تحقیق مصاديق جرايم بهداشتي، درماني و دارويي در قانون تعزيرات حكومتي (docx) 19 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 19 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
خشونت طلبي در جنبش هاي بنياد گراي اسلامي: ماهيت علل و انگيزه ها
توضيح اين مطلب از آن جهت مهم و ضروري است كه در طول چند دهه گذشته تاكنون گروهها و جنبش هاي اسلامي به تروريست و خشونت طلب متهم شده اند و تقريباً تمام تحركات تروريستي به مسلمانان نسبت داده شده است. در حالي كه اسلام و مسلمانان خود بزرگترين قربانيان تروريسم هستند،در غرب از روي غرض ورزي و ناآگاهي با توسل به واژگاني چون فناتسيم (تعصب)تروريسم و بنيادگرايي،تام گرايي،افراط گرايي خشونت طلب و ... به صورت درهم و برهم و به جاي يكديگر و مترادف انگاشتن آنها سعي در تخريب چهره اسلام و مبارزات آزادي خواهانه مسلمانان دارند.
در غرب برخي مسئولان و رسانه هاي خبري با سرپوش گذاشتن بر انگيزه هاي سياسي و شرايط اجتماعي دخيل در وقوع اعمال خشونت طلبانه و تروريستي،تنها بر هويت ديني افراد شركت كننده تأكيد ميكنند و سعي دارند كه آن را در قالب برخورد تمدنها مطرح كنند.
ادوارد سعيد در كتاب «اسلام رسانه ها» در اين باره مي گويد:«آنچه در رسانه ها ميخوانيم و ميبينيم بيشتر حاوي اين نكته است كه اين حملات منحصراً از سوي اسلام ظاهر ميشود و دليل آن هم اين است كه «اسلام» چنين است. به عبارتي شرايط عيني و عملي اين تجاوزات محو شده است و در نظر گرفته نميشود».(123)
بنابراين همچنان كه ملاحظه مي شود امروزه ترور ماركي است كه براي بسيج افكار عمومي عليه هر فرد يا گروه يا نظام و مكتبي كه در برابر آمريكا و امپرياليسم غرب بايستد بكار ميرود. غرب هميشه از واژه هاي محبوب در جهت فريب افكار عمومي استفاده ميكند و از واژه هاي مبهم و منفور براي كوبيدن مجاهدان و آزاديخواهان جهان بهره ميگيرد. مثلاً در حالي كه اقدامات گروههاي مبارز مسلمان غالباً در چارچوب مقاومت در برابر اشغال و حق تعيين سرنوشت صورت ميگيرد،اما غرب و رسانه هاي غربي نه تنها مسلمانان را محكوم به تروريست بودن ميكنند بلكه سعي در تبرئه نمودن دشمنان آنها به ويژه اسرائيل دارند تا جايي كه روزنامه واشنگتن پست ترور برخي از رهبران فلسطيني از سوي نيروهاي اسرائيلي را چنين توجيه كرده است: «اين بهترين نوع تروريسم است،زيرا اسرائيل بدترين انواع تروريست ها را ترور كرده است».(124)
تحقيقي درباره پوشش خبري روزنامه هاي آمريكايي نسبت به اخبار و حوادث خارجي نشان ميدهد كه 2/95 درصد سرمقاله هاي روزنامه «نيويورك تايمز»،8/91 درصد سرمقاله هاي «واشنگتن پست» و صد درصد از سرمقاله هاي روزنامه «ديترويت فري هرس» كه درباره فدائيان فلسطيني نگاشته شده اند،عمليات آنان را محكوم كرده اند، زيرا آنان را صرفاً تروريستي قلمداد كرده اند.در حالي كه تروريسم اسرائيل را واكنش طبيعي در برابر وضعيتي غير قابل تحمل ميدانند،به عبارتي غرب و رسانه هاي غربي از يك طرف تأكيد ميكند كه يهودي ها و صهيونيست ها در راه تحقق بخشيدن به يك ضرورت اخلاقي،قانوني و تاريخي ـ يعني ايجاد دولت مخصوص براي خود به نام اسرائيل ـ نبرد كرده اند و از سوي ديگر فلسطينيان را كه براي بازپس گرفتن وطن غصب شده خود به زور متوسل شده اند تروريست مينامند. (125)
«رابرت فيسك» نيز در اين باره ميگويد :«آژانس هاي تبليغاتي غرب عادت كرده اند كه هر گاه نام فلسطيني ذكر شود،كلمه تروريست ها را براي آنها بكار ببرند و اين چنين تروريستي حتماً بايد مسلمان باشد و تروريسم صهيونيستي بايكوت خبري مي شود».(126)
گفتار اول: ماهيت اقدامات خشونت طلبانه در جنبشهاي اسلامي : تروريستي يا شهادت طلبانه انتخابي يا استيصالي
براي پي بردن به اين امر بايد تعاريف و ديدگاههاي مطرح شده درباره تروريسم را بررسي كرد اما قبل از بيان تعاريف و ديدگاههاي مختلف راجع به تروريست و تروريسم لازم است به تفاوت ميان تروريسم به عنوان يك عمل و تروريسم به عنوان يك عكس العمل اشاره كرد. به عبارتي تروريسم به معناي كنش و عمل داراي يك زمينه فكري خاص مي باشد،يعني مقدم بر آن نوعي تفكر تروريستي وجود دارد. اما تروريسم و اكنشي، بيشتر از روي استيصال و درماندگي و عدم كارآيي روشهاي ديگر است و پشتوانه عمده آن شرايط محيطي مي باشد. از آنجا كه در اسلام هيچ مبناي فكري براي تروريسم وجود ندارد لذا اقداماتي كه امروزه غرب به مسلمانان نسبت ميدهد و ريشه آن را در دين اسلام ميداند نه تنها يك كنش مستقل با پشتوانه فكري تروريستي نشأت گرفته از اسلام نيست بلكه كاملاً واكنش و عكس العملي در برابر شرايط بيروني و دروني جوامع اسلامي است.
هر كنشي كه عدالت و امنيت،هويت و آزادي فرد،افراد امت و يا جامعه اي را به نابودي كشاند بي شك واكنشي اعتراض آميز و عصيان گرانه خواهد داشت.(127) لذا اقدامات تروريستي و خشونت طلبانه برخي از گروههاي اسلامي نيز بازتاب كينه و نفرت انباشته شده اعراب و مسلمانان عليه سياست هاي تجاوزكارانه آمريكا ميباشد كه از خاورميانه تا جنوب شرقي آسيا و آفريقا موج نفرت و خشم نسبت به سياست هاي غير عادلانه و تبعيض آميز آمريكا را در وجدان جمعي جامعه شكل داده است. (128)
به بيان ديگر در شرايطي كه جوامع اسلامي تحت سيطره غرب وحكام وابسته به آن از هيچ طريق معقولي نميتواند صداي حق طلبانه و استقلال طلبي خود را به گوش جهانيان برسانند و از طرفي به طور مداوم متأثر از عمليات تروريستي ذهني،فرهنگي، نظامي و سياسي قدرتهاي خارجي ميباشند، در چنين شرايطي توسل به شيوه هاي خشونت طلبانه حربه اي است كه ميتواند ضمن ايجاد رعب و وحشت در بين عناصر و عوامل استعمارگر،خواسته هاي سياسي و ايدئولوژيك آنها را به گوش جهانيان برسانند.
پس از توضيحات فوق لازم است به تعاريف مختلف از پديده تروريسم اشاره شود تا به گونه اي شفاف تر در مورد اقدامات انجام شده توسط گروههاي اسلامي قضاوت كرد و جايگاه آنها را در انديشه و متون ديني بهتر تشخيص داد.
تاكنون تعاريف جامع و مانع از تروريسم و يا حتي تعريفي مورد توافق از آن ارائه نشده است. حتي نهادهاي مختلف يك حكومت هم به تعريفي همگون از تروريسم دست نيافته اند. براي مثال در ايالات متحده،وزارت دفاع، وزارت امور خارجه،وزارت دادگستري و اف.بي.آي هر يك تعريف جداگانه اي از تروريسم ارائه داده اند. (129)
در كنوانسيون هاي جهاني و ميثاق هاي بين المللي از تعابير مختلفي براي تعريف تروريسم استفاده شده است،در برخي از اسناد تروريسم به كشتن و حذف فيزيكي انسانها بدون محاكمه عادلانه اطلاق شده است. در جاي ديگر به جنايات سازمان يافته و برنامه ريزي شده براي مصادره اموال عمومي يا نابودي انسانها تعبير شده است. در اسناد ديگري تروريسم به اقدامات خشونت آميز و غير قانوني براي دست يابي به اقدامات نامشروع تعميم داده شده است. در قطعنامه سازمان كنفرانس اسلامي نيز هر گونه عمل خشونت آميز يا تهديد كننده به رغم مقاصد يا انگيزه هايي كه بر آن مترتب است به منظور اجراي طرح هاي جنايي با هدف سلب حق حاكميت از انسان ها با ايجاد رعب و وحشت ميان مردم،به خطر انداختن جان،حيثيت و آزادي،امنيت،صلح و ثبات جهاني،تهديد تماميت ارضي، وحدت ملي و استقلال تروريسم خوانده مي شود. (130)
در تعريف سازمان كنفرانس اسلامي مندرج در كنوانسيون مبارزه با تروريسم، مبارزات مسلحانه بر ضد تجاوز نظامي، اشغال سرزمين و قلمرو ملت ها از سوي حكومت هاي متجاوز و مبارزه با زور براي آزاد سازي سرزمين هاي اشغالي و مقابله با نقض حقوق و حق حاكميت ملتها بر سرنوشت خويش جرم تروريستي محسوب نميشود و اين امور در حوزه تعريف تروريسم و اعمال تروريستي قرار نگرفته است. در معاهدات و ميثاق هاي بين المللي نيز مبارزه خشونت آميز با متجاوزان و اشغال كنندگان سرزمينهاي ديگر مجاز دانسته شده و جرم تروريستي تلقي نميشود. (131)
فرهنگ وبستر نيز تروريسم را اين گونه تعريف كرده است: عمل به وحشت انداختن و استفاده از زور يا تهديد براي تضعيف روحيه،مرعوب ساختن و منكوب كردن به ويژه استفاده از سلاح سياسي يا سياست و تضعيف روحيه و ارعاب حاصل از اين امر.(132)
همچنين ملتي كه حقوقش تضييع شده باشد مي تواند تروريسم را اينگونه تعريف كند:«تروريسم عبارت است از بكارگيري خشونت و زور به هر طريق ممكن به عنوان عمل مقابله به مثل عليه گروههايي كه حقوق ملتي را تضييع كرده اند،با هدف احقاق حق از دست رفته».(133)
همانطور كه ذكر شد قطعنامه هاي سازمان ملل و سازمان كنفرانس اسلامي ميان مقاومت و تروريسم تفاوت قائل شده اند. و در حالي كه تروريسم به معناي بكارگيري خشونت بدون داشتن مشروعيت بين المللي يا رعايت حقوق بشر است، اما مقاومت يا نبرد مسلحانه بكارگيري مشروع نيروي نظامي و زور براي بيرون راندن استعمار و بيگانه،در دست يابي به آزادي و حق حاكميت و استقلال است. كه بر اين اساس مقاومت مردم لبنان و فلسطينيان در برابر اشغالگران عمل تروريستي بحساب نمي آيد.(134) اما قدرت هاي سلطه گر بويژه آمريكا و اسرائيل با تحريف مفهوم تروريسم و مترادف دانستن آن با مقاومت هاي آزادي بخش اسلامي، درصدد نفي مبارزه اعتقادي و از بين بردن روحيه مبارزه با استعمار،سلطه گري و ظلم در ميان مسلمانان هستند،تا با اين شيوه مشروعيت مبارزه با ظلم را نفي كنند و حاكميت مطلق صاحبان قدرت و سرمايه بر ملت هاي مظلوم و ضعيف جهان را فراهم آوردند. (135)
آمريكا و اسرائيل واژه تروريسم را به هرگونه عمليات خشونت آميز تعميم ميدهند و اعمال خشونت آميز در هر شكل و با هر انگيزه اي را مختل كننده امنيت و صلح جهاني قلمداد ميكنند. عموميت دادن مفهوم تروريسم به هر گونه عمليات خشونت آميز،منبعث از عقلانيت منفعت طلبانه آمريكا و اسرائيل است. در حقيقت غرب تروريسم را به گونه اي تعريف ميكند كه بتواند با تمسك به آن به اشغال سرزمين فلسطين و ديگر نقاط سرزمين هاي اسلامي رسميت ببخشند. و امكان هر گونه مبارزه با استعمارگران و سلطه طلبان را مسدود سازد.(136)
از مطالب مطرح شده ميتوان نتيجه گرفت كه مسئله تروريزم از ديد آمريكا يك مسئله نسبي است كه بر پايه مواضع آمريكا و اسرائيل سنجيده ميشود. تشخيص تروريست بودن يا نبودن افراد با ميزان مخالفت آنان با سياست هاي آمريكا و اسرائيل بستگي دارد.(137)
رابطه ميان دين و ترور از مدتها پيش مطرح بود و نگراني هايي در پي داشته است. با توجه به اديان آسماني خواهيم ديد كه در اين اديان حق و باطل موجود بوده و مبارزه اي نيز بين اين دو طرف وجود داشته و دارد. بنابراين در ريشه عمليات خشونت طلبانه حقيقت دين و مذهب نهفته است اما شرايط خاصي دارد. و هر عمل خشونت آميز به نام دين و با ظاهر مذهبي را نميتوان داراي منشاء ديني دانست.
گاه مذهبيان در تلاش اند كه يك رابطه بر اساس اعتقادات مذهبي بنا كنند و اصول سياسي خود را با اصول اعتقادي تطبيق دهند لذا اقدامات آنها در قالب مذهبي مشروعيت پيدا ميكند. اما گروهي ديگر مذهب را مورد استفاده قرار مي دهند و در واقع از مذهب براي رسيدن به اهداف خود استفاده ميكنند. اين گروهها از مذهب براي جلب حمايت و تقويت خود استفاده ميكنند و عموماً خواستار پياده شدن مذهب در جامعه خود نيستند.
ترور و ترورسيم قبل از هر چيز يك مبناي فكري دارد كه توجيه كننده آن ميباشد اما در هيچ جايي از متون ديني نميتوان مبنايي براي آن پيدا كرد و صرف نظر از ديدگاه برخي از جنبش هاي اسلامي كه اقدامات تروريستي را مورد تأييد قرار ميدهند تروريسم هيچ گونه ارتباطي با اسلام ندارد.
اسلام اگر چه مبارزه عليه طاغوت هاي زمان و مبارزه عليه ظلم و ستمگري و استبداد و استعمار و بي عدالتي را محترم شمرده و دفاع از مظلومان در برابر ظالمان و قدرتهاي سلطه گر را جهاد قلمداد كرده و واجب شمرده است. اما در نقطه مقابل،كشتن يك فرد بي گناه را به منزله كشتن تمام انسانها و انسانيت قلمداد ميكند.
اسلام مبارزه ناحقي ها و بي عدالتي ها را يك فريضه ديني ميداند و « حكم كسي كه در مقابل ناحقي ها سكوت ميكند شيطان بي زبان است». هر مسلماني مجبور به مقابله با ناحقي ها و بي عدالتي ها ميباشد واگر زمينه اقدام عملي مهيا نباشد،شفاهي و اگر باز هم ميسر نبود حداقل بايد از ته قلب نسبت به بي عدالتي ها وظلم و ستم احساس نفرت كند.
براي فهم اينكه آيا واقعاً اقدامات تروريستي مشروعيت ديني دارند؟ كافي است بدانيم كه اسلام تنها ديني است كه جهاد را با رأفت و عطوفت و قتال را با رحمت و شهادت به حيات بعد از مرگ پيوند زده است،ابعاد اخلاقي و انساني اسلام جلوه هاي بيروني و نماد خود راحتي در قتال و نبرد به درستي نشان ميدهد. و اسلام براي از ميان برداشتن دشمن هر وسيله اي را مجاز نميداند.
با اينكه از همان ابتداي پيدايش اسلام،در هر قرن شاهد قيام ها و هجوم هاي گوناگون منبعث ازجنبش هاي بينادگرا بوده ايم وانگهي خود اسلام مخالف تروريسم است. اسلام در حقيقت آزاد منشانه ترين و سازش پذيرترين دين در بين اديان توحيدي است. علاوه بر اين نه شيعه و نه ديگر شاخه هاي اسلام چيزي را كه تروريسم ميخواهد تأييد نميكنند. لازم به ذكر است اينجا صحبت از تروريسم به عنوان يك كنش ميباشد و هر گاه اقدامي خشونت طلبانه در پي اقدامي مشابه باشد قضيه فرق ميكند و حكم ديگري خواهد داشت.
اگر چه سنت ها و عقايدي ديني مبني بر لزوم اقدامات خشونت طلبانه وجود دارد از جمله: واجب بودن دفاع از ميهن و شرف ملي و مبارزه با طاغوت و ستمگران و... اما اين موارد همانگونه كه پيداست معلول يك سري علت هايي هستند كه اگر آن عوامل نباشند هرگز زمينه عملي پيدا نميكنند. يعني به عبارت ديگر يك عمل غير شرعي و ضد ديني مشروعيتي نسبي به گروههاي اسلامي مي دهد كه به اقدامات خشونت طلبانه و تروريستي دست زنند. منظور از مشروعيت نسبي اين است كه اولاً نه تحت هر شرايطي و بدون قيد و شرط بلكه با توجه به شرايط خاص و با محدوديتهايي خاص خشونت آميز برخورد كنند.ثانياً بايد ديد هدف و نيت از انجام اين اقدامات چيست؟ آيا هدف سياسي و كسب قدرت است يا انگيزه ديني ميباشد؟ و همچنين آيا راههاي ديگري غير از خشونت وجود دارد يا نه؟
با توجه به موارد فوق است كه يك اقدام و عملي كه انجام ميگيرد قابل نام گذاري ميباشد: تروريستي، شهادت طلبانه و يا انتحاري، همچنين بر اين اساس است كه ميتوان در مورد عمليات هاي مبارزان فلسطيني و لبناني يا ديگر گروههاي اسلامي قضاوت كرد. برخلاف آنچه در برخي از اديان و مكاتب آمده از نظر اسلام ميان اين سه مرزهاي روشني وجود دارد. در شريعت مقدس اسلام اگر اينگونه عملياتها براي دفاع از شرف،دين و كشور باشد به آن شهادت طلبانه و به مجري آن شهادت طلب ميگويند. اما در برخي اديان اينگونه عملياتها را انتحاري و در مرام و مسلك صهيونيست ها و آمريكائي ها اقدام تروريستي خوانده ميشود. انتحار در لغت به معني خودكشي بدون هيچ گونه توجيه عقلي و شرعي ميباشد وگاه عده اي از روي يأس و ناكامي اين كار را انجام ميدهند. اما خودكشي در راه دين ،وطن و ساير اهداف مشروع انتحار بحساب نميآيد. (138)
در زمينه اين نام گذاري دكتر «نصرفريد واصل» مفتي مصر از رسانه هاي عربي و اسلامي خواست از لفظ عمليات انتحاري به جاي عمليات شهادت طلبانه استفاده نكنند،زيرا اين كار اقدامي خطرناك و وارونه جلوه دادن حقيقت است. در شرع اسلام اقدام به انتحار مجازات در پي دارد ولي شهادت كه مد نظر اسلام است هنگام دفاع از خويشتن و ميهن و خانواده و دين معنا پيدا مي كند. از نظر دكتر واصل استفاده از لفظ عمليات انتحاري اقدامي خلاف شرع است زيرا به نوعي موجب تضعيف مسلمين و دلجويي از دشمنان ميشود. وي عمليات فدايي مجاهدان مسلمان براي دفاع از سرزمين خود را كه اين روزها در فلسطين و لبنان و ... صورت ميگيرد جهاد مشروع و شهادت در راه خدا توصيف كرده و بر اين عقيده است كه آنچه كه اسرائيلي ها انجام ميدهند با هر معياري كه سنجيده شود جنايت محسوب ميشود و براي مقابله با آن راهي جز اين نيست. (139)
شيخ دكتر «يوسف القرضاوي» رئيس مركز تحقيقات سيره وسنت در دانشگاه قطر ميگويد:«از نظر او هر اقدامي در راه خدا با ملزومات بسياري همراه است و از آنجا كه ارزش اعمال را نيات مشخص ميكند بايد پيش از آنكه عمليات انتحاري را يك اقدام شهادت طلبانه محسوب كنيم عمق مسئله را بكاويم. در درجه اول بايد انگيزه اين كار مشخص باشد،كسي كه به عشق ميهن و دينش دست به عمليات انتحاري و كشتن دشمنان مي زند خودكشي نكرده بلكه شهيد محسوب ميشود.(140)
بدين ترتيب مي توان گفت اگرچه استفاده از خشونت عليه يك متجاوز خارجي كه در كوتاه مدت يا دراز مدت منافع اقتصادي،سياسي و امنيتي كشورهاي اسلامي را تهديد ميكند و در امور داخلي آنها مداخله و براي به خطر انداختن ثبات و امنيت و پيشرفت آنها تلاش مينمايد مشروع دانسته ميشود و مشروعيت آن ريشه در سنت ها و عقايد اسلامي دارد(141) اما ترور و اقدامات خشونت طلبانه موجوديت خود را بيشتر از آنكه از عقايد ديني گرفته باشد از شرايط و محيط خارجي كسب مينمايد،خشونت كه هميشه همراه جنبش هاي بنيادگرانه بوده است غالباً انعكاسي از وضعيت سياسي است كه جنبش هاي مذكور در آن فعاليت دارند. (142)
اما علي رغم اين واقعيت آمريكا با راهنما قرار دادن برخورد تمدنها سعي دارد اقدامات خشونت طلبانه برخي گروههاي اسلامي را برگرفته از دين اسلام بداند. و تنها با يك ديد سطحي و بدور از علت و معلولي دليل اين اقدامات را احساس حقارت مسلمانان يا حسادت نسبت به ارزشهاي غربي و در قالب جنگ تمدنها معرفي نمايد. بايد گفت كه جنبش هاي اسلامي در يك قرن گذشته نه براي مقابله با غرب و جنگ عليه مسيحيت بلكه براي انسجام دروني از دست رفته، طرد رهبران سنت گرا و تطبيق اسلام با پيشرفت هاي غرب شكل گرفتند. ولي سياست هاي استعمارگرانه غرب و سپس تجاوز اسرائيل به سرزمين فلسطين گروههاي راديكال را به نظاميگري و خشونت كشاند. جنبشهاي اسلامي در دوران معاصر از ابتدا ضد غرب نبودند و هنوز هم نيستند،بلكه بعدها به دليل سياست هاي سركوب و اشغال مانند وجود استعمار در هند و مصر و... رشد بيشتري يافتند، كه گروههاي افراطي بعدها از بطن اين جريان بيرون آمدند.
با وجود اين غرب با وحشي خطاب كردن مسلمانان آنان را به سبب گروگان گيري و ديگر اقدامات خشونت طلبانه محكوم ميكند اما هيچ گاه درصد برقراري رابطه ميان علت و معلول بر نيامد محافل غربي نتوانستند بي عدالتي هاي ريشه داري را دريابند كه مسلمانان را از فرط استيصال و نوميدي به انجام اعمال خشونت آميز واداشت. آنها هرگز نتوانستند تحقير ناشي از اشغال و تجاوز، شكست و حضور بيگانگان در دارالسلام و تحميل نظامهاي سركوبگر و ويراني و خانه به دوشي،ترويج ارزشهاي غربي و رواج ارزشهاي مغاير با ارزشهاي منطقه و دامن زدن به فقر و نابرابري اقتصادي در چارچوب اقتصاد ليبرال جهاني پي برند. تنها با نام گذاري «تروريسم اسلامي» درصد بر آمد هويت اين تروريسم را از سايرين جدا كند در حالي كه خود غرب كه منبع اين نام گذاري هاست بيشتر از جنبش هاي اسلام گر گرفتار تروريسم است.
گفتار دوم :عوامل و متغيرهاي تسهيل كننده يا كنترل كننده خشونت طلبي در جنبش هاي اسلامي
بر اساس مجموعه عوامل فوق كه تحت عنوان يك چهارچوب نظري توسط دكتر حميد احمدي تدوين شده اند گرچه نظام عقايد اسلامي انگيزه اصلي را براي مشارك افراد در جنبشهاي سياسي،مذهبي و اقدام جمعي اسلامي فراهم ميكند،اما شكل اين اقدام جمعي و جهت گيري سياسي آن به ويژه در دست زدن به اقدامات خشونت بار يا مسالمت آميز هميشه يكسان نبوده است . (143)
علي رغم وجود عوامل و انگيزه هاي عقيدتي مشابه (متغير مستقل) كه محرك اقدام جمعي گروههاي اسلام گرا ميشود(متغير وابسته)،شكل و جهت اين اقدام جمعي اسلام گرايانه را عوامل سياسي،اجتماعي و اقتصادي متعدد(متغيرهاي ميانگين يا دخيل) تعيين ميكنند به عبارت ديگر انگيزه هاي فكري مشترك ناشي از نظام عقيدتي اسلامي كه درون نهاد محسوب ميشود،تحت تأثير عوامل اجتماعي سياسي و اقتصادي محيط داخلي و خارجي برون نهاد هاي متفاوتي به شكل اقدام جمعي اسلامي به بار ميآورند تحت تأثير همين عوامل و متغير هاي محيطي است كه اقدام جمعي اسلامي از نظر درجه و شدت گرايش به خشونت يا فعاليت مسالمت آميز،در همه جا و هر زمان يكسان نيست. به عبارت ديگر گرايش اقدام جمعي اسلام گرايانه به سوي طيف اقدامات خشونت بار و يا به سوي اقدامات صلح آميز،بستگي به ميزان و درجه تأثير متغيرهاي گوناگون دارد. اين متغيرهاي ميانگين را ميتوان به متغير هاي كنترل كننده و متغير هاي تسهيل كننده تقسيم بندي كرد. منظور از متغيرهاي كنترل كننده آن دسته از علل و عواملي است كه اقدام جمعي اسلامي خشونت گرايانه را تحت كنترل قرار ميدهد و از شدت خشونت ميكاهد. هر چه تأثير اين عوامل و متغيرها بيشتر باشد،اقدام جمعي اسلامي به سوي عدم خشونت حركت كرده و جنبه مسالمت آميز به خود ميگيرد. برعكس متغيرهاي تسهيل كننده آن دسته عواملي هستند كه اقدام جمعي اسلامي خشونت بار را تسهيل ميكنند و هرچه تأثير اين عوامل بيشتر باشد،اقدام جمعي اسلامي شكل خشونت آميزتري به خود مي گيرد. با توجه به محيط سياسي داخلي و بين المللي خاورميانه ده متغير ميانگين را ميتوان در تأثير گذاري بر جهت و شكل اقدام جمعي اسلام گرايانه خشونت بار يا مسالمت آميز درنظر گرفت، از اين ميان شش متغير را در قلمرو متغيرهاي تسهيل كننده (ت) و چهار متغير ديگر در قلمرو متغيرهاي كنترل كننده(ك) قرار ميگيرند.
الف) متغيرهاي تسهيل كنندة توسل به خشونت
متغيرهاي تسهيل كننده كه اقدام جمعي خشونت بار طرفداران جنبشهاي اسلامي را تقويت ميكنند عبارتند از:
1ـ توجيهات ارزش و هنجاري: منظور انديشه ها و عقايدي است كه به خودي خود توسل به اقدامات قهرآميز و خشونت بار را در جنبشهاي اسلام گرايانه تأييد ميكند جنبشهاي اسلامي از اين نظر به قرآن به عنوان معتبرترين منبع مسلمانان تكيه ميكنند كه در آيات متعدد آن توسل به اقدامات قهرآميز با هدف مبارزه با حاكمان ظالم يا غير مؤمنان و ستمگران در راه خداوند و شرع مقدس يا استقرار نظام اسلامي مورد قبول واقع شده است. بسياري از گروههاي اسلامي راديكال (چه شيعه و چه اهل سنت) براي تاييد اقدامات قهرآميز خود عليه دولت هاي مستقر در خاورميانه به اين گونه آيات توسل مي جويند برخي از رايجترين آيات مورد استفاده اسلام گرايان راديكال به اين شرح هستند. فقاتلو ائمه الكفرانهم لاايمان لهم لعلهم ينتهون ( با پيشوايان كفر مبارزه كنيد كه آنها را عهد و سوگند استواري نيست ،(توبه آيه 12) و قاتلوهم حتي لاتكون فتنه( بقره 1936) قاتلوهم يعذبهم الله بايديكم و يخزهم و ينصركم عليهم ( توبه 14)
2ـ سنت و سوابق تاريخي: نمونه هاي تاريخي از اقدامات قهرآميز مسلمانان در مبارزه با تجاوز بيگانگان غير مسلمان باحكام ظالم مسلمان و يا مواردي از تاريخ صدر اسلام كه طي آن رهبران و پيشوايان اسلامي براي دفاع از اصول و عقايد و ارزشهاي اسلام در برابر ظلم ايستادگي كرده و به ناچار به مبارزه قهرآميز متوسل شدند، براي جنبشهاي اسلامي راديكال بسيار الهام بخش بوده است. به طور نمونه مقاومت حضرت امام حسين (ع) در برابر يزيد حاكم نامشروع وقت و شهادت وي و يارانش در كربلا ، از نظر جنبشهاي شيعي معاصر، نمونه عالي مقاومت در برابر رژيمهاي ظالم و غير مومن بوده است. از سوي ديگر مساله جهاد و مبارزه خارجي يا داخلي در جهت تحقق اهداف مقدس بر روي جنبشهاي سني و شيعي تاثير بسزايي داشته است. بسياري از جنبشهاي سني كه به اقدامات جمعي خشونت بار عليه دولتهاي خاورميانه اي مشغول بوده اند، پديده جهاد را آنگونه كه از سوي فقهاي اهل سنت جهت مبارزه با دشمنان خارجي يا داخلي تفسير شده است پذيرفته و مورد استفاده قرار داده اند. بطور نمونه محمد عبدالسلام فرج نظريه پرداز سازمان الجهاد مصر كتابي تحت عنوان «واجب پنهان»(الفريضه الغائبه ) نوشت و توسل به اصل جهاد را از قول فقهاي سابق اهل سنت توجيه كرد. سيد قطب نيز با توجه به همين پيشينه و تحت تاثير افرادي چون ابن تيميه و ابوالاعلي مودودي رژيم حاكم بر مصر (دولت ناصر ) را رژيم جاهلي توصيف كرد و براندازي آن را با توسل به خشونت تجويز نمود.
3ـ اقتدار سازماني و نهادي : ميزان پايگاه مردمي ، رهبري و سازمان نقش موثري در تشويق اقدام جمعي قهرآميز به عهده دارد. آن دسته از جنبشهاي اسلام گراي معاصر نظير سازمان آزاديبخش اسلامي ، جماعه المسلمين و سازمان الجهاد مصر يا حزب التحرير الاسلامي در اردن كه از ساختار سازماني قوي، و رهبري نيرومند برخوردار بوده اند بيشتر از ساير گروههاي اسلام گرا به اقدامات جمعي خشونت بار متوسل شده اند.
4ـ سكولاريسم: با توجه به اين مساله كه اسلام گرايان به آميزش دين و سياست اعتقاد دارند و با هرگونه جدايي ميان اين دو نهاد مخالفت مي كنند، در پيش گرفتن سياستهاي آشكار غير مذهبي و سكولاريستي ، اقدام جمعي اسلامي و بويژه گرايش اسلام گرايان به رويارويي قهرآميز و خشونت بار را افزايش مي دهد. به طور نمونه آن دسته از رژيم هاي سياسي عرب كه سياستهاي سكولار را پيشه خود كرده اند بيشتر در معرض چالش اسلام گرايان راديكال قرارگرفته اند. برعكس همچنان كه از ميزان توسل دولتهاي موجود به سياستهاي غير مذهبي كاسته مي شود، توجيه اقدامات جمعي خشونت بار دشوارتر و توسل به آنها كمتر مي شود .
5ـ سركوب و فشار: هرچه ميزان سياستهاي قهرآميز دولتهاي خاورميانه اي با اسلام گرايان و جنبشهاي اسلامي شديدتر باشد، تمايل به توسل به اقدامات جمعي خشونت بار در ميان اعضا و طرفداران اين جنبشها افزايش مي يابد. گرچه ممكن است سياست سركوب و فشار دولتها تاثير منفي بر سطح اقدام جمعي خشونت بار بگذارد و آن را كاهش دهد. اما اين تاثير كوتاه مدت خواهد بود و در دراز مدت ميزان نارضايتي را بالا مي برد و با فقدان راههاي مسالمت آميز بروز مخالفت اقدامات خشونت بار جمعي جاي آن را مي گيرد. توجيهات ارزشي فراواني نيز در سنت و سوابق تاريخي اسلامي موجود است كه اسلام گرايان را به اين باور مي رساند كه در برابر سياستهاي سركوبگرايانه مقاومت نمايند. باور عميق به اين عقيده منسوب به حضرت امام حسين(ع) كه «خون بر شمشير پيروز خواهدشد» انگيزه مهمي در مقاومت اسلام گرايان شيعي در خاورميانه در برابر سياستهاي سركوب و فشار دولتها بوده است.
6ـ مداخله خارجي : حمايت دولتهاي خارجي از دولتهاي بومي در خاورميانه و سياستهاي قهرآميز آنها در برابر جنبشهاي اسلامي، در جهت دادن به اقدام جمعي خشونت بار اسلامي تاثير زيادي دارد. اين بويژه زماني است كه حمايت مذكور شكل مداخله خارجي را به خود مي گيرد. مداخله خارجي مستقيم يك قدرت خارجي در يك سرزمين اسلامي ، بالاترين حد توسل به اقدام جمعي خشونت بار را كه به شكل جهاد تجلي پيدا مي كند، به همراه دارد. تقسيم جهان به دو قلمرو دارالاسلام ودارالاكفر و اعتقاد به اينكه قدرتهاي غير اسلامي هميشه در پي نابودي قدرت مسلمانان بوده و «در حال جنگ با جهان اسلام به سر مي برند» توسل به اقدام جمعي خشونت بار در برابر مداخله خارجي را تسهيل مي كند. برخي نمونه هاي مقاومت مسلحانه مسلمانان خاورميانه در برابر سلطه نيروهاي خارجي غير مسلمان در دوران معاصر عبارتند از : قيام مهدي سوداني و اعلام جهاد عليه انگلستان در اواخر قرن نوزدهم ، اعلام جهاد جنبش اسلامي سنوسيه در شمال آفريقا عليه متفقين و نيروهاي ايتاليا در اوايل قرن بيستم، قيام مسلحانه شيعيان عراق و اعلام جهاد آنها عليه انگلستان در 1920، مبارزات مسلحانه اخوان المسلمين مصر عليه دولت مصر و نيروهاي انگليسي در منطقه كانال سوئز در اوايل 1952.(144)
ب ) متغيرهاي كنترل كننده اقدام جمعي خشونت بار
متغيرهاي كنترل كننده برخلاف متغيرهاي تسهيل كننده، در جهت كاهش شدت اقدام خشونت بار عمل مي كنند. هرچه حضور تاثير متغيرهاي كنترل كننده در جامعه بيشتر باشد، گروههاي اسلام گراي طرفدار اعمال خشونت كمتر فرصت و امكان فعاليت جمعي خواهند يافت اين متغيرها عبارتند از:
1ـ اصلاحات و توسعه اقتصادي : سياستهاي اقتصادي مبتني بر تامين رفاه اجتماعي از سوي دولتها، گرايش آنها به سوي كاهش فاصله ميان فقير و غني، فقدان فساد مالي ميان نخبگان حاكم و توزيع عادلانه و برابر منابع و ثروت عمومي در جامعه سطح اقدامات خشونت گرايانه را كاهش مي دهد. برعكس در غياب اين عوامل و سياست ها اقدام جمعي خشونت بار امكان رشد بيشتري پيدا ميكند. تورم رو به رشد و هرگونه افزايش ناگهاني و شديد قيمت كالا ي اساسي، زمينه را براي اعتراضات جمعي خشونت بار فراهم ميكند .
2ـ سياست وحدت گرايانه: اين متغير بويژه در خاور ميانه عربي تأثير زيادي بر شكل اقدام جمعي اسلام گرايانه داشته است. وحدت اعراب و سياست پان عربي يكي از عمده ترين اهداف و شعارهاي دولتهاي گوناگون عرب پس از جنگ جهاني اول بوده است. اغلب گرايشهاي عربي،نظير ناصريسم،بعث،جماهييه ليبي به اين مسئله توجه خاص داشته اند و از آن به عنوان يكي از بنيادهاي مشروعيت سازي براي دولت استفاده كرده اند. اسلام گرايان وحدت جهان عرب را گامي به سوي وحدت مسلمانان قلمداد ميكنند.
3ـ مسئله فلسطين: مسئله فلسطين محور اساسي وضعيت دشوار عربي اسلامي دوران معاصر بوده است. آزادي اماكن مقدسه اسلامي از «اشغال صهيونيسم» درصدر اولويتهاي اسلام گرايان قرار داشته است. هر گونه تعهد واقعي با مسئله فلسطين توسط دولتهاي خاورميانه اي (بويژه اعراب) پايه هاي مشروعيت آنها را تقويت كرده و سطح اقدام جمعي اسلام گرايانه را كاهش ميدهند. برعكس برقراري روابط دوستانه با اسرائيل از نظر اسلام گرايان غير قابل قبول است و محرك اقدامات خشونت آميز گروهها و جنبشهاي اسلام گرا ميباشد.
4ـ مشاركت سياسي: وجود مشاركت سياسي واقعي، انتخاب آزاد در سطوح گوناگون براي نهادهاي قانونگذاري و اجرايي و رقابت گرايشها و احزاب سياسي در صحنه اجتماع و در يك كلام وجود يك جامعه مدني فعال و پويا سطح خشونت را در اقدام جمعي اسلام گرايانه كاهش مي دهد. در جامعه اي كه فرصت كافي براي بيان آزادانه عقايد و برنامه هاي سياسي و مشاركت وجود داشته باشد، توسل به خشونت غير قابل توجيه خواهد بود.
اقدام جمعي در اين شرايط تنها از طريق فعاليتهاي مسالمت آميز در فرايند سياسي امكان پذير است. تجربه جنبشها و گرايشهاي سياسي ـ اسلامي در خاورميانه نشان داده است كه اين گروهها مشاركت را به فعاليت خشونت بار ترجيح داده اند اما فقدان مشاركت سياسي ، نه تنها به اسلام گرايان راديكال فرصت عرض اندام مي دهد بلكه اصولا اقدام جمعي خشونت بار را تشويق مي كند تجربه جنبشهاي اسلام گرا در مصر، الجزاير، اردن و سودان تأثير حضور يا فقدان اين عامل اساسي را نشان مي دهد، در شرايط فضاي باز سياسي جنبشهاي مخالف اسلام گرا درصدد مشاركت در فرايند سياسي از طريق انتخابات پارلماني بوده اند. و اعمال محدوديت در مشاركت سياسي آنها را به سوي اقدام جمعي خشونت بار سوق مي دهد. تجربه جبهه نجات اسلامي الجزاير قبل از سركوب 1991 و بعد از آن تاثير آشكار مشاركت سياسي در مسالمت آميز بودن اقدام جمعي را نشان داده است. بعد از سركوب 1991، اسلام گرايان و بويژه عناصر راديكال آن توسل به خشونت جمعي را تنها راه مقابله با دولت نظامي الجزاير دانستند. (145)
ميان نوع نظام سياسي ، مشاركت سياسي و شيوه عملكرد گروههاي اسلامگرا آنچنان ارتباط مستقيمي وجود دارد كه يك كارشناس مسائل سياسي گفته است:«هر رژيمي همان مخالفاني را خواهد داشت كه خود براي خود ايجاد كرده است.» به عبارتي هر چقدر يك حاكم مستبدتر باشد،احتمال دست يازيدن به خشونت از سوي اسلام گرايان بيشتر ميشود و هر چقدر كه رژيم دموكراتيك تر باشد به همان ميزان احتمال اينكه اسلام گرايان نيز رفتاري دموكراتيك داشته باشند افزايش مي يابد.(146) مثلاً تجربه دوران حسن مبارك در سالهاي دهه 1980 باعث كاهش خشونت اسلام گرايانه و تقويت فعاليتهاي اسلامي مسالمت جويانه اخوان المسلمين شد،همين مساله در اردن نيز به وقوع پيوست و اسلام گرايي معتدل از سال 1989 به بعد در صحنه سياسي اردن ظاهر شد همچنين حضور چشمگير حزب اسلام گراي رفاه در سياست هاي تركيه در حلول دهه 1980 تا 1990 اهميت وجود مشاركت سياسي و نقش آن در شيوه اقدام اسلام گرايانه را نشان داد. نمونه الجزاير بهتر از هر مورد ديگري نقش نظام سياسي را بيان ميكند. در حالي كه جنبش اسلامي الجزاير در سالهاي دوران سلطه دولت اقتدارگراي هواري بومدين و شاذلي بن جديد و به ويژه پس از 1982 به سوي راديكاليسم گرايش پيدا كرد. و اقدامات جمعي خشونت بار گروههايي نظير جنبش مصطفي بويعلي و طرفداران او در الجزاير را فرا گرفته بود،فضاي باز ناشي از سياست هاي شاذلي بن جديد پس از 1988 كه در انتخابات شهرداري ها در 1990 و انتخابات پارلماني 1991 تجلي يافت، اقدام جمعي خشونت بار را به سوي اقدام جمعي مسالمت آميز سوق داد وجبهه نجات اسلامي الجزاير را كه خط و مشي معتدلي داشت به گروه اصلي اسلام گراي الجزاير تبديل كرد،با اين همه دموكراسي الجزايري چندان به طول نيانجاميد و كودتاي 1991 نظاميان و سركوب جنبش اسلامي، اسلامگرايان را به سوي خشونت سوق داد و حاصل اين سركوب دولتي و مقاومت اسلام گرايانه قتل و عام هزاران نفر از مردم الجزاير بوده است. (147)
خانم رايت نيز اشاره ميكند در فضاي سياسي حاكم موجود بر جهان اسلام و جوامع اسلامي، دستيابي به يك روش مسالمت آميز جهت ايجاد تحولات مورد نظر اسلام خواهان مشكل است و لذا طبيعي است كه اسلامخواهان براي رسيدن به اهداف خود به روشهاي خشن توسل جويند و بويژه با توجه به اينكه در هيچ نقطه اي از جهان اسلام تطبيق تعاليم اسلامي از طريق انتخابات ميسر نيست كه اين خود به دو عامل بر ميگردد: يكي جلوگيري از مشاركت اسلام گرايان در انتخابات به بهانه هاي گوناگون در بعضي از كشورها،ثانياً مجال ندادن به اسلام خواهان براي عملي كردن هدفهاي خود مبني بر اسلامي كردن تدريجي با استفاده از مراكز و مؤسسات عمومي در برخي ديگر از كشورها. وي در اين زمينه به مواردي چند اشاره ميكند: از جمله اينكه در انتخابات پارلماني اردن در سال 1992 اسلام گرايان به 40 كرسي دست يافتند اما بعد از مدت كوتاهي بعضي از نمايندگان به اتهام ايجاد تشويق در كشور از پارلمان طرد شدند او پس به موارد الجزاير و مصر نيز اشاره ميكند كه چگونه اسلام گراها در صدد مشاركت و رقابت مسالمت آميز هستند اما موانع حكومتي موجود بر سر راه آنان، باعث گرايش به اقدامات قهر آميز شده است. زيرا در صورتي كه رژيم هاي حاكم در برخورد با گروههاي اسلامي بر شدت عمل و اعمال خشونت مبادرت كنند،قرآن مسلمانان را به عدم سكوت در مقابل فرايند سركوب توصيه ميكند و اگر اين رژيم ها روشهاي برخورد را تغيير ندهند و اصلاح نكنند بايد ساقط شوند. (148)
گراهام فولر نيز معتقد است كه در درون و بدنه اصلي جوامع اسلامي، دولت ـ ملتها ضعيف و شكننده بودند يا به عبارت ديگر اين جوامع به صورت ديكتاتوري و سركوبگرانه اداره مي شدند، لذا زمينه افزايش خشونت به صور مختلف و در شكل بنيادگرايانه به صورت جايگزيني حكومت (طالبان) و يا سرنگوني حكومت(ايران) و گروههاي راديكال در مصر،الجزاير و عربستان سعودي خواهان برپايي حكومت اسلامي ميباشند،ظاهر شد.(149) ميزان پيشرفت و تكامل اين حركت اسلامي وخشونت طلبي آن در دنياي اسلام به ميزان پاسخگويي به خواسته هاي اين گروه ها از طرف زمامداران محلي بستگي دارد. در صورت عدم پاسخگويي شاهد رشد اين گروهها در اين جوامع خواهيم بود. به سخن ديگر اگر رژيم هاي سركوب گر به افراد جامعه خويش جهت انتخاب و خواسته هاي آزاد خود اجازه ندهند و به سركوب آنها بپردازند اين عمل خشونت هاي موجود را به فرهنگ سياسي جامعه نيز وارد ميكند.(150)
بدين گونه در حالي كه فضاي باز سياسي باعث جلوگيري و كاهش خشونت طلبي و افراط گري ميشود و حمايت از دموكراسي بهترين اقدام در جهت ميانه رو نمودن اسلام سياسي ميباشد.(151) اما بسياري از سيستم هاي سياسي منطقه براي واگذاري حق انتخاب به شهروندان قصور ميورزند در نتيجه اجتماعات مقاومت صلح آميز و اصلاح تدريجي شكننده خواهد بود. به عبارتي در اين گونه جوامع مخالف با خائن يكسان پنداشته ميشود و معاندين هم به فعاليتهاي زيرزميني روي ميآورند. (152)
مصلح از دانشگاه لانگ آيلند نيز رابطه ميان نوع نظام سياسي و خشونت طلبي را اينگونه بيان كرده است:«محدوديت وحصار، دليل اوليه پرورش تروريسم در جهان اسلام است. هر چه محدوديت بيشتر باشد،درجه خشونت و فعاليتهاي جهادي بالاتر خواهد رفت. كشورهاي مسلمان نياز به ايجاد و تقويت روند دموكراتيك در دولت و كشورهايشان دارند...» مصلح ضمن توصيه به غرب براي حمايت از روند دموكراتيك وقطع حمايت از دولتها و حكومتهاي جابر، مي افزايد، اينكه طبقه تحصيلكرده در جهان عرب و مسلمان آمريكا را به خاطر حمايتهايش از حكومت هاي جابر عرب مقصر ميداند يك امر اتفاقي نيست. (153)
همانطور كه در بخش دوم هم توضيح داده شد جنبشهاي اسلامي حركتي در جهت اصلاح خلاء هاي موجود در جوامع اسلامي هستند و در صدد اصلاح ساختارهاي جوامع خويش و اجراي عدالت اجتماعي واحكام شرعي ميباشند.(آن هم از طريق مسالمت آميز نه خشونت بار)اما وقتي اكثر كشورهاي اسلامي به دست حكومتهاي ديكتاتور و مستبدي اداره مي شوند كه به اراده مردم و شهروندان احترام قايل نيست و بعد از سالها كه از سلطه بيگانگان بر اين كشور و ملتها ميگذرد، اين حكومتها توجهي به بهبودي اوضاع اجتماعي و اقتصادي نميكنند و شهروندان هنگام ابراز خواستها و مواضع خود از راههاي دموكراتيك امنيت خود را از دست ميدهند. براي جنبشهاي بنيادگراي اسلامي وسيله براي ابراز وجود و بيان ديدگاهها و نقطه نظرات خود جز توسل به خشونت و استفاده از سلاح باقي نميماند.(154)همانطور كه بن لادن و طرفداران او فرزند ترديد و دودلي هستند آنها از جوامعي برخاسته اند،كه آنجا مبارزه سياسي با بهره گيري از ابزارهاي مسالمت آميز امري بيهوده و بي ثمر است. در برخي كشورهاي اسلامي مطرح ساختن انتقادهاي سياسي غير قانوني و غير موجه است. اين در حاليست كه سال به سال بر شمار تحصيل كرده ها و همچنين قشر جوان در كشورهاي اسلامي افزوده مي شود اين جوانان تحصيل كرده ديگر در چارچوب هاي سنتي نميگنجد و بايد چارچوب ها و بسترهاي مدرني براي شكوفايي آنها فراهم كرد. اين جوانان يك فضاي مناسب سياسي نياز دارند تا بتوانند به علايق سياسي و اجتماعي خود جامعه عمل بپوشند.(155) از آنجا كه بيشتر اعضاي گروههاي بنيادگراي اسلامي را همين قشر جوان تشكيل ميدهند. با مشاهده موانع سياسي بر سر راه تحصيل خواسته هاي خود،تنها راه چار را در اقدمات خشونت طلبانه خواهند ديد.
راشد الغنوش يكي از رهبران بنيادگراي تونس در مورد رابطه ميان فضاي سياسي و شيوه اقدام گروههاي اسلام گرا اعلام ميدارد،وي از بودنش در بريتانيا و زندگي در جامعه آزاد خوشحال بوده و به مسلمان بودنش نيز افتخار ميكند. او با اشاره به فضاي مناسب جهت تبليغ ميگويد شايد ما بتوانيم در غرب توان خويش را افزايش داده و پيام خويش را به گوش غربي ها برسانيم و از سركوبگري و ديكتاتوري هاي موجود در منطقه خاورميانه در امان باشيم.(156)
علاوه بر مطالب ذكر شده بايد به اين مطلب نيز اشاره كرد كه عدم اجازه مشاركت در قدرت سياسي به اسلام گرايان از طريق ديگري نيز خشونت طلبي آنان را تشديد ميكند و آن آرامانگرايانه ماندن آنهاست. زيرا هر چه جنبشهاي بينادگرا از قدرت عملي و مسئوليت امور به دور باشند،اين تضاد شدت بيشتري خواهد يافت در واقع ديدگاههاي آنان بسيار آرمانگرايانه تر است تا گروههايي كه به قدرت عملي و به تبع آن مسئوليت پاسخگويي نزديكتر بوده اند. هر قدر نحوه نگرش آنها به مسله رابطه بين آرمان و امكان خيالي تر باشد،ديدگاههايشان خيالي تر و تندروانه تر و راههاي پيشنهادي غير عملي تر است. اما در جاهايي كه بنيادگرايي وارد عرصه عمل شده است،بناچار بايد راههايي براي نزديك كردن آرمان و امكان بيابد. (157)
در يك جمعبندي به اين نتيجه ميرسيم كه هر چه فضاي سياسي جامعه بازتر باشد وگروههاي جديد به ويژه اسلام گرا فرصت بيشتري براي مشاركت در جامعه و ابراز اهداف و عقايد خود داشته باشند، شيوه اقدام آنها نيز مسالمت آميزتر خواهد بود. اما اگر نهادهاي سياسي پذيراي گروههاي جديد براي مشاركت سياسي نباشند خشونت به منزله آلترناتيو در دستور كار قرار ميگيرد. اين مساله زماني به اوج ميرسد كه اسلام گراها احساس كننده ارزشهاي اسلامي آنها توسط دولت ناديده گرفته ميشود.(158) بدين ترتيب اگر يك جامعه و سياست هاي آن آكنده از خشونت و نارضايتي باشد.شيوه تظاهر و بيان احساسات مذهبي آن نيز خشونت آميز خواهد بود.(159)
همچنين براي درك بيشتر رابطه ميان اين دو مقوله به آراء و نظرات چند تن از رهبران و اعضاء برجسته نيروهاي جهادي و مبارز در مصر اشاره ميشود.
يكي از وكلاي مدافع جماعت اسلامي و از متهمان و ابستگي به الجهاد معتقد است خشونت بر جماعت اسلامي تحميل شده است،اين گروه شروع كننده آن نبوده است و حوادث خشونت باري كه اتفاق افتاده است زاييده سياستهاي خطاكارانه اي بوده كه دولت دنبال كرده است. او ميگويد:«هر گاه دولت به اين گروهها آزادي نسبي داده تا به طور آشكار از عقايدشان حرف بزند نتيجه مثبت بوده و هيچ حادثه خشونت باري هم رخ نداده است. خشونت هيچ كمكي به انديشه اين گروه نخواهد كرد من اين حرف را براي توجيه استفاده از خشونت نميگويم بلكه منظور من اين است كه پشت سرخشونت دلايل ديگري وجود دارد». (160)
مهندس «ابراهيم شكري» مؤسس حزب كار(عمل) مصر نيز در مورد گروههاي خشونت طلب ميگويد:«بي ترديد اين گروهها زاييده اعمال و تضييقات بر گرايش صحيح اسلامي است زيرا مسائل به اجتهادات گروهي از جوانان واگذار شده است كه قصد آنان ارشاد نبوده است بلكه آنان براي درك دين كوشيده اند، با اين همه راه هاي فرا روي اين جوانان جهت گفتگو وتبادل نظر باز نبود تا افكارشان را تصحيح و هدايت كند و به آنجا بيانجامد كه اسلام يكي است و راه ما به سوي آن نبايد توأم با خشونت باشد، به گونه اي كه اين خشونت حمل بر اسلام شود و بر آن ضربه وارد كند».(161)
«فهي هويدي» روزنامه نگار و نويسنده مصري نيز ضمن اعتراف به فضاي سياسي نامناسب براي فعاليت گروههاي مختلف ميافزايد:«اكثر نقاط ضعف حركتهاي اسلامي در مصر اين است كه اين گروهها زيرزميني و سري عمل ميكنند و امكان فعاليت علني ندارند. كسي كه در خفا عمل ميكند امكان عرضه نظر و انديشه خود و امكان بحث و تبادل نظر با جامعه را ندارد و از اين رو آنان هم زمان ظالم و مظلومند». (162)
طلعت فواد قاسم رهبر گروه الجاعه الاسلاميه نيز در مورد علت تأسيس جناح نظامي الجماعه ميگويد:«در سال 1987 پس از استقرار اولين مجلس شورا، كه در برگيرنده كرم زهدي، عصام درباله،ناجح ابراهيم، صلاح هاشم ،عصامه حافظ،عاصم عبدالمجيد،صبري البنا، علي الشريف،حمد عبدالرحمن و رفاعي طه و خودمن ميشد اين انديشه براي اولين بار در پاسخ به حملات خشونت بار دولت،در جريان يكي از جلسات مجلس از سوي درباله در خانه من پيشنهاد شد. ما از اين انديشه حمايت كرديم چون در اين جهان تنها راه معرفي خودت از طريق زور است اين تنها زباني است كه فهميده ميشود». وي نقطه شروع رويارويي گروه با دولت را از زمان اعتراض به پيمان كمپ ديويد ميداند كه منجر به قتل برخي از اعضا و دستگيري عده اي ديگر توسط نيروهاي امنيتي شد. او ميافزايد به دنبال اين حادثه برخورد ما روز به روز با دولت بيشتر ميشد. (163)
همچنين شروطي كه طلعت فواد قاسم در پاسخ به يكي از مقامات امنيتي مصر كه درخواست توقف خشونت از طرف اين گروه را كرده بود نيز به خوبي گوياي تأثير رفتار دولت مصر بر شيوه فعاليت آنها مي باشد. او شرايط گروه براي توقف خشونت را در اجراي سه عامل دانست:يكي آزادي زندانيان الجماعه از جمله كساني كه محكوم نشده بودند دوم، رفع ممنوعيت تبليغاتي براي گروه و لغو دستور بستن مساجد محل فعاليت گروه، سوم پايان دادن به شكنجه دولتي و گروگانگيري(164).
منابع
1ـ اندروهي وود،درآمدي بر ايدئولوژي هاي سياسي،ترجمه محمد رفيعي مهر آبادي،(تهران:انتشارات وزارت امورخارجه ،1379)، ص 495.
2ـ «مقدمه اي بر بنيادگرايي اسلامي»،انديشه جامعه،شماره 21، (دي 1380)،ص20.
3ـ احمد بخشايشي،«بنيادگرايي مفهومي غير منطبق بر نظام اسلامي ايران»،دو ماهنامه مسجد،سال پنجم،شماره 26(خرداد و تير 1375)،ص 25
4ـ سيد احمد موثقي،جنبشهاي اسلامي معاصر،(تهران: انتشارات سمت،1374)،ص 64
5ـ «مقدمه اي بر بنيادگرايي اسلامي»،پيشين،ص 26
6 ـ محمد اسماعيل اسلامي،فرهنگ علوم سياسي،چ 2 ،(تهران:مركز اطلاعات و مدارك علمي ايران،1375)،ص 199
7ـ انوشيروان احتشامي،«بنيادگرايي اسلامي و اسلام سياسي»، ترجمه محسن اسلامي،فصلنامه علوم سياسي،سال پنجم شماره 18،(تابستان 1381)،ص 247
8ـ جيمز ويچ،«نگرشي دوباره به بنيادگرايي اسلامي»،ترجمه ابوعلي،ماهنامه مسجد،سال دوم،شماره 11،(آذر و دي 1372)،ص 44.
9 ـ اليور روا،افغانستان،اسلام و نوگرايي سياسي،ترجمه ابوالحسن سروقد مقدم،( مشهد: انتشارات آستان قدس رضوي،1369)،صص 14 ـ10
10ـ رابين رايت،شيعيان مبارزان راه خدا،ترجمه علي انديشه،(تهران:نشر قوس،1372)، ص 11
11ـ جميله كديور،پشت پرده صلح،(تهران:انتشارات اطلاعات،1374)،ص139.
12ـ همان
13ـ هاشم آقاجري،«جنبش انقلابي اسلامي و بنيادگرايي»،فصلنامه حضور،شماره 32،(زمستان 1376)،ص 84.
14ـ سيد عباس عراقچي،«انديشه هاي سياسي ابوالاعلي مودودي و جنبش احيا طلبي اسلامي »،فصلنامه خاورميانه سال ششم،شماره 3،(پائيز 1378)،صص 73ـ72.
15ـ ري كيلي،فيلي مارفيلت،جهاني شدن و جهان سوم،ترجمه حسن نورائي بيدخت و محمد علي شيخ عليان،(تهران،انتشارات وزارت امور خارجه ،1380)،ص 249
16ـ احمد موثقي، پيشين ،ص 111.
17ـ جميله كديور،پشت پرده صلح ،پيشين،ص147
18ـ ،«بررسي تطبيقي بنيادگرايي اسلامي»،فصلنامه خاورميانه،سال اول،شماره 3 ،( تابستان 1373)،ص 668
19ـ فرهنگ رجايي،«چالش بنيادگرايي ديني و پاسخ غرب»،فصلنامه سياست خارجي،سال هفتم،شماره 4،(زمستان 1372)،ص99
20ـ جميله كديور،پشت پرده صلح، پيشين،ص 149.
21ـ همان كتاب،ص 149
22ـ سيد عباس عراقچي،پيشين،ص 74
23ـ تيموثي . دي . سيسك، اسلام و دموكراسي(دين،سياست و قدرت در خاورميانه)،ترجمه شعبانعلي بهرامپور و حسن محnثي،(تهران:نشر ني،1376 )،صص 31 ـ 30
24ـ فرهنگ رجايي،«چالش بنيادگرايي ديني و پاسخ غرب »،پيشين،ص 96
25ـ حميد غفاري،«جامعه چند فرهنگي غرب و اسلام گرايي»،غرب در آيينه فرهنگ،شماره 15، (دي ماه 1380)،