تحقیق نظر اسلام درباره سایر ادیان چیست (docx) 34 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 34 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
نظر اسلام درباره سایر ادیان چیست ؟
پرسش:نظر اسلام درباره سایر ادیان چیست؟ ودر تقابل اسلام و سایر ادیان چه برتری هایی وجود دارد؟لطفا از آیات و روایات دلیل نیاورید.
پاسخ:پاسخ سوال شما را می توان از دو زاویه تبیین نمود: یكی از منظر درون دینی و با نگاه به معارف اسلامی، دیگری از منظر برون دینی و بدون نگاه به معارف اسلامی.ولی چون شما خواسته اید که از منظر برون دینی به شما پاسخ دهیم از همین منظر پاسخ شما را می دهیم.در این منظر نمی توان برای برتری دین اسلام به آیات قرآنی و روایات اسلامی تمسك نمود، چون كه غیر مسلمان این ها را قبول ندارد، بلكه باید نخست حقّانیت اسلام را ثابت نمود.در قدم بعدی نوبت به این می رسد كه دین بر حق تنها یك دین است، نه بیشتر. نمی شود پذیرفت هم اسلام بر حق است و هم ادیان دیگر چون پلورالیسم دینی و تكثّر گرایی در دنیا مردود است..اگر در پی اثبات حقّانیت دین اسلام بر آییم، بحث به درازا می كشد كه در این فرصت اندك نمی توان به طور مبسوط و كافی آن را بیان نمود از این رو به صورت مختصر به آن پرداخته میشود.برای پی بردن به حقّانیت اسلام و برتری آن بر سایر ادیان، راه هایی وجود دارد كه یكی از آن ها بررسی ویژگی های اسلام در بُعد شناخت شناسی، جهان بینی، انسان شناسی، عقیده و مسائل اخلاقی و ارزشی است، سپس با معیار عقل و خِرَد ـ كه اولین داور و معیار پذیرفته شده است ـ اگر در این زمینه خواهان بررسی هستید، توجه شما را جلب میكنیم به كتاب های شهید مطهری و كتاب های شهید محمد باقر صدر (به ویژه كتاب فلسفتنا كه در فارسی به نام های "فلسفة ما"، جهان بینی ما" و "شناخت ما" ترجمه شده است). به عنوان نمونه ، شهید مطهری دربارة ویژگی های اسلام می نویسد: دیدگاه اسلام از نظر شناخت شناسی چنین است:1ـ بشر میتواند جهان و حقایق آن را بشناسد و خود مشوق آن است... .2ـ شناخت حقایق جهان از این راه ها ممكن است: طبیعت یا آیات آفاقی، انسان یا آیات انفسی، تاریخ یا سرگذشت اجتماعی اقوام و ملل و عقل... .3ـ ابزار شناخت عبارتند از: حواس، قوه تفكر و استدلال، تزكیه و تصفیه نفس و مطالعه آثار علمی دیگران.4ـ موضوعات شناخت عبارتند از: خدا، جهان طبیعت، انسان با جامعه و زمان.از نظر جهان بینی و انسان شناسی عبارت است از:1ـ جهان واقعیتش از خدا است. یعنی تمام واقعیتش انتساب به حق است.2ـ واقعیتش و نسبتش به حق یكی است.
3ـ این واقعیت متغیر و متحرك است.4ـ واقعیت های این جهان درجه تنزل یافته و مرتبه نازله واقعیات جهانی دیگر است كه جهان غیب نامیده میشود.ـ این جهان ماهیت "به سوی اویی" دارد؛ یعنی همان طور كه از اوست به سوی او هم هست... .6ـ جهان دارای نظام متقن علّی و معلولی و سببی و مسببی است. فیض الهی و قضا و قدر او به هر موجودی تنها از مسیر علل و اسباب خاص خود او جریان می یابد... .ـ جهان یك واقعیت هدایت شده است. تمام ذرات جهان در هر مرتبه ای كه هستند از نور هدایت برخوردارند.8ـ بعد از این جهان جهانی دیگر است... .9ـ روح انسان حقیقتی جاودانه است.10ـ انسان ها به حسب خلقت مساوی آفریده شده اند، تنها ملاك فضیلت، علم، جهاد و تقوا است.11ـ انسان ها به حسب اصل خلقت از یك سلسله استعدادهای فطری از جمله فطرت دینی و اخلاقی برخوردارند.12ـ به حكم این كه هر فردی بالفطره انسان متولد میشود. در هر انسانی استعداد توبه و بازگشت و پند پذیری هست... .13ـ انسان ها همواره در عمق جانشان یك تضاد درونی (تضاد بین عقل و هوای نفس) دارند و مختار و آزادند، لذا مسئولیت دارند.14ـ جهان زیر چتر اراده خداوند واحد است... .از نظر ایدئولوژی:ایدئولوژی اسلام همه جانبه،جامع و فراگیر است، در آن اجتهاد راه دارد، از سماحت و سهولت برخوردار است. زندگی گرا است(نه زندگی گریز)، اجتماعی است و مقررات اجتماعی دارد. در عین اجتماعی بودن، حقوق و آزادی فردی را محترم می شمارد... .با نگاه به این خصائصی كه از اسلام بیان شد. می گوییم: این معارف را می توان با معارف دیگر مكاتب و مذاهب مقایسه كرد. زیرا مقایسه یكی از مهمترین معیارهای ارزیابی است. می توان در وهله نخست مكاتب را بر دو قسم تقسیم نمود، مادی و الهی با بطلان مكاتب عادی، اعم از مكتب مادی میكانیك و دیالكتیك، بحث در مكاتب الهی متمركز میشود.مكاتب الهی هم بر دو قسم است: توحیدی و غیر توحیدی (شرك)، عقل سلیم توحید را می پذیرد، بنابراین بحث در ادیان توحیدی متمركز میشود. در بین ادیان و مكاتب الهی و توحیدی سه دین مطرح است، اسلام، مسیحیت و یهود. تبلور اسلام در قرآن، مسیحیت در انجیل و یهود در تورات است. با تأمّل در این سه كتاب به راحتی حقانیت و برتری قرآن بر دو گتاب دیگر را می توان دریافت نمود.كوتاه سخن این كه: با نگاه مقایسه ای بین اسلام و سایر ادیان و مكاتب می گوییم: دین اسلام برتری دارد،اوّل: دین های امروز، توحیدشان و تصویری كه از خدا ارائه می كنند، قابل خدشه است، بر خلاف اسلام.دوم: حقوق فردی انسان ها در دین های دیگر به صورتی كه در اسلام شمولیت دارد، لحاظ نشده و گاه نادیده گرفته شده است.سوم: در دیگر ادیان تعادل میان زندگی دنیوی و اخروی رعایت نشده است، بر خلاف اسلام.چهارم: رهنمود های دین های دیگر به جهاتی ایدئالیستی اند، مثلاً عدم خشونت بودایی ها و مسیحیان، در حالی كه دنیا پر است از خیر و شر و نیك و بد. از این رو جا به جا باید خشن یا نرم بود. این دستور اسلام است. هم قانون دارد و هم اخلاق؛ یعنی رهنمودش با واقعیت ها همخوان است.پنجم: اكثر دین ها عهده دار زندگی اجتماعی انسان ها نیستند، یا اگر هستند، تعادلی در آن ها دیده نمی شود و قوانین اجتماعی آنان سبب پایمال شدن حقوق انسانها می شود. این وضع در اسلام بهتر است.ششم: اكثر مذاهب با پیروان دیگر ادیان با خشونت برخورد می كنند، در اسلام این امر تعدیل شده است. تاریخ هم نشان داد. كه در همزیستی مسالمت آمیز، مسلمانان گوی سبقت را از همه ربوده اند.هفتم: تحریف در ادیان آسمانی تعالیم آنان را دچار خدشه كرده است، ولی (در اسلام و قرآن) تحریفی وجود ندارد.
حجاب از دیدگاه اسلام :
احياي ارزشهاي اصيل و بازگشت به اصول فراموش شده اسلامي شرط لازم براي حاکميت بخشيدن به شريعت مقدس اسلام در جامعه اسلامي ماست و نبايد فراموش کنيم که اسلام يک دين الهي و داراي راه و رسم کامل و جامع براي زندگي انسانها در همه جهات و ابعاد گوناگون بوده و يک روش علمي براي زندگي فردي و اجتماعي و مادي و معنوي انسان است ، بطوريکه در تمامي زمينهها الگوهاي لازم را دراختيار او قرار ميدهد. موضوع "پوشش زن" - يا به تعبير مصطلح "حجاب " - که در اين رساله به آن پردخته شده است ، يکي از همين ارزشهاي اصيل و مسائل روز و عميق و ريشهاي جوامع انساني و اسلامي بويژه جامعه اسلامي ايران است که در عين سادگي، دربرگيرنده عظيمترين و شگرفترين پيامدهاي ممکن از لحاظ اجتماعي، فرهنگي، عقيدتي، سياسي و اقتصادي در جامعه ميباشد، چراکه در فرهنگ اسلامي زن همچون گوهر گرانبهائي است که حفاظت و پاسداري از منزلت و کرامت و عفت او از اهم وظائف و تکاليف افراد جامعه بشمار آمده و در تعليمات اسلامي از نقش زنان و موقعيت و اثر آنان در جامعه به عنوان يکي از اساسيترين عوامل مصالح و مفاسد اجتماعي نام برده شده است . با هجوم عظيم فرهنگي در دو قرن اخير بر جوامع اسلامي، موضوع "پوشش و حجاب زن" جزء جنجالانگيزترين مسائل مطرح شده قرار گرفت ، که نتيجه آن حداقل ايجاد ترديد در ضرورت آن بوده است . انسان غافل از وحي و نبوت ، و ره گم کرده عصر حاضر، در تفسير و توضيح معناي "عدالت بين زن و مرد" عمدا" يا سهوا" دچار اشتباه و خطا شده و عدالت بين زن و مرد را در يکساني و تشابه حقوق آن دو جستجو ميکند، غافل - يا متغافل - از اينکه، احکام و حقوق مربوط به زن و مرد بسته به شرائط روحي و جسمي و توان و استعداد آنها با هم متفاوت ميباشد. امروزه استکبار جهاني با بهرهگيري از دستگاهها و پوشش گسترده تبليغاتي و بنام آزادي و احقاق حقوق زن او را جسما" و روحا" به بردگي گرفته، تا آنجا که طريق نوين بردهداري در عصر حاضر، زن را تا حد يک کالا تنزل داده و با شعار عدالت مابانه تساوي حقوق زن و مرد از همه حيث و هر جهت ، بزرگترين ظلم ممکن و تکاليف لايطاق را نسبت به زن روا داشته است . دراين ميان، قبل و بعد از انقلاب اسلامي ايران، زنان متعهد و کمال جوي مسلمان براي مبارزه با فرهنگ مهاجم زمان، بار ديگر، داوطلبانه به اين واجب الهي روي آوردند و از آنجا که اين اقبال با ساير آرمانها و اصول نهضت هماهنگي داشت ، بسرعت در ميان دانشگاهيان و تحصيلکردگان و ساير اقشار، توسعه يافته و حتي گاهي بصورت پرچم و نشانهاي عليه فرهنگ طاغوتي و غربي درآمده است . از سوي ديگر، مخالفان انقلاب و فرهنگ اسلامي نيز کماکان - همصدا و با خطگيري از استکبار جهاني با تمام قوا درصدد تخطئه مجموعه اصول و کليت احکام اسلامي برآمده، و بار ديگر پوشش زنان را به عنوان نشانه اسارت و عدم آزادي آنان تبليغ ميکنند. هدف از مطرح نمودن موضوع حجاب در اينجا، ارائه آن بعنوان يکي از اولين و اساسيترين راه حل بحران اخلاقي نسل حاضر، بعد از اثبات ضرورت و لزوم آن، از ديدگاه اسلام و اديان الهي ميباشد، که با عنايات خداوند متعال، و با راهنمائيها و ارشادات اساتيد معظم راهنما و مشاور و با استفاده از منابع و معارف اسلامي و علمي و ديني، طرح بحث در قالب سه بخش صورت پذيرفته است .
جامعه از ديدگاه اسلام (3)
تقسيمات و قطب بنديهاى اجتماعى
جامعه در عين اينكه از نوعى وحدت برخوردار است، در درون خود به گروهها و طبقات و اصناف مختلف و احيانا متضاد منقسم مىگردد و يا لااقل بعضى جامعهها چنيناند، و ممكن است جامعه در عين وحدت، در درون خود به قطبهاى متخالف و احيانا متضاد منقسم گردد.پس جامعه وحدتى دارد در عين كثرت، و كثرتى دارد در عين وحدت.به اصطلاح حكماى اسلامى، بر جامعهها نوعى وحدت در كثرت و كثرت در وحدت حكمفرماست.در فصلهاى پيش سخن از وحدت جامعه بود كه چه نوع وحدتى است، اكنون سخن از كثرت جامعه است كه چگونه كثرتى است.
در اينجا دو نظريه معروف وجود دارد: يكى نظريه مبتنى بر ماديت تاريخى و تضاد ديالكتيكى.بنابر اين نظريه - كه بعدها دربارهاش سخن خواهيم گفت - اين جهت تابع اصل مالكيت است.در جامعههايى كه مالكيتخصوصى وجود ندارد مانند جامعه اشتراكى اوليه و يا جامعههاى اشتراكى كه در آينده تاريخ تحقق خواهد يافت، اساسا جامعه يك قطبى است، و اما در جامعههايى كه بر آنها مالكيتخصوصى حكمفرماست لزوما دو قطبى است، پس جامعه يا يك قطبى است و يا دو قطبى، شق سوم ندارد.در جامعههاى دو قطبى، انسانها تقسيم مىشوند به انسانهاى استثمارگر و انسانهاى استثمار شده و جز دو اردو و دو گروه حاكم و محكوم گروهى وجود ندارد.ساير شؤون جامعه از فلسفه و اخلاق و مذهب و هنر نيز همين رنگ را پيدا مىكند، يعنى مثلا دو گونه فلسفه و اخلاق و مذهب و غيره بر جامعه حاكم است كه هر كدام رنگ طبقه اقتصادى خاص را دارد و اگر فرضا يك فلسفه و يا يك مذهب يا يك اخلاق حاكم باشد، باز هم رنگ يكى از دو طبقه را دارد كه احيانا بر طبقه ديگر تحميل شده است، اما فلسفه يا هنر يا مذهب يا اخلاق فوق طبقه اقتصادى و بىرنگ امكان وجود ندارد.
نظريه ديگر اين است كه تك قطبى يا چند قطبى بودن جامعه وابسته به اصل مالكيت نيست، علل و عوامل فرهنگى و اجتماعى و نژادى و ايدئولوژيكى نيز مىتواند منشا چندقطبى شدن جامعه گردد.مخصوصا علل فرهنگى و ايدئولوژيكى مىتواند نقش اساسى داشته باشد و جامعه را نه به دو قطب كه به چند قطب احيانا متضاد تجزيه نمايد، همچنانكه قادر است جامعه را به صورت تك قطبى درآورد بدون آنكه الزاما اصل مالكيت ملغى شده باشد.
اكنون ببينيم برداشت قرآن درباره كثرت جامعه چه برداشتى است؟آيا كثرت و اختلاف را مىپذيرد يا نمىپذيرد؟و اگر مىپذيرد ديدگاه قرآن از قطبى شدن جامعه ديدگاه دو قطبى است آنهم بر اساس مالكيت و استثمار يا به گونهاى ديگر است؟ به نظر مىرسد استخراج لغات اجتماعى قرآن و تعيين نقطه نظر قرآن در مفهوم اين لغات بهترين راه و لااقل راه خوبى باشد براى به دست آوردن نظر قرآن.
لغات اجتماعى قرآن دو گونه است: بعضى از لغات اجتماعى مربوط است به يك پديده اجتماعى، مثل: ملت، شريعت، شرعة، منهاج، سنت و امثال اينها.اين لغات از محل بحث ما خارج است.ولى يك عده لغات ديگر لغاتى است كه عنوان اجتماعى براى همه يا گروههايى از انسانها به شمار مىرود.اين لغات است كه وجهه نظر قرآن را مىتواند مشخص كند، مانند: قوم، امت، ناس، شعوب، قبائل، رسول، نبى، امام، ولى، مؤمن، كافر، منافق، مشرك، مذبذب، مهاجر، مجاهد، صديق، شهيد، متقى، صالح، مصلح، مفسد، آمر به معروف، ناهى از منكر، عالم، ناصح، ظالم، خليفه، ربانى، ربى، كاهن، رهبان، احبار، جبار، عالى، مستعلى، مستكبر، مستضعف، مسرف، مترف، طاغوت، ملا، ملوك، غنى، فقير، مملوك، مالك، حر، عبد، رب و...
البته لغاتى ديگر به ظاهر مشابه اينها هست مانند: مصلى، مخلص، صادق، منفق، مستغفر، تائب، عابد، حامد و امثال اينها، اما اين لغات صرفا به عنوان بيان يك سلسله «افعال» ذكر شده نه به عنوان يك سلسله گروهها.از اينرو در اين لغات احتمال اينكه بيانگر گروهها و تقسيمات و قطبهاى اجتماعى باشند نمىرود.
لازم است آياتى كه لغات دسته اول را ذكر كردهاند، خصوصا در آنچه مربوط به جهتگيريهاى اجتماعى است، مورد بررسى و مطالعه دقيق قرار گيرد تا روشن گردد كه [آيا]همه اينها را در دو گروه مىتوان جا داد و يا در گروههاى متعدد بايد جا داده شود، و اگر فرضا همه اينها در دو گروه جا داده مىشود، مشخص اصلى آن دو گروه چيست؟ مثلا آيا مىشود همه آنها را در دو گروه «مؤمن» و «كافر» كه مشتمل بر جهتگيرى اعتقادى است و يا در دو گروه «غنى» و «فقير» كه نمايانگر وضع اقتصادى است، جا داد؟و به عبارت ديگر، بايد ديد اين تقسيمات در نهايت امر به يك تقسيم اصلى برمىگردد و ساير تقسيمات همه فرعى و شاخهاى استيا نه؟و اگر به يك تقسيم برمىگردد آن تقسيم اصلى چيست؟ برخى مدعى هستند كه برداشت قرآن از جامعه برداشت دو قطبى است.از نظر قرآن جامعه در مرتبه اول و درجه اول، تقسيم مىشود به قطب مسلط و حاكم و بهرهكش، و قطب محكوم و بهره ده و به اسارت گرفته شده.قطب حاكم همان است كه قرآن از آنها به «مستكبرين» تعبير مىكند و قطب محكوم آنان هستند كه قرآن آنان را «مستضعفين» مىخواند.ساير تقسيمات از قبيل تقسيم به مؤمن و كافر يا موحد و مشرك يا صالح و فاسد جنبه فرعى دارد.يعنى استكبار و بهره كشى است كه به كفر، شرك، نفاق، و امثال اينها منجر مىشود و متقابلا استضعاف شدگى است كه در جهت ايمان، هجرت، جهاد، صلاح، اصلاح و امثال اينها مىكشاند.به عبارت ديگر، ريشه و خاستگاه چيزهايى كه قرآن آنها را انحراف اعتقادى يا اخلاقى يا عملى مىخواند، وضع خاصى از روابط اقتصادى استيعنى استثمارگرى، و ريشه و خاستگاه چيزهايى كه قرآن آنها را از نظر اعتقادى يا اخلاقى يا عملى تاييد و تاكيد مىكند، استثمار شدگى است.وجدان انسان طبعا و جبرا تابع وضع زندگى مادى اوست، بدون تغيير در وضع زندگى مادى امكان ندارد وضع روحى و نفسانى و اخلاقى مردمى تغيير كند، از اينرو قرآن مبارزات اجتماعى را در شكل مبارزه طبقاتى صحيح و بنيادى مىشمارد، يعنى براى مبارزه اجتماعى نسبت به مبارزه اعتقادى يا اخلاقى اولويت و اصالت قائل است.از نظر قرآن كافران، منافقان، مشركان، فاسدان، فاسقان ظالمان از ميان گروههايى برمىخيزند كه قرآن آنان را «مترف» ، «مسرف» ، «ملا» ، «ملوك» ، «مستكبر» و امثال اينها مىخواند.امكان ندارد اين گروهها از طبقه مقابل برخيزند، همچنانكه پيامبران، رسولان، امامان، صديقان، شهيدان، مجاهدان، مهاجران، مؤمنان از طبقه مستضعف برمىخيزند و امكان ندارد از طبقه مقابل برخيزند.پس استكبار و استضعاف است كه وجدان اجتماعى مىسازد، استكبار و استضعاف است كه جهتگيرى مىدهد، همه شؤون ديگر، «مظاهر» و «تجليات» استضعافگرى و استضعاف شدگى است.
قرآن نه تنها گروههاى نامبرده را مظاهر و جلوهگاههاى دو قطب اصلى مستكبر و مستضعف مىشمارد، به يك سلسله صفات و ملكات خوب از قبيل صداقت، عفاف، اخلاص، عبادت، بصيرت، رافت، رحمت، فتوت، خشوع، انفاق، ايثار، خشيت، فروتنى و به يك سلسله صفات بد از قبيل كذب، خيانت، فجور، ريا، هوا پرستى، كوردلى، قساوت، بخل، تكبر و غيره اشاره كرده است. دسته اول را يكجا صفات استضعاف شدگان و دسته دوم را صفات استضعافگران دانسته است.پس استضعافگرى و استضعاف شدگى نه تنها خاستگاه گروههاى مختلف و متضاد است، خاستگاه صفات و ملكات اخلاقى متضاد است.استضعافگرى و استضعاف شدگى اساس و پايه همه جهتگيريها و گرايشها و انتخابها و حتى همه آثار و تجليات فرهنگى و مدنى است.اخلاق، فلسفه، هنر، ادبيات، مذهب برخاسته از طبقه استضعافگر، نمايشگر جهتگيرى اجتماعى اوست، همه و همه در جهت توجيه وضع موجود و عامل توقف و ركود و انجماد است، بر خلاف اخلاق يا فلسفه يا ادبيات يا هنر يا مذهبى كه خاستگاهش طبقه مستضعف است كه آگاهى بخش، حركتزا و انقلابى است.قطب مستكبر به حكم استضعافگرى و تصاحب امتيازات اجتماعى، تاريك انديش، سنتگرا و عافيت طلب است، بر خلاف قطب مستضعف كه بصير(آگاه)، سنتشكن، انقلابى، پيشتاز و پرجوشش و جنبش است.
خلاصه به عقيده اين افراد، قرآن اين نظريه را كه آنچه انسان را مىسازد و گروهش را مشخص مىكند و به او جهت مىدهد و پايگاه فكرى و اخلاقى و مذهبى و ايدئولوژيكى او را تعيين مىكند، وضع معاش است، تاييد مىكند و مجموعا از آيات قرآن برمىآيد كه تعليمات خويش را بر اين پايه نهاده است، از اينرو وابسته بودن به يك قطب خاص، ملاك و معيار همه چيز است، با اين معيار مىتوان ادعاها را بازشناسى كرد، ادعاى مؤمن، مصلح، رهبر و حتى نبى يا امام بودن با اين محك بايد تاييد يا تكذيب شود.
اين نظريه، در حقيقت برداشتى مادى از انسان و جامعه است.بدون شك قرآن تكيه خاصى روى پايگاه اجتماعى افراد دارد، ولى آيا اين به اين معنى است كه قرآن همه تقسيمها و قطب بنديها را با اين ملاك توجيه مىكند؟!از نظر ما اين نوع برداشت از جامعه با برداشت اسلام از انسان و جهان و جامعه منطبق نيست و از يك مطالعه سطحى در مسائل قرآنى ناشى شده است .
مهدی از دیدگاه ادیان دیگرظهور مصلح در آخرالزمان اختصاص به دين مقدس اسلام و مذهب تشيع ندارد.بلكه در اديان ديگر نيز از اين موضوع سخن بسيار گفته شده است.در آيين هاي زرتشت، هندو، بودا، يهود و مسيح بشارت از موعود و نجات دهنده بشر آمده استو عقيده به منجي در همه اديان آسماني به صورت يك اصل مسلم و پذيرفته شده تجلي كرده استدر هر روزگاري و در ميان هر قومي و امتي و در هر سرزميني، و به زبان هر پيامبر، يا حكيم،يا بزرگي كه سخن از موعود رفته است، به تعبيرها و اصطلاحها، و نامهاي متعارف درميان همسان قوم و مردم بوده است،و منظور از همه آن تعبيرها و اشارتها و نامها، سرانجام، موعود آخرالزمان است. و آن موعود، مهدي است، مهدي موعود.در انجيل مرقس باب ۱۳ چنين آمده است:پس بر حذر باشيد و بيدار شده و دعا كنيد، زيرا كه نمي دانيد كه آن وقت كي مي شود.مثل كسي كه عازم شده خانه خود را واگذارد، و ملازمان خود را بر آن گماشته هر يكي را به شغلي خاص مقرر نمايد و دربان را امر فرمايد كه بيدار بماند.و بدين طور بيدار باشيد زيرا نمي دانيد كه صاحب خانه كي مي آيد در شام، بانگ خروس و يا صبح.مبادا ناگهان آمده شما را خفته يابد. در كيش هندو و نيز در كتب پورانا شرح مفصلي درباره دوران آخر عصر كالي يعني آخرالزمان آمده است. در آيين زرتشتي، سوشيانت، مزدكيان، به منزله كريشناي برهمنان، بوداي پنجم بودائيان، مسيح يهوديان، فارقليط عيسويان و مهدي مسلمانان است. در کتب مقدس هندوان آمده است که: در آخر زمان هنگاميکه تمامی دنيا پر از ظلم و فساد گشت شخصی بنام منصور ظهور می نمايد که بر تمامی دنيا مستولی می گردد. او نسبت به تمامی افراد اعم از با ايمان و ناايمان شناخت داشته و همگی آنها را بسوی خدا دعوت می نمايد. در کتب زرتشتيان در مورد مصلح جهانی اينطور آمده است: از سرزمين اعراب و از ميان فرزندان هاشمی مردی ظهور می کند که با ارتش بزرگ و گسترده خود ادامه دهنده دين جد خود گشته و زمين را از عدل و داد پر می کند. در کتاب تورات عنوان شده که خداوند برای اسماعيل خير و برکت فراوان قرار داده و نسل او را با ۱٢ شاهزاده افزون می نمايد که تبديل به ملت بزرگی خواهند شد. در زبور نيز مصلح جهانی بدينگونه معرفی شده است: خداوند مرد وارسته ای را بر می گزيند که بر جهان مستولی می گردد و آرامش و سکون را برای همگان به ارمغان خواهد آورد. نکته قابل توجه در اينجا آن است که پيروان مذاهب مختلف بر اين باورند که مصلح جهانی از ميان آنان خواهد بود؛ بعنوان نمونه طرفداران دين زرتشت معتقد هستند، مصلح جهانی مردی از سرزمين فارس خواهد بود. يهوديان نيز آن را از فرزندان بنی اسرائيل دانسته و مسيحيان آن را بر مسلک خود می دانند و مسلمانان بر اين باورند که مصلح جهانی از تبار هاشمی و از نسل نبی اکرم (ص) می باشد. با نگاهی دقيق تر به باورها و اعتقادات ديگر اديان به اين نکته می رسيم که اعتقادات آنان با آنچه مسلمانان از آن به عنوان مصاح جهانی ياد می کنند صدق می نمايد؛ چرا که در ميان اجداد حضرت مهدی (عج) شهربانو، همسر سيد ساجدين دختر يزدگرد سوم پادشاه عهد ساسانی ايران وجود دارد که گفتار دين زرتشت را کامل می نمايد و از آنجائيکه هاشميان و بنی اسرائيل هر دو از نسل حضرت ابراهيم (ع) هستند، پس گفتار يهوديان نيز میتواند صدق پيدا کند و از طرف ديگر می دانيم که مادر حضرت مهدی (عج) نرجس خاتون از شاهزادگان و نوه قيصر روم میباشند که بر دين مسيحيت بوده است.
تربيت از ديدگاه اسلام همان طور که مي دانيد انقلاب شکوهمند اسلامي ما يک هدف اساسي داشت و آن اين بود، که اسلام، تعاليم اسلامي، احکام اسلامي، اصول و دستورالعمل هاي اسلامي، حاکم بر اعمال و رفتار ما باشد و اگر بخواهيم اين مطلب را به صورت آموزشي مطرح کنيم، بايد بگوييم که هدف، اشاعه تربيت اسلامي در جامعه بود. يعني از آنچه قبل از انقلاب در جامعه، تا حدي جاري و متداول بود، ما را تحت تاثير آداب و رسوم خاص و هدفهاي تربيتي خاص از ديدگاه خود، سوق مي دهند. هدف امام امت بعد از پيروزي انقلاب اسلامي اين بود، که به تدريج مسو ولان آموزشي اعم از مراجع محترم تقليد، متکلمان، فيلسوفان اسلامي، مبلغان، آنهايي که در آموزش معارف اسلامي و در مراکز آموزشي هستند اقدام کنند و همچنين تشکيل حکومت اسلامي و تشکيل نهادهاي آموزشي و نهادهاي تربيتي همه يک هدف اساسي را دنبال مي کردند و آن پياده کردن تعليم و تربيت اسلامي مي باشد. شايد براي بعضي افراد مفهوم تربيت روشن نباشد و تربيت را باآموزش مهارتهاي خواندن و نوشتن يکسان تلقي کنند اين امر آن طور که بايد و شايد مهم تلقي نشود. ولي اين مساله درست نيست. آموزش الفبا، حساب، نوشتن و خواندن، حتي آموزش علوم، همه اينها با امر تربيت اختلاف دارند، به عبارت ديگر ممکن است کسي آموزش ببيند و در رشته اي اطلاعات لازم را هم کسب کند و اين اطلاعات را حفظ کرده باشد ولي درک درستي از آنها نداشته باشد، يا اين که اين اطلاعات توام با درک و تا اندازه اي فهم باشد، اين اطلاعات خودبه خود همراه با تربيت نيستند، يعني ممکن است آدمي در يک رشته اي مطلع باشد حتي در سطح عالي علمي مطالبي را درذهن داشته باشد اما از تربيت برخوردار نباشد. بسياري از دانشمندان و مطلعين، افرادي که در رشته هاي علمي کار کردند، از لحاظ فکري، اخلاقي و اجتماعي در سطح پايين قرار دارند. و تنها درس خواندن و بالا بردن سطح اطلاعات و معلومات موجب پرورش قوه استدلال نمي شود و فقط سطح محفوظات را بالا مي برند، اين محفوظات يا به صورت بهتر معلومات، خود به خود فرد را تربيت نمي کند و امر تربيت جدا از اين امر آموزش است و بايد توجه بيشتري به امر تربيت کرد. بعضي افراد مي پرسند تربيت چيست؟ وقتي به عنوان معلم به شاگرد مي گويند: من مي خواهم تو را تربيت کنم، اگر شاگرد بپرسد جناب معلم يا جناب استاد چه کار مي خواهيد در مورد من انجام دهيد؟ مي ببينيد که استاد يا معلم جواب روشني ندارد، همان طوري که پدر و مادر ناآگاه از تربيت هم، جواب روشني براي فرزندان خود ندارند. مي خواهيم بدانيم تربيت چيست؟ که اين همه مورد علاقه ماست. همه ما مي خواهيم که هم خودمان تربيت شده باشيم و هم فرزندانمان تربيت شده باشند، هم در جامعه، مسو ولان جامعه علاقه مند هستند که افراد جامعه تربيت شده باشند، اگر فرض کنيد اشخاص از کشورهاي خارج به ايران آمدند و مدتي در اين جا توقف کردند و به ادارات، رستورانها، مجامع عمومي، محافل علمي و حتي درجلسات سخنراني شرکت کردند، سپس مشاهدات خود را براي ديگران نقل کنند و اگر کسي ازاينها بپرسد، شما تربيت مردم ايران را چگونه ديده ايد؟ درمي يابيم، آنچه را اسلام در زمينه هاي مختلف براي ما مطرح ساخته، متاسفانه بر اعمال و رفتار ما حاکم نيست. بايد ديد که اين شخص ناظر، توصيه هايي که اسلام کرده، تعليماتي را که پيامبر اکرم (ص)و دستورالعملهايي که امامان معصوم(س) به ما داده اند، آيا در مناسبات و در موقعيتهاي مختلف، اين دستورالعملها و پيامها را مردم ما رعايت مي کنند؟ متاسفانه بايد گفت: اگر افراد به عنوان قاضي بي طرف، اعمال خود را ارزيابي کنند و رفتار خود را در همين محافل و موقعيتهاي مختلف تحت نظر قرار دهند، بايد اعتراف کرد که خير، اين اعمال تابع عادات و آنچه از گذشته به ما رسيده، تابع رويه هايي مي باشد که در طول زندگي اتخاذ شده است و گاهي تابع تلقيناتي است که به ما شده و گاهي به صورت تقليد از ديگران کارهايي انجام مي شود; آيا به واقع آنچه که انجام مي دهيم با موازين اسلامي سازگار است و وفق دارد، خواهيم ديد که متاسفانه اين گونه نيست، به دليل اين که : 1- درصدد روشن کردن ماهيت تربيت نبوده ايم، 2- توجه به تربيت اسلامي نکرده ايم 3- در مراکز آموزشي، که بايد مراکز رسمي تربيت باشند، کار معلمان و استادان در مراکز آموزشي انتقال چهار مطلب علمي از ذهن خود به ذهن شاگرد است، شاگرد، بايد اين نکات را حفظ و سپس در امتحان، محفوظات خود را ارائه دهد تا مورد ارزيابي قرا رگيرد و ارتقا پيدا کند. اگر اين مراکز آموزشي رسالت تربيتي بر عهده دارند، با توجه به آنچه که در کلاس درس مي گذرد، معلمي از طريق سخنراني چهار نکته به ذهن شاگرد منتقل مي کند، شاگرد هم گاهي خسته مي شود و گاهي گوش مي کند و گاهي هم ممکن است سو الي در ضمن شنيدن سخنان معلم، مطرح سازد، سپس مطلب بيان شده را به خاطر بسپارد، درموقع سو ال کردن معلم، محفوظات را ارائه کند. عبارت عربي، عبارت بسيار عالي و ارزنده اي است و نکته هاي دقيقي به ما مي آموزد. در اين عبارت آمده است: "من لم يود به الابوان يود به الزمان" کسي که پدر و مادر او را تربيت نکرده باشند، زمان او را تربيت مي کند. اگر دقت شود متوجه مي شويد که "تربيت زمان" يعني چه ؟ "تربيت پدر و مادر" يعني چه؟ اگر پدرو مادر به مسائل تربيتي آشنا باشند آگاهانه فرزندان خود را از لحاظ عقلاني، اجتماعي، اخلاقي و معنوي، عاطفي و از لحاظ بدني، مي توانند آموزش بدهند و تربيت کنند. اين فرزندان در زمينه هاي مختلف به صورت خاص عمل خواهند کرد. اما اگر چنين چيزهايي مطرح نباشد يعني پدر و مادر هم آشنا به جنبه هاي مختلف تربيت نباشند، مسائل داخلي خانواده، گرفتاريها، پخت و پز و فراهم کردن وسايل راحتي فرزندان، پدر به دليل اشتغال در خارج از خانه، مادر هم به خاطر اشتغال به کار منزل و بچه ها. پس تربيت کجاست؟ تربيت فکري و عقلاني يعني چه؟ در کدام قسمت تربيت معنوي و اخلاقي صورت گرفته است؟ کجا در مورد تربيت اجتماعي بحث شده است و ... همان طور که مشاهده مي شود تمام اعمال، براساس عادات و رويه هاي حساب نشده مي باشد. اکنون آن راهها، به معرض اجرا درمي آيند. بنابراين وقتي پدر و مادر، فرزندان را تربيت نکنند، در مراکز آموزشي بجز انتقال چهار مطلب به ذهن شاگرد، کار ديگري انجام ندهند به يقين تربيت به عهده زمان محول مي شود. يعني در زندگي هر فرد حوادث و وقايع به رفتار او شکل مي دهد. بنابراين توجه به امر تربيت لازم است و اعزام پيامبران براي تربيت انسانها بوده است. پيامبر اکرم (ص) مي فرمايد: "ادبني ربي فاحسن تاديبي." پروردگار من مرا تربيت کرد، مرا ادب کردو به بهترين وجه هم ادب کرد. پيامبر اکرم(ص) آيات قرآني را مي خواند، "يزکيهم و يعلمهم الکتاب و الحکمه" اين که براي تزکيه و تذهيب تعليم دانش استوار و محکم مردمان، به ميان آنها رفتم و آنها راتحت تعليم قرار دادم. بنابراين از طرف خداوند مبعوث شدند که انسان را راهنمايي و هدايت کنند. وظيفه پدر و مادر، معلمان، رهبران، نويسندگان، گويندگان، اين است که به امر تربيت آشنا باشند و بدانند که در حوزه کار خود چگونه بايد عمل کنند. يک مبلغ اسلامي بايد به تعليم و تربيت آشنا باشد و در تبليغ معارف اسلامي اصول تربيتي را رعايت نمايد، يا يک نويسنده، يک معلم، يا پدر و مادر و خلاصه يک مربي، اينها همه بايد با امر تعليم و تربيت آشنا باشند و بدانند تعليم و تربيت چيست تا بتوانند هم در مورد خود، اعمال و هم در مورد فرزندانشان به تناسب شغلي که دارند اجرا کنند. اگر گوينده اي به تعليم و تربيت، آشنا باشد شنوندگاني که در جلسه سخنراني او شرکت مي کنند از گفتار او بهره مي برند وسخنان گوينده را مي شنوند، چيزهايي تربيتي در خلال سخنان او مطرح مي شود، و تغييري در وضع تربيتي آنها حاصل مي شود. آنچه در تعليم و تربيت اسلامي ديده مي شود يک تربيت کل، صحيح، منطقي و تربيتي که بر اساس اصول و مباني محکم استوار است و تمام ابعاد اساسي شخصيت آدمي را در نظر گرفته است. هدف تربيت اسلامي اين است که فرد جامع الاطراف و فردي که در هر زمينه رشد يافته باشد تربيت کند و خلاصه تحويل جامعه دهد. وقتي نظام هاي تربيتي غرب را مورد تجزيه و تحليل قرار مي دهيم، درمي يابيم، که گروههاي مختلف در غرب هر کدام به يک جنبه از شخصيت انسان تاکيد دارند. بعضي به جنبه هاي فردي توجه دارند، عده ديگري به جنبه اجتماعي حيات انسان توجه دارند، اما فرديت انسان را از نظر دور مي دارند، تصور مي کنند هرکسي، در هر جامعه اي باشد تابع آن جامعه است. آن جامعه به شخصيت، افکار، عقايد و عادات او شکل مي دهد، بنابراين آنچه که اهميت دارد جامعه است و فرد هم جز و تابعي از جامعه است و خودش نقشي ندارد و اغلب فرد را مولود جامعه مي دانند، يعني براي خود فرد نقشي در اعمال و رفتار قائل نيستند، يعني براي فرد آزادي و اختيار قائل نيستند و مي گويند که اين جامعه و فرهنگ جامعه است که به رفتار انسان شکل مي دهد. اين که جامعه در شکل دادن به رفتار فرد موثر است يک موضوع است، ولي اين که فقط جامعه فرد را به اين شکل تربيت مي کند و فرد به هيچ وجه از خود آزادي و اختيار ندارد، مطلب ديگري است. آري در هر جامعه اي که زندگي کنيم، زبان و آداب و رسوم آن جا را مي آموزيم، اما در عين حال انسان هستيم و از قدرت عقلاني برخوردار و داراي اختيار و آزادي مي باشيم.يعني فرد مي تواند در بعضي جهات مقاومت کند و آنچه را که در جامعه معقول و متداول است نپذيرد و از روي قدرت و تشخيص خود عمل کند. منظور بر اين است که گروه دوم تصور مي کنند، حيات جمعي اصل است و بايد به حيات جمعي توجه کرد و فرد تابع حيات جمعي است و از خود هيچ نقشي ندارد. گروهي انسان را حيواني که چند درجه بيشتر از حيوانات موجود رشد کرده تلقي مي کنند. يعني نحوه يادگيري، پيدايش افکار و عقايد را درانسان تابع قواعدي قرار مي دهند که اين قواعد حاکم بر رفتار حيوانات است. بعضي از دانشمندان معتقد شدند که عواملي در محيط به وجود مي آيد، اين عوامل رفتار خاصي را در فرد ايجاد مي کند و پيدايش مکرر اين عوامل سبب تکرار اين رفتار در افراد مي شود و معتقد بودند که انسان تابع محيط است، هر چه در محيط، در مقابل انسان ظاهر شود، همان عامل سبب آشنايي فرد با محيط مي شود و از اين طريق انسان چيزي ياد مي گيرد. خلاصه اين نظريه در روان شناسي به عنوان نظريه "شرطي شدن" شناخته مي شود. به عنوان مثال عکس العملهاي عاطفي، مانند خشمها و شاديها که از حد متعارف خارج مي شود و گاهي ممکن است منجر به زد و خورد يا حرکات غيرعقلاني بشود، چيزهايي است که انسان در موقعيتهاي مختلف با آن برخورد کرده و به تدريج در او عادتي به وجود آورده است. مانند اين که فرض کنيد فوتباليستي گل مي زند و يک مرتبه از جاي خود بلند مي شود و حرکاتي انجام مي دهد که ممکن است هم به خود و هم به ديگران آسيب برساند. اين همان حرکاتي است که بعضي از روان شناسان را وادار کرده است که تصور کنند يادگيري در انسان مانند يادگيري در حيوان تابع شرايط محيط است و همين طور که سگ پاولف بر اثر مشاهده گوشت و بعد همراه شدن صداي زنگ با آن، در مقابل صداي زنگ هم بزاقش ترشح مي کرد; يا مثلا کبوتر معروف "اسکينر" که با اين کبوتر، يکي از رفتارگرايان معروف آزمايشاتي کرده، يک ليوان آب جلوي کبوتر گذاشتند، دايره اي روي ليوان کشيدند بعد کبوتر به ليوان آب نگاه مي کندو دايره را مي بيند، خودبه خود به دايره نوک مي زند، اگر آزماينده بعد از چند بار نوک زدن دانه اي به کبوتر بدهد و اين عمل چند بار تکرار شود، کبوتر ممکن است ياد بگيرد با چهار بار نوک زدن يک دانه به دست آورد. به دنبال بحث گذشته، گروهي انسان را موجودي مي دانند که چند درجه رشدش بيشتر از حيوان است و مي خواهند همان اصول و قواعدي را که بر يادگيري حيوان حاکم است، پايه يادگيري در انسان قرار دهند و اين مکتب، به عنوان مکتب سلوک و رفتار در روان شناسي هم نفوذ داشته و بر بسياري از مراکز آموزشي حاکم بوده است.ولي آنها تصور مي کنند که در انسان قدرت عقلاني، روحي و زمينه هاي معنوي وجود ندارد. انسان هم مانند حيوان است و تفاوت آن همان چند درجه رشد بيشتر اوست و مي خواهند از روي قواعدي که حاکم بر اعمال و رفتار حيوان است، اعمال و رفتار انسان را هم توضيح دهند. بنابراين همان طور که گفته شد بعضي به جنبه فردي و بعضي جنبه اجتماعي و بعضي جنبه حيواني انسان را در نظر مي گيرند و جنبه هاي ديگر شخصيت آدمي را مورد انکار قرار مي دهند. برخي افراد در فعاليتهاي تربيتي، بيشتر به يک سلسله مشاهده هاو آزمايشهايي که انجام داده اند، توجه دارند و مي خواهند از روي بينشهاي ذهني خود رفتار انسان را توضيح دهند. يعني چند اصل را پذيرفته اند، اين که ; انسان قدرت عقلاني و فکري منفکي از اين تجربيات حسي ندارد، انسان فاقد روح و اختيار و آزادي است. عده اي که اصول مکتب سلوک و رفتار را پذيرفته اند به اين صورت با انسان برخورد مي کنند. اسلام هم اصالت فرد و هم تاثير حيات اجتماعي در رفتار انسان را قبول دارد، اماانسان از نظر اسلام، تنها همين بدن و حواس و فعاليتهايي که از حواس، بدن و مغز سرمي زند، اعمال انسان را محدود به اين گونه اعمال و رفتار نمي کند، بلکه براي وجود انسان، يک بعد فکري، عقلاني و روحي قائل است و نيازهاي بدني را به رسميت مي شناسد و دستورالعملهايي براي حفظ بدن و بهداشت و سلامت بدن دارد، آن چيزي است که در وجود انسان ديده مي شود; مانند قدرت فکري و عقلاني. عواطف و احساساتي که انسان دارد، مانندقدرت اخلاقي و آزادي اراده. اسلام همه اينها را به رسميت شناخته و هيچ وقت، انسان را در سطح حيوان تنزل نمي دهد و آن فرض را نمي پذيرد که انسان چند درجه رشد بيشتري از حيوان دارد. بنابراين در تربيت اسلامي، اسلام تمام جوانب وجود انسان را در نظر مي گيرد. در جنبه فردي فرد را قابل رشد و آموزش و تربيت مي داند، براي فرد آزادي و اختيار و قدرت فکري و عقلاني قائل است; اسلام در عين حال راجع به جامعه، قوم و ملت بحث مي کند و همان طور که مي دانيد در حيات اجتماعي، نحوه زندگي مردم با يکديگر بايد روي اصول معين باشد و اين که حيات جمعي در رفتار فرد تاثير دارد، ويژگيهاي حيات جمعي را مطرح مي سازد و دستورالعملهايي هم دارد، که يک جمع چگونه بايد زندگي کند. اسلام بخاطر نقشي که جامعه در حيات افراد دارد، پيامبران و راهنمايان را فرستاد تا باارائه دستورالعملهاي مفيد هم حيات فردي شخص و هم حيات جمعي او را هدايت کند; در صورتي که آموزشهاي غير ديني و نظامهاي تربيتي موجود در غرب که فرد و يا جمع را اصل مي دانند; فعاليتهاي بدني و فعاليتهاي حسي را پايه و اساس يادگيري انسان تلقي مي کنند و به هيچ وجه انسان را در مقابل محيط، از برخورداري اراده و اختيار متنعم نمي دانند، يعني تصور مي کنند انسان تابع محيط و جمع است. تربيت به معناي هدايت فرد است، براي اين که اين مفهوم روشن شود بايد ديد، هدايت کردن يعني چه؟ و فرد کيست؟ وقتي مي گوييم تعليم و تربيت، هدايت فرد است. ابتدا بايد مشخص شود منظور از هدايت کردن چيست؟ کلمه هدايت در اسلام مطرح شده است. در يک حديثي از قول امام موسي کاظم در کتاب تحف العقول آمده است، خداوند انسان را در دو زمينه هدايت کرده است يا دو راهنما و هادي براي انسان قرار داده است. در عبارت عربي در حديثي که از قول امام موسي کاظم آمده، امام مي فرمايد: ان الله علي الناس حجتين، خداوند دو حجت ، دو راهنما براي انسان قرار داده."حجه"ظاهر و هي الانبيا و الاوليا" يا امامان معصوم و حجه"باطنه فهي العقل ". خداوند دو راهنما براي انسان قرارد داده ، يکي راهنماي بيروني که اينها در ظاهر و آشکار مطرح مي شوند، يعني انبيائي که رسالت هدايت کردن مردم را به عهده داشتند، اينها آمدند مردم را هدايت کنند و يک راهنماي دروني، همان قدرت عقلاني مي باشد که خداوند به انسان داده است. بعضي افراد به قدر کافي خردمند و عاقل هستند و از همين قدرت عقلاني خود در زندگي بهره مي گيرند و رفتار خود را براساس سنجش و تدبير انجام مي دهند، اين است، که همه دچار مشکل و انحراف نمي شوند. بنابراين در باره تربيت صحبت مي شود که تربيت به معناي هدايت فرد است بايد توجه داشته باشيم که اين هدايت کردن، يعني وادار کردن ديگران به پيروي از ما نيست. ما حق نداريم به ديگران دستور دهيم، ديگران را مجبور سازيم تا گفته هاي ما را بپذيرند و حرفهاي ما را قبول نمايند. هدايت کردن يعني کمک به فرد، که خود او تشخيص دهد چه کار بايد انجام دهد و چه چيز را بايد ياد بگيرد، چطور بايد عمل کند، و چطور بايد تصميم بگيرد. وقتي پدري فرزند خود را هدايت مي کند، يعني مي خواهد به او کمک کند که خود تشخيص دهد، که در چه شرايطي به سر مي برد، در اين شرايط، مشکل چيست؟ چگونه بايد عمل کند؟ چه جنبه هايي را در نظر بگيرد؟ و چطور اقدام کند. بنابراين وقتي مي گوييم تعليم و تربيت هدايت فرد است، يعني کمک به فرد، تا خود در هر موقعيتي قرار دارد بتواند تشخيص دهد که در چه موقعيتي قرار گرفته است؟ مشکل اساسي در آن موقعيت چيست؟ امکاناتي که در اختيار او هست چيست؟ چطور بايد تصميم بگيرد، انتخاب کند و به آن عمل نمايد. فرض کنيد که شما ميل داريد فرزندانتان راستگو باشند، اگر فقط دستور دهيد راست بگو; بدون آن که او بفهمد راستگويي يعني چه؟ و چرا بايد راستگو باشد، او هم چند مورد حرف شما را اطاعت مي کند، اما نه اين اطاعت ارزش دارد و نه اجراي دستور شما ارزش دارد، ولي اگر شما به او کمک کنيد که بفهمد راستگويي يعني چه؟ و چرا فرد بايد در زندگي راست بگويد، آن وقت تکليف خود را مشخص مي سازد. بنابراين وقتي مي گوييم تعليم وتربيت هدايت فرد است يعني کمک به فرد که خود او تشخيص دهد که چه کار بايد انجام دهد و در چه شرايطي قرار دارد، امکاناتش چيست؟ چه تصميمي بايد بگيرد. بنابراين هدايت کردن، غير از دستور دادن و وادار کردن فرد به اطاعت و وادار کردن او به تقليد است، غير از تلقين کردن مربي يا پدر و مادر به شاگرد است، براي اين که در هر کدام از اينها، آن چه که مطرح نيست، فهم و درک شاگرد است. بنابراين وقتي گفته مي شود، تعليم وتربيت هدايت فرد است، يعني به فرد کمک شود که بهتر تشخيص دهد. در يک جمله ساده و روشن حضرت علي (ع) مي فرمايند: "اوضع العلم ما وقف علي اللسان". يعني پست ترين علم آن است که در سطح کلمات و زبان متوقف شود. يعني فرد تنها چهار کلمه يا چند جمله را حفظ نمايد. ملاحظه مي کنيد درس خواندن ما حتي در سطح عالي به اين شکل است، يعني جملاتي را حفظ کردن، جملات را خوب بيان مي کند اما اگر کسي بپرسد اين جمله يعني چه؟ مي بينيد که فرد دچار اشکال مي شود. بطور مثال کلمه فرهنگ مانند کلمه تربيت در موارد زيادي به کار مي رود، اما اگر پرسيده شود معناي آنها چيست؟ با آن که اين کلمات در دفعات زيادي تکرار شده است ، اما کسي نياموخته، که معناي کلمه فرهنگ را بفهمد، تا درجاي خود به کار ببرد. در جاي ديگر حضرت علي(ع) مي فرمايند: "وارفعه ما ظهر في الجوارح و الارکان" يعني والاترين درجه علم آن است که در اعضا و ارکان وجود انسان ظاهر شود. يعني اگر درک و فهم درستي از مطلب دريافت شود، معناي آن مطلب را مي توان بيان کرد و در مورد آن اظهار نظر نمود. در اين صورت است که مي توان رفيع ترين و والاترين مرتبه علم را کسب نمود، که در ارکان وجود شخص ظاهر شده است. اين نکته لازم است که مربيان بزرگ در قرن بيستم، در مورد يادگيري انسان صحبت مي کنند، مي گويند: يادگيري يعني تغيير رفتار، اما رفتار، به آن معنا نمي باشد که مکتب سلوک و رفتار به کار مي برد. مکتب سلوک و رفتار مي گويد: "رفتار چيزي است که قابل مشاهده و اندازه گيري باشد." مانند رفتار کبوتر و سگ آزمايشات اسکينر و پاولف. اين رفتار، چيزي است که واضح و قابل اندازه گيري است، اما رفتار در معناي واقعي، يعني آنچه از انسان سرمي زند و شامل; عادات، مهارتها، درک، نگرش و شيوه برخورد انسان به مطلب مي باشد. همه اينها رفتار انسان است، يعني چيزهايي که انسان عمل مي کند.انسان نگرش خاصي نسبت به يک موضوع و درک و شيوه خاصي دارد و از مهارت و عادات ويژه اي برخوردار مي باشد. بنابراين وقتي دانش در ارکان وجود انسان نفوذ داشته باشد، شيوه تدوين آن مطلب را درک کرده باشد و معناي آن مطلب را خوب فهميده باشد متناسب با آن مطلبي که فهميده، عادات و مهارتهاي لازم را در خود به وجود مي آورد. بنابراين عامل اول امتياز انسان از حيوان قدرت عقلاني شخصيت آدمي مي باشد که همان قدرت عقلاني اوست که در شخصيت آدمي باعث امتياز انسان از حيوان است. عامل دوم در شخصيت آدمي، بعدي معنوي و اخلاقي است که همان بعد الهي مي باشد. بنابراين وقتي گفته مي شود، انسان داراي بعد فکري و عقلاني است چيزي نيست که از خود اختراع شده باشد، در اعمال انسان عمل فکر کردن وقدرت عقلاني را ملاحظه مي کنيم، يعني متوجه مي شويم که انسان از قدرت فکري و عقلاني برخوردار است. دومين بعدي که در شخصيت انسان مطرح است در اصطلاح اسلام مي توان گفت; فطرت الهي، اما اين فطرت الهي اختصاص به مسلمانان ندارد. اگر در سراسر دنيا مشاهده نمائيد، حتي در مورد اقوام بت پرست، زمينه بت پرستي بودن يک فطرت الهي، فطرت قداست بخشي در انسان است که سبب شده اوضاع و احوال فرهنگي آن جا خدا را به صورت بت به اينها معرفي کنند. يا اين که در يک کشور پيشرفته مانند ژاپن، امپراتور جنبه خدايي داشته است. اين نشان مي دهد که يک زمينه قداست پرستي و پرستيدن در انسان وجود دارد.در اسلام، اصول دين را هرکسي از روي قدرت عقلاني خود درک مي کند به صرف اين که بگويد نمي فهمم، کافي نيست و همان طور که گفتم مطالعه جهان خلقت ما را به وجود پروردگار عالم، پروردگار حکيم و عادل راهنمايي مي کند، در آيه قرآن کريم; آيات ونشانه هايي آمده است. انسان با قدرت فکر، آفرينش جهان را بررسي مي کند. اساس اسلام بر اعتقاد خدا است. وقتي صلوات مي فرستيم که اشهد انک ، مي گوييم که پيامبر اسلام بنده تو است، پرستنده تو است. يعني او فرقي با ديگران ندارد، فقط مبعوث به پيامبري بوده، وحي به او نازل شده، و الا او هم مانند ديگران است. درباره پيامبران الهي معتقد هستيم که براي هدايت انسانها آمده اند. پيغمبر اسلام، از طرف خداوند مامور شده اند، اما مساله خدا، پرستش خدا، قداست بخشي به خدا، اعتقاد به خدا، چيزي است که عقل سالم بشر و عقل سالم بسياري از دانشمندان; و آنهايي که بتوانند خود را از تعصبات فرهنگي و قومي نجات دهند، معقتدند، وقتي دانشمندان بزرگ مانند دکارت، انشتين، اينها وقتي درباره جهان و آفرينش جهان بحث مي کنند، در مقابل عظمت اين جهان و عظمت الهي، سر تعظيم فرود مي آورند. بنابراين در اسلام گفته مي شود; اصول دين امر تقليدي نيست، بلکه امري است که بايد توام با فهم و تعقل باشد، يعني فرد بايد بفهمد جهان آفريننده اي دارد، و چرا جهان را با اين خصوصيات و صفات آفريده است؟ اما در مسيحيت مي گويند اصول دين امري عاطفي است. کشيشي براي دانشجويان صحبت مي کرد و به زبان انگليسي مي گفت .it delieve I dut it unbrestanb t'bon I من نمي فهمم که اين مطلب يعني چه؟ سه خدا و يک خدا، اما در عين حال به آن اعتقاد دارم، در صورتي که اصول دين در اسلام تقليدي نيست بلکه تحقيقي است، يعني فرد خود بايد فکر کند و به اصول دين پي ببرد. در احکام مانند رشته هاي ديگر، همان طور که در پزشکي از پزشک پيروي مي کنيد، در امور صنعتي از متخصصين صنايع، در پديده هاي فيزيکي از فيزيکدان تبعيت مي کنيد، اينها امور تخصصي هستند. در فقه هم بايد از رهبران ديني که فقه خوانده اند و با احکام الهي آشنا هستند تقليد کنيم، اما در اصول دين بايد از روي فهم و تعقل عمل نمود. بنابراين بعد دوم در وجود انسان، بعد معنوي، يعني بعد الهي، که منشا پرستش و قداست بخشي است و اديان الهي اين قداست بخشي را روي وجود خداوند، الله، متمرکز کرده اند. در عين حال، انسان بعضي اعمال را خوب و بعضي ديگر را بد مي داند. براي مثال دروغگويي را بد و راستگويي را خوب مي داند. خدمت به مردم و همکاري با مردم را خوب مي داند. بنابراين يکي ديگر از چيزهايي که در رفتار آدمي ديده مي شود زمينه اخلاق است. پس بعد اولي که در آدمي پديدار مي شود، بعد اخلاقي است و بعد دوم، بعد معنوي. همراه با بعد معنوي، بعد اخلاقي است. پيامبر گرامي فرموده اند: "بعثت لاتمم مکارم الاخلاق" من مبعوث شدم براي اين که زمينه هاي اخلاقي و رفتار اخلاقي بندگان خدا را کامل نمايم. يعني رشد اخلاقي را در ميان بندگان ايجاد کنم. بنابراين وقتي از جنبه اخلاقي در حيات انسان بحث مي شود از وجدان اخلاقي صحبت مي شود، هرکسي احساس مي کند نيرويي در او هست که نيروي خوب را از نيروي بد تميز مي دهند. بنابراين در انسان بعد اخلاقي هم وجود دارد. علاوه بر اين، انسان با همنوعان زندگي مي کند و بي شک بدون زندگي با همنوع نمي توانسته به حيات خود ادامه دهد، يعني از حيات جمعي برخوردار است. با جمع به سر مي برد. بنابراين بعد سوم که در شخصيت آدمي پديدار مي شود بعد اجتماعي است . انسان موجودي اجتماعي است. خانواده، قبيله، قوم، ملت هر کدام يک واحد جمعي هستند. خود انسان يک واحد جمعي است. در قرآن کريم آمده است; " انا خلقناکم من ذکر و انثي و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقيکم". ما شما را از زن و مرد آفريديم به صورت قبايل درآورده ايم براي اين که يکديگر را بشناسيد و گرامي ترين فرد نزد خداوند پرهيزکارترين فرد است. يعني زن، مرد ، سياه و سفيد، در هر قبيله اي که هست، آن که با تقواتر است گرامي تر است. بنابراين مي بينيد که چطور بعد اجتماعي مطرح شده است. در آيه قرآن کريم مشاهده مي کنيم، که "ان الله لايغيرpsdn; ما بقوم حتي يغيروا ما بانفسهم" يعني خداوند تغيير نعمت نمي دهد براي قومي مگر اين که آنها زمينه برخورداري از اين نعمت را خود فراهم کنند. يعني تغييراتي را که بايد انجام بگيرد، زمينه آن تغييرات را فراهم کنند. بنابراين بعد سومي که دروجود انسان ديده مي شود، بعد اجتماعي است. بعد چهارم بعد عاطفي است انسان داراي عواطف است، بعضي چيزها را دوست دارد و از بعضي چيزها بدش مي آيد، خشمگين مي شود، صبر مي کند، اعتدال را رعايت مي کند، ترس بر او غلبه مي کند، همان طور که خشم بر او غالب مي شود. گاهي قناعت مي کند، سختيها را تحمل مي کند. صبر و حوصله از خود نشان مي دهد. اين خصوصيات زمينه هاي عاطفي شخصيت انسان را تشکيل مي دهند. خواهيم ديد که تمام اين ابعاد در کتاب آسماني مورد توجه قرار گرفته است. بعد پنجم، بعد بدني است، انسان داراي بدن خاص با خصوصيات و حواس خاص مي باشد يک بعد روحي در انسان وجود دارد که همان بعد روحي و عقلاني است و منشا تفکر و ادراک انسان مي باشد بنابراين تعليم و تربيت يعني هدايت فرد در بعد فکري و عقلاني، معنوي و اخلاقي، بعد اجتماعي، بعد عاطفي و هدايت فرد در بعد بدني. يکي از مواردي که در مورد اسلام بايد مطرح شود. چون ما از ابتدا مطرح کرديم که نظام تربيتي اسلام را با نظامهاي ديگر مقايسه کنيم يکي از ويژگيهاي مهم تربيت اسلامي، جامعيت اسلامي است و مراد از آن، اين است که اسلام تمام ابعاد اساسي شخصيت آدمي را در نظر گرفته و راهنماييهاي لازم را براي رشد انسان در همه ابعاد انجام داده است. وقتي به مکتبهاي ديگر مراجعه مي کنيم، بعضي بيشتر روي بعد بدني تکيه دارند و انسان راحيواني مي دانند که چند درجه بيشتر رشد کرده است و الي آخر. بعضي روي بعد اجتماعي تکيه مي کنند، مي گويند انسان تابع جمع است و جمع انسان را رشد مي دهد. بعضي روي بعد فردي تاکيد مي کنند وابعاد ديگر را در نظر نمي گيرند و بعد اخلاقي را هم مطرح مي کنند ولي آن چه ما در تربيت اسلامي مي بينيم توجه به تمام ابعاد است، يعني از بعد عقلاني، معنوي و اخلاقي، بعد اجتماعي و بعد بدني گرفته، در تمام اين ابعاد ما در قرآن، هم در روايات، هم در رفتار پيامبر و امامان معصوم و تا آن جايي که اسناد تاريخي نشان مي دهند، در رفتار پيامبران آسماني ديگر، سلسله اعمال و رفتاري مي بينيم که اگر انسان اين اعمال و رفتار را انجام دهد، تمام ابعاد وجودي او رشد مي کند و رو به کمال مي رود، بنابراين نظام تربيتي اسلام با نظامهاي تربيتي ديگر، مقايسه مي شود اين جامعيت در تعليم و تربيت اسلامي بيشتر مشاهده مي شود. حضرت علي(ع) در نهج البلاغه مي فرمايد: "عقل پايه دين و اخلاق را تشکيل مي دهد." يعني شما تا از عقل برخوردار نباشيد و عقل را به کار نيندازيد، خدا را نمي شناسيد و خوب و بد را تميز نمي دهيد. اين نشان عظمت عقل در تعاليم اسلامي است و يکي از ويژگيهاي تربيت اسلامي تاکيد اسلام روي عقل است. همان طور که گفته شد هر فردي بايد با عقل خود پي به وجود خدا ببرد. اعتقادات ديني، اصول دين، امري تقليدي نيست بلکه فرد، بايد از راه تفکر و تعقل به اين اصول پاي بند شود. در صورتي که اديان ديگر، مي گويند، دين بيشتر تابع احساسات و عواطف است. عبارتي از پيامبر اکرم (ص) نسبت به حضرت علي (ع) نقل شده است که اين عبارت در کتاب تحف العقول آمده است که مي فرمايد: "يا علي انه لافقر اشد من الجهل" يعني هيچ ناداري، بدتر از جهل و بي خردي و بي سوادي نيست". در همين کلمه اهميت علم و اهميت خردمندي را پيامبر اکرم(ص) آن هم به حضرت علي(ع)، کسي که صاحب نهج البلاغه است، صرف نظر از اعتقاد ديني ما که جانشين پيامبر بود، توصيه کرده است. همين نهج البلاغه که الان به زبانهاي معتبر دنيا ترجمه شده ، نشانه قدرت علمي، فکري، اخلاقي و زمينه عرفاني حضرت علي (ع) است. در جمله بعد مي گويد: هيچ سرمايه اي، سوددهي بيشتر از عقل ندارد (هيچ سرمايه اي عايدي بيشتر نصيب انسان نمي کند، مانند عقل) يعني اين عقل است که امتياز انسان را نسبت به ديگر مخلوقات نشان مي دهد و هر چيزي را براي انسان فراهم مي کند. "لا مال اعود من العقل" سپس مي فرمايد: "لاوحده اوحش من العجب" هيچ تنهايي بدتر از خودبيني نيست". اگر دقت کنيد متوجه مي شويد که مشکل بزرگ بشر، چه در سطح زمامداران، چه در سطح مردم، در اعمال و رفتار خودمان، دعواها، کشمکشها و اختلافهايي که با هم دارند، قسمت عمده ناشي از خودبيني است، هرکس فقط خود را مي بيند و نظر خود را ترجيح مي دهد و تمايلات خود را مقدم مي دارد تا خود حاکم و دستور دهنده باشد، خود مي خواهد از امتيازات اجتماعي برخوردار باشد، چه صلاحيت داشته باشد، چه نداشته باشد. اين خودبيني وحشتناک ترين امري است که پيامبر اکرم خطاب به حضرت علي (ع) مي فرمايد : هيچ تنهايي بدتر از خودبيني نيست. سپس درادامه مطلب مي فرمايد : "لا عقل کالتدبير" هيچ عقلي مانند چاره انديشي نيست. يعني عقل را داده اند، که در برخورد با مسائل بينديشيد و امور مختلف را تجزيه و تحليل کنيد، در برخورد با مسائل، تصميمات سنجيده بگيريد و سنجيده سخن بگوييد، و بدان عمل نماييد. بعد آن مي فرمايد: " لا حسب کحسن الخلق". هيچ فضيلتي مانند حسن خلق نيست، يعني انسان بايد از حسن خلق برخوردار باشد. بعد مي فرمايد "لامظاهره اوثق من المشاوره" هيچ همکاري مثل مشورت با ديگران نيست و در آخر توصيه مي فرمايد "لا عباده کالتفکر"، هيچ عبادتي مثل فکر کردن نيست; همين عبارت کوتاه جامعيت تربيت اسلامي را نشان مي دهد.