مقاله پیشرفت فلسفه در اسلام و نقش مسلمانان در پیشبرد آن

مقاله پیشرفت فلسفه در اسلام و نقش مسلمانان در پیشبرد آن (docx) 33 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 33 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

پیشرفت فلسفه در اسلام و نقش مسلمانان در پیشبرد آن مقدمه فلسفه اسلامی چیست ؟این همواره یک پرسش بحث انگیز بوده است و در واقع یافتن عنوان کاملا رضایت بخش برای این متفکران و نظامهای فکری انهاامری دشوار است.نامیدن این فلسفه به فلسفه عربی در حقیقت از زبانی نامگذاری مناسبی است.چرا که قران به ان زبان نازل شده است.اما به دشواری میتوان انرا توصیف مناسبی برای محتوای فلسفه ای که از ان در نظر داریم دانست.بسیاری از لاین متفکرین به عربی نوشته اند و بسیاری از انها عرب نیستند.این درست است که یک شاخه مهم از فلسفه اسلامی در قالب زبان عربی و در ضمن ترجمه های عربی از متون یونانی پیشرفت کرده است.اما به هر حال و اندازه هم که این جریان دارای اهمیت باشد باز هم تنها یک شاخه و جریان از جریانات فلسفه اسلامی است حجم زیادی از فلسفه اسلامی به زبانهایی غیر از زبان عربی نگاشته شده است،خصوصا به زبان فارسی و توسط غیر عربها،و این سنت تا به امروز هم ادامه دارد. مقصود از فلسفه عربی هر چه باشدنمیتواند معنایی کاملا جامع که بتواند در بردارنده کل فلسفه اسلامی باشد به ان امیدوار بود. درباره فلسفه اسلامی میتوان چنین اندیشید که ان نوعی فلسفه است که توسط مسلمانان بوجود امده است. یک مساله پر جاذبه و جالب توجه بحث از این نکته است که ایا انچه فلسفه اسلامی را همچون ابزاری مناسب و عمومی در همه شاخه های علوم اسلامی در اورده است دارا بودن ویژگی همه شمولی بودن است که در همه موارد و موضوعات سریان دارد.به عنوان مثال اگر دستور کار و طرح واحدی باشد که به تلویح یا تصریح در همه مباحث فلسفی کاربرد داشته باشد،در این صورت درک این که چگونه همه این مباحث گوناگون تحت نام واحدی قرار گرفته اند اسان خواهد بود.بسیاری از مفسران بر این باورند که چنین طرح و دستور کار واحدی وجود دارد.یک مکتب بسیار تاثیر گذار در بین مفسران{غربی}فلسفه اسلامی که از "لئواشتراوس"اغاز شده است،بر این باور است که پایه همه مباحث فلسفه اسلامی تقابل میان عقل و دین،تعارض میان فلسفه و ایمان ومیان اسلام و تفکریونانی است.که در پاره ای از موارد از ان به رویارویی میان اسرائیل و اتن تعبیر شده است. اتصاف این فلسفه به اسلامیت مستلزم این است یا حداقل به نظر می رسد می بایستی مستلزم این باشد که برخوارداری از خصیصه دینیبرای کلیه مباحث مطروحه ضروری و حیاتی است.و از انجاییکه این مباحث در ارتباط با فلسفه نیز می باشد تعارض اشکار میان این دو رویکرد مختلف نسبت به مساله واحد پر رنگ تر می نماید.این فلسفه دارای این توانایی است که پاره ای از مفاهیم کلیدی فلسفی را از فرهنگهای پیشینی اخذ نموده واز انها در پاسخگو به مسائلی که از درون فرهنگ خودی سر بر اورده است بهره جوید و برای به انجام رساندن این رسالت از قدرت انطباق مفاهیم فلسفی متناسب با این وظیفه بر خوردار است. تالیف اندیشه های مجرد فلسفی از سویی و امیختن انها با مسایلی که از متن اسلام ناشی شده اند از دیگر سو توانایی ویژه و هاضمه قوی و قابل انعطاف در پاسخگویی به مسائل موجبات غنا و ذو ابعاد بودن فلسفه اسلامی را فراهم کرده است.بخش وسیعی از فلسفه اسلامی مانند هر فلسفه دیگری عبارت است از توسعه کمی در ارائه نظریات تخصصی و فنی نوین درباره همان مسائل موجود در فلسفه است.اما ژاره ای از بخشهای این فلسفه عهده دار تاسیس روشهای کاملا نوین در پیشبرد مباحثی هستند که به نوبه خود سنت جدیدی از تفکر درباره مساله و ارائه راه حل نسبت به مباحث و مشکلات نظری را بنیان می نهد فلسفه اسلامی اولا و بالذات فلسفه است وشیوه تخصصی وفنی مناسب و قابل استفاده به منظور فهم ان نیز شیوه ای فلسفی است.در فلسفه اسلامی بدون شک نمی توان از یک رویکرد واحد نسبت به حل مسائل فلسفی سخن گفت.بلکه طیف وسیعی از شیوه ها و مشرب های فلسفی وجود دارند که بسته به نقطه نظر هر متفکر خاص متفاوت است.این تنوع مشرب ها می تواند دیگر بار نسبت به مفهوم فلسفه ای که بطور مطلق بتوان انرا اسلامی نامید سوال بر انگیز باشد.چرا که انتظار ما از اطلاق یک عنوان نشان دادن نظریه ای عام یا یک اگاهی است به اینکه چگونه باید فلسفه وزید.اگر این توقع ،توقع به جایی باشد پس فلسفه منطبق با می باید کم فایده تر باشد، زیرا این فلسفه در مقایسه با ان محدود تر وتنها نمایاننده بخشی از یک خط فکری خاص درباره چگونگی بکار بستن این فلسفه می شود. معنا و مفهوم فلسفه در اسلام صاحبنظران مسلمان در مکاتب فکری مختلف طی قرنها تلاش کرده اندتا معنای "حکمت"و"فلسفه"رادر پرتو قران و حدیث که لفظ حکمت در هر دوی انها امده است،تعریف کنند.اما اصطلاح فلسفه از طریق ترجمه های یونانی قرن هشتم و نهم میلادی به زبان عربی وارد شد.از سویی در تمدن اسلامی فلسفه را بدان معنا که در زبان انگلیسی مصطلح است نه فقط می باید در مکاتب مختلف فلسفه اسلامی که علاوه ی بر ان در ذیل عناوین به ویژه مباحث کلام،معرفت،اصول فقه و علوم اوائل جستجو کرد واین جدا ز موضوعاتی نظیر صرف و نحو و تاریخ است که منشا توسعه شعب خاصی ازفلسفه گردیده است از سوی دیگر در هر مکتب فکری سعی بر ان بوده استتا مقصود از حکمت و فلسفه بر حسب دیدگاه خاص ان مکتب تعریف شود و این امر پیوسته در کانون توجه مکاتب گوناگون فکری و خصوصا مکاتب فلسفه اسلامی قرار داشته است. ذیلاًبه بعضی از تعاریف بر گرفته از منابع یونانی که نزد فلاسفه اسلامی رواج داشته اشاره می کنیم 1.فلسفه عبارتست از علم به اشیا موجود از ان حیث که موجودند 2.فلسفه عبارتست از علم به امور انسانی و الهی است 3.فلسفه پناه بردن به مرگ و به عبارت دیگر دوست داشتن مرگ است 4.فلسفه خدا گونه شدن است در حد توان و طاقت ادمی 5.فلسفه صناعت الصناعات و علم العلوم است 6.فلسفه عشق و اشتیاق به حکمت است فیلسوفان مسلمان با تاملی بر اینتعاریف و ظمن اعتقاد به اینکه"حکمت"اصل و منشا الهی دارد فلسفه را با حکمت یکی دانستند که در زیر به تعریف سه فیلسوف بزرگ کندی به عنوان نخستین فیلسوف مسلمان،ابن سینا و فارابی بسنده می کنیم ابو یوسفاسحاق کندی:در میان فنون ادمی فن فلسفهاز همه شریف تر و والاتر است.و تعریف ان عبارتست از علم به حقایق اشیا به اندازه توانایی ادمی،زیرا غرض فیلسوف در علمش رسیدن به حق وعملش،عمل کردن به حق است. فارابی:قویا̀ معتقد بود که فلسفه مادر علوم است.و در ان هر چیزی که وجود دارد بحث می شود.او تعریف کندی از فلسفه را پذی رفته است و نکته ای به ان اظافه می کند وان تفکیک فلسفه مبتنی بر یقین {یقینیه}از فلسفه مبتنی بر ظن {ظنیه}بود که اولی بر پایه برهان و دومی بر پایه جدل و سفسطه است. ابن سینا: او در کتاب عیون الحکمت خویش که حکمت را با فلسفه یکی می دانست می گوید:حکمت کمال بخشیدن به نفس ادمی است.از طریق تصور امور و تصدیق حقایق نظری و عملی به اندازه توانایی ادمی. با این حال او در اواخر عمر خویش از این هم بالاتر رفت و میان فلسفه مشائی و با فلسفه دیگری که انرا "حکمت المشرقیه" می نامید فرق نهاد. قران و حدیث به عنوان سر چشمه و منبع الهام فلسفه اسلامی اگر فلسفه اسلامی را از دید سنت عقلی غرب بنگریم به نظر می رسد همان فلسفه یونانی اسکندرانی باشدکه صبغه عربی گرفته است،فلسفه ای که نقش عمده ان انتقال عناصری خاص و با اهمیت از میراث باستان به غرب قرون وسطا بوده است.ولی در صورتی که فلسفه اسلامی از منظر خود ودر پرتو کلیت سنت فلسفه اسلامی ب داشتن تاریخ طولانی و ممتد دوازده قرن که امروزه همچنان به حیات خود ادامه می دهد،مورد بررسی قرار می گیرد،بسیار واضح و روشن می نماید که فلسفه اسلامی همانند دیگر مسائل اسلامی عمیقا ریشه در قران و حدیث دارد.فلسفه اسلامی ،فلسفه ای است نه به خاطر این حقیقت که در جهان اسلام به وسیله مسلمانان تو سعه یافته است،بلکه بدین علت که اصول،منبع الهام و بسیاری از مسائل خاص و مورد علاقه خود را ،علیرغم ادعاهای مخالفان این نگرش،از سرچشمه وحی اسلامی به دست اورده است. همه حکمای اسلامی از کندی تا حکمای معاصر،چون علامه طباطبایی،در دنیایی زندگی و زیست می نمودند که در ان حقیقت قران و سنت پیامبر (ص)حاکمیت داشته است.تقریبا همه انها طبق قانون یا شریعت اسلامی زندگی کرده اند و از دوران بلوغ هر روز در جهت کعبه به عبادت پرداخته اند.مشهور ترین انها ابن سین وابن رشد اگاهانه علاقه جدی خود را به اسلام اظهار می کردند ودر مقابل هر گونه حمله و انتقادی علیه ایمان خود ،نه به گونه مومنانی ساده اندیش با قدرت از خود عکس العمل نشان میدادند.چه بسا ابن سینا به هنگام رخورد با یک مسا له مشکل به مسجد می رفت و به نماز مشغول می شد، و ابن رشد قاضی القضات یا قاضی قرطبه(قرطبه منسوب به اسپانیا) بود،بدین معنا که او خود مظهر مرجعیت قانون اسلامی تلقی می شد،حتی اگر چه او بعدا از نظر بسیاری از اروپاییان پیشوای مذهب عقلی و مظهر طغیان عقل بر ایمان به شمار می رفت.حظور واقعی ایات قران ظهور ایات وحی، به گونه ی بنیادین ،جهانی را که فلاسفه اسلامی در ان و درباره ان به تفکر فلسفی می پرداختند متحول ساخت و به نوع خاصی از فلسفهکه می توان به طور دقیق انرا فلسفه نبوی نامید سوق داد. حقیقت ناب قران و وحیی که برای جامعه بشری قابل فهم استلزوما کانون توجه افرادی گردید که سعی در تفکر فلسفی در دنیای اسلامی داشتند و به نوعی فلسفه منتهی می شد که در ان کتاب وحی به عنوان منبع متعالی معرفت و نه تنها به عنوان منبع برتر قانون دینی بلکه به عنوان منبع برتر ماهیت واقعی وجود و فراترز وجود به عنوان سر چشمه ناب هستی، پذیرفته شد.معرفت نبوی که دریافت کننده وحی است برای کسانی که در پی شناخت حقایق اشیا بودند به عنوان مهم ترین منبع باقی ماند.چگونه راهکارهای متعارف شناخت بشری به چنین حالت و طریقه خارق العاده معهرفت ارتباط پیدا کرده است؟چگونه عقل بشری به چنان عقلی که در پرتونور وحی متجلی گشته است ارتباط پیدا کرده است؟برای فهم بهتر چنین مسائلی کافی است نگاهی اجمالی به اثار حکمای اسلامی که تقریبا ب وحدت نظر وحی را به عنوان منبعی برای شناخت نهایی پذیرفته اند بیفکنیم.بنابراین مسائلی همچون تاویلات متون مقدس و نظریات عقلانیی که معمولا متظمن حقیقت نبوی است همچون محوری اصلی برقلمرو تفکرفلسفی اسلامی ثابت و حاکم مانده است. فلسفه اسلامی هم به بعد بیرونی وحی قرانی یه شریعت و هم به حقیقت درونی یا خود حقیقت که در قلب تمام مسائل اسلامی وجود دارد ارتباط دارد.بسیاری از بزرگان اگاه به قانون الهی یا شریعت در مقابل فلسفه اسلامی به مخالفت پرداختند در حالی که بسیاری انرا پذیرفتند.در حقیقت برخی از حکمای برجسته سلامب مانند ابن رشد،میرداماد و شاه ولی الله دهلوی خود در قلمرو قانون شرع مقدس مرجعیت و اعتباری داشته اند. به هر حال شریعت در بیشتر موارد شرایط اجتماعی و انسانی را برای فعالیت فلسفی حکمای اسلامی فراهم نموده است.انسان برای الهام گرفتن و استفاده از منبع شناخت فلسفه ملزم است تا به حقیقت روی بیاورد. بایستی همبستگی قران و حدیث از یک طرف ،و فلسفه اسلامی از طرف دیگر،در فهم تاریخ فلسفه اسلامی مورد توجه قرار گیرد. مضامین خاص قرانی برسراسر تاریخ طولانی فلسفه اسلامی و به ویژه در خلال دوره اخیر که این فلسفه به معنای اصلی کلمه و نه به معنای نحرافی ان که به یک تئوسوفیای واقعی تبدیل گردد-تئوسوفیا درست مطابق است با تعبیر عربی الحکمه الالهیه(و تعبیر فارسی حکمت الهی)-سیطره داشته است.البته مهمترین و برجسته ترین اصل و مبدا ،وحدت مبدا الهی و واقعیت غائی محض یا اصل توحید استکه در محور پیام اسلامی قرار دارد.فلاسفه اسلامی همه موحد ی پیرو مسلک توحید بوده اند و حکمت موثق و معتبر را در پرتو این نور مشاهده کرده اند.همچنین نظریه قرانی خالقیت خداوند و خلق از عدم با همه مراتب مختلف معنایی که عدم داراست ، فلسفه اسلامی را بر ان داشته است تا به طور دقیق میان خداوند به عنوان هستی محض و وجود جهان تمایز قائل شوند و ان "بنای بی وزنه"که هستی شناسی ارسطویی را تشکیل می داده است ویران سازد. به هر حال تاثیر قران و حدیث در هیچ یک از شاخه های فلسفه مشهود تر از معاد شناسی که درک واقعی ان در دنیای ابراهیمی برای جهان فلسفی دوران باستان بوده است نیست.از نظر اسلام یا مسیحیت مفاهیم یا تعبیراتی چون دخالت خداوند در تعیین پایان تاریخ،معاد جسمانی ، حوادث مختلف معاد شناسی،داوری نهایی و حالات پس از مرگ برای فلسفه کهن یونان بیگانه بوده است ،در حالی که این موضوعات در قران و حدیث و همچنین در انجیل و دیگر منابع یهودی و مسیحی به روشنی شرح داده شده است. با توجه به علاقه ایرانیان به تشیع سخنان امامان شیعه به عنوان مکمل احادیث نبوی نقش مهمی در فلسفه داشته است به گونه ای که فلسفه از قرن سیزدهم میلادی با دنیای عقلانی شیعه تلفیق و انسجام پیدا کرد.این رویه به ویژه در مورد سخنان امام محمد باقر جعفر صادق موسی کاظم –امامان پنجم و ششم و هفتم شیعه مصداق پیدا کرد.به نحوی که سخنان انها منشه بسیاری از مسائلی گشت که مورد بحث فلسفه اسلامی بعدی قرار گرفت.کافی است تا شرح جاودانه ولی ناتمام ملاصدرا براصول کافی را مطالعه کنیم تا خلاقیت فلسفی بسیاری از سخنان ائمه و نقش انها را در تاملات و ژرف اندیشی فلسفی دوره بعد درک کنیم. تحقیق و مطالعه عمیق تر درباره فلسفه اسلامی در طول هزارو دویست سال نقش قران و حدیث را در تدون و تفصیل و مسائل بحث انگیز این سنت تفکر اصیل اشکار می سازد.به همین طریق که تمام فلسفه اسلامی بعد از کندی با قران و حدیث اشنایی داشته و با انها زندگی می کردند فلسفه اسلامی در طول قرون پیومد درونی خود را با با منابع وحی اسلامی متجلی ساخته است،پیوندی که هر چه قرنها بر ان بگذرد بیشتر خود را اشکار می کند،زیرا فلسفه اسلامی با استفاده از میراث فلسفی غنی دوران گذشته،در اصل،تاویلاتی درباره کتاب اسمانی مقدس(قران)می باشد.به همین فلسفه اسلامی،به دور از اینکه مرحله انتقالی و چهره بیگانه در تاریخ تفکر اسلامی تلقی گرددد،در طی قرون باقی مانده است و تا به امروز در تمدن اسلامی یکی از مظاهر عقلی عمده و اصیلی می باشد که عمیقا مانند هر دانش اسلامی دیگری ریشه در قران و حدیث دارد. نقش مسلمانان در پیشرفت فلسفه: نظر متفکران غربی درباره اسلام به طور کلی فلسفه اسلامی به طرق گوناگونی در تفکر غربی نفوذ کرد.(1)جنبش فرهنگ پژوهی را در غرب اغاز کرد. (2)علوم تاریخی(3) روش علمی را عرضه داشت(4)تعلیمات اصحاب مدرسه را در هماهنگ کردن فلسفه و ایمان یاری کرد(5)عرفان غربی را به حرکت برانگیخت(6)تجدید حیات علم و ادب اروپا را بنیاد نهادو تا حدی تفکر جدید اروپایی را تا زمان امانوئل کانت و حتی بعد از ان در جهت معین شکل داد.(م.م شریف،"فلسفه اسلامی و تفکر غربی"،اقبال،دوره هشتم شماره اول،لاهور،ژوئیه 1950 ص 14-1)مسلمانان نخستین فرهنگ پژوهان بودندو به ذهن غربی تمایل فرهنگ پژوهی داشتند.انها نخستین کسانی بودند که به جهان غربی اشکار ساختند که در ورای کلیسای کاتولیک حاکم انچه هست همه ظلمت محض و توحش نیست بلکه ثروت سرشار از معرفت است.انها تمام دستاوردهای عقلی یونان را گرفتند ،انها را بسط بیشتر داده و پیش از استقرار هر گونه ارتباط مستقیم ذهن غربی با عقل یونانی انها را به مغرب زمین انتقال دادند.هم بر اثر نفوذ انان بود که مردمان کهن و معاصر خارج از غرب مسیحی رفته رفته انسان محسوب شدندو حتی به تمدنهای برتر دست یافتند. برای فرهنگ پژوهی خاص انان دلیلی بهتر از ان نیست که در ظرف هشت سال از تاسیس بغداد قسمتهای مهم اثار ارسطو (از جمله معدن شناسی ،علم الحیل واثولوجیای منحول ، که جزء اخیر در واقع خلاصه ای از سه کتاب اخر نه گانه افلوطین بود)پاره ای از اثار افلاطون و نوافلاطونیان ،اثار مهم بقراط و جالینوس،اقلیدس ،بطلمیوس،و نویسندگان و مفسران بعدی ،و اثار متعدد هندی و ایرانی درباره ریاضیات و نجوم و اخلاق را در تصرف خویش داشتند.این همه در زمانی در عالم اسلامی رخ داد که تفکر یونانی در مغرب زمین تقریبا ناشناخته بود هنگامی که در شرق هارون الرشید در فلسفه ایرانی و یونانی تفحص میکردند رجال هم عصر انان در غرب ،شارلمانی و اشراف وابسته او،چنان که نقل کردهاند سرگرم نوشتن نام خود بود. فرهنگ پژوهی از طریق تماس مسلمانان و غیر مسلمانان در اسپانیا به اروپای غربی و از طریق تماس انان در سیسیل فبه ایتالیا و از طریق تاثیر یک فرهگ متعالی تر که صلیبیان در سوریه و اسیای صغیر دریافت کرده بودند به سراسر اروپا گسترش یافت.چون اسلام منبعث از توحید بود بت پرستی رادر مقابل دشمن واقعی خود می پنداشت و به قصد مقهور ساختن ان ابتدا ابتدا در سرزمینهای عربی و سپس در سراسر جهان دست به کار شد .قران مسیحیت و یهود را در مقابل ادیان اسمانی می پذیرد.بنابراین هیچ مبارزه ای را بر ضد انها برنینگیخت .لکن مسیحیت نخست اسلام را رقیب خویش تصور کرد و بدین جهت مستقیما به مقابله با برخواست ایینهای نسطوری و اریوسی(arianism )مسیحیت چون دارای نظرگاه توحیدی بودند نسبت به اسلام نظر مثبت داشتند.اعتقاد به تثلیث و طریقت تک سرشتی monophysite مسیح در مقایسه با اسلام بقایای بت پرستی را حفظ کرد .منزلت ژوپیتر ونوس و اپولو به خدا عیسی و مریم داده شده بود .چون بت شکنی اسلام با چارچوب فکری مسیحیت سازگار نبود منازعه دینی با مسیحیت را اغاز کردند. مسیحیت تعلیم می دهد که تبلیغ تنها راه گسترش است و نشر دین وظیفه اصلی انان است.علیرغم این قاعده اصلی مسیحیت ،گسترش اسلام در جمیع از اغاز هجرت به بعد نه از طریق جنگها بلکه گاه به گاه سریعتر بود بارتولد علت این امر را در زبان عربی و در این رسم اسلامی می داند که از ملتهای مغلوب که اسلام را می پذیرفتند باج وخراجی گرفته نمی شد (بارتولد ،فرهنگ اسلامی) عکس العمل مسیحیان نسبت به اسلام در شرق و غرب به اشکال گوناگون ظهور کرد انان که بردین جدید به تندی خرده می گرفتند و هرگز نخواستند ان را در مقابل یک دین اسمانی بپذیرند مرتبه اول را دارند یوحنای دمشقی در کتاب خود به نام (DE HAERESIBUS)اسلام را بدعت دانسته استنخستین نویسنده بیزانسی که به پیامبر اشاره کرده است تئوفانتوس است که او هم مانند یوحنای دمشقی به اسلام سخت حمله می کند اثر گیوم دو تریپولی درباره اسلام در نهایت خصومت نوشته شده استو بی اندازه موهن بود.توصیفهای این کتاب مخلوطی ازعناصر افسانه و عناصر تاریخی واز واقعیت به دور بود.( اسلام قرون وسطی،شیکاگو،1946) تاثیرفلسفی مسلمانان پیش از دکارت علاقه به فلسفه مسلمین در اروپا نزدیک به اواخر قرن پنجم هجری گسترش یافت.حکومت مسلمانان در اسپانیا فجنگهای صلیبی،حوزه های علوم دینی،عدم کفایت اصول مدرسیو نظامهای علمی،افزایش جمعیت و تراکم داخلی،روابط غرب با دنیای اسلام را ایجاب کرد.در اینجا بود که ریموند اول سر اسقف مرکز ایالتی برای ترجمه اثار برجسته عربی به لاتینی یک دفتر ترجمه تاسیس کرد.فرانسه و به خصوص در نرماندی،تمایل علمی ابتدا در میان راهبان ظهور کرد.روبرت پادشاه فرانسوی از دودمان کاپتی که زمانی از شاگردان ژیلبر بود نسبت به مجاهدتهای علمی مسلمانان احساس موافق داشت.هنگامی که بر ایتالیای جنوبی و کالابریا و سیسیل تاخت حوزه های علمی ایتالیا را مشاهده کردو چیزهای بسیاری از انها وام گرفت.بدین ترتیب حوزه های سیسیل و ناپل به عنوان واسطه انتقال دانش اسلامی به غرب عمل کردند. انتقال تفکر فلسفی مسلمانان به غرب قرون وسطی از مراحل زیر گذشت. 1.در مرحله نخست گروهی از اصحاب مدرسه به کشور های مسلمانان رفتندو شخصا تحقیقاتی به عمل اوردند.قسطنطین افریقایی و ادلهارد اولین بار مطالعاتی از این نوع انجام دادند.قسطنطین که نزدیک به پایان قرن پنجم هجری در کارتاژ به دنیا امده بود به سراسر مشرق زمین سفر کرده بود.او علاوه بر اثار محققان مسلمان در زمینه دانش پزشکی از ترجمه های عربی کتابهای بقراط و جالینوس ترجمه های لاتین فراهم کردند.بعدها دانشجویان بسیاری از ایتالیا ،اسپانیا و جنوب فرانسه برای تحصیل فلسفه در حوزه های اسلامی حضور یافتندوبه موقع خود برای استادی در نخستین دانشگاههای مغرب زمین که قرار بود مطابق حوزه های اسلامی تاسیس شود نامزد شدند. 2.مرحله دوم با تاسیس نخستین دانشگاههای غربی اغاز می شود.سبک معماری این دانشگاهها،دوره تحصیل وروش تعلیم انها دقیقا مشابه همین عناصر در حوزه ها بود.پیش از همه حوزه سالرنو در فرانسه در قلمرو ناپل تاسیس شده بود رشته های تحصیلی در دستور زبان،معانی بیان ،منطق ،حساب،موسیقی و کیهان شناسی عرضه شده بود. کتب ارسطو و کتابهایی در تفسیر فلسفه او از طریق سالرنو به فرانسه اورده شده بود.امپراتور فردریک سیسیلی به عنوان پشتیبان دانش اسلامی شناخته شده بود.وی در ناپل حوزه علمی بنیاد کرد.کتابهای ارسطو به فرمان او از عربی به لاتین ترجمه شدند. 3.سرانجام دانش مسلمانان از راه ایتالیا به فرانسه و دیگر کشور های اروپایی منتقل شد.حوزه های علمی بولونی و مون پلیهدر اغاز قرن هفتم هجری تاسیس شده بود.دانشگاه پاریس در های خود را برای تعلیم کمی دیرتر گشود.در ان زمان دانشگاههای اکسفرد و کلن بر همان طرح تاسیس شده بود وبدین ترتیب دانش جدید به المان وانگلستان منتقل شده بود.در ظرف قرن هفتم دانشگاه اکسفرد مرکز فعالیتهای ترجمه و تفسیر شد. در اینجا نخستین بار الکساندر نکام کتابهای ارسطو را درباره اسمان و نفس از عربی به لاتین ترجمه کرد.در همین دانشگاه مایکل اسکوت کتابهایی از ابن سینا و ابن رشد را به لاتین ترجمه کرد.روبرت گروستست عضو دیگری از گروه اکسفورد بود که مجاهدتهای او در ترجمه هایی از اثار یونانی و فلسفی مسلمانان مشهور است.راجر بیکن مهم ترین عضو این گروه بود.نفوذ فلاسفه مسلمان به ویژه ابن سینا در راجر بیکن بسیار زیاد بود.کلمه"ترجمه"experimentum دقیقا با تحقیقات علمی فوق علمی او ملازم است.مادام که در تمایلات اغاز شده به وسیله ابن سینا و ابن رشد اصول خرد گرایی غربی را بنیاد می کرد طبیعیون مسلمان مانند رازی و ابن هیثم در تفکرتجربی انگلیسی نفوذ می کردند. ترجمه اثار ابوبکر {محمدابن }زکریای رازی بنیانگذار فلسفه طبیعت در اسلام به لاتینی گامی بزرگ در انتقال فلسفه اسلامی به غرب بود.(م.امین التفکیر الاسلام) قسطنطین افریقایی دو اثر فلسفی رازی کتاب العلل و سر الاسرار را به لاتین ترجمه کرد. .و ژرار کرمونایی اثر دیگر او منصوری را زیر عنوان almansoriusliber albubatri rasis qui dicilur almansoriusترجمه کرد. بزرگترین اثر رازی به نام کتاب حاوی به لاتین ترجمه شد.و ترجمه لاتینی چندین بار هم به طبع رسیده بود.این کتاب به وسیله یک یهودی تربیت شده در حوزه علمی سالرنو به نام فرج بن سالم و معروف به فاراگوت به فرمان پادشاه ناپل در بیست و پنج مجلد ترجمه شد. تاثیر فلسفی از دکارت تا کانت پاسکال اگر چه معاصردکارت بود ولی نمی توان گفت که وی از پیشتازان فلسفه جدید در غرب بود.تفکر فلسفی جدید در حقیقت با تفکرات دکارت اغاز شد.فلسفه اسلامی از مدتها پیش از زمان دکارت عمیقا در غرب نفوذ کرده بودو پیشاز میانه قرن ششم بیشتر اثار ابو حامد غزالی به لاتین ترجمه شده بود. و از همهن زمان تاثیر قابل ملاحظه ای در حوزه های مسیحی و یهودی اهل مدرسه به جا گذاشته بود. شکاکیتی که در دکارت ملاحظه می شوداز مدتها قبل سابقه داشته استو در کتاب یهودا هالوی (متوفی به سال 813هجری قمری)تاثیر گذاشته بود.تاثیر این شکاکیت در تفکر کرسکاس نیز مشهود است.یکی از راهبان فرقه دومینیکین به نهم ریموند مارتینی از ترجمه عبری تهافت الفلاسفه فراوان بهره برده استو بخش عظیمی از این اثر غزالی را در کتاب خود به نهم pigeon fliedنقل کرده است.پاسکال نیز عمیقا از تفکرات او متاثر شده است.میزان تاثیر اثار غزالی در تفکر اروپایی هنوز هم کاملا ناشناخته مانده است.دکارت خود به دینی که (مستقیما یا غیر مستقیم)به متفکران مسلمان داشته است اشاره نکرده است.اما مشکل می توان باورکرد که او از موظع فلسفی غزالی به طور کلی بی خبر بوده و از این طریق اراء اهل مدرسه لاتینی که مطالعه می کرده است تحت تاثیر اراء غزالی قرار نگرفته است.در تایید این مطلب باید بگوییم که دکارت نه تنها طلبه اثار لاتینی قرون وسطی بودبلکه خود دو اثر از مهم ترین اثارفلسفی خود یعنی تاملات در فلسفه اولیو اصول فلسفی را به زبان لاتین تصنیف کرد. دکارت تفکر فلسفی خود را درست مانند غزالی از مطالعات نفس اغاز کرد.بدایت تفکر غزالی را می توان با این جمله بیان کرد."اراده می کنم پس هستم"و بدایت تفکر دکارت را با این جمله "می اندیشم پس هستم". غزالی صفات سلبی و ایجابی باری تعالی را از مفهوم وجود واجب اخذ کرده است.و دکارت نیز همین راه را دنبال کرده است.دکارت و پیش از او گالیله میان نامتناهی (که اجزاء ان را با هیچ عدد و اندازه ای نمی توان بیان کرد)و نامحدود(که هیچ حدی از برای ان متصور نیست)تمییز داده است.و این امتیازی است که ابن سینا و غزالی و به تبع ایشان کرسکاس و برونو قائل شده بودند.دکارت درست مانند غزالی ابتدا شرح می دهد که چگونه برای پاسخ به مسائلی که ذهن او را مشوش کرده است به تحقیق و جستجوی نفسانی در اراء و افکارو مکاتب مختلف پرداخت و چون از هیچ یک از انها طرفی نبست سرانجام چشم امید ازاقوال کسانی ثقات اهل فلسفه بودند پوشید. بزرگترین فیلسوف دوره جدید پس از دکارت اسپینوزا است.چنانکه دونین بروکفسکی نشان داده است اسپینوزا سخت تحت تاثیر ارای فارابی بوده است.ارای فارابی از طریق متفکران یهودی از جمله موسی بن میمون به اسپینوزا رسیده است."هیچ کس نیست که اصلاح فاهمه اسپینوزا را خوانده باشدو ارز شباهت ان با رساله فی ما ینبغی ان یقدم تعلم الفلسفه فارابی تعجب نکرده باشد.ترتیب تصورات در هر دو اثر یکی است....هدف نهایی نیز در انها یکی است/یعنی هر دو نویسنده خواسته اند خدا را بشناسند"برای اینکه به قدر طاقت بشری به او تشبه کنند.تاثیر ابن سینا در اسپینوزا که به واسطه ابن میمون بوده استدر دو مساله قابل ملاحظه است.یکی مساله اتحاد عقل و عاقل و معقول در خداست و دیگری که مساله وجود و ماهیت که در خدا یکی است ولی در مخلوقات وجود عارض بر محدودیت است.اسپینوزا برهان صنع را که فارابی و شیخ الرئیس اقامه کرده بودند می پذیردچنانکه پیش از او ابن میمون و قدیس توماس پذیرفته بودندو امتیازی را که غزالی میان متناهی و نامحدود قائل شده بودقبول می کند،همهن گونه که کرسکاس برونو و دکارت و گالیله قبول کرده بودند. وانگهی تصور اسپینوزا از جوهر همان تصوری است که غزالی از خدا داشته است.یعنی حقیقتی بسیط که نه صفاتی بران عارض می شود ونه امتیاز میان نوع و جنس در حق او صادق استو نه فرق میان ماهیت و وجود.نظر او درباره ازادی نیز عین نظر غزالی استدرباره وجوب (بدون وابستگی به غیر)و نظر اسپینوزا درباره ضرورت عین نظر غزالی استدرباره امکان(وابستگی به علت).وباز تعریفی که اسپینوزا از انواع تخیل می کند کم و بیش منطبق است با تعریفی که ابن میمون از به تبع غزالی میان قوه ذاکره و متخیله قائل شده است.در همه این ئموارد اختلاف فقظط در تعاریف و اصطلاحات است. مشهور ترین فیلسوف در دوره جدید پس از اسپینوزا لایب نیتس است.نیتس هم مانند غزالی و کانت جهان را امری پدیدار و ظاهر در نظر می گرفت.او نیز مانند غزالی و کانت معتقد بود که علم انسانی نه صرفا از راه ادراک حقایق کلی حاصل می شودو نه تماما از راه حواس کلی حاصل می شود.او نیز مانند دو متفکر پیش یعنی غزالی و کانت میان دو چیز امتیاز قائل شد،یکی مفاهیم و دیگری مدرکات،البته الفاظی که خود او به کار برده است فرق می کند.زمان و مکان هم از نظر لایب نیتس همان طور که غزالی و کانت معتقد بودندحقیقی نیستند و اوصاف امر حقیقی هم نیستند.البته او به مانند غزالی و بر خلاف کانت زمان و مکان را شهود محض نمی داند بلکه انها را تصوراتی می داند درباره نسب و همان گونه که غزالی و کانت معتقد بودند لایب نیتس هم عقیده داشت که منشها مقولات وجود و جوهر ،وحدت ،علیت ذاتیت و غیره در تجارب ما حواس نیست،بلکه ذهن است. لایب نیتس که معاصر اسپینوزا و از او جوانتر بود بدون شک متاثر از تفکر فلسفی اسلامی است.هشت ساله بود که به کمک تصاویر می توانست لاتین بخواند.در چهارده سالگی شعری به زبان لاتینی سرود و در جوانی به مطالعه اثار اهل مدرسه قرون وسطی پرداخت.این قرائن نشان می دهد که او از اثار غزالی که به لاتین ترجمه شده بود نمی توانست بی خبر مانده باشد.در واقع تاثیر تفکر اسلامی در لایب نیتس از چند لحاظ دیگر نیز بدیهی می نماید .برهانی که فارابی با استفاده از مفاهیم وجوب و امکان برای اثباط وجود خداوند اقامه کرده است به واسطه ابن سینا و ابن میمون و قدیس توماس به لایب نیتس رسیده استو نظربر اینکه همه کمالات انسان از خداست و همه نقصهای او از طبیعت خود اوستباز به ارای فلاسفه اسلامی باز می گردد.همین حکم در خصوص نظر او درباره بسیط بودن خدا صادق است.در مورد تاثیر ابن سینا هم در لایب نیتس هم به زحمت می توان شک کرد .زیرا در شرحی که ابن سینا در کتاب شفا و لایب نیتس در مونادولوژی درباره تداعی معانی و حافظه می دهند شباهتی عجیب دیده می شوند.این شباهت نه تنها در بحثی که این دو درباره موضوع مذکور پیش می کشند بلکه حتی در مثال سگ و چوب نیز که برای توضیح نظر خود می اورندملاحظه می شوند. در اینکه ایا غزالی در لاک و بارکلی تاثیر داشته است مشکل بتوان حکمی کرد.مگر اینکه درباره تحصیلات این دو و مطالعاتی که داشته اند تتبعات سخت کوشانه ای عمل اید.اما انچه ارز روی یقین می توان گفت ان است که غزالی بسیاری از نظریاتی را که این دو فیلسوف بیان کرده اند به نحوی اظهار کرده است. نشانه هایی از اثار شوپنهاور و قائلان به مذهب اصالت اراده را نیزدر اثار غزالی نیز می توان ملاحظه کرد.انجا که می گوید که منشا همه چیز در عالم اراده است نه اندیشه.اما غزالی گرفتار بد بینی شوپنهاور نشده است.خدا از نظر او اراده است ئو جهان همچون رودی از او سرچشمه می گیرد.غزالی مانند برگووسن وحتی بیشتر مانند یاکوبی و شلایر ماخر شهود و علم ذوقی را منشا شناسایی می داند.او هم در تفکر غرب و هم در تفکر شرق تاثیر به سزایی به جتا نهاد.این انقلاب فکری پروتستانها بود که غرب را زیر نفوذ متفکر بزرگی همچون غزالی بیرون کشید،ولی در شرق پس از غلبه بر همه حریفان خود هنورز سایه سنگین خود را تحمیل نموده است.و اجازه حرکتهای تازه فکری را نداده است. تاثیر فلسفه اسلامی بعد از کانت: در قرن ششم جنبشهای به دست یک متفکر مسلماندیگر به نام ابن طفیل به وجود امد.ابن طفیل را در جهان لاتینی مدتها به نام ABENTOFALیاABUBACERمی شناختند.بیشتر اثار او احتمالا در زمان ویرانی خمینثXIMENEZاز میان رفته است.شهرت ابن طفیل به سبب کتاب حی بن یقظان است.این کتاب یک داستان فلسفی است که نویسنده در ان می خواهد نشان بدهد که حتی بدون قران و حدیث انسان می تواند به شناخت طبیعت و از ان به شناخت خدا نائل اید.این اثر برجسته ابتدا به زبان عبری ترجمه شد و سپسموسی ناربی هم شرح بسیار خوبی بر ان نوشت.ادوارد پور کاک پسر انرا از عربی به لاتین برگرداند.و انرا همراه متن عربی در اکسفرد به طبع رساند.بعد ارز ان بود که ترجمه این اثر به بسیاری از زبانهای اروپایی اتشار یافت.اول به زبان انگلیسی ترجمه شد یکبار توسط جرج کیس و بار دیگر توسط جرج اشوال .سایمون اوکلی ترجمه انگلیسی انرا که از روی متن عربی ان انجام گرفته است به چاپ رساند.ترجمه هلندی ان نیز در امستردام در سال 1672 میلادیو مجددا به سال1701 به چاپ رسید.دو بار هم به زبان المانی هم ترجمه شد.و سرانجام گوتیه ترجمه و خلاصه تحلیلی انرا به زبان فرانسه در سال 1900 به چاپ رساند. تعداد کثیر این ترجمه ها خود نمایانگر تاثیری است که این رمان فلسفس در تفکرغرب داشته است.پس از چاپ ترجمه های ان کتابهای زیادی با الهام از ان در غرب نوشته شدند.ارز ان میان می توان به رمان فلسفی فرانسیس بیکن به نام اتلانتیس رمان اتوپیایی دیگر ذکر کرد.اخرین رمان اتوپیایی رابینسون کروزو بود که دانیل دوفو در سال 1719 میلادی یعنی یازده سال پس از چاپ ترجمه سایمون اوکلی انرا تصنیف کرد.بنابراین نتیجه ای که به حق گرفته می شود ان است که دانیل دوفو همانند کسان دیگر در تصنیف کتاب خود مدیون این فیلسوف بزرگ مسلمان بوده است .یک متفکر دیگر را در هنگام بحث از تاثیر فلسفه اسلامی در غرب را نباید از قلم انداخت و او ابن خلدون است.بسیاری از صاحبنظران ابن خلدون را پدر جامعه شناسی و مبتکر فلسفه تاریخ دانسته اند.ابن خلدون اولین کسی بود که صریحا با فلسفه یونانی و فلاسفه قدیم اسلامی به مخالفت بر خواست. و گفت که جوامع انسانی را از دیدگاه رئالیستی و عقلی نباید مورد مطالعه قرار داد.بلکه باید انها را به عنوان پدیدارهای طبیعی در نظر گرفت.همچنین مقالاتی دربتره ابن خلدون منتشر شدند و او را منتسکیوی مسلمین نام نهادند.ترجمه اثار ابن خلدون به فلاسفه و جامعه شناسان امکان داد تامتن این اثر را مطالعه کنند.ارز ان زمان به بعد ابن خلدون مورد استناد متفکران غربی واقع شدهو بعضی او را مؤسس یک علم جدید نام نهاده اند.برخی او را یک فیلسوف تاریخ و برخی دیگر او را راهگشای علم جامعه شناسی نام نهاده اند. مشاهیر فلسفه در عالم اسلام در این بخش به معرفی چند فیلسوف بزرگ اسلامی از جمله در زمینه زندگانی ،اثار و فلسفه انها می پردازیم. کندی: الف)زندگانی:کندی در (حدود185-260)اولین فیلسوف مسلمان بود.مطالعات فلسفی قرن دوم در دست مسیحیان سریانی بود.که در اصل طبیب بودند.و به تشویق خلیفه وقت دست به ترجمه نوشته های یونانی به عربی زدند.به سبب اینکه کندی نخستیتن عرب مسلمان بود که به مطالعه علم و فلسفه پرداخت به همین دلیل به فیلسوف العرب مشهور است. نام کامل او ابو یوسوف یعقوب ابن اسحق بن صباح بن عمران بن اسمعیل بن اشعث بن قیس الکندی است.کنده نام یکه از قبایل بزرگ پیش از اسلام بود.جد او اشعث ابن قیس با پذیرفتن اسلام جزئ صحابه پیامبر شد.و همراه تنی چند از مسلمانان صدر اسلام به کوفه محل زندگی اخلاف خود رفت.پدرش اسحق بن الصباح در طول خلافت خلفای عباسی از جمله مهدی و هارون الرشید،حاکم کوفه بود.تولد کندی به احتمالی ده سالی پیش از مرگ هارون الرشید یعنی به سال185بوده است. کوفه و بصره دو محیط عقلی بودند که کندی کودکی خود را در ان سپری کرد.وی دروس کودکان مسلمان را که شامل حفظ قران و صرف و نحوعربی ادبیات و حساب مقدماتی بود به پایان رسانیده و سپس به فرا گرفتن فقه و علم نو ظهور کلام پرداخت.اما به نظر می رسد که کندی به فلسفه راغب تر بود و باقی عمر خود را به خصوص پس از انکه به بغداد رفت وقف علم و فلسفه کرد.احاطه کامل به به علوم و فلسفه یونان مستلزم مهارت در زبانهای یونانی و سریانی بود.و از پیش بسیاری از اثار یونانی به این زبان اخیر ترجمه شده بود.چنین به نظر می رسد که کندی زبان یونانی را فراگرفت ولی به زبان سریانی تسلط کامل داشت.چنانکه اثار متعددی از ان زبان را به عربی ترجمه کرد. ب)اثار کندی:بیشتر اثار گوناکون کندی (که تعداد انها 270بوده است)مفقود شده است.ابن ندیم و به پیروی از او قفطی نوشته های او را که بیشتر رسالات کوتاه استبه هفده گروه تقسیم می کنند. 1. فلسفیات 2.منطقیات 3.حسابیات 4.کریات(علمکرات) 5.موسیقیات 6.نجومیات 7.هندسیات 8.فلکیات .9.طبیات 10.احکامیات(مساوی علم احکام نجوم) 11.جدلیات 12.نفسیات 13.سیاسیات 14.احداثیات(مساوی کائنات جو) 15.ابعادیات(مساوب علم الابعاد) 16.تقدمیات 17.انواعیات(مساویانواع فلزات و مواد شیمیاییو غیره) این اثار گوناگون نمایانگر ان است که اگاهی کندی جامع و دانشنامه یی بوده است.بعضی اثار علمی او را جرارد کریمونا به زبان لاتین ترجمه کردکه در افکار قرون وسطی اروپا تاثیر گذاشت.کاردانو او را یکی از دوازده عالم علوم عقلی جهان برمی شمرد.قبل از اینکه رسالات عربی کندی کشف گردد و به چاپ برسد محققان اثار او را صرفا از روی ترجمه های لاتین مطالعه می کردند.اثار او به زبان لاتین عبارتند از: مجموعه بزرگ پزشکی که در سال938 میلادی به چاپ رسید.البینونگی در سال1315هجری ترجمه قرون وسطایی رسائل زیر راتصحیح کرد.در ماهیت عقل ،درباره خواب و رویا،درباره ماهیتهای پنجگانه،رساله در تعریف فن برهان منطقی.با کشف شدن برخی از نسخه های خطی عربی اثار کندینور جدیدی بر فلسفه او تابیده شد.مجموعه ای شامل 25رساله توسط ریتلدر استانبول پیدا شدکه همه انها توسط محققان بزرگی مختلفی چون والترز،روزنتال،(دکتر هادی)ابوریده و احمد فؤادالاهوانیبه چاپ رسیده است.رسالات کوتاه دیگری از او در حلب کشف شد که هنوز هیچکدام از انها به چاپ نرسیده است.با کشف این رسالات با اطمینان بیشتری می توان به تحلیل فلسفه الکندی پرداخت. فلسفه کندی:تنها با ظهور کندی بودکه فلسفه به عنوان بخشی از فرهنگ اسلامی شناخته شد.به همین دلیل مورخان نخستین عرب او را به عنوان فیلسوف العرب نامیده اند.این درست است که کندی عقاید خود را از نو افلاطونیان ارسطوگرای اقتباس کرده است ولی این نیز درست است که وی نیز ان را معنی و محتوای جدیدی بخشید.و با اشتی دادن میراث فلسفه یونان و اسلام فلسفه جدیدی بنبان نهاد.از این گذشته کندی با تخصص یافتن در همه دانشهایی که در زمان او شناخته شده بودندو نوشته های او سندی معتبر برای این مدعاستفلسفه را به منزله تحقیقی جامع قرار دادکه همه علوم را در بر می گرفت.فیلسوفان بعد از او چون ابن سینا ،فارابی ،ابن رشد ابتدا به علم روی اوردندو سپس فیلسوف شدندو به همین دلیل ابن ندیم کندی را در طبقه فلاسفه طبیعی قرار می دهد.و می گوید:کندی بهترین مرد زمانه خویش و یگانه دانشمندعلوم اوایل است.او را فیلسوف العرب می خوانند.و کتابهای او درباره علوم گوناگونی چون منطق،فلسفه،هندسه،حساب و نجوم بحث می کند وما به سبب تفوق او در علوم او را در شمار فلاسفه طبیعی اوردیم. کندی در رساله ای به نام الفلسفه اولی فلسفه را چنین تعریف می کند."فلسفه شناخت حقیقت اشیاست در حد توانایی انسان.و این به دلیل ان است که هدف نهایی فیلسوف در علم نظری کسب حقیقت ودر شناخت علم عملی هم اهنگی رفتاربا حقیقت است" کندی کوشش کرد تا توافق میان فلسفه و دین به وجود بیاورد.او معتقد بودکه فلسفه مبتنی بر عقل است و دین مبتنی بر وحی.منطق ابزار فلسفه است و ایمان که اعتقاد به حقایقی است که در قران ذکر شده و به وسیله خدا بر پیامبر خویش فرود اورده است روش دین است.از همان ابتدا به فلسفه و فیلسوفان بد گمان بودند.فیلسوفان به اتهام بدعت گذاری مورد حمله قرار می گرفتند.لذا کندی مجبور بود در برابر اتهام علمای دین که می گفتند کسب معرفت در باب حقیقت اشیا کفر است از خود دفاع کند.کندی به نوبه خود این علمای دین را به دین فروشی و به بی ایمانی متهم می کند.و می گوید"انها برای حفظ مقامی که به ناحق بدست اورده اندو بدون شایستگی انرا اشغال کرده اندصرفا برای کسب قدرت و تجارت با دین با مردان خدا ستیزه می کنند". فارابی زندگانی: ابو نصر فارابی در حدود سال 258پا به عرصه وجود گذاشت ودر سال 339هجری در گذشت.او که در فلسفه بنیانگذار یک نظام فکری بود سراسر زندگانی خویش را به تفکر و تامل گذراندو خود را از اشوبهای سیاسی و اجتماعی برکنارداشت.وی اثار فراوانی از خویش به جا گذاشت.علاوه بر کسانی که مستقیما شاگرد او بودندعده ی زیادی نیز پس از مرگ او با تحصل مصنفاتش در زمره پیروان او درامدند.فلسفه وی سالها پس از مرگ او معیار تفکر علمی در شرق و غرب بود. زندگانی فارابی به دو دوره تقسیم می شود.دوره اول زمان میان تولد و حدود پنجاه سالگی او را شامل می شود.تنها اطلاعاتی که درباره این دوره در دست است این است که او در حدود سال 258هجری در وسیج قریه ای نزدیک فاراب ترکستان به دنیا امده است.علی رغم اطلاعات اندکی که درباره خانواده ،کودکی و نوجوانی او در دست است گمانئ می رود که او اصالتا ترک بوده استو پدرش شغل سپهسالاری داشته است و خود او مدتی به عنوان قاضی کار می کرده است.انچه بهتر معلوم است نهضت فکری و فرهنگی اوست که در اغاز قرن سوم با ورود اسلام در فاراب رونق وگسترش یافته استو اینکه الجوهری لغت شناس معروف و مؤلف الصحاح یکی از معاصران برجسته او بوده است.(ابن ابی اصیبعه عیون الابناء فی الطبقات الطباء،کونیگسبرگ،1884،جلد دوم،ص134) فارابی به جز چند سفر کوتاه که بهئخارج شام کرد تا پایان عمرز خود 339در دیار خود ماند.ابن ابی اصیبعه عقیده دارد که فارابی در اواخر عمر خود از مصر بازدید کرده است.این نظر کاملا محتمل است ،زیرا شام و مصر سالیان دراز با یکدیگر روابط نزدیکی داشتند.و حیات فرهنگی در زمان سلسله طولونیو سلسله اخشیدی دارای جاذبه های فراوانی بود.با این همه روایت بی پایه ای را که بیهقی نقل کرده است مبنی براینکه فارابی در حین گذر از دمشق به عسقلان به دست گروهی از راهزنان کشته شده است باور کردنی نیست.فارابی در دربار سیف الدوله به چنان مقامی از عزت و کرامت رسیده بود که امیر شخصا و با اتفاق نزدیکان در تشییع جنازه او شرکت کرد. اثار فارابی: فارابی در موضاعات مختلف تالیفات متعدد دارد.،ولی انچنانکه اثار ا بن سینا رواج یافت اثار فارابی رواجی نداشت.شاید علت این امر را به قول ابن خلکان ان بوده است که بیشتر اثار خود را به طور پراکنده روی تکه هایی از کاغذ و یا در دفتر های پراکنده می نوشت و رساله و کتابی مفصل از باقی نماند.متاسفانه بیشتر اثار با ارزش او از میان رفته است و جز تقریبا سی رساله به دزبان عربی از اوباقی نمانده است.فارابی در قرون وسطی شهرت بهد سزایی داشت.یهود اثار او را سخت مورد توجه قرار دادند و انهاد را به عبری ترجمه کردند .این ترجمه ها امروز در کتابخانه های اروپا امروز موجود است.همچنین بعضی از اثار او که از عربی یا عبری به لاتینی ترجمه شده است امروز در دست است.اثار فارابی بیشتر در شرح فارابی یکی از شفلسفه ی ارسطو،افلاطون و جالینوس است. "معلم ثانی"کتب این بزرگان را در منطق و طبیعیات ودرنوامیس و اخلاق و مابعد الطبیعه مورد مطالعه و بحث قرار داده است. فارابی یکی از شارحان اثار ارسطو می باشد.ابن سینا حکایت می کند که کتاب مابعدالطبیعه ارسطو را بیش از چهل بار خوانده است و چیزی از ان را نفهمیده است. تا به مطالعه کتاب هغراض مابعدالطبیعه فارابی دست یافته است.و مطالعه این کتاب این مشکلات را برای او گشوده است.مشهور ترین کتابهای فارابی عبارتند از: 1.مقاله فی اغراض مابعد الطبیعه 2.رساله فی اثبات المفارقات 3.شرح رساله زینون الکبیر الیونانی 4.رساله فی مسائل متفرقه 5.التعلیقات 6.کتاب الجمع بین الرای الحکیمین:افلاطون و ارسطو 7.رساله فی ما یجب معرفته قبل تعلم الفلسفه 8.کتاب تحصیل السعاده 9.کتاب اراءاهل المدینه الفاضله 10.کتاب السیاسات المدینه 11.کتاب الموسیقی الکبیر 12.احصاء العلوم 13.رساله فی العقل 14.تحقیق غرض ارسطالیس فی کتاب ماد بعد الطبیعه 15.رساله فی ما ینبغی ان یقدم قبل تعلم الفلسفه 16.عیون المسائل 17.رساله فی الجواب مسائل سئل عنها 18.ما یصح و ما لا یصح من احکا فلسفه فارابی :فلسفه فارابی دارای وجوه ممتاز و مقاصد مشخصی است.وی برخی از اثار فلاسفه پیشین راپذیرفته است و انها را به صورتی که به محیط فرهنگی خاص او مطابق باشند،بازسازی وچنان پیوند نزدیکی میان انها برقرار می کند که فلسفه حاصل از ان منظم ترین و هماهنگترین فلسفه هاست. فارابی هم در تفکر و بیان و اقامه دلیل و بحث و هم در ارائه مطلب و استد لال خود فیلسوفی منطقی است.البته ممکن است که فلسفه او با برخبی از پیش فرضهای نادرست مربوط بوده است و برخی از فرضیه هایی را که علم جدید انها را باطل ساخته است عنوان کرده باشد.لکن در ادوار بعدی نقش بسیار بزرگی را ایفا کرده است.و مکاتب گوناگون اندیشه را تحت تاثیر خودقرار داده است. ما از مطالعات منطقی او اغاز کرده و به بیان ویژگی ها و عناصر عمده فلسفه او می پردازیم. 1.منطق:بخش مهمی از اثار فارابی به مطالعه منطق اختصاص یافته است .لکن اینمطالعه به شرح ارغنون (ارسطو)به صورتی که بر علمای عرب ان زمان معلوم بود محدود می شد.وی چنین می گوید "صناعت منطق قواعدی را به دست می دهد که هذر گاه رعایت شود ذهن را تصحیح و انسان را به صراط مستقیم هدایت می کند.و از دام خطا دور نگه می دارد."به عقیده وی رابطه منطق با معقولات همانند رابطه دستور زبان با کلمات و عروض با شعر است.او بر جنبه عملی و موارد کاربردی منطق توجه کرده است.خاطر نشان می سازد همچنان که باید بعد و حجم و جرم را با اندازه گیری ازمایش کرد،معقولات نیز باید با قواعد منطق سنجیده شود.(فارابی احصاءالعلوم ص53) با این همه فارابی همواره به تفاوت میان صرف و نحو و منطق توجه داشت.زیرا اولی فقط با کلمات و الفاظ سرو کار دارد.در حالی که دومی به معانی می پردازدو با الفاظ تا جایی سر وکار دارد که به صورت قوالب الفاظ باشند.از این گذشته صرف و نحو دستور با قوانین زبان ارتبتط دارد.و زبانها به اندازه اقوام و نژادها متغیرند.در حالیکه منطق با ذهن بشر که همواره ودر همه جا یکسان است سر و کار دارد. 2.وحدت فلسفه:فارابی براین عقیده است که فلسفه ذاتا و اساسا یکی است و یک نکته بیش نیست.بنابراین چون تنها و یکتا هدف فلاسفه بزرگ جستجوی حقیقت است ،برایشان واجب است که متفق و هماهنگ باشند افلاطون و ارسطو که از بنیاد گذاران فلسفه و مبدعان اصول واز لحاظ نتایج و شعب ان مرجع نهایی هستند با وجود برخبی اختلافات ظاهری و صوری کاملا هماهنگی دارند.بدین ترتیب فارابی تنها به وجود یک مکتب قائل است و ان مکتب حق است.بنابراین به عقیده او اصطلاحات مشائی و افلاطونی و رواقی و ابیقوری تنها حاکی از اسامی گروههایی از فلاسفه است و همه انها یک مکتب فلسفی را تشکیل می دهند. ودر فلسفهد مانند علم سیاست گروهها و فرقه ها زیان بارند.باری اوبه عنوان فیلسوف و مورخ به خطر دسته بندی و جانبداری در فلسفه کاملا واقف است و مسبب این عمل را پیروان ان دسته از فلاسفه بزرگ می داند که به تعصب دچار شده است .این گروههای متعصب توانسته اند با بزرگ کردن اختلافهای کوچک موجود میان دو استاد و حتی گاهی با تحریف و تصویر نادرست نظر انان شکاف میان ایشان را عمیق تر سازد.این طرز تفکر فارابی عین طرز تفکر فلاسفه قرن دوازدهم هجری نسبت به مشاجرات و اختلافات میان فلاسفه رنسانس است(الثمره المرضیه ص26-27) 3.نطریه عقول دهگانه:این نظریه در فلسفه اسلامی قسمت مهمی به شمار می رود و مبین دو جهان یعنی زمین و اسمان است وحرکت تغییر را تفسیر می کندو اساس طبیعیات و نجوم است.موضوع اصلی این نطریه حل مساله واحد و کثیر و مقایسه ثابت و متغیر است.به عقیده فارابی واحد یعنی خدا ،واجب الوجود است و بنابر این برای وجود و بقای خود به دیگری نیازمند نیست. او عقلی است که به معرفت خودتوانا است و هم عاقل و هم معقول است.او به ذاته فرد بی همتاست و هیچ چیز مانند او نیست و مقابل و همتایی ندارد "لیس کمثله شیء"(فارابی،رساله فی اراءاهل المدینه الفاضله چاپ لیدن 1895،ص5-10) هر گاه این مقدمات را بپذیریم باید بدانیم که تاثیر خدا بر جهان و رابطه او با عالم کثرت چیست؟فارابی تنها به مدد "فیضان" سعی کرده است این مسائل را روشن سازد.به نظر وی از واحد واحد یا واجب براثر علم او به ذات خود و بر اثر رحمت (یا فیض یا خیر)تنها .واحد دیگر یا یا صادر می شود واین وجود صادرعقل اول است.بدین ترتیب علم با خلق برابر است زیرا کافی است شیئی تصور شود تا وجود یابد.عقل اول نسبت به خود ممکن و نسبت به دیگری واجب می باشدودر ان واحد به واحد و ذات خویش می اندیشد.این عقل فی حد ذاته واحد است و به دلیل ملاحظات متکثر است و از اینجا که فارابی مرحله اول و حرکت به سوی را متعجب ساخته است.با این حال رساله وی درباره نفس بهترین نوع مطالعات قدماء در زمینه روانشناسی است و حتی بربعضی از اثار متاخران برتری دارد.این کتاب در قرون وسطی به اندازه کتاب ارغنون شهرت کثرت را اغاز می کند.از عقل اول براثر تفکر درباره واحد عقل دیگری صادر می شود.و بر اثر تفکر درباره خود به عنوان ممکن فی حد ذاته ماده صادر می گردد و اسمان اول صورت می گیرد،زیرا هر اسمانی دارای فلک خاصی است که نفس ان محسوب می شود .بدین ترتیب سلسله فیضیان یکی پس از دیگری ادامه می یابد تا ده عقل و نه فلک ان و نفوس انها کامل می شود. عقل دهم یا عقل اخر یا عقل فعال همان عقلی است که دائر مدار عالم تحت قمر است و از این عقل است که نفوس بشری و عناصر اربعه صادر می شود.(همان منبع قبلی) 4. نظریه عقل:روانشناسی ارسطو سالیان دراز به ایجاز و دقت مشهور بود .و به عنوان مطالعه ای عینی مهم شمرده می شد.طبقه بندی وی از قوای نفس در نوع خود مقام اول را دارد. یافت. فارابی عقل را به عقل عملی وعقل نظری تقسیم می کند .عقل عملی ان است که انچه را باید کرد استنتاج می کند.و عقل نظری ان است که نفس را در نیل به کمال یاری می رساند.عقل اخیر بار دیگر در سه نوع یعنی عقل مادی (هیولانی)و عقل بالملکه و عقل مستفاد دطبقه بندی می شود.(الثمره المرضیه ،ص54) متاخران ارسطو علیرغم تعدد قوای نفسانی درباره وحدت نفس تاکید می کندو رابطه نفس را با جسم مبین می سازد .او به نظریه عقل هر چند به طور ناکافی می پردازد و در نتیجه مطلبی را پیش کشیده که متقدمان او به ان اشاره نکرده اند. ابن سینا زندگانی:برای تحقیق در زندگی ابن سینا دو منبع مهم و موثق در دست داریم.یکی به خط خود او و دیگری نوشته جوزجانی شاگرد او که انچه استادش نوشته تکمیل نموده و انچه مجمل نوشته است را تفصیل داده است.شیخ الرئیس در عصرسی ظهور کرد که بنی عباس رو به ضعف نهاده بودو امپراطوری اسلامی به دولتهای کوچکی که غالبا به هم در حال نزاع بودند تقسیم شده بود.و همان طوری که می دانیم فارابی به یکی از همین دولتها یعنی دولت حمدانیان شیعه حلب انتساب جسته است.در سال 334 ال بویه با سپاهی ازدیلمیان وارد بغداد شدند.و خلافت بازیچه دست معزالدوله یکی از سران این خاندان که خود را سلطان می نامید شد. کار ال بویه بالا گرفت و خلیفه مطیع انها شد.در سال447 دولت ال بویه منقرض شد.پیش از این دولت سامانیان در خراسان تشکیل شده بود.و چون امیر خراسان منصور بن نوح در سال 365 وفات یافته بود فرزندش نوح بن منصور به جی او نشست.در عهد دولت نوح بن منصور یعنی در سال 370 هجری دردیه افشنه ابو علی حسین ابن عبدالله بن سینا ملقب به شیخ الرئیس متولد شد.لبته این تاریخ بر اساس روایت ابن خلکان وقفطی است.ولی ابن اصیبعه تاریخ ولادت شیخ را سال 375 نوشته است-پدرسش از مردم بلخ بودو به عنوان یکی از عمال دولتیبه بخارا امد.و در ضمن امد و شد به دیه افشنه از انجا زنی خواست و او برایش دو پسر اورد که نخستین انها ابوعلی بود.پس از چندی عبدالله به بخارا نقل کرد و در انجا ابو علی پس از فرا گرفتن قران به علوم دینی و نجوم پرداختو هنوز ده ساله بود.در این زمان گروهی از داعیان اسمعیلیه به بخارا امدند وگروهی از مردم از جمله عبدالله به انها پیوستند.اما فیلسوف ما چنانکه خود می گوید هر چند مقالات انها ر در می یافت ولی به انها دلبستگی نشان نمی داد.بلکه همچنان به تحصیل مابعد الطبیعه،منطق،ریاضیات و طبیعیات اشتغال داشت.علم طب را نزد مردی مسیحی موسوم به عیسی بن یحیی اغاز کرد و هنوز به شانزده سالگی نرسیده بود که صیت شهرتش در طب همه جا را فراگرفت. از هر سو جویندگان این علم قصد او را می کردند و از سرچشمه فیاض دانش او بهره می جستند.هفده ساله بود که نوح بن منصور به بیماری سختی دچار شدچنانکه پزشکان در مداوای او فرو ماندند ولی طبیب جوان او را معالجه کرد.و چون امیر خراسان سلمت خود را باز یافت او را مقرب درگاه خود ساخت و کتابخانه خود را در اختیار او گذاشت..ابو علی در انجا کتابهایی را یافت که تا بدان هرگز ندیده بود.پس با شور و شوق هر چه تمام تر به مطالعه انها پرداخت. ولی از بد حادثه اتش درکتابخانه افتاد وحسودان گفتند که او خود کتابخانه را اتش زده است.تا به کتابهای نادری که در حکمت خوانده است به دست کسی دیگر نیفتد.در سن بیست سالگی به تالیف و تصنیف پرداخت که و چون به بیست و دو سالگی رسید پدرش وفات یافت.و دیگر نتوانست در بخارا بماند.رخت سفر بر بست و عازم خوارزم شد.و از انجا به جرجان (گرگان)رفت.در انجا با ابو عبید جوزجانی که از ان پس همواره ملازم او بود.وبا مردی از توانگران ان دیار به نام ابو محمد شیرازی اشنا شد. این ابو محمد برای و خانه ابی خرید و حکیم این خانه را وقف دانش پژوهان کرد و در انجا به تالیف و تدریس پرداخت.در همین هنگام گرگان دستخوش یک سلسله انقلابات سیاسی شد.بدین سبب شیخ از انجا خارج شد.از شهری به شهر دیگر می رفت.و تا اینکه گذارش به همدان افتاد.و در انجا شمس الدوله را از بیماری سخت نجات داد.زندگی ابن سینا لبریز از جر جوش و کوشش و فعالیت بودگاه به تدریس مشغول بود و گاه به تالیف ،و گاه به لهو خوشگذرانی و شب زنده داری.همین افراط کاریها او را ناتوان کرد. چنانکه وقتی که به مرض قولنج دچار شده بود به معالجه خود قدرت نیافت.در سال 428 هجری در سن پنجاه و هشت سالگی در همدان وفات یافت.و در همانجا به خاک سپرده شد. تالیفات الف:کتاب الشفا که مهم ترین اثر اوست .در حکمت در چهار قسمت منطق،طبیعیات،ریاضیات و الاهیات.شفا دایره المعارف فلسفی است در چهاره جزء ازاین کتاب نسخ بسیار به دست ما رسیده است که همچنان در کتابخانه های شرق و غرب پراکنده است. الالاهیات و طبیعیات شفا در تهران با چاپ سنگی به طبع رسیده است. که تقریبا نادر الوجود است.مجمع علمی چک و اسلواکی در در پراگ در سال 1956 به طبع فن ششم از طبیعیات شف یعنی علم النفس ان همت گماشتو ان را ب ا ترجمه فرانسوی اش به اهتمام مستشرقیان با کوشش به چاپ رسانید.همچنین قسمت منطق "شفا"در سال 1953 در قاهره به طبع رسیده است. ب)کتاب النجاه:این کتاب مختصر کتاب شفا است. با کتاب قانون در سال 1953 در رم به طبع رسیده است.و یک بار هم در سال 1331 هجری در مصر چاپ شده است.شیخ الرئیس این کتاب را برای کسی که می خواهد از طبقه عامه پا فراتر نهد و به طبقه خاصه بپیوندد و از اصول فلسفه اطلاع یابد تالیف کرده است. ج)کتاب الاشارات و التنبیهات:صاحب"کشف الظنون" درباره ان می گوید "کتابی است صغیر الحجم و کثیر العلم و دشوار ،شامل سخنان فرزانگان ،مبین نکات عجیب و فواید غریب که اکثر کتب مفصل خالی از ان است.منطق را در ده منهج و حکمت را در ده نمط اورده است."ابن ابی اصیبعه درکتاب "عیون الابناء"گوید: کتاب اشارات اخرین و بهترین کتب شیخ است در حکمت.در سال 1892 در لندن به چاپ رسیده استو قسمتی از ان به زبان فرانسه ترجمه شده است. د)کتاب الحکمه المشرقیه:این کتاب از جهت مضمون نامش و ز این جهت که جز منطق اثری از بقیه ان نیست موجب مناقشات بسیار شده است.برخی می گویند که کتابی بوده است در تصوفو ان ر ا حکمت المشرقیین خوانده اند.تنها"نلینو"مستشرق ایتالیایی این ابهام ر ا برطرف کرده است و گفته است از ان جهت انرا به این خوانده اند که کتابی بوده است خاصه فلسفه شرق در مقابل فلسفه غرب. و)کتاب القانون فی الطب:کتابی است مفصل در پنج مجلد،حاوی بسیاری از فنون و تعالیم و جمل و فصول و مقالات.در قرون گذشته به زبان لاتین ترجمه شده و و تا اواخر قرن هفدهم از مواد درسی دانشگاههای اروپا بوده است.در سال 1953 در رم ود سال 1323هجری در هند نیز در بلاد دیگر به طبع رسیده است. ن)قصائد و رسائل مختلف در حکمت و اخلاق و منطق و علم النفس. فلسفه ابن سینا شاعر است و از این جهت اندیشه های دینی خود را به زبان زیبای شاعرانه بیان کرده است.و رساله های کوچکش به خصوص ان گاه که سخنش جنبه اشراقی پیدا می کند از سحر و زیبای شعر اکنده است و به تصاویر خیال و شعر اکنده است.و به تصاویر مجاز و خیال و تشبیه اراسته است.چنانکه در قصه حی بن یقضان و رساله الطیر چنین است.ولی این به بدان معنی است که او در این فن پایه و مایه فردوسی را داشت.در علم نیز مقامی ارجمند داشت ولی به پایه بیرونی نمی رسید و در طب رازی بر او برتری داشت. ابن سینا فیلسوف بود ولی دو بور معتقد است که از حیث عمق اندیشه و ابتکار به مقام فارابی نایل نیامد.یکی از اشتباهاتی که غالب فلاسفه اسلامی گرفتر ان شده اند ایتن است که معتقدند که مقام ابن سینا در بیان فلسفه خالص ارسطویی از فارابی بالاتر است. اشتهار ابن سینا دردرجه اول به علت فراوانی اثار و سهولت اسلوب و سبک روشن اوست در بیان مطالبی که از مصادر مختلف اقتباس کرده و تلفیق انها با یکدیگر و ارائه انها در قالبی شیوا و به صورت امیزه ای از حکمت یونان و حکمت مشرق .شیخ در این باره می گوید "شرح نوشتن بر کتب قدما دیگر بس است.اکنون زمان ان رسیده است که ما فلسفه خاص خود را بنیان نهیم"ولی این گفته به این معنی نیست که او برای ما مذهب فلسفی جدیدی بنیان نهاده است. بلکه او انچه که در بیشتر مصنفاتش مخصوصا"الاشارات و التنبیهات"و "الحکمه المشرقیه"انجام داده است این است که فلسفه قدیم لباس جدید پوشانده است. ابن باجه زندگی:ابوبکر محمد بن یحیی الصانع معروف به ابن باجه یا "اوانپاکه" به لاتینی در گذشته (533هجری از دودمان التوجیب است.واز این رو به التوجیبی نیز شهرت دارد ابن باجه مقارن اواخر سده پنجم در سرقسطه ازمادر زاده شد و همهن جا پرورش یافت.ما نه از اغاز حیات او هیچ گونه اگاهی داریم و نه استادانی را که او زیر نظرانها تحصیلات خود را به پایان رسانید می شناسیم. با این وجود تا این حد روشن است که او دوران تحصیل خودرا در سر قسطه به اتمام رسانیده است.زیرا پیش از انکه را که به غرناطه سفر کند در زبان و ادبیات عرب استاد ماهری شده بود.وخودخود ادعا می کرد که در دوازده علم تسلط کامل یافته است.این نکته ازواقعه ای که در جامع غرناطه رخ داد و سیوطی ان را نقل می کند معلوم می شود.او می گوید"یک روطز ابن باجه وارد جامع غرناطه شد نحوی را دید که در باب نحو به شاگردان خود که پیرامون او نشسته بودند درس یاد می داد.دانشجویان جوان وقتی دیدد که غریبه ای این چنین به انها نزدیک شده است او را مخاطب خود قرار دادند واز روی استهزاء گفتند "ای فقیه چه حمل می کنی؟در کدام دانش تفوق یافته ای ؟واز چه عقیده ای دفاع می کنی؟"ابن باجه در پاسخ با تشبیه کردن هر علم خود به مروارید نفیسی که بهایش هزار دینار است گفت:به من نگاه بکنید که من دوازده هزار دینار زیر بغل خود حمل می کنم من دردوازده علم تجربه اندوخته ام.و بیش از همه در فن عربیت که شما در باب ان بحث در پیوسته اید. به نظر من شما به این یا ان گروه وابسته اید. پس از ان ابن باجه تبار انها را یادکرد.دانشجویان جوان درنهایت تعجب ارز اوطلب بخشش کردند. مورخان متفق القولند که ابن باجه مردی بسیار دانشمند ودر علوم مختلف بسیار سرامد بوده است.فتح ابن خاقان که ابتن باجه را به بدعت و متهم کرده است و شخصیت او را در قلائد العقیان به سختی انتقاد کرده است،دانش وسیع او را می پذیرد و در مقام عقلی او عیبی نمی یابد.همچنین براساس بهره علمی او در ادبیات ،علم نحو و فلسفه قدیم معاصرانش او را با شیخ الرئیس و ابن سینا مقایسه کرداند.(البغیه،ص207 اثار و تالیفات 1.نسخه خطی بودلیان،عربیک پوکوک،به شماره 206 که حاوی 222 برگ است .این نسخه درربیع الاول 547 در قوس نوشته شده است.و فاقد رساله فی اطب و رساله و رساله الوداع است. 2.نسخه خطی برلین،به شماره 5060،این نسخه در جنگ عالمگیر دوم از میان رفت. 3.نسخه خطی اسکوریال،به شماره612 این مجموعه تنها حاوی رسائلی است که ابن باجه در شرح منطق ابو نصر فارابی نوشته است. این نسخه به سال 662 در اشبلیه نوشته شده است 4.نسخه خطی اخلاق خدیویه به شماره 290،این رساله را دکتر عمر فروخ در کتاب خود ابن باجه و الفلسفه المغربیه چاپ کرده است.در مقام مقایسه روشن می گردد که این کتاب خلاصه ای است التدبیر الموحد،خلاصه بدین معنی که بخش عظیمی از متن را حذف کرده است ولی همان واژه ها و تعبیرات اصلی مؤلف را نگاه می دارد. 5 .بروکلمان اظهار میدارد که در کتاب خانه برلین قصیده منحصر به فردی از ابن باجه هست به نام طردیه 6 . اثاری که به وسیله اسین پالاسیوس تصجحیح و به اسپانیایی ترجمه شده است که توضیحات لازم بر انها افزوده شده است.1.کتاب النبات ،الاندلس ج5 ، 1940 2. رساله اتصال العقل بالانسان ج7 1942، 3. رساله الوداع، الاندلس ، ج8 ، 1943 4. تدبیر المتوحد 1946 این کتاب تحت عنوان el regimen del solitary به چاپ رسیده است 7.اثاری که به وسیله م.صغیر حسن المعصومی تصحیح شده است (1)کتاب النفس به همراه توضیحاتی که به زبان تازی است.مجله المجمع العلم العربی ،دمشق،1958( 2) رساله الغایه الانسانیه ،زیر عنوان ابن باجه د غایت انسان ، با ترجمه انگلیسی ،در روزنامه انجمن اسیایی پاکستان ج2،1957 فلسفه ابن باجه ابن باجه عملا و نظرا در علوم ریاضی به ویژه در موسیقی و نجوم شهرت داشت در طب استاد و دلسپرده مطالعات عقلی،مانند نجوم ،مابعدالطبیعه و فلسفه طبیعی بود.به عقیده دبور ابن باجه در نوشته های منطقی خود یکسره با فارابی هم عقیده بود و به طور کلی حتی با نظریات طبیعی و مابعد الطبیعه او هم موافق بود. دراینجا به بعضی از موارد مرتبط با فلسفه او می پردازیم. الف)ماده و صورت:دبور می نویسد "ابن باجه با این فرض اغاز می کند که ماده بدون صورت نمی تواند وجود داشته باشد. در حالی که صورت ممکن است به خودی خود و بدون وجود صورت وجود داشته باشد." ولی به نظر ابن باجه این خطاست که و ماده نیز بدونصورت می تواند وجود داشته باشد. او استدلال می کند که اگر ماده بدون صورت نباشد به صورت و ماده تقسیم خواهد شد. واین بی نهایت ادامه خواهد یافت. ابن باجه مدعی است که صورت نخستین صورتی مجرد استو در ماده ای وجود دارد که گفته می شود که هیچ گونه صورتی ندارد. ب)علم النفس (روانشناسی) ابن باجه نیز مانند ابن سینا روانشناسی خود را بر پایه طبیعیات می نهد.او بحث خود را درباره نفس با تعریف ان اغاز می کند. و بیامن می کند که اجسام طبیعی یا مصنوعی مرکب ازماده و صورت اند.و صورت انها حصول دایمی یا صورت عینی تن است.صورت عینی یا عین خارجی انواع گوناگونی دارد.این صورت یا مطعلق به ان دسته از موجودات است که کار خود را اساسا بدون تحرک یافتن انجام می دهند.یا متعلق به ان دسته ای است که زمانی عمل می کنند یا حرکت می کنند که چیز دیگری بر روی انها کار کنند .جسمی که به دسته اخیر تعلق دارد مرکب از محرک و متحرک هر دو است. در حالی جسم مصنوعی متحرک خود را در بیرون دارد.حال چنین صرتی که به عین خارجی جسم طبیعی می دهد نفس نامیده می شود.بنابراین نفس را به کمال نخستین عین خارجی یک جسم طبیعی الی تعریف می کنند که یا غاذیه است یا حاسه است یا خیالیه. ج)خدا سرچشمه معرفت: با توجه به موهبت الهی که از طریق ان قوه قائله وجوه مختلفه را تشخیص می دهد شخصی بر دیگری برتری می یابد ،و این بنابراستعدادی است که خدا به او داده است.ولی این دو موهبت فطری هستند نه اکتسابی.استعدادها و مواهبی که کسبی هستند تالی استعدادها و مواهب فطری هستندو ارز طریق انجام چیزهایی که خدا را خشنود سازد و با راهنمایی پیامبران کسب می شود. بنابراین انسان باید به دعوت پیامبر اکرم پاسخ مثبت دهد و انچه را که او به بنجام دادن ان اصرار کرده است انجام بدهد .بدین ترتیب او می تواند از طریق فراست قلبی خود ماهیت هر مخلوق م منشا ان و سرنوشت نهایی ام را ببیند.به همین نحو او می تواند بداند که خدا فی نفسه وجودی ضروری است واحد است و همتایی ندارد و افریدگار هر چیزی است.و اینکه هر چیزی جز او ممکن الوجود است و از ذات کامل او صادر گشته است. و بداند که علم او به نفس خود شامل علم او به همه اشیاست.و علم او به اشیا مایه هستی یافتن انهاست. 1.د)فلسفه سیاسی:ابن باجه چندرساله کوچک در طرز اداره منزل (تدبیر منزل)و اداره کشور (سیاست مدنیه) نوشت ،ولی در این زمینه تنها کتاب موجود از او تدبیر المتوحد است.به طوری که از این کتاب بر می اید ابن باجه تا حدود زیادی با نظر سیاسی فارابی موافق است .برای مثال او نظر فارابی را درموردتقسیم دولت به کامل و ناقص قبول می کند. او همچنین با فارابی در اعتقاد به اینکه افراد مختلف یک کشور طبایع و احوال گوناگونی دارند-برخی از انها می خواهند که بر انها حکمت شوند و برخی دیگر طالب حکومت هستند موافق است.(تدبیر المتوحد ص52) ولی ابن باجه بر نظام فارابی نکاتی را می افزاید.مثلا او توصیه می کند که مرد متوحد(فیلسوف نافذ الفکر )بایددر برخی از شرایط از مردم دوری جوید .اگر چه دوری از مردم در ذات خود نامطلوب است ،ولی در کوشش برای رسیدن به کمال لازم است.او همچنین متوحد را توصیه می کن که جز در اوقات ضرورت و ان همبرای زمان کوتاه مردم را ملاقات نکنند ونیز باید در کشورهایی که در انجا دانش سراغ می دهند مهاجرت کنند. به ویژه در انجا که تحت قوانین علم سیاست مهاجرت یکسره مجاز باشد.(تدبیر المتوحد ص78) فهرست منابع: 1.تاریخ فلسفه در جهان اسلامی،حنا فاخوری و خلیل جر،ترجمه عبد المحمد ایتی،چاپ ششم 1381،چاپ سحاب 2.تاریخ فلسفه اسلامی ،دکتر سید حسین نصر 3.تاریخ فلسفه در اسلام،میان محمد شریف،ترجمه نصرالله پور جوادی،جلد اول ،تهران ،1362 4.تاریخ فلسفه در اسلام،میان محمد شریف،ترجمه نصر الله پور جوادی،جلد سوم،تهران ،1367 5.زمینه تاریخ فلسفه اسلامی، مصطفی عبد الرزاق، ترجمه دکتر فتحعلی اکبری،چاپ اول ،1368 چاپ زیبا 6.تاریخ فلسفه اسلامی،هانری کوبن،ترجمه دکتر اسد الله مبشری ،تهران، 1361، 7.فلسفه اسلامی پیش دانشگاهی

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته