تحقیق ی حكومت اسلامي در وصيت نامه امام خميني (docx) 26 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 26 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
حكومت اسلامي در وصيت نامه امام خميني (ره)
امام خمينى در وصيت سياسى ـ الهى خود, در دو مقام بحث مى كند:الـف. انقلاب اسلامى ايران يك رويداد الهى و غيرقابل قياس با انقلابهاى ديگر است.ايـن انـقـلاب بـزرگ و شـكـوهـمند, در (پيدايش), (چگونگى مبارزه) و (انگيزه) از نـهـضتهاى برجسته ديگر جهان, متمايز است و به اين ديد براى مطالعه آن نبايد از هـمان عينكى استفاده كرد كه در مطالعه انقلابهاى ديگر به كار گرفته مى شود. خود بـه خـود, انـقلاب اسلامى ايران, درجست وجوى تاسيس نظامى است كه از نظر ماهوى با نظامهاى ديگر, به طور كامل و بنيادى فرق دارد.ب. آسيب شناسى حكومت اسلامى. فرقهاى ماهوى انقلاب اسلامى با انقلابهاى ديگر: حكومت اسـلامـى بسان هيچ يك از حكومتهاى موجود نيست, در مثل (استبدادى) نيست, تا رئيس دولت مستبد و خودراى باشد, مال و جان مردم را به بازى بگيرد و در آن به دلخواه دخـل و تـصـرف كند و هر كس را اراده اش تعلق گرفت بكشد و هر كس را خواست انعام كـنـد. فـرقـش بـا حكومتهاى مشروطه سلطنتى و جمهورى در اين است كه: در حكومت اسـلامـى, اخـتيار قانونگذارى از آن خداوند متعال است.55 خدا مقام حكومت و ولايت بـر مردم را به امام معصوم اعطا كرده و امام هم فقيه واجد شرايط را گمارده است و پـيـروى از او در واقـع پـيـروى از امام معصوم است و مخالفت با او مخالفت با امام و به منزله انكار ولايت تشريعى الهى است.پـس حـكـومـت اسـلام, چيزى جز حكومت قانون نيست و زمامدار بايد علم به قوانين داشته باشد. در انـديـشـه امام خمينى, ماهيت انقلاب اسلامى ايران با همه انقلابها, در پيدايش, چـگـونگى مبارزه و انگيزه فرق دارد. پيدايش انقلاب اسلامى را بايد (در تاييدات غيبى الهى) جست. اگر دست تواناى خداوند نبود, امكان نداشت بر خلاف كمى جمعيت, تـفرقه افكنيهاى قلم و زبان بمزدان در مطبوعات و سخنرانيها و مجالس ضد اسلامى و ضـد مـلـى, مـراكـز عـياشى, فحشا, قمار و مسكرات و مواد مخدر, وضع دانشگاهها و مراكز آموزشى, انزواى روحانيت, ملت به صورت يكپارچه قيام كنند. (و رمز بقاى انقلاب اسلامى, همان رمز پيروزى آن است و رمز پيروزى را ملت مى داند و نـسـلـهاى آينده در تاريخ خواهند خواند كه دو ركن اصلى آن عبارتند از: داشتن انـگـيـزه الـهى و مقصد عالى حكومت اسلامى و اجتماع ملت در سراسر كشور, با وحدت كلمه و با همان انگيزه و مقصد.) بـه ايـن گـونـه است كه امام پيدايش انقلاب را با دو عنصر; يعنى كيفيت مبارزه و انگيزه آن, مرتبط مى داند:كيفيت مبارزه را ملت از مكتب اسلام آموخته اند و به همين دليل, دشمنان, اسلام را هـدف قـرار داده انـد و مـى كـوشـنـد ملتها, بخصوص ملت ايران را از اسلام مايوس كـنند. چون دشمنان به خوبى مى دانند كه توحيد كلمه امت اسلامى, از كلمه توحيد سـربـرمـى آورد, بنابراين, كسى نمى تواند مقربه شعار لا اله الا الله; يعنى كلمه تـوحـيـد باشد و نسبت به مسلمانان ديگر, بى تفاوت و با آنان توحيد كلمه نداشته بـاشـد. اساس تشكل امت و حدت است و اساس وحدت يك انگيزه الهى; يعنى بدون داشتن انگيزه الهى نمى توان به وحدت دست يافت و زير سايه درخت تناور توحيد نشست و از ثـمـرات حـيـات بخش آن برخوردار شد. با ياد خدا به سوى خودشناسى و خودكفايى در همه ابعادش بايد پيش رفت. عناصر مهم حكومت اسلامى: عناصر مهمى كه استخوان بندى حكومت اسلامى را به وجود مى آورنـد و مـورد تـوجـه امـام بويژه در وصيت سياسى ـ الهى ايشان قرارگرفته اند, عـبـارتـنـد از: مـلـت, رهـبر و شوراى رهبرى, و قواى سه گانه. با اين حال امام سـفـارشـهـاى مهم و سازنده اى به همه مسلمانان و مستضعفان جهان و حتى گروهها و اشـخاص مخالف نظام, دارد و اين خود از سعه صدر و چشم انداز گسترده ايشان حكايت مى كند.1. مـلـت: امـام سـعادت واقعى جامعه را در تكامل روحى و تواناساز معنوى ملت مى بـيـند و در اين راستا اراده مردم را بيش تر از هر عامل ديگر دخيل مى داند. او نـفى نمى كند كه با رهبرى درست مى توان مردم را هوشيار و خردمند كرد, ولى تنها اراده رهبرى را كافى نمى داند, امام با اين كه همه تلاش خود را براى رشد و ترقى مـادى و مـعـنوى ملت ايران به كار بست, ولى هرگز اثرگذارى تلاش و اراده مردم را در پـيدايش و تكامل انقلاب, ناديده نانگاشت. او پيروزى انقلاب اسلامى و استوارى و پـابرجايى حكومت الهى اسلام را نتيجه جهاد عظيم مردم مى داند. بها و ارزشى كه امـام بـه ملت مى داد, سبب شد, مردم در سايه رهبرى ايشان, استعدادهاى نهان خود را بـروز دهـنـد, اعـتماد به نفس پيدا كنند و با ديدن خلوص عمل و شجاعت و حكمت رهـبـر خـود, بـه كـنـش اجتماعى روى آورند, ارزش مكتب اسلام را در جريان عمل پى بـبرند و با آن پيوندى ناگسستنى داشته باشند و در پرتو تعاليم الهى اين مكتب و رهـبـرى امـام امـت, در هـمـه عـرصه هاى داد وستد اجتماعى, به ايثار و فداكارى بـپـردازنـد, تا جايى كه امام به شاگردان مكتب خود و تربيت شدگان مدرسه انقلاب, فخر مى فروخت و به وجود آنان مباهات مى و رزيد. اين است كه در بخشى از وصيت خود مى نويسد:(اسـلام بـايد افتخار كند كه چنين فرزندانى تربيت نموده و ما همه مفتخريم كه در چنين عصرى و در پيشگاه چنين ملتى مى باشيم.) امـام خـمـيـنى, معتقد بود اسلام در ميان ضعيفان پيدا شده است: (از ميان گدايان مـديـنه و مكه) انبيا هم اشراف نبودند, آنان نيز از ميان ضعفا و طرفدار همانها نـيـز بـودنـد. ايـن اسـت كـه امام در ميان اقشار مختلف ملت, بيش از همه, به مـحـرومان و توده هاى زحمت كش ارزش قايل بود و آنان را (نور چشم) و (ولى نعمت) هـمـه مى خواند و جمهورى اسلامى را ره آورد فداكاريهاى آنان مى دانست. دوست داشـت هـمـه افـراد ملت را در رفاه و آسايش ببيند. سفارش مى كرد:هيچ گاه سلاح مـبـارزه بـا ظلم و استكبار و استضعاف را بر زمين نگذاريد. به مجلس و دولت و دست اندركاران سفارش مى كند:(قـدر مـلـت را بـدانـنـد و در خدمتگزارى به آنان, بويژه مستضعفان و محرومان و سـتمديدگان, فروگذارى نكنندو ما براى احقاق حقوق فقرا در جوامع بشرى, تا آخرين قطره خون دفاع خواهيم كرد.) او, بـه خـوبى دريافته بود: مرفهين بى درد, نه تنها به دنبال دگرگونى در جامعه نـيـسـتـنـد, بـلـكه با تمام وجود با هر حركت حق گرايانه و عدالت طلبانه اى كه بـخـواهـد بـنيانهاى تفكر طاغوتى را سست و پايه هاى حكومت عدل اسلامى را استوار سازد, مخالفت مى كنند.امـام واژه مـستكبرين را بر حكومتها, پادشاهان و قدرتهايى اطلاق مى كند كه براى اعـمـال سـلطه بر مردم ضعيف و محروم تلاش مى كنند و از نظر ايشان, مستكبران قطب مـخـالـف مـستضعفان هستند و مكتبهاى الهى در طول تاريخ به حمايت از مستضعفان و بـراى سـركـوبـى مـستكبران برخاسته اند. مستكبران برخلاف دارا بودن قدرت و ابهت ظـاهـرى, از درون به شدت پوسيده و پوشالى اند و مستضعفان بايد با ادامه جهاد و مبارزه, زمين را از لوث وجود اين دشمان خدا و انسان پاك كنند.نـقـش اثـرگـذار و انسان ساز اسلام, در تعالى ملت, براى امام بيش از هر كس ديگر شـنـاخـتـه شـده بود. از اين روى, از مردم مى خواهد نعمت حكومت اسلامى را همچون عـزيـزتـرين امور, قدر بدانند و از آن پاسدارى كنند و در راه آن كه امانت بزرگ خـداونـدى اسـت كـوشـش كـنـنـد و از مشكلاتى كه در اين صراط مستقيم پيش مى آيد, نهراسند. به آنان توصيه مى كند نسبت به مس,وليتهاى خود حساس باشند و كارهايى كه بر عهده دارند, برابر قاعده ها و ترازهاى اسلامى و قانون اساسى انجام دهند:(در تعيين رئيس جمهورى اسلامى مشورت كرده و با علما و روحانيون با تقوا و متعهد جـمـهـورى اسلامى نيز, مشورت نموده و توجه داشته باشند, رئيس جمهور و وكلاى مجلس از طـبـقـه اى بـاشـنـد كه محروميت و مظلوميت مستضعفان و محرومان جامعه را لمس نـمـوده و در فـكـر آنان باشند, نه از سرمايه داران و زمين خواران و صدرنشينان مـرفـه و غـرق در لـذات و شهوات كه تلخى محروميت و رنج گرسنگان و پابرهنگان را نمى توانند بفهمند.) و از هـمـه مـلت مى خواهد كه هر كس به مقدار توان و حيطه نفوذش در خدمت اسلام و ميهن باشد. او در همان حال كه در طول وصيت خود, روزگار سياه و پرادبار پيش از انقلاب را در اذهـان مجسم مى كند, دورنمايى از آينده مطمئن و نويد بخش را در پيش روى ملت مى نماياند.2. رهـبـر و شـوراى رهبرى: ولايت فقيه, به عنوان تنها وجه مشروعيت حكومت در عصر غـيـبت, از اصول بنيادين حكومت اسلامى است. در سيستم حكومت اسلامى, رهبر نسبت به ديگران, هيچ امتياز شخصى ندارد.[)رهـبـر و شـوراى رهـبـرى, بـايـد] خود را وقف خدمت به اسلام و جمهورى اسلامى و مـحـرومان و مستضعفان بنمايند و گمان ننمايند كه رهبرى فى نفسه براى آنان تحفه اسـت و مـقـام والائـى, بلكه وظيفه سنگين و خطرناكى است كه لغزش در آن اگر خداى نـخـواسـته با هواى نفس باشد, ننگ ابدى در اين دنيا و آتش غضب خداى قهار را در جهان ديگر در پى دارد.) 3. قـواى سـه گـانه: در حكومت اسلامى تقسيم كار نهادها و جدا بودن قوا در حكومت اسـلامى: به مقننه, قضائيه و اجرائيه, يك اصل پذيرفته شده است و امام درباره هر يك از اين قوا, سفارشهايى دارد:الـف. قـوه مقننه: در انديشه امام, قوه مقننه كه قانونهايى كلى و بايسته اجراى نـظـام اسـلامـى را وضع مى كند, از جايگاه ويژه اى برخوردار است و با ر اصلى بر دوش نـمايندگانى است كه با توجه به ميزان تعهدشان بايد برگزيده شوند, امام ضمن اشـاره بـه آسـيـبهاى غم انگيزى كه اسلام و ايران, از مجلس شوراى غيرصالح پس از مـشـروطـه تـا عـصررژيم ننگين پهلوى و نيز نمايندگان ناشايسته و نوكرماب, ديده اسـت, يـكـى از برجستگيها و امتيازهاى اين قوه را در نظام اسلامى, انتخابى بودن نـمـايـندگان مجلس شوراى اسلامى مى داند كه بدون دخالت دولت, و خانهاى ولايات به مـجلس شوراى اسلامى راه مى يابند. امام از همه مردم مى خواهد تا با اراده قوى و خـلـل نـاپذير, در هر دوره انتخابات شركت كنند و به كانديدهاى متعهد به اسلام و جـمـهـورى اسلامى راى دهند. از نمايندگان مى خواهد با كمال حسن نيت و برادرى, بـا هـم مـجلسان خود رفتار كنند و همه كوشا باشند كه قانونها: اسلامى و از مسير اسـلام مـنحرف نباشد و از (قوانين مخالف با شرع مطهر) و (قانون اساسى) بدون هيچ ملاحظه اى جلوگيرى كنند. (بـه ضـروريات كشور كه گاهى با احكام ثانوى و گاهى به ولايت فقيه بايد اجرا شود توجه نمايند.) و از نـفـوذ (عـنـاصـر منحرف) كه با (دسيسه و بازى سياسى وكالت خود را به مردم تحميل) مى كنند, جلو بگيرند.ب. قـوه قـضـائـيـه: امام در بند (ح) وصيت نامه سياسى ـ الهى خود به امر قضاوت پـرداخـتـه و آن را از (مهمات امور) شمرده است كه (با جان و مال و ناموس مردم) سـروكـار دارد. سفارش مى كند: عالى ترين مقام قضايى از ميان اشخاص متعهد سابقه دار و صـاحـب نظر در امور شرعى و اسلامى و در سياست, انتخاب شود. از شوراى عالى قضايى مى خواهد:(امر قضاوت را كه در رژيم سابق به وضع اسفناك و غم انگيزى درآمده بود, با جديت سـروسـامـان دهـنـد و دست كسانى كه با جان و مال مردم بازى مى كنند و آنچه نزد آنـان مـطـرح نـيست, عدالت اسلامى است از اين كرسى پراهميت كوتاه كنند و با پشت كـار و جـديت, به تدريج دادگسترى را متحول نمايند و قضات داراى شرايطيو به جاى قضاتى كه شرايط مقرره اسلامى را ندارند, نصب گردندو و قضات محترم در عصر حاضر و اعـصـار آيـنده, وصيت مى كنمو اين امر خطير را تصدى نمايند و نگذارند اين مقام به غير اهلش سپرده شود.) ج. قوه اجرائيه: اهميت اين قوه نيز در وصيت امام در رديف دو قوه ديگر است. اين قـوه هـم مـى تـوانـد مـصوبات دو قوه ديگر را به اجرا درآورد و هم مى تواند در اجراى آنها خدشه وارد سازد. امام در اين زمينه يادآور مى شود:(گـاهـى مـمكن است كه قوانين مترقى و مفيد به حال جامعه از مجلس بگذرد و شوراى نـگـهـبـان آن را تـنـفـيذ كند و وزير مس,ول هم ابلاغ نمايد, لكن به دست مجريان غـيـرصالح كه افتاد آن را مسخ كنند و برخلاف مقررات يا با كاغذ بازيها يا پيچ و خـمها كه به آن عادت كرده اند, يا عمدا براى نگران نمودن مردم عمل نكنند كه به تدريج و مسامحه غائله ايجاد مى كنند.) امام توجه مس,ولان قوه اجرايى, اعم از وزرا و كارمندان وزارت خانه ها و نيروهاى نظامى و انتظامى را به اين نكته جلب مى كند:(ايجاد زحمت براى مردم و مخالف وظيفه عمل كردن, حرام و خداى نخواسته گاهى موجب غضب الهى مى شود.) نيز يادآور مى شود:(هـمـه شـما به پشتيبانى ملت احتياج داريدو اگر روزى از پشتيبانى آنان محروم شـويـد, شـمـاها كنار گذاشته مى شويدو بنابراين حقيقت ملموس, بايد كوشش در جلب نـظـر مـلت بنمائيد و از رفتار غير اسلامى انسانى احتراز نمائيد. و قوه اجرايى بايد همه خدمتگزار ملت و خصوصا مستضعفان باشند.) امـام (احتراز از هر امرى كه شائبه وابستگى داشته باشد) و (اهتمام به تبليغ حق در مقابل باطل) را از وظايف اين قوه مى داند.يكى ازبخشهاى حساس قوه اجرايى, نيروهاى مسلح است. در حكومت اسلامى به نيروهاى كـارآزمـوده و م,مـنى نيازمند است كه ضمن داشتن تخصص هاى نظامى, از روحيه مردم خـواهـى, ايـمـان و سلحشورى, برخوردار باشند. به اين منظور آنها بايد آموزشهاى ويـژه اى را بـبـيـنند. آموزش و تربيت نيروى نظامى به تعالى جامعه مى انجامد و جامعه را از بيمارى مى رهاند.در انـديـشـه امام, نيروهاى مسلح بازوان قوى و قدرتمند جمهورى اسلامى بشمارند و نـگـهـبـان سرحدات و راهها و شهرها و روستاها و بالاخره نگهداران امنيت و آرامش بـخشان به ملت هستند و بايد مورد توجه خاص ملت و دولت و مجلس باشند. (هيچ يك از نـيـروهـاى نـظام, اعم از نظامى, انتظامى, سپاه و بسيج و غيره نبايد در هيچ حـزب و گروهى وارد شوند. آنها بايد خود را از بازيهاى سياسى دور نگهدارند) و نـسـبت به اسلام وفادار باشند و در اين وفادارى استقامت كنند و هوشمندانه عمل كنند كه: (بازيگران سياسى و سياستمداران حرفه اى غرب و شرق زده و دستهاى مرموز جـنـايـتكاران پشت پرده لبه تيز سلاح جنايت و خيانت كارشان از هر سو و بيشتر از هر گروه[ متوجه آنهاست].) به نيروهاى مسلح توصيه مى كند: فداكاريهايشان را با حيله هاى سياسى و ظاهرهايى به صورت اسلامى و ملى دشمنان, خط بطلان نكشند. آسيب شناسى حكومت اسلامى يـك جـامعه آرمانى, به وسيله انبوهى از عوامل ويران گر تهديد مى شود و آسيبهاى مـذهـبـى, سياسى, اجتماعى, اقتصادى, فرهنگى و اخلاقى مى تواند به آن راه يابد و پاكى و تماميت آن را به خطر اندازد.الـف. آسيبهاى اعتقادى و مذهبى: بدون ترديد يكى از مهم ترين عوامل ويران گر يك جـامـعه, رويش باورهاى ناسالم و نادرست دينى در ميان مردم است. بزرگ ترين صدمه را اسـلام از هـمين عقايد نامبارك ديده است. از انحرافهاى جبران ناپذير و ويران گـر جـامـعه اسلامى, خارج كردن قرآن از صحنه زندگى و در نتيجه كشيدن خط بطلان بر حـكومت عدل الهى) است. اين كژ روى در گذشته تا به آن جا ادامه يافت كه: (نقش قـرآن بـه دسـت حكومتهاى جائر و آخوندهاى خبيث بدتر از طاغوتيان وسيله اى براى اقـامـه جور و فساد و توجيه ستمگران و معاندان حق تعالى شد.) آنها براى قرآن (نـقـشـى جـز در گـورستانها و مجالس مردگان) با قى نگذاشتند و كتابى كه براى اتـحـاد مـسـلمين و بشريت آمده بود و كتاب زندگيشان بود, (وسيله تفرقه و اختلاف گرديد.) بـا تـوجه به اين كينه پايان ناپذير و شناخته شده قدرتهاى ابليسى و ايادى آنها از اسـلام اسـت كـه امـام, حـفظ اسلام را در جامعه اسلامى, در راس تمام واجبات مى دانـد. ابرقدرتها مى خواهند ملتها از اسلام مايوس شوند, به اين منظور گاهى آن را ديـنـى ارتـجـاعى قلمداد مى كنند و گاهى ضمن قدسى خواندن اسلام و قرآن, تنها تـهـذيـب نـفـوس و تـخدير را وظيفه اديان معرفى كرده و از توجه به دنيا و امور سـياسى, افراد متدين را باز مى دارند و توجه به امور مادى و دنيوى را خلاف مسلك انـبـيا قلمداد مى كنند. به ديگر سخن, امام در وصيت سياسى ـ الهى خود, مخالفان اسلام را دو دسته مى داند:1. كسانى كه مدعى هستند:(احـكـام اسـلام كـه هزار و چهارصد سال قبل وضع شده است, نمى تواند در عصر حاضر كـشـورهـا را اداره كـندو دين ارتجاعى است و با هر نوآورى و مظاهر تمدن, مخالف است و در عصر حاضر نمى شود كشورها از تمدن جهان و مظاهر آن كناره گيرند.) 2. كسانى كه موذيانه و شيطنت آميز, در لفافه طرفدارى از قداست اسلام, مى گويند:(اسـلام و ديـگـر اديان الهى, سروكار دارند با معنويات و تهذيب نفوس و تحذير از مـقـامـات دنـيـايى و دعوت به ترك دنيا و اشتغال به عبادات و اذكار و ادعيه كه انـسان را به خداى تعالى نزديك و از دنيا دور مى كند و حكومت و سياست و سررشته دارى برخلاف آن مقصد و مقصود بزرگ و معنوى است.) امـام تفكر دوم را خطرناك و فاجعه مى داند. به نظر ايشان عده اى از روحانيان و متدينان بى خبر از اسلام, تحت تاثير اين شيوه تفكر قرار گرفته اند. در يكى از سـخـنـرانـيهاى خود پيشينه اين تفكر شيطانى را به زمان بنى اميه و بنى عباس مى رساند. امام در مقام استدلال در برابر گروه نخست مى گويد:(اجـراى قوانين بر معيار قسط و عدل و جلوگيرى از ستمگرى و حكومت جائرانه و بسط عدالت فردى و اجتماعى و منع از فساد و فحشاء و انواع كجرويها و آزادى بر معيار عـقـل و عـدل و استقلال و خودكفايى و جلوگيرى از استعمار و استثمار و استبعاد و حـدود و قـصاص و تعزيرات بر ميزان عدل, براى جلوگيرى از فساد و تباهى يك جامعه و سـيـاسـت و راه بردن جامعه به موازين عقل و عدل و انصاف و صدها از اين قبيل, چـيـزهـايى نيست كه با مرور زمان در طول تاريخ بشر و زندگى اجتماعى, كهنه شود.ايـن دعوى به مثابه آن است كه گفته شود: قواعد عقلى و رياضى در قرن حاضر, بايد عوض شود و به جاى آن قواعد ديگر نشانده شود.) در انـديـشـه امـام خـمـيـنى, اسلام و هيچ مذهب توحيدى, با مظاهر تمدن, از قبيل (اخـتـراعـات و ابـتكارات و صنعتهاى پيشرفته) مخالف نيست و اگر مراد از تجدد و تـمـدن (آزادى در تـمـام مـنـكرات و فحشا, حتى هم جنس بازى و از اين قبيل[ است ]تمام اديان آسمانى و دانشمندان و عقلا با آن مخالف هستند.) امام در نقد نظريه دوم كه اسلام را جداى از حكومت مى داند, مى نويسد:(بـايد به اين نادانان گفت كه: قرآن كريم و سنت رسول الله, صلى الله و آله, آن قـدر كه در حكومت و سياست, احكام دارند, در ساير چيزها ندارند, بلكه بسيارى از احكام عبادى اسلام, عبادى سياسى است.) ادامه مى دهد:(وآنـچه گفته شده و مى شود: انبيا, عليهم السلام, به معنويات كار دارند و حكومت و سـر رشـتـه دارى دنيايى مطرود است و انبيا و اوليا و بزرگان از آن احتراز مى كـردنـد و مـا نيز بايد چنين كنيم, اشتباه تاسف آورى است كه نتايج آن به تباهى كشيدن ملتهاى اسلامى و باز كردن راه براى استعمار گران خونخوار است.) دليلى كه امام به آن استناد مى كند, اين است:(آنچه مردود است, حكومتهاى شيطانى و ديكتاتورى و ستمگرى است كه براى سلطه جويى و انـگـيزه هاى منحرف و دنيايى كه از آن تحذير نموده اند. جمع آورى ثروت و مال و قـدرت طـلبى و طاغوت گرايى است و بالاخره دنيايى است كه انسان را از حق تعالى غـافـل كـنـد و اما حكومت حق براى نفع مستضعفان و جلوگيرى از ظلم و جور واقامه عـدالت اجتماعى همان است كه مثل سليمان بن داود و پيامبر عظيم الشان اسلام, صلى الـلـه عـلـيه و اله , و اوصياى بزرگوارش براى آن كوشش مى كردند. از بزرگ ترين واجبات و اقامه آن از والاترين عبادات است.) از مـلـت بـيدار و هشيار ايران مى خواهد اين توطئه را خنثى نمايند و انگيزه الـهى خود را از دست ندهند; زيرا وقتى انگيزه نباشد هدف فراموش مى شود و تفرقه پـيـش خـواهد آمده و پديده اى كه دشمنان اسلام و انسان, سخت مى كوشند به آن دست يابند.بـراى حفظ انگيزه هاى دينى وجود و كوشش روحانيت ضرورى است و دشمنان با توجه به نـقـش بـزرگ عـلـماست كه هميشه مى كوشند تا آنها را به انزوا كشانند و از صحنه سـيـاسـى ايران خارج سازند امام خمينى با علم به اين دسيسه ها و توطئه هاست كه بـه انـزوا كـشـانـدن روحانيت را يكى مهم ترين نقشه هاى سياسى قدرتهاى بزرگ مى داند و هشدار مى دهد:(آنها مى كوشند بين دانشگاهيان و روحانيان عداوت به وجود آورند.) در برابر اين ترفند, توصيه مى كنند:(نسل حاضر و آينده غفلت نكنند و دانشگاهيان و جوانان برومند عزيز, هرچه بيش تر بـا روحـانـيـان و طـلاب علوم اسلامى پيوند دوستى و تفاهم را محكم تر و استوارتر سازند.) جـايـگـاه ويـژه روحـانـيت در حكومت اسلامى, ايجاب مى كند: روحانيان با توجه به نـيازهاى زمان عمل كنند و خود را به كارهاى بيهوده و تكرارى سرگرم نسازند و از تـحـجـر بـه دور باشند و فقاهت را در احكام فردى و عبادى خلاصه نكنند و از نفوذ افـراد كژ رفتار و تبهكار درميان خود, جلوگيرى كنند, تا بتوانند فرزند زمان خـود بـاشند و چونان روح بيدار از حريم معنويت تشيع و حكومت الهى اسلام پاسدارى كنند.ب. آسـيـبـهـاى سـياسى و اجتماعى: دنبال آسيبهاى دينى و اعتقادى, نوبت آسيبهاى سـيـاسـى و اجـتـماعى است. دشمنان جامعه اسلامى, به منظور پديد آمدن و گستراندن نـومـيـدى در بـيـن مـردم و در هـم شكستن روحيه مردم, در همه جا تبليغ مى كنند (جـمـهورى اسلامى هم, كارى براى مردم انجام نداد) و از اين راه, بذر نا اميدى و حرمان را در جامعه مى افشانند و مردم را از پيمودن راه تعالى باز مى دارند و روح تـلاش و حركت را از جامعه مى گيرند و دلمردگى و بى هدفى را در ميان گروههاى گوناگون مردم, رسوخ مى دهند.امـام, بـه مـنـظور چاره انديشى در برابر اين آسيب, از مردم مى خواهد تا انقلاب اسـلامى ايران را با انقلابهاى ديگر و نظام موجود را با نظام طاغوت مقايسه كنند, وابـسـتـگـيهاى عظيم خانمان سوز رژيم پهلوى, اوضاع وزارتخانه ها, مراكز عياشى, مـراكـز عـلمى, حوزه ها و سيستم اقتصادى متعفن آن زمان را به ياد بياورند و با نـظـام اسلامى تطبيق كنند. البته امام وضعيت موجود را ايده آل نمى داند, اما حـركـت نـظـام را بـه سـوى اسلامى شدن و حاكميت عدالت اجتماعى, تلاشى خوشايند مى داند. امـام خـمـينى, به اشخاص و گروههايى كه به مخالفت و ناسازگارى با ملت و جمهورى اسلامى برخاسته اند, هشدار مى دهد:(مـسير يك ملت فداكار را نمى شود با دست زدن به دروغ پردازيهاى بى سروپا و غير حساب شده منحرف كرد.) به آنان يادآور مى شود:(هـرگـز هـيچ حكومت و دولتى را نمى توان با اين شيوه هاى غيرانسانى و غيرمنطقى ساقط نمود.) از آنان مى خواهداز راه اشتباه خود برگشته و با محرومان جامعه متحدشوند و براى استقلال و آزادى كشور خود, به تلاش بپردازند. از احزاب و گروههايى كه راه خود را از راه مردم جدا مى كنند, مى خواهد: به ملت بپيوندند و با دولت تشريك مساعى نمايند. آنها را متوجه مى سازد به گفته شهيد مدرس: اگر قرار است ما از ميان برويم, چرا به دست خود از ميان برويم؟به همگان قدر و منزلت نعمت انقلاب را خاطر نشان مى سازد و اين كه اين نعمت بزرگ بـه مـانـنـد عزيزترين امور بايد تلقى شده و در راه آن كوشش كرد و از مشكلات آن نهراسيد. ج. آسيبهاى اقتصادى: در جامعه طاغوتى و طاغوت زده, فاصله طبقاتى بيداد مى كند.در ايـن گـونـه جـامـعه ها انسانها از دستاورد تلاش خود بهره اى نمى برند و اين رقـابت سالم و سازنده نيست كه بنيه مالى آنها را توانا مى سازد, بلكه جداييهاى ظـالـمـانـه طـبقاتى و ثروتهاى كلان و بادآورده, كه از راه چپاول ثروتهاى ملى و اسـتـثـمـار مـردمـان ضعيف جامعه فراهم مى گردد, امكان بهره ورى بى حد وحصر از مـواهـب اجتماعى و طبيعى را براى شمارى معلوم الحال فراهم ساخته و عده زيادترى را دچـار بحرانهاى مالى و سردرگم نابرابرى و ناسازگارى درآمد و هزينه مى سازد.امـام كـه در دوره حاكميت طاغوت شاهد اين فاجعه بود و آثار ويرانگر اين تضادها را از نـزديـك ديـده و احـسـاس كـرده بود, از آن روزگار سياه و پرادبار پيش از انقلاب اسلامى, در كتاب ولايت فقيه, چنين گزارش مى دهد:(اسـتـعـمارگران به دست عمال سياسى خود كه بر مردم مسلط شده اند, نكات اقتصادى ظـالـمـانـه اى را تحميل كرده اند و بر اثر آن مردم به دو دسته تقسيم شده اند:ظـالم و مظلوم, در يك طرف صدها ميليون مسلمان گرسنه و محروم از بهداشت و فرهنگ قـرار گرفته است و در طرف ديگر, اقليتهايى از افراد ثروتمند و صاحب قدرت سياسى كـه عـيـاش و هـرزه گـردند. مردم گرسنه و محروم كوشش مى كنند كه خود را از ظلم حـكام غارتگر نجات دهند, تا زندگى بهترى پيدا كنند و اين كوشش ادامه دارد, لكن اقـلـيـتـهاى حاكم و دستگاههاى حكومتى جا بر مانع آنهاست. ما وظيفه داريم مردم مظلوم و محروم را نجات دهيم. پشتيبان مظلومين و دشمن ظالم باشيم.) مـطـالعه آخرين پيام ماندگار امام به ملت غيور و مبارز ايران, به خوبى نشان مى دهـد كـه ايـشـان در آخـرين لحظات حيات خود, نگران آسيبهاى اقتصادى جامعه بوده است; از اين روى, يادآور مى شود:(اسلام, نه با سرمايه دارى ظالمانه و بى حساب و محروم كننده توده هاى تحت ستم و مـظلوم موافق است و نه با كمونيسم و ماركسيسم, اسلام سرمايه دارى را به طور جدى در كتاب و سنت محكوم مى كند و مخالف عدالت اجتماعى مى داند.) بـرداشـت كـج فـهمان بى اطلاع از رژيم اسلامى و از مسائل سياسى حاكم بر اسلام, كه اسـلام را طـرفـدار بـى مـرز و حد سرمايه دارى و مالكيت معرفى مى كنند و با اين شـيوه, چهره نورانى اسلام را پوشانده و راه را بر كينه توزان و دشمنان اسلام باز مـى كـنند, تا آن را چون رژيم آمريكا و انگلستان و ديگر چپاولگران غرب به حساب آورند, برداشتى نادرست مى داند.در انديشه امام, اسلام يك رژيم معتدلى است كه مالكيت را به گونه محدود مى پذيرد و در سـايـه عمل به آن چرخهاى اقتصاد سالم به راه مى افتد و عدالت اجتماعى, كه لازمه يك رژيم سالم است, تحقق مى يابد. امـام خـمـينى, منشا عقب ماندگيهاى اقتصادى جامعه اسلامى را وابستگى به قدرتهاى بـزرگ مـى دانـد كـه جز بردگى براى ملت ها, چيزى به ارمغان نمى آورند و با عقب نـگهداشتن جامعه, آن را به بازار مصرف تبديل و مردم را ستم پذير بار مى آورند.امام, براى مبارزه با اين آسيب سفارش مى كند:(بـايـد بـه زندگى انسانى و شرافتمندانه روى آورد و با مشكلات مبارزه كرد و دست خود را پيش ديگران نبايد دراز كرد و قدرت ابتكار را به دست گرفت.) به مردم اميدى دهد و آينده را براى آنان, روشن ترسيم مى كند:(در ايـن مـدت كـوتاه, پس از تحريم اقتصادى, همانها كه از ساختن هر چيز خود را عـاجـز مـى ديدند و از راه انداختن كارخانه ها آنان را مايوس مى نمودند, افكار خـود را بـه كـار بـسـتـند و بسيارى از احتياجات ارتش و كارخانه ها را خود رفع نـمـودنـد و ايـن جنگ در تحريم اقتصادى و اخراج كارشناسان خارجى, تحفه اى الهى بود كه ما از آن غافل بوديم.) الـبـتـه امـام نـيازمندى جامعه اسلامى را به صنايع بزرگ كشورهاى خارجى, يك امر انـكـارناپذير مى داند. با اين حال, آن را به اين معنى نمى داند كه ما بايد در دانـشهاى پيشرفته به يكى از دو قطب وابسته شويم و راه حل را در اين مى بيند كه تـا جـاى مـمـكـن, نـيازهاى علمى در داخل كشور برآورده شود و در صوت ضرورت, دانشجويان بايد به دول بى طرف اعزام شوند. د. آسـيـبـهاى فرهنگى و اخلاقى: فرهنگ يك جامعه را مى توان لب آن جامعه دانست و تـوان و ضـعف جامعه را از ضعف و قوت فرهنگ حاكم بر آن مى توان بازشناخت. پيوند فـرهـنـگها, يك امر پرهيزناپذير است و گستردگى پيوند فرهنگى با فرهنگهاى ديگر, بـنـيـه آن را مى تواند نيرومند كند, ولى هرگونه پيوندى اين نتيجه را به دنبال نـدارد. اگـر در داد وستد فرهنگى گزينش آگاهانه صورت نگيرد, ممكن است يك جامعه عـناصر بسيار مفيد, اصيل و سازنده خود را از دست داده و به ازاى آن امور بسيار پـوچ, مـبـتـذل و نـاسـازگـار را وارد سيستم فرهنگى خود بكند. مهم ترين چيز در دادوستد فرهنگى, حفظ همگونى و كمال طلبى آن است.اسـلام (تـعارف فرهنگى) را به عنوان فلسفه آفرينش نوع انسان مى داند كه در سايه آن, مـردم مى توانند از تجربه هاى ملل ديگر بهره جسته و در برابر انعطاف پذيرى مـعـقـول, شكنندگى جاهل مآبانه خود را از دست بدهد, ولى اين پيوند بايد از روى تـعـارف بـاشـد و عـناصر مثبت آگاهانه گزينش شده و در سيستم شاداب و زنده نظام اسلامى به كار گرفته شود.از زمـان فـتحعلى شاه و محمد شاه قاجار, كه كم وبيش پاى محصلان ايرانى به اروپا بـاز شـد, فـكـر اعـزام مـحـصـل به خارج نيرو گرفت و مرفهان كه از اين توانايى بـرخـوردار بـودند, به جهان غرب رفتند و در نخستين جرقه هايى كه از اين برخورد حـاصـل شـد, بـه دليل ناآگاهى به گذشته هاى اسلام و ايران و گرايش به هوسرانى و بـهـره مـنـدى از مواهب و لذتهاى مادى, زبان به ستايش غرب گشودند و شيوه زندگى اروپائيان را در پيش گرفتند.روحانيان و متفكران متعهد چون: شهيد سيد حسن مدرس كه متوجه پيامدهاى اين پيوند نـابـرابـر فرهنگ ايران و جهان غرب بودند, به مخالفت برخاستند: وى در جلسه دومـين دوره مجلس شوراى ملى در صفر 1329ه.ق. درباره رفتن محصلان ايرانى به خارج از كشور, هشدار داد:(در ايـن مـدت عـمـرى كـه داشته ايم خيلى از شاگردها به اروپا رفتند و خيلى از پـولـهاى اين مملكت را در آن جا خرج كردند, ولى نقص مملكت ما كم نشده است.) بـه ايـن ترتيب روشنفكرانى از قماش: آخوند زاده, ميرزا ملكم خان ناظم الدوله و تـقـى زاده دسـتاورد توليد فلسفه ها و سياستهاى فرهنگى غرب, هرگز نتوانستند در قـلـب مـردم مـا جاى داشته باشند, چون بيش تر آموخته هايشان با فرهنگ بومى اين سـرزمين, ناسازگار بود. آنان خود را در آيينه بيگانگان مى ديدند و هويت خود را در فـرهـنـگ غرب لمس مى كردند و اين بالاترين حد غرب زدگى فكرى است. اين بود كه تـجددخواهى, كم كم در ايران رونق گرفت و روش و منش اروپائيان به صورت يك قانون اجـتـمـاعى فراگير شناخته شد. نوگرايان, با بارى از دلباختگى به شرق و غرب, در ايـن انديشه بودند كه آيينها, سنتها و مذهب و ارزشهاى مذهبى و اسلامى, به عنوان عـوامـل عـقب ماندگى ملى كنار گذاشته شوند و در عوض فرهنگ و تمدن ايران باستان زنـده شـود. شـمـارى از آنان با يادگذشته هاى بس دور ايران, پستيها و كمبودهاى خـود را جـبـران مى كردند و شمارى ديگر, با تمسك صددرصد به دامن غرب, هويت خود را از يـاد بـرده, به سايه فرهنگ مبتذل و عفن غرب پناه مى جستند. چشم شمارى از آنان نسبت به فريبكاريهاى استعمار غرب و شرق بسته بود و شمارى ديگر به دليل از هم گسستگى فكرى, خود را در برابر آن لاعلاج مى يافتند.بـا ظهور رضاخان, تجددخواهان ملى گرا, اركان رژيم رضاخان را تشكيل دادند. آنان وانمود مى كردند: در برابر افكار جهانگير و فراگير غرب, راهى جز پناه گرفتن در دامـن آن نـيست. اين بود كه مصرف زدگى, ميل به زرق و برق و زيب و زيور و تجمل, اوج گرفت و ابتكار عمل به دست جهان غرب افتاد.آنان, با برانگيزاندن خواسته هاى حـيـوانـى, خـودبـاختگان و غرب زدگان را به دنبال خود مى بردند و زيان آن دامن توده ها را مى گرفت.امـام شناخت دقيقى از هويت روشنفكران غرب زده داشت و آنان را افرادى غيركارامد در امور جامعه مى دانست و در يكى از سخنرانيهاى خود, آنان را مخاطب قرار داد و گفت:(شما كه مسيرتان غيراسلام است, براى بشر هيچ كارى نمى كنيد.) امـام آسـيـبهاى فرهنگى را در سه نكته كلى بيان كرده است: انحراف مراكز علمى و آمـوزشـى, بـيگانگى از هويت تاريخى و فرهنگى و رواج فساد و كم رنگ شدن ارزشهاى اخلاقى.1. انحراف مراكز علمى و آموزشى: موضع امام درباره نهادهاى علمى و آموزشى نوين, بـه عنوان دستاورد وارداتى و غيربومى, موضعى هوشمندانه و حكيمانه است. امام به خـوبـى تـوجـه دارد كـه: اسـتقلال و ناوابستگى آن, به خاطر استقلال جامعه علمى و انـديـشـه ورزان آن اسـت. بـا اين ديد است كه امام (دانشگاه را در راس امور مى داند) كه مقدرات يك كشور بسته به آن است. درجـايـى دانـشـگـاه را كشورى مى داند كه اگر اصلاح شود, كشور اصلاح مى شود و با انـحـراف آن, كشور به انحراف كشيده مى شود. فساد جامعه, در دوره ستمشاهى را نـيـز, ناشى از تباهى دانشگاهها ومدارس مى داند. به باور ايشان, زمانى ميسر اسـت دانـشـگاه اسلامى شود كه خوى و خلق حاكم بر اين مراكز علمى و محتويات علمى آن, با مقاصد عالى اسلام همسو باشد. علم ماعداى ايمان فساد مى آورد. امـام, معلمان و استادان را ركن اصلى نهادهاى آموزشى مى داند و از همه آنان مى خـواهـد تا خود را تهذيب كنند, تا حرفشان بتواند در ديگران اثر بگذارد. بر اين بـاور اسـت: از مـدرسـه بـايد آغاز كرد و دانشگاه دير است و معلمان بايد احساس كنند كه پيش خدا مس,ولند. نـگرانى امام تنها ناشى از آثارمستقيم نهادهاى آموزشى نيست, بيش تر توجه ايشان بـه آثـارى اسـت كـه كـم كـم و آهـسته آهسته و ناپيدا بر روى انسان و جامعه مى گـذارند; از اين روى تاكيدى كه امام خمينى در زمينه پاسدارى از حريم دانشگاهها و مـراكز تعليم و تربيت در برابر تهاجم جهان غرب دارد, از همه زمينه ها بيش تر است.ايشان در بخشى از وصيت خود مى نويسد:(به همه نسلهاى ملل توصيه مى كنم كه: براى نجات خود و كشورعزيز اسلام, آدم سازى دانـشـگـاهـها را از انحراف و غرب و شرق زدگى حفظ و پاسدارى كنيد و با اين عمل انـسـانـى اسـلامـى خـود, دسـت قـدرتـهاى بزرگ را از كشور قطع و آنان را نااميد نماييد.) امام, بخش مهمى از ضربه هاى بنيان برافكن و تباهى آفرين را كه بر ايران و اسلام وارد شده, ناشى از دانشگاهها دانسته و مى نويسد:(اگر دانشگاهها و مراكز تعليم و تربيت ديگر, با برنامه هاى اسلامى و ملى در راه مـنـافـع كـشـور بـه تـعليم و تهذيب و تربيت كودكان و نوجوانان و جوانان جريان داشـتـنـد, هرگز ميهن ما در حلقوم انگلستان و پس از آن آمريكا و شوروى فرو نمى رفـت و هـرگـز قـراردادهاى خانه خراب كن بر ملت محروم غارت زده تحميل نمى شد و هـرگـز پاى مستشاران خارجى به ايران باز نمى شد و هرگز ذخاير ايران و طلاى سياه ايـن مـلـت رنجديده در جيب قدرتهاى شيطانى ريخته نمى شد و هرگز دودمان پهلوى و وابـسـتـه هـاى بـه آن, امـوال ملت را نمى توانستند به غارت ببرند و در خارج و داخـل, پـاركـهـا و ويلاها بر روى اجساد مظلومان بنا كنند و بانكهاى خارج را از دسـتـرنـج ايـن مـظـلـومـان پـر كـنـنـد و صرف عياشى و هرزگى خود و بستگان خود نمايند.) به منظور آسيب زدايى از اين مراكز علمى, سفارش مى كند:(نـگـذارنـد عـنـاصـر فـاسـد داراى مكتبهاى انحرافى با گرايش به غرب و شرق, در دانشسراها و دانشگاهها و ساير مراكز تعليم و تربيت نفوذ كنند.) 2. بـيـگـانـگـى از هويت تاريخى و فرهنگى: از ديگر نقشه هاى شوم قدرتهاى بزرگ, بـيـگانه ساختن كشورهاى اسلامى از خويشتن تاريخى و هويت اصيل فرهنگى خود است. و نتيجه آن اين بوده است كه ملتهاى مسلمان:(خـود را و فـرهـنگ خود را به هيچ گرفتند و غرب و شرق, دو قطب قدرتمند را نژاد بـرتـر و فـرهنگ آنان را والا تر و آن قدرت را قبله گاه عالم دانستند و وابستگى به يكى از دو قطب را از فرايض غير قابل اجتناب معرفى نمودند.) امام خاطر نشان مى سازد:(آنـهـا بـايـد بـدانـنـد نژاد آريا و عرب از نژاد اروپا و آمريكا و شوروى[ كم ندارد].) بـزرگ تـريـن ابـزار تـبليغاتى غرب در زمينه بيگانه سازى فرهنگى, برخوردارى از رسـانـه هـاى عمومى: راديو و تلويزيون, مطبوعات, سينما و تاتر است كه مهم ترين ابزار انتقال فرهنگ در عصر حاضر به شمار مى روند.امـام در وصـيت سياسى ـ الهى خود از نقش تلويزيون, در رژيم گذشته ياد مى كند و مى نويسد: هدف گردانندگان آن, بى هويت ساختن, ملت ايران بود:
نتيجه گيري (فيلمهاى تلويزيونى, از فرآورده هاى غرب يا شرق بود كه طبقه جوان, زن و مرد را از مـسـيـر عادى زندگى و كار و صنعت و توليد و دانش منحرف و به سوى بى خبرى از خـويش و شخصيت خود, يا بدبينى و بدگمانى به همه چيز خود و كشور خود, حتى فرهنگ و ادب و مآثـر پـرارزش كـه بسيارى از آن با دست خيانتكار سودجويان به كتابخانه ها و موزه هاى غرب و شرق منتقل گرديده است.) امـام خـمينى, نخستين فقيهى است كه در باره آثار باستانى, در آثار فقهى خود از جـمـلـه در تـحرير الوسيله بحث كرده و نگهدارى آنها را ضرورى و اين آثار را از انـفـال عمومى برشمرده و نگهدارى از آنها را وظيفه حكومت اسلامى دانسته است. فـتواى امام, برخلاف منافع غرب بود. غربى كه با غارت آثار تاريخى و فرهنگى جهان اسـلام, مى كوشد هرچه بيش تر آنها را از خود بيگانه نگهدارد و مانع از شكل گيرى اعـتـمـاد به نفس ملتها شود. روندى كه از زمان قاجار آغاز شد و با ورود باستان شـناسان فرانسوى, چون: ژان ديولافوا, هزاران تن از اشياى عتيقه و ميراث باستانى اين سرزمين به تاراج رفت. 3. تـرويج فساد و به انحراف كشيدن جوانان: از بزرگ ترين شگردهاى جهان غرب براى درهم كوبيدن انقلاب اسلامى ايران, گسترش فساد در جامعه است:(تـروج مـراكـز فـسـاد و عشرتكده ها و مراكز قمار و لاتار, فروش كالاهاى تجملاتى, اسـباب آرايش, بازيها, مشروبات الكلى, از نقشه هاى شيطانى غرب و شرق و غرب زده و شرق زده, در ميهن اسلامى است.) امـام از هـمـه گـروهـهـا, بـويژه جوانان مى خواهد كه خودشان شجاعانه در برابر كـژرويـهـا بـه پاخيزند از آنان مى خواهد: استقلال, آزادى و شرافتهاى انسانى را, گـرچـه با تحمل زحمت و رنج, فداى تجملات و عشرتها و بى بند و باريها نكنند, چـون مـنظور غرب, چيزى جز تباهى و اغفال جوانان از سرنوشت كشور و چاپيدن ذخاير ملتها نيست.ثمره بحث 1. حكومت اسلامى, از تاريخى معادل تاريخ اسلام برخوردار است, ولى نمونه هاى عينى را بـه جـز نـظام اسلامى موجود, در زمان حيات پيامبر اكرم(ص) و دوران امامت على بن ابيطالب(ع) مى توان جست2. پـيش از امام خمينى, بحث حكومت اسلامى و ولايت فقيه, از مباحث عمده فقه سياسى و مورد توجه همه فقهاى برجسته شيعه بوده است.3. حكومت اسلامى در سه مرحله, در بيان و بنان امام خمينى سامان يافت:الـف. مـرحله (ذهنيت) كه از سال 1342 آغاز و با تدوين كتاب (ولايت فقيه) در سال 1348 به كمال رسيد.ب. مرحله (عينيت) از سال 1357 آغاز و با ارتحال امام خمينى در سال 1368 به اوج خود رسيد .ج. مرحله (وصايت) كه در برگيرنده آخرين و صاياى سياسى ـ الهى امام خمينى است و پس از ارتحال وى آغاز مى شود.4. بـيـش تـريـن تـوجـه امـام در همه مراحل شكل گيرى حكومت اسلامى, روى روشنگرى مشروعيت حكومت اسلامى, حدود و اختيارات ولى فقيه و آسيب شناسى آن بوده است. منابع :