دانلود سوابق طرحهای امنیتی (docx) 48 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 48 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
سوابق طرحهای امنیتی
در این تحقیق به مطالعه سیرتاریخی سیستمهای امنیتی تجربه شده در خرده منطقه خلیج فارس در مقطع زمانی 1970 تا1990 به ترتیب جایگزینی می پردازیم. برای شکل گیری یک تصویر منسجم از این ترتیبات امنیتی، به عنوان پیش زمینه، به نظامهای امنیتی قبل از دوره مورد نظر نیز اشاره ای می کنیم به این منظور ابتدا به«نظام امنیت ایرانی»به عنوان کهن ترین سیستم امنیتی منطقه خلیج فارس، و پس از آن به«نظام امنیت بریتانیایی»اشاره می کنیم و سپس به مقطع زمانی مورد نظر که می توان آنرا دوره«نظام امنیت آمریکایی»دانست می پردازیم.
نظام امنیت ایرانی
ایران به عنوان بزرگترین و قدرتمندترین کشور منطقه خلیج فارس تا قبل از ورود انگلیسها به این منطقه تمامی اقدامات مربوط به حفظ ثبات منطقه را انجام می داد. از زمان هخامنشیان بارها نفوذ ایران در خلیج فارس، جزایر، سواحل و بنادر آن تجدید شده و در دوران اخیر صفویان و افشاریان این نفوذ را اعاده کردند. بدین ترتیب از آغاز تاریخ تا اواسط قرن هیجدهم نه تنها تمام خلیج فارس تحت حاکمیت دولت ایران بود بلکه سیستم امنیت ایرانی به ایجاد ثبات و امنیت در منطقه می پرداخت.
با ضعف دولت ایران گهگاهی این حاکمیت با کمک دولت های خارجی بویژه انگلستان ادامه می یافت. با ناتوانی آشکار ایران در ادامه کنترل خلیج فارس انگلیسیها ابتکار عمل را بدست گرفتند و به بهانه سرکوب دزدان دریایی به مدت یک و نیم قرن خیج فارس را به اشغال در آوردند.
نظام امنیتی انگلستان یا دوران صلح بریتانیایی
به طور کلی حضور اروپائیان در خلیج فارس را می توان در دو بعد اقتصادی، و سیاسی– نظامی بررسی کرد.
اهداف تجاری و ثروتهای بیکران منطقه و نیز دشمنی مشترک ایران و اروپا با عثمانی باعث تقارب اهداف سیاسی و امنیتی ایران و اروپا می شد تا اینکه بعدها تخاصم با روسیه نیز به نگرانیهای نظامی– امنیتی و اقتصادی اروپائیان در خلیج فارس افزوده شد. در ارتباط با امنیت خلیج فارس قرن 16 را باید قرن پرتغالیها دانست.1
در اواخر قرن 16 تلقی واحد ایران و انگلیس از مفهوم تهدید حول محور عثمانی، و نیروهای اروپایی بویژه پرتغالیها و اعراب که به دزدی و تهاجم به کشتی ها مشغول بودند دلیل نزدیکی ایران و انگلستان گردید. انگلستان اولین بار در قرن 17 به منظور تجارت وارد خلیج فارس شد.
حضور150 ساله انگلستان مصادف با یک دوره از منازعات مدام با دیگر کشورهای اروپایی مانند پرتغالیها، هلندیها و فرانسویان، و نیز قدرتهای محلی ایران، اعراب، و عثمانیها بود. سابقه فعالیتهای استعماری انگلستان در خلیج فارس طولانی و ریشه دار است. به عبارت روشنتر از ابتدای فعالیت استعماری آن تا پایان کار با یک تاریخ 400 ساله استعماری روبرو هستیم.2انگلیسها که ابتدا برای تجارت و سپس حراست از شبه قاره هند وارد خلیج فارس شدند با سرکوب دزدان دریایی و انعقاد قراردادهای دو جانبه با شیوخ منطقه و گرد آوردن آنها در یک قرارداد و تحمیل سلطه و نفوذ خود بر آنها، و سپس با قرارداد با عثمانی در سال 1913 که عملاً حاکمیت انگلستان را به رسمیت می شناخت بیش از یک قرن و نیم نقش مسلط خود را در حفظ نظم در یک ساحل نسبتاً کوچک از طریق دعوت از حاکمان خلیج فارس که غالباً شیوخ خوانده می شوند برای توقف دزدی دریایی و جنگ با یکدیگر و وارد کردن آنها به قراردادهای دوجانبه که از جنگ و دزدی جلوگیری می کرد بازی می کرد.3
تحولات مفاهیم امنیتی و طرح های امنیت منطقه ای
کشف نفت باعث زوال مفهوم سنتی امنیت شد. نخستین امتیاز کشف نفت در خلیج فارس از آن انگلیسی ها بود. در سال 1914 دولت انگلیس قراردادی با شرکت نفت ایران و انگلیس منعقد کرد و51% سهام این شرکت را به خود اختصاص داد. قبل از اکتشاف نفت منافع تجاری انگلیس از طریق کمپانی هند شرقی تأمین می شد. پس از کشف نفت شرکت نفتی ایران و انگلیس حافظ منافع انگلیس بود. با افزایش اهمیت و کاربرد نفت قدرتهایی رقیب برای انگلستان ظهور نمود مانند آمریکا، آلمان، فرانسه و روسیه. بدین ترتیب امنیت دیگر نمی توانست توسط انگلیس تفسیر شود. شروع جنگ جهانی دوم نقش و اهمیت ویژه نفت خلیج فارس را افزایش داد. طرفین جنگ نسبت به این واقعیت که دسترسی به دخائر نفت و کنترل آن مساوی است با برگ برنده نهایی در جنگ آگاه بودند.4
از اواسط قرن بیستم امنیت خلیج فارس برای غرب و انگلستان به عنوان جزئی از آن، عبارت بود از جریان مداوم و مطمئن نفت از طریق روی کار آوردن و حمایت از رژیم های غرب گرا در منطقه و تلاش برای مصونیت منطقه از دست اندازی شوروی بود.5جدا از مسائل ناشی از رقابتهای نفتی کشورهای بزرگ در منطقه، خلیج فارس در قرن20 شاهد رخدادها و تغییر و تحولات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی گوناگون بوده است. از جمله دو جنگ جهانی اول و دوم و آثار و پیامدهای آن برای منطقه، شکل گیری نظام دو قطبی پس از جنگ دوم و رقابت شدید دو ابرقدرت آمریکا و شوروی در خلیج فارس(بویژه در ارتباط با ایران، عربستان سعودی و عراق)، کسب استقلال کشورهای منطقه در فاصله بین دو جنگ و پس از آن(تا خروج نیروهای انگلستان از خلیج فارس در1971)، تدوین و اعلام دکترین های ترومن، آیزنهاور، نیکسون، کارتر، برژنف، ریگان و غیره(که هدف اجرایی آنها عمدتاً متوجه خاورمیانه و خلیج فارس بوده است)، ترتیبات امنیتی منطقه در طول قرن بیستم، پیروزی انقلاب اسلامی ایران و تحولات سیاسی– اجتماعی ناشی از آن در خاورمیانه، تشکیل نیروهای واکنش سریع آمریکا و عملکردها و عکس العملهای مربوط، شکل گیری شورای همکاری خلیج فارس وآثار منطقه ای آن، وقوع جنگ 8 ساله ایران و عراق و پیامدهای آن(بحران اول)، تجاوز نظامی عراق به کویت و نتایج سیاسی و نظامی آن(بحران دوم)، و بالاخره شکل گیری نظم نوین جهانی پس از بحران دوم خلیج فارس به عنوان نقطه عطفی در عرصه سیاستهای منطقه ای و بین المللی.
در میان حوادث متعدد خلیج فارس، حمله عراق به کویت و اشغال این کشور در اوت 1990 – که آخرین رخداد مهم منطقه ای به شمار می رود- از اهمیت ویژه ای برخوردار است چرا که زمینه ظهور دوران کاملاً جدیدی را هم در منطقه خلیج فارس و هم در صحنه سیاست جهانی و روابط بین الملل فراهم کرد. این دوران جدید عبارتست از«نظم نوین جهانی»با ویژگهای سیاسی و اقتصادی نوینی است که در مقایسه با دوران نظام دو قطبی قبل از آن تفاوتهای فاحشی دارد.
همین امر منشأ یک رشته تغییر و تحولات عمیق سیاسی– نظامی در خلیج فارس شد که ترتیبات امنیتی جدید منطقه و استقرار ثابت نیروهای نظامی آمریکا در خلیج فارس(در قالب ناوگان پنجم دریایی آن کشور)از جمله آنها به شمار می رود. همین امر وضعیت و شرایط جدید سیاسی– نظامی را بر کشورهای همجوار و سیاستهای منطقه ای خلیج فارس حکمفرما کرده است.6
پیروزی انقلاب کمونیستی1917 در روسیه که منبع اندیشه مارکسیستی و ضد امپریالیستی بود که هدف آن در درجه اول انگلستان و بعد آمریکا بود بر اهمیت خلیج فارس افزود و نگرانی غرب از شیوع کمونیسم در این منطقه و کشورهای نفت خیز به طور خاص افزایش یافت.
بدین ترتیب مفاهیم امنیتی باز هم متحول شد و در چارچوب جدید شورویها جانشین رقبای اروپایی انگلستان، و جنبشهای چپ استقلال طلب جانشین دزدان دریایی شدند. و مبارزه با این دو، در صدر برنامه های پاسداران منافع غرب بویژه انگلیس و آمریکا قرار گرفت، و انگلیس با کمک آمریکا تا اوایل دهه 70 از این منافع حفاظت می کرد و امنیت را برقرار می ساخت.
دو جنگ جهانی اول و دوم هژمونی انگلستان را دچار خلل کرد و این بار قدرت نوظهور آمریکا در کنار انگلیس با تلقی واحد از امنیت در جهت تأمین امنیت خلیج فارس به ایفای نقش می پرداخت. این تلقی واحد به دو دلیل برمی گشت: جریان آزاد نفت از خلیج فارس به سوی غرب، و جلوگیری از رشد و نفوذ کمونیسم. این دو کشور در هماهنگ کردن استراتژی و اقدامات خود برای ایجاد یک سیستم امنیتی در منطقه در چند موضوع با هم توافق نسبی کردند:
1 ) استقلال کشورهای عربی تازه استقلال یافته باید دست نخورده باقی بماند.
2) وسایل دستیابی آزاد کشورهای بلوک غرب به ذخائر نفتی باید فراهم شود.
3) از لحاظ جریان نفت، ثبات سیاسی بر اساس ایدئولوژی محافظه کارانه کشورهای منطقه خلیج فارس یک مسأله حیاتی است.
4 ) برتری نظامی و دیپلماتیک ایران به عنوان ضامن و اساس ثبات منطقه ادامه خواهد داشت.
با توجه به این توافقات، اساس نگرانی آمریکا و انگلیس مسائل داخلی کشورهای منطقه خصوصاً تهدیداتی است که از ناحیه جنبش های چپ متوجه منافع آمریکا و انگلیس بود. ترس امنیتی غرب از گسترش کمونیسم به عنوان دشمن مشترک و فوری دنیای غرب، زمینه پیدایش نظام امنیتی دفاعی «سازمان پیمان آتلانتیک شمالی»شد. در راستای دکترین ترومن که معطوف به بند سوم توافقات اصولی فوق بود و نیز پیمان ناتو، آمریکا و انگلیس تصمیم گرفتند تا با ایجاد اتحادیه ها و پیمانهای منطقه ای نظیر ناتو بویژه در خاورمیانه و خلیج فارس از عدم رخنه شوروی در این مناطق مطمئن شوند.
این قبیل نظام های امنیتی منطقه ای به دلایلی مورد توجه بود: اول اینکه جنبشهای ضد استعماری در جهان سوم اجازه دخالت مستقیم را نمی داد، و دوم اینکه نفوذ شوروی در این کشور ها را سد می کرد. و نهایتاً اینکه با این کار هزینه های ایجاد و نگهداری سیستم های امنیت سرشکن می شد.
از سال 1948 به بعد یک عامل دیگر به مسائل امنیتی منطقه اضافه شد که از دلایل عدم موفقیت طرحهای امنیت منطقه ای است و آن تأسیس کشور اسرائیل بوده است. این کشور از زمان تأسیس به بعد از موضوعات لاینفک امنیتی آمریکا قرار گرفته و همین مسأله ترتیبات امنیتی منطقه را با یک تناقض و پیچیدگی مواجه می کرد چرا که دوستان آمریکا در منطقه حاضر به شناسایی اسرائیل نبودند و از اینرو از شرکت در ترتیباتی با عضویت اسرائیل امتناع می کردند و بدین ترتیب امنیت آمریکا که همان امنیت اسرائیل بود در تناقض با امنیت سایر کشورهای منطقه و عین ناامنی آنها بود.
از میان طرحهای بدیل امنیتی برای خلیج فارس برخی با بی میلی کشورهای منطقه، واکنش شدید شوروی به پیاده شدن چنین طرحهایی، و یا مخالفت قدرتهای اصلی منطقه مانند مصر و ایران ناکام ماند و برخی نیز شکل گرفت.
پیمان بغداد
روی کار آمدن آیزنهاور و طرح دکترین وی مفهوم نظامی امنیت را شدت بیشتری بخشید. در این تلقی شوروی و جنبشهای چپ عمده ترین منابع تهدید بشمار می رفتند که حتی به شیوه نظامی می بایست با آن مقابله شود. بر اساس استراتژی دالس– آیزنهاور، کشوری که منافع و اهداف ایالات متحده را در هر نقطه ای از جهان مورد حمله قرار دهد با هر وسیله ممکن و در هر کجا که آمریکا تشخیص می داد تنبیه می شد.7
اساس سیاست امنیتی آمریکا در دوران آیزنهاور را اتحاد و ائتلاف تشکیل می داد. بدین ترتیب تمایل به ادامه ناتو به شرق وجود داشت. که شامل یونان و ترکیه می باشد. لذا اولین پایه پیمان بغداد ترکیه بود و بعد پاکستان که به علت اختلاف با هند و نیز نزدیکی مواضع کشور اخیر با شوروی مورد توجه برای شرکت در پیمان بغداد بود. پایه دیگر این پیمان عراق بود. نوری سعید نخست وزیر عراق پس از مسافرت به ترکیه، انگلستان، و مصر، در استانبول اعلام کرد: امنیت عراق و حتی موجودیت آن بستگی به امنیت ایران و ترکیه دارد.8
انگلستان هم پس از دریافت مشوق هایی از آمریکا به پیمان بغداد ملحق گردید. علیرغم اینکه پیمان بغداد در راستای دکترین آیزنهاور بود سرپرستی آن به عهده انگلستان گذاشته شد و آمریکا خود به عنوان عضو ناظر باقی ماند. گازیورسکی می گوید که این پیمان مهمترین ترتیبات امنیتی بود که از 1955 برای جلوگیری از تجاوز عملیات براندازی شورویها در خاورمیانه بوجود آمد.9
پیمان بغداد نیز برای توفیق خود دچار مشکلاتی بود که اساسی ترین آنها مشکل محیطی بود، زیرا محیط جغرافیایی پیمان بغداد بسیار متشنج و دارای رژیم های بخصوصی بود که هر کدام در جهت واگرائی عمل می کردند. اگر چه راه ورود کشورهای عربی به پیمان باز بود ولی هیچ کشور عربی دومی به این پیمان ملحق نشد. شاید بتوان گفت مسأله اعراب و اسرائیل علت این عدم الحاق بود. مسأله اسرائیل بویژه مصر را عملاً در برابر دو کشور منطقه ای عضو این پیمان یعنی ایران و عراق قرار می داد. پس از لحاظ محیطی که محیط این پیمان خاورمیانه بود اولاً این پیمان به رسمیت شناخته نشد، ثانیاً کشورهای عربی در آن حضور نداشتند، و ثالثاً پیمان نسبت به مسأله اصلی خاورمیانه(اعراب واسرائیل)توجهی نداشت. عدم عضویت آمریکا در پیمان و اکتفا کردن این کشور به قراردادهای دوجانبه دفاعی با کشورهای عضو پیمان بغداد عامل دلسردی اعضای پیمان بود. و نهایتاً اینکه موضعگیری شوروی عامل دیگری در ناکامی پیمان بغداد بود. شوروی با عضویت ایران و عراق به عنوان جناح مخالف مصر، و پاکستان به عنوان رقیب هند، به تحریک کشورهای مصر و هند و تشدید مواضع این دو کشور علیه پیمان بغداد پرداخت بویژه که شوروی رابطه خود با کشور اخیر را توسعه داده بود. سقوط نوری سعید و روی کارآمدن عبدالکریم قاسم که یک تندرو عرب بود عامل نهایی سقوط پیمان بغداد بود. با خروج عراق از پیمان بغداد مقر آن به آنکارا انتقال یافت و به سازمان پیمان مرکزی(سنتو)تغییر نام داد.10
تشکیل سنتو
آمریکا و انگلیس از دخالت دادن سازمان پیمان مرکزی در اختلافات منطقه ای(بویژه اعراب واسرائیل)پرهیز می کردند و در واقع مایل بودند از این پیمان به عنوان مترسکی در برابر شوروی استفاده کنند.
سنتو نیز دچار آفاتی بود که نهایتاً به عمرآن پایان دادند؛ اول اینکه مقارن با تشکیل سنتو جنگ سرد فروکش کرده بود و اصولاً اتحادیه های اقتصادی بر اتحادیه های نظامی و دفاعی ارجحیّت یافته بود و حرکت سنتو به سمت سازمان عمران منطقه ای به معنی کاستن از اهمیت آن به عنوان یک پیمان دفاعی بود. از سوی دیگر آمریکا به عنوان کارگردان اصلی به حل مستقیم مسائل با شوروی می پرداخت و نقش زیادی برای این پیمان قائل نبود. نگرانی شاه ایران نسبت به اقدامات خرابکارانه کمونیستهای عرب در خلیج فارس و گروههای چپ در داخل، نارضایتی ترکیه به علت عدم واکنش مناسب پیمان در قبل مسأله قبرس، و سرخوردگی پاکستان به علت عدم حمایت سنتو از این کشور در قبال مسأله کشمیر موجبات آغاز شمارش معکوس عمر پیمان بودند.11 در دهه 60 با فروکشی جنگ سرد سنتو به صورت مرکز همکاریهای اقتصادی درآمد و به فعالیت محدود اقتصادی ادامه داد تا اینکه در مارس 1979 با خروج ایران و پاکستان از آن عملاً عمر سنتو به پایان رسید.
تحولات دهه 60 و خروج بریتانیا از خلیج فارس
خروج بریتانیا از خلیج فارس مهمترین اتفاق دهه 60 منطقه خلیج فارس بود زیرا پس از 150 سال حضور بریتانیا اکنون با این تصمیم مسائل امنیتی منطقه دچار تحول می شد. اصولاً دلایلی چند برای خروج بریتانیا عنوان شده است: اولاً مسائل تنگناهای داخلی انگلستان ادامه حضور گسترده در گوشه و کنار جهان را برای نیروهای بریتانیا غیر ممکن می ساخت. علت این تنگناها افول اقتصادی بریتانیا بعد از جنگ دوم بود. ثانیاً از لحاظ سیاسی حزب کارگر به جای حزب محافظه کار به قدرت رسید. دولت کارگری هارولد ویلسون بر عکس دولت محفظه کار چرچیل که بارها طی جنگ دوم جهانی اعلام کرده بود:«من نخست وزیر نشدم تا شاهد اضمحلال امپراطوری بریتانیا باشم»12پایبندی کمتری به نقش امپراطوری داشت.
در ارتباط با خود کشورهای منطقه رشد جنبش های ضد استعماری حضور انگلیس به عنوان سمبل استعمار را در منطقه غیر ممکن می ساخت. از سوی دیگر حضور قدرتمند آمریکا عرضه را بر حضور ضعیف انگلیس تنگ می کرد.
اعلام خروج بریتانیا باعث نگرانی کشورهای عمده منطقه، اعضاء پیمان سنتو، و حتی آمریکا گردید. آمریکا که سرگرم تشنج زدایی خود با شوروی بود خروج بریتانیا را موجب ایجاد خلاء می دانست که آمریکا کاملاً مهیای پر کردن این خلاء نیست.
همزمان با خروج بریتانیا رایزنی هایی برای تعیین نوع سیستم امنیتی بعد از خروج صورت گرفت. هم انگلستان و هم آمریکا اعلام کردند که آینده خلیج فارس بستگی به تفاهم ایران، عراق، کویت، عربستان، ترکیه و پاکستان دارد و امنیت منطقه توسط دولتهای منطقه ترتیب داده خواهد شد. اما با این حال نگرانی امنیتی آمریکا برطرف نشد و بالاخره اندیشه ژاندارمی بر اساس اعطای مسئولیت به دو دولت ایران و عربستان سعودی بر اساس سیاست دو ستونی نیکسون شکل گرفت.
تصمیم انگلستان مبنی بر خروج از منطقه مسأله مهم و بحث برانگیزی به نام«خلاء قدرت»را در پاره ای از نقاط اقیانوس هند و بویژه خلیج فارس مطرح کرد. طرح مسأله خلاء قدرت از سوی ناظران و مطبوعات غربی متعاقب اعلام اولیه انگلستان مبنی بر خروج از منطقه خلیج فارس، فرضیه ها و نتیجه گیریهای چندی به دنبال داشت:
1) اگر یک قدرت رقیب از اقدام در منطقه باز می ماند احتمالاً در موقعیت نامطلوبی قرار می گرفت چرا که رقیب دیگر ناگزیر بود ابتکارهایی به کار گرفته، در منطقه تعادل قدرتی به زیان طرف ضعیف تر بوجود آورد.
2 )(که مرتبط با فرضیه قبلی است)اینکه کشورهای ساحلی به حامی و سرپرست در منطقه نیاز دارند به گونه ای که کشورهای ضعیف تر هنگام تجاوز احتمالی قدرتهای خارج از منطقه مورد حمایت قرار گیرند.
3) پیش بینی می شد در صورت بروز اختلاف بین کشورهای منطقه، قدرتهای بزرگ خارجی به دلیل برتری نیروی نظامی و فناوری بتوانند در مواقع لزوم نقش داور و میانجی را بازی کنند.
4) اگر چه این مورد به صورت روشن و آشکار اظهار نمی شد، ولی آرزویی که در مفهوم خلاء قدرت به صورت نهان وجود داشت این بود که کشورهای خارج از منطقه در صورت تأمین و گسترش منافعشان در امر کشورهای ساحلی نفوذ داشته باشند.
به این ترتیب نظریه خلاء قدرت به طور تصنعی فضای رقابت و اختلاف را در منطقه به وجود آورد.
موضعگیریها نسبت به نظریه خلاء قدرت متفاوت بود: آمریکا بر لزوم حضور غرب در منطقه خلیج فارس تأکید می کرد. روسها بکلی با چنین اندیشه ای مخالف بودند ولی در عمل رویه ای مانند غربیها در پیش گرفتند و هر اندازه که آمریکا نفوذ خود را در منطقه گسترش می داد روسها نیز متقابلاً به طور مشابه پیشروی می کردند. بنابراین گر چه سیاست اعلامی شرق متفاوت از غرب بود ولی در واقع سیاستهای مشابهی اعمال می کردند.
اما موضع کشورهای ساحلی اقیانوس هند و خلیج فارس(کشورهای مد نظر نظریه خلاء قدرت بودند)در پیام خانم ایندیرا گاندی نخست وزیر هند به اجلاس غیر متعهد ها در کلمبو(1973)قابل تلخیص است وی خاطرنشان ساخت:«هیچ نظریه ای برای توجیه حضور نظامی ابرقدرتها وجود ندارد یکی ازپوچ ترین نظریه های از این نوع نظریه خلاء قدرت است». در راستای این نظریه شوروی و آمریکا(که درگیرجنگ سرد بودند)حضور خود را با اشاره به اقدامات طرف مقابل توجیه می کردند.13
گروهی از تحلیلگران غربی بحث مذکور را با توجه به نظریه سنتی توازن قدرت توسعه دادند تا ثابت کنند که: کشورهای ساحلی نوپای آسیا و آفریقا از نظر سیاسی آنقدر بی ثبات و ناپایدار هستند که به دفاع از خود و منطقه قادر نخواهند بود. و با طراحی، هدایت و حمایت همه جانبه آمریکا از ایران و عربستان سعودی یک ترتیب جدید امنیتی برای خلیج فارس به مرحله اجرا در آمد.14
سیستم امنیت دو ستونی(دکترین نیکسون-کیسینجر)
این سیستم یک سیستم امنیتی واسطه ای و البته غیر امنیت جمعی بود با دو ستون؛ ستون حمایت مالی عربستان، و ستون قدرت نظامی ایران، که با حمایت آمریکا بیش از یک دهه امنیت و ثبات خلیج فارس را برقرار کرد. استقرار این ستون نتیجه تحولات بین المللی بود که با عنوان«تنش زدایی»شهرت یافته بود. تنش زدایی اصطلاحی است برای تبیین تغییر وضع موجود در روابط تعارضی شرق و غرب به سوی عادی سازی روابط، و در برگیرنده عناصری از همگرائی و محدود سازی است که نقطه آغاز آن بحران کوبا بود.
علاوه بر تنش زدایی، عامل دیگر زمینه ساز دکترین نیکسون، تحولات داخلی ایالات متحده آمریکا بود. گرفتاری آمریکا در«لانه زنبور»هند و چین(ویتنام)، باعث شده بود آمریکائیها نسبت به هر گونه سیاستی که منجر به«ویتنامیزه شدن»مجدد شود حساس شوند. و منطقه خلیج فارس در صورت عدم احتراز آمریکا از مداخله مستقیم می توانست ویتنام دوم شود. لذا خلیج فارس به عنوان صحنه آزمایش سیاست جدید آمریکا قرار گرفت.
«آموزش و تدارک نیروهای کشورهای دوست در حال توسعه برای مقابله با تهدیدهای داخلی که منشأ آنها تحریکات خارجی باشد، و دخالت مستقیم آمریکا در صورتی که از سوی قدرت خارجی نیرومند مورد تهدید قرار گیرند... راه حل اساسی و منطقی فعالیت مداوم آمریکا در جهان سوم بطور کلی و خلیج فارس بطور خاص»در این دکترین ذکر شده است.15
تجویز این سیستم در حالی صورت گرفت که هیچ چشم اندازی برای ایجاد امنیت دسته جمعی وجود نداشت زیرا کشورهای منطقه فاقد یک پنداشت واحد از امنیت بودند. این کشورها هیچ رغبتی به ایجاد این سیستم نداشتند. پیمانهای دوجانبه آنها با آمریکا یا انگلیس، هم پیمانی مستقیم عراق با شوروی، نزدیکی ایران با اسرائیل به عنوان دشمن اعراب و اینکه ایران تهدید نسبت به خود را از جانب نیروهای رادیکال منطقه و نفوذ عوامل مارکسیستی می دانست که از جانب کشورهای تندرو عرب مانند مصر و سوریه تحریک می شدند و از شوروی تغذیه فکری می کردند، موجب شدند که استقرار سیستم امنیت دسته جمعی ممکن نباشد. بر این اساس ایران و عربستان با توجه به مناسبات ویژه خود با آمریکا به عنوان کاندیداهای اصلی یک نوع سیستم ژندارم مآبانه شدند.
در واقع آنچه موجب جایگاه ویژه ایران در این طرح شد یکی موقعیت استراتژیک ایران و دیگری نزدیکی ایران به آمریکا بود. ایران از لحاظ جغرافیایی بزرگترین و پرجمعیت ترین کشور منطقه محسوب می شد، و همینطور بر تمامی سواحل و جزایر شمالی خلیج فارس حاکمیت داشت، همسایه شوروی بود و دارای بیشترین مرز مشترک با این کشور بود، حلقه اتصال سنتو و ناتو بود و از سوی دیگر همپیمان آمریکا در سنتو بود و با اصلی ترین متحد آمریکا در خاورمیانه یعنی اسرائیل رابطه نزدیکی داشت و حساسیتی که رژیم سعودی و سایر اعراب نسبت به اقدامات آمریکا در حمایت از اسرائیل داشتند را دارا نبوده، از سوی دیگر«خدمات شاه به آمریکا»16مانند عدم شرکت در تحریم نفتی1967 و1973 اعراب، رابطه با اسرائیل، کمک به شورشیان کرد عراق، و نیز به عنوان مهمترین خریدار تسلیحات آمریکا، شاه را شایسته جایگاه برجسته ای در طرح امنیتی جدید خلیج فارس کرده بود.
از آنجا که هنوز هیچ کشوری در منطقه به اندازه ایران تجهیز نشده بود و اینکه شاه برای استقرار نظم جدید امنیتی به آمریکا فشار می آورد و ادعای خود را مبنی بر رهبری خلیج فارس به عنوان راهی برای سد نفوذ احتمالی شوروی به اثبات رسانده بود لذا ایران نامزد آشکار این کار بود. از سوی دیگر شاه با کسب چنین جایگاهی هم طرح نیکسون را عملی می کرد و هم به بلند پروازی های خود در منطقه نایل می شد. در ستون دیگر عربستان به علت نفوذ خود بر سایر کشورهای عربی و اسلامی و دارا بودن منابع فراوان نفت مهیای پذیرش نقش در سیستم امنیتی جدید بود تا در کنار ایران مجری طرح امنیت منطقه باشد.
موانع تحقق اهداف دکترین نیسکون
مهمترین مانع تحقق این طرح دوری و عدم ارتباط دو کشور اصلی این طرح بود که می بایست کاملاً هماهنگ عمل کنند. دلایل زیادی برای این عدم ارتباط وجود داشت: ایران از نظر عربستان منبع ناامنی و تهدید محسوب می شد، و دیگر اینکه ایران با اصلی ترین دشمن اعراب یعنی اسرائیل رابطه خوبی داشت و از آنجا که این طرح باعث افزایش قدرت ایران می شد خود بخود نگرانی عربستان را برمی انگیخت و چنانچه عربستان تقویت می شد این امر باعث نگرانی دولت ایران میشد.
از جمله دلایل دیگر این بود که شاه ایران میان اعراب محبوبیتی نداشت. کشورهای تندرو عرب مانند عراق، مصر و سوریه، ایران را دشمن خویش می دانستند به طوری که سیاست ایران و مصر در نقطه مقابل هم قرار داشت و عراق هم دشمن تاریخی ایران بود. مهمترین عامل سیاست متضاد ایران و اعراب در رابطه با اسرائیل بود. اسرائیل دوست ایران بود در حالیکه مهمترین نگرانی امنیتی اعراب بشمار می رفت. نزدیکی ایران و اسرائیل بویژه باعث تخاصم مصر نسبت به ایران شده بود، و نفوذ و پذیرش در میان اعراب بدون نزدیکی به مصر امکانپذیر نبود. اهمیت اسرائیل برای شاه نفوذی بود که این کشور در محافل آمریکائی داشت و شاه می خواست از این نفوذ برای دریافت کمک تسلیحاتی استفاده کند چرا که قدرت نظامی پاشنه آشیل شاه محسوب می شد. به علاوه شاه می خواست با استفاده از روابط خود با اسرائیل و تعدیل موضع این کشور در مقابل مصر، از اعراب امتیاز بگیرد. در نهایت تردید اعراب در نزدیکی به اسرائیل، بدگمانی اعراب و اسرائیل نسبت به ایران، و موج مخالفت با سیاستهای بین المللی شاه در داخل، موجبات عدم توفیق سیاسی شاه، و در نتیجه حرکت به سمت فروپاشی طرح نیسکون را فراهم کرد.
در دکترین نیکسون اساس امنیت بر مفهوم نظامی قرار داشت لذا خرید تسلیحات بیشتر از سوی ایران، کشورهای عربی حوزه خلیج فارس و بویژه عراق را به افزایش هزینه دفاعی وادار می کرد زیرا قدرت یافتن ایران را ناامنی خود تلقی می کردند. و این باعث تشدید مسابقه تسلیحاتی در منطقه می شد. در نتیجه می توان گفت که سیستم امنیتی خلیج فارس در این دوران یک سیستم امنیت دسته جمعی نبود بلکه یک نظام ژاندارام مآبانه بود که شاه از جانب آمریکا به اقدام در جهت حفظ امنیت منطقه می پرداخت چنانکه در سرکوب شورشهای ظفار در عمان عمل کرد یا اینکه برای اعاده ثبات و امنیت به یمن نیرو فرستاد. تلقیات متفاوت کشورهای منطقه از تهدید موجب تزلزل طرح نیکسون شد. در حالیکه برای ایران، شوروری و جنبشهای چپگرا تهدید بودند برای کشورهای عرب اسرائیل تهدید اصلی بود که در عین حال با ایران رابطه نزدیک داشت. و برای آمریکا بعد از سیاست تنش زدایی شوروی تهدید فوری نبود بلکه صدمه به جریان صدور نفت خطر محسوب می شد.
در واقع تکیه بر مفهوم نظامی امنیت عامل فروپاشی طرح نیسکون بود چرا که این سیستم با یک دید نظامی به مفهوم امنیت شکل گرفت.
پایان سیستم امنیت دو ستونی نیسکون
علاوه بر عدم تمکین کشورهای منطقه در برابرحاکمیت بلامنازع ایران، تحولات داخلی آمریکا نیز به فروپاشی سیستم کمک کرد. این تحولات متعاقب روی کار آمدن دموکراتها و ریاست جمهوری کارتر رخ داد که تغییر سیاست خارجی آمریکا را بدنبال داشت. کارتر در مبارزات انتخاباتی خود روی موضوعاتی انگشت گذاشت که دقیقاً نقاط ضعف شاه ایران بودند. کارتر ارسال نامحدود اسلحه به خلیج فارس، و عدم رعایت حقوق بشر را مورد انتقاد قرار داد. وی پس از پیروزی در انتخابات شاه را برای باز کردن فضای سیاسی تحت فشار گذاشت و صدور اسلحه به کشورهای دیکتاتوری را قطع کرد.
عدم ارسال اسلحه به هسته مرکزی دکترین نیکسون یعنی ستون نظامی آن برای تأمین امنیت منطقه، شاه را آشفته می ساخت. از سوی دیگر توفیق کارتر در پیمان کمپ دیوید از نقش و اهمیت استراتژیک شاه در رابطه اعراب واسرائیل کاست. اما مهمترین عامل فروپاشی سیستم نیکسون مسائل داخلی ایران بود و این به معنی بی توجهی به جنبه های نرم افزاری امنیت مانند توسعه داخلی بود. در واقع غفلت از ابعاد نوظهور و مهمتر امنیت در یکی از واحدهای تحت پوشش دکترین نیکسون و کوشش برای حل آن با مکانیزمهای نامناسب سخت افزار نظامی، به سقوط نظام امنیتی ناشی از دکترین نیکسون شتاب مضاعفی داد. شاه طی دوران حاکمیت خود بر مفاهیم نظامی امنیت تاکید کرده و همه تلاش خود را به مقابله با دشمن خارجی اختصاص داد. سیستم پیچیده و متناقض شاه دیگر قادر به حل و فصل مسائل نبود. اوج تناقض سیستمیک او زمانی بود که نزدیکی او به اسرائیل برای تحقق اهداف خارجی خود، او را در مقابل نیروهای داخلی مخالف اسرائیل قرار می داد و اوضاع داخلی ایران را متشنج می کرد. در واقع روی کار آمدن کارتر موجب شد آتش زیرخاکستر دوباره سر برآورد و نیروهای مذهبی که تا کنون سرکوب می شدند این بار با استفاده از فرصت ایجاد شده متعاقب شعارهای حقوق بشری کارتر که شاه را از شدت عمل برحذر می داشت کار شاه را یکسره کنند و با پیروزی انقلابیون در 1979 سیستم امنیت منطقه ای دو ستونی نیکسون پایان یافت.
دکترین کارتر
انقلاب ایران توازن قدرت و ترتیب امنیت منطقه ای را به هم زد و در کیفیت روابط دو ابرقدرت در خلیج فارس تغییراتی ایجاد کرد. نظام شاه برای آمریکا دارای آنچنان اهمیتی بود که حتی روابط آمریکا با کشورهای دیگر مانند پاکستان، ترکیه و شیخ نشین های خلیج فارس را تحت الشعاع خود قرار داده بود زیرا نظام شاه به عنوان یکی از پایه های دوگانه استراتژی آمریکا در خاورمیانه و یکی از ستونهای دوگانه ترتیب امنیت منطقه ای(سیاست دو ستونی)بود. از این رو انقلاب ایران روند اجرای استراتژی منطقه ای آمریکا را مختل ساخت و از دیدگاه آن کشور خلاء قدرت قابل توجهی در منطقه ایجاد کرد که باید هر چه زودتر با آن برخورد مناسب کرد. متعاقب انقلاب ایران اتفاقاتی مانند قطع رابطه ایران با اسرائیل، خروج ایران از سنتو و از اینرو فروپاشی«سد شمالی»در مقابل شوروی، ماجرای گروگانگیری کارکنان سفارت آمریکا، و تهاجم شوروی به افغانستان، که در محافل آمریکا به عنوان سرآغاز پیشروی شوروی به سوی خلیج فارس به شمار می رفت، باعث شد که از دیدگاه آمریکا امنیت خلیج فارس یعنی مرکز«طلاق بحران»در ابتدای دهه 1980 درتمامی سطوح به لرزه در بیاید. عکس العمل آمریکا در برابر انقلاب ایران و اشغال نظامی افغانستان که دقیقاً ترتیب امنیتی جدیدی را برای خلیج فارس رقم می زد عبارت بود از دکترین کارتر: تحریم های اقتصادی علیه ایران و افزایش آمادگی استراتژیک برای مقابله با سیاست تهاجمی جدید شوروی از طریق تقویت نیروی نظامی.
کارتر در آخرین گزارش سالانه خود به کنگره در 23 ژانویه 1980 اساس سیاست جدید آن کشور در خلیج فارس را مشخص کرد:«بگذارید موضع خود را کاملاً روشن کنیم، هر گونه کوشش بوسیله هر قدرت خارجی به منظور تحت کنترل در آوردن منطقه خلیج فارس به منزله حمله به منافع حیاتی ایالات متحده آمریکا محسوب شده و چنین حمله ای با استفاده از وسایل لازم و از جمله نیروی نظامی دفع خواهد شد.»17
کارتر نگرانیهای آمریکا را اینگونه بر شمرد:
1– رشد و توسعه قدرت شوروی در ورای مرزهایش.
2 – وابستگی شدید دموکراسیهای غربی به نفت خاورمیانه.
3 – فشار برای تغییرات اجتماعی، مذهبی، اقتصادی و سیاسی در کشورهای جهان سوم. این دوران در آمریکا به نوعی برگشت از سنت نیکسون مبنی بر عدم مداخله مستقیم در دیگر مناطق بود. در این دوران حوزه امنیت آمریکا گسترش یافت و به مناطق دیگر گره زده شد. مناطقی که برژینسکی آنها را چنین بر می شمرد: اروپای غربی، شرق دور، خاورمیانه و منطقه خلیج فارس.18
این منافع را می توان در چند مورد خلاصه کرد:
1 – تضمین عبور مداوم نفت خلیج فارس به اروپای غربی، ژاپن و آمریکا
2 – آزادی کشتیرانی و عبور تانکرهای نفتی در خلیج فارس و تنگه هرمز
3 – جلوگیری از نفوذ و دست اندازی شوروی و کشورهای طرفدار آن در خاورمیانه بویژه منطقه خلیج فارس.
اساس این سیاست بر حمایت از دوستان خود در نواحی مختلف جهان مبتنی بود. این حمایت از دو جنبه بود: حمایت در مقابل تهاجم یا نفوذ شوروی، و دوم حمایت از دوستان در برابر تهدید ات داخلی.
دکترین کارتر در واقع هشداری به شوروی و ایران در مورد آمادگی آمریکا برای استفاده از زور در جهت حمایت از علایق حیاتی خود در خلیج فارس بود. بنابراین اعلام دکترین کارتر و تشکیل نیروهای واکنش سریع آمریکا ترتیب امنیتی جدیدی را برای خلیج فارس ترسیم می کرد. کشورهای منطقه عموماً دکترین کارتر را بهانه ای برای مداخله در منطقه تلقی کردند.
انقلاب ایران تغییرات عمده ای در سیاستهای آمریکا ایجاد کرد که این سیاستها در بردارنده نتایجی برای کشورهای خلیج فارس بود؛ اولاً با فروپاشی ساختار دکترین نیکسون و بالاخره فسح قرارداد دفاعی سال 1959 ایران – آمریکا، آن کشور ناچار شد که در استراتژی منطقه ای خود تجدید نظر کند. بدین ترتیب که آمریکا در جستجوی شاه جدیدی در منطقه خلیج فارس سیاست خود را بر این پایه قرار داد که از تسهیلات و امکانات نظامی مصر استفاده کرده در دهه 1980 مبلغ 8 میلیارد دلار اسلحه به انور سادات بفروشد. ضمناً به موازات کمک به مصر، آمریکا کشور پاکستان که یک کشور اسلامی و از نظر نظامی نیرومند بود را تشویق کرد تا نقش موثری در خلیج فارس بویژه در رابطه با تضمین ثبات حکومت عربستان سعودی ایفا کند.
قسمت دوم استراتژی جدید آمریکا عبارت از ایجاد آمادگی آن کشور برای ایفای نقش موثرتر و مستقیم تر در مواقع ضروری بود. بنابراین آمریکا شروع به گسترش تأسیسات و تجهیزات جزیره دیگوگارسیا واقع در اقیانوس هند کرده و در عین حال پایگاههایی در عمان، سومالی و کینا به منظور حضور نظامی گسترده و قدرتمندانه در منطقه تأسیس کرد. ضمناً طرحهای مربوط به ایجاد نیروهای واکنش سریع را به سرعت اجرا کرد.19
انقلاب اسلامی ایران عربستان را مورد توجه آمریکا قرار داد. دلایل این توجه خاص عبارتند از: وسعت زیاد این کشور و مرزهای طولانی آن با خلیج فارس، اهمیت و نفوذ سیاسی در کشورهای عربی و اسلامی، دارا بودن ذخایر عظیم نفت، دسترسی به سواحل دریای سرخ به عنوان راه آلترناتیو برای صدور نفت خلیج فارس، و نیز موقعیت جغرافیایی مناسب عربستان برای عملیات نظامی علیه سایر کشورهای شبه جزیره عربستان و منطقه.
اساس نگرانی آمریکا در این دوران مشکلات ناشی از بی ثباتی در کشورهای خلیج فارس بود که ناشی از انقلاب اسلامی تقویت می شد. و این امر می توانست به جریان صدور نفت لطمه بزند. با توجه به واقعیت منطقه، جوهره دکترین کارتر بر اساس بخشیدن حق مداخله مستقیم به ایالات متحده آمریکا جهت حفظ منافع آن در منطقه خلاصه می شد. از طرف دیگر بر فرضیه ناتوانی کشورهای خلیج فارس در تأمین امنیت خود در برابر دو خطر انقلاب اسلامی ایران و اتحاد جماهیر شوروی استوار بود که اقتضا می کرد این کشورها زیر چتر مستقیم ایالات متحده آمریکا قرار گیرند و از سوی دیگر بر فرضیه فقدان نیروهای منطقه ای قادر به حفاظت از منافع آمریکا در کشورهای خلیج فارس استوار بود.
دکترین کارتر به ایجاد یک نیروی واکنش سریع که قادر به عمل به موقع برای دفاع از منافع آمریکا باشد منتهی شد که اصطلاحاً(R.D.F)خوانده می شد. فکر اولیه تشکیل این نیرو مربوط به قبل از انقلاب اسلامی ایران و اشغال افغانستان بود. حوزه جغرافیایی اقدام این نیروی ثالث شامل اقیانوس هند، دریای عمان، خلیج فارس، شبه جزیره عربستان و دریای سرخ و بالاخره شاخ آفریقا می باشد. ولی مهمترین صحنه عملیات این نیروها منطقه خلیج فارس بود.20مهمترین هدف این نیروها تأمین امنیت جریان نفت به سوی غرب بود.
ارزیابی دکترین کارتر
این دکترین نتوانست اهداف تعیین شده را برآورد. اولین محدودیت ناشی از ساختار و تشکیلات نظامی در آمریکا بود زیرا اولاً این نیروها توان و سرعت تحرک فردی برای نقل و انتقالات از آمریکا به خلیج فارس را نداشتند. ثانیاً هزینه زیادی می طلبید که با کسری بودجه سالانه آمریکا همخوانی نداشت.
دومین محدودیت مربوط به کشورهای منطقه بود که بر اثر جو ملتهب ناشی از انقلاب اسلامی تمایل به همکاری مستقیم با آمریکا نداشتند. مسأله دیگر به نوع تلقی کشورهای ذینفع از مفهوم تهدید و امنیت بر می گردد؛ برای آمریکا شوروی و انقلاب اسلامی ایران تهدید محسوب می شدند در حالیکه کشورهای عربی اولاً در مقابل ایران سیاست صبر و انتظار پیش گرفتند چرا که انقلاب ایران یکی از دشمنان منطقه ای آنها یعنی شاه را از بین برد و دشمن منطقه ای دیگر یعنی اسرائیل را به چالش می طلبید و به نوعی با آنها اشتراک موضع داشت. از سوی دیگر هیچ کدام از کشورهای عربی شوروی را خطر قوی نمی دانستند تا برای دفع آن به آمریکا متوسل شوند.
به دلایل ذکر شده آمریکا نتوانست تا بعد از جنگ ایران و عراق کشورهای عربی را برای پذیرش نیروهای آمریکایی در خاک خود مجاب کند و از اینرو دکترین کارتر هم ناموفق ماند.
دکترین ریگان(سیاست اتفاق نظر استراتژیک)
ریگان در1981 به قدرت رسید و سیاستهای ویژه ای در ارتباط با منطقه خلیج فارس اعلام کرد. وی ضمن اشاره به سیاست سلف خود(کارتر)، به خطرهای آشکاری که از ناحیه تهدیدهای داخلی متوجه کشورهای منطقه است نیز اشاره کرد. وی تاکید کرد که اجازه نخواهد داد عربستان سعودی نیز یک ایران دیگر شود و از اردوگاه غرب خارج شود و بدست کسانی بیفتد که می خواهند جریان حیاتی نفت به سوی غرب را قطع کنند. بدین ترتیب وی عملاً خود را حامی یک کشور مهم منطقه اعلام کرد. نشریه آمریکایی شیکاگو تریبون در تفسیری از سخنان ریگان نوشت:«منظور وی این است که اگر کسی بخواهد به حوزه خلیج فارس وارد شود با مسأله جنگ روبرو خواهد شد.»حتی مهمتر از این ریگان متعهد شده بود که از پادشاهی عربستان سعودی درست مانند یکی از 50 ایالت آمریکا در برابر حوادث داخلی و خارجی حمایت کند.21
بدین ترتیب کارتر بر تهدید خارجی و ریگان بر تهدید داخلی تاکید کرد. اگر چه هدف هر دو دکترین یک چیز و آن حفظ منافع آمریکا در منطقه و بویژه جریان مداوم و مطمئن نفت به سوی غرب بود.
به طور کلی دیدگاه آمریکا نسبت به منطقه خلیج فارس تحت تأثیر حضور شوروی در افغانستان و تهدیدهای آن کشور نسبت به منطقه بود. الکساندرهیگ وزیر امورخارجه ریگان معتقد بود امنیت منطقه ای که حوزه منافع حیاتی آمریکاست(خلیج فارس)و هم از سوی منازعه اعراب و اسرائیل و هم از ناحیه شوروی در معرض خطر بود می توانست از طریق یک رشته موافقتنامه ها و قراردادهای امنیتی بین ایالات متحده آمریکا و کشورهای اصلی منطقه(مانند مصر، اسرائیل، عربستان سعودی)حفظ شود. این چنین توافقات استراتژیک، هم مبتنی بر پیوستگی های نزدیک موجود بین منطقه خاورمیانه، خلیج فارس و مناطق همجوار بود و هم اینکه عدم ثبات در یک منطقه بر مناطق دیگر اثر می گذارد. این طرح پیشنهادی الکساندرهیگ درباره امنیت خاورمیانه به«سیاست اتفاق نظر استراتژیک»معروف شد.
هدف دولت ریگان این بود که کشورهای خلیج فارس شوروی را به عنوان تهدید اصلی علیه امنیت خود در نظر گرفته، و با همکاری آمریکا یک اتفاق نظر استراتژیک برای مقابله با این تهدید بوجود آورند. الکساندر هیگ چهار عنصر استراتژی ایالات متحده آمریکا را در خلیج فارس مشخص کرد:
1) فزایش موقعیت و حضور نظامی در منطقه و خارج از آن.
2) تقویت امکانات دفاعی دوستان و متحدین.
3) تقویت حس اعتماد نسبت به ایالات متحده به عنوان یک شریک و یار معتمد.
4) دنبال کردن یک صلح دائمی در منطقه.
پس از آن هیگ مسافرتی به کشورهای خاورمیانه کرد و از آن تاریخ به بعد سیاست توافق نظر استراتژیک برای دفاع از منطقه محور اصلی سیاست خارجی آمریکا شد. طرحی امنیتی که ظاهری نو ولی قالبی کهنه داشت.22
هدف سیاست اتفاق نظر استراتژیک ایجاد و گسترش مشارکتهای منطقه ای در برابر تهدیدهای احتمالی شوروی بود. اینکه کشورهای منطقه با وجود تبلیغات فراوان آمریکا شوروی را تهدید اصلی خود بشمار نمی آوردند بلکه تهدید اصلی را در درون منطقه و نیز ثبات امنیت داخلی خود جستجو می کردند علت ناموفقیت طرح مذکور می توان دانست. به این ترتیب نظم امنیتی ناشی از«سیاست اتفاق نظر استراتژیک»نیز تحولات در مفاهیم و ماهیت امنیت را نادیده گرفت و صرفاً با ابزار نظامی و توافقات دوجانبه دفاعی درصدد برقراری امنیتی برآمد که جز از طریق توسعه همه جانبه، متوازن، پایدار، و درونزا محقق نخواهد شد.
سیستم امنیتی شورای همکاری خلیج فارس
پیروزی انقلاب اسلامی ایران، بحران گروگانگیری در این کشور، عمیق تر شدن مناقشه اعراب و اسرائیل به عنوان عامل توسعه عقاید انقلابی در کشورهای منطقه، اشغال نظامی افغانستان توسط شوروی، و بالاخره شروع جنگ ایران و عراق، تشکیل شورای همکاری خلیج فارس را تسریع کرد.
رخداد انقلاب اسلامی در ایران، نیروهای انقلابی با انگیزه های مذهبی شدید را در سرتاسر خاورمیانه آزاد ساخت. بویژه در کشورهای عربی خلیج فارس ترس و نگرانی از نیروهای برانداز را شدت بخشید چرا که بیم آن می رفت که شعارها و مبارزات ضد آمریکایی و غربی بسادگی در کشورهای جنوب خلیج فارس طنین اندازد و توسعه یابد. روابط آشکار با غرب که قبلاً به عنوان نوعی تضمین امنیتی قلمداد می شد اکنون(آغاز دهه 80)بدین جهت که امکان داشت یک رشته مخالفتهای داخلی را برانگیزد تا حد زیادی حساس شده بود. این امر نه تنها به علت اعلام همبستگی فوری نظام انقلابی جدید تهران با فلسطینیها، بلکه به دلیل اعلام حمایت صریح و همه جانبه ایران از جنبش های آزادیبخش در کشورهای اسلامی و خلیج فارس بود. چنین بود که شش کشور جنوبی خلیج فارس در برخورد با شرایط جدید منطقه و محروم از ترتیب امنیتی موثق سابق و وابسته به غرب، اکنون نیز با طراحی و هدایت آمریکا به سمت یک ترتیب جدید امنیت منطقه ای گرایش پیدا کردند.
از سوی دیگر آمریکا با توجه به روند تحولات در منطقه خلیج فارس و پر کردن خلاء ناشی از فروپاشی پیمان سنتو، ضروری دید گامهایی در جهت حفظ منافع خود در خلیج فارس بردارد. امنیت صدور نفت از طریق خلیج فارس، تنگه هرمز، و دریای سرخ برای غرب و ژاپن حیاتی بود. جنگ ایران و عراق انجام اقداماتی جهت حفظ و حمایت از امنیت منافع غرب را ضروری تر کرد. کشورهای عربی حاشیه خلیج فارس که تا آن زمان با نگرانیهایی مانند عراق شدیداً مسلح، تهدیدهای ایران، و عوارض ناشی از منازعه اعراب و اسرائیل روبرو بودند به عراق به عنوان یک کشور عرب کمک کرده و از آن حمایت کردند، چرا که اکنون خود را با تهدیدهای بیشتری از سوی ایران مواجه می دیدند. این کشورها در مقابله با چنین شرایطی همکاریهای منطقه ای خود را با تأسیس شورای همکاری خلیج فارس متمرکز کردند. بدین ترتیب شورای همکاری خلیج فارس به عنوان یک اتحادیه امنیتی و اقتصادی در ماه مه1981 با شرکت شش کشور، عربستان سعودی، کویت، قطر، بحرین، امارات متحده عربی و عمان، در شهر ریاض تشکیل شد. در واقع این شورا به منظور ایجاد سد در برابر قدرت ایران انقلابی، عراق تندور، و گسترش اسلام سیاسی تأسیس شد.
شورا در بدو شکل گیری، هدفهای خود را عمدتاً همکاری در زمینه های اقتصادی و سیاسی عنوان کرده بود. کشورهای عضو در ابتدا تلاش کردند به منظور عدم تحریم یا انتقاد اعراب، و یا عکس العملهای منفی ایران، شورا به شکل یک اتحادیه امنیتی– نظامی ظاهر نشود، ولی به تدریج به نوعی اتحادیه نظامی تبدیل شد. چنانکه در اولین کنفرانس سران شورا در نوامر1981 مسأله هماهنگ کردن تلاشهای دفاعی– امنیتی اعضاء در دستور جلسه رسمی قرار گرفت. بویژه بعد از کشف طرح کودتا در بحرین که عملاً به ایران نسبت داده شد، کشورهای عضو به شکل جدیدتر یک رشته تعهدات امنیتی و نظامی در برابر یکدیگر بر عهده گرفتند.
در این فصل سیستم امنیتی شورای همکاری خلیج فارس هم از این جهت که در حال حاضر برقرار است و هم از این جهت که می تواند مبنای یک طرح امنیتی جامع و واقع بینانه تری قرار بگیرد به تفصیل مورد بررسی قرار می گیرد.
اگر هدف ایجاد تمام ائتلافها، اتحادیه ها، و سازمانهای امنیتی بین کشورها، مقابله با تهدیدات خارجی متوجه کشورهای عضو این ائتلافها است، اما شورای همکاری خلیج فارس معطوف به مهار تهدیدات داخلی متوجه کشورهای عضو این شورا است، و ماهیتی شبیه به«اتفاق بزرگ»قدرتهای اروپایی جهت رویارویی با موج شورشهای داخلی بعد از انقلاب کبیر فرانسه دارد.
شورا به خود به عنوان یک صف بندی زود گذر و انعطاف پذیر نگاه نمی کند. شورا نشانه هایی از یک نظام امنیت دسته جمعی شبیه ناتو با طرحها و عملیات نظامی مشترک، همینطور همکاری اقتصادی با یک زیر بنای عقیدتی مشترک با حالت محافظه کاری سنتی شیخ نشین های خلیج فارس را دارا است. ضمناً اعضای شورا روابط گسترده سیاسی، نظامی و اقتصادی خود را با قدرتهای بزرگ غربی بویژه آمریکا حفظ کرده اند.
کشورهای عضو شورا در 1984 نیروی نظامی مشترک واکنش سریع با نام«سپرجزیره»برای رویارویی با بحرانها و تهاجمات خارجی، تأمین امنیت منطقه، و ترتیب ادامه جریان نفت به سوی غرب را ایجاد کردند. در تحلیل استراتژیستهای نظامی، نیروهای واکنش سریع آمریکا(فرماندهی مرکزی آمریکا)برای مداخله در درگیریهای گسترده و پیچیده طراحی شده، و نیرویهای واکنش سریع شورای همکاری خلیج فارس نیز برای کنترل درگیریهای با ابعاد کوچکتر، همچنین سرکوب جنبش های داخلی یا منطقه ای، و بالاخره تقویت طرحهای آمریکا برای مقابله با تهدیدات شوروی در منطقه در نظر گرفته شده بود. بدین ترتیب شورای همکاری خلیج فارس توانسته است یک نظام بازدارنده و دفاعی منطقه ای را سازماندهی کند. از طرف دیگر هر یک از اعضای شورای همکاری نیز امکانات امنیتی و زیر بناهای دفاعی خود را تقویت کرده اند، به علاوه اینکه هر یک بطور جداگانه با ایالات متحده مذاکره کرده و به عنوان اولین قدم در راه ایجاد یک سیستم نظامی همبسته، رشته قراردادهای دفاعی ویژه ای را با آن کشور به امضاء رسانده اند. علیرغم این تمهیدات، این نیروها در زمان حمله عراق به کویت هیچ گونه اقدام بازدارنده ای در مقابل نیروهای عراقی انجام ندادند. این امر ناتوانی این نیروها را حتی در کنترل و مقابله با درگیریها و بحرانهای با ابعاد کوچک(که هدف تأسیس این نیرو است)نشان می دهد. از سوی دیگر همین امر در کنار عوامل دیگر بهانه مناسبی برای آمریکا و کشورهای غربی دیگر برای حضور و مداخله نظامی در منطقه است.
یکی از هدفهای پایه ای تأسیس شورای همکاری خلیج فارس عبارت از صف بندی و ایجاد مانع در برابر حکومت جمهوری اسلامی ایران بود. در سالهای جنگ ایران و عراق روابط ایران با دولتهای عضو شورا دستخوش تنش های شدید و عمدتاً مبتنی بر سیاست تهدید و تطمیع بود. بویژه روابط ایران با سعودیها به علت اختلاف نظر بر سر مسائل اسلامی، مبارزه برای به دست گرفتن رهبری سازمان اوپک، تلاش در راه کسب برتری و رهبری در خلیج فارس، هم پیمانی عربستان با آمریکا، و کمکهای مهم عربستان به عراق در خلال جنگ ایران و عراق خصمانه و سرد شد. زمانیکه ایران در طول سالهای 66 – 1364 به یک رشته موفقیتهای قابل توجه نظامی در جنگ دست یافت و در موقعیتی برتر قرار گرفت، همکاری موجود بین شورا و عراق به همکاری این شورا با آمریکا کشیده شده. همین امر مداخله مستقیم آمریکا در جنگ را به نفع عراق باعث گردید در نتیجه رابطه ایران با شورا به سردی گرائید.
در واقع این آمریکا بود که بر اساس طرح نظام امنیت دسته جمعی، با القاء و حمایت از فکر تشکیل شورای همکاری خلیج فارس، دوستان خود را در ساحل جنوبی خلیج فارس در جهت حفظ علایق خویش گرد آورد و در یک سازمان امنیتی– اقتصادی متشکل کرد. زیرا آمریکا قصد داشت با استفاده از همکاری گسترده عربستان سعودی با کشورهای ضعیفتر منطقه، یک قدرت بزرگتر و موثرتر در راه حفظ ثبات نسبی امنیت منطقه و نیز علایق خود ایجاد کند.23
شکست دکترین کارتر و نیاز منطقه به ترتیباتی که بتواند امنیت منطقه را حفظ کند و نیز وحشت کشورهای عربی حوزه خلیج فارس از سرایت موج انقلاب اسلامی ایران به کشورهایشان هم آمریکا و هم کشورهای عربی را به ایجاد ترتیبات امنیتی منطقه ای واقف گردانید.
در بین کشورهای عربی منطقه شاید تلاش عراق بیش از همه بود، و این ناشی از چند عامل بود: اولاً عراق با ایران هم مرز بود و تحولات ایران با توجه به اقلیت های شیعه در آن کشور خطرناک بود، و از طرفی مسائل تاریخی عراق با ایران مانند اختلافات ارضی، مسأله کردها و رهبری منطقه، ایران را به صورت رقیب خطرناک عراق درآورده بود، به علاوه کوشش عراق در جبران خفت خود طی قرارداد 1975 و ادعای رهبری خود، عراق را مصمم کرد تا در مقابل آن چیزی قرار گیرد که زیاده خواهی ایران می نامید، و بدنبال کسب این رهبری تلاشهایی برای ایفای یک نقش مهم در منطقه خلیج فارس آغاز کرد. در این راستا یک قرارداد دفاعی دو جانبه با عربستان سعودی در 1978 امضاء کرد و اعلام کرد طی این قرارداد از پادشاهی سعودی در مقابل هر حمله ای دفاع خواهد کرد. و در فوریه 1980 زمانیکه وزیر اطلاعات عراق اعلام کرد هر حمله ای به هر کشور عربی خلیج به عنوان حمله مستقیم به عراق است، تلاشهای عراق وسعت بیشتری یافت و بدنبال آن ارتباط با کویت گسترش یافت.24
در ادامه این تلاشها در سال 1980 عراق پیشنهاد یک ترتیبات امنیتی خلیجی را که شامل 6 کشور عرب خلیج فارس و خود عراق می شد ارائه داد و هدف آن مقابله با طرح عمان بود. عمان در راستای امنیت کشتیرانی در تنگه هرمز طی این طرح به طور ضمنی کمکهای مالی و تکنیکی دولتهای عمده مصرف کننده نفت را می پذیرفت.25
تشکیل شورای همکاری خلیج فارس
دو عامل اعراب را حول یک محور عربی جمع کرد و انسجام آنها را تسهیل نمود یکی انقلاب اسلامی ایران بود و دیگری جنگ عراق با ایران.
این جنگ به همراه خطر ناشی از ورود انقلاب اسلامی ایران به کشورهایشان اعراب را به تلقی واحدی از مفهوم تهدید و امنیت رساند و زمینه ایجاد یک سیستم امنیتی بین اعراب خلیج فارس را بوجود آورد. تلاش برای کودتا در بحرین در 1918 باعث سرزنش ایران توسط بحرین و عربستان سعودی گردید و متعاقب آن عربستان حمایت خود را از عراق اعلام کرد و در پی آن کویت هم ایران را«تروریست»26نامید و به عراق نزدیک شد.
تبلیغات عراق با جلوه دادن عراق به عنوان پیشتاز مبارزه با برتری طلبی فارس، و ادامه نبرد عرب و عجم در نبرد قادسیه موجب شد تا علی رغم اختلافات داخلی خودشان در کنار عراق قرار گیرند. از سوی دیگر تلاشهای آمریکا برای ایجاد یک سیستم امنیت منطقه ای برای حفاظت از منافع این کشور نیز در راستای تلاشهای کشورهای عربی قرار گرفت و زمینه بین المللی ایجاد این سیستم امنیتی را نیز فراهم کرد.
از لحاظ تئوریک، بر اساس مفاهیم نظریه همگرائی، ایجاد یک خرده سیستم منطقه ای می بایست متشکل از چند دولت مجاور در حال تعامل باشد که دارای برخی پیوندهای مشترک قومی، زبانی، فرهنگی، اجتماعی و تاریخی باشند و احساس هویت آنها گاه بواسطه اقدامات و مواضع دولتهای خارج از سیستم افزایش یابد.27
تمامی این مفاهیم وجود داشت ولی آنچه وجود نداشت اقداماتی بود که هویت آنها را به خطر بیندازد و فقدان این عامل باعث شده بود علی رغم وجود علت های لازم، آنها به یکدیگر نزدیک نشوند؛ یعنی تهدید واحدی وجود نداشت که علت کافی و نهایی باشد که در نتیجه آن اختلافات خود را کنار بگذارند. ولی انقلاب اسلامی ایران و بویژه جنگ ایران و عراق تمامی شرایط و مقدمات را فراهم ساخت. آمریکا نیز پس از انقلاب در ایران پایه و اساس کار خود را به عربستان منتقل کرد. درآمد نفتی، نفوذ مذهبی و اقتصادی در بین کشورهای کوچک منطقه، ذخایر نفتی بی نظیر، موقعیت جغرافیایی استراتژیک، و حمایت عربستان از غرب، عوامل اصلی این انتخاب بودند. اگر چه در مقایسه با عربستان عراق پتانسیل های بیشتری داشت تا ژاندارمی منطقه را به عهده بگیرد اما گرایش عراق به بلوک شرق و دیدگاههای بعثی این کشور موجب شد تا عربستان ترجیح داده شود.
با این مقدمات، با ارائه طرحی از سوی کویت مبنی بر دور نگه داشتن منطقه خلیج فارس از کشمکشهای بین المللی و نیز طرحی از سوی عربستان مبنی بر امضاء قراردادهای امنیتی دوجانبه با عربستان توسط پنج کشور دیگر حوزه خلیج فارس، سرانجام در دهمین اجلاس وزیران خارجه شش کشور به اتفاق با ایجاد شورای همکاری خلیج فارس موافقت کردند. در گردهمایی سران شش کشور در ابوظبی در 25 مه 1988 منشور شورای همکاری به امضاء رسید و شورا رسماً شکل گرفت.
اهداف و مضامین شورا
این اهداف را می توان در دو بخش بررسی کرد : اهداف اقتصادی و اهداف امنیتی.
اهداف اقتصادی
اهداف اولیه شورا بنا به دلالی اقتصادی اعلام گردید چرا که منشور می بایست نمونه ای از یک همگرائی منطقه ای باشد که قاعدتاً می بایست شروع آن ناشی از الزامات و مزایای اقتصادی باشد. و نیز با توجه به جو منطقه و وقوع انقلاب اسلامی می بایست حتی الامکان اهداف غیر اقتصادی آن پنهان می ماند تا مورد انتقاد ایران یا کشورهای عربی دیگر بویژه عراق قرار نگیرد.
ماده 4 منشور هدف نهایی شش کشور را نیل به وحدت و سر برآوردن اتحادیه کنفدراسیون از درون شورای همکاری می داند.
در نخستین جلسات شورای همکاری یک موافقتنامه اقتصادی بین اعضا به منظور لغو حقوق و عوارض گمرکی و یکسان کردن عوارض گمرکی کالاهای وارده از خارج و نیز آزادی انتقال سرمایه و نیروی کار بین اعضا و هماهنگ ساختن کمکهای خارجی خود به دیگر کشورها به تصویب رسید. ماده 28 این منشور سیاست تجارت خارجی، سیاست صنعتی و نفتی مشترک اعضا را پیش بینی می کرد.28
اهداف امنیتی شورا
اگر چه اهداف شورا در قالب مفاهیم همکاری و هماهنگی در زمینه های اقتصادی در نظر گرفته شده بود ولی روند جریانات و شدت گرفتن جنگ ایران و عراق امکان پنهان نگه داشتن نیات امنیتی و نظامی شورا را از بین برد و شورا عملاً به عنوان یک سیستم امنیتی که هدف آن حمایت از کشورهای عضو در برابر تهیدیدات خارجی بود وارد میدان شد.
تأکید بر همکاری های اقتصادی خیلی زود به همکاری در زمینه مسائل امنیتی تغییر یافت بویژه که با تغییر جریان جنگ به نفع ایران، شورا عراق را به عنوان سدی در برابر تهدید و نفوذ انقلاب ایران می دانست که باید آنرا تقویت کند. بدین ترتیب شورا به عنوان هسته اصلی اقدامات مشترک در خصوص امنیت منطقه قرار گرفت و همچنان که جنگ شدت می یافت هر دو طرح امنیت دسته جمعی و دو جانبه مورد تصویب قرار گرفت تا تلاشهای شورا برای امنیت منطقه، هم از طریق سیستم امنیت دسته جمعی و هم با عقد قراردادهای دو جانبه بین کشورهای عضو قابل پیگیری باشد. همچنین کنفرانسهای تشکیل شده در طول تاریخ تشکیل شورا توجه خاص به مسائل امنیتی داشته اند. در زمینه توجه به مسائل امنیتی شورا، نقش عربستان بیش از سایر اعضا بود چرا که عربستان بیش از دیگران نگران ناامنی های داخلی خود بود. در همین زمان دکترین ریگان که به نوعی تقویت حضور نظامی مستقیم آمریکا و حمایت بی دریغ از عربستان سعودی بود فرصت ارسال تسلیحات به منطقه را فراهم کرد. در کنار خرید تسلیحات، کشورهای عضو شورا اقدام به تشکیل ارتش یکپارچه از اعضای شورای همکاری کردند که عنوان«سپرصحرا»گرفت. تشکیل این نیرو از مهمترین اقدام اعضاء جهت تشکیل یک نیروی ضربتی در خلیج فارس بود.
سیاست خارجی شورا
شورای همکاری خلیج فارس در طول حیات خود با دو چالش عمده منطقه ای روبرو شد که هر کدام به نوعی وزنه سیاسی– دیپلماتیک شورا را در صحنه بین المللی محک زد؛
اول: جنگ ایران و عراق
فلسفه تشکیل شورا ناشی از انقلاب اسلامی، و جهت گیریهای سریع امنیتی آن ناشی از تحولات جنگ ایران و عراق بوده است. اگر چه تضعیف دو کشور درگیر در جنگ که هر دو قدرت برتر منطقه بودند می توانست موجبات خوشحالی اعضای شورا را فراهم آورد اما تسری جنگ به نقاط دیگر منطقه می توانست خطراتی را متوجه آنها سازد. شورا به دو طریق به مقابله با این بحران برآمد: اول از طریق اقدامات دفاعی، و دوم از طریق کشاندن طرفین به مذاکره. به این منظور اعضای شورا در رابطه با ایران سیاست هویج و چماق را بکار می بردند و بر اساس تحولات جنگ تهدید یا تطمیع می کردند. با طولانی شدن جنگ کشورهای عضو شورا به طرق مختلف مانند کمک مالی، تسلیحاتی، جنسی، و یا فروش نفت از جانب عراق به طرف عراقی جنگ پیوستند. با پیوستن شورا به یک طرف جنگ قدرت چانه زنی خود را برای حل بحران منطقه ای از دست داد.
اهم فعالیت های شورا که این شورا را از نقش خود خارج ساخت عبارتند از:
1 – حمایت بی دریغ از عراق در طول جنگ.
2 – ایجاد امکانات برای حضور نیروهای آمریکا و تأمین تدارکاتی این نیروها.
3 – کوشش در ضربه زدن به منابع اقتصادی و محاصره اقتصادی ایران.
دوم: بحران کویت
دومین آزمون شورا بحران کویت بود که ناکارآمدی این سیستم را بیش از بحران قبل آشکار کرد. با پایان جنگ ایران و عراق شورا با یک خلاء روبرو شد و آن ناشی از زوال علتی بود که این شورا را بوجود آورده بود یعنی جنگ ایران و عراق، و احساس یک تلقی واحد از مفهوم امنیت که حول ایران می چرخید. کشورهای عضو شورا پس از گردهمایی در شورا دیگر خود می توانستند بدون عراق اختلافات خود را با ایران حل کنند و الزامات ناشی از جنگ هم باعث شده بود ایران سیاست خارجی خود را تغییر دهد و این همان چیزی بود که صدام حسین را نگران می ساخت زیرا وی می خواست کشورهای عربی حوزه خلیج فارس برای همیشه مدیون وی باشند. زمینه اختلاف عراق و کویت از قبل مهیا بود و زمانی سر باز کرد که عراق خود را در تنگنای اقتصادی دید و درخواست ها و در غیر این صورت تهدیدهای صدام برای دریافت کمک هر چه بیشتر از کشورهای عضو شورا خصوصاً کویت یک بار دیگر توان حفاظتی سیستم امنیت شورا را محک می زد. طبق منشور شورا، اعضای این شورا می بایست به کمک کویت می آمدند اما خبری از نیروی مشترک سپر صحرا نبود و کشورهای عربی بدنبال این واقعیت متوجه شدند که قدرت را باید نه در مرزهای خود بلکه در ماورای آن یعنی آمریکا جستجو کرد. و با اطمینان نسبت به حمایت آمریکا حاضر به کوتاه آمدن در برابر صدام نبودند و این بار آمریکائیها به کمک آنها شتافتند و یکبار دیگر ناکار آمدی سیستم امنیتی شورای همکاری خلیج فارس نشان داده شد.
دلایل ضعف و ناتوانی شورا
برای تحلیل دلایل ناتوانی شورا به دو مبحث می پردازیم: بحث تئوریک با استفاده از نظریات همگرائی و بحث موانع عملی فراروی شورا از بدو تشکیل تا کنون.
الف) دلایل ضعف شورا از بعد تئوریک:
اساس تشکیل شورای همکاری خلیج فارس می بایست به عنوان الگویی از نظریه همگرائی مانند اتحادیه اروپا باشد. هدف نظریه همگرائی که در دهه 1940 مطرح شد ابتدا همگرائی اقتصادی بود و نهایتاً همگرائی سیاسی، که پیامد نهایی این همگرایی ایجاد یک محیط صلح آمیز است. زیرا در فرایند همگرایی، واحدهای سیاسی مجزا وفاداریها، فعالیت ها و انتظارات خود را به سوی مرکز جدیدی معطوف می سازند. جوزف نای چهار شرط را بر روی ماهیت پذیرش اولیه همگرایی و نیز پیشرفت های آن موثر می داند که عبارتند از:
1 – تقارن یا برابری واحدهای سیاسی
2– مکمل بودن ارزشهای نخبگان
3- کثرت گرائی
4 – توانایی دولتهای عضو برای سازگاری و پاسخگویی.
بر اساس نظریات همگرایی، همگرایی بعد جغرافیایی دارد29و بنیاد همگرایی بر ملاحظات اقتصادی است، و هنگامیکه واحدهای سیاسی دریافتند که هزینه های همگرایی بسیار پایین تر از واگرایی است خود به خود همگرایی از اقتصاد به سیاست تسری می یابد. در رابطه با تشکیل شورای همکاری خلیج فارس وجود زمینه های مناسب وحدت منطقه ای نظیر اشتراک در فرهنگ، زبان، تاریخ، تجانس سیاسی و غیره و علی رغم اعلام ملاحظات اقتصادی به عنوان علت وجودی شورا، ولی عملاً موضوعات امنیتی مبنای اقدام شورا قرار گرفت و نام بردن از اقتصاد برای پنهان کردن نیات امنیتی شورا بوده است تا تحریک ایران را باعث نشود. واقعیت دیگر این است که اساس تشکیل شورا بر یک نیاز یا ترس امنیتی مشترک بود و آن پدیده انقلاب اسلامی بود. این امر باعث گردید تا همگرائی، روند اقتصادی خود را طی ننماید و به شکل یک پدیده خلق الساعه امنیتی، بدون پیشینه و به صورت نابالغی باشد که شرایط سیاسی- امنیتی منطقه خلق آنرا باعث شده است.
از سوی دیگر این اصل موجود در تئوریهای همگرایی که می بایست واحدها بر اساس برابری و تقارن اقتصادی به تعامل با یکدیگر بپردازند نیز در شورا وجود نداشت و نتیجه این فقدان تقویت، تمایل به واگرایی است. زیرا واحدها تمایل ندارند بار دیگری را بر دوش بکشند. همچنین اقتصاد تک محصولی مبتنی بر نفت این کشورها تا حدی باعث واگرایی بود زیرا اقتصاد کشورهای شورا را نه مکمل، بلکه به موازات هم قرار می داد و از اینرو فقدان تنوع منابع تجاری امکان ایجاد فرصتهای بیشتر همگرایی را در اختیار نمی گذاشت. در نتیجه هسته اصلی همگرایی که همان اقتصاد است نیز نمی تواند خوب شکل بگیرد.
از آنجا که اعضای شورا همگی صادر کننده نفت اند پس شراکت تجاری با هم ندارند بلکه این شراکت با کشورهایی است غیر از کشورهای منطقه، و این باعث می شود زمینه ایجاد سازمانهای منطقه ای که مبادلات تجاری بین کشورهای منطقه را ساماندهی می کنند و زمینه ساز همگرایی اند وجود نداشته باشد.
از دیگر شاخصهای موجود در موضوعات اقتصادی، مسأله آزادی حرکت سرمایه و سرمایه گذاری در درون کشورهای معطوف به همگرایی است. در این خصوص کشورهای منطقه به دلایل گوناگون مانند بالا بودن ریسک سرمایه گذاری ترجیح می دهند که این سرمایه گذاری عمدتاً خارج از منطقه و خصوصاً در کشورهای صنعتی باشد.
موضوع دیگری که در پیش فرضها و مبانی تئوری همگرایی بر آن تأکید شده ارزشهای نخبه گرایی و کثرت گرائی است که اساساً هیچ گونه زمینه ای در کشورهای عضو شورا ندارد. با توجه به خصوصیات مشترک تمامی کشورهای عضو شورا که اساساً به شکل حکومت دودمانی خانواده های سنتی است و سلطه سیاسی– اقتصادی اعراب بومی بر جمیعت های غیر بومی است، امکان رشد نخبگان و ارزشهای نخبه سالاری خارج از چارچوب حاکم وجود ندارد، و رقابت های سیاسی که تا کنون وجود داشته صرفاً میان شاهزادگان است که غالباً به شکل براندازی سلطان یا امیر است. در این کشورها نخبگان، اصناف و نهادهای مردمی که شاخصه کثرت گرایی می باشند به طور کلی وجود ندارند. اپوزیسیون در این کشورها عمدتاً به شکل حرکتهای انتقامی قبیله ای یا مخالفت های فرقه ای و مذهبی است.
در باب توان سازگاری و پاسخگوئی دولتهای عضو به عنوان شرط دیگر همگرایی باید گفت به دلایلی که در بالا ذکر شده هیچ گونه تقاضایی وارد سیستم سیاسی نمی شود و تقاضاهایی که وارد سیستم می شوند اصولاً اقتصادی یا حمایتی اند. تقاضاهای سیاسی که نمادی از کثرت گرایی اند چون رادیکال اند و کل نظام را به چالش می طلبند سرکوب می شوند. اصولاً کشورهای عضو شورا با تقاضای سیاسی ناسازگارند و قدرت سازگاری با این نیازها را ندارند.
لازم به ذکر است که همگرایی فرآیندی است که وابستگی های ملی در مقابل وابستگی های فراملی رنگ می بازد، و اصولاً لازمه همگرائی وجود نخبگانی است که یک احساس فراملی داشته باشند. روشن است که بافت نظامهای سیاسی کشورهای عضو شورا امکان ظهور چنین نخبگانی را ایجاد نمی کند و حاکمان نیز حاضر به کاهش اقتدار خود به نفع نهادهای فراملی نیستند.
همچنین همگرائی فرایندی است که احساس نیاز به آن طی زمان در ملت ها شکل می گیرد و نخبگان سیاسی به عنوان نمایندگان ملل خود به این تقاضاها پاسخ می دهند و در جهت همگرایی گام برمی دارند. ولی برغم اینکه این تفکر جهانشمول شده هنور نتوانسته در این منطقه از جهان جایی باز کند چرا که حاکمان نماینده مردم خود نیستند و تمایل به پاسخ به این تقاضاها ندارند.
پس از لحاظ تئوریک هسته همگرایی یا بعد اقتصادی آن، مناسب و مهیای همگرایی نبود و در زمینه سیاسی و امنیتی هم که قاعدتاً حساسیتها و اختلافات به مراتب بیشتر است و مشکل می توان به نفع همگرایی آنها را کنار گذاشت.
ب) موانع عملی فراروی شورا
1 – عدم فراگیری شورا
اصولاً هر سیستم امنیت منطقه ای موفق می کوشد همه کشورهای منطقه را در برگیرد تا کشورهایی که خارج از سیستم قرار می گیرند علیه سیستم اقدام نکنند. شورای همکاری خلیج فارس در حالی شکل گرفت که تجانس کامل بین کشورهای منطقه در جهت شرکت در یک پیمان منطقه ای فراهم نبود و در نتیجه دو کشور عمده منطقه یعنی ایران و عراق از این سیستم بیرون ماندند.
دلایل عدم شرکت دادن ایران در طرح زیاد بود، تا جایی که علل شکل گیری شورا مقابله با تهدیدات انقلاب اسلامی ایران بود. دیگر اینکه از لحاظ تاریخی ایران با اعراب مشکل داشت سیستم هایی که شاه ایران مستقر می کرد به سختی مورد پذیرش اعراب قرار می گرفت. انقلاب ایران اگر چه می توانست باعث خشنودی اعراب شود اما ترس آنها را دو چندان کرد چرا که اگر در زمان شاه ترس اعراب از ناحیه تهدیدات نظامی بود انقلاب اسلامی ایران می توانست باعث نگرانی در زمینه مسائل و ناآرامیهای داخلی گردد. این ترس زمانی تشدید شد که یک عدم همسنخی و تضاد بین رژیم های منطقه و ایران بوجود آمد. ایران دارای یک رژیم جمهوری اسلامی بود که اهداف رادیکال را تعقیب می کرد، در صورتی که رژیم های محافظه کار منطقه اصولاً به نوع سنتی رژیم هایی تعلق داشتند که دوران آنها در حال سپری شدن بود.
عامل دیگر دوری از ایران، تبلیغات موهومی صدام علیه ایران بود که مسأله بین ایران و عراق را به صورت مسأله قدیمی عرب و عجم به کشورهای عضو شورا قبولانده بود.
از دیگر عوامل کنار گذاشتن ایران در ترتیب امنیتی شورا، آمریکا بود که برای منزوی کردن ایران تلاش می کرد و توانست اعراب را از ایران دور نگه دارد.
با توجه به این مسائل اعضای شورا از ضعف خود در برابر ایران آگاه بودند و تمایل نداشتند عضو مجموعه ای باشند که ایران قدرت برتر آن است، این بود که عملاً ایران از این طرح خارج نگه داشته شد. از سوی دیگر چون فلسفه وجودی شورا ترس از ایران بود دیگر مطلقاً ایران نمی توانست عضوی از این شورا باشد و چنانچه شرایط طوری می شد که ایران هم شامل این طرح می شد ترس اعراب هم زایل می شد و قضیه سالبه به انتفاع موضوع می شد.
اما دلایل خارج نگه داشته شدن عراق از شورا هم زیاد بود. از دید اعضای شورا عراق کشوری سرکش و بد سابقه بود که اصولاً دوستان آن بخاطر ماجراجوئی های آن می بایست پیوسته دچار مسائل عدیده ای شوند. عراق کمتر از 50 مایل ساحل در خلیج فارس دارد و این دسترسی محدود مانع ایفای یک نقش حساس برای این کشور است و همین عامل باعث شده تا ضعف جغرافیایی خود را با قدرت نظامی و نفوذ بر اعراب و طرح ادعاهای ارضی خصوصاً نسبت به کویت و در حقیقت باج خواهی از این کشور جبران کند.
از لحاظ قدرت نظامی، عراق با افزایش قیمت نفت بعد از1973 وارد یکی از سریعترین طرحهای توسعه تسلیحات شد که در هیچ کدام از کشورهای خاورمیانه بین 1975 تا 1980 وجود نداشت. همین قدرت نظامی برتر در برابر اعضای شورا باعث هراس این کشورها و برخورد همانند با ایران نسبت به عراق شد زیرا هژمونی عراق در شورا مورد پسند اعضای شورا نبود.
پس ایران و عراق به صرف کنار گذاشته شدن از شورا اولین ضربه را وارد ساختند و در مراحل بعد این دو کشور با جنگ خود و ناتوانی شورا در اقدام برای برقراری امنیت که ضعف آنرا آشکار ساخت ضربه بعدی را وارد کردند. و نهایتاً در ارتباط با ایران و متعاقب آن در بحران کویت و چگونگی ارتباط با عراق بعد از اشغال کویت این دو کشور شورا را دچار تفرقه، و ناتوان از اتخاذ سیاست خارجی مشترک بر اساس دیدگاههای جمعی کردند.
2- اختلافات ارضی و مرزی بین اعضاء
از لحاظ تئوریک واحدهایی که علاقمند به روند همکاری فزاینده هستند می بایست واحدهایی نیرومند و قابل اتکاء از درون باشند تا بتوانند متقابلاً روابط پایدار با یکدیگر برقرار سازند و از آن طریق اثرات مثبت و جانبی این نوع همکاری به همکاریهای جدیدتر بینجامد.30در نتیجه زمانی که چند کشور نسبت به موجودیت و ماهیت حکومت یکدیگر مطمئن نباشند همکاریهای پایدار و معنی دار استراتژیک میان آنها عملی نیست. برخی مسائل و مشکلات موجود از جمله اختلافات قبیله ای فی مابین، تفاوت سطح اقتصادی، رقابت جوییها، اختلافات ارضی و مرزی موجود و غیره تحقق این فرایند را در بین کشورهای عربی حوزه خلیج فارس و یا امارتهای درون آنها مشکل می سازد.31
کشورهای حوزه خلیج فارس اصولاً از لحاظ داخلی دارای ثبات نیستند خصوصاً در رابطه با تعیین حدود مرزی در خشکی و دریا دارای اختلافات زیادی هستند که فقط یک تهدید فوری و قوی می توانست آنها را وادار نماید تا علی رغم این اختلافات مرزی به یکدیگر نزدیک شوند و تهدیدات ناشی از انقلاب اسلامی این زمینه را فراهم ساخت. ولی پایان جنگ ایران و عراق و رفع تهدید ایران به علت اقدامات ایران برای بهبود روابط خود، باعث شد بار دیگر زمینه بروز اختلافات بین آنها فراهم شود. اختلافات مرزی عربستان با یمن، عربستان با امارات متحده، عمان با یمن جنوبی، امارات و ایران، کویت و عراق، عربستان با قطر، قطر با بحرین که شورا از حل برخی از این اختلافات مانند اختلاف اخیر ناتوان است و این اختلاف اخیر از دادگاههای بین المللی سر بر می آورد. همچنین شورا ازحل اختلاف ارضی کویت و عراق ناتوان ماند و این اختلاف منجر به اشغال یک کشور عضو شورا توسط یک کشور عربی غیر عضو شورا شد. حذف یک کشور عضو شورا از صحنه جغرافیای سیاسی و هضم آن در درون یک کشور دیگر، بزرگترین ضربه به اعتبار شورا به عنوان یک نظام امنیتی بود. علاوه بر اختلافات ارضی، اختلافات درونی در کشورهای عضو شورا عامل تضعیف کننده دیگری است مانند اختلاف بین امارتهای هفتگانه کشور امارت متحده عربی.
3- ناتوانی شورا ناشی از ضعف نظامی
مطابق الگوی منشور سازمان ملل، نظامهای منطقه ای در کنار روشهای مسالمت آمیز باید از یک بازوی اجرائی قوی و دست آهنین برخوردار باشند تا تلاشهای دیپلماتیک خود را حمایت کنند چرا که جنگ ادامه دیپلماسی به روشی دیگر است ولی شورا فاقد این ضمانت اجرا بود. نه تقویت نظامی تک تک اعضا موثر بود و نه نیروی مشترک قدرتمندی می توانست از دل اعضای شورا بیرون بیاید. مهمترین مانع شکل گیری این نیرو فقدان نیروی انسانی کافی در کشورهای عضو شورا است. این ضعف کمی و کیفی همه کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس را آسیب پذیرساخته است. بعد از بحران دوم خلیج فارس با استقرار ثابت تعداد قابل توجهی از نیروهای آمریکایی و انگلیسی در منطقه خلیج فارس و برخی کشورها(عربستان سعودی، کویت)و سازماندهی و استقرار ناوگان دریایی پنجم آمریکا(به عنوان یک ناوگان جدید)در واقع نقش تأمین امنیت عمومی منطقه عملاً به وسیله این نیروها انجام می شود و نقش امنیتی– نظامی برای شورای همکاری خلیج فارس متصور نیست.32
بحران اول و دوم خلیج فارس
یکی از ویژگیهای بارز بحرانهای اول و دوم خلیج فارس حضور گسترده تر آمریکا در منطقه است. بویژه این حضور پس از تصویب قطعنامه دوازدهم شورای امنیت سازمان ملل در مورد عراق که طی آن توسل به زور برای وادار کردن عراق به تخلیه کویت ذکر شده بود به اوج خود رسید. با پیدایش بحران دوم خلیج فارس ناتوانی شورای همکاری خلیج فارس و نیروهای نظامی معمولی و ویژه آن در کنترل و مبارزه با بحران مشخص شد. بنابراین با فراهم شدن زمینه روانی مناسب در منطقه و احساس نیاز شدید به تأمین امنیت آنجا با استفاده از ترتیبی دیگر، با تشویق و هدایت آمریکا پس از پایان جنگ سریعاً اجلاس دمشق در سوریه تشکیل شد. حاصل اجلاس اخیر پیش بینی و اعلام یک ترتیب جدید امنیت منطقه ای به نام طرح 2 + 6 بود.33
بیانیه دمشق و طرح امنیتی 2 + 6
یک هفته پس از پایان جنگ خلیج فارس و شکست عراق و تخلیه کویت از نیروهای مهاجم، اجلاس دمشق با هدایت و تشویق آمریکا با شرکت 6 کشور شورای همکاری خلیج فارس و مصر و سوریه در اوایل مارس1991 تشکیل شد. حاصل مهم اجلاس مذکور عبارت از طرح امنیتی اجلاس دمشق بود که بعداً به طرح 2+6 معروف شد.
با توجه به ناکارآمدی شورا در بحرانهای گذشته خلیج فارس، اعضا به دنبال راهی برای تقویت شورا در وهله اول، و یک سیستم امنیتی جدید که ضمن حفظ ماهیت عربی قادر به رفع نواقص باشد در وهله دوم بودند. در راستای این احساس نیاز کشورهای عضو شورا، آمریکا نیز با توجه به پیامد اشغال کویت که موجب بازنگری در شکل اهداف سیاسی آمریکا در خلیج فارس گردید درباره ساختار تازه امنیتی در منطقه بر اساس دو عامل اقدام کرد:
1 – جو تازه بین المللی ناشی از پایان جنگ سرد و اینکه روسیه خطر جدی تلقی نمی شود.
2 – شکست سیستم های سابق و ناکارآمدی آنها.
آمریکا تا آنجایی که می توانست می بایست از پشت پرده به هدایت جریانات بپردازد. اساس این سیستم آمریکا بر این مبتنی بود که یک کشور قدرتمند مسئولیت امنیت تعدادی از کشورهای کوچک را در یک منطقه حیاتی که تحولات آن غیر قابل پیش بینی بود بر عهده گیرد و تا حد ممکن این تعهدات مخفیانه باشد و در مقابل کشورهای متحد خود، از هیچ نوع حمایت سیاسی، مالی و انسانی دریغ نورزد. و شکل این نوع سیستم اتحاد میان کشورهای منطقه، انعقاد قراردادهای امنیتی دوجانبه میان هر کشور و قدرت اصلی و بصورت تأسیس یک مرکز فرماندهی منطقه ای فراگیر و شبکه دفاعی مشترک بین قدرت اصلی و متحدان منطقه ای است. پس آمریکا می بایست اولاً اتحاد بین کشورهای عضو شورای همکاری را همچنان نگه دارد، و ثانیاً برای جبران ضعف آنها قدرتهای قابل قبول غیر منطقه ای را وارد این پیمان گرداند و خود به عنوان رابط به ایفای نقش رهبری بپردازد. دو کشوری که مورد موافقت آمریکا و شیوخ خلیج فارس قرار گرفت مصر و سوریه بودند زیرا این دو کشور از یک سو می توانستند ضعف نظامی شورا را برطرف سازند و از سوی دیگر می توانستند در چارچوب یک طرح دفاعی عربی معرفی شوند. به دنبال توافقات انجام گرفته رهبران شورای همکاری خلیج فارس به رهبری عربستان با همپیمانان جدید خود یعنی مصر و سوریه در 6 مارس1991 دیدار کردند و بیانیه دمشق را امضاء کردند و سیستم امنیتی 2+6 که شامل شش کشور شورای همکاری خلیج فارس به اضافه مصر و سوریه بود رسماً شکل گرفت.34
پیمان دمشق ناظر به ایجاد یک نیروی نظامی فعال به منظور دفاع از کشورهای عضو شورای همکاری هنگام روبرو شدن با تجاوزهای خارجی می باشد. بر اساس طرح امنیتی اجلاس دمشق که متعاقب مشورت با آمریکا شکل گرفت استقرار نیروهای مصری و سوری در خاک عربستان در واقع به عنوان تضمینی برای امنیت کشورهای خلیج فارس و البته با پرداخت هزینه های مربوط از سوی شورا پیش بینی شده بود. این پیمان همچنین به طرح ریزی برنامه کمکهای اقتصادی و مالی از سوی کشورهای عضو شورا به دو کشور مصر و سوریه تاکید می کند. به طور کلی همکاریهای نظامی، امنیتی، سیاسی و اقتصادی میان اعضاء بیانیه دمشق پیش بینی شده است. مفاد و مضمون پیمان دمشق که عمدتاً برداشتی از منشور اتحادیه عرب است همچنان بر حمایت پیمان از کشورهای عرب تاکید کرده و نیز ایجاد یک نظام امنیتی و دفاعی عربی با مشارکت خود کشورهای عرب اشاره دارد. اما چرا پیمان دمشق و طرح امنیتی 2+6 با آن سرعت پس از جنگ خلیج فارس شکل گرفت؟
1) وضعیت دوران بحران و پس از آن شرایط بسیار مساعد و مناسبی را برای آمریکا فراهم کرد تا خلاء استراتژیک امنیتی موجود در خلیج فارس را در جهت تأمین منافع خود پر کند.
2 ) پر کردن صحنه رقابت در مقابل طرفهایی که احتمالاً به دنبال ایجاد ترتیب امنیتی مورد نظر خود باشد. طرفهایی مانند ایران که از دیدگاه آمریکا می توانست بر خلاف مصالح اعراب و آمریکا عمل کند. هدف آمریکا این بود که توازن قدرتی در منطقه ایجاد کند که احتمالاً هیچ قدرتی نتواند بر منطقه ای که برای آمریکا حیاتی است مسلط شود.35
گر چه به قول یک مفسر سیاسی مصری، اعراب در نظر داشتند تا با امضای اعلامیه دمشق از طریق ایجاد ارتباط با نظام جهانی از راه خشکی و دریا، بر نظام امنیتی پیشنهاد شده در خلیج فارس فائق آیند،36ولی یقیناً مسائل و مشکلات زیادی در راه تحقق این امر وجود داشت. چنانکه عملاً شاهد بودیم که بنا به دلایل سیاسی، جغرافیایی و اقتصادی طرح امنیتی دمشق در همان ابتدا عملاً با شکست آشکار روبرو شد.
اولین نشانه این شکست مدت کوتاهی پس از امضای پیمان دمشق و در زمانی ظاهر شد که مصر نیروهایش را از عربستان سعودی فرا خواند. این تصمیم سریع مصر از وجود اختلاف نظر میان این کشور و عربستان سعودی و طبعاً تأثیر مخرب آن بر ترتیب امنیتی منطقه با ماهیت عربی آن پرده بر می داشت. دلیل این امر به بی اعتمادی و سوء ظن اعراب نسبت به یکدیگر باز می گشت. چنانکه مصریها و سوریها از پیش نسبت به یک واحد مشترک عربی با ماهیت دفاعی – امنیتی ابراز تردید و بدبینی کرده بودند. روی هم رفته تعجیل اعضای شورای همکاری خلیج فارس، تجربه تلخ حضور نظامی مصر(در جنگهای داخلی یمن)و سوریه(در لبنان)در سایر کشورهای عرب، تنوع مواضع هشت کشور عضو پیمان دمشق در مورد مسأله اعراب و اسرائیل که از تندروی سوریه تا میانه روی مصر در نوسان بود، و نیز نادیده گرفتن واقعیات اساسی جغرافیای سیاسی در منطقه، و همچنین نادیده گرفتن ایران به عنوان بزرگترین و مهمترین کشور ساحلی خلیج فارس از دلایل شکست این طرح امنیتی می باشند.
دور نگه داشتن ایران از ایفای نقش حتمی و واقعی اش در ترتیبات امنیتی خلیج فارس هر ترتیب پیش بینی شده(بدون حضور ایران)را ناپایدار می سازد.
بهرحال باید اشاره کرد که با توجه به وجود شکاف و اختلاف آراء سیاسی در میان کشورهای عرب، چنانکه سوابق تاریخی نشان داده است امکان ایجاد یک بلوک و پیمان مشترک دفاعی – امنیتی قدرتمند و پایدار با شرکت کشورهای عرب در منطقه وجود ندارد.37
اعتماد کلی به حضور آمریکا در منطقه خلیج فارس عملاً باعث شد که ترتیب امنیتی منطقه از محوریت و انحصار عربی آن خارج شود. به عبارت روشن تر آمریکا و غرب اجازه پیشرفت و رشد نهایی به هر گونه تضمینهای عربی برای پشتیبانی و پیشبرد طرحهای امنیتی انحصاری عرب در منطقه را ندادند. چرا که خود غرب است که باید نقش محوری اصلی را در این مهم داشته باشد.38
انگیزه ها و اهداف طراحان سیستم امنیتی 2 + 6
برای بررسی دلایل شکست و ناکامی طرح 2 + 6 می بایست به اهداف و نیات اعضای درگیر در این طرح اشاره کرد:
1– آمریکا
آمریکا از آغاز دهه 1990 با طرح دکترین نظم نوین جهانی بوش که مدعی رهبری جهان و حل اخلافات بین المللی با استفاده از قدرت برتر خود بود دور تازه ای از تاخت و تاز در خلیج فارس را آغاز کرد. در این دور جدید، آمریکا می بایست یک سیاست پر شدت اما کم هزینه را دنبال نماید و اهداف خود را از طریق کشورهای منطقه و حتی با هزینه آنها دنبال کند.
در نظم نوین جهانی، آمریکا می بایست مسأله اعراب و اسرائیل را حل کند و مصر و سوریه از جمله کشورهای عربی بودند که در خط مقدم منازعه اعراب و اسرائیل قرار داشتند لذا وارد کردن این دو کشور در سیستم جدید امنیتی خلیج فارس باعث خروج آنها از گردونه کشورهای در حال مبارزه با اسرائیل و سپس وارد کردن آنها به صلح با اسرائیل بود. از طرف دیگر می توانست از نفوذ سیاسی– فرهنگی و نظامی مصر برای حل و فصل اختلاف سایر کشورهای عربی با اسرائیل استفاده کند. همچنین قرار دادن مصر در جمع کشورهای عربی و طرد عراق از این مجموعه باعث از بین بردن پتانسیل نزدیکی عراق و مصر می شد و عراق و مصر را رو در روی هم نگه می داشت.
هدف دیگر آمریکا جلوگیری از بهبود رابطه ایران و اعراب بود. مصر به عنوان کشوری که بدون حل مسائل آن با ایران، زمینه نزدیکی اعراب به ایران فراهم نمی شد با قرار گرفتن در یک ترتیباتی که ایران مخالف آن بود می توانست به عدم اعتماد بین ایران و مصر بیفزاید. و هدف آمریکا از درگیر کردن سوریه در ترتیبات جدید، حل و فصل مسائل خود با سوریه به عنوان تنها کشور عربی است که بدون حل مسائل خود با آن قادر به پیشبرد طرح صلح اعراب و اسرائیل نیست. همچنین از دیگر کشورهای عضو سیستم برای تحت فشار گذاشتن سوریه جهت مذاکره با اسرائیل استفاده کند.
از دیگر اهداف آمریکا در درگیر کردن سوریه در ترتیباتی که ایران مخالف آن است ایجاد شکاف بین ایران و سوریه بود تا ایران هر چه بیشتر منزوی شود. همچنین همانند مصر وارد کردن سوریه در ترتیباتی که عراق عضو آن نیست باعث شکاف بیشتر بین سوریه و عراق می شد.
2- اهداف کشورهای عربی از شرکت در طرح 2+6
همان طور که گفته شد هدف این گروه از کشورها این بود که اولاً ضعفهای ناشی از کمبود نیروی انسانی، ضعف تمرینات نظامی، و به طور کلی ضعف خود را از طریق یک سیستم امنیتی عربی که از جانب آمریکا حمایت می شد جبران کنند، چرا که حضور مستقیم آمریکا به علت برانگیختن احساسات ضد غربی و مبارزه با نفوذ بیگانگان در کشورهای عربی برای این کشورها در داخل مسأله ساز شده بود و این بود که می خواستند با کشورهای عربی هم پیمان شوند. در این زمان آنچه تهدید عمده تلقی می شد همانا عراق بود و در مرحله بعد ایران، که طی آزاد سازی کویت به علت سیاستهای همسوی ایران با کشورهای عربی ذهنیت تهدید ناشی از ایران در بین اعراب کم رنگ گردیده بود و عمدتاً موضوع تهدید حول محور عراق می چرخید. این کشورها در این دوران بخاطر مسائل و مشکلات ناشی از اشغال کویت سایر نگرانیهای خود را موقتاً کنار گذاشته بودند و عموماً به مسائل درون منطقه ای ناشی از این بحران می پرداختند. به عبارت دیگر سایر مسائل تحت الشعاع موضوع بحران کویت قرار گرفته بودند.
بررسی دلایل ناکامی طرح امنیتی 2 + 6
در بررسی دلایل ناکامی این طرح قبل از هر چیز باید گفت که این طرح یک طرح عجولانه ای بود که صرفاً ناشی از الزامات زمانی و وضعیت اضطراری منطقه ناشی از بحران کویت بود. در این دوران چون کویت تحت اشغال بود و عربستان نیز مورد تهدید بود نیاز به نیروهای خارجی خصوصاً عربی(برای اینکه مسأله کویت به یک مسأله غیرعربی تبدیل نشود)احساس می شد. خصوصاً اینکه عراق سعی داشت تا با تبلیغات ضد صهیونیستی و حتی شلیک چند موشک به اسرائیل جنگ را به یک جنگ عربی– اسرائیلی تبدیل سازد. کشورهای عربی نیازمند یک وحدت عربی و در حقیقت مقابله با ترفندهای صدام بودند و حتی الامکان برای آسیب ناپذیری ناشی از تبلیغات صدام یک سیستم عربی تشکیل بدهند. و این بود که تلقی واحد آنها از مفهوم تهدید عراق آنها را دور هم جمع کرد و فردای پایان بحران چون خطر عراق رفع شده بود لذا عامل انسجام و همگرائی از بین رفت و در نتیجه اعضای طرح به این دلایل نتوانستند به همکاری خود در چارچوب طرح 2 + 6 باقی بمانند؛
مهمترین مشکل در رابطه با خود کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس و دو کشور عرب مصر و سوریه بود. این مسأله بیشتر به مسائل تاریخی اعراب بر می گشت. دنیای عرب از فردای پایان جنگ جهانی دوم از رقابت مصر، سوریه، عراق و عربستان سعودی با یکدیگر بر سر رهبری عرب رنج برده است که این رقابتها با پان عربیسم ناصر شدت بیشتری یافت. بدین ترتیب وحدت اعراب مانند سرابی در فضای سیاسی جهان عرب، بسیاری را به سوی خود کشانده و به بروز تندرویهای گوناگون و در نتیجه تشدید اختلافات و جدائی های سیاسی در بین اعراب می انجامید. عربستان سعودی که از بازیگران اصلی صحنه رقابت بر سر رهبری دنیای عرب است و شبه جزیره عربستان را منطقه نفوذ خود می داند و چیرگی نظامی بر این منطقه را از سوی رقبای خود یعنی مصر و سوریه نمی پذیرفت و از آنجا که کشورهای کوچک خلیج فارس را منطقه نفوذ خود می دانست و رقابت بین مصر و سوریه می توانست نفوذ این دو کشور را در«منطقه استراتژیک نزدیک»مورد نظر شدت بخشد این است که برای عربستان سعودی حضور یک کشور غیر عربی مطلوب تر است.39
علاوه بر این کویت و عربستان که قرار بود از حاکمیت آنها دفاع شود نمی خواستند که نیروهای عرب در خاک آنها مستقر شوند. آنها نگران بودند که مصر و سوریه با حضور خود در آنجا در امور داخلی آنها مداخله نمایند و به طور کلی در مورد اهداف مصر و سوریه مشکوک بودند و حتی دولتهای عضو شورا نگران بودند که میزبانی از نیروهای مصر و سوریه شاید پتانسیلی را برای دو کشور اخیر بوجود آورد که در سیاستهای داخلی دولتهای خلیج و تصمیم گیران آنها اعمال نفوذ کنند.
ترتیبات مالی هم یکی از دلایل ناکامی این طرح بوده است. چرا که مصر عمدتاً شرکت خود را منوط به دریافت کمکهای مالی کرده بود و کویت و عربستان درباره تقبل هزینه استقرار این نیروها نگرانیهای عمده ای داشتند. دولتهای خلیج فارس از آن نگران بودند که آیا خواهند توانست حداکثر استفاده را از وجود این نیرو به عمل آورند؟ مسأله اصلی برای آنها این بود که آیا وقتی که قرار است مصر در قبال دریافت پول از آنها حمایت به عمل آورد از لحاظ نظامی موثر واقع می شود یا نه؟ و با توجه به مشکلات روز افزون و فقدان سرمایه مازاد، دولتهای عضو شورای همکاری خلیج فارس که سرمایه گذاری هنگفتی علیه عراق کرده بودند از میزان تعهدات احتمالی بر اقتصادهای چند محصولی مصر و سوریه نگرانی پیدا کردند. مصر و سوریه مقادیر زیادی از منابع خود را برای خرید تسلیحات اختصاص دادند ولی هنگامیکه که درک کردند که دولتهای عضو شورا نسبت به تأمین انتظارات آنها بی میل هستند انگیزه خود برای مشارکت را از دست دادند. علاوه بر این، درباره ترتیبات و چگونگی نیروهای مشترک هم اختلافاتی پیدا شد و عربستان که احساس می کرد منافع چندانی در ایجاد یک نیروی مهم از کشورهای عضو شورا ندارد راه خود را گرفت و به علاوه بیشتر مایل به ایجاد یک فرماندهی مرکزی توسط آمریکا بود که البته مصر نسبت به آن بی میل بود. این بود که بزودی نقش مصر و سوریه در امنیت شبه جزیره نامشخص شد.
از دلایل دیگر شکست این طرح این بود که مبنای طرح بر جدایی کشورها از یکدیگر بنا شده بود و تنها از جانب کشورهایی که بخصوص پس از بحران کویت به آمریکا وابستگی بیشتری پیدا کردند تشکیل یافته بود، لذا در مقابل دو کشور بزرگ سواحل شمالی خلیج فارس یعنی ایران و عراق قرار داشت و چنین ساختار امنیتی بیش از هر چیز به منظور تضمین اهداف و منافع سیاسی آمریکا در منطقه ابلاغ گردید و نه به منظور تضمین کامل امنیت منطقه.
این جدائی کشورهای منطقه و خصوصاً کنار گذاشتن ایران از این ترتیب امنیتی از دو جهت این طرح را آسیب پذیر می ساخت: اولاً تا زمانی که این طرح از نظر ایران نامشروع بود نمی توانست موفقیت چندانی داشته باشد چون ایران همواره آنرا مورد حمله و انتقاد قرار می داد. ایران همواره اعلام می کرد که با توجه به نقش خود خواهان شرکت در منافع حیاتی و استراتژیک و اقتصادی در منطقه است و نادیده گرفتن نقش مهم ایران در امنیت منطقه ای غیر منطقی است، و به روشنی به این مطلب اشاره کرد که امنیت خلیج فارس ربطی به مصر ندارد. این کشور توانایی اعمال قدرت به منظور حمایت از کشورهای عرب شبه جزیره و برقراری امنیت در خلیج فارس را ندارد. و با توجه به این حقایق کنار گذاردن ایران از ساختار امنیتی در منطقه نامفهوم است. ایجاد چنین ساختار امنیتی بدون مشارکت موثر ایران تهدید علیه شاهرگ حیاتی ایران و عامل بی ثباتی در منطقه خواهد بود.
ولی مهمترین نقش ایران در شکست این طرح اختلافاتی بود که پیرامون حضور یا عدم حضور ایران و چگونگی ارتباط با ایران بین اعضاء بوجود آمد. ایران مانند زمان جنگ خود با عراق، دیگر برای کشورهای عضو پیمان تهدید واحدی تلقی نمی شد بلکه میزان و شدت این تهدید بسته به کشورها و اعضاء متفاوت بود و در نتیجه تصور واحدی از نوع رابطه با ایران وجود نداشت خصوصاً اینکه سوریه به عنوان یکی از اعضای این پیمان در طول سالیان دراز رابطه نزدیکی با ایران داشت.
از نظر آمریکا که حرف آخر را در این طرح می زد و چون قدرت برتر و مرکزی این طرح بود بنابراین نوع تهدید و میزان و منبع تهدید را این کشور می بایست مشخص سازد و بقیه اعضا قدرت گزینش چندانی نداشتند و در این زمان اصولاً ایران از نظر آمریکا منبع تهدید بود و آمریکا خواهان برکناری ایران و یک جهت گیری ضد ایران در طرح 2 + 6 بود.
در مورد مصر هم باید گفت این کشور نیز علاقمند بود جهت گیری طرح 2 + 6 ضد ایران باشد. مصر که از عمق شکست عراق و عدم توازن در منطقه با خبر بود می خواست توجه اصلی را روی خطر ایران در منطقه متمرکز کند. در حقیقت رهبران و طراحان نظامی مصر بطور فزاینده ای نگران چیزی بودند که به عنوان تهدید فزاینده ایران برای منطقه و مصر می دیدند. و در ابعاد وسیعتر قاهره به طور یکسان نگران تأثیرات فروپاشی قدرت نظامی عراق بر روی تمامی موضوعات مهم مانند قدرت اعراب در منطقه خصوصاً در ارتباط با ایران، اسرائیل و ترکیه بود.
مصر از اینکه دولتهای کوچک حوزه خلیج فارس علاقمند به ادامه گفتگو با ایران برای ترتیبات امنیتی آینده بودند نگران بود. چرا که شرکت بالقوه ایران به معنی از دست رفتن اهمیت حضور مصر بود. هدف تهران از رقابت با مصر انکار نقش و شرکت مصر در پیمان دمشق بود.
کشورهای کوچک خلیج فارس هم که از اقدام نظامی عراق علیه کویت شوکه شده بودند سیاست کوتاه مدتی را در رابطه با دفع خطر صدام اتخاذ کرده بودند. آنها معتقد بودند دفع این خطر از طریق حضور نظامی مداوم کشورهای غربی بهتر تضمین می شود. و همینطور از یک سیستم امنیتی عربی– ایرانی که ساختار امنیتی کوتاه مدت منطقه ای بوجود بیاورد و بعد از جنگ تکمیل شود راضی نبودند.
کویت در میان این کشورها خطر عمده را عراق می دانست به همین خاطر علاوه بر سیستم امنیتی عربی به انعقاد قراردادهای دفاعی دو جانبه با آمریکا روی آورد. عربستان سعودی از اینکه دائماً بر حضور نیروهای غربی تکیه کند ناخشنود بود و تصمیم کویت مبنی بر امضاء یک قرارداد امنیتی با آمریکا را بدون مشورت و در نظر گرفتن پیامدهای دراز مدت چنین حضوری شرم آور خواند. عربستان عراق را به عنوان یک تهدید همیشگی نمی دانست اگر چه بسیار آرزومند بود که شاهد سرنگونی صدام باشد.
مصر هم عراق را به عنوان یک تهدید دائمی نمی دانست و با توجه به ویژگیهایی که اقتصاد عراق برای این کشور داشت مایل بود که هر چه زودتر وضعیت به دوران سابق برگردد چرا که یکی از بزرگترین کشورهای مهاجر پذیر عرب در خلیج فارس برای نیروی کار مصر، عراق و کویت بودند. که در سال 1984 حدود 5/1 میلیون نفر کارگر مصری در عراق مشغول کار بودند و بازگشت این نیروها مسائل اقتصادی و اجتماعی حادی را برای مصر بوجود آورده بود.
سوریه نیز هیچگاه ایران را به عنوان تهدید تلقی نمی کرد و شرکت او در این ترتیبات هم صرفاً بنا به دلایل اقتصادی و کسب وجهه در میان اعراب بوده است. آنچه برای سوریه تهدید تلقی می شد اسرائیل بود که با توجه به این خطر نمی توانست نیروهای خود را برای مدت طولانی در خارج و در منطقه خلیج فارس نگه دارد. به علاوه اینکه سوریه نمی خواست دوست قدرتمند خود یعنی ایران را از دست بدهد که بشدت مورد حمله اعراب قرار گرفته بود و از تمامی طرحهای امنیتی منطقه کنار گذاشته شده بود. و از طرف دیگر از آنجا که سوریه به دنبال بهبود روابط خود با عراق بود ادامه حضور خود را در این طرح مغایر با مصالح و منافع خود می دید.
مجموعه این اختلافات بویژه مباحث مربوط به ایران باعث شد تا کشورهای عضو در وضعیتی بغرنج قرار گیرند. آنها تاکید داشتند که این ساختار امنیتی کاملاً عربی، علیه ایران و یا هیچ کشور بخصوصی نیست. برخی از کشورهای عضو مانند عمان و کویت، دریافتند که با شرکت ندادن ایران و نهایتاً عراق، هر گونه مباحث معنی دار در خصوص امنیت منطقه ای مشکل خواهد بود. اما آنها تلویحاً با اصرار ایران مبنی بر اینکه دنیای خارج قادر نیست تا با دولتهای منطقه ای جهت حفظ امنیت در خلیج فارس مشارکت نماید مخالفت ورزیدند.
بخاطر این اقدامات بیانیه دمشق به غایت خود نرسید و مشخص شد که شورای همکاری خلیج فارس مشکلاتی برای ایفای هر نقشی که بخواهد برای افزایش امنیت منطقه بازی کند دارد.40
بدین ترتیب هنوز مرکب اعلامیه دمشق خشک نشده بود که مصر نیروهایش را از عربستان فرا خواند و این تصمیم مصر از اختلاف میان مصر و کشورهای عربی در زمینه ترتیبات امنیتی آینده و روابط میان این کشورها پرده برداشت و دلایل اصلی آن از بی اعتمادی و سوء ظن اعراب نسبت به یکدیگر و عدم تلقی واحد آنها از مفهوم تهدید و امنیت ناشی می شد.
طرحهای امنیتی دو جانبه
سیستم امنیتی 2 + 6 نتوانست سیستم امنیتی مطلوب و مورد نظر کشورهای منطقه باشد چرا که هم در مورد نیات و اهداف طرفهای شرکت کننده شک و تردید وجود داشت و هم در مورد میزان و توان کارآیی نظامی این نیروها اعتقاد چندانی وجود نداشت. و از آنجایی که برآمده از بحران کویت بود در نتیجه با فروکش کردن بحران، این سیستم هم به پایان عمر خود رسید و نیروهای مصری بلافاصله پس از بحران کویت از منطقه خارج شدند و سوریه هم راه مصر را ادامه داد و عملاً این سیستم هم نتوانست پاسخگوی مشکلات امنیتی منطقه گردد.
وقوع انقلاب اسلامی ایران عملاً باعث نزدیکی استراتژیک اعراب و آمریکا گردید و از این زمان به بعد آمریکا در ابعاد وسیعتر و عینی تری مسئولیت حمایت از اعراب و مقابله با تهدیدات ایران را بر عهده گرفت. تمام حرکت های جمعی که اعراب در قالب تشکیل شورای همکاری خلیج فارس و سیستم امنیتی 2 + 6 انجام می دادند با هدایت و حمایت آمریکا طراحی و اجرا می شد.
نقش و هدف آمریکا
آمریکا در سیستم امنیتی شورای همکاری خلیج فارس و به دنبال آن طرح 2 + 6 در پشت صحنه قرار داشت ولی به دنبال شکست عملی این طرحها آمریکا حضور آشکارتری را بعد از جنگ دوم خلیج فارس در قالب سیستم عقد پیمانهای دفاعی دوجانبه با کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس دنبال می کرد. هر دو طرف آمریکا و اعراب، به این نتیجه رسیدند که با توجه به محدودیتهای ناشی از ایجاد یک سیستم امنیتی دسته جمعی که مورد توافق تمامی کشورها اعم از عربی و غیر عربی منطقه باشد، بهترین سیستمی که می تواند منافع هر دو طرف را حفظ نماید و نسبت به کارآیی آن اطمینان وجود داشته باشد همان عقد قراردادهای دفاعی دوجانبه و چند جانبه بین کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس و آمریکاست. و عملاً آنچه اکنون وجود دارد همین سیستم است که آن هم به دنبال تحولات سیاست خارجی آمریکا در دهه 1990 و ضرورت اتخاذ یک حضور فعال و مداوم در منطقه ناشی از تحولات جهانی و منطقه ای بوده است.
در مقابل دیدگاههای انزواگرایانه موجود در آمریکا، یک دیدگاه قوی مداخله گریانه وجود داشت که در رأس آن اعضای کنگره آمریکا بودند. اعتراضی که نمایندگان کنگره آمریکا به اظهارات تارتف معاون سیاسی وزیرخارجه آمریکا در سال1993 وارد ساختند گویای این امر بود. این سخنان موجی از اعتراض را به همراه داشت که شدیدترین اعتراض از جانب اعضاء کنگره آمریکا صورت گرفت که مخالف شدید هر گونه انزواگرایی در سیاست خارجی آمریکا و موافق موج جدیدی از مداخله گری منطقه ای این کشور بودند.
اعضاء کنگره با توجه به اصل تجزیه ناپذیری امنیت، معتقد بودند که بین امنیت ملی آمریکا و ثبات در سایر نقاط دنیا ارتباط مستقیمی وجود دارد، و این امر مورد توجه قرارگفت که چنانچه در مناطق استراتژیک جهان امنیت نباشد ایالات متحده نیز امنیت نخواهد داشت.
بر این اساس ایالات متحده آمریکا در راستای استراتژی گسترش طلبانه خود، نقش و کارکرد برتر و مطلوب تر را مورد پیگیری قرار داده بود و درصدد برآمد تا به عنوان تلاش برای ایجاد سنگ بنای امنیتی پایدار در نظام بین المللی، رهبری آن کشور را از طریق متقاعد کردن به نقش جهانی آمریکا بدست آورد، و این امر مورد تاکید و توافق استراتژیست های آمریکا قرار گرفت و در راستای آن، استراتژی آن کشور را در دوران بعد از سد نفوذ پایه گذاری نمودند.41
آمریکاییها ترجیح می دادند که اهداف خود را با همکاری واحدهای دیگر مورد پیگیری قرار دهند. طبعاً اگر این امر از طریق ساختارها و مجموعه هایی انجام پذیرد که با ایالات متحده همکاریهای امنیتی را به انجام می رسانند نتایج و سودمندی بیشتری عاید آمریکا می گردد، و از سوی دیگر مشروعیت مداخله گری آمریکا را در نظام بین المللی افزایش می داد. بر این اساس، ایالات متحده آمریکا در دوران پس از جنگ سرد پایگاههای نظامی گسترده ای را بکار گرفت و از سوی دیگر با انعقاد قراردادهای امنیتی گروه جدیدی از کشورها را برای نیل به اهداف امنیتی در چتر حمایتی خود قرار داد به گونه ای که از شرایط و موقعیت ژئوپالیتیک آنها در راستای اهداف منطقه ای آمریکا بهره مند گردید.
این سیستم علاوه بر اینکه منافع آمریکا را به بهترین وجه ممکن تأمین می کرد در عین حال امنیت کشورهای عربی دوست ایالات متحده را در منطقه و نیز جریان نفت را هم تضمین می کرد. به موجب این سیستم آمریکا می توانست هر گونه تجهیزات و تأسیسات نظامی را که مصلحت بداند در آن سرزمین ها ایجاد کند تا در صورت بروز بحران بتواند در مقام دفاع و اجرای عملیات نظامی برآید.
علاوه بر این از آنجایی که آمریکا به عنوان قدرت اصلی در این گونه قراردادها حق وتو داشت، مشخص نمودن منبع تهدید و نوع و شدت آن و نیز نحوه مقابله با آن عموماً در دست آمریکا بود و کشورهای هم پیمان قدرت مانوری در این گونه قراردادها نداشتند. به این دلیل آمریکا قادر بود هر گونه تهدید نسبت به اهداف و منافع خود را با فرافکنی همراه نماید و در نتیجه آنرا متوجه ثبات منطقه ای و منافع بازیگرانی کند که در ساختار امنیت منطقه ای نقش بازی می کنند. نمونه این امر را می توان در خاورمیانه و همچنین در رابطه با خلیج فارس مشاهده کرد. تداوم حضور نظامی آمریکا در راستای تأمین امنیت کشورهای خلیج فارس تبیین گردیده و در این راستا هزینه حضور فعال آمریکا نیز از کشورهای منطقه دریافت می گردد.
اقدامات عملی برای استقرار سیستم
آمریکا در راستای عقد قراردادهای دفاعی دوجانبه با کشورهای خلیج فارس برای حضور مداوم و مداخله گری فزاینده خود، یک معاهده نظامی ده ساله با کویت امضاء نموده است که بزرگترین معاهده بین آمریکا و یک کشور عرب است و در1991 منعقد گردید که به ایالات متحده اجازه انبار تجهیزات و دسترسی کامل به تأسیسات کویت برای عملیات نظامی در منطقه را می دهد.
بحرین، قطر، و عمان نیز موافقتنامه های جدیدی امضاء نموده اند. همچنین ناوگان پنجم آمریکا به موجب این قراردادها، «فرماندهی مرکزی مقرهای فرماندهی»در بحرین برقرار کرده است.
ارزیابی طرح امنیتی دوجانبه
سیستم قراردادهای دفاعی دوجانبه اگر چه توانسته است از لحاظ نظامی نوعی امنیت را برای کشورهای عربی حوزه خلیج فارس برقرار سازد ولی در دل خود تناقضاتی دارد که ادامه آنرا در دراز مدت ناممکن می سازد. این سیستم مرتباً نیازمند یک تهدید ملموس است. تهدیدی که طرفهای عضو پیمان عمق آن را احساس نمایند. از این رو آمریکا ناچاراً باید به طور مرتب دشمن تراشی کند تا کشورهای عضو به ضرورت تداوم چنین قراردادهایی متقاعد شوند و به همین خاطر این قراردادها همواره منطقه را دچار بحران و ناامنی مصنوعی می سازد تا بدین وسیله برتری آمریکا و نقش محوری آن حفظ شود و بقیه کشورها در سایه قدرت آمریکا به امنیت نایل شوند.
آمریکا برای نیل به این هدف خود همواره درصدد القای این مسأله است که بدون حضور نیروهایش در منطقه امنیت به خطر می افتد و هیچ کشوری نه تنها قادر نخواهد بود نقش جایگزین را ایفا کند بلکه هر یک تهدیدی علیه دیگری است.42
از پیامدهای این سیستم بار مالی و هزینه های فراوان ناشی از این طرحهاست. از آنجایی که در مقابل این قراردادها آنچه تهدید محسوب می شود صرفاً نظامی است و امنیت در سایه قدرت نظامی حاصل می شود کشورهای طرف قرارداد می بایست علاوه برحضور نظامی آمریکا، سالانه مقادیر عظیمی جنگ افرار ذخیره نمایند و بخشی از درآمدهای خود را به خرید تسلیحات اختصاص دهند و از سوی دیگر برای دفاع نظامی از جانب آمریکا هم سالانه متحمل پرداخت مبالغی گردند که با توجه به بحرانهای مالی پس از بحران کویت در دراز مدت برای اینگونه کشورها مقدور نخواهد بود.
از طرف دیگر مهمترین عامل در شکست این طرحها در طی دوران آینده، همانا پیامدهای اجتماعی و سیاسی ناشی از این قراردادهاست که ناشی از نادیده گرفتن ابعاد غیر نظامی امنیت در این طرحهاست. اولاً در بین خود اعضای شورا در مورد میزان، حجم و نحوه ارتباط این کشورها با نیروهای آمریکایی اتفاق نظری وجود ندارد، خصوصاً عربستان به عنوان برادر بزرگتر این کشورها در بعضی موارد از سیاستهای سایر اعضاء شورا برای حضور بیگانگان انتقاد کرده است.
ثانیاً این گونه قراردادها برای مخالفین رادیکال نوعی محرک تلقی می شود. این امر در کشورهای حوزه خلیج فارس به گونه ای مشهود قابل تحلیل است. زیرا اینگونه کشورها روند مربوط به گریز از بحران هویت، مشروعیت و مشارکت را طی ننموده اند و در نتیجه حمایت امنیتی ایالات متحده از اینگونه کشورها، شکل گیری نوعی رادیکالیسم و ظهور گروههای اپوزیسیون اجتناب ناپذیر است، و علی رغم چنین تناقضی در راستای امنیت منطقه ای و ثبات ساختاری آمریکایی، بکارگیری اقدامات چند جانبه و نیروهای چند ملیتی را عملی ترین راه برای تأمین اهداف و منافع خود در دوران بحران تلقی می کنند. از طرف دیگر کشورهای عربی هم علی رغم خطرات بالقوه ای که وجود اینگونه پیمانها در بطن خود دارد تا کنون این نوع تضمین امنیتی را مطمئن ترین و بهترین راه حمایت و امنیت خود می دانند.
نگاه برون منطقه ای به عنوان آخرین آلترناتیو(تجربیات تاریخی)
از دلایل دیگر ناکارآمدی شورا، قضاوت خود اعضا نسبت به نقش و قدرت شورا در حل و فصل مسائل امنیتی در منطقه بود. بی اعتقادی مستمر کشورهای عضو شورا به کارآمدی این شورا باعث شد همواره چشم به خارج از منطقه داشته باشند و این ناشی از تجربیات تاریخی آنها بوده است. ورود اروپائیان و آمریکائیها به خلیج فارس و عقد پیمانهای نظامی با آنها با توجه به ضعف آنان به آنان آموخت که این راهی آسانتر و مطمئن تراست. اتفاقات دهه 50 و60 میلادی در دنیای عرب که با روی کار آمدن ناصر همراه بود تجربه دیگری به این اعراب ارزانی داشت. تبلیغات ضد غربی ناصر و خصوصاً خصومت ناصر با رژیم پادشاهی عراق و در نتیجه انقلاب عراق بار دیگر آموخت که بدون یاری انگلستان قادر به تأمین ثبات خود نیستند و از آن به بعد خلیجیان در تمام مقاطع حساس پیوسته به خارج از مرزهای خود و به تعبیرخودشان به دوستان خود نگریسته اند که البته در هر زمان بر حسب شرایط و موقعیت این نگاه به سویی بوده است اما همیشه وجود داشته است و واقعیت این است که تمامی خلیجیان کم و بیش در چنین خصوصیتی مشترک اند.43
یکی دیگر از مسائلی که اعراب را به یافتن راههای امنیتی خارج از منطقه تشویق می کرد اتفاقات دهه 1970 بود. افزایش قیمت نفت و ثروتهای فراوان ناشی از نفت به آنان آموخت که هر چیز حتی امنیت را با پول می توان خرید و در طول استقلال خویش فراوان از این وسیله سود جسته بودند و بدون شک تا حدودی هم موفق بودند. جنگ ژوئن1967 و تحریم نفتی و کسب ثروت سرشار ناشی از قیمت بالای نفت باعث شد تا اعراب خود را در اوج احساس کنند، آنها در مطلوب ترین شرایط ممکن به صحنه سیاست جهانی وارد شدند و آن را تجربه کردند. گذشته از آن پول ابزاری در دست آنان بود تا به اهداف سیاسی خود برسند و آن را در جهت پشتوانه سیاست بازیهای روزمره کم و بیش بدون هدف و بلند مدت خود قرار دادند و علت توفیق آنها هم بیشتر به این خاطر بود که اولاً شرایط به گونه ای نبوده که آنان را با خطری جدی مواجه سازد و نهایتاً خطراتی که با بذل و بخشش آنها رفع شده واقعاً خطر نبوده و وسیله ای بوده برای گرفتن باج و نه بیشتر.44
پس به دلایل واقعی و ذهنی، اعراب همواره ترجیح داده اند تا در مقاطع حساس چشم به ماوراء خلیج فارس بدوزند و از تشکیلات جمعی خود بیشتر به شکل نمایشی و صوری استفاده نمایند و زمانیکه خطر واقعی آنها را تهدید نماید علی رغم وجود چنین تشکیلاتی حاضر به یک ریسک نیستند و بلافاصله دست نیاز به سوی دوستان خود دراز خواهند کرد.
در یک نگاه بدبینانه می توان گفت هدف آمریکا به عنوان کارگردان اصلی از تشکیل شورا پوششی جهت مخفی نگه داشتن حضور مستقیم خود و به عبارت دیگر مشروعیت بخشیدن به حضور خود در قالب دعوت از آن برای دفاع از اعضای شورا بوده است و این است که زمانیکه شورا در تنگنا قرار می گیرد با متوسل شدن به دوستان خود به حل مسأله خواهد پرداخت و لذا نیازی به پایبندی به شورا یا افزایش توان آن با توجه به این حقیقت که شورا اساساً فاقد قدرت دفاعی است احساس نمی شود.
تجربه دو جنگ خلیج فارس مصداق این مدعاست که در هر دو مورد نهایتاً شورا به آمریکا پناه برد. چه زمانی که در جنگ ایران و عراق برای حمایت از نفتکشها از آمریکا و انگلیس تقاضای کمک کردند و چه زمانی که برای اشغال کویت دست به دامان آمریکا گردیدند و به دنبال جنگ با عراق و حل بحران کویت اعضاء شورا یکی پس از دیگری به عقد قراردادهای دفاعی دوجانبه با آمریکا روی آوردند و با این کار انگیزه لازم و قوی برای تقویت شورای همکاری خلیج فارس را بیش از گذشته از بین بردند.
منابع فصل سوم
1. راجرز سیوری، ایران عصر صفوی، ترجمه کامبیزعزیزی، تهران: نشرمرکز،1374، ص107.
2 . بیژن اسدی، خلیج فارس و مسائل آن، تهران: انتشارات سمت، 1381، ص90.
3. Majid khaddori, the Gulf war, New York, oxford unineversity press, 1988 (p.138.)
4. بیژن اسدی، پیشین،ص130.
5. احمد مسجد جامعی، تحول و ثبات، مقدمه ای بر شناخت شیخ نشین های خلیج فارس، تهران:بی جا، بی نا،1368 ،ص12.
6. بیژن اسدی، پیشین، ص3.
7. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی،تهران: نشرالبرز،1375،ص57.
8. آندره فونتن، تاریخ جنگ سرد، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی،تهران: نشرنو،1369، ص184.
9. مارک.جی.گازیورسکی، "روابط امنیتی ایران و ایالات متحده آمریکا"، ترجمه احمد شهسا، مجله اطلاعات سیاسی و اقتصادی، سال هفتم، شماره55 و56، بهمن و اسفند1371، ص70.
10. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، پیشین،ص239.
11. همان، ص235.
12. همان، ص127.
13. Elizabeth Monroe, the changing balance of power in the Persian Gulf, New York: A.u.f.s, 1972, (p.20.)
14. بیژن اسدی، پیشین، ص 116.
15. ریچاردنیکسون، فرصتها را از دست ندهید، ترجمه محمود حدادی، تهران: نشراطلاعات،1371، صص21-14.
16. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، پیشین، ص398.
17. رستم بیگلری، "دکترین کارتر درباره امنیت خلیج فارس"، مجموعه مقالات سومین سمینار بررسی مسائل خلیج فارس، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1372، ص57
18. Majid khaddori. Op.cit P.143.
19. منوچهر محمدی، تحلیلی بر انقلاب اسلامی، چاپ سوم، تهران: امیرکبیر، 1370، ص16.
20. همایون الهی، خلیج فارس و مسائل آن، تهران: نشر قومس، 1368 ، ص117.
21. بیژن اسدی، پیشین،ص474.
22. همان، ص 438.
23. همان، ص474.
24. Anoshiravan Ehteshami, War And peace in The Gulf, Hagan press, reading England, 1991, (p.39.)
25. Ibid.p.40.
26. Ibid.
27. ژان هوتزینگر، درآمدی برروابط بین الملل، ترجمه عباس آگاهی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، 1368، ص 206.
28. همایون الهی، پیشین،ص252.
29. Andrew rathmell, Theodor karasik, and David gompert, A New Persian Gulf security system, 2003, (p.13.)
30. محمود سریع القلم،" شناخت خلیج فارس در قالب مبانی نظری خاورمیانه شناسی"، مجله اطلاعات اقتصادی و سیاسی، سال نهم،شماره 97 و98، مهر و آبان 1374. ص78.
31. اصغر جعفری ولدانی، تحولات مرزها و نقش ژئوپالیتیک آن در خلیج فارس، تهران: نشر قومس،1374 ، صص 75-171.
32. بیژن اسدی، پیشین،ص476.
33. فرانسیس هایزبورگ،"درسهای استراتژیک جنگ خلیج فارس"، ترجمه سیروس سعیدی، مجله اطلاعات سیاسی و اقتصادی، سال ششم، شماره 53 و54، بهمن واسفند 1370، ص25.
34. Mew. Agrarian & janseHonoyes, The Gulf in turmoil, new dehli, 1992, )p.135.(
35. بیژن اسدی، "آمریکا، نظم نوین جهانی و امنیت خلیج فارس"، مجموعه مقالات چهارمین سمینار خلیج فارس، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1373، ص536.
36. محمدعلی امامی، "خلیج فارس و دیدگاههای امنیتی"، مجموعه مقالات چهارمین سمینارخلیج فارس، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1373، ص126.
37. مقصود رنجبر، ملاحظات امنیتی در سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1378، ص105.
38