تحقیق شهید سید ابراهیم موسوی

تحقیق شهید سید ابراهیم موسوی (docx) 23 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 23 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

شهید سید ابراهیم موسوی شهید بزرگوار به سال 1346 در روستای گوراب و در خانواده ای محروم به دنیا آمد. وی در حالی که دوران خردسالی را طی می کرد ، شاهد مشکلات و محرومیت هایی بود که خانواده اش با آن مواجه بودند،تا این که در 8-9 سالگی به دلیل درک دشواری های زندگی. مبادرت به انجام کارهای طاقت فرسا نمود تا اینکه باری از مشکلات عدیده یخانواده اش را به دوش بکشد. سال ها سختی و مشقت در جبهه ی کار و تلاش از او مردی ساخت که به خوبی می توانست حق را از ناحق تشخیص بدهد. این گل از گلستان سادات در سال 1366 با حضور در حوضه ی نظام وظیفه به جبهه ی جنگ حق علیه باطل اعزام شد و به صفوف مجاهئان و مبارزان پیوست و با حضور کوتاهی که در میادین جهاد داشت، رشادت های کم نظیری از خود نشان داد. وی پس از قریب به یک سال مبارزه، در تاریخ 21/1/1367در منطقه ی (پنجوین) کردستان به شهادت رسید، ولی بر اثر آتش سنگین نیروهای بعثی، پیکر مطهرش به دست نیامد. آرامگاه او قلب مومنان و شیفتگانی است که به یاد شهید موسوی و شهدای اسلام و دفاع مقدس می تپد. شهید سید نصرالله موسوی مجاهد شهید سید نصرالله موسوی در سال 1344 در روستای گوراب دهستان سوسن از توابع شهر(ایذه) چشم به جهان گشود و با تربیت در خانواده ای ساده و متین روستایی مراحل مختلف رشد روحی و معنوی را طی کرد و در همان جا دوران دبستان و راهنمایی را با موفقیت سپری نمود. وی پس از رسیدن به سن بلوغ به دلیل کمبود امکانات تحصیلی از ادامه ی تحصیل باز ماند و برای کمک به تامین نیازهای زندگی خانواده و به منظور کار و تامین مایحتاج خانواده اش روانه ی شهرستان( ایذه) شد.با توجه به روحیه ی ظلم ستیزی و حق طلبی که در وجود شهید بود، در سنین جوانی به جمع مجاهدین انقلابی پیوست و فعالیت های ضد ژیمی خود را آغازکرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز به عضویت سپاه در امد،تا در راه حفظ نظام اسلامی گام بردارد. وی در سال 1362 به عنوان پاسدار در جبهه حضور پیدا کرد. همنشینی با شهیدانی،چون : بهروز محمدی، کرمعلی داوریان و سید یار محمد موسوی ونیز فضای حاکم در میدان جنگ، او را از نظر روحی به حد کمال رساند. همین امر باعــث شد که ایشان به عنوان الگو در بین دوستانش شناخته شود. سید نصرالله موسوی پس از سه سال حضور در جبهه و مجاهدت در راه خدا، در تاریخ29/2/1365 طی عملیات (قادر) که به منظورآ زاد سازی حاج عمران انجام شد، به شهادت رسید. مزار مطهر مین شهید در بهشت آباد شهر ایذه می باشد خاطراتی از شهید چند خاطره از شهید نصرالله موسوی را که به خط خود شهید در دفترچه یادداشت کوچکش نوشته است: در تاریخ 8/11/64 در حال ماموریت،دشمن ما را زیر تیر بار گرفت. به طوری که فقط صدای ناله و ذکر خداوند عزوجل بود.[شنیده می شد] چندی بعد یکی از برادران به نام (م.ش) تیر کالیبر به زیر قلب او رفته بود به طوری که ناله جان سوز مجروح به گوش می رسید. عملیات والفجر 8 در تاریخ 21/11/64 در کنار اروند رود شروع شدو منجر به آزادسازی فاو شد. مبارک باد در تاریخ 1/2/65 به حضور مقدس حضرت امام خمینی رسیدیم و خداوند عزوجل می داند چقدر خوشحال شدیم [که] قلبهای ما را روشن کرد. انشاءالله سایه ی پر برکت آن قلب امت را از سر ما کوتاه ننماید. بسمه تعالی یا الله یا الله یا محمد یا علی بعد از عملیات والفجر 8 در تاریخ 15/1/65 در یک عملیات که می خواستیم ضربه ای به دشمن وارد کنیم، قبل از آنکه ما آنها را ببینیم،آنها ما را دیدند، ولی با خواندن یک آیه (و جعلنا...) آنها کور گردیدند، فقط ما را تماشا می کردند و ضربه ای کاری بر جسم دشمن زبون وارد گردید و ما نیز بدون هیچ تلفاتی به پایگاه خود بازگشتیم. لازم به ذکر است که نیروهای دشمن چندین برابر ما بودند. الا بذکر الله [تطمئن القلوب]. بعد از عملیات والفجر 8 که منجر به آزاد سازی فاو شد،نیروهای غواص به عنوان نیروهای خط شکن، اولین نیروهایی بودند که وارد فاو شدند. یک دستگاه جیپ عراقی را برداشتیم، من راننده بودم بعد از کمی حرکت وارد خیابانی شدیم،به یکباره چند سرباز عراقی با اسلحه که هر کدام یک پتو روی دوش داشتند، جلوی ما را گرفتند و با ادا از سرسختی نیروهای ایرانی شکایت می نمودند. ما چون لباس نظامی سربازان عراقی را بر تن داشتیم ما را با نیروی خودی اشتباه گرفتند. یکی از همر زمان من به زبان عربی مسلط بود شروع به صحبت کردن با آنها کرد. در حالی که آن همرزم با زبان عربی آنها را سرگرم کرده بود، من و دیگر همرزمم قرار گذاشتیم که در یک آن من ترمز بگیرم و او با استفاده از پتوهایی که خودشان داشتند آنها را به اسارت در آورد و همین طور هم شد. شهید اشکبوس نادری شهید اشکبوس نادری،در سال 1339 در روستای ده شیخ بخش سوسن از توابع شهرستان ایذه متولد گردید. در سال 1342 به قریه ی ثریا نقل مکان کرد و از سن هفت سالگی شروع به درس خواندن نمود پس از اتمام دوران ابتدایی جهت ادامه تحصیل به شهرستان ایذه روانه گردید و در سال 1358 دوران راهنمایی را به پایان رسانید. این جهادگر شهید بعد از اتمام دروس در کار کشاورزی به کمک دیگر اعضای خانواده از این طریق تامین می شد. وی درسال 1358 پس از دریافت مدرک سیکل به کار جوشکاری مشغول گردید. شهید اشکبوس نادری با شروع انقلاب اسلامی همراه سایر امت حزب الله در تمام صحنه های انقلاب فعالانه حضور داشت و اوایل سال 59 جهت گذراندن دوران سربازی اش در پایگاه نیروی دریایی شهر سیر جان مشغول انجام وظیفه شد ؛ هنوز شش ماه از خدمت مقدس سربازیش نگذشته بود که جنگ تحمیلی آغاز شد. در همان لحظه های اول داوطلبانه به جبهه اعزام شد و در محل کوت شیخ خرمشهر با سایر رزمندگان بر علیه متجاوزان بعثی جنگید و بدین ترتیب ایام سربازی اش به طور داوطلبانه در اکثر جبهه ها به پایان رسانید. پس از اتمام دوران سربازی اش به( ایذه) باز گشت و مجددا به کار جوشکاری روی آورد. اوایل سال63 به عنوان جوشکار در جهاد سازندگی استان مشغول گردید و بعد از مدتی با تغییر شغل از جوشکاری به قسمت مهندسی رزمی رفته و پس از اتمام دوره ی آموزشی رانندگی دستگاهای راهسازی به منطقه جنگی اعزام گردید. از همرزمان این شهید میتوان از شهیدان: محمد جان محمدی، یعقوب لیموچی ، امیری و حاجع عبدلعلی مرادی نام برد. این سنگر ساز بی سنگر، در ایامی که در جبهه حضور داشت چندین بار مجروح و شیمیایی گردید وی از مدتی که در صحنه ی جنگ حضور داشت هر زمان به مرخصی می رفت به خانواده اش سفارش می کرد که مبادا یک لحظه از یاد خدا غافل شوید. مبادا لحظه ای از دعا کردن برای امامت و امت و ظهور امام زمان (عج) و پیروزی رزمندگان اسلام کوتاهی کنید. چون هر چه داریم از آنهاست. از افتخارات این شهید عزیز میتوان از حضور فعالانه و شجاعانه ی وی در عملیات هایی چون: بدر، والفجر8 و کربلای یک نام برد. سرانجام در تاریخ 23/11/65 در منطقه ی عملیاتی فاو بر اثر اصابت ترکش بر پیشانی و دست راست مجروح گردید و درتاریخ 15/2/65 در بیمارستان نمازی شیراز به لقاء الله پیوست. هم اکنون پل سوسن و نیز خیابانی به این نام مبارک مزین شده است. روحش شاد و راهش پر رهرو باد انشاالله شهید ابوالمحمد محمودی شهید ابولمحمد محمودی در سال 1304 در یکی از روستا های دور افتاده به نام (ده کهنه) دهستان سوسن از توابع شهرستان (ایذه) متولد شد. وی در محیط روستا و در کمال سادگی دوران کودکی خود را پشت سر گذاشت و به همراه پدر به حرفه ی مقدس کشاورزی همت گماشت. از آنجا که روحیه ی خدا جویی ازدوران کودکی در باطن آن بزرگوار ریشه دوانده بود، از همان اوایل فعالیت امام خمینی(ره) پیگیری مساﺋل اجتماعی بود. دو سال از پیروزی انقلاب نگذشته بودو در حالی که شهید محمودی و سایر آزادگان ایران از این پیروزی شادمان بودند،این بار استکبار جهانی دستان خود را ازآستین عراق به سوی منافع ملت ایران دراز کرد. او از عواقب حضوربیگانگان آگاه بود، از همین رو با توجه به روحیه ی مبارزه طلبی که داشت و نیز با لبیک به فتوای پیشوای خویش امام خمینی(ره)فرموده بودند: (جبهه رفتن برهر کاردیگری مقدم است) دست از کار کشید وبه جمع بسیجیان از خود گذشته پیوست تا تداعی گر آیه در ذهن جوانان باشد. وی به دلیل اخلاق خوب و سن بالایی که داشت. توانست روحیه ظلم ستیزی را بین بسیجیان افزایش دهد. شهید محمودی به تاریخ18/8/1361 در عملیات و الفجر که هدف این عملیات انهدام نیرو های دشمن و آزاد سازی نوار مرزی بود، در منطقه ی جنوب جزیره ی (مجنون)در درگیری به نیرو های دشمن شهید شدو تا کنون جسد آن بزرگوار به خانواده اش نرسیده است. وصیت نامه شهید ابولمحمد محمودی (ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عندریهم یرزقون)؛ گمان مبرید آنان که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه زنده اند و نزد خدایشان روزی میخورند. با سلام و درود بر پیغمبر اکرم(ص)و خاندان او و با درود بررهبرکبیر انقلاب اسلامی امام خمینی و سلام و درود بر ملت شهید پرور با سلام و درود به ارواح پاک شهیدان راه خدا از صدر اسلام تا کربلای ایران این جانب ابوالمحمد محمودی از روستای بخش سوسن توابع شهرستان ایذه در مورخه18/8/61 از طرف بسیج مسجد سلیمان با تمام شورو شوق اعزام به جبهه اسلام شدم و لبیک گویان به پیام امام امت آن امام عزیز خمینی بت شکن تا در جبهه حق علیه صدام، صدامیان کافر دوش به دوش برادران رزمنده بجنگم به توفیق خداوند بزرگ و با یاری امام زمان و با امدادهای غیبی تا اینکه آن بعثیان مزدور به یاری خداوند توانا هرچه زودتر شکست دهیم؛ تا خود را به کربلای حسینی برسانیم و نه تنها با کافراان بعثی بجنگیم،بلکه با تمام ابر قدرت ها در جنگ هستیم و با یاری خداوند تبارک تعالی تمام دشمنان اسلام با شکست روبرو می شوند.و پیروزی از آن سپاه اسلام است. برادران و خواهران مسلمان متعهد و همیشه در صحنه گوش به فرمان آن رهبر عظیم الشأن باشد. برادران و خواهران،به ویژه فرزندان عزیز برای اسلام و برای قرآن درموقع حساس دفاع نمایید؛ خصوصا در این جنگ تحمیلی که واقعا جنگ سرنوشت سازاست و همه ی ما وظیفه داریم که در راه خدا با دشمنان اسلام و انقلاب اسلامی بجنگیم،تا این که خدا از ما راضی شود و در برابرخون شهیدان راه خدا از صدر اسلام تا جنگ تحمیلی دین خود را ادا کرده باشیم. در پایان از برادران و خواهران و فرزندانم و همسرم خداحافظی می کنم. توفیق اسلام و مسلمین را از درگاه خداوند متعال خواستارم. شهید سید جهانگیر موسوی راسته شهید سید جهانگیر موسوی راسته به سال 1344 در روستای(ثریا)ی دهستان سوسن از توابع شهرستان (ایذه) در خانواده ای که از سادات مذهبی و دوستدار اهل بیت بودند، چشم به جهان گشود. جهانگیرکودکی آارام و دوست داشتنی بود و با اخلاق خوب خود همه ی اطرافیان را مجذوب خود می کرد. اعضای خانواده نیز به وی علاقه ی زیادی داشتند و از همان دوران کودکی او را به مذهب و اعتقادات دینی نزدیک میکردند؛ او نیز در این راه از انجام واجبات خود دریغ نمی کرد. وی اخلاق نیکی داشت؛ به طوری که همسایگان در برخورد و حرکاتش تعجب می کردند. او دارای هوش و استعداد خاصی بود؛ به همین دلیل در شش سالگی به مدرسه رفت و همیشه جزء بهترین شاگردان بود. وی برای ادامه تحصیل به شهر ایذه عزیمت نمود؛ چرا که مردم زادگاهش از داشتن مدرسه محروم بودند. شهید موسوی در مدتی که در شهرستان بود. از خانواده ی خویش غافل نبود و با فرا رسیدن تعطیلات تابستانی نزد خانواده ی خویش باز می گشت تا در امر کشاورزیو دامداری به پدر و دیگر اعضای خانواده اش کمک کند و در کنار تحصیل این وظیفه خطیرش را نیز به نحو احسن ایفا نماید. شهید موسوی تا کلاس سوم راهنمایی تحصیل کرد که آن زمان با شروع جنگ تحمیلی مصادف بود. از همین رو شهید چند بار جهت اعزام به جبهه به بسیج مدارس و بسیج عمومی مراجعه کرد؛ ولی به انجام این کار موفق نشد. لذا به صورت داوطلب، برای انجام خدمت مقدس سربازی اسم نوشت؛ در حالی که هنوز یک سال به اعزام به خدمت وی مانده بود. او پس از گذراندن دوره ی در مسجد سلیمان و قم روانه ی کردستان شد و با توجه به علاقه زیادی که به نیروی تکاور داشت، در لشکر23 نوهد نیروهای مخصوص تکاور مستقر شدو به عنوان نیروهای فعال آرپی جی زن در گردان 181 نام نویسی کردو در تاریخ9/2/1364 به جبهه ی نبرد حق علیه باطل انتقال یافت. شهید موسوی راسته به خانواده ،خصوصا پدر و مادر، علاقه و وابستگی زیادی داشت و برای آنها احترام خاصی قاﺋل بود ولی در مدت حضورش درجبهه کم مرخصی می رفت و در ایام مرخصی فقط به فکر بازگشت به میدان نبرد بود. از همرزمان وی میتوان از شهیدانی چون علی اکبر آذر پیکان و جلال باورصاد قنبری نام برد.طی زمانی که در جبهه ها حضور داشت در چندین عملیات پی در پی شرکت فعالی داشت تا در تاریخ 18/6/1364سحرگاه روز دوشنبه در عملیات قادر واقع در منطقه سیدکان (شمال غرب کشور)به شهادت رسید.به دلیل این که نیروهای عراقی منطقه را محاصره کرده بودند، امکان انتقال جنازه ی وی وجود نداشت؛ سرانجام پس از هشت سال پیکر پاک وی در تاریخ26/10/72 پیدا و به خانواده اش تحویل داده شد. مزار او در قبرستان روضه الزهرای شهر ایذه قرار داد. مفقود الاثر قدمعلی خسروی قدمعلی خسروی در سال 1345 در روستای گیلون دهستان سوسن از توابع شهرستان «ایذه» در یک خانواده ی ساده ی روستایی و کشاورز پیشه، دیده به جهان گشود. وی دوران کودکی را در دامان خانواده ی متدین و عاشق اهل بیت سپری کرد. با اتمام تحصیلات ابتدایی در زادگاهش، به دلیل مشکلاتی که گریبانگر خانواده اش بود، تحصیل را رها کرد و به کمک خانواده اش شتافت و در حرفه ی پدر مشغول کار شد. وی اخلاق نیکی داشت؛ به طوری که مردم روستا همواره از او به نیکی یاد می کردند و رفتارش زبانزد خاص و عام بود. در سال 59 با تحمیل جنگ از سوی عراق، قدمعلی که خود را سرباز اسلام و یکی از فرزندان امام می دانست تصمیم گرفت تا برای آزادی هم کیشانش از دست جهانخواران شرق و غرب و مزدوران وابسته به آنها، سلاح به دست گیرد؛ از همین رو در تاریخ 18/4/1366 در لباس یک ارتشی جان بر کف عازم میادین نبرد شد. وی در طول یک سال حضور مداوم در صفوف ارتش ایران اسلامی، با مجاهدت هایش که از نمایانگران راه، به رهپویان حقیقت بوده، شهره ی عام و خاص گردید. او معتقد بود که این جنگ رویارویی حق و باطل است و از آنجا که ما بر حق هستیم، پس تقدیر برای ما از دو حالت خارج نیست، یا پیروزی یا شهادت که در هر دو حالت ما پیروزیم. این عزیز در تاریخ 4/4/1367 در منطقه ی جنوب (کوشک) در درگیری ا نیروهای دشمن مفقودالاثر گشت و به جرگه ی جاوید الاثرها پیوست. مفقود الاثر بندر محمودی شهید بندر محمودی در سال 1346 ﻫ.ش در یک خانواده مذهبی در بخش سوسن روستای ده کهنه از توابع شهرستان ایذه متولد شد. دوران دبستان خود را با موفقیت در این روستا پشت سر گذاشت. وی به خاطر فقر مالی که گریبانگیر خانواده اش بود، نتوانست به تحصیل خود ادامه دهد. از همین رو در کنار خانواده به کشاورزی پرداخت و آنان را در امرار و معاش و کسب روزی حلال یاری نمود. او اخلاق نیکی داشت و همواره با گشاده رویی با مردم برخرد می کرد. هیچ گاه از یاد خداوند غافل نبود و همیشه در صحنه های انقلابی حضور فعالانه و چشمگیری داشت. شهید بزرگوار در سال66 به پادگان شهید بخردیان بهبهان اعزام شد. پس از طی دوره ی آموزشی با توجه به احساس وظیفه و ادای دین خود، به جزیره ی مجنون منتقل شد و در عملیات های زیادی شرکت نمود و سرانجام در تاریخ 4/4/67 مفقودالاثر گردید. برادر شهید خصوصیات اخلاقی وی راچنین تعریف می کند: وی از همان کودکی سبک بال بود، وجودش سرشار از عشق بود و همواره به این می اندیشید، که رضای حق در چیست و چگونه حاصل می شود؟ هرگز از تلاش برای رسیدن به مقصود خسته نمی شد. تمام افراد بخش را که جزئی از جامعه است در محضر دوست می دید و می کوشید شایستگی قرار گرفتن در محضرش را در خود ایجاد کند؛ ولی در تمام اوقات زندگی خود، بیشتر در کارها و مشکلات، همسایگان خود همیاری می کرد. شهید رستم خدابخشی شهید رستم خدابخشی در زندگی نامه ای که به قلم خود نگاشته است، آورده است: من در دهم شهریور 1346 در روستای ده میران [ بخش سوسن] توابع شهرستان ایذه متولد شدم و به علت این که پدربزرگم علاقه ی زیادی به من داشت، نام مرا رستم خان نهاد که کلمه ی «خان» پسوند اسم فرزندان او بود و در آن هنگام پدرم به کویت رفت و بعد از یک سال، بازگشت و تصمیم گرفت که منزل خود را به شهرستان ایذه بیاورد و این کار را نیز کرد و به ایذه آمدیم و خانه ای برای کرایه پیدا کردیم و هم چنین پدرم برای اینکه خودکاری بیابد، در خیابان امام (ره) یک مغازه از فردی به نام حاج محمد علی حسین پور را اجاره گرفت و با این مغازه توانست خرج زندگی ما را تامین کند؛ در این زمان بود که بسیار کوچک بودم و گفته اند در هنگام تولد، آنقدر کوچک بوده ام که استخوان سر و استخوانهای بدنم آشکار بود و با زحمات بی اندازه مادر بزرگم بزرگ شدم و در سال 1348 یک دستگاه منزل در کوی کیانیا (کیانی ها) خریدیم و به این ترتیب از شر کرایه خلاص یافتیم در شش سالگی خود را برای درس خواندن آماده کردم و در حالی که از مدرسه می ترسیدم، وارد کلاس اول شدم و در دبستان هفده شهریور شهرستان ایذه پنج سال ابتدایی را با موفقیت به پایان رساندم. البته آنقدر با مدرسه سرگرم بودم که حد نداشت و در ا ین پنج سال دوستان بسیار مهمی و مهربانی پیدا کردم مه خیلی های آنها، حال در این دنیا نیستند یا به علت وفات و یا در جبهه شهید شده اند. و در کلاس آنقدر شوخی می کردم و سر به سر معلم ها و بچه ها می گذاشتم که بی اندازه بود و همیشه بچه ها طالب هم کلاسی با من بودند؛ همه ی معلم ها مرا می شناختند،حتی بعضی ها آنقدر مرا دوست می داشتند که بی امتحان نمره برایم رد می کردند. دوره ی راهنمایی در مدت سه سال در مدرسه جلال آل احمد به پایان رساندم و در طی این مدت دوستان بسیار خوبی پیدا کردم، از جمله ملک حسین شیخیان، شهید نصرالله موسوی، شهید یار محمد موسوی و در این سالها بسیاری از معلم ها با من دوست بودند که واقعا دلم برایشان تنگ می شود. از جمله: معلم گرامی ملکیان که همیشه با صدای مهربانش مرا برای شوخی خطاب می کرد، ایشان معلم ادبیات بودند. معلم دیگری که من بسیار او را دوست دارم آقای شهولی معلم علوم بود که خواستار ترقی من بود معلم های دیگری از جمله آقایان ادیب پور، سلیمی، شیخ زاده، آشیر مختاری،خادمی، جوادی، قلبی، احمدی و معلم های دبیرستان، آقایان، عباسی، آقایی، مرعشی، احمدی، ندائی پور، معین، عطار، شکوها اقدر، با من دوست بودند و در سال 1361 وارد دبیرستان آیت الله طالقانی شدم و تا سال 1365 مشغول تحصیل بودم که در سال 1365 سال آخر را می خواندم و در این مدت دوبار به جبهه اعزام شدم. در زمان اعزام به جبهه گویا به ایشان الهام شده بود که شهید می شود؛ از همین رو دفترچه ی خاطراتی از خود به جای گذاشت. وی می گفت شاید این بار که به جبهه بروم اگر شایسته باشم شهید شوم و درست گفته بود؛ زیرا گفته اش محقق شد. و در اعزام دوم که مصادف با عملیات کربلای 4 بود، در تاریخ 3/10/65 در عملیات شرکت نمود و بر اثر ترکش خمپاره و غرق شدن در دریا، در تاریخ4/10/65 در جزیره ی ام الرصاص به درجه ی رفیع شهادت نائل آمد. از همرزمان شهید می توان از شهید فتاح قریشوندی، شهباز کیانی، عباسعلی محمودی و علی ضمن خدابخشی دهناشی نام برد. در شهرستان ایذه نیز هم اکنون دبستان جوکار سوسن و کوچه ای به این نام در شهرستان ایذه مزین شده است. «الهی نامه» یا رب دل پاک و جان آگاهم ده بد کردم و باز آمده ام راهم ده به نام خداوند یزدان به نام کسی که هستی از اوست و به نام چرخاننده ی این هستی. خدایا پروردگارم، ای خدایی که همه محتاج تو هستند؛همه درمانده ی تو هستند همه روزی خوار تو هستند، همه از تو آمرزش می خواهند، همه از تو بخشش می خواهند، همه از تو هدایت و کمک یاوری و یاری می خواهند، همه از تو هستند، همه از تو می خواهند و همه برای تو هستند. ای خدای بزرگ از روی لطف و هدایتت از روی بخشش و کرامتت، از روی یاری و یاوری ات از روی بزرگی ات، از روی خدایی ات به این بنده ی درمانده و شرمنده و عاجز و ناتوان کمک کن و مرا در امتحانات الهی قبول بفرما و قلب مرا از آلودگی ها و دشمنی ها و بد خوییها، بد کرداری پاک و منزه بدار. مرا به سعادت برسان و قلب های دوستان، آشنایان و دشمنان را از کینه نسبت به من پاک کن. خدایا به این بنده ی حقیر راهی راست که همانا سراط مستقیم است، عنایت فرما و اخلاق مرا از رذایل پاک بدار و قلب مرا از آلودگی ها و بی مروتی و بی رحمتی و بی وجدانی و بی انصافی و بی باکی به بهترین فضایل منطبق و روح مرا از کسایل به فضایل تبدبل بگردان. ای خدایی که تو بر همه ی وجود من آگاهی؛ تو را می پرستم و تو را ستایش می کنم و فقط در مقابل تو سر تعظیم فرو می آورم. به نام خداوندی که صاحب هستی است، به نام او که انسان را خلیفه خود قرار داد؛ به نام او که مقام انسان را این قدر بالا برده است که حتی ملائک نیز به آنجا راه ندارند و این انسان بی فکر، این انسان بی اراده و بی درک و این انسانی که از روی نادانی و ناآگاهی دست به خیانت می زند، دست به جنایت می زند، دست به دزدی، زورگویی، بی انصافی، بی وجدانی، بی عاطفه ای و بی شعوری می زند. نمی داند کیست و برای چیست و از کجا آمده و برای چه آمده است و به کجا خواهد رفت. نمی داند که چرا و برای چه و چگونه و به چه دلیل این کارها را می کند و چرا این قدر خود را پست و فرومایه و بی ارزش می داند که چنین می کند؛ خدایا از تو می خواهم که این بنده ی حقیر و درمانده ات را به راه راست هدایت فرما. هر آنکس غافل از حق یک زمان است در آن دم مرده است؛ اما نهان است. یا مقلب القلوب و البصار یا مدبر الیل و النهار دل به دست آر که حج اکبر است یک دل از صد حج اکبر بهتر است ذکر آرد فکر را در احتراز ذکر را خورشید این افسرده ساز این قدر گفتم باقی فکر کن فکر اکبر جامع بود رو ذکر کن ذکر کن تا فکر را چالاک کند ذکر کردن فکر را اولاد کند ذکر آن باشد که بگشاید رهی راه آن باشد که پیش آید شهی ذکر کن تا وارهی از فکر خود فکر کن تا وارهی از سختی ها بزرگترین جهاد،جهاد اکبر،جهاد مبارزه با نفس است. خداوندا،خداوندا،خداوندا،پروردگارم ای پروردگار باز هم رو به درگاه تو آرم باز هم دستهایم را به سوی تو دراز کردم، باز هم مثل همیشه شرمنده و درمانده ام، باز هم مثل همیشه درمانده ام و محتاج. رو به درگاه تو آوردم و از تو طلب آمرزش می خواهم؛ طلب عفو و آمرزش می کنم و از تو می خواهم گناهان نابخشودنی مرا ببخشی، مرا عفو کنی، می گویم: گناه کردم، اشتباه کردم، خلاف کردم، بد کردم، باز آلود شدم، ضعیفم؛ ناتوانم؛ فقیرم؛نادانم؛ بی عاطفه ام؛ کورم؛ کرم؛ گنگم؛ پوچم؛ هیچم؛ نیستم؛ خداوندا مرا ببخش، مرا به راه راست هدایت فرما؛ مرا تعلیم ده؛ مرا قوت ده که با نفس به جهاد اکبر برخیزم. مرا عفو کن ببخش و مرا که به درگاه تو رو آوردم، ناامید مگردان. خدایا پروردگارم مرا از روی کرامت هدایت بفرما تا بتوانم در زندگی این دنیای فانی و نیست که عاقبت آن ترک این همه مال، جان، ثروت دارایی، ماشین، پول، زن، بچه و دیگر آرزوهای انسان می باشد، از راه صحیح با آن تطابق و زندگی بکنم و بتوانم از پول و درآمد خود فقط در راه صحیح استفاده بکنم، نه در راههایی ناصحیح و نادرست. خداوندا، که دانایی و بخشنده ای و می دانم که هر کس بسوی تو دست دراز کرد، آن را ناامید نمی کنی و می دانم که هر کس در خانه ی تو را زد، او را بی بهره نمی کنی، خدا از بزرگی ات و از روی دانایی ات و از روی بخششت و از روی رحمتت دعای این بنده ی حقیر و ناتوانت را مورد استجابت قرار بده و مرا در این امتحانات الهی یاری ده؛ تا بتوانم بر نفس غلبه کنم و خدایا مرا در پیش دوستانم و آشنایانم و فامیل هایم و پدر و ماردم سربلند بدار و مرا به راه راست هدایت فرما. خدایا، ای پروردگارم خدایا ای آفریننده ی، خدایا ای رحیم،ای غفور، ای جبار، ای حی القیوم، ای مالک هستی، ای پناه بی پناهان، ای یاری دهنده ی بی یاوران، خدایا ای رحیم، بخشنده ای بخشنده ای تو بنده همان به که ز تقصیر خویش عــــذر بـه درگاه خـــدای آورد ورنـه ســــزاوار خـداونـدیــــش کـــس نـتوانـد کـه بـجای آورد سخنی با امام ( والعصر ان الانسان لفی خسر. الا الذین امنوا و عملو الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر) با سلام و درود بی کران بر پیشگاه ولی عصر (عج) و نائب بر حقش بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران، حضرت امام خمینی (س) و با سلام و درود بی کران بر روح مقدس شهیدان؛ این گلگون کفنان صحنه ی تاریخ و با سلام بر ملت همیشه در صحنه ی ایران؛ این راست قامتان سرنوشت ساز و مبارز و دلیر و حماسه آفرین. سلام بی کران بر تو ای امام، ای پیر جماران، ای روشن کننده ی چراغ محمد (ص) و ای خاموش کننده ی کاخ های استبداد و ای رزمنده ی اسلام و ای لرزاننده ی کفر و ای بر خاک افکننده ی طاغوتیان و ای بر پا دارنده ی مستضعفین و ای کسی که بعد از خدا تو را دارم و ای کسی که جز تو کسی را ندارم و ای استوار ترین پیر جهان تو را دارم تو را خوانم، تو را خواهم داشت؛ جانم فدایت، اینجا بی قابل هستیم فدایت، ای کسی که هستی ام نیز کفایت تو را نکند و ای کسی که جهان را به لرزه در آوردی و ای کسی که کلام برنده ی تو همچون تیر قلب دشمن را شکافت؛ ما را تنها نگذار بی تو ما نیز نباشیم، بی تو هستی نیز نباشد. شهید و مسایل اعتقادی و اخلاقی در وادی عرفان شما بدانید و خود را بسازید و بر اساس روایات، حکایات، احادیث معصومین و آیه های قران که هدف اولیه آن سازندگی و آگاهی خوانندگان می باشد و هدف ثانویه ارتقاء بینش و تفکر اسلامی می باشد که در آن آمده است چه چیزهایی مایه ی شکست انسان و چه چیزهایی مانع پیشرفت می باشد؟ گذشت و مردانگی و این که چه چیزی در زندگی مایه ی پیروزی و چه چیزی مایه ی شکست انسان می باشد و انسان چه خوب است در زندگی مردانگی کند و انسان چه خوب است با گذشت، با مروت، با وجدان، با انصاف با خدا و راستگو باشد؛ همانطور که شاعر خطاب به انسان گوید" صد بار بـدی کـردی و دیـدی ثـمرش را خوبی چه بدی داشت که یک بار نکردی با خدا بودن پس ما بیاییم از بدی ها، از بی دینی ها و بی انصافی ها، از بی وجدانی ها کنار بگیریم؛ زیرا در این صورت خدا همراه ما می باشد. شاعر می گوید: خواهی که ز هیچ کس به تو بد نرسد بد خواه و بد آموز و بد اندیش مباش نیکی پس بیاییم نیکی کنیم، زیرا نیکی بدی دتبال ندارد، بلکه پاداشی بس عظیم دارد. شاعر در این باره میگوید: تو نیکی می کنی و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز صبر بیاییم صبر کنیم ؛ زیرا حتما به هدف و آرزو می رسیم که می گویند: صبر تسلی ده هر مبتلاست غمخور و دلسوز به وقت بلاست صبر گشاینده هر مشکل است همدم جان است و اسیر دل است صبر به ماتم زدگان همدم است چاره گر خسته و درد و غم است هیچ عمل نزد خدای جلیل نیست به مقبولی صبر جمیل طمع بیاییم در زندگی طمع کار و پول دوست و شهوت پرست نباشیم و این را بدانیم که بدترین چیز برای مرد طمع به دنیا به مال و ثروت دیگران می باشد و اگر انسان بخواهد در زندگی رستگار باشد باید به کلی دست از مادیات و طمع کاری بردارد که می گویند: طمع آرد به مردان رنگ زردی طمع را سر ببر گر مرد مردی شکر بیاییم به شکر خدای تعالی بپردازیم،زیرا هیچ چیز بهتر از شکر گذاری نیست. شکر آفریننده ای که ما را خلق کرد. شکر کسی که ما را خلیفه الله خود قرار داد. شکر کسی که ما را از نیستی هست کرد و شکر کسی که اینقدر به ما نعمت فرمود. شاعر می گوید: شکر نعمت نعمتت افزون کند کفر، نعمت از کفت بیرون کند کفر بنده همان به که ز تقصیر خویش عـــذر بــــه درگاه خدا آورد ورنــه ســــــزاوار خـداونــدیــش کس نتوانـد کـه بــجای آورد یاربد و این را بدانید که تنها چیزی که مایه ی شکست انسان در زندگی می باشد، یار و دوستان بد می باشند، دوست ناباب است که از پشت به انسان خنجر می زند، او را از بین می برد، آبروی آن را می برد و خلاصه بدترین عمل ها را با دوست خود انجام می دهد که در روایت آمده حق پاک ذات الله و صمد و از آنجا گه می گویند: تا توانی می گریـز از یـار بــد یـار بــد بدتر بود از مـار بد مار بد نیشش همی بر جان زند یار بد بر جان و بر ایمان زند دوست خوب پس باید بیشتر بکوشیم تا گرفتار چنین دوستان نشویم، تا به عواقب وخیم آن گرفتار نشویم و در این باره سعی کنیم و دوستان خوبی پیدا کنیم، همانند یاسرها- عمارها- و بلال ها و حر ریاحی ها و... که دیدیم چقدر، چه اندازه در حق پیامبر یاری و جان نثاری کردند، چه وفا داری ها. شناخت و همانطور که می فرماید:«انما المومنون اخوه» یعنی مسلمانان با هم برادرند؛ اما در بعضی جاها باید مبنا را بر این نگذاریم؛ زیرا بعضی ها دشمن و بعضی ها واقعا دوست هستند و اگر کسی که می خواهد در این زمان دوست واقعی پیدا کند، نباید فورا انتخاب کند که عدا موجب پشیمانی او شود که در این باره گوید: بـهـره کـس خـواهـی شــوی آشــنا به نیک و بـد او نظــر کن تمــام اگر خـوب خلقیت است و پاکیزه رای بـاو بگذران یک دوروزی بکام اگـــر نــاپسـنـد اســــت افــعـــال او سـلام و علیک، علیک و سـلام بله باید چنین شود تا موجب پشیمانی انسان نشود، فکر کنید و تصمیم بگیرید، سعی کنید تا پایدار شوید. مرگ انسان همیشه دنبال این حقیقت است که آیا از مرگ خلاصی پیدا می کند و آیا با مرگ همه چیز نابود می شود، یا اینکه به سرایی دیگر می رود؛ بله، این حقیقت را قرآن آشکار می کند و می گوید: انسان با مرگ به سرایی دیگر می شتابد و در دنیای دیگر روح مسکن می گزیند و کیفر و مجازات و پاداش کارهای خود را می گیرد. بله، تو ای انسان به فکر مرگ باش که تو را به دنیا و به عالم دیگری انتقال می دهند، به فکر مرگ باشید؛ زیرا همانطوری که پیامبر فرمود: «انسان قدمی که بر می دارد، باید بداند که به مرگ نزدیک تر می شود». و امکان رسیدن به اندازه ی یک چشم به هم زدن است؛ همان گونه که معصوم می فرماید: (النوم اخو الموت)؛« یعنی خواب برادر مرگ است.» پس از خواب عبرت بگیرید و یا این را باید بدانیم که مرگ چیزی است که برای همه می باشد، نه برای طبقه و گروه خاصی؛ زیرا دیده ایم که حتی مرگ برای تمام پیامبران و امامان بوده، پس انسان چرا باید از مرگ گریزان شود؛ زیرا با مرگ که هستی از بین نمی رود و انسان نیست نمی شود؛ بلکه از دنیای ماده به دنیای روح و پاداش و کیفر می بیند [یعنی از قفس به دنیای آزاد می رود] پس مرگ را بشناسید مرگ را در مظر داشته باشید و این نکته را بدانید که شما بین این دو پرانتز قرار گرفته اید (تولد و مرگ) و اول و آخر آن نیز بهشت و دوزخ می باشد و این کلمه را همیشه در یاد داشته باشید که بازگشت همه ی ما بسوی خداوند می باشد. انسان باید هر لحظه به فکر مرگ باشد و یک دم [از] ذکر خدا غافل نباشد و باید مرگ در جهاد با دشمن را بر مرگ در رخت خواب ترجیح دهد. عشق به دنیا دنیا وطن مساز که غیر از وبال نیست نــاگه اجــل درآیــد و گــوید مـجال نـیـسـت ای بی خبر دل از دو جهان بر خدا ببند امروز تا توانی تخم کار که فردا مجال نیست و این نکته را به شما بدانید که هر کاری که انجام دهید در هر مقامی و در هر لباسی که باشید، همه نشانگر معرفت و شخصیت شماست و عمل شما هیچ وقت به حساب (پای) دیگری محسوب نمی شود، بلکه اگر کار خوب کند، پاداش و اگر کار بد کند، کیفر خواهد دید و دنیا را با سخن پیامبر (ص): (حب الدنیا رأس کل خطیه) باید شناخت. پاداش و کیفر نتیجه ی کار خوب پاداش و کار بد کیفر است؛ مثلا من کار بدی انجام دهم، در جامعه همه مقصر را خود من می دانند، نه کسی دیگر را و من با این کار برای همه شناخخته شده ام، مثل کاسه ای؛ کاسه ای چینی که صدا می کند. شاعر می گوید: کاسه ای چینی که صدا می کند خود صفت خویش ادا می کند و باز شاعر می گوید: ای انسان: هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی کـس نکند بـجای تـو آنـچه تـو خـود به خود کنی وفای به عهد و مطلب دیگری که در اسلام و قرآن زیاد به آن اشاره شده است، وفای به عهد است که انسان باید تا پای جان پای آن بایستد [باشد] و به عهد خود وفا کند که در این رابطه شاعر گوید: گر ز آیین خود بر گردی به که از قول خود برگردی پدر و مادر حق پدر و مادر بس عظیم و بی اندازه گرامی است. پدر هستی و وجود انسان است و مادر مایع [مایه] هستی. وجود پدر مایه ی حیات است و مادر مایه ی نجات. پدر مایه سجود است و مادر مایع[مایه] وجود، پدرقلب من است ، مادربود خون ؛ پدر جان من است و مادربود جون.خدایا حفظ کن حیاتم، نجاتم، سجودم، وجودم ، قلبم و خونم. خداوند می گوید: اگر پدر و مادری از فرزندش راضی نباشد به او بگویید که همانا خدا هم از تو راضی نیست و بگو طلب کن پروردگاری غیر از ما، در روایت دیگر آمده که درباره ی احترام به پدر و مادر که درهای آسمان به موقع باز می شوند: اول موقعی که پدر یا مادری از فرزندش خوشحال و راضی باشد و دوم موقع ازدواج؛ موقع سوم زیارت از خانه ی خدا و روز عید قربان و نیز در رابطه با اهمیت پدر و مادر در نزد خداوند طاعت از پدر و مادر اطاعت از خداست؛بله، این چنین است که اسلام تا چه اندازه به اهمیت پدر و مادر می پردازد و این اسلام است که اینقدر مقام پدر و مادررا بالا می داندو امر به احترام گذاشتن به آنها می کند و می بینیم که در جامعه های غرب که از اسلام نیست؛ چگونه فرزندان دست به قتل پدر مادر خود می زنند و یا برعکس بله، این اهمیت را فقط اسلام میداند و بس اگر می خواهیم درباره ی پدر و مادر بنویسیم تمام کتاب پر می شود و باید بگوییم پدر و مادر بسیار رنج هاو زحمت ها و مشقت ها می کشند می دانید که چه بدبختی ها برای فرزندان می کشند و من نمی دانم چه درباره ی پدر و مادر بنویسم 12 سال درس خوانده ام هنوز کلمه ای که شایسته ی پدر و مادرم باشد، یاد نگرفتم. شهید محمد رضا مهدی پور شهید محمد رضا مهدی پور در سال1346 در روستای«آب ذهلو»ی دهستان سوسن از توابع شهرستان ایذه چشم به جهان گشود. دوران کودکی را در آغوش گرم خانواده سپری کرد و پس از اتمام تحصیلات ابتدایی برای یاری پدر راهی زمینهای کشاورزی شد تا از این طریق عصای دست وی گردد و در تامین مایحتاج زندگی کمکش کند و گرهی از مشکلاتش بگشاید. حرفه ی کشاورزی محیط روستا او را به انسانی صبور تبدیل کرده بود. وی در حین گذراندن مراحل مختلف رشد و تکامل و رسیدن به لوغ جسمی و روحی شاهد تغییرات بزرگی در اجتماع بود که شکل دهنده ی نحوه ی تفکر و ایده ی وی در مورد مسائل فرهنگی و اجتماعی بود. با آغاز دفاع مقدس تفکر انقلابی و آزادی خواهی شهید مهدی پور به اوج خود رسید و آن شهید بزرگوار برای دفاع از اندیشه های خود. سنگر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را انتخاب کرد و رئانه ی جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید تا از کیان و اندیشه های خود پاسداری کند. شهید محمد رضا مهدی پور از تاریخ 18/1/65 تا تاریخ 15/1/1366 در آبادان و در گردان 15 امام رضا (ع) در جزیره ی مینو مشغول انجام وظیفه بود تا اینکه در عملیات کربلای 5 در منطقه عملیاتی جنوب شلمچه به شهادت رسید. از همان زمان وی می توان از شهیدانی، همچون قربانعلی غیبی زاده. بهروز دهناشی، ولی سلحشور، عزیز قلی محمودی، جوادقلی ممبینی، داریوش افشار، صیدال رحیمی و رحیم بلبلی نام برد. مزار آن شهید در روستای آب ذهلو می باشد و هم اکنون یکی از کوچه های شهر ایذه ه نام این شهید بزرگوار مزین شده است. علی مراد موسوی نژاد علی مراد موسوی نژاد به سال 1340 در روستای «کارتا»یی دهستان سوسن از توابع شهرستان «ایذه» چشم به جهان گشود. او دوران کودکی خود را در آغوش خانواده ای ساده و متدین گذراند و از همان دوران کودکی با معارف اسلامی روشن شد. پس از رسیدن به هفت سالگی در دبستان زادگاهش به تحصیل مشغول شد. وی ضمن درس خواندن، خانواده را نیز در تامین مخارج زندگی یاری می داد تا راه و رسم به دست آوردن روزی حلال را نیز بیاموزد. او بعد از اتمام تحصیلات ابتدایی به دلیل مشکلات عدیده ای که در تامین مایحتاج خانواده وجود داشت، از ادامه تحصیل بازماند؛ و به کار مشغول شد. شهید عزیز در دوران نوجوانی و جوانی با حضور در جمع مردم انقلابی با رژیم فاسد شاهنشاهی به مبارزه پرداخت و فعالیت های فرائانی را در این مقطع از زندگی اش انجام داد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی به استخدام شرکت نورد لوله ی اهواز درآمد؛ تا در عرصه اقتصادی نیز گام موثری بر دارد و سهمی در محکم کردن پایه های اقتصادی مملکت داشته باشد. وی با آغاز جنگ تحمیلی و شرایطی که بر منطقه حاکم بود، به حضور خود در این شرکت ادامه داد و حتی شرایط خطرناک این دوره نیز نتوانست او را از هدفش، که پیروزی انقلاب اسلامی ایران در مقابله با تحریم اقتصادی جهانی بود، منصرف کند؛ این در حالی بود که هم .طنان شهید موسوی در جبهه ی جنگ اسلحه به دست گرفته بودند و او نیز در میدان کار به پشتیبانی از آنان می پرداخت. وی همیشه اخبار جنگ را دنبال می کرد و آرزوی همیشگی او حضور در جبهه و جانبازی در راه اسلام و امام (ره) بود. وی هرگز امکان رویارویی با دشمن و رفتن به جبهه را پیدا نکرد، اما شور و اشتیاقی که برای رسیدن به وصال دوست داشت، باعث شد که لیاقت نوشیدن شهید شهادت را در جبهه ی کار به دست آورد. این مرد نستوه و مبارزه در تاریخ 11/2/65 بر اثر بمباران هوایی عراق به دیدار حق نائل گشت. شهید امیر آقا موسوی امیر آقا موسوی به سال 1343 در روستای «کارتا»ی دهستان از توابع شهرستان ایذه در خانواده ی متدین متولد شد. وی به دلیل مشکلات اقتصادی نتوانست به تحصیل بپردازد؛ از همین رو به خواندن و نوشتن اکتفا نمود تا در کنار خانواده مایحتاج زندگی شان را تامین کند. وی همواره در مزرعه حضور می یافت و به کار کشاورزی می پرداخت و از این طریق خانواده را یاری می نمود. وی به شیوه ای تربیت شده بود که با وجود تمام سختی ها همیشه شکرگزار خداوند بود و در تمام کارها به او توکل می کرد؛ به آینده امیدوار بود و هرگز از زندگی و سختی ها شکایتی نمی کرد. ایمان راسخی داشت و در انجام وظایف دینی خود سهل انگاری نمی نمود. علاقه شدیدی به مطالعه داشت و در هر فرصتی که به دست می آورد به قرائت قرآن و کتب مذهبی می پرداخت. شهید موسوی اخلاق نیکی داشت و در تمام کارهایش قبل از هر چیز رضایت خداوند را در نظر می گرفت. دوران جوانی اش با دوران اوج جنگ تحمیلی مصادف بود. او که سعادت خویش را در رضای خداوند و رضایت او در مبارزه با کفر میدید، به نیروهای سپاه اسلام پیوست و در جبهه ی جنگ نیز همچون میدان مبارزه با دنیا سربلند بود. این مبارزه نستوه طی مدتی که در جبهه بود، هرگز از لطف خدا غافل نمی شد و با امید به او همیشه از پیروزی سخن می گفت و با این کار باعث افزایش روحیه ی رزمندگان می گشت. شلمچه و تپه های آن هنوز هم یادآور دلاوری های و جان فشانی های این شهید بزرگوار است. او پس از رشادتهای فراوان، سرانجام در چهارم تیرماه سال 67 در جنوب شلمچه به شهادت رسید و به سوی معبود خویش پر کشید. مفقودالاثر حمید قبادی نژاد بسیجی مجاهد حمید قبادی نژاد در روستای محروم چیلویر دهستان سوسن از توابع شهرستان «ایذه» در خانواده ای آگاه و مذهبی متولد شد. وی برای تحصیل به شهر ایذه رفت و در منزل آجان محمد اسدی ساکن شد و در دبستان 17 شهریور به تحصیل پرداخت. این بسیجی بزرگوار مقطع ابتدایی را در همان جا به پایان برد و سپس راهی اصفهان شد تا به اندوخته های خود بیفزاید. مشکلات و کسقت های فراوانی که سر راه این بسیج مجاهد قرار داشت نتوانست او را از کسب علم باز دارد؛ از همین رو دوره ی راهنمایی را نیز با موفقیت پشت سر گذاشت. وی در دوران نوجوانی در انجمن های اسلامی حاضر می شد و به اجرای برنامه های مبارزاتی خود با طاغوت می پرداخت. حمید با پشت سر گذاشتن دوران نوجوانی و ورود به دوره ی جوانی، به آن درجه از آگاهی رسیده بود که با هجوم دشمن به خاک کشورش، دست از همه چیز بشوید و به دفاع از انقلاب و رهبرش بپردازد. بنابراین با عضویت در بسیج 20 میلیونی که به فرمان امام (ره) تشکیل شده بود؛ به فرمان رهبر و بنیان گذار انقلاب لبیک گفت و در تاریخ 2/1/1361 پس از دیدن آموزش های نظامی از سوی پایگاه زرین شهر اصفهان به عنوان بسیجی عازم به جبهه نترد حق علیه باطل گردید تا نشان دهد، او نیز همچون بسیاری از جوانان ایران زمین دفاع از دین و سرزمین خود را مهم تر از زندگی مادی می داند و لیاقت حضور در این عرصه را دارد. وی در تاریخ 17/2/1361 در عملیات آزادی سازی خرمشهر در درگیری با نیروهای دشمن مفقودالاثر شد و یاد و خاطره اش در اذهان جاوید گشت. شهید مهدی سلحشوری شهید مهدی به سال 1343 در یکی از روستاهای بخش سوسن شهرستان ایذه متولد شد و از همان دوران کودکی در کارها به خانواده اش کمک می کرد. او فردی زحمت کش و دلسوز بود و با اخلاق خوبش در دل مردم جا داشت. همه او را دوست داشتند. شهید پس از مدتی به همراه خانواده از آنجا به شهر خرمشهر نقل مکان کردند؛ از یک طرف درس می خواند و از طرف دیگر در آمد خانواده اش را تامین می کرد و کار زیاد او باعث شد که درسی را نیمه تمام رها کرده و بیش از پنجم ابتدایی ادامه ندهد. او ایمان راسخی داشت، نماز و روزه اش را ترک نمی کرد و با همه مهران بود. اگر فرد فقیری را می دید اشک در چشمانش حلقه نی زد و حاضر بود لباس تنش را به او ببخشد. در مغازه ی رنگ آمیزی ماشین کار می کرد و از این طریق خرج خانواده را تامین می کرد؛ تا این که در سال 1365 از طریق نیروی انتظامی به خدمت مقدس سربازی رفت. زمانی که به مرخصی می آمد کار می کرد و به یاری خانواده ی فقیرش می شتافت. وی در آخرین مرخصی اش خطاب به خانواده اش چنین گفت: «من نمی دانم که شهید می شوم؛ ولی شما را به خدا برای من گریه نکنید». شهید با روحیه ی انقلابی که داشت، برای تحقق آرمانهای راحل (ره) در جبهه های نبرد حق علیه باطل جان فشانی های زیادی کرد و سرانجام بر اثر اصابت ترکش در تاریخ 31/4/67 در میمک ایلام غرب شربت شهادت نوشید. مزار شریف این شهید بزرگوار در قبرستان شهدای اکبر آباد کعبه ی دوستداران ولایت و شهادت است. وصیت نامه ی شهید من به تمامی برادران و خواهران خود وصیت می کنم که بعد از ما نگذارید میهن عزیزمان به دست دشمنان بیفتد و تا خود در رگهایمان جاری است، از بزرگ و کوچک و زن و مرد در مقابل دشمنان ایران و اسلام ایستادگی کنید. من به شما وصیت می کنم که در نماز خود کاهلی نکنید و دستورات دینی خود را انجام دهید و نگذارید که هوای نفس بر شما غلبه کند. من به تمام خواهران وصیت می کنم که با رعایت حجاب خود مشت محکمی بر دهان یاوه گویان و دشمنان بزنید. من به مادر خوبم وصیت می کنم که برای شهادت من اشک نریزد و خود را عذاب ندهد و این را بدانید که من با چشم باز و علاقه ی فراوان این راه را انتخاب کردم و افتخار می کنم که توانستم جان ناقابل خود را در راه حفظ اسلام و انقلاب و کشورم تقدیم کنم. شهید امان الله اورکی امان الله اورکی به سال 1346 در روستای منجفکه از بخش سوسن «ایذه» در خانواده ای که رنگ و بوی مذهب در همه جای آن احساس می شد، دیده به جهان گشود. پدرش مرحوم اسدالله اورکی مردی با تقوا و پاک دامنی بود که شهره ی عام و خاص اهالی [محل] سکونت خود بود. امان الله هنوز بیش از چهار بهار از عمر گران مایه خود را سپری نکرده بود که مادرش دیده از جهان فرو بست و وی که پسر دوم خانواده بود، وظیفه ی نگه داری از برادر کوچکتر خود را نیز بر عهده گرفت. تحصیلات ابتدایی را در همان روستای خود اغاز کرد و برای پایه ی پنجم که در روستای محل سکونت خود تدریس نمی شد، مجبور بود هر روز برای رفتن به دبستان روستای دیگر مسافت زیادی را بپیماید. تحصیلات ابتدایی را با همه ی فراز و نشیب آن، پشت سر گذاشت. چون در آن زمان مقطع تحصیلی راهنمایی در بخش سوسن وجود نداشت ناگزیر برای ادامه تحصیل به شهر مهاجرت کرد. وی در شهرستان «ایذه» در دوران تحصیل با پرداختن به کارهای ساختمانی، علاوه بر تامین مخارج خود بخشی از مخارج زندگی خانواده اش را هم که در روستا زندگی می کردند، عهده دار بود. او در دوران تحصیل از هوش و ذکاوت خاصی برخوردار بود و همه ساله با معدل بالا قبول می شد. او همواره از یاد خدا و ذکر حق نیز غافل نمی شد. دارای سعه ی صدرذ و حوصله فراوان بود. ذکر نام سالار شهیدان اشک را در چشمانش جاری می کرد و هرگز در ایام مشقت بار زندگی خود، از نماز و روزه غافل نمی شد. پس از اخذ مدرک دیپلم در سال 64 عازم خدمت مقدس سربازی شد و پس از طی دوره ی آموزشی همراه همرزمان خود به کردستان اعزام شد و در آن منطقه رشادت ها و دلاوری های زیادی از خود به نمایش گذاشت و در همان سال در آزمون کنکور دانشگاه هم شرکت کرد و در رشته روان شناسی دانشگاه تهران قبول شد. او به خاطر حماسه هایی که آفرید، بارها مورد تشویق مسئولین قرار گرفت. سرانجام در تاریخ دوم بهمن ماه سال 65 در حالی که شجاعانه مشغول نبرد با مزدوران بعثی بود مورد، اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و به خیل عظیم شهدا پیوست. هم اکنون خیابانی در ایذه به نام این شهید جان بر کف نام گذاری شده و پیکیر مطهرش در قبرستان شهدای ایذه مدفون است. شهید پور سعید شهید پور سعید به سال 1335 در روستای سر راه سعیدی دهستان سوسن از توابع شهرستان «ایذه» در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. دوران طفولیت را در آغوش خانواده سپری کرد و در هفت سالگی راهی مدرسه شد. پس از گذراندن دوران ابتدایی و راهنمایی به علت کمبود امکانات آموزشی در دوران رژیم منحوس پهلوی از ادامه ی تحصیل بازماند و با اخذ مدرک سیکل از تحصیل دست کشید و به حرفه ی جوشکاری روی آورد. دوران جوانی این شهید با سرکوبی نظام مصادف بود و از آن جا که ایشان فرمایشات امام (ره) را سر لوحه ی کارهایش قرار داده بود، در مبارزه ی ملت ایران علیه شاه دست نشانده شرکت نمود. او با حضور در تظاهرات و فعالیت های اسلامی نقش مهمی در پیروزی انقلاب اسلامی ایفا نمود. شهید پور سعید خدمت به اسلام را به همه چیز ترجیح داد، لذا با آغاز جنگ تحمیلی آزادی مکتب خویش را در خطر دید و تصمیم گرفت با حضور در صحنه ی نبرد حق علیه باطل به و ظیفه ی خود عمل کند شهید بزرگوار پس از مدتها رشادت و فداکاری سرانجام در تاریخ 22/4/61 در منطقه ی «کوشک» به دلیل جراحت های وارده به شهادت رسید. پیکر این شهید عزیز پیدا نشد؛ تا اینکه در روز هجدهم تیر ماه سال 77 در عملیات رمضان که به منظور یافتن پیکر شهیدان انجام شد، پیکر مطهر وی شناسایی گردید و در روضه الزهرا به خاک سپرده شد. دبستانی که در زادگاه شهید می باشد به نام وی مزین شده تا کودکانی که برای کسب علم به آنجا می روند، درس آزادگی را از این شهید بیاموزند. شهید نبی الله عالی محمدی شهید نبی الله عالی محمدی به سال 1349 در روستای برآفتاب سوسن در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. وی دوران کودکی را در همان روستا گذرانید و برای پا نهادن به عرصه ی علم و یادگیری سواد در سال تحصیلی 57-56 در دبستان کیومرث برآفتاب سوسن مشغول به یادگیری علم شد. سال تحصیلی را با موفقیت گذرانید و به پایه بالاتری ارتقا یافت. وی پایه های اول تا چهارم را در همان دبستان با موفقیت سپری کرد و به دلیل نبودن پایه پنجم در آن روستا برای ادامه ادامه تحصیل مجبور شد به شهرستان ایذه مهاجرت کنید؛ از همین رو در منزل برادرش اقامت گزید. در سال تحصیلی 61-60 وی در دبستان بلال حبشی ثبت نام نمود و به ادامه تحصیل پرداخت، ولی آن سال را با توجه به مشکلات زندگی نتوانست با موفقیت پشت سر بگذارد. در سال تحصیلی 62-61 به روستا برگشت و در دبستان مختار روستای سراب سوسن ثبت نام کرد تا به درس خود ادامه دهد. اما از آنجا که آن زمان جنگ تحمیلی شروع شده بود، و با توجه به علاقه ی وافری که به امام و انقلاب داشت، از هیچ گونه تلاشی در جهت تحقق اهداف عالی انقلاب دریغ نورزید و به عنوان یک بسیجی فعال در تمام صحنه های انقلاب شرکت جست. پس از اتمام دوران دبستان، در مدرسه راهنمایی شهید احسان عراقی سوسن ثبت نام کرد و در زادگاهش به تحصیل پرداخت. در این زمان از طریق بسیج به جبهه های حق علیه باطل اعزام گردید و سال تحصیلی رو به پایان بود که جهت امتحانات نوبت سوم مراجعه نمود و آن سال را نیز با موفقیت به پایان رسانید و بعد از دوم راهنمایی ترک تحصیل کرد و به جبهه های جنگ رفت که سرانجام پس از مجاهدت و رشادتهای فراوان در آذر ماه سال66 در جبهه ی ماووت عراق به شهادت رسید. این شهید بزرگوار در روستای برآفتاب دفن شده است و دبستانی به نام همین شهید عزیز مزین شده است. وصیتنامه شهید الهم ارزقنا توفیق الشهادت فی سبیلک شاید که من کوچکتر از آن باشم که بتوانم حرفی را، وصیت ها را به مردم بکنم. مردمی که میان خون و شمشیر بزرگ شده اند و در طول جنگ، حماسه آفریدند و مردانه در مقابل هجوم دشمنان از خدا بیخبر ایستادگی کردند و می کنند، آهای دشمنان خدا و خلق، آهای جناب ریگان، آیا مرغابی را از آب می ترسانی؟ آیا بسیجی را از مرگ می ترسانی؟ نه به خدا قسم! به خون شهدای این گردان قسم که ما بیم و حراسی از شما نداشته و نداریم و چون شیری خشمگین بر شما می تازیم و خلیج را گورستان تو و تفنگدارانت می کنیم. برادران عزیز، امروز روز عاشورا است و این جا صحرای کربلاست و امروز حسین (ع) یاری می خواهد، پس ای برادر برخیز که مولا حسین در انتظار شماست و آغوش گرم خود را برای در آغوش کشیدن شما گسترانیده است. پدر و مادر گرامی، مبادا برای من گنه کار گریه و زاری کنید، بلکه هر وقت که بیاد من بیچاره می افتید، به یاد شهدای کربلا و به یاد علی اکبر حسین و به یاد قاسم بن الحسن گریه و زاری کنید. مادر این را بدان که دین تمامی شهدای منطقه سوسن به گردن ما جوانان این منطقه می باشد. باور کنید از ترس دین عزیران به جبهه آمدم، نا این که انتقام خون این شهدا را از پست صفتان تاریخ بستانیم و شاید که هم با ریختن قطره قطره ی خون من در کردستان ایران جزئی از دین این عزیزان را ادا کرده باشم. [دشمنان بدانند که] ما دیگر، همانند ابوجهل ها و ابولهب ها نیستیم که بخواهیم با برنامه های حیات بخش اسلام مخالفت بکنیم. ما دیگر، همانند خوارج نیستیم آن موقعی که فرمانده و سپهسالار، علی- علیه السلام- مالک اشتر در آستانه پیروزی قرار داشت او را وادار به صلح کنند. آهای دشمنان این را بدانید که ما از تمام شکست ها و از تمام پیروزی های اسلام درس عبرت گرفته ایم و هیچ حکومت و هیچ قدرتی مایل و قادر به شکست ما نخواهد بود. برادران و خواهران عزیز، به خانواده های شهدا، اسرا، مجروحین سرکشی کنید، به خدا قسم که پدران و مادران شهدا خیلی ارزش دارند و آنان چشم و چراغ این ملت می باشند. خداوندا هر قطره خونم را کفاره گناهانم قرار بده، آمین یا رب العالمین. مفقودالاثر منوچهر بندانی : منوچهر بندانی به سال 1346 در روستای «لولو» دهستان سوسن ازتوابع شهرستان «ایذه» پا به عرصه وجود گذاشت.وی دوران کودکی اش رادر آغوش گرم خانواده گذراندوپس از اتمام تحصیلات ابتدایی ،اول راهنمایی رانیز با موفقیت سپری کرد.به دلیل فقر مالی ومشکلاتی که گریبانگیر خانواده اش بود،نتوانست ادامه تحصیل بدهد.ازهمین رو به کارمشغول شدتاخانواده را تأمین مایحتاج زندگی کمک کند. او همواره اخبار مربوط به جنگ رادنبال می کرد و روزنامه ها ومجله هایی که در مورد دفاع مقدس مطالب می نوشت ،مطالعه می نمود.او وقتی به ماهیت جنگ پی برد،با توجه به روحیه انقلابی اش ازکار دست کشیدوبه عنوان سرباز ازطرف سپاه عازم منطقه جنوب شدتا شایستگی خودرا دراین امتحان الهی ثابت کند.وی همواره با اخلاق نیکش موجب بالا رفتن روحیه رزمندگان دیگرمی شد.درهرجا که حضور می یافت،پس ازمدتی درآنجا فضای شادی به وجود می آمد. همیشه به زندگی امیدوار بودو از پیروزی سخن می گفت ودر برابر مشکلات سرتعظیم فرود نمی آورد.از عبادت غافل نبودو در هر شرایطی به توفیق الهی امیدوار بود. –شهید بندانی بعد ازجان فشانی ها وایثار ومجاهدت های فراوان درجبهه های جنوب ،درتاریخ 4⁄4⁄67 در منطقه عملیاتی جزیره جنون ،در حین درگیری بانیروهای بعثی مفقود شدو به جرگه جاویدالاثرها پیوست. شهید مرید عالی محمدی: شهید مرید عالی محمدی در سال 1340 در روستای پیرانشاه سوسن از توابع شهرستان ایذه متولد شد.وی ازهمان اوان کودکی با نمازو قرآن انس گرفت وروز به روز تا این اعتقادات رشد کرد. چیزی که دراو زیاد به چشم می خورد،هوشیاری فوق العاده او بود که موجبات تحصیل موفقیت آمیز اورا فراهم آورد.وی پسازاتمامدورهابتداییوراهنمایی وارد دبیرستان شهرستان ایذه شد وموفق به اخذ مدرک دیپلم گردید. وی بینش عمیقی به مساﺋل سیاسی واجتماعی داشت ودرحال تحصیل باحضور درجمع مردم آزادی خواه به مبارزات خود علیه استعمارگران ونظام دست نشانده رژیم منحوس پهلوی ادامه می داد ودر این راه فعالیت های چشمگیری داشت.اودر میان مردم مظلوم مهر وعطوفت ودر مقابل مخالفان نظام اسلام سرسخت وقاطع بود.این مردم مبارزه ونستوه پس ازپیروزی انقلاب نیزبراساس وظیفه ای که درقبال مردم انقلابی احساس میکرد ، به صف دلاورمردان پاسدار پیوست تارسالت خطیرخودرا به پایان برساند.ازهمین رو درتاریخ 1⁄2⁄1362به مناطق جنگی اعازم شدودر تیپ ویژه شهدای مشهدانجام وظیفه نمود ورشادت هاومجاهدت های فراوانی ازخود به نمایش گذاشت. درطول این مدت،عشق شهادت درتمامی گفتاروحرکاتش محسوس بود.سرانجام این مومن پاکبازدر تاریخ 16⁄5⁄62درعملیات والفجر2 درارتفاعات غربی کردستان به درجه رفیع شهادت ناﺋل گشت. از همرزمان وی میتوان ازفرامرز خواجوی نام برد.هم اکنون یکی ازدبستان های شهرایذه به نام این شهید اجان برکف مزین است. وصیت نامه شهید: آن قدر در جبهه کردستان می مانیم ومی جنگیم تااین که به آرزویم که همانا شهیدشدن در راه هدف است،برسم ویااین که کردستان مظلوم راومردم این سامان رااز چنگال ضدانقلابیون ازخدا بی خبربرهانیم. برادران مسلمان دررخت خواب مردن افتخار نمی آفریند که سیدالشهدا را درمیدان جنگ شهیدش کردند ،ای جوانمرد! مبادا درغفلت وفراموشی بمیرید که حضرت علی (ع) رادر محراب عبادت به شهادت رساندند.علی اکبرحسین (ع) درراه امام حسین (ع) وهدف که همانا اسلام عزیز است ،شهید گشت. ای مادران! مبادا از رفتن به جبهه جلوگیری کنید فرزندان خود را؛ فردا در روز قیامت جواب حضرت زینب را چه خواهی داد که او تحمل هفتاد و دو تن شهید را نمود. همه ی ما باید مثل خاندان «وهب» جوانان خود را به جبهه ی جنگ به فرستیم و حتی جسد آنها را هم نباید تحویل گرفت؛ چون مادر «وهب» باید گشت که وقتی سر فرزندش را برایش آوردند در جواب گفت: «سری را که در راه خدا دادم هرگز پس نخواهم گرفت». و چند کلمه خطاب به سنگرنشینان و چه بهش جبهه ای را: برادران همرزم و امت شهید پرور دعا کنید. دعا تسکین همه دردهاست و یاد خدا کردن مایه ی آرامش قلب هاست، دعا را فراموش نکنید و سعی کنید یار و یاور امام امت باشید و عظمت امام را دریابید و خوب در شخصیت ایشان بنگرید و دقیق شوید که بس والاست و صداقت و اخلاص خود را همچنان که بوده اید، حفظ کنید. با خدای خود عهد می کنم که تا آخرین قطره ی خون که در رگ هایم جاریست در راه مکتب خون و شهادت اسلام [امام] خمینی(ره) می جنگم و می رزمم تا اینکه به شهادت برسم و یا اینکه حاکمیت اسلام به تمام جهان رسد که همانا زمینه ی ظهور امام عصر (عج) رسیده. انشاءالله تعالی و اما خانواده خودم، اگر شهاید شدم خرج و عزاداری نداشته باشید و مقداری را که می خواهید خرج کنید، به فقیران و فقیرایی که نان خوردن ندارند. لباس بپوشانید و سر قبرم مجلس قرآن خوانی به پا کنید، هر هفته و شب جمعه ها و مادرم می گویم برایم گریه نکن، چرا شهیدان شاهدان زنده ی تاریخ بشریت هستند. شهید داریوش پیرانشاهی (عالی محمودی) شهید داریوش عالی محمودی به سال1357 در روستای پیرانشاه سوسن در خانواده مذهبی دیده به جهان گشود. وی کودکی را در دامن پر مهر و محبت مادر و در کنار پدر گذرانید. وقتی که به سن شش سالگی رسید، دوران ابتدایی را در دبستان مختار سراب با موفقیت به پایان رسانید. سپس در سال 71-70 برای ادامه تحصیل در مدرسه راهنمایی شهید احسان عراقی سوسن روستای لولو ثبت نام نمود و مشغول به درس خواندن شد. همه دانش آموزان و دبیرانی که در تعلیم و تربیت ایشان نقش داشته اند از اخلاق و رفتار ایشان صحبت می کردند و در نمازهای جماعت مدرسه به طور مرتب شرکت می کرد داریوش آن سال را نیز با موفقیت گذرانید. و به پایه ی بالاتر ارتقاء یافت. دوران راهنمایی را نیز به دلیل علاقه ی وافری که به تحصیل داشت در مدرسه راهنمایی شهید احسان عراقی لولو روستای لولو که فاصله زیادی با پیرانشاه دارد، با همه ی مشکلات به پایان رسانید. برای ادامه تحصیل به علت نبودن دبیرستانی در منطقه سوسن، ناگزیر به شهرستان «ایذه» رفت و در دبیرستان شهید بهشتی ثبت نام کرد؛ ولی به علت دوری از خانواده و مشکلاتی که برایش پیش آمد، بعد از سه ماه ترک تحصیل کرد و به منزل پدری خود مراجعت نمود؛ ولی اصرار های پدر بر درس خواندن بود مشکلات، نتوانست او را از ادامه ی تحصیل یازداشت؛ از این رو او در کنار پدر مشغول کارهای کشاورزی شد و عصای دست او گردید. سرانجام در تاریخ 18/7/76 به خدمت سربازی مقدس سربازی اعزام گردید؛ وی دوره آموزشی را در لشکر زرهی اهواز گذراند و بعد از آموزش به جزیره ی مینو اعزام شد و در آنجا رشیدت های زیادی از خود به نمایش گذاشت و پس از مجاهدت های فراوان به علت برق گرفتگی در تاریخ 6/1/77 در جزیره ی مینو به درجه ی رفیع شهادت نائل گشت. پیکر مطهر این شهید بزرگوار در قبرستان پیرانشاه دفن شده است. پرتوی از کلام نور رسول اکرم (ص): وقتی آخر الزمان می رسد، شهائت بهترین های امت مرا گلچین می کند. پیامبر اکرم (ص): هر مذهب و دینی رهبانیتی دارد و رهبانیت مذهب من نبرد است.[منظور از این حدیث است که رهبانیت در دین اسلام حرام است زیرا اسلام دین هدایت و سازندگی است و پیکار با دشمن جزو برنامه های اصیل آن است.] امام حسین (ع): مرگ در راه عزت و سرافرازی، حیات جاودانی است، و زندگی با ذلت، مرگ بی حیات. امام حسین (ع): من مرگ را چیزی جز سعادت و زندگی با ستمکاران را جز دلتنگی و سرافکندگی نمی بینم. امام محمد باقر(ع)می فرماید: وقتی کار به قتل و خونریزی کشید، در آنجا، تقیه در بین نخواهد بود.[منظور این است که هنگامی که کار به خونریزی و نابودی اسلام کشید، تقیه و دست بر دست نهادن بزرگترین اشتباه است]. امام خمینی (ره): آن روزها دورازه ای برای شهادت داشتیم و حال معبری تنگ نوز برای شهید شدن فرصت هست، دل را باید پاک کرد. امام خمینی (ره): سلام بر آنان که حدیث صداقتشان را قطرات خون و قطعات پاره پاره پیکرشان گواهی کرده است. امام خمینی (ره): خدا میداند که راه و رسم شهادت کور شدنی نیست و این ملت ها و آیندگان هستند که به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود. امام خمینی (ره): اذناب آمریکا بدانند که شهادت در راه خدا مساله ای نیست که بشود با پیروزی یا شکست در صحنه های نبرد مقایسه شود. مقام شهادت خود اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنویت است. امام خمینی (ره): دفاع از اسلام، کشور اسلامی امری است که در موقع خطر تکلیف شرعی است، الهی و ملی و بر تمام قشرها و گروه ها واجب است. امام خمینی (ره): علاقه به اسلام شناسی در آمریکا و اروپا و آسیا و آفریقا، در کل جهان، از جنگ هشت ساله ی ماست امام خمینی (ره): تنها در سختی ها و گرفتاری ها و حق گوییها در مقابل قدرت های شیطانی است که مدعیان لاف زن از متعهدان بی سر و صدا، و خالصان فداکار از معشوقان ریا کار متمایز می شوند. امام خمینی (ره): بسیج مدرسه ی عشق است و مکتب شاهدان و شهیدان گمنامی است که پیروانش بر گلدسته های رفیع آن اذان شهادت و رشادت سر داده اند. امام خمینی(ره): نگذارید پیشکسوتان شهادت و خوندر پیچ و خم زندگی روزمره ی خود به فراموشی سپرده شوند. امام خمینی (ره):وقتی انقلاب از متن مردم باشد،نمی شود،با گروهی یا دسته ای یا حتی لشکر هایی آن را شکست داد. امام خمینی(ره): دو کوهه مغموم است و در انتظار قیامت. دلش برای شهدا تنگ شده است و برای بسیجی ها (دو کوهه نام منطقه ای است). امام خمینی (ره):شهادت یک هدیه ای است از جانب خدای تبارک تعالی برای آنها که لایق هستند. مقام معظم رهبری: یاد مجاهدتهای دوران جنگ تحمیلی، خستگی و رخوت را از تن می زدایدو اجازه نخواهیم دادیاد آن همه حماسه و شور به فراموشی سپرده شود. مقام معظم رهبری: امروز روزی است که همه ی نیروها باید همه ی سرمایه های علمی ، فکری تخصصی،تجربی مادی و معنوی خود را هم چون بسیجیان میدان جنگ، پشت سر دولت به میدان سازندگی وارد کنند. مقام معظم رهبری: یاد شهیدان، یاد بود ارزش های انسانی است و گسولرامی داشت آنان، تجلیل از برترین خصال بشری است. شهید بهشتی: من و تو مرده ایم شهداء صدق و استقامت خویش را در آن عهد ازلی که با خدا بسته بودند اثبات کردند. شهید رجایی: سوگند که ما خط سرخ خون شهیدان را تا لحظه ی پیروزی حق بر باطل، تا لحظه ای پیروزی ایمان بر گلوله و تا طلوع فجر پیروزی توحید بر شرک و کفر دنبال خواهیم کرد. شهید دکتر چمران: خدا را شکر می کنم که از پوچیها و نا پایداریها و خوشیها و قید و بند آزادم نمودی. شهید چمران: قبول شهادت، مرا آزاد کرد. من آزادی خود را به هیچ حتی به حیات خود نمی فروشم. شهید آوینی: مگر که از آدم عهدی ازلی بستانده اند که حسین را از سر خ.یش بیشتر دوست بدارند. شهید آوینی: سر مبارک امام عشق بر بالای نی رمزی است بین خدا و عشاق که این است بهای دیدار. شهید مرتضی آوینی: جرم عشق کربلاست و چگونه در بند خاک بماند آنکه پرواز آموخته است و راه کربلا می شناسد و چگونه از جان نگذرد آن کس که می تواند می داند جان بهای دیدار است. شهید مهدی باکری: امروز در این مملکت جزء خانواده ی شهدا شدن جزء افتخارات است. شهید مهدی زین الدین: دنیا که از اسلام می ترسد فقط بخاطر همین یک کلمه واژه شهادت است. شهید اسماعیل دقایقی فرمانده لشکر 9 بدر: پیش بودن اسلام در جهان تلاش و ایثار می خواهد در راه امام حسین (ع) رفتن و حسینی شدن را می خواهد. شهید مرتضی باغچیان: آبروی شهداء دست ماست، نباید با آن بازی کرد. سردار حاج قاسم سلیمانی: زنده نگه داشتن یاد و. خاطره شهدا از بهترین راه های مبارزه با تهاجم فرهنگی است. شهید بهنام محمدی نوجوان 13 ساله: من جسم را به خاک و روحم را به خدا و راهم را به آیندگان تقدیم می کنم. شهید موحد دانش: شهید عزادار نمی خواهد؛شهید رهرو میخواهد. شهید اشکبوس نادری: جلوی تابوتم عکس امام بزنید تا همگان بدانند که پیرو خط امام بودم و به ندای (هل من ناصر) او لبیک گفتم. شهید مهدی سلحشوری: بعد از ما نگذارید میهن عزیزمان به دست دشمنان بیفتد و تا خون در رگهایمان جاری است از بزرگ و کوچک و زن و مرد در مقابل دشمنان ایران و اسلام ایستادگی کنید. شهید نبی الله عالی محمدی:[ دشمنان بدانند که ] ما دیگر ابوجهل و ابولهب ها نیستیم که بخواهیم با برنامه های حیات بخش اسلام مخالفت بکنیم،ما دیگر همانند خوارج نیستیم؛ آن موقعی که فرمانده و سپهسالار، علی(ع) مالک اشتر در آستانه پیروزی قرار داشت او را وادار ب صلح کنند. شهید نبی الله عالی محمدی: به خدا قسم که پدران و مادران شهدا خیلی ارزش دارند و آنان چشم و چراغ این ملت می باشند. شهید زمان محمودی: راه راست را انتخاب کنید که همان راه خدا پرستی است. دنیای فریب دهنده را فراموش کنید تا نور خدا را ببینید. شهید رستم خدابخشی: پس ما بیاییم از بدی ها،از بی دینی ها و بی انصافی ها،از بی وجدانی ها کنار بگیریم زیرا در این صورت خداهمراه ما می باشد. شهید ولی بهمنی: ای خواهر و ای برادر مبادا اگر شهید شدم پس از مرگم غمی به دل خود راه دهید و یا دست به مو یا صورت خراشیدن زنید،زیرا خدا چنین کاری را از شما قبول نمی کند. شهید مرید عالی محمودی:ای مادران مبادااز رفتن جبهه جلوگیری کنید فرزندان خود را، فردا در روز قیامت جواب زینب را چه خواهی داد، که او تحمل هفتاد و دو شهید را نمود. شهید مرید عالی محمودی: برادران مسلمان در رختخواب مردن افتخار نمی آفریند که سیدالشهداء(ع) در میدان جنگ شهیدش کردند، ای جوانمرد مبادا در غفلت و فراموشی بمیرید که حضرت علی (ع)در محراب عبادت به شهادت رسید ند که علی اکبرحسین(ع) در راه امام حسین(ع) و هدف که همانا اسلام عزیز است، شهید گشت. و السلام علی من اتبع الهدی

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته