تحقیق پروتكل گروه درمانی شناختی رفتاری افسردگي و هراس اجتماعي به صورت همبود (docx) 14 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 14 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
پروتكل درماني در گروهدرمانگري شناختي- رفتاري اختلالهاي افسردگي و هراس اجتماعي بهصورت همبود
دستورالعمل نمونه براي پروتكل درماني در گروهدرمانگري شناختي- رفتاري اختلالهاي افسردگي و هراس اجتماعي بهصورت همبود
جلسهراهبردهاي مورد استفادهجلسة اولآشنایی درمانگر و افراد گروه با يكديگر.بيان قواعد «گروهي».بيان محرمانه بودن، رازداری و اعتماد به يكديگر.مقياسهاي وارسي و درجهبندي.تعيين تكليف منزل.پرداختن به تكاليف فراموششدة قبلي.معرفي رويكرد شناخت- رفتار درماني به افسردگي و هراس اجتماعي.مداخلههاي رفتاري: فعالسازي و مواجهه.مداخلههاي شناختي.تشريح مدل زيستي رواني اجتماعي افسردگي و هراس اجتماعي، و معرفي پنج مؤلفه زير:رفتار؛افكار؛هيجانها؛زيستشناسي؛محيط.مروري بر هراس اجتماعي با تأكيد بر موارد زير:ماهيت ترس و اضطراب اجتماعي (براي مثال ذكر اين نكته كه گاهي اضطراب اجتماعي بهنجار است و در بقاي انسان نقش دارد).كجفهميها و فهم نادرست ترس و اضطراب اجتماعي.سه مؤلفة ترس (فيزيكي، شناختي و رفتاري).تكليف منزل: تكميل دستورالعمل مربوط به مدل زيستي رواني اجتماعي و خريداري كتابچة راهنماي همراه با آن.
ادامة جدول 1-16
جلسهراهبردهاي مورد استفادهجلسة دومجلسۀ سومتعيين هدف.تعيين اهداف با همكاري بيماران.مشخص كردن تغييرات رفتاري براي رسيدن به اين اهداف.چگونگي دستيابي به اين اهداف و نظارت بر پيشرفت در دستيابي به آنها.مشخص كردن رابطة بين حالت خلقي و رفتار.معرفي نظام درجهبندي خلق – هيجان.نشان دادن رابطة بين فعاليتها و خلق (براي مثال چه فعاليتهايي موجب بهبود خلق و چه فعاليتهايي موجب پايين آوردن خلق ميشوند).تكليف منزل: تكميل برنامة فعاليت با فعاليتها و درجهبنديهاي خلق.مداخلههاي رفتاري: اصلاح فعاليتها براي بهبود خلق.معرفي مفاهيم تبحر و تسلط (احساس موفقيت)، شادي و لذت با استفاده از موارد و مثالهايي كه در گذشته نشاندهندة اين نوع فعاليتها بودهاند.تمركز و تأكيد بر اضافه كردن فعاليتهاي تبحري و شادكننده و لذتبخش براي ايجاد تعادل در ميزان تقويت شدن اين فعاليتها.تكليف منزل: تكميل برنامة فعاليت با فعاليتهاي جديدي كه به آن اضافه شده است و درجهبندي خلق.جلسة چهارمبررسي نتايج اصلاحات رفتاري و ايجاد اصلاحاتي در آنها در صورت لزوم.تعيين و مشخص كردن«تغييرات خلق» و «تغييرات ايجادشده در شدت اضطراب» براي هدف قراردادن آنها با مداخلههاي شناختي.نامگذاري و درجهبندي هيجانهاي تجربهشده در موقعيتهاي سخت با استفاده از مثالها و موارد مطرحشده توسط بيماران.تشريح سوگيريهاي رايج در پردازش اطلاعات (مانند تفكر سياه و سفيد، استنتاج دلبخواهي، انتزاع انتخابي و تفكر فاجعهآفرين)، به بيمار آموزش ميدهيم كه چگونه افكار افسردهكننده و اضطرابزاي خود را مشخص كند.تكليف منزل: تكميل دو ستون اول برگة ثبت افكار غيرمنطقي.
ادامة جدول 1-16
جلسهراهبردهاي مورد استفادهجلسة پنجمبررسي افكار ثبتشده: توصيف موقعيت و تشخيص هيجان.توصيف تفسير كردن و «خودگفتوگويي» به عنوان حلقة ارتباطي بين موقعيت هيجانهاي افسردگي و اضطراب با استفاده از موارد مطرحشده توسط بيماران.افكار خودآيند «افكار داغ»: تأكيد بر افكاري كه بيشترين رابطه را با هيجان دارند.معرفي سه مؤلفة موجود در برگههاي بازبيني اضطراب.تكليف منزل: تكميل سه ستون اول برگههاي بازبيني روزانة افكار و برگههاي بازبيني اضطراب.جلسة ششمبررسي موارد مطرحشده در برگههاي ثبت افكار: موقعيت، خلق، افكار و شواهد موافق و مخالف با افكار خودآيند.معرفي فنون مبارزه با افكار مشكلآفرين.استفاده از موارد مطرحشده توسط بيماران براي نشان دادن چگونگی پرسیدن سؤال بهمنظور دستيابي به شواهد موافق و مخالف با افكار خودآيند.تكليف منزل: جمعآوري شواهد و مبارزه با افكار.جلسة هفتمبررسي مثالها و موارد مطرحشده در برگههاي ثبت افكار: موقعيت، خلق، افكار و شواهد موافق و مخالف با اين افكار خودآيند.بررسي و تمرين راهبردهاي مبارزه با افكار خودآيند.تكليف منزل: تكميل برگههاي ثبت افكار از جمله برگههاي مبارزه با افكار مشكلآفرين.جلسة هشتممطرح کردن منطق و اصول كلي مواجهة مؤثر.تشكيل سلسله مراتب مواجهه: افراد گروه و گروهدرمانگران يك سلسله مراتب كامل از موقعيتهاي مورد استفاده براي تمرينهاي برنامهريزيشدة مواجهه براي انجام در منزل و تمرين درحين جلسات تشكيل ميدهند.بررسي مواجهه در حين جلسه.تكليف منزل: تمرين بازسازي شناختي و ادامة آن.جلسة نهم تا دوازدهممواجهه در حين جلسه كه ممكن است شامل موارد زير باشد:ايفاي نقش (مانند مصاحبة شبيهسازيشده).صحبت كردن در ميان جمع.موقعيتهاي اجتماعي شبيهسازيشده.مواجهههايي كه به دنبال آنها در مورد كنترل افكار خودآيند بحث و گفتوگو صورت ميگيرد و بحث گروهي در مورد مبارزه با افكار و ارائة بازخوردهاي مرتبط با آن.بررسي مهارتهاي اجتماعي در صورت نياز.
ادامة جدول 1-16
جلسهراهبردهاي مورد استفادهجلسة سيزدهممعرفي برنامههاي عملي و حل مسئله بهصورت عملي براي مقابله با عوامل تنشزا.بررسي و بحث در مورد مشكلاتي كه نياز به حل کردن دارند و مراحلي براي بهكارگيري اين راهحلها.تكليف منزل: تهية برنامة حل مسئله.جلسة چهاردهممعرفي«مفهوم شناختهاي عميق» در پيشفرضهاي شرطي و باورهاي زيربنايي در اضطراب اجتماعي و افسردگي.نشان دادن شناختهاي عميق با استفاده از فن پيكان وارونه.تشريح روش پيكان وارونه بهمنظور استفاده براي پيشفرضهاي شرطي دربارة خود، ديگران و جهان.تكليف منزل: انجام روش پيكان وارونه بهصورت عملي در منزل.جلسة پانزدهمتشريح ارتباط بين پيشفرضهاي شرطي و باورهاي زيربنايي.نشان دادن مدل «پيوستاري» باورهاي زيربنايي و تأكيد بر روشهاي «آيندهنگر» براي تغيير باورهاي زيربنايي.توصيف آزمايشهاي جمعآوري شواهد و برنامههاي حل مسئله براي تغيير روش الگوهاي معمول مقابلهاي و جمعآوري اطلاعات براي حمايت از باورهاي بديل زيربنايي.تأكيد بر مواجهة مداوم براي تغيير باورهاي اضطرابزا.تكليف منزل: تشكيل پيوستاري براي باورهاي زيربنايي و جمعآوري شواهد مربوط به باورهاي بديل زيربنايي.جلسة شانزدهممعرفي راهبردهاي مقابلهاي مرتبط با باورهاي زيربنايي.استفاده از موارد مطرحشده توسط بيماران براي نشان دادن ماهيت خودتخريبگرانة اين راهبردهاي مقابلهاي.پيشنهاد راهبردهاي بديل مقابلهاي به بيماران.تكليف منزل: بهكارگيري راهبردهاي مقابلهاي بديل و بازبيني و نظارت بر نتايج بهكارگيري اين راهبردها.
ادامة جدول 1-16
جلسهراهبردهاي مورد استفادهجلسة هفدهمتشکیل جلسة اضافي بهصورت دو هفته يك بار براي انسجام بخشيدن به مهارتهاي بهكار برده شده و آموختهشده.جلسة هجدهمتشكيل يك جلسة اضافي بهصورت دو هفته يك بار و انسجام بخشيدن به مهارتهاي آموختهشده و بهكارگيري آنها.جلسة نوزدهمتشكيل يك جلسة اضافي بهصورت ماهيانه (يك ماه بعد).معرفي مفهوم بازگشت در اختلال.معرفي راهبردهاي براي مقابله با بازگشت اختلال.برنامهريزي راهبردهاي خاص بهمنظور بيماران براي مقابله با بازگشت اختلال.جمعبندي و اتمام جلسات درماني.
رويكرد كلي و عمومي به گروهدرمانگري شناختي- رفتاري
اين رويكرد بديل كه برای كار با بيمارانی که بهطور همزمان مبتلا به چند اختلال هستند و نشانگان مختلفي دارند، تنظيم شده و متمركز بر فنون و مهارتهايي است كه در چندين حوزه قابل كاربرد هستند و بر گروهبندي نشانگان اختلالهاي مختلف تأكيد ندارند. اين رويكرد برگرفته از فنون و اصول شناخت- رفتاردرمانگري سنتی، بهويژه رويكردهاي تكنيكمدار و مبتني بر موردپژوهي بك (1995) به شناخت- رفتاردرمانگري است. اين رويكرد با تأكيدهايي كه بهتازگي بر ويژگيهاي مشترك موجود در اختلالهاي مختلف ميشود و همچنين با ساختار مكنون هيجانهاي منفي همگون است و تجانس دارد (بارلو و همكاران،2004). بارلو و همكاران (2004) معتقدند درمان يكی از اختلالهای فرد اغلب بر اختلالهاي ديگر او تأثير ميگذارد. بسياري از اختلالهاي هيجاني سببشناسيهاي مشابه و زيربنايي يكسانی دارند که به شكلگيري مدل درماني منحصربهفردي منجر ميشود كه بر «سه مؤلفة درماني اساسي و بنيادي» تأكيد دارد (بارلو و همكاران، 2004). اين مؤلفهها عبارتند از: 1) تغيير ارزيابيهاي شناختي از وقايع، 2) كاهش اجتناب هيجاني و رفتاري، و3) تسهيل و افزايش رفتارهایی كه با حالات هيجاني منفي مقابله ميكنند. اين سه مؤلفه تا حدودی در پروتكلهاي شرح داده شده براي اختلالهاي مختلف در این کتاب لحاظ شدهاند.
طراحي و تدارك پروتكل گروهي متشکل از «عوامل مشترك»، در شناخت- رفتاردرمانگري، عملي و امكانپذير است. ممكن است هر یک از مؤلفهها بهصورت مجموعهاي از فنوني كه براي حوزههای خاصی تناسب دارند، به گروه معرفي شوند. براي مثال میتوان فنون و روشهاي ارزيابي شناختي را در موقعيتهايي شامل احساس غمگيني، اضطراب، خشم و هر عاطفۀ منفي شديد ديگري بهكار برد. در اين مؤلفه بر راهبردهاي خاص زير تأكيد ميشود، آموزش به بيماران در زمينة اهميت و ارزش بازبيني و ثبت افكارشان، شكلدهي ارزيابيهاي عينيتر، و تعيين تحريفهايي كه به ناراحتي و اختلال منجر ميشود.مؤلفة دوم بر مواجهه با تجارب ايجادكنندة عواطف منفي متمركز است، تجاربي مانند موقعيتهاي ايجادكنندة اضطراب و حتي پذيرش هيجاني بودن به جاي تلاش براي فرو نشاندن چنين هيجانهايي. اين مؤلفه از درمان بر روي آوردن به اين تجارب و موقعيتها و مقابله با آنها تأكيد ميكند نه بر اجتناب، فرار و دوري از آنها. مؤلفة نهايي درمان شامل تغيير رفتارهاي معمول فرد است كه مقابله با اين موقعيتها و كاركردهاي او را تحت تأثير قرار ميدهند و جايگزين كردن رفتارهاي مثبتتر با اين رفتارهاست. طرحها و برنامههاي عملي يا حل مسئله نیز مانند آزمايشهاي رفتاري در اين مقوله قرار ميگيرند. كار بر روي پاسخهاي معمولي كه مشكلات را تشديد ميكنند و تقویت رفتارهايي كه به كاهش يا حل مشكل منجر ميشوند، زيربناي كلية اين مداخلههاست. ما پروتكلي بهطور خلاصه ارائهشده كه حاوي اين سه مؤلفه و همچنين در جدول 2- 16 فنون آشنای شناخت- رفتاردرمانگري سنتی است. فرايند كلي اين رويكرد اين است كه ابتدا به بيماران آموزش ميدهيم تا ديدگاه و نگرش متفاوتي نسبت به تجارب خود پيدا كنند و به جاي فرار از موقعيتهايي كه موجب راهاندازي عواطف منفي و شديدي در آنها ميشوند، به اين موقعيتها روي آورند و با آنها مقابله کنند و با حوزههايي كه اين مشكلات را شكل ميدهند و همچنان حفظ ميكنند، مبارزه كنند.
در جلسة اول مروري كلي بر موضوعات مورد نظر خواهيم داشت و پس از آن، چهار جلسه را صرف آموزش و بهکارگیری راهبردهاي شناختي خواهيم كرد. اين جلسات بر حوزة عاطفي خاصي تمركز ندارد، بلكه بر ثبت موقعيتها و افكار مرتبط با تجربة هیجانهای منفي و شديد متمركز است. فنون سنتي از جمله جمعآوري شواهد، نامگذاري تحريفها و آزمايشهاي رفتاري نیز آموزش داده ميشوند. در عمل درمانگران با کاربرد فنونی مشترك براي تمام اين عواطف بهسرعت بين جلساتي كه براي درمان افسردگي، اضطراب یا خشم طراحي شده، حركت ميكنند. بنابراين در اين گروه «کششی» براي بحث در مورد حوزهاي خاص وجود ندارد، همانگونهكه در گروههاي درمان سنتي براي درمان اضطراب و افسردگي چنين است. هر يك از بيماران ميتوانند در مورد مثالها و موارد مربوط به اين هفتة تا هفته بعد خود بحث كنند، كه البته بعضي از اين مثالها و موارد مطرحشده، تظاهرات و علائم نوعي اختلال خاص مانند افسردگي، اضطراب و غيره هستند، درحاليكه ممکن است هفتة بعد همین بيمار بخواهد در مورد افكار مرتبط با وحشتزدگي به بحث و گفتوگو بپردازد. تشكيل چنين گروهي امكان برخورد صحيح با همبودي را فراهم ميكند و در واقع گروهدرمانگران ميتوانند از راه و روش خود فراتر روند و با انواع مختلفي از مثالهايي كه در پيوستار مشكلات موجود در گروه وجود دارد، كار كرده و دست و پنجه نرم كنند. در جلسههاي ششم تا دهم بحث بر مواجهه تمركز دارد يا بهعبارت ديگر بهجاي كنارهگيري، پرهيز و اجتناب از اين موقعيتها بر روي آوردن به مشكلات و موقعيتهاي مشكل آفرين تأكيد میشود. اين كار با آموزش مدل رفتاري، خوگيري و نياز به مواجهه به افراد گروه شروع ميشود. از شركتكنندگان در گروه بخواهيد تا يك حوزة اضطرابزا يا مواجههاي را كه منحصر به خود آنهاست، مشخص كنند و سلسلهمراتب مواجهه براي هر يك از بيماران تشكيل دهيد. جلسات بعدي باید سيال و روان باشند، در عين حال بايد بر كار بر روي سلسلهمراتبهاي تهيهشده براي افراد گروه كه ممکن است بعضي از آنها شامل تمرين مواجهه در حين جلسه و بعضي ديگر شامل بحث و حمايت از مواجهة طبيعي در شرايط واقعي باشد، تأكيد كرد. البته در اين شرايط، انعطافپذيري مسئلهاي حياتي و كليدي بوده و ممكن است بعضي از افراد گروه به مواجهة دروني و برخي ديگر به مواجهه با موقعيتهاي اجتماعي نياز داشته باشند.
پنج جلسة آخر بر آموزش راهبردهاي مقابلهاي و تا حدودي دست يافتن به ديدي وسيعتر براي حل مسائلي متمركز است كه افراد را نسبت به هيجاني شدن بهصورتي منفي آسيبپذير ميكنند. در اين جلسات بيماران روشهاي معمول خود براي پاسخدهي بهشرايط زندگي را مدنظر قرار ميدهند و تشويق ميشوند تا دید خود را وسيعتر كنند و روشهاي ديگر پاسخدهي به موقعيتهاي مشكلزا و نگرانكننده را در نظر قرار بگيرند. راهبردهاي حل مسئله و طرحهاي عملي با هدف حل مسائل واقعي زندگي كه احتمالاً طي دو مرحلة اول درمان مشخص شدهاند، آموزش داده شده و به كار گرفته ميشوند. بهطورمعمول جرأتورزي يا عدم جرأتورزي مشكلي است كه افراد مبتلا به اختلالهاي محور I با آن درگيرند و بايد يك جلسه را به آن اختصاص داد. تأكيد كلي پنج جلسة آخر روي بيماراني است كه تغييرات خاصي در زندگيشان ايجاد كردهاند و اين مسئله سبب ايجاد شرايط سالمتر و مثبتتري براي آنها شده است.
اين رويكرد «منحصر به فرد» يا «مولد و اثربخش» به درمان افرادی که همزمان مبتلا به چند اختلال هستند، فوايد و مضراتي دارد. يكي از فوايد آن مربوط به طرح بسيار انعطافپذير آن است، اين رويكرد فقط براي درمان بيماراني كه به اختلالهاي مختلفي دچارند، قابل استفاده نيست، بلكه براي درمان بيماراني كه به اختلال خاصي مبتلا هستند، اما تعداد و نوع نشانگان آنها متفاوت است. نيز قابل استفاده است. مزيت و فايدة ديگر اين رويكرد، يادگيري و آموزش سادۀ مؤلفههاي موجود در اين پروتكل واحد و منفرد است که از یادگیری و آموزش مؤلفههاي موجود در پروتكلهاي مختلف براي بيماريها و اختلالهاي مختلف سادهتر است (بارلو و همكاران، 2004). با اين حال، در این پروتکل نیز درمانگر به داشتن دانشي جامع و گسترده در زمينة اختلالها و فنون درماني مختلف نياز دارد. درمانگران به داشتن مهارتهايي براي بحث و گفتوگو دربارة افكار منفي در بيماران مبتلا به افسردگي و همچنين آگاهي از چگونگي تهيه و سازماندهي سلسلهمراتب مواجهة دروني براي اختلال وحشتزدگي نياز دارند. در بعضي موارد چنين گروههايي براي بيماران دچار همبودي بهصورتي كارامد و كافي عمل نميكنند. براي مثال، اين رويكرد ممكن است براي درمان اختلال وسواس فكري- عملي يا اختلالهاي خوردن مناسب نباشد، زيرا مواجهه و پیشگیری از پاسخ يا اصول تغذيهاي را به سختي ميتوان با اين پروتكل تركيب و در آن لحاظ كرد. با استفاده از اين رويكرد سوءمصرف مواد را نيز نميتوان بهطور كامل درمان كرد. ابعاد و ويژگيهاي اختلالهاي شخصيت نيز در اينجا مشكل ايجاد خواهد كرد. شايد وقتي تركيبي از اختلالهاي اضطرابي و خلقي مختلف بهصورت همبود وجود داشته باشد، رويكردي منفرد و خاص كارايي بيشتري داشته باشد.
وجود پروتكلي منفرد و خاص در شناخت- رفتاردرمانگري مسئلهای حساس و مهم است و كاربرد آن در گروهدرمانگريها مستلزم فاصله گرفتن از پروتكلهاي سنتي و تهية پروتكلهايي است كه از نظر تجربي مورد حمايت قرار گرفتهاند. بيگمان هبمودي اختلالها در شناخت – رفتاردرمانگري مستلزم انجام تحقيقات تجربي بيشتري است. ازاينرو تا زمانيكه اين تحقيقات انجام نشدهاند، رواندرمانگران باید بر قضاوتها و ارزيابيهاي باليني دقيق تكيه كنند.
همبودي و فرايند گروهي
وجود همبودي در موقعيتهای گروهي با مشكلهايي همراه است. در فصل ششم تأثير عدم تشخیص همبوديها را بر گروه مورد بحث و بررسي قرار داديم. حتي در مواردي كه همبودي بهخوبي درك شده باشد، گاه شاهد افرادي هستیم كه بهدليل ابتلا به اختلالي خاص در گروهدرمانگري شركت ميكنند، اما نشانگان ديگر اختلالهاي خود را نيز توصيف و تشريح ميکنند. براي مثال، فردي كه براي درمان هراس اجتماعي خود در گروهدرمانگري شركت ميكند، ممكن است همزمان به اختلال افسردگي و نشانگاني مانند نااميدي، غم و افكار خودكشي نيز مبتلا باشد و در طول درمان احساس كند كه اين نشانگان بدتر شدهاند. وقتي چنين تغييري در شدت نشانگان ادامه پيدا ميكند، بيمار ممكن است نسبت به ادامة درمان دلسرد شود و تصميم بگيرد كه گروهدرمانگري را ادامه ندهد، در چنين مواردي پيشنهاد شركت فرد در نوع ديگري از درمان ممكن است مفيد واقع شود.
آشكارترين شكل تأثير همبودي بر گروهدرمانگري شناختي – رفتاري و فرايند گروهي، مربوط به زماني است كه فرد مبتلا به همبودي، مشکلاتی دارد كه مرتبط با اين گروهدرمانگري و اختلالي كه گروهدرمانگري بهدليل آن صورت ميگيرد، نيست. براي مثال، در گروهدرمانگري مرتبط با درمان افسردگي كه گروه در حال كاركردن روي جمعآوري شواهد براي غلبه بر افكار منفي است،ممکن است بيماري كه همزمان مبتلا به افسردگي اساسي و اختلال وسواس فكري - عملي است، بهجاي مطرح كردن افكار خودآيند منفي خود، افكار وسواسي خود را مطرح كند. در چنين مواردي، عدم تناسب موجود بين يك روش و يك بيمار خاص ضرورتاً سبب ايجاد مشكل نميشود. براي مثال راهبردهاي مبارزه با افكار در افسردگي و برخي از اختلالهاي اضطرابي كاملاً همساناند، حتي اگر محتواي دقيق اين افكار براساس نوع اختلال متفاوت باشد.در بعضي موارد، حتي رواندرمانگر نيز در تشخيص اينكه يك فكر مرتبط با اين اختلال است يا اختلالي ديگر، مشكل دارد. فرايند مشابهي نيز در مورد راهبردهاي رفتاري رخ ميدهد.ممکن است سلسلهمراتب مواجهة اجتماعي در بيماري كه مبتلا به اختلال وحشتزدگي و هراس اجتماعي است، با سلسلهمراتب بيماري كه فقط مبتلا به هراس اجتماعي است، كاملاً همسان بهنظر برسد، این افراد از اين تفاوتهاي ظريف و جزيي آگاه نيستند. با اين حال، مطرح كردن افكار مربوط به مقولههاي تشخيصي متفاوت توسط بيماران و افراد گروه، چالش جالبي را براي گروه و افراد آن ايجاد ميكند. براي مثال به مورد بيماري كه همزمان مبتلا به افسردگي و اختلال وسواس فكري- عملي است، توجه كنيد. فردي كه فقط مبتلا به وسواس فكري – عملي باشد، ممكن است يك فكر وسواسي را در گروه مطرح و تلاش كند با آن مبارزه كند. بهطورمعمول در درمان اختلال وسواس فكري- عملي از اين روش زياد استفاده نميشود، زيرا سبب تشديد رفتارهاي وسواسي همانند وارسي بهصورت وسواسي شود. به علاوه، افكار وسواسي در زمينة آلودگي و نجاست كيفيتي متفاوت با افكار مرتبط با افسردگي دارند و براي افرادي كه تحت گروهدرمانگري افسردگي قرار دارند، غيرمعمول و عجيباند. در اين حالت بهترين كار اين است كه گروهدرمانگر ريشه و منشأ اين فكر را پيدا كند و در صورت لزوم در زمينة آن به آن فرد و ديگر افراد گروه آموزش روانشناختي بدهد و بگويد كه چرا نميتوان اين گونه افكار را در گروه به چالش كشيد و مورد بحث و بررسي قرار داد.
گاهي، موضوعات و مسائل مرتبط با همبودي ممكن است بحث و گفتوگوي مفيدي را بين افراد گروه راه بيندازند. ممکن است در گروهدرمانگري اختلال وحشتزدگي، فردي از گروه كه همزمان به افسردگي نيز دچار است، سؤالي را در مورد خلق ضعيف و چگونگي تداخل و تأثيرگذاري آن بر مواجهه مطرح كند. در اين حالت ديگر افراد گروه با اينكه مبتلا به افسردگي نيستند، ممكن است بتوانند خيلي سريع اين موضوع را با انگيزش ضعيف مرتبط سازند، ازاينرو میتوان اين موضوع كلي و عموميتر را در گروه مورد بحث و بررسي قرار داد. اين كار براي فرد مبتلا به همبودي و براي كل افراد گروه مفيد و كمككننده است و مؤثر واقع ميشود.
گاه افرادي از گروه كه به همبودي دچارند، بهدليل نشانگان متفاوتي كه دارند، بهسرعت توسط ديگر افراد گروه مشخص ميشوند. ممکن است گروهي متشكل از بيماران افسرده با فردي از گروه كه مبتلا به اختلال وسواس فكري- عملي بوده و وسواس او از نوع آلودگي و نظافت است، بهراحتي همدلي نكنند. در چنين شرايطي گروهدرمانگر بايد با كار مضاعف و تلاش زياد بر فراگير بودن تجارب افراد گروه و وجود ناهمگوني در نشانگان آنها تأكيد كند.