تحقیق ذهن جايگاه خاص خود را دارد و به تنهايي مي

تحقیق ذهن جايگاه خاص خود را دارد و به تنهايي مي (docx) 6 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 6 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

ذهن جايگاه خاص خود را دارد و به تنهايي مي‏تواند بهشت را به جهنم و جهنم را به بهشت تبديل كند جان ميلتون: بهشت گمشده The mind is its own place, and in itself can make a Heav’n of Hell, a Hell of Heav’n. John Milton: Paradise Lost توجه به رابطه روانشناسي و سلامت نكته تازه‏اي نيست. گاه اهميت اين رابطه را با اصطلاحهاي اقتصادي بيان كرده‏اند و پيامدهاي مداخله‏هاي روانشناختي بر كاهش هزينه‏هاي پزشكي را مورد نظر قرار داده‏اند و گاه شواهدي مبني بر نقش روانشناسي در پيشگيري از مصرف مواد، كودك‏آزاري و يا ... ارائه شده‏‎اند. اين توجه در تعاريف مختلف نيز منعكس شده است. سازمان بهداشت جهاني، فقدان بيماري را نشانة سلامت ندانسته بلكه آن را براساس احساس بهزيستي جسماني، رواني و اجتماعي تعريف كرده است و انجمن روانشناسي امريكا نيز افزايش سلامت را در شمار وظايف اصلي خود قلمداد نموده است. بي‏ترديد همه اين نكات واجد اهميت‏اند، در چهارچوب گسترش منطقي مهارتها و دانش روانشناختي قرار مي‏گيرند و لزوماً بايد ترغيب شوند.مع‏هذا مؤلف اين مقاله مروري، از ديدگاههاي سنتي روانشناسي و سلامت و بحثهاي روزمره فراتر رفته است و شواهد تازه‏اي را براي درك سلامت و بيماري، زندگي و مرگ ارائه داده است. اگرچه وي علل، فرايند و نتايج هر بيماري را حاصل تعامل عوامل روانشناختي ـ اجتماعي ـ فرهنگي با عوامل زيست ـ شيميايي و فيزيولوژيكي دانسته اما يك ارتباط يكسويه بين اين عوامل را نمي‏پذيرد و بر اين باور است كه عوامل جسماني از ديگر عوامل زندگي و تجربه‏هاي ما، جدا و متمايز نيستند و ذهن به منزله كنش‏وري آشكار مغز و ديگر نظامهاي بدني داراي يك نقش حياتي در سلامت، بيماري و بهزيستي است.از زاويه تاريخي بايد گفت كه توجه به چگونگي رابطة ذهن و جسم از ديرباز مورد توجه دانشمندان بوده و فراز و فرودهاي متعددي داشته است. پيوند ناگسستني رواني و جسماني در جمله مشهور بقراط «شناخت يك بيمار مبتلا به يك بيماري بهتر از شناخت بيماري اوست»، به خوبي به تصوير كشيده شده است.پذيرش مفهوم جدايي‏ناپذيري بدن از ذهن تا زمان طرح ديدگاه دوگانه‏نگر رنه دكارت در قرن هفدهم تداوم يافت و سپس پاستور و بسياري از «شكارچيان ميكرب» كه راه وي را دنبال كردند، امكان غلبه بر بسياري از بيماريهاي عفوني را كه تا آن زمان از بلاياي نوع انسان محسوب مي‏شد، فراهم كردند و موجب شدند تا با افزايش طول عمر انسانها، سبكهاي زندگي آنها نيز تغيير كند و مجموعه جديدي از بيماريها به وجود آيد.مع‏هذا، الگوي خطي پزشكي نمي‏توانست بدون توجه به متغيرهاي روانشناختي و جامعه‏شناختي، براي تبيين كاهش و افول بيماريها كفايت كند و اين نكته آشكار شد كه افزايش اميد و كاهش نااميدي ـ حتي بيش از پيشرفتهاي پزشكي ـ عامل تبيين كننده كاهش مرگ و مير در سراسر جهان است. باورها و انتظارها به همان ميزان كه در افزايش مرگ و مير مشاركت دارند، مقاومت افراد در برابر بيماري را بيشتر و طول عمر را افزايش مي‏دهند. پيش از اشاره به نتايج برخي از پژوهشهايي كه مبناي اين مقاله هستند و منطق روابط بين سلامت و بيماري را تشكيل مي‏دهند بايد خاطر نشان شود كه چهار نظام تعامل فرايند پردازش در انسانها وجود دارد: ذهن، سيستم غدد درونريز، سيستم عصبي و سيستم مصون‏ساز. سه سيستم نخست داراي دريافت‏كنندگاني در سلولهاي حياتي هستند و از راه پيامگيرهاي مولكولي، اطلاعات را از يكديگر دريافت مي‏كنند. سيستم چهارم يعني ذهن به منزله كنش‏وري مغز در اين مقاله مورد بررسي قرار گرفته است. اگرچه نويسنده، افكار، احساسها، باورها و اميدهاي ما را چيز ديگري بجز فعاليت شيميايي و الكتريكي سلولهاي عصبي مغز نمي‏داند اما بر اين باور است كه تجربه‏ها با ايجاد تغيير در مغز، ذهن را تغيير مي‏دهند و بر وضعيت زيستي اثر مي‏گذارند. ذهن يك فعاليت مغز و نخستين خط دفاعي عليه بيماري، عليه سالخوردگي و عليه مرگ به شمار مي‏رود. همانگونه كه نورمن كوزن خاطر نشان ساخته، باورهاـ صرف نظر از آنكه خيالي يا مبتني بر واقعيت، مثبت يا منفي باشند ـ بر زيست‏شناسي بدن اثر مي‏كنند. اما آنچه پاسخها را متمايز مي‏كند، افكار خوب و افكار بد هستند. اريك كندال برنده جايزه نوبل فيزيولوژي و پزشكي در سال 2000، فرايند تبديل فعاليتهاي الكتريكي مغز را كه معرف افكار هستند براساس تغييرهاي پايدار در بدن تبيين كرده است و عقيده دارد كه «اگر روان درمانگري مؤثر است و مي‏تواند تغييرهاي طولاني‏مدت را در رفتار به وجود آورد به واسطه يادگيري و ايجاد تغيير در بيان ژنهاست كه به ايجاد تغيير در الگوي آناتوميكي ارتباطهاي سلولهاي عصبي مغز منجر مي‏شود». مؤلف اين مقاله مروري پس از پذيرش تأثير ذهن بر ابعاد زيستي به شواهد پژوهشي متعددي در قلمروهاي تعيين‏كننده‏هاي بيماري؛ نقش تنيدگي و ضرورت توازن بين مهارتهاي مقابله‏اي فرد و خواسته‏هاي محيطي در جهت بروز تعادل يا عدم تعادل روانشناختي؛ تأثير حمايت اجتماعي بر ميزان مرگ و مير؛ سطح تأثير روان درمانگري و باورهاي شخصي بر فرايندهاي بيماريهاي وخيم مانند سرطان و نقش پراهميت ذهن در تعيين زندگي و مرگ، سلامت و بهزيستي، اشاره كرده است و مقاله را با يك بحث جالب به گونه‏اي كه در پي مي‏آيد به پايان برده است. قدرتي كه افكار بر بدن ما دارند يك پديده سحري نيست و شواهد نشان مي‏دهند كه اگر وقوع يك رويداد كه در آينده‏اي نزديك رخ خواهد داد (مانند ازدواج فرزند) براي يك فرد از اهميت زيادي برخوردار باشد وي مي‏تواند تا وقوع رويداد مورد نظر، مرگ خود را به تعويق بيندازد. ارتباط ذهن با بدن را هر ساله پژوهشگران متعددي تأييد مي‏كنند و ما بيش از پيش به اطلاعاتي در ارتباط با اين مكانيزم دست مي‏يابيم.اينك به خوبي مي‏دانيم كه باورها و افكار ما داراي آثار مثبت و منفي بر سلامت جسماني ما هستند. چالش دانش روانشناسي از سويي تعيين حد واقعيت و از سوي ديگر، مشخص كردن مكانيزمهاي روانشناختي آن است. هراندازه پيچيدگي موقعيتهاي ذهني ـ بدني افزايش مي‏يابد، مشكل تحليل و شناخت مكانيزمها نيز بيشتر مي‏شود. با ارائه يك پژوهش كه نشان دهنده چگونگي تأثير مجموعه‏اي از باورها بر تسريع مرگ است مي‏توان پيچيدگي تعاملهاي ذهن ـ بدن- فرهنگ را برجسته كرد. در اين تحقيق به بررسي امريكاييهاي چيني تبار با سطوح مختلف اعتقادي نسبت به فرهنگ و نجوم چيني پرداخته شده است. چيني‏ها نسبت به فرهنگ و نجوم چيني داراي دو باور بنيادي هستند: نخستين باور اين است كه سرنوشت هر شخص بشدت تحت تأثير سال نجومي تولد وي قرار مي‏گيرد و دومين باور، هر سال نجومي را با وضعيت بدني يا نوع و نشانه‏هاي خاص يك بيماري همراه مي‏داند. وقتي كسي كه به اين مفاهيم باور دارد به يك بيماري مرتبط با سال نجومي تولد خود مبتلا مي‏شود به اين نتيجه مي‏رسد كه باورهاي وي تأييد شده‏اند و مرگ وي احتمالاً نزديك است.در اين پژوهش يك پرسش ساده مطرح شده است: «آيا مرگ كساني كه به اين دو اصل همزمان با ابتلاي به بيماري مرتبط با سال تولد باور دارندـ در مقايسه با آنهايي كه بدون اين باور به همان بيماري مبتلا مي‏شوندـ تسريع مي‏شود؟» شواهد حاصل از اين پژوهش بسيار روشن بودند: طول عمر كساني كه به اين دو اصل باور داشتند پنج سال كمتر مي‏شد و زودتر مي‏مردند. به عبارت ديگر، وقتي فردي مهار رويدادها را خارج از اختيار خود بداند، بيش از ديگران احساس درماندگي و نااميدي مي‏كند، وضعيت را با بردباري تحمل مي‏نمايد و در نتيجه، سلامت وي بيشتر در معرض خطر قرار مي‏گيرد و مرگ زودتر به سراغ او مي‏آيد. خلاصه آنكه، الگوي در حال گسترشي كه نگاهي نو به تعامل عوامل زيستي ـ رواني ـ اجتماعي دارد، مفاهيم و مؤلفه‏هايي را عرضه مي‏كند كه مي‏توانند ديدگاه ما نسبت به جهان را تغيير دهند. مؤلفه‏ها از انتقال دهندگان عصبي، هورمونها و بافتهايي تشكيل شده‏اند كه به منزلـه مولكولهاي پيام آور حامل بين سيستمهاي عصبي، درونريز و مصون‏ساز عمل مي‏كنند. اين مفاهيم در برگيرنده دو مفهوم بنيادي هستند: (الف) فرايندهاي فكري به منزله كنش‏وري مغز هستند و (ب) بتدريج كه ما افكار خود را تغيير مي‏دهيم، مغز خود و در نتيجه، بدن خود را نيز تغيير مي‏دهيم.برخي بر اين باورند كه پژوهشهاي اخير، دلايل قانع‏كننده‏اي در باب تعاملهاي ذهن ـ مغزـ بدن در سطوح جسماني، سلولي و مولكولي ارائه داده‏اند كه بر سلامت و كيفيت زندگي افراد مؤثرند تا جايي كه لااقل نيمي از مرگها در ايالات متحده امريكا را به عوامل رفتاري و اجتماعي نسبت داده‏اند. طرح و اجراي پژوهشهايي كه بتوانند با بازشناسي اين روابط و نشان دادن مكانيزمهاي آن به فراسوي پديدارشناسي محض بروند، آغاز شده‏اند اما هنوز كفايت نمي‏كنند. پيامدهاي گذار به اين الگوي جديد و دستيابي به يك درك روشنتر و بهتر از تعاملهاي الگوهاي زيستي ـ رواني ـ اجتماعي براي افراد، سياستگذاران، مذهبيون و رهبران اجتماعي و همچنين براي علوم رفتاري و همه آنهايي كه در قلمرو گسترده بهزيستي فعاليت دارند، مفيد است.   تاريخ بروز رساني ( 17 تير 1386,ساعت 16:42:15 )  

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته