مقاله رشته كوه (docx) 7 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 7 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
اَلْبُرْز، رشتهكوهى غربى - شرقى در شمال ايران. نام و نامگذاري: البرز را بازمانده از واژة اوستايى هرابرزئيتى1 دانستهاند (اشپيگل، ؛ I/61 ايرانيكا، .(I/810 اين دو نام در زبان پهلوي هَربُرز (پورداود، 1/131، 2/148) و هربورچ (همو، 1/222) آمده است. جغرافىدانان مسلمان در نامگذاري اين رشته كوه معمولاً نام محلى قلههاي آنرا به تمامى رشته تعميم دادهاند و به همين علت از نام عمومى البرز كمتر ذكري به ميان آوردهاند (نك: لسترنج، 22 )، تا جايى كه از 70 نام براي البرز ياد كردهاند (اعتمادالسلطنه، 2/1011). هر چند نام بسيار كهن اين رشته كوه ناشناخته است ( ايرانيكا، همانجا)، اما شكل اوستايى هرابرزئيتى را مركب از هَرا به معناي كوه، و برزئيتى و بَرِز به معناي بلندي دانستهاند (پورداود، 2/324؛ بهرامى، 2/1025، 3/1554). آيلرس2 هرا را به معنى محافظ و پشتيبان، و برزئيتى را به معناي بلندي، پشته و كوه مىداند ( ايرانيكا، ؛ I/811 نيز نك: پورداود، 1/131). وي معتقد است كه «بلند» و نيز «بالا» در فارسى امروزي از همان ريشة بَرِز و برزئيتى بازمانده است؛ علاوه بر اين، واژههاي آلمانى بِرگ3 (كوه) و بورگ4 (دژ) را نيز با اين واژه هم ريشه مىخواند ( ايرانيكا، همانجا). ظاهراً رشتهكوه البرز را در دورة ساسانى و به پارسى ميانه پَدِشخوارگر مىخواندند (اشپيگل، همانجا) كه بعدها به صورتهاي مختلف فرشوادجر (مرعشى، 10)، پتشخوارگر (ماركوارت، 130 ؛ اشپيگل، همانجا)، فَدَشخوارگر ( مجمل التواريخ...، 36) و فدشوارگر ( نامة تنسر، 4؛ نيز نك: حجازي، 35) نيز آمده است. نويسندة مجمل التواريخ «فدشخوار» را به معناي كوه و دشت، و «گر» را به معناي پشته مىداند (همانجا)، حال آنكه ماركوارت آن را به معناي «كوههاي واقع در مقابل (ناحية) خوار» آورده است (همانجا). اين نام در يونانى به صورت پاراخواثراس5 آمده (استرابن، ؛ V/259 نيز نك: ماركوارت، 130 ، حاشية 2 )، و از آن به عنوان رشتهكوههايى در بالادست سرزمين ماد و ماتيانى كه از ارمنستان به سوي شرق و تا دروازههاي خزر و تا سرزمين آريا امتداد مىيابد، ياد شده است (استرابن، 299, V/269, .(319 در نامة تنسر پذشخوارگر (فدشوارگر) منطقهاي شامل گيلان، ديلمان، رويان و دماوند دانسته شده، و جشنسف (گشنسپ) شاه آنجا بوده است كه اجدادش آنجا را از چنگ دستنشاندگان اسكندر بيرون آورده بودند (ص 4- 5). گرچه پتشخوارگر را نام نواحى گيلان و طبرستان دانستهاند ( كارنامه...، 49، حاشية 4)، اما در ايرانشهر به عنوان ناحيهاي در كنار گيلان آمده است (نك: ماركوارت، و همانگونه كه ظهيرالدين مرعشى نيز تأكيد دارد، بايد همان طبرستان باشد (همانجا). نويسندگان مسلمان پيوسته از كوهى به نام قارن (كارن) نام بردهاند (نك: طبري، 9/90؛ ابن اثير، 8/166؛ ابن خلدون، 3(4)/781، 4(4)/ 731). مسعودي كوه قارن را ميان طبرستان و ناحية قومس مىداند و از دماوند، به عنوان بلندترين كوه جهان، جداگانه بحث مىكند (ص 49). اصطخري نيز از كوه قارن به عنوان كوهى منفرد سخن مىگويد (ص 169؛ نيز نك: ابن حوقل، 318). بكران (زنده در 605ق) كوه دماوند را از جبال قارن متمايز مىداند (ص 57) و مىنويسد: جبال قارن كوهى است بزرگ ميان طبرستان، ري، بسطام و دامغان، و اين كوه را جبال رونج مىنامند و دماوند از اين كوه جداست (ص 58). بدينسان، كوه قارن را بخشى از كوه البرز بايد شمرد كه در طبرستان بديننام خوانده مىشده است (حكيم، 40). برخى البرز را همان كوه معروف قاف دانستهاند. به گفتة ياقوت پيشينيان كوه قاف را البرز مىناميدند (4/18) و به نوشتة حمدالله مستوفى: «بعضى آن [كوه البرز] را از كوه قاف شمارند» (ص 191؛ نيز نك: اشپيگل، ؛ I/61 لسترنج، 368 ، حاشية .(2 چنين مىنمايد كه ياقوت (همانجا) و حمدالله مستوفى (همانجا) اولين جغرافىنگارانى باشند كه از رشته كوهى با نام البرز سخن گفتهاند (نيز نك: لسترنج، همانجا؛ قس: اشپيگل، همانجا). حمدالله مستوفى در «ذكر جبال ايران» مىنويسد: «كوه البرز كوه عظيم است، متصل باب الابواب است» (همانجا)، اما وي همه جا به وضوح از البرز نام نمىبرد (قس: لسترنج، 182 -181 ، حاشية و ظاهراً مطالب او دربارة البرز قفقاز با رشتهكوه البرز درهمآميخته است، زيرا در قفقاز نيز رشته كوهى به همين نام (البرز) وجود دارد (نك: XXX/151 , 3 BSE). رشته كوه البرز (هرابرزئيتى) را در اوستا و نوشتههاي ديگر ايران باستان، كوههايى افسانهاي برشمردهاند (بارتولمه، 1788 -1787 ؛ اشپيگل، همانجا). مطابق نوشتة اوستا، جايگاه مهر (فرشتة روشنايى) بر فراز كوه هرا (البرز) است و او نخستين ايزد مينوي است كه پيش از برآمدن خورشيد از اين كوه، به سراسر ممالك آريايى مىتابد. بر فراز البرز - بر اساس همين باور - «نه شب است و نه ظلمت، نه باد گرم مىوزد و نه باد سرد، از ناخوشيها بري و از آلايش و ناپاكى اهريمنى عاري است، مه و بخار از آنجا برنخيزد» ( يشتها، 1/131؛ پورداود، 1/131). جايگاه سروش نيز بر فراز كوه البرز، در بارگاهى هزار ستون و ستاره نشان قرار دارد (همو، 1/519). جكسن رشته كوه البرز را - برخلاف پورداود كه معتقد است كه نام البرز را بعدها به اين رشته كوه دادهاند (2/324) - همان البرز مقدس اوستايى مىداند و دربارة باورهاي اسطورهاي دربارة اين كوه، مىنويسد: شايد به سبب آتشفشان اين كوه [دماوند] آن را نشانهاي از سرچشمة آتش مينوي دانستهاند (ص 75، 494). برخى ديگر نيز البرز باستانى و از جمله البرز مذكور در شاهنامه را همين البرز امروزي مىدانند (ستوده، «البرز»، 114)، در مقابل، ا¸يلرس معتقد است كه ايرانيان هر كوه بلندي را البرز مىناميدند ( ايرانيكا، .(I/810 بويس باورهاي ايرانيان دربارة كوه البرز را به تصور هندوان نسبت به كوههاي مِرو و سومِرو شبيه مىداند (همان، .(I/811 ويژگيهاي محيط طبيعى: رشته كوههاي البرز در مقياس وسيع، بخشى از سيستم آلپى كوههاي جوان است كه از آلپ (اروپا) به سمت شرق، و در افغانستان و شمال پاكستان تا هندوكش و پامير امتداد يافته است و كوههاي هيمالايا در جنوب و قره قروم و رشتهكوههاي كوئن لون1 در شمال و تا برمه و همچنين به صورت منفصل تا جزاير سوندا و باندا در اندونزي امتداد مىيابد ( بريتانيكا، ماكرو، .(VI/45 در اين ميان، رشتهكوه البرز به عنوان بخش مركزي اين منطقة وسيع كوهزايى است كه ضمناً مرتفعات جنوبى عربستان و پلاتفرم روسيه در شمال نيز به همين كوهزايى مربوط است (خسروتهرانى، 23-24). اين رشته كوه از كوههاي تالش در شمال غرب كشور آغاز مىشود و به واسطة مرتفعات جاجرم به كوههاي كُپه (كوپت) داغ و خراسان در شرق مىپيوندد ( ايرانيكا، ؛ I/813 نيز نك: «راهنماي...2»، .(36 اگر چه برخى زمين شناسان معتقدند كه كُپه داغ در مرز تركمنستان جزئى از سيستم البرز است، اما اين رشته كوه واحد ساختمانى مستقلى را تشكيل مىدهد كه به واسطة شكست گودالى عميق و فرورفتة خراسان از آنتى كلينال البرز جدا مىشود و به صورت واحد چين خوردة كاملى جلوه مىكند (اهلرس، .(35 طول تقريبى رشته كوه البرز هزار كم است (مفخم پايان، فرهنگ...، 7؛ قس: جغرافياي كامل، 1/12، 13؛ «راهنماي»، همانجا) كه به صورت ديوارهاي طبيعى بلوك فرورفتة خزري را در شمال از بخش مركزي ايران جدا مىسازد (درويش زاده، 243؛ گيرشمن، .(22 رشته كوه البرز از لحاظ ساختمانى حاصل دو كوهزايى عمده است: نخست كوهزايى پركامبرين و ديگر كوهزايى آلپى در دوران دوم و سوم. در واقع اولين حركات اصلى در ماستريشتين3 پايانى و پالئوسن (مرحلة لاراميد) روي داد كه موجب خشك شدن فرورفتگى خزري در شمال و شكلگيري كوههاي البرز در اوايل دوران سوم شد. مرحلة دوم كوهزايى در اوايل تا اواسط اليگوسن (مرحلة پيرنه) اتفاق افتاد كه باعث ارتفاع گرفتن بيشتر و سپس فرسايش قسمت مركزي رشتة البرز شد. در اواخر پليوسن يا اوايل پلئيستوسن، آخرين جنبشهاي كوهزايى مهم رخ داد كه در نتيجة آن، گسلها، روراندگيهاي ملايم و ارتفاع گرفتن بيشتر البرز پديد آمد (درويش زاده، 244). بدينسان، دامنة جنوبى رشته كوه البرز داراي روراندگيهاي پرشيبى (به سمت جنوب) است كه آنها را رسوبات آبرفتى پوشانده است. در دامنة شمالى نيز در نتيجة فعاليتهاي تكتونيكى، همين گونه روراندگيها به سمت شمال ايجاد شده است. البته فرونشست درياي خزر نيز با شكستگيها و گسلهاي شمال البرز ارتباط مستقيم دارد (همانجا؛ خسروتهرانى، 20). شكل ناهمواريها در رشته كوه البرز، برخلاف رشته كوه زاگرس، با ساختار آن انطباق كامل ندارد و ساختار تكتونيكى آن بسيار متنوع و ناهمگون است كه از اين لحاظ، به تودة قديمى ايران مركزي شباهت دارد و از نظر روند شكل گيري - نسبت به زاگرس - بسيار پيچيدهتر است (اهلرس، .(33 بدينسان، با توجه به اينكه آتشفشانيهاي دوران سوم از ويژگيهاي البرز و ايران مركزي است، مىتوان بارزترين ويژگى كوههاي البرز را شباهت شگفتانگيز ساختمان و تكتونيك بخشهاي بسياري از كل تودة آن با ايران مركزي دانست (همو، .(33-34 توفهاي سبز آتشفشانى متعلق به ائوسن و معروف به سري سبز (تشكيلات كرج)، نبودن گسترة تشكيلات دگرگونى (متامورفوزها) و بيرون زدگيهاي گرانيتى دوران سوم (همانجا) و حضور رسوبات كولابى ايران مركزي در دامنههاي جنوبى البرز از نشانههاي اين شباهت است (خسرو تهرانى، 19). البته وجود ميكروفسيلهايى چون نوموليتها و آثار فلس ماهيها در توفهاي سبز، حاكى از عمق كم حوضة رسوبى در زمانهايى از دورة ائوسن و وجود ميكروفسيلهاي پلانكتونيك نيز دال بر محيط نيمه عميق تا عميق است، اما به هر تقدير، همة توفهاي سبز رنگ البرز منشأ زيردريايى ندارد و آثار گياهى در چند محل آن مشاهده شده است (همانجا). شواهدي نيز مبنى بر تمايز البرز با ايران مركزي وجود دارد كه عمدتاً عبارتند از افيوليتها و رسوبات عميق موجود در ايران مركزي و قسمت روراندة زاگرس كه مىتواند نشانة پوستة اقيانوسى باشد؛ همچنين تحرك بيشتر ايران مركزي نسبت به البرز در اواخر ترياس و اوايل كرتاسه و دگرشيبيهاي ناشى از آن (اهلرس، همانجا). ويژگى ديگر رشته كوه البرز از لحاظ زمينشناختى، تفاوتهاي اساسى ظاهري در لايهبندي رسوبات بعد از كرتاسه در دامنههاي جنوبى و دامنههاي شمالى آن است (همانجا؛ نيز نك: خسرو تهرانى، همانجا). در دامنههاي جنوبى البرز مركزي كه از ماسه سنگهاي پالئوزوئيك، آهك، كوارتزيت و دولوميت تشكيل شدهاند، ائوسن دريايى گسترش بيشتري دارد، حال آنكه در دامنههاي شمالى اثري از اين رسوبات (ائوسن واليگوسن) ديده نمىشود (اهلرس، .(34 اين امر مبين آن است كه در اوايل دوران سوم ابتدا دامنة شمالى البرز با پسروي درياي خزر از آب خارج شده است (خسرو تهرانى، 20؛ فلاتري، 27؛ مرگان، 1/135، 190). از اينرو، مىتوان نتيجه گرفت كه البرز مركزي در دورة ميوسن بهعنوان خط تقسيم آب ميان ايران مركزي و زمينهاي پست آرال - خزر (آسياي مركزي) به شمار مىرفته است (اهلرس، همانجا). مخروط آتشفشانى دماوند (670 ،5متر) از بازالت، اندزيت، تراكيت، خاكسترهاي آتشفشانى و تودههاي لاوا (گدازهاي) تشكيل شده است و نه تنها بلندترين كوه ايران و خاورميانه به شمار مىرود، بلكه برخلاف علم كوه (دومين قلة البرز به ارتفاع 840 ،4 متر)، به جديدترين مرحلة تكاملى تكتونيكى البرز (همو، در دوران چهارم متعلق است كه وقوع زلزله و چشمههاي آب گرم شاهدي بر جديد بودن آن است (كيهان، 1/40). از لحاظ چينه شناسى و تكتونيك، رشته كوه البرز به 3 بخش شرقى، مركزي و غربى تقسيم مىشود. البرز غربى از رودخانة آستارا تا درة سپيدرود، البرز مركزي (رشتة اصلى البرز) از درة سپيد رود تا درة فيروزكوه و رودخانة تالار، و البرز شرقى از درة فيروزكوه تا رودخانة گرگان و مرز خراسان امتداد مىيابد (جعفري، 1/67). البرز غربى قسمت مهمى از كوههاي تالش را دربردارد. اين كوهها از گردنة حيران تا غرب شهرستان هشتپر تقريباً به خط مستقيم به سمت جنوب امتداد يافته، سپس با جهتى جنوب شرقى در جنوب شهرستان رشت به درة سپيدرود مىپيوندد. بلندترين قلة اين كوهها آقداغ (303 ،3 متر) است كه در 26 كيلومتري جنوب خلخال قرار دارد (همو، 1/70). عريضترين و مرتفعترين بخش از اين رشتهكوه، البرز مركزي (اصلى) است (كيهان، 1/37) كه 330 كم طول و به طور متوسط 85 كم عرض دارد (جعفري، همانجا). كوههاي تنكابن، كلارستاق و كجور در قسمت شمالى آن واقع است كه تا آمل امتداد مىيابد. درة نور كه شاخهاي از هراز است، قسمت شمالى را از بخش ميانى جدا مىسازد. مهمترين مرتفعات اين قسمت را كوههاي لار با قلة كلون بسته (200 ،4 متر) تشكيل مىدهد (كيهان، همانجا). قسمت جنوب البرز مركزي به توچال معروف است كه بلندترين قلة آن سرتوچال (870 ،3 متر) خوانده مىشود. البته قلة دماوند - بلندترين قلة ايران - در جنوب شرقى البرز مركزي (شرق تهران) قرار دارد (همو، 1/37، 39). گردنههاي عمدة رشتة اصلى البرز از غرب به شرق عبارتند از گردنة هزار چم (راه تهران به كجور)، گردنة افجهوش و سفيداب (راه تهران به نور) و گردنة امامزاده هاشم (راه تهران به آمل) ( فرهنگ...، 1/6). در البرز شرقى كوهها كم عرضتر است و از ارتفاع آنها به تدريج كاسته مىشود ( جغرافياي كامل، 1/13). از كوههاي بلند البرز شرقى مىتوان از كوه شاهوار (945 ،3 متر)، كوه گاوكشان (813 ،3متر) و كوه امام ابوالقاسم (610 ،3 متر) نام برد (جعفري، 1/73- 75). شاه كوه را آخرين قسمت از البرز شرقى مىتوان دانست كه ميان جلگة استراباد و شاهرود واقع است (كيهان، 1/42؛ كرزن، و 767 ،3 متر ارتفاع دارد (مفخم، فرهنگ، 66). افزون بر اين، رشته كوههاي كم ارتفاع و تپه ماهورهاي جنوب تهران (آنتى البرز) با سيستم پيچيدة ارتفاعات ايران مركزي مربوط است. اين مرتفعات با چينخوردگى شديدتري همراه است و علاوه بر دوران سوم، دو مرحلة چين خوردگى در كرتاسه داشته است كه هيچيك از اين دو مرحله مابقى رشتة البرز را تحت تأثير خود قرار نداده، هر چند در قسمتهايى از ايران مركزي قابل تشخيص است. مرتفعات جنوب تهران را مىتوان حد جنوبى رشته كوه البرز به شمار آورد (خسروتهرانى، 24). رشته كوه البرز به سبب ارتفاع بسيار و گستردگى طولى فراوان از غرب به شرق در تعيين شرايط زيست محيطى و آب و هوايى ايران نقش عمدهاي دارد. دامنههاي شمالى آن به سبب چشماندازهاي طبيعى و ويژگيهاي انسانى با نواحى خشك و نيمه خشك مركز ايران سخت متمايز است ( ايرانيكا، )؛ I/813 بدينسان، مىتوان البرز را حد فاصل دو منطقة آب و هوايى كاملاً متفاوت در نظر گرفت («راهنماي»، :(156 نخست اقليم خزري كه به واسطة نزديكى به دريا، ارتفاع ناچيز و وجود جريانهاي مختلف محلى و فرا منطقهاي ويژگيهايى را پديد آورده است؛ ديگر اقليم خشك و كم باران كه به سبب استقرار رشته كوه البرز به عنوان سد اصلى در مقابل توده هواهاي مرطوب شمالى به صورت منطقهاي با مشخصات آب و هوايى بيشتر نقاط كشور مشخص مىگردد (سعيدي، 45). دماي هوا با افزايش ارتفاع و نيز تأثيرپذيري از توده هواهاي بارانزا از غرب به شرق و شمال به جنوب كاهش مىپذيرد («راهنماي»، .(157 بر همين اساس، دامنههاي شمالى البرز با پوشش انبوه از گياهان و درختان، و دامنههاي جنوبى غالباً خشك و بىدرخت است. پوشش گياهى البرز، بهويژه در دامنههاي شمالى، به ارتفاع آن بستگى دارد: در ارتفاع كمتر از هزار متر جنگلهايى با انواع درختان سرو، كاج، بلوط و همچنين شمشاد و گل ابريشم به چشم مىخورد. از هزار تا 3 هزار متر پوشش وسيع مرتعى و از 3 هزار تا 4 هزار متر برخى بوتههاي خاردار و انواع سروهاي كوتاه ديده مىشود. از ارتفاع 4 هزار متر به بالا سطح كوه اصولاً فاقد پوشش گياهى است (كيهان، 1/36). در دامنههاي جنوبى البرز پوشش گياهى كاملاً متفاوت است؛ در اينجا يا پوشش گياهى اصولاً وجود ندارد و يا اجتماعات كوچكى از پوشش بوتهاي و درختچهاي ديده مىشود. البته تنوع گونهها در دامنههاي جنوبى البرز بسيار زياد است («راهنماي»، .(194 گونة درختى شاخص در دامنههاي جنوبى البرز اُرس است كه زمانى به صورت نيمه انبوه وجود داشته، و سپس از ميان رفته است (پولاك، 371؛ پاپلى،65). گونههاي اصلى دامنههاي شمالى عبارتند از بلوط، زبانگنجشك، افرا، آلش، شمشاد، اقاقيا، گل ابريشم و نارون (پولاك، 371؛ نيز نك: «راهنماي»، و همچنين توسكا (توسه)، انجير، بلندمازو، شاه بلوط، اربه (آمبرو)، راش و اناروحشى (فخرايى، 50 - 58؛ نيز نك: كرزن، .(II/503 چوب شمشاد اين جنگلها در آغاز سدة 20م به ا¸ستاراخان و حتى ليورپول (انگلستان) صادر مىشد (همانجا). بهرهبرداريهاي بىرويه از جنگلهاي دامنههاي جنوبى و شمالى البرز، در گذشته بيشتر براي تهية زغال و در حال حاضر پاكسازي جنگل براي كشاورزي، موجب شده است تا 95% از پوشش درختى دامنههاي جنوبى و تا 50% از جنگلهاي دامنههاي شمالى از ميان برود كه اين روند به ويژه در گيلان و مازندران ادامه دارد (اهلرس، 119 -117 ؛ نيز نك: سعيدي، 64 - 65). از جانورانى كه در كوههاي البرز زندگى مىكنند، مىتوان از كل، بز كوهى، آهو و خرسهاي بزرگ (كرزن، )، I/34 قوچ، گراز (پولاك، 81، 129)، گوزن سرخ، ببر، پلنگ و همچنين پرندگانى مانند انواع عقاب، قرقاول ( بريتانيكا، ماكرو، )، VI/523 توكا، غازالاق (كيهان، 3/29) و تيهوي شاهى (مرگان، 1/83) نام برد. برف موجود در ارتفاعات البرز اهميتى اساسى در اقتصاد آبى كشور دارد (نك: ه د، 1/72). با توجه به اينكه اين مرتفعات تا نيمى از سال پوشيده از برفند، ذخيرة قابل توجهى از آب را در خود جاي مىدهند (مرگان، 1/192؛ كيهان، 1/124) كه به صورت رودهاي كوچك متعدد از آن جاري مىشود (همو، 1/88)، تا جايى كه نوشتهاند، هيچ نقطهاي از جهان به اندازة دامنههاي البرز شمالى داراي رودخانه نيست (رابينو، 42). حدود 336 رودخانة بزرگ و كوچك از ساحل جنوبى به درياي خزر فرومىريزند كه غالب آنها از كوههاي البرز سرچشمه مىگيرند. فاصلة متوسط اين رودخانهها از يكديگر حدود 3 كم است (مفخم، دريا...، 111-112). رودخانههاي مازندران همه از البرز سرچشمه مىگيرند و ميزان رطوبت، بارش و منابع آب اين استان به اين رشته كوه بستگى دارد (كيهان، 2/283). سپيدرود، با توجه به وسعت حوضة آبگير آن كه در اثر پيوستن دو رودخانة قزلاوزن (از غرب به شرق) و شاهرود (از شرق به غرب) تشكيل مىشود، مهمترين رودخانهاي است كه از البرز عبور مىكند (سعيدي، 57 - 58؛ نيز نك: مفخم، همان، 114). آبريز رودهاي دامنة جنوبى البرز عمدتاً دشت كوير است («راهنماي»، 90 .(39, اين رودها هر چند به سبب شرايط خاص اقليمى و وسعت كم حوضة آبگير عمدتاً از رودخانههاي فصلى به شمار مىآيند و در بيشتر مواقع سال خشك هستند (سعيدي، 57؛ نيز نك: تهران...، 165 )، با اينهمه، موجب شكلگيري و آبادانى چشماندازهاي جنوب البرز - از جمله شكل گيري شهرهاي تهران، كرج و ري - شدهاند (پيرنيا، 3/2217). رودخانههاي كرج و جاجرود كه آب شهر تهران را تأمين مىكنند، از كوههاي البرز سرچشمه مىگيرند (كيهان، 2/311)؛ علاوه بر اين، پايكوههاي جنوبى البرز محل مادرچاه قناتهاي بسياري بوده است كه از منابع آب آشاميدنى و آبياري تهران و حومة آن بودهاند ( بريتانيكا، ماكرو، ؛ VIII/433 گدار، .(15 دو شاخة رود هراز - رود نور در شمال دماوند و رودلار در جنوب آن - با امتداد شرقى - غربى حوضة آبگير مهم البرز مركزي را پديد مىآورند و بجز حبله رود و رود فيروزكوه، ديگر رودخانههايى كه به سمت جنوب سرازير مىشوند، حتى به جلگههاي دامنهاي جنوب البرز هم نمىرسند (فلاتري، 71). در دامنههاي رشته كوه البرز انواع آبهاي معدنى - گرم و سرد - وجود دارد كه براي بسياري از آنها خواص درمانى قائلند (شايان، 38)؛ اينگونه چشمهها در اطراف دماوند به فراوانى يافت مىشوند (فلاتري، 70) كه مهمترين آنها عبارتند از چشمة اسك (با آبهاي قليايى و داراي بىكربنات و آهك و ... كه براي درمان سوء هاضمه، امراض معدي و رماتيسم)، آب لورا (يا آورا همانند اسك و ضمناً داراي آهن و آمونياك)، آب گرم (داراي بىكربنات دو سود)، آبهاي محمدآباد و عمارت در اطراف وانه (داراي منيزيم و مورد استفاده به عنوان مسهل) و همچنين شمار بسياري چشمههاي گوگردي براي معالجة امراض پوستى (كيهان، 1/17). ويژگيهاي اجتماعى - اقتصادي: دامنههاي جنوبى و شمالى رشته كوه البرز نه تنها از لحاظ شرايط محيطى، بلكه از نظر اجتماعى - اقتصادي نيز دو چشمانداز متفاوت دارند. البته اينگونه تفاوتها بيشتر در قسمتهاي ميانى اين رشته كوه ديده مىشود ( ايرانيكا، ؛ I/813 سعيدي، 21-22؛ نيز نك: بارتولد، 142). دامنههاي شمالى البرز كه عمدتاً از شيب تند و پوشش گياهى متراكم و دائمى برخوردار است، در نتيجة جريان رودخانهاي و عمل فرسايش به صورت خطوط موازي توسط درههاي رودخانهاي بريده شده است كه اين پديده مانع شكلگيري فعاليتهاي زراعى و برپايى سكونتگاهها در اين قسمت شده است. در مقابل، در دامنههاي جنوبى، كوهپايهها به سبب داشتن شيب كمتر، زمينة لازم را براي فعاليت زراعى و ايجاد سكونتگاهها فراهم ساخته است (سعيدي، 22). گذشتهاز اينكهآبادانىمناطقىاز ايران - بهويژهگيلانومازندران را به وجود همين كوهها و رودخانههاي جاري از آن نسبت دادهاند (گيرشمن، 24 ؛ رابينو، 6 -5 )، شكلگيري نواحى تاريخى در دامنهها و دشتهاي ميانكوهى اين رشته كوه نقش مهمى در رويدادهاي تاريخى كشور داشته است. ناحية قومس - به مركزيت دامغان - بخشى از دامنههاي جنوبى رشتة البرز را در بردارد؛ همچنين است طبرستان در دامنههاي شمالى اين رشته كوه (لسترنج، 368-369 ,7 )؛ نواحى گيل و ديلم همراه با نواحى طارم، طالقان و الموت و نيز ناحية تالش از همين گونه نواحى به شمار مىآيند (همو، .(172-173 بسياري از مهمترين مراكز كهن شهري در ايران در محور پايكوهى البرز شكل گرفتهاند كه ضمناً يكى از مهمترين راههاي تجاري - ارتباطى باستان نيز در همين محور پديد آمده است. از مهمترين اين شهرها مىتوان قزوين، ري، تهران، دامغان و سمنان را نام برد (فراي، 12 -11 ؛ گيرشمن، .(25 قزوين نه تنها از لحاظ تأمين آب به رشته كوه البرز متكى است، بلكه به سبب برخورداري از موقعيت ممتاز طبيعى به عنوان محل دسترسى به آن سوي كوههاي البرز و سواحل خزر، اهميت ويژهاي داشته است (فراي، همانجا). ريزابههاي دامنههاي جنوبى البرز نيز موجب شكلگيري روستا هاي بسياري در ارتفاعات شده است («راهنماي»، 39 ؛ فلاتري، 70-71). پرجمعيتترين اينگونه نواحى، درة شاهرود و دو شاخة آن، يعنى طالقان و الموت است (همو، 71). روستاهاي كوهستانى دامنة جنوبى و درههاي البرز مركزي دست كم از هنگام پايتختى تهران محل اقامت تابستانى اهالى تهران بوده است (پولاك، 61، 78؛ نيز نك: «راهنماي»، همانجا؛ كرزن، .(I/342 رشته كوه البرز گروههايى قومى - فرهنگى گوناگونى را در خود جاي داده است، تا جايى كه نوشتهاند، «12 هزار شهر و ولايت و قصبه و روستا در جوانب آن آباد و 300 طايفه به مذاهب مختلفه» در اطراف آن زندگى مىكردند (حكيم، 40)، با اينهمه، اين رشته كوه در پارهاي قسمتها مرز تمايز گروههاي قومى - فرهنگى به شمار مىرود (مرگان، 1/94). در دامنههاي جنوبى البرز حدود 20 گروه عشايري زندگى مىكنند كه در اصل از مناطق مختلف كشور به آنجا كوچ داده شدهاند. از ميان آنها مىتوان به عنوان نمونه هداوند (لرستان)، كوتى (شيراز)، كلهر (كردستان)، گيلك (منطقة خزر)، كرد (قوچان)، قرايى (قشقايى شيراز)، علىكاي (مازندران)، تاتها (بومى ناحيه) و نيز مهمتر از همه سنگسريها را نام برد (هوركاد، 130-132). اين پديده نتيجة جابه جاييهاي سياسى گروههاي قومى در دورههاي مختلف است. به عنوان نمونه، در زمان صفويه 850 خانوار از كردان غياثوند در دامنههاي جنوبى البرز - در اطراف قزوين - كوچانده شدند. همچنين در زمان آغامحمدخان 400 خانوار از آنان (از كرمانشاه و لرستان) به مازندران انتقال يافتند؛ ضمناً عدهاي از غياثوندها، چگينيها و رشوندها ميان لوشان و منجيل اسكان يافتهاند (ميرنيا، 40). بدينسان، در ناحية عمارلو - ميان كوههاي ديلمان و قزوين - مخلوطى از كردها و طايفههاي ديگر ساكن هستند كه عمدتاً از راه دامداري زندگى مىكنند (كيهان، 2/273). همچنين كردهاي رشوند در كنارههاي شاهرود و كنارة راست سفيد رود و طايفههاي تركى زبان در عمارلو، رحمت آباد و رودبار ساكن شدهاند (ستوده، از آستارا...، 1(1)/6). غياثوندها ضمناً در اطراف قزل اوزن و درة شاهرود، و رشوندها در رودبار زندگى مىكنند («راهنماي»، .(364 اين جابهجايى و تركيب عشايري موجب شده تا در البرز غربى و درة شاهرود زندگى نيمه شبانى غلبه يابد (همانجا). تالشها كه در 5 قسمت از گيلان از جمله هشتپر و رودبار زندگى مىكنند، تابستانها را معمولاً در ارتفاعات البرز مىگذرانند (ستوده، همانجا). يكى از راههاي اصلى و بسيار قديمى ايران از طريق دامنههاي البرز، همدان را به هرات متصل مىساخته است (گيرشمن، 25 ؛ نيز نك: فراي، 12 -11 ؛ گابريل، 27). گذشته از راه آهن سرتاسري ايران كه در منطقة البرز، تهران را به مازندران متصل مىسازد، 6 راه آسفالته از اين رشته كوه مىگذرد: آستارا - اردبيل، قزوين - رشت، تهران - آمل، تهران - چالوس، تهران - فيروزكوه - ساري، و شاهرود - گرگان. راه مشهور فيروزكوه (از خوار به فرحآباد) كه در 1031ق/1622م با «ماده تاريخ» «كارخير» به دستور شاه عباس اول ساخته شد (رابينو، 7 ، حاشية 1 )، هنوز يكى از راههاي اصلى است كه ايران مركزي و پايتخت را با گذشتن از كوههاي البرز به ساحل جنوبى خزر و استانهاي مازندران و گلستان متصل مىسازد. گذشته از راهها به عنوان زير ساخت ارتباط اجتماعى - اقتصادي، منابع جنگلى و معدنى البرز از منابع مهم اقتصادي كشور به شمار مىآيد. ذخاير زغال سنگ در دامنههاي شمالى و جنوبى، از جمله در شمشك و لشكرك و همچنين در زير آب (مازندران) و كرج («راهنماي»، و همچنين ذخاير آلومينيوم (كيهان، 3/48)، مس در دامنههاي شمالى (كرزن، و گوگرد - به ويژه در دماوند - (مرگان، 1/193-194) و ديگر كانيها در البرز يافت مىشود. منابع زغال سنگ و آهن البرز لااقل از زمان صفويه شناخته شده بود (كرزن، همانجا). از مهمترين منابع ديگر البرز، منابع آبى اين رشته كوهاست كه براي آبياري، توليد نيرو و تأمين آب مصرفى شهرها، به ويژه تهران، مورد بهرهبرداري است. مهمترين سدهايى كه بر رودخانههاي اين رشتهكوه احداث شده، عبارتند از سد سفيدرود، سد كرج و سد لتيان. اهميت تاريخى البرز: تاريخ باستان البرز با افسانهها و اسطوره هاي گوناگون درهمآميخته است. ورود آرياييان كه در وهلة نخست شمال شرقى و سپس شمال ايران را در دامنههاي البرز تصرف كردند، در هزارة 3 ق م از دو راه اصلى صورت گرفت (نفيسى، 1/4- 5، 130). گيرشمن اين دو راه را «دو رخنهگاه زره محافظ كوهستانى ايران»، يعنى البرز مىخواند و مىنويسد: اين دو معبر اصلى در طول تاريخ، پيوسته گذرگاه اقوام مختلف همچون مادها، مغولان و تاتارها به داخل ايران بوده است (ص .(22-23 آشوريان در دورة سلطنت اسرحدون (681 - 668 ق م) تا البرز و دماوند پيشآمدند (بارتولد،152).آنان اينمنطقه را «سرزمينرودكها» مىناميدند كه مهمترين و مناسبترين ناحيه براي زيست و كشاورزي به شمار مىآمد (دياكونوف، 122). البته ايشان نه تنها قادر نشدند كادوسيان - ساكنان ميان رشته كوههاي البرز - را شكست دهند، بلكه از شكلگيري دولت مقتدر مادي در دورة بعدي نيز نتوانستند جلوگيري كنند (بارتولد؛ همانجا؛ باوزانى، 17). در دورة هخامنشى و ساسانى، نواحى ماوراء البرز به واسطة وجود ديوارة كوهستانى به عنوان مانعى جدي بر سر راه نفوذ ديگران، پيوسته حكومتى نيمه مستقل داشت (طاهري، 2-3). اگر چه گفتهاند كه اين كوهها هرگز به طور جدي مانع گذار سپاهيان و ديگر مردمان نبودند (بازورث، «تاريخ...1»، 9 )، اما ولايات ساحلى درياي خزر در پناه اين رشته كوه از حملات سپاه فاتح عرب به هنگام پيشروي به سوي خراسان در امان ماند و حملههاي نخستين مسلمانان در اين نواحى با موفقيت ناچيزي همراه بود (مادلونگ، .(198 معاويه در 41ق مصقلة بن هبيرة شيبانى را براي فتح طبرستان و آرام كردن قيامهاي ساكنان البرز به اين منطقه فرستاد، اما او و سپاهش به هلاكت رسيدند (طبري، 6/535 -536). بر همين اساس نوشتهاند كه مردم ايالات ساحلى به واسطة وجود رشته كوههاي البرز تا مدتها در مقابل اعراب مقاومت كردند (ممتحن، 167- 168) و تا اواسط سدة 3ق/9م هنوز به اسلام نگرويده بودند (بازورث، «طاهريان...2»، 103 ؛ گابريل، .(76 بلاذري جبال شروين را كه در خلافت مأمون فتح شد، يكى از نفوذ ناپذيرترين و سختترين كوههاي طبرستان دانسته است (ص 476). در اوايل سدة 3ق سادات علوي زيدي از بيم خلفاي عباسى به پشت كوههاي البرز پناه بردند و به تبليغ و گسترش دين اسلام در طبرستان پرداختند (مشكور، 5/1442). مردم نواحى واقع در دامنههاي شمالى البرز، به سبب برخورداري از راههاي صعب العبور و كوهستانى و جنگل پر درخت معمولاً از در نافرمانى درمىآمدند و از همينرو، اين نواحى در تمامى دورة غزنويان و سلجوقيان در اختيار حكومتى نيمه مستقل بود كه اين وضع تا دورة صفوي ادامه يافت (طاهري، همانجا؛ نيز نك: ماركوارت، .(126 ناحية ديلم در البرز موطن ديلميان يا آل بويه بود كه در خلال سدة 4ق/10م بغداد و خلافت را زير سلطه داشتند (لسترنج، .(172-173 در اين دوره كوههاي البرز يكى از عوامل اصلى مقاومت به شمار مىرفت (كسروي، 1/5). جغرافىنويسان قديم اسلامى دامنهها و نواحى جنوبى البرز غربى و مركزي را جبال خواندهاند. حسن صباح كه در روزگار ملكشاه در ري فعاليت داشت، در 483ق/1090م قلعة الموت را در كوههاي البرز به تصرف آورد (نك: بازورث، «تاريخ»، و 34 سال در كوههاي البرز به زندگى و مبارزة خود ادامه داد و «پير كوهستان» لقب گرفت (گابريل، .(99 وجود دژهاي متعدد در البرز حاكى از نفوذناپذيري اين منطقه است. چندين دژ اسماعيلى در كوههاي البرز شناخته شده است. قلعههاي ديگري نيز در شرق البرز قرار داشت كه گرد كوه در دامغان از مهمترين دژهاي اسماعيلى به شمار مىرفت (هاجسن، 448 ؛ لويس، 76). مطالعات باستانشناختى نشان داده است كه رشته كوه البرز زيستگاههايى بسيار قديمى را در دل خود جاي داده است كه غالباً به واسطة گذر زمان مدفون شدهاند و به نظر تپههاي طبيعى مىآيند. تنها برخى از اين تپهها - همچون مارليك - كاوش و بررسى شده است (نگهبان، 9، 17). آثار به دست آمده در كلار دشت، املش و رحمتآباد رودبار نيز مؤيد اين نظر است (نفيسى، 1/212). مآخذ: ابن اثير، الكامل؛ ابن حوقل، محمد، صورة الارض، بيروت، 1979م؛ ابن خلدون، العبر؛ اصطخري، ابراهيم، مسالك و ممالك، ترجمة كهن فارسى، به كوشش ايرج افشار، تهران، 1347ش؛ اعتمادالسلطنه، محمدحسن، مرآة البلدان، به كوشش عبدالحسين نوايى و هاشم محدث، تهران، 1367ش؛ بارتولد، و.، تذكرة جغرافيايى تاريخى ايران، ترجمة حمزه سردادور، تهران، 1358ش؛ باوزانى، الساندرو، ايرانيان، ترجمة مسعود رجب نيا، تهران، 1359ش؛ بكران، محمد، جهان نامه، به كوشش محمد امين رياحى، تهران، 1342ش؛ بلاذري، احمد، فتوح البلدان، ترجمة محمد توكل، تهران، 1367ش؛ بهرامى، ا.، فرهنگ واژههاي اوستايى، تهران، 1369ش؛ پاپلى يزدي، محمدحسين، كوچ نشينى در شمال خراسان، ترجمة اصغر كريمى، تهران، 1371ش؛ پورداود، ابراهيم، حاشيه بر يشتها (هم)؛ پولاك، ادوارد ياكوب، سفرنامه، ترجمة كيكاووس جهانداري، تهران، 1361ش؛ پيرنيا، حسن، ايران باستان، تهران، 1362ش؛ جعفري، عباس، كوهها و كوهنامة ايران، تهران، 1368ش؛ جغرافياي كامل ايران، وزارت آموزش و پرورش، تهران، 1356ش؛ جكسن، ا. و. ويليامز، سفرنامه، ترجمة منوچهر اميري و فريدون بدرهاي، تهران، 1357ش؛ حجازي كناري، حسن، پژوهشى در زمينة نامهاي باستانى مازندران، تهران، 1372ش؛ حكيم، محمدتقى، گنج دانش (جغرافياي تاريخى شهرهاي ايران)، به كوشش محمدعلى صوتى و جمشيد كيانفر، تهران، 1366ش؛ حمدالله مستوفى، نزهةالقلوب، به كوشش گ. لسترنج، تهران، 1362ش؛ خسرو تهرانى، خسرو، چينه شناسى و مقاطع تيپ تشكيلات، تهران، 1367ش؛ درويش زاده، على، زمينشناسى ايران، تهران، 1370ش؛ دياكونوف، ا.م.، تاريخ ماد، ترجمة كريم كشاورز، تهران، 1345ش؛ رابينو، ه.ل.، ولايات دارالمرز ايران (گيلان)، ترجمة جعفر خمامىزاده، تهران، 1357ش؛ ستوده، منوچهر، از آستارا تا استارباد، تهران، 1349ش؛ همو، «البرز»، مهر، تهران، 1331ش، س 8، شم 2، 4؛ سعيدي، عباس و ديگران، شيوههاي سكونت گزينى و گونههاي مساكن روستايى، تهران، 1375ش؛ شايان، عباس، مازندران، تهران، 1364ش؛ طاهري، ابوالقاسم، جغرافياي تاريخى گيلان، مازندران، آذربايجان از نظر جهانگردان، تهران، 1347ش؛ طبري، تاريخ؛ فخرايى، ابراهيم، گيلان در گذرگاه زمان، تهران، 1354ش؛ فرهنگ جغرافيايى كوههاي ايران، سازمان جغرافيايى كشور، تهران، 1357ش؛ فلاتري، د.س. و محمدحسن گنجى، «جغرافياي ايران»، ايرانشهر، تهران، 1342ش، ج 1؛ كارنامة اردشير بابكان، ترجمة بهرام فرهوشى، تهران، 1354ش؛ كسروي، احمد، شهرياران گمنام، تهران، 1335ش؛ كيهان، مسعود، جغرافياي مفصل ايران، تهران، 1310- 1311ش؛ گابريل، آلفونس، تحقيقات جغرافيايى راجع به ايران، ترجمة فتحعلى خواجه نوري، تهران، 1348ش؛ لويس، برنارد، فدائيان اسماعيلى، ترجمة فريدون بدرهاي، تهران، 1348ش؛ مجمل التواريخ و القصص، به كوشش محمدتقى بهار، تهران، 1318ش؛ مرعشى، ظهيرالدين، تاريخ طبرستان و رويان و مازندران، به كوشش محمد حسين تسبيحى، تهران، 1345ش؛ مرگان، ژاك، مطالعات جغرافيايى، ترجمة كاظم وديعى، تبريز، 1339ش؛ مسعودي، على، التنبيه و الاشراف، به كوشش دخويه، ليدن، 1893م؛ مشكور، محمدجواد، ايران باستان (تاريخ سياسى ساسانيان)، تهران، 1366ش؛ مفخم پايان، لطفالله، درياي خزر، ترجمة جعفر خمامىزاده، تهران، 1375ش؛ همو، فرهنگ كوههاي ايران، تهران، 1352ش؛ ممتحن، حسينعلى، رازبقاي تمدن و فرهنگ ايران، تهران، 1355ش؛ ميرنيا، على، ايلها و طايفههاي عشايري كرد ايران، مشهد، 1368ش؛ نامة تنسر، ترجمة ابن اسفنديار از ترجمة عربى ابن مقفع، به كوشش مجتبى مينوي، تهران، 1311ش؛ نفيسى، سعيد، تاريخ اجتماعى ايران، تهران، 1342ش؛ نگهبان، عزتالله، مارليك (چراغعلى تپه)، تهران، 1343ش؛ هوركاد، برنار، «كوچ و اقتصاد شبانى در دامنههاي جنوبى البرز»، ايلات و عشاير، مجموعة كتاب آگاه، تهران، 1362ش؛ ياقوت، بلدان؛ يشتها، به كوشش ابراهيم پورداود، تهران، 1347ش؛ نيز: Bartholomae, Ch., Altiranisches W N rterbuch, Berlin, 1961; Bosworth, C.E., X The Political and Dynastic History of the Iranian World n , The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1968, vol. V; id, X The 6 ? hirids and W aff ? rids n , ibid, 1975, vol. IV; Britannica, 1978; BSE 3 ; Curzon, G.N., Persia and the Persian Question, London, 1892; Ehlers, E., Iran, Grundz O ge einer geographischen Landeskunde, Darmstadt, 1980; Frye, R.N., The History of Ancient Iran, M O nchen, 1984; Gabriel, A., Die religi N se Welt des Iran, Wien, 1974; Ghirshman, R., Iran, from the Earliest Time to the Islamic Conquest, Middlesex, 1954; Godard, A., L'Art de l'Iran, Paris, 1962; Hodgson, G.S., X The Ism ? p / l / State n , The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1968, vol. V; Iranica; Le Strange, G., The Lands of the Eastern Caliphate, Cambridge, 1930; Madelung, W., X The Minor Dynasties of Northern Iran n , The Cambridge History of Iran, Cambridge, 1975, vol. IV; Marquart, J., Er ? n l ahr, Berlin, 1901; The Middle East Intelligence Handbooks, Persia, London, 1987; Rabino, H . L . , M ? zandar ? n and Astar ? b ? d , London , 1928 ; Spiegel , F . R . , Er @ nische Alterthumskunde, Leipzig, 1871; Strabo, The Geography, tr. H. L. Jones, London, 1961; Tehran and Northwestern Iran, ed. L.W. Adamec, Graz, 1976. عباس سعيدي