تحقیق مکان های مقدس موجود در کتاب سو و شون (docx) 1 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 1 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
مکان های مقدس موجود در کتاب سو و شون
مهمترين مكانهايي كه در اين رمان به گونهاي با آيينهاي مذهبي نسبت مييابند از اين قرارند: 1ـ باباكوهي 2ـ هفت تن 3ـ شاه چراغ 4ـ كوه مرتاضعلي 5ـ خانقاه 6ـ سيبويه 7ـ درخت گيسو.
1ـ باباكوهي خاك جاي عارفي است كه گفتهاند در پايان سدهي چهارم و اوايل سدهي پنجم ميزيسته است. نام كامل او شيخ ابوعبدالله محمدبن عبدالله است. از مريدان شيخ ابوسعيد بن ابيالخير و امام قشيري بوده است. گويا با ابوعلي سينا و خرقاني و متنبي نيز ملاقاتهايي داشته است. سعدي نيز در بوستان از او ياد ميكند.2
باباكوهي يكي از مكانهاي خوشمنظر و با صفاي شيراز است. در كوهي قرار گرفته است كه از فراز آن منظرهي شهر تماشايي است. «در شمال صفه تكيه كوه، اطاقها و ايوانهايي ساخته شده كه ارادتمندان و بازديدكنندگان قبر باباكوهي در آن مسكن مينمودهاند. بالاي صفه و اين اطاقها يك دستگاه ساختمان مختصر ديگري قرار گرفته كه مزار باباكوهي در يكي از اطاقهاي آن است.3»
آرامگاه باباكوهي از ديرباز نامآور بود و پيوسته زائران بسياري را به سوي خود كشانده است. در سووشون دو بار از اين مقبره ياد ميشود. نخست هنگام بيماري خانم مسيحادم كه اكبر خوردل گوسفندي دور تخت بيمار ميگرداند و سربريده و گوشتش را ميان فقرا تقسيم ميكند و پوستش را به باباكوهي ميبرد و به بابا هديه ميدهد و بابا براي مريض هو ميكشد. (148) بار ديگر در خلال خاطرات پراكندهاي كه پس از قتل يوسف به ذهن زري هجوم آوردهاند به اين مكان ميرسيم. زري شبي را به ياد ميآورد كه همراه با يوسف به باباكوهي رفته بودند و بابا برايشان فال حافظ گرفته و خوانده بود. «حاصل كار گه كون و مكان اين همه نيست.» (267)
بابا لقبي است مانند «شيخ» و «پير» و «استاد» و... كه از سوي مردم به اسم اصلي زاهدان و عارفان افزوده ميشده است. در سدهي پيشين لقب بابا رواج بسيار داشته است. مثلاً بابا يادگار كه از اولياء اهل حق بوده و مزار او در حدود قصر شيرين معروف است و باباطاهر و باباهاي اصفهان مثل باباركن الدين، بابا علمدار، بابانوش و... همچنين در برخي منابع از شغل بابايي سخن رفته است.4 در روضات الجنان و روضه اطهار از هفتاد و دو باباي تبريزي سخن رفته است.5 ميتوان بابايي را كه براي شفاي خانم مسيحادم هوكشيده و براي زري و يوسف فال حافظ گرفته است را يكي از درويشان شوريدهي شيراز به شمار آورد. اين احتمال هم هست كه دانشور با بهرهگيري از پيشينهي تاريخي شيراز چنين شخصيتي را آفريده است. البته در شيراز تا زمان انقلاب، خانقاهها و گرايشهاي صوفيانه رونق بسيار داشتهاند و بعيد نيست كه باباي سووشون نيز اشاره به يكي از صوفيان شيراز در اين دوران داشته باشد.
2ـ هفت تن: تكيهي هفت تنان ـ كه در زبان عامه هفت تن ناميده ميشود ـ از بناهاي به ياد مانده از دوران حكومت كريمخان زند است كه در شمال آرامگاه حافظ در دامنهي كوه تخت ضرابي ـ كوه چهل مقام ـ ساخته شده است. وجه تسميهي آن گويا هفت قبر مربوط به هفت عارف مرتاض در اين باغ است. جذابترين قسمت اين بنا «تالاري است كه سقف آن بر دو ستون بزرگ يكپارچه استوار گرديده و در طاقچههاي بالايي اين تالار پنج مجلس با رنگ روغن بروي گچ نقاشي شده و به سهم خود از شاهكارهاي نقاشي دوران زنديه است.6»
دربارهي قبرهاي تكيهي هفت تنان داستانها و افسانههاي فراواني در ميان مردم شيراز رواج دارد كه موجب تقديس اين تكيه نزد آنها شده است. اطراف تكيهي هفتتنان گورستاني است كه مقبرهي چند عارف در آنجا ديده ميشود. در جنوب تكيه نيز باغ ديگري است به نام چهل تن كه ميگويند مقبرهي چهل مرتاض در آن جاي دارد.
اين مقبرهها همچون امامزادهها حاجتمندان را به خود ميخواندند و مردم در طلب باران و برآورده شدن حاجات و استجابت دعا از آنها ياري ميخواستند.
در سووشون زري در بحرانهاي شديد عاطفي از دست دادن يوسف دو بار به ياد اين بقعه ميافتد. بار اول هنگامي است كه در خواب و بيداري صداي پيشكار شوهرش را ميشنود كه از مجلس ختم سخن ميگويد. زري با خود ميانديشد انگار همين الان ]سيد محمد پيشكار[ از كوه مرتاض علي پايين آمده «و يك قرابه شراب روي كولش است و حالا ميرود سر مزار هفت تنان. سرقرابه را باز ميكند و ميخورد و از سبيلهاي كلفتش، قطرههاي قرمز چك چك روي مزارهاي بينام ميريزد. قرابه را ميگذارد زير درخت سرو و روي سنگ سرد ميخوابد.»(254)
بار دوم زماني است كه با صداي نعرههاي «ياهو ياحق ياعلي» همين پيشكار از دنياي خود بيرون ميآيد و ميفهمد سيد محمد مست كرده و ميگويد «ببريدش هفت تن» (266)
3ـ شاه چراغ: يكي ديگر از اماكن مقدس شيراز مقبرهي حضرت سيداميراحمدبن موسي، برادر حضرت رضا است كه در كنار خيابان احمدي و در محلهاي معروف به محلهي سردزك، قرار گرفته است. اين بقعه از قديم نزد شيرازيان احترام فراواني داشته است. ابن بطوطه در سفرنامهاش از آن ياد ميكند و خود براي زيارت به آنجا ميرود.7 تاش خاتون مادر شاه شيخ در آنجا مدرسه و زاويهاي ساخته بود و خود شبهاي دوشنبه به آنجا ميآمد. 8 اين بقعه گنبد كاشيكاري معرق زيبايي دارد كه در قديم از بسياري نقاط شيراز به خوبي ديده ميشد. درون بنا با قطعات آينههاي ريز و رنگين تزيين شده است.
در سووشون از اين بقعه در فصل واپسين رمان نام برده ميشود. آنگاه كه هم قسمهاي يوسف تصميم ميگيرند جنازهي به تير ناحق كشته شدهي يوسف را براي طواف به شاه چراغ ببرند و در صحن بايستند و سينه و زنجير بزنند و آقاي مرتضايي نماز ميت بخواند و در ايوان بايستد و موعظه كند.(291) چند صفحه بعد و اينبار از زبان ماشاءالله خان قري ميشنويم كه «جنازه را ميبريم شاه چراغ، طواف ميدهيم. آنجا كمي سينه ميزنيم، زنجير ميزنيم و...» و سروان كه خيلي زود از جا در ميرود، ترسش را با صداي بلند اعلام ميكند «شاه چراغ! مخ شهر؟ كي همچين اجازهاي به شما داده؟» (299)
امامزادهها و بقعهها هميشه پناهگاه مردم ستم ديده و درد كشيده بوده است. مردم چه براي توبه و عذرگناه و چه براي استجابت حاجات خود هميشه به آنها روي ميآوردهاند. و گاه مردگان خود را براي وداع و طواف آخر به آنجا ميبردند اما از هراس آشوب و شايد غليان احساسات مذهبي، همين را از جنازهي يوسف دريغ ميدارند.
4ـ سيبويه: آرامگاه انديشمند بنام فارسي و واضع علم نحو است كه تا مدتها در محلهي سنگ سياه در يك دكان كوچك، مهجور و متروك قرار داشت
«سنگ سياه چهارگوشي روي آن گذارده بودند و از مدتها پيش بعضي مادران كه كودكانشان دچار سياه سرفه ميشدند، بدانجا رفته و شير خود را روي سنگ دوشيده و آن شير را به كودك خود ميخوراندند و معتقد بودند كه بيماري او درمان ميپذيرد. هنوز اثر ساييدگي شير بر روي سنگ نمودار است و توليد يك گودي نموده است. به مناسبت همين سنگ سياه خاكستري رنگ، آن محله به محلهي سنگ سياه معروف گرديده است.»9
دكاني كه سنگ سياه را در خود جاي داده است، رو به روي مسجدي به نام مسجد سياوشان قرار داشت كه تا سالها پيش مراسم سياوشان در آن برگزار ميشد.10
انجمن آثار ملي در سال 1352 اقدام به ساخت بناي يادبودي بر روي آرامگاه سيبويه كرد كه كار ساخت آن در سال 1355 به پايان رسيد. بنابراين در زمان نگارش سووشون آرامگاه سيبويه هنوز به شكل همان سنگ سياه بوده است بيهيچ بناي يادبودي. اينبار نيز همراه با زري كه در بيهوشي غمناك خود به مرور خاطرات شيرين گذشته پرداخته است با سيبويه آشنا ميشويم. شاه پريان در هيأت سواري با چشمهاي سبز زمردي نزد زري ميآيد و ميپرسد: «دخترجان ميداني از كدام راه ميروند دم سنگ سياه؟» زري به ظاهر هراسان از خلوتي بعدازظهر و در حقيقت بيتاب از عشق ميپرسد: «ميخواهيد برويد سر قبر سيبويه؟»(261)
5ـ درخت گيسو: درختي كه به روايت سووشون ميعادگاه سوگواران سياوش است و در تمام گرمسير معروف است.(274) درختي كه هر سال در انتهاي فصل خوشهچيني چشم انتظار زنان و مرداني است كه مسافران اشكريز سياوشان هستند. برگها و ميوههاي اين درخت گيسهاي بريدهي زنان جواني است كه شاهد جوانمرگي شوهر، پسر و يا برادران خويشند.
درخت گيسو از دور شبيه به درخت مراد است كه آرزومندان با لته كهنههاي سياه، زرد و قهوهاي به آن دخيل بستهاند، اما نزديكتر كه بروي لته كهنهها تبديل به گيسهاي بافته شدهي زنان و دختران داغدار ميشود. درختي كه زري در هذيانهاي خود از آن سخن ميگويد و خان كاكا را به وحشت مياندازد كه نكند از غصه به سرش زده باشد، همين درخت گيسو است. درختي كه زري خود وصف آن را از زبان زن خوشهچين شنيده است. (270) و حال حسرت ميخورد كه گيسي ندارد تا آن را به درخت بياويزد.(274) تنها ملك رستم از گفتههاي زري نميهراسد چرا كه او خود بارها به سووشون رفته و درخت گيسو را هم از نزديك ديده است. به نظر ميآيد درخت گيسو را تنها اهل كوچ ميشناسند و در ميان شهرياني مانند برادر يوسف، درخت و آيينهايش شهرتي نداشته است.
6ـ كوه مرتاض علي: مرتاض علي نام چاهي است كه ميان اهل شيراز جنبهي قداست داشته است و حاجتمندان بدان توجه ميكردهاند. حتي درخواستنامههاي خود را در چاه ميانداختند. توسعاً كوهي كه چاه در آن جاي دارد نيز به همين نام خوانده ميشود. اين نام به اشتباه به صورت مرتضاعلي در بين عوام رواج يافته است. برخي گمان بردهاند كه اين مكان در اصل يكي از پرستشگاههاي زرتشتيان بوده كه پس از اسلام با ساختن محرابي به صورت عبادتگاهي اسلامي درآمده است.11
از اين مكان نيز در روياهاي زري پس از قتل يوسف نشان مييابيم كه در بخش هفتتنان بدان اشاره كرديم. پيشكار يوسف «از كوه مرتاض علي پايين آمده و يك قرابه شراب روي كولش و حالا ميرود سر مزار هفت تنان»(254) ممكن است شرابي كه در اين صحنهي رؤيايي از اين كوه پايين آورده ميشود بر پايهي تداعي پيشينهي زرتشتي اين چاه به ذهن زري ـ يا دانشور ـ خطور كرده باشد. گويي از اين چاه كهن به جاي آب، شراب مغانه بيرون ميآيد.
7ـ خانقاه: خانقاههاي شيراز از ديرباز پرآوازه بوده است، چنانكه دكتر زرينكوب در وصف شيراز روزگار حافظ به اين نكته اشاره ميكند: در شيراز چيزي كه فراوان ديده ميشد «ابواب خير» بود ـ مساجد، مدارس و خانقاهها كه املاك بسيار وقف آن شده بود. شهر آكنده از عرفان و زهد بود و صوفيه و عرفا در مساجد و تكيهها بهسرميبردند. 12 داستانها و افسانههاي فراواني از زندگي و كرامات اين صوفيان به جاي مانده است. در سووشون به تصوف و گرايشهاي صوفيانه اشارتهاي بسيار شده است و گاه حتي از خانقاه ياد ميشود: مهري دوست دوران مدرسهي زري برادرزادهي قطب درويشان است و زري اولين بار در همراهي اوست كه به خانقاه ميرود و از در خانهي علي كه باز است صداي «ياهو ياعلي ياحق» درويشان را ميشنود (134) تا سالها بعد نشاني آن را به يوسف بدهد كه ميخواهد به احوالپرسي پيشكار بيمارش برود كه درويش است و در خانقاه خوابيده است (261) همان پيشكاري كه بعد از قتل يوسف در باغ مست ميكند و نعره ميزند «ياهو ياحق ياعلي» (266)
البته در سووشون به نام خانقاهي خاص يا سلسلهاي معين از دراويش اشاره نميشود. اين نكته را ميتوان با توجه به زاويهديد رمان كه متمركز بر زري است توجيه كرد زري احتمالاً شناخت و تعمقي در كار و بار خانقاهيان ندارد. از اين گذشته روايت، بيشتر به يك فضاي كلي عرفاني توجه دارد نه گزارش مستند گرايشهاي صوفيانهي شيراز در مقطعي مشخص. از اين رهگذر فضاي روايت رنگمايهاي نوستالژيك و خاطرهانگيز مييابد. در حقيقت اشاره به لحظههاي عرفاني و مكانها و آدمهاي متعلق به عوالم صوفيانه بيش از آن كه به معرفي تصوف در شيراز بپردازد شناساي روحيهي عرفاني نهفته در جامعهي ايراني است. از اين معني اندكي بعد هنگام بحث دربارهي نسبت مذهب و جامعه در روايت رمان، سخن خواهيم گفت.
علاوه بر اينها، در سووشون از چند مكان ديگر به صورت گذرا ياد شده است كه شهرت كمتري دارند و باز غالباً جلوهاي مذهبي و قدسي دارند: سيد ميراحمد: كه سكينه براي شفاي خانم مسيحادم كه به تيفوس مبتلا شده است راه به راه به آنجا رفته و ده تا شمع روشن كرده است (148) اين مكان خاك جاي سيد ابوالوفا يكي از ممدوحان حافظ است كه با حافظ مراوده داشته و در شعر حافظ نام او آمده است. 13 هم اكنون در خيابان نادر واقع شده است، بناي آن در دوران حكومت كريمخان زند ساخته شده است.
زري در خيالات كابوسوار خود شوهر عزتالدولـه را ميبيند كه مسعودخان دندان طلا را ميكُشد و نعش او را روي زمين ميكشد و «تو سبزههاي دم سيد ابوالوفا رها ميكند.»257
خيالات زري متأثر از خاطراتي است كه عزتالدولـه براي عمه خانم تعريف كرده و گفته بود كه شوهرش ياور مسعود را كه پاي پياده فرار كرده و به سيد ابوالوفا پناه برده بود، در همانجا گير ميآورد و از پشت به او تير ميزند(90)
گورستان جوانآباد: در آخرين صفحهي رمان، جنازهي يوسف را در زير نور يك چراغ بادي در گوري كه از قبل در آنجا آماده شده بود ميگذارند. به نظر ميآيد نام اين گورستان جنبهاي نمادين دارد. مزاري كه به صورتي نامنتظر از جوانان ـ و نه پيران ـ آباد شده است و اشارتي روشن به مبارزاني دارد كه جان در سركار آزادي كردند.
مزار سيد حاجي غريب: اين مزار در محلهي دروازه كازرون فعلي قرار دارد كه به آن تاجالدين غريب هم ميگويند و در لحن عوام جنوب شهر «سيداجه غريب» تلفظ ميشود. زري كه قصد داشت جنازهي شوهر را براي طواف به شاه چراغ ببرد، بعد از آن همه كشمكش و نزاع، سرانجام جنازهي يوسف را شبانه به قصد طواف از جلو مزارسيد حاجي غريب ميگذراند.(33)
به طور كلي در اين رمان مكانهاي مذهبي ـ عرفاني از جايگاه مهمي برخوردارند و در اكثر صحنههاي كليدي از آنها ياد شده است. همانطور كه ديديم بيشتر اين مكانها در خاطرات و كابوسهاي زري پس از قتل يوسف نمايان ميشوند كه با آرامشبخشي و نيز مبارزه در راه آزادي نسبت مييابند كه دو جنبهي ستودهي مذهب در اين رماننند. در ذهن زري اين مكانها و شخصيتهاي مقدس درست در هنگامي تداعي ميشوند كه از سويي در جستجوي تسلايي عرفاني است و از سويي يوسف را در شمار اين مبارزان شهيد و قديس مييابد.
منابع و مآخذ
ر. ک. محمدرضا شفيعي کدکني، ادوار شعر فارسي، سخن، 1380، ص 114-112
نداني که باباي کوهـــي چه گـفـت
به مردي که ناموس را شب نخفت
علي سامي، شيراز شهر جاويدان، لوکس (نويد)، چ5، 13، ص 168
پرويز اذکايي، باباطاهر نامه، توس، 1375، ص 128
ر. ک. محمدعلي موحد، شمس تبريزي، طرح نو، ج3، 1379، ص 15-14
شيراز شهر جاويدان، ص 594
ابن بطوطه، سفرنامه، ترجمهي دکتر محمد علي موحد، آگاه، ج5، 1370، ص261/1
عبدالحسين زرين کوب، از کوچهي رندان، اميرکبير، چ6، 1369، ص 7
شيراز شهر جاويدان، ص 87
علي حصوري، سياوشان، چشمه، 1378، ص 123
شيراز شهر جاويدان، ص 534
از کوچه رندان، ص 8و7
وفـا از خواجگان شهر با من
کمان دولت و دين بوالوفا کرد
ر.ک. شيراز شهر جاويدان، ص 530
همان، ص 368
اگر شرابخوري جرعهاي فشان بر خاک
از آن گناه که نفعي رسد به غير چه بـاک
بر سر تربت من بي مي و مطرب منشين
تا به بويت زلحــد رقص کنان برخيــزم
سنت شراب برخاک ريختن به ياد درگذشتگان در شعر ديگر شاعران نيز آمده است. مولانا ميگويد :
بيـا به ياد اين فتادهي خــاک بيز
ز آنچه خوردي جرعهاي برخاک ريز
و يا آن مثل مشهور عرب که «و الارض من کاس الکرام نصيب»
شيراز شهر جاويدان، ص 596
همان، ص 590
همان، ص 601-600
همان، ص 369
همان، ص 600
همان، ص 612
صادق هدايت، سه قطره خون، پرستو، چ8، 1344، ص64
مقدسي ميگويد، «و هرگز آن مقام از اوليا خالي نبوده است و بدين سبب آن را برج اوليا گفتند»
محمد آبادي باويل، ظرائف و طرائف، انجمن استادان زبان و ادبيات فارسي، تبريز، 1357، ص 437
شيراز شهر جاويدان، ص 597
«مريضخانهي مرسلين مسيحي هم بود و پدرم که دکتر بود، مريضهاي زنش را به آن جا ميفرستاد چون قابلهي آزمودهي ديگري در شيراز نبود، غير از خانم حکيمي که در سووشون هست.»
برگرفته از يک گفتو گو با دانشور، شناخت و تحسين هنر، سيامك، 1375، ص 555
ر.ک. هوشنگ، گلشيري، جدال نقش با نقاش، نيلوفر، 1376، ص 82
همچنين ر.ک. حسن ميرعابديني، صد سال داستاننويس، چشمه، چ3، 1383، ص 479/1
جدال نقش با نقاش، ص 212
اشارههاي سووشون به پيامدهاي جنگ جهاني دوم براي ايرانيها يادآور اين سخن آل احمد است که «زمان جنگ دوم بينالمللي که براي ما کشتار را نداشت و خرابي و بمباران را، اما قحطي داشت و تيفوس را و هرج و مرج را و حضور آزار دهندهي قواي اشغال کننده را.»
جلال آلاحمد، مثلاً شرح احوال (يک چاه و دو چاله)، رواق، بيتا، ص 48
صادق همايوني، گوشههايي از آداب و رسوم مردم شيراز، ادارهي کل فرهنگ و هنر فارس، 1353، ص89
ر.ک. محمد اسديان خرمآبادي و ديگران، باورها و دانستهها در لرستان و ايلام، وزارت فرهنگ و آموزش عالي، 1358، ص 213