تحقیق نقش‌ شخصيت‌ و نخبگان در تاريخ‌

تحقیق نقش‌ شخصيت‌ و نخبگان در تاريخ‌ (docx) 11 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 11 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

نقش‌ شخصيت‌ و نخبگان در تاريخ‌ نقش شخصيت در تاريخ تجربه‌هاي‌ تاريخي‌ نشان‌ مي‌دهد كه‌ ترقي‌، تعالي‌ و فروپاشي‌ هر مملكتي‌ به‌ نقش‌ نخبگان‌و شخصيت‌هاي‌ مهم‌ سياسي‌ و اجتماعي‌ آن‌ جامعه‌ وابسته‌ است‌ و انديشه‌ و تفكر آنها دراجراي‌ برنامه‌هاي‌ سياسي‌، اجتماعي و ‌ چگونگي‌ تحقق‌ خواستهاي‌ مردم‌ به‌ ميزان‌ تعيين‌كننده‌ائي سرنوشت‌ ساز و موثر است‌. بديهي‌ است‌ نقش‌ اينگونه‌ شخصيتها را در ايجادفرصتهاو يا بهره‌ برداري‌ از فرصتهاي‌ موجود به‌ هيچ‌ روي‌ نمي‌توان‌ انكار كرد. بدين‌ ترتيب‌ مي‌توان گفت‌ شخصيتها و بزرگان‌ عامل‌ تحول‌ تاريخ‌ بوده‌اند. در اينجا سوالات‌متعددي‌ مطرح‌ مي‌شود؛ از جمله‌ اينكه‌ ايشان‌ اين‌ قدرت‌ و نيرو را از كجا گرفته‌ و منشا آن‌ چه بوده است‌؟ و يا اينكه‌ آنها تا چه‌ اندازه‌ در گردش‌ چرخ‌ تاريخ‌ نقش‌ موثري‌ داشته‌اند؟ و... اصولا نظرات‌ متعددي‌ در جواب‌ اين‌ پرسشها در خصوص‌ تاثير گذاري‌ آنها در تاريخ‌مطرح‌ مي‌شود. شهيد مطهري‌ ضمن‌ غلط‌ پنداشتن‌ نظريه‌ زير مي‌نويسد: «عده‌اي‌ معتقدندتاريخ‌ را نوابغ‌ به‌ حركت‌ در آورده‌ و حتي‌ جهت‌ تاريخ‌ را آنها انتخاب‌ كرده‌اند و هر طوردلشان‌ خواسته‌ تاريخ‌ را ساخته‌اند، انديشه‌ و فكر آنها بوده‌ كه‌ جامعه‌ بشري‌ اين‌ طور كه‌هست‌ باشد و همانها بوده‌اند كه‌ تاريخ‌ را ساخته‌اند. معمارهاي‌ اين‌ ساختمان‌ بزرگ‌، همان‌يك‌ عده‌ مردم‌ نابغه‌ بوده‌اند. در هر ملتي‌ يك‌ يا چند نابغه‌ وجود دارد كه‌ تاريخ‌ آن‌ ملت‌ رانوشته‌اند. مثلا فرانسه‌ را ناپلئون‌ ساخته‌، و روسيه‌ رالنين‌ بوجود آورده‌، روسيه‌ ساخته‌دست‌ لنين‌ است‌ به‌ اين‌ معنا كه‌ اگر لنين‌ نبود روسيه‌اي‌ در كار نبود؛ و هر ملتي‌ همين‌ طوراست‌». در اين‌ نظريه‌ نقش‌ شخصيتهاي‌ مهم‌ تاريخي‌ در ايجاد و تحول‌ تاريخ‌ بصورت‌ اغراق‌آميزمطرح‌ شده‌ است‌ و عوامل‌ ديگركاملا مورد انكار قرار گرفته‌ است‌. در صورتي‌ كه‌ اگر ديگرعوامل‌ همانند افراد جامعه‌، شرايط‌ اقتصادي‌، مختصات‌ جغرافيايي‌ و... حضور نداشتند، قطعا نوابغ‌ و شخصيت‌هاي‌ مهم‌ تاريخي‌ نمي‌توانستند كاري‌ را صورت‌ دهند. و دراينجاست كه بايد گفت‌ نمي‌توان‌ نقش‌ ديگر عوامل‌ را نفي‌ نمود. آنچه‌ كه‌ بايد به‌ آن‌ اشاره‌ نمود، اينكه‌: نوابع‌ موثرند به‌ اين‌ معنا كه‌ همه‌ افراد بشر موثرند،زيرا آنها شريك‌ در اجتماعند، و اگر ملتها و افراد نبودند مسلما نوابغ‌ بدون‌ بازو بوده‌ ونمي‌توانستند خود را بروز داده‌ و كاري‌ انجام‌ دهند. پس‌ نه‌ آنها در واقع‌ جهت‌ تاريخ‌ را انتخاب كرده‌اند و نه‌ ملتها هيچ‌ نقشي‌ نداشته‌اند. اگر هنگاميكه‌ نابغه‌ ظهور مي‌كرد، افرادي‌نبودند كه‌ اراده‌ او را اجرا نمايند و طرح‌ او را به‌ مرحله‌ عمل‌ در آورند آيا كاري‌ انجام‌ميشد؟ بنابراين‌ نظريه‌ بعدي‌ مي‌گويد«نوابع‌ آندسته‌ از افراد هستند كه‌ طبيعت‌ جامعه‌ وقوانين‌ حاكم‌ بر آن‌ را بهتر از ديگران‌ مي‌شناسند و همان‌ كاري‌ كه‌ نوابغ‌ علم‌ و صنعت‌ درزمينه‌ علوم‌ انجام‌ مي‌دهند، اين گروه‌ نيز در جامعه‌ انجام‌ مي‌دهند. كار نوابغ‌ صنعت‌ جز اين‌ نيست‌ كه‌ طبيعت‌ را بخوبي‌ مي‌شناسند، راه‌ مهار و هماهنگ‌ساختن‌ آنرا بهتر از ديگران‌ مي‌دانند، و اگر چنين‌ شناختي‌ از طبيعت‌ نداشتند، چنين‌موفقيت‌ درخشاني‌ نصيب‌ آنها نمي‌گشت‌. نوابع‌ تاريخ‌ هم‌ نبوغشان‌ در اين است‌ كه‌ بهتر از ديگران‌ طبيعت‌ جامعه‌ را شناخته‌ و خود راباطبيعت‌ جامعه‌ هماهنگ‌ كرده‌اند. و توانسته‌اند نيروهاي‌ نهفته‌ در آن را به‌ استخدام‌ خوددرآورده‌ و به‌ نيروهاي‌ متفرق‌ وحدت‌ بخشيده‌ و ميان‌ قواي‌ پراكنده‌ حلقه‌ اتصالي‌ بوجودآورند و آنرا در مسير تكامل‌ بسيج‌ نمايند. حتي‌ پيامبران كه‌ بالاتر از نوابغ‌ قرار گرفته‌اند و علم‌ و آگاهي‌ آنان‌ مربوط‌ به‌ مقام‌ وحي‌است‌، كارشان‌ بهره‌ برداري‌ از نيروهاي‌ نهفته‌ در طبيعت‌ جامعه‌ است‌، چيزي‌ كه‌ هست‌نوابغ‌، گاهي‌ آن نيروها را در مسير صحيح‌ و گاهي‌ آنرا در مسير غلط‌ رهبري‌ مي‌كنند ولي‌پيامبران‌ آنها را در مسير صحيح‌ قرا مي‌داده‌اند. مثلا حضرت‌ رسول‌ (ص‌) ظهور مي‌كنند،قطع‌ نظر از مساله‌ وحي‌، او نابغه‌ است‌، يعني‌ بهتر از ديگران‌ زمان‌ و جامعه‌ خودش‌ رامي‌شناسد، و ميداند راهي‌ كه‌ بايد از آن‌ راه‌ مردم‌ را نجات‌ داد، چه‌ راهي‌ است‌. چيزي‌ را كه‌ او مي‌فهمد‌ ديگران‌ نمي‌فهمند. از يك‌ هوش‌ بيشتر و از اراده‌ و تصميمي‌ برخورداراست‌، به‌ علاوه‌ يك‌ سلسله‌ صفات‌ ديگر مثل‌ خُلق‌ عظيم‌ «انك‌ لعلي‌ خلق‌ عظيم»‌ يك‌ سلسله‌خصلتها كه‌ در جذب‌ نيروهاي‌ ديگر تاثير دارد. گذشت‌، ايثار، فداكاري‌، تقوا و پاكي‌، مجموع‌ اينها كه‌ در يك‌ فرد جمع‌ شود ميتواند ناگهان‌نيروهاي‌ نهفته‌ تاريخ‌ را كه‌ يا خفته‌اند و يا اگر حركتي‌ دارند در جهت‌ ضد تكامل‌ تاريخ‌ است‌، بيدار كند. مردم‌ زمان‌ او يكديگر را غارت‌ مي‌كنند، به‌ خاطر عصبيت‌ها با يكديگر جنگ‌ ونزاع‌ مي‌كنند .او نيروهاي‌ خفته‌ را بيدار مي‌كند، نيروهايي‌ را كه‌ جهت‌ انحرافي‌ دارند درجهت‌ اصلي‌ مي‌اندازد. آن گروه‌ كه‌ نوابع‌ را جزء تنها نيروهاي‌ محرك‌ تاريخ‌ مي‌دانند و نقش‌ ديگر نيروها را نفي‌مي‌كنند، بطور مسلم‌ يك‌ نظريه‌ نادرستي‌ را القاء مي‌كنند. حتي‌ پيامبر(ص)ان‌ نيز كه‌ بالاتر ازنوابغ‌ مي‌باشند، هرگز به‌ مردم‌ نمي‌گفتند كه‌ شما برويد در خانه‌ هايتان‌ بنشينيد و تنها من‌هستم‌ كه‌ با معجزه‌هاي‌ خود همه‌ كارها را انجام‌ مي‌دهم‌، بلكه‌ كار آنها در راستاي‌احتياجات‌ جامعه‌ بوده‌ است‌. اگر بر ضد احتياجات‌ باشد اصلا او نابغه‌ نيست‌، و اصولانبوغ‌ اينست‌ كه‌ احتياجات‌ را خوب‌ تشخيص‌ مي‌دهد. و نيز معنايش‌ اين‌ نيست‌ كه‌ مردم‌هيچ‌ كاره‌اند، «فاذهب‌ انت و ربّك‌ فقاتلا انا هيهنا قاعدون‌» به‌ مردم‌ نگفت‌: «شما برويد در خانه‌بنشينيد من‌ كه‌ نابغه‌ هستم‌ بجاي‌ شما مي‌روم‌ همه‌ كارها را انجام‌ مي‌دهم‌». برعكس‌، اين‌منطق‌ را رد كرد، گفت‌ خود شما هستيد كه‌ مسئول‌ هستيد و بايد مجاهد باشيد، يعني‌نيروهاي‌ تاريخ‌ را در جهت‌ تكاملي‌ تاريخ‌ به‌ حركت‌ در آورد. در اينجا ذكر اين‌ نكته‌ ضروري‌ است‌ كه‌ نقش‌ نوابغ‌ ممكن‌ است‌ گاهي‌ منفي‌ باشد و نبوغ‌ خود را در جهتي‌ صرف‌ كند كه‌ مصالح‌ ملت‌ در آن‌ متصور نباشد. استاد مطهري‌ در اين‌مورد در كتاب‌ فلسفه‌ تاريخ‌ مي‌نويسد: «نقش‌ نوابغ‌ در تغيير تاريخ‌ لزومي‌ ندارد كه‌ در جهت‌ تكامل‌ تاريخ‌ باشد. يا تكامل‌ در هرجهت‌ باشد. همان‌ معاويه‌ از جنبه‌هاي‌ سياسي‌ قدرت‌ فوق‌ العاده‌اي‌ بود كه‌ شايد اگر اونمي‌بود يا آدم‌ ضعيفي‌ بجاي‌ او مي‌بود اوضاع‌ جور ديگري‌ بود. قهرا اين‌ جور است ولي‌اين‌ نابغه‌ها اغلب‌ از يك‌ جهت‌ نابغه‌ هستند. اسكندر نابغه‌‌اي است‌ كه‌ فقط‌ در امر نظامي‌ نابغه‌است‌. نادر هم‌ همينطور است‌. نا دريك‌ نابغه‌ نظامي‌ است‌، آنهم‌ فقط‌ در كار سپاهي‌گري‌.دراداره‌ مملكت‌ كه‌ از حد عادي‌ هم‌ منحط‌تر بود، آدمي‌ بود كه‌ به‌ همان‌ نسبت‌ كه‌ در كارنظامي‌ گري‌ قوي‌ بوده‌، در كار مديريت‌ مملكت‌ مرد منحط‌ و پستي‌ بوده‌ است‌، خيلي‌ هم‌فضاحت‌ راه‌ انداخت‌. بنابراين‌ در يك‌ نگاه‌ مي‌توان‌ دريافت‌ كه‌ در تاريخ‌ سياسي‌ و نظامي‌ جوامع‌ بشري‌ همواره‌وجود قشر نخبگان‌ در جهان‌ سياست‌ و جامعه‌ سياسي‌ امري‌ اجتناب‌ناپذير است‌. توانائي‌و تحرك‌ اين‌ قشر بستگي‌ دارد به اينكه تا چه‌ اندازه‌ قشرهاي‌ مياني‌ و پائين‌ جامعه‌ را بتواند به‌خدمت‌ در آورده‌ و متوجه‌ خود سازد. اگر تاريخ‌ را انباشته از افراد نخبه‌ بدانيم‌، پس‌ همواره‌ جوامع‌ بشري‌ شاهد گروه‌هاي‌ جديدي از نخبه‌گان‌ كه‌ داراي‌ پويائي‌ و تحرك‌ بيشتري هستند‌ مي‌باشد. نخبگان‌ همواره‌ با هم‌ در حال‌ رقابت‌ هستند و تاريخ‌ چيزي‌ جز دفن‌ يك‌ قشر نخبه‌ و پيدايش‌نخبگان‌ جديد نيست‌. نكته‌ ديگر اينكه‌ نخبگان‌ داراي‌ تنوع‌ و گوناگوني‌ وسيع‌ بوده‌ و از ديرباز تا كنون‌ در جوامع‌بشري‌ بروز و ظهور يافته‌اند و آنها با يكديگر يا در تضاد و رقابت‌ بوده‌اند يا با همزيستي مسالمت‌‌آميز‌ با يكديگر يك‌ نوع‌ خاصي‌ از تاريخ‌ را ورق‌ مي‌زدند. استاد شهيد مطهري‌ در كتاب‌ جامعه‌ و تاريخ‌ خود در مورد نقش‌ شخصيت‌ در تاريخ‌ چنين‌مي‌گويد: بعضي‌ ادعا كرده‌اند كه‌ «تاريخ‌ جنگ‌ ميان‌ نوابغ و افراد عادي‌ است‌» يعني‌ همواره‌افراد عادي‌ و متوسط‌ طرفدار وضعي‌ هستند كه‌ به‌ آن‌ خو گرفته‌اند، و نوابغ‌ خواهان‌ تغييرو تبديل‌ وضع‌ موجود به‌ وضع‌ عاليتر هستند.«كارلايل‌» مدعي‌ است‌ كه‌ تاريخ‌ با نوابغ‌ وقهرمانان‌ آغاز مي‌شود. نقطه‌ مقابل‌ اين‌ نظريه‌ كه‌ مدعي‌ است‌: «تاريخ‌ را شخصيت‌هابوجود مي‌آورند» نظريه‌ ديگري‌ است‌ كه‌ درست‌ عكس‌ آنرا مي‌گويد، مدعي‌ است‌ تاريخ‌شخصيت‌ها را بوجود مي‌آرود، نه‌ شخصيتها تاريخ‌ را، يعني‌ نيازهاي‌ عيني‌ اجتماعي‌ است‌كه‌ شخصيت‌ را خلق‌ مي‌كند. از زبان‌ منتسكيو گفته‌ شده‌ است‌:«اشخاص‌ بزرگ‌ و حوادث‌ مهم‌ نشانه‌ها و نتايج‌ جريانهاي‌وسيعتر و طولاني‌تري‌ هستند.» و از زبان‌ هگل‌:«مردان‌ بزرگ‌ آفريننده‌ تاريخ‌ نيستند،قابله‌اند» مردان‌ بزرگ‌ «علامت‌» اند نه‌ «عامل‌». از نظر منطق‌ افرادي‌ كه‌ مانند دوركيم‌ «اصاله‌ الجمعي‌» مي‌انديشند و معتقدند افراد انسان‌مطلقا در ذات‌ خود فاقد شخصيت‌ اند، تمام‌ شخصيت‌ خود را از جامعه‌ مي‌گيرند. كساني‌ كه‌ مانند ماركس‌ علاوه‌ بر آنكه‌ جامعه‌شناسي‌ انسان را كار اجتماعي‌ وي‌مي‌شمارند و آنرا مقدم‌ بر شعور اجتماعيش‌ تلقي‌ مي‌كنند، يعني‌ شعور افراد را مظاهر وجلوه‌ گاههاي‌ نيازهاي‌ مادي‌ و اجتماعي‌ مي‌دانند، از نظر اين گروه‌، شخصيتها، مظاهرنيازهاي‌ مادي‌ و اقتصادي‌ جامعه‌اند. در اينجا نظريه‌ سومي‌ مطرح‌ است‌ كه‌ ماركسيسم‌ به‌ آن‌ گرايش‌ دارد و يك‌ نوع‌ تفريط‌گرائي‌ و انكار اصالت‌ انسان‌ و نبوغ‌ افراد فوق‌ العاده‌ است‌. ماركسيسم‌ در حركت‌ تاريخ‌ به‌ عوامل‌ زيستي‌، و استعدادهاي‌ نهفته‌ در بدن‌ انسان‌ توجه ‌ندارد و وجود نابغه‌ را محصول‌ شرايط‌ توليدي‌ مي‌انگارد و از آنجا كه‌ ماركسيسم‌،استقلال‌ را از انسان‌ سلب‌ مي‌كند انديشه‌ نابغه‌ را نيز از طريق‌ اقتصادي‌ توجيه‌ مي‌كند، ومي‌گويد: چون‌ نابغه‌ و غير نابغه‌ هر دو در يك‌ شرايط‌ اقتصادي‌ خاصي‌ زندگي‌ مي‌كنند، ازاين‌ جهت‌ نابغه‌ جز اين‌ نمي‌تواند فكر كند، مطلبي‌ است‌ كه‌ پايگاه‌ طبقاتي‌ به‌ او الهام‌ كرده‌است‌. عوامل‌ بروز استعدادهاي‌ خاص‌ بر خلاف‌ افراد انسان‌ كه‌ احيانا از نظر استعدادها، تفاوتهائي‌ از زمين‌ تا آسمان‌دارند، نوابغ‌ افراد استثنائي‌ هر جامعه‌اند. افراد استثنائي‌ كه‌ از قدرت‌ خارق‌ العاده‌اي‌ از نظرعقل‌ يا ذوق‌ يا اراده‌ و ابتكار برخوردارند هر گاه‌ در جامعه‌اي‌ پديد آيند آن‌ جامعه‌ را از نظرعلمي‌ و فني‌، يا از نظر اخلاقي‌، يا از نظر سياسي‌، يا از نظر نظامي‌ جلو مي‌برند. كارلايل‌ فيلسوف‌ معروف‌ انگليسي‌ كه‌ كتاب‌ معروف‌ «قهرمانان‌» (الابطال‌) را نوشت‌ و ازرسول‌ اكرم‌ آغاز كرد، چنين‌ نظريه‌اي‌ دارد. از نظر كار لايل‌ در هر قومي‌ يك‌ يا چند شخصيت‌ تاريخي‌ جلوه‌ گاه‌ تمام‌ تاريخ‌ آن‌ قوم‌است‌ و به‌ عبارت‌ صحيحتر تاريخ‌ هر قوم‌ جلوه‌ گاه‌ شخصيت‌ و نبوغ‌ يك‌ يا چند قهرمان‌است‌. مثلا تاريخ‌ اسلام‌ جلوه‌ گاه‌ شخصيت‌ رسول‌ اكرم‌(ص) است‌ و تاريخ‌ جديد فرانسه‌ جلوه‌گاه‌ شخصيت‌ ناپلئون‌ و چند نفر ديگر و تاريخ‌ شوروي‌ جلوه‌ گاه‌ شخصيت‌ لنين‌. شخصيت‌ تنها در موردي‌ مي‌تواند استعداد خود را ظاهر سازد كه‌ در اجتماع‌ موقعيت‌ لازم‌براي‌ بروز آن‌ استعداد را بدست‌ آورد. در مورد عوامل‌ بروز استعدادها چندين‌ نظريه‌وجود دارد: يكي‌ از آن نظريه‌ها اينكه‌ شخصيت‌ اين‌ قهرمانان‌ صرفا معلول‌ جريانهاي‌ طبيعي‌ و موروثي‌ است‌ وشرايط‌ اجتماعي‌ و نيازهاي‌ مادي‌ نقشي‌ در آفرينش‌ اين‌ شخصيتها ندارند. در حقيقت‌ اين‌نظريه‌ مدعي‌ است‌ كه‌ اكثريت‌ قريب‌ به‌ اتفاق‌ افراد جامعه‌ فاقد ابتكار و قدرت‌ پيشروي‌ و پيشتازي‌اند. چنانچه‌ افراد جامعه‌ همه‌ از اين‌ دست‌ باشند، هرگز كوچكترين‌ تحولي‌ در جامعه‌پديد نمي‌آيد. ولي‌ يك‌ اقليت‌ با نبوغي‌ خدادادي‌ كه‌ در جامعه‌ پديد مي‌آيند ابتكار به خرج مي‌دهند وطرح‌ مي‌ريزند، تصميم‌ مي‌گيرند، سخت‌ مقاومت‌ مي‌كنند، مردم‌ را در پي‌ خودمي‌كشانند و به‌ اين‌ وسيله‌ دگرگوني‌ بوجود مي‌آورند. ديدگاه‌ ويلفردو پاره‌ تو در خصوص‌ نخبگان‌ اصطلاح‌ نخبه‌ (Elite) كه‌ از كلمه‌ Eligire به‌ معناي‌ «انتخاب‌» و يا «انتخاب‌ كردن‌» مشتق‌شده‌ است‌، در مفهوم‌ ابتدائي‌ براي‌ بيان‌ كيفيت‌ كالاهائي‌ به كار برده‌ مي‌شود كه‌ داراي‌مرغوبيت‌ و برتري‌ خاصي‌ نسبت‌ به‌ ساير كالاهاي‌ مشابه‌ بوده‌اند. در قرون‌ هيجدهم‌ ونوزدهم‌ ميلادي‌، نخبه‌ به‌ گروههايي از افراد جامعه‌ كه‌ جايگاه‌ يا مقام‌ و منزلت‌ سياسي‌،اجتماعي‌ و يا روحاني‌ ويژه‌اي‌ داشتند، يعني‌ كشيشان‌ والامقام‌، مامواران‌ عاليرتبه‌ ديواني‌،اشراف‌ زادگان‌ و فرماندهان‌ نظامي‌، اطلاق‌ مي‌شد. نظريه‌ نخبه‌ گرائي‌ از اواخر قرن‌ نوزدهم‌ و اوايل‌ قرن‌ بيستم‌ ميلادي‌ در اروپا و امريكا درنوشته‌هاي‌ سياسي‌ ـ اجتماعي‌ محققان‌ با گستردگي‌ مطرح‌ شد و در سالهاي‌ بين‌ دو جنگ‌جهاني‌ متاثر از نظرات‌ پاره‌ تو و موسكا، تمامي‌ مراكز آموزشي‌ و تحقيقاتي‌ ايتاليا را دربرگرفت‌. پاره‌تو اعتقاد دارد كه‌ انسانها ذاتا نامساوي‌ خلق‌ شده‌اند و از لحاظ‌ جسمي‌ و روحي‌ بايكديگر كاملا فرق‌ مي‌كنند. بدين‌ ترتيب‌ مي‌توان‌ گفت‌ كه‌ پاره‌تو داراي‌ انديشه‌هاي‌ قديمي‌ايتاليائي‌ و شديدا متاثر از افرادي‌ چون‌ نيكولوماكياول‌ است‌. ماكياول‌ سياستمداربرجسته‌ ايتاليايي و اولين‌ نظريه‌ پرداز سياسي‌ است‌ كه‌ از ارزشهاي‌ مذهبي‌ و فئودالي‌ قرون‌وسطي‌ فاصله‌ گرفت‌ و پيشنهادهائي‌ براي‌ به كارگيري‌ ابزارهاي‌ مناسب‌ كسب‌ و حفظ‌ قدرت‌ارائه‌ داد. وي‌ به‌ حكومت‌ داران‌ توصيه‌ مي‌كند كه‌ در مواقع‌ اضطراري‌ و بحران‌، خلق‌ وخوي‌ حيوانات‌ و سرشت‌ انساني‌ را انتخاب‌ كنند؛ يعني‌ «حق‌ انساني‌ و قهر حيواني‌.» ماكياول‌ معتقد بود كه‌ صحن‌ اجتماع‌، ناشي‌ از دو عنصر بخت‌ و اقبال‌ و عمل‌ آن‌ است‌ وثبات‌ و دوام‌ جوامع‌ سياسي‌ يا اضمحلال‌ آنها بستگي‌ به‌ اين‌ دو عنصر دارد. يعني‌ هر چه‌حوزه‌ بخت‌ و اقبال‌ كه‌ حوزه‌ انفعال‌ است‌ گسترده‌تر باشد، امكان‌ فروپاشي‌ بيشتر است‌ وهر چه‌ حوزه‌ عمل‌ گسترده‌تر شود، امكان‌ ثبات‌ بيشتر. دانشمند و عالم‌ سياسي‌ كسي‌ است‌كه‌ حوزه‌ بخت‌ و اقبال‌ را تحت‌ اختيار در آورد. به‌ همين‌ ترتيب‌ پاره‌ تو نيز انسان‌ را اصولاموجودي‌ بدسرشت‌ مي‌داند كه‌ عواطف‌، احساسات‌ و غرايز او را به‌ اين‌ سو و آن‌ سومي‌كشاند. در حقيقت‌ همين‌ احساسات‌ و غرايز است‌ كه‌ زير بناي‌ رفتارهاي‌ سياسي‌ راتعيين‌ مي‌كند و بقيه‌ رو بناست‌. پاره‌ تو براي‌ اينكه‌ بتواند براي‌ هر فرد در رابطه‌ با خصوصيات‌ او ارزشي‌ مناسب‌با وضعيت‌ كمي‌اش‌ قايل‌ شود، تمام‌ رفتارهاي‌ انسان‌ را در يك‌ جدول‌ ارزشي‌ از صفر تاده‌در نظر مي‌گيرد. و به‌ هر فرد نمره‌اي‌ مي‌دهد كه‌ توجيه‌ كننده‌ صلاحيت‌ اوست‌. بدين‌ نحو،به‌ فردي‌ كه‌ در بخش‌ كاري‌ خود كارشناس‌ زبده‌ است‌، نمره‌ ده‌ و به‌ يك‌ ابله‌ و يا بازنده‌نمره‌ يك‌ داده‌ خواهد شد.در اين‌ ارزيابي‌ فرقي‌ نمي‌كند كه‌ اين‌ افراد مقام‌ و شان‌ اجتماعي‌بالايي‌ داشته‌ باشند يا نه‌ و مشاغل‌ و فعاليتهاي‌ آنها از پرستيژ يكسان‌ و مشابهي‌ در جامعه‌برخوردار باشد يا نباشد. تاجري‌ كه‌ بخاطرزيركي‌ و تلاش‌ طاقت‌‌فرسا‌ در طي‌ ساليان‌متمادي‌ موفق‌ به‌ اندوختن‌ سرمايه‌ قابل‌ توجهي‌ شده‌ همان‌ نمره‌ را خواهد گرفت‌ كه‌ يك‌سارق‌ با دستبرد حساب‌ شده‌ به‌ بانكي‌ يك‌ شبه‌ ره‌ صد ساله‌ پيموده‌ و سرمايه‌ دار شده‌است‌. در هر حال‌ افرادي‌ كه‌ از نمره‌ بالائي‌ بهره‌مند مي‌شوند، صرف‌ نظر از اينكه‌ در چه‌بخش‌ سياسي‌ و اقتصادي‌ فعال‌ باشند، داراي‌ سرشت‌ برگزيده‌اي‌ مي‌باشند. بدين‌ ترتيب‌ نخبه‌ فردي‌ خواهد بود كه‌ در وجودش‌ نوعي‌ قابليت‌ فوق‌ العاده‌ نهفته‌ باشد.پاره‌ تو مي‌نويسد: «بدين‌ ترتيب‌ ما ميخواهيم‌ كساني‌ را در يك‌ طبقه‌ جا بدهيم‌ كه‌ بالاترين‌ويژگيها را در حوزه‌ فعاليت‌ خودشان‌ ارائه‌ ميدهند. اين‌ افراد را مايلم‌ گروه‌ يا طبقه‌ نخبه‌بنامم‌.» پاره‌ تو معتقد است‌ افرادي‌ كه‌ متاثر از بقاياي‌ مجموعه‌ها هستند در برابر هر گونه‌ تغيير و تحول‌ جديد واكنش‌ نشان‌ مي‌دهند آنها با تمام‌ امكانات‌ تلاش‌ مي‌ورزند سامان‌حاكم‌ بر جامعه‌ و نهادهاي‌ اجتماعي‌ مستقر را پاس‌ دارند و براي‌ دستيابي‌ به‌ اهداف‌ خودحتي‌ از به كارگيري‌ زورابايي‌ ندارند، اين‌ چنين‌ افرادي‌ شجاع‌ و مرد جنگند، پاره‌ تو اين‌ افرادرا شير مي‌نامد. «آن گروه‌ و دسته‌ از نخبگان‌ كه‌ مي‌توانند قدرت‌ را به‌ چنگ‌ آورند، داراي‌ وزنه‌ سنگيني‌ ازعناصر شير صفت‌ هستند و شجاعت‌ حمله‌ به‌ مناسبات‌ پوسيده‌ كهن‌ را دارند.» پاره‌ تو جامعه‌ را به‌ دو طبقه‌ تقسيم‌ مي‌كند: يكي طبقه‌ پاييني‌، يعني‌ طبقه‌ غير حاكم‌، و ديگري طبقه ‌بالايي‌، يعني‌ طبقه‌ نخبه‌ كه‌ اين‌ طبقه‌ خود به‌ دو گروه‌ الف‌: نخبگان‌ حاكم‌ و ب‌: نخبگان‌ غيرحاكم‌ تقسيم‌ مي‌شوند. درباره‌ تركيب‌ طبقاتي‌ جامعه‌، تاكيد پاره‌ تو عمدتا بر تمايزي‌ است‌كه‌ در هر جامعه‌ ميان‌ نخبگان‌ حكومت‌گران‌ و نخبگان‌ حكومت‌ شونده‌ وجود دارد و بدين‌علت‌ نيز هيچگاه‌ حاضر نيست‌ تكثر گرايي‌ نظامهاي‌ دموكراتيك‌ را بپذيرد. گروه‌ نخبه‌اي‌ كه‌ در مقابل‌ بحرانهاي‌ داخلي‌ و خارجي‌ احساس‌ ضعف‌ كند، مجبوراست‌ براي‌ حفظ‌ قدرت‌، افرادي‌ را از طبقه‌ محكوم‌ ـ توده‌ها ـ به‌ درون‌ خويش‌ بپذيرد كه‌طرفدار اعمال‌ زور باشند و بتوانند به‌ مقابله‌ با تهديدات‌ درون‌ جامعه‌اي‌ و بيروني‌بپردازند. بدين‌ ترتيب‌ گروه‌ جديدي‌ از نخبگان‌ ـ يعني‌ نخبگان‌ محافظه‌ كار شكل‌ مي‌گيرد ودر نهايت‌ گردش‌ ادواري‌ از نو شروع‌ مي‌شود. به‌ اعتقاد پاره‌تو، وجود تعارض‌ منافع‌ بين‌ طبقات‌ صدرنشين‌ و پاييني‌، با حركت‌دائمي‌ و متقابل‌ از پايين‌ به‌ بالا و از بالا به‌ پايين‌ كاملا ملازمت‌ دارد. صدرنشينها مجبورندبراي‌ ادامه‌ حيات‌ خويش‌ از پايين‌ نشينان‌ خود نيرو بگيرند و در نهايت‌ گروه‌ نخبه‌ مجبوراست‌ ديريازود شكست‌ خود را بپذيرد. چون‌ هر جامعه‌اي‌ لزوما گردش‌ دائمي‌ از پايين‌ به‌بالا دارد، در نتيجه‌ هيچ‌ گروه‌ نخبه‌اي‌ نمي‌تواند جاودانه‌ باقي‌ بماند. بدين‌ دليل‌ پاره‌ توتاريخ‌ را «گورستان‌ اشرافيتها» مي‌داند. جمع‌ بندي‌ نظريه‌ نخبه‌ گرايي‌ بر اين‌ اساس‌ استوار است‌ كه‌ در هر جامعه‌اي‌ افرادي‌ هستند كه‌به‌ علل‌ و انگيزه‌هاي‌ متفاوت‌ از موقعيت‌ برجسته‌اي‌ برخوردارند و در سازمانهاي‌مختلف‌ سياسي‌، نظامي‌ و اجتماعي‌ نقش‌ تعيين‌ كننده‌اي‌ در تصميم‌گيري‌ بازي‌ مي‌كنند.بدين‌ ترتيب‌ اصطلاح‌ نخبگان‌ در مورد كساني‌ مورد نظرماست‌ كه‌ در يك‌ جامعه‌ داراي ‌شأن‌ والايي‌ هستند، و قابليت‌ تأثير گذاري‌ در جامعه‌ را دارا مي‌باشند. مطالعه‌ نخبگان‌ از چند لحاظ‌ ثمربخش‌ است‌. حجم‌ آنان‌، تعداد گروههاي‌ مختلف‌ نخبه‌،رابطه‌ آنان‌ با يكديگر و با گروههايي‌ كه‌ قدرت‌ سياسي‌ را در دست‌ دارند از جمله‌ مهمترين‌امور است‌ كه‌ در هنگام‌ تميز ميان‌ انواع‌ مختلف‌ جوامع‌ و توزيع‌ تغييراتي‌ كه‌ در ساختاراجتماعي‌ رخ‌ مي‌دهد بايد مورد ملاحظه‌ قرار گيرند. ضمن اينكه نظريه‌هاي مختلف را بيان كرديم، در اين‌ پژوهش‌ با استمداد از نظريه‌ نخبگان‌ پاره‌تو به‌عنوان نظريه منتخب كه‌ تأثيرگذاري‌ نخبگان‌ را در جامعه‌غير قابل‌ انكار مي‌داند، به‌ دنبال‌ اين‌ حقيقت‌ هستيم‌ كه‌ برجستگي‌ نقش‌ خاندان ابي‌ وقّاص‌ را در صدر اسلام‌ به‌ دقت‌ بررسي‌ كرده‌ و نقش‌ آنها را توصيف‌ و تحليل‌ نمائيم‌. منابع و مأخذ 1- منابع اصلي الف: عربي 1- قرآن كريم 2- ابن ابي الحديد، عزالدين ابي حامد، (656 هـ.ق) شرح نهج البلاغه (ع)، جلد اول، منشورات موسسه الاعلمي للمطبوعات الطبعه الاولي، بيروت، 1415 هـ.ق 1995 م. 3- اين اثير، عزالدين (630 هـ)، الكامل في التاريخ، دارصادر ] بي‌چا[، بيروت 1399 4- ابن اثير، عزالدين (630 ه) ، اسدالغابه في معرفه الصحابه، جلد 2- دارالكتب العلميه، بروت، ] بي‌تا[، ] بي چا[ 5- ابن حجر، عسقلاني (852 هـق) الاصابه في تمييز الصحابه- جلد2 دارالفكر لطباعه و النشر 1409 ] بي‌تا[، ] بي چا[ 6- ابن كثير، حافظ ابي الفدا، (744 هـ.ق) البدايه و النهايه، المجلد الرابع، الجزء الثامن داراالمعرفه- لبنان بيروت 1419 ق 1998 م 7- ابن مسكويه، احمدبن محمد (421 هـق) تجارب الامم، حققه و قدم له ابوالقاسم امامي، الجز الثاني، دارسرورش لطباعه و النشر، چاپ دوم، طهران، 1379 ش ، 2001م. 8- الكاندهلوي محمد بن يوسف، حيات الصحابه، جلد 1، قدم له احمد اسامه، دارالفكر لطباعه و النشر و التوزيع، بيروت، 1412 ] بي چا[ 9- امين، سيد محسن، اعيان الشيعه، مجلد 7 و 10، دارالتعارف المطبوعات ] بي چا[ بيروت 1983 م. 10- بخاري، محمد بن اسماعيل، الصحيح، جلد 3 الطبعه الاولي دارالقلم، چاپ اول، بيروت ]بي‌تا[ ب: فارسي (ترجمه شده) 1- ابن اثير، عزالدين، تاريخ كامل ، ترجمه حسين روحاني، انتشارات اساطير مجلدات 2 تا 5، چاپ دوم، سال 1374 2- ابن اعثم كوفي، (314 هـ.ق) الفتوح، ترجمه مستوفي هروي، تصحيح و تعليق طباطبايي مجد، انتشارات عملي فرهنگي، چاپ سوم، تهران، 1380 3- ابن خلدون، عبدالرحمن، (808 هـ.ق) ترجمة محمد پروين گنابادي، انتشارات علمي فرهنگي، چاپ هشتم، تهران،ؤ 1375 4- ابن رسته، احمد اعلاق النفسيه، ترجمه و تعليق حسين قره چانلو، انتشارات اميركبير، چاپ دوم، تهران، 1380 5- ابن قبيبه دينوري، عبدالله بن مسلم، (276 هـ.ق) الامامه و السياسه، (286 هـ.ق) ترجمة سيد ناصر طباطبايي، انتشارات ققنوس، چاپ اول، تهران 1380 6- ابن سعد، محمد كاتب واقدي، (230 هـ.ق) طبقات الكبري، جلد 3، ترجمه مهدوي دامغاني - انتشارات فرهنگ و انديشه، چاپ اول، ] بي‌جا[ ، 1374 7- ابن هشام، (218 هـ.ق) سيرت رسول‌الله، ترجمه رفيع الدين محمد همداني، تصحيح اصغر مهدوي، انتشارات خوارزمي- چاپ سوم- تهران ، 1377 8- بلعمي، تاريخ نامة طبري، مجلات 1 تا 3 ، تصحيح محمد روشن، انتشارات سروش، چاپ دوم، تهران 1380 9- دينوري، ابوحنيفه احمد بن داود، (282 هـ.ق) اخبار الطوال، ترجمه مهد وي دامغاني، نشر ني چاپ اول، تهران، 1364 10- سيد بن طاووس، (644 هـ.ق) لهوف، سيد محمد صحفي، انتشارات اهل بيت، چاپ اول، قم 1370 2- مآخذ پژوهشي 1- آيتي، محمد ابراهيم، تاريخ پيامبر اسلام، تجديد نظر و اضافات ابوالقاسم گرجي، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ پنجم، 1362 2- از غندي، عليرضا، نخبگان سياسي ايران بين دو انقلاب، انتشارات قومس، چاپ دوم، تهران 1383 3- المعلم محسن، النصب و النواصب، انتشارات دارالهادي للنشر و التوزيع، چاپ اول، بيروت 1418 4- بيات، عزيراله ، شناسائي منابع و مآخذ، انتشارات امير كبير، چاپ اول، تهران 1377 5- پيرنيا، حسن، ايران قديم، انتشارات اساطير، چاپ اول، تهران 1373 6- جرجي زيدان، تاريخ تمدن اسلام، ترجمه علي جواهر كلام، انتشارات اميركبير، چاپ نهم، تهران، 1379 7- جعفريان، رسول، تاريخ خلفا، نشر الهادي، چاپ اول، قم، 1377 8- --------- ، منابع تاريخ اسلام، قم، انتشارات انصاريان، چاپ اول، 1376 9- حسيني طهراني، سيد محمد حسني، لمعات الحسين (ع)، انتشارات صدرا، چاپ دوم، تهران 1407 ق 10- راميار محمد، تاريخ قرآن، انتشارات اميركبير، چاپ چهارم، تهران 1379

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته