تحقیق فراز و نشيب هاي بنيادگرايي اسلامي

تحقیق فراز و نشيب هاي بنيادگرايي اسلامي (docx) 24 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 24 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

فراز و نشيب هاي بنيادگرايي اسلامي گفتار اول: تحولات بنياد گرايي اسلامي قبل از 1979 مك نيل در جلد دوم كتاب بنيادگرايي با بيان اينكه نبايد جنبشهاي بنيادگرا در شرايط زماني فعلي را جنبش هايي نادر تلقي كرد مي نويسد: «از حدود 700 سال قبل از ميلاد مسيح در جوامع متمدن شهري گروههاي اصلاحگر پرانرژي بطور مداوم مصرانه به دنبال اين بودند كه جهان را در چارچوب مذهبي وبه گونه‌اي عادلانه‌تر بازسازي كنند ، اما دليل آنكه جنبش‌هاي بنيادگرايي ديني جنبش هاي گسترده و همه‌گير شده‌اند اين است كه باور نسبت به نابرابري در امور بشري و واقعيت هايي كه اين باورها را تشديد مي‌كند در حال فزوني است . رشد جمعيت از يك سو و صورتهاي جديد ارتباطات از سوي ديگر در آداب و رسوم محلي و روشهاي استفاده از آنها گسستگي ايجاد كرده و اين نيز موجب ناامني فردي ، انزوا و نا خوشايندي شده است . تنش ها و فشارهاي ناشي از آن مي تواند در جنبش بنيادگرايي تجلي نمايد و اغلب هم مي كند.(1) گذشته از نظر مك نيل در مورد قدمت جريان بنيادگراي كه شامل بنياد گرايي به معني اعم است،به عقيدة بسياري از انديشمندان اسلامي بنيادگرايي اسلامي هم يك اختراع نيست،بلكه در همة دورانها بنيادگرايي ديني وجود داشته است و تاريخ قديم در هيچ مرحله اي از آن خالي نبوده است. همانطور كه قبلاً ذكر شد هراير دكمجيان هم كه تئوري ادواري بنيادگرايي را مطرح مي كند نخستين دورة آن را به سقوط بني‌اميه مي‌رساند كه از ديد او رابطه علت و معلولي ميان آشفتگي روحي ، اجتماعي ـ سياسي و ظهور جنبشهاي بنيادگرا وجود دارد.(2) گذشته از سيره و روش ائمه معصومين كه سراسر تعليم و ارشاد و موجد جنبشهاي اصلاحي است در تاريخ اسلام حركت ها و جنبشهاي اصلاحي فراواني مي‌توان يافت كه از هيچ تاريخ ديگر كمتر نيست.اگر به تاريخ مراجعه كنيم هنگام سختي ها و بحرانهاي سياسي و اجتماعي كه فكر بشر سخت در تنگنا مي افتد ، آن وقت است كه چشم اميد به آينده دوخته و مدينه فاضله و تصورات روئيايي در فكر خود مي پروراند. با وجود اينكه تاريخ اسلام نشان دهندة جنبشهاي فراواني مي باشد كه داعيه اصلاحگري داشته اند اما حقيقت اين است كه هرگز اين جنبشها يكسان نبوده اند ، برخي داعيه اصلاح داشته اند و واقعاًهم مصلح بوده اند و برخي برعكس اصلاح را بهانه قرار داده و افساد كرده اند ، برخي هم در آغاز جنبه اصلاحي داشته اما سرانجام از مسير اصلاحي منحرف شده اند.(3) تفاوت ديگر ميان جنبشهاي اصلاحي بوجود آمده در جوامع اسلامي اين است كه برخي فكري ،برخي اجتماعي و برخي هم فكري و هم اجتماعي بوده اند . نهضت غزالي يك نهضت فكري محض بود ،او فكر مي كرد علوم اسلامي و انديشه هاي اسلامي «آسيب» ديده است . لذا در صدد « احياء علوم دين » برآمد . او در فلسفه سياسي راه سازشكاري و محافظه كاري را پيمود و هرگز تن به مبارزة سياسي براي اصلاح اجتماع نداد . زيرا او معتقد بود «سلطان مستبد داراي زور است و خلعش ممكن نيست و اقدام عليه او جنگهاي داخلي سختي بوجود مي‌آورد ، بنابراين بايد به حال خود باقي بماند و مثل اميران بايد از وي اطاعت نمود».(4) نهضت علويين يا نهضت سربداران نهضتي اجتماعي عليه حكام زمان بود ، اين نهضت ها اغلب پس از قيام خونين و شكوهمند حسين بن علي (ع) و با الهام از آن عليه نظامهاي فاسد صورت مي گرفت . اين نهضت ها سعي مي كردند با برانگيختن احساسات و عواطف مذهبي زمينه ساز انقلاب اعتقادي ، سياسي گسترده اي براي استقرار حاكميت صالحان و نفي حاكميت فاسدان باشند.(5) نهضت اخوان الصفا هم فكري و هم اجتماعي بود . اخوان الصفا و خلاّن الوفا ( برادران با صفا و دوستان با وفا ) نامي است براي گروهي از نويسندگان و متكلمان و فيلسوفان در سده چهارم هجري در بصره و بغداد كه زير پوشش اين نام وحدت فكري و نظام عقيدتي خود را به جهان آن روز اعم از مسلمان و غير مسامان عرضه مي كردند . آنها از ترس حكام نام خود را بر پشت رساله هايشان نمي نوشتند . قيام اين جمعيت هاي سري بهترين دليل فساد زندگي سياسي آن روز است . هدف اينها اصلاح همه جانبه در تمام شئون جامعه بود.(6) از آنجا بحرانها و مشكلات سياسي و اجتماعي جهان اسلام همواره سر بر مي آورده است در مقاطع و دورانهاي بعدي نيز عده اي به دنبال بديل هاي ديني جهت رفع مشكلات بودند. مسئله احيا و تجديد حيات اسلام و بيداري مسلمانان و در مرحلة پيشرفته تر آن تجديد بنا يا بازسازي تفكر ديني در دهه هاي اخير از طرف رهبران ، علما و مصلحان و متفكران جهان اسلام به منظور حل و رفع مسئله عقب ماندگي، انحطاط داخلي ونيز برخورد با استعمار غربي طرح و دنبال شد. اين تفكر بخصوص از نيمه دوم قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم تادورة جنگ جهاني اول انديشة غالب بر جريانهاي فكري ـ سياسي مسلمانان بوده و تأثيرات زيادي بر حيات فرهنگي و سياسي ـ اجتماعي جهان اسلام بر جا گذاشته است.(7) اين جريان از ابتداي ظهور جنبش وهابيت در عربستان در قرن 18 م/ 12 هـ به عنوان جريان اصلاح طلبي ديني معروف شد و با ظهور سيد جمال الدين اسد آبادي در نيمة دوم قرن 19 م/ 13 هـ عمق وغناي خاص يافت و انديشه و عمل مسلمانان را تحت تأثير قرار داد ، اين دو مصداق بر جسته (جنبش وهابيت و نهضت سيد جمال ) به عنوان دو سر منشاء كه دو دسته را در داخل جريان اصلاح ديني به وجود آورده اند قابل تشخيص و تفكيك اند و مي توان آن دو دسته را به نام بنيادگرايي و راديكاليسم ( اصلاح طلبي ديني ) در دورة معاصر جهان اسلام خواند . بدين ترتيب اصلاح طلبي ديني دو جريان بنيادگرايي اسلامي ( مانند جنبش وهابيت و راديكاليسم اسلامي ( اصلاح طلبي ديني ) مانند نهضت سيد جمال را در بر مي گيرد. به عبارتي جريان اصلاح طلبي ديني در قرون اخير به دو بخش و شاخه تقسيم مي شود . شاخه بنيادگرايي آن از ابن عبد الوهاب تا رشيد رضا و پس از آنها عميقاً به همان اصول و بنيادهاي اوليه كه مبتني بر ظواهر كتاب و سنت و سيرة سلف صالح با مصاديق بارزي چون ابن تيمه بود وابسته است. اما شاخة ديگر آن با سيد جمال آغاز مي شود و درصدد است كه با مايه‌ها و جهت‌گيريهاي عقلي ، فلسفي و اجتهادي و متناسب با مقتضيات زمان و نوخواه و آينده نگر به احياء و بازسازي تفكر ديني و تصحيح جهان بيني مسلمانان بپردازد . اينان به رغم داشتن شعارهاي تقريباً مشابه با دستة اول به احياءو اصلاح طلبي ديني معنا و محتوي ديگري بخشيده‌اند.(8) گذشته از مورد وهابيت كه عمدتاًدر واكنش به وضعيت داخلي عربستان و بلاد عربي به وجود آمد ، جريان احياء تفكر ديني و شاخه هاي داخلي آن اساساً‌ در واكنش به مسئله غرب و به خصوص هجوم و فشار استعمار غربي شكل گرفت، آن هم در قرن 19 م/ هـ و در وضعيتي كه بلاد اسلامي دچار انحطاط داخلي و مستقيماًدر معرض هجوم نظامي دول اروپايي بودند. مسلمانان بر اثر تكانهاي شديد ناشي از هجوم نظامي غربيان پس از حمله ناپلئون به مصر به خود آمدند و در پاسخ به اين مبارزه جويي غرب درصدد برآمدند كه از طريق اصلاح طلبي ديني از جامعه اسلامي دفاع كنند . يعني با فراخوان دفاع از فرهنگ اسلامي آنان ارزشهاي بنيادين مذهبي رابه عنوان مناسب ترين راه براي مقابله با خطراروپا مطرح كردند.(9) بدين ترتيب تحولات نحله فكري اسلام گرايي در جهان اسلام را مي توان به دو دوره تقسيم كرد: دورة اول از آگاهي مسلمانان به چالش جهان جديدآغاز مي شود و تا نسخ نهاد خلافت توسط تركان جوان ادامه دارد .در اين دور كوشش در اثبات حقانيت و مهم بودن آموزة اسلامي است . دورة دوم از زماني آغاز مي شود كه مسلمانان مي كوشند براي ادارة جامعه چارچوب بديل در قالب آموزة اسلامي ارايه كنند.(10) الف ) دورة آگاه شدن از چالش جديد در اين دوره انديشمندان اسلامي درصددبودند اثبات كنند كه آموزه هايي ديني به هيچ وجه در ناسازگاري با تمدن و پيشرفت دنيايي نيستند و سعي كردند اثبات كنند كه باورهاي ديني مغايرتي با جهان جديد ندارد . از اولين افرادي كه دراين بيداري كوشيد سيد جمال بود ، او كوشيد با تأكيد بر تفسير درست و امروزي از آموزة اسلام توانايي و حتي برتري تعاليم اسلامي را اثبات كند، پس از او نيز شاگردش سيد محمد عبده در اين زمينه تلاش كرد. عبده دو گروه را مخالف نظرات خود مي داند: «كساني كه با افراط كاري و وسواس رو به دين دارند و كساني كه با تفريط و تندروانه رو به فنون جديد دارند».خدمت مهم عبده در حوزة انديشه اين بود كه با القاي فكر ميانه روي ،دين دار بودن و دين مدار بودن را تبشير نمود و آن را از طريق بازگشت مستقيم به منابع اصلي فكر ديني و همچنين توجيه عقلي احكام شريعت و هماهنگي آن با مسائل روز را امكان پذير مي دانست. سيد جمال و عبده به همراه عبدالرحمن كواكبي در بازيابي شخصيت از دست رفته مسلمانان خود باخته بيشترين موفقيت را داشتند.(11) ب) ارائه چارچوب بديل الغاي خلافت در تركيه واقعه اي مهم در عرصه انديشه در جهان اسلام بود حذف نهاد خلافت كه پس از وفات حضرت پيامبر(ص) به عنوان نماد تماميت جهان اسلام تلقي مي گرديد يكباره خلأ خاصي در اذهان مسلمانان ايجاد كرد ، تحولي كه در اين راستا بسيار مهم بود انديشه حكومت اسلامي به معناي عام و نه ضرورتاً خليفه مدار مي باشد. متفكري كه مقدمات و چارچوب چنين انديشه‌اي را فراهم نمود محمدرشيد رضا بود. حكومت اسلامي يا دولت اسلامي اصطلاحاتي كه رضا به طور مترادف استفاده مي كند ، نه بر شخصيت خليفه ، كه بر قانون بنياد دارد . بدين ترتيب پس از رشيد رضا جريانهاي فكري اسلام گرايي در جهان عرب از حالت انفرادي درآمد و به يك نهضت تبديل شد، نهضتي كه با ارايه نظريات خاص به دنبال نهادسازي بود.اين نحوة نگرش محصول فكر حسن بنا بود كه كوشيد اسلام گرايي را پديده‌اي همه‌گير و عمومي سازد او حركت خود را «اخوان المسلمين» خواند و در سال 1928 آن را در اسماعليه بنا نهاد . ايدئولوژي اخوان تأثير زيادي از رشيد رضا گرفت و آن را گامي پيش تر برد ، بدين معنا كه كوشيد «نظام اسلامي» برقرار كند.(12) بعدها اين هدف توسط ساير جنبشهاي اسلامي ايجاد شده پس از حسن بنا نيز دنبال شد. گفتار دوم: تحولات بنياد گرايي اسلامي پس از 1979 م : نشانه ها و شاخص هاي تشديد همانطور كه ملاحظه شد جريان بنياد گرايي اسلامي از همان صدر اسلام گاه‌گاهي سربرآورد وتا دهه هفتاد با وجود فراز و نشيب هاي فراوان به حيات خود ادامه داده است ولي از دهه 1970 به بعد حركت كند و مقطعي اين پديده به صورت مستمر و با شتاب بيشتر بوده است. لذا مي‌توان گفت نهضت هاي سياسي اسلامي كه نظريه پردازان تجددگرا آنها را يادگارهاي گذشته ارزيابي مي كنند دردهه هاي اخير مقتدرترين نيروهاي سياسي - اجتماعي در بسياري از كشورهاي مسلمان معرفي شده اند. در گذشته بسياري از مفسران عقيده داشتند كه بسياري از جنبشهاي اسلامي فاقد هر گونه اهميت سياسي مستمر هستند اما اكنون به نظر مي رسد با ديدن شواهد خلاف نظريه خود با مشكل عظيمي روبرو هستند زيرا فعاليت سياسي تحت لواي اسلام به مسئله اي جهاني مبدل گرديده است.(13) به عبارتي در اين سالها اسلام به عنوان يكي از بزرگترين عوامل قدرت وتغيير مطرح گشته است تاجايي كه حتي ملي گرايان عرب نيز از خطابه هاي سياسي اسلامي استفاده مي كنند. اهميت اين مسئله تا جايي است كه يك ماركسيست برجستة‌ جهان عرب خطاب به همقطارانش گفت : «تا زماني كه قدرتهاي مذهبي بر كشور غالبند هيچ حزب سياسي نمي تواند بدون تحمل خسارتهاي سهمگين ناشي از جدا شدن از توده هاي مردم مسائل اسلامي را ناديده بگيرد و آنها را در مبارزة سياسي بكار نبرد ،درغير اين صورت ، مجبوريد ملتي غير مذهبي از كشوري ديگر وارد كنيد تا شما را در پيشبرد انقلاب مطلوبتان ياري دهد». (14) علاوه بر اين بررسي تحولات جريان بنياد گرايي اسلامي از دهه 1970 به بعد نشان مي دهد كه عليرغم عقيده برخي از انديشمندان مبني بر سير نزولي آن، اين جريان سير صعودي داشته است. به عبارتي ديگر بر خلاف نظر عده اي مبني بر تضعيف شدن بنيادگرايي اسلامي شاخص ها و معيارهايي وجود دارد كه دال بر تشديد اين جريان مي باشد كه اهم آنها به شرح زير است: ـ تعدد ميزان تحولات بنيادگرايانه (منظور تحولاتي است كه يا ريشه در انديشه بنيادگرايي داشته است يا بر آنها تأثير گذاشته است). ـ چرخش از اسلام ميانه روبه اسلام تندرو ومبارز ـ اتخاذ موضع تهاجمي به جاي تدافعي از طرف اسلام گرايان ـ افزايش عمليات هاي مسلحانه ـ طرح دكترين دولت غير سرزميني و واپس زني جنبش هاي بنيادگراي پيشين ( اين تحول از دهه 1990 به بعد شروع شد كه جنبش هاي جديد آن چنان افراطي عمل مي كنند كه تمام جنبش هاي متهم به افراط گري قبل از دهه 1990 در مقايسه با آنها بسيار معتدل وميانه رو به حساب مي آيند .) ـ واكنش و اظهار نگراني غرب از پديده بنياد گرايي حال پس از اشاره موردي به اين شاخص ها در زير به شرح برخي از آنها مي پردازيم. الف ) تعدد ميزان تحولات بنياد گرايانه ـ ترور انور سادات ـ وقوع انقلاب اسلامي درايران ـ اشغال كامل افغانستان توسط نيروهاي شوروي و شكل گيري پديدة ( افغان ـ عرب ) ـ حمايت آمريكا از اسرائيل در ادامه اشغالگري در سرزمين فلسطين و اشغال جنوب لبنان و شكل گيري حزب الله ،جهاد اسلامي ، حماس و . . . . ـ وقوع جنگ دوم خليج فارس و حضور نيروهاي آمريكايي در اماكن مقدس اسلامي ـ انفجارهاي متعدد در كشورهاي عربي حوزة خليج فارس ـ انفجار سفارت خانه هاي آمريكا در سراسر جهان و مورد حمله قرار دادن اتباع واهداف آمريكايي توسط گروههاي اسلام گرا ـ تبديل شدن آمريكا و عربستان از حاميان و طرفداران جهاد و اقدامات اسلام گرايان به هدف اين جهاد و مبارزات . ـ حوادث 11 سپتامبر و موضع گيري آمريكا نسبت به اسلام و نهضت هاي اسلام گرا ، بويژه حمله آمريكا به افغانستان به بهانه مبارزه با تروريسم. البته از آنجا كه بررسي يكايك موارد فوق خارج از توان اين تحقيق مي باشد لذا بيشتر به بررسي مواردي مي پردازيم كه در ارتباط مستقيم با فرضيه تحقيق مي باشند. انقلاب اسلامي در ايران جهت بررسي و جستجوي مكتب فكري حامل انديشة انقلاب اسلامي لازم است به طور عمده تحولات فكري ـ فرهنگي سالهاي 57 ـ 1332 را بررسي كنيم چراكه كودتاي 28 مرداد 1332 را اعلام رسمي بن بست انديشه ها و بينش هاي غير مذهبي و مادي در ايران دانسته‌اند، زيرا با اين كودتا عملاًدورة تفكر ناسيوناليستي غرب گرا و تلاش براي اصلاح حكومت از طريق مبارزة پارلمانتاريستي اصلاح طلبانه به شكست انجاميد و متعاقب آن و در پي تحكيم ديكتاتوري محمدرضا و حاكميت آمريكا در ايران ، حزب توده و جريان فكري ماركسيستي نيز به افول گراييد. شكست عملي اين انديشه ها و جريان‌ها در عرصه مبارزات سياسي ـ اجتماعي زمينه را براي پذيرش بديل‌هاي مذهبي فراهم كرد.كه حاوي اين پيام بود كه بايد در شرايط جديد الگوي جديد و جامعي ايجاد شود كه مبادي فلسفي و نظري جامعه سنتي و مذهبي را با نتايج و مسائل سياسي ـ اجتماعي جديد پيوند داده و طرحي نو ارائه دهد.(15) اينگونه بود كه دخالت امريكا در بركناري مصدق باعث شد تا زمينه هاي ظهور اسلام گرايي تقويت شود كه در ادامه آن انقلاب اسلامي روي كار آمد ،‌موضع آمريكا در قبال انقلاب نيز به نحوي ديگر اسلامي گرايي را در ايران تشديد كرد كه به بررسي چگونگي اين تحول مي‌پردازيم. مرحله قبل از انقلاب: از ابتداي ورود آمريكا به صحنه سياسي ايران ناسيوناليسم ايراني وتلاش ملي‌گرايان كه درگير رهايي از سلطه انگليس بودند و با ملي شدن صنعت نفت آغاز شده بود با اصول سياست آمريكا دردوران حكومت ترومن كه روي كار آمدن حكومتهاي ملي و اصلاحات اجتماعي را بهترين طريق مبارزه و مقابله با كمونيسم مي دانست تعارضي نداشت. (16) با شكست دموكراتها در انتخابات سال 1952 و رياست جمهوري آيزنهاور اين سياست تغيير كرد و حكومت جمهوري خواه آمريكا تحت جو آن روز روش بدبينانه‌اي نسبت به نهضت هاي ناسيوناليستي در جهان سوم در پيش گرفت. در اين زمان جان فوستردالس وزير خارجه وقت آمريكا با قدرت رهبري سياست خارجي آمريكا را به عهده گرفته بود و برادرش آلن دالس كه رياست سازمان اطلاعات مركزي آمريكا (سيا) را به عهده داشت معتقد بودند كمونيستها هستند كه در جنبشهاي ناسيوناليستي ملتها رخنه كرده و در زير پوشش ملي گرايي راه را براي تسلط كمونيسم هموار مي سازند و لذا بر مبناي همين اعتقاد كه با منافع سرمايه داري آمريكا امتزاج يافت طرح واژگون ساختن حكومت دكتر مصدق كه در نوع خود شايد اولين اقدام سيا در جهان سوم از اين قبيل ودر آن مقطع زماني بود به وقوع پيوست.(17) تغيير نقطه نظرات دولتمردان آمريكا از يك طرف و ورود روز افزون آمريكاييان به كشور و تسلط بر مراجع تصميم گيري و اعمالي از قبيل گرفتن مصونيتهاي سياسي براي مأموريني كه در ارتش ايران عهده دار خدماتي بودند سبب شد تا بتدريج و بطور واقع بينانه آمريكا را هم به چشم يك ميراث خوار استعمار انگليس تلقي نمايند كه با خروجش از صحنه سياسي و اقتصادي ايران جانشين آن شده است.اين اقدامات كه همزمان با حمايت از حكومت ديكتاتوري شاه ايران( كه قدرتش رانيز مديون آمريكا بود ) صورت مي گرفت باعث شد تا بيشتر ايرانيان كينه آمريكا را به دل بگيرند كه اين امر به پيشرفتهاي شتابنده اي كه به انقلاب اسلامي در ايران منتهي شد ، منجر گرديد و با وقوع انقلاب اسلامي ايران موجي تازه در اسلام گرايي پديد آورد.(18) مرحلة پس از پيروزي انقلاب:پس از پيروزي انقلاب اسلامي در ايران دولت آمريكا عليرغم مردمي بودن انقلاب به خصومت با انقلاب و دشمني با مسلمانان ايران برخاست كه در ذيل به برخي از آنها كه پيش از قطع رابطه سياسي دو كشور بود اشاره مي شود: لغو قراردادهاي تسليحاتي : آمريكائيان كه منافع خود را با گسترش انقلاب اسلامي در خطر مي ديدند به منظور جلوگيري از افزايش تواناييهاي نظامي ايران انقلابي بسياري از قراردادهاي تسليحاتي با ايران را لغو كردند. كودتاي نظامي : شوراي امنيت ملي آمريكا با فرستادن ژنرال «هايزر» دو مرتبه تلاش كرد دست به كودتا در ايران بزند. برژينسكي مشاور امنيت ملي كارتر از جمله كساني بود كه بطور صريح از يك راه نظامي در برابر انقلاب ايران حمايت مي كرد. حمايت از تجزيه ايران : پس از پيروزي انقلاب اسلامي گروههاي خلق الساعه‌اي وابسته به شرق و غرب در نقاط مختلف كشور از جمله كردستان ، خوزستان و بلوچستان به عمليات مسلحانه به منظور شكست انقلاب اسلامي مبادرت ورزيدند. اين گروهها با رژيم صدام، عوامل سيا و كشورهاي غربي ارتباط گسترده داشتند . افرادي مانند اويسي،ازهاري ، بهرام آريانا و اردشير زاهدي كه از سران رژيم طاغوت بودند با ايجاد سازماني به نام ارتش رهايي بخش ايران ( آرا ) در پاريس، مستقيماً توسط آمريكا و سيا به قصد سرنگوني نظام فعاليت مي كردند. پشتيباني از تروريسم بر ضد انقلات اسلامي : تروريسم به عنوان ترفندي كه بسياري از نيروهاي پرتوان و ذخاير انقلاب را هدف قرار داده بود ، با حمايت كشورهاي غربي به ويژه آمريكا همراه بوده است . اين كشورها نه تنها تروريسم را محكوم نكردند بلكه تبديل به مأمن سياسي گروهكها شدند. جاسوسي : بر اساس اسناد به دست آمده از لانه جاسوسي آمريكا ، طي ماههاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي ، ديپلماتهاي آمريكايي پيوسته در پي تماس و برقراري ارتباط با مخالفان نظام و سپس گردآوري و هدايت آنها در جهت براندازي نظام بوده اند. توقيف اموال ايران در آمريكا : با تسخير سفارت آمريكا در تهران محاصرة اقتصادي آمريكا عليه انقلاب اسلامي ايران ابعاد تازه‌اي يافت. پس از انقلاب اسلامي آمريكا به بهانه هاي مختلف از تحويل بسياري از اقلام خريداري شده خودداري كرد از جمله توقيف اموال ايران به ارزش 11 ميليارد دلار كه تا كنون ترخيص نشده است. تحريم كامل اقتصادي : با شكست تمامي راههاي مقابله با انقلاب اسلامي ، بر خورد هيئت حاكمه آمريكا نيز تشديد شد و در نتيجه بقيه اموال توقيف نشده توسط دولت آمريكا توقيف گرديد ، با آغاز سال 1359 روند منازعه به قطع رابطه ديپلماتيك و تحريم اقتصادي همه جانبه كشورمان از سوي آمريكا و اتحاديه اروپا گرديد. ماجراي طبس : تسخير لانه جاسوسي به وسيله دانشجويان پيرو خط امام( ره ) دولت دموكرات كارتر را غافلگير كرد . ماجراي گروگانگيري در تهران موجب بروز بحراني بزرگ در دستگاه رهبري آمريكا گرديد . كارتر طرح عمليات نجات را به منظور باز پس گيري گروگانها تصويب كرد اين عمليات در مرحلة اجراء در صحراي طبس با شكست انجاميد و رسوايي بزرگي براي دولت آمريكا به بار آورد. كودتاي پايگاه شهيد نوژه :كه بزرگترين ومنسجم ترين حركت ضد انقلاب قدرتهاي خارجي بالاخص آمريكا در جهت براندازي نظام محسوب مي شود . اين كودتا با هزينه كشورهاي غربي و برنامه ريزي سازمان جاسوسي سيا و موساد در خاك عراق و پاريس هماهنگ مي شد و عوامل آن قصد داشت با اعمال خشن نظامي ابتدا كشور را تجزيه و سپس نظام را سرنگون نمايند، اما اين كودتا در عمل با شكست و رسوايي عاملان آن مواجه شد. اين كودتا به پيشنهاد برژينسكي و تشكيل ستادي در پاريس به رهبري شاپور بختيار و ارتباطاتي با شريعتمداري در قم ، سازمان منافقين ،حزب توده و ساير گروهكهاي ضد انقلاب شكل گرفت.(19) مجموعة‌ عوامل فوق منجر به قطع كامل روابط سياسي ايران با آمريكا شد كه پس از قطع روابط سياسي ايران و آمريكا دشمني ها و توطئه هاي آمريكا ابعاد عميق تري پيدا كرد و جنبه‌هاي مختلف سياسي ، اقتصادي و حتي نظامي را شامل شد . اين وضع را در جنگ تحميلي و حمايت آمريكا از عراق ، سياست مهار دو جابنه ، تصويب بودجه براي خرابكاري در ايران و براندازي نظام جمهوري اسلامي ايران ، تصويت قانون داماتو و نسبت دادن اتهام هاي بي پايه نسبت به ايران اسلامي از جمله حمايت از تروريسم دستيابي به سلاح كشتار جمعي ، نقض حقوق بشر و اخيراً نيز اطلاق محور شرارت مشاهده مي كنيم. بازتاب اين اقدامات آمريكا دررفتار جمهوري اسلامي ايران به صورت قطع رابطه با آمريكا، بحران گروگانگيري و مخالفت با روند صلح خاورميانه به عنوان سنگ زير بناي سياست خارجي آمريكا در منطقه و در راستاي تأمين امنيت اسرائيل و همچنين تنش در روابط ايران با كشورهاي منطقه اي متحد آمريكا و زير سؤال بردن مشروعيت سياسي آنها ( از جمله كشورهاي عربي) تجلي يافت. تسخير مسجدبزرگ كعبه هر چند كه وقوع اين حادثه نوعي انفجار نارضايتي از عملكرد نظام پادشاهي عربستان بود كه رهبر ايدئولوژيك و نيروي محركه تسخير مسجد ، «جهيمان العتيبي» ضمن انتشار كتاب «هفت رساله» تخريب و نابودي پادشاهي را برخود واجب مي دانست ، اما تأثيرات بعدي اين امر كه همان مظاهر گسترده رستا خيز مذهبي بويژه در ميان دانشجويان دانشگاهها‌ي كشورهاي عربي بويژه عربستان مي باشد بسيار چشمگيرتر است . اين موج جديد بنيادگرايي خود را در «جماعات الدعوه» ( جوامع تبليغات ) سازماندهي كرد. ويژگي جالب اين گونه جماعات اسلام گراي متعددكه پس از حادثه تسخير كعبه در بخش هاي مختلف زندگي سعودي ظهور كرد اين بود كه اين گروههاي بنيادگرا به منازعه با مشروعيت يك رژيم بنيادگرا و مبلّغ و مروج بنيادگرايي برخاسته بودند.(20) برخلاف گذشته كه دولت عربستان به عنوان يك دولت اسلام گرا مي توانستند صداهاي جنبشهاي مخالف را با بر چسب نامسلمان و «ضد دين» سركوب نمايند پس از اين حادثه و بيداري گروههاي اسلام گراي ديگر اين حربه كاربرد چنداني ندارد و جنبشهاي اسلامي به همان زبان ايدئولوژيك‌ دستگاههاي رسمي مذهبي كشور سخن مي‌گويند. حملة شوروي به افغانستان در سال 1979 پس از حملة شوروي به افغانستان در سال 1979 از آنجا كه فضاي حاكم بر نظام بين الملل دو قطبي بود لذا اين اقدام شوروي هم تهديدي براي منافع آمريكا محسوب مي شد و هم فرصتي براي ضربه زدن به شووي به خاطر كمك به ويتنامي‌ها نيز محسوب مي شد. لذا آمريكا در اين زمان برخورد ايدئولوژيك كرد وبنيادگرايي متناسب با فضاي جنگ سرد را ايجادكرد. آنها با شعار اهل كتاب در برابر كمونيست ها جنگي كاملاً صليبي را به پا كردند. هم زمان با مقاومت مردم افغانستان در برابر نيروهاي اشغالگر حدود بيست هزار عرب از كشورهاي مختلف اسلامي بويژه خاورميانه در كنار مجاهدين افغاني به مبارزه پرداختند . در اين راستا ايالات متحده نيز خدمات فراواني ( از جمله آموزشي و تسليحاتي) ارائه كرد تا از آن براي اهداف مورد نظر خود از جمله انتقام از شوروي و در مرحلة بعد جلوگيري از گسترش اسلام شيعي در ساير كشورهاي اسلامي بهره برداري كند. در جنگ ويتنام 55 هزار نظامي آمريكايي كشته و مجروح شدند و آمريكا در اين جنگ شكست خورد ،چين و شوروي سابق از ويت كنگ ها در مبارزه با نظاميان اشغالگر آمريكايي حمايت مي كردند آمريكا مي خواست از مسكو انتقام بگيرد، لذا پس از اينكه بستري براي ورود ارتش سرخ به افغانستان فراهم شد و نيروهاي شوروي سابق اين كشور را به اشغال خود در آوردند. آمريكا برخي كشورهاي عربي و اسلامي را متقاعد ساخت كه يك دولت ملحد و بي دين به يك كشور اسلامي نفوذ كرده تا اسلام را از بين ببرد . لذا كشورهاي اسلامي وارد تحولات جنگ افغانستان شدند جنگي كه در اصل دوسوي متخاصم داشت ،آمريكا و شوروي . (21) متاسفانه مجاهدين افغاني اطلاعي از اين توطئه آمريكايي نداشتند آنان به اين نيت به جنگ ارتش سرخ رفتند كه از اسلام دفاع كنند.آنان نمي دانستند كه اين جنگ جزئي از برنامه آمريكا براي مجازات كشور رقيب است .(22) آمريكا براي اجراي اين استراتژي دستورالعملي براي دستگاههاي جاسوسي خود صادر كرد مبني بر اينكه بايد جنگجويان بومي در كشورهاي مختلف خاورميانه انتخاب و با آموزش در پايگاههاي سيا كه عمدتاً در پاكستان بودند به عنوان جايگزيني براي آمريكائي ها در سراسر منطقه خصوصاً افغانستان مورد استفاده قرار گيرند. يعني جذب و آموزش افرادي كه ظاهراً هويت و مليتي خاورميانه‌اي داشته ولي در واقع مزدوران نيروهاي امنيتي و نظامي آمريكا باشند .(23) در مورد هدف آمريكا از ايجاد و تقويت اين نيروها نشريه ميدل ايست مورخ1/ 9/ 1984 به نقل از منابع سيا گزارش داد كه مزدوران بومي تعليم ديده توسط سيا در پاكستان و افغانستان به به عنوان جوخه‌هاي ضربتي مخفي آمريكا عليه كساني وارد عمل خواهند شد كه باسياست هاي آمريكادر منطقه مخالف باشند. اين نشريه افزود ، مهاجران عرب و افغانهاي مقيم غرب اگر خوب آموزش ببينند مي توانند سر نيزة چنين نيرويي را تشكيل دهند.(24) بدين ترتيب بود كه دولت آمريكا در روزگار زمامداري جيمي كارتر و با پيشنهاد برژينسكي‌، مشاور امنيت ملي وي ، از فرصت بدست آمده از فرو رفتن روسها در باتلاق افغانستان سود برد و كوشيد با به راه انداختن فراخوان هاي متعدد و سرمايه گذاري مالي درچار چوب راهبرد جسورانه‌اي كه نام «طرح جهاد اسلامي در افغانستان»را بر آن نهاد براي نابودي اتحاد جماهير شوروي سابق بهره گيرد. برژينسكي در مصاحبه اي صريح كه با مجله «نوول ابزروار تور»انجام داد جزئيات اين طرح را به نحو زير بيان كرد : ـ در گام نخست ،‌آمريكائيها تصميم گرفتند تا از طريق ايجاد پايگاه هايي در افغانستان ، شوروي ها را در جمهوري هاي (مسلمان نشين) جنوبي شان بيازارند. ـ در گام دوم بر آن شدند تا با افزايش و گسترش اين فعاليتهاي آزار دهنده ، روس ها را وادار به مداخله نظامي كنند. ـ در گام سوم به دنبال مداخله نظامي روس‌ها كه آمريكايي‌ها خواهان و آرزومندش بودند، نوبت به اعلام جهاد مي رسد.(26) براين اساس بود كه واشنگتن در افغانستان از گروههاي بنيادگرا و اسلام گرا عليه شوروي ( كه رونالدريگان آن را امپراطوري پليدي مي نامد) استفاده كرد. اما بعد از سقوط شوروي در سال 1989 اين جنگاوران كه از نظر رواني آماده حضور در جنگ مذهبي ديگري بودند راهي كشورهايشان شدند يا به داخل ديگر كشورهاي عرب و مسلمان راه يافتند آنها در اين كشورها به هرج و مرج كمك كردند و موجب بي ثباتي و ناامني شدند. (27) در همين زمينه ريچارد مورفي معاون وزير امور خارجه در زمان ريگان اظهار كرد كه : «ما در افغانستان يك هيولا يا اهريمن را پرورش داديم بن لادن و طالبان اين فرض را اثبات كردند كه دشمن دشمن ما هميشه دوست ما نيست».(28) در يك جمعبندي بايد گفت در زماني كه روسيه در افغانستان حضور داشت همة گروههاي جهاد ملي اعم از مذهبي و غير مذهبي از سوي آمريكا تشويق و تجهيزبه نبرد و مبارزه مي شدند، اما وقتي شوروي پا از افغانستان بيرون نهادچون احتمال روي كار آمدن يك حكومت اسلامي در افغانستان وجود داشت ، و روي كار آمدن چنين حكومتي و يا حتي حكومتي كه بخشي از آن اسلامي باشد به هيچ وجه مورد قبول آمريكا واقع نمي شد . بدين سبب آمريكا علاوه بر دامن زدن به اختلافات ميان گروههاي جهادي، با جنبش هاي اسلامي به مبارزه پرداخت و در اين راه مجاهدان افغاني را ابتدا اصول گرا معرفي كرد و سپس با بر چسب بنيادگرا و تروريسم دست به تعقيب و سركوبي آنان زد.(29) بدين ترتيب اين مجاهدان كه زماني از طرف دولتمردان آمريكا با نياكان و بنيان گذاران آمريكا مقايسه مي‌شدند و در فيلم هاي هاليوود به عنوان بچه هاي خوب مطرح بودند به تروريست تبديل شدند. و در هر جا مي بايست دستگير و سركوب شوند. پيامدهاي عملي اين واكنش‌ها در قبال موضع گيري جديد ايالات متحده به صورت حملات تروريستي عليه آمريكا كه توسط جنبش «افغان ـ عرب» صورت مي گرفت، پديدار شد (31). ب ) اتخاذمواضع تهاجمي به جاي تدافعي يكي ديگر از شاخص هاي نشان دهنده تشديد بنيادگرايي اسلامي را مي توان تعريف و شيوة برخورد اين گروهها با دشمن و «دگر»خويش در نظر گرفت . كه با توجه به موارد زير به اين نتيجه مي رسيم كه اين جنبشها هم تعريفي گسترده تر از دشمن خود ارائه داده اند و هم از نظر استراتژي از حالت تدافعي به تهاجمي گرايش پيدا كرده اند. در توضيح اين مسئله قبل از هر چيز بايد گفت همانطور كه توضيح داده شد ، بنيادگرايي اسلامي به عنوان يك نهضت اصلاحي براي پاسخ به بحرانهاي دروني جوامع اسلامي ظهور كرد، اما بعدها بويژه از زمان سيد جمال الدين به بعد يك پايه اصلي فعاليت خود را مقابله با هجوم خارجي قرار داد و نيمي از نيرو و توان خود را صرف اين مسئله كرد. به عبارت ديگر بنيادگرايي اسلامي در فاز اول دغدغه ضد استعماري داشت و بيش از هر چيز ديگري نسبت به تجزيه ممالك اسلامي پس از فروپاشي امپراتوري عثماني حساسيت مي ورزيد و با اشغال بيت المقدس توسط اسرائيل كانون تكاپوي اين نوع بنيادگرايي در سرزمين فلسطين متمركز گشت. در فاز دوم ، بنيادگرايي در شكل و هيئت يك ايدئولوژي ظاهر شد و در برابر ايدئولوژي ماركسيسم جهاني قيام كرد كه با فروپاشي اردوگاه كمونيسم فاز سوم شروع شد كه بر خلاف دو مرحة‌پيشين كه عمدتاً خصلت و حالتي تدافعي داشت ، جنبه تهاجمي به خود گرفته است. گويي در شرايط جديد بنيادگرايي اسلامي خود را از زاوية انزوا و انفعال بيرون آورده و از موضع فعال و خلاق ابتكار عمل را از آن خود نموده است . آنچه آماج فاز سوم بنيادگرايي اسلامي است لزوماً استعمار و اردوي ماركسيسم نيست بلكه ساختار نظم نوين جهاني است كه بر شالوده هاي ليبرال شدن استوار شده است. (32) يعني در حالي كه جنبش هاي بنيادگراي اسلامي از ابتدا فقط به صورت واكنش در برابر هجوم خارجي عمل مي كردند و تنها بعد از وقوع انقلاب اسلامي در ايران به تلاش در راستاي ساقط كردن برخي نظامهاي سياسي كشورهاي اسلامي دست زدند ، اما اخيراً در صدد رويارويي مستقيم با اسرائيل و آمريكا و گاهي اوقات كشورهاي اروپايي هستند. به سخن ديگر بنيادگرايي اخير در صدد راه انداختن يك «جهاد جهاني » عليه غرب و ارزشهاي غربي است .(33) ج ) چرخش از اسلام ميانه رو به اسلام تندرو و مبارز اين شاخص را با بررسي تحولات درون جنبش اخوان المسلمين به عنوان جنبشي با سابقه كه مادر تمام جنبش هاي بنيادگرايي اسلامي معاصر محسوب مي شود و همچنين شيوه عملكرد جنبش هاي جديد به خوبي نشان داد. اخوان المسلمين به عنوان بهترين نشانه و نمايندة‌ بنيادگرايي اسلامي در سال 1928 در مصر توسط حسن البنا تأسيس شد . اخوان المسلمين پس از تأسيس به زودي در سراسر منطقه ريشه دواند و حتي ايران نيز از آن اثر پذيرفت . اما با وجود اينكه اخوان المسلمين به عنوان يك پاسخ اسلامي براي مبارزه با استعمار و هجوم خارجي پا به عرصه وجود گذاشت و با اينكه به لحاظ عقيدتي بيشتر حول و حوش مسأله ايجاد «جامعه اسلامي و نظام اسلامي»تمركز يافته بود، امابراي رسيدن به اين اهداف خط ومشي ميانه روانه و مبتني بر تبليغ و تربيت ديني و اسلامي را سرلوحه اهداف خود قرار داد و كمتر موضوع توسل به جنبش انقلابي براي تأسيس دولت اسلامي و سرنگون كردن دولت هاي غير اسلامي در دستور كار آن قرار داشت و حتي از لحاظ مبارزه با بيگانگان نيز با وجود اعتقاد به اصل جهاد در عمل از اسلام بدون مبارزه پيروي مي كرد . اين استراتژي و خط ومشي اخوان المسلمين مصر در ساير شعبه هاي آن در كشورهاي مختلف نيز دنبال مي شد.به عبارتي اين جنبش در سراسر خاورميانه به عنوان يك حركت سياسي ـ اجتماعي اصلاح طلب شهرت داشته است . اما از اواخر دهه 1970 به دنبال تحولات جهان عرب بويژه در خاورميانه عده اي از اعضاء اخوان المسلمين چه در مصر و چه در ديگر كشورهاي عربي به ناكار آمدي اين استراتژي پي بردند كه ضمن مورد سوال قرار دادن آن ، تصميم به جدايي از اخوان المسلمين گرفتند ، زيرا آنها بعد از چند دهه فعاليت همچنان شاهد تحقير جهان عرب، نفوذ بيگانگان و اشغال مستمر سرزمين فلسطين و فرمانروايي حكام فاسد در كشورهاي اسلامي بودند.(34) از اينجا بود كه جريانهاي «اسلام گرايي تندرو » ظهور كردند و رويكرد مبارزه مستقيم و استفاده از اسلحه را برگزيدند و به يكي از اصول اسلامي يعني «جهاد»متوسل شدند. اين جريانها كه در واقع انشعابي از اخوان المسلمين بودند به سرعت خود اخوان. در ساير كشورهاي عربي نفوذ كردند و هواداران زيادي پيدا كردند. اين گروهها كه از اوايل دهه 1980 شكل گرفتند واكنشي به جريانهاي قبلي مبني بر اسلام بدون مبارزه و مبارزة بدون اسلام بودند، به عبارتي راه اسلام و مبارزه را در پيش گرفتند . از ميان اين نوع سازمانهاي اسلامي مي توان به گروههايي چون «منظمه التحرير الاسلامي»(سازمان آزاديبخش اسلامي)، «الجماعه الاسلاميه»جماعت اسلامي و الجهاد اشاره كرد.(35) الجهاد همانطور كه از نامش پيداست ، پيكار جويي را سرلوحه اقدامات خود قرار داد كه ترور سادات رئيس جمهور مصر در سال1981 سر آغاز آن بود(36) ايجاد انشعابات درون اخوان المسلمين محدود به مصر نبود بلكه در كشورهاي ديگر از جمله فلسطين نيز به خاطر بيهودگي و خستگي از روشهاي سنتي عدم مبارزه اين امر اتفاق افتاد. درسال 1980 جنبش «جهاد اسلامي فلسطين» به رهبري فتحي ابراهيم شقاقي تشكيل شد كه تصوير جديدي از اسلام سياسي را ارائه نمود . رهبران جهاد با مرتبط ساختن دين و سياست با يكديگر مبارزه مسلحانه عليه اشغالگران را آغاز كردند. همچنين جنبش «جهاد اسلامي» فلسطين نيز اعتراض به اسلام بدون مبارزه ( اخوان المسلمين فلسطين ) و مبارزه بدون اسلام (گروههاي ملي گرا و…) بود .(37) جنبش جهاد اسلامي فلسطين با اتخاذ استراتژي جديد روزانه عمليات شهادت طلبانه بسياري در سرزمينهاي اشغالي انجام مي دهد و نقش بارزي در مقاومت مسلحانه و تداوم انتفاضه داشته است . از تحولات ديگر درون اخوان المسلمين فلسطين مي‌توان به تشكيل «حماس» اشاره كرد كه بيشتر از اينكه يك انشعاب از اخوان المسلمين باشد در واقع بيانگر تحول استراتژي كل نهضت بشمار مي رود . اخوان المسلمين فلسطين كه تا سال 1987 هنوز پايبند همان شيوة سنتي بود ، با وقوع انتفاضه اول موجوديت حماس را اعلام كرد كه در واقع مرحله جديدي از فعاليت اخوان المسلمين در مرحلة عمل بود. حماس ضمن مشاركت فعالانه در اقدامات مبارزه جويانه توجيه عدم حضور خود در عرصه مبارزه در سالهاي قبل را فرا نرسيدن زمان مبارزه با اشغالگران اعلام كرد .(38) چرخش جريان اسلام گرايي از ميانه رو به تندرو و پيكار جويانه منحصر به اخوان المسلمين نبوده بلكه گروههاي ديگري را كه آرمان تشكيل يك حكومت اسلامي داشتند را نيز در بر مي گيرد كه از جمله مي توان به گروه «التكفير و الهجره » اشاره كرد كه نوعي «انزواگرايي فعال اسلامي»را دنبال مي‌كردند ، اين جريان فكري معتقد بود كه مسلمانان راستين در وضعيت كنوني در حالت استضعاف (ضعف) به سر مي برند . و بر اين عقيده است كه براي تأمين حكومت اسلامي لازم است مسلمانان از جامعه جاهلي كنوني كناره‌گيري كنند و جامعه اسلامي نمونه و خاص خود را تشكيل دهند . و سپس زماني كه اين جامعه به قدرت رسيد عليه جامعه جاهلي قيام و آن را ساقط كرده و حكومت اسلامي بر پاسازند آنها تاريخ صدر اسلام را الگوي خود قرار دادند و جامعه مصر را با جاهلي قريش ، و جامعة‌نمونه اسلامي مورد نظر خود را با مدينه مقايسه مي كردند و معتقد بودند بايد همانند پيامبر (ص) كه از جامعة جاهلي مكه هجرت نمود ، آن را تكفير كرد و سپس جامعة اسلامي مدينه را بنيان نهاد و پس از قدرت يافتن جامعه ، بر جامعة‌ جاهلي مكه و قريش فايق آمده عمل كرد . اما اين گروه با عقايد فوق در اوايل دهه 80 ضمن تغيير استراتژي خود خواستار ايجاد خيزشهاي مردمي در دانشگاهها و خيابانها شد.(39) به طور كلي بيشتر جنبشهاي تشكيل شده از دهه 70 19به بعد كم كم به اين نتيجه رسيدند كه اسلام تنها راه حل و جهاد نيز مناسب ترين روش مبارزه است . د ) افزايش عمليات مسلحانه گروههاي بنيادگراي اسلامي يكي از مهمترين شاخص هاي تشديد بنيادگريي اسلامي عمليات مسلحانه مي باشد كه از طرف گروههاي جهادي اسلامي در كشورهاي خاورميانه بويژه لبنان و فلسطين و توسط گروههاي فراملي مثل «القاعده » (كه از لحاظ عضويت به صورت گلچيني از گروههاي بنيادگرا در كشورهاي مختلف عضوگيري مي كند و هدفش به دست گرفتن قدرت در يك كشور خاص نيست) مي باشد . مثلاً در لبنان از سال 1982 با حمله اسرائيل به آن كه از حمايت آمريكا نيز برخوردار بود عمليات شهادت طلبانه شروع شد كه منجر به خروج نيروهاي آمريكايي و اسرائيلي از لبنان گرديد. در فلسطين نيز از زمان شروع انتفاضه اول عملياتهاي شهادت طلبانه عليه نيروهاي اسرائيلي شروع وتا امروز ادامه دارد. در مورد ديگر اقدامات مسلحانه عليه آمريكا در بخش چهارم توضيح داده خواهد شد . هـ ) طرح دكترين دولت غير سرزميني و پيشقراولي بنيادگرايي سني (وهابيت) اگر دهة 1980 اصول گرايي شيعه دشمن اصلي آمريكا بود و اصول گرايان سني مهمترين متحدان آمريكا اما اكنون هر دو گروه دشمن آن كشور هستند ولي تفاوتهايي وجود دارد، يعني در حالي كه در دهة 1980 عمده حركت هاي اسلامي ـ انقلابي در راستاي ساقط كردن برخي نظامهاي سياسي كشورهاي اسلامي بودند ولي جنبش هاي جديد بنياد گرا در صدد رويارويي مستقيم با اسرائيل ،آمريكا و گاهي اوقات كشورهاي اروپايي هستند.(40) بدين گونه آغاز دهة 1995 تقريباً شروع دورة انقلابيگري سني در خاورميانه و جهان اسلام است. اين انقلابيگري چالش جهاني عليه هژموني آمريكا و نيز چالشي داخلي عليه مشروعيت رژيم سعودي بود.(41) مهمترين ويژگي بنيادگرايي اخير (1990 به بعد) دكترين « دولت غير سرزميني » مي باشد كه پايتخت اين دولت ديگر نيازي به داشتن مرزهاي فيزيكي ندارد . پايتخت اين دولت بايد در خاورميانه باشد و اجتماعات مسلمان در ساير نقاط دنيا در خدمت بر آوردن احتياجات اين پايتخت مجازي باشند .از مهمترين دلايل روي آوردن اين جنبش ها به دكترين دولت غير سرزميني نااميد شدن جنبش هاي جديد افراطي از دولت هاي اسلامي مي باشد و به طور ضمني گوياي اين واقعيت است كه محدوديت هاي نظام بين الملل مانع از آن مي شود كه دولت ها (ولو اسلامي) بتوانند آن گونه كه مايلند عمل كنند . بنابراين اگر اين جنبش ها موفق به تشكيل دولت اسلامي نيز بشوند ، نمي توانند با ابزاري به نام دولت به اهداف خود برسند. (42)جنبش هاي بنيادگراي جديد كه عمدتاً گرايش هاي وهابي‌گرايانه دارند حتي با جمهوري اسلامي ايران نيز مخالف هستند و درصدد هستند پيشرو بودن ايران در صحنه تحولات مرتبط با جهان اسلام را زير سوال برند.(43) همچنين اين جنبش هاي جديد پيش قراول بودن جنبشهاي انقلابي نظير حزب الله و حماس و جهاد اسلامي را تضعيف كرده اند تا جايي كه مي توان گفت جنبشهاي اسلامي قبل از دهة 1990 در مقايسه با اينها بسيار معتدل تر مي باشند به گونه اي كه اتحاديه اروپا در مقاطعي جنبش حماس را در فهرست گروههاي افراطي و تروريست قرار نداده است.(44) و ) واكنش غرب و اظهار نگراني از بنيادگرايي اسلامي از ديگر شاخص‌ها و نشانه‌هاي تشديد بنيادگرايي اسلامي واكنش غرب و ابراز نگراني از گسترش تمايلات بنيادگرايانه و به تبع آن گسترش تهديدات عليه منافع غرب و به ويژه آمريكا مي باشد. با اينكه بنيادگرايي اسلامي پديده‌اي كهن مي باشد و در شكل و شيوة جديد و معاصر آن حداقل از زمان سيد جمال الدين غرب را به عنوان يك دشمن تلقي مي‌كرده و در صدد بوده كه راه نفوذ آن را سد كند و اگر چه غرب هم از اين تضاد و تعارض بنيادگرايي اسلامي با اهداف خود خبر داشته است ، اما هرگز اين تهديد به عنوان يك مشغله ذهني براي كارگزاران سياسي غرب تبديل نشده بود و حتي باور نمي كردند كه بنيادگرايي اسلامي قدرت به چالش كشيدن منافع آنها را داشته باشد. (در اين زمينه تا آنجا اطمينان داشتند كه از تقويت گروههاي بنيادگرا در مقاطعي هراس به خود راه ندادند.) اما به دنبال تحولات حادث شده در منطقه توجه غرب بويژه آمريكا به اين پديده جلب شد كه نشستها و سمينارها و كتب فراواني در اين راستا منتشر شد و به چاره‌جويي پرداختند . نقطه شروع و اوج گيري هراس غرب و پي بردن به قدرت تهديدآميز اسلام و بنيادگرايي اسلامي براي منافع خود با وقوع انقلاب اسلامي در ايران و پيامدهاي آن در سطح جهان و كشورهاي اسلامي خاورميانه آغاز گشت . كه اولين و مهمترين واكنش غرب در اين زمينه اين بود كه اصولگرايي اسلامي نيز در زمرة تهديدات آمريكا در سطح منطقه درآمد. به دنبال پيروزي انقلاب اسلامي ايران دولت آمريكا اسلام گرايي را از عوامل نابودي جهان خواند و فعالان مسلمان به عنوان رزمندگان شركت كننده در جنگي معرفي شدند كه «سايروس ونس» وزير خارجه وقت آمريكا از آن به عنوان جنگ اسلام و غرب نام برد كه در صورت وقوع احتمالاً مي توانست منافع آمريكا را شديداً به مخاطره‌ بياندازد. همچنين «جيمزبيل» متفكر و محقق آمريكايي در فصلنامه مسائل خارجي ، نشريه وزارت خارجه آمريكا در مورد ماهيت بنيادگرايي سربرآورده به دنبال انقلاب اسلامي ايران نوشت : «موجي از شناخت و بيداري توده هاي جهان اسلام را فرا گرفته است كه از يوگسلاوي و مراكش در غرب تا اندونزي و مالزي درشرق تداوم دارد. اين موج مولود انقلاب اسلامي ايران است . اين اسلام نوظهور به لحاظ ظاهري يكپارچه نيست ولي به لحاظ ايدئولوژيك منسجم است .اين نيروي توده اي و مردمي كه غالباً به عنوان بنيادگرا توصيف مي شود از مرزهاي جغرافيايي گذشته است و به عنوان ايدئولوژي سياسي حكومتهاي ملي را نيز فرا گرفته است.دولتها در بسياري از كشورهاي اسلامي شاهد رشد سياسي و اسلامي اند ،حكومتهاي محافظه كار و طرفدار غرب از خطر حمله اسلام مردمي مصون نيستند».(45) همچنين «دكتر ميشل جانسون» طي مقاله اي در نشريه ژئوپليتيكال مي نويسد: «بنياد گرايي اسلامي در سراسر جهان رشد قابل توجهي كرده است . درتمام نقاط دنيا اسلام در حال گسترش است و به موازات رشد اسلام نفوذ ومنافع غرب شديداً تحت تأثير آن قرار مي گيرد. بنيادگرايي اسلامي پويا ، متنفذ و پرجنب وجوش است كه قادر به مبارزه عليه منافع غرب در سراسر جهان اسلام خواهد بود. جامعه مسلمين جهان از آن حالت ضعف وناتواني در سراسر جهان خارج و به يك قدرت بدل شده است».(46) اعترف به قدرت و توانايي تهديد بنيادگرايي اسلامي در اظهارات مقامات اسرائيلي نيز مشاهده مي شود تاجايي كه «حييم هرزوگ» رئيس جمهور اسرائيل طي نامه‌اي به يهوديان آمريكا كه در مورد سياستهاي اسرائيل نسبت به فلسطينيان اعتراض كرده بودند نوشت: «تظاهر كنندگان فلسطيني مناطق اشغالي از طرفداران تفكر امام خميني (ره) هستند… اين جوانان مي خواهند خيابانهاي اسرائيل را به خيابانهاي تهران و بيروت تبديل كنند، اگر تظاهرات فلسطيني ها با همان تفكرات قبلي بود خطري در برنداشت. علت اقدام رژيم اسرائيل در برابر آنها اين است كه قيام تغيير ايدئولوژي داده و الهام بخش آن اسلام است».(47) عده‌اي ديگر از تحليلگران غربي ترس ونگراني خود در مورد موج جديد باز خيزي اسلامي را اينگونه مطرح كرده اند: جهان با يك انقلاب اسلامي عالم گير مواجه خواهد بود و «زلزله سبز»دنياي پيشرفته را در بر مي گيرد و موجب غرق آن مي شود ، اين خطر تداعي گر اين است كه بايد به رويارويي خيزش اسلامي عكس العمل قاطعي از طرف غرب صورت گيرد و سلحشوران جنگهاي صليبي دوباره تولد يافته و بر مركب خويش براي نبرد با دنياي اسلام سوار شوند.(48) ريچارد نيكسون نيز در كتاب «پيروزي بدون جنگ »خطر بنيادگرايي را اين گونه بيان مي كند: «درجهان اسلام از مغرب (مراكش) تا اندونزي و در شرق بنيادگرايي اسلامي جاي كمونيسم را به عنوان وسيله اصلي دگرگوني سياسي قهرآميز گرفته است، تغييرات در جهان اسلام آغاز شده است و بادهاي آن به مرحلة طوفان رسيده است . ما قادر نيستيم آن را متوقف كنيم».(49) ملاحظه مي شود كه غرب خطر بنيادگرايي اسلامي را آنقدر مهم تلقي كرده كه آن را در رديف كمونيسم و جايگزين دشمن ديرينه خود كرده به گونه اي كه پس از فرو پاشي شوروي و افول كمونيسم بيشترين توجه و تمركز آمريكا به پتانسيل بنيادگرايي اسلامي مبذول شد.ايالات متحده و متحدين غربي اش در اروپا به شدت مراقب خيزشهاي اسلامي بودند كه مبادا اين خيزشها در دهة آينده موجبات بوجود آمدن دولتهاي بنيادگراي اسلامي به صورت عمومي در خاورميانه رافراهم آورد.(50) به سخن ديگر آمريكا با كنار گذاشتن شعار قديمي خود مبني بر «كمونيسم» بزرگترين دشمن «ملل دنيا» بوده و بايد در همه جا سركوب شود ، شعار جديدي ساخته و پرداخته و در اذهان عمومي تزريق كرد مبني بر اينكه بزرگترين دشمن بشريت «نضهت بيداري اسلامي» است و بايد در هر جا سركوب شود. (51) در همين راستا «ويلي كلينر» دبير كل ناتو هم در سال 1995 صراحتاً اعلام داشت كه دشمن بعدي اسلام است.(52) اگرچه نظريه پردازان فوق در زمينه تهديدزا بودن بنيادگرايي اسلامي اغراق كرده اند تا بدين وسيله اتحاد و ائتلافهايي در راستاي اهداف سياسي خود و همچنين توجيه حضور در منطقه فراهم كنند اما واقعيت اين است كه بنيادگرايي اسلامي باداشتن جوهر ديني و مفاهيمي چون جهاد وشهادت طلبي چنانچه متغيرهاي تسهيل كنندة خشونت در سطح منطقه ( مانند حضور مستقيم نظامي ، حمايت از اسرائيل ، حمايت از رژيم هاي غير مردمي و…) وجود داشته باشد توانايي همچون تهديداتي براي غرب و بويژه آمريكا را دارد . همچنين طي نشستي در اواسط دهه 1990 كه تحليلگران غربي به ارزيابي مجدد بنيادگرايي اسلامي و اسلام سياسي پرداختند بيشتر آنها اظهار كردند كه نفوذ اسلام گرايي بسيار قوي تر از آن چيزي است كه به نظر مي رسد.(53) «لري مسيلو» سناتور جمهوريخواه آمريكا نيز در خلال ديدارش از هند در ژانويه 1992 در مورد گسترش اصول گرايي اسلامي هشدار داد وآن را به عنوان يك چالش جدي ترسيم كرد. وي عليه رشد بالقوة اتحاديه اصول گرايي اسلامي كه احتمالاً از تركيه تا ايران و جمهوريهاي آسياي مركزي و شوروي سابق تا افغانستان و پاكستان امتداد دارد اعلام خطر كرد. (54) علاوه بر مطالب فوق بايد به سخن «ويليام پري» وزير دفاع آمريكا اشاره كرد كه طي بيانيه اي در سال 1994 اعلام داشت اگر صلح خاورميانه هم به موفقيت بيانجامد ناوگانهاي آمريكا از خليج فارس بيرون نخواهد رفت وي علت حضور ناوگانها را راديكاليزم اسلامي در ميان توده هاي عربستان سعودي ، ايران و بحرين اعلام كرد.(55) اين مطلب خود بيانگر عمق نگراني غرب از تهديدات ناشي از بنيادگرايي اسلامي براي منافع ومتحدان آمريكا در منطقه مي‌باشد. گفتار سوم : تأثير حوادث 11 سپتامبر بر بنيادگرايي اسلامي در خاورميانه پس از حوادث 11 سپتامبر 2001 بار ديگر واژه بنياد گرايي اسلامي بر سر زبانها افتاد . شايد تنها دليل اين رويداد اتهام دخالت نوزده تن از اعراب مسلمان كه بيشتر آنها در عربستان سعودي متولد شده بوند ،در اين حادثه مرگبار بوده است . اين واقعه باعث شد كه تبليغات منفي گسترده اي را عليه بنيادگرايي اسلامي و به طور كلي عليه اسلام آغاز كنند. (56)اسرائيل ورسانه هاي وابسته به صهيونيست در محافل يهودي آمريكا نيز بدون اينكه منتظر تحقيق و بررسي درباره علل و عوامل اين فاجعه بشوند اعراب و گروههاي جهادي فلسطين را عامل اصلي اين فاجعه معرفي كردند . (57) وقوع اين حادثه و تلاش آمريكا براي جهاني جلوه دادن آن نشان دهنده تلاش آمريكا به ايجاد جبهه اي جهاني عليه اسلام سياسي است ، بر اين اساس آمريكا نه در پي «دفاع» از خويش بلكه مترصد هجومي گسترده بر ضد جبهه اسلامي است به گفته طارق بشري نويسنده و محقق مصري آمريكا با بزرگ نمايي حادثه 11 سپتامبر در پي راه اندازي يك جنگ بر ضد اسلام است و در اين زمينه در پي فضا سازي مناسب با استفاده از مفاهيم و تهديداتي چون «تروريسم بين الملل» و تهديد ناشي از كاربرد سلاح هاي كشتار جمعي توسط گروهها و دولتهاي بنيادگراست . (58) غسان غص و وجيحه قانصو نيز سوء استفاده آمريكا از قضيه 11 سپتامبر را اين گونه بيان كرده اند :«11 سپتامبريك فرصت سياسي براي «تصوير سازي » منفي از « شرق » به رهبري اسلام بود».(59) بدين گونه مي توان گفت كه پس از حوادث 11 سپتامبر متأسفانه تعريف فراگير بنيادگرايي كه طبق تعاريف علمي تمامي مذاهب را در بر مي‌گرفت ، در جهان سياست و توسط سياستمداران آمريكايي منحصر به جهان اسلام و يا بخشي از مسلمانان شد . (60)تحت اين شرايط و با شروع اتهامات عليه مسلمانان ، زمينه هاي بنيادگرايي در كشور هاي اسلامي به ويژه عربي تقويت شد و با شروع تهديدات آمريكا مسلمانان بيش از پيش احساس كردند كه در محاصره قرار گرفته اند كه اين احساس با حمله آمريكا به افغانستان در عراق تقويت شد . (61) تأثير اين حوادث بر گروههاي بنيادگرا در كشور هاي اسلامي خاور ميانه به ويژه عربستان و مصر به خوبي قابل مشاهده است . دولت مصر و عربستان پس از اين حوادث ضمن محكوم كردن آن شروع به دستگيري و تعقيب بنيادگرايان كردند و از طريق مختلف از جمله قطع شبكه هاي كمك رساني و ارتباطي آنها و همچنين لغو تابعيت بعضي از آنها و درخواست از آمريكا جهت قرار دادن نام آنها در فهرست گرههاي تروريستي سعي در سركوب و ريشه كن كردن آنها دارند . در اين موردحافظ ابوسعدي، معاون رئيس فدراسيون بين المللي اتحاديه حقوق بشر (FIDH ) تصريح مي كند از 11 سپتامبر به اين سو شمار زيادي از اسلام گرايان يا مظنونين به اسلام گرايي در مصر دستگير شده اند كه هم اكنون بيش از چند هزار نفر بدون محاكمه در زندانهاي مصر به سر مي برند . (62) علاوه بر اين به سبب وجود چهار مصري بانام هاي (محمد عاطف ، ايمن الظواهوي ، مصطفي محمد فاضل ،عبد الله محمد عبدالله )و19 عربستاني در اين حوادث بنيادگرايان در اين دو كشور بيشتر تحت نظر و مراقبت قرار گرفتند ، كه اين امرنيز خود باعث تحريك بيشتر آنها شد . ضديت و شدت مخالفت اين گروهها با دولت هاي مصر و عربستان كه از حوادث 11سپتامبر به بعد نيز بيشتر شد به خوبي نشان مي دهد كه آنها كه هم با آمريكا مخالفند و هم دولت هاي خاورميانه را سازش كار مي دانند ، از همين رو فصل مشترك منافع آمريكا و اغلب رژيم هاي منطقه جلوگيري از گسترش نفوذ بنيادگرايان اسلامي و به ويژه طرف داران القاعده است زيرا با وقوع حوادث 11 سپتامبر آشكار شد كه نوع جديدي از اسلام سياسي بر محور راديكاليسم سني در كشور هاي عربي حوزه خليج فارس در حال شكل گيري است كه با اعلام جهاد عليه آمريكا و غرب ديگر بر خلاف جنبش هاي اسلامي سابق حالت تدافعي ندارد بلكه اقدامات تهاجمي را سر لوحه كار خود قرار داده اند .(63) اين نوع جديد از اسلام گرايي ( كه البته از دهه 90 شروع شده بود ) با جايگاه و هواداراني كه كسب كرده بود حتي تضاد و چند دستگي درون حاكميت عربستان سعودي را نيز كه مروج بنياد گرايي بود بالا برد و دو گرايش كلي ، يك ضد غربي و همدلي با گروههاي بنيادگرا و دفاع از جنبش فلسطين ، و ديگري گرايش به سوي غرب به ويژه آمريكا از اين زمان علني تر شد .(64) واقعه 11 سپتامبر در مجموع داراي تأثيرات عمومي و خصوصي ويژه اي براي عربستان سعودي و مصر بود و اين دو كشور را در يك تنگناي سياسي قرار داد . آنها از يك طرف خود را متحد آمريكا در مبارزه با تروريسم براي تأمين اهداف امنيتي اين اين كشور مي دانند و از طرف ديگر با رشد احساسات ضد آمريكايي و محبوبيت گروههاي بنيادگرا در داخل منطقه مواجه هستند . (65) لذا از ديگر پيامدهاي حوادث 11 سپتامبر افزايش محبوبيت گروههاي اسلامگراي مبارز مي باشد كه اين امر مي توان از طريق نظر سنجي ها و مصاحبه با مردم به ويژه جوانان و نوجوانان به خوبي دريافت زيرا كه هر چه اقدامات خشونت طلبانه اسلام گرايان عليه آمريكا بيشتر مي شود جذابيت آن نيز نزد افراد بالاتر مي رود . بدين گونه با وقوع حوادث 11 سپتامبر علي رغم فشاري كه عليه مسلمانان در سراسر جهان اعمال مي شود مسلمانان بيشتر از پيش جسارت پيدا كردند و اكثر آنان در اطراف و اكناف جهان خواستار مجازات بي حد و حصر ايالات متحده و همچنين جنگ با اين كشور هستند همچنين اكثر آنها بر اين باورند كه آنچه در يازده سپتامبر به وقوع پيوسته به دليل اهريمن و مجرم بودن خود آمريكا بوده است و هنوز اميدوارند اين حمله درس عبرتي براي ايالات متحده مي باشد و موجب بيداري آن و تغيير و تحول در سياست و گرايشات خاور ميانه‌اي‌اش شود .(66) 1 ) جناح مذهبي جناح مذهبي را مي توان به دو جناح ذيل تقسيم نمود : جناح رسمي در اين جناح روحانيوني كه مقامات رسمي مذهبي دارند ديده مي شوند و معمولا عضو يكي از مؤسسات مذهبي وابسته به دولت از جمله مفتي كل ، رياست كل ادارات پژوهش و فتوا ، مجمع علماي بزرگ ، شوراي عالي قضايي ، هيئت امر به معروف و نهي از منكر ، دانشگاه اسلامي مدينه منوره ، دانشگاه اسلامي امام محمد سعود رياض شركت دارند از ديگر اماكني كه اين جناح در آن قدرت دارند مي توان به رابطه العالم الاسلامي ، رياست كل امور حرمين شرفين ، وزارت امور اسلامي ، اوقات و دادگستري اشاره نمود . اين جناح از قدرت زيادي در عربستان برخوردار است و دولت عربستان با سياست ويژه اي توانسته است بدون حساسيت جناح مذهبي مدرنيته شدن اين كشور را پيش برد . جناح غير رسمي اين جناح در حال حاضر نمايانگر قشر فعال در بين جناح مذهبي مي باشد و غالبا جناحهاي متدين منطقه مركزي در آن عضو هستند و رهبريت آن را روحانيون جواني به عهده دارند كه در دهه گذشته از مدارس و دانشگاههاي مذهبي عربستان سعودي فارغ التحصيل شده اند . همچنين اين مدارس در حال حاضر مركز فعاليت اين جناح مي باشد . اين گرايش به عنوان عكس العملي در قبال موج ديني حاكم در جهان اسلام در نيمه دوم دهه هفتاد به وجود آمد و پس از انقلاب اسلامي ايران تقويت گرديد . ظهور اين گرايش مانند حركتهاي اسلام گرايي در ساير كشورهاي اسلامي با متحول شدن تفكر اسلام سياسي و به موازات آن با شكست قشر مذهبي سنتي در رفع نيازهاي متدينين جوان بخصوص با اصل نياز به وجود رهبري سياسي در مقابل رژيم كه از نظر آنها لائيك و در نتيجه مخالف دين مي باشد يا حداقل به احكام آن در سياست هاي خود پايبند نيست پيوند خورده است . بنابراين بديهي است كه فرض شود پيدايش اين گرايش از اين نوع به مثابه انشعابي در رهبري سنتي مذهبي بوده است . رهبران اين جناح حتي دولت را به مشاركت در يك توطئه بين المللي عليه جهان اسلام به رهبري آمريكا متهم نموده اند . اين جناح مطالب خود را از منابعي كه جناح سنتي به آن تكيه دارد مي گيرد و خود را نهضت احياء كننده مكتب شيخ محمد بن عبد الوهاب قلمداد مي كند . مي توان اين گروه را سلفي هاي جديد ناميد كه بعد از جنگ خليج فارس با ارسال نامه سرگشاده معروف به مذكره النصيحه به ملك فهد كه بعدا به طور وسيعي در عربستان منتشر گرديد علم مخالفت با رژيم را علني كردند . از رهبران اين جناح مي توان به سفر الحوالي ، سليمان العوده ، شيخ طريري ، عبدالله العبيكان و اسامه بن لادن و الشعيبي اشاره نمود . اين جناح در روي كار آمدن طالبان در افغانستان نقش داشته و به اسامه بن لادن و گروه القاعده كمك زيادي نموده است . 2 ) تكنوكراتها درآمدهاي نفتي كلان در اواخر 1970 و 1980 عربستان دچار يك جهش نمود . تغييرات ساختاري ، بالا رفتن درصد جمعيت شهرنشين و نيز پيدايش طبقات ، تجار ، تحصيلكردگان و نظاميان حرفه اي از پيامدهاي چنين روندي بود. طي دو دهه گذشته خيل جوانان مشتاق با كمك دولت عازم ديار غرب گرديدند و تاكنون بسياري از آنان وارد بازار كار شده و حتي بسياري از پستها را نيز در درون بافت نظام سياسي حاكم بر عهده گرفته اند و باعث به وجود آمدن يك طبقه جديد در ساختار اجتماعي عربستان گرديده است . اين طبقه تحصيلكرده با فرهنگ غرب آشنايي دارد و چه بسا دلباخته آن است و تفاوت موجود بين نظام سياسي ، اجتماعي بر عربستان سعودي و ساير نظامهاي موجود در جهان را درك مي كند . ظهور اين طبقه و آگاهي آن و نيز تقاضاي فزاينده اش براي مشاركت در تصميم گيري هاي سياسي ، اقتصادي ، فرهنگي و تحول نظام حكومت مطلقه به حداقل يك حكومت مشروطه سلطنتي و ايجاد اصلاحات دموكراتيك نقش مهمي در روند تحولات آينده عربستان خواهد داشت . اين جناح بيشتر با سلفيها درگيرند و فعاليت مبارزاتي و اصلاح طلبانه آنان دوسويه است . از يك سو رژيم آل سعود را براي انجام اصلاحات زير فشار قرار مي دهند و از سوي ديگر با عقايد متحجرانه سلفيها مبارزه مي كنند . دشمني سلفيها با ليبرالها به خاطر اين است كه گمان مي كنند كه ليبرالها تلاش مي كنند شيوه زندگي غربي را وارد جامعه عربستان كنند و لازمه چنين كاري رها شدن از رسوم و سنت هايي است كه سلفيها آنها را به عنوان ابزاري براي حمايت از ارزشهاي فكري خود مي شناسد . سلفيها و دين مداران رسمي دربار آل سعود معتقدند كه كشور نبايد از چارچوب سنتي ديني خارج شود اما ليبرالها خواهان تجديد در امور مختلف جامعه هستند .

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته