تحقیق ناتورالیسم ِ (docx) 32 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 32 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
ظاهرا ً نامگذاري ِ «مكتب ِ ناتوراليست» روز ِ 16 ِ آوريل ِ 1877 در رستوران ِ «تراپ» بر سر ِ ميز ِ شامي كه گوستاو فلوبر، ادمون دوگنكور، اميل زولا و گروه ِ آينده ي «مدان» گرد آمده بودند صورت گرفت و اين عنوان كه از زبان ِ علم و فلسفه و نقد ِ هنر گرفته شده بود وارد ِ ادبيات شد.
از قرن ِ هفدهم، آكادمي ِ هنرهاي زيباي فرانسه، عقيده اي را كه تقليد از طبيعت را در هر چيزي ضروري مي شمرد، ناتوراليستي مي ناميد. اين اصطلاح به ويژه در مورد ِ نقاشي به كار رفته بود. بودلر معتقد بود كه: «انگرIngre مشهورترين نماينده ي مكتب ِ ناتوراليست در طراحي است.»
در فلسفه، ناتوراليسم نظام ِ كساني است كه طبيعت را به عنوان ِ اصل ِ اوّليه قبول دارند و همه چيز را به آن حمل مي كنند. از اپيكوريان گرفته تا پوزيتيويست ها و از جمله گاسندي Gassendi و اصحاب ِ دائرة المعارف را مي توان در اين طبقه بندي قرار داد.
اين كلمه سرانجام در قاموس برخي از منتقدان مفهومي قياسي مي گيرد و به كوشش ِ نويسنده اي اطلاق مي شود كه به گفته ي ويكتور هوگو (افسانه ي قرون ِ 1859) « مي كوشد با مسائل ِ اجتماعي همان رفتاري را بكند كه دانشمند ِ علوم ِ طبيعي با جانور شناسي مي كند... » بودلر در سال ِ 1848، بالزاك را « دانشمند... مشاهده گر... و ناتوراليست.» مي خواند.
ناتوراليسم ِ زولا درعين ِ حال نوعي زيبا شناختي ِ وفاداري ِ بي گذشت به حقيقت است و دادن ِ ضرورت ِ ادبي به فلسفه ي تحققي ( پوزيتيويسم) و بالاخره نوعي انتقال ِ روش هاي تاريخ ِ طبيعي است به رمان.
ناتورالیسم از نظر فلسفی به قدرت کامل و محض طبیعت که نظم بی نظیری داشته باشد گفته می شود. از جهت ادبی تقلید موبه مو و دقیق از طبیعت را گویند.
برخی از نویسندگان ناتورالیست معتقدند که ادبیات و هنر بایستی جنبه علمی داشته باشد. به گفته امیل زولا همانطور که زیست شناس درباره موجود جاندار به بررسی می پردازد نویسنده باید شیوه یک زیست شناس را پیروی کند و روش تجربی باید مورد توجه نویسندگان قرار گیرد. اختصاصات سبک ناتورالیسم عبارتند از:
فرد و اجتماع دارای هیچگونه امتیاز خارجی نمی باشد قانون تنازع بقاء در کلیه کارها و اتفاقات به چشم می خورد، پس اگر موجودی کار خوب یا بدی دست بزند نتیجه اراده اش نیست بلکه جبر و قوانین طبیعت او را به این کار وادار می کند.
در نوشته های ناتورالیستی بیش از حد و اندازه به جزئیات توجه می شود. این باریک بینی و ریزه کاری و ذکر عوامل و حوادث بسیار جزئی گاهی خسته کننده و بیهوده می شود. این ذکر جزئیات شامل کوچکترین حرکات قهرمان داستان تا جزئی ترین چیز در محیط او و فرعی ترین حادثه را شامل می شود.
در این سبک، جسم بیش از روح ارزش دارد یعنی هر نوع نظم یا بی نظمی مربوط به جسم آدمی است که آن هم نتیجه توارث است و روان و روح فقط حکم سایه را دارد.
در سبک ناتورالیسم مکالمه های طولانی و بی مورد چنان موضوع رمان و نمایشنامه را اشغال می کند که آن را از حقیقت نمایی و لطف می اندازد این مکالمه به صورت عامیانه یا به هر صورتی که گوینده مناسب می داند آورده و گفته می شود.
امیل زولا
شاعران و نویسندگان ناتورالیست برخی از کشورها
عبارتند از:
امیل زولا پیشوای ناتورالیست های فرانسه
جرج مور از انگلستان
وان لانپ امانتس از هلند
کرتزر، هولتس شلاف، هوپتمان از آلمان
ناتورالیسم زاده فلسفه اثباتی "اگوست کنت" و شارح و مفسر آن هیپولیت تن نقاد معروف فرانسوی است. تن می گوید همان طور که زندگی به وسیله علوم طبیعی مورد مطالعه قرار می گیرد، هنر و ادبیات نیز باید به قوانین علمی تطبیق کند. او معتقد است آنچه نویسنده به وجود می آورد اجباراً به عواملی وابسته است و فکر انسان از قوانین نیرومندی که رفتار او را تعیین می کند اطاعت می نماید.
ناتورالیسم پا به پای رئالیسم به وجود می آید. بزرگ ترین نماینده ناتورالیسم فرانسه امیل زولا است. او و یارانش سعی دارند به هنر و ادبیات جنبه علمی بدهند.
به عقیده او نویسنده باید تخیل را کنار بگذارد و دارای حس واقع بینی باشد و مانند یک شیمی دان یا فیزیک دان که درباره مواد بی جان کار می کند و یا چون فیزیولوژی دان که اجسام زنده را مورد آزمایش قرار می دهد، نویسنده هم باید راجع به صفات و مشخصات و رفتار و عادات افراد و اجتماعات بشری به همان طریق کار کند.
ناتورالیسم معتقد به جبر علمی است و می گوید حوادثی که در دنیا اتفاق می افتد، مطابق قوانین علمی و تحت تأثیر علل جبری است و مطابق این جبر از شرایط معین نتایج معین به دست می آید. به عقیده این گروه کیفیت روانی و رفتار اشخاص را در اجتماع، شرایط جسمی آنها تعیین می کند. زولای دنیای بشیری را تابع همان جبری می داند که بر سایر موجودات طبیعت حکمفرماست. وی رمان نویس را تشریح کننده ی وضع فردی و اجتماعی بشر می داند و تاثیر وراثت را در تکوین شخصیت می پذیرد. شخصیت در رمانهای زولا تحت تاثیر وضع مزاجی و ارثی و عوامل دیگری از این قبیل است از این رو مجبور به انجام دادن کارهایی معین می شود.
نویسنده ناتورالیسم به توصیف جزئیات می پردازد و این جزئیات را برای اثبات نظر علمی خاص خودش مورد توجه قرار می دهد.
او وضع روانی را نتیجه مستقیم وضع جسمی می داند. وضع جسمی هم از نظر او چیزی است که به ارث به او رسیده است. از نکات مهمی که در شیوه ناتورالیسم هست یکی توجه به آنها زبان است و دیگر توجه به توصیف زشتیها، نویسنده سعی می کند در نقل گفتار هر یک از شخصیت های داستانی همان جملات و عباراتی را بیارود که طبعاً باید به زبان آورد. اگر چه آن عبارات و کلمات زشت و ناهنجار باشد.
از کسانی که با طولا دوست و همکار هستند و تا حدی شیوه او را می پسندند یکی "گوستاو فلوپر" است و دیگر "موپاسان". با این همه فلوبر در بسیاری موارد با زولا موافق نیست و به او اعتراضی دارد و "گی دو ماپاسان" که در واقع نخستین بار داستان کوتاه را در ادبیات فرانسوی وارد می کند، هر چند با زولا دوست و هم عقیده است اما ناتورالیسم او نوعی رئالیسم اغراق آمیز است و با آنچه زولا می گوید تفاوت دارد.
فلسفه ي ناتوراليستي
به گفته ي ديدرو Diderot (1713ــ1784) در قرن ِ هجدهم، ناتوراليست ها كساني هستند كه «حرفه شان مشاهده ي دقيق ِ طبيعت و يگانه آئين شان آئين ِ طبيعت است.» ديدرو نمي توانست روش ِ خاص ِ خود را بهتر از اين توصيف كند. او كه مانند ِ هر فيلسوف ِ ديگر در آرزوي ِ شرح و توصيف ِ طبيعت و انسان از طريق ِ استلال بر پايه ي تجربه بود و هر چيز ِ فوق ِ طبيعي را رد مي كرد، فلسفه اش به نوعي، ماترياليسم ِ پانته ايستي منجر مي شد.
سنت بوو در سال ِ 1839 فلسفه ي قرن ِ هجدهم را «ماديگرائي يا دهري مذهبي و يا با نامي كه مي خواهند به آن بدهند، ناتوراليسم» مي نامند.
سنّت ِ فلاسفه كه ايدئولوگ ها (كابانيس Cabanis و دستوت دوتراسي Destutt de Tracy) به آن وفادار مانده اند، در قرن ِ نوزدهم نيز قدرت ِ خود را حفظ كرده است: سن سيمون مانند ِ اصحاب ِ دائرة المعارف معتقد است كه ثروت، صلح و پيشرفت به همراه مي آورد و فرمانراوائي ِ صنعت و علم را اعلام مي دارد. شاگرد ِ او اوگوست كنت (1798ــ1859) جامعه شناسي را بنيان مي نهد و به همراه ِ او عصر ِ فلسفه ي تحقّقي آغاز مي شود.
رنان Renan (1823ــ1892) و برتلو Berthelot (1828ــ1907) روياي بشريتي را كه در سايه ي علم زندگي ِ دوباره يافته است رواج مي دهند... و بازهم فلسفه ي قرن ِ هجدهم، يعني يكي از شاهكارهاي ذهن ِ بشري است كه انديشه ي تن Tain (1828ــ1893) را تغذيه مي كند. او كه وارث ِ كندياك Condillac است ادّعا مي كند كه به تحليل ِ رواني دقتِ آزمايش هاي شيمي را بدهد و با تاريخ ِ ادبيات ِ انگليس (1843) نوعي نقد ِ قاطع ِ جبري را افتتاح مي كند. زولا اين اثر را با شيفتگي تحسين مي كند و اين جمله ي مشهور ِ « مقدّمه ي» آن را: «رذيلت و فضيلت محصولاتي هستند مثل ِ كات كبود و قند.» سر لوحه ي ترزراكن قرار مي دهد.
در حوالي ِ سال ِ 1870، وقتي كه روگون ماكار شكل مي گيرد، انديشه ي ناتوراليستي پيروز مي شود. از همان قرن ِ هجدهم، اين فلسفه بار ِ خود را سنگين كرده است. روح ِ نظام سازي جاي آزادي را گرفته و خوشبيني جاي ِ خود را به ديد ِ نا كجا آبادي داده است.
شوپنهاور
فلسفه ي شوپنهار Schopenhauer (1788ــ1860) كه به طور ِ پراكنده نويسندگان ِ متعددي را تحت ِ تأثير قرار داده است¹ در نويسندگان ِ ناتوراليست هم بي تأثير نبوده است. دوستان ِ زولا بي آنكه چندان به ژرفاي جهان به عنوان ِ اراده و بازنمود پي ببرند، در آن به دنبال ِ نوميدي ِ طنزآلود و نوعي «شعر ِ سياه» مي گشتند كه از همان جبرگرائي رايج ِ زمانه مايه مي گرفت. اين بدبيني هر چند كه به اعتماد ِ شجاعانه ي زولا لطمه اي نمي زد ولي اتكاء ِ بيش از حد به آن ممكن بود همه ي معجزات ِ علم را كه آنان معتقد بودند ضايع كند، هر چند كه بعدها وقتي كه آن اعتماد ِ قاطع از ميان رفت تأثير ِ فلسفه ي شوپنهاور در نويسندگان ِ بعدي بيشتر شد. بطوري كه موپاسان در داستان ِ پس از يك مرگ (1883) «خنده ي فراموش نشدني» فيلسوف ِ آلماني را به گوش ِ ما مي رساند. ...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
¹صادق هدايت در بعضي از صفحات ِ بوف ِ كور گوئي عين ِ حرف هاي شوپنهاور را تكرار مي كند.
برگرفته از كتاب ِ «مكتب هاي ادبي»/ رضا سيّد حسيني/ ج1/ ص 393 – نشر ِ نگاه
1- ناتورالیسم به عنوان یك مكتب ادبی چهارچوب بسیار تنگتری دارد و به مكتبی اطلاق میگردد كه امیل زولا emile zola نویسنده فرانسوی (1840- 1902) و یارانش در فرانسه بنا نهادند و قریب ده سال (1880 – 1890) بر ادبیات اروپا حاكم بود.
۲- شعار آنها آزادی است . آزادی در همهی قلمروها ، بهخصوص در قلمرو مذهبی . اغلب آنها اشخاص آزاد فكری هستند و همه اخلاق سنتی را رد میكنند . تحول ، بیداری ، زاد و ولد ، زبان باز كردن بچه و بارداری و … اینها كلماتی است كه در نوشته های همهِ آنها دیده میشود.
۳- این مكتب در عین حال هم انكار است و هم بازسازی . برای ساختن دنیای آینده روی پایههای محكم . باید نظامی پیدا كرد كه نه نظام محافظه كاری باشد ( كه بر تصورات ارتجاعی استوار است ) و نه نظام انقلابیون ( كه بر تصورات منفی تكیه دارد ).
۴- زولا ناتورالیسم را ناشی از عقاید دیدرو diderot – مدیر دائرهالمعارف معروف فرانسه – میداند ( علمگرایی ) و معتقد است كه دیدرو روش تجربی علوم را به ادبیات وارد كرده است … با دیدرو ، پدر پوزیتییست های امروزی ما روش مشاهده و تجربهی تطبیقی در ادبیات زاده میشود.
۵- « كسی كه از روی تجربه كار میكند ، بازپرس طبیعت است … رمان عبارت از گزارشنامهی تجارب و آزمایشهاست » و معتقد بود نویسنده باید تخیل را به كلی كنار بگذارد « سابقا میگفتند فلان نویسنده دارای تخیلی قوی است . من میخواهم از این پس بگویید : دارای حس واقعبینی خوبی است . چنین تعریفی در مورد نویسنده بزرگتر و درستتر خواهد بود . موهبت دیدن خیلی كمتر از موهبت آفریدن ،در اشخاص مختلف وجه مشترك دارد ».
۶- بدینسان ناتورالیست به صورت قیامی علیه پیشداوریها و قراردادهای اخلاقی و مذهبی پا به میدان میگذارد و سانسوری كه جامعه بر بخشی از مظاهر طبیعت و زندگی اعمال كرده است را در هم میشكند . از چیزهایی سخن میگوید و مناظری را تشریح میكند كه تا آن روز در آثار ادبی راه پیدا نكرده بود و همین مشخصه ، پایبندان عرف و عادت و قراردادهای اخلاقی را به خشم آورد و بر ضد خود تحریك كرد .
۷- ناتورالیست ها چیز های ننگآلود ، مضحك ، شرمآور و حقیر شدن عشق بر اثر سودجویی را بر كرسی اتهام مینشانند و برای نخستین بار عشق به صورت خواست جسمانی و جنسیت به عنوان یك تجربهی مشروع در آثارشان مطرح میشود . در این آثار ماجرای اغلب داستانها به صورتی جریان مییابد كه گویی هیچچیز دیگری به جز پلیدی ، پریشانی ، بی عدالتی و ننگ وجود ندارد .
۸- تصمیم به برملا كردن همهی واقعیت به آنجا میكشد كه فقط ابتذال روزمره تحلیل شود . تصمیم به دیدن هر آنچه در انسان هست منجر به این میشود كه همهی انسانها را به صورت موجوداتی ببینیم كه به قول هدایت : همهی آنها یك دهن بودند كه یك مشت روده به دنبال آن آویخته و منتهی به آلت تناسلیشان میشد …
۹- توجه فراوان به اینكه تسلیم خرافات نشویم ، حالت افراطیاش عبارت از این است كه هر گونه ایمان و اعتقادی را خرافات بشماریم . آزادی تنها برای اینكه یك احساس خود به خودی درونی است انكار میشود .
۱۰- با اینكه اكثر منتقدان در آثار زولا تمایل شدیدی به بیپردگی و غیر اخلاقی بودن كشف میكردند ، خود او روی اخلاقی بودن كارهایش تاكید داشت .
۱۱- برای اولین بار ، ناتورالیست زبان محاوره را نخست در رمان و بعد در تئاتر وارد ادبیات میكند . نویسندگان ناتورالیست می كوشند در نقل مكالمهی هر كسی ، همان جملات و تعبیراتی را بهكار ببرند كه خود او ، به كار میبرد و این یكی از مهمترین جنبههای واقعگرایی آنهاست .
۱۲- در پایان لازم است به این نكته اشارهای داشته باشیم كه اشتباه زولا و اعتماد شدید او به علوم تجربی در واقع اشتباه قرن او بود . قرن نوزدهم از این بابت قرنی عجیب بود . مردم آن زمان ماشین بخار و چراغ گاز را آخرین كشف بشر میشمردند .
۱۳- رمان باید پستیها و دوروییهای مزورانهی زندگی اجتماعی را كه بر اساس معایب و خودخواهیها بنا شده است نشان دهد . اهمیت و زیبایی رمان بسته به این است كه بیشتر به زشتی و بیارزشی دنیا وفادار بماند.
جلوههای ناتورالیسم در آثار چوبك
در حقیقت آنچه كه در اواخر قرن نوزدهم به عنوان نهضت ادبی ناتورالیسم در اروپا پدید میآید، محصول ناتورالیسم فلسفی است.
اگوست كنت درنیمه اول قرن نوزدهم، روش عملی را برای مطالعه انسان به كار بست و بلافاصله بعد از او نیز هیپولیت تن این روش را در هنر و ادبیات تعمیم داد. با این حال امیل زولا، نویسنده فرانسوی، به طور جدّی به این مقوله پرداخت. او با نگارش مقاله «رمان تجربی» در سال 1880، اصول و نظریات خود را در مورد ناتورالیسم بیان كرد و هم اكنون از او به عنوان نظریهپرداز و حتی بنیانگذار این مكتب ادبی یاد میشود.
امیل زولا در این مقاله اظهار داشت كه رماننویس باید كاملاً بیطرفانه و بدون دخالت احساسات خود پدیدههای معینی را مشاهده كند و از آنها نتایجی قطعی به دست آورد؛ و او باید در این زمینه به قوانینی چون وراثت توجه داشته باشد. بدین ترتیب بر اساس نظریههای امیل زولا، سرنوشت انسان تحت تأثیر دو عامل محیط و وراثت قرار میگیرد.
پس از سال 1850، دو رماننویس رئالیست به نامهای شانفلوری و لویی دورانتی به نكاتی در باب مكتب ناتورالیسم اشاره كردند. این دو نویسنده، رئالیسم را «عكسالعمل «روحیات مردانه» در برابر رؤیابافان قایقنشین3» معرفی كردند و اظهار داشتند كه رئالیسم از زیباسازی متنفّر است و جنبههای اجتماعی انسان را در نظر میگیرد و به جای پرداختن به وقایع تاریخی، مطالعه عصر كنونی را ترجیح میدهد. این دو رماننویس در آثار خود افراد كوچك و ضعیف جامعه را به تصویر كشیدند و مسائل را آنچنان كه بودند، نشان دادند.
شانفلوری، رئالیسم را یك دوره گذرا میداند كه باید سپری شود و جای خود را به «مطالعه صبورانه بینوایان» بدهد. به همین دلیل است كه وقتی زولا نظریات خود را در باب ناتورالیسم اظهار میدارد، مورد حمایت و تحسین شانفلوری و دورانتی قرار میگیرد.
نكته قابل یادآوری این است كه آنچه در آثار نویسندگان ناتورالیست با نوعی ناامیدی طنزآلود و «طنز سیاه» ناشی از جبر زمانه شكل میگیرد، تأثیری است كه فلسفه شوپنهاور بر این طیف از نویسندگان باقی گذاشته است.
زولا در نظریههای خود،خواهان وارد شدن علوم طبیعی به ادبیات است. زیرا قرن نوزدهم را در درجه اول قرن علم میداند، بنابراین او تحت تأثیر آثار علمی روزگارش، سعی میكند با مشاهده و پرداختن به جزییات، قوانین روش علمی را كه «كلود برنار» پیروی از آنها را در آثار خود ادعا میكرد، دنبال كند. كلود برنار ادعا كرده بود كه همان قوانین علمی كه در مورد اجسام بیجان به كار میرود باید در مورد اجسام زنده نیز قابل تطبیق باشد. بر این اساس، زولا گام را فراتر نهاد و ادعا كرد كه همین قوانین علمی باید با «زندگی عاطفی و ذهنی» انسانها نیز تطبیق داده شود. 4
زولا عقاید خود را در مورد ناتورالیسم و رمان ناتورالیستی چنین بیان میكند: «رمان عبارت از گزارشنامه تجارب و آزمایشها است.»
به این ترتیب معتقد است كه نویسنده باید تخیل را به كلی كنار بگذارد. زیرا «همانطور كه سابقاً میگفتند فلان نویسنده دارای تخیل قوی است، من میخواهم از این پس بگویید كه دارای حس واقعبینی است. چنین تعریفی درباره نویسنده، بزرگتر و درستتر خواهد بود. موهبت دیدن خیلی كمتر از موهبت آفریدن، در اشخاص مختلف وجه مشترك دارد. 5»
زولا در جای دیگر، رمان ناتورالیستی را آزمایشی میداند كه رماننویس باید با استفاده از تجارب خود، روی افراد بشر انجام دهد.
اگر خوب تأمل شود، مشاهده میكنیم كه آنچه زولا اظهار میدارد، وجود جبری است حاكم بر همه موجودات، و دنیای ذهن و اخلاق انسان نیز باید به صورت مادی و ماشینی فرض شود كه كاملاً مقهور جبر زمان است.
مشخصات آثار ناتورالیستی
برای اینكه ویژگیهای این آثار را بیان كنیم، سعی كردیم كه به جای توضیح كلی درباره این ویژگیها، آنها را به صورت فهرستوار بیان كنیم، تا خواننده در ذهن خود، با ترتیبی منطقی بتواند این مشخصات را دنبال كند:
1ـ توجه به علم فیزیولوژی: ناتورالیستها معتقد بودند كه برای پی بردن به مشخصات روحی و اخلاقی یك شخصیت لازم نیست مستقیماً به بیان ویژگیهای اخلاقی فرد پرداخت بلكه آنها سعی میكردند با ارائه مشخصاتی از وضعیت مزاجی شخصیتهای داستان، نتیجهگیری در مورد تشخیص حالات روحی و یا خصوصیات اخلاقی قهرمانان را به عهده خواننده بگذارند. زیرا همانطور كه گفتیم آنها رماننویس را در وهله اول یك آزمایشگر تجربی میدانستند كه میخواهد با فرموله كردن یك سلسله قوانین و تطبیق آن بر ذهن و روح شخصیتهای داستان، به نتایج مورد نظر خود دست یابد.
2ـ مسئله وراثت: ناتورالیستها بر امر وراثت تأكید زیادی داشتند و معتقد بودند كه ویژگیهای جسمی و روحی هر فرد از پدرو مادرش به او به ارث رسیده است. و همانطور كه قبلاً نیز اشاره كردیم آنها معتقد بودند كه سرنوشت انسان را وراثت و محیط رقم میزند و انسان مقهور این دو عامل است.3ـ مخالفت با قراردادهای اخلاقی و مذهبی: به اعتقاد ناتورالیستها، انسان جزیی از نظام مادی طبیعت محسوب میشود كه هیچ ارتباطی با عالم غیرمادی كه در مذهب یا اعتقادات اساطیری مطرح میشود، ندارد.4ـ سخن گفتن از زشتیها و فجایع: آثار ناتورالیستی صحنههایی را توصیف میكنند كه تا قبل از آن، به دلیل عرف حاكم بر جامعه و به خاطر مسائل اخلاقی، در پرده بیان میشدند. ولی نویسنده ناتورالیست چیزی را تحت عنوان عفت قلم رعایت نمیكند، و هر آنچه را كه برای تشریح جزییات یك واقعیت از زندگی لازم بداند، به تصویر میكشد.
5ـ مطرح شدن عشق به عنوان یك نیاز جسمانی، و جنسیت به عنوان یك تجربه مشروع.6ـ به تصویر كشیدن پلیدی، پریشانی، بیعدالتی و فقر و فلاكت موجود در جامعه: دیدگاه افراطی ناتورالیستها كه تلاش میكردند وقایع را به صورت رئالیستی به تصویر بكشند و در مقابل،آنچه كه در آثار قبل از ایشان به صورت رمانتیك و ایدهآلیستی وجود داشت، باعث شد كه آنها در آثار خود چیزی جز زشتیها و فلاكتها را نبینند و در نوشتههای ایشان جایی برای زیباییهای عشق و محبت وجود نداشته باشد. همین امر، كار را به جایی میرساند كه آنها دیدگاهی داشته باشند كه در انسان جز زشتی و پستی نبینند و جنبه متعالی روح او را نادیده بگیرند. در نتیجه، انسان در چنین دیدگاهی، تعریفی چون گفته صادق هدایت پیدا میكند: «همه آنها یك دهن بودند كه یك مشت روده به دنبال آن آویخته و منتهی به آلت تناسلیشان میشد.»
7ـ عدم تسلیم در برابر خرافات: كه این امر نیز مانند مورد قبل حالت افراطی به خود میگیرد و ناتورالیستها هر گونه ایمان و اعتقاد و مذهبی را از گونه خرافات تلقی میكنند.
8ـ نفی آزادی و طرد آن: زیرا ناتورالیستها انسان و سرنوشت او را مقهور محیط و وراثت میدانستند و معتقد بودند كه انسان در مسیر جبر تاریخی قرار گرفته كه همه عوامل، از جمله اجتماع، وراثت و تكامل زیستشناسی، او را به سوی یك سرنوشت محتوم به پیش میراند.
9ـ در آثار ناتورالیستی، انسانها زیر فرمان شرایط جسمانی خود، و به قول زولا، «زیر فرمان اعصاب و خونشان» قرار دارند.
همانطور كه نیچه در این باره میگوید: «یكی از كشفهای مهم این قرن این است كه انسان عبارت از ضمیر نیست بلكه یك سیستم عصبی است.»
در چنین شرایطی، آنچه اصل قرار میگیرد، جسم و شرایط جسمانی است و روح در فرع قرار میگیرد. «یعنی تظاهرات روحی، نتیجهای از شرایط جسمانی7» میشود.
10ـ زبان محاوره: ناتورالیستها معتقدند كه جملات باید طبیعی و متناسب با شخصیت رمان یا بازیگر تئاتر انتخاب شود. ایشان از به كار بردن جملههای فهیم و مطنطن كه بهخصوص در تئاتر رواج داشت انتقاد میكنند و در آثار خود، مكالمه هر شخص را از جملات و تعبیراتی انتخاب میكنند كه خود آن فرد بدان سخن میگوید. بدینسان، شخصیتهای رمان و تئاتر میتوانند با حرف زدن و ادای خاص جملات، جلوهای از شخصیت خود را به طور غیر مستقیم به خواننده بشناسانند. و همین امر، نویسنده را از خیلی از توضیحات راجع به شخصیت داستان بینیاز میكند.
ناتورالیستها زبان محاوره را ابتدا در رمان و بعد در تئاتر وارد كردند. این كاربرد خاص از زبان محاوره، چنان مورد استقبال نویسندگان قرار گرفت، كه حتی پس از محو شدن مكتب ناتورالیسم، این كاربرد زبانی، روز به روز در میان نویسندگان تقویت شد و استفاده فراوان از آن، تاكنون باقی مانده است.11ـ شرح جزئیات حوادث و وقایع
12ـ نویسندگان ناتورالیست معمولاً شخصیتهایی را برای داستانهای خود انتخاب میكنند كه انگیزههای حیوانی چون حرص، شهوت جنسی و خوی حیوانی، در آنها قویتر باشد.
13ـ آثار ناتورالیستی معمولاً دارای پایانی غمانگیز هستند. البته پایان غمانگیز این آثار با پایان غمانگیز تراژدی متفاوت است. زیرا به خلاف تراژدی، كه قهرمان مقهور خدایان یا دشمنانی قوی میشود، در آثار ناتورالیستی، فرد تحت تأثیر جبر تاریخی و اجتماعی، تجزیه و هلاك میشود.
صادق چوبك
صادق چوبك درتیرماه سال 1295 در بوشهر متولد شد. او دیپلم خود را از كالج آمریكایی تهران گرفت و بعد از آن به استخدام وزارت فرهنگ و در نهایت شركت نفت درآمد.
در حقیقت چوبك، گلستان و آل احمد ادامهدهندگان راهی بودند كه جمالزاده، هدایت و علوی درجهت نوآوری در ادبیات ایران آغاز كرده بودند. ایشان توانستند داستان كوتاه را به یكی از شاخههای اصلی ادبیات معاصر ایران تبدیل كنند.
چوبك تحت تأثیر ادبیات رئالیستی آمریكا، به نثر و ساختمان داستان توجه خاصی داشت؛ و همینطور «عین نمایی» او رنگی ناتورالیستی داشت.
در یك تقسیمبندی كلی، میتوان آثار چوبك را به دو گروه تقسیم نمود:
الف) تألیفات:
1ـ مجموعه داستان «خیمهشببازی» (شامل یازده داستان و طرح به نامهای: «نفتی»، «گلهای گوشتی»، «عدل»، «زیر چراغ قرمز»، «آخر شب»، «مردی در قفس»، «پیراهن زرشكی»، «مسیو الیاس»، «اسائه ادب»، «بعدازظهر آخر پاییز» و «یحیی»)
2ـ مجموعه داستان «انتری كه لوطیش مرده بود» (شامل سه داستان «چرا دریا طوفانی شده بود»، «قفس» و «انتری كه لوطیش مرده بود» و یك نمایشنامه با عنوان «توپ لاستیكی»).
3ـ مجموعه داستان «روز اول قبر» (شامل نه داستان و طرح و با نامهای: «گوركنها»، «چشم شیشهای»، «دسته گل»، «یك چیز خاكستری»، «پاچه خیزك»، «روز اول قبر»، «همراه»، «عروسك فروشی»، «یك شب بیخوابی» و نمایشنامه «هفت خط»).
4ـ مجموعه داستان «چراغ آخر» (شامل ده داستان و طرح «چراغ آخر»، «دزد قالپاق»، «كفترباز»، «عمر كشون»، «بچه گربهای كه چشمانش باز نشده بود»، «اسب چوبی»، «آتما، سگ من»، شعر آزاد «رهاورد»، «پریزاد و پریمان» و «دوست
5ـ رمان «تنگسیر».
6ـ رمان «سنگ صبور».
ب) ترجمهها
1ـ «آدمك چوبی» ترجمه «پینوكیو» اثر كارلو كالودی.
2ـ «آلیس در سرزمین عجایب» اثر لوئیس كارل
3ـ «مهپاره» (از متن انگلیسی
4ـ شعر «غراب» (كلاغ) اثر ادگار آلن پو.
از مهمترین عوامل شهرت چوبك در داستاننویسی «نگاه بیطرفانه و بیرحم چوبك به فساد و زشتی7» است كه داستان را از قالب نگرش احساساتی و مواعظ اخلاقی بیرون آورد.
صادق چوبك با نقب زدن به اعماق جامعهای فاسد و اسیر خرافات، زشتیهای آن را به طرزی مبالغهآمیز به تصویر میكشد. آثار چوبك پر است از زشتیها و فساد و زندگی نكبتبار افراد پست جامعه، كه تا قبل از او در آثار نویسنده ایرانی دیگر سراغ نداریم( جز صادق هدایت در «علویه خانم»). در آثار چوبك مرگ، هراس و فساد، از واقعیتهای عادی و روزمره اجتماع تلقی میشود، و هیچ جایی برای عشق و محبت و زیبایی وجود ندارد.
در دهه بیست شاهد رشد آثار مردمگرایانه در بین روشنفكران جامعه ایرانی هستیم كه هر كدام سعی كردهاند به نحوی با پردهبرداری از تیرهروزیهای مردم ستمدیده، لزوم رسیدگی به این مشكلات را كه افراد ضعیف جامعه را زیر چرخهای سیاستگزاریهای خاص خود له كرده و كسی به آنها توجه نمیكند و بوی تعفّنی را كه از اجساد و افكار این قشر مصیبتزده در همه جا حس میشود، گوشزد كنند. اما هیچ كدام از این نویسندگانی در چنین عرصهای موفقیت چوبك را به دست نمیآورند و «چوبك نخستین نویسنده نسل خود بود كه موفق به ارائه طرحی هنرمندانه از این زندگیها شد. اما او نیز با توصیف ناتورالیستی از فقر، بندگی و خفّت ناشی از آن را توجیه میكند. چوبك تا حد دست دادن توصیفهای دقیق از زندگی نابسامان موفّق است، اما آنگاه كه میكوشد با كاوش در گذشته و ذهنیت شخصیتهای آثارش به تحلیل زندگی بپردازد، محدودیت جهانبینی خود را به نمایش میگذارد. داستانهای چوبك در دنیای بیرحمی میگذرند كه آدمهایش ترسخورده، و از خود بیگانهاند. اینان كه حتی نمیتوانند تمایلات غریزی خود را بیان كنند، ستمدیدگانی هستند كه یكدیگر را مورد ستم و آزار قرار میدهند.»اما چوبك به دلیل داشتن جهانبینی فرویدی، به علل اصلی ستم اجتماعی توجهی نمیكند. او با اینكه طرفدار ستمدیدگان است ولی با توصیف طبیعت افراد، «نكبتزدگی آدمها را ازلی و ابدی میپندارد. 9»چوبك در توصیف عینی از واقعیت، بسیار موفق است. او با بینش ناتورالیستی خود، به توصیف جزء به جزء از پدیدههای مختلف زندگی میپردازد و سعی میكند كه با این توصیف دقیق و عینی، واقعیت زندگی را آنگونه كه هست ببیند؛ ولی در عین حال، همین بینش ناتورالیستی دید او را محدود میكند. بهطوریكه او، واقعیت زندگی را تنها در بدیها و پستیها و زشتیها جستوجو میكند.شخصیتهای داستانهای چوبك افرادی پست و بی اراده و اسیر سرنوشتاند، كه برای تغییر این سرنوشت خود هیچ تلاشی نمیكنند؛ و كلاً افرادی بیاراده و بیهدفاند كه تنها به مسائل پست زندگی گرایش دارند، و گویی در این زندگی، هیچ هدفی فراتر از ارضای غرایز جنسی خود ـ كه كاملاً اسیر و پای بست آن هستندـ وجود ندارد. این افراد، هیچ آرزو و اشتیاقی برای خارج شدن از گنداب زندگی خود ندارند، و قدرت محیط و غرایز، ایشان را به سوی سرنوشتی محتوم پیش میراند.
«چوبك با توصیف زندگی آدمهایی كه طعمه فقر، بیفرهنگی و تعصب میشوند، به وضع موجود اعتراض میكند. اما از آنجا كه به تكامل جامعه بشری باور ندارند، منادی تغییرناپذیری وضع موجود میشود. ناتورالیستها غیرانسانی بودن اوضاع را یادآوری میكنند، اما میگویند: كاری نمیشود كرد. همین است كه هست. زیرا تقدیر و خواستهای طبیعی و بیولوژیك انسانها چنین میخواهند. پس، فساد ناشی از انسان است نه از مناسبات اجتماعی.
نتیجه این بینش، بیزاری و نومیدی نویسنده بشردوست از زندگی و بشریت است. از این رو، توصیف مرگ ـ در اشكال گوناگون ـ جای برجستهای را در داستانهای چوبك اشغال میكند.10»بررسی ویژگیهای ناتورالیستی آثار چوبك
در این قسمت به بررسی و انطباق ویژگیهای آثار ناتورالیستی با آثار چوبك پرداختهایم و برای هر كدام از این ویژگیها، شاهدی از آثار او نقل كردهایم. تذكر این نكته نیز ضروری است كه در تقسیمبندی سیزدهگانهای كه از ویژگیهای آثار ناتورالیستی بیان شد، گاه یك ویژگی تنها از لحاظ قالب الفاظ با ویژگی دیگر تفاوت دارد و در اصل و ریشه كه بدان بپردازیم، خواهیم دید كه هر دو ویژگی حتی میتوانستند تحت یك عنوان و شماره ذكر شوند و این مسئله، در شواهدی كه از آثار مختلف چوبك آوردهایم، كاملاً مشهود است. هدف ما از این تقسیمبندی جزیی، تنها ملموستر شدن جزئیات ویژگیها برای خواننده بوده. واضح است كه پس از جا افتادن منظورمان از این ویژگیها، حتی خواننده میتواند آنها را در عناوین كمتری خلاصه كند.
1-توجه به علم فیزیولوژی
در توضیح این عنوان گفتیم كه نویسنده به جای اشاره مستقیم به ویژگی اخلاقی یا حالت روحی شخصیت داستان، سعی میكند حالات او را توصیف نماید؛ و بدین ترتیب خواننده میتواند با مشخصات ارائه شده، حالت شخصیت را دریابد. این امر به تصویرسازی ذهنی خواننده كمك بیشتری میكند و او خود را بیشتر درگیر فهم ماجرا میكند.
برای مثال، چوبك وقتی میخواهد حالت ترس و وحشت شخصیت داستان را در مواجهه با مرگ بیان كند، مستقیماً به بیان واژه ترس از مرگ نمیپردازد بلكه همانند رمان «تنگسیر»، به توصیف این حالت میپردازد و به خواننده اثر اجازه میدهد كه موقعیت فرد را ملموستر و واقعیتر بشناسد:«آرامش احمد پشت كریم را لرزاند. كریم جلو خودش آدمی را دید كه هیچ وقت او را با آن سر و ریخت ندیده بود. او صبح پس از ناشتایی تریاكش را كشیده بود و كیفور بود. ناگهان ته حلقش تلخ شد و تو شكمش پیچ افتاد. از آنچه گفته بود پشیمان بود. سرش به دوران افتاد. دندانهایش از هم باز بود و بی آنكه لبهایش تكان بخورد، ته گلویش باز و بسته میشد و زبان كوچكهاش میلرزید. چهره كبود و چشمان داغ محمد، دگرگونش ساخته بود. انگار میخواست سقف بازار رو سرش خراب شود.11»«شیخ میخواست چیزی بگوید اما زبانش تو دهنش نمیگشت و صدا تو گلویش گیر كرده بود. مثل اینكه تو خواب بختك روش افتاده بود و هر چه میخواست داد بزند نمیتوانست و توانایی هیچ كاری را نداشت و خون تو رگهایش خشك شده بود. صدای حرفهای خودش تو كلهاش ولو شده بود و پیچ و تاب میخورد و چیزی به زبانش نمیآمد و صداها رو پرده گوشش فشار میآورد كه بیرون بپرند و سرش منگ شده بود و محمد حرف میخواست و جواب میخواست و او حرف نداشت.12»
یا در جاهای دیگر، در توصیفاتی از حالات شخصیتها، به این موارد برمیخوریم:«اما هر دو زنده بودند و سیدحسن خان همه چیز را میدید. اما حال اینكه حتی پلك چشمانش را از روی اراده به هم بزند نداشت. گاهی كه پلكهایش میافتاد و چشمانش مردهوار نیمه باز و بیحالت میماند، توانایی بالا كشیدن آنها را نداشت. مغزش باد كرده بود و از داخل به دیوار جمجمهاش فشار میآورد. بدنش مورمور میكرد. قدرت هر كار و هر خیال ازش سلب شده بود.13»رو پاهاش بند نبود. روی زمین میجهید. دنیایش زیور بود و چشمش به در كوچه سیاه چركین خانه او دوخته بود و آنجا بهشتش بود.14»
«كهزاد دیگر آرزویی به جان نداشت. هیچ چیز نمیخواست. چشمها و بینیاش میسوخت. زیر بناگوشش سوزن سوزنی میشد. میخواست بخندد. میخواست بگرید. از هم باز شده بود. سبك شده بود. سرانجام نیشش وا شد و خنده شل و ول لوسی تو صورتش دوید.15»2ـ وراثت
در داستان كوتاه «پریزاد و پریمان» از مجموعه داستان «چراغ آخر» نیز گویی همان سرنوشتی كه دهگان بدان دچار شده بود، دوباره در زندگی «مهرك» (نوهاش) تكرار میشود. او همانند پدربزرگ خود فریب اهریمن را میخورد و با ازدواج كردن با «جهی»، دیوی كه خود را به هیئت انسان درآورده بود، زندگی او نیز اسیر پلیدی و دروغ و خیانت میشود. زن دیو سیرت كه بر اثر ازدواج با آدمیزاد كم كم صورت انسانی خود را از دست میدهد و ذات پلید و زشت او در چهرهاش نمایانتر میشود، تكرار همان سرنوشت موروثیای است كه از زندگی دهگان شروع شده بود و در زندگی «مهرك» نیز ادامه مییابد.پدر و مادر و سه تا خواهرهای قد و نیم قد جلال با لبخندهای خفه و لرزان تو حیاط منتظر آنها بودند. زن عكس آنها را تك تك، و همه با هم در پاریس دیده بود، اما آنها اینجا همهشان یكجور دیگر شده بودند. شكمهاشان باد كرده بود و رنگهاشان تاسیده و چرك بود. مثل اینكه جدشان ناخوش بوده و یك ناخوشی ارثی تو خانواده آنها مانده بود.16»
«دست كم بچهام را از این خراب شده میبرمش تا وقتی بزرگ شد اصلاً عكسی از این پدر و این قوم و خویشها و از این سرزمین تو سرش نباشد. هیچ وقت نمیخواهم بدونه باباش كی بوده. ترجیح میدم بدونه باباش یكی از آدمای تو كوچه بوده و هیچ پیوندی میانمان نبوده. فقط این پوست تاسیده و موهای سیاه فرفریش تا عمر داره مثل داغ ننگ همراشه.17»
3ـ مخالفت با قراردادهای اخلاقی و باورهای مذهبی
«یادت هست وقتی كه بچه بودی عمهات میگفت خدا تو آسمونه و هر كاری ما میكنیم او میبینه و تو هر چی تو آسمون خیره میشدی چیزی نمیدیدی؟ آخرش هم پیدا نكردی. آسمون از همون اولش همین جوری گود و تهی بود. (این تهی چه كلمه قشنگیه!) اگه بنا بود ته آن خدایی قایم شده باشد چه زشت و دردناك بود.18»
این زندگی كوتاه درخور دانش سرشار و معرفت بیكران ما نیست. به ما ستم شده. خوشا سنگ و آهن كه هزاران سال میزیند. خوشا غبار، كه زندگیاش از ما درازتر است. تف بر […]. این جهان را ما ساختیم و تو […] را در آسمانش نشاندیم و تاج گلی كه هر شاخهاش با خون هزاران دل آبیاری شده بر تارك شومت نهادیم و نسل اندر نسل به كرنشت پشت دو تا كردیم و رخ بر آستانت نمودیم و ستودیمت، و تو […] هر دم نهیب نیستی به گوشمان سر دادی و داس مرگ میانمان به درو انداختی. افسوس كه از افسون تو آگاهیم. هر گاه میدانستیم جای چنان افسون نبود. اما تو نیز كه ساخته و پرداخته خود مایی با ما میمیری. من و تو هر دو با هم به بوته نیستی خواهیم افتاد.19»«ای فریب مقدس! ای گول ارجمند به فریادم رس. همیشه تو پشت و پناه من بودهای. این تو بودی كه، سر تا سر زندگی، همواره مرا سرگرم و مشغول داشتهای. اینك بیا و دست گیرم. من نابود میشوم.20»در نمونههای فوق، ما با مخالفت با باورهای مذهبی مواجه بودیم. ولی در جایجای آثار چوبك، با توصیف صحنههایی مواجه هستیم كه تا پیش از آن بیان آنها در داستان، مخالف با قراردادهای اخلاقی محسوب میشود. مثلاً تصاویری كه از معاشقهها و رابطه زناشویی زن و مرد در داستان «اسب چوبی» و «چرا دریا طوفانی شده بود» ارائه شده، میتوان گفت كه نوعی مخالفت است با قراردادهای اخلاقی، كه تا آن زمان بر آثار نویسندگان حاكم بود.
4ـ سخن گفتن از زشتیها و فجایع
صحنههایی كه داستانها در آنها شكل میگیرند به نوعی تصویرسازی مبالغهآمیز از فجایع و پلیدیهاست. مثلاً داستان «زیر چراغ قرمز» در فاحشهخانهای اتفاق میافتد و زندگی پست و نكبتبار فواحش و افكار فاسد آنها به نمایش درمیآید. و یا در «سنگ صبور»، زنی گوهر نام، برای در آوردن خرج خود و پسر پنج سالهاش، مجبور است كه دایم صیغه این و آن شود. و یا افكار «بلقیس» و همینطور، تكگوییهای درونی «كاكل زری»، فجایعی را كه در محیط اطرافشان وجود دارد، بدون هیچ ملاحظهای به تصویر میكشد.در داستانهای چوبك، به دلیل «عین نمایی» صرف، حتی «دستشویی» رفتن افراد نیز توصیف میشود؛ و یا محیط آن، با دقت و وسواس، نمایش داده میشود. كه در اینجا ما از ذكر نمونههای آن پرهیز میكنیم، و فقط به یك نمونه ساده میپردازیم:
«وقتی شبی خلای خانه را دید، آنوقت فهمید به كجا آمده. چهارتا پله از كف حیاط میرفت پایین، تو گودال تاریكی كه یك پرده كرباسی بیرنگ نموك سنگینی از درش آویخته بود. ناگهان هرم تند گاز نمناك خفهكنندهای تو سرش خلید. تكه كاغذ نازكی را كه با خودش برده بود بیاختیار جلو دماغش گرفت. نور فانوس نفتی كه همراه داشت، از دور فتیله تكان نمیخورد و ذراتش مانند گلولههای ریز جیوه، دور و ور فتیله را گرفته بود، و همین نور ضعیف بود كه سوسكها و عنكبوتها و پشه كورهها را به جنب و جوش در آورده بود. از ته گودال صدایی تو گوشش خورد. بوی عطر «كانونی» كه به خودش زده بود با بوی آنجا قاتی شده بود. دردی تو نافش پیچ داد. دلش آشوب افتاد و اُق زد. بعد، هراسان فانوس را انداخت و فرار كرد.12»
5ـ مطرح شدن عشق به عنوان یك نیاز جسمانی، و جنسیت به عنوان یك تجربه مشروع یك نمونه از این ویژگی را میتوان در داستان «كفترباز» مشاهده كرد. «دایی شكری» جوانی بیست ساله و كفترباز است. او از تشكیل خانواده و كار كردن شانه خالی میكند و به قول خودش، خود را مرد كار و زندگی نمیداند و دلش به كفترها خوش است. ولی روزی از روزها كه به دنبال یكی از كفترها روی بامهای همسایهها میدود، نگاهش در نگاه زنی كه در پشت پنجره به نظاره او ایستاده بود گره میخورد و با همان نگاه اول عاشق میشود، و بدین ترتیب، عشق به عنوان یك نیاز جسمانی و غریزی در این داستان بروز میكند، كه حتی منكرترین افراد را نیز در دام خود اسیر میكند.در داستان «مردی در قفس» این ویژگی را در «راسو»، سگ سیدحسن خان، میتوان یافت، كه با شنیدن صدا و بوی سگهای جنس مخالف، غریزه طبیعیاش بیدار میشود و آن را به سوی همنوعان خود میكشد. هر چند مثال این ویژگی با مسامحه از بین شخصیتهای انسانی داستانهای چوبك انتخاب نشده، ولی باید این نكته را تأكید كرد كه در آثار چوبك، همه شخصیتها، حتی حیوانات مطرح شده در آنها، با اینكه مدتها با انسانها زندگی كرده و همچون «راسو» و یا «انتر»، به نوعی، خوی و خصلتهای انسانی را كسب كردهاند (به طوری كه در جای جای داستانها بر این نكته تأكید میشود) به نوعی با انگیزههای غریزی و نیاز جسمانی خود در گیرند، و از كنار این موارد نباید ساده گذشت.نمونههای دیگر آن را در داستانهای «نفتی» و «گلهای گوشتی» میتوان یافت. در این دو داستان، «عذرا» و «مراد»، هر یك به دنبال نیاز جسمانی خود، افكاری را در ذهن مرور میكنند كه بر این ویژگی صحه گذاشته میشود. اینك نمونهای از این دو داستان: «در همین سفر بود كه برای اولین بار در عمرش دست خشن و مردانه شوفر اتوبوس زیر بغل او را ـ نزدیك پستان ـ گرفت و سوارش كرد. آن شب را هیچ وقت از یاد نمیبرد و همیشه دقایق آن را به خاطر میآورد و از آن لذت میبرد. لذتی جنونآمیز و شهوانی.22»«آناً یكی از احتیاجات مراد مثل برق اعصابش را تكان داد. این بو را تا آنجا كه ریهاش جا داشت بالا كشید. دلش راضی نمیشد آن را بیرون بدهد. آنقدر آن بو را در سینه خود نگاه داشت تا سرفهاش گرفت. بوی عطر زن، مثل مرفین به تمام اعصابش جذب شد. عطرش بوی تریاك كباب شدهای كه با تنتور قاتی شده باشد، میداد. حس كرد كه مثل این است كه پك قایمی به وافور زده. كلهاش داغ شد و دم در، میل شدیدی درش بیدار شد. میلی كه معلوم نبود از كجا آمده و چه میخواهد.23»6ـ به تصویر كشیدن پلیدی، پریشانی، بیعدالتی و فقر و فلاكت موجود در جامعه نمونه این ویژگی را میتوان در داستان «بعد از ظهر آخر پاییز» در تداعی ذهنی «اصغر»، پسرك دانشآموز كلاس سوم مشاهده كرد؛ كه بیعدالتی اجتماعی را به زیبایی به تصویر میكشد. اصغر و فریدون، نماینده دو نوع زندگی از دو طبقه مختلف اجتماع هستند، كه با اینكه در یك كلاس درس میخوانند، ولی وضع زندگی و نوع تغذیه و تبعیضهایی كه معلمها و حتی مدیر مدرسه بین این دو فرد قائل میشود، بیعدالتی موجود در جامعه را بسیار ملموس به نمایش درآورده است.نمونه دیگر را میتوان در داستان «دزد قالپاق» یافت. این داستان كوتاه، تصویری است از بیعدالتی و فقر و فلاكتی كه گریبانگیر عدهای از افراد جامعه است. به طوری كه پسر بچه سیزدهسالهای را مجبور به دزدی كرده است. صحنهای كه در آن، صاحب ماشین، همراه پسر بچه خود، كه هم سن و سال دزد قالپاق است، بیعدالتی اجتماعی و تفاوت طبقاتی افراد را تصویر میكند.برای این ویژگی، نمونههای زیادی میتوان آورد. زیرا همانطور كه قبلاً نیز گفتیم، آثار چوبك به طبقات پایین نقب میزند و مردم پست اجتماع را تصویر میكند. مثلاً تصاویر فاحشهخانهها، مردهشوی خانهها و افرادی كه در این اماكن كار میكنند، همه و همه تصویرهایی هستند از پلیدیها و فلاكتهای موجود در جامعه.7ـ عدم تسلیم در برابر خرافات
«… اگه غش میكنی، اگه از ما بهترون آزارت میده، دواش پیش منه. پیه گرگ و فرج كفتار و مهره مار و مهرگیا و اسخون هدهد و پنجه كلاغ و سبیل پلنگ و خون خشیكده لاكپشت و زهره سمندر و عود هندی و مصطكی و مومیایی اصل و ببین و بترك، همه رو دارم. از مرحمت سید سادات، در پنج علم كیمیا و لیمیا و سیمیا و ریمیا و هیمیا فوت آبم. اینجوری نگام نكن كه مثه گداها كاسه چه كنم دس میگیرم و جلوت راه میافتم برای دو تا پول سیاه. این خودش جزو ریاضت ماس…چربزبانی سید و توانایی او در پشت هم اندازی و اینكه واقعاً نقال خوبی بود، او را افسون كرده بود. اما با اینهمه دلش میخواست میتوانست برود میان جمع و ریش او را به چنگ بگیرد و چند تا كشیده آبدار به گوشش بزند.24»
«این مردكه جلنبر باعث پخش میكروب خرافاته. ضررش از سیفلیس و جذام بیشتره. باید نابودش كرد. اینجور آدما را باید بیل و كلنگ دستشون داد و ازشون كار كشید. اگه كار كردن، باید بشون نون داد. اگه كار نكردن، باید اینقده گشنگی بشون داد تا بمیرن…25»
«این كار سودی نداره. باید ریشه رو از بین برد. یك خورشید جهانتاب لازمه كه اونقدر از بالا تو سر این مردم بتابه تا خرافات را تو لونه مغزشون بسوزونه…» 26
8ـ نفی آزادی و طرد آن
«حالت نوبت او بود كه میخواست مرا كیفر بدهد. من از او نهراسیدم و همانجا منتظر سرنوشت خود ایستادم. 27»
«به هر بازیچهای كه دست زدم همه دروغ بود. پنجاه سال راه زندگی را پیموده بودم، و اكنون در سراشیب آن بودم و هر آن ممكن بود مرگ از راه برسد و پرده این نمایش خندستان و هول انگیز را از پیش چشمانم پایین بكشد. 28»
«گاهی خیال میكرد كه بدبختیاش از همان روز شروع شد. اما میدید كه آن روز مجبور بوده و امروز هم مجبور است. 29»
9ـ انسان زیر فرمان شرایط جسمانی خود قرار دارد
«حالا دیگر كاری از دستم ساخته نبود. اگه هم بود شاید نمیكردم. من تشنه این قتل شده بودم. تمام وجودم متوجه آن بود. میخواستم در این زمینه هم تجربهای داشته باشم. میخواستم بكشم و نمیخواستم كسی بفهمد. حتی علی را گفتم چند روزی به خانهام نیاید. اگر اهل محل بو میبردند كه من سگم را با دست خودم كشتهام و او را تو خانهام چال كردهام دیگر نمیتوانستم تو این خانه و این محل زندگی كنم، و روزگارم سیاه میشد.30»
«این آدم ناقصالخلقه واخورده هم مثل تمام مردم، در مقابل احتیاجات طبیعی خودش زبون و بیچاره بود. او هم ناچار بود كه به تلافی و كفاره چند لقمه غذایی كه میخورد مدتها تو مستراح بد بو و دخمه مانند خانه خود بنشیند و بوی گند بالا بكشد.31»
10ـ زبان محاوره
«من تهنام. تهنای تهنا. یهئه! چقده ماهی تو حوضه. یك، دو، سه، چهار، پنج، شش، هف، هش، نه، ده، یازده، بیس، سی و ده، صدتان، هزارتان، دیبو از دهنش دود درمیاد،مثه تنوره حموم. دیبو تنوره كشید رف هوا. من شیشه عمرش زدم زمین. یهو دود شد. گرومبی خورد زمین و دود شد. مثه تنوره حموم.32»«خدا خودش رحم كنه. میخواد چكار كنه؟ خیلی وخت بود به اینا كاری نداشت. خدایا یه دسه شعم نذر امامزاده میكنم. معلوم نیس چه خیالی تو سرشه.33»
«كاكو سر علی واسه چی چی رشتاتو میریزی زیر پای بندگون خدا! خدا رو خوش مییاد؟24»موارد استفاده از زبان محاوره در آثار چوبك فراوان است؛ كه در اینجا به ذكر همین چند نمونه بسنده شد.11ـ شرح جزئیات حوادث و وقایع
«گاو نفس نفس میزد، و آنجایی كه پوزهاش یك وری روی زمین افتاده بود، شیار مرطوبی رو ماسهها پدید آورده بود. پوست تنش رنگ شیر بود و یك لوزی موی سیاه میان پیشانیاش بود و چهار دست و پایش،تا بالای سمش سیاه بود. منگوله دمش هم سیاه بود. شكمش با نفسهای تند، بالا و پایین میرفت. پوست پیشانیاش كه به درخت خورده بود، روی لوزی سیاه، دریده بود و خون ازش جاری بود و خون از تو گودی پیشانیاش تا رو پوزهاش دویده بود و چشمانش خفته بود. آن گوشش كه بالا بود، میپرید. دمش آرام و بیتكان رو زمین افتاده بود.35»
«یك چوخه سفید نازك بوشهری رو لباس تنش بود، و روی آن یك قطار فشنگ بسته بود و قطار را با دو بند سفید چپ و راست به شانههایش محكم و چسبان كرده بود. كارد و تبرش را تو بند قطارش زده بود و تفنگ «مارتین» را حمایل كرده بود. چوخه تا ساق پایش را گرفته بود و از زیر آن، پاهای سیاه سوخته پشمآلودش پیدا بود. پاهاش پتی بود. كلاه نمدی نخودی رنگی سرش بود و زلفهای سیاه پرپشتش پس گوش و گردنش چتر زده بود. جلد و جابك و تمیز بود. این سر و ریخت تنگسیرها و تفنگچیهای آنها بود.36»
«اندامش نقص نداشت. دستهایش كشیده و با پنجههای پهن كه مفصل بازوهایش زیر بغلش رسیده بود. اندامش كشیده، چون یك كشتی. میان باریك، موی خوابیده كه نزدیك به دم كم پشت و نزدیك گردن پرپشت و مواج بود. كله درشت، گوشها كوچك و تیز، چشم قهوهای با یك نگاه انسانی كه با آدم حرف میزد. رنگ مو زرد سیر كه دو وصله موی سیاه، مثل زین اسب رو پهلوهایش نقش بسته بود. زیر شكم و پاها زرد و سفید قاتی، پوزه سیاه و مرطوب، دم صاف و پایین افتاده، پاهای گرد و چرخی با ناخنهای سیاه و كوتاه. آرواره بالا كمی برآمده و روی آرواره پایین چفت شده. زیبا و با شخصیت و یك جانور دوست داشتنی.37»
12ـ شخصیتهایی كه انگیزههای حیوانی در آنها قویتر است
«قبرهای بسیاری كنده بودم و باز هم داشتم قبر میكندم. خودم را قبركنی میدیدم كه عمری كارم قبركنی بوده. آنهایی را كه در كابوسهایم میكشتم سگ نبودند. آدم بودند. آدمهای ندیده و نشناخته و زبون و زمینگیری بودند كه با كارد تنشان را قطعه قطعه میكردم. در كابوسهایم دیدم كه خودم بچه بزرگی دارم. یك پسر بیست و چند ساله، زیبا، رشید و دلنشین. دیدم او را سر بریدهام و تنش را تكه تكه كردهام و جلو آتما انداختهام بخورد.38»
«منی كه از همه جا رانده شده بودم و به نام یك آدم كجخو و بیمذهب و خدانشناس و دشمن آدمیزاد و متنفر از زن و بچه در محله خودم شناخته شده بودم و مردم روشان را تو كوچه از من برمیگرداندند و هیچ كس مرا لایق آن نمیدانست كه با من زندگی كند، حالا كه یك سگ بی آزار پیدا شده بود كه با من سر كند من حق نداشتم او را بكشم. مردم حق دارند. حال میفهمم كه من لیاقت آن را نداشتم كه سگ هم با من زندگی كند.39»
علاوه بر این مورد، از موارد دیگری نیز میتوان نام برد. مانند بلقیس در رمان «سنگ صبور»، كلثوم و سلطنت، دو مردهشوی داستان «پیراهن زرشكی» و …
13ـ پایان غمانگیز
در داستان «انتری كه لوطیش مرده بود» انتر بعد از مرگ لوطی آزادی را به دست میآورد و زنجیر خود را از میخ آزاد میكند و راه میافتد. ولی زنجیر همچون سرنوشتی محتوم همراه اوست. او برای رهایی تلاش میكند. ولی در دایرهای است كه در نهایت دست تقدیر او را به جای اول بازمیگرداند و لوطی مرده خود را بهترین پناهگاه مییابد. انتر با برگشتن به وضعیتی كه میخواست از آن بگریزد، گویی سرنوشت محتوم و عدم وجود آزادی را به خواننده القا میكند، و پیام میدهد كه تنها راه رهایی، مرگ است. انتر كه از تبردارها گریخته، به جسد لوطی پناه میآورد. ولی زنجیرش در درخت بلوط گیر میكند و هر قدر كه تلاش میكند، نمیتواند خود را از این سرنوشت (مرگ) نجات دهد.در داستان «نفتی» نیز در نهایت ناكامی جنسی عذرا پایانی غمانگیز برای داستان رقم میزند، كه او را مقهور سرنوشت نشان میدهد.
در داستان «آتما سگ من»، مرد ناامید و مالیخولیایی، در نهایت خود را هدف گلوله قرار میدهد.در داستان «آخر شب» مرگ یكی از دو مشتری كه وارد مشروب فروشی شدهاند، خیلی ساده و بیمقدمه صورت میگیرد. در داستان «پریزاد و پریمان»، «مهرك» در نهایت به سرنوشت شوم پدربزرگ خود دچار میشود و اسیر دیو و پلیدی میشود.
در داستان «چرا دریا طوفانی شده بود» آشوب دریا و طبیعت، گویی نزدیك شدن حادثهای ناگوار را به خواننده گوشزد میكنند. طوفانی كه بنا به عقیده عوام، در اثر انداختن بچه حرامزادهای به دریا به وجود آمده. و هر چه كهزاد برای رسیدن به عشق و خوشبختی تلاش میكند، بیوفایی همسر و مرگ بچه، عاقبت ناخوش داستان را رقم میزنند. یا نمونههای دیگر؛ كه برای جلوگیری از اطاله كلام، از نقل همه آنها خودداری میشود
پینوشتها:1ـ مكتبهای ادبی، ص 393 و 394.2ـ همان؛ ص 394.3ـ همان؛ ص 394.4ـ همان؛ ص 405.5ـ همان؛ ص 405 و 406.6ـ همان؛ ص 410.7ـ صد سال داستاننویسی در ایران؛ ص 241.8ـ همان؛ ص 242.9ـ همان؛ ص 243.10ـ همان؛ ص 244.11ـ تنگسیر؛ ص 138.12ـ همان؛ ص 146 و 147.13ـ خیمهشببازی (مردی در قفس)؛ ص 121.14ـ انتری كه لوطیش مرده بود (چرا دریا طوفانی شده بود)؛ ص 35 و 36.15ـ همان؛ ص 44.16ـ چراغ آخر (اسب چوبی)؛ ص 138 و 139.17ـ چراغ آخر (اسب چوبی)؛ ص 149.18ـ چراغ آخر، ص 16 و 17.19ـ چراغ آخر (آتما، سگ من)؛ ص 209 و 210.20ـ همان؛ ص 214.21ـ چراغ آخر (اسب چوبی)؛ ص 143.22ـ خیمهشببازی (نفتی) ص 17.23ـ خیمهشببازی (گلهای گوشتی) ص 30.24ـ چراغ آخر؛ ص 43 و 34.25ـ همان؛ ص 64.26ـ همان؛ ص 67.27ـ چراغ آخر (آتما سگ من)؛ ص 196.28ـ همان؛ ص 207.29ـ خیمهشببازی (زیر چراغ قرمز)، ص 71.30ـ چراغ آخر (آتما، سگ من)؛ ص 188 و 189.31ـ خیمهشببازی (مردی در قفس)، ص 112.32ـ سنگ صبور؛ ص 87 و 88.33ـ تنگسیر؛ ص 101.34ـ چراغ آخر؛ ص 18.35ـ تنگسیر؛ ص 67.36ـ همان؛ ص 122 و 123.37ـ چراغ آخر (آتما سنگ من)، ص 165.38ـ همان؛ ص 180.39ـ همان؛ ص 187.
منابع:1ـ مكتبهای ادبی: رضا سیدحسینی؛ مؤسسه انتشارات نگاه، تهران، 1381.2ـ صد سال داستاننویسی در ایران: حسن میرعابدینی؛ نشر چشمه؛ تهران، 1380.3ـ خیمهشببازی، صادق چوبك، انتشارات جاویدان؛ تهران، 1354.4ـ چراغ آخر، صادق چوبك؛ انتشارات جاویدان علمی؛ تهران، 1344.5ـ تنگسیر؛ صادق چوبك، انتشارات جاویدان؛ تهران، 1351.6ـ سنگ صبور، صادق چوبك؛ انتشارات جاویدان؛ تهران، 1355.7ـ انتری كه لوطیش مرده بود، صادق چوبك، سازمان كتابهای جیبی؛ تهران، 1344.8ـ مقاله «صادق چوبك در یك نگاه» حسن میرعابدینی، ماهنامه كلك؛ شماره، 145.