مقاله امی بودن پیامبر

مقاله امی بودن پیامبر (docx) 16 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 16 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

مقدمه اميين جمع امي، به معناي درس ناخوانده، مكتب نديده و بي‌سواد ذكر شده است. در آيات قرآن مجيد اين كلمه چهاربار به صورت جمع اميين و دو بار به صورت (=امي) و صفت براي پيامبر مقدس اسلام استعلام شده است. لذا در ابتدا لازم است قدري درباره واژه امي و مفهوم آن دقت و تأمل به عمل آيد. درباره واژه امي هم از نظر ريشه‌يابي و هم از نظر معني و مفهوم آن اختلاف نظر وجود دارد: 1- عده گفته‌اند: امي منسوب به ام(مادر) است. 2- عده ديگر عقيده دارند كه امي منسوب به ام‌القري (مكه) است 3- دسته سوم اظهار داشته‌آند كه امي منسوب به امت است. اما خود واژه‌ ام گفته شده است از ريشه امم به معناي والده و اصل آن امه بوده است كه جمع آن براي انسان امهات و براي بهايم امات استعمال مي‌شود، در آيات شريفه قرآن مجيد هم بيش از سي مورد كلمه: ام، امهات، ام‌القري و ام‌الكتاب به كار رفته است كه: بيست و پنج مورد آن درباره مادر صلبي و حقيقي استعمال شده است. پنج بار به صورت مركب: ام القري و ام الكتاب به كار رفته است. يك بار به معناي جايگاه «و ام هاويه» به كار رفته است. يك بار در مورد زنان پيامبر (ص) آمده است كه به عنوان مادران مؤمنين معرفي شده‌اند. و يك بار هم به معناي مركز استعمال شده است آن جاي كه سخن از هلاكت دسته جمعي مطرح مي‌شود قرآن مي‌گويد: «و ما كان ربك مهلك القري حتي بيعث في امها رسولاً يتلوا عليهم آياتنا» يعني: «پروردگار تو هرگز شهرها و آبادي‌ها را هلاك نمي‌كرد، تا اين كه در كانون آنها پيامبري مبعوث كند كه آيات ما را بر آنان بخواند» در مقردات راغب اصفهاني ذيل واژه الام اين گونه مي‌خوانيم كه: «الام بازاء الاب و هي الوالده القربيه اللتي ولدته و البعيده اللتي ولدت من ولدته و لهذا قيل لحواء هي امنا و ان كان بيننا و بينها وسائط و يقال لكل ما كان اصلاً لوجود شي‌ء او تربيته او اصلاحه او مبدثه» يعني: «مادر در برابر پدر است و به كسي كه انسان را مستقيماً و بدون واسطه به دنيا مي‌آورد و يا به مادر بزرگ كه مادر انسان را به دنيا مي‌آورد گفته مي‌شود لذا حواء را مادر همه انسان‌ها مي‌گويند با اين كه بين او و بقيه انسان‌ها فاصله‌هاي زيادي قرار دارد در واقع به هر چيزي كه منشاء پيدايش و وجود و يا تربيت وا اصلاح چيزي ديگري شود، مادر اطلاق مي‌گردد.» با توجه به معناي كه اهل لغت براي كلمه ام ذكر كرده‌اند مي‌شود گفت كه : امي به كسي و يا چيزي گفته مي‌شود كه منسوب به اصل خود شود و اين اصل يك وقت مادر واقعي و صليبي انسان است. زماني اصل خلقت و سرشت انسان موردنظر قرار مي‌گيرد و گاهي هم جاي و مكان و مركز كه انسان در آن جا به دنيا آمده است در نظر گرفته مي‌شود لذا خليل گويد: «كل شي‌ء ضم اليه ساير مابليه بسمي اما» و اگر در سوره مباركه الزخرف مي‌خوانيم«وانه في ام الكتاب» «اي اللوح المحفوظ» براي اين است كه العلوم كلها منسوبه اليه و متولده منه و اگر به فاتحه الكتاب، ام الكتاب گفته مي‌شود براي اين است كه الكونها مبدأ الكتاب و اگر به مكه ام القوي اطلاق مي‌شود. لتذرام القري و من حولها براي روايت است كه ان الدنيا دحيث من تحتها يا براي اين است كه مكه مركزي است براي اطراف و اكناف آن، پس امي يعني كسي به اصل و ريشه خود نسب داده شود. مفهوم واژه امي مرحوم راغب اصفهاني در كتاب وزين مفردات خود براي واژه امي اين گونه تعريف مي‌آورد كه:«هو الذي لايكتب و الا بقوأمن كتاب» و عليه حمل» هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم مرحوم دهخدا در لغتنامه خود به نقل از غياث الغات مي‌گويد: «امي‌: كسي كه پدرش در ايام طفلي او بميرد و از تربيت پدر مرحود باشد و در كنف مادر و يا دايه پرورش يابد و از جهت علم نوشتن و خواندن او را حاصل نشود و مجازاً به معني هر آن كسي كه نوشتن و خواندن نداند اگر چه بيش پدر جوان شده باشد» و نيز از ناظم الطبا نقل مي‌كنند كه : «امي كسي است كه بر اصل خلقت خود بود و كتاب و حساب نياموخته باشد» پس امي يعني كسي كه خواندن و نوشتن را نياموخته باشد، آنگاه اگر منسوب به ام=مادر شود مهرباني مادر باعث شده است كه ان نزد معلم نرود و خواندن و نوشتن را فرا نگيرد و اگر منسوب به امت شود براي اين است كه بر اصل خلقت و سرشت اوليه خود باقي است و اگر منسوب به ام القوي باشد به لحاظ اين است كه اكثريت مردم درس نخوانده و استاد نديده است . پيامبر امي بعد از توضيحات كه درباره واژه امي و معني آن داده شد، بحث جنجالي كه همواره ذهن و ضمير محققان اسلامي و نويسندگان متون تاريخي را به خود معطوف داشته است مطرح مي‌گردد كه :آيا پيامبر اسلام كه قرآن او را به حيث يك فرد امي معرفي مي‌كند، قدرت و توانايي خواندن و نوشتن را داشته است يانه؟ در صورت كه جواب مثبت باشد آيا دليل متقن كه ثابت كند پيامبر اسلام كه خاتم پيامبران است، دين و شريعتش دين جاويد و جهاني است و نزول وحي بعد از نام خداوند، طبق قول مشهور با كلمه اقرء شروع مي‌شود خودش قدرت و توانايي خواندن و نوشتن را داشته است يا نه؟ در جواب اين سؤال بين علما و دانشمندان اسلامي اختلاف نظر وجود دارد، ولي در اين كه: پيامبر گرامي اسلام هرگز مدرسه‌اي را نديده و نزد هيچ استادي زانو نزده است كمترين ترديدي وجود ندارد و اين مطلبي است كه حتي محققين غير مسلمان نيز به آن تصريح دارند من باب نمونه كارليل در كتاب الابطال خود مي‌گويد: «‌يك چيز را نبايد فراموش كنيم و آن اين كه: محمد هيچ استادي نياموخته است. صنعت خط تازه در ميان عرب پيدا شده بود و به عقيده‌اي من حقيقت اين است كه محمد با خط و خواندن آشنا نبود جز زندگي صحرا چيزي نياموخته بود» دانشمند معروف ويل دورانت نيز گويد: «ظاهراً هيچ كس در اين فكر نبود كه وي را نوشتن و خواندن آموزد در آن موقع نوشتن و خواندن به نظر عربان اهميتي نداشت به همين جهت در قبيله قريش بيش از هفده تن خواندن و نوشتن نمي‌دانستند معلوم نيست كه محمد شخصا چيزي نوشته باشد، معذلك معروف‌ترين و بليغ‌ترين كتاب زبان عربي به زبان وي جاري شد و دقايق امور را بهتر از مردم تعليم داده شناخت» جان ديون پورت نيز در كتاب خود مي‌نويسد: «درباره تحصيل و آموزش آن طوري كه در جهان معمول است همه معتقدند كه محمد تحصيل نكرده است و جز آنچه در ميان قبيله‌اش معمول رايج بوده چيزي را نياموخته است» از منظر عقل اصولا قبل از بعثت رسول گرامي آن طوري كه از كتب تاريخي استفاده مي‌شود در بين مردم حجاز، هنر و صنعت خواندن و نوشتن رواج نداشت، عده‌اي محدود و انگشت‌شماري بودند كه خواندن و نوشتن را مي‌دانستند و اين عده مشهور خاص و عام بوده و اسامي اين عده محدود را مورخين در كتب خود درج كرده‌اند، ولي هيچ محقق و مورخي اسم مبارك حضرت محمد را در رديف كساني كه هنر خواندن و نوشتن را وارد بوده‌اند ذكر نكرده است و اين خود قوي‌ترين دليل است بر اين كه آن حضرت قبل از بعثت نمي‌خوانده و نمي‌نوشته است چرا كه اگر او مي‌خواند و مي‌نوشت پژوهشگران كه كوچك‌ترين زواياي زندگي فردي و اجتماعي او را ثبت و ضبط كرده و سخني نگذارده‌اند قطعاً درباره خواندن و نوشتن او كتاب بلكه كتاب‌هاي را مي‌نوشتند و ذكر مي‌كردند و حال اين كه نكرده‌اند. از نظر قرآن قرآن كريم در سوره اعراف آيه 157 و 158 پيامبر اسلام را به عنوان نبي امي معرفي مي‌كند و مي‌گويد: اللذين يتبعون الرسول انبي الامي يعني « همان‌ها كه از فرستاده (خدا) پيامبر امي پيروي مي‌كنند» «فآمنوا بالله و رسوله النبي الامي اللذي يؤمن بالله و كلماته و اتبعوه لعلك تهدون» يعني ايمان بياوريد به خدا و فرستاده‌اش، آن پيامبر درس نخوانده‌اي كه به خدا و كلماتش ايمان دارد و از او پيروي كنيد تا هدايت يابيد. از اين دو آيه چيزي به دست نمي‌آيد تا مفهوم امي را روشن سازد ولي در سوره عنكبوت آيه 48 اين قضيه را تا حدي روشن كرده است كه: و ما كنت نتلوا من قبله من كتاب ولاتخطه بيمينك اذا لارتاب المبطلون يعني «تو پيش از نزول وحي كتابي نمي‌خواندي و با دست نمي‌نوشتي و اگر غير از آن بود اهل باطل در كار تو شك نموده و تو را تكذيب مي‌كردند و مي‌گفتند: در اثر خواندن و نوشتن چنين چيزي را آورده است» عده از اين آيه شريفه استفاده كرده گفته‌اند: پيامبر گرامي اسلام با تصريح خود قرآن، قدرت خواندن و نوشتن را نداشته است، ولي نكته‌اي كه بايد دقت شود اين است كه : اولاً بر فرض اينكه آيه فوق دلالت داشته باشد بر اين كه آن حضرت قدرت خواندن و نوشتن را نداشته است. مربوط به دوره‌اي قبل از بعثت است نه بعد از آن لذا سيد مرتضي در بيان آيه شريفه گفته است: «ظاهراً آلايه يقتضي نفي الكتابه و القراءه بما قبل النبوه دون ما بعدها و لان التعليل في الايه يقتضي اختصاص النفي بما قبل النبوه لانهم انما برتابون في نبوته لو كان بتحسنها قبل النبوه فاما بعدها فلاتعلق له بالربيه» يعني: « ظاهراً آيه نفي خواندن و نوشتن قبل از بعثت را مي‌رساند، ما راجع به بعد از بعثت ساكت است. چون علت كه در آيه شريفه براي نفي خواندن و نوشتن ذكر شده است. اختصاص به دوره قبل از پيامبري حضرت رسول(ص) دارد. زيرا اگر آن حضرت قبل از آن كه رداي رسالت و پيامبري بر قامت موزونش داده شود مي‌خواند و مي‌نوشت در آن صورت دشمنان او بهانه‌گيري نموده و آن حضرت را تكذيب مي‌كردند. ولي بعد از بعثت، تمسك به چنين عصاي شكسته جايگاه و ارزشي نخوهد داشت». ثانياً اگر قدري جرئت كرده و ترس و وحشت را از خود دور كنيم.خواهيم گفت كه آيه‌اي شريفه سوره عنكبوت، قدرت و توانايي خواندن و نوشتن را نفي نمي‌كند. بلكه خواندن و نوشتن را نفي مي‌كند بين نكردن و نتوانستن فوق روشن است. آيه مي‌گويد: تو قبل از آن كه مبعوث به رسالت شوي، نمي‌خواندي و با دست خود نمي‌نوشتي، اما اين كه قدرت خواندن و نوشتن را نداشتي، آيه شريفه علي الظاهر دلالت بر آن ندارد. البته اين در حد يك نظريه و احتمال است كه بايد دقت و تأمل بيشتري روي آن صورت گيرد. عده ديگر از جريان آغاز وحي استنباط كرده‌اند، كه آن حضرت قبل از آن كه روح و روانش با نور وحي نوارني‌تر شود. قدرت خواندن و نوشتن را نداشته است لذا در صحيح بخاري مي‌خوانيم كه: «فجاء‌ه الملك فقال اقراء. قال: ما انا بقاري فاخذني فخطني حتي بلغ مني الجهد. ثم ارسلني فقال: اقرأ، قلت ما نا بقاري. فاخذني فخطنيالثانيه حتي بلغ مني الجهد. ثم ارسلني فقال: اقرأ. فقلت ما انا بقاري فاخذني فخطني الثاثه ثم ارسلني فقال: اقرأ باسم ربك ... فرجح رسول الله» حضرت آيت الله سبحاني ترجمه‌اي فارسي متن بالا را اين گونه مي‌آورد: « ... تا اين كه در روز مخصوص فرشته‌اي با لوح فرود آمد و آن را در برابر او گرفت و به او گفت: اقرء يعني: بخوان او از آنجا كه امي و درس نخوانده بود، پاسخ داد كه من توانائي خواندن ندارم، فرشته وحي او را سخت فشرد. سپس درخواست خواندن كرد و همان جواب را شنيد، فرشته بار ديگر او را سخت فشار داد. اين عمل سه بار تكرار شد و پس از فشار سوم ناگهان در خود احساس كرد مي‌تواند لوح كه در دست فرشته است بخواند در اين موقع آيات را كه در حقيقت ديباچه كتاب سعادت بشر به شمار مي‌رود خواند». آنچه از اين متن به دست مي‌آيد. خيالي روشن است خود پيامبر مقدس اسلام تصريح كرده‌اند كه قدرت و توانايي خواندن و نوشتن را نداشته است. اما با توجه به اين كه جبرئيل امين فقط مأمور رساندن پيام خداوند است سؤال كه در ذهن و ضمير انسان به وجود مي‌آيد اين است كه تكرار دستور اقرأ آيا از سوي جبرئيل بوده است يا كلام خداوند؟ كلام خداوند يقيناٌ نيست زيرا اگر خداوند مي‌بود لابد در ابتداء سوره علق، چهار بار، كلمه‌ي اقرء تكرار مي‌شد و حال اين كه احدي چنين ادعاي نكرده‌اند. از سوي ديگر جريان آغاز وحي را ابن هشام با جملات و تعبيرات ديگري نقل مي‌كند و مي‌گويد: « قال رسول الله(ص) فجاءني جبرئيل و انا ناثم بنمط من ديباج فيه كتاب فقال: اقرء قال: قبت ما اقرء؟ قال: فغتني به حتي ظننت انه الموت، ثم ارسلني قال: اقرء قال: قلت ماذا اقرء باسم ربك ... قال: فقراتها ثم انتهي فانصرف عني و هيبت من نومي» يعني « پيامبر(ص) مي‌گويد: خوابيده بودم كه جبرئيل همراه با كتاب و يا لوحي نزد من آمد و گفت: بخوان، گفتم: ما اقرأ؟ چه بخوانم؟(نمي‌توانم خواندن) جبرئيل سخت مرا فشار داد در حدي كه گمان كردم حالت مرگ فرا رسيده است دوباره به من گفت بخوان. گفتم: چه بخوانم؟ باز همان حالت اوليه تكرار شد. بار سوم به من گفت: بخوان، گفتم: چه چيزي را بخوانم؟ گفت: بخوان به نام پروردگارت ... و من خواندم ...» بر اساس ظاهر متن مندرج در كتاب اليره النبويه و بعضي از كتب تاريخي ديگر. به جاي كلمه: ما انا بقاري كه در آن قدرت و توانايي خواندن نفي شده است. جمله سؤاليه ما اقرأ؟ آمده است يعني حضرت رسول اكرم:‌نمي‌توانم بخوانم بلكه مي‌گويد: چه چيزي را بخوانم. از نظر روايات راجع به اين موضوع كه آيا پيامبر اسلام قدرت خواندن و نوشتن را داشته است يا نه؟ لسان اخبار و روايات مختلف است در كل ما به سه دسته روايت مواجه هستيم. 1- يك دسته اخبار و روايات است كه آن حضرت مي‌خوانده ولي نمي‌نوشته است. مرحوم صدوق در علل الشرايع با سند مرسل نقل مي‌كند كه: «ابي رحمته الله قال حدثنا سعد بن عبدالله قال: حدثني معاويه بن حكم عن احمد بن ابي نصر عن بعض اصحابه عن ابي عبدالله قال: كان مما من الله عزوجل علي رسول الله كان يقرء و لا يكتب» بعد جريان لشكر كشي ابوسفيان به سمت احد و ارسال نامه‌اي عباس را نقل مي‌كند، گر چند حديث مرسل است، ولي مضمون و محتواي آن مطابق روايت بعدي است كه مرحوم صدوق با سند صحيح از هشام بن سالم از امام صادق نقل مي‌كند: «حدثنا محمد بن الحس رضي الله عنه قال: حدثنا سعد بن عبدالله قال: حدثنا احمد بن عيسي عن الحسين بن سعيد و محمد بن خالد الرقي عن محمد بن ابي عمير عن هشام بن سالم عن ابي عبدالله قال: كان النبي يقرء الكتاب و الايكتب» و مضمون فوق را در حديث ديگر از حسن صيقل نقل مي‌كند و مي‌گويد: « ابي رضي الله عنه قال: حدثنا سعد بن عبدالله قال حدثنا احمد بن محمد ابن عيسي عن احمد احمد بن محمد بن ابي نصر عن ابان بن عثمان عن الحسن بن زياد الصيقل قال: سمعت ابا عبدالله يقول كان مما من الله عزوجل به علي نبيه انه كان اميا لا يكتب و يقرء الكتاب» 2- دسته دوم، روايات است حاكي از اين كه حضرت رسول هم مي‌خوانده و هم مي‌نوشته‌اند لذا ابوجعفر محمد بن الحسن بن فروغ (الصفار) متوفاي سال 290 در كتاب بصائر الدرجات خود مي‌آورد: « حدثنا الحسن بن علي عن احمد بن هلال عن خلف بن حماد عن عبدالرحمن ابن احجاج قال: قال ابوعبدالله ان النبي كان يقرء و يكتب و يقرأ مالم يكتب» در حديث طولاني ديگر از كتاب وزين بصائر الدرجات مي‌خوانيم كه: « حدثنا احمد بن محمد عن ابي عبدالله البرقي عن جعفر بن محمد الصوفي قال سالت ابا جعفر محمد بن علي الرضا و قلت له يابن رسول الله لم سمي النبي الامي؟ قال: ما يقول الناس؟ قال: قلت له: جعلت فدااك يزعمون انما سمي النبي الام ي لانه لم يكتب، فقال: كذبوا عليهم لعنه الله اني يكون ذلك و الله تبارك و تعالي يقول في محكم كتابه هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمه فكيف كان يعلمهم مالا يحسن و الله لقد كان رسول الله يقرأ و يكتب باثنين و سبعين او يثله و سيعين لسانا و انما سمي الامي لانه كان من اهل مكه و مكه من امهات القري و ذلك قول الله تعالي في كتابه به لتنذو ام القري و من حولها» در جريان صلح حديبه و اصرار و پافشاري سهيل، نماينده قريش مبني بر اين كه لقب رسول الله از متن صلح نامه برداشته شود و به جاي آن محمد بن عبدالله نوشته شود، يك نقل اين است كه: «ثم قال رسول الله امح يا علي و اكتب محمد بن عبدالله، فقال امير المؤمنين ما امحو اسمك من النبوه ابدا فمحاه رسول الله بيده ثم كتب: محمد بن عبدالله» طبق اين نقل بعد از آن كه حضرت علي از برداشتن لقب پيامبر اسلام خودداري مي‌كند. پيامبر مقدس اسلام خود قلم را برداشته لقب خود را بر مي‌دارد و به جاي آن محمد بن عبدالله مي‌نويسد. در صحيح بخاري و كامل آمده است كه: «فاخذه رسول الله و لم بتحسن ان يكتب فكتب موضوع رسول الله محمد بن عبدالله» و بالاخره حديث معروف كه در آخرين روزهاي عمر پر بركت آن حضرت از زبان مباركش شنيده شد كه: «ايتوني بدواه و صحيفه اكتب لكم كتابا لا تضلون بعده» از جمله احديث و مطالب است كه در اين بخش قابل دقت و ارزيابي است. عده به اين دسته از اخبار و احاديث و شواهد ديگري استدلال كرده‌اند و گفته‌اند: آن حضرت قدرت و توانايي خواندن و نوشتن را داشته است. 3- دسته سوم، اخبار و روايات است كه دلالت دارد بر اين كه پيامبر گرامي اسلامي قدرت و توانايي خواندن و نوشتن را نداشته است. لذا به جريان آغاز وحي مي‌شود اشاره كرد، زيرا طبق يك نقل وفتي جبرئيل امين خدمت رسول خدا مي‌آيد و مي‌گويد: اقرء حضرت محمد جواب مي‌دهند كه خواندن نمي‌دانم يعني: پيامبر صراحه مي‌گويد: قدرت و توانايي خواندن را ندارد لااقل قبل از بعثت جريان دوم كه باز در اين فراز ارتباط پيدا مي‌كند. نقل دوم است كه از صلح حديبه كرده‌اند به اين بيان كه بعد از جواب امير المؤمنين (ع) كه ما امحو اسمك من النبوه ابدا. حضرت محمد از علي خواست به او كمك كند و دست او را روي لقب پيامبر(ص) بگذارد تا خودش لقب خود را محو كند. ولي اين نقل خيلي بعيد به نظر مي‌رسد، زيرا: انسان حتي اگر قدرت و توانايي خواندن و نوشتن را هم نداشته باشد نام و لقب خود را مي‌داند و مي‌تواند آن را پيدا كنند. علي‌الخصوص شخص پيامبر كه بارها و بارها به اين و آن نامه نوشته و در پاي آن امضاء ومهر زده است. جريان سومي كه باز در اين قسمت قابل نقل و استشهاد است جريان نامه خالد بن وليد و شكايت او از حضرت علي و ارسال نامه براي پيامبر اسلام است كه گفته‌اند: اگر پيامبر قدرت و توانايي خواندن را داشت، شخصا نامه را باز مي‌كرد و مي‌خواند در حالي كه پيامبر نامه را به كسي ديگر داد تا برايش بخواند. آن هم نامه‌اي يك تن از فرماندهان نظامي كه از خط مقدم جبهه جنگ ارسال كرده است. در كل ما با اين سه دسته اخبار و روايات مواجه هستيم اما در اين بين روايات دسته اول كه حاكي از قدرت و توانايي رسول اكر برخواندن است. مشتمل بر روايت صحيحه و از نظر عدد و شماره نيز بيشتر است بحارالانوار بعد از نقل اقوال و اخبار مي‌گويد: «يمكن الجمع بين هذه الخبار بوجهين...» يعني: «بين اين اخبار متضاد به دو صورت امكان جمع است. وجه اول اين است كه گفته شود: پيامبر گرامي اسلامي، قدرت و توانايي نوشتن را داشته است ولي به خاطر مصلحتي كه خداوند مي‌داند از اين قدرت استفاده نكرده است. وجه دوم اين است كه: اخبار و احاديث كه مي‌گويد: پيامبر نمي‌خواند و نمي‌نوشت حمل شود بر اين كه آن حضرت خواند و نوشتن را از انسان‌ها نياموخته است و اخبار و روايات كه مي‌گويد: چگونه امكان دارد كسيكه علم اولين و آخرين را مي‌داند و با نيروي خداوندي شق القمر كرده و به معراج مي‌رود، قدرت و توانيي نوشتن را نداشته باشد.» خلاصه پذيرش اين قضيه كه پيامبر خاتم، قدرت توانايي خواندن و نوشتن را نداشته است. براي فكر كوتاه و معلومات ناقص انسان‌هاي مثل من بسي دشوار است و مشكل. آيا مي‌توان قبول كرد پيامبر اسلام كه شهر علم و حكمت است و علي بابها، پيامبر كه شب روز با خالق هستي در ارتباط بوده است در واقع قلب نازنينش خانه وحي است و قرآن ... قدرت و توانايي خواندن و نوشتن را نداشته باشد. آيا افراد معمولي مثل ك ربلايي كاظم كا با تزكيه، خودسازي، صفاي باطن و توجه اولياي خدا در يك لحظه نه تنها بر خواندن قرآن مسلط مي‌شود كه حتي از بين عبارات مشابه آيات قرآن را تمييز و تشخيص مي‌دهد. اما پيامبري كه قرآن بر قلبش نازل و با گوشت و پوست و خون او عجين شده است توان خواندن و نوشتن را نداشته باشد، مگر اين كه سري از اسرار خداوندي در اين قضيه نهفته باشد كه آن حضرت از قدرت و توانايي خواندن و نوشتن محروم باشد. اميين در قرآن همانطوري كه در ابتداي اين نوشته آمد، چهار بار كلمه‌اي اميين به صورت جمع استعمال شده است ابتدا در سوره بقره مي‌خوانيم كه: «... و منهم اميون لابعلمون الكتاب الا اماني» مراد از اميين در اين آيه شريفه افراد بي‌سواد از اهل يهود است. علامه طباطبايي مي‌گويد: «كلمه اماني جمع امئيه است كه به معناي اكاذب است و حاصل معني آيه اين است كه: ملت يهود يا افراد باسوادي هستند كه خواندن و نوشتن را مي‌دانند ولي در عرض، به كتب آسماني خيانت مي‌كنند و آن را تحريف مي‌نمايند و اي مردم بي‌سواد امي هستند كه از كتب آسماني، هيچ چيزي نمي‌دانند و مشتي اكاذيب و خرافات را به عنوان كتاب آسماني پذيرفته‌اند» مورد دوم در سوره آل‌عمران مي‌خوانيم كه: «قل للذين اوتوا الكتاب و الاميين عاسلمتم» يعني: « اي پيامبر به اهل كتاب و مشركين بي‌كتاب يك كلمه بگو: اسلام مي‌آوريد يا نه؟» در اين مراد از اميين در اين آيه شريفه چه كساني هستند؟ دو احتمال وجود دارد. احتمال اول اين است كه مراد از اميين افراد بي‌سواد از اهل كتاب باشند. احتمال دوم اين است كه مراد از اميين، مشركين بي‌سواد باشد، مفسرين اكثراً من جمله علامه طباطبايي احتمال دوم را اختيار كرده‌اند. مورد سوم باز در سوره آل عمران آمده است كه: « و من اهل الكتاب من ... قالو ليس علينا في الاميين سبيل و يقولون علي الله الكذب و هم يعلمون» مراد از اميين در اين آيه، مشركين غير يهود هستند چنانچه در تفسير الاصفي در بيان آيه شريفه آمده است كه: «اي ليس علينا في شأن من ليس من اهل الكتاب و لم يكن علي ديننا عقاب و ذم» علامه طباطبايي نيز گويد: « اين طائفه (اهل يهود) خود را اهل كتاب و غير خود را امي و بي‌سواد مي‌خواندند پس اين كه گفتند: بي‌سوادها بر ماسبيلي ندارند. معنايش اين است كه غير بني‌اسرائيل حق ندارد كه بر نبي‌اسرائيل مسلط شود» آخرين موردي كه كلمه اميين به صورت جمع در قرآن كريم استعمال شده است سوره مباركه جمعه است: «هو الذي بعث في الاميين رسولا منهم» يعني « او است خداي كه در بين جمعيت درس نخوانده رسولي از خودشان برانگيخت كه آياتش را بر آنها مي‌خواند و آنها را تزكيه مي‌كند و به آنها كتاب- قرآن- و حكمت مي‌آموزد و مسلما پيش از آن در گمراهي آشكاري بودند» بعضي گفته‌اند: احتمال دارد مراد از اميين، مشركين خارج از اهل كتاب باشد، ولي اين احتمال درست نيست زيرا لازمه آن اين است كه بعضي از آيات قرآن، فقط براي مشركين خوانده شده باشد، يتلوا عليهم آياته و حال آن كه در قرآن آيه كه اختصاص به قوم دون قومي داشته باشد نداريم مهاطب قرآن هميشه كل مردم است نه دسته خاص. بعضي گفته‌اند: « احتمال دارد مراد از اميين اهل مكه باشد. چون مكه را ام‌اقري مي‌گفتند ولي اين احتمال هم درست نيست. زيرا سوره جمعه در مدينه نازل شده است. اگر مراد از اميين اهل مكه باشد در آن صورت احتمال دارد ضمير در يزكيهم و يعلمهم به مهاجرين و مسلمانان مكه برگردد و اين با داب قرآني سازگاري ندارد. لذا بايد گفت مراد از اميين انسان‌هاي بي‌سواد هستند كه در آن دوران اكثريت مردم را تشكيل مي‌دادند» خلاصه: در مجموع مراد از اميين در چهار موردي كه به صورت جمع در قرآن كريم استعمال شده است افراد بي‌سواد و درس نخوانده هستند. منتهي اين استعمال يا حقيقي است يا از باب تغليب است مثل سوره جمعه و يا باب توهين و تحقير است چنانچه در آيه 75 سوره آل عمران اهل يهود، ديگران را امي و بي‌سواد خطاب مي‌كند.

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته