تحقیق نظريه پردازي پيرامون علل ظهور و ضدغربي بودن جنبش هاي بنياد گراي اسلامي (docx) 14 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 14 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
نظريه پردازي پيرامون علل ظهور و ضدغربي بودن جنبش هاي بنياد گراي اسلامي
گفتار اول: علل ظهور جنبشهاي بنيادگراي اسلامي
در بيست سال گذشته تلاش هاي نظري بسياري در جهت درك و تبيين بنياد گرايي اسلامي صورت گرفته و تعبيرها و تفسير هاي گوناگون درباره علل ظهور و و پيامدهاي آن ارائه شده است . گروهي اسلام سياسي معاصر را شكل تازه اي از توتاليتاريسم و گروهي ديگر آن را انتقام نيروهاي اجتماعي سنت دوست از تجدد دانسته اند . برخي ريشه هاي اين پديده را در « نا خود آگاهي جمعي » مسلمانان جستجو كرده اند . و شماري ديگر آن را تلاشي بديع براي دمساز كردن سنت و تجدد شمرده اند . عده اي علت آن را در بازتاب ناخشنوديهاي فرودستان ديده اند . عده اي ديگر دلبستگي به اخلاق ديني و اطاعت بي چون و چرا از احكام دين را دليل آن دانسته اند و… اما واقعيت اين است كه تحليل پديده اسلام گرايي با تكيه صرف بر روش جامعه شناختي و يا تحليل مسائل سياسي با ديدگاه ماترياليستي و يا غير ديني به هيچ روي كافي و كامل نخواهد بود ، چون اين علوم فاقد مباحث ارزشي ، انسان شناسي به طور اعم و انسان شناسي الهي وبه طور اخص است . اين تحليل و ريشه يابي زماني به نتيجه مي رسد كه درك درستي از فطرت ، آرمانها و مسئوليتهاي انسان در برابر خداوند و همچنين مجموعه اعتقادات و فلسفه زندگي به دست مي آيد ، در غير اين صورت بي ترديد با يك نقطه كور منتهي مي شود .
اما به هر حال از آنجا كه بنيادگرايي اسلامي امروزه به يك جريان و حركت جهاني و هراس انگيز براي غرب تبديل شده است . مجموعه تلاشهاي نظري در نقاط مختلف جهان براي بيان علل ظهور آن مطرح شده كه به توضيح آنها خواهيم پرداخت .
ظهور پديده اسلام گرايي به طور عمده بخش و مرحله اي از روند گسترش تجربه اسلامي در چار چوب گوناگون زماني و جغرافيايي آن بوده است. اين پديده ها همانند ديگر جنبه هاي تجربه اسلامي، در ارتباط نزديك با تحول و دگرگوني اجتماعي، اقتصادي، سياسي و فرهنگي جوامع اسلامي و با انگيزه رويا رويي آنها با جهان غير مسلمان و نيروها و عقايد برآمده از آن بوده است. (78)
نظريه پردازي هاي پيرامون علل ظهور جنبش هاي اسلام گرا بسيار متنوع و متفاوت هستند اما رايج ترين توضيح درباره اسلام گرايي توضيح اقتصادي است. در واقع صاحب نظران به اين نتيجه رسيده اند كه فقر موجب پيدايش اين موج اسلام خواهي شده است و تنها از ميان رفتن فقر موجب فروكش كردن رستاخيز اسلامي و خصوصاً شيوه قهرآميز آن خواهد شد. شيمون پرز ميگويد: «پايگاه بنيادگرايي فقر است،بنيادگرايي راهي است براي اعتراض به وجود فقر،فساد،جهل و تبعيض».( 79)
«محمود الزهرا» يكي از رهبران جنبش حماس در غزه نيز ميگويد:«كافي است به مناطق فقر زده اطراف پايتخت الجزاير و اردوگاههاي آوارگان غزه نظر بيفكنيم تا عواملي را كه بر قدرت و نيروي نهضت مقاومت اسلامي ميافزايد بشناسيم».(80)
با اينكه عامل اقتصادي نقش مهمي در ظهور بنياد گرايي دارد اما حقيقت اين است كه فقر لزوماً نميتواند موجب اصول گرايي اسلامي باشد،بنگلادش كه در عرصه بين المللي از فقيرترين كشورها محسوب مي شود و با وجود اينكه از پرجمعيت ترين كشورهاي مسلمان ميباشد مهد نشو و نماي بنيادگرايي اسلامي راديكال نبوده است. يا كويت با اينكه از نظر درآمد سرانه و رفاه اجتماعي در موقعيت مناسبي قرار دارد اما جنبش هاي بينادگرا طرفداران زيادي دارد.
«دانيل پايپز» نيز عقيده دارد فقر عامل اصلي در پيدايش بنيادگرايي اسلامي نيست. و از كويت مثال ميزند كه با وجود ميزان درآمد بالا به اندازه كشورهاي غربي در انتخابات 1992 اسلام گرايان 40 درصد كرسي هاي پارلمان را بدست آوردند. و كرانه باختري در مقايسه با منطقه غزه از رفاه بيشتري برخوردار است اما در عين حال گروههاي اسلام گرا در آن از محبوبيت بيشتري بهرهمندند.(81)
همچنين برخي ديدگاهها ظهور اسلام گرايي را پيامد تطبيق ناپذيري اسلام با مدرنيسم و نوگرايي وبرخي نقش عوامل اقتصادي و پريشاني هاي سياسي،فرهنگي و اجتماعي را در بروز اين پديده مهم ميدانند. گروه اول درصدد جا انداختن اسلام به عنوان ديني خشن و مسلمانان به عنوان افرادي كه روحيات جنگجويانه دارند ميباشد. اما گروه دوم بنيادگرايي ديني را خاص اسلام ندانسته بلكه قايل به اين نظر است كه پيروان تمام اديان اعم از توحيدي و غير توحيدي اگر در شرايط خاص قرار بگيرند گرايش به بنياد گرايي در آنها ديده ميشود. طبق اين ديدگاه عوامل مؤثر در بروز و ظهور بنيادگرايي شامل،افزايش جمعيت در كشورهاي اسلامي و ناتواني نظامهاي حاكم در پاسخگويي به خواسته هاي شهروندان و بروز نارضايتي در سطوح مختلف جامعه و سياسي شدن توده ها ي مردم و افزايش آگاهي هاي سياسي،حاكميت دولتهاي وابسته در اكثر كشورهاي اسلامي و يأس شهروندان نسبت به اوضاعي كه در كشورهاي اسلامي حاكم است،رنگ باختن ساير ايدئولوژي هاي مثل ناسيوناليسم،ماركسيسم و در سالهاي اخير حمايت آمريكا از اسرائيل در فلسطين ميباشند.(82)
با وجود اينكه دسته بندي فوق اكثر ديدگاههاي رايج در مورد ظهور بنيادگرايي اسلامي را در بر ميگيرد. اما به خاطر روشن تر شدن مسئله ديدگاههاي ديگري پيرامون اين پديده مطرح خواهد شد.
نگرش شرق شناسان جديد
طرفداران اين مكتب ظهور پديده اسلام گرايي را اساساً برآمده از ويژگي هاي ذاتي اسلام و نه نتيجه انگيزه هاي اجتماعي، سياسي و فرهنگي جوامع اسلامي و دگرگوني هاي ناشي از توسعه اقتصادي و افزايش تبادل با جهان خارج ميدانستند. به عقيده طرفداران اين مكتب پديده اسلام گرايي پيامد و ويژگي هاي اساسي اسلام و تطبيق ناپذيري آن با نوگرايي و مدرنيسم و در نتيجه غرب گرايي است. آنها به اينكه اسلام تغيير ناپذير و اصلاح پذير است اعتقادي ندارند. لذا بر اين باورند كه تلاقي بين ايده هاي اسلامي و غربي و همزيستي مسالمت آميز بين دنياي غرب و جهان اسلام بسيار ضعيف است. از اين رو شرق شناسان جديد در حقيقت جبرگرايان فرهنگي هستند كه به اعتقاد ، آنها مسلمانان به دليل مسلمان بودن، به شيوه هاي خاص ميانديشند و رفتار ميكنند.(83)
به باور پيروان اين مكتب تنها طريقي كه غرب ميتواند با اسلام گرايي روبرو شود ايستادگي و سركوب و مهار كردن آن است. آنها به دولتهاي خويش پيشنهاد ميكنند كه آن دولتهاي مسلماني را كه در برابر اسلام گرايان خود پايداري ميكنند ياري دهند. (84)
در اين مورد رائول مارك گركت(Reuel mare Gerecht) در يك مصاحبه با مجله آتلانتيك اظهار داشت:«تنها روشي كه ميتوان با راديكاليزم اسلامي مقابله كرده و آتش آن را خاموش كنيم حركت شديد ناگهاني و جدي نظامي است».(85)
خانم«آن كولتر» (Ann Coulter) يكي از نويسندگان دست راستي در آمريكا با بيان تندتري در نشريه ريويو توصيه كرد كه :«بايد به اين كشورها حمله كنيم، رهبران آنها را نابود كنيم و مردمشان را به مسيحيت برگردانيم».(86)
به عقيده شرق شناسان پديده بنيادگرايي اسلامي تهديدي براي منافع غرب بوده،لذا خواهان برخورد سخت با آن در جهت جلوگيري،محصور و محدود كردن آن ميباشند. طبق اين نظر از آنجا كه ظهور بنيادگرايي اسلامي، ريشه مذهبي،فرهنگي و تاريخي عميقي دارد. لذا چندان مرتبط با مسائل اقتصادي و اجتماعي جاري نيست. البته آنها نقش عوامل اقتصادي را در شكل گيري اين پديده انكار نميكند اما تأكيد اصلي را بر شكاف تاريخي و فرهنگي و مذهبي اسلام با تمدنهاي ديگر بويژه غرب مينهند.(87)
از مهمترين نظريه پردازان شرق شناس مي توان هانتينگتون و برنارد لوئيس را مثال زد. اينها نيز فعل و انفعالات ميان غرب و اسلام را از هر دو سو برخورد تمدني تلقي ميكنند و بر اين باورند كه بعيد به نظر ميرسد تقابل نظامي غرب و اسلام كه قرنها قدمت دارد كاهش يابد.
برنارد لوئيس اضافه ميكند:«ما با روحيه و جنبشي بسيار فراتر از سطح مسائل و سياستهايي كه دولتها به دنبال آنند روبرو هستيم، اين وضع چيزي جز برخورد تمدنها نيست. البته ممكن است غير معقول به نظر آيد ولي مطمئناً واكنش تاريخي است كه يك رقيب ديرينه بر ضد ميراث يهودي،مسيحي و سكولاريسم و گسترش جهاني اين دو پديده نشان ميدهد».(88)
هانتيگتون نيز عقيده دارد اسلام گرايي اخير ريشه در نارضايتي مسلمانان از سلطه و تهاجم بي رحمانه فرهنگ غربي بر كشورهاي اسلامي دارد. او ميگويد:«بدون شك يكي از دلايل مهم احياي دوباره اسلام واكنش در برابر غرب است. البته تأثير مدرنيسم در عرصه هاي اقتصادي و اجتماعي را نبايد در اين زمينه ناديده گرفت. بدون ترديد از اين نظر ميتوان بازگشت به اسلام را در حكم يك اعتراض فرهنگي دانست.بنيادگرايان مسلمان از اين بابت نگران هستند كه مبادا فرهنگ غربي تهديدي براي آنها بحساب آيد.(89) او عقيده دارد ظهور بنيادگرايي اسلامي زمينه برخورد تمدني دارد با اين تعبير كه دارالسلام در يك طرف و تمدن يهودي ـ مسيحي در طرف ديگر قرار دارد.(90)
نگرش جهان سوم گرايي جديد
اين دسته از انديشه وران با ديد انسانگرايانه و مثبت تري به جهان سوم مينگرند، آنها كاملاً درك ميكنند كه برخي از ويژگيهاي اسلام موجب شده است كه در طول تاريخ علي رغم دوره هاي ركود،به عنوان يك عقيده اجتماعي و سياسي با نفوذ نقش اساسي در جوامع اسلامي بازي كند. اما بازخيزي فعلي آن را در جلوه هاي گوناگونش برآيند اين ويژگي ها نميدانند. آنها همچنين معتقد نيستند كه اسلام از متحول شدن و سازش با شرايط جديد عاجز است.(91)
طرفداران اين مكتب موج اخير بازخيزي اسلامي را نه پيامد ويژگي هاي اسلام بلكه تركيبي از پديده بيگانگي اجتماعي و محروميت هاي اقتصادي و سياسي ميبينند. اين ديدگاه بيشتر از اينكه به ويژگي هاي ذاتي اسلام در ناسازگاري با غرب و ظهور بنيادگرايي اشاره كند،به مجموعه عواملي اشاره دارد كه ريشه در ضعف هاي مسلمين و جوامع اسلامي داشته و گسترش تندروي اسلامي و احياء بنيادگرايي اسلامي ريشه در افزايش فقر و نارضايتي اجتماعي دارد.(92)
از طرفداران اين ديدگاه ميتوان به جان اسپوزيتو اشاره كرد كه عقيده دارد عوامل بوجود آورنده بنيادگرايي متعدد و در هر كشوري نسبت به كشور ديگر متفاوت بوده است. وليكن در اين ميان،علايق و عوامل تسريع كننده مشتركي به چشم ميخورد،مثل شكست ملي گرايي در ايجاد جوامع قدرتمند و سعادتمند،ناتواني دولتهاي اسلامي در ثبيت مشروعيت سياسي خود،ايجاد رفاه اقتصادي و كاهش فساد و بويژه ناتواني در حل مسئله فلسطين كه آنها را مورد سرزنش قرار داده است. (93)
عكس العملي در برابر غربي شدن
برخي مفسران و تحليل گران در دهه 1990 اين گونه تحليل كردند كه ظهور بنيادگرايي اسلامي و اسلام سياسي يك بخشي از چالش وسيعي است كه دولتهاي غربي در طول قرن بيستم براي بنيان نهادن نظم بين المللي مورد نظر خويش انجام داده اند. يك رشته مقوله هاي جديد شامل ناسيوناليسم،استقلال قومي و حق هويت هاي فرهنگي متنوع،بعد از جنگ سرد در دستور كار بين المللي قرار گرفته بود و اين مسئله جديد خود چالشي در جهت مشروعيت نظام ليبرال مورد نظر غرب بوجود آورد. در همين زمان دستور كار جديد اين ضرورت را حس كرد كه به اسلام سياسي از يك زاويه جديد و از يك نگاه و ديدگاه به مراتب بين المللي توجه كند. براي مثال تصور جايگزين شدن اتحاد اسلامي به عنوان مدل آلترناتيو غربي مطرح گرديد كه موجبات كالوني شدن كشورهاي مسلمان خاورميانه را به همراه داشته بود. و همچنين اين تقسيمات استعماري به عنوان منبع تنش در طول سالهاي اخير در بين مسلمانان شناخته شده بود.(94)
بدين ترتيب به جهت تلاش براي بي اعتبار كردن مشروعيت دولتهاي مستعمره،اسلام گرايان نظام بين المللي غربي را به چالش كشيدند، اما فقط سرشت دولت و ساختار نظام بين الملل نبود كه موجب عكس العمل اسلام گرايان شد،بلكه اسلام گرايان به اعتبار مفاهيمي چون دموكراسي و حقوق بشر كه غربي ها به قسمت ديگر جهان تعليم داده بودند حمله كردند. اسلام گرايان در منطقه خاورميانه و شمال آفريقا در برابر آنچه كه دكترين و قواعد دموكراتيك وحقوق بشر جهاني ناميده ميشود به مخالفت برخاستند و قواعد و دستور العملهاي اسلامي خود در مورد حقوق بشر را كه سازمان كنفرانس اسلامي در سال 1990 پذيرفته بود توسعه دادند. اسلام گرايان،دستور كار «انسان مداري» را ابزاري در دست غربي ها دانستند از اين رو آن را غير قابل قبول شمردند. چرا كه ايده «انسان مداري» با رهيافت فلسفي ايشان در مورد روابط دولت ـ جامعه مغايرت دارد. چون از نظر اسلام گرايان حاكميت در دست مردم نيست،بلكه از آن خداوند است. اصول غربي دموكراتيك،كه بر فرديت تأكيد دارد با اين جايگاه فلسفي متضاد است. در نتيجه ضرورت حقوق بشر به عنوان نظم نوين جهاني،به زوال روابط غرب مسلمانان منجر شده است. (95)
نظر مارتين مارتي و اسمارت
مارتين مارتي استاد مدرسه الهيات دانشگاه شيكاگو، عقيده دارد بنيادگرايي زماني بوجود مي آيد كه موجوديت فردي يا اجتماعي مكتب ها مورد تهديد قرار گيرد.(96)
اسمارت استاد مطالعه تطبيقي اديان در دانشگاه كاليفرنيا نيز معتقد است كه در دوران استعمار و پس از آن غرب قصد داشت همه كشورهايي كه در معرض استعمار قرار گرفته بودند را از نظر فرهنگي نيز مورد هجوم قرار دهند و بر فرهنگ بومي آنها چيره شوند،بر اثر اين فشارها بود كه نهضت هاي ديني و اجتماعي با هدف حفظ هويت ملي و فرهنگي ظهور كردند.(97)
ظهور ايالات متحده
ظهور ايالات متحده به عنوان قدرتي بزرگ در صحنه رويدادهاي بين المللي در خلال جنگ جهاني اول و بعد از آن در گفتگوهاي صلح ورساي و تأسيس جامعه ملل پديدار شد. با اين همه ايالات متحده،علي رغم توان سياسي و نظامي و اقتصادي،اما همه چيز را براي خود ميخواست بنابر اين گوشه نشيني اختيار كرد و به جامعه ملل نپيوست. ايالات متحده در جنگ دوم جهاني،قاطعانه وارد صحنه شد و وزنه متفقين را در برابر متحدين سنگين كرد. قبل از پايان عمليات نظامي، ايالات متحده پيشنهاد نمود سازمان بين المللي جديدي جايگزين جامعه ملل شود،اين پيشنهاد عملي شد و ايالات متحده عضو فعالي در سازمان جديد گرديد.(98)
آنچه در اين چهار چوب مهم است چگونگي تحول ايالات متحده است كه از يك نيروي بزرگي كه پشتوانه اصل تعيين سرنوشت و استقلال ملت هاي استعمار شده و مبشر همكاري و عدالت بين المللي بود به نيروي تدافعي عظيمي به مفهوم كلاسيك آن تبديل شد. تا از منافع ملي وحياتي خود بدون در نظر گرفتن منافع ديگران دفاع كند. انعكاس اين مسئله بر همه ملت هاي عربيـ اسلامي تأثيرات ناخوشايندي داشت. كه به دنبال مداخله در امور داخلي اين كشورها و تجاربي كه به جا گذاشت جهان عربي ـ اسلامي از رفتار ايالات متحده با مسائل اين كشورها كاملاً نااميد شد، كه آمريكا در آغاز با شناسايي اسرائيل و پشتيباني هميشگي از او و بي توجهي به روابط عربي ـ آمريكايي در ايام حكومت جمال عبد الناصر، جنگ خانگي لبنان، روابط ايران و آمريكا و برخورد با عراق در جنگ با كويت به اين نا اميدي دامن زد.(99)
نحوه برخورد آمريكا و حضورش در خليج فارس كه به بهانه حمايت از كويت بود همانطور كه در بخش سوم خواهد آمد به گونه اي بود كه ميتوان آن را مرحله جديد و نقطه عطفي در حركت بازخيزي اسلامي دانست. و واكنش هايي در بعد نظري (فقهي) وعمليات(خشونت بار) به همراه داشت.
هفته نامه المنفذ ارگان رسمي «جبهه نجات اسلامي الجزاير» در اغلب مقالاتش نظم جديد بين المللي را خطري بزرگ براي دنياي اسلام و سرآغازي براي رويارويي استكبار جهاني با خيزش اسلامي تلقي كرده و از جنگ آمريكا و نيروي متحدين عليه عراق نيز به عنوان اولين مرحله آن ياد كرد.(100) حمله اخير آمريكا به عراق نيز به طور قطع موجي تازه در پديده بنياد گرايي اسلامي و گرايش به خشونت طلبي در پي خواهد داشت.
ديدگاه هراير دكمجيان
يكي از تئوري هاي مطرح در باب علت ظهور جنبش هاي بنيادگراي اسلامي،تئوري ادواري هراير دكمجيان است. او ديدگاه جامعه شناسانه را با ديدگاه تاريخي(اسلامي) تلفيق كرده است و خود مدعي است كه رهيافت مطالعاتي او تركيبي از علوم اجتماعي غرب با مباحث و تحليلهاي تاريخي اسلام است. به عقيده او پديده بنيادگرايي امري تازه و بديع نيست ـ چنان كه غربيان مدعي شده اند ـ بلكه اين جريان همواره در تاريخ اسلام وجود داشته است. تاريخ اسلام داراي دوره هاي بحراني است كه در پي هر دوره و پس از هر سقوط رستاخيزي نيز وجود داشته است.بدين اساس رستاخيز اسلامي يك حركت ادواري است كه در طول تاريخ جوامع اسلامي و به ويژه در دوراني كه يك بحران فراگير جامعه را در بر ميگيرد روي داده است. او معتقد است كه رهيافت هاي نوسازي غربي و ماركسيستي،شناخت واقعي پديده احيا گري اسلامي را امكان پذير نميسازد. بدين خاطر تأكيد ميكند كه براي شناخت صحيح اين پديده بايد از زاويه ديگري به آن نگريست و آن درك گفتمان اسلام گرايانه و توجه به تحولات اجتماعي،فكري و سياسي جوامع اسلامي است .از اين منظر برخلاف نظر محققان و روزنامه نگاران غربي، بنيادگرايي اسلامي نه تنها پديده اي منفي به حساب نميآيد بلكه حركتي محسوب ميشود كه در چارچوب گفتمان اسلام خواهان اصلاح جامعه است. (101) دكمجيان ضمن برشمردن هشت مورد دوران بحران در تاريخ اسلام پاسخ هايي را كه به اين بحرانها داده شده را نوعي رستاخيز و حركت اصلاحي ميداند. در واقع رابطه علت و معلولي ميان آشفتگي روحي و اجتماعي و سياسي و ظهور جنبش بينادگرايانه الگويي است كه در تاريخ اسلام به طور كلي رخ داده است.
وي ويژگي هاي محيط بحران را در عوامل زير خلاصه ميكند: بحران هويت، بحران مشروعيت،آشوب و فشار،تضاد طبقاتي،ضعف نظامي و بحران فرهنگ.(102)
ديدگاه خورشيد احمد
خورشيد احمد تجربه جوامع مسلمان در دو قرن اخير و رابطه ميان مسلمانان و غرب را كه در استعمار ريشه دارد بستر مناسبي براي تعيين گسترش تجديد حيات طلبي اسلامي مي داند. به نظر او ريشه هاي رستاخيز اسلامي معاصر را بايد در ميراث استعمار يا به عبارتي آثاري كه قدرتهاي استعماري در جوامع مسلمان به جا گذاشته اند، جستجو كرد. تجديد حيات طلبي معاصر محصول فرايند استعمار و عملكرد آن در جهان اسلام بود به اعتقاد خورشيد احمد سياست استعماري چهار اثر بر جوامع اسلامي بر جا گذاشت:
1ـ غير مذهبي كردن(سكولاريزاسيون) جوامع اسلامي، به ويژه دولت و نهادهاي سياسي،اقتصادي و اجتماعي آن.
2ـ سلطه الگوي غربي و وابسته شدن نهادهاي سياسي،اجتماعي و اقتصادي كشورهاي اسلامي به غرب كه خود سلطه مذكور را نهادينه كرد.
3ـ قطب بندي كردن آموزش بر محور نهادهاي آموزشي سنتي و نهادهاي آموزشي نوين كه به ظهور گروهي از نخبگان جديد كه با مردم بومي بيگانه بودند منجر شد.
4ـ بحران رهبري كه در اثر نابودي سازمان يافته رهبري سنتي جوامع اسلامي و تحميل رهبري سياسي از خارج كه از اعتماد مردم برخوردار نبود، بوجود آمد. (103)
توسعه جوامع غربي و عقب ماندگي جوامع اسلامي،نخبگان سياسي و فكري را به چاره جويي واداشت، گروهي از اين نخبگان راه چاره را پيروي از تمدن غرب و تقليد جوامع اسلامي از تجربه غربي ها در توسعه سياسي و اقتصادي و اجتماعي ميدانستند. خورشيد احمد اين استراتژي را «استراتژي نوگرايي» مينامد. گروه ديگر كه تعلق خاطر و تعهد بيشتري به ارزش ها و عقايد و سنن بومي داشتند، دوري مسلمانان از روح اسلام را علت اصلي عقب ماندگي جوامع اسلامي در نظر گرفتند و بازگشت به سنن اسلامي را تنها راه جلوگيري از انحطاط اين جوامع ميدانستند. در ميان اين گروه دو شيوه نگرش درباره اسلام ظهور كرد نگرش اول كه ديدگاهي پوزش طلبانه داشت تمامي مظاهر پيشرفت و تمدن غرب را انكار ميكرد و با دوري گزيدن از جلوه هاي نوگرايي بر حفظ سنت هاي كهن مذهبي به همان شيوه و بدون ايجاد هر گونه تغيير يا اجتهاد تأكيد ميورزيد. خورشيد احمد اين نوع طرز تفكر را استراتژي «مقاومت حفاظتي» مينامد. گروه دوم درباره غرب و دست آوردهاي آن رهيافتي گزينشي دارند. اين گروه غرب را به عنوان يك تمدن در نظر گرفته است و جنبه هاي مثبت و منفي آن را مد نظر قرار ميدهند. براي آنها شناخت دقيق و عميق جنبه هاي تمدني غرب يك ضرورت اساسي است. از سوي ديگر اينها به اسلام نيز به عنوان يك ميراث تمدني مينگرند و آن را به عنوان يك اساس جديد تمدني و فرهنگي معرفي ميكنند. آنها خواستار ظهور اسلام به عنوان يك جنبش اجتماعي سياسي هستند كه در پي بازگشت به پيام اوليه اسلام است. خورشيد احمد اين طرز تفكر را استراتژي «تجديد حيات طلبي» اسلامي مي خواند كه ريشه بيشتر جنبش هاي اسلامي معاصر در آن قرار دارد.(104)
نظريه خورشيد احمد در ريشه يابي جنبش هاي اسلامي تجديد حيات طلبي قرن اخير مطرح شده و درصد است تبيين درستي از خيزش سياسي و فكري اسلامي گروههاي اسلامي در جوامع مسلمان به دست دهد. با توجه به اين نكته تجديد حيات طلبي اسلامي پديده اي است خاص دوران معاصر و محصول بر خورد ميان اسلام و غرب در دوران استعمار، بدين ترتيب رويارويي كنوني ميان جنبش هاي اسلامي با دولت هاي موجود طرفدار غرب و يا با دولتهاي غربي را نميتوان پديده اي نهفته در دورن انديشه اسلامي و بنابراين دشمن ذاتي اسلام با غرب دانست، بلكه بايد عكس العملي طبيعي مسلمانان در برابر تحقير غرب و سوء رفتار آن با دنياي اسلام در نظر گرفت.(105)
گفتار دوم : نظريه پردازي پيرامون علت ضد غربي بودن جنبشهاي بنيادگرايي اسلامي
غرب اگر به خاطر ابعاد ضد غربي بودن پديده بنيادگرايي اسلامي نبود از آن باكي نداشت. عقايد انديشمندان غربي بر سر چگونگي فرآيند ضد غربي بودن اين جريان به دو قسمت تقسيم ميشود.
عقايد خاورشناسان جديد و عقايد جهان سومي هاي جديد، قرائت گروه اول از اسلام بيشتر به خود اسلام بر ميگردد. تا به ديناميسم هاي سياسي،اقتصادي و فرهنگي آن.و لذا برخورد و ضديت ميان اسلام و غرب را حتمي مي دانند.
قرائت گروه دوم از ضد غربي بودن اين جريان به مسائل پيچيده تري برمي گردد كه ناشي از ذات اسلام نيست لذا طبق اين برداشت از اسلام بر خورد بين اسلام وغرب اجتناب پذير است. (106)
در تأييد قرائت گروه اول علي رغم اينكه برخي از انديشمندان عقيده دارند كه احساسات ضد غربي مسلمين از چند منبع ناشي ميشود: ميراث استعمار،سلطه سياسي و اقتصادي غرب، حمايت غرب از دولتهاي دست نشانده و سركوبگر، رفتار تبعيض آميز غرب در برابر اصول حقوق بين الملل،نظير حقوق بشر و حمايت آمريكا از اسرائيل و ناشي مي شود (107) اما شبكه خبري CNN اين خط تبليغاتي را اعلام كرده است كه حتي اگر واشنگتن حمايت خود را از اسرائيل و رژيم هايي نظير مصر و عربستان سعودي قطع كند،اقدامات تروريستي و ضديت با غرب متوقف نخواهد شد زيرا اسلام بنيادگرا اصولاً با غرب و فلسفه و مظاهر مادي آن مخالف بوده و اين را ادامه مي دهد.(108)پس از ذكر اين مقدمه به ديدگاههاي رايج در مورد علت ضد غربي بودن جنبش هاي بنيادگراي اسلامي ميپردازيم .
ديدگاه شرق شناسان جديد
همان طور كه قبلا هم توضيح داده شد طرفداران اين ديدگاه هم ظهور و هم ضديت بنيادگرايي اسلامي با غرب را ناشي از خود اسلام مي دانند.از مهمترين افرادي كه در باب علت ضديت اسلام گرايي با غرب سخن گفته اند ميتوان به «برنارد لوئيس» و «دانيل پاييز» اشاره كرد. برنارد لوئيس غرب ستيزي مسلمانان را تا حدودي ناشي از احساس حقارت،افزايش آگاهي در ميان وارثان يك تمدن باستاني و بالنده كه تحت استيلاي كساني كه آنها را پائين تر از خود ميدانند در آمده است،ميداند.(109) برنارد لوئيس در كتاب «كار از كجا خراب شد؟» تلاش كرده دو واقعه تاريخي را به هم مرتبط سازد و از آن نتيجه گيري سياسي بدهد. كه يكي عقب ماندگي شرق از غرب و ديگري عمليات تروريستي گروههاي سنت گراي اسلامي از جمله القاعده، واقعه تاريخي اول در اين پرسش بازتاب مييابد: چرا دنياي اسلام كه روزي سرآمد و پيشرو تمدن هاي جهان بود و در تمام زمينه هاي علمي، صنعتي،فلسفي ، هنري ،توليدي ،سياسي و نظامي از غرب به وضوح پيشتر بود امروزه به صورت آشكار در تمام اين زمينه ها عقب مانده است؟واقعه دوم را نيز ميتوان اين گونه مطرح كرد، ريشه خشم و عصبانيت مسلمانان كه منجر به پيدايش گروههاي راديكال و حملات تروريستي و خشونت طلبانه عليه غرب ميشود چيست؟ كه برنارد لوئيس ريشه هر دو واقعه را يكي ميداند. او ميافزايد كه از دست دادن چنين تمدن بزرگي باعث خواري مسلمانان شده است،ناآگاهي آنها از علل اين دگرگوني،اين تحقير و خواري را به خشم و عصبانيت عليه غربي ها بدل كرده است،و سرانجام به دنبال مقصر ميگردند و جهان پيشرفته مسيحيت را مقصر ميشمارند. و براي اين عامل فرضي عقب ماندگي خود دست به تخريب غرب يعني عمليات تروريستي ميزنند. (110)
به عقيده لوئيس كارهاي تروريستي بنيادگرايان اسلامي به دليل خشمي است كه اين افراد و گروهها نسبت به عقب ماندگي خود از غرب نشان ميدهند، آنها «يهوديان را براي تمام آنچه به خطا رفته است سرزنش ميكنند.»(111)
دانيل پاييز نيز به عنوان يك شرق شناس اسلام را چيز فوق العاده خطرناكي ميداند. او در نوشته اي كه در پاييز 1995 در فصلنامه علايق ملي چاپ كرد،ضمن طرح بحثي با عنوان «اعتدالي وجود ندارد،سروكار با اسلام بنيادگر است» اسلام را شبيه ايدئولوژي كمونيستي و فاشيستي دانسته است و ميگويد:«آنها كه معتقدند دوران اسلام سياسي به سر آمده است،ساده لوحند و ادعا ميكند كه اسلام سياسي اكنون در اوج سيطره گستري بر سر ما غربي ها است» او عقيده دارد مسلمانان محكوم به خرد ستيزي هستند همانطور كه ما محكوميم از خردگرايي و برتري فرهنگي خود لذت ببريم.(112)
به گفته پاييز هر قدر يك فرهنگ بيگانه جذاب تر باشد مسلمانان بنياد گرا بيشتر از آن مي ترسند و با آن از در جدال در مي آيند.(113) به عبارتي ديگر مي خواهد بگويد از ديگر عوامل ضديت اسلام گراها با غرب، جذابيت فرهنگي غرب است، اين در حالي است كه اسلام گرايان فرهنگ غربي را به خاطر ازدياد فحشا و فسادهاي گوناگون سرزنشي و محكوم به فنا مي دانند.
ديدگاه جهان سوم گرايي جديد
اين گروه احساسات ضد غربي اسلام گرايان را ناشي از عوامل متعدد و پيچيده تري ميدانند از جمله: ميراث استعمار،استيلاي غرب بر نظامهاي اقتصادي و سياسي بين المللي كه نسبت به كشورهاي ضعيف تر تبعيض روا ميدارد، پشتيباني غرب از دولتهاي سركوبگر و نابرگزيده در كشورهاي اسلامي كه بنده و گوش به فرمان غرب هستند و كاربرد انتخابي و تبعيض آميز مقررات و اصول بين المللي از جمله مواردي كه به نقض حقوق بشر مربوط ميشود. از اين ديدگاه مسئله حمايت غرب به خصوص آمريكا از اسرائيل عامل عمده خصومت اسلام گرايان نسبت به غرب بوده است.(114)
اين گروه در راستاي نقش غرب به ويژه آمريكا در تحريك اسلام گرايان اين گونه تحليل مي كنند كه آمريكا در سال 1945 رهبري جهان عرب را بدست گرفت و از سال 1992 به بعد نيز تنها ابرقدرت جهان بوده است. بخش بزرگي از خصومت اسلام گرايان نسبت به آمريكا ناشي از اين واقعيت است كه آمريكا با كسب اين امتيازات و چنين قدرتي ميراث دار بارگناه تاريخي غرب نيز شد و از نظر نظامي و سياسي و اقتصادي و فرهنگي به مداخله گرترين دولت غرب تبديل شد. گرايش غرب به حفظ دولتهاي منفور اما گوش به فرمان غرب منبع ديگر غرب ستيزي اسلام گرايان است. گراهام فولر در اين مورد مينويسد:«ته مانده اي از احساسات شديد ضد غربي هميشه در بخش بزرگي از جهان سوم باقي خواهد ماند، زيرا مردم جهان سوم هنوز از استعمار گذشته ـ و نيز نظم سياسي بين المللي امروز كه غرب بر آن مسلط است و هميشه منافع آن را زير پا گذاشته است ـ خشمگين هستند.(115)بنابراين دليل اصلي غرب ستيزي اسلام گرايان و خشم و انزجار از استيلاي غرب اين احساس است كه رفتار غرب با آنها منصفانه نبوده است به اين جهت اسلام گرايان ميخواهند موازنه قدرت را به زيان غرب تغيير دهند.(116)
در مجموع ميتوان اين طور استنباط كرد كه بيش از عدم سازگاري تمدنها، سياست نامتوازن غرب موجد رفتارهاي ضد غربي اسلام گرايان شده است.(117) به عبارت ديگر سياست هاي مشخص غرب همراه با نبود تعادل كلي در موازنه قدرت بين دنياي غرب و جهان اسلام بيشتر از تطبيق ناپذيري محض تمدنها در بوجود آمدن ابعاد ضد غربي تفكر و رفتار اسلام گرايان مسئوليت دارد. (118)
علاوه بر اين، برداشت منفي و كليشه اي غرب در ارتباط با جهان اسلام باعث برداشت منفي نهضت هاي تندرو و اسلامي از غرب ميشود كه اين امر در مقابل مجدداً باعث برداشت هاي سخت تر و كليشه اي تر غرب نسبت به مسلمانان گرديده است.(119) از مهمترين جنبه هاي اين برداشت منفي و كليشه اي برابر دانستن «بنياد گرايي اسلامي» با «افراط گرايي خشونت آميز» است كه اين امر به اين استنتاج راه برده است كه جنبش هاي اسلامي، طبعاً و بالذات ضد غرب هستند در حالي كه معلوم است انگيزه اين جنبش هاي اسلامي اغلب مخالفت با برخي از سياست هاي خاص غرب است نه نفي و طرد و مخاصمه جويي با يك تمدن ديگر.(120)
ديدگاه فريد زكريا
فريد زكريا ( روزنامه نگار آمريكايي هندي الاصل ) با بيان اينكه يك آمريكا ستيزي به دنبال تشديد بنيادگرايي اسلامي در خاورميانه به چشم ميخورد خاطر نشان ميشود كه خشم اعراب عليه آمريكا نسبتاً تازگي دارد و در دهه هاي 1950 و 1960 غير قابل تصور بود كه روزي آمريكا و جهان عرب در يك جنگ فرهنگي رو در روي هم قرار گيرند وضعيتي كه محمد حسنين هيكل روزنامه نگار مصري اينگونه توصيف كرده است :« تصوير كلي آمريكا جذاب و گيرا بود و بريتانيا و فرانسه امپراتوري منفور و در حال افول بودند، اتحاد جماهير شوروي پنج هزار مايل فاصله داشت و ايدئولوژي كمونيسم در مذهب اسلام كفر تلقي ميشد....». فريد زكريا ادامه ميدهد كه در اين سرزمين تحولاتي رخ داده و براي پي بردن به علل اين آمريكا ستيزي در خاورميانه بايستي نه تنها تاريخ 300 ساله گذشته بلكه تاريخ 30 سال گذشته را مورد بررسي قرار دهيم. او سپس از سه عامل ياد ميكند كه نقش مهمي در اين خشونت طلبي و آمريكا ستيزي در خاورميانه داشته است.
1) زمامداران: به مصر امروز نگاه كنيد، دولت فقط در يك زمينه موفق بوده است،ايجاد خفقان و سركوب كردن ناراضيان، آهنگ اقتصاد كند و رشد جمعيت دو برابر شده است ... ما ديكتاتورهاي آفريقا را حريص و آزمند ميدانيم اما ديكتاتورهاي خاور ميانه نيز دست كمي از آنها ندارند ميزان پولي كه شيخ نشينهاي خليج فارس حيف و ميل ميكنند آن قدر زياد است كه تصور آن تقريباً غير ممكن است .وي ميافزايد تا اواخر دهه 1980 در حالي كه ساير كشورهاي جهان سقوط رژيمهاي كهن از مسكو گرفته تا پراگ را شاهد بودند، كشورهاي عرب همچنان تحت سلطه ديكتاتورهاي سالخورده و پادشاهان فاسد بودند،رژيم هايي كه احتمالاًدر دهه 60 ميتوانستند نويد بخش باشند اكنون به عنوان رژيم هاي فاسد،ناتوان و بسيار ضعيف و كاملاً نامشروع شناخته ميشوند و اين در حالي است كه بيشتر آنها متحدين نزديك آمريكا هستند.
2) ايده هاي ناموفق،زكريا اشاره ميكند كه نوگرايي جهان عرب در قالب سوسياليسم،سكولاريسم و ناسيوناليسم به بن بست رسيده و هر چه ساير كشورها با تغير روش ناكاميهاي خود را تعديل بخشيده اند اما رژيم هاي عرب همچنان سرسختانه به راه خود ادامه دادند. آن رژيم هايي نيز كه در ساختار اقتصادي دست به اصلاحاتي زده اند در ساختار سياسي هيچ اقدامي انجام نداده اند.
3) ورود مذهب، ناصر يك مسلمان معتقد بود اما تمايلي به درهم آميختن مذهب و سياست نداشت. اين كار از نظر او واپس گرايي بود. اين امر از نظر اسلام گرايان و گروههاي اسلامي كوچكي كه از به قدرت رسيدن او پشتيباني كردند پنهان نماند. مهمترين اين گروهها يعني اخوان المسلمين به مخالفت با ناصر برخاست. كه ناصر در سال 1954 آنان را سركوب و بسياري از جمله سيد قطب را اعدام كرد. در دهه هاي بعد از ناصر كه رژيم هاي خاور ميانه سركوبگرتر شدند و از مردم بيشتر فاصله گرفتند جاذبه بنيادگرايي افزايش يافت. (121)
به عقيده فريد زكريا برخلاف فرهنگ سياسي رايج در منطقه كه شهروندان را تا حد ناظران صرف تنزل ميدهد و از آنها ميخواهد كارها را به زمامداران بسپارند بنيادگرايي مردم را به مشاركت فرا ميخواند اين در حالي است كه جهان عرب يك صحراي سياسي عاري از احزاب سياسي واقعي و مطبوعات آزاد است و راههاي چنداني براي ابراز ناراحتي و نارضايتي هاي خود ندارد. از ديد فريد زكريا مجموعه عوامل فوق است كه خاورميانه را به صورت سرزمين بمب گزاران انتحاري،سوزندگان پرچم آمريكا و ملاهاي پر شور و حرارت در آورده است.(122)
منابع بخش دوم
1ـ اندروهي وود،درآمدي بر ايدئولوژي هاي سياسي،ترجمه محمد رفيعي مهر آبادي،(تهران:انتشارات وزارت امورخارجه ،1379)، ص 495.
2ـ «مقدمه اي بر بنيادگرايي اسلامي»،انديشه جامعه،شماره 21، (دي 1380)،ص20.
3ـ احمد بخشايشي،«بنيادگرايي مفهومي غير منطبق بر نظام اسلامي ايران»،دو ماهنامه مسجد،سال پنجم،شماره 26(خرداد و تير 1375)،ص 25
4ـ سيد احمد موثقي،جنبشهاي اسلامي معاصر،(تهران: انتشارات سمت،1374)،ص 64
5ـ «مقدمه اي بر بنيادگرايي اسلامي»،پيشين،ص 26
6 ـ محمد اسماعيل اسلامي،فرهنگ علوم سياسي،چ 2 ،(تهران:مركز اطلاعات و مدارك علمي ايران،1375)،ص 199
7ـ انوشيروان احتشامي،«بنيادگرايي اسلامي و اسلام سياسي»، ترجمه محسن اسلامي،فصلنامه علوم سياسي،سال پنجم شماره 18،(تابستان 1381)،ص 247
8ـ جيمز ويچ،«نگرشي دوباره به بنيادگرايي اسلامي»،ترجمه ابوعلي،ماهنامه مسجد،سال دوم،شماره 11،(آذر و دي 1372)،ص 44.