تحقیق سيري در مفاهيم نهج البلاغه به ترتيب الفباي (docx) 19 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 19 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
سيري در مفاهيم نهج البلاغه به ترتيب الفبايي براي آنكه از كنار درياي بيكران نهج البلاغه، لب تشنه بازنگرديم و با موضوعات و مفاهيم گوناگون نهج البلاغه و سبك و سياق آن آشنايي بيشتري پيدا كنيم، گزيدهاي از مفاهيم اين كلام جاودانه را به شيوة الفبايي از نظر ميگذرانيم. باشد كه با غوطهور شدن در درياي كلام امام ـ عليه السّلام ـ غبار تيرگيها از جان بزداييم و با گوش جان سپردن به آواي ملكوتي نهج البلاغه، روح و روان را صفا بخشيم. براي پرهيز از اطالة كلام وبا توجه بهگستردگي معارف غني ارزشي نهج البلاغه، در هر حرف از حروف الفبا تنها به يك يا دو مفهوم ( آن هم به نقل يك يا دو جمله) بسنده ميكنيم:[1] 1. اخلاق آنكه حساب نفس خود كرد سود برد، و آنكه از آن غافل ماند زيان ديد، و هر كه ترسيد ايمن گرديد، و هر كه پند گرفت بينا شد، و آنكه بينا شد فهميد و آنكه فهميد به دانش رسيد.[2] 2. بينش همانا دنيا، نگاه كوردلان را بنبستي است كه فراسويش هيچ نميبيند. ولي آنكه بيناست نگاهش از دنيا گذرد، و از پس آن سراي آخرت را نگرد، بينا از دنيا رخت بربندد، و نابينا دل به دنيا بندد. بينا از دنيا بهره گيرد و كوردل براي دنيا توشه برگيرد.[3] 3. پارسايي اي مردم، پارسايي، دامن آرزو در چيدن است، و شكر نعمت حاضر گفتن، و از ناروا پارسايي ورزيدن و اگر از عهدة اين كار برنياييد، چند كه ممكن است خود را از حرام واپاييد و شكر نعمت موجود فراموش منماييد كه راه عذر برشما بسته است، با حجّتهاي روشن و پديدار، و كتابهاي آسماني و دليلهاي آشكار.[4] 4. تاريخ از گذشتة دنيا، آيندهاش را چراغ عبرتي ساز؛ چرا كه پارههاي تاريخ با يكديگر همانند است و در نهايت پايانش به آغازش ميپيوندد و تمامش در حال دگرگوني است و رفتنيست.[5] 5. ثروت هيچ ثروتي چون خرد، هيچ تهيدستي چون ناداني، هيچ ميراثي چون ادب وهيچ پشتيباني چون مشورت نمودن نيست.[6] 6. جهاد امّا بعد، جهاد، دري است از درهاي بهشت كه خدا بر روي برگزيدة دوستان خود گشوده است؛ و جامة تقواست كه تن آنان را پوشانده است. زره استوار الهي است كه آسيب نبيند؛ و سپر محكم اوست كه تير در آن ننشيند. هر كه جهاد را واگذارد و نا خوشايند داند، خدا جامة خواري بر تنش پوشاند و فوج بلا برسرش كشاند و در زبوني فرو ماند. دل او در پردههاي گمراهي نهان، و حق از او روي گردان. به خواري محكوم و از عدالت محروم.[7] 7. چاره انديشي براي بيچارگان (اي مالك) خداي را، خداي را، در خصوص فرودستان، زمينگيران، نيازمندان، گرفتاران، و دردمندان كه دردشان را هيچ چارهاي نيست، چه در ميان اين قشر كساني به دريوزگي روي ميآورند و كساني با نياز آبرو داري ميكنند. پس، براي خدا پاسدار حقي باش كه خداوند برايشان تعيين كرده است و تو را به رعايتش فرمان داده است و از بيت المال و محصول زمينهاي غنيمتي اسلام ـ در هر شهري ـ سهمي برايشان در نظر بگير؛ چرا كه براي دورترين مسلمانان، همانند نزديكترينشان سهمي هست و تو مسئول رعايت حق همگاني.[8] 8. حب و بغض اي مردم، محور اجتماع مردم حب و بغض (خوشنودي وخشم) است، بيگمان ناقة ثمود را تنها يك نفر پي كرد، اما چون تمامي قوم ثمود به كار او رضا دادند، خداوند همة ايشان را سزاوار عذاب ساخت و اين سخن خداوند سبحان است كه فرمود: «پس آن ناقه را پي كردند و همگي پشيمان شدند.»[9] 9. خود شگفتي (عُجْبْ) از خودپسندي و تكيه زدن بر توانمنديهايت كه به شگفتي واميداردت و گرايش گوش سپردن به چاپلوسيها را در تو زنده ميكند، سخت بر حذر باش! كه براي پايمال كردن نيكي نكوكاران، اين مطمئنترين فرصت است براي شيطان.[10] 10. دعا (گروهي آن حضرت را پيش رويش ستودند، فرمود:) بار خدايا تو مرا از خودم بهتر ميشناسي و من خود را از آنان بيشتر ميشناسم، خدايا ما را بهتر از آن كن كه ميپندارند و بيامرز از ما آنچه را نميدانند.[11] 11. ذكر از سخنان آن حضرت است هنگامي كه آية «رجال لاتلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله» را تلاوت ميفرمود: همانا خداوند سبحان ياد خود را ماية جلاي دلها كرد تا به يمن آن، شنوايي جايگزين كري، بينش جايگزين كوري، انعطاف و حقپذيري جايگزين كينتوزي گردد. آري، خداوند ـ كه تمامي بخشيدههايش گرانمايه است ـ در دورانهاي پي در پي تاريخ ـ حتي در روزگاران فترت ـ همواره بندگان خاصي دارد كه در ژرفناي انديشه و در عمق خردهاشان با آنان در راز است و از طريق خرد دمساز، و آنان با روشنايي ويژهاي كه در چشمها و گوشها و دلهاشان پديد ميآيد به چراغهايي ميمانند فرا راه انسانها؛ ايام خدا را به ياد آنان آرند و مردمان را از بزرگي و جلال او ترسانند.[12] 12. رنگارنگي روزگار روزگار را دو چهره است: روزي از تو و روزي بر تو. در آن روزي كه از توست سركشي بنه و روزي كه بر توست تن به شكيبايي ده![13] 13. رهبري آنكه خود را پيشواي مردم سازد، پيش از تعليم ديگري بايد به ادب كردن خود بپردازد، و بيش از آنكه به گفتار تعليم فرمايد بايد به كردار ادب نمايد، و آنكه خود را تعليم دهد و ادب اندوزد، شايستهتر به تعظيم است از آنكه ديگري را تعليم دهد و ادب آموزد[14] 14. زيان زبان جبران آنكه با نگفتن از دست نهادهاي آسانتر است از تدارك آنچه با گفتن از دست دادهاي، و نگاهداري آنچه در مشك است با استوار بستن در آن با بند است. آنچه در دست است نگهداري، بهتر از آن است كه آنچه نزد ديگران است خواهي؛ تلخي نوميدي بهتر، تا دست دريوزگي نزد مردمان بردن؛ كار با پارسايي برتر از هرزگي با توانگري است؛ و هر كس خود تواناتر است به راز خويش نگه داشتن؛ و بسا كوشنده كه در جهت زيان خود كوشد! آنكه پرگويد، ياوه سرايد؛ و هر كه بينديشد، بينش يابد.[15] 15. ژرفاي هستي به ژرفاي عظمت تو آگاهيمان نتواند بود. دانش ما تنها اين است كه ميدانيم تو زنده و برپا دارندة جهاني، بيآنكه خواب بربايدت. ژرفاي ذاتت را هيچ نگاهي درنيابد و ادراك وجودت را هيچ چشمي نتواند، بلكه اين ادراك توست كه پهنة چشمها را فرا گرفته و پايان عمرها را ميداني و عنان سرتاپاي پديدهها را در دست قدرت خود داري. آنچه را ما از آفرينشت ميبينيم و با آن از قدرتت به شگفتي ميآييم و در توصيف بزرگي سلطنتت لب ميگشاييم، بسي ناچيزتر است از آنچه از ما پنهان است و چشمهامان از ديدنش ناتوان است و انديشهمان از تسخير آن در بنبست است و ميان ما و آن پردههايي از غيب در افكنده است. پس هر كه با قلبي فارغ انديشه به كار گيرد تا دريابد كه تو چگونه عرش خويش برپا داشتهاي و مخلوقاتت را آفريدهاي، و چگونه آسمانهايت را در فضا آويختهاي و چهسان زمين را بر امواج آبها گستردهاي، نگاهش حسرتزده، خودش مبهوت، گوشش منگ و انديشهاش سرگردان، به واپس باز ميگردد.[16] 16. ساده زيستي (حضرتش را با جامهاي كهنه و پينهدار ديدند، سبب پرسيدند، فرمود:) با اين گونه پوشش دل خاشع شود، و نفس رام گردد؛ و مؤمن آن را الگو گيرد.[17] 17. سينه فراخي (شرح صدر) سينة خردمند صندوق راز اوست، (و در جاي ديگر فرمود: ) ابزار رياست فراخي سينه است.[18] 18. سپاسگزاري به خدا سوگند اگر دلهاي شما يكسره بگدازد و ديدگانتان از شوق پروردگار يا از بيم كردگار سيل خون روان سازد و تا چند كه دنيا پايدار است در آن بمانيد اين همه كردههاي شما پاداش نعمتهاي خدا نخواهد بود به ويژه اين نعمت كه شما را به راه ايمان هدايت فرمود.[19] و نيز فرمود: چون طليعههاي نعمتها به شما رسيد، با ناسپاسي تداوم آن را مبريد.[20] 19. شهرت گريزي شادماني مؤمن در رخسار اوست و اندوهش در دلش، سينه او فراخترين است و نفس او خوارترين؛ برتري طلبي را دوست نميدارد و از شهرتطلبي گريزان است و اندوهش دراز است و همتش فراز... .[21] 20. شهادت خواهي كجايند مردمي كه به اسلامشان خواندند، و آن را پذيرفتند؛ و قرآن خواندند و دستورهايش را پيروي كردند، به كارزارشان برانگيختند، و آنان همچون ماده شتر كه به بچه خود رو ميآورد، شيفتة آن گرديدند. شمشيرها را از نيام برآوردند و گروه گروه و صف به صف روي به اطراف زمين نهادند، بعضي نجات يافته و بعضي به شهادت رسيدند.[22] 21. صبر راز پيروزي شكيبا پيروزي را از كف ندهد، گر چه روزگاراني بر او گذرد.[23] و نيز فرمود: چون سختي به نهايت رسد، گشايش در رسد؛ و چون حلقههاي بلا سخت به هم آيد، آسايش در آيد.[24] 22. ضرار و مناجات علي ـ عليه السّلام ـ ( در خبر ضرار پسر ضَمْرَه ضبابي است كه چون بر معاويه درآمد معاويه وي را از امير المؤمنين ـ عليه السّلام ـ پرسيد، گفت: گواهم كه او را در حالي ديدم كه شب پردههايش را آويخته بود و او در محراب خويش ايستاده، دست به محاسن، چونان مار گزيده به خود ميپيچيد و با اندوه ميگريست و ميگفت: ) اي دنيا! اي دنيا! از من دور شو! براي من خود را به نمايش گذاشتهاي؟ يا شيفتة من شدهاي؟ مباد كه تو در دل من جاي گيري. هرگز! جز مرا بفريب! مرا به تو چه نيازي است؟! من ترا سه بار طلاق گفتهام و بازگشتي در آن نيست..............................................[1] . ترجمههاي اين قسمت برگرفته شده از ترجمة استاد شهيدي و يا «خورشيد بيغروب» است كه گاهي اندك تغييراتي درآن داده شده است. [2] . من حاسب نفسه ربح، و من غفل عنها خسر، و من خاف أمِنَ، و من اعتبر أبصر، و من أبصر فهم و من فهم علم. نهج البلاغه، حكمت 208. [3] . و انّما الدنيا منتهي بصر الأعمي، لا يبصر ممّا و راءَها شيئاً، و البصير ينفذها بصره و يعلم أنَ الدّار وراءَها. فالبَصير منها شاخص، و الأعمي إليها شاخص. و البصير منها متزوّد، و الأعمي لها متزوّد. همان، خ 133. [4] . أيّها الناس، الزهادة قصر الأمل، و الشكر عند النّعم، و الورع (لح: التورع) عند المحارم. فان عزب ذلك عنكم فلا يغلب الحرامُ صبركم و لا تَنْسَوْا عند النعم شكركم فقد اعذر الله اليكم بحجج مسفرة ظاهرة و كتب بارزة العذر واضحة. همان، خ 81. [5] . و اعتبر بما مضي من الدنيا ما بقي منها، فان بعضها يشبه بعضاً و آخرها لا حق بأوّلها و كلها حائِل مفارق. همان، نامة 69. [6] . لا غني كالعقل، و لا فقر كالجهل، و لا ميراث كالأدب و لا ظهير كالمشاورة. همان، حكمت 54. [7] . أمّا بعد: فإنّ الجهاد باب من أبواب الجنّة فتحهُ الله لخاصّة اوليائِه و هو لباس التقوي و درع الله الحصينة و جنّته الوثيقة، فمن تركه رغبة عنه البسه الله ثوب الذلّ و شملة البلاءِ. و ديّث بالصغار و الغماءة و ضرب علي قلبه بالاسهاب و أديل الحق منه بتضييع الجهاد و سيم الخسف و منع النصف. همان، خ 27. [8] . ثم الله، الله، في الطبقة السفلي من الذين لا حيلة لهم من المساكين و المحتاجين و أهل البؤسي و الزمني، فأنّ في هذه الطبقه قانعاً و معترّاً. و احفظ لله ما استحفظك من حقه فيهم، و اجعل لهم قسماً من بيت مالك، و قسماً منه غلّات صوافي الإسلام في كل بلد، فإنّ للأقصي منهم مثل الذي للأدني، و كل قد استرعيت حقه. همان، نامة 53. [9] . أيّها النّاس، إنّما يجمع الناس الرضا و السخط، و انّما عقر ناقة ثمود الرجل واحد فعمّهم الله بالعذاب لما عموه بالرضا. فقال سبحانه: « فعقروها فأصبحوا نادمين». همان، خ 201. [10] . و إيّاك و الاعجاب بنفسك و الثقة بما يعجبك منها، و حبّ الإطراء، فإنّ ذلك من أوثق فرص الشيطان في نفسه ليمحق ما يكون من احسان المحسنين. همان، نامة 53. [11] . (و مدحه قوم في وجهه فقال: ) اللّهم أنك أعلم بي من نفسي و أنا اعلم بنفسي منهم، اللّهم اجعلنا خيراً ممّا يظنّون، و اغفرلنا ما لا يعلمون. نهج البلاغه، حكمت 100. [12] . و من كلام له ـ عليه السّلام ـ قاله عند تلاوته «رجال لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر الله»: إنّ الله سبحانه جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقرة، و تبصر به بعد العشوة، و تنقاد به بعد المعاندة، و ما برح للهِ ـ عزّت الاؤه ـ في البرهة بعد البرهة و في ازمان الفترات عباد ناجاهم في فكرهم، و كلّهم في ذات عقولهم، فاستصبحوا بنور يقظةفي الأبصار و الاسماع و الأفئدة؛ يذكرون بأيام الله، و يخوفون مقامه بمنزلة الأدلة في الفلوات. همان، خ 222. [13] . و الدهر يومان: يوم لك و يوم عليك. فإذا كان لك فلا تبطر؛ و إذا كان عليك فاصبر. همان، حكمت 396. [14] . من نصب نفسه للناس اماماً فعليه أن يبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره؛ و ليكن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه. و معلم نفسه و مؤدّبها أحق بالإجلال من معلم الناس و مؤدبهم. همان، حكمت 73. [15] . و تلافيك ما فرط من صمتك ايسر من إدراكك مافات من منطقك. و حفظ ما في الوعاء بشدّ الوكاء. و حفظ ما في يديك أحبّ إليّ من طلب ما في يد غيرك، و مرارة اليأس خير من الطلب إلي الناس. و الحرفة مع العفّة خير من الغني مع الفجور. و المرء أحفظ لسرّه. و ربّ ساع فيما يضرّه! من أكثر أهجر، و من تفكّر أبصر. همان، نامة 31. [16] . فلسنا نعلم كنه عظمتك إلا أنا نعلم أنك حيّ قيوم لا تأخذك سنة و لا نوم. لم ينته إليك نظر، و لم يدركك بصر، أدركت الأبصار. و أحصيت الأعمار، و أخذت بالنواصي و الأقدام. و ما الذي نري من خلقك و نعجب له من قدرتك و نصفه من عظيم سلطانك. و ما تغيب عنا منه، و قصرت أبصارنا عنه، و انتهت عقولنا دونه، و حالت ستور الغيوب بينا و بينه أعظم. فمن فرغ قلبه، و اعمل فكره، ليعلم كيف اقمت عرشك و كيف ذرأت خلقك، و كيف علّقت في الهواء سماواتك و كيف مددت علي مور الماء أرضك، رجع طرفه حسيراً و عقله مبهوراً و سمعه والها، و فكره حائرا. همان، خ 160. [17] . و قد رئي عليه إزار خلق مرقوع. فقيل له في ذلك، فقال: يخشع له القلب، و تذل به النفس؛ و يقتدي به المؤمنون. همان، حكمت 103. [18] . صدر العاقل صندوق سرّه. همان، حكمت 6 و: آلة الرياسة سعة الصدر همان، حكمت 176. [19] . و الله لو انماثت قلوبكم انمياثا، و سالت عيونكم من رغبة إليه أو رهبة منه دما، ثم عمّرتم في الدنيا ما الدنيا باقية ماجزت أعمالكم الـح: عنكم) ـ و لو لم تبقوا شيئاً من جهدكم ـ أنعمه عليكم العظام، و هداه إياكم للإيمان. همان، خ 52. [20] . اذا وصلت اليكم اطراف النعم فلا تنفروا اقصاها بقلة الشكر.همان، حكمت 13. [21] . المؤمن بشره في وجهه، و حزنه في قلبه. أوسع شيء صدراً و أذلّ شيء نفساً. يكره الرّفعة و يشنأ السمعة. طويل غمّه. بعيد همّه. همان، حكمت 333. [22] . أين القوم الذين دعوا إلي الإسلام فقبلوه؟ و قرأوا القرآن فاحكموه، و هيجوا إلي الجهاد فولهوا و له اللقاح إلي أولادها. و سلبوا السيوف أغمادها. و أخذوا بأطراف الأرض زحفاً و صفاً صفاً. بعض هلك و بعض نجا. همان، خ 121. [23] . لا يعدم الصبور الظفر و إن طال به الزمان. همان، حكمت 153. [24] . عند تناهي الشدّة تكون الفرجة، و عند تضايق حِلَق البلاء يكون الرخاء. همان، حكمت 351.
زندگانيات كوتاه است و ارزشت ناچيز، و آرزوي تو داشتن خُرد. آه از كمي توشه، درازي راه، دوري سفر و سختي محشر![1] 23. طاووس مصرعي زيبا از قصيدة بيپايان هستي در اين ميان طاووس با آن پرهاي پيچاپيچ و دمِ كشيدهاش، يكي از شگفتانگيزترين و زيباترين پرندگان است. كه خداوند او را بر اساس استوارترين هماهنگيها آفريده است و رنگآميزياش را در رديف زيباترين رنگآميزيها به انجام رسانده است. اين پرنده آنگاه كه آهنگ جفت خويش كند، دم درهم رفتهاش را چونان چتري ميگشايد و سايبان سرش قرار ميدهد؛ توگويي دمش بادبان كشتيي است كه ناخدايش برافراشته است؛ به دم رنگارنگش مينازد و بدان فخر ميفروشد... . پنداري استخوان پرهايش ميلههاي سيمين است و پرهاي هاله مانندش ـ كه خورشيد سان بر آن روييده است ـ چونان زرناب و قطعههاي زبرجد. اگر او را به گلها و گياهان روييده از زمين مانند كني، گويي كه از تمامت گلهاي بهاري دسته گلي فراهم آمده است و اگر با رنگ آميزي جامهها مقايسهاش كني حلههاي پرنقش و نگار يا دستبافتههاي خوش نقش يمني را خواهي يافت. و اگر در زيورها جستجويش كني، به سان نگينهاي گوناگونش خواهي ديد كه در نقرههاي جواهر نشان نصب ميشود. با ناز و نشاط فراوان ميخرامد و دم و بالهايش را برانداز ميكند؛ پس زيبايي جامه و رنگهاي جواهر نشانش او را به قهقهه وا ميدارد؛ اما چون به ساق پاي خويش نگاه ميافكند، گريان با آهنگي كه از درماندگياش پرده برميگيرد و بر دردمندياش گواهي راستين است فرياد ميكشد؛ چرا كه ساقهاي اين پرنده زيبا چونان ساق خروس دورگه باريك است و از قوزكش خاري نك تيز و كم پيدا سرزده است. بر فراز گردن اين پرنده به جاي يال، كاكلي سبز فام و پرنقش و نگار در نگاه مينشيند؛ و بر آمدگي گردنش به گردن بلورين كوزهها ماننده است و از نقطه فرودين گردن تا شكم، درست به زيبايي و سمة يمني رنگ آميزي شده است. يا به آيينة شفافي ماند كه پردهاي از حرير بر آن افكنده باشند. تو گويي كه اين عروس زيباي طبيعت، در معجر سياهي پيچيده و پوشيده است، اما سياهياش را چنان آب و رنگي است كه گويي سبزي بسيار خوشرنگي با آن در آميخته است. در امتداد شكاف گوشش خط كشيدهاي است به رنگ بابونة سفيد كه سفيدياش را در آن زمينة سياه، درخشش ويژهاي بخشيده است. كمتر رنگي را ميتوان يافت كه طاووس از آن بهرهاي نبرده باشد، يا با شفافيّت و زرق و برق جامهاش بدان جلاي برتري نداده باشد. او گلهاي پراكنده بهاري را ماند كه باران بهاران و گرماي آفتاب در آن نقشي نداشته است. جالبتر آنكه اين پرنده هر ازچندگاه پرهاي افسانهايش را بيرون ميشود و تن به عرياني ميدهد، پرهايش پياپي فرو ميريزند و از نو ميرويند؛ تا دگر بار تركيب گذشتةخود را بازيابند، بيآنكه ميان اين پرها و پرهاي پيشين اندك تفاوتي پيش آمده باشد، يا رنگي جابه جا شده باشد. هرگاه به تماشاي دقيق يكي از پرهايش بنشيني، در لحظهاي سرخي گل را مينمايدت و در لحظهاي ديگر سبزي زبرجد را و گاه زردي زرناب را! راستي را كه هوش ژرف انديش و خردهاي جوشان، ژرفاي اين ويژگيها را چگونه دريابند؟ و گفتارهاي توصيف گران به نظرم كشيدن اين همه زيبايي را چگونه توانند؟! و مگر نه اين است كه ناچيزترين اجزايش پندارها را از ادراك و زبانها را از توصيف ناتوان ساخته است؟[2] 24. ظرف دانش همه ظرفها چنانند كه چون چيزي در آن ريخته شود ظرفيتشان كاسته گردد، مگر ظرف دانش كه با افزودن دانش در آن، پيوسته گسترش يابد.[3] 25. عبرتآموزي از تاريخ از آنها كه پيش از شما بودند عبرت گيريد، كه چگونه در خاك غنودند؛ اندامشان از هم گسيخت، ديدهها و گوشهايشان فرو ريخت، شرف وعزتشان رخت بربست، شادماني و تن آساييشان از هم گسست. نزديكي فرزندان به از دست دادن آنان كشيد و همنشيني همسران به جدا شدن از آنان انجاميد. نه به هم مينازد و نه فرزند ميآورند؛ و نه يكديگر را ديدار ميكنند، و نه در كنار يكديگر به سر ميبرند![4] 26. غرور عامل سقوط انسان و ديگري كه دانشمندش دانند، و بهرهاي از دانش نبرده؛ ترّهاتي چند از نادانان و مايههاي جهلي از گمراهان، ه دست آورده و دامهايي از فريب و غرور براي مردمان گسترده. كتاب خدا را به رأي خويش تفسير كند، و حق را چنانكه خواهد تعبير كند. مردم را از بلاهاي سخت بيتفاوت سازد و گناهان بزرگ را آسان شمارد.[5] 27. فتنه (آزمايش) كسي از شما نگويد: «خدايا از فتنه به تو پناه ميبرم!» چه هيچ كس نيست جز كه در فتنه است، ليكن آنكه پناه خواهد از فتنههاي گمراه كننده پناه جويد، كه خداوند سبحان فرمايد: «بدانيد كه مال و فرزندان شما فتنه است». و معناي آن اين است كه خدا آنان را به مالها و فرزندان ميآزمايد تا ناخشنود از روزي وي، و خشنود از آن را آشكار نمايد؛ بيگمان خداوند سبحان به حال آنان از خودشان داناتر است. با اين همه در بوتة آزمون قرار ميگيرند تا آنچه هست در عملهاشان عينيّت يابد و پاداش و كيفر را سزاوار شوند.[6] 28. فتنهگريزي به روزگار فتنه، اشتر بچهاي را ماننده باش كه نه سواري دادن را پشتي دارد، و نه دوشيدن را پستاني.[7] 29. قرآن بر شما باد به كتاب خداكه ريسماني است استوار و نوري است آشكار درماني است سود دهنده، و تشنگي را فرونشاننده، و چنگ در زننده را نگهدارنده، و در آويزنده را نجات بخشنده، نه كج شود تا راستش گردانند و نه باطل گرايد تا آن را برگردانند. كهنه نگردد به روزگار، نه از خواندن و نه از شنيدن بسيار. راست گفت آنكه با قرآن سخن گفت و هر كه بدان عمل كرد پيشي جُست.[8] 30. قناعت قناعت ثروتي است پايان ناپذير.[9] و نيز فرمود: قناعت دولتمندي را بس، و نيك خوبي نعمتي هماره در دسترس.[10] 31. كار و كوشش كار، كار! به پايان بردن، به پايان بردن! پايداري، پايداري! شكيبايي، شكيبايي! پارسايي، پارسايي! شما را پاياني است، خود را بدان برسانيد! براي شما نشانهاي است آن را راهنماي خود دانيد! اسلام را مقصدي است تا رسيدن بدان مقصد برانيد! با انجام آنچه خدا بر شما واجب كرده و وظايفي كه براي شما بيان داشته، از عهدة مسئوليت برآييد! در اين صورت است كه من درقيامت به سودتان گواهي ميدهم، و از شما دفاع ميكنم.[11] و نيز فرمود: آن اندك كه تداومش بخشي، به از آن بسيار كه از آن به ستوه آيي![12] 32. گشايش در تحمل سختي چون سختي به نهايت رسد، گشايش در رسد؛ و چون حلقههاي بلا سخت به هم آيد، آسايش در آيد.[13] 33. گرسنگي و گرسنگان و اگر خواستمي دانستمي چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافتههاي ابريشمين را به كار برم ليكن هرگز هواي من بر من چيره نخواهد شد و حرص، مرا به برگزيدن خوراكهاي لذيذ نخواهد كشيد. چه بود كه در «حجاز» يا «يمامه» كسي حسرت گردهناني برد، يا هرگز شكمي سير نخورد، و من سير بخوابم و پيرامونم شكمهايي باشد از گرسنگي به پشت دوخته، و جگرهايي سوخته، يا چنان باشم كه شاعر سروده: ننگت آيد كه بخسبي و شكم پر زطعام ديگري پوست بجويد كه به دندان كشدش.[14] و درجاي ديگر فرمايد: خداوند سبحان، روزي تهيدستان را در خواسته توانگران رقم زده است. پس درويشي گرسنه نماند مگر كه توانگري از حق او خود را به نوايي رساند، و خدا آنها را بدين كار باز خواست ميكند.[15] 34. لطف به دوستان چون برادر (دينيات) از تو ببرد خود را به پيوند با او وادار، و چون روي برگرداند مهرباني پيش آر، و اگر خشكي كند با بخشش ودهش پاسخش گوي؛ و هر گاه كه او دوري گزيد، تو به وي نزديك شو، و چون درشتي كرد، نرمش نما، و در پاسخ كارهاي خلافش خود را به پوزش وادار. به گونهاي كه پنداري تو بنده اويي و او سرور توست! و مبادا اين نيكي را آنجا كني كه نبايد، يا دربارة آن كس كه نشايد.[16] 35. مدارا با خويش و با مشكلات دلها را نيز «پيش آمدني» و «پس رفتني» است، آن گاه كه روي آورند به مستحباتشان واداريد و چون پشت كنند به واجبات بسنده كنيد.[17] و نيز فرمود: با درد خود بساز. چندان كه با تو بسازد.[18] و نيز فرمود: بر آزاد بايدت تحمل نمود و گرنه هرگز خرسند نخواهي بود.[19] 36. نيكنامي نام نيكي كه از آدمي خدا در ميان مردمان برجاي گذارد بهتر از ثروت كلاني است كه به ميراث از وي ديگري بردارد.[20] و نيز فرمود: (اي مالك) و من از خدا ميخواهم با رحمتي فراگير كه او راست، و قدرت بزرگ وي بر انجام هرگونه درخواست، كه من و تو را توفيق دهد در آنچه خشنودي او در آن است، از داشتن عذري آشكار در پيشگاه او و آفريدگانش و گذاردن نامي نيكو در ميان بندگانش، و يادگار نيك در شهرها و كمال نعمت و فراواني كرامت. و اينكه كار من و تو را با نيك بختي به پايان رساند و شهادت را نصيبمان گرداند. كه ما آن را خواهانيم. و درود خدا بر پيامبر و خاندان پاك و پاكيزهاش و سلام فراوان باد. و السلام.[21] 37. واژگوني جامعه اي مردم! ما در روزگاري به سر ميبريم ستمكار، و زمانهاي ناسپاس؛ نيكوكار در آن بدكردار به شمار آيد و ستمپيشه در آن بر سركشي افزايد؛ نه از آنچه ميدانيم سود ميبريم و نه آنچه را نميدانم ميپرسيم! و از بلايي تا بر سرمان نيامده نميترسيم.[22]