مقاله حمایت ایران از مقاومت فلسطین حماس و جهاد اسلامی3

مقاله حمایت ایران از مقاومت فلسطین حماس و جهاد اسلامی3 (docx) 51 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 51 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

هجرت تا وفات پیامبر هجرت به حبشه نقشه هايي بر ضد پيامبر شعب ابي طالب وفات ابوطالب وفات حضرت خديجهمعراج پيامبر سفري به طائفدعوت سران قبائل با اسلامنخستين پيمان عقبه دومين بيعت عقبه مهاجرت به مدينهحوادث سال اول هجرت حوادث سال دوم هجرتحوادث سال سوم هجرت حوادث سال چهارم هجرت حوادث سال پنجم هجرت حوادث سال ششم هجرت حوادث سال هفتم هجرت حوادث سال هشتم هجرت حوادث سال نهم هجرت حوادث سال دهم هجرت رويداد سال يازدهم هجرت پرواز تا ملكوت هجرت به حبشه وقتي كه آزار و اذيت قريش بر مسلمين مخصوصاً بردگان و كساني كه پشت و پناهي نداشتند، يا كساني كه ننگ داشتند كه به مشركين پناه ببرند شدت پيدا كرد به طوري كه تحملش ممكن نبود. لذا پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) چاره را در آن ديد كه تعدادي از مسلمانها را به «هجرت» به سرزمين «حبشه» تشويق كند، تا دست كم در آنجا (حبشه) از فشار كفار و بت پرستان در امان باشند. به همين دليل تعداد يازده نفر مرد و چهار نفر زن، اجازه حركت به سوي حبشه را گرفتند. آنان، آرام و دور از چشم ديگران، راه خود را ادامه دادند، تا به كنار دريا رسيدند. در آنجا دو كشتي تجارتي لنگر انداخته بود. مسلمانان هر دو كشتي را تا حبشه اجاره كرده و راهي سرزمين حبشه شدند. از طرف ديگر مشركين قريش از مهاجرت اهل ايمان با خبر شدند، آنها را تا كنار دريا تعقيب نمودند ولي اثري از مسلمانان پيدا نكردند. مسلمانان، به حبشه رسيدند. سه ماه در آنجا بودند كه خبر رسيد كه قبيله قريش اسلام آورده است. لذا با خوشحالي به مكه بازگشتند، اما برخلاف آنچه شنيده بودند، قريشيان مشرك و بت پرست، هنوز دست از دشمني با اسلام و مسلمانان برنداشته، و دوباره شكنجه و آزار و اذيت بر مسلمانان را شروع كردند. پيامبر اكرم (صلي الله عليه وآله وسلم) يك بار ديگر دستور هجرت به حبشه را صادر فرمودند. در اجراي اين دستور تعداد 80 نفر مرد و 18 نفر زن به طرف حبشه رهسپار شدند كه پيشاپيش آنها «جعفربن ابي طالب» و همسرش «اسماء» قرار داشتند. هنگامي كه مسلمانان به حبشه رسيدند، نجاشي پادشاه حبشه، مقدم مسلمانان را گرامي داشت. مسلمانان در آنجا چنان اطمينان خاطري پيدا كردند كه تصورش را هم نمي كردند. هجرت مسلمانان به حبشه، نگراني و اضطراب قريش را در پي داشت. مشركين قريش بيش از همه، از سرانجام مهاجرت مسلمانان به حبشه واهمه داشتند و از اينكه مبادا دعوت به اسلام، سرزمين حبشه را هم دربر بگيرد. از اين رو در صدر چاره جويي برآمده، «عمروبن عاص» و «عماره بن وليد» را با هدايايي بسيار نزد نجاشي، پادشاه حبشه فرستادند. تا او دست از حمايت مسلمانان بردارد و زمينه مهاجرت آنها به مكه را فراهم سازد. فرستادگان قريش، وقتي داخل قصر نجاشي شدند گفتند: «دسته اي از افراد سفيه و نادان ما، دين آباء و اجدادي خود را رها كرده، به دين شما نيز در نيامده اند ... بلكه آئين جديدي بدعت كرده اند كه ما و شما شناختي از آن نداريم. همانا بزرگان قوم آنان به ما را فرستاده اند كه آنها را به خانه و كاشانه شان برگردانيم ... ». نجاشي، پادشاه حبشه مرد نصراني، پاك نهاد، دلرحم و دادگر بود و به حرف و گفتار فرستادگان قريش اعتماد نكرد. بلكه مهاجرين در قصر نجاشي جمع شدند و جعفربن ابي طالب به نمايندگي از مهاجرين خطاب به نجاشي گفتند: «اي فرمانروا! ما مردمي ميراث دار «جاهليت» بوديم. به شيوه جاهلان «بتها» را پرستش كرده، از مردار تغذيه نموده، دامني آلوده داشتيم. قطع رحم، بدجواري، زورگويي در ميان ما رواج داشت تا جايي كه نيرومند ما، ضعيف و ناتوانشان را از پاي مي انداخت ... پس خداي متعال به مقتضاي لطف خويش، در ميان ما، پيامبري از خودمان برانگيخت. ما او و خانواده اش، راستي و درستي و عفت و نجايتش را به خوبي مي شناسيم. آن حضرت ما را به يگانگي خدا دعوت كرده، و اينكه براي خدا شريك و انبازي قايل نگرديم و هيچ چيز غير از خدا را از قبيل سنگها و بتها- كه پيش از اين مي پرستيديم- عبادت نكنيم. همچنين ما را به «نماز»، «زكات» و «روزه» وا داشته، «راستگويي»، «امانت داري» و «صله رحم» و «حسن همجواري» از مسائلي است كه از ما خواسته و بالاخره«آلوده دامني»، «زورگويي»،«خوردن مال يتيم» و ... از مسائلي است كه ما را به شدت از آن منع فرموده است. ما دعوت آن حضرت را پذيرفته و به دين خدا گرويده ايم. از اين رو، قوم ما، بناي ناسازگاري با ما را بنا نهاده اند، مگر اينكه ما را به پرستيدن بتها و تن دادن به آلودگيها و پليديها وادار نمايند. و در پي جويي اين هدف از حد پند و اندرز فراتر رفته، و به زور و تجاوز بر ضد ما متوسل شده اند. لذا ما از وطن خود هجرت كرده، به قلمرو شما آمده ايم و شما را بر فرمانروايان سرزمينهاي مجاور و همسايه برگزيديم. و اميدواريم در قلمرو حكومت شما، مورد ظلم و ستم واقع نشويم». نجاشي خطاب به جعفربن ابي طالب گفت: «آيا چيزي از وحي نزد شماست؟». جعفربن ابي طالب گفتند: آري و آنگاه به تلاوت سوره مباركه «مريم» پرداخت. وقتي به آخرين قسمت از موضوعي كه مربوط به حضرت عيسي بن مريم (عليه السلام)، پيامبر خدا بود رسيد، نجاشي و همه اسقفهاي حاضر در جلسه منقلب شده به گريه افتادند ... سپس نجاشي خطاب به مهاجرين كرد و گفت: دين شما و آنچه كه حضرت عيسي (عليه السلام) آورده است، هر دو از يك سرچشمه جوشيده است. به اين ترتيب سر رشته امور از دست فرستادگان قريش خارج شد. و از اين پس بناي فتنه جويي ميان نجاشي و مسلمانان را گذاشتند. روز بعد، فرزند «عاص» به مجلس نجاشي آمد و گفت:«مسلمانان راجع به حضرت عيسي مسيح (عليه السلام) سخنان عجيب و غريب مي گويند». نجاشي نظر مسلمانان را در اين باره جويا شد. جعفربن ابي طالب در پاسخ وي اظهار داشت:«نظر ما در مورد حضرت عيسي مسيح (عليه السلام) همان چيزي است كه پيامبر ما آورده است. حضرت عيسي (عليه السلام)، بنده خدا، فرستاده خدا، روح او و كلمه خداوند است كه آن را به مريم باكره (سلام الله عليها) (بدون شوهر) القا كرده است». در پايان سخن جعفربن ابي طالب، نجاشي با عصاي خود خطي بر زمين رسم كرد و گفت:«ميان دين ما و آيين شما، بيشتر از يك خط، فاصله وجود ندارد». پس فرستادگان قريش را از قصر خود بيرون كرد و همه تحفه‌ها و هداياي آنها را به ايشان پس داد. به اين صورت توطئه هاي قريش بر ضد مسلمانان مهاجر خنثي گرديد و مهاجرين با خيال و خاطره اي آسوده و برخورداري از حسن همجواري در سرزمين حبشه، به زندگي خود ادامه داده، برنامه هاي ديني خود را به بهترين وجه اجرا كردند. روح تعهد نسبت به اخلاق و رفتار ديني كه مسلمانان در وطن جديد خود را ملزم به رعايت آن كرده بودند در اين جهت نقش بسزايي ايفا نمودند. نقشه هايي بر ضد پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم): 1- حربه تهمت فرستادگان قريش با كمال ذلت و خواري به مكه بازگشتند و موجبات نگراني قريش را از هر جهت فراهم ساختند، زيرا از طرفي شنيدند كه مهاجران مسلمان در آن سرزمين با كمال آزادي زندگي مي كنند و از طرفي گزارش مي رسيد كه اسلام در ميان قبايل در حال انتشار و گسترش است و هر روز به شمار مسلمانان افزوده مي‌شود، حتي مي‌ديدند كه برخي از دشمنان سرسخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) به آيين اسلام روي مي‌آورند. همه اين جهات موجب ناراحتي آنها بود. اين بار نقشه ديگري طرح كردند تا از نفوذ و گسترش اسلام جلوگيري كنند. اين نقشه همان حربه زنگ زده «تهمت» است كه هيچ مصلحي در جهان از آن مصون نمانده است، ولي بايد توجه داشت كه شخصيت افراد را مي توان از زير نقاب فحش ها و تهمت ها و ناسزاهاي دشمن شناخت، زيرا دشمن پيوسته مي‌كوشد طرف را به چيزي متهم سازد كه براي جامعه ولو در حد پائين قابل قبول باشد. چون در غير اين صورت نه تنها تهمت بي اثر مي باشد بلكه اثر معكوسي نيز خواهد داشت، از اين جهت يك فرد تحليل گر مي تواند از پشت نسبتهايي كه افراد به يك شخصيتي مي دهد. موقعيت او را در اجتماع به دست آورد. ما وقتي صفحات تاريخ را ورق مي زنيم مي بينيم كه قريش با آن عداوت سرسختانه هرگز پيامبر (صلي الله عليه و آله) را به تجاوز ناموسي و مالي متهم نكرده و هرگز به عقل آنها خطور نكرده كه بگويند او يك فرد چنين و چنان است. زيرا مي دانستند كه پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) يك فرد امين است و جامعه او را به امانت و درستي پذيرفته است و امين بودن با تعدي به مال و ناموس سازگار نيست چگونه بگويند كه او يك فرد متعدي است در حالي كه صفحات زندگي چهل سال و اندي او بر تقوا و پاكدامني او گواهي مي دهد، از اين جهت نتوانستند او را به يكي از اين تهمت ها و نظاير آن متهم سازند، سرانجام او را به تهمتهايي مانند دروغگو، كاهن، ساحر و مجنون متهم ساختند. تهمت هايي كه اثبات و نفي آن، هر دو يكسان است. و بيش از همه روي ساحر بودن او تكيه مي‌كردند و قرآن او را جادو مي دانستند و چنين استدلال مي كردند: او جادوگري است كه با جادوي خود ميان دو دوست، شوهر و همسر جدايي مي افكند. اين مرد از طريق ميان قبايل و خانواده ها سنگ تفرقه افكنده و بين آنها را به هم زده است. اگر اين استدلال صحيح باشد بنابراين بايد گفت كه تمام مصلحان جهان ساحر و جادوگرند!! زيرا هيچ قدم اصلاحي بدون مقاومت و ايجاد تفرقه امكان پذير نيست. در اينجا سرگذشت زير به روشني آنچه كه گفتيم گواهي مي دهد. ابن هشام در سيره خود مي نويسد: موسم حج نزديك شد و زائران خانه خدا از اطراف مجاز دور كعبه گرد مي آمدند، دشمنان پيامبر(صلي الله عليه و آله) از قريش، نزد «وليد بن مغيره» كه مرد سالخورده‌اي بود رفتند و گفتند: موسم حج نزديك است و زائران خانه خدا درباره حضرت محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) پرسش هايي از ما خواهند كرد، چه بهتر همگي يك زبان و يك سخن داشته باشيم، نظر شما چيست، كه ما همان را درباره حضرت محمد(صلي الله عليه و آله وسلم) بگوييم؟ وليد رو به آنها كرد و گفت: شما چه مي گوييد تا من بشنوم، آنان گفتند: ما مي‌گوييم او كاهن است، وليد در پاسخ گفت: هرگز چنين نيست او نه مانند كاهنان زمزمه مي كند و نه مانند آنها مُسَجَّعْ سخن مي گويد. گفتند: مي‌گوييم ديوانه است، وليد گفت: هرگز او ديوانه نيست و اثري از ديوانگي در او وجود ندارد. گفتند: مي گوييم شاعر است و قرآن او چيزي جز شعر نيست، وليد گفت: قطعاً قرآن او شعر نيست. گفتند: مي‌گوييم ساحر و جادوگر است، وليد گفت: ما ساحر و جادوگر ديده‌ايم، كارهاي او ارتباطي به جادو ندارد. سرانجام فكر كرد و گفت: چاره اي جز اين نيست كه او را ساحر و جادوگر بخوانيم، زيرا او به وسيله آيين و قرآن خود سنگ تفرقه در ميان ما افكنده است. 2- مقابله با قرآن قريش باز نقشه ديگري ريختند و «نصر بن حارث بن كلده» را كه يكي از دشمنان سرسخت رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) بود برانگيختند تا مجالس عرب را در مكه با داستانهايي كه از پادشاهان ايران درباره رستم و اسفنديار كه در سفر خود به حيره آموخته بود گرم سازد. زيرا او تصور مي كرد علت جاذبه قرآن اين است كه از اقوام پيشين خود سخن مي گويد، و لذا در هر جايي كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) با خواندن آياتي از زندگاني اقوام و ملل گذشته را خبر مي داد و تصريح مي كرد كه مخالفت آنان با رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) با خواندن آياتي از زندگاني اقوام و ملل گذشته را خبر مي داد و تصريح مي كرد كه مخالفت آنان با رسول خدا (صلي الله عليه و آله) مايه خواري آنها شده است پس از رفتن رسول گرامي (صلي الله عليه و آله وسلم) «نصربن حارث» در جايگاه او مي نشست و داستانهاي پادشاهي ايران را سر مي‌داد، ولي اين نقشه بسيار بي‌اثر و بي نتيجه بود و هرگز قريش نتوانست از اين نقشه بهره‌اي برگيرد. 3- تحريم شنيدن قرآن تبليغ قريش بر ضد پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) و متهم ساختن او به سحر و جادو اثر چشمگيري نداشت، از اين جهت نقشه ديگري ريختند و آن اينكه دستور دادند احدي به قرآن حضرت محمد (صلي الله عليه و آله) گوش ندهد و براي اين كار جاسوساني در نقاط مختلف مكه گماردند كه از تماس افراد بالاخص زائراني كه از خارج به مكه مي آيند، جلوگيري كنند. قرآن مجيد به اين بخش از برنامه هاي قريش در آيه اي اشاره مي كند و مي فرمايد: «وَ قالَ الَّذينَ كَفَروا لاتَسْمَعوا لِهذَا الْقُرآنِ وَ الْغَوا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبونَ». «و كافران به مردم گفتند كه به اين قرآن كه (حضرت محمد صلي الله عليه و آله وسلم مي‌خواند) گوش فرا ندهيد.و سخنان لغو و باطل در آن القا كنيد شايد بر دشمن غالب شويد». وقتي قريش مي ديد كه تماس زائران خانه خدا و بالاخص طبقه فهميده با پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) و شنيدن چند آيه، مايه دگرگوني روحيه آنان مي‌گردد و جاذبه سخن او را آن چنان لمس كرده بودند كه مطمئن بودند يك تماس كوچك مايه گرايش فرد مي شود. از اين جهت به يك ترفند دست زدند تا لااقل از نفوذ و انتشار اسلام جلوگيري كنند، در اين مورد تاريخ موارد فراواني را يادآور شده است كه به يكي از آنها اشاره مي‌كنيم. طفيل بن عمرو دوسي: او مردي بزرگوار، شاعر و سخن ساز، عاقل و خردمند بود، لذا وقتي وارد مكه شد گروهي از قريش از ترس اينكه مبادا اين شخصيت با پيامبر(صلي الله عليه و آله وسلم) تماس بگيرد، فوراً سراغ او رفتند و بدگويي را دربارة پيامبر آغاز كردند و سخنان قبل را تكرار نمودند و يادآور شدند كه آيين اين مرد وحدت ما را به هم زده، سنگ تفرقه در ميان ما افكنده و قرآن او جز سحر و جادو چيز ديگري نيست كه ميان پدر و پسر، شوهر و همسر جدايي مي افكند و ما از آن مي‌ترسيم كه بر تو و قبيله تو همان آسيبي برسد كه بر ما رسيده است مبادا با او سخن بگويي و يا از او چيزي بشنوي. طفيل مي‌گويد: به خدا قسم تبليغات قريش سبب شد كه از پيامبر چيزي نشنوم و با او سخن نگويم، حتي وقتي وارد مسجد الحرام شدم كه كعبه را طواف كنم، پنبه‌اي در گوش خود فرو بردم كه مبادا بدون اختيار سخنان او وارد گوشم شود، ولي ناخواسته چشمم به رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) افتاد كه در كنار كعبه ايستاده و نماز مي خواند. بدون اختيار در نزديكي او ايستادم و خدا خواست كه جمله هايي كه بسيار زيبا و پرجاذبه بود بشنوم. با خود گفتم، واي بر من، من يك مرد شاعر، خردمند و سخن سازي هستم، من كسي نيستم كه زيبا را از زشت و زشت را از زيبا تشخيص ندهم، چه بهتر به سخنان او گوش فرا دهم و اگر آنها را مفيد و سودمند ديدم به كار ببندم و در غير اين صورت ترك كنم. به همين دليل كمي توقف كردم تا پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) به سوي خانه خود رفت من نيز به دنبال او رفتم وقتي او وارد خانه خود شد، من هم وارد خانه او شدم و در حضور او نشستم، آنگاه سرگذشت خود را بازگو كردم و گفتم من آنچنان تحت تاثير تبليغات قريش قرار گرفته بودم كه هنگام ورود به مسجدالحرام در گوش خود پنبه فرو كرده بودم كه مبادا سخنان شما را بشنوم ولي خدا خواست كه سخنان شما به گوش من برسد و آنها را مفيد و زيبا تشخيص دهم، اكنون درخواست مي‌كنم كه حقيقت آيين خود را به من بياموزيد. در اين موقع رسول گرامي (صلي الله عليه و آله وسلم) اسلام را بر او عرضه كرد و قسمتي از آيات قرآن را براي او تلاوت كرد. طفيل دوسي مي‌گويد: به خدا سوگند، سخني به اين زيبايي، آييني به آن استواري نديده و نشنيده بودم،من شهادتين را بر زبان جاري كردم و به رسول گرامي(صلي الله عليه وآله وسلم) عرض كردم من در ميان قبيله خود يك فرد قدرتمند هستم و در ميان آنان نفوذ كلمه دارم. و به سوي آنان باز مي گردم و آنها را به اسلام دعوت مي‌كنم. از خداوند بخواهيد مرا در اين قسمت (امرتبليغ) ياري كند. آنگاه به سوي قوم خود بازگشت و در ميان آنان به تبليغ مشغول شد. در جنگ خيبر كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) دژهاي فساد را در هم كوبيده بود، او با هشتاد خانواده از «دوس» حضور رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) رسيد. پيامبر(صلي الله عليه و آله وسلم) به خاطر زحمتهاي طاقت فرساي اين مرد، سهمي از غنايم خيبر را به او بخشيد. 4- محاصره اقتصادي گسترش و انتشار اسلام در ميان قبايل عرب و حمايت آنان از پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله وسلم) باعث شد كه مشركين نقشه ديگري بريزند و عرصه را بر مسلمانان تنگ كنند. لذا گروهي تصميم گرفتند كه پيماني را امضا كنند و آن را به امضاي افراد ديگر برسانند. بنابراين سران قريش عهدنامه اي را نوشتند و در داخل كعبه آويزان كردند و سوگندي ياد نمودند كه ملت قريش، تا دم مرگ طبق مواد زير رفتار كنند. 1- همه گونه خريد و فروش با هواداران حضرت محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) تحريم مي شود. 2- ارتباط و معاشرت با آنها اكيداً ممنوع مي گردد. 3- كسي حق ندارد با مسلمانان ازدواج كند و ارتباط زناشويي برقرار كند. 4- در تمام پيشامدها بايد از مخالفان حضرت محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) طرفداري كنند. اين پيمان را منصور بن عكرمه نوشت و 80 نفر آنرا امضا كردند. اين پيمان سبب شد كه ابوطالب، از عموم خويشاوندان (فرزندان هاشم و مطلب) دعوتي به عمل آورد و به آنها يادآور شود كه پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) را ياري كنند. لذا دستو داد كه عموم فاميل، از محيط مكه به دره اي كه در ميان كوههاي مكه قرار داشت و به «شعب ابي طالب» معروف بود و داراي خانه هاي محقر و سايبانهاي مختصري بوده منتقل شوند و در آنجا سكونت داشته باشند تا به اين وسيله از محيط زندگي مشركان دور باشند. همچنين براي جلوگيري از حمله هاي ناگهاني قريش، در نقاط مرتفع كوه، افرادي را براي ديده باني قرار داد تا آنها را از هرگونه پيشامد، باخبر سازند. شعب ابي طالب: قوم بني هاشم به شعب پناهنده شدند. ابوطالب براي شعبي كه به نام وي خوانده مي شد حصاري ساخت و نگهباناني را قرار داد كه شب و روز بر آن حراست و نگهباني داشته باشند. هاشميان به دليل دشمني شديد گروههاي ديگر قريش نسبت به آنان، از شعب خارج نمي‌شدند، مگر در دو وقت: يكي هنگام برگزاري «عمره مفرده» در ماه رجب و ديگري زمان انجام «مناسك حج» در ماه ذي الحجه. مسلمانان در حال محاصره، قدرت تامين آذوقه خود را هم نداشتند. جز آذوقه‌اي كه به طور مخفيانه توسط ياران پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) به آنها مي‌رسيد. چون امكان هرگونه ارتباط با آنها از طرف قبيله قريش سلب شده بود. بايد توجه داشت كه آنچه هم مخفيانه به مسلمانان مي رسيد، خيلي كمتر از آن بود كه نيازمنديهاي آنها را برطرف سازد. آن زمان كه در شعب ابي طالب همه راهها بر مسلمانان و وجود مقدس نبي‌‌اسلام(صلي الله عليه و آله وسلم) بسته شده بود؛ نه امكانات زيستي، نه امكانات رفاهي، نه آسودگي خاطر؛ دائم دغدغه هاي تهاجم دشمنان، دائم خبرهاي بد، صداي گريه كودكان از شدت گرسنگي بلند، انواع ناراحتي هايي كه در آن دره خشك وجود داشت و اين عده خانواده مسلمان كه براي مدت طولاني (سه سال) مجبور به اقامت در آن دره شده بودند و چه سختي‌ها كه كشيدند، همه اين سختي‌ها از يكايك اين مسلمانان، از كوچك و بزرگ حركت مي كرد و بر دوش پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) مي نشست. چون رهبر بود، چون همگي به او متكي بودند، همه دردها را پيش او مي آوردند و او همه فشارها را حس مي‌كرد. آري مسلمانان در تنگناي شديدي قرار گرفته، و در شعب ابي طالب، به نهايت زحمت و مشقت افتادند. اين وضع ادامه پيدا كرد، تا از پيمان قريش سه سال سپري شد. پس از آن خداي متعال، موريانه را بر «پيمان نامه قريش» مسلط كرد. موريانه همه نوشته، جز كلمه شريفه «بِاسمِكَ اللَّهُمَّ» را خورد. و ديگر چيزي از آن باقي نماند. و پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) را در جريان اين راز قرار داد. حضرت محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) اين راز را با ابوطالب در ميان گذاشت. ابوطالب سخن حضرت محمد (صلي الله عليه و آله وسلم) را به جان خريد و بلافاصله خبر را به قريشيان رساند. ابوطالب خطاب به قريشيان گفت: «... بدون شك برادرزاده من اظهار مي دارد كه خداوند متعال موريانه را بر نوشته شما مسلط كرده، اينك چيزي از آن جز نام خداوند باقي نگذاشته است. اي طايفه قريش! در صورتي كه حرف برادرزاده من درست بود، دست از بدبيني و بد انديشي نسبت به وي برداريد و هرگاه گفتار او مطابق با واقع نبود، او را به شما تسليم مي نمايم». قريشيان گفتند: «اين سخن منصفانه است». آنگاه عهدنامه را باز كردند كه درستي سخن رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) را مشاهده كردند. پيامد اين لطف خداوند، از يك سو پيدايش اختلاف و درگيري شديد ميان قريش بود و اينكه آنها بر سر بي نتيجه بودن عهدنامه و پايان قرارداد، با يكديگر به درگيري و زد و خورد پرداخته، و گروه قريش پراكنده شدند از طرف ديگر، نصرت و پيروزي چشمگير و قابل ملاحظه اي در داخل شهر مكه نصيب مسلمانان نمود. وفات ابوطالب: ابوطالب در آخرين ساعات زندگي و در بستر بيماري، آخرين كوشش خود را در راه اسلام و نگهداري پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله وسلم) انجام داد. او در آن حال پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) را احضار كرد و گفت: اي پسر برادرم، پس از مرگ من به سوي داييهاي خود تيره بني النجار(از قبيله خزرج در مدينه) هجرت كن، به خاطر اينكه اين قبيله بيش از هر مردمي در حفاظت و حمايت از خاندان خود كوشا هستند». پس ابوطالب در حال احتضار و جان سپردن بود. در اين هنگام برادرش عباس و پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) بر سر بالينش بودند. ابوطالب با صدايي ضعيف سخن مي گفت. عباس گوش داد؛ شنيد ابوطالب مي گويد: «لاإلهَ إلَّا الله»: هيچ معبودي، هيچ خدايي، جز الله نيست! ابوطالب در آخرين لحظات زندگاني همان كلمه اي را گفت كه عمر خود را در راه ترويج و تبليغ آن گذرانيد؛ و نام «الله» بر سر زبانش جاري بود كه جان به جان آفرين تسليم كرد. هيچ كس مانند ابوطالب به اسلام و پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله وسلم) و كلمه « لاإلهَ إلَّا الله» خدمت نكرد ... و به سبب آنكه پدر حضرت علي (عليه السلام) بود و چون قريش با حضرت علي (عليه السلام) دشمني داشتند، اين چنين مسلماني (ابوطالب) را كافر مي خواندند!! چه ستم بزرگي روا داشتند! يعقوبي مي‌گويد: پيامبر(صلي الله عليه و آله وسلم) برسرجنازه عموي خود فرمودند: «يا عَمَّ، رَبَّيْتَ صَغيراً؛ وَكَفَلْتَ يَتيماً؛ وَ نَصَرْتَ كَبيراً. فَجَزاكَ اللهُ عَنّي خَيراً» «اي عمو! در خرد سالي ام پرورش دادي؛ و در يتيمي ام كفالت كردي؛ در بزرگي ام ياريم كردي. خدايت جزاي خير دهد!». «وَ مَشي بَينَ يَدَي سَريرَه وَ جَعَل يعرّفه وَ يَقوُلُ: «وَصِلَتكَ رَحم وَ جُزيتَ خَيراً»: و در پيشاپيش تابوت ابوطالب راه مي رفت و كمي برمي گشت و در جلو تابوت مي‌ايستاد و مي گفت:«پاداش صله رحم به تو برسد؛ و پاداش خوبي هم به تو رسيد». امام صادق (عليه السلام) درباره ايمان ابوطالب فرمودند: «حكايت ابوطالب، حكايت اصحاب كهف است كه ايمان را نهان كردند و شرك را اظهار داشتند، پس خدا پاداش آنها را دوبار داد. (يك بار به جهت ايمان آوردن و بار ديگر به جهت تقيه كردن). وفات حضرت خديجه (سلام الله عليها): در حدود دو ماه پس از خروج بني هاشم از شعب و سه سال پيش از هجرت، وفات ابوطالب رخ داد و سه روز پس از درگذشت ابوطالب، پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم)، فداكار و حامي ديگري را از دست داد و آن همسر گرامي اش حضرت خديجه (سلام الله عليها) بود. چون آزاد شدن بني هاشم از شعب در نيمه ماه رجب سال دهم اتفاق افتاد. همچنين وفات ابوطالب دو ماه پس از آزادي از شعب بوده است. طبعاً درگذشت حضرت خديجه كه سه روز پس از فوت ابوطالب بوده است، بايد در نيمه ماه رمضان همان سال رخ داده باشد. حضرت خديجه (سلام الله عليها) در اين تاريخ 65 ساله و ابوطالب هشتاد و چند ساله و به قولي نود ساله بوده است و از عمر رسول گرامي(صلي الله عليها و آله وسلم) چهل و نه سال و هشت ماه و يازده روز مي‌گذشت. ابوطالب و حضرت خديجه (سلام الله عليها) در قبرستان قريش به نام «حجون» به خاك سپرده شدند و هم اكنون آثاري از قبر هر دو بزرگوار باقي است. وقتي حضرت خديجه(سلام الله عليها) درگذشت،توجه دخترش فاطمه زهرا (سلام الله عليها) به رسول الله (صلي الله عليه و آله وسلم) افزايش يافت و او در سوگ مادر متأثر و گريان بود. معراج پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم): از معجزات علمي و عملي رسول اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) «معراج» است كه در سايه عبوديت حاصل شده و قرآن كريم و روايات از آن با عظمت ياد مي‌كنند. معراج رسول اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) از چند جهت قابل بررسي است: 1- آيا معراج در بيداري بوده يا در خواب؟ 2- آيا معراج فقط روحاني بوده يا روحاني و جسماني؟ 3- سير آن حضرت در شب معراج تا كجا بود و مشهوداتش چه بود و چه اندوخته هايي با خود آورد؟ 4- منشا عروج آن حضرت چه بود؟ ظاهر اين است كه عروج پيامبر در بيداري بوده است نه در خواب به تعبير استاد علامه طباطبايي (قدس سره) فخر اين نيست كه انسان عروج را خواب ببيند. اين خواب را ديگران هم مي بينند، تا صادق و كاذبش چه باشد و اين با وقوع معراج در خواب سازگار نيست. پيامبر بزرگ اسلام (صلي الله عليه و آله وسلم) مي خواست پس از اداء فريضه الهي (نماز) به استراحت بپردازد. ولي يك مرتبه صداي جبرئيل، امين وحي بود كه به او گفت: امشب سفر دور و درازي در پيش داريد و من نيز همراه شما هستم تا نقاط مختلف هستي را با مركب فضاپيمايي به نام براق بپيماييد. پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله وسلم) با همان مركب به سوي مسجدالاقصي روانه شد و در مدت بسيار كوتاهي در آن نقطه پايين آمد و از نقاط مختلف مسجد بيت اللحم كه زادگاه حضرت عيسي مسيح (عليه السلام) است و منازل انبياء و آثار و جايگاه آنها ديدن به عمل آورد؛ و در برخي از منازل دو ركعت نماز گذارد. خداوند در سوره «اسراء» مي فرمايد: «سُبْحانَ الَّذيِ اَسري بِعَبْدِهِ لِيلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْاحَرامِ إلَي الْمَسْجِدِ الْأَقْصَي الَّذَيِ بارَكْنا حَوْلَهُ لِنريَهُ مِن آياتِنا إنَّهُ هُوَ السَّميعُ البصير». «پاك و منزه خدايي است كه هنگام شب بنده خود را از مسجدالحرام تا مسجد الاقصي كه اطراف آنرا بركت داده است، سير داد، تا آيات خويش را به وي نشان دهد و خدا شنوا و بيناست». سپس پيامبر (صلي الله عليه و آله) قسمت دوم از برنامه خود را آغاز كرد. از همان نقطه به سوي آسمانها پرواز كرد؛ ستارگان و نظام جهان بالا را مشاهده كرد؛ با ارواح پيامبران و فرشتگان آسماني سخن گفت و از مراكز رحمت و عذاب (بهشت دوزخ) بازديدي به عمل آورد؛ درجات بهشتي ها و اشباح دوزخيان را از نزديك مشاهده كرد؛ و در نتيجه از رموز هستي و اسرار جهان آفرينش و وسعت علم خلقت و آثار قدرت بي پايان خداوند كاملاً آگاه شد. سپس به حركت خود ادامه داد و به سدره المنتهي رسيده و آن را سرا پا پوشيده از شكوه و جلال و عظمت ديد. در اين هنگام برنامه وي پايان يافت و مامور شد از همان راهي كه پرواز نموده بازگشت كند. در موقع بازگشتن در بيت المقدس فرود آمد و راه مكه و وطن خود را در پيش گرفت. در بين راه به كاروان بازرگاني قريش برخورد كرد، در حالي كه آنها شتري را گم كرده بودند و به دنبال آن مي‌گشتند. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله وسلم) از مركب فضاپيماي خود در خانه «ام هاني» پيش از طلوع خورشيد پايين آمد و براي اولين بار، راز خود را به او گفت و در روز بعد، در مجامع و محافل قريش، پرده از راز خود برداشت. داستان معراج و سير شگفت انگيز او در فكر قريش امر ممتنع و محالي بود، در تمام مراكز دهن به دهن گشت و سران قريش را بيش از همه عصباني نمود. قريش طبق عادت قبلي خود به تكذيب سخنان او پرداختند و گفتند: در مكه كساني هستند كه بيت المقدس را ديده اند؛ اگر راست مي گويي، كيفيت ساختمان آنجا را تشريح كن. پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) نه تنها خصوصيات ساختمان بيت المقدس را تشريح كرد بلكه حوادثي را كه در ميان مكه و بيت المقدس رخ داده بود بازگو نمود و فرمودند: در ميان راه به كاروان فلان قبيله برخورد نمودم كه شتري از آنها گم شده بود؛ در ميان اثاثيه آنها ظرفي پر از آب بود من آنرا نوشيدم و سپس در ظرف را پوشاندم و در نقطه اي به گروهي برخوردم كه شتري از آنها كه شتري از آنها رميده و دست صاحبان آنها شكسته بود. قريش گفتند: از كاروان قريش خبر بده، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: آنها را در تنعيم (ابتداي حرم است) ديدم و شتر خاكستري رنگي پيشاپيش آنها حركت مي كرد و كجاوه اي روي آن گذاشته بودند و اكنون وارد شهر مكه مي شوند. قريش از اين خبرهاي قطعي سخت عصباني شدند و گفتند: «اكنون صدق و كذب گفتار او براي ما براي ما معلوم مي شود» ولي چيزي نگذشت كه كاروان قريش وارد شهر شد و ابو سفيان و مسافران جزئيات گزارش هاي آن حضرت را تصديق نمودند. سفري به طايف: در سال دهم بعثت، رسول گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) دو حامي بزرگ و فداكار خود را از دست داد. در مرحله اول، يگانه مدافع از حريم رسالت يعني حضرت ابوطالب چشم از جهان گشود و بعد مرگ همسر عزيزش حضرت خديجه(سلام الله عليها) اين داغ را تشديد نمود. ابوطالب حامي و حافظ جان و آبروي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بود و حضرت خديجه (سلام الله عليها) با ثروت خود در راه پيشرفت اسلام خدماتي را انجام مي داد. از اوايل سال يازدهم بعثت، آن حضرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در محيطي به سر مي برد كه تمامي آن محيط را كينه ها و عداوتهاي قريش فرا گرفته بود. هر لحظه خطري جان او را تهديد مي كرد و همه گونه امكانات تبليغي را از او سلب كرده بودند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بر اثر اختناق محيط مكه، تصميم گرفت به محيط ديگري برود. شهر طايف در آن روز مركزيت خوبي داشت. بنابراين پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پس از ورود به سرزمين طايف، با سران قبيله ثقيف ملاقات نموده و آنها را به آيين اسلام دعوت نمود. ولي سخنان پيامبر كوچكترين تاثيري در مردم آن شهر نداشت. آنها به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌گفتند: هرگاه تو برگزيده خدا باشي ردّ گفتار تو وسيله عذاب است. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از اين سخن آنان فهميد كه مقصود آنها، شانه خالي كردن از پذيرش اسلام است. از جاي خود بلند شد. اما اشراف قبيله، ولگردان و ساده لوحان را تحريك مي كردند كه بر ضدپيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) شورش كنند. ناگهان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خود را در ميان انبوهي از دشمنان مشاهده كرد؛ چاره اي نديد جز اينكه به باغي كه متعلق به «عتبه» و «شيبه» بود برود. اين دو نفر از پولداران قريش بودند و در طايف نيز باغي داشتند. از سر و صورت حضرت عرق مي ريخت و بدن مقدسش از چند جهت، صدمه ديده بود. سرانجام زير سايه درخت موكه بر روي داربست افتاده بود نشست. فرزندان ربيعه كه خود بت پرست و از دشمنان آئين اسلام و توحيد بودند، از ديدن وضعيت حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) متأثر و ناراحت شدند و به غلام مسيحي خود به نام «عداس» دستور دادند كه ظرف انگوري به حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ببرد. عداس، ظرفي را پر از انگور كرد و در برابر آن حضرت گذاشت.آن حضرت موقع خوردن انگور«بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ» بر زبان جاري ساخت غلام تعجب كرد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از او پرسيد: اهل كجايي و داراي چه آييني هستي؟! عداس عرض كرد: اهل نينوا و نصراني هستم. حضرت فرمودند: تو از سرزميني هستي كه آن مرد صالح «يونس بن متي» از آنجاست. عداس پرسيد: شما يونس بن متي را مي شناسي؟ پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: برادرم يونس، مانند من پيامبر الهي بود. سخنان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) كه توأم با علائم صدق بود، اثر عجيبي در عداس گذاشت. بي اختيار مجذوب سخنان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گشت؛ بر روي زمين افتاد؛ دست و پاي آن حضرت را بوسيد و ايمان خود را به آيين او اعلام كرد. فرزندان ربيعه به غلام خود گفتند: با اين غريبه چه گفتگويي داشتي؛ غلام گفت: اين شخصيت، سرور مردم روي زمين است. او مطالبي را به من آموخت كه فقط پيامبران با آن آشنايي دارند و اين شخص همان پيامبر موعود است. رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) پس از توقف كوتاهي در طايف و نااميدي از اسلام آوردن قبيله ثقيف و جلب حمايت اين قبيله، راه مكه را در پيش گرفت و در نزديكي مكه فردي را به نزد سه تن از جمله «مطعم بن عدي» فرستاده و از آنها درخواست كرد كه وي در حمايت آنها، وارد مكه شود و از آسيب و خطر قريش در امان بماند. از آن سه تن فقط «مطعم بن عدي» به آن حضرت پناه داد و پيامبر در پناه او وارد مكه شدند. دعوت سران قبايل به اسلام : رسول گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) پس از ورود به مكه، در محدوديت كامل قرار گرفت و جز در موسم حج نمي توانست به تبليغ دين اسلام بپردازد. آن حضرت در موسم حج كه از ماههاي حرام شمرده مي شد، با سران قبايل كه به مكه مي آمدند، تماس مي گرفت و آيين خود و دين اسلام را به او عرضه مي كرد و آنها را به خداپرستي دعوت مي نمود و خود را پيامبر خدا و فرستاده اومعرفي مي كرد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از آنها مي خواست كه او را تصديق كنند و به حمايت او برخيزند تا او با آزادي كامل به تبليغ آيين خود بپردازد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در موسم حج در بازارهاي عكاظ مَجَنَّه، ذوالمجاز و مراكزي مانند مني و مكه كه محل اجتماع مردم عرب در سه ماه ايام حج بود، با سران قبايل و شخصيتهاي مختلف تماس مي گرفت و همه را به يكتا پرستي دعوت مي‌كرد. تاريخ، نام اين قبايلي را كه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) با آنها تماس مي‌گرفتند و آيين خود را بر آنها عرضه نموده، ضبط كرده است. در اين ميان، قبيله بني حنيفه بيش از ديگران در پاسخ وي بي ادبي و گستاخي مي‌كردند. قبيله « بني‌عامر» از قبايل معروف عرب بود وقتي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) با شخصيتي از آنها تماس مي گرفت، آن شخصيت باديگر همتايان و هم قبيله‌هاي خود به مشورت مي پرداخت و مي گفت: «هرگاه به اين مرد ايمان بياوريم و او را از دست قريش نجات دهيم، قدرت ما بالا مي رود و بر قوم عرب مالك مي‌شويم». به همين دليل از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) پرسيد: «اگر ما به تو ايمان بياوريم و تو بر مخالفان خود پيروز شوي، آيا پس از درگذشت تو رهبري مردم به ما واگذار مي شود؟» پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «مساله جانشيني مربوط به خداست، او هر كس را صلاح ديد جانشين من قرار مي دهد.» وقتي رئيس قبيله اين سخن را شنيد، از حمايت و ايمان او منصرف شد. اين تماسها بسيار مفيد و ثمربخش بود. گروهي را معتقد و گروه ديگر را متمايل به اسلام مي ساخت. گذشته از اين، همين قبايل، خبرگزاريهاي متحركي بودند كه مسأله نبوت را به عنوان خبر مهم ميان قبايل ديگر منتقل مي كردند. نخستين پيمان عقبه يا بيعه النساء : در ذي الحجه سال دوازدهم بعثت، دوازده نفر از انصار در موسم حج در عقبه «مني» با رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) بيعت كردند. «عباده بن صامت» كه خود يكي از اين دوازده نفر است اين بيعت را كه در تاريخ،به اولين بيعت عقبه يا بيعت عقبه اولي معروف است اين چنين توصيف مي كند : «من در اولين بيعت عقبه حاضر بودم و ما دوازده نفر بوديم كه با رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) بيعت كرديم، اساس بيعت بر اين امر بود كه: براي خدا شريكي قرار ندهيم، دزدي نكنيم، زنا نكنيم، فرزندان خود را نكشيم، به كسي تهمت نزنيم، و در كارهاي خير كه نبي اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دستور مي‌دهد از او اطاعت كنيم.» نبي اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: «اگر وفا كرديد بري شما بهشت خواهد بود و اگر چيزي از آنها را مرتكب شديد، تكليف شما با خداوند (عزّ و جلّ) است تا اگر خواست بيامرزد و يا اينكه اگر خواست عذاب كند» البته در روايت ديگر در مورد قسمت اخير چنين آمده است: «اگر چيزي از اينها را مرتكب شديد و در دنيا حدّ آن بر شما جاري شد همان كفّاره آن گناه خواهد بود و اگر تا روز قيامت پوشيده ماند كار شما با خداست، اگر خواست عذاب كند و اگر خواست مي‌بخشد» اين دوازده نفر پس از انجام بيعت به مدينه باز گشتند ونبي اكرم(صلي الله عليه وآله وسلم) «مصعب بن عمير بن بني هاشم بن عبد مناف بن عبد الدار» را همراهشان به مدينه فرستاد تا به هر كس كه مسلمان شد قرآن بياموزند. البته عده‌اي از مورخين معتقدند كه«عبدالله بن‌ام گلثوم»به همراه آنان از جانب پيامبر اكرم(صلي الله عليه وآله و سلم) به مدينه رفته است. دومين بيعت عقبه يا عقبه ثانيه : «مصعب بن عمير بن بني هاشم» به مكه بازگشت و اسلام اهل مدينه را به عرض رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) رساند. آن حضرت شادمان شد سپس جمعي از انصار در موسم حج به مكه رفتند و «بيعت عقبه دوم» به انجام رسيد، بيعت دوم عقبه در ذي الحجه سال سيزدهم بعثت اتفاق افتاد. «كعب بن مالك» كه خود از اصحاب«بيعت عقبه دوم» است مي گويد: ما با حاجيان قوم خود رهسپار مكه شديم وقتي از اعمال حج فارغ شديم، شبي را كه با رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) وعده گذاشته بوديم فرا رسيد. به عادت هميشه با همسفران خود خوابيديم تا آن كه نيمي از شب گذشت، آن گاه با كمال احتياط، پنهان و جدا از هم به طرف عقبه راه افتاديم و آنجا 73 مرد و 2 زن آماده بوديم و منتظر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شديم تا اينكه نبي اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) با عموي خود «عباس بن عبدالمطلّب» [كه در آن تاريخ هنوز به آيين قوم خود باقي بود و علاقه داشت كه در كنار برادرزاده خودنظارت كند و در امر بيعت مطمئن شود] رسيدند. نخستين كسي كه شروع به سخن گفتن كرد عباس، عموي پيامبر اكرم (صلي‌الله عليه و آله و سلم) بود و اين چنين فرمود: «اي گروه خزرج! اكنون كه حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را به آنچه دعوت كرده ايد فرا مي خوانيد، بدانيد كه حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) در ميان قوم خويش بس عزيز و مورد حمايت است. به خدا قسم، هر كس از ما كه دعوت او ار پذيرفته است جان نثار اوست و هر كس كه به او ايمان نياورده است به حساب شرف و نسب از او دفاع مي كند. و اگر نيرومند و شجاع و ورزيده جنگ هستيد و مي توانيد در مقابل دشمني تمام عرب، كه به جنگ با شما برخاسته اند ايستادگي كنيد و كاري كه در پيش گرفته ايد دنبال كنيد و اگر بيم داريد كه پس از بردن وي به شهر خويش، دست از ياري وي برداريد و او را بي كس رها كنيد، از هم اكنون او را رها كنيد. به خاطر اينكه او در ميان خويشان و شهرخويش بس عزيز و نيرومند است، پس در اين كار تصميم خود را بگيريد و با يكديگر مشورت كنيد و جز با تصميم قطعي و هماهنگي فكري پراكنده نگرديد، زيرا بهترين گفتار اين است كه راست باشد». براء بن معرور گفت:« آنچه گفتي شنيديم، به خدا قسم، اگر جز آنچه كه بر زبان آوردي در دل ما مي بوده مي گفتيم ، ليكن بر آنيم كه از روي وفا و راستي خونهاي خود را در راه رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) فدا كنيم». عباس بين عباده گفت: «اي گروه خزرج! مي دانيد براي چه امري با اين مرد بيعت مي كنيد؟» گفتند: آري. عباس بن عباده گفت: « شما براي جنگ، با وي بيعت مي كنيد، اگر چنان مي بينيد كه هر گاه لازم شد مال خود را از دست بدهيد و اشراف شما كشته مي شوند. دست از هم اكنون به اين بيعت تن درندهيد به خاطر اينكه اين كار به خدا قسم، باعث رسوايي دنيا و آخرت شماست و اگر چنانچه مي دانيد با فداكردن مال و كشته شدن اشراف خويش به وي وفادار خواهيد ماند. دست از دامن وي برمداريد كه به خدا قسم، خير دنيا و آخرت در همين است». پس همگي در پاسخ وي گفتند: «آري. با فداكردن مالها و كشته شدن اشراف خويش تن به اين بيعت مي دهيم؛ اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) اگر وفادار باشيم براي ما چيست؟» رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: بهشت. پس گفتند: دست خود را بگشا تا با تو بيعت كنيم. ابن اسحاق در سيره خويش مي فرمايد: رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) گفتار خويش را با تلاوت قرآن و دعوت به سوي خدا و تشويق به اسلام آغاز كرد و سپس گفت: «با شما بيعت مي كنم تا همانطوري كه زنان و فرزندان خود را حمايت مي كنيد مرا هم حمايت كنيد» «براءبن معرور» دست رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را گرفت و گفت: «آري. به خدايي كه تو را به حق فرستاده است، البته چنان كه از ناموس و زنان خويش دفاع مي كنيم، از تو دفاع خواهيم كرد. اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بيعت ما را بپذير. به خدا قسم، ماييم ورزيده جنگها و آماده كارزار و آن را پشت به پشت به ميراث برده ايم». «ابو الهيثم بن تيهان» سخن «براء بن معرور» را قطع كرد و گفت: «اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ميان ما و يهوديان رشته هايي است كه آنها را قطع مي كنيم، اين باعث نشود كه ما اين كار را انجام دهيم و پس از آنكه خداوند تو را پيروز كرد به سوي قوم خود بازگردي و ما را بي‌كس رها كني؟» نبي اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) لبخندي زدند و فرمودند: «خون من، خون شما و حرمت من، حرمت شماست، من از شمايم و شما از من هستيد، با هر كه با شما بجنگد مي جنگم و با هر كه با شما بسازد مي سازم». بعد از بازگشتن 75 نفر از اصحاب «بيعت عقبه دوم» به مدينه و آگاه شدن قريش از دعوت و بيعتي كه قبيله «اوس» و «خزرج» با رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) انجام داده بودند، سخت گيري قريش نسبت به مسلمانان شدن يافت و بيش از بيش به آنان ناسزا گفتند و ديگر زندگي براي مسلمانان در مكه طاقت فرسا و غير تحمل شد تا آنكه از نبي اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) اجازه هجرت خواستند. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) هم به آنها اجازه داد تا رهسپار مدينه شوندو نزد برادران انصار خود بروند و رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به اين افراد فرمودند: خدا عزّوجلّ براي شما برادراني و محل امني قرار داده است. مسلمانان به تدريج رهسپار مدينه شدند و رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) منتظر اذن پروردگارش در هجرت از مكه به مدينه باقي ماند. مهاجرت به مدينه : « وَ إذْ يَمكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَروُا لِيُثبِتوكُ أو يُخرِجوُكَ وَ يَمكُرونَ وَ يَمكُرُ اللهُ خَيرُ الماكِرينَ» «اي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) يادآور وقتي را كه كافران با تو مكر مي‌كردند كه تو را از مقصدت باز دارند يا به قتل رسانند و يا از شهر بيرون كنند اگر آنها با تو مكر كنند خداوند هم با آنها مكر مي كند و خداوند بهتر از هر كسي مكر تواند كرد». مفسّرين در شأن نزول اين آيه گفته اند: اين آيه درباره داستان «دارالندوه»، نازل شده است. گروهي از قريش در خانه «قصي بن كلاب» دور هم جمع شده اند و درباره پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به مشورت پرداختند. عروه بن هشام گفت: صبر مي كنيم تا مرگ او فرا رسد. ابوالبخيري گفت: از مكه بيرونش كنيم. تا از دست وي راحت شويم. ابوجهل نظريات آنها را نپسنديد و گفت: اينها صحيح نيست بلكه او را بايد كشت و براي كشتنش از هر قبيله يك نفر را انتخاب مي‌كنيم، تا به طور دسته جمعي او را بكشند. و بني‌هاشم ناچار به گرفتن ديه نشود. رأي ابوجهل مورد پسند واقع شد و آنان براي كشتن پيامبر آماده شدند. جبرئيل، آن حضرت را از مجلس مشورت مشركين آگاه كرد. و دستور هجرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از مكه به مدينه را از طرف خداوند به او ابلاغ كرد. تصميم گرفتند كه براي كور كردن خط تعقيب، و اينكه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را تعقيب نكنند، كسي در رختخواب رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بخوابد تا مشركين به تصور اينكه وي در خانه است، فقط به فكر محاصره خانه او باشند. اين فداكاري از كسي جز حضرت علي (عليه السلام) ساخته نبود، لذا پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: «امشب در بستر من بخواب و آن «بُرد»سبز رنگي را كه هنگام خواب بر روي خود مي كشيدم بر روي خود بكش! زيرا از طرف مشركين توطئه‌اي براي قتل من چيده شده است و من بايد به مدينه هجرت كنم». پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با برنامه ريزي صحيح و امداد غيبي و الهي دايره محاصره قريش را شكست و راه خروج از مكه را در پيش گرفت. مشركين قريش خانه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را در محاصره داشتند و در انتظار فرمان حمله بودند تا رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را در خانه اش به قتل برسانند. عده‌اي اصرار داشتند كه در نيمه شب، نقشه خود را عملي سازند و عده اي هم معتقد بودند كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را در روز روشن به قتل برسانند تا بني هاشم ملاحظه كنند كه قاتل او فرد مشخصي نيست. سرانجام تصميم گرفتند كه با روشن شدن هوا، كار خود را عملي سازند. هوا كمي روشن شد. مشركين با شمشيرهاي برهنه و اراده مصمم وارد خانه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شدند. حضرت علي(عليه السلام) با آرامش و وقار برخاست و برد سبز رنگ را از روي خود كنار زد و با نهايت خونسردي فرمود: اينجا چه مي خواهيد؟ گفتند: محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را مي خواهيم، او كجاست؟ حضرت علي (عليه السلام) فرمود: مگر او را به من سپرده بوديد كه از من تحويل بگيريد؟ من نگهبان او نبودم و او در خانه نيست. مأمورين قريش مأيوس و با چهره هاي غضب آلود، با خود انديشيدند كه در اين مدت كم حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) نمي‌تواند از مكه بيرون رفته باشد، ناچاراً يا در مكه پنهان است و يا راه مدينه را در پيش گرفته است. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شبانه از شهر مكه خارج شد و در اين سفر ابوبكر همراه وي بود. او در حين خروج از مكه مي خواند: «اَللّهُمَّ اِنَّكَ تَعلَمُ اَخرَجونِ مِن اَحَبِّ البِلادِ اِليَّ فَأسْكُنُ اَحَبَّ البِلادِ اِلَيكَ.» سه شب نخستين هجرت، غار ثور در جنوب مكه پناهگاه پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بود. قريش تمامي راههاي خروجي مكه را بستند و ماموراني براي مراقبت از آنها قرار دادند و افراد ماهري را كه در شناسايي ردّپاي اشخاص تخصّص داشتند به استخدام خود در آوردند تا به هر نحو ممكن پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را بيابند. صد شتر به عنوان جايزه به كسي تعلّق مي‌گرفت كه پناهگاه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را شناسايي كند. ردياب مهم عرب«ابوكرز» تا نزديكي غار ثور، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را رديابي كرد و گفت: محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) تا اينجا آمده است و احتمال دارد در غار پنهان شده باشد، اما قريش با مشاهده درب ورودي غار كه تارهاي عنكبوت بردهانه آن تنيده شده بود و كبوتران وحشي در مقابل آن تخم‌گذاري كرده بودند از ورود به غار منصرف شدند. پس از سه روز تلاش طاقت فرسا و بي نتيجه ماندن پيگريها، تعقيب پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) متوقف شد. رسول خدا بدون كوچكترين اضطرابي در حالي كه همسفرش (ابوبكر) را تسلي مي داد فرمود: «لا تَحزَنْ إنَّ اللهَ مَعَنا»«نترس همانا خداوند با ماست». به مدت سه شبانه روز در غار ثور زندگي كرد. در اين سه شبانه روز عبدالله بن ابوبكررسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را از تصميمات قريش آگاه مي‌ساخت و چوپان وي نيز مسير گوسفندان را طوري قرار مي داد كه تا از نزديكي غار عبور كند تا هم ابوبكر و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از شير گوسفندان استفاده كنند و هم ردّ پاي عبدالله محو شود. در يكي از شبها پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با دوشتر كه بهاي آن توسط حضرت علي (عليه السلام) پرداخت شده بود راه مدينه را در پيش گرفت، در حالتي كه به وصي خود دستور داده بود تا فردا در روز روشن و با صداي رسا اعلام كند كه هر كس نزد حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) امانتي دارد، يا از او طلبكار است بيايد و بگيرد. آنگاه دستور داد تا حضرت علي (عليه السلام) مقدمات سفر فواطم را فراهم كند. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) شب چهارم هجرت به راهنمايي فردي امين به نام اُرَيقط عازم مدينه شد، شبي كه سرآغاز تاريخ مسلمانان است و تمامي وقايع و حوادث و جريانهاي اسلامي با آن سنجيده مي شود. پيمودن چهارصد كيلومتر در هواي داغ و سوزان از يك سو و ناامني راه از طرف ديگر موجب شد تا كاروان حق، شبها به حركت ادامه دهد و روز ها استراحت كند. مي‌گويند در طي مسير، شتر سواري، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و همراهان او را ديده، و با سرعت سران قريش را مطلع ساخته بود، اما «سراقه بن مالك مدلجي»براي اينكه به تنهايي جايزه دستگيري رسول خدا (صلي‌الله عليه وآله وسلم) را به دست آورد، با فريب، ديگران را از تعقيب پيامبر منصرف كرد و خود مسلحانه و سوار بر اسبي تندرو به سوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شتافت و به حضرت رسيد. مشاهده اين صحنه، همسفر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را بسيار اندوهگين كرد. سراقه، مغرور و مسلح، آماده قتل پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شد. با دعاي پيامير (صلي الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: «خدايا ما را از شر اين مرد نجات بده» اسب سراقه رم كرد و او را بر زمين زد. لذا با التماس و تقديم شتر و غلامش به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گفت: براي اجراي هر امري حاضرم پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به او فرمود: «برو و ديگران را از تعقيب ما منصرف كن!» سراقه به هر كس كه مي رسيد مي گفت: در اين مسير از حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) اثري نيست. روز دورازدهم ماه ربيع الاول، «قبا» مركز قبيله «بني عمروبن عوف» دردو فرسخي مدينه ميزبان رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و همراهان او بود گروهي از مهاجر و انصار در انتظار ورود رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به مدينه بودند، اما پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در انتظار پسرعموي خود حضرت علي (عليه السلام) بود و در طي اين مدت، محلي براي مسجد در نظر گرفته شد. با حضور حضرت علي (عليه السلام) در كنار پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) انتظار مدينه براي زيارت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به پايان رسيد، و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) عازم مدينه شد. در بين راه قبا به مدينه، اولين نماز جمعه در ميان قبيله« بني سالم بن عوف» اقامه گرديد. مردم با شنيدن خبر ورود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ازدحام كردند، اشخاص و محترمان قبايل مي آمدند و با گرفتن افسار شتر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌خواستند او را ميهمان كنند، براي ميزباني پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رقابت شديدي به وجود آمد. پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اين شتر مامور است و مي داند به كجا برود.شتر در محله بني النجار بر در خانه ابوايّوب فرود آمد، و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خانه او را محلّ اقامت خود قرار داد. حوادث سال اول هجرت : 1- بناي مسجد چهره هاي باز و خندان جوانان انصار، و استقبال عظيمي كه اكثريت«اوسيان» و «خزچيان» از مقدم پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به عمل آوردند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تصميم گرفت كه پيش از هر كاري براي مسلمانان يك مركز عمومي به نام «مسجد» بسازد كه كارهاي آموزشي و پرورشي، سياسي و قضايي در آنجا بگيرد. از آنجا كه دعوت به توحيد و يكتاپرستي و عبادت پروردگار جهان در سرلوحه برنامه پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) قرار داشت لازم ديد كه بيش از هر كاري به ساختن معبدي دست بزند تا مسلمانان در آنجا در موقع نماز خدا و ياد حق بپردازند. لازم بود وي مركزي را به وجود آورد كه عموم اعضاء حزب اسلام (حزب‌الله) در هر هفته روز معيني، در آنجا گردهم آيند و در مورد مصالح اسلام و مسلمانان به شور و مشورت بپردازند و علاوه بر اجتماع روزانه، در هر سال عموم مسلمانان در آنجا دو بار نماز عيد بگذارند. مسجد نه تنها يك مركز پرستش بود، بلكه تمام معارف و احكام اسلامي اعم از آموزشي و پرورشي، در آنجا پياده مي شد، و همه گونه تعليمات ديني و علمي حتّي امور مربوط به خواندن و نوشتن در آنجا انجام مي گرفت، و تا آغاز قرن چهارم اسلامي، غالبا مساجد، در غير اوقات نماز، حكم مدارس را داشت و بعدا مركز آموزشي صورت خاصي به خود گرفت و بسياري از بزرگان علم و دانش فارغ التحصيلان حلقه تدريسهايي هستند كه در مساجد برگزار مي شد. گاهي مسجد«مدينه» به صورت مركز ادبي در مي آمد، سخن سرايان بزرگ عرب كه سروده هاي آنها، با روح اخلاقي و روش تربيتي اسلام توافق داشت، اشعار خود را در مساجد در حضور پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) قرائت مي كردند، چنانكه «كعب‌بن زهير» قصيده معروف خود را كه در مدح نبي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) در مسجد در حضور پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خواند؛ و جايزه و خلعت بزرگي‌از وي دريافت نمود،«حسان بن ثابت»كه با اشعار خود ازحريم اسلام دفاع مي كرد ، در مسجد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) سروده هاي خود را قرائت مي نمود. جلسات آموزشي در زمان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در مسجد مدينه به قدري جالب بود كه نمايندگان قبيله ثقيف از ديدن اين منظره، سخت تكان خوردند، و از كوشش مسلمانان در فرا گرفتن احكام و معارف انگشت تعجب به دندان گرفتند. امور قضايي و اجراء حدود بر بزهكاران در مسجد انجام مي گرفت، و مسجد به حكم آن روز يك دادگستري به تمام معني بود كه عموم كارهاي دادخواهي در آنجا صورت مي پذيرفت، گذشته از اين، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خطابه‌هاي آتشين خود را براي اعزام مردم به جهاد و مبارزه با كفر و شرك در آنجا ايراد مي فرمود. شايد يكي از اسرار اجتماع امور ديني و تعليمي در مسجد اين بود كه رهبر عاليقدر اسلام مي خواست عملا نشان بدهد كه علم و ايمان با يكديگر توأم و همراهند. هر كجا كه مركز ايمان باشد، بايد مركز علم و دانش شود و اگر امور قضايي و خدمات اجتماعي و تصميمان جنگي در مسجد صورت مي گرفت براي اين بود كه آيين وي يك آيين معنوي محض نيست كه با امور مادي و زندگي دنيوي سروكاري نداشته باشد. بلكه آيين است، در عين اينكه مردم را به تقوا و ايمان دعوت مي نمايد، از تدابير امور زندگي و اصلاح اوضاع اجتماعي آنان غفلت نمي‌نمايد. اين هماهنگي(هماهنگي علم و ايمان) تا كنون نصب العين مسلمانان بوده است. حتي بعدها كه مراكز آموزشي به صورت خاصي در آمدند، همواره مدارس و دانشگاه ها را در كنار مساجد جامع مي ساختند تا به جهانيان ثابت كنند كه اين دو عامل خوشبختي از هم جدا نيستند. 2- عقد اخوّت (پيمان برادري) پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مانند يك سياستمدار پخته و كارآزموده موجوديت خود و هواداران خود را حفظ كرده، نگذاشت دشمنان داخلي و خارجي در آن نفوذ كنند. در اين ميان او با سه مشكل بزرگ روبرو شد: خطر قريش و عموم بت پرستان شبه جزيره عربستان. يهوديان يثرب، كه ثروت و امكانات زيادي داشتند. اختلافي كه ميان هواداران او و اوس و خزرج وجود داشت. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مشكل اختلاف هواداران خود با اوس و خزرج با مهارت خاصي از بين برد. وي از طرف خدا مامور شد كه مهاجرين و انصار را با يكديگر برادر كند. روزي در يك انجمن عمومي، روبه هواداران خود كرد و فرمود: دوتا دوتا با يكديگر برادر ديني شويد. او با اين طرح، وحدت سياسي و معنوي مسلمانان را حفظ كرد. اين وحدت و پيوستگي باعث شد كه درباره دو مشكل اول نيز تصميم گيري نمايند. اكثر تاريخ نويسان و محدثان شيعه و سنّي يادآور شده اند كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) سيصد نفر از مهاجرين و انصار را با يكديگر برادر نمود، كار اخوّت به پايان رسيد. ناگهان حضرت علي (عليه السلام) با چشمهاي اشكبار عرض كرد: ياران خود را با يكديگر برادر نموديد، ولي عقد اخوّت ميان من و ديگري برقرار نفرموديد؟ در اين هنگام پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)گفت: تو در دنيا و آخرت برادر من هستي. حوادث سال دوم هجرت : 1- تغيير قبله «وَلِكُلِّ وِجْهَهٌ هُوَ مُوَلّيها فَاسْتَبِقوا الخَيراتِ ...» «هركسي را راهي است به سوي حق كه به آن راه يابد و به آن قبيله روي آورد پس بشتابيد به سوي خيرات... » چون مشركان،كعبه را به بت خانه تبديل كرده بودند پيامبراكرم (صلي‌الله عليه و آله و سلم) تا سيزده سال پس از بعثت به سوي كعبه نماز نمي خواند و بيت المقدس را قبله خود قرار داد تا مبادا گمان شود كه مسلمانان به بتها احترام مي گذارند اما پس از هجرت به مدينه، چند ماهي گذشت كه يهوديان زبان به اعتراض گشودند و مسلمانان را تحقير مي كردند و مي گفتند: شما به سوي قبله بيت المقدس نماز مي‌خوانيد بنابراين دنباله روي آيين ما هستيد و از خود استقلال نداريد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) از اين اهانت ناراحت بود و شبها هنگام دعا به آسمان نگاه مي كرد و گويا چشم انتظار نزول وحي بود تا بشارت تغيير قبله در آيه «فَلَنّوَلِّيَنَّكَ قِبلَهً تَرضها»«البته روي توبه قبله كه به آن خشنود شوي بگردانيم»به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيد. و به دنبال اين بشارت، در حالي كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در مسجد بني سالم دو ركعت اول نماز ظهر را به سوي بيت المقدس خوانده بود، جبرئيل مأمور شد تا بازوي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را به سوي قبله برگرداند و در آن روز پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نماز ظهر را به دو قبله خواند و از آن پس مسجد بني سالم به مسجد ذو قبلتين معروف شد. بعد از اين ماجرا، يهوديان ناراحت شده و طبق عادت خود شروع به بهانه گيري نموده و مي گفتند: چرا مسلمانان از بيت المقدّس اعراض كرده اند؟! اين آيه در پاسخ آنان آمده است كه: «سَيَقولُ السُّفَهاءُ مِنَ النّاسِ ما وَلّئهُم عَن قِبَلَتِهِمُ التَّي كانوُا عَلَيها قُلْ لِلّهِ المَشرِقِ وَالمَغرِبِ يهِدي مَن يَشاءُ إلي صِراطٍ مُستَقيمٍ». «مردم بي خرد گويند: چه موجب شد كه مسلمين از قبيله اي كه در آن بودند روي به كعبه آوردند؟ بگو اي پيغمبر، مشرق و مغرب براي خداست و هر كه را خواهد او به راه راست هدايت مي كند.» ماجراي تغيير قبله تا مدتها سخن روز بود ضمن اينكه آزمون بزرگي براي مسمانان بودتا درجه تسليم آنها روشن شود. خداوند در قرآن به اين امتحان اشاره مي‌كند: «... وَما جَعَلنا القِبَلَهَ الَّتي كُنتَ عَلَيها إلّا لِنَعَلَمَ مَن يَتَّبِعُ الرَّسولَ مِمَّن يَنقَلِبُ عَلي عَقِبَيهِ...» « و ما قبيله‌اي را كه تو در آن بودي تغيير نداديم مگر اينكه بياموزييم و جدا سازيم گروهي را كه پيروي از پيغمبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را مي كنند از آنان كه به مخالفت با او بر مي خيزند...» بهانه جوها مي‌گفتند: حالا كه قبله عوض شد، پس تكليف نمازهايي را كه تا كنون به سوي بيت المقدّس خوانده شده چه مي شود؟ قرآن در ادامه همان آيه پاسخ مي دهد: «وَما كانَ اللهُ لِيُضيعَ ايمانَكُم إنَّ اللهَ بالنّاسِ لَرَئوفٌ رَحيمٌ». «و خداوند ارج پايداري شما را در راه ايمان تباه نگرداند كه خدا به خلق مشفق و مهربان است.» نكته گفتني اين است كه اهل كتاب ماجراي تغيير قبله را در كتابهاي آسماني خود خوانده بودند و مي دانستند كه پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) به سوي دو قبله نماز مي گذارد. خداوند در آيه 149 سوره بقره فرمودند: حكم تغيير قبله اختصاصي به شهر مدينه ندارد در هر كجاي دنيا كه بودي بايد به سوي مسجدالحرام نماز بخواني. «وَ مِن حَيثُ خَرَجْتُ فَوَلِّ وَجهَكَ شَطَر المَسجِدِ الحرامِ وَ اِنَّهُ لَلْحَقُّ مِن رَبِّكَ وَ مَا اللهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعَملونَ.» «و از هر كجا به سوي هر ديار بيرون شدي رو به طرف قبله آور چون اين دستور قبله بروجه صواب و به امر خداست ، خدا از كار شما غافل نيست». و در آيه 150 سوره بقره با تكرار مجدد اين حكم، تغيير قبله تثبيت شد و به فلسفه آن يعني استقلال مسلمين تصريح شد. «وَ مِن حَيثُ خَرَجتَ فَوَلِّ وَجهَكَ شَطرَ المَسجِدِ الحَرامِ وَ حَيثُ ما كُنتُم فَوَلّوُا وُجوُهَكُم شَطرَهُ لِئَلّا يَكوُنَ لِلنّاسِ عَلَيكُمْ حُجَّهٌ إلّا الذّينَ ظَلَموا مِنهُم فَلا تَخشَوهُمْ واخْشَونيِ وَ لِاُتِمَّ نِعمَتي عَلَيكُم وَ لَعَلَّكُم تَهتَدوُنَ» «اي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از هر جا خارج شدي پس روي خود را به سوي مسجد الحرام بگردان و (شما اي مسلمانان) هر كجا بوديد روي خود را به سوي مسجد الحرام، بگردانيد، تا مردم عليه شما بهانه اي نداشته باشند. به جز ستمكاران و گفتگوهاي آنان نينديشيد و از نافرماني با من بترسيد و به فرمان من باشيد تا نعمت و رحمتم را براي شما به حدّ كمال رسانم و باشد كه به طريق ثواب راه يابيد.» پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) معمولا رو به قبله مي نشستند و به مسمانان سفارش مي كردند كه رو به قبله بنشينيد و بخوابيد و رو به قبله عبادت كنيد و حيوان را رو به قبله ذبح كنيد. 2- جنگ بدر روزي منابع اطلاعاتي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خبر آوردند كه كاروان بزرگي از قريش، به رهبري و رياست ابوسفيان با هزار شتر مال التجاري به سوي شام در حال حركت است. از آنجا كه ثروت و دارايي مسلمانان مهاجر از طرف قريش، مصادره شده بود و اجازه رفت و آمد به مكه به مسلمانان داده نمي‌شد. ضبط كالاهاي تجارتي سران قريش يكي از راههاي جبران خسارت مسلمانان بود. بنابراين پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در هشتم ماه رمضان «عبدالله بن مكتوم» را براي اقامه نماز و «ابولبابه» را عهده دار امور سياسي مدينه قرار داد و با سيصد و سيزده نفر كه مجموعا سه رأس اسب و هفتاد نفر شتر بيشتر نداشتند به سوي«ذفران» شتافت. وقتي ابوسفيان متوجه شد كه پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) با اصحابش در سرزمين ذفران در نزديكي بدر در انتظار كاروان قريش است، «ضميم بن عمرو غفاري» را مأمور كرد تا ضمن بريدن گوشها و بيني شتر و چاك زدن پيراهن خود از جنگجويان قريش كمك بخواهد و ضميم هم طبق دستور عمل كرد وضعيت رقت بار ضميم و شترش هنگام ورود به شهر، خون مردم مكه را به جوش آورد و تمامي دلاوران و جنگجويان آماده جنگ شدند. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خود را بر سر دو راهي ديد، از يك طرف ياران او از مدينه خارج شده بودند و از طرف ديگر اين تعداد افراد آمادگي مقابله با ارتش بزرگ مدينه را نداشتند و اگر نيروهاي اسلام شكست مي خورد شرايط سختي پديد مي آمد. بالاخره پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمان حركت به سوي بدر را صادر كرد. سپاه سلام به فرماندهي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به راه افتاد و در كنار آبهاي بدر موضع گرفت. كاروان قريش با تغيير مسير خود از قلمرو نفوذ مسلمانان خارج شد و شخصي را مأمور كرد تا به قريش اطلاع دهند كه به مكه باز گردند. گروهي هم متأثر و ناراحت از سخنان فريبنده ابوجهل، براي نشان دادن قدرت خود به منطقه بد عزيمت كردند. يكي از دلايل قطعيّت تحقّق جنگ بدراقدام «اسود مخزومي» مرد تندروي قريش بود كه با خود عهد كرد كه حوض آبي كه مسلمانان آن را احداث كرده اند تخريب كند ولي با مقابله حمزه مواجه شد. ابتدا با ضربت حمزه، پاي او از ساق جدا شد و نهايتاً در ميان آب به هلاكت رسيد. اين پيشامد، مسألة جنگ را قطعي ساخت، با كشته شدن اسود مخزومي سه نفر از دلاوران قريش به نام هاي «عتبه» و برادرش «شيبه» فرزندان ربيعه و «وليد» به ميدان شتافتندبه فرمان پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)«حضرت علي(عليه السلام)»، «حمزه» و «عبيده» با صورتي پوشيده روانه ميدان رزم شدند. حضرت علي(عليه السلام) و حمزه در همان لحظات نخستين دشمنان را به هلاكت رساندند و عبيده با مساعدت و ياري حضرت علي (عليه السلام) و حمزه، دشمن خود را از پاي در آورد، با كشته شدن دلاوران قريش حمله عمومي به مسلمانان صادر شد.چندي نگذشت كه باهدايت و فرماندهي پيامبر اكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) آثار پيروزي در چهره مسلمانان نمايان شد و دشمن پا به فرار گذاشت. يكي ازعوامل پيروزي مسلمانان در اين جنگ نصرت و ياري پروردگار و وجود امدادهاي غيبي بود. آيه زير مؤيّد (تأييد كننده) اين مطلب است: «... فَاستَجابَ لَكُم إنِّي مُمِدُّكُم بِألفٍ مِنَ الملأئكهِ مُردفِينِ» «... پس دعاي شما را اجابت كرده كه من هزار فرشته به مدد شما مي فرستم» پس از آنكه مسلمانان با همان عدّه كم تصميم گرفتند كه با كفّار بجنگند، مسلمين از يك طرف لشكر انبوه كفّار را با داشتن سلاحهاي جنگي مي نگريستند، از طرف ديگر كمي جمعيت و نداشتن وسايل جنگي خود را، از اين حالت وحشت و اضطرابي بر آنها بوجود آمد، لذا جز اينكه دست حاجت و نياز به درگاه الهي دراز كنند و از او كمك و ياري بخواهند، كه شرّ آنها را از سرشان كوتاه و ايشان را پيروز گرداند. خداوند كه به آنها وعده پيروزي داده بود، دعايشان را اجابت كرد و سپاهي منظم از هزار فرشته كه هزار فرشته ديگر در پي آنها بودند، مسلمانان را ياري كرد. تفسير ديگر اينكه خداوند در رديف مسلمانان و در رديف يكديگر هزار فرشته را به ياري آنها فرستاد و بدين وسيله به وعده خويش عمل نمود و به مسلمين پيروزي بخشيد. 3- غزوه بني قينقاع يكي از پيمانهايي كه نبي اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در هنگام ورود به مدينه منعقد كردند پيمانهايي كه ميان مسلمين و يهوديان منعقد كردند بر اساس حادثه اي كه در مدينه اتفاق افتاد و مفاد بند هفتم از پيمان كه عبارت بود از اينكه «در موقع اختلاف و نزاع، آخرين داور براي رفع اختلافات شخص رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) خواهد بود» نقض شد. شرح واقعه عهدشكني يهوديان بنابر نقل ابن اسحاق اين چنين است كه زني از اعراب كالايي براي فروش به مدينه آورد و آن را در بازار بني قينقاع فروخت، در وصف حالت ظاهري اين زن تاريخ نويسان مي نويسند اين زن صورت خود را به گونه اي پوشانده بود كه اصلا صورتش پيدا نبوده است. از طرف ديگر يهوديان بني قينقاع از او تقاضا كردند كه صورتش را به آنها نشان دهد ولي او از اين كار امتناع كرد. لذا يهوديان دست به حيله اي ناجوانمرادانه زدند و كفار جامه او را از پشت گره زدند و وقتي او از جاي برخاست صورتش نمايان شد و يهوديان خنديدند، با اين عمل يهوديان، زن فرياد كشيد و در همين هنگام مردي از مسلمانان به يكي از يهوديها حمله برد و او را كشت. يهوديان هم بر مرد مسلمان حمله كردند و او را كشتند، خويشاوندان آن مسلمان، مسلمانان را به فريادرسي طلبيدند و فتنه بالا گرفت. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) يهوديهاي بني قينقاع را كه از شجاع‌ترين يهوديها بودند در بازار بني قينقاع گرد آورد. و خطاب به آنان فرمود: « اي گروه يهود! از آنچه بر سر قريش آمد بترسيد و اسلام آوريد، چراكه خود مي دانيد من پيامبري بر حق هستم و اين را در كتابهاي آسماني و عهدي كه از خدا به دست داريد مي بينيد». بزرگان بني قينقاع در جواب نبي اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) گفتند: «اي محمد! گمان مي كني كه ما همچون قريش خواهيم بود، از اينكه با مردمي ناآزموده جنگ كردي و پيروز گشتي مغرور شده اي. به خدا قسم، اگر با تو جنگ كنيم خواهي فهميد كه پيروز ميدان مائيم نه ديگران». نبي اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از اينكه اين پاسخ را از بني قينقاع شنيد آنها را محاصره كرد و محاصره ادامه پيدا كرد تا يهوديان بني قينقاع تسليم مسلمانان شدند.پيامبراكرم(صلي الله عليه وآله وسلم)به واسطه اصرار «عبدالله بن ابي» از كشتن آنها صرفنظر كرد. نبي اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دستور داند تا يهوديان را از مدينه بيرون كنند و آنها را به «اذرعات» شام رفتند و اموالشان بعد از اخراج خمس ميان مسلمانان تقسيم شد. 4- ازدواج آسماني با توجه به روحيات و كمالات رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)، اشراف و بزرگان مسلمان اصرار داشتند كه با دختر گرامي او حضرت فاطمه (سلام الله عليها) يا ازدواج كنند و با در نظر گرفتن امكانات و شرايط خود مي پنداشتند كه توانايي جلب رضايت رسول الله(صلي الله عليه و آله و سلم) و حضرت فاطمه (سلام الله عليها) را دارند، غافل از اينكه اين دختر، مرواريد الهي در صدف وحي است و هيچ كدام از آنها هم طراز و هم كفو و هم شأن حضرت فاطمه (سلام الله عليها) نيستند. حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) از طرف خداوند مأمور مي شود تا به همگان اعلام كند امر ازدواج حضرت زهرا(سلام الله عليها) با خداست. خصوصيات و ويژگيهاي همسر حضرت فاطمه(سلام الله عليها) كه در تعريف و كلام پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ترسيم شده بود فقط در وجود مقدس حضرت علي (عليه السلام) وجود داشت، لذا عده اي براي امتحان، حضرت علي (عليه السلام) را تشويق به خواستگاري از دختر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) كردند. فرزند برومند ابوطالب از عمق باطن آرزومند لحظه اي مناسب بود تا شرايط خواستگاري فراهم شود، تا اينكه بالاخره روزي ولي خدا به محضر پيامبر‌(صلي الله عليه و آله و سلم) رسيدند و در حالتي كه حجب و حيا سراسر وجود او را فرا گرفته بود و شرم مانع از گفتن سخنش شده بود.پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) او را وادار به سخن گفتن كرد و حضرت علي (عليه السلام) با اشاره خواسته خود را به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اعلام كرد. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خشنود از تقاضاي حضرت علي (عليه السلام) فرمود: شما مقداري صبر كنيد تا من اين موضوع را با حضرت فاطمه(سلام الله عليها)در ميان بگذارم.پيامبر(صلي‌الله عليه و آله و سلم) با حضرت فاطمه (سلام الله عليها) صحبت كرد و مطلب را با او در ميان گذاشت وجود حضرت فاطمه (سلام الله عليها) را سكوتي سنگين فرا گرفت.پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) برخاست و فرمود: «الله اكبَر، سُكوُتُها اِقرارُها».با فروش زره حضرت علي(عليه السلام) خريد جهيزيه و مقدّمات عروسي فراهم شد. حضرت فاطمه (سلام الله عليها) با «مهر السُّنه» كه پانصد درهم است، با جهيزيه اي مختصر كه بيشتر آن تعدادي ظروف سفالين بود به همسري حضرت علي (عليه السلام) درآمد. گروهي از مسلمانان در مهماني دامادي حضرت علي(عليه السلام) حضور داشتند پس از مهماني، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) حضرت فاطمه (سلام الله عليها) را در حالي كه شرم و حيا تمامي وجودش را فرا گرفته يود با ديدن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) عرق حجب و خجالت از پيشاني او مي ريخت به حضور طلبيد و در حق او دعا فرمود: «خداوند تو را از تمام لغزش ها مصون بدارد» آنگاه چهره حضرت زهرا (سلام الله عليها) را باز كرد و دست عروس را در دست داماد گذاشت و فرمود: «خداوند مبارك گرداند، اي علي، فاطمه بهترين همسر براي تو و اي فاطمه، علي بهترين شوي براي توست». فضايل حضرت علي (عليه السلام) را براي دختر خود بازگو كرد و يادآور شد كه اگر حضرت علي (عليه السلام) آفريده نشده بود هم شأني براي حضرت زهرا (سلام الله عليها) وجود نداشت . آنگاه به زنان مهاجر و انصار دستور داد كه اطراف شتر حضرت فاطمه (سلام الله عليها) را بگيرند و او را به خانه شوهر برسانند و اين گونه بود كه مراسم ازدواج بزرگترين زن عالم به پايان رسيد. حوادث سال سوم هجرت : جنگ احد: روز هفتم شوال،پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)به همراه تعداد اندكي از سربازان اسلام، آماده جنگ با سپاه عظيم قريش شدند. سپاهي كه از دو روز قبل به تمام تجهيزات لازم در دامنه كوه احد مستقر شده بود. پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)پس از منظم كردن صفوف مسلمانان و گماردن پنجاه تيرانداز بر تنگه «عينين» خطاب به مسلمانان فرمود: «من شما را به آنچه خداوند سفارش كرده است تذكر مي دهم؛ ... پس از هر چيز در جهاد استقامت داشته باشيد و از اين طريق سعادتهايي را كه خداوند به شما وعده داده است براي خود فراهم كنيد ... و تا لحظه اي كه فرمان نبرد صادر نشده است كسي دست به حمله نزند». در آغاز جنگ همه چيز خوب بود و عدّه زيادي از مشركين توسط مسلمانان به هلاكت رسيدند. قريش كه چاره را از هم گسيخته مي ديدند سلاح و متاع خود را در ميدان جنگ رها كردند و براي حفظ جان خود متواري شدند. گروهي از سربازان اسلام (كه نگهبان درّه بودند) با اعتماد به پايان جنگ، به جمع آوري غنايم مشغول شدند. غافل از اينكه فرمانده آنها رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) به آنها دستور داده بود تا زمان فرمان من درّه را خالي نكنيد. خالدبن وليد- قهرمان شجاع قريش- كه تنگه را رمز پيروزي مسلمانان مي‌دانست، فرصت را براي تصرف آن مناسب ديد، با جمع آوري سربازان به دره حمله كرد. چيزي نگذشت كه بر اثر از هم پاشيدگي صفوف مسلمانان، ارتش شكست خورده مكه به سوي ميدان معطوف شد.دفاع هاي پراكنده مسلمانان به جايي نرسيد و عدّه زيادي از آنها نيز به شهادت رسيدند. زنان قريش پيش از آنكه مسلمانان براي دفن شهداء اقدام كنند در جنايتي كم نظير اقدام به مثله كردن اجساد شهداء نمودند. هنده همسر ابوسفيان از اعضاي بدن مسلمانان، گردن بند و گوشواره ساخت. شكم حضرت سيدالشهداء را كه در اين جنگ به شهادت رسيد، پاره كرد و جگر او را به دندان گرفت و از همان زمان هنده به جگر خوار معروف شد. شب پس از حادثه احد منافقان و پيروان عبدالله بن ابي به جشن و شادي پرداختند. بيم آن مي رفت كه يهود با همراهي منافقان بر ضدّ مسلمانان شورش كنند، لذا رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) به منظور نشان دادن قدرت اسلام، دستور بسيج نيروهاي مبارز اسلام را براي تعقيب قريش صادر كرد و اعلام فرمود: «كساني كه در جنگ احد شركت نداشته اند حق ندارند در اين جهاد شركت كنند». حضور ارتش اسلام در منطقه حمراء الاسد موجب ترس قريش شد و آنها راه مكه را در پيش گرفتند. و به سرعت دور شدند. حوادث مهم سال چهارم هجرت : 1- غزوه ذات الرقاع اين غزوه نيز مانند غزوهاي ديگر جنگي نبود كه پيامبر اسلام (صل الله عليه و آله) آغاز كرده باشد بلكه براي خنثي كردن توطئه‌هايي بود كه دشمنان اسلام در صدد اجراي آن بودند. به پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) گزارش رسيده بود كه دو تيره از قبيله «غطفان» به نام «بني محارب» و «بني ثعلبه» مشغول گردآوري سلاح و سرباز هستند و قصد حمله به مدينه را دارند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پس از كسب اطلاعات، ابوذر را جانشين خود در مدينه قرارداد و به طرف سرزمين دشمن حركت كرد. سپاهيان اسلام با گروهي از قبيله بني غطفان روبه رو شدند اما نبردي رخ نداد زيرا رعب و ترس جان دشمن را فرا گرفت و همگي متفرق شدند. 2- غزوه دومه الجندل به پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) خبر داده شد كه گروهي در «دومه‌الجندل» - منطقه اي ميان شام و عراق- گرد آمده اند و علاوه بر خطر آفريني احتمالي براي مسلمانان و هجوم ناگهاني به سوي مدينه، بازرگاناني كه جهت خريد و فروش به اين مكان مي روند را آزار داده و بر آنها ستم مي كنند.پيامبراكرم(صلي الله عليه و آله و سلم) براي خنثي كردن نقشه هاي تهاجمي دشمن و كوتاه كردن دست ستمگران تصميم به حركت جهاد مي گرفت. آن حضرت پنج روز مانده به پايان ماه ربيع الاول سال پنجم قمري، به همراه هزار رزمنده مسلمان از مدينه خارج شد و به سوي دومه الجندل حركت نمود. پس از چند شب راهپيمايي، به نزديكي دومه الجندل رسيدند. ساكنان اين محل، با شنيدن هجوم مسلمانان، يكباره از شهر بيرون رفته و در اطراف و اكناف آن پراكنده شدند. هنگامي كه پيامبر و مسلمانان مبارز وارد آنجا شدند، آن را خالي از سكنه يافتند، پيامبر چندين روز در آنجا ماند و دسته هايي از رزمندگان را به اطراف فرستاد تا به دشمنان دسترسي پيدا كنند. ولي سپاه اسلام، به هيچ نيرويي از دشمن دست نيافت. بدين ترتيب بدون اينكه هيچ گونه درگيري ميان طرفين واقع شود، سپاه اسلام در بيستم ربيع الثاني به مدينه بازگشت. حوادث سال پنجم هجرت : 1- غزوه احزاب (خندق) منافقان و يهوديان بني نضير كه به فرمان رهبر عاليقدر اسلام از مدينه اخراج شده بودند با آگاهي كامل از تعصبات جاهلي قريش، فعاليتهاي تحريكي خود را آغاز كردند و يهوديان براي مطمئن ساختن قريش به مسجدالحرام آمدند و در مقابل بتهاي آنان سجده كردند و گفتند: شما گروه قريش برخيزيد و از هم پيمانان خود كمك بگيريد، ما نيز هفتصد شمشيرزن را به زودي به ياري شما خواهيم فرستاد و يهوديان بني‌قريظه نيز پيمانشان را با حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) خواهند شكست و به شما خواهد پيوست. تيره هاي مختلف قريش با هم پيمانان خود تحت فرماندهي عالي ابوسفيان، قصد تسخير و محاصره مدينه را كردند. خبر اتحاد نظامي قريش و حركت آنها به سوي مدينه، به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) گزارش شد. آن حضرت فرمان تشكيل شوراي نظامي را براي بررسي راههاي مقابله با هجوم قريش صادر فرمود. هر كدام از اعضاي شورا پيشنهادي دادند و سلمان فارسي نيز گفت: در سرزمين فارس هرگاه مردم با هجوم خطرناك دشمن روبرو مي شوند در اطراف شهر خندق ژرف و عميقي حفر مي كنند و به اين طريق از پيشرفت و هجوم دشمن جلوگيري مي‌كنند. به همين علّت بايد نقاط حساس و آسيب پذير مدينه را در حصار خندقهاي ژرف و عميق قرار داد و پس از متوقف كردن پيشروي دشمن، با ساختن سنگرهايي در اطراف خندق و پرتاب كردن تير و سنگ از برجها و سنگرها، مانع عبور دلاوران دشمن از خندق شد. پيشنهاد مسلمان به تصويب شوراي نظامي رسيد و قرار شد قسمتي از شمال و شمال غربي مدينه را به صورت هلالي خندق حفر كنند و در جنوب و جنوب غربي مدينه كه محله قبا و باغستانهاي آنجا بود و در ناحيه شرقي كه يهود بني‌قريظه ساكن بودند نيز خندق حفر شود. برنامه ريزي دقيق رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) با تلاش و كوشش مسلمانان تحقق يافت و يهوديان بني قريظه نيز كه با مسلمانان هم پيمان بودند با دادن ابزار و ادوات كار با مسلمانان همراهي كردند. در جريان حفر خندق تلاش و تعهد سلمان آن چنان بود كه پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) فرمود: «سلمانُ مِنّا اهلَ الْبَيْتِ.» حفر خندق به پايان رسيد و رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) براي آن هشت راه در نظر گرفت و در مسير نگهباناني قرار داد، آنگاه به مدينه بازگشت و ابن ام مكتوم را در مدينه به جانشيني خود گمارد و همراه با سه هزار نفر از مردم براي جنگ احزاب حركت كرد. آرايش نظامي مسلمانان به نحوي بود كه كوه «سلع» در پشت سر، كوه احد در مقابل و خندق بين مسلمانان و قريش قرار مي گرفت. سپاه عرب كه انتظار داشت در دامنه كوه احد با ارتش اسلام روبرو شود هنگامي كه در بيابان احد اثري از مسلمانان مشاهده نكرد و خندقي عميق را در مقابل خود ديد دچار بهت و حيرت شد و اظهار داشت: حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) اين تاكتيك نظامي را از ايرانيان آموخته است. از طرف ديگر يهود بني قريظه پيمان شكني كردند و نمايندگان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را كه براي يادآوري پيمان به نزد آنها رفته بودند به دشنام گرفتند و گفتند: محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) كيست؟ ما هيچ گونه پيماني با او نداريم. نمايندگان بازگشتند و مراتب را به رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) گزارش دادند. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به منظور تقويت روحيه‌مسلمانان و بي‌اهميت شمردن پيمان شكني يهود با صداي بلند گفت: «الله اكبرُ اَبْشِرُوا يا مَعْشَرَ الْمُسلِمِينَ بِالْفَتْحِ.» پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله وسلم) به وسيله ماموران زبردست خود از پيمان شكني بني قريظه، آگاه شد و سخت آزرده شد. فوراً سعدبن معاذ و سعد عباده را كه رئيس قبيله ارس و خزرج بودند، مامور ساخت كه اطلاعات دقيقي به دست آورند. در اين ميان پنج نفر از قهرمانان عربي به نامهاي: عمروبن عبدود، عكرمه بن ابي جهل، هبيره بن وهب، نوفل بن عبدالله و ضراربن الخطاب از خندق عبور كردند و لباس جنگ پوشيدند. از ميان اين پنج نفر، قهرماناني كه از نظر جرأت شهرت زيادي داشتند، جلوتر آمدند و رسماً مبارزطلبيدند. پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود يك نفر برخيزد، شرّ اين مرد را از سر مسلمانان قطع كند. اما هيچ كس، جز حضرت علي بن ابيطالب (عليه السلام) آماده مبارزه نبود. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) شمشير خود را به حضرت علي(عليه السلام) داد، عمامه مخصوصي بر سر او بست و در حق او دعا كرد. در اين لحظه، پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: ايمان و كفر روبروي يكديگر قرار گرفتند. عمرو گفت:كيستي؟ حضرت علي (عليه السلام) گفت: علي فرزند ابوطالب. عمرو گفت: من خون تو را نمي ريزم، زيرا پدر تو از دوستان من بود. حضرت علي (عليه السلام) فرمود: تو غصه مرگ مرا نخور، من در هر دو حالت (كشته شوم يا بكشم) سعادتمند بوده و جايگاه من بهشت است؛ ولي در همه احوال دوزخ انتظار تو را مي كشد. در اين هنگام حضرت علي (عليه السلام) او را ياد پيماني انداخت كه با خدا معاهده بسته بود كه هر قهرماني در ميدان نبرد سه پيشنهاد كند، يكي از آنها را بپذيرد. از اين رو حضرت علي (عليه السلام) پيشنهاد كرد كه اسلام آورد، او گفت: از اين بگذر كه ممكن نيست. فرمود: دست از نبرد بردار، گفت: پذيرفتن اين مطلب براي من سرافكندگي است. حضرت علي (عليه السلام) فرمود: اكنون حريف تو پياه است، تو نيز از اسب پياده شو تا نبرد كنيم. نبرد ميان دو قهرمان صورت گرفت و حضرت علي (عليه السلام) او را كشت علاوه بر او نوفل هم در وسط خندق به دست حضرت علي (عليه السلام) به هلاكت رسيد. عامل ديگري كه باعث شد احزاب متفرق شوند اين بود كه اين نبرد در هواي سرد زمستان صورت گرفت. سردي هوا شدت گرفت و خيمه ها را از جاي كند و ديگهاي غذا را از روي آتش پرت نمود چراغها خاموش شد و آتش هاي افروخته را در ميان بيابان پخش كرد اين باعث شد كه سپاه عرب آنجا را ترك كند و كسي از آنها در آنجا باقي نمانده بود. 2- غزوه بني قريظه در نخستين سالي كه پيامبر گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) وارد مدينه شد،با يهوديان مدينه پيمان بست كه اگر ضرري به رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) و يارانش برسانندويا اسلحه و مركب در اختيار دشمن بگذارند، پيامبر(صلي‌الله عليه وآله وسلم) در اعدام آنها و ضبط اموال و اسير كردن زنان و فرزندانشان دستش باز باشد. ولي تمام طوايف يهود با عناوين گوناگون پيمان را نقض كردند.طايفه بني‌قريظه در كوبيدن اسلام، با سپاه عرب صميمانه همكاري كردند. پس از خروج آخرين دسته احزاب از مدينه، آثار خستگي و فرسودگي در چهره مسلمانان نمايان بود. با اين حال، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به فرمان خدا مامور شد كه كار بني قريظه را يكسره كند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پرچم را به دست حضرت علي (عليه السلام) داد و سربازان دلير و فاتح به دنبال حضرت علي (عليه السلام) به راه افتادند، سرتاسر دژ بني‌قريظه را محاصره كردند. تصميم نهايي بني قريظه اين شد، كه بدون قيد و شرط تسليم مسلمانان شوند. از اين نظر، درهاي دژ باز شد؛ امير مؤمنان، حضرت علي (عليه السلام) با ستون مخصوصي وارد دژ گرديده همه را خلع سلاح كرد و آنان را بازداشت نمود تا سرنوشت آنها روشن شود و سرانجام مردان جنگنده آنان اعدام، اموالشان تقسيم و زنان و فرزندانشان اسير شدند. حوادث سال ششم هجرت : 1- غزوه بني المصطلق رسول گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) باقيمانده روزهاي جمادي الثاني و رجب را در مدينه گذراند. در اين مدت به او گزارش رسيد كه قبيله بني المصطلق كه تيره اي از «خزاعه» بودند در فكر گردآوري سلاح و سربازند و آماده نبرد با رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مي‌شوند.پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) يكي از ياران خود به نام «بُرَيده» را براي تحقيق رهسپار قبيله ياد شده كرد. «بريده» با «حارث» رئيس قبيله تماس گرفت و از جريان آگاه شد، سپس به مدينه برگشت و گزارش را تاييد كرد. از اين جهت، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در نيمه شعبان سال ششم ابوذر غفاري را جانشين خود قرار داد و به سوي دشمن حركت كرد. اتفاقاً در اين موقع گروهي از منافقان كه هيچ گاه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را در اين نبردها ياري نمي كردند، به مسلمانان پيوستند. رسول گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) تا نقطه اي به نام مُرَيسيع پيش رفت و صف آرايي ميان دو گروه آغاز شد و پس از جنگ، فتح و پيروزي نصيب مسلمانان گشت، در اين جنگ ده نفر از سپاهيان دشمن به هلاكت رسيدند و بقيه به اسارت درآمدند. از مسلمانان يك نفر به شهادت رسيد. مسلمانان در اين نبرد علاوه بر خنثي كردن توطئه دو هزار شتر و پنج هزار گوسفند، به عنوان غنايم جنگي به دست آوردند. 2- صلح حديبيه بعد از واقعه احزاب پيامبر (صلي الله عليه وآله) به همراه بيش از هزار و سيصد نفر از ياران خود براي انجام مراسم عمره راهي مكه شدند، قريش با نزديك شدن پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به مكه آماده مقابله شده و قسم خوردند كه پيامبر را به مكه راه ندهند، لذا چندين سفير براي بررسي مسأله نزد پيامبر (صلي‌الله عليه و آله و سلم) فرستادند كه همگي آنها خبر آوردند كه پيامبر قصد جنگ ندارد كه در نهايت بين سهيل بن عمرو نماينده مشركين و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) صلحنامه اي به امضا رسيد كه به «صلح حديبيه» شهرت يافت. كاتب صلح نامه مذكور امام علي (عليه السلام) بودند. ايشان، اين چنين، جريان نوشتن معاهده را بيان كرده اند: «در واقعه صلح حديبيه كه مشركان از ورود رسول گرامي(صلي الله عليه و آله و سلم) و همراهانش به شهر مكه جلوگيري كردند و آنها را از مسجدالحرام باز داشتند، پيمان صلحي بين پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و مشركان قريش منعقد گشت. آن روز من كاتب آن معاهده بودم و در آنجا نوشتم «هَذا كتابٌ مِن مُحَمَّدٍ رَسوُل اللهِ وَ بَينَ قُرَيش» سهيل بن عمرو گفت: اگر باور داشتيم كه محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) فرستاده خداست با شما نزاعي نداشتيم و از او اطاعت مي‌كرديم. «رسول الله» را از كنار نام او محو كن و بنويس «محمدبن‌عبدالله» رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به من فرمودند: «من‌محمدبن عبدالله رسول خدا هستم و رسالت از من محو نمي شود، بنويس «محمدبن عبدالله» حضرت علي (عليه السلام) فرمودند: «اي رسول خدا، دستهاي من قدرت ندارند كه لفظ نبوت و رسالت را از نام شما محو نمايد». پس حضرت فرمودند:«پس دست مرا بر آن بگذار تا خود آنرا محو نمايم.» و من دست پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را روي جمله «رسول الله» گذاشتم و حضرت آن را محو كردند.» قرارداد در هفت بند تنظيم شد كه خلاصه آن به شرح زير است: 1- قريش و مسلمانان متعهد مي شوند مدت ده سال جنگ و تجاوز بر ضد يكديگر را ترك كنند. 2- هرگاه فردي از مكه بدون اجازه فرار كند و به مسلمانان بپيوندد، پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) بايد او را به قريش برگرداند ولي اگر فردي از مسلمانان به سوي قريش پناهنده شود بر قريش لازم نيست او را تحويل پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دهند. 4- مسلمانان و قريش مي توانند با هر قبيله اي كه خواستند پيمان ببندند. 5- مسلمانان مقيم مكه به موجب اين پيمان در انجام وظايف مذهبي خود آزادند و كسي حق ندارد، متعرض آنها شود و يا آنها را مسخره كند و مجبور به ترك بين خود سازد. 6- طرفين متعهد شوند اموال يكديگر را محترم بشمارند. 7- مال و جان مسلماني كه از مدينه وارد مكه مي شوند محترم است. به هر حال با اين صلح، چهره صلح جويانه اسلام به همه مشركين نمايان شد و دريافتند كه پيامبر (صلي الله عليه و آله) هدفي بالاتر از جنگ دارد و آن اصل اسلام و نشر آن مي باشد. بعد از اين جريان پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) با آرامش خاطر به تبليغ رسالت خود پرداخت و از ناحيه مشركين و آزار و اذيت قريش آسوده خاطر گرديد. 3- بيعت رضوان «لَقَدْ رَضِيَ اللهُ عن الْمُومِنينَ اِذ يُبايِعونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَهَ فَعَلِمَ ما في قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكينَهَ عَلَيهِمْ وَ اَثابَهُم فَتْحاً قَريباً.» «به تحقيق خدا از مومنان خشنود شد وقتي كه با تو در زير آن درخت بيعت كردند. پس آنچه در دلهاي ايشان است مي داند. پس برايشان آرام خاطر فرو فرستاد و ايشان را فتحي نزديك پاداش داد.» اين آيات درباره بيعتي نازل شده كه مسلمين در حديبيه در زير درخت با رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) بسته اند. و اين بيعت بر اثر شايع شدن خبر كشته شدن عثمان بن عفان در مكه به دست قريش بود. زيرا سه روز از رفتن او مي‌گذشت ولي او بازنگشته بود و در اين بين خبر كشته شدنش به پيغمبر (صلي‌الله عليه و آله و سلم) و مسلمين رسيد، اين بار رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) تصميم آخر خود را گرفت و گفت: تا با اينها جنگ نكنيم از اينجا نخواهيم رفت. لذا مسلمين را دعوت كرد تا با او بيعت كنند، با او باشند و بجنگند تا پيروز شونديا به شهادت برسند.رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم)زير درختي نشست و تمام مسلمين با شور و حرارت بي مانندي با او بيعت كردند. آنگاه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) دست راست خود را روي دست چپ گذاشت و عوض پيمان بيعت كرد و گفت:«خداوندا! اين هم به جاي عثمان، زيرا او نيازمند به ياري تو و رسول تو مي باشد.» اين پيمان كه به واسطه اظهار رضايت خداوند از وقوع آن به «بيعت رضوان» معروف شده، اگرچه منتهي به جنگ نشده ولي در تاريخ اسلام اهميت خاصي دارد. زيرا مسلمين يكبار ديگر جانبازي خود را در راه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) ثابت كردند، و قريش دانستند كه عروه بن مسعود ثقفي درست تشخيص داده است و مسلمين كساني نيستند كه حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) را از دست بدهند و تجهيزات قريش آنها را بترساند و از دور او متفرق سازد، اين بيعت آنها را به هراس و ترس انداخت. زيرا دانستند كه حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و يارانش با آن همه صلح خواهي، اكنون تصميم به جنگ دارند، لذا عثمان و بعضي ديگر از مسلمين را آزاد كردند تا به حديبيه بازگشتند، و عثمان آنچه را كه از قريش شنيده بود با رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در ميان گذاشت، و به او گفت: قريش اطمينان يافته اند كه تو و يارانت فقط براي حج و زيارت آمده ايد و باز مي دانند كه حق ندارند در ماههاي حرام كسي را از زيارت كعبه و به جا آوردن حج باز دارند، ولي چون ميان مسلمين و همراهان خالدبن وليد زد و خورد مختصري روي داده، اگر بگذارند حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) وارد مكه شود قبايل عرب خواهند گفت كه قريش در برابر حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) ناچار شدند، و چون قريش حاضر نيستند اعتبار و احترام خود را در برابر قبايل از دست بدهند نخواهند گذاشت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) و همراهانش امسال وارد مكه شوند، پس بايد راهي براي حل اين اشكال در نظر گرفت و طرفي به آن عمل كنند. حوادث سال هفتم هجرت : 1- جهاني شدن اسلام پيمان «حديبيه» فكر پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) را از ناحيه جنوب (مكه) آسوده ساخت و در پرتو اين آرامش، گروهي از سران عرب به آئين اسلام گرويدند. در اين هنگام، رهبر گرامي مسلمانان فرصت را غنيمت شمرد و با زمامداران وقت و روساء قبايل و رهبران مذهبي مسيحيان جهان آن روز، باب مكاتبه را باز كرد و آئين خود را به ملل زنده جهان آن روز عرضه داشت. اين نخستين گامي بود كه پيامبر پس از 19 سال كشمكش با قريش لجوج برداشت. اگر دشمنان داخلي او را با نبردهاي خونين خود مشغول نمي ساختند، پيامبر پيش از اين، به دعوت ملل جهان دست مي زد. ولي حملات ناجوانمردانه عرب او را مجبور ساخت كه قسمت مهمي از وقت خود را به امر دفاع از حوزه اسلام صرف نمايد. نامه هايي كه پيامبر گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) به عنوان دعوت اسلام به امراء و سلاطين، و روساء قبايل و شخصيتهاي برجسته معنوي و سياسي نوشته است؛ از شيوه دعوت او حكايت مي كند. اكنون نامه هاي زيادي از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) كه براي تبليغ و دعوت به اسلام و يا به عنوان ميثاق و پيمان نوشته شده است، در دست داريم كه محدثان و تاريخ نويسان آنها را ضبط كرده اند. همه اين نامه ها حاكي از آن است كه روش اسلام در دعوت و تبليغ؛ منطق و برهان بوده است، نه جنگ و شمشير. روزي كه پيامبر از حملات قريش مطمئن گرديد؛ با فرستادن نامه و اعزام مبلغان، نداي خود را به گوش جهانيان رسانيد. 2- جنگ خيبر وقتي مسلمانان به سبب انعقاد صلح حديبيه از شرّ قريش آسوده خاطر شدند، پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با يارانش به طرف بزرگترين دژ يهوديان در خيبر حركت و آن را محاصره كردند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هر روز يكي از فرماندهان را براي فتح دژ مي فرستادند، اما آنها ناكام باز مي گشتند. تا اينكه پيامبر (صلي الله عليه و آله وسلم) اين سخن معروف خود را فرمود: «به‌خداي سوگند! فردا پرچم را به مردي خواهم داد كه خدا و رسولش را دوست مي‌دارد و خدا و رسول هم او را دوست مي دارند». حضرت علي (عليه السلام) در حاليكه پرچم را به دوش مي كشيد، عازم ميدان نبرد شد و با طلايه داران سپاه يهود جنگيد و پهلوان نام آور آن را با ضربه اي صاعقه وار از پاي در آورد. يهود با ديدن اين صحنه، پشت به ميدان جنگ كردند و شكست خورده به سوي دژهايي كه امام علي (عليه السلام) آنها را فتح كرده بود، گريختند. حضرت علي(عليه السلام) همچنين درِ بزرگ خيبر را از جاي كند و آن را سپر خود كرد. اين يكي از نشانه هاي پيروزي الهي بود كه به دست امير مومنان، حضرت علي (عليه السلام) تجلي يافت. به هر حال دژ تسخير ناشدني يهود در مدت كوتاهي فتح شد. پس از جمع آوري جنگ افزارهاي يهوديان، آنها از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) درخواست كردند تا در سرزمين خيبر سكونت كنند و اراضي و نخلستانهاي خيبر را در اختيار داشته باشند و نيمي از درآمد حاصله را به مسلمانان بپردازند. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نيز پيشنهاد يهود را پذيرفت. حوادث سال هشتم هجرت : 1- جنگ موته در سال هشتم هجرت، جنگ موته واقع شد. موته روستايي است از روستاهاي بَلْقاءِ كه در اراضي شام واقع است. سبب اين جنگ آن است كه حضرت رسول (صلي الله عليه و آله و سلم) حارث بن عميرازدي را با نامه اي به سوي حاكم بصري فرستاد وقتي به سرزمين موته رسيد، شرحبيل بن عمرو غسّاني كه از بزرگان درگاه قيصر بود، با او درگير شد و او را به قتل رساند. وقتي اين خبر به پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رسيد فرمان جنگ را صادر كرد و به آنان فرمود: كه لشكر خود را براي جنگ آماده كنند و به طرف سرزمين جرف حركت كنند و خود حضرت نيز به طرف سرزمين جرف حركت كرد. لشكر گفتند:سه هزار مرد جنگي آماده حركت شده ايم.پس پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) پرچم سفيدي را به جعفربن ابي ابيطالب داد و او را فرمانده لشكر قرار داد و فرمود: «اگر جعفر نماند (شهيد شد) زيدبن حارثه امير لشكر باشد و اگر براي زيدبن حارثه هم اتفاقي رخ داد عبدالله بن رواحه علم را به دست بگيرد و اگر عبدالله كشته شده مسلمانان به اختيار خود، كسي را انتخاب كنند تا علم در دست او باشد». شخصي از جهودان كه حضور داشت، عرض كرد. «يا اباالقاسم! اگر تو پيغمبري و سخن تو صدق است، از اين چند كسي كه نام بردي هيچ يك زنده بر نگردد، زيرا كه پيامبران بني اسرائيل اگر صد نفر را به اين صورت انتخاب كردند همه كشته شدند» پس آن حضرت دستور دادند تا جايي كه حارث كشته شده به سوي آنها حركت كنند و كافران را به اسلام دعوت نمايند؛ اگر اسلام نياوردند با آنها جنگ كنند. پس لشكر به طرف موته حركت كرد تا به موته نزديك شد. اين خبر به شرحبيل رسيد. شرحبيل از قيصر لشكري بزرگ خواست آنها صدهزار مرد براي جنگ با رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مهيا كردند. مسلمانان كه خواهان شهادت بودند، از كثرت لشكر ترسي در خود راه نداده و آماده جنگ شدند، پس هر دو لشكر در مقابل هم قرار گرفتند. جعفربن ابي طالب از درون صف مسلمانان بيرون آمد و فرمود: «اي مردم! از اسبها پايين بياييد و پياده جنگ كنيد» و اين سخن را براي اين گفت كه مسلمانان از اسبها پائين آيند و بدانند كه نمي توانند فرار كنند و به جنگ ادامه دهند. پس خودش از اسب پياده شد و اسبش را عقر كرد، پس علم را به دست گرفت و وارد جنگ شد. جنگ زياد شد و كافران گروه گروه حمله ور مي شدند و در پيرامون و اطراف جعفر جمع شدند و شمشير در آوردند ابتدا دست راست آن حضرت را جدا كردند، علم را به دست چپ گرفت و همچنان به جنگ ادامه مي داد كه حدود پنج زخم بر بدن او وارد كردند، پس دست چپ او را قطع كردند پس در آن هنگام علم را با هر دو بازوي خود نگه داشته بود. كافري شمشيري بر كمرش زد و او را به شهادت رسانيد. علم سرنگون شد پس زيدبن حارثه علم را برداشت و به مبارزه با كافران پرداخت تا شهيد شد. پس از او عبدالله بن رواحه علم را به دست گرفت و جهاد كرد تا به شهادت رسيد. سپاه اسلام دچار نگراني و سرگرداني شد. اما مسلمانان به سرعت خالدبن وليد را به فرماندهي برگزيدند و وي نيز با به كار بردن حيله جنگي و جابه جايي نيروهاي اسلام اين گونه نشان داد كه نيروهاي امدادي به ياري مسلمانان آمده اند و همين باور باعث شد كه نيروهاي دشمن روز بعد از حمله به مسلمانان خودداري كنند. سكوت و آرامش سپاه روم فرصتي مناسب براي مسلمانان فراهم آورد تا پس از سه روز مقاومت به سلامت به مدينه باز گرداند. 2- فتح مكه يكي از مفاد پيمان حديبيه، آزادي هر كدام از قبايل در هم پيماني با قريش با مسلمانان بود. از اين رو قبيله بني بكر با قريش و قبيله خزاعه با پيامبر خدا (صلي‌الله عليه و آله و سلم) هم پيمان شدند. اين دو قبيله سالهاي متمادي با يكديگر اختلاف داشتند.بعد از اين پيمان نزديك به دو سال با يكديگر زندگي مي كردند تا اينكه قبيله بني بكرشبانه به قبيله خزاعه حمله كردند و هشت نفر از آنان را به قتل رساندند. عمروبن سالم خزاعي به مدينه آمد و يكسره وارد مسجد شد و با آهنگ مخصوصي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) و مسلمانان را به خونخواهي دعوت كرد. عمرو با آهنگي محزون مي گفت: «قُتِلنا وَ قَدْ اَسْلَمنا» رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) وعده ياري داد و از سوي ديگر «بديل بن ورقاء» يكي از شخصيتهاي سالخورده قبيله خزاعه، همكاري قريش را در كشتن جوانان خزاعه به استحضار پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رساند. هنگامي كه قريش از تصميم رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مبني بر ياري قبيله خزاعه آگاهي يافتند از كار خود پشيمان شدند و ابوسفيان را به مدينه اعزام كردند. ابوسفيان كه پيمان حديبيه را نقض شده مي ديد از سوي قريش مأموريت داشت تا آن پيمان را با رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) تمديد كند كه اين درخواست بابي اعتنايي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مواجه شد. رسول‌خدا(صلي الله عليه وآله وسلم)براي فتح مكه و شكستن محكمترين قلعه‌هاي بت پرستي و برانداختن حكومت پوسيده قريش فرمان بسيج عمومي مسلمانان را صادر فرمود؛ سپاهيان با عظمتي شكل گرفت. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به منظور مخفي ماندن حركت سپاه اسلام تمامي راههاي منتهي به مكه را تحت مراقبت شديد قرار داد در اين هنگام، امين وحي خبر داد كه زني به نام ساره پيامي را از يك مسلمان ساده لوح تحويل گفته است و قصد دارد با رساندن آن نامه، قريش را از حمله قريب الوقوع مسلمانان آگاه كند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) حضرت علي (عليه السلام)، زبير و مقداد را مامور دستگيري ساره كرد و آنان در منطقه اي به نام «روضه فلخ» او را دستگير نمودند. بالاخره در روز دهم ماه رمضان سال هشتم هجرت فرمان حركت صادر مي شود. رسول رحمت (صلي الله عليه و آله و سلم) با مهارت فراوان سپاه ده هزار نفري مسلمانان را تا كرانه هاي مكه هدايت كرد. قريش از حركت سپاه آگاه شد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به منظور ايجاد ترس در دلهاي قريش دستور داد در نقاط مرتفع اطراف مكه آتش روشن كنند، شعله هاي آتش موجب ترس قريش گرديد. سران قريش با ديدن سپاه اسلام دچار هراس شد و ابوسفيان توسط عباس بن عبدالمطلب آنچنان ترسيد كه چاره اي جز تسليم نيافت و همراه با وي به اردوگاه مسلمانان وارد شد. روز بعد، عباس ابوسفيان را به حضور پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) آورد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) با ديدن ابوسفيان به او گفت: «آيا وقت آن نرسيده است كه بداني جز خداي يگانه، خدايي نيست؟». ابوسفيان در پاسخ گفت: پدر و مادرم فداي تو باد! چقدر بردبار و كريم و مهرباني! من اكنون فهميدم كه اگر خدايي جز او بود تاكنون براي ما كاري انجام مي داد. پس از اقرار ابوسفيان به توحيد، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) او را به رسالت خود دعوت كرد و او نيز پذيرفت؛ اگر چه ايمان ابوسفيان هرگز مورد قبول اسلام واقع نشد اما مصالح مقتضي مي فرمود كه به هر نحوي ابوسفيان به جمع مسلمانان پذيرفته شود تا بزرگترين مانع از سر راه گرايش مردم مكه به اسلام برداشته شود. علي رغم اينكه ابوسفيان در طي هشت سال بزرگترين ظلمها را به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) و مسلمانان انجام داده بود، بعد از فتح مكه، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) خانه او را خانه امن قرار داد و فرمود: هر كس در مسجدالحرام به خانه ابوسفيان پناه ببرد و يا در خانه او بماند در امان است. ابوسفيان با رنگِ پريده وارد شهر شد، مردم در اطرافش جمع شدند و در انتظار تصميم او بودند. وي در حالي كه به سوي مدينه اشاره مي كرد گفت: واحدهايي از ارتش اسلام كه هيچ كس تاب مقاومت در برابر آنها را ندارند شهر را محاصره كرده‌اند و چند لحظه ديگر وارد شهر مي‌شوند؛پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) پس از ورود به مكه، پرچم را به دست «عبدالله خثعمي» داد و فرمود: كه وي فرياد كند هر كس زير پرچم او گرد آيد در امان است. شهرمكه، پس از سالها بت پرستي و شرك به تصرف اسلام در آمد، رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در حالي كه زمام شتر وي در دست «محمدبن مسلمه» بود وارد مكه شد.با ورود پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم)به مسجد الحرام ،شور و غوغاي عجيبي سراسر مسجد را فرا گرفت.با اشاره پيامبر(صلي الله عليه و آله وسلم) سكوت حاكم شد و رسول رحمت (صلي الله عليه و آله و سلم) به طواف مشغول شدند. در نخستين دور طواف، بتهاي «هبل»، «اساف» و «نائله» كه بالاي درب كعبه نصب شده بودند با نيزه پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) سرنگون شدند؛آنگاه حضرت علي (عليه السلام) بر دوش پيامبر(صلي‌الله عليه‌ و آله و سلم) قرار گرفت و بت بزرگ قريش كه از مس بود بر زمين انداخت و پس به انداختن ديگر بتها پرداخت. 3- جنگ حنين مكه آن چنان آسان فتح شد كه هيچ كدام از مسلمانان آن را به خواب هم نمي‌ديدند. از اين رو غرور به دلهاي آنان را يافت. شادي فتح مكه ديري نپاييده بود كه خطر بزرگ ديگري به پيشواز آنان آمد. قبايل هوازن و ثقيف و هم پيمانان مشركشان، تمام نيرو و توان خود را براي هجوم به مسلمانان گردآورده بودند. آنان با سپاهي كه تعداد آن سه برابر سپاه مسلمانان بود به رويارويي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)و يارانش آمده بودند. وقتي پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) قصد رفتن به سوي دشمن را كرد آنان با شناختي كه از ديار خود داشتند، در تنگناي كوهي كه سپاه اسلام بايد به ناگزير در وادي حنين، يكي از واديهاي منطقه تهامه، از آن مي گذشتند كمين كردند. يكي از كساني كه در اين نبرد حضور داشت آن را چنين توصيف كرده است: ما بدون ترس و واهمه به طرف مشركان مي رفتيم تا آنان را بگيريم غافل از اينكه بايد سلاح آنها را بگيريم. بنابراين بدون ترس و بيم مي رفتيم كه ناگهان سپاهيان هوا زن و ديگر همراهانشان از اعراب، يكپارچه از هر سو بر مسلمانان تاختند و عده بسياري از ما را كشتند و مجروح كردند. هر دو طرف مشغول جنگ شدند. ترس و بيم بر مسلمانان سايه افكنده بود، به همين دليل از اطراف پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)پراكنده گشتند، در حالي كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در جاي خود ثابت قدم ماند. حضرت علي (عليه السلام) و عباس بن عبدالمطلب و ابوسفيان بن حارث و اسامه بن زيد نيز در كنار آن حضرت باقي ماندند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ايستادگي مي كرد و اطراف او را گروهي از جوانان بني‌هاشم و بيشتر از همه آنها حضرت علي بن‌ابي‌طالب (عليه السلام) گرفته بودند. حضرت علي (عليه السلام)از رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) حفاظت مي كرد و از راست و چپ به دشمن ضربه مي زد. در اين ميان عباس عموي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) با صداي بلند و به فرمان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بانگ برداشت كه: اي صاحبان بيعت شجره و اي صاحبان بيعت رضوان از خدا و رسولش به كجا مي گريزيد؟! گروهي از مسلمانان كه تعداد آنها حدوداً به صد تن مي رسيد، بازگشتند. ناگهان «جرول» پرچمدار «هوازن» نمايان شد. عده اي از مردم به خاطر قدرت فوق‌العاده او، اطرافش را گرفته بودند. حضرت علي (عليه السلام) به جنگ «جرول» شتافت و او را از پاي درآورد. ترسي بزرگ در دل مخالفان پديد آمد. همچنين حضرت علي (عليه السلام) چهل تن از دلير مردان سپاه مقابل را به خاك و خون نشاند. بدين ترتيب، مسلمانان دوباره رو به ميدان نبرد آوردند. دوباره دو سپاه با يكديگر درآميختند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مشتي از خاك برگرفت و آن را به حضرت علي (عليه السلام) داد. آن حضرت نيز آن را بر چهره مشركان پاشيد و گفت: چهره هايتان زشت باد! چند ساعتي نبرد به سود مسلمانان در جريان بود تا آنجا كه كفار از سرزمينشان گريختند و زنان و كودكان و اموال خويش را بر جاي گذاشتند و امام علي (عليه السلام) آنچه كه از دشمن باقي مانده بود با خود حمل كرد و همچون ديگر جنگها، پيروزي و سربلندي را به ارمغان آورد. حوادث سال نهم هجرت : 1- عام الوفود سال هشتم هجرت، سپري شد. در اين سال، بزرگترين پايگاه شرك به دست مسلمانان افتاد و رهبر عاليقدر اسلام با پيروزي كامل به مدينه بازگشت و سايه قدرت نظامي اسلام بر بيشتر نقاط عربستان كشيده شد. قبايل قريش كه تا آن روز چنين پيروزي را براي آيين توحيد فكر نمي كردند، كم كم به فكر افتادند كه به مسلمانان نزديك شوند و آيين اسلام را بپذيرند. از اين رو نمايندگان قبايل مختلف عرب، گاهي به حضور پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) شرفياب مي شدند و اسلام و ايمان خود را ابراز مي داشتند. در سال نهم هجرت، نمايندگان قبيله هاي مختلف به قدري به مدينه رفت و آمد مي كردند كه نام آن سال را عام الوفود نهادند. 2- غزوه تبوك اين غزوه در ماه رجب، سال نهم هجرت اتفاق افتاد كه در واقع نوعي پرده برداري از چهره منافقان و تجارت پيشگان و ساده لوحاني كه به علل واهي از شركت در اين نبرد مقدس تخلف ورزيدند. دسته اي از منافقان گرماي هوا را بهانه قرار دادند، گروهي ديگر مسلمانان را از قدرت روميان مي ترساندند و مي گفتند: مردم عرب را توانايي مقابله با ملت روم نيست و چيزي نخواهد گذاشت كه همه شركت كنندگان را با ريسمان اسارت خواهند بست و در بازارها خواهند فروخت. حوادث سال دهم هجرت : 1- مباهله نمايندگان نجران در برابر منطق رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) مبني بر اينكه حضرت عيسي (عليه السلام) خدا نيست و بنده و مخلوق خداست، استدلالي نداشتند ولي از اعتراف خودداري مي كردند. سرانجام پيامبر گرامي (صلي‌الله عليه و آله و سلم) به حكم وحي الهي مامور شد كه آنها را به مباهله دعوت كند. مقصود از مباهله اين بود كه همگي در وقت معين در صحرا به دعا و نيايش بپردازند و هر كدام مخالف ديگري را لعن و نفرين كند و عذاب الهي را براي طرف مقابل طلب كند. آنان با پيشنهاد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) موافقت كردند و قرار شد در روز معيني آماده مباهله شوند. رسول گرامي (صلي الله عليه و آله و سلم) روز مباهله، مدينه را ترك كرد و جز چهار نفر كسي را همراه خود نياورد كه عبارت بودند از حضرت (عليه السلام) و دخت پاكش حضرت فاطمه (سلام الله عليها) و دو فرزند وي امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) و در ميان مسلمانان نفوسي پاكترو ايماني استوارتر از ايمان اين چهار نفر پيدا نكرد. وقتي اين پنج نفر به ميعادگاه مباهله وارد شدند وپيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «هر موقع من دعا كردم شما دعاي مرا با گفتن آمين بدرقه كنيد». در اينجا امين وحي با نزول آيه مباهله، پيامبر را به مباهله يادآور شد: «فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنَ بَعدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمَ فَقُلْ تَعالَوا نَدْعُ اَبْنائَنا وَ اَبْنائَكُمْ وَ نِسائَنا وَ نِسا ئَكُمْ وَ اَنْفُسَنا و اَنفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَي الكاذِبينَ». «هر كس پس از روشن شدن جريان با تو مجادله كند بگو بياييد فرزندان و زنان و نزديكان خود را گرد آوريم و بناليم و لعنت خدا بر دروغگويان قرار دهيم». هيئت نمايندگي مسيحيان نجران قبل از ورود پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) به مذاكره پرداختند و به يكديگر گفتند هرگاه ديديد محمد با شكوه مادي و قدرت ظاهري پا به مباهله نهاد، بدانيد كه او يك فرد عادي است و اگر با شكوه معنوي و وارسته از هر نوع جلال مادي با او روبرو شديد او يك فرد راستگوست، و به اندازه اي به گفته خود ايمان دارد كه حاضر است خود را و عزيزانش را در معرض فنا و نابودي قرار دهد. وقتي هيئت نمايندگي نجران وارستگي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را مشاهده كرد، اسقف نجران گفت: چهره هايي را مي بينم كه هرگاه دست به دعا بلند كنند و از خدا بخواهند كه كوهها از جا كنده شوند، كوهها فوراً از جا كنده مي شوند هرگز صحيح نيست ما با اين چهره هاي نوراني و با اين افراد با فضيلت مباهله كنيم، زيرا معيد نيست كه ما نابود شويم. اهل هيئت نجران سرانجام حاضر شدند با پرداخت جزيه اي بر آيين خود بمانند و تحت حكومت اسلامي زندگي كنند و در اين مورد قراردادي نوشته شد كه به امضاء دو طرف رسيد كه مبني بر شدت عدالت حضرت پيامبر (صلي الله عليه و آله) بود. 2- حركت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) به مكه جهت انجام مراسم حج موسم حج سال دهم هجري فرا رسيد.رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مردم را به جا آوردن حج فرا خواند. او اعلام كرد كه جهت اداي فريضه حج آن سال، عازم مكه است. مردم نيز از هر سو و سمت و اطراف جزيره العرب، پيرامون وجود مباركش گرد آمدند تا اينكه شما بر آنها به صد هزار تن بالغ گرديد. پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) با آن جمع كثير به قصد انجام حج خانه خدا به راه افتاد. خانواده آن حضرت، يعني تمام زنان وي و نيز حضرت فاطمه و(سلام الله عليها)،همراهش بودند.از خاندان پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم)، هيچ كس جز حضرت علي (عليه السلام) غايب نبود. چون حضرت علي (عليه السلام) براي انجام كار مهمي به يمن اعزام شده بود. آن جمعيت فراوان و انبوه، در آن دشت وسيع و گسترده، فرياد دلنشين و جاودانه لبيك سر مي دادند: «لَبَّيكَ، الّلهُمَّ لَبّيك ... لَبَّيكَ لاشَريكَ لَكَ لَبَّيك ... اِنَّ الْحَمدَ وَ النِّعْمَهَ لَكَ وَ الْمُلكْ ... لاشَريكَ لَكَ لَبَّيك ... ». «آري، دعوت تو را به جان و دل پذيراييم، اي خدايا آري ... آري، اي كه براي تو شريك و انبازي نيست، آري ... بدون ترديد حمد و ستايش، بركت و نعمت و ملك و سلطنت، از آن توست ... هيچ شريك و انبازي براي تو، متصور نيست». در نزديكي مكه معظمه، حضرت علي (عليه السلام) نيز به منظور انجام مناسك حج با رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به آن حضرت پيوست. مسلمانان به رهبري پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) وارد مكه شدند، مناسك حج خود را مطابق رهنمود آن حضرت به جا آوردند. در ضمن مناسك حج، رهسپار سرزمين عرفات شدند. در اينجا رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بر روي مركب سواري خويش ايستاد و در ميان آن جمعيت بسيار، خطبه مشهور خود را ايراد فرمود. در آغاز، حمد و ستايش الهي را به جا آورد. آنگاه اظهار داشت: «اي بندگان خدا! شما را به تقوا فرا مي خوانم و تشويق و ترغيبتان مي كنم كه بر اساس طاعت خداوند، كار كنيد و سخن خود را به مطالبي شروع مي كنم كه بهترين است ... ». «اما بعد، اي گروه مردم! به آنچه مي گويم گوش فرا دهيد چه مي دانم؟ شايد بعد از اين، شما را در اين مكان، هرگز ديدار نكنم ... ! مردم، مردم ! همانا خونها و نواميس شما محترم است و براي شما حرام مي باشد تا زماني كه خداي خود را ديدار مي كنيد و هرگز حلال نخواهد شد، و حرمت آن مانند حرمت امروزتان (روز عرفه) و اين ديار (مكه) است! ... آگاه باشيد كه وظيفه خود را ادا نمودم! خدايا شاهد باش ...» پس فرمود: هر كس را امانتي است، بايد آن را به صاحبش برگرداند و بي‌شك، رباي زمان جاهليت، ساقط مي باشد و ربا گيرنده، حق مطالبه آن را ندارد. و اولين ربايي كه ساقط مي كنم رباي عباس بن عبدالمطلب است، به تعيين خونهايي كه در جاهليت ريخته شده، هدر است. حق خونخواهي از خواهان آن گرفته شده و اولين خوني كه هدر اعلام مي كنم، خود «عامربن ربيعه بن الحارث بن عبدالمطلب» است.نيز،‌افتخارات دوران جاهليت،جز پرده‌داري كعبه و سقايي حجاج، كَأنْ لَمْ يَكُن اعلام گرديده، به هيچ گرفته شده است. در قتل عمد، راه حل قصاص مي باشد و بايد قاتل كشته شود و در قتل شبيه به عمد، مانند قتل با عصا و سنگ، صد شتر ديه دارد. كسي كه بر آن بيفزايد به شيوه جاهليت عمل كرده است.» «مردم! شيطان از اينكه در اين سرزمين مقدس، اطاعت و پيرويش كنيد، نا اميد گشته، ولي به جاي ديگري خشنود مي باشد. خشنود است از اينكه در جاهاي ديگر، غير از اينجا حتي در كارهاي جزئي كه به نظرش بي ارزش مي رسد، پيروي و اطاعت گردد .... » «و اِنَّ عِدَّه الشّهورِ عِندَاللهِ اثْنا عَشَرَ شَهراً في كِتابِ اللهِ، يَومً خَلَقَ السَّمواتِ وَ الاَرضَ مِنها اَرَبَعَهٌ حُرُم ... » «همانا عدد ماهها، نزد خداوند و در كتاب الهي، دوازده ماه است، از آن روزي كه خداوند آسمان و زمين را بيافريد و از آن ميان، چهار ماه حرام است ... » آگاه باشيد كه تكليف خود را عمل نمودم! اي خدا! شاهد باش ... «كفر نورزيد و به زمان جاهليت، باز نگرديد كه بعضي از شما، بعضي را مقهور سازد و گردن بزند. همانا من، دستاويزي، در ميان شما باقي گذاشته‌ام كه تا وقتي به آن چنگ بزنيد، گمراه نخواهيد شد و آن كتاب خدا (قرآن) و اهل بيتم است ... آگاه باشيد كه وظيفه خويش را به انجام رساندم.خدايا! گواهي ده ... «مردم! براي هيچ فردي از نژاد عرب بر هيچ فردي از نژاد غيرعرب، فضيلت و مزيتي جز تقوا وجود ندارد ...» «إنَّ اَكرَمَكُمْ عِندَاللهِ اَتقاكمُ» «همانا گرامي ترين شما نزد خداوند با تقواترين شماست.» حاضرين كه احساس كردند بايد چيزي بگويند فرياد برآوردند: آري. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمودند: «بنابراين، حاضرين به غائبين اطلاع دهند، مردم! همانا خداوند سهم هر وارثي را معين فرمود، و هيچ مورثي حق ندارد بيش از يك سوم مالي كه از خود باقي مي گذارد، وصيت نمايد. (در حق وارث تصرف نمايد) ... طفلي كه به دنيا مي آيد، به همسر قانوني تعلق مي گيرد. و زناكار از آن بي بهره است. لعنت خدا، فرشتگان و همه مردم بر كسي كه خود را به غير پدر قانونيش، منتسب نمايد و يا ولايت جز ولي شرعي خويش را بپذيرد. و خداوند هيچ خير و خوبي را از چنين فردي نخواهد پذيرفت. درود و رحمت و بركات خداوند بر شما باد.». 3- حجه الوداع يكي از حركتهاي عبادي – سياسي رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) كه از اهميت زيادي برخوردار بود، داستان «حجه الوداع» است كه آن حضر ت در آن سال آخر زندگي انجام داد و تمامي قبايل عرب را تشويق به شركت در آن نمود؛حتي حضرت علي(عليه السلام)كه براي ارشاد و تبليغ در يمن به سر مي برد، خود را در مكه به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) رساند و مراسم حج با شكوهي كه تا آن زمان در تاريخ سابقه نداشت، بلكه پس از آن نيز با آن كيفيت برگزار شد، اجرا گرديد. در نقاط مختلف سفر، حضرت به كار راهنمايي و ارشاد پرداخت از جمله سخنراني سرنوشت ساز و پر محتواي حضرت در سرزمين «عرفات» است كه آن قدر جمعيت زياد بود كه براي رسيدن صدا به قسمتهاي انتهاي جمعيت، افرادي كلمات آن حضرت را تكرار مي كردند. رسول اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در ا ين اجتماع انبوه كه از تمامي نقاط جمع شده بودند، اصول و تعاليم و معارف اسلام را بيان كرده و حجت را بر همگان اعلام نمود. اين حج غير از جنبه عبادي، تعليمي- تربيتي، يك حركت سياسي بزرگ هم محسوب مي شد كه توان اسلام را در آن سرزمين به نمايش در آورد و دولتهاي مقتدر ايران و روم را مرغوب قدرت شكوهمند اسلام نمود. با اينكه پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) جانشيني حضرت علي (عليه‌السلام) را مكرراً و در موارد مختلفي گوشزد كرده بود، در عين حال هنگام بازگشت از اين حج، در حالي كه مسلمانان در جو ملكوتي حج، لذت توحيد را چشيده بودند، در منطقه «رابغ» در كنار آبي كه آن را «غدير خم» مي ناميدند، فرشته وحي نازل شد و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را مخاطب قرار داد كه: «يا أَيُّها الرَّسُولُ بَلِّغْ ما اُنزِلَ اِلَيكَ مَن رَبِّكَ وَ اِنْ لَم تَفعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ» «اي پيامبر! آنچه از جانب پروردگار بر تو نازل گرديده، ابلاغ كن و ا گر نكني رسالتت را ابلاغ نكرده اي». و بدين گونه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ماموريت پيدا كرد در آن نقطه كه محل استراحت كاروان هاست،مساله جانشيني حضرت علي(عليه السلام) را ابلاغ كند. حضرت نيز دستور فرود آمدن و تجمع داد و بر روي بلندي كه به وسيله جهاز شتران تشكيل شده بود، قرار گرفت. و سخنان مفصلي بيان نمود و بر معارف عاليه اسلام از همگان اقرار گرفت. و بر وفاداري مردم نسبت به قرآن و عترت تاكيد نمود. پس دست حضرت علي (عليه السلام) را گرفت، بالا برد و فرمود: «سزاوارتر از مومنان، بر خود آنها كيست؟». همگي گفتند: خداوند و پيامبر او دانا ترند. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «خداي، مولاي من و من مولاي مومنان هستم و من بر آنها از خويشان سزاوار ترم.» پس فرمود: «اَلا، من كُنتُ مَولاه، فَهذا عَليَّ مَولاه. اَللَّهُمَّ والِ مَن والاه وَ عادِ مَن عاداه وَ اَحَبَّ مَن اَحَبَّه وَ اَبغِضُ مَنْ اَبْغَضَه وَ انْصُرْ مَن نَصَرَه وَ اخْذُلْ مَن خَذَلَهْ وَ اَدِرالحَقَّ مَعَهُ حَيثُ دار.» «آگاه باشيد، هر كس من مولاي اويم، پس از اين علي مولاي اوست و سه بار تكرار فرمود: پروردگارا! دوست بدار هر كه او را دوست بدارد و دشمن بدار هر كس با علي دشمن است و محبت كن با كس كه به علي محبت مي كند و كينه بورز به كسي كه با علي كينه ورزد و ياري كن هر كس علي را ياري كند و خوار گردان هر كس كه علي را خوار كند و حق را بر محور علي قرار ده.» پس از پايان يافتن اين مراسم، جبرئيل نازل شد و اين آيه را آورد كه: «اَليَومُ اَكَملْتُ لَكُمْ دينَكُمْ و اَتْمَمْتُ عَلَيكُمْ نِعمَتي وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسلامَ ديناً.» «امروز براي شما دينتان را كامل گردانيدم و نعمتم را بر شما تمام كردم و اسلام را به عنوان دين، برايتان پسنديدم» دسته دسته مردم براي تبريك و بيعت ديدار حضرت علي (عليه السلام) شتافتند. رويداد سال يازدهم هجرت : 1- تجهيز سپاه اسامه پس از بازگشت از حجه الوداع تنها نگراني پيامبر از ناحيه شمال و تهديدات روميان بود، به همين علت فرمان بسيج عمومي تشكيل يك سپاه منظم و قدرتمند با حضور تمامي افراد سرشناس عرب، از جمله ابوبكر، ابوعبيده، سعد و قاص و ... صادر شد و مقرر شد تمامي مهاجرين و انصار براي حضور در نبرد آماده شوند. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به منظو ترغيب مسلمانان، با دست خود پرچمي را مهيا كرد و پس از نصب اسامةبه فرماندهي لشكر، پرچم را به او سپرد. انتصاب اسامه «هفده و يا هجده ساله» به فرماندهي سپاه اسلام موجب خشم و ناراحتي تعدادي از اصحاب شد و آنان زبان به طعن و اعتراض گشودند و مي‌گفتند: پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) جوان كم سني را بر بزرگان از صحابه فرمانده قرار داده است. اما رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) قانون تقسيم كار را بر اساس لياقت، شجاعت و كارداني انجام مي داد. بيماري رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) هر روز بيشتر مي شد و اين بهانه‌اي بود تا بعضيها حركت سپاه اسلام را به تاخير بيندازند و به مدينه بازگردند واين اشتباه از جانب كساني بود كه بعدها خود را خليفه رسول خدا (صلي‌الله عليه و آله و سلم) مي‌ناميدند. بيماري پيامبر(صلي الله عليه وآله وسلم) شدت گرفت و رسول رحمت (صلي الله عليه وآله وسلم) علي رغم ضعف جسماني،نيمه شب همراه حضرت علي(عليه السلام) و گروهي ازهمراهان به سوي قبرستان بقيع رفت و با‌سلام بر اهل قبور فرمود:«فتنه ها مانند پاره هاي شب تاريك، روي آورده و يكي به ديگري پيوسته است.» آنگاه خطاب به حضرت علي (عليه السلام) فرمود: «كليد گنجهاي دنيا و زندگي ممتد در آن را به من عرضه داشته اند و مرا ميان آن ها و ملاقات پروردگار و ورود به بهشت مخير ساخته اند، و من ملاقات پروردگار و ورود به بهشت را ترجيح داده ام.» رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به خانه بازگشت و از آنجا كه فتنه اي بزرگ را در راه مي ديد فرمان داد: «قلم و دوات بياوريد تا نامه اي بنويسم!» 2- نامه نانوشته رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) در جمع تعدادي از اصحاب كه به ملاقات او آمده بودند، مقداري فكر كرد و فرمود:«قلم و دواتي را براي من بياوريد تا براي شما چيزي بنويسم تا پس از آن گمراه نشويد.» عمر سكوت حاكم بر خانه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را شكست و گفت: بيماري بر پيامبر غلبه كرده است؛ قرآن پيش شماست. كتاب آسماني براي ما كافي است.گروهي با اين سخن مخالفت كردند و تاكيد كردند تا امر پيامبر (صلي‌الله عليه و آله و سلم) اجرا شود و عده اي نيز از عمر حمايت كردند؛ سخنان جسارت آميز آنان چنان پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را ناراحت كرد كه فرمود: «برخيزيد و خانه را ترك كنيد!» ملاقات پاياني رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) با مومنان با طلب حلاليت از مسلمانان انجام گرفت: «هر كس حقي بر گردن من دارد برخيزد و اظهار كند، زيرا قصاص در اين جهان آسانتر از قصاص در قيامت است». مسلمانان، مبهوت درخواست رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) بودند كه «سواده بن قيس» برخاست و گفت:«اي رسول خدا، هنگام بازگشت از نبرد طائف در حالي كه شما بر شتري سوار بوديد تازيانه خود را بلند كرديد كه بر مركب خود بزنيد اما به طور اتفاقي ضربه به من اصابت كرد و هم اكنون من آماده قصاص هستم.» اگرچه تازيانه غير عمد رسول خدا (صلي الله عليه و آله وسلم) مشمول قصاص نمي شد. اما پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) دستور داد كه تا همان تازيانه را از خانه بياورند، پس پيراهن خود را بالا زد و تا «سواده» قصاص كند. اضطراب تمامي اهالي مسجد را فرا گرفت و ناله هاي جانگذاز مسلمانان همه فضا را پر كرد. در مقابل ديدگان نگران مردم، سواد. با چشماني گريان، بي اختيار شكم و سينه رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را بوسيد و پيامبر او را دعا كرد. پرواز تا ملكوت : نزديكي نيم روز بيست و هشتم صفر سال يازدهم هجرت، سراسر مدينه را اضطراب فرا گرفته بود؛ درخانه رسالت،حضرت علي(عليه السلام) و حضرت زهرا (سلام الله عليها) با چشماني اشك آلود، ديدگان خود را به رخساره نوراني صاحب رسالت دوخته اند، عرق چون دانه هاي مرواريد برگونه هاي عشق مي‌غلتد و با قطرات سرشك زهرا (سلام الله عليها)آغشته مي‌شود. پيامبر(صلي الله عليه وآله و سلم) چشمان خود را گشود و با ديدن فاطمه (سلام الله عليها) لبخندي بر لب آورد و به ياد حضرت خديجه (سلام الله عليها) افتاد. با اشاره صورت حضرت زهرا (سلام عليها) را به سوي خود خواند و آن حضرت گونه‌هاي خود را به لبهاي پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) چسباند و پس از لحظه‌اي با لبخندي آرام و آسماني نگاه خود را به نگاه حضرت علي (عليه السلام) دوخت و تا پايان عمر حضرت زهرا (سلام الله عليها) كسي از راز بزرگ آنها آگاه نشد. هنوز حضرت فاطمه (سلام الله عليها) به حالت عادي برنگشته بود كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) از حضرت علي (عليه السلام) خواست كه او را ياري كند تا برخيزد. حضرت علي (عليه السلام) پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را از بستر بلند كرد و به سينه خود تكيه داد در حالي كه نگاه پيامبر(صلي الله عليه و آله و سلم) قرآن را تلاوت مي فرمود: «فَاوُليِكَ مَعَ الّذينَ اَنعَمَ اللهُ عَلَيهمْ مِنَ النَّبيّينَ وَ الصِّدّيقينَ وَ الشُّهداءِ وَ الصّالِحينَ وَ حَسُنَ اَولئكَ رَفيقاً» «پس آنها باشند با كساني كه نعمت داد خداوند برايشان از پيغمبران و راستگويان و شهداء و نيكمردان و خوبند آنها از جهت رفاقت» روح قدسي آخرين سفير آسماني به ملكوت اعلي پرواز كرد. اميرالمومنين(عليه السلام) جسد رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) را غسل داد و كفن پوشاند، زيرا پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: «نزديكترين فرد مرا غسل خواهد داد.» آنگاه حضرت علي (عليه السلام) بر بدن پيامبر نماز خواند و سپس جسد مطهر او را در قبري كه توسط ابوعبيده جراح و زيدبن سهل در خانه پيامبر كنده شده بود به خاك سپردند و بدين سان آفتاب عمر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) غروب كرد. آري. پيامبري كه فرستاده خداي كريم است، «أقرأ وَ رَبُّكَ الْأَكرمَ» و كتابي كه براي انسانها آورده قرآن كريم است «في صُحُفٍ مُكَرَّمَه» و خود كريمانه به دنيا آمده «كَريماً ميلاده» و در دنيا كريمانه زيست «فَقَبَضَهُ اِليهِ كَريماً صَلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آله» امام علي (عليه السلام) در خطبه ديگري در همين رابطه مي فرمايند: «ثَمَّ قَبَضَهُ اللهِ اِليهِ حَميداً». «آن گاه خداوند پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) را در حالي كه از او راضي بود، به سوي خود برد.» فهرست منابع و ماخذ 1- قرآن مجيد 2- ابن هشام، ابي محمد عبدالملك بن هشام، سيره ابن هشام، ج1 و 2، بيروت دار احياء التراث العربي، بي تا. 3- ارزيده،محمدعلي،خلاصه نهج الفصاحه همراه با شرح زندگاني محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)، چاپ نشر، انتشارات موسوي، مرداد 1361، بي جا. 4- استرآبادي، احمدبن تاج الدين، آثار احمدي (تاريخ زندگاني پيامبر اسلام و ائمه اطهار (عليهم السلام)، به كوشش ميرهاشم محدث، تهران، دفتر نشر ميراث مكتوب، انتشارات قبله، چاپ اول، 1374. 5- امين زاده، محمدرضا، روي نگار، قم، دفتر نشر برگزيده، چاپخانه سلمان فارسي، چاپ اول، تابستان 1374. 6- اميني، ابراهيم، پيامبري و پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم)، قم، چاپ چاپخانه دفتر تبليغات اسلامي، موسسه بوستان كتاب قم (مركز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، چاپ اول، 1384. 7- آيتي، محمدابراهيم، تاريخ پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم)، تهران، موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، آبان 1369. 8- بهشتي، سيدجواد، صراط مستقيم، تهران ناشر ستاد اقامه نماز، شركت چاپ و نشر فراز انديش سبز، چاپ اول، تابستان 1385. 9- پيشواي، مهدي، شرح زندگاني پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، بازنگري داوود حيدري و علي اكبر هراتي، تهران، مركز فعاليتها و پژوهشهاي قرآن و عترت دانشگاه آزاد اسلامي، چاپ ششم، زمستان 1383. 10- تويسركاني، محمدرضا، الگوي برتر (شيوه مبارزه پيامبر اكرم با مفاسد اجتماعي) تهران، ناشر آرام دل، چاپ اول، بي تا. 11- جعفريان، رسول تاريخ سياسي اسلام، ج 1، قم، دفتر نشر الهادي، موسسه چاپ الهادي، چاپ اول، پاييز 1377. 12- جوادي آملي، عبدالله، تفسير موضوعي قرآن كريم سيره رسول اكرم در قرآن، ج 9، تنظيم و نگارش حجه السلام حسن واعظي محمدي، قم، ناشر مركز نشر اسراء، چاپ و انتشارات اسراء، چاپ پنجم، تيرماه 1385. 13- حافظ شيرازي، شمس الدين محمد، ديوان حافظ، غزل 161، به كوشش مجيد حميدا، تهران، تحقيق و پژوهش اشرف باقري، چاپ مهارت، 1379، بي‌تا، بي‌نا. 14- حرعاملي،محمدبن حسن، وسايل الشيعه، ج 8، ناشر اسلاميه، چاپ هفتم، 1379، بي جا، بي تا 15- حسيني، سيد مجتبي، تاريخچه سياسي- اقتصادي (صدراسلام)، تهران، شركت چاپ و نشر بين الملل وابسته به انتشارات اميركبير، چاپ سوم، تابستان 1383. 16- خامنه اي، سيد علي، شخصيت و سيره پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم)، ج 1، تدوين و تنظيم موسسه فرهنگي قدر ولايت، تهران، ناشر موسسه فرهنگي قدر ولايت، چاپ صاحب كوثر، چاپ دوم، 1385. 17- خامنه اي، سيدعلي، شعاعي ازنير اعظم (رهيافتي به منظومه فكري رهبر انقلاب اسلامي درباره حضرت محمد مصطفي (صلي الله عليه و آله و سلم))، تهران، تدوين و تحقيق دفتر فرهنگي فخر الائمه (عليهم السلام)، قم، انتشارات سروش، چاپ اول، 1385، بي نا. 18- خلخالي، علي اشرف، راه و روش انبياء (عليه السلام)، چاپخانه دفتر انتشارات اسلامي، چاپ اول، بهار 1372، بي جا. 19- خليلي، محمدعلي، خاتم النبيين، تهران، ناشر عطايي، 1349، بي‌تا 20- درگاهي، حسين، پيامبري و پيام، تهران، انتشارات شمس الضحي، چاپ نگارش، چاپ اول، پاييز 1383. 21- دفتري فرد، علي اصغر، داستان پيامبران بر اساس آيات و روايات و مستندات، تهران نشر سبحان، چاپ اول، 1384، بي تا. 22- رضي، ترجمه و شرح نهج البلاغه، مترجم محمد دشتي، تهران، نشر مشرقين، چاپ دفتر انتشارات اسلامي، چاپ هفتم، زمستان 1379. 23- سبحاني تبريزي،جعفر، تاريخ اسلام زندگي پيامبر خاتم (صلي الله عليه و آله و سلم)، قم، موسسه فرهنگي انتشاراتي امام عصر (عليه السلام)، چاپخانه مهر، چاپ چهارم، 1380. 24- سبحاني تبريزي، جعفر، فرازهايي از تاريخ پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم)، نشر مشعر، چاپ الهادي، چاپ نهم، تابستان 1377، بي جا. كتاب شناسي 1- شهيدي ، سيد جعفر، تاريخ تحليلي اسلام، مركز نشر دانشگاهي، چاپ رودكي، چاپ دوازدهم،1370، بي جا، بي تا. 2- خويي، ميرزا حبيب الله، منهاج البراعه في شرح نهج البلاغه، ج 11، تهران، مكتبه الاسلاميه، جمادي الاولي 1382، بي تا. 3- دشتي، محمد و همكاران، نهج الحياه (فرهنگ سخنان حضرت فاطمه (سلام الله عليها)، قم، موسسه تحقيقاتي اميرالمومنين (عليه السلام) چاپ نهضت، چاپ دوم، مهر1372. 4- قمي، عباس، سفينه البحار، ج 1، دارالاسره للطباعه و النشر، چاپ القرآن الكريم الكبري، چاپ سوم، 1422 هـ.ق، بي تا، بي جا. 5- مجلسي، محمدباقر، حياه القلوب، ج 1، به تحقيق سيد علي اماميان، انتشارات سرور، چاپ سرور، چاپ پنجم، 1382 هـ.ش. بي جا.

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته