مقاله حال و آیندهی اینترنت 45 ص (docx) 52 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 52 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
حال و آیندهی اینترنت
متنِ حاضر، بازنوشته و کاملشدهی سخنرانیام به تاریخ 13 آبان 1381 در نشرِ تاریخ است و چون کلیهی اطلاعاتی را که راجعِ به تاریخِ اینترنت میدهم مستقیماً از دهها سایتِ اینترنتی گرفته شده، حاصلی ندیدم تا صدها نشانی را که ورقزنهای اینترنتی بهسادگی بر روی وِب پیدا میکنند، بهعنوانِ منبعهای کتابشناختی ذکر کنم. ضمناً وقتی مینویسم «ده سال پیش»، مراد «ده سال پیش از 1381 است».
برای ژاک دوفْرِن، اگرچه «رایانه، دستگاهی است که تاریخِ آن با تاریخِ اندیشه و روحیهی غرب یکی است، امّا باید نیای کهن آن را در چین و در قطبنما سراغ گرفت، دستگاهی که عقربهی آن همواره شمال را نشان میدهد، مگر آنکه خطهای نیروی میدانِ مغناطیسی زمین واژگون شوند، اتفاقی که ظاهراً در گذشتههای دور افتاده است». و: «شمال، جنوب: دو وضعِ متفاوت، 0 و 1... کیهاننوردی را فرض کنیم، با حافظهی عالی و مجهز به یک قطبنما که از ردیف درازی از سیارههای کوچک عبور کند که میدان مغناطیسیشان گاه در یک جهت است و گاه در جهتِ دیگر. نقشی که این سیارهها، در پایان سفر، در حافظهی او بر جای خواهند گذاشت، ردیفی از N-ها (برای شمال) و S-ها (برای جنوب) خواهد بود، دو وضعِ متفاوت که میتوانیم یکی از آنها را 0 و دیگری را 1 بنامیم. امّا میشود بهجای این سیارهها، ردیفی از یاختههای زنده را نیز تصور کرد که آنها نیز دو قطبیاند: 0 و 1.»قطبنما که برای نخستین بار در کتابِ سو کوئینِ فیلسوف به نامِ فرمانروای درهی شیطان، در سدهی ششم پیش از میلاد، به آن اشاره شده است [1]، در سدهی 12 از رهگذرِ جهانگردانِ عرب به اروپا میرسد. یکصد سال بعد، رِیموُنْد لویه، فیلسوف کاتالونیایی، در رسالهیی به نامِ صنعت اختصار، طرحی از منطقِ صوری را به شکلِ ماشینی برای استدلال میپردازد. کمتر از چهار سدهی بعد، در 1645، بْلِز پاسْکال، فیلسوف فرانسوی، نخستین ماشین حساب را میسازد، ماشینی که بهتعبیرِ خودِ او، «بهتنهایی و بیآنکه به نیتِ خاصِ استفادهکننده نیاز باشد، کلیهی عملیاتِ ریاضی را که در طبیعت ممکن است، انجام میدهد.» یک سال بعد، در 1646، ویلْهِلْم لایبْنیتْس به دنیا میآید که ضمنِ کشف نظامِ دوتایی (که بهجای ده انگشتِ نظامِ معروفترِ دهتایی – معروفتر تا کی؟ – فقط دارای دو عددِ 0 و 1 است) و تکمیلِ ماشینِ حسابِ پاسکال، در جستجوی زبانِ جهانشمول، پایههای منطقِ صورییی را پی میریزد که امروزه شالودهی نحوِ رایانههاست. یک قرنونیم دیگر و جوُرْج بول، منطقدانِ انگلیسی، با تکمیلِ طرحِ لایتنیتس، فرضیهیی را اعلام میکند که بنا بر آن، «آنچه بر عملیاتِ استدلالی ذهن حکم میراند، شماری از قانونهای جبری است، همانندِ قانونهای حاکم بر عملیاتِ آشنای جمع و تفریق و ضرب و تقسیم و...» بدینسان، استدلال به حساب و منطق به جبر فروکاهش میدهد.یکصد سال دیگر و در 1820، هانْس کریسْتیان اورْسْتِد، فیزیکدانِ دانمارکی، با مشاهدهی تأثیرِ جهتِ جریانِ برق بر جهتِ عقربهی قطبنما، جریانِ الکترومغناطیسی را کشف میکند. چند سال بعد، فرانْسوا آراگوُ، فیزیکدانِ فرانسوی، موفق میشود یک میلهی آهنی را بهطورِ دائم در یک جهت یا در جهتِ خلاف آن مغناطیسی کند. از این پس کافی است ردیفی از چند میلهی آهنی را بهترتیبِ خاصی در دو جهتِ متفاوت بهشکلی مغناطیسی کرد که بیانگرِ پیامِ خاصی باشند (همان ردیفهای معروف 0-ها و 1-ها)، با عبوردادنشان از جلوِ یک گالوانومتر، پیامشان خوانده خواهد شد. بدینسان، شالودهی حافظهی رایانههای امروز کشف میشود.نیمسده بعد، در 1873، رِمینْگتوُن، ماشین تحریر را میسازد، و سه سال بعد، گْراهام بِل، تلفن را اختراع میکند.بدینسان، در 1876، پیش از آغازِ سدهی 20، حرکتِ مکانیستی بشر او را مهیای ورود به دو عصرِ رایانهها و اینترنتِ متنهای ساده کرده است – مگر معنای مکانیکگرای اینترنت چیزی بهجز رایانههایی است که قادر به تشخیصِ متناند و از رهگذرِ یک شبکهی تلفنی به هم وصل شدهاند؟البته هنوز باید پیشرفتهای فنی دیگری هم نه تنها حاصل که صنعتی شوند – یعنی امکانِِ دسترسی عمومی یابند. باید صوت و آنگاه تصویر قابلیتِ ضبط و پخش پیدا کنند: فونوگراف (1877)، سینماتوگراف (1895). صوت و تصویر باید گذشته از ضبط و پخش، قابلیتِ انتقالِ تودهیی نیز پیدا کنند: رادیو (1906)، تلویزیون (1937).پس از کارهای مقدماتی آلن تورینگِ انگلیسی، کوُنْراد تْسوزه آلمانی، پْرِسْپِر اِکرْت و جان ماوْچْلی و جان وان نیومَن امریکایی در سالهای 1935 تا 1945، سرانجام، نخستین رایانه، در 1948، در دانشگاهِ منچسترِ انگلستان راهاندازی میشود.اما مکانیکگرایی علمی و فنی، یک زیربنای فکری هم دارد که میتوان آن را مسلطترین گرایشِ نظری ذهنِ بشرِ مدرن دانست: شکلگرایی.جالب اینکه در نخستین سالهای سدهی 20، لودْویگ کلاگِز، پیدایشِ رایانه را پیشبینی میکند، البته با تلخکامی، چون این فیلسوف و روانشناسِ نورمانتیک آلمانی بهشدتِ به سرنوشتِ تمدنِ غرب بدبین است: از یکسو، از جدایی ذهن از روح خبر میدهد و از این مینویسد که «فعالیتِ انگلوارِ ذهن (هوش و توانایی فنی)، ضرباهنگِ طبیعی زندگی روح را شکسته و انسان را با کیهان بیگانه کرده است» و از دیگرسو، شکلگرایی را بهعنوان جریانی افشا میکند که از سدهی 17 به بعد، بهطورِ توامان، بر چهار عرصهی بزرگ و متفاوتِ مالی، ریاضی، فنی و ورزشی حاکم شده است [2]: «هدف تفکرِ شکلگرا، دستیابی به حاصلِ تفکر بدونِ زحمتِ تفکر است؛ دستیابی به پاسخ بدونِ کمترین تحقیق است؛ تحققِ سلطهی ذهن بدونِ استفاده از وسیله و ابزارِ شعور است» حال آنکه شعور - بهتعبیر کلاگز - «همیشه به مقدارِ زیادی وابسته به زندگی است».پس از این کلمههاست که کلاگز از رایانههای امروز خبر دهد: «بیگمان، اصالتِ کاملِ شکل با دستگاهِ دقیقی محقق خواهد شد، تهی از هرگونه شعور که توانایی یکهزار واکنشِ نگرانکننده را دارد.»و راستی هم، آیا میتوان حرکتِ بنیانگزارانِ منطقِ صوری را در جایی در بیرون از شکلگرایی تبیین کرد؟آیا میشود برای آن حرکتِ لایبنیتس که سببِ کشف نظامِ دوتایی میشود، انگیزهیی مهمتر از شکلگرایی، یعنی سلطهی صورت بر معنا، سراغ گرفت؟ آیا جز این است که اگر سطحِ حاکم، سطحِ محتوا باشد، 1011 در نظامِ دوتایی دقیقاً بر همان کمیتی دلالت میکند که مرادِ 11 در نظامِ دهتایی است؟ در جستجوی زبانِ جهانشمول – که در نوعِ خود تلاشی ذاتاً شکلگراست – همین لایبنیتس پایههای منطقی را پی میریزد که امروزه شالودهی نحوِ رایانههاست و نامِ آن، از قضا، منطقِ صوری است. و جالب اینکه او نیز به چین علاقهمند میشود، امّا نه به قطبنمایش، بلکه به ییچینگاش، کتابِ دگردیسیها [3] یا فالنامهی معروف چینی – و مگر فال چیست بهجز تعیینِ حتّا محتوای دیروز و امروز و فردا از رهگذرِ چونی آرایشِ امروزی پارهیی از شکلها؟ یی چینگ در 64 ششخطی، جهانِ اکبر و اصغر، عالمِ درون و برون و حلقهی هستی را در یک دایره و یک مربع بازمینمایاند – شکل در شکل در شکل – هر ششخطی نیز ترکیبی از شش خطِ پیوسته یا شکسته (دوتایی) است: خطِ پیوسته،نشانهی آسمان یا یانگ یا قطبِ مثبت است، و خطِ گسسته، به نشانهی زمین یا یین یا قطبِ منفی.آنچنانکه کوتورا در کتابِ منطقِ لایبنیتس گزارش میدهد، پدر یوآخیم بووه که در چین میسیونر بود، فیلسوف آلمانی را با ششخطیهای یی چینگ آشنا میکند: «از دیدنِ 64 ششخطی برساخته از خطهای پیوسته و شکسته چنان منقلب میشود که یقین میکند تفسیری بهجز همین نظامِ دوتایی او ندارند زیرا خطهای پیوسته و شکسته همین 0-ها و 1-های نظامِ دوتایی اویند و ترتیبشان از قضا دقیقاً ترتیبِ طبیعی عددها در این نظام است.» [4]آنچه لایبنیتس در جستجوی آن است، شیوهیی خللناپذیر برای استدلال است. چه چیز خطای استدلال را سبب میشود و انسان را از حقیقت دور میکند؟ پاسخِ دکارت به این پرسش، «خطای حواس است» – یعنی اصرارِ به تبیینِ محتوایی تجلی بیرونی پدیدهها، یعنی اصرار به دادنِ محتوا به شکلها و تبیینِ شکلها بهواسطهی محتوا [5]. از نظرِ لایبنیتس، تنها راه برای جلوگیری از دخالتِ حواس و بنابراین امکانِ خطا، تجرید است، تجرید در مرتبهیی که فقط میتواند مرتبهی منطقِ صوری باشد.همین شورِ تجرید و شیفتگی به عددها، او را پیشتر، در سنِ 20 سالگی به نوشتنِ کتابِ ناتمامِ صنعتِ ترکیب و کشف حسابِ دیفرانسیل و انتگرال و پیریزی شالودههای شیوههایی برای استدلال کشانده است که امروزه مبنای نحوِ رایانههاست.پیش از او، هدفی از همین دست، ریموند لویه، فیلسوف کاتالونیایی را به تلاش برای تبدیلِ مقولههای ارسطویی به ماشینِ حقیقت کشانده است. لویه، در رسالهی هنرِ اختصار، مجموعهی پیچیدهیی از دیسهوارهها و نمادها را ردیف میکند که باید بازنمایانگرِ بینهایت ترکیبِ ممکنِ عنصرهای شناخت باشند. مینویسد: «هدف از صنعتی که در این رساله معرفی شده، پاسخگویی به همهی پرسشهاست با این فرض که آنچه هر نام به آن اشاره دارد، معلوم است.»آیا هدف رایانه نیز پاسخگویی به همهی پرسشها نیست؟ فرضِ تحققِ چنین هدفی نخست این است که «آنچه هر نام به آن اشاره دارد، معلوم باشد» و دوم آنکه پرسشها بر اساس قاعدههایی منطقی و سازگار با مدارهای رایانه پرداخته شوندیکصد و پنجاه سال پس از لایبنیتس، جورج بول، منطقدانِ انگلیسی، کتابِ قانونهای حقیقت را مینویسد، کتابی که هدف آن عبارت است از «بررسی آن قانونهای اساسی ذهن که استدلال بر اساسِ آنها صورت میگیرد، بیانِ این قانونها به زبانِ نمادی حساب، تدوینِ علمِ منطق و ساختنِ روشِ منطقی». همچنانکه دیدیم، به اعتقادِ بول، «آنچه بر عملیاتِ استدلالی ذهن حکم میراند، شماری از قانونهای جبری است، همانندِ قانونهای حاکم بر عملیاتِ آشنای جمع و تفریق و ضرب و تقسیم و...». بول این قانونهای اساسی را به کمک نمادهای ریاضی بازمینمایاند و آنگاه به تدوینِ روشی برای حلِ مسائلِ منطقی میپردازد. نخست، فرضیهها و اصولِ موضوعه را به شکلِ معادله درمیآورد و آنگاه، دستکاری نمادهای منطقی را جایگزینِ فرایندِ منطقی آشنای فروکاهش میکند و بدینسان، استدلال را به حساب و منطق را به جبر فرومیکاهد، یعنی به دو مصطلحِ «درست» یا «نادرست»، 0 یا 1 که میتوانند به انواعِ شیوهها با یکدیگر ترکیب شوند: وقتی حداقل یکی از دو متغیر 1 است، جمعِ منطقیشان 1 خواهد بود؛ وقتی هر دو متغیر 0 باشند، جمعِ منطقیشان 0 است؛ وقتی حداقل یکی از دو متغیر 0 باشد، ضربِ منطقیشان 0 است؛ وقتی هر دو متغیر 1 باشند، ضربِ منطقیشان 1 است.یک کشف دیگر بول، بازنمایی عملیاتِ منطقی با «در»ها یا «دروازه»هاست: دروازهی «و»، ضربِ منطقی است؛ دروازهی «یا»، جمعِ منطقی است؛ دروازهی «نه» نیز یک داده را به خلاف آن بدل میکند.واقعیت نیز آنکه با شناختهشدنِ همانندی میانِ دروازههای منطقی و رلهها، یا به بیانِ دیگر همانندی میانِ مدارهای منطقی و مدارهای الکتریکی است که گامِ اساسی به سوی رایانهها برداشته میشود. اگر فرض کنیم 1، تکانهی قوی باشد و 0، تکانهی ضعیف، بهسادگی میشود رلهها را بهشکلی تنظیم کرد که فقط تکانههای قوی بگذرند و بدینسان، یک مدارِ الکتریکی میتواند به یک ماشینِ جمعزنی بدل شود.اما برگردیم به قصه.پس از راهاندازی نخستین رایانه، در 1948، در دانشگاهِ منچسترِ انگلستان، دو پیشرفتِ فنی عظیم در 1954 روی میدهد: از یکسو، نخستین رادیوی ترانزیستوری به بازار میآید – و ترانزیستور، نیای آیسیهای امروز است؛ از دیگر سو، آزمایشگاههای بِل، نخستین لیزر را میسازند: نواری نورانی که قادر به انتقالِ مقدارِ انبوهی اطلاعات است.بدینسان میرسیم به 1957 و پرتابِ نخستین ماهوارهی مصنوعی به فضا: با سْپوتْنیک شورویها، جنگِ سرد واردِ دورِ تازهیی میشود و دستکم اینکه در ایالتهای متحد امریکا، در همین سالِ 1957، هم سازمان ناسا پدید میآید و هم اینکه وزارتِ دفاع، آژانسِ طرحهای پژوهشی پیشرفته یا آرْپا (Advanced Research Projects Agency) ARPA را راه میاندازد که هدف آن، تقویتِ توسعهی علمی در خدمتِ هدفهای نظامی است.در اوایلِ سالهای 60، دولتِ فدرال ایالتهای متحد امریکا مأموریتی بر عهدهی کوُرپوُرِیشِن رَند میگذارد: آیا میشود سامانهیی ارتباطی ایجاد و راهاندازی کرد که کلیهی پایگاههای امریکا را که در سراسرِ جهان پراکندهاند به هم ارتباط دهد و در ضمن آسیبناپذیر باشد، حتّا در صورتِ بروزِ حملهی هستهیی؟ در آن زمان، این ارتباط توسط یک رایانهی غولپیکرِ مرکزی که به چندین پایانه وصل بود بر قرار میشد و کافی بود رایانهی مرکزی نابود شود تا کلیهی ارتباطها قطع شوند.پاسخ را سرانجام دو کارشناسِ رَند به نامهای لَری رابِرْتْز و پُل باران در 1964 میدهند: از آنجا که هر رایانهی شبکه بهطورِ بالقوه آسیبپذیر است، باید شیوهی ارتباطی به شکلی باشد که بتواند خروج یک یا چند رایانه از شبکه را جبران کند. چگونه؟ هر پیام در مبدأ به چند بسته نقسیم و بر روی هر بسته، یک شماره و نشانی گیرنده نوشته میشود. ضمناً هر بسته میتواند مسیرِ متفاوتی برای رسیدنِ به مقصد در پیش گیرد. بستهها در مقصد دوباره جمع میشوند تا کلِ پیام را از نو بسازند و چنانچه بستهیی نرسیده باشد، رایانه آن را از نو مطالبه میکند و بسته خودبهخود مسیرِ دیگری را برای رسیدن به مقصد در پیش میگیرد، ضمن آنکه بستهیی که سالم به مقصد رسیده میتواند به سایرِ بستهها اطلاع دهد چه مسیری امن است تا آن را در پیش گیرند.این روشِ ارتباطی، شالودهی همان روشی است که امروزه با حروف اختصاری IP (Internet Protocol) میشناسیم.بدینسان، همهچیز در سالهای 1960، با پیشنهادِ رابرتز و باران در آرپا آغاز میشود: شبکهیی سوار بر شبکهی تلفنی، با فنآوری ارتباطی بستهیی، امّا بستههایی آنقدر خودکار که خودشان بتوانند راهشان را برای رفتن از یک رایانه به یک رایانهی دیگر با گذر از شبکهیی از رایانهها پیدا کنند. هدف از این عملیات، ایجادِ سامانهیی از شبکهی ارتباطی است که بتواند در صورتِ حملهی هستهیی و ناکارآمدی شماری از حلقههای واسط، خودش طرحِ کلی دوبارهیی به خودش بدهد که کارآمد باشد.با مثبتبودنِ پاسخِ نخستین آزمایشها، در آزمایشگاهِ ملی فیزیک انگلستان، طرح به اجرا درمیآید. پاسخِ مثبت در صحنهی واقعی نبرد 37 سال دیرتر داده میشود، در 1991، وقتی همهی بمبارانهای – نه روسها و بلکه – امریکاییها، از پسِ سامانهی ارتباطی شبکهیی بستهیی ارتشِ عراق بر نمیآید.نخستین نکتهیی که در طرحِ رابرتز و باران چهره میکند، عزمِ اعلامشدهشان به ایجادِ شبکهیی است که فاقدِ کمترین ساختارِ متمرکز اداری است و هر یک از هستههای آن خودمختارند. شبکه، آرْپانِت ARPANET نام میگیرد، یعنی شبکهی آرپا.در 1968، وینْت سِرف که امروزه در کنارِ رابِرت کان، «پدر اینترنت» شناخته میشود، نخستین پیوندِ رایانهها در شبکه را برای آرپا انجام میدهد. در 1969، به سفارشِ آرپا، شرکت آی.بی.اِم. شیوهیی برای ارتباط بستهیی را بر اساسِ پروتوکلِ خودش ایجاد میکند: NCP یا Network Control Protocol. یک سال بعد، در 1970، نخستین شبکهی بستهیی ایالتهای متحد امریکا با اتصالِ چهار دانشگاهِ سْتَنْفرْد، لساَنْجْلِس، سانْتابارْبارا و سَلْتلِیکسیتی پدید میآید. در 1972، چهل محل و نهاد به آرپانت وصلاند، و وینت سرف مأمور میشود پروتوکلِ جهانشمولی را تبیین کند که به همهی رایانهها و شبکههای موجود اجازه دهد به هم وصل شوند. سرف پیشنهاد میکند شبکهها به حالِ خود واگذار شوند و همهی تلاشها صرف ایجادِ شبکهی شبکهها شود، نوعی فدراسیون از شبکههای فرعی خودمختار – درست مانندِ دستگاههای مختلفی که آرپانت را میسازند – که با گذرگاهها یا پلهایی ارتباطی به هم وصل شوند.وینت سرف متخصصانِ شبکههای رایانهیی را خوب میشناسد و در یک مورد کمترین تردیدی ندارد: اگر بنا بر حتّا کوچکترین تحمیل باشد، هیچ شبکهیی راه نخواهد افتاد تا چه رسد به شبکهی شبکهها. بنابراین بهترین راه، ایجادِ زبانی است که بتواند زبانِ مشترک همهی شبکهها باشد، زبانی که همهی شبکهها بتوانند با بهرهگیری از آن، به یکدیگر وصل شوند – همهیی که حتّا شاملِ آن شبکههایی است که هنوز وجود ندارند، چون آنچه مسلم مینماید اینکه گذرِ زمان از شمارِ شبکهها نخواهد کاست که بر آن خواهد افزود. از همینرو، سرف و کان به فکرِ راهی میافتند که بتواند با کمترین زحمت به همهی احتمالها پاسخ دهد و بدینسان اصلِ زبانِ ارتباطی را در انفورماتیک به کار میگیرند، یعنی زبانی که ضمن آنکه همزیستی همهی زبانهای محلی را در تنوعِ بیپایانشان اجازه میدهد، برقراری جریانِ مبادله از راهِ دور را میسر کند. نکته خیلی بدیهی است: اگر ده نفر هرکدام به زبانی حرف بزنند، هریک باید برای ارتباط با بقیه، نه زبانِ دیگر را بیاموزند، ضمن آنکه یک راهحلِ سادهتر و عملیتر این است که ده نفری توافق کنند همه یک زبانِ ارتباطی ِ مشترک را یاد بگیرند.بدینسان، با انتشارِ پروتوکلِ TCP – که شاملِ IP بعدی است – ، اینترنت یا شبکهی شبکهها در 1972 متولد میشود. دو سال بعد به توسعهی نخستین ویژگینماهای پروتوکلهای اینترنت (Telnet، TCP/IP، FTP ) میگذرد و سرانجام، در 1977، نوبت به تعیینِ قطعِ پیامها میرسد [6].و در 1982، اتفاقی میافتد همانقدر نامنتظره که ظاهراً بی دلیلِ موجه: وزارتِ دفاعِ امریکا ضمنِ پذیرشِ رسمی پروتوکلهای TCP/IP، آنها را از ردهی رازِ نظامی درمیآورد و بهعنوانِ معلوماتِ عمومی، بهطورِ رایگان در اختیار همگان قرار میدهد. انقلابی واقعی، چون بدینسان این پروتوکلها بهصورت de facto به هنجارِ ارتباطی بینالمللی بدل میشوند.البته این انقلاب احتمالاً نمیتوانست بهتنهایی و بدون یک انقلابِ دیگر به اینترنت آنچنانکه امروزه آن را میشناسیم بینجامد: انقلابِ پیسی PC-ها یا رایانههای شخصی که از اوایلِ سالهای 70 به بازار میآیند و دو ویژگی دارند: نخست آنکه بر خلاف رایانههای بزرگِ آی.بی.اِم. یا دیگر شرکتهای رایانهسازی، قیمتشان آنها را در دسترسِ شمارِ فراوانی از دانشگاهیان و بنگاههای اقتصادی کوچک و متوسط قرار میدهد؛ دوم اینکه هریک با سیستمِ عاملِ خود عرضه میشوند [7]. همین تنوع، عدهیی از پژوهشگرانِ آزمایشگاههای اِیتی اَند تی را به فکرِ ساختنِ یک سیستمِ عاملِ چندکاره برای پیسیها میاندازد، یعنی سامانهیی – همچنانکه از نامش پیداست – بتواند چند کار را بهطورِ همزمان انجام دهد. بدینسان یونیکس Unix متولد میشود تا برنامهریزان بتوانند هم بهسادگی ابزارهای انفورماتیک بسازند و هم – مهمتر – ابزارهای ساختهشده را با یکدیگر تقسیم کنند. بنابراین، اندیشهی شبکه در ذاتِ یونیکس است زیرا در تلقی یونیکس ، یک رایانه وقتی واقعاً رایانه است که به رایانههای دیگر وصل باشد و تعدادِ رایانهها هرچه بیشتر، بهتر. اگرچه یونیکس هیچگاه عمومی نمیشود، امّا بهخاطرِ قابلیتِ انطباقش با انواعِ ماشینها، ترجمهی نرمافزارهای ماشینهای مختلف را ساده میکند.آنگاه، در 1976، مایک لِسْک نرمافزاری را مینویسد که به رایانههایی که یونیکس را به کار میبرند امکانِ مبادلهی پرونده را با استفاده از مودِم و خطهای تلفنی میدهد. عدهی فراوانی از دانشگاهیان و همچنین بنگاههای اقتصادی کوچک و متوسطِ امریکایی، رایانههای خود را به سیستمِ عامل یونیکس و برنامهی ارتباطی جدید که یویوسیپی UUCP (حرفهای اختصاری Unix to Unix Copy) نام گرفته است، مجهز میکنند و بدینسان، از 1977، نخستین شبکهی حقیقتاً سیارهیی، سوار بر شبکهی تلفن، به هم تنیده میشود: یویونِت UUNET. انقلابی اتفاق میافتد، امّا آنقدر در سکوت که کسی بهجز متخصصان متوجهش نیست. در همین سال، یکصد پژوهشگرِ انفورماتیک دانشگاه ویسْکونْتین، مکاتبه یا نامهنگاری الکترونیکی را با یویوسیپی آغاز میکنند.در 1979، در پی اقدامِ کمیسیونِ فدرالِ ارتباطاتِ ایالتهای متحد امریکا و ممنوعیتِ هرگونه فعالیتِ شرکتِ اِیتیتی در عرصهی انفورماتیک، کاربرانِ یونیکس ناچار میشوند شبکهیی مستقل را ایجاد کنند و گسترش دهند و بدینسان یوزْنِت USENET را فقط با اتکا به برنامههایی که در خودِ یونیکس هست پدید میآورند، مانندِ قابلیتِ مبادلهی دادهها فقط به کمک مودم و تلفن، شمارهگیری خودکار تلفن، گزینشِ سندهای ایجادشده یا دریافتی، گروهبندی پیامها با جادادنِ آنها در مکانهای خاص،... – یوزنت بهنوعی نیای بزرگوارِ اتاقهای وراجیهای الکترونیکی امروزی اینترنت است. در همین 1979، آرپا، سیاِسنِت CSNET (حرفهای اختصاری Computer Science NETwork) را راه میاندازد که به دانشگاهیانی که به آرپانت دسترسی ندارند، امکان مکاتبهی الکترونیکی میدهد.1980، سالِ تثبیتِ تولدِ اینترنت یا شبکهی شبکهها با نصبِ گذرگاه یا پلی ارتباطی میانِ آرپانت و سیاِسنت است. دو سال دیرتر، وزارتِ دفاع ایالتهای متحد امریکا پروتوکلهای TCP و IP را رسماً میپذیرد [8]. سالهای 80، همچنان سالهای چنگاندازی بازهم بیشتر دانشگاهیان بر شبکهیی است که نظامیان هر روز کنترلِ کمتری بر آن دارند، فرایندی که با فروریزشِ دیوارِ برلین در 1989، این کنترل را به صفر میرساند.این سالها همچنین سالهای گسترشِ شبکه به سراسرِ جهان و بینالمللیشدنِ آن به معنای واقعی کلمه است. شبکه اینک اینترنت نامیده میشود، امّا هنوز اینترنت نیست – آنچنانکه آن را امروزه میشناسیم. هنوز فقط مخصوصِ متخصصان است و هنوز فقط با متن سروکار دارد.بدینسان میرسیم به سالهای 90. یک سالِ دیگر و با انقلابِ وِب Web، اینترنت کمکم به همان چیزی بدل میشود که امروزه میشناسیم، یعنی یک ابررسانهی چندرسانهیی. Word Wide Web، همان www یا 3W-یی را که پیشوندِ نامِ هر سایت شده، تیم بِرْنِرْز - لی برای نخستین بار در 1989 بار تجربه میکند: وی با بهرهگیری از SGML (زبانِ نشانهگذاری سادهی عام Single Generalized Markup Language) ، میانصفحهی گرافیکی جدیدی میسازد که متن و تصویر و صوت را همزمان در خود دارد، میانصقحهیی که نام اینترنتی آن همان HTML معروف است (زبانِ نشانهگذاری ابرمتن Hyper Text Markup Language).اما پیش از ادامهی قصه، باید در یک مفهومِ جدید دقیق شویم: ابرمتن. و برای این کار نخست باید باز به گذشته برگردیم، به نیمههای دههی 60 و حتّا احتمالاً به باز هم زودتر و سالِ 1945.برای تیم برنرز - لی و روُبِر کایو، یعنی سازندگانِ وِب، این اصطلاح ساختهی رِد نِلْسن در نیمههای سدهی 60 است.واقعیت نیز آنکه دو کلمهی ابرمتن و ابررسانه را برای نخستین بار رد نلسن، در 1965، برای توصیف رسانههای انفورماتیک به کار میبرد. از دیدِ او، مهمترین سرشتنمای ابرمتن، ناخطی بودنِ آن است، یعنی هنگامِ نوشتن یا خواندنِ یک ابرمتن، کاربر در قیدِ خطیتِ تکیهگاهِ متن نیست. بر خلاف کتاب که صفحه به صفحه خوانده یا نوشته میشود، ابرمتن مجموعهیی از صفحههاست که میتوان به انواعِ شیوهها «ورق» زد. به اعتقادِ نلسن، با رهایی از انقیادهای کاغذ، ابرمتن امکانِ تجلی چندیها و چونیهای تازهیی را برای نوشتن و خواندن میدهد و بنابراین، جنسِ جدیدی از ادبیات را پدید میآورد. برای او، ابرمتن شبکهی عظیمی است به نامِ خانادو [9] که همهی ادبیاتِ جهان را در خود دارد و برای هر کسی که یک پیسی، یک مودم و یک خطِ تلفن داشته باشد، قابلِ دسترسی است. بدین معنا که میتواند وارد خانادو شود، هر سندی را که میخواهد از آن بردارد یا – امری که مهمتر است – آفرینشِ ادبی خود را در آن بگذارد. متنهایی که در خانادو قرار میگیرند از رهگذرِ پیوندهایی که بیانگرِ رابطههای میانمتنی آنهاست به هم وصل شدهاند. به بیانِ دیگر، پیوندهای انفورماتیک میانِ متنها به خواننده امکان میدهد که در دریای متنها از متنی به متنی دیگر کشتی براند و از رابطههای معنایی ضمنییی آگاه شود که یک متنِ ادبی را به یک متنِ ادبی دیگر، یک نقاشی را به یک نقاشی دیگر، یک متنِ ادبی را به یک نقاشی و الخ... وصل میکنند. گذشته از پیوندهای موجود، هر کاربر میتواند پیوندهایی را که به نظرِ خودش میرسد بر این ابرمتنِ عظیم بیفزاید و بدینسان به روزآمدی تدریجی شبکهی ضمنییی کمک کند که فرهنگِ ادبی و هنری و علمی و... بشر را میسازد.خودِ نلسن، در 1980، در تبیینِ معنای ابرمتن مینویسد: «منظورم از ابرمتن، فقط نگارشِ ناترتیبمند است. زبانِ گفتاری، سلسلهیی از کلمههاست، نگارشِ قراردادی هم جز این نیست و ما آنچنان به نگارشِ ترتیبمند خو گرفتهایم که بهسادگی میپنداریم نگارش باید ذاتاً دارای ترتیب باشد. امّا چنین نیست و نباید هم باشد. به دو دلیلِ اصلی باید بازنمایی ترتیبمندِ متن را کنار گذاشت. نخست اینکه موجبِ تنزلِ وحدت و ساختارِ شبکهی متن میشود. دوم آنکه ترتیبِ یکسانی از خوانش را به همهی خوانندگان تحمیل میکند، بیآنکه این ترتیبِ یکسان لزوماً خوشایندشان باشد.»به اعتقادِ او، «ساختارِ تفکر به خودی خود ترتیبمند نیست، بلکه سامانهیی از اندیشههای بههمبافته است که در آن هیج اندیشهیی لزوماً پیش از اندیشههای دیگر جا نمیگیرد». بنابراین «هر تلاشی برای قطعهبندی اندیشهها و مرتبکردنشان به شکلِ یک بازنمایی ترتیبمند، فقط فرایندی خودسرانه و پیچیدهکننده است.» لذا «ترجیح آن است که مسیرهای خوانشی گوناگونِ سادهیی برای خوانندگانِ گوناگون ایجاد شود که با تخصص، سلیقه و احتمالاً درکشان مناسبت داشته باشد. باید خواننده بتواند گزینههای گوناگونی برای رویکرد به همان متن داشته باشد.»اما جدای از این حرفهای شاید بیش از حد انتزاعی، آنها که سیستمِ عاملِ داس را هنوز فراموش نکردهاند، به یاد دارند که برای جابهجایی میانِ پروندهها، هر بار باید چه مسیرِ درازی طی میشد: بهپسپس بر روی شاخک، رسیدن به شاخه، حرکت بر روی شاخه، رسیدن به شاخهی اصلی، حرکت بر روی شاخهی اصلی، رسیدن به شاخهی اصلیتر،… باید آنقدر پسپسکی میرفتیم که سرانجام در جایی – شاخهی بازهم اصلیتر، تنهی فرعی، تنه، تنهی اصلی، تنهی اصلیتر، ریشه – به یک دوراهی میرسیدیم که آن یکی راهش به پروندهی موردِ نظر میرسید. موشواره آمد، با یک کلیک نخستین میانبرِ متنها را پدید آورد، هم مسئله را حل کرد و هم راه را برای تحققِ عملی ابرمتن گشود که میتوان آن را، در سادهترین شکلِ خود، متنی تهی از هرگونه سلسلهمراتب تقی کرد که هر کلمهاش میتواند به متنی دیگر پیوند خورده باشد – نوشته، صوت یا تصویر – و پیوند هم خورده است؛ متنی است که کاربر لزوماً بهترتیبی که تهیهکننده مقرر کرده نخواهد خواند چون با یک کلیک دکمهی سمتِ چپ یا راستِ موشواره – آنچنانکه خود مقرر کرده – میتواند از آن عبور کند و به متنی دیگر برسد، آن را بخواند یا نخواند، به متنِ اول برگردد یا پیوندی دیگر را برگزیند و به متنی سوم برسد و همینطور الی آخر.از همینرو نیز عدهیی نخستین مبتکرِ ابرمتن را نه رد نلسن در نیمههای سدهی 60 که وِینِوار بوش، مشاورِ علمی کاخِ سفید در 1945 میدانند – روزگاری که حتّا نحستین رایانه هم ساخته نشده بود. وی در مقالهیی به نامِ آن گونه که ممکن است بیندیشیم به شرحِ سامانهیی به نامِ مِمِکس Memex [10] میپردازد. طرحِ او، سامانهیی مکانیکی از میکروفیشهایی است که پیوندهایی تداعیگر، محتوای متفاوتشان را به هم وصل میکند. هدف از این طرح، حلِ مسائلِ ناشی از رشدِ نمایی سندهای علمی و فنی است. ممکس باید به کاربر اجازه دهد هر نوع سند را بهسرعت پیدا و ردهبندی کند. دستگاه دارای دو پرده است تا هم سندهای متنی دیده شوند و هم عکسها و منحنیها. تأکیدِ بوش بر اهمیتِ پیوندهای میانِ سندهاست، پیوندهایی همارز همان تداعیهای معنایی که در ذهنِ انسان، اندیشهیی را به اندیشهی دیگر وصل میکنند. برای بوش، ممکس «فقط» همانندسازی سادهیی از شیوهی اندیشیدنِ آدمی است (برای همین هم نام مقالهاشِ آن گونه که ممکن است بیندیشیم است) یا درستتر بگوییم همانندسازی سادهی شیوهی تداعی آدمی است، زیرا به باورِ او، تفکر از رهگذرِ تداعی صورت میگیرد و نه ردهبندی. البته ناگفته پیداست که ممکس هرگز ساخته نمیشود.برگردیم به امروز و به وِب.برنرز - لی، در سالِ 1989 از HTLM به Word Wide Web رسیده، امّا مشتری چندانی ندارد زیرا وب هم پرهزینه مینماید، هم راهانداریاش سخت است و هم خصوصاً اینکه دانشگاهیانِ خوگرفته به متنخوانی خطی، در خود رغبتِ چندانی به ابرمتن حس نمیکنند.مشکل دیگری هم در میان است: برنامههای فهرستبردار یا بایگانیساز مانندِ آرْشی (1990) یا گوُفر (1991) چندان به کار بازدید از یک سایتِ وِب نمیآیند، برای این کار به یک «ورقزن» نیاز هست، امّا آنچه نخستین ورقزنها از مجموعههای سایتهای وِب نشان میدهند، فقط ظاهرِ کلاسیک رمزِ ASCII آنهاست. برای آنکه اینترنت همگانی شود، نرمافزاری لازم است که امکانِ کشتیرانی بر اقیانوسِ وِب را از رهگذرِ یک میانصفحه از نوعِ صفحههای مَکینْتاش یا وینْدوُز بدهد [11]. در ژانویه 1993، مارْک اَنْدِرْسن، دانشجوی 21 سالهی دانشگاهِ ایلینوُیز، نرمافزارِ موزاییک را مینویسد و چون هدف تجارتی ندارد، آن را به رایگان در اختیار همه میگذارد. دیری نمیگذارد اکثریتِ کاربران، رایانههای خود را به موزاییک مجهز کردهاند، در سرتاسرِ جهان کشتی میرانند و فقط با یک نشانهروی و یک کلیک، به سایتِ دلخواهِ خود وارد میشوند. کار چنان آسان میشود که حتّا افراد به فکرِ ایجادِ «صفحهی وبِ» اختصاصی خود میافتند، شرکتها که جای خود دارد. در همین 1993، تکمیلکنندگانِ تاجرپیشهی موزاییک، نِسْتکیپ را راه میاندازند، امّا فقط تا 1995، میداندارِ بازار میمانند چون جستجوگرهای دیگر در راهاند: نِتسِرْچ، وِبکراوْلِر، یاهو، لیکوس، آلتاویستا،... موفقیتِ وِب، موفقیتِ هر جستجوگرِ جدید را پیشاپیش تضمین میکند. در مارس 1994، شبکهی خصوصی اَمِریکن آنلاین، با بیش از یک میلیون مشترک ، اتصال به اینترنت را جزوِ خدماتِ خود پیشنهاد میکند و بیدرنگ 600 هزار نفر به وِب هجوم میآورند. موفقیت آنچنان است که اندکی بعد، تعدادِ شرکتهایی که در دو سوی اقیانوس اطلس، خدماتِ اینترنتی پیشنهاد میکنند، از شمارش خارج میشود. یک ماه بعد، در آوریل 1994، مارک اندرسن، نسخهی پیشرفتهتر موزاییک را به نام نتستکیپ نَویگِیتر عرضه میکند. یک سال بعد و آگهیهای تبلیغاتی هم وارد اینترنت میشوند. از 1996، تعداد سایتها، بهطورِ متوسط، هر دو ماه دو برابر میشوند.در ژانویه 2001، شمارِ رایانههای متصل به اینترنت از 3 میلیون، شمارِ اینترنتنوردان از 50 میلیون، حجمِ ترددِ ماهانه از 10 تترااوُکتِت، شمارِ نشانیهای پست الکترونیکی از 30 میلیون گذشته است و در ازای هزینهی کارکردِ سالانهی 400 میلیون کاربر، بیش از 10 میلیارد دلار معامله بر روی اینترنت صورت گرفته است. صمیمانه اعتراف کنم وقتی قرار شد راجع به اینترنت و گذشته و حال و آیندهی آن حرف بزنم و عنوانِ حرفهایم را مرگِ متن اعلام کردم، هنوز درست نمیدانستم منظورم از این اصطلاح چیست. فقط دو چیز را میدانستم: از یکسو بستهشدنِ نطفهی اولیهی اینترنت با شکافتِ متن و بستهبندیِ پارههای به دست آمده از شکافت؛ از دیگرسو، تحققِ انقلابِ وِب با رفتن به ورای متن. حس میکردم که در هر دو فرایند، متن بهنوعی میمیرد.البته اصطلاحِ «مرگِ متن» را زودتر ساخته بودم، در پاییز 2000، در برابرِ یک دوستِ «مرگِ مؤلفی»، فقط برای اینکه کمی سربهسرش گذاشته باشم. میخواستم شوخی کنم و بس، امّا شوخی هم مانندِ تعارف است که آمد نیامد دارد. یادم افتاد که قضیه برای خودم یک پیشزمینهی خیلی جدی دارد و پیشتر نیز به آن پرداخته بودم – البته بدونِ کاربردِ این اصطلاح: درست در واپسینِ روز سالِ 1999، در مقالهیی برای روزنامهی انتخاب، از «روایتِ مجازی» بهمنزلهی یکی از شکلهای جدیدِ داستانسرایی فردا یاد کرده بودم. نوشته بودم که قصه یا روایتِ مجازی، قصهیی است که به ارادهی خواننده تغییر میکند و هر گسترشی را که خواننده بخواهد، در دم میپذیرد. و این، یعنی قصهیی با بینهایت متن که هیچ فرقی با بیمتنی مطلق ندارد – چون هیچ دو خوانندهیی نخواهند بود که متنِ واحدی از آن را بخوانند؛ یعنی مرگِ متن و بنابراین مرگِ هرگونه مأخذِ مشترکی برای تفسیر و بنابراین مرگِ خودِ تفسیر و بنابراین، به دلیلِ اولیتر، مرگِ هرگونه تأویل – چون دیگر هیچ اولی نخواهد بود که تفسیر بخواهد به آن باز رسد.آیا ناخودآگاهم این عنوانِ مرگِ متن را بهتعبیرِ تئاتریها به من «سوفله» کرده بود تا بحثِ نسلِ جدیدِ داستانهای اینترنتی را پیش کشم، همان «قصههای مجازی» را که اگرچه هنوز پدید نیامدهاند، امّا همهی ابزارهای فنی و مادّی پیدایششان اینک نه تنها مهیاست که دسترسی همگانی نیز یافته است؟پس چرا بیدرنگ زیرعنوانِ گذشته، حال و آیندهی اینترنت را هم اعلام کرده بودم؟ اینترنت که فقط داستانهای مجازی اینترنتی و تصورِ هنوز اثباتنشدهی من از آیندهی آنها نیست.نکند منظورم انبوهِ بیپایان متنهاست که متنِ قدیمتر را، حتّا اگر هنوز زنده باشد، عملاً زیرِ متنهای زندهتر، یعنی جوانتر، زندهبهگور میکند – در وِب که تازه دهسالگی را پشتِ سر گذاشته و بهرغمِ اینقدر خردسالی، از هم اینک آنقدر همیشه و همهجا حاضر است انگار از ازل بوده، واحدِ زمان، نه سال است و نه حتّا ماه و هفته و روز، واحدِ جدیدی است هنوز نامنیافته امّا نخستین تجربهی عینی فراروی عملی از فضازمانِ اینشتینی و شکستِ سرعتِ مطلق، آنهم نه در یک برهوتِ کهکشانی به شعاعِ میلیونها یا میلیاردها سالِ نوری که بر صفحهیی که قطرش شاید اندکی بیشتر از یکمیلیاردمِ ثانیهی نوری است. باور نمیکنید، اسمِ همین اینشتین را در یک جستجوگر، مثلاً گوگِل، تایپ کنید. آخرین باری که این کار را کردم 000 880 1 صفحه جلو آمد، خواستم جستجو را به دو زبانی که ازشان سر در میآورم – یعنی فرانسوی و انگلیسی – محدود کنم، 000 991 صفحه شد. یعنی برای انداختنِ فقط نیمنگاهی و نه بیشتر به کهکشانی که ناگهان در دسترسم قرار میگرفت – بهفرضِ آنکه بشود دقیقهیی یک صفحه را دید که امکان ندارد – باید نزدیک به دو سال وقت میگذاشتم! و این جستجو را گوگل در 16 صدم ثانیه انجام داده بود، یعنی با سرعت 000 200 6 عنوان بر ثانیه!نکند منظورم نه انبوهِ متنها که عمرِ آنها بر روی شبکه است؟ امروز متنی را میخوانی و مانندِ دهها متنِ دیگر که در طولِ روز خواندهای از آن میگذری، حتّا آن را برای خودت چاپ هم نمیکنی – شاید فقط به این دلیلِ ساده که دیگر نه جایی و نه پوشهیی برای نگهداری متنهای اینترنتی داری – و چند روز یا چند هفتهی دیگر که به آن متن نیازت میافتد، آنچه بر شبکه میبینی، یک متنِ دیگر است، متنِ «روزآمدشده»ی آنروز است و گاه حتّا دیگر ربطِ چندانی به آن یکی ندارد.کاری هم نمیشود کرد: وقتی سرگرمِ نوشتنِ متنِ حاضر بودم، در پی مطلبی، جستجوگرِ گوگِل را راه انداختم. گوگل پس از «تورقِ» 2.469.940.685 صفحه، نتیجههای بهدست آمده را اعلام کرد. جستجویم خیلی دقیق بود و بنابراین کمتر از 100 صفحه جلو آمده بود، بیآنکه هیچیک آن صفحهیی باشد که در جستجویش بودم. پس بهسراغِ ابرجستجوگرِ آریان رفتم – که ناگفته نماند تنها ابرجستجوگرِ رایگانِ موجود بر روی وِب نیست و میتوانستم بهسراغِ مِتاکراوْلِر، سَویسِزچ یا ابرجستجوگرِ دیگری هم بروم. امتیازِ آریان اول این است که فرانسویزبان است – و بنابراین انگلیسی دستوپا شکستهام را کمتر رنج میدهد – و دوم آنکه میتواند برای جستجوی اطلاعاتِ درخواستی تا 15 جستجوگر را با هم به کار بیندازد و چون 1117 فهرستِ سایت و جستجوگر را میشناسد، حتّا امکانِ جستجوهای «محلی» را هم میدهد – مثلاً دو حستجوگرِ «مخصوص» برای ایران دارد:ranianyellowpages.com و iransearch.com. و سرانجام، این آریان بود که صفحهی جستجوشده را برایم پیدا کرد، در سایتی بهجز آن 2.469.940.685 سایتی که گوگل ورق زده بود! و تازه رقمِ بالاتر – رقمِ آریان – نه دربرگیرندهی آن سایتهایی است که به هر دلیلِ نخواستهاند و نمیخواهند عمومی باشند و نه لزوماً همهی وبلاگها.وبلاگها... نکند منظورم از متنِ مرگ، هجومِ سراسری وبلاگهاست؟اما وبلاگها بماند برای یک بحثِ دیگر. فعلاً برگردیم به حرفمان، یعنی عددهایمان. همین عددِ میلیاردی امروز ضمناً دربرگیرندهی آن سایتهایی نیست که تا همین چند ماه و حتّا چند هفته پیش بودهاند و دیگر نیستند – یا به حکمِ دادگاه یا به دلیلِ ناتوانی مالی صاحبسایت یا بهخاطرِ ورشکستگی صاحبدوُمِن [12] یا خیلی ساده بهخاطرِ از دستدادنِ هرگونه جذابیتِ روزآمدی که متن را سرانجام بدل میکند به صفحهی چندصدم یا حتّا گاه چندهزارم ورنه چندمیلیونم وبسایتهایی که جستجوگر پیدا کرده، یعنی صفحهیی که خودبهخود، بهدلیلِ ضیقِ وقت، هرگز نه تو به سراغش خواهی رفت، نه هیچ اینترنتنوردِ دیگری، مگر آنکه واقعاً وقت خیلی زیاد آورده باشد. شکلِ امروزی وب هنوز ده ساله نشده است و هم اینک شمارِ متنهای مرده در آن از متنهای زنده پیشی گرفته است – درست مانندِ زندگی که در آن شمارِ مردهها همواره بیشتر از شمارِ زندههاست.پس منظورم از مرگِ متن، اینترنت بهسان بزرگترین گورستانِ متنِ تاریخ است؟منظورم قطعاً همهی اینهاست، امّا نه فقط همهی اینها....همچنانکه گفتم دو چیز بود که ذهنم را بهشدت مشغول میکرد، دو فرایند که ضمن آنکه در تداومِ مستقیمِ سلطهی شکلگرایی قرار داشتند و از همینرو – به تصورِ من – هیچ چالشی با بسترِ «طبیعی» پیدایش و گسترش اینترنت ندارند – نکتهیی که دیرتر باز به آن خواهیم پرداخت – ، دقیقا «متنیتِ» متنهای اینترنتی را به چالش میخوانند:فرایندِ نخست و ضعیفتر همان فرایندی است که به بستهشدنِ نطفهی اولیهی اینترنت انجامید: اقدامِ نبوغآسای رابرتز و باران در شکافتنِ متن، گذاشتنِ هر پارهى آن در بستهیی جداگانه، دادنِ هویت و استقلال و هوش به هر بسته، و آنگاه اعلامنکردنِ مسیر، امّا تعیینِ هم مقصد و هم مقصود: رسیدن به گیرنده و یکیشدنِ دوباره.اما فرایندِ دوم و قویتر، ربع قرنی دیرتر، با «ابرمتنِ» برنرز – لی و کایو روی میدهد، با انقلابِ وِب. «ابرمتن» نیز فروپاشی متن است، امّا فروپاشی خاصی که بهجای آنکه متن را پارهپاره کند، آن را «پاره»ی [13] ساختار جدیدی قرار میدهد که فقط بزرگتر نیست، متفاوت هم است، ضمن آنکه ادعا میکند همچنان «متنیت» دارد – وگرنه اسمِ خودش را نمیگذاشت «ابرمتن».متن چیست؟ متن، عالیترین فضای تجلی معنا و فضایی است که حتّا در گسترشِ بینهایت نیز «متنیت» خود را حفظ میکند – یا دستکم اینکه تاکنون حفظ کرده است.نکتهی مهمی است: اگر از همنشینی واجها کلمه و از همنشینی کلمهها جمله و از همنشینی جملهها متن پدید میآید، همنشینی متنها همچنان متن میماند.همنشینی ابرمتنها چطور؟ و پیش از این پرسش، یک پرسش دیگر: نو در ابرمتن واقعاً چیست؟ ابرمتن چه چیزی را پیشنهاد میکند که پیشتر نبوده؟ نخستین حرکتِ ابرمتنی این است که به من اجازه میدهد بهجای تولیدِ متنهای ساده، متنهای مرکب بسازم، یعنی بهجای فیلم، آهنگ، داستان، نقاشی، عکس،... «ابرمتن» بسازم، «ابرمتنساز» باشم. برای نمونه، یک فصلِ رمانِ بعدی من میتواند یک عکس یا تسلسلی از عکسها باشد، یک فصلِ دومینش یک قطعهی موسیقی یا حتّا یک سمفونی کامل، یک فصلِ سومینش، رقصِ نور یا آدمها، یک فصلِ چهارمینش پخشِ رایحهی گلهای بهاری یا بوی گندیدنِ لاشهها – چرا که نه؟ همین چند ماه پیش، پاسخِ آزمایشگاهی به انتقالِ بو با اینترنت مثبت بوده است.اما هیچکدام از این امکانهای ترکیبی تازه نیست: پیشتر هم کتابهایی نشر یافته عطرآگین و هم در همین تالار وحدتِ تهران، هنگام پخشِ یک نمایش، انواعِ رایحهها پخش شده؛ بسیاری از ما احتمالاً در کودکیمان یک یا دو کتابِ قصهی سهبعدی هدیه گرفتهایم با ورقهای مقوایی که هم قصه را ثبت میکردند و هم با هر صفحهزدنمان، منظرهیی تازه میساختند؛ نه داستانهای مصور جدید است و نه عروسکهای سخنگو – ترکیبِ پیکرتراشی و موسیقی. از جشنِ صدسالگی سینما هم اینک چندسالی گذشته است که بهعنوانِ هنرِ هفتم، ترکیبیترین و صنعتیترینِ هنرِ بشری بوده است.آنچه در این نخستین حرکتِ اینترنتی تازه است، سادهشدنِ بینهایتِ کار است، دسترسپذیرشدنِ بینهایتِ فنآوری است. بر خلاف مثلاً فیلمسازی، برای ابرمتنسازی نه لزومی به کارآموزی یا دیدنِ دورههای خاص هست و نه حتّا به یک سوادِ حداقل. یک ساعت گشتزنی در اینترنت و فراگیری کلیککردن کافی است تا «قلقِ» کار دستِ آدم بیاید، ابرمتنسازی بهسادگی برقراری ارتباطِ تلفنی است. نرمافزارش هم موجود است و هم بهطور خودکار با ویندوز و آفیس نصب میشود. امّا حتّا به این نرمافزار هم نیازی نیست: پْروُوایدِرها نه فقط مبله جا میدهند که حتّا شما را در انتخابِ نوع و مکانِ مبلها کاملاً آزاد میگذارند. فقط کافی است کلیک کنید. باور نمیفرمایید؟ سری به افزون بر دههزار وبلاگِ فارسی بزنید که در همین چند ماه گذشته پدید آمدهاند و ساختهی ناحرفهییهای اینترنتاند: همه ابرمتنیاند، یعنی ترکیبی از نوشتار و موسیقی و عکس و تصویر و... را پیشنهاد میکنند. ابرمتن هم یک چیزی است مثلِ همان نثری که آقای ژورْدَن، قهرمانِ بورژوای اشرافمنشِ موُلیر، ناگهان درمییابد عمری است به آن سخن میگفته بیآنکه خود بداند: هم سازندگان و هم کاربرانِ میلیاردها سایتِ اینترنتی نیز از لحظهی ورودِ به وِب همه بدونِ استثنا ابرمتنکار میشوند.ناگفته پیداست که در زیرِ قلمِ مولیر، «نثر» ناسزاست – همچنانکه نهیبِ football player [بازیکنِ فوتبال] که امیرِ کنْت در شاهلیرِ شِکسْپیر بر سرِ آزوالد میزند، ناسزاست. امّا، در زیرِ قلمِ من، «ابرمتن» ناسزا نیست، گزارشِ وضعیت است.نکتهی جالبی است: بورژوای اشرافمنش – که به نظم است – برای نخستین بار در 1670 بر صحنه میرود و شاهلیر – که آن نیز به نظم است – در سال 1606 پدید آمده است، یعنی دقیقاً همزمان با دُن کیشوُتِ سِرْوانْتِس که از قضا نه فقط به نثر که حتّا نقطهی عطف تاریخی در گذر از نظم به نثر است. هر سه اثر، سدهی هفدهمیاند، یعنی به قرنی تعلق دارند که – همچنانکه دیدیم – کلاگز آن را در سرآغازِ سلطهی شکلگرایی میگذارد و اگر یادتان نرفته باشد گفتم که در تصورِ من، حرکتِ رابرتز و باران و خصوصاً حرکتِ برنرز – لی و کایو در تداومِ مستقیمِ سلطهی شکلگراییاند و بنابراین هیچ چالشی با بسترِ «طبیعی» پیدایش و گسترش اینترنت ندارند. این بستر چیست؟ مدرنیته که از قضا برجستهترین سرشتنماهای آن، پایانِ پادشاهی چندهزار سالهی نخبگان به نفعِ جمهوری عوام است، اتفاقی که تجلی سهگانهی آن در سه عرصهی آفرینش و تولیدِ ادبی و تجسمی و نمایشی، بهترتیب چیرگی نثر (رمان) بر نظم (شعر)، کاغذ (پوستر) بر بوم (تابلو) و سلولویید (سینما) بر تخته (تئاتر) بوده است.وٍلْفگانْگ گوته و ویکتوُر اوگوُ، دو واپسین سلطانِ ادبیات، در ضمن دو واپسین نمایندهی همارزی نویسنده و ادیباند، ورنه دیرزمانی است اقبالِ اوُنوُره دوُ بالْزاک، نویسندگان را از ادیببودن معاف کرده است. در ایرانِ خودمان، اگر قائممقام به شاعری تن میدهد فقط برای این است که بهعنوانِ نثرنویس حقِ شهروندی پیدا کند.منتقدانِ پاسدارِ شرافتِ بوم، گوُگَن و وانگوُگ و دوستانشان را متهم میکنند که نقاش نیستند و امپرسیونیستاند – یعنی «چاپچی»، ناسزایی احتمالاً همردیف «بازیکنِ فوتبال» در زبانِ امیرِ کنت. تا پیش از آغازِ سدهی 20، پوسترهای یکی از همین «چاپچیان»، یعنی تولوز – لوُتْرِک، شهرتِ مولَنروژ، کابارهی محلهی موُنْمارْتْرِ پاریس و رقصی را که جهانگردانِ انگلیسی و امریکایی نامِ آن را به فرِنْچ کنکن تغییر دادهاند تا دورترین نقطههای جهان خواهد رساند، حتّا به ایرانِ پیش از مشروطیت.نخستین معنای گذر از نظم به نثر، از تابلو به پوستر، از تئاتر به سینما،... چندبرابرشدنِ شمارِ مخاطبان است، نانخبهگرا یا دموکراتیکشدنِ فرایندِ هم آفرینش و تولید ادبی و هنری و هم مصرف فرهنگی است. از قضا، با گذار به وِب، شمارِ کاربرانِ اینترنت از یک عددِ پنج و دستبالا شش رقمی، در کمتر از چند ماه، عددی هشت و احتمالاً نه رقمی شده است و اینترنت آنچنان دموکراتیک میشود – در همان معنای نانخبهگرا – که در سالِ 2000، رد نلسن، واضعِ اصطلاحِ ابرمتن، لازم میبیند روشن کند که طرحِ او، یعنی خانادو، کمترین ارتباطی با وِب ندارد: «هدف خانادو بسیار والاتر از وب است. خانادو، پیشنهادِ شکلِ جامع و کاملی از ادبیات است که در آن، پیوندها با هر تغییرِ نسخه نمیشکنند و سندها را میشود در کنارِ هم گذاشت و قیاس و از نزدیک یادداشتگذاری کرد، پسزمینهی خاستگاهی هر نقلِ قول را شناخت،...» حال آنکه «وِب که همهی اینها را به جهانی از پیوندهای تکجهتی، شکننده و هموارهشکنان فرومیکاهد، مبتذلانهنرین شکلی است که میشد به الگوی اصلی خانادو داد.»پس ابرمتن، نثرِ جدید؟وقتی شعر عروض را از دست داد، عدهیی فریاد کشیدند «شعرِ بیعروض شعر نیست!» بیخبر از اینکه در این جهان، ادبیاتهایی هست که شعرشان – درست مثلِ شعرِ قدیمِ خودمان – اصلاً هجایی است و با عروض بیگانه. همین عده دیرتر هشدارهایی دیگر دادند: «شعرِ بیقافیه شعر نیست!»، «شعرِ بیوزن شعر نیست!»، «شعرِ بیتصویر شعر نیست!». امّا شعرِ بیعروض و بیوزن و بیقافیه و بیتصویر هم توانست شعر باشد. شعر اینهمه را از دست داد و توانست شعر باشد. فقط ثابت شد که نه عروض و نه قافیه و نه وزن و نه تصویر، هیچیک صفتِ مشخصهی شعر نیستند و همه احتمالاً فقط حادثاند.چیرگی نثر بر شعر، به تولدِ جنسها یا ژانرهای ادبی و خوانندههایی انجامید که کتابخوانِ حرفهییاند، امّا فقط کتابِ پلیسی یا جاسوسی یا عشقی یا.. میخوانند و لاغیر و حتّا اسمِ نثرنویسانِ برجستهیی مانندِ جوُیس و پْروسْت و کافکا و... را هرگز نشنیدهاندکه ازقضا تنها پادشاهانِ قانونی جمهوری شهروندانِ برابرند، تنها پادشاهاناند چون «شاعرانِ نثر»اند – اگر چنین تعبیری مجاز باشد.ابرمتن بهتعبیری ابرنثر است، رهایی باز هم بیشتر از حتّا سنتیترین قیدهای آفرینشی است در یک جهانِ مجازی حقیقتاً بیمرکز که در آن متن مرده است، جسماَ و روحاَ مرده است.اما به قولِ مخبرانِ دربارهای باستان، در آن هنگام که شاهِ پیشین میمرد و سلطنت به فرزندِ او میرسید: «متن مرده است! زندهباد متن!»
1) «وقتی مردم ژِنْگ به جستجوی زبرجد میروند، برای آنكه راه را گم نكنند، با خود دستگاهی را میبرند كه نشانگرِ جنوب است».2) «در بورس، عددها قطعاً همه معنا دارند (به معنای زمین و نفت و ماشین و راهآهن و كارگر و الخاند)، امّا آنچه در مغزِ جنگجویانِ زندگیِ زیرزمینی میزید، عددهاست و نه معنایی كه بر آن دلالت دارند. از همینرو، جنگ بر سرِ عددها میتواند در چشمبرهمزدنی، سرنوشتِ میلیونها انسان را رقم زند.» برای كلاگز، قضیهی شكلگرایی در ورزش از این هم حادتر است زیرا ورزش هرگونه معنایی را بهجز ركوردشكنی از دست داده است – او این حرف را نه در این اواخر كه در اوایل سدهی گذشته زده است.3) به فارسی، كتاب تقدیرات و كتاب مقدرات هم ترجمه شده است.4) واقعیت هم آن است كه با پرداختنِ 64 ششخطی یی چینگ، دانشمندانِ كهنِ چینی، طبیعیترین شكلِ ترتیبی را به ششخطیها داده بودند زیرا 64، توانِ ششم 2 است و توانهای 2 را میتوان در همهی ساختارهای ریاضی و فیزیكی یافت. بنابراین، میشود برای 64 ششخطی، تقریباً در همهی عرصههای هستی كاربرد تراشید، از ساختارِ بلورها گرفته تا ساختارِ منظومهی شمسی و حتّا كیهان. لایبنیتس به وجودِ از پیش مقررشدهی نوعی توازن میانِ واقعیت و ذهنِ انسان اعتقاد دارد و اگر توانهای 2، برای عدهیی، از ساختارِ روانیِ ذهنِ انسان خبر میدهند، همین توانها برای عدهیی دیگر، عنصرِ برسازندهی واقعیتاند.5) قیاس كنید با تببینی كه ژان كوئن از ساختار میكند: «ساختار، شكلِ تهیشده از محتواست».6) واقعیت آن است كه در همان 1972، گزارشِ گردانندگانِ آرپانت از این میگوید كه بیشترین استفاده از شبكه نه برای انجامِ محاسبههای وقتگیرِ پیچیده كه برای نامهنگاریِ الكترونیكی و اتصال از فاصلهی دور به شیوهیی است كه در آن زمان، rlogin نامیده میشود (مختصرشدهی remote login)، نكتهیی كه از 1968، توجهِ جِی.سی.آر لیكْلایْدِر، رئیسِ وقتِ دفترِ فنهای پرداختِ اطلاعات آرپا را جلب كرده و سبب شده است بهرغمِ پسزمینهی اساساً نظامیِ شبكه، از همان زمان، از ارتباط بهمنزلهی «ایجابِ مشاركتی، فعالانه و خلاقانهی موجودهای انسانی» سخن گوید، توصیفی درخورِ اینترنت در گسترشِ امروزیِ آن.7) سیستمِ عامل، سامانهیی است كه به رایانه امكانِ دسترسی به حافظههای مختلف و انتقالِ دستورها به پردازنده processor را میدهد.8) در آن زمان، internet، با حرفهای كوچك، نامِ مجموعهیی از شبكههای متصل به هم، و Internet، با حرفِ اولِ بزرگ، نامِ مجموعهی شبكههایی است كه پروتوكلهای مبادلهی Tcp و IP را به كار میبرند.9) نامِ اقامتگاهِ تابستانیِ قوبیلای خان، در 300 كیلومتریِ شمال بیجینگ.10) احتمالاً برساختهی دو كلمهی memory و index، فشردهی اصطلاحِ فهرست- حافظه.11) و جالب اینكه صفحههای مكینتاش و ویندوز و اصولاً نفسِ كارِ موشواره، همه ابرمتنیاند، امّا ابرمتنیِ پیش او تولدِ رسمیِ ابرمتن.12) یك دومن كه میتوان برابرنهادهی فارسیِ «ملك» را برای آن پیشنهاد كرد، به گروهی از رایانهی میزبان یا شبكههای محلی اطلاق میشود كه از لحاظِ اداری به یك مركزِ واحد، مثلاً یك دانشگاه، وابسته است.13) ساختار را در اینجا در محوترین معنای كلمه و به دلیلِ سراغنداشتن اصطلاحِ بهتری بهكار میبرم.