، تهران ،1349 31- مولف ناشناخته ، مجمل التواريخ و القصص ، تصحيح ملك الشعراء بهار ، به همت محمد رمضاني ، تهران ،1318 32-مينوي خرد ، ترجمه احمد تفضلي ، به كوشش ژاله آموزگار ، انتشارات توس ، تهران ، 1379 33- نامه تنسر ، ترجمه ابن اسفندياري ، به سعي و تحقيق مجتبي مينوي ، چاپخانه مجلس ، تهران ،1311 34- نخجواني ، هنوشاه بن سنجر بن عبدالله صاحبي نخجواني ، تجارب السلف ، تصحيح عباس اقبال ، زبان و فرهنگ ايران ، تهران ، 1340 35-نظامي عروضي سمرقندي ، چهار مقاله ، تصحيح علامه محمد قزويني ، به اهتمام دكتر محمد معين ، انتشارات معين ، چاپ پنجم ، تهران ، 1350 36- ويسپرد ، ترجمه و تفسير ابراهيم پورداود ، انتشارات اساطير،تهران چاپ اول ،1381 37- يسنا----------------- ، انتشارات اساطير،تهران چاپ اول ،1381 38- يشت ها، ج2 ،--------------، انتشارات اساطير ، تهران ،چاپ اول ،1377 39- يعقوبي ، احمد بن يعقوب ، تاريخ يعقوبي ، ج1 ، ترجمه ابراهيم آيتي ، انتشارات علمي وفرهنگي ، تهران، 1366 منابع جديد فارسي 1- آباداني فرهاد ، فرهنگ ايران باستان ، كانون زرتشتيان شريف آباد ، بي تا 2- آخوندي محمود ، آئين دادرسي كيفري ، ج1، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي ، تهران ، 1376 3- آموزش در ايران عهد باستان تا امروز، انتشارات دانشگاه جندي شاپور ،1350 4- ابراهيم زاده ، سيروس ، شاهان ساساني و اقتصاد و فرهنگ ايراني ، بي تا ، 1350 5- اجتهادي ابوالقاسم ، بررسي وضع مالي و ماليه مسلمين از آغاز تا پايان دوره امويان ، انتشارات سروش ، تهران چاپ اول ، 1363 6- احمدي ، اشرف ، قانون دادگستري در شاهنشاهي ايران باستان ، چاپخانه فرهنگ و هنر ، بي تا اسفنديار كيخسرو ، دبستان المذاهب ، ج2، با ياداشتهاي رحيم رضا زاده ملك ، كتابخانه طهوري ، تهران ، 1362 8- __________ ، مجموعه مقالات ، با مقدمه و تصحيح محمد دبير سياقي ، كتاب فروشي خيام ، 1350 9- امامي شوشتري محمد علي ، تاريخ شهرياري ، انتشارات وزارت فرهنگ و هنر تهران ، 1350 10 _____________، دوازده مقاله تاريخي ، نشر ستاد برگزاري ارتشتاران اداره روابط عمومي ، بررسي هاي تاريخي ، بي تا 11- انصاف پور ، غلامرضا ، ساخت دولت در ايران ، انتشارات امير كبير ، تهران بي تا 12- اينوسترانتسف ، كنستانتين ، تحقيقاتي درباره ساسانيان ، ترجمه كاظم كاظم زاده ، بنگاه ترجمه و نشر كتاب ، تهران ، 1351 13- باتورمور ، جامعه شناسي ، ترجمه سيد حسن منصور و سيد حسن حسيني كلجاهي ،شركت سهامي كتاب هاي جيبي با همكاري موسسه انتشارات فرانكلين ، چاپ دوم ، تهران، 1356 14- بارتولد ، تركستان نامه ، ج 1، ، ترجمه كريم كشاورز ، انتشارات بنياد فرهنگ ايران ، 1352 15- بروس كوئن ، مباني جامعه شناسي ، ترجمه و اقتباس توسلي، رضا فاضلي ، انتشارات سمت ، تهران ، چاپ نهم ، 1376 16- بيات عزيزالله ، كليات تاريخ تمدن ايران پيش از اسلام ، انتشارات دانشگاه شهيد بهشتي ، تهرا ن، چاپ سوم ، 1368 17- بياني شيرين ، شامگاه اشكاني و بامداد ساسانيان ، انتشارات دانشگاه تهران ، تهران چاپ دوم ، 1383 18-___________ دين و دولت در عهد ساساني ، انتشارات جامي تهران چاپ اول ، 1380 19- پيرنيا ، حسن ، تاريخ ايران از آغاز تا انقراض ساسانيان ، انتشاراتكتابخانه خيام ، بي تا 20- پيگولوسكايا، تاريخ ايران از دوران باستان تا پايان سده هيجدهم ، ج1 ، ترجمه كريم كشاورز ، انتشارات دانشگاه تهران ، تهران 1349 21____________ ،شهرهاي ايران در روزگار پارتيان و ساسانيان ، ترجمه عنايت الله رضا ، انتشارات علمي فرهنگي ، تهران ، 1377

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته