مقاله آداب و رسوم معيشت در عصر عباسي (docx) 66 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 66 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
آداب و رسوم معيشت در عصر عباسي
265747566230500-15240224790001- اطعمه و اشربه خلفا و وزراء دولت عباسی
سلسله عباسیان (132-652 هـ . ق /750 -1258 م) پس از چند دهه که از استقرار آن در عراق سپری شد به قدرت بزرگی تبدیل شد بغداد پایتخت این سرزمين که رسماً به شهر صلح (مدینةالسلام) مشهور است، به فرمان دومین خلیفة عباسی منصور (حک 136- 158 هـ . ق)در سال 144 قمری ساخته و دیری نپایید که قلب تمدن جهانی شد. بعدها، در زمان خلافت پر درخشش خلیفه هارونالرشید صحنه داستان مشهور هزار و یک شب شمرده شد.
عباسیان پس از پیروزی، خواستههاي عامه مردم را تا حدودی برآورده ساختند و بدین وسیله افکار عمومی را تا حدودی قانع کردند و مردم بر خلاف امویان، عباسیان را پذیرفته شدند هر چند آنها نیز در عمل اجازه میدادند کارها بر روال طبیعی خویش جریان یابد و حتی خودشان بسیاری از الزامات مربوط به دین از جمله شرابخواری را نادیده میگرفتند. المعتمد خود نمونهای از این خلفا بود که در نهایت، قربانی لاقیدی و افراط در شرابخواری خود گردید و جان خود را بر سر این کار نهاد.
در این دوره دستگاه خلافت عباسی به طور بارزی رنگ ایرانی داشت. عباسیان تنها به اخذ و تقلید بعضي آداب و رسوم ایران اکتفا نکردند بلکه خود را در انگیزه، تسلیم نفوذ تمدن و فرهنگ ایرانی نمودند.
هنگام نوروز به سلام مینشستند و شاعران آنها را بدان روز تهنیت میگفتند، جشن سده و مهرگان نیز به همین شکل مورد توجه آنها قرار میگرفت.
هر طایفهای لباس و کلاه خاص داشت قضات قلنسوه (کلاه ایرانی) داشتند. اگر چه آن قسمت از عادات و اخلاق و سنت عرب که به مزاق ایرانیان مفید و گوارا آمد در قبول آن هیچگونه مضایقهای ننمودند. اما باید در نظر داشت که اعراب مسلمان از نفوذ علمی و معنوی ایرانیان بر کنار نمانده بسیاری از کلمات فارسی و افکار فلسفی و عقاید و رسوم باستانی مردم این کشور میان قبايل مختلف عرب رسوخ نمود. حضور برامکه در دربار هارون در همه قسمتها از جمله آشپزخانه قصرهای سلطنتی تأثیر بخشید و به جای شوربا و گوشت گوسفند و بزغاله بریان و پلوی چرب و پر روغن عربی، پختن اغذیه به سبک ایرانیان و رومیان پیش از اسلام متداول شد. غذاهای شاهانه در دوران ساسانیان عبارت بود از: خورش شاهی «مرکب از گوشت گرم و سرد و برنج فسرده و مرغان مسمن و خبیص و طبرزد» و خورش خراسانی که از گوشت کباب شده به سیخ و گوشت پخته شده در دیگ و کره و عصارات دیگر ترکیب مییافت و دیگر، خوراک رومی که گاه با شیر و شکر و گاه با تخم مرغ و عسل و گاه برنج با کره و شیر ساخته میشد. از دیگر خورشها، خورش دهقانی بود که از گوشت گوسفند نمکسود و نارسود(گوشتی که در رب انار بخوابانند) و تخم مرغ پخته میشد. وقتی طباخان ایرانی شروع به طبخ غذا برای هارون کردند خلیفه جوان از تعداد و تنوع غذاهای ایرانی شگفت زده شد. در دوران 23 ساله خلافت هارون و پس از وی در زمان خلفای بعدی فن طباخی در سرزمینهای عباسی به اوج خود رسید.برخی از غذاهایی که از ایران به سرزمینهای عربی برده شده به این نام است: اسفناج (اسفناجیه)، اسپرگت (اسفرجات)، خورش فستقیه، گوشت بریده نیمه خام شبیه کالباس (خامیزک)، خوراک کباب از گوشت کوفته (طباهج)، ماست آب چکیده در آمیخته با سبزی خشک (شیرازیه)، شوربا (شورباج)، ریباسیه، باذنجان بورانی، کباب طنجه (جذانج)، سکباج (آش سرکه)، سنبوسه (سنبوسنج)، پالوده (فالوذج)، کاک یا کیک (کعک)، رشته(رشدیه)، خوراک رازانه (زینج)، خورش بادام (لوزینج)، خورش فندق (فندقیه)، رودک یا مرغ بریانی (روذق)، خوراک سماق (سماقیه)، نان گردک یا کلفت گرد (جرذق)، آش دوغ (دوغباج) و... آلات و ادوات طبخ غذا که در جزیرةالعرب بسیار ساده بود به تدریج طول و تفصیل قابل ملاحظهای یافت کلماتی مانند ابریج(ابریق-ابریک)، خوان، طابق (تابه)، یقان (دیگان)، صوبچ (چوبکی که نان و کلوچه را با آن پهن میکردند)، طرجهاره (درگهاره = کاسه بزرگ)، خاشوره (پاشوره)، صینی (سینی)، برسه (دیگ سنگی)، باطیه (بادیه)، کاس (کاسه)، صاغر (ساغر)، طبخز (دیگ - تغار)، بستوق (بستو)، ابخانه (تغار خمیرگیری)، طبست (تشت)، طستخان و...
پس از مدتی از دوره معتصم ترکان وارد جایگاه خلافت شدند و اعراب از جهت آداب و رسوم و شرایط اجتماعی تحت تأثیر ترکان قرار گرفتند. مادران و همسران برخی از خلفاء غیر عرب بودند (ترک و رومی و ایرانی) و همین امر در نفوذ آراء و نظرات آن اقوام در دربار خلافت و یا به طور کلی در جامعه عرب مؤثر بود. بسیاری از خلیفگان عباسی کنیززاده بودند، مادر منصور یک بربرزاده بود،مادر مأمون یک کنیز ایرانی نژاد بود، مادر واثق و مهتدی رومی بود، مادر منتصر دو رگه یونانی حبشی بود، مادر مستعین از نژاد اسلاو بود، مادران مکتفی و مقتدر ترک نژاد بودند، مادر مستضیء ارمنی بود، خیزران مادر هارون کنیزی بیگانه بود و اول زن که به خلافت عباسی نفوذ بسیار به دست آورد هم او بود. ازدواج با کنیزان و بردهفروشی، به این اختلاط کمک کرد و خلوص نژادی عرب اهمیت خود را از دست داده نفوذ غیر عربان و دو رگهها و کنیززادگان فزون شد و جای عربان را گرفتند و خیلی زود اشرافگرایی عرب در قبال گروهی کارمندان مختلط از نژادهای مختلف که در اول بیشترشان ایرانی و بعدها ترک بودند مغلوب شد.
عدم توجه خلفا به اصل و نسب زنانی که میگرفتند باعث ایجاد اختلال در دربار و بین مقامات عالی اداری میشد و هر یک از زنان خلیفه از وابستگان خود حمایت میکرد و تا میتوانست در راه ترقیشان میکوشید مثلاً مهدی خلیفه به عامل جرش در مورد اعزام قطریف بن عطا برادر خیزران (مادر موسی و هارون) نامه نوشت. قطریف، غلام (سابق) یکی از اهالی جرش بود که خود را با اجرت نگهبانی تاکستانها باز خرید کرده بود. عامل جرش، قطریف را مورد اکرام قرار داد و با لباس مناسب نزد خلیفه فرستاد، خلیفه وی را منزلت بخشید و پس از چند والی یمن کرد. مقتدر نیز یک دائی رومی به نام غریب داشت که دارای نفوذ فراوان و لقب تشریفاتی امیر بود.
به هر حال از عوامل نفوذ ترکان و ایرانیان به دربار در وهله اول ورود زنان و کنیزان ترک، رومی و ایرانی به حرمسرا و دربار خلفا بود و سپس انتخاب وزراء و کارگزاران ترک و ایرانی بود و همانطور که اشاره شد نفوذ ترکان از زمان معتصم بود، او چون مادرش ترک بود به تقویت ترکها اقدام نمود و آنها را در مشاغل مهم اجرایی به کار گرفت و به همان نسبت ایرانیان از مشاغل مهم طرد شدند.
به هر حال این روابط باعث تأثیرات مختلف اجتماعی و فرهنگی شد به طوری که حتی در وضعیت تغذیه خلفا و به تبع آن جامعه اسلامی اثر گذاشت.
پیش از اشاره به گوشههایی از وضعیت تغذیه برخی از خلفا و امرا و وزراء لازم است مطالبی درباره آئین غذا خوردن با شاهان مطرح نمود: «از حقوق پادشاه این است که اگر با کسی انس گرفت و اظهار محبت نمود میتواند او را به صرف غذا دعوت کند و بر آن شخص لازم است که این دعوت را بپذیرد و در حضور شاه در سر خوان در خوردن زیادهروی نکند که این کار نشان بیفرهنگی و کمی شعور فرد است و به گستاخی و جرئت تعبیر میشود. و غرض فرد، پر کردن شکم نباشد. از حقوق دیگر اینست که چون پادشاه دست از خوراک کشید، باید هر کس که گرد خوان نشسته برخیزد و همه از برابر شاه به کناری بروند و اگر خواست با آنها بنشیند باید برای ورودشان از نو اجازه دهد. از آئین دیگر این است که دستمال سر سفره باید در پاکیزگی و سفیدی مانند دستمال مخصوص دست و روی او باشد و باید آن دستمال را دوباره در سفره ننهاد مگر آنکه شسته شود یا دستمال نوینی به جایش آورده شود.کسی که در حضور شاه یا در مجلس منادمت اوست اجازه ندارد که اندازه نوشیدن شراب و یا چگونگی آن را خود اختیار و مقرر کند زیرا از حقوق شاه است که آن را معین نماید.
درباره نوع و نحوه تغذیه خلفای عباسی در برخی کتب به نمونههایی اشاره شده است از جمله:
- سفاح ابتدا در برابر ندیمان ظاهر میشد ولی پس از یکسال در پس پرده رفت و به آوازخوان میگفت: زه، زه، این آواز را تکرار کن. درباره او گفتهاند که هر زمان مجلس خوشگذرانی و لهو تشکیل میداد هیچ کس از حضور او مرخص نمیشد مگر شاد و خرسند و این روش از هیچ ایرانی و عربی قبل از او دیده نشده به جز بهرام گور که سرگذشتهایی شبیه به او داشته است.
- منصور به هیچ وجه در برابر ندیمان ظاهر نمیشد و هیچ کس او را ندیده که مشروبی جز آب بیاشامد و اگر خواننده و آوازخوانی خوب میخواند به پردهدار میگفت به این خواننده بگو: زه بسیار خوب خواندی، خداوند به تو برکت دهد. شاید هم دست میزد ولی از مجلس خود برمیخاست و به اطاق دیگری میرفت. او به هیچ یک از ندیمان حتی یک درهم جایزه نداد.
- ابوعبدالله مهدی به مدت یکسال به منصور اقتدا کرد ولی پس از آن بیپرده در برابر ندیمان ظاهر شد. او میگفت: لذت در دیدن شادی و نزدیک شدن به کسی است که مرا شاد و خوش میکند اما در پس پرده بودن و از دور شنیدن چه لذتی دارد. مهدی بخششهای بسیار و پی در پی داشت و جز از راه ناچاری ندیمی را رها و ترک نمیکرد. وی یک روز در میان شراب مینوشید.» در کتاب زین الاخبار درباره المهدی آمده است که:
«چون به حج رفت با تره و ترب گشت اندر جاها و بر پشت اشتران همی بردند تا به مکه رسید.»
تره و ترب از نباتات خوردنی و ترکاریست. شاید مقصود این باشد که در سفر دور و دراز بر پشت شتران همین نباتات ترکاری تازه را همراه داشت.
- هادی به خنیاگران و آوازخوانان مال فراوان میبخشید. او یکروز در میان شراب مینوشید
- امین از کسانی بود که شراب میخورده. «محمد امین به بغداد به طرب مشغول شد همه کار پادشاهی به فضل بن الربیع بود و روزها بگذشتی که کس او را ندیدی از مستی و لهو.»
- هارون در میان عباسیان از خلفایی است که برای خنیاگران مراتب و طبقاتی قائل شده و آنها را به ترتیبی که اردشیر پسر بابک مقرر کرده بود تقسیم نموده است. وی مجلس شراب داشت و خواهرش عباسه و جعفر یحیی برمکی را به آن مجلس راه میداد و آنها در آن مجلس حاضر میشدند. او در هفته دو روز مینوشید و گاهی میشد که روزها را پس و پیش میکرد اما هیچ کس او را ندید که آشکارا بنوشد.
در یکی از میهمانیهای ابراهیم مهدی آمده که در رقه هارونالرشید را دعوت کرد و کاسهای پیش او نهادند که خرده گوشت، مانند خرده ماهی در آن بود. هارون پرسید: چرا آشپز ماهی را چنین ریز کرده است؟ به او گفته شد که این زبان ماهی است و تعداد زبانها بیش از 150 زبان بوده است.
هارون به غذاهای ایرانی علاقهای خاص داشت به خصوص به خاگینه قرهمیسین(کرمانشاه امروزی) و میگفت که در ذائقه او خاگینه هیچ جا به اندازه خاگینه قرهمیسین لذیذ نیست. لذت این غذا از روغن آن ولایت است که از لحاظ معطر بودن و سهلالهضم بودن ممتاز بود.از غذاهای دیگر که میپسندید اناربای (آش انار) شهرری بود. آنچه این غذا را لذیذ میکرد سبزیهایی بود که مردم ری بعد از اینکه قدری تفت میدادند با آن آش مخلوط کرده و علاوه بر سبزی دقت مینمودند که آش انار از لحاظ بنشن(حبوب) نقص نداشته باشد.
به طور کلی هارونالرشید غذاهای ایرانی را که در شهرهای ایران با روش بومی طبخ میشد میپسندید و پس از آشنایی با اروپائیان بعضی از غذاهای آنان مورد پسند ذائقهاش قرار گرفت و میگفت: «من از این جهت بعضی از غذاهای فرنگیان را میپسندم که آنها گوشت غاز را طوری طبخ مینمایند که شیره گوشت در آن میماند و مزید لذت غذا میشود ولی آشپزهای ما هر نوع گوشت را که طبخ میکنند شیرهاش را هدر میدهند چون گوشت را با آب فراوان میپزند و عصاره گوشت از آن خارج میشود.لیکن فرنگیها، گوشت غاز و سایر گوشتها را در اجاقهایی که شبیه تنور است میپزند و گوشت با آتش ملایم در عصارهاش میپزد و طعم گوشت لذیذ میشود.»
در بین جاریههای هارون زنی بود به نام «حلینا» (هلنا) که از مردم روم (رومیةالصغری) به شمار میآمد و در یکی از جنگهای بین هارون و روم اسیر شد و او را در بازار بردهفروشان فروختند و برای حرم هارون خریداری شد. حلینا آشپز بود و چون والدینش رومی بودند در طبخ فرنگی دست داشت. رومیها معتقد بودند که در هر خانواده، دختر باید آشپزی بلد باشد و جای زن در آشپزخانه است. حلینا انواع اغذیه رومی را میپخت لیکن در پختن دلمه و کباب تنوری غاز بیشتر استعداد داشت به طوری که به او حلینا کبابی میگفتند.
در گذشته گفته میشد کسی نمیتواند برنج را مثل ایرانیان و دلمه را مثل رومیها طبخ کند.
- محمد امین در برابر مهمانهای خود ظرف شراب قرار میداد. یوسف بن ابراهیم از قول ابو اسحاق ابراهیم مهدی میگوید: محمد امین وقتی که در محاصره بود مرا احضار کرده پیش او رفتم در یک طارمی از چوب عود و صندل به مساحت ده در ده نشسته بود. سلیمان بن ابیجعفر منصور نیز در داخل طارمی با او بود. به او سلام کردم جلو او ظرف بلوری بود که مقدار پنج رطل شراب در آن بود، پیش روی سلیمان نیز ظرفی مانند آن بود. من پهلوی سلیمان نشستم. ظرفی مانند آن دو ظرف پیش من نهاد.
- مأمون: درباره او گفتهاند که در سالهای نخستین خلافت خود در سهشنبهها و جمعهها شراب مینوشید، اما چون در سال 215 هجری به شام رفت همه روزه مینوشید و این حالت تا هنگام مرگ با او بود. البته او درباره شراب میگوید: بخور آنچه که عقل تو را ضایع نکند و نبیذ عروسی است که مهر آن عقل است. و در جای دیگر آمده: از مأمون درباره برخی خوراکیها از جمله شیر، نبیذ تمر، نبیذ زبیب، شیرینیها و شراب سؤال کردند او گفت آنها مشغول نمیکنند عاقل را.(عاقل از آنها نمیخورد)
- الواثق بالله مردی اَکول بود و پیوسته به امر اَکل و شرب اشتغال داشت و به شکمپرستی و خوش اشتهایی معروف بود.او فقط در شبهای جمعه و روز جمعه از نوشیدن شراب خودداری مینمود.
یک روز واثق با نديمان گفت: از تنقلات کدام را بیشتر میپسندید؟ چیزهای مختلفی گفتند مانند نبات، انار، سیب، نیشکر که در گلاب جوشیده باشد و... اما واثق به خشکنان شکرآلود اشاره کرد..
- المتوکل علی الله: در مجلس هیچیک از خلفای بنی عباس مسخرگی و هزل و مضحکه معمول نبود مگر متوکل که این روش را پدید آورد و باب کرد و غالب خواص و بیشتر رعیت به تقلید آن برخاستند. در میان وزیران و دبیران و سرداران متوکل کسی نبود که به بخشش و فضیلت موصوف باشد یا از مسخرگی و طرب باک داشته باشد. ابوالعینا میگوید: من و سفیر روم نزد متوکل بودیم شراب آوردند. سفیر گفت: چون است که شراب و گوشت خوک بر شما حرام شده است و شراب را میآشامید و گوشت خوک نمیخورید؟ گفتم: چون بهتر از گوشت خوک گوشت برّه را داریم دیگر نیازی به گوشت خوک نیست، اما چون بهتر از شراب چیزی نداریم که به جای آن بگذاریم ناگزیر از نوشیدن آن هستیم. فتح بن خاقان میگوید که روزی پیش متوکل بودم و قصد داشت در قصر جعفری به صبوحی بنشینند و به طلب نديمان و نغمهگران فرستاده بود. مشغول قدم زدن بودیم و با هم صحبت میکردیم تا به جایی رسیدیم که خلیج نمودار بود، صندلیي خواست و بر آن نشست. در اینجا کشتيی دیدم كه نزدیک ساحل خلیج بسته بود و یکی از ملاحان ديگي بزرگ از سرکه بای گوشت گاو جلو خود داشت که بوی آن بلند بود. متوكل خواست که دیگ را نزد او بیاورند پس خادمان دیگ را آوردند. متوکل مقداری از آن را خود خورد و مقداری هم به من و ندیمان و نغمهگران داد و سپس آن دیگ را خالی کردند و شستند و او دیگ را پر از درم کرد و دو هزار درم هم برای آشپز آن غذا فرستاد. متوکل غالباً وقتی دیگ ملاح را به یاد میآورد ميگفت: هرگز چیزي خوشمزهتر از سرکه بای آن روز که از کشتیبان بود نخوردهام.
- ابن معتز: شراب نمیآشامید مگر در شب و میگفت در شب لذت بخشتر است، زیرا رسوایی به بار نمیآورد و سببی مانع نیست و روز روشن است و سُرور در آن کامل نیست. او شراب را چنین وصف کرده است: گویی که قطره شراب در دهانه ابریق ما/ مانند یاقوتی است که پرندهای به منقار گرفته باشد.
- المهتدی بالله با وجود مدت کوتاه خلافتش کارهایی انجام داد از جمله: شراب را ممنوع کرد.
مهتدی به کار دین متمایل بود و میگفت: ای بنیهاشم بگذارید تا من نیز چون عمر بن عبدالعزیز رفتار کنم و میان شما چنان باشم که عمر بن العزیز در میان بنیامیه بود وی از لباس و فرش و خوردنی و آشامیدنی خويش بکاست و بگفت تا ظرفهای طلا و نقره را از خزینه بیرون آوردند و شکستند.
خلیفگان پیش از او هر روزه ده هزار درم بر سفره خویش خرج میکردند، وي این رسم را برداشت و برای سفره و دیگر مخارج خود روزانه صد درم مقرر داشت.
- المعتمدعلیالله به طرب و میخوارگی و انواع لذتها و سرگرمیها دلبستگی داشت و نهایتاً هم براثر خوردن غذا و نوشیدنی زهرآگین مسموم شده و از دنیا رفت مسعودی درباره مرگ وی میگوید که او در یازده روز مانده از رجب سال 279 هجری قمري براثر خوردن کله و گردن بره که سمی شده بود از دنیا رفت. گویند سبب وفات وی آن بود که یک نوع زهر در نوشیدنی او ریخته بودند و آن زهر به نام بیش است که از هند و جبال و ترک و تبت آرند و گاه باشد که از سنبلالطیب گیرند و سه گونه است و خاصیتهای شگفتانگیز دارد.
-المكتفي بالله هر روز ده جور غذا داشت و در هر جمعه یک بزغاله و سه جام حلوا داشت و هر روز برای او حلوا ميبردند یکی از خدمه را به خوان خود گماشته بود و گفته بود نان اضافی را نگهدارد هر چه پاره بود برای ترید جدا میکرد و آنچه درست بود روز بعد سرخوان میآورد، چیزهایی خنك و حلوا را نیز چنین ميکرد.
در مجلس مکتفی برخی از خوراکیها را وصف کردهاند از جمله: قطاب، حلیم، شراب و... . در مروج الذهب آمده است:
محمد بن یحیی صولی شطرنجی گوید روزی در حضور مکتفی به غذا بودیم و چند قطاب از نزد او برداشته پیش ما گذاشتند که به نهایت لطیف بود و نان نازک داشت و خوب درست کرده بودند.
گفت: آیا شاعران در وصف این چیزی گفتهاند؟ یحیی بن عدی گفت: بله احمد بن یحیی درباره آن گفته است: «قطابهایی که از لوز و شکر پر شده و روغن گرد او شنا میکند وقتی به دست من آيد چنان خرسند شوم که عباس از پیروزی.»
ابوعبدالله ابراهیم بن محمد بن عرفه نحوی معروف به نفطویه به نقل از ابومحمد عبدالله بن حمدون گوید:
روزی در حضور مکتفی بودم که او گفت کسی از شما درباره نبیذ دوشاب چیزی از حفظ دارد و من شعر ابن رومی را برای او خواندم مضمون آن چنین است: «وقتی آن را خوب دانه کنی و بفشاری، آنگاه خوب بزنی و از کار در آری، آنگاه مدتی آن را در ظرف نگهداری، درست شراب بابلی خواهی داشت.»
مکتفی گفت خدایش زشت بدارد چه شکمو بوده است، به خدا مرا به هوس نوشیدن دوشاب انداخت.
آنگاه غذا آوردند و ظرف بزرگی پر از حلیم مقابل ما نهادند و در میان آن به اندازه یک بشقاب پر از مرغ بود. من بخندیدم و حکایت رشید از خاطرم گذشت، مکتفی گفت: ابو عبدالله خندهات برای چه بود؟ گفتم ای امیرمؤمنان حکایتی از رشید جد تو درباره حلیم و روغن مرغ به یادم آمد. گفت: چیست؟ گفتم: بله ای امیرالمؤمنان عتبی و مداینی نقل کردهاند كه روزی ابان قاری با رشید به غذا بود و حلیم عجیبی آوردند که در میان آن به قدر یک بشقاب بزرگ روغن مرغ بود. ابان گفت: دلم از آن روغن میخواست اما به احترام رشید نمیخواستم دست بدان ببرم.
گوید با انگشت خود رخنه کوچکی پدید آوردم و روغن به طرف من آمد. رشید گفت: ای ابان سوراخش کردی که سرنشینانش را غرق کنی؟ این آیه قرآن و اقتباس از قصه خضر و موسی و سوراخ کردن کشتی بود.
ابان گفت: نه ای امیرمؤمنان بلکه آن را سوي دیار مردهای راندیم و این نیز آیه قرآن بود رشید چندان بخندید که سینهاش گرفت .
- المقتدر بالله غذایی را كه با مشک معطر شده بود نمیخورد مگر اندکی خشکنانه مشکآلود، وقتی وزیر برخاست كه برود مقتدر او را صدا کرد و گفت گمان می کنم الان میخواهی بروی و با متصدی آشپزخانه صحبت کنی که مشک را از مخارج حذف کند. وزیر گفت بلی یا امیرالمؤمنین خلیفه خندید و گفت: دوست ندارم این کار را بکنی، شاید عدهای از آن پول نان میخورند، نمیخواهم آن را ببریم.
مخارج دارالخلافه خیلی زیاد بود چنانکه هزينه مطبخ و پخت نان به ده هزار دینار در ماه میرسید که از آن جمله سیصد دینار بهای مشک مصرفی بود با آنكه خلیفه شخصاً غذایی که با مشک معطر شده باشد دوست نداشت مگر کمی خشکنانه مشک آلود. هر ماه صدو بیست دینار خرج سقایان و دویست دینار خرج شمع و روغن چراغ و سی دينار ادویه و سه هزار دينار خرج لباس و خلعت و عطر و لوازم شستشو و مخارج اسلحه خانه و تعمیرات زره و پیکان و پرچم و هزینههای انبار زین و برگ و زیرانداز بود.
از صفات مقتدر افراط در بادهخواری بود.
- القاهر بالله تندخو، زود خشم و در خونریزی بیباک و مالدوست بود و سیاست نداشت آدمهای کاردان برنمیگزید و به عاقبت کارها نمیاندیشید شراب باره بود و یکسره مست، خود ساز و آواز گوش میداد ولی می و مطرب را برای مردم قدغن کرد.
آوردهاند قاهر که شخصاً علاقه شدیدی به ساز و آواز داشت به سال 321 قمري انواع مشروب و ساز و آواز را ممنوع کرد و مقرر داشت که مغنیهها به قیمت کنیز ساده فروخته شوند و از سوی دیگر دلالانی برگماشت که ماهرترین خوانندگان و نوازندگان را به ارزانترین قیمت برایش بخرند و بدینگونه با کمترین بهای ممکن به مطلوب خویش دست یافت.
او در زمان خلافتش، اقتصاد و قناعتی شگفتانگیز از خود نشان داد، سی نوع شیرینی و میوه رنگارنگ به ارزش روزانه سی دینار را که معمولاً برای خلیفه میآوردند زیادی دانست و گفت روزی یک دينار بس است و تهیه دو نوع از خوراکی در روز کافی است.
قاهر بستانی داشت که نارنج در آن کاشته بود بسیار زیبا بود. قاهر بسیار در آنجا مینشست و به نوشیدن میپرداخت. پس از او، راضی نیز برای نشستن و نوشیدن به آنجا میرفت. مردم ایام القاهربالله را به واسطه رونق و فراوانی رفاه «ایام العروس» نامیدند.
-الراضی بالله پسر مقتدر در بیست و پنج سالگی به خلافت تعیین شد. او حرص فراوانی به گردآوری بلورآلات داشت تا آنجا آدام متز به نقل از صولي ميگوید نزد هیچ پادشاهی به اندازه راضی بلور ندیدم و هیچ کس به قدر او در راه خرید و ساختن آن پول نداد و بلورآلات گرد نیاورد.
همچنین شوق بسیار به کوبیدن ساختمانهای دارالخلافه و تبدیل آن به باغ و باغچه و یا کاخ نوساز داشت.
آدام متز به نقل از صولی نخستین نشست راضی خلیفه (326-322) را با ندیمان چنین توصیف کرده که آن روز را با او بودیم و سه ساعت از شب را به بادهگساری نشستیم اما او نمینوشید و نبيذ را ترک کرده بود. به نوشته صولی از خصوصیات مجلس راضی آن بود که ميفرمود جلو هر یک از ندیمان سینيهای جداگانه، ابريق، لگن، پنج نوع خوراکی و کوزههاي آب میآوردند تا هر كه هر چه دوست دارد بخورد و نیز دستور میداد که جلو هر یک ظرفهایی از میوه خشک و تر بگذارند و مثل خانه خود آزادانه غذا صرف میکردند، حتی به روایت صولی، ندیمان راضی در حضور او مسابقه شرابخواری میگذاشتند و او خوشش میآمد و تحسین میکرد و میگفت اینان به شادی ما نشاط افزایی مجلس ما چنین میکنند. هر یک از مسابقه دهندگان پیاله اضافی را که مینوشید بلند کرده به راضی نشان میداد و یکبار اتفاق افتاد که دو تن این کار را زیاد تکرار کردند و او را خوش نیامد و گفت مثل شیشههای ادرار میماند که به طبیب بنمایند.
- المستکفی بالله: ابواسحاق ابراهیم بن اسحاق معروف به ابن وکیل بغدادی گوید: پدر من در خدمت مستکفی بود و پس از او من به خدمت فرزند وی عبدالله بن مکتفی درآمدم و از نزدیکان وي بودم روزی جماعتی از ندیمان و دوستان او به حضورش آمدند و درباره خواص می و سخنان منثور و منظوم كه در وصف آن بود سخن میرفت. یکی از حضار درباره وصف می میگوید: «در همه جهان چیزی نیست که جالبترین خواص عناصر چهارگانه را فراهم داشته باشد به جز می که رنگ آتش و لطافت هوا و گوارایی آب و خنكی زمین را دارد و از همه نوشیدنيها اینها طرب انگیزتر است و این خواص چهارگانه اگر چه در همه خوردنیها و نوشیدنیها هست اما آن قوت و نیرو که می دارد چیزهای دیگر ندارد و من درباره فراهمی این صفات که در می است گفتهام چیزی را چون می ندیدم که چهار صفت را مایه قوت کسان است یعنی گوارایی آب و نرمی هوا و گرمی آتش و خنکی زمين را یکجا داشته باشد.» و در اوصاف می آن را به آفتاب، ماه و ستاره و آتش و رنگ آن را به یاقوت و عقیق و طلا و گوهرهای گرانقدر تشبیه کرده و می را آتشگون و نورصفت و تاریکیزدای دانسته و به حدی می را توصیف کرد که مستکفی از وصف وي طبربناک شد و گفت وای برتو اين وصف را کوتاه کن. عبدالله بن محمد ناشی گوید مستکفی از وقتی که خلافت بدو رسیده بود می را ترک کرده بود اما همان دم می بخواست و نوشیدن از سر گرفت.
ابن وکیل میگوید که روزی مستکفی از یاران و ندیمان خود خواست تا اشعاری درباره وصف خوردنیها بیان کنند. یکی از آنها گفت ای امیرالمؤمنان من اشعاری از ابن معتز دارم که ضمن آن سبدی را که ظرفهای سبزیجات در آن بوده وصف کرده است. گفت: بخوان. اشعار بدین مضمون بود:
«از سبدی که پیش تو آوردهاند و کاسهها در آن چیدهاند بهره گیر كه در آن ظرفهای مرتب قرمز و زرد هست که انکار نتوان کرد و در آن ترخون هست که از خورشید گرفته وگویی عطار مشک درآن بيخته است، در آن مرزنجوش هست و یک نوع قرنفل نخبه هست دارچینی نیز هست که مزه آن همانند ندارد و رنگ آن عالیست، گویی بوی مشک دارد، مزه آن تند و عطرش پراکنده است. گلپر صحرایی هست که به رنگ مشک است سیر نیز هست که بدیدم بوی آن را اشتهاء انگیز یافتم . زیتون نیز هست که گویی تاریکی شب است، پیاز آن را بنگر که گویی نوالهایست که مایه آن آتش است. شلغم گرد را بنگر که با مزه سرکه همراه است، گویی شلغم قرمز و سپید درهمهاست که با دينار چیدهاند در هر سوی سبد، ستارهای هست که در روشنی صبحدم نمودار شده است گویی گل بستان است که ماه و خورشید و تاریکی و نور آن برابر کردهاند.»
مستکفی گفت: مجموعهای به همین گونه و به همین وصف بیارید و امروز فقط آنچه را وصف میکنید خواهیم خورد. یکی از حاضرین گفت: ای امیرالمؤمنان محمود ابن حسین دبیر که به نام كشاجم معروف است درباره سبد خوردنیهای گونهگون چنین گوید:
«کی برای غذا خوردن آماده میشویم که مجموعه غذا فراهم شد و آشپزخانه آن را نکو آراسته و از هر گونه خوردنی خوب بر آن هست بزغاله بریان که نعناع و ترخون پای آنست وجوجه مسمن وتیهو که خوب سرخ شده و سنبوسه و تخم مرغ سرخ شده که زیتون پای آن است. این غذاهایی است که آدم پر خورده را به اشتها آرد. ترنج هست که با خرده عود و عنبر آمیخته با پنیرتند و رطب تازه وسرکه تیز و بورانی بادمجان که دل ببرد، مارچوبه که مطلوب همه است ولوزینه که در روغن وشكر فرو رفته است و ساقی نرم گفتار که نگاهیسخت دارد وقمری که نغمههای تازه برای تومیخواند، دراینحال غمزده اگرمستینکند عذری ندارد.»
مستکفی گفت: نکو خواندی و گوینده وصفی نکو كرده است آنگاه بگفت آنچه را وصف میکنند و فراهم توان کرد بيارند.
در آن روز در آن مجلس خوردنیهای چون ساندویچ، سنبوسه، مارچوبه، برنج پخته، حلیم مضیره، شله زرد، قطاب، می و شراب را وصف کردند به طوری که پس از مجلس به همه حاضران از ندیم و آوازه خوان و عمله طرب جایزه داد و بگفت تا هر چه طلا و نقره داشت بیاورند.
- در سال 585 قمری خلیفه الناصرلدینالله در کنار دجله کاروانسرا و مسجد و خانقاهی ساخت که بغدادیان این مجموعه را در رباط میخواندند و آن را خلامیه نام نهادند. در روز افتتاح پانزده هزار گوسفند و سی هزار مرغ بریان کردند و چندان از اطعمه و حلاوي ترتیب دادند که در حصر نگنجد. در سال 604 قمری نیز به دستور الناصر، در محلههاي بغداد مهمانسراهای جدید ساخته شد که به همين نام «دورالضیافه» (مهمان سرا) معروف شد که در آن گوشت گوسفند و نان خوبی میپختند این مهمانسرا در دو جانب دجله بنا گردید.
خلیفه در هر یک از آنها معتمدی گماشته بود تا به هر کس قابی خوراک و گوشت و یک من نان بدهند. در ماه مبارک رمضان در این مهمانسرا هر شب انبوهی از مردم افطار میکردند. ابن اثیر مینویسد که این دورالضیافهها و مهمانسرا تنها برای ماه رمضان و افطار مردم بوده است پس از مدتی چون هزینه هنگفتی صرف آن میگردید بسته شد.
المستنصربالله نیز در هر محله، ضیافتخانهها و مهمانسراهایی ساخت که در آنها غذاهای گوناگون و متنوع برای مردم طبخ میشد و در ماه رمضان نوع غذاها تنوع بیشتری مییافت. این ضیافتخانهها مانند زمان الناصر در سراسر منطقه شهرت یافته بود.
- «ابوعبدالله قمی میگوید که روزی پیش محمد بن نصر بن منصور رفتم و او در جایی از خانه خود که روی برکه آبی ساخته شده بود و بالای آن ایوانی بود که به باغ و جای آهوان و آشیانه قمریان و امثال آن مشرف بود گفتم ای ابوجعفر به خدا در بهشت نشستهای گفت نباید از بهشت بروي تا چاشت بخوري. هنوز درست ننشسته بودم كه خواني از جزع بياوردند كه بهتر از آن نديده بودم، در ميان خوان، جامی از جزع ملون بود که اطراف آن را طلای سرخ پیچیده بودند و از گلاب لبالب بود روی خوان سینههای مرغ چون بنای صومعه روی هم چیده شده بود. بشقابهای جزع نیز بود که ادویه و تمشک داشت آنگاه غذای گرم و پس از آن جامها لوزینه آوردند. وقتی خوان را برداشتند به محل پرده رفتم و یک طشت چینی سفید پر از بنفشه جلو ما نهادند و یکی دیگر پر از سیب شامی بود که به قدر یک هزار سيب در آن بود، غذایی پاکیزهتر و گلی لطیف تر از آن ندیده بودم.
به من گفت: چاشت درست این است و من تا کنون خوشی آن روز را فراموش نکردهام.»
- ابوالعباس مدتی هم صحبت و مصاحب محمد بن طاهر بوده است. محمد بن طاهر از ابوالعباس میخواهد که خوردنی و نوشیدنی را برای وصف نماید. ابوالعباس میگوید: «بهترین خوردنی آن است که هنگام گرسنگی مزه آن موافق طبع باشد.» در مورد بهترین نوشیدنی هم میگوید: «جام شرابی که غم خود را به آن بنشانی و به دوست خود نیز بدهی.»
- در بین امراء، خمارویه بیشتر از همه به باغ و بستان سازی میپرداخت و این از علاقههای ویژه ترکان بود. او میدانی را که متعلق به پدرش بود تماماً بستان کرد و نهال انواع گیاهان را در آن کاشت از جمله: نوعی نخل ظریف که شخص ایستاده یا نشسته عالیترین خرما را از آن میتوانست بچیند و انواع درختان عجیب و ریشههای خوراکی و اقسام گل و زعفران ، گل و سنبلهای گونهگون که طبق نقش و نگار مصنوعی با قیچی اصلاح میشد، نیلوفر قرمز و سبز و کبود، و درختانی مانند پیوند زردآلو، بادام و....او تنه درختان را با مس مطلای خوش ساخت پوشاند که زیر آن فوارههای سربی به بالا رانده میشد و از بالا روی نخلها جریان پیدا کرده و دوباره به جویها ميریخت.
- در مصر نیز رسم بود که سالی دوبار در دو عید، سلطان، سفره عام و خاص ترتیب میداد. کسانی که در زمره خواص بودند در کنار سلطان و کسانی که از عوام بودند در اتاق ها و محل های دیگر مینشستند.
ناصر خسرو سفره عید رمضان سال 440 قمری را چنین توصیف میکند: پنجاه هزار من شکر برای مصرف آن روز است که سلطان بر سفره عام میگذارد. از تزئینات سفره، درختی را دیدم که مانند درخت ترنج، شاخه و میوه و برگ و آن هزار صورت و تمثال را از شکر ساخته و در آن درخت جای داده بودند.
آشپزخانه سلطان خارج از قصر است و پنجاه خدمتگزار همیشه در آنجا آماده خدمت هستند، از کاخ به آشپزخانه راه زیر زمینی دارد. کارشان چنان مرتب است که هر روز چهارده شتر بار برف برای تهیه نوشیدنی به شرابخانه سلطان میریزند زیرا بیشتر بزرگان و خواص مستمری و جیره خوراکی از آنجا دارند اما اگر مردم شهر برای بیماران خود بخواهند، به آنها میدهند. هر نوع نوشیدنی و ادویه که کسی در شهر لازم داشته باشد و از حرم بخواهد، میدهند. روغنهای دیگر مانند بلسان و.... را هم اگر کسی بخواهد، دریغ نمیکنند و به همه میدهند.
در دولت فاطمی بین کارمندان و حقوقبگيران جامهای شربت مخصوص قاهره و قرابههای جلاب و ظروف زلوبیا و گلاب و شاه ماهی توزیع میگردید و دکاكین و کوچه بازار با فانوس روشن میشد و به دست فقیران چراغ میدادند که بگرداند و مزدشان یک درهم بود.
2- آداب المائده ، آداب سفره
مائده در آثار اسلامي به دو گونه جاي گستردن طعام گفته ميشد. يكي سفره و ديگري خوان.
در این دوره سفره از چیزهای مختلفی درست میشد: پارچهای، چرمی، مسي و يا از برگ خرما که به شكل گرد بر زمين نهاده ميشد و افراد پيرامون آن مينشستند. خوان نیز به سفرهاي اطلاق ميشد كه از زمين بلندتر بود و بيشتر از چوب، سنگ، مرمر، سنگ سماق بود. برخی خلفاي عباسي ميزهاي زرين يا سيمين داشتند اما توانگران از سينيهاي بزرگِ گردِ برنجين با ميزهاي كوتاه كه بر آن آبنوس يا صدف يا لاك سنگ پشت به كار برده بودند استفاده میکردند.
در میهمانیهای عمومی سفرههای بزرگ کرباسی گازرشست پهن میکردند و ظروف طعام را روی آن میچیدند.در ضمن گلاب به سر و روی میهمانان میریختند و عود میسوزانیدند، برای زینت سفره انواع سبزی و شیرینی اطراف آن میگذاشتند. در سر سفره محتشمان هر روز عدهای طعام میخوردند. صاحب منزل میبایست به ملایمت غذا خورده و سر به زیر میافکند یعنی به لقمه میهمانان نگاه نمیکرد اما پیوسته با آنان سخن میگفت. در اینگونه مجالس گاهی ابتدا کاسهای که اختصاص به صاحب منزل داشت میآوردند. دستور این بود که طعام ترش در ظرفی و شیرین در ظرف دیگری کشیده شود تا هر کس هر چه را مایل بود تناول نماید.
غالباً عباسيان قبل از غذا، دستها را در لگني ميشستند و طشت را از جانب راست هر مهمان عرضه ميكردند و پيشخدمت از آفتابه بر انگشتان دست راست آب ميريخت و دست چپ تنها براي نگاه داشتن نان به كار ميرفت. دست شستنِ پيش از غذا، امري واجب بود و ميان دست شستن و غذا خوردن فاصلهاي نميدادند. میگويند در ضيافتي به افتخار مأمون، يكي از ميهمانان دست خود را پس از شستن به چيزي زد، مأمون از او خواست تا بار ديگر دستش را بشويد آنگاه آن مرد دستش را به ريشش زد و مأمون او را براي فرمان نبردن از آداب سفره سرزنش كرد و از او خواست تا دستش را بار سوم بشويد.
براي آنكه مهمانان در ضيافت آسوده باشند و آن خانه را بيگانه احساس نكنند، عادت بر اين بود كه ميزبان نخست دستها را ميشست و ميهمانان از او پيروي ميكردند. اما در مواردی، همگان دستها را در لگني كه در بيرون ناهارخوري يا نزديك آبگذري (بالوعه) در حياط گذاشته شده بود ميشستند. پس از آن، نخست مهمان مهم يا سالمندترين فرد مجلس دست به طعام ميبرد و ديگران از او پيروي ميكردند.
در عرضه خوراكيها بر سر خوان دو شيوه داشتند:
1- خوراكيها را بر سر سفره مينهادند و هر كس هر چه ميخواست ميخورد، اين روش گويا در ميان انبوه مردم رواج داشت. 2- در محافل بالاتر، خوراكيها را يكباره عرضه نميكردند و صورت غذاها را به مهمانان ميدادند و هر كس آنچه ميخواست طلب ميكرد.
هر فرد درآغاز دست بردن به طعام عبارت بسمالله را بر زبان ميآورد و از نشانههاي ادب و تربیت نيك، سخن گفتن، به ويژه بیان داستانهايی از آداب سفره پيشينيانِ پرهيزكار بود. بر طبق رسوم، عربان با مهمان رفتاري غير رسمي در پيش میگرفتند و او را آزاد و آسوده میگذاشتند و به گفت و گوهاي دراز ميپرداختند و ميزبان به صحبت ادامه ميداد تا مهمانان آسوده به خوردن ادامه دهند. البته ظرفاء (افراد مبادي آداب) كه معمولاً از شوخي و هرزهگویی پرهيز داشتند كمتر به گفت و گو و خنده ميپراختند.
كلاً در مورد سخن گفتن بر سر سفره اختلاف هست، برخي آن را پسنديدهاند (كه مهمان تعارف و كمرويي را كنار بگذارد)و برخي ديگر حرف زدن موقع غذا خوردن را نكوهيدهاند. رويهم رفته سخن گفتن از سوي صاحبخانه نكوتر بوده است. شاعر گويد:
خمش با ميهمان بودن روا نیست حديث خوش، كمال ميزباني ست
و مضمون زير نيز موردپسند قرار گرفته:
چگـونــه خجـلت مهمـان زدايــم كه بي تشويش در خوانم بَرَد دست
اگــر بسيـار گــويــم شــرم دارد اگر خامش شوم، گويد بخيل است
خيره شدن و چشم دوختن به ديگران زشت شمرده ميشد. هر كس به غذاي خود چشم ميدوخت. كساني كه به تند خوردن عادت كرده بودند درنگ ميكردند تا افراد دیگر، غذايشان را به پايان برسانند. وقتی چند نفر در كاسهاي شريك ميشدند هر كس به آن فردی كه در كنارش نشسته بود توجه داشت و او را ترغيب به خوردن ميكرد. پيشدستي در خوردن و انجام كاري كه موجب رنجش همسفره شود يا دست تكان دادن بر فراز كاسه به هنگام گرفتن لقمه و فرو كردن لقمه نيم خورده در ظرف مشترك ناپسند شمرده ميشد.
جاحظ درباره شروط همسفرگي میگويد: «نديم بايد استخوان را نمكد و تخم مرغ و سبزي با هم نخورد و گوشت سينه مرغ يا مغز و قلوه و چشم گوسفند را پيش نكشد و به خويش اختصاص ندهد و هم چنين جوجههاي كوچك را.»
در پايان و انجام خوردن الحمدالله ميگفتند و اين عبارت به معنای دست كشيدن از غذا بود. اداي اين عبارت در ميان غذا ناشايسته شمرده ميشد و باعث آزردگی خاطر همسفرگان میشد. گفته شده که جاحظ بر سر خوانی نشسته بود که مردي ناآگاه از اين رسم، اين عبارت را در ميان غذا بر زبان راند و همگان را دل آزرده ساخت آنچنان كه خواستند او را بزنند و جاحظ آن لحظه چند بيتي ساخت تا آن مرد را از رفتار درست در مجلس و آداب سفره آگاه سازد. به هر حال گفتن كلمه «الحمدالله» در وسط غذا مهمانان را وا ميداشت تا از سر خوان برخيزند. شاعر گويد :
حمـد خدا در همه حالی نکوست جز به سر خـوان، گه صرف طعام
از آنـکه میهمـان شـود شرمگـین دست کشــد ز سفـره بـهـر قیـام
سیــر نـگردیـــده رود، زینهــار نیست چنین سیرت وخوی کرام
مردم نازك طبع و مؤدب بر خلاف زهّاد كه گوشت را به شتاب به دندان ميكشيدند و انگشتان را ميليسيدند، آن را با كارد ميبريدند و از ليسيدن انگشتان خودداري ميكردند. آنان بسيار ميكوشيدند تا لقمهها را به خُردترين حد برسانند و لقمههاي درشتي كه لبها را چرب كند بر نميداشتند و نان جلو خود را چرب نميساختند و به هنگام خوردن از سر و صدا خودداري ميكردند، آش را با صدا نمیخوردند و دست خود را به پيه آلوده نمیکردند وخوردن نمك زياد را زشت ميشمردند و سركه را بر همه چيزي نميريختند و دست به دور دست در سفره دراز نميكردند .
يك قرن پس از جاحظ، صاحب كتاب «الموشي»، شيوه غذا خوردن اشخاص صاحب ذوق و مبادي آداب را چنين ميآورد: «بايد لقمه كوچك برداشته، حرص نزند، وسط نان را نخورد و بقيه را بگذارد، از خوردن دشول و غضروف و قلوه و دمبالچه و شكمبه و طحال و ريه و نيز قورمه و تريد و ته ديگ پرهيز كند، آش و آبگوشت را با صدا بالا نكشد، دنبال چرب و چيله نگردد و دست خويش بويناك نكند. نمك زياد نخورد كه خيلي بد است، سركه تند به كار نبرد و زياد به سبزي نپردازد و شكوفه خرما نخورد كه بوي مني ميدهد، استخوان نمكد و براي تكاندن استخوان به يك گوشه سفره برگردد و نانها را آلوده نسازد، سر سفره از جاي خود حركت نكند، انگشت نليسد و با دهان پُر، غذا نخورد و با لقمه بزرگ دور دهان را نيالايد و روي دست نچكاند، تند و دو لپه نخورد و نجود .. از ديگ داغاداغ نخورد و شب مانده نخورد و انواع ماهي نخورد و ترش و شور نخورد كه اين قسم خوراك نزد ظرفا بد است.»
معمولاً براي هر مهمان يك سيني جداگانه نميگذاشتند. گويند ابورياش كه در نيمه دوم قرن چهارم ميزيست و در عربشناسي و حفظ و روايت اشعار برجستگي داشت، تن و لباس نميشست، پُرخور بود و آداب سفره نميدانست، روزي ابويوسف يزيد نامي او را به سفره خود دعوت كرد وقتي خواست غذا بخورد تكه گوشتي برداشت و پس از گاز زدن به كاسه انداخت، از آن پس هر وقت دعوتش ميكردند سيني جداگانهاي برايش ميآوردند. يك روز مهلبي وزير او را به طعام دعوت كرد، او جلو چشم وزير آب دهان و بيني در دستمال سفره انداخت و سپس زيتوني از كاسه برداشت و فشار داد به طوري كه هستههايش به صورت وزير پريد. يكي دیگر از رسمهاي برجسته، شستن دستها و دهان پس از غذا و توجه خاص به پاكيزگي بود. براي پاك ساختن چربي از اشنان استفاده میکردند که توانگران برای مؤثر و معطر بودنش، اجزاي گوناگوني مانند برنج كوبيده، گل خراسان، مشك، عنبر، سعد، صندل، كافور و گلاب به آن ميافزودند. اين تركيب را که به گونه گَرد بود در جاي ويژهاي به نام اشناندان ميگذاشتند. هر كس كه ميخواست دستها را بشويد قاشقي از آن بر ميگرفت. در سده چهارم بازرگاني يهودي به نام ابنعدره به داشتن بهترين گونه اشنان و آفتابه و لگن بلندآوازه بود.
شست و شوي پس از غذا از سوي چپ ميزبان آغاز ميشد و ادامه مييافت آنچنان كه ميزبان بازپسين كسي ميشد كه بدين كار ميپرداخت. در خراسان اینکار را از نزديكترين فرد به در آغاز ميكردند، خواه آن كس زرخريد بود يا آزاد.
عمل دست شستن در آغاز دوران عباسيان در ناهارخوري انجام نميشد (ناشايست به نظر ميآمد) و در اطاق مجاور ناهارخوري انجام ميشد. در خانههاي مردم عادي و كم فرهنگ تر مهمانان را براي اين امر به دستشويي يا آبگذر (بالوعه) كه در انتهاي حياط بود راهنمایی میکردند. رسم شستن دست در جاي ديگري از ناهارخوري به روزگار مهدي خليفه ميرسد. به روايتي ابندعب از نديمان نزديك مهدي از غذا خوردن با خليفه خودداري كرد و میگفت: «در جايي كه نتوانم دستم را بشويم نميخورم» و با اين اعتراض به او رخصت داده شد تا دستش را در حضور خليفه بشويد. و نيز درباره عيسي بن يزيد (م 171) راوي و حافظ اشعار و ندیم هادي خليفه گفتهاند که با آنكه نديم هادی بود ولی در حضور وي غذا نميخورد، وقتي علت را پرسيدند گفت من جايي كه دستم را نشويم غذا نميخورم، خليفه به او اجازه داد همانجا غذا بخورد و دستش را بشويد.
از اين حكايات چنين بر ميآيد كه رسم دست شستن و اتاق ديگر در نيمه دوم قرن دوم پديد آمده است. البته این از عادات معمولی بود که عامه برای شستن دست از سر سفره برمیخاستند. نخستين چيزي كه معتصم را بر افشين كه مورد محبتش بود خشمگين ساخت اين بود كه روزي در حضور معتصم (بعد از سفره) طشت خواست و دست شست. معتصم با خود گفت اين بزِ ريش دراز! جلو چشم من آفتابه لگن ميخواهد.
اما اگر همگان در مجلس از پايگاه برابر برخورار بودند دست شستن بر سر سفره غير مجاز شمرده نميشد. يكي از بزرگان بربر در مصر بعد از سفره از مهمانانش خواست كه در اتاق ديگر دست بشويند.
درباره علي بن فرات ميگويند كه: در اوايل قرن چهارم ابوالحسن علي بن فرات هر روز با نه تن از خواص كاتبان غذا ميخورد. اينان در طرفين و روبروي وزير مينشستند و جلو هر كدام يك سيني از بهترين ميوههای فصل گذارده ميشد و يك طَبَق بزرگ در وسط بود كه از همه نوع ميوه داشت. در هر سيني كاردي گذاشته شده بود كه به و گلابي و و هلو را قاچ كنند و يك طشت بلور براي ريختن آشغال. پس از صرف ميوه به حد كفايت سينيها را برچيده و آفتابه لگن ميآوردند و حاضرين دست خويش را ميشستند. سپس خوان خيزران با روكش چرمي و روپوش دبيقي با دستمالهايي در اطراف آن حاضر ميكردند(به هنگام غذا خوردن دستمالی روی سینه میانداختند که به آن غمر میگفتند) و سرپوش از غذاها بر ميداشتند و هر كس مشغول خوردن ميشد و ميزبان با لطف و خوشخويي و خصوصيت با آنها گفتگو ميكرد و تا حدود دو ساعت انواع غذاها را ميبردند و ميآوردند سپس حاضران برخاسته به اتاق ديگر ميرفتند، در آنجا فراشان به خدمت ايستاده، آب به دستشان ميريختند و طرف ديگر خادماني با حولههاي دبيقي در دست و پيمانههاي گلاب كه به دست و صورت بپاشند.
آوردن و بردن غذاها رسم نويني بوده زيرا سنت قديمي اسلامي بر اين بود كه غذا را يكباره در سفره بگذارند تا هر كس هر چه ميل دارد بخورد. در فرانسه قرن هيجدهم نيز رسم همين بوده ولی پس از آن طريقه روسي آوردن و بردن غذا جاي آن را گرفته است. شستن دست، دسته جمعي بود و همه در يك ظرف دست خود را ميشستند. پيش از غذا صاحبخانه اولين كسي بود كه دست ميشسته تا مهمانان تعارف و ملاحظه را كنار بگذارند و بعد از غذا آخرين نفر. در موقع شستن دست از سمت چپ صاحبخانه شروع ميكردند و دور ميزدند تا بدو ميرسيد. البته اگر ميهمانان عالي مقامتر بودند نه هم رديف، مثلاً وزير جزء مهمانان بود شايستهتر آن ميدانستند كه هر كس جداگانه و در محل مخصوص دست بشويد. كشاجم در این باره مينويسد: «اتفاق نظر است بر اينكه محض حفظ احترام سلاطين و حكام، نبايد در حضور ايشان دست شست اما دست شستن همگنان كه ملاحظه از هم ندارند، نزد يكديگر مجاز است، هر چند شخص مبادي آداب ميكوشد اين ملاحظه را همه جا و با همه كس داشته باشد، چون دست و رو شستن مستلزم خلال دندان و مسواك كردن دهان با انگشتان و غيره است كه بيشك هر كس ترجيح ميدهد از نگاه وضيع و شريف و دوست و دشمن پوشيده باشد و آدم از ديدن اين چيزها از شخص خودش اكراه دارد چه رسد به ديگران. اگر هم شخصيت فرادستي از روي نيكي و اغماض به نديمي گويد همانجا كه نشستهاي دست را بشوي، اگر ابله باشد فرصت غنيمت ميشمرد ولي زيرك، ادب را فداي خصوصيت نميسازد.»
مردم صدر اسلام دست خويش را با ماليدن بر بالاي ران خشك ميكردند اما مردم عادي جامعه عبّاسيان عموماً از حوله استفاده میکردند و مردم تجملگرا، دستمالهاي ابريشمين دبيقي به كار ميبردند.
پس از غذا و شستن دستها، مهمانان بر تشكها و مخدّههاي پيرامون اطاق مينشستند و خدمتگزاران يا ميزبانان لگنهاي كوچك زيباي محتوي گلاب يا ديگر آبهاي معطر را به دور ميآوردند و بر روي جامههاي آنان ميپاشيدند و سپس با دود معطرِ اسپند يا صندل سوخته در منقلها، آن پيرامون را خوشبو ميساختند.
يكي دیگر از آداب طعام، همانا در دسترس گذاشتن خلال دندان بود ولي مهمان زماني ميتوانست از آن استفاده کند كه تنها باشد. خلال كردن دندانها حتماً بايد در خلوت انجام ميگرفت. ابن معتز از يكي از همسفرگان خويش اینگونه خُردهگيري ميكند كه «او پيوسته دندانهاي خود را با يك خلال پاك ميكند.»
مردم این عصر، بيشتر از انگشتان خويش براي خوردن بهره ميگرفتند. اين امر از رسم پر دقت و متكلفانه دست شستن پس از غذا آشكار ميشود امّا بهرهجويي از قاشق و كارد در ميان ظريفان چندان اندك نبود. براي آنكه جامه پاك بماند دستمالي بر سينه ميافكندند. به روايتي ابن فراتِ وزير و همنشينانش از دستمال دبيقي خیس شده با آبهاي معطر بهره ميگرفتند. حوله را دور گردن بسته و یا بر (خفتان) آن را آویزان میکردند و قاشق دارای دسته درازی بود که با آن شربت میخوردند و آن از چوب و یا از جنس چینی بوده است که از چین وارد میکردند. به نظر ميآيد كه بهرهگيري از قاشق در ميان مردم طبقه بالا رایج بود به طوری که برخی از آنان در يك غذا سي قاشق به كار ميبردند. به روايتي المهلّبيِ وزير چون به خوان مينشست دو خدمتگزار بر دست راست و چپ او با دستههايي از قاشق ميايستادند. يك تكه با يك قاشق بر ميگرفت و بيدرنگ قاشق را به پيشخدمت دست چپي خويش ميداد و پيشخدمت دست راستي يك قاشق ديگر به وزير ميداد كه با آن تكه دوم را بردارد و اين عمل تا پايان غذا ادامه مييافت. قاشقها را كلاً با شيشه يا مس يا سيم یا رز ميساختند.
رسم نبود كه به هر مهماني بشقابي بدهند. مهمانان از بشقابي كه در وسط سفره گذاشته ميشد ميخوردند. شيوه خوردن از يك بشقاب مشترك، باعث توجه بیشتر به رعایت آداب سفره میشد.
عرضه داشتن چند گونه خوردني از نشانههاي تجمل و مهماننوازي شناخته ميشد. معمولاً غذاها را با نان ميپوشانيدند. جاحظ چند تن را كه در نهادن نان بر سفره كوتاهي کرده بودند، سرزنش ميكند. او مردي را تنها بدين سبب كه نانهای عرضه شده بر سفره به شمار مهمانان بوده، بخيل خوانده است. گو اينكه خوراكها با دقت فراهم شده و پاك و نظيف عرضه شده بود.
با غذا آب نوشيده ميشد. «حتي در هرزهترين زمانها، مي بر سر سفره آورده نميشد.» خلفاي عباسي به هنگام غذا خوردن، مي نمينوشيدند و اجازه آوردن آن را بر سر سفره نميدادند. به روايتي منصور از پذيرش درخواست بختيشوع پزشك دربار عباسي كه بر سر سفره خليفه، بادهگساري کند سر باز زد.
در مجالس ميگساري يا بر سر سفره حكام، پذيرايي با نوشابههاي غيرالكلي به صورت شربت که آب شیرین شده با شكر و خوشبو شده با عرق بنفشه و موز و گل سرخ يا توت بود،انجام ميشد.
در يكي از مناظراتي كه بين يكي از كنيزان هارونالرشيد و برخي فقها و اطباء صورت ميگيرد كنيز مطالبي در رابطه با آداب خوردن بیان ميكند كه عبارتست از: «فرايض خوردن اعتراف به اينست كه خداي تعالي روزي داده و شكر كردن خدا در مقابل او. و شكر آن است كه بندگان، هر چيز را كه خداي تعالي از بهر چيزي خلق كرده در او صرف كنند و سنن اَكل، بردن نام خدا و شستن دستها و نشستن به ران چپ و خوردن به سه انگشت و خوردن از چيزي است كه به خورنده نزديكتر است. و آداب خوردن اين است كه لقمه خُرد و كوچك بايد برداشت و به همنشينان خود نبايد نگاه كرد.
خوردني كه آزار ميرساند ابتدا تداخل طعام است و دوم خوردن در زمان سيري است كه جهانيان را قاتل است و هر كس كه بخواهد باقي بماند، صبح زود نان بخورد (معده را خالي نگذارد) و شكم را به سه بخش تقسيم كند: يك بخش براي خوردن، يكي براي نوشيدن و يكي براي نفس كشيدن و روده آدمي كه هيجده وجب است را نيز به اين صورت در نظر گيرد. شش وجب براي خوردن، شش وجب براي نوشيدن و شش وجب براي نفس كشيدن. اگر انسان آهسته راه برود براي بدن سودمندتر است.
اگر انسان از ظرف تازه آب بخورد گواراتر است، بعد از طعام فوراً نبايد آب خورد و ساعتي بايد صبر كرد.
اما طعامي كه سبب بيماري نميشود، طعامي است كه پس از گرسنگي خورده شود كه پيامبر(ص) فرمودند: معده خانه مرض است و اصل هر مرض تخمه ( انباشتن معده) يعني به سيري چيزي خوردن است.
در نوشيدن آب نيز، اگر آب يك دفعه خورده شود، باعث تشويش اذيت صداع(= سر درد) ميشود و خوردن آب پس از بيرون آمدن از حمام ضرر دارد.» سپس به شراب وتحريم آن و .. پرداخت.
2- شرابخانهها
مقدمه
اصطلاح شرابخانه بر خلاف تصورات برخي به ميكدهها اطلاق نميشده بلكه كلمهاي بوده دال بر داروخانهها و مکانهايي كه شربت و دارو را در آنجا تهيه ميكردند و در اختيار بيماران قرار ميدادند.
معمولاً هر بيمارستان شرابخانه و داروخانه خاص خود را داشته مانند بيمارستانهاي مصر: معافر، عتيق، زقاق القناديل، احمد بن طولون، ناصري، صلاحالدين ايوبي، منصوري يا قلاون ، مؤيدي و ...
بيمارستانهاي عراق و جزيره: الرشيد، سيده، بدرْغلام معتضد، مقتدري،ابنالفرات، عضدي، موصول و ...
بيمارستانهاي شام: وليد بن عبدالملك خليفه اموي، انطاكيه، نوري، صغير دمشق، عتيق در حلب و ...و بيمارستان جندي شاپور. آموزش و تدريس در مدرسه جندي شاپور كلاً به زبان يوناني بود. در اين نكته ترديد نيست كه عامل فارسي نيز به طور غير مرئي مخصوصاً در رشته داروسازي وجود داشت و اين امر در اسماء ادويه زبان عرب كه از ريشه فارسي هستند به خوبي آشكار ميگردد.
طب قبل از اسلام مخلوطي از طب يونان و ايران و هند بوده منتهي طب يوناني بيش از طب هند و ايران تأثير داشته است و بقراط كه ميتوان نام پدر طب را بر وي گذاشت توانست طب را از خرافات و موهومات مجزي نموده و ارتباط آن را از معابد يوناني بيرون آورد و اين بزرگترين قدم در طب است كه در حدود دو هزار و پانصد سال قبل انجام گرديده است.
شرابخانهها يا داروخانهها
قبل ازاينكه در رابطه با داروسازي و داروخانه مطالبي نوشته شود ابتدا لازم است شرحي در رابطه با بيمارستان داشته باشيم:
بيمارستان واژهايست فارسي مركب از دو كلمه (بيمار) به معني دردمند و پسوند(ستان) به معني جايگاه يا خانه و مجموعاً به معني دارالمرضي (بيمارخانه)، كه كوتاه شده آن به شكل «مارستان» به كار ميرفته است. بيمارستانها از آغاز كار تا روزگاري دراز به مثابه درمانگاههاي عمومي بوده كه در آن همه بيماريها و امراض داخلي و جراحي و بيماريهاي چشم و بيماريهاي رواني را درمان ميكردند. اين بيمارستانها در زمره نهادها و ساختمانهاي ديگري چون مساجد، تكايا و گنبدها و مدارس و .. به شمار ميآمده كه خليفگان و سلاطين و نيكوكاران به عنوان صدقه، يا به سبب ثواب اخروي و خدمت به انسانيت و جاودان كردن نام خود بنياد ميكردند. وظيفه بيمارستانها تنها به درمان محدود نبوده و هر كدام در زمان خود نهادهايي علمي براي آموزش پزشكي به شمار ميرفته كه دست اندركاران دانش پزشكي و جراحان و چشم پزشكان، به شيوه امروز از آن فارغالتحصيل ميشدند.
در كتاب تمدناسلامي در قرن چهارم آمده است كه بيمارستانسازي صرفاًٌ يك مسأله دنيوي و دولتي بود و كلمه «مارستان» در اصل فارسي بوده و ريشه قرآني نداشته. زهاد و صالحان (از روي بيعلاقگي به حيات و نيز توكل و رضا و قضا) به معالجات اطباء توجه و علاقهاي نداشتند.
ابناسحاق در سيره آورده است كه زماني كه در جنگ خندق تيري بر پيكر سعدبن مُعاذ نشست. رسول خدا(ص) سعد بن معاذ را در مسجد خود (مسجدالنبي در مدينه) در خيمه زني از قبيله أسلم به نام رُفيدَه نهاد كه به درمان زخميان ميپرداخت و به ياري مسلمانان همت ميگماشت. پيامبر(ص) فرمود: كه او را در خيمه رُفيدَه نهيد تا به زودي از او عيادت كنم. ازاين روايت چنين بر ميآيد كه پيامبر(ص) نخستين كسي بود كه به تأسيس درمانگاه سيار نظامي فرمان داده است و آنگاه كه پيروزيهاي مسلمانان پيگير شد، در سپاه خيمهها برافراشتند تا پرستارانِ زن، زخميان را درمان كنند و اين كار به منزله جهاد آنان بود.
به گفته تقيالدين مقريزي، وليد بن عبدالملك خليفه اموي (حك 86 – 96 ق) نخستين فرد دراسلام بود كه در سال 88 هجري قمري، بيمارستان و درمانگاهي ساخت و پزشكاني در آنجا به كار گمارد و براي آنان مستمري برقرار كرد و فرمان داد كه جذاميان را در جايي نگهداري كنند تا از آنجا بيرون نروند، نيز براي آنان و نابينايان خوراك روزانه معين كرد.
از جمله وصاياي طاهر بن حسين (شعوبي) به پسرش عبدالله اين است: «جايي براي نگهداري بيماران مسلمين معين كن، يا پزشكاني براي چاره كردن بيماران و پرستاراني براي تيمار بيمارايشان.» احمد بن طولون به سال 259 هجری قمری نخستين بيمارستان بزرگ را در مصر ساخت، اين بيمارستان براي افراد عادي بود نه سپاهي. بيمار هنگام ورود به بيمارستان، لباس و پول خود را به امانت ميسپرد و پوشش و رختخواب ويژه بدو ميدادند و آنجا ميخوابيد تا خوب ميشد. وقتي ميتوانست جوجه و گرده بخورد مرخص ميگرديد و امانتش را پس ميگرفت. ابن طولون براي اين بيمارستان شصت هزار دينار خرج كرد و هر جمعه براي بازرسي بيمارستان و عيادت بيماران شخصاً برمينشست و آنجا ميآمد. او همچنين در مسجد، شربتخانهاي ساخته بود شامل انواع دوا و شربت كه روزهاي جمعه طبيب در آنجا بيماران (سرپايي) را معالجه ميكرد.
به روزگار معتضد (289- 279 ه.ق) مخارج بيمارستان صاعدي (در باب المحول) نخستين و قديميترين بيمارستان بغداد، از جمله حقوق طبيبان و پرستاران و چشم پزشكان و تيماردارانِ ديوانگان و دربانان و نانوايان و ديگر كاركنان آن به علاوه بهاي خوراكيها و نوشيدنيها و داروها ماهيانه به 450 دينار ميرسيد. سپس در سال 306 هجری قمری تعداد بيمارستانها به هفت واحد رسيد كه طبيب غير مسلمان سنان بن ثابت آنها را سرپرستي ميكرد از جمله آنها: بيمارستان مقتدري که به خرج و به نام خليفه بود و ديگري به نام «سيده» مادر خليفه در سوق يحيي كنار دجله.
زمانی كه بجكم بر بغداد تسلط يافت، در سال 329 قمري بيمارستان نويني بر كناره غربي دجله تأسيس كرد که مدتها قابل استفاده بود تا عضدالدوله در 368 قمري شروع به نوسازي آن نموده در سال 371هجری بازگشايیش كرد و چندين طبيب و پرستار و داروگر و دربان و مباشر و باغبان بر آن گماشت.
به جز بيمارستانهاي ثابت، بيمارستانهاي سياري نيز فعاليت داشتند. اين بيمارستانها هر آنچه را كه براي درمان لازم بود، از ابزار پزشكي، دارو، خوردني، نوشيدني و جامه و پزشك و داروساز و هر آنچه براي رفاه حال بيماران و ناتوانان مقرر شده بود در برداشت و آن را از شهري به شهري ديگر كه بيمارستان ثابت نداشت يا در آن بيماريهاي نابود كننده بروز ميكرد ميبردند.
در سالي كه بيماریها بسيار شد از سوي المقتدربالله به سنان بن ثابت فرماني صادر كرد، بدين مضمون كه به دليل فراواني بيماري در بين زندانيان، لازم است كه او براي زندانيان پزشكان خاص انتخاب كند كه هر روز به ايشان رسيدگي كنند و داروها و شربتآلات و نيازمنديهاي آنان از مزَوَّرات (مُزَوَّرات را امروز شربةالخضر مينامند يعني سبزي بدون گوشت و چربي) را همراه خود به نزد ايشان ببرند و يا در فرماني ديگر دستور ميدهد كه پزشكان و داروها و شربتها به سرزمين سواد بروند و نيازهاي مردم آن منطقه را برطرف كنند.
بيمارستانها به دو بخشِ مردان و زنان تقسيم ميشد وهر بخش به تمام ابزار و آلات پزشكي مجهز بود.
در هر يك از اين دو بخش، چند تالار براي بيماريهاي گوناگون وجودداشت، تالاري براي بيماريهاي داخلي، تالاري براي جراحي و تالاري براي چشم پزشكي، تالاري براي شكسته بندي، تالار بيماريهاي داخلي که خود داراي چند بخش بود: بخش مبتلايان به تب (محمومين)، بخش مبرودين يعني مبتلايان به نفخ و.. . بیمارستان را رئيسي با عنوان ساعورا اداره ميكرد و هر بخش نيز رئيسي مستقل داشت: رئيس بيماریهاي داخلي و رئيس بخش جراحي و شكستهبندي و رئيس چشم پزشكان و...
تالارهاي بيمارستان فراخ بود و بنايي شايسته داشت و آب در آن جاري بود.
هر بيمارستان، داروخانهاي بنام شرابخانه داشت كه رئيس آن را شيخ صيدلي (رئيس داروخانه) ميخواندند.
شربت خانه (خزانةالشراب):
همان داروخانه بيمارستان بودهاست. ابوالعباس قلقشندي (متوفاي 821 ه.ق / 1418 م ) آورده: اين محل كه در زمان ما از آن به شراب خاناه تعبير ميشود، جايگاهي بوده كه آن را خانه (بيت) ميخواندند و چنين بود كه هر يك از آنها را به واژه خاناه (= خانه) ميافزودند، چون شرابخاناه (= شرابخانه) و طشت خاناه (= طشت خانه) و طبل خاناه (= طبلخانه) و مانند آن.
خاناه واژهاي است فارسي به معني خانه يعني خانه شراب ( = شرابخانه ) و مانند آن، كه آنان به شيوه پارسيان مضاف را پس از مضاف اليه آوردند. اين داروخانهها گنجينه انواع شربتها و تركيبات دارويي گرانبها و مرباهاي ارزنده و اقسام داروها و عطرهاي خوش بود كه در جاي ديگر يافت نمي شد. و نيز ابزار گرانبها و ظروف چيني از نوع داروي مُشگين (زبادي) و ظروف شيشهاي يا سفالي (براني) و خُمها (=ازيار) در آنجا بود و جز شاهان كسي به آنها دسترسي نداشت. هر بيمارستاني داروخانه كاملي داشت همچون داروخانه موقوفه بيمارستان منصوري (قلاوون)، نيز هر داروخانه را مهتاري (= مهتر) اداره ميكند معروف به مهتار شرابخاناه (و مهتر در فارسي به معني رئيس است) و هر چه در آنجا وجود دارد به او سپرده ميشده است. مهتار داراي پايگاهي والا است و غلاماني زيرِ دست او به خدمت مشغولند كه آنان را شرابدار ميخوانند.
در داروخانه سلطنتي اين مسئوليت بر عهده اميري از جمله دويست امير بزرگِ خاص و مورد اعتماد سلطان است كه رئيس آن نيز به مهتار شرابخاناه معروف است و انبارهاي داروخانه را در اختيار دارد.
وظيفه مسئول داروخانه سلطاني، رسيدگي به كار شرابخانه سلطنتي و چيزهايي چون شكر و نوشيدنيها و ميوهها و مانند آن بود كه در آنجا ميساختند و گاه «مقدم» سپاه (از فرماندهان بلندپايه) به اين كار ميپرداخت و گاه امير طبلخانه (فرمانده ميان پايه) مسئول آن ميشد.
معمولاً پزشك دارو را بر روي قطعهاي كاغذ براي داروخانه مينوشت و بيماران داروي خود را از آنجا ميگرفتند. اين نسخهها به عنوان سند مُزد مسئولان داروخانه نگهداري ميشد و هر يك از آنان به اندازه مقام خود حقوق و مستمري دريافت ميكرد. متوكل يك قسم ساختمان پديد آورد كه معمول نبود و به نام حيري و كمين شهره شد. در بناي مذكور علاوه بر قسمتهاي مختلف، شرابخانه وجود داشت كه اين شرابخانه در سمت چپ آن بود.
در بيمارستانها دو روش درماني معمول بود: درمان بيروني كه بيمار دارو را از بيمارستان دريافت ميكرد و به خانه باز ميگشت تا در خانه آن را به كار بندد. در این شيوه، پزشك بر سكوئي مينشست و به بيماراني كه نزد او ميآمدند نسخهاي ميداد تا شربتها و داروهايي را كه تجويز كرده بود از بيمارستان بگيرند و بدان عمل كنند. و ديگر درمان دروني بود كه در آن، بيمار، دوران بيماري را در بخش خصوصي و در تالاري كه به نوع بيماري او اختصاص داشت بستري ميشد تا بهبود يابد. در این روش در هر بخش با توجه به ظرفيت، يك يا دو يا سه پزشك حضور داشت. زكريا هشام زكريا در كتاب خود به نام فضل الحضارةالاسلاميه و العربية علي العالم اقدامات زير را كه دانشمندان عرب و مسلمانان به طريقه معاينه پزشكي انجام ميدادند برشمرده است: معاينه ادرار با دقت كامل، گرفتن نبض، پرسش از بيمار در مورد بيماريش، چگونگي زندگي بيمار، عادتهاي خصوصي و عمومي بيمار، بيماريهايي كه بيمار قبلاً بدان مبتلا شده است، وضعيت سلامت خانواده بيمار، آب و هوايي كه بيمار در آن زندگي ميكرده است، رنگ پوست بیمار، رنگ پرده ملتحمة چشم بيمار و حالت تنفس او، حالت پوست بيمار به هنگام تماس چيزي.
پزشكان از بررسي و نگريستن در ادرار بيماران نيز غافل نبودند. قاروره (ظرف شيشهاي) ادرار و نگريستن در آن را براي دريافت بيماري، تفسره ميخواندند وهيچ بيماري درمان نميشد مگر آنكه ادرار او را به دقت بررسي كنند. پزشكان در نگريستن به ادرار بيماران نظرات و معيارهايي داشتند كه از آن به تندرستي و بيماري صاحب ادرار پي ميبردند.
رشيد(خلافت 170- 193 ق) خواست بختيشوع پزشك را در برابر گروهي از پزشكان بيازمايد. بنابراين به يكي از خدمتكاران گفت كه ادرار چهارپايي را نزد او آورده و او را امتحان كنند. بختيشوع پس از ديدن آن تشخيص داد كه اين ادرار انسان نيست. البته در زمان خليفه معتصم نيز افشين حيدربن كاووس، داروسازان را امتحان كرد و فقط به عدهاي كه در اين رابطه معلومات خوبي داشتند اجازه داد در اردوگاه بمانند و بقيه را از لشگرگاه خود دور كرد. قبل از او، مأمون به پيشنهاد يوسف لَقَوه كيميايي، داروسازان را امتحان كردند. البته محتسب نيز به كار داروسازان رسيدگي ميكرد.
امام عبدالرحمن بن نصيرالدين شيرازي در كتاب نهايةالرتبه في طلب الحسبه آورده: «نادرستي در اين زمينه بسيار است و شناخت كلي آن ممكن نيست. پس خداي رحمت كناد كسي را كه در آن نيك بنگرد و سره را از ناسره باز شناسد و اين كار را به خاطر نزديكي به خداي بزرگ انجام دهد كه زيان اين نادرستي بر مردم از ديگر كارها بيشتر است. زيرا داروها و شربتها، طبيعتها و مزاجهاي گوناگون دارد و بايد كه درمان در حد خاصيت هر يك صورت گيرد كه برخي از آنها براي بيماري و مزاج نيكوست، امّا اگر چيز ديگري بر آن بيافزايد، آن را از خاصيت خود بيرون كند و ناچار به بيمار زيان برساند. پس برايشان واجب است كه خداي عزّوجل را در اينكار در نظر گيرند و بر محتسب است كه آنان را بيم دهد و اندرز گويد و از مجازات و كيفر بيم دهد و داروهاي آنان را هر هفته بازرسي كند.»
علت عنایت خلفای عباسی به پزشکان، بیماریهای جسمانی آنها به ویژه بیماریهای معده بود که احتمالاً از پرخوری و افراط در مصرف انواع غذاها و چاشنیها ایجاد شد و از دوران مهدی به بعد از زیادهروی در آشامیدن مشروبات الکلی به وجودآمد.
كسي كه به درمان و مداواي بيماريها ميپردازد بايد قوا، افعال (اثرات) و منافع ادويه مفرده را بشناسد.
براي اينكه اثرات و فواید داروها را بدانيم شش قانون وجود دارد كه داروها را بايد بر مبناي آنها آزمود: نخستين و مطمئن ترين راه، آزمونِ دارو درباره يك شخص بيمار و يك شخص سالم است.
روش دوم عبارتست از اين كه آيا دارو به آساني و سريعاً استحاله ميپذيرد و يا به سختي. اگر دارو را نزديك آتش بياوريم به سرعت شعلهور شود، بالقوه گرم است.
با روش سوم يعني مشاهده سرعت يا آهستگي ذوب و يا انجماد آن، میتوان متوجه شد كه آيا دارو داراي مزاج سرد است يا نه. دارویی كه سريع سفت يا بسته شود، داراي مزاج سرد است.
روش چهارم راه چشيدن و مزه کردن آن، روش پنجم از روي بوي آن و بالاخره روش ششم از روي رنگ آن است.
شرابكده ها
ديرهاي مسيحي با بوستانهاي گشاده و شرابكدههاي خنك، محل اجتماع خوشگذرانان و لذت جويان بغداد بود و نام دير همراه شراب در كلام شاعران زياد ميآيد. چنانكه ابن معتز ياد دير مطيره كرده و ميگويد: خيال توبه و پرهيز داشتم، امّا
بادهاي كه طاووس مثالي ميگرداند.
از شرابِ كهنه مراسم قربان، سفارشي شماس و كشيش مرا رها نميكند.
در آن ميان شراب مراسم قربان شهرت خاصي داشت.
شلتبرگر كشيشان رومي را در ممالك اسلامي ميفروش يافته. آدام متز حكايت ميكند راهبان نصاري در آباديهاي شام براي ما زير خرقه باده ميآوردند.
در مصر نيز وضع بر همين منوال بود. ابراهيم بن قاسمِ كاتب، در اواخر قرن چهارم طي قصيدهاي ، از ميكدهها و عشرتخانههاي قاهره نام ميبرد مانند شكارگاههاي اطراف اهرام و جسر جيزه و خرابات اطراف آن و بوستان كشيش و بازيگاه دير مرحنا و از همه خوشتر ديرالقصير بر دامنه كوه مقطعم كه چشمانداز بسيار زيبايي داشت و شاعر در آن باب گويد: «چه بسيار شبها كه در ديرالقصير سرمست به روز رساندم.» خمارويه دستور داده بود برايش عمارتي چهارنبش مشرف بر آن دير بسازند.
در روز عيد پاك مسلمانان و مسيحيان در دير سمالو شرق بغداد، واقع در شماسيه نهر مهدي گرد ميآمدند و تمامي اهل عيش و طرب نيز آنجا حضور مييافتند و پيمانه گردش درميآمد. شاعري در وصف آن گفته است:
از پرتو (مشعل و شراب) گونههايمان گل انداخته،
و زنان دير، خِرَدهاي ما را به بازي گرفتهاند،
(روي امواج مستي) گويي زيراندازمان قايقي است رقصان، و ديوارهاي حياط گرد ما ميچرخند.
نخستين يكشنبه، روزه مسيحيان (جشن عياش) بود که در دير خوات عكبرا كه شراب مشهوري داشت گرد ميآمدند و اوج خوشگذراني در ليلةالماشوش بود كه زن و مرد در هم ميآميختند و كسي مانع كسي نميشد و دستش را پس نميزد. دير خوات، شرابخانه و عشرتكده و بنگاه شادماني بود. براي جشن چهارمين يكشنبه صيام، مسيحيان بغداد در دير درمالس گرد ميآمدند و عياشان و خوشگذرانان لاابالي نيز به دنبال ايشان رفته، ايامي را به عشرت ميگذراندند. از زمانهاي ديگري كه مسيحيان و جمع كثيري از مسلمانان به ميگساري ميپرداختند در سالروز رهايي يوسف از زندان بود كه در جيزه برگزار ميشد.
آدام متز به نقل از مقريزي ميگويد كه به سال 415 هجری قمری روز سوم جشن (باز كردن زندان) در خيمههايي كه مجاور كليساي مقس بر پا شده بود جمع كثيري از مسلمانان و مسيحيان به ميگساري و شادخواري پرداختند و منظره زناني كه مي زده و بيپرده با مردان در آميخته بودند به ويژه زنان مست خرابِ كله پا شده كه حمالان توي خرسبد گذاشته از ميانه بيرون ميبردند قابل بازگو نيست.
در عيد شهيد برابر هشتم مه (18 ارديبهشت) جشنی در بُشرا تشکیل میشد كه جمعيت عظيمي براي فسق و عياشي و هرزگي بدانجا روي مينهادند و اموال كرامند صرف ميشد، مطرب و خواننده و نوازنده و رقاصه و بدكارهای نميماند مگر آن كه در آن جشن حاضر ميشد و تنها يكصد هزار درهم باده در آن فروش ميرفت. سلطان قلاون در قرن هشتم آن را ملغي ساخت.
در زمان المستعين يك شراب فروشي در نزديك حيره فعاليت داشت.
هر چند قرآن مجيد نوشيدن الكل را حرام كرده بود ولي بر طبق شواهد و قرائن، عامه مردم، شراب و ساير مشروبات الكلي قوي را كه توسط مسيحيان همان محل ساخته ميشد يا از اروپاي غربي وارد ميگرديد را مصرف ميكردند. شرابهاي عراق، شيراز و اصفهان شهرت داشتند و به نقاط خيلي دوردست حمل ميشدند.
جاحظ در رابطه با شرابفروشان آن دوره آورده است که شرابفروش کامل عیار، بایستی از اهل ذمه و برگردنش علامت مهر باشد و در عراقیان آنها شرابفروشان را آذین یا مازباد یا یزدانداد نام میدادند. از کسانی که به خرید و فروش شراب میپرداختند ابومالک السُّدیُّ بود.
علاوه بر دیرهای نام برده، دیرهای دیگری نیز وجود داشت که شراب به حد وفور در آنجا تولید و یافت میشد و یا به فروش میرسید از جمله: دیر العذاری(بین سامراء و بغداد)، دیر سابُر(در غرب دجله)، دیر سرجیس(بین کوفه و قادسیه)، دیر زراره(نزدیک کوفه)، دیر قوطا(نزدیک دجله)، دیر طور(نزدیک طبریه) و... شراب قطرابل و عکبرا و قارص نیز معروف بود. از جاهای دیگری که شراب معروفی داشت طيرناباذ بود. طيرناباذ دهكدهاي بود بين كوفه و قادسيه كه تاك و نخل و باغستان بسيار داشت كه نهرهای منشعب از فرات از آنجا ميگذشت و شراب آن به خوبي، چون شراب قطرابل، معروف بود.
نوشابههای الکلی پیش از اسلام در مصر، شام، عراق، ایران و عربستان و... استعمال میشد و پادشاهان ایران انواع مسکرات را استعمال میکردند. مشهور است که رومیان پس از فتوحات آسیایی با مسکرات آشنا شدند و قبل از آن از نوشابههای الکلی خبر نداشتند. به هر حال توده مسلمانان پس از آمیزش با ایرانیان و رومیان بیش از غیر مسلمانان به شرابخواری آلوده شدند و آنان غالباً در خانههای خود نبیذ میساختند و آنها هم که در خانههای خود نداشتند، در میخانهها مینوشیدند که اداره این میخانهها به دست یهودیان بود و عدهای هم در دیرهای مسیحیان میخوردند، زیرا در آن روزها شراب دیر صاف تر و قویتر از شرابهای دیگر بود.
3- مجالس شراب
مجالس شراب ويژه خواص بود و در دارالخلافه، خانه وزراء و نيروهاي دولتي و به هنگام ديدار شاعران و اديبان بر پا ميشد. برخي از خلفا كوشيدند تا اين مجالس را ممنوع كنند، اما تلاشهاي آنها به نتيجه نرسيد. راضي شراب نميخورد اما كاتبانش در حضور او بادهخواري ميكردند. مستكفي شراب نميخورد اما چون در سال 333 هـجري قمري به خلافت رسيد، به شراب روي آورد. مجالس مهلبي وزير، محل باده و ساز و آواز و شعر بود.
ثعالبي از دانشمندان قرن چهارم هجري، لطايفي از سخنان ظرفا در مجالس شراب جمعآوري كرده که نشان دهنده رواج گسترده اين مجالس و عادت شرابخواري است، از جمله میگويد: ابونواس وارد تاكستاني شد كه هنوز ميوهها غوره بود، چون چشمش به غوره افتاد دستانش را بالا برد و دعا كرد، خدايا رويش را سياه گردان و گلويش را ببر و مرا از خونش سيراب ساز. به ابن عايشه قريشي گفتند: فلاني از باده توبه كرده، گفت: دنيا را سه طلاقه كرده است. به والبة بن صاب گفتند: چه چيز را بيش از همه دوست داري؟ گفت: نان سفيد، خربزه زرد و شراب سرخ... ثعالبي در كتاب خود نوشته است که برخي از سالمندان و محدثان اهل ذوق هم بادهگساري ميكردند و چندان سخت نميگرفتند مانند مطیع بن أیاس، بشار بن برد، ابوعمرو العرقوبی السنجری، علی بن عیسی(وزیر)و... .
مجلس شرابِ درست ، مجلسي بود كه بيش از دو نديم يعني سه نفر به بالا در آن حضور مييافتند.
وقتِ صحبت و گفتگو به معناي واقعي، كاملاً از غذا خوردن جدا بود و با در ميان آمدن پياله شراب آغاز ميشد. در فاسدترين دورانهاي تاريخ اسلام هم، بر سر سفره بادهگساري نميكردند. مزه مشروب از چيزهایي تند به نام نقل تشكيل ميشد.
اهل ذوق زياد به نقل نميپرداختند و با آن تفنن ميكردند. براي مزه از كاسني و ترشك به علت سردي و از ترب و ترتيزك و سير و پياز، به جهت بوي زننده پرهيز ميكردند و سير و پياز پخته نميخوردند و به خيار سبز و خيار چنبر و مارچوبه و زيتون به خاطر هستهاش دست نميزدند. ميوههاي هستهدار ديگر مانند انواع خرما و زردآلو و ميوه بلوط و هلو و آلو و گلابي را باب عوام ميدانستند. هم چنين انار و انجير و خربزه كه موقع شكافتن صدا ميكند و نيز گندم برشته و كنجد بو داده و مويز سياه -كه به پشكل تشبيهش ميكردند- باقلا و خرماي كال بو داده و بلوط و شاه بلوط و ماهي و خرتوت شامي و سنجد را مزه نميكردند و بيشتر از فندق شور و مغز پسته و عودهندي و گل خراساني و نمك صنعا و به بلخ و سيب شام و نيشكر فشرده در گلاب استفاده ميشد.
عليرغم نهي قرآن شراب رایج بود و ليكن در ممالك مختلف حكم آن فرق ميكرد. مثلاً در حجاز مجازات داشت و عمر بن عبدالعزيز گروهي از جمله يك علوي را به جرم بادهخواري گرفت و شلاق زده و ريسمان در گردن، در شهر گرداند. اما در عراق در مشروبخواري اشكالي نميديدند و مانند پيش از اسلام، ميكده فراوان بود و ميفروشان و ساقيان غالباً ترسا بودند. در مصر نيز حتی سالخوردگان از ميخوارگي باك نداشتند و در حال مستی از دستورات مأمورين شرطه بياعتنا ميگذشتند و تنها در پايان جمادي هر سال دستور بستن در ميخانهها در مصر و قاهره داده میشد.
آوردهاند زنان مراكشي كه كشوري انگورخيز است شراب بارهاند. در اول فصل انگورچيني بسياري از مراكشيان مست بودند. (نظر به لزوم خالي بودن خمرهها براي ريختن شراب تازه، از شرابهاي كهنه استفاده ميكردند و مست ميشدند)
نقل شده ازهري لغوي مشهور به سراغ ابن دريد دانشمند بصري (م 321ه.ق) رفته وي را مست يافت و از آن پس به ديدنش نرفت. ديداركنندگان آن دانشمند از ديدن آلات موسيقي و شراب نزد پيري نود ساله شرمنده ميشدند.
به سال 321 قمري قاهر خليفه، ساز و آواز و باده را قدغن كرد اما خود شراب ميخورد و دائماً مست بود. راضي خليفه كه از شراب توبه كرده بود مدت دو سال از خلافتش بر عهد خويش وفا كرد. نديمانش شراب مينوشيدند، و او شربت ميخورد تا آنكه از فقها كتباً پرسيد آيا ميتواند سوگند بشكند؟ و فقيهان درباري طبق عادت و مطابق انتظار رخصت دادند. راضي به وسيله استادش صولي هزار دينار به شكرانه تصدق داد و با ياران به شراب نشست. مستكفي خليفه، نيز تائب بود، وقتي در سال 333 قمري به خلافت رسيد دوباره به سر وقت شراب رفت. در خانه بزرگان در كنار سرآشپز شخصي به نام «شرابي» وجود داشت كه كارش رسيدگي به انواع شراب و شربت و ظروف و گل و ميوه بود.
بيشتر صاحب منصبان بزرگ حتي مقامات شرعي شراب مينوشیدند. میگويند جمعي از بزرگان، نديم مهلبي وزير بودند و هر هفته دو شب در بزم وي حاضر ميشدند و با دور انداختن آداب و ملاحظات به عياشي و هرزگي ميپرداختند، ازآن جمله: ابن قريعه، ابن معروف و تنوخي سه قاضي ريش سفيد بودند. وقتي مجلس خوش و ساز دلكش ميشد و شور طب در جانشان مينشست، به دست هر يك قدحي يك مني، پر باده قطرابلي يا عكبري داده ميشد، ريش در شراب ميشستند بلكه غرق ميكردند چنانكه جام نيمه ميشد و به سر و روي هم شراب ميپاشيدند و دسته جمعي ميرقصيدند و صبح در قالب وقار و متانت و محافظهكاري و هيبت قاضيوار و مشايخ دين دار به سر كارهاي خويش باز ميگشتند.
گويند يكي از قضات بغداد، در بزم شراب يكي از كاتبان خليفه، حاضر ميشد، وي جز شراب قارص نميخورد. صاحب منزل غلامي را به دكان اسحاق واسطي فرستاد و قرابه پنج رطلي آورد كه روي آن نوشته بود: قارص من دكان اسحاق الواسطي، پرسيدند: قارص است؟ قاضي گفت: لا والله خالص است. و هر بار كه ساقي شراب ميآورد به نامي ميخواند: مدام، خندريس و...موقعي كه كلمه «خمر» بر زبان ميآورد تند ميشد و قاضي بيش از شش هفت جام نخورده بود كه به پشت افتاد، در طيلسانش پيچيده به منزل رساندند.
عبدالله بن المعتز بالله در اهل ادب و وصف ياران مجلس شراب گفته است: «ما بين جامها گفتگويي كوتاه دارند كه جادوست و هر چه جز آن باشد سخن است، گويي ساقيان در ميان شرابخواران الفها هستند كه ميان سطور جا گرفتهاند.»
از ابن طباطبا كه نقيب طالبيان مصر و از مقامات درجه اول مذهبي بود اشعار خمريه روايت كردهاند، از اينگونه:
از مي نكنم توبه چنين روز خوشي،
باران شكوفه بر شجر ميبارد
گل با شاخه ميرود و ميآيد
هر شاخ درخت، حال مستي دارد
شاعران و اديبان (به مناسبت بزم) اشعار كوتاهي در وصف انواع گل و ساقي و مطرب و صراحي و پياله و ديگر ظروف ظريف شراب ميسرودند. چنانكه در مجلسِ متنبي، عروسكي دور خود ميچرخيد و روي يك پا ايستاده، دسته گلي در دست داشت و در همان حال كه ميچرخيد رو به هر يك از حضار كه ميايستاد او جامش را مينوشيد و متنبي در نوبت خود شعري ميگفت.
با انتشار ديگر مخدرات بادهخواري كاهش يافت.
ابوتمام در وصف شراب گفته است:«اوصاف تيره دارد اما آن را جوهر آشنا لقب دادهاند.»
از ديرباز در خمريات شمهاي از وصف طبيعت را ميآوردند، به ويژه توصيف روزهاي ابرگين و باراني كه ميگساري در آن مطلوب بود، اما شاعران متأخر در اين باب تشبيهات دقيق آوردهاند. مثلاً ابن رومي ميگويد: روزي خوش وشاد، مي گساران را
پرخواسته و آراسته،
آسمان از ابر، خز خشكي پوشيده
و زمين، از گياه، حرير سبز گسترده
پيشينيان، ميگساري در شب يا هنگام اولين سپيده سحري را ترجيح ميدادند، ابونواس در دو قصيده بدين موضوع پرداخته، از جمله گويد:
سپيده، پرده شب را شكافت
و شفق، دامن ارغواني بر افق گسترد،
با شرابي قيرفام و تازه از خُم بر آمده ،
حريفان را به صبوحي مهمان كن
ابنالحجاج در خمرياتش گستاخترين زنديقان است، از جمله چنين گفته:
ياران! منِ عطشان سوخته فقط با شراب سيراب ميشوم،
باده نابم بدهيد،
«آن تلخوش» كه قرآن به زبان وحي تحريمش كرده،
و تأويل اين حكم طاعت شيطان است
و در كنار خُمها مست بيندازيد
كه هر كه بيند پندارد خمرهاي است
و در مهرگان با دوام بنوشانيد
هر چند بيست و پنجم ماه رمضان باشد
مي ده كه من جاي خود را در جهنم ديدهام.
گويند حاكم بامرالله وقتي تصميم گرفت كه احكام نخستين اسلام را اجرا كند، مردم را از خوردن نبيذ منع كرد و سختگيري نمود تا آنكه ابويعقوب اسحاق بن ابراهيم بن انسطاس طبيب، بر خود وي شراب را تجويز كردو منافعش را توجيه نمود. خليفه نظر وي را پذيرفت و به مداواي خويش با شراب پرداخت، از آن قدغن چشم پوشيد و حتي مطرب و بازيگر خواست و به شادخواري و ساز و آواز نشست مردم نيز چون چنان ديدند پيمان شكسته با سر پيمانه شدند امّا پس از مرگ طبيب مذكور حاكم بار ديگر به يك توبه صد جام شكست و حتي فروش مويز و عسل را ممنوع نمودند و مقادير زيادي از آن را كه ارزش هنگفتي داشت در نيل ريخت و هر چه خُم و سبو يافتند شكستند و از ساختن آن جلوگيري كردند.
اما تعداد حاضران در بزم شراب، حداقل سه نفر بودند تا وقتي كه يكي به كاري برميخاست آن دیگری تنها و خاموش ننشيند.[دو نفر را نميپسنديدند و آن را (به طنز) منشار ميناميدند] و ترجيح ميدادند پنج نفر باشند. ابونواس گويد:
سه مهمان و يك مطرب و ميزباني
چه خوش بگذرانند ميهماني
چو بر پنج افزود، از بزم خيزد
همه نعره و بانگ و فريادخواني
يكي ديگر از شرايط مجالس بزم ،گل افشاني بود. زمين ميكده را گُل ميافشاندند كه اين رسم رومي و بيزانسي بود. ميخوارگان تاج گل بر سر ميگذاشتند و ظرفا به يكديگر گل هديه ميدادند و برخی به بزم شراب دوستان، ميوه هديه ميبردند. ساز و آواز و رقص از مستلزمات بزم باده بود و بيشتر اوقات چهارساز چنگ، عود، قانون و مزمار با هم به كار گرفته ميشد. كنيزان در پشت پرده مينواختند و ميخواندند اما كمال پذيرايي در آن بود كه كنيزان از پرده بيرون آيند و نزد مهمان بنشينند چنانكه نوشتهاند ابوالحسن علي بن فرات در دوره نخستين وزارتش (در حدود سال 300) با جمعي از ياران و كاتبان به شراب نشسته بودند، چند مطربه اين سوي پرده بودند و آن سو تعداد بي شماري.
در مجالس شراب لطيفههاي هزل آميز و سخنان حاكي از ذكاوت و ذوق گفته میشد. ميگويند در بزم طاهر ذواليمينين (در حدود سال 200 قمري) وقتي سر سفره به گفتگوي دوستانه ميرسيدند هزليات عاميانه ميگفتند و از حكايات طولاني كه وقت مجلس را ميگرفت و خوردن و نوشيدن را به تأخير ميانداخت صرف نظر ميكردند زيرا به درد خواص نميخورد.
از جمله مختصات بزم، سخنان كوتاه بود که در فاصله دو پياله رد و بدل ميشد، بعضي، اين گفتگوي دوستانه را بر همه لذات عالم ترجيح ميدادند، گويند كنيزي هنرمند،از مسلمانان مشهور به متيم پرسيد كدام از اين سه را دوست داري، گفتگوي دوستانه، گوش دادن به ساز و آواز و يا خلوت كردن با زنان؟ پاسخ داد اولي را.
ابوالعباس خصيبي در تمام دوران وزارت شبانهروز مست و خراب و خمار بود و حال كار نداشت و همواره مشغول ميگساري و تفريح بود و فقط به مصادره علاقه داشت. وی همه كارها را به ديوانها واگذار كرده بود و فقط فهرست كوتاهي از نامههاي خيلي مهم براي او تهيه و به عرض او ميرسانند كه آن را هم گاهي نميخواند و ابوالفرج اسرائيل نصراني، آنها را ملاحظه ميكرد و به سليقه خود دستوري ميداد. ابن رائق نيز از شراب استفاده ميكرد. ميگويند: ابن حمدان با ابن رائق مأنوس شد و به شراب دعوتش ميكرد. روزي ابن رائق كه از باده گرم شده بود شروع كرد به ستايش از شهامت و مردانگي خودش و تحقير بنوحمدان. از جمله گفت: شما چه ارزشي داريد؟ كدام روزگار در دست شماها بود؟ شما مگر به جز يك مشت عرب بياباني چيز ديگري هستيد؟ (در ميان اميران ، خاندان حمدان از همه بدوي تر بودند).
برخي افراد وقتي از شراب استفاده ميكردند رفتار نامناسب از خود نشان ميدادند از جمله: گفته شده وقتي كه حامد بن عباس از وزارت خلع شد، وزير بعدي ابنالفرات آنقدر به خليفه اصرار كرد تا حامد را تحويل او دادند همه روزه او را سيلي و كتك ميزد و محسن پسرش موقع شرابخواري حامد را جلد ميمون دمدار پوشانده كسي را مأمور زدن و رقصاندن وي مينمود و خود ميگساري ميكرد و رفتار غير انساني و خلاف دين و خِرَد با وزير سابق به عمل ميآورد.
در يكي از حكايات و داستانهايي كه در كتاب هزار و يك شب به مضرات شراب اشاره شده از جمله در حكايت شب سيصد و هفتم كه به يكي از مجالس مناظره مأمون خليفه عباسي اشاره دارد كه در اين مجلس مأمون با فقيهان و متكلمان نشسته بود مردي غريب كه جامهاي سفيد كهنه بر تن داشت وارد مجلس شد و پايين مجلس نشست و فقيهان شروع به سخن گفتن نمودند. طبق عادت مسئله از تك تك اهل مجلس پرسیده شد تا به مرد غريب رسید و و او جوابي نيكو داد. همين امر باعث توجه مأمون به آن مرد گردید و او را امر به نشستن در جاي بالاتر از آن مكاني كه نشسته بود نمود. چون مسائل بعدي پرسيده شد و آن فرد جوابي بهتر از جواب نخستين مطرح كرد، مأمون او را نزديك خود جاي داد.
وقتي مناظره تمام شد، آب حاضر كردند و دست شستند و سفره گستراندند و پس از صرف غذا، فقيهان يكي يكي برخاسته و بيرون رفتند اما مأمون از رفتن آن مرد ممانعت كرده و با او به ملاطفت و مهرباني برخورد نمود و وعده احسان و انعامش داد. « آنگاه مجلس شراب مهيا كرد و نديمان را بخواست و ساقيان خوبروي حاضر شده و پيمانه شراب به گردش آوردند، چون دور قدح به آن مرد رسيد در حال برپاي خاست و گفت:اگر خليفه مرا اجازت دهد يك سخن بگويم. خليفه گفت: هر چه خواهي بگو. آن مرد گفت: برخليفه عيان شد كه من امروز در اين مجلس شريف از پست ترين مردمان بودم و خليفه زمان مرا به سبب اندك دانشي كه از من به ظهور آمد، به خود نزديك خواند و در درجه بلندم جاي داد و اكنون همي خواهد كه ميانه من و آن اندك دانش، جدايي افتد تا از عزت به ذلت و از كثرت به قلت اندر آيم، حاشا كه خليفه جهان بر اين اندك دانشي كه من دارم حسد برد از آنكه مرد چون شراب بنوشد عقل از او دور شود و جهل بر او نزديك گردد و ادبش به يك سو رود و در چشم مردمان پست نمايد. از رأي بلند خليفه اميدوارم كه اين گوهر گرانبها را از من بازنگيرد. چون مأمون اين سخن شنید، او را مدحت گفت و در رتبت بلندش نشاند و به توقير و تعظيمش افزود و از براي او صد هزار درم بداد و خلعتي فاخرش بخشود و پيوسته در مجلس مناظره او را به خود نزديك تر مينشاند و به ساير فقيهانش ترجيح ميداد.»
اما در رابطه با بستن ترك شراب و ميكدهها نيز مطرح شده است كه:
خليفه المتقي بالله هرگز مي نخورد.
در سال 422 قمري روزي جلالالدوله بويهاي با سه تن از يارانش مست از خانه بيرون آمد و با قايق در دجله پيش رفت تا به باغ دارالخلافه رسيد و آنجا با مطربهاي زير درختي به بادهگساري نشستند و صداي ساز برخاست، اين بر خليفه گران آمد و قاضي و حاجب را فرستاد و بدو گفتند: اينجا، زيرِ گوش خليفه جاي می و مطرب نیست. جلالالدوله گوش نداد، خليفه خشمگين شد و طي پيامي سخت بدو ابلاغ كرد كه رفتارش نسبت به خليفه توهينآميز است و تهديد كرد كه از بغداد بيرون میرود، بالاخره وزير (به جاي جلالالدوله) از خليفه عذرخواهي كرد. خليفه در آن عصر به عنوان رئيس معنوي مسلمين نقش سادهاي داشت.
در کتاب تیسفون و بغداد نوشته شده است:
در زمان خلافت الناصرلدینالله، روزی به خلیفه خبر دادند که مدرسین و طلاب مدرسه نظامیه بغداد، همه روزه به شرب خمر و لواط و زنا مشغولند. او دستور داد آنها را بیرون کردند و چهارپایان را در مدرسه جای دادند، ولی چندي نگذشت که با خواهش دانشمندان و روحانیان و در پی خوابی که دید فرمان به گشودن آن داد و بار دیگر مدرسه کار خود را از سر گرفت و رو به دانش پروری افزون گذاشت. آدام متز نیز با اشاره به تاریخ ابن اثير در رابطه برخورد حنابله با شراب مینویسد: در سال 323 هجری قمري حنابله كه مسلمان افراطي بودند در بغداد قيام كردند و وارد خانه خاص و عام شدند و اگر باده مييافتند ميريختند. در سال 475 هجري قمري در بغداد به قدري فسق و فجور زياد شد كه حاجبِ خليفه وقت، گروهي را برانگيخت تا در ميكدهها را بستند، شرابها را بر خاك ريختند و زنان روسپي را بازداشت كردند.
در زمان المعزلدينالله در قاهره هرگز نوشيدن شراب متداول نبوده است. در زمان اين حاكم، هيچ زني از خانه بيرون نميآمد و كسي مويز (كشمش) درست نميكرد كه مبادا آن را تبديل به شراب كنند و كسي جرأت آن را نداشت كه شراب بنوشد. حتي آب جو هم نمينوشيدند و ميگفتند مست كننده است.
با انتشار مخدرات ديگر باده خواري كاهش يافت.
اولين اشارات به حشيش در آثار فقهاي قرن سوم هجري است كه شافعيه آن را تحريم و حنفيان جايز شمردهاند. اما در قرن چهارم به حشيش اشاره نميشود.
داستان حشاشين (= صباحيان) دلالت بر اين دارد كه حشيشين و خواص آن در نظر عامه چيز كاملاً تازهاي بوده است.
استعمال حشيش
يكي از ديگر موادي كه برخي مردم براي تفريح و يا رفع غضب استفاده ميكردند حشيش بوده است.
از سرگرميها و اسباب و وسايل تفنن و تفريح ملل شرقي استعمال يك ماده نشئهآوري به نام حشيش است که از بوتهاي به نام شاهدانه به عمل ميآيد. در قاهره و قسطنطنيه آن را با شيريني و نقل و معجون و كچوله، زنجبيل خشك، دارچين، ميخك و... ترکیب كرده و استعمال ميكنند و بعد ذرايح را داخل آن ميكنند و به واسطه اين مواد، در خاصيت و اثر آن تغيير كلي حاصل ميشود. از قرار معلوم علم به خواص حشيش در قديم شايع و منتشر بوده است و ميگويند كه نيبنته اومر از شاهدانه تركيب يافته بود و نيز معجوني را كه ديودور سيسيلي از آن اسم برده و دیگر اینکه زنان شهر ديوس كپليس از بلاد مصر براي تفريح و رفع غضب و خشم شوهران خود معجوني را كه ترتيب ميدادند جزءِ اعظم آن همين حشيش بوده و در زمان جنگ صليبي استعمال آن در شام رايج بوده است.
اثر حشيش به مزاج و طبيعت شخص استعمال كننده بستگی دارد و در بيان خاصيت آن همين قدر كافي است كه دماع انسان را تحريك نموده، خيالاتاش را اوج ميدهد و داخل عالم موهومي ميشود كه صورت آن عالم در نظرش واقعي ولي با مبالغه زياد جلوه ميكند.
فرض كنيد يك نفر امير در اندرون خويش ميان دستهاي از زنان مغنيّه نشسته، حشيش استعمال ميكند، طولي نميكشد كه او خود را در يك بهشت موهوم ميان پريرويان مشاهده كرده و لذت و نشاطي را كه مخصوص آن عالم است احساس ميكند.
ترياك
از مواد نشئه آور ديگر ترياك بود. ناصرخسرو اشاره ميكند كه در يكي از شهرهاي مصر (در سال 441 ه. ق) شهر اسيورا قرار داشته كه در اين شهر ترياك توليد ميكردند. ترياك را از خشخاش به دست ميآوردند كه تخمهاي سياهي مانند زيره داشته. اين گياه وقتي بزرگ ميشد پيلهاي ميساخت که آن را ميشكستند و شيره آن را بيرون آورده، جمع ميكردند و نگه ميداشتند كه همان ترياك بود.
منابع عربی
أبشیهی، شهابالدین محمد بن احمد؛ المستطرف فی کل فن مستظرف؛ لبنان: بیروت، دارمکتبة الحیاة، 1989م.
ابن ابی ربیع، سلوک المالک فی تدبیر الممالک؛ بی جا، بی نا، بی نا.
ابن ابی فرّاس المالکی الأشری، ابی الحسین ورام؛ تنبیه الخواطر و نزهة النواظر المعروف بمجموعة ورّام؛ عنی بنشره الشیخ محمد الأخوندی؛ طهران: دارالکتب الاسلامیة، 1376ه.
ابن اثیر، ابوالحسن عزالدین؛ الکامل فی التاریخ؛ بیروت: دارصادر، 1385ه / 1965م.
ابن اثیر، عزالدین؛ الکامل فی التاریخ؛ تصحیح محمدیوسف دقافه؛ لبنان: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ه / 1995م.
ابن اخوه، ضیاءالدین محمد بن محمد بن احمد بن أبی زید القرشی؛ معالم القربة فی احکام الحسبة؛ حواشی ابراهیم شمس الدین؛ لبنان: بیروت، دارالکتب العلمیة، 1421ه / 2001م.
ابن الجوزی البغدادی، جمال الدین ابی الفرج عبدالرحمن؛ تلبیس ابلیس؛ لبنان: بیروت، دارالکتب العلمیه، 1368ه.
ابن الجوزی القرشی البغدادی، جمال الدین ابی الفرج عبدالرحمن؛ اخبار الحمقی و المغفلین؛ لبنان: بیروت، دارالکتب العلمیة، 1418ه /1997م.
ابن الجوزی القرشی البغدادی، جمال الدین ابی الفرج عبدالرحمن؛ صفة الصفوة؛ تحقیق محمود فاخوری؛ لبنان: بیروت، دارالمعرفة، 1405ه / 1985م.
ابن الجوزی، ابوالفرج عبدالرحمن؛ المنتظم فی تاریخ الملوک و الأمم؛ هند: حیدرآباد، دائرةالمعارف عثمانی، 1358ه.
ابن السکیت، ابویوسف یعقوب بن اسحاق؛ کنز الحفاظ فی کتاب تهذیب الألفاظ؛ تحقیق لویس شیخو الیسوعی؛ قاهره: دارالکتاب الإسلامی، بیتا.
ابن بابویهالقمی، ابی جعفر الصدوق محمد بن علی بن الحسین؛ من لایحضرهالفقیه؛ تهران: نشر صدوق، 1367 خ.
ابن جعفر، قدامة؛ کتاب الخراج؛ لیدن، 1889م.
ابن حنبل، احمد؛ المسند؛ قاهره: موسسه قرطبه، بیتا.
ابن حوقل، صورةالأرض؛ بیروت: مکتبةالحیاة، 1979م.
ابن درید، ابوبکر محمد بن الحسن الأزدی ؛ جمهرةاللغة؛ بیروت: دارصادر، بیتا.
ابن سیده، ابی الحسن علی بن اسماعیل النحوی اللغوی الاندلسی؛ بیروت: دارالکتب العلمیة، بی تا.
ابن طیفور، ابی الفضل احمد بن طاهر الکاتب؛ بغداد فی تاریخ الخلافة العباسیة؛ بغداد: مکتبةالمثنی و بیروت: مکتبة المعارف ، 1388ه / 1968م.
ابن عبدالبر النحوی القرطبی، أبی عمر یوسف بن عبدالله بن محمد؛ بهجةالمجالس و أنس المجالس؛ تحقیق محمد مرسی الخولی؛ قاهره: دارالکاتب العربی، 1962م.
ابن عبدربه الأندلسی، بن عمر احمد بن محمد؛ العقدالفرید؛ شرح و ضبط احمد أمین و ابراهیم الابیاری و عبدالسلام هارون؛ مقدمه از دکتر عمر عبدالسلام تدمری؛ بیروت: دار الکتاب العربی ، بی تا.
ابن قتیبه الدینوری، ابی محمد عبدالله بن مسلم؛ عیون الاخبار؛ مصر: قاهره،دارالکتب المصریة، 1348ه/ 1930م. ایران: قم، ناشر منشورات الشریف الرضی، 1415ه /1373خ.
ابن ماجه، محمد بن یزید القزوینی؛ سنن ابن ماجه؛ تحقیق محمدفؤاد عبدالباقی؛ بیروت: المکتبة العلمی، بیتا.
ابن مجوسی، علاءالدین علی بن عباس؛ کامل الصناعة الطیبة؛ مصر: قاهره، 1294ه.
ابن منظور، أبیالفضل جمال الدین محمد بن مکرم؛ ملحق کتاب الاغانی اخبار أبی نواس؛ لبنان: بیروت، دارالکتب العلمیة، 1412ه /1992م.
ابن منظور، لسان العرب؛ تصحیح امین محمد عبدالوهاب و محمدصادق عبیدی؛ بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1416ه / 1996م.
ابوالفداء، عماد الدین اسماعیل؛ مختصر فی اخبار البشر؛ مصر: چاپخانه حسینی، بی تا.
ابوالفرج اصفهانی، علی بن حسین؛ الاغانی؛ تحقیق ساسی؛ بیروت: موسسه عزالدین ، بیتا.
ابونصر؛ الهوی و الشباب فی عهد الرشید؛ بی جا، بی نا، بی نا.
ابویوسف؛ کتاب الخراج؛ چاپ بولاق، بی جا، بی تا.
ازدی، محمد بن احمد ابن المطهر؛ حکایة ابی القاسم؛ هیدلبرگ، 1902م.
-الحر العاملی، محمد بن الحسن؛ وسائل الشیعه؛ تحقیق عبدالرحیم الربانی الشیرازی؛ لبنان: بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.--- تصحیح و تحقیق شیخ محمد الشیرازی و شیخ ابی الحسن الشعرانی؛ قم: اداره آموزش و پرورش شهرستان قم، 1346خ.
بالبشاری، ابو عبدالله محمد مقدسی معروف به بالبشاری؛ احسن التقاسیم فی معرفة الأقالیم؛ لیدن: مطبعة بریل، 1906م.
بدیع الزمان همدانی،احمد بن حسین؛ مقامات؛ شارح محمد عبده؛ لبنان: بیروت، المطبعة الکاثولیکیة، 1965م.
البستانی، المعلم بطرس؛ محیط المحیط؛ لبنان: بیروت، مکتبة لبنان ناشرون، 1944م - 1979م .
ابن بابویهالقمی، ابی جعفر الصدوق محمد بن علی بن الحسین؛ من لایحضرهالفقیه؛ تحقیق الشیخ محمدجوادالفقیه؛ فهرسة و تصحیح دکتر یوسف البقاعی؛ لبنان: بیروت، دارالاضواء، 1413ه /1992م.
التنوخی، ابی علی المحسن بن علی؛نشوار المحاضرة و اخبار المذاکرة؛ تحقیق عَبودّ الشالجی المحامی؛ بیروت: دارصادر، 1391ه / 1971م .
ثعالبی، ابو منصور عبدالملک بن محمد؛ یتیمةالدهر فی محاسن اهل العصر؛ تحقیق محمد محیالدین عبدالحمید؛ بیروت: دارالفکر، 1392ه / 1973م .
الثعالبی، ابومنصور عبدالملک بن محمد بن اسماعیل؛ خاص الخاص؛ مقدمه حسن الأمین؛ لبنان: بیروت، دارمکتبة الحیاة، 1966م.
الثعالبی، ابومنصور؛ فقه اللغة و سرالعربیة؛ تحقیق فائز محمد و إمیل یعقوب؛ بیروت:دارالکتاب العربی، 1413ه/1993م.
الثعالبی، ابی منصور عبدالملک بن محمد بن اسماعیل؛ ثمار القلوب فی المضاف و المنسوب؛ تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم؛ مصر: قاهره، دار نهضة مصر، 1384ه / 1965م.
الثعالبی، ابی منصور عبدالملک بن محمد بن اسماعیل؛ لطائف المعارف؛ تحقیق ابراهیم الأبیاری و حسن کامل الصیرفی؛ مصر: دار احیاء الکتب العربیه، 1379ه.
ثعلب، ابی العباس احمد بن یحیی؛ مجالس ثعلب؛ شرح و تحقیق عبدالسلام و محمد هارون؛ مصر: دارالمعارف، 1949-1950م.
الجاحظ البصری، أبی عثمان عمرو بن بحر؛ التبصر بالتجارة؛ تصحیح و تعلیق سید حسن حسنی عبدالوهاب تونسی؛ مصر: مکتبة الخانجی، 1354ه / 1935م.
الجاحظ، ابوعثمان بن بحر؛ البخلاء؛ بیروت: دارالفکر، بیتا.
الجاحظ، ابوعثمان بن بحر؛ البخلاء؛ حاشیه طه الحاجری؛ قاهره: دارالکاتب المصری، 1948م.
الجاحظ، ابوعثمان بن بحر؛ البیان والتبیین؛ تحقیق حسن السندوبی؛ مصر: قاهره، المکتبة التجاریةالکبری، 1366ه/1947م.
الجاحظ، ابوعثمان عمرو بن بحر؛ البخلاء، بیروت: دارالفکر، بیتا.
الجاحظ، ابوعثمان عمرو بن بحر؛ البخلاء؛ تحقیق عباس عبدالستار؛ بیروت: دارالمکتبة الهلال، 1985م.
الجاحظ، ابی عثمان عمرو بن بحر؛ الحیوان؛ تحقیق عبدالسلام هارون؛ لبنان: بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1388ه / 1969م.
الجاحظ، ابی عثمان عمرو بن بحر؛ رسائل؛ شرح و حاشیه از عبدالله مَهّنا؛ لبنان: بیروت، دارالحداثه، 1988م.
جرجی زیدان، تاریخ التمدن الإسلامی؛ بیروت: مکتبة الحیاة، بیتا.
جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الإسلام؛ بیروت: دارالعلم للملایین، 1980م.
الحاج حسن، حسین؛ حضارةالعرب فی العصرالعباسی؛ لبنان: بیروت، الموسسه الجامعیة للدراسات، 1414ه / 1994م.
حسن بن عبدالله، آثار الاول فی ترتیب الدوّل؛ بولاق، 1295ه.
الحسینی المیبدی، السید علی؛ شرح الارجوزة البطیخة؛ کرمانشاه: نشر مکتبة المیبدی، 1425ه.
الخانجی، السید محمد امین الخانجی؛ منجم العمران المستدرک علی معجم البلدان؛ مصر: قاهره، مطبعة السعادة، 1325ه / 1907م.
الخراسان، محمدمهدی السید حسن، طب النبی(ص)؛ النجفالاشرف: بی نا، 1358ه.
خطیب بغدادی، احمد بن علی؛ تطفیل؛ بیروت: دار ابن حزم،1300ه.
الخطیب بغدادی، حافظ ابی بکر احمد بن علی؛ تاریخ بغداد؛ قاهره: مکتبة الخانجی ؛ بغداد: مکتبة العربیه، 1349ه.
دایرةالمعارف الاسلامیه؛ تهران: انتشارات جهان، بوذرجمهری، بی تا.
رازی، محمد بن زکریا؛ الحاوی الکبیر فی الطب؛ تهران: جهان کتاب، 1377خ.
الزبیدی، محمد بن محمد مرتضی الحسینی؛ تاج العروس من جواهر القاموس؛ کویت: مطبعة حکومة الکویت، 1975م.
زیّات، حبیب؛ الدیارات النصرانیة فی الاسلام؛ لبنان: بیروت، دارالمشرق، 1999م.
شابشتی، ابی الحسن علی بن محمد؛ الدیارات؛ تحقیق کورکیس عوّاد؛ بغداد: مطبعة المعارف، 1386ه / 1966م.
شربینی، هز القحوف فی شرح قصیده ابی شادوف؛ اسکندریه: بی نا، 1289ه.
الشیرازی، السید صادق؛ الخمر کلیرا المجتمع؛ النجف الاشرف: مطبعة الاداب، بیتا.
الصابی، ابی الحسن الهلال بن المحسن؛ رسوم دارالخلافة؛ تحقیق میخائیل عوّاد؛ بغداد: مطبعة العانی، 1383ه / 1964م.
الصابی،ابی الحسن الهلال بن المحسن؛ الوزراء أو تُحفَةُ الامراء فی تاریخ الوزراء؛ تحقیق عبدالستار احمد فراج؛ قاهره: دار احیاءِ الکتبُ العربیه، 1958م.
طبرانی، سلیمان بن احمد؛ المعجم الاوسط؛ مصحح محمود طحان؛ الریاض: مکتبة المعارف، 1405ه.
الطبری، ابوجعفر محمد بن جریر؛ تاریخ الرسل و الملوک (طبری)؛ تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم؛ قاهره: دارالمعارف، 1968-1971م.
طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ طبری؛ بیروت: دارالقاموس الحدیث، بیتا.
طرطوسی، ابوبکر محمد بن ولید؛ سراج الملوک؛ تحقیق جعفر البیاتی؛قبرس: ریاض الرئیس، 1369خ / 1990م.
الطریحی، شیخ فخرالدین؛ مجمع البحرین؛ تحقیق احمد الحسینی؛ تهران: انتشارات مرتضوی،1375خ.
قدامة بن جعفر، کتاب الخراج و صنعة الکتابة؛ لیدن: مطبعة بریل، 1989م.
القشیری، مسلم بن الحجاج؛ صحیح مسلم؛ تحقیق محمد فؤاد عبدالباقی؛ بیروت: دارالفکر، 1403ه.
الکاتب البغدادی، محمد بن الحسن بن محمد؛ الطبیخ؛ اعاد نشره فخری البارودی؛ بی جا: دارالکتاب الجدید، بیتا.
کاتب الواقدی، محمد بن سعد؛ الطبقات الکبیر؛ تصحیح دکتر اوجین متوخ و دکتر ادوارد سخو؛ لیدن: مطبعة بریل، 1323ه.
کازرونی، مقامة فی قواعد بغداد فی الدولة العباسیه؛ بغداد: کورکیس عوّاد و میخائیل عوّاد، 1962م.
کشاجم، ابی الفتح محمود بن الحسین الکاتب؛ ادب الندیم؛ مصر: بینا، 1298ه.
الکمیت، بن زید؛ حلبة الکمیت فی الادب و النوادر المتعلقه بالخمریات؛ گردآورنده محمد بن حسن نواحی؛ مصر: قاهره، 1276ه.ق.
متز، آدام؛ الحضارةالاسلامیة فی القرن الرابع الهجری؛ ترجمه به عربی محمد عبدالهادی ابو ریده؛ قاهره: جامعةالقاهرة، 1377ه / 1957م.
مجلسی، محمدباقر؛ بحارالانوار الجامعة لدرر اخبارالائمة الاطهار؛ لبنان: بیروت، موسسه الوفاء، 1403ه/ 1983م.
محمد بن طلحه، ابوالقاسم؛ العقدالفرید، مصر:بینا، بی تا.
مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ تحقیق محمد محیالدین عبدالحمید؛ مصر: مطبعة السعادة، 1385ه / 1965م.
مسعودی، ابوالحسن علی بن حسین؛ مروج الذهب و معادن الجوهر؛ تحقیق محمد محی الدین عبدالحمید؛ مصر: مطبعةالسعادة، 1385ه / 1965م.
مسکویه الرازی، ابو علی احمد بن محمد؛ تجاربالامم؛ تصحیح آمدروز؛ قاهره: مطبعة شرکة التمدن الصناعیه، 1332-1333ه / 1914-1915م .
الواقدی، محمد بن عمر؛ المغازی؛ تحقیق مارسدن جونس؛ بیروت: عالم الکتب، 1404ه / 1984م.
الوشاء، ابی الطیب محمد بن اسحاق بن یحیی؛ بیروت: دار بیروت، 1405ه / 1984م.
الهمدانی، الحسن بن احمد بن یعقوب؛ وصف جزیرة العرب؛ تحقیق محمد بن علی الأکواع الحوالی؛ ریاض: دارالیمامة، 1974م.
یاقوت الحموی، شهاب الدین ابی عبدالله یاقوت بن عبدالله الحموی الرومی البغدادی؛ معجم البلدان؛ لبنان: بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1399ه / 1979م.
منابع فارسی
ابن العبری، گریگورس؛ تاریخ مختصر الدول؛ ترجمه محمدعلی تاج پور و حشمت الله ریاضی؛ تهران: انتشارات اطلاعات، 1364خ.
ابن بابویه القمی، ابی جعفر الصدوق محمد بن علی بن الحسین؛ ترجمه خصال صدوق؛ ترجمه مدرّس گیلانی؛ تهران: انتشارات جاویدان، بی تا.
ابن بابویه القمی، ابی جعفر الصدوق محمد بن علی بن الحسین؛ من لایحضرهالفقیه؛ ترجمه محمدباقر بهبودی؛ تهران: انتشارات کویر، 1370خ .
ابن بابویه، شیخ الصدوق؛ علل الشرایع؛ ترجمه محمد جواد ذهنی تهرانی؛ قم: انتشارات مؤمنین، 1380خ.
ابن بابویه، شیخ صدوق؛ عیون الاخبار الرضا(ع)؛ ترجمه علی اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید؛ تهران: نشر صدوق، 1373خ.
ابن بطلان بغدادی، ترجمه تقویم الصحّه؛ تصحیح غلامحسین یوسفی؛ مشهد: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1350خ.
ابن جعفر، قدامة؛ کتاب الخراج و صنعة الکتابة؛ مقدمه حسین خدیوجم؛ تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1353خ.
ابن حوقل، سفرنامه ابن حوقل صورةالارض؛ ترجمه جعفر شعار؛ تهران: انتشارات امیرکبیر، 1366خ.
ابن خرذادبه، المسالک و الممالک؛ ترجمه دکتر حسین قرهچانلو ازروی متن دخویه؛ تهران: نشر نو، 1370خ.
ابن شعبة الحرانی، ابی محمد الحسن بن علی بن الحسین؛ تحف العقول عن آل الرسول(ص)؛ تصحیح علی اکبر غفاری؛ تهران: انتشارات اسلامیه، 1400ه.
ابن طقطقی، محمد بن علی بن طباطبا؛ تاریخ فخری؛ ترجمه محمد وحید گلپایگانی؛ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1384خ.
ابن محمود گردیزی، ابوسعید عبدالحی بن الضحّاک؛ زین الأخبار؛ تصحیح و تحشیه عبدالحّی حبیبی؛ تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1347خ.
ابن ندیم، محمد بن اسحاق؛ الفهرست؛ ترجمه محمدرضا تجدد؛ تهران: انتشارات اساطیر، 1381خ.
ابن هندو، ابوالفرج علی بن الحسین؛ مفتاح الطلب و منهاج الطلاب؛ به اهتمام مهدی محقق و محمدتقی دانش پژوه؛ تهران: دانشگاه تهران، 1368خ.
الأربلی، علی بن عیسی؛ کشف الغمه فی معرفة الائمه؛ ترجمه فارسی با نام ترجمةالمناقب؛ مؤلف زورائی، علی بن حسین؛ مقدمه حاج میرزا ابوالحسن شعرانی؛ تصحیح سید ابراهیم میانجی؛ تبریز: انتشارات حاج محمدباقر کتابچی حقیقت، چاپ اسلامیه، 1381ه.
اصفهانی، ابوالفرج علی بن الحسین؛ کتاب الاغانی قسمت دوم از کتاب اول؛ ترجمه محمدحسین مشایخ فریدنی؛ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1364خ.
امام جعفرصادق(ع)، مصباحالشریعه؛ ترجمه زینالعابدین کاظمی خلخالی؛ تهران: انتشارات حجر، 1361خ.
امام خمینی، سید روح الله؛ تهران: موسسه فرهنگی قدر ولایت، 1377خ.
امام خمینی، سید روحالله؛ رساله نوین؛ توضیحات عبدالکریم بیآزار شیرازی؛ تهران: ناشر مؤسسه انجام کتاب، 1363خ.
امیرعلی، تاریخ عرب و اسلام؛ ترجمه فخر داعی گیلانی؛ بیجا، بینا، بیتا.
اولمان، مانفرد؛ طب اسلامی؛ ترجمه فریدون بدرهای؛ تهران: انتشارات توس، 1383خ.
براون، ادوارد؛ تاریخ طب اسلامی؛ ترجمه رجب نیا؛ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1383خ.
بروکلمان، کارل؛ تاریخ ملل و دول اسلامی؛ ترجمه هادی جزایری؛ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1383خ.
بشارتی، علی محمد؛ از ظهور اسلام تا سقوط بغداد؛ تهران: سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، 1379خ.
بیانی(اسلامی ندوشن)، شیرین؛ تیسفون و بغداد در گذر زمان؛ تهران: انتشارات جامی، 1377خ.
بیرونی خوارزمی، ابوریحان؛ الآثار الباقیه؛ مترجم علیقلی بن فتحعلی و علی محمد اصفهانی و اکبر دانا سرشت؛ تهران: انجمن آثار ملی، 1352خ.
پاک نژاد، سید رضا؛ اولین دانشگاه و آخرین پیامبر؛ تهران: کتابفروشی اسلامی، بی تا.
تاج لنگرودی «واعظ»، محمدمهدی؛ پندهای خدا؛ بیجا: ناشر مؤلف، 1371خ.
الترکمانی، یوسف بن عمر؛ المعتمد فی الادویة المفرده؛ مصر: قاهره، 1951م.
تسوجی، عبداللطیف؛ هزار و یک شب؛ تهران: انتشارات هرمس، 1383خ.
ثانی، ترجمه و تبیین شرحاللمعه؛ ترجمه علی شیروانی؛ قم: موسسه انتشارات دارالعلم، بی تا.
الجاحظ، ابو عثمان عمربن بحر؛ التاج؛ ترجمه محمدعلی خلیلی؛ تهران: انتشارات ابن سینا، 1343خ.
جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلام؛ ترجمه علی جواهر کلام؛ تهران: انتشارات امیرکبیر، 1382خ.
حِتّی، فیلیپ خلیل؛ تاریخ عرب؛ ترجمه ابوالقاسم پاینده؛ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1380خ.
الحسینی الجرجانی، زینالدین ابوابراهیم اسمعیلبن الحسن بن محمد بن احمد؛ ذخیره خوارزمشاهی؛ تصحیح و تفسیر جلال مصطفوی؛ تهران: انتشارات انجمن آثار ملی، 1352خ.
حسینی طبیب، محمد مؤمن؛ تحفه حکیم مؤمن؛ مقدمه محمود نجم آبادی؛ تهران: کتابفروشی مصطفوی، 1338خ.
حکیم الهی، نصرت الله؛ تاریخ ایران از تأسیس سلسله طاهریان تا حمله مغول؛ تهران: اقبال، 1327خ.
حکیم، سید محمد تقی؛ خوردنیها و آشامیدنیها از نظر پیشوایان علم و دین؛ تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1368خ.
حورانی، آلبرت حبیب؛ تاریخ مردمان عرب؛ ترجمه فرید جواهر کلام؛ تهران: امیرکبیر، 1384.
خلیلی، محمد؛ طبالصادق؛ ترجمه نصیرالدین امیر صادقی تهرانی؛ تهران: انتشارات عطائی، 1370ه.
خوارزمی، ابوعبدالله محمد بن احمد بن یوسف؛ ترجمه حسن خدیوجم؛ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1362خ.
دفاع، علی عبدالله؛ پزشکان برجسته در عصر تمدن اسلامی؛ ترجمه علی احمدی بهنام؛ تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1382خ.
راغب اصفهانی، ابوالقاسم حسین بن محمد؛ نوادر ترجمه کتاب محاضرات الادباء و محاورات الشعراء و البُلغاء؛ ترجمه محمدصالح بن محمدباقر قزوینی و اهتمام احمد مجاهد؛ تهران: سروش، 1371خ.
رشیدوو، پَی – نَن؛ سقوط بغداد و حکمروایی مغولان در عراق؛ ترجمه اسدالله آزاد؛ مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، 1368خ.
زریاب خویی، عباس؛ بزم آورد؛ تهران: انتشارات علمی، 1368خ.
زرین کوب، عبدالحسین؛ تاریخ ایران بعد از اسلام؛ تهران: امیرکبیر، 1368خ.
زرین کوب، عبدالحسین؛ دو قرن سکوت؛ تهران: انتشارات سخن، 1378خ.
سیرافی، سلیمانِ تاجر؛ سلسلةالتواریخ؛ گردآوری ابوزید حسن سیرافی؛ ترجمه حسین قرچانلو؛ تهران: اساطیر، 1381خ.
شبانکارهای، محمد بن علی بن محمد؛ مجمع الانساب؛ تصحیح میرهاشم محدث؛ تهران: انتشارات امیرکبیر، 1363خ.
الشیخلی، صباح ابراهیم سعید؛ اصناف در عصر عباسی؛ ترجمه هادی عالم زاده؛ تهران: مرکز نشر دانشگاهی، 1362خ.
صادقی اردستانی، احمد؛ پانصد حدیث اعتقادی و اخلاقی؛ قم: دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، 1376خ.
ضیف، شوقی؛ العصر الجاهلی؛ ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو؛ تهران: انتشارات امیرکبیر، 1364خ.
طباطبایی، علامه سید محمدحسین؛ سنن النبی(ص)؛ ترجمه محمدهادی فقهی؛ تهران: اسلامیه، 1362خ.
الطبرسی، رضی الدین ابی نصر الحسن بن الفضل؛ترجمه مکارم الاخلاق؛ ترجمه سید ابراهیم میرباقری؛ تهران: انتشارات فراهانی، 1396 ه / 1355 خ.
طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ طبری؛ ترجمه ابوالقاسم پاینده؛ تهران: انتشارات اساطیر، 1363خ.
عقیلی خراسانی، مخزن الأدویه؛ تهران: سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی، 1355خ.
علی، صالح احمد؛ عرب کهن در آستانه بعثت؛ تهران: امیرکبیر، 1384خ.
عیسی بک، احمد؛ تاریخ بیمارستانها در اسلام؛ ترجمه نورالله کسایی؛ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1384خ.
فصلنامه علمی تخصصی تاریخ اسلام؛ قم: موسسه آموزش عالی باقرالعلوم، سال یکم، شماره چهارم، زمستان 1379.
فقیهی، علی اصغر؛ آل بویه و اوضاع زمان ایشان با نموداری از زندگی مردم آن عصر؛ گیلان: انتشارات صبا،1357خ.
قبادیانی مروزی، ناصر بن خسرو؛ به کوشش گیتی شکری و معصومه طوفانپور؛ تهران: طهوری، 1379خ.
قفطی، جمال الدین ابوالحسن؛ تاریخ الحکماء؛ با کوشش بهین دارائی؛ تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1347خ.
قمی، حاج شیخ عباس؛ ترجمه سفینةالبحار؛ ترجمه حاج شیخ محمدباقر ساعدی و حاج شیخ محمدرضا اعدادی؛ مشهد: کتابفروشی جعفری، 1400ه.
قمی، شیخ عباس؛ تتمةالمنتهی؛ تصحیح علی محدث زاده؛ تهران: انتشارات پیام آزادی، 1379خ.
کوربن، هانری و دیگران؛ تاریخ ایران از اسلام تا سلاجقه؛ گردآورنده ر.ن فرای؛ ترجمه حسن انوشه؛ تهران: امیرکبیر،1373خ.
گوستاولوبون فرانسوی، تمدن اسلام و عرب؛ ترجمه سید محمدتقی فخر داعی گیلانی؛ تهران: دنیای کتاب، 1377خ ؛ تهران: انتشارات افراسیاب، 1380خ.
متز، آدام؛ تمدن اسلامی در قرن چهارم هجری؛ ترجمه علیرضا ذکاوتی قراگزلو؛ تهران؛ انتشارات امیرکبیر، 1362خ.
محمدی اشتهاردی، محمد؛ اسلام و مسأله نوشابههای الکلی؛ تهران: موسسه مطبوعاتی افتخاریان، 1396ه.
محمدی ری شهری، محمد؛ دانشنامه احادیث پزشکی؛ ترجمه حسین صابری؛ قم: سازمان چاپ و نشر دارالحدیث، 1385خ.
مسکویه الرازی، ابو علی احمد بن محمد؛ تجاربالامم؛ تحقیق و مقدمه دکتر ابوالقاسم امامی؛ تهران:دار سروش، ا366 خ/1987م.
مسکویه الرازی، ابو علی؛ تجاربالامم؛ ترجمه علینقی منزوی؛ تهران: انتشارات توس، 1376خ.
معتضد، خسرو؛ هارونالرشید و شب سرخ بغداد؛ تهران: انتشارات زرین، 1376خ .
مکارم شیرازی، ناصر؛ تفسیر نمونه؛ تهران: دارالکتب الاسلامیة، 1361خ.
مکّی، محمد کاظم؛ تمدن اسلامی در عصر عباسیان؛ ترجمه محمد سپهری؛ تهران: سمت، 1383خ.
مناظر احسن، محمد؛ زندگی اجتماعی در حکومت عباسیان؛ ترجمه مسعود رجب نیا؛ تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1380خ.
موسوی بجنوردی، محمد کاظم؛ دانشنامه ایران؛ تهران: مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، 1384خ.
نجم آبادی، محمود؛ تاریخ طب در ایران پس از اسلام(از ظهور تا دوران مغول)؛ تهران: انتشارات دانشگاه تهران، 1375خ.
وزیری، علینقی؛ تاریخ عمومی هنرهای مصور؛ تهران: انتشارات هیرمند، 1373خ.
همدانی، رفیع الدین اسحاق بن محمد؛ سیرت رسول الله(ص) «سیره ابن هشام»؛ تصحیح و مقدمه اصغر مهدوی؛ تهران: انتشارات خوارزمی، 1377خ.
یعقوبی، احمد بن ابی الیعقوب؛ البلدان؛ ترجمه محمدابراهیم آیتی؛ تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343خ.
مقاله
احمد تیمور؛ مجلة المجمع العلمی العربی؛ 1930م.
برتولد اشیولر؛ مقاله تجارت سرزمین های شرقی در سدههای نخستین اسلامی؛ ترجمه دکتر یعقوب آژند.
دوری، عبدالعزیز و دوؤما، اوسوردل، دومینیک و کاهن، کلود؛ بغداد(چند مقاله در تاریخ و جغرافیایی تاریخی)؛ ترجمه اسماعیل دولتشاهی و ایرج پروشانی؛ تهران: بنیاد دایرةالمعارف اسلامی، 1375خ.