پاورپوینت داستان لعنت بر چشمی که... (pptx) 19 اسلاید
دسته بندی : پاورپوینت
نوع فایل : PowerPoint (.pptx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد اسلاید: 19 اسلاید
قسمتی از متن PowerPoint (.pptx) :
لعنت بر چشمي كه ...
نزديك اذان ظهر بود . درس استاد تمام شده بود .شیخ جمال كه از جمع دوستان جدا افتاده بود، آرام آرام به سمت مسجد مي رفت.
هنوز به مسجد نرسيده بود كه تصادفاً چشمش به خانم بالا بلندي كه از مقابلاو در حال عبور از كوچه بود ، افتاد.بلافاصله سرش را پايين انداخت و ياد نصايح حضرت استاد كه مراد اهل دل بود ، افتاد... . اما نتوانست خیالاتش را کنترل کند .آخر او همیشه دوست داشت ،يك زن با وقار و بلند قامت داشته باشد .
شیخ جمال بی اختیار غرق رؤیاهای شیرین شده بود...!
چند قدمي از كنار ديوارهای كاهگلي كوچه پيش رفت تا
اينكه صداي گفتگوي همان خانم محجبه با میرزاهاشم عطار،
رؤیاهای شیرینش را پاره كرد .
يك لحظه سر بلند كرد تا جواب سلام میرزا هاشم را بدهد كه نگاهش به سوی چهره آن
زن كه براي خريد، پوشيه خود را بالا زده بود
فرار کرد... .
دلش لرزيد و پركشيد ...! او همان بود كه شیخ جمال مي خواست.
آن روز نماز شيخ حال و هواي ديگري داشت !!شب هم كه به بستر رفت ، ديرتر از هميشه خوابش برد . صبح روز بعد نیز براي اولين بار در طول چند سال، كمي با تأخير در درس استاد حاضر شد . آخر مجبور شده بود با آب سرد غسل كند...!
شیخ جمال با این که به شرم و حیا در بین شاگردان استاد شهره بود، ولی نمی توانست سیمای آن خانم باوقار را از ذهن و دلش پاک کند. خصوصاً اینکه چند روز بعد، دوباره او را مقابل دکان بزاز باشی دیده بود. استاد که پریشانی مستمر و غیر عادی شاگرد خود را زیر نظر داشت، یک روز پس از درس، او را فرا خواند و علت را جویا شد .شیخ جمال که از خجالت خیس عرق شده بود ، مجبور شد ماجرای دلدادگی خود را برای استاد تعریف کند ....
استاد که کمی جا خورده بود ، مدتی تأمل کرد ... .او بارها شاگردانش را نسبت به اینگونه رفتارها هشدار داده بود، ولی وقتی احوال سخت پریشان شاگرد را دید، به او گفت : « اگر بتوانی آدرس خانه آن زن را پیدا کنی، از او برای شما خاستگاری می کنم.» شیخ جمال خیلی خوشحال شد . در پوست خود نمی گنجید . آنقدر در مقابل عطاری میرزا هاشم کشیک داد تا دوباره آن زن را دید و او را تا درب خانه اش تعقیب کرد !می خواست همان شب نزد استاد برود و آدرس را بدهد اما خانه استاد را بلد نبود .
با هر جان کندنی بود، شب را به صبح رساند و بر خلاف مشی حضرت استادپیش از شروع درس نزد ایشان رفت و آدرس را تقدیم کرد .استاد که مدتی در سکوت فرو رفته بود، به شیخ جمال قول داد به عهد خود وفا کند.اتفاقاً آن روز استاد درس را خیلی سریع به پایان برد و بدون اینکه با کسی سخن بگوید، به خانه رفت ...!
فردای آنروز شیخ جمال قبل از همه برسر درس حاضر بود .آن روز، زجرآورترین روز درسی شیخ، در تمام دوران تحصیلش بود . بلافاصله پس از درس نزد استاد رفت و بدون هیچ کلامی با نگاه منتظرش به استاد،کلام همه را قطع کرد و جواب را جویا شد.استاد همه را رد کرد تا با شیخ تنها شود . سپس با آرامی صحبت را آغاز کرد و پس از یک مقدمه نسبتاً طولانی در مورد شرایط و اقتضائات ازدواج موفق، به شیخ گفت : « این خانم برای شما مناسب نیست چون ایشان اولاً چندین سال از شما بزرگترند و ثانیاً باکره نیستند .»