دانلود فصل دوم پايان نامه ارشد نظریه های همدلی (docx) 31 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 31 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
همدلی
تیچنر واژه همدلی را در سال 1890 از واژه آلمانی “einfuhlung”یعنی "به احساس کسی وارد شدن" اقتباس کرد و در روانشناسی رواج داد. بعدها نظریهپردازان زیباشناختی، همدلی را به مفهوم "توانایی ادراک تجربه ذهنی فرد دیگر" مطرح نمودند، و از همین مفهوم برای تشخیص و درمان در حرفه پزشکی به طور عام و در روانشناسی و روانپزشکی به طور خاص مدد گرفته شد، که امروزه نقش جدیدی را در برقراری ارتباط به عهده دارد )دایرهالمعارف فلسفه استانفورد، 2008).
مبحث همدلی در روانشناسی به دلیل نگرش منفی نادیده گرفته شده بود. اما روانشناسان در اوایل این قرن تحت تاثیر دیدگاه مثبت برخی از فیلسوفان (وجودگرایان) در زمینه همدلی قرار گرفتند و همدلی را در کل به عنوان ایفاگر نقش مهمی در فهم و درک بین فردی و از عوامل برانگیزاننده انسانها در جهت انجام رفتارهای جامعهپسندانه شناختهاند. در واقع زمانی که فلاسفه آماده کنار گذاشتن مفهوم همدلی بودند، روانشناسان سعی کردند همدلی را با روشی موشکافانه و به گونهای آزمایشی مورد تحقیق قرار دهند (دایرهالمعارف فلسفه استانفورد، 2008).
ابعاد همدلی
تا دهههای اخیر ماهیت پاسخهای درونی در فرآیند همدلی و این که پاسخها شناختی هستند یا عاطفی محور اصلی منازعات نظری و تفاوتها در نظریهپردازی بوده است. اما کم کم مشاجرات رو به خاموشی گذارد و در این مورد این توافق به وجود آمد که همدلی مستلزم وجود هر دو عنصر شناختی و عاطفی است و اینکه، نسبت نقش هر کدام از این دو عنصر بسته به موقعیت، سن و شخصیت فرد تفاوت میکند (درويزه، 1382).
به لحاظ تاریخی، نظریهپردازانی همانند مکدوگال، فروید و سالیوان همدلی را به عنوان یک واکنش عاطفی اولیه که به وسیله درک حالات دیگران صورت ميگيرد، تعریف میکنند. جکوبسن (1964؛ به نقل از درویزه، 1382) همدلی را به عنوان آگاهی هیجانی که به صورت همانندسازی زودگذر با دیگری کسب میشود تعریف میکند. به طور همانندی فشباخ (1978)، هافمن(1977) و مهرابیان و اپستین (1972؛ به نقل از درویزه، 1382) همدلی را به عنوان یک واکنش عاطفی جانشین و همانندسازی و درک تجارب هیجانی دیگران تعریف میكنند. اینان همگی بر بعد عاطفی تکیه دارند و بعد شناختی را نادیده ميگيرند.
در مقابل نظریهپردازان شناختی همانند مید (1943) بیان میکنند که همدلی از طریق رفتار نقشگیری کسب میشود. به نظر این افراد، در طی رشد، افراد به نوعی توانایی برای اقتباس دیدگاههای دیگران دست می یابند، بدین گونه که خود را به جای شخص مشاهده شده قرار می دهند. همسو با این دیدگاه، پیاژه (1932) به این نتیجه رسید که در طي فرايند رشد، مهارتهای بین شخصی رفتارهای اخلاقی و نوع دوستانه که در شکل گیری ساختار شناختی (همانند نقشگیری) اهمیت دارد تشویق میشود. به صورتی که خود محوری کمتر میشود و توانایی برای پیشبینی، همانندسازی و درک احساسات و هیجانات دیگران افزایش مییابد.
نظریههای همدلی
نظریه کردارشناسی بالبی
جان بالبی (1951) روانکاو انگلیسی عقیده دارد که رفتار همدلی از رفتار غریزی دلبستگی ناشی میشود. به عبارت دیگر، شالودهی رفتار همدلی، در دوران نوزادی از طریق فرایند رابطهی نوزاد و مراقب او (معمولا مادر) شکل میگیرد و کیفیت روابط دلبستگی اولیه کودک با مراقب اصلی در دو سال اولیه زندگی ممکن است تعیین کننده مهم واکنشهای جامعه پسندانه و همدلانه، در زندگی کنونی و جریان بعدی زندگی فرد باشد (بالبی، 1951، به نقل از درویزه، 1382).
یک کودک با دلبستگی ایمن به دلیل وجود مراقبتهای همدلانه و پاسخگر که نیازهای آنها را ارضاء میکند منابع هیجانی کافی برای پاسخ به نیازهای دیگران را دارا میباشد و همچنین یک مدل کارکرد درونی که به هماهنگی انتظارات و نیازهای فردی میانجامد را توسعه میدهد. همچنین سالیوان (1953) معتقد است که شخصیت از طریق ارتباط بین کودک و مراقب شکل میگیرد و همدلی یک مجرای اصلی است که ارتباط کلامی و غیر کلامی بین کودک و مراقب را تسهیل میکند.
2-1-3-2 -2- نظریه روانکاوی
روانکاوی از طریق نظریهی سائق سعی نموده پدیده رفتار دلبستگی و همدلی ناشی از آن را از طریق نیروهای جنسی یا لیبیدو تشریح کند، مادر بعنوان منبع تغذیه، تامین کنندهی علاقهی کودک است و هرگونه جدایی طولانی از مادر، تهدیدی است که منجر به اضطراب در کودک میشود. به علت فقدان ارتباطات عینی اولیه نوزاد، عاطفهی مادر بطور ناخودآگاه به نوزاد منتقل میشود در ابتدای دومین سال زندگی، با ارتباط عینی و توانایی نوزاد برای همسویی عاطفی با مادر آغاز میشود. بنابراین رشد همدلی نوزاد به تعاملات اولیه ی مادر _ نوزاد نسبت داده شده است.
2-1-3-2-3- نظریه یادگیری
بندروا (1969)، معتقد است که همدلی از طریق اصول یادگیری اجتماعی (مشاهده، الگوبرداری، تقلید و تقویت) آموخته میشود. مشاهدهگر ابتدا به نشانههای شنیداری، چهرهای و وضعیتی که توسط شخص دیگر نشان داده میشود، توجه میکند و این اطلاعات، برداشتی در مورد آنچه شخص دیگر احساس میکند به مشاهدهگر میدهد.
به اعتقاد نظریه پردازان یادگیری، عوامل محیطی و تجارب اجتماعی در ایجاد همدلی و تفاوتهای فردی در آمادگی کودکان برای نشان دادن همدلی تاثیر گذار هست. فرض بر این است که دلبستگی همراه با احساس ایمنی با مراقبت کننده سبب میشود در کودکی احساس همدلی رشد کند و همچینی واکنش مراقبت کننده و روشهای انضباطی او بخصوص واکنش به آزار رساندن یا ناراحت کردن کودک دیگر نیز در ایجاد حس همدلی موثر است (ماسن و همکاران، ترجمه یاسایی، 1380.(
ارونفرید (1970) معتقد است که رشد همدلی و نقش آن در رفتار جامعه پسند از طریق اصول شرطیسازی است، کودک از طریق مشاهدهی رفتار دیگران، اطلاعاتی در مورد حالت عاطفی آنها کسب میکند و از این راه همدلی را رشد میدهد، همچنین کودک یاد میگیرد که رفتارهای خاصی که از او بروز میکند حالت عاطفی شخص دیگر را تحت تاثیر قرار میدهد. بنابراین ممکن است در پاسخ به حالت عاطفی شخص دیگر رفتار خاصی را انجام دهد.
البته برخی عقیده دارند که همدلی از طریق شرطی شدن اولیه آموخته میشود و تجارب مربوط به آن همگانی است. برای مثال، کودکی انگشت خود را زخم میکند و احساس درد میکند حال اگر همین کودک، فردی را در وضیعت مشابه ببیند به یاد خودش میافتد. اما برخی از محققین از جمله باتسون (1989، به نقل از درویزه، 1382) به ذاتی بودن خصوصیت همدلی اشاره دارند. به اعتقاد آنها وقتی نوزادان در مهد کودک با صدای گریهی یک نوزاد دیگر به گریه میافتند، مطمئنا ناشادی دیگری را درک نمیکنند، بلکه به یک برگهی ذاتی پاسخ میدهند اما برخی دیگر از محققین (از جمله سمینر، 1971، به نقل از عارفی، 1386) مطرح میکنند که نوزادان دو روزه به گریه نوزادان دیگر با گریه پاسخ میدهند، به این ترتیب آنها پدیده گریهی مسری، که نوعی همدلی در نوزادان است را مطرح مینمایند.
2-1-3-2-4- مدل فشباخ
به اعتقاد فشباخ، گرچه همدلی به عنوان یک پاسخ عاطفی مشترک میان مشاهدهگر و شخص دیگر (محرک) تعریف میشود، اما احتمال بروز آن تحت تاثیر عوامل شناختی است. فشباخ (1975، 1978) یک مدل سه بعدی از آموزش همدلی را ارائه داد. مدل او شامل 1- تمیز بین نشانههای عاطفی (توانایی شناختی برای تفکیک و تمایز میان نشانههای عاطفی که در دیگران بروز کرده)، 2 - در نظر گرفتن دیدگاه شخص دیگر (مهارت شناختی برای درک موقعیت دیگری و اینکه بتوان خود را به جای دیگری قرار داده و نقش او را برای خود فرض کرد) و 3- پاسخ گویی عاطفی (توانایی عاطفی برای تجربه هیجان شخص مقابل و اینکه به اندازه کافی حساس و عاطفی باشد) است. دو بعد اول به عنوان یک فرایند شناختی در نظر گرفته میشوند و بعد سوم به عنوان یک فرایند عاطفی است. تمیز عاطفی به عنوان یک مهارت شناختی اولیه در نظر گرفته میشود که تمیز بین حالات عاطفی دیگران را ممکن میسازد. در نظر گرفتن دیدگاه دیگران به عنوان دومین عامل شناختی است که بر همدلی و انعکاس سطوح پیشرفتهتر پیچیده شناختی تاثیر میگذارد. بعد سوم یک بعد عاطفی است که شخص بیننده را قادر میسازد که در هیجانهای مثبت و یا منفی شخص مشاهده شونده سهیم شود (فشباخ، 1997).
اگر چه مدل فشباخ مهارتهای مهمی را که در واکنشهای همدلانه فطری هستند یکپارچه میکند در این مدل فرایندهایی را که به وسیلهی آن اطلاعات به وسیله شخص بیننده درک و تحلیل میشود نادیده گرفته میشود، کلیشهها و مهارت مشاهدهی ضعیف، ممکن است توانایی شخص را برای تمیز بین عواطف و در نظر گرفتن دیدگاه دیگران را محدود کند (فشباخ، 1976).
2-1-3-2-5 - مدل هافمن
هافمن به همدلی به عنوان واسطهی اولیه رفتار جامعهپسند نگریسته است (هافمن، 2000). مدل هافمن نیز یک مدل تحولی و دارای سه مولفه: 1- شناختی 2- عاطفی و 3- انگیزشی است و بر پاسخهای همدلی به پریشانی دیگران به عنوان انگیزهای برای رفتارهای نوع دوستی (بشردوستانه) تاکید دارد. همین پاسخها است که رفتارهای نوع دوستی را دامن میزند.
تعریف هافمن (2000) از همدلی عبارت است از: یک پاسخ عاطفی جانشین که برای موقعیت شخص دیگر مناسب تر است تا برای خود شخص. در این مدل نقش پذیری شناختی به عنوان کمکی برای تجربهی عاطفی موثر است. مدل همدلی هافمن (1982) روی جزء عاطفی بیشتر از جزء شناختی تاکید کرده است، اما با این وجود تاکید میکند که هر دو جزء شناختی و عاطفی در فرایند همدلی درگیر هستند.
هافمن (2001) معتقد است پاسخهای همدلی به پریشانی دیگران به صورت فطری در کودکان وجود دارد. به گونه ای که یک کودک در پاسخ به آشفتگی و گریهی کودک دیگر، به گریه میافتد. در این آزمایش وقتی کودک در کنار کودک دیگری که به دلیلی گریه میکرد قرار میگرفت، او نیز به گریه میافتاد. این دست از پاسخها جان مایهی فطری رفتارهای نوع دوستی به شمار میروند. هافمن ضمن بر شمردن همدلی در زمره پاسخهای بازتابی، آن را پدیده فطری و درونزاد دانسته است. متعاقبا رفتارهای ناشی از همدلی هنگامی قابل بروز هستند که نظام شناختی کودک به رشد و بلوغ لازم رسیده باشد.
گرچه تاثیر فرایند اجتماعی شدن بر شکل دهی همدلی توسط هافمن به رسمیت شناخته شده است، اما وی برای آمادگیهای زیستی نیز نقش ویژهای قائل است. حتی هیجانها و شور و شوقهای همه گیر که به سرعت گسترش مییابد نیز مشمول همدلی میشود، در واقع اینکه ما در میان جمع بیشتر به جکها میخندیم و یا در عزاداریها براحتی به گریه میافتیم، به سبب همدلی است (هافمن، 2001).
2-1-4- هوش اخلاقی
اخيراً اصطلاح جديدي با عنوان هوش اخلاقی توسط بوربا وارد روانشناسی شده است. وی هوش اخلاقی را ظرفيت و توانايي درك درست از خلاف، داشتن اعتقادات اخلاقي قوي و عمل به آنها و رفتار در جهت صحيح و درست تعريف میکند (بوربا، ۲۰۰۵). هوش اخلاقي به معني توجه به زندگي انسان و طبيعت رفاه اقتصادي و اجتماعي، ارتباطات آزاد و صادقانه و حقوق شهروندي است (مختاريپور و سيادت، 1388).
هوش اخلاقي به اين حقيقت اشاره دارد كه ما به صورت ذاتي، اخلاقي يا غير اخلاقي متولد نميشويم؛ بلكه ياد ميگيريم كه چگونه خوب باشيم. يادگيري براي خوب بودن، شامل ارتباطات، بازخورد، جامعهپذيري و آموزش است كه هرگز پايانپذير نيست. آنچه كه ما براي انجام كارهاي درست به آن نياز داريم، همان هوش اخلاقي است كه با استفاده از آن به يادگيري عمل هوشمندانه و دستيابي به بهترين عمل خوب نزديك ميشويم (بوربا، ۲۰۰۵).
در هر بخشي از زندگي به بهترين اطلاعات قابل دسترس ميرسيم، خطرات را به حداقل ميرسانيم و نسبت به پيامدهاي آن خوش بين هستيم. افراد با هوش اخلاقي بالا كار درست را انجام ميدهند، اعمال آنها پيوسته با ارزشها و عقايدشان هماهنگ است، عملكرد بالايي دارند و هميشه كارها را با اصول اخلاقي پيوند ميدهند (مختاريپور و سيادت، 1388). از جمله کسانی که در زمینه هوش اخلاقی دارای مدل هستند میتوان به بوربا و لنیک اشاره کرد.
2-1-4-1- مدل بوربا
بوربا هوش اخلاقي را به صورت ظرفيت تشخيص درست از غلط، داشتن يقينهاي اخلاقي و اقدام بر مبناي آنها به منظور ارائهي رفتار درست و شرافتمندانه تعريف کرده است (بوربا، 2005). اين نوع هوش نشان دهندهي ظرفيت ذهني انسان است براي تعيين اينکه چگونه اصول جهان شمول انساني را به ارزشها، اهداف و اقدامات خود مرتبط نمايد. همچنين، هوش اخلاقي نشان دهندهي اشتياق و توانايي فرد براي قرار دادن معيارهايي برتر و فراتر از منافع خود و حتي موضوعاتي نظير اثربخشي در کانون واکنشهاي فردي است (مختاريپور و سيادت، 1388). اصول هوش اخلاقي از ديدگاه بوربا (2005) به این شرح است:
۱- همدردي: تشخيص احساسات و علايق افراد كه شامل پرورش آگاهي، افزايش حساسيت نسبت به احساسهاي ديگران، همراهی با ديدگاه اشخاص ديگر است.
۲- هوشياری: دانستن راه صحيح و درست و عمل در همان راه، كه شامل ايجاد زمينههایي براي رشد اخلاقي، ترويج معنويت براي تقويت هوشياري و هدايت رفتار و پرورش انضباط اخلاقي براي كمك به افراد به منظور يادگيري درست از خلاف است.
۳- خودكنترلی: كنترل و تنظيم تفكرات و اعمال خود به طوري كه فرد بر هر فشار از درون و بيرون ايستادگي كرده و در همان راهي عمل كند كه احساس ميكند درست است، این اصل شامل این موارد است: الگوسازي و اولويت بندي خودكنترلي افراد، تشويق افراد به خودانگيزشي و آموزش راههايي به افراد براي رويارويي با وسوسهها و تفكر قبل از عمل.
۴- توجه و احترام: ارزش قائل شدن براي ديگران با رفتار مؤدبانه و با ملاحظه، كه شامل انتقال معاني، توجه به افراد از طريق آموزش دادن، افزايش توجه به اقتدار و بي توجهي به بي ادبي و بي احترامي و تأكيد بر رفتارهاي خوب، ادب و تواضع كه به عنوان تعارف در نظر گرفته مي شود، است.
۵- مهرباني: توجه به نيازها و احساسهاي ديگران، درک معني و ارزش مهرباني، ايجاد آستانهی تحمل صفر براي زشتي و بدي و تشويق مهرباني و خاطر نشان كردن اثرهاي مثبت آن را در بر میگیرد.
۶- صبر و بردباري : توجه به شأن و حقوق تمام افراد حتي آنان كه عقايد و رفتارشان با ما مخالف است. این اصل شامل این موارد است: پرورش صبر و تحمل از سنين پايين، القاي درك تنوع و گوناگوني و مخالفت با كليشه سازي و عدم تحمل تعصبات بي جهت.
۷- انصاف: انتخابهاي عقلاني و عمل به شيوهی منصفانه، كه شامل رفتار با ديگران به طور منصفانه، كمك به ديگران براي داشتن رفتار منصفانه و تدريس روشهايي به افراد براي مقاومت در مقابل بي انصافي و بيعدالتي، میگردد.
2-1-4-2 - مدل لنیک و کیل
لنیک و کیل (2005) هوش اخلاقي را توانايي تشخيص درست از اشتباه ميدانند كه با اصول جهاني سازگار است .به نظر آنان، چهار اصل هوش اخلاقي زير، براي موفقيت مداوم سازماني و شخصي ضروري است:
۱- درستكاري : يعني ايجاد هماهنگي بين آنچه كه به آن معتقديم و آنچه كه به آن عمل ميكنيم. انجام آنچه كه ميدانيم درست است و گفتن حرف راست در تمام زمانها. کسي كه هوش اخلاقي بالايي دارد، به شيوهاي عمل ميكند كه با اصول و عقايدش سازگار باشد.
2- مسئوليت پذيري : كسي كه هوش اخلاقي بالايي دارد، مسئوليت اعمال خود و پيامدهاي آن، همچنين اشتباه ها و شكستهاي خود را نيز ميپذيرد.
۳-دل سوزي: توجه به ديگران كه داراي تأثير متقابل است. اگر نسبت به ديگران مهربان و دلسوز باشيم، آنان نيز در وقت نياز با ما همدردي ميكنند.
4. بخشش: آگاهي از عيوب خود و تحمل اشتباههاي ديگران.
لنيك و كيل (2005) بر اساس نظرات خود، پرسشنامهي چهار بعدي براي اندازهگيري هوش اخلاقي ابداع كردهاند كه در پژوهش حاضر از آن استفاده شده است.
2-2- تحقیقات پیشین
2-2-1- هوش عاطفی و کیفیت زندگی
از آنجا كه کیفیت زندگی شامل مؤلفههای سلامت روان، سلامت جسمانی، کیفیت محیط زندگی و ارتباطات اجتماعی است. در اينجا نتایج پژوهشها به تفکیک این مؤلفهها ارائه میگردد.
هوش عاطفی و سلامت روان
در فرا تحلیلی که توسط شوته، مالوف، تورتینستون و روکی (2007)، انجام شد، مشخص گردید که هوش عاطفی با سلامت روان و سلامت جسمانی رابطه مثبتی دارد. پژوهشهای داودا و هارت (2000)، تجلی (1386)، ساکلوفسکی، آستین و مینسکی (2003)، حاکی از آن هستند که هوش عاطفی با سلامت روان رابطه مثبتی دارد.
پژوهشها حاکی از رابطه معکوس هوش عاطفی با افسردگی (اسلاسکی و کارترایت 2002؛ داودا و هارت، 2000)، و اضطراب (باستین، برنز و نتلبک، 2005) هستند. سلیگمن (2002)، نشان دادند که خوشبینی (که یکی از ابعاد هوش عاطفی است)، با سلامت روان، رابطه مثبت و معناداری دارد. افرادی که از هوش عاطفی بالاتری برخوردارند، شادتر هستند و با مشکلات زندگی بهتر سازگار می شوند و به گونهای موثر به کنترل هیجانات و عواطف خود میپردازند و بدین ترتیب موجبات سلامتی خود را فراهم میآورند (مارتین، پولیک-دوریس، لارسن و ویر، 2003؛ فارنهام، 2003). بنابر این با توجه به پژوهشهای انجام شده، میتوان چنین انتظار داشت که هوش عاطفی با سلامت روان رابطه مثبتی داشته باشد.
هوش عاطفی و سلامت جسمانی
توانایی تنظیم احساسات و عواطف که یکی از ابعاد هوش عاطفی است، با سلامت جسمی ارتباطی قوی دارد (صفری، 1386). افرادی که قادر به کنترل خشم و عصبانیت خود نیستند، آمادگی بسیاری برای مبتلا شدن به بیماری های قلبی دارند و شواهد پژوهشی رابطه بین این دو را تایید نمودهاند (امجدی، 1386). عدم توانایی کنترل عواطف منفی و یا فقدان این باور که فرد میتواند عواطف منفی خود را کنترل نماید و یا مهارت کافی در این زمینه ندارد، سبب افزایش آسیبپذیری فرد در برابر استرس و فشار های روانی میگردد (سالووی، روتمن، دتویلر و استوارد، 2000). در همین راستا، در پژوهشی، سیاروچی و همکاران (2000)، به این نتیجه رسیدند که کسانی که در هوش عاطفی نمرات بالاتری دارند، میتوانند به راحتی با استرسها و فشارهای زندگی روزمره، مقابله کرده و همچنین قادرند احساسات خود را کنترل و بیان نمایند، بنابر این از نظر جسمی و روانی نسبت به کسانی که هوش عاطفی پایینتری دارند، سالمتر هستند (سالووی و همکاران، 2000). علاوه بر این، پژوهشها نشان دادهاند که مدیران دارای هوش عاطفی بالاتر، از سلامتی بیشتری نسبت به کسانی که هوش عاطفی پایینتری دارند برخوردار هستند (اسلاسکی و کارترایت، 2002). بنابر این با توجه به پژوهش های انجام شده میتوان چنین انتظار داشت که هوش عاطفی با سلامت جسمانی رابطه مثبتی داشته باشد.
هوش عاطفی و کیفیت ارتباطات اجتماعی
در پژوهش بشارت (1384)، مشخص شد که بین هوش عاطفی و مشکلات بین شخصی دانشجویان، همبستگی منفی و معناداری وجود دارد. هوش عاطفی، توان همدلی با دیگران، سازش اجتماعی و رضایت از زندگی را افزایش و مشکلات بین شخصی را کاهش میدهد و زمینه بهبود روابط اجتماعی را فراهم میکند. علاوه بر این هوش عاطفی با کیفیت ارتباطات فعلی فرد با دیگران نیز، دارای همبستگی مثبت است، یعنی کیفیت ارتباط با دیگران در افراد دارای هوش عاطفی بالاتر، بهتر از کیفیت ارتباط در افراد دارای هوش عاطفی پایینتر است (یوسفی، 1382). سیاروچی و همکاران (2000) نيز دریافتند که افراد دارای هوش عاطفی بالاتر، برونگراتر بوده و دارای عزت نفس بیشتری هستند.
پژوهشها حاکی از آن هستند که بین آگاهی عاطفی و هوش عاطفی رابطه وجود دارد (مالوف و شوته، 1998). از طریق این آگاهی است که فرد میتواند احساسات خود را کنترل کرده و آنها را با موقعیت انطباق دهد. از فردی که دارای آگاهی بالا نسبت به احساسات خود است انتظار می رود، که اجتماعیتر بوده و در مهارتهای اجتماعی، قویتر باشد (مالوف و شوته، 1998). سرانجام اینکه صفری (1386)، نشان داد که هوش عاطفی و کیفیت ارتباط با دیگران به صورت مثبت و معناداری، رابطه دارند. بنابر این با توجه به پژوهشهای انجام شده میتوان چنین انتظار داشت که هوش عاطفی با کیفیت ارتباط با دیگران، رابطه مثبتی داشته باشد.
2-2-2- هوش اخلاقی و کیفیت زندگی
با توجه به اینکه پژوهشی که به طور کلی رابطه هوش اخلاقی و سلامت روان را نشان دهد یافت نشد، در اینجا به بررسی رابطه بخشش یکی از ابعاد هوش اخلاقی با ابعاد کیفیت زندگی، پرداخته میشود.
بخشش و سلامت روان
بیشتر تحقیقات انجام شده در این زمینه، بیانگر تأثیر مستقیم بخشش (یکی از ابعاد هوش اخلاقی) بر سلامت روان هستند. برای نمونه، پژوهشها نشان دادهاند که عفو در کاهش اضطراب (هبل و انرایت، 1993؛ فریدمن و انرایت، 1996؛ سابکوویاک ، 1995؛ کایل و ان رایت، 1997)، افسردگی (فریدمن، 1995؛ رای، 1999؛ کواتس، 1997)، غصه و اندوه (کایل، 1996؛ کایل و انرایت، 1997)، خصومت و دشمنی (کواتس، 1997)، جراحتهای درونی (رای، 1999)، اصلاح روابط بینفردی (مککالاف و ورتینگتون، 1995)، بالا بردن عزت نفس (کواتس، 1997) و داشتن امیدواری (فریدمن و انرایت، 1996)، که همگی از ابعاد سلامت روان هستند مؤثر است. در پژوهشی که در زمینه بخشش در دانشجویان پزشکی صورت گرفته، به نقش آن در سلامت روان پرداخته شده است. دانشجویان داراي بخشش و گذشت بالا در مقایسه با گروه دیگر خود، در بعد رفتاري از افسردگی، اضطراب و مشکلات در روابط بین فردي کمتري برخوردار بودند (غباری بناب، كيوان زاده، وحدت تربتي، 1386).
بخشش و سلامت جسمانی
در پژوهشهای خدابخش و کیانی (1392)، لور (2005)، ویت ولیت (2002) به رابطه مثبت و معنیدار بخشش و سلامت جسمانی اشاره شده است. خدابخش و کیانی (1392) دریافتند، سلامت جسمانی توسط بخشش، پیشبینی میگردد. بر اساس تحقیقات وب (2003)، اشخاصی که به لحاظ بخشش در سطح بالاتری هستند، در هنگام مواجه با آسیب، واکنشهای فیزیولوژیکی پایینتری و نشانههای فیزیکی کمتری را در مقایسه با گروه کنترل نشان میدهند. خاطراتی که در آنها فرد، شخص خاطی را مورد بخشش قرار نمیدهد؛ تظاهرات چهره ای منفی تولید میکند و باعث افزایش فعالیت دستگاه سمپاتیک و سیستم قلبی عروقی میشود (ویت و لایت، 2000).
بخشش و روابط اجتماعی
در پژوهشهای خدابخش و کیانی (1392)، غباری بناب و همکاران (1387) به رابطه مثبت و معنادار بخشش با روابط اجتماعی اشاره شده است. طبق تحقیقات در روابط اجتماعی، افرادی که به لحاظ بخشش در سطح بالاتری هستند، نسبت به افرادی که در بخشش در سطح پایینتری قرار دارند، رضایت بیشتری کسب میکنند (آل مابوک، انرایت، کاردیس، 1995). بخشش باعث افزایش حمایت اجتماعی و بالابردن احساس نزدیکی با دیگران میشود (خدابخش وکیانی، 1392).
2-2-3 - هوش عاطفی و همدلی
ریشه بسیاری از رفتارهای نوع دوستانه، همدلی است (تبسون، 2009) انسان درجریان یک رابطه عاطفی و همدلانه میتواند عواطف و احساسات خود را کنترل و رفتار خود را با انتظارات افراد جامعه هماهنگ و سازگار سازد. سالووي (2002) نیز دریافته است که هوش هیجانی بالا رابطۀ مستقیمی با همدلی و رضایت بین شخصی بالا، سبکهاي کنارآمدن سازش یافته، افسردگی و اضطراب اجتماعی پایین دارد (تبسون ، 2009).
2-2-4 - همدلی و کیفیت زندگی
کالیوپسکا (2007) دریافته است که دانشجویان با احساس همدلی زیاد، در مقایسه با دانشجویانی که کمترین حد همدلی را دارند، نگرشهای مثبتتری به رفتارهای ایجادکنندهی سلامتی داشته و شیوه رفتاری آنها سالمتراست که اين مسئله از مؤلفه های کیفیت زندگی است، در پژوهشهاي قبلي باتسون (2000 )؛ ريف و همكاران (2010 )؛ سوسا و همكاران (2010)؛ لاورنس، شاو، بيكر، بارون كوهن ، پرانيس (2000)، به رابطه همدلی و روابط اجتماعی اشاره شده است. همدلي عنصري ضروري براي عملكردهاي موفقيتآميز بين شخصي (سوسا و همكاران، 2010) ؛ پاسخدهي هيجاني به احساسات فرد ديگر (ديوايد، ونبوكستل، زالبرگ، گودنا و متيس، 2006 ؛ نومنما، هيروانن، پاركولا و هيتانن2008؛ شاماي- تسوري، هارون پرتز و پري، 2008)؛ و فرايند زير بنايي تغييرات روانشناختي واقعي است (راجرز، 1959)، که از طريق توانايي سهيم شدن در حالات هيجاني ديگري، دريافت پسخوراند منظم از روابط بين شخصي (پرانيس، 2000) و آگاهي از احساسات فرد ديگر (لپن، مككين، كاربونل و هاگن، 1985)، مشكلات بين شخصي را كاهش ميدهد و زمينه بهبود روابط اجتماعي را فراهم ميسازد. همدلي به فرد اجازه برقراري تماس موثر با محيط اجتماعي پيرامون خود را ميدهد، او را با محيط اجتماعي پيوند ميزند، كمك به ديگران را براي فرد تسهيل و از وارد كردن آسيب به افراد ديگر جلوگيري ميكند (بارون- كاهن و ويلرايت، (2004). همدلي ويژگي شخصيتي است كه با كيفيت روابط بين شخصي مرتبط است. بنابراين، انتظار ميرود همبستگي بين همدلي و روابط اجتماعی و انسانی معنادار باشد. بر عكس، ميتوان انتظار داشت رابطه بين همدلي و عوامل شخصيتي چون پرخاشگري و خصومت، كه كيفيت روابط اجتماعی را مختل ميكنند، منفي باشد (حجت ، 2005 ).
2-2-5- هوش اخلاقی و همدلی
در پژوهشها به رابطه بین بخشش که از مولفه های هوش اخلاقی است و همدلی اشاره شده است. برای نمونه در پژوهش خدابخش و منصوری (1391) با عنوان رابطه عفو با همدلی در دانشجویان پرستاری و پزشکی انجام شده است، به این نتیجه رسیده اند که، بین بخشش و همدلی رابطه مثبت و معناداری وجود دارد ((p=0/31. در پژوهش تام (2008) که بر روی دانشجویان پزشکی و پرستاری انجام شد نشان داد، بین بخشش و همدلی همبستگی معنادار وجود دارد (p= 0/035) . ماچبرگ (2005) در تبیین رابطه بین بخشش و همدلی در میان پروتستانها و کاتولیک ها در ایسلند شمالی، همبستگی مثبت بین بخشش و همدلی را گزارش میکند. در پژوهشهای مککالوف و ورتینگتون (1995)، برز (2001) که بر روي دانشجویان پزشکی در ایالات متحده به منظور بررسی رابطه بخشش و همدلی صورت گرفت، نیز به رابطه مثبت بین بخشش و همدلی اشاره شده است.
منابع و مأخذ
منابع فارسی
ابوالقاسمی، عباس (1388). اعتباریابی و روایی مقیاس همدلی برای دانشآموزان دبیرستانی. مجله مطالعات روانشناختی، 5(4)، 25-30.
احمدي ازغندي، علي؛ فراست معمار، فرزام؛ تقوي، حسن و ابوالحسني، آزاده (١٣٨٥). روايي و اعتبار پرسشنامه رگه هوش هيجاني پترايدز و فارنهام. فصلنامه روانشناسان ایرانی، 3(10)، 155-167.
الوانی، مهدی و ده بیگی، مینا (1386). تاثیر آموزش هوش عاطفی بر کیفیت خدمات شعب بانک ملت. فصلنامه مدیریت ایران، 2(7) ،3 -12.
باقیانی مقدم، محمدحسین؛ دهقانپور، مهدیه؛ شهبازی، حسن؛ کهدویی، جلیل؛ دستجردی، قاسم و فلاح زاده، حسین (1392). بررسی رابطه خوش بینی با سلامت عمومی در دانشجویان دانشگاه یزد. فصلنامه علمی و پژوهی دانشکده بهداشت یزد، 12(2)، 89-101.
بشارت، محمدعلی (1384). بررسی تاثیر هوش هیجانی بر کیفیت روابط اجتماعی. مطالعات روانشناختی، 2(4)،25-38.
بشارت، محمدعلی؛ خدابخش، محمدرضا؛ فراهانی، حجتاله و رضازاده، سیدمحمدرضا (1390). نقش واسطهای خود شیفتگی در رابطه بین همدلی و کیفیت روابط بین شخصی. فصلنامه روان شناسی کاربردی، 1(17)، 7-23.
بشرپور، سجاد و عیسی زادگان، علی (1391). بررسی نقش صفات شخصیتی دلسوزی به خود و بخشایش در پیشبینی شدت افسردگی دانشجویان. مجله تحقیقات علوم رفتاری، 10(6)، 425.
بهرامي، محمدامين؛ اصمي، مريم؛ فاتح پناه، آزاده و تهراني، غلامرضا (1391). سطح هوش اخلاقی اعضاي هیأت علمی و کارکنان دانشگاه علوم پزشکی شهید صدوقی یزد. مجله ايراني اخلاق و تاريخ پزشكي، 5(6)، 18-25.
بهرامی، فاطمه؛ جوکار، مهناز و قادرپور، رز، (1388). بررسی رابطه هوش عاطفی وسلامت عمومی زنان مدیر در اصفهان. مطالعات اجتماعی و روانشناختی زنان، 7(1)، 68- 55.
ﭘﻮرﻧﻘﺎش ﺗﻬﺮاﻧﻲ، ﺳﻌﻴﺪ؛ ﺣﺒﻴﺒﻲ، ﻣﺠﺘﺒﻲ و ایمانی، سعید (1391). راﺑﻄﻪ ﺑﻴﻦ ﻛﻴﻔﻴﺖ زﻧﺪﮔﻲ و ﺻﻔﺎت ﺷﺨﺼﻴﺘﻲ در اﻓﺮاد ﻣﻌﺘﺎد. ﺗﺤﻘﻴﻘﺎت ﻋﻠﻮم رﻓﺘﺎري، 10(3)، 155-167.
جلائی، شهربانو و کرباسیان، فرزانه (1387). بررسی میزان توجه به خود، علل ونتایج و ارتباط آن با کیفیت زندگی. مجله تخصصی نور، 4(14)، 21-26.
جوکار، بهرام (1386). بررسی نقش واسطه ای تاب آوری در رابطه بین هوش هیجانی و هوش عمومی با رضایت از زندگی. روانشناسی معاصر، 2(2)، 3-12.
خانجانی، زینب؛ هداوندخانی، فاطمه؛ هاشمی نصرت آباد، تورج؛ محمودعلیلو، مجید و بخشی پور رودسری، عباس (1391). همدلی شناختی و عاطفی. فصلنامه پژوهش های روانشناختی، 7(26)، 12-16.
خدابخش، محمدرضا و کیانی، فاطمه (1392). بررسی نقش عفو در سلامت و بهزیستی روانشناختی دانشجویان. مجله تحقیقات نظام سلامت، 9(10)، 1051-1061.
خدابخش، محمدرضا و منصوری، پروین (1391). رابطه عفو با همدلی در دانشجویان پزشکی و پرستاري. فصلنامهي دانشگاه علوم پزشکی و خدمات بهداشتی درمانی گناباد، 18(2)، 25-36.
درویزه، زهرا (1382). بررسی رابطه همدلی مادران و دختران دانشآموز دبیرستانی و اختلالات رفتاري دختران شهر تهران. مجله علمی پژوهشی زنان، 1(3)، 5-29.
رحیمی، مهدی (1386). رابطه الگوهای ارتباطی خانواده و کیفیت زندگی دانشآموزان دوره متوسطه شهر شیراز. پایاننامه کارشناسی ارشد در رشته روانشناسی تربیتی، دانشگاه شیراز.
رفاهی، ژاله و مقتدری، نازفر (1392). اثربخشی آموزش مهارت همدلی به شیوه گروهی بر افزایش صمیمیت زوجین. مجله مشاوره و روان درمانی خانواده، 8، 44- 55.
صفری، هاجر (1386). تاثیر هوش عاطفی و خود تعیینی بر کیفیت زندگی و ابعاد آن در گروهی از دانشجویان دانشگاه شیراز. پایاننامه کارشناسی ارشد در رشته روانشناسی تربیتی، دانشکده علوم تربیتی و روانشناسی، دانشگاه شیراز.
عباسزادگان، عماد (1387). بررسی ارتباط استرس و ابعاد مختلف زندگی. قابل دسترسی در سایت:
http://www.modiryar.com/index-management/behavior/strss/5026-
علیاکبری، مهناز؛ کاکوجوبیاری، علی اصغر؛ امیرآبادی، فاطمه؛ شقاقی، فاطمه؛ زارع، نوشین و خالقی، فائزه (1392). بررسی نقش تئوری ذهن و کارکردهای اجرایی در پیش بینی همدلی. فصلنامه تازههای علوم شناختی، 15(2)، 1- 10.
غباریبناب، باقر؛ کیوانزاده، محمد و وحدت تربتی، شادی (1387). بررسی رابطه عفو و سلامت روانی در دانشجویان علوم پزشکی. مجله روانشناسی و علوم تربیتی، 38(2)، 180-167.
کشاورزی، سمیه (1390). بررسی رابطه بین هوش عاطفی، هوش معنوی و تابآوری در دانشجویان دانشگاه شیراز. پایاننامه کارشناسی ارشد، دانشگاه شیراز.
کیانپور، مسعود (1385). بررسی ارتباط بین کیفیت زندگی و احساسات اجتماعی در شهر اصفهان. پایاننامه کارشناسي ارشد، دانشگاه اصفهان.
لطیفی، غلامرضا و موحدی، امین (1388). رابطهی بین سلامت اجتماعی و شاخصهای آن بر میزان کیفیت زندگی کارکنان بانک ملی شهر تهران. قابل دسترسی در سایت:
http://www.a-sasw.com/?p=52.
ماراني، مرضيه (1382). هنجارگزيني فهرست ويژگيهاي هوش هيجاني پترايدز و فار نهام در بين دانشجويان و دانش آموزان شهر اصفهان. پايان نامه کارشناسي ارشد روانشناسي، دانشگاه اصفهان.
ماسن، پاول هنری؛ کیگان جروم، هوستون؛ آستا، کانجر و جان، جین وی (1384). رشد و شخصیت کودک. چاپ هفدهم، ترجمه مهشید یاسایی. نشر مرکز، تهران
محمودی، غلامرضا، شریعتی، علی رضا و بهنام پور، ناصر (1382). ارتباط بین کیفیت زندگی و روشهای مقابلهای بکار گرفته توسط بیماران تحت درمان با همودیالیز. مجله دانشگاه علوم پزشکی گرگان، 5(12)، 43-52.
مختاری پور، مرضیه و سیادت، سیدعلی (1388). بررسي مقايسه اي ابعاد هوش اخلاقي از ديدگاه دانشمندان با قرآن كريم و ائمه معصومين(ع)، مطالعات اسلام و روانشناسي، 3(4)، 97-118.
مدی نشاط، مریم؛ لشکردوست، حسین و طباطبایی چهر، محبوبه (1392). بررسی تأثیر سناریوهای ایفای نقش بر تغییر خلق و همدلی دانشجویان پرستاری در بخش روانپزشکی. مجله مطالعات و توسعه آموزش پزشکی، 10(4)، 312-320.
هراتیان، عباس علی و نوذری، محمود (1390). تاثیر بازیهای یارانهای بر همدلی جوانان. روانشناسی و دین، 4(4)، 140-121.
نصیری، حبیباله (1385). بررسی روایی و پایایی مقیاس کوتاه کیفیت زندگی سازمان بهداشت جهانیWHOQOL-BRIEF)) و تهیه نسخه فارسی آن. مجموعه مقالات سومین سمینار سراسری بهداشت روانی دانشجویان.
یوسفی، فریده (1382). الگوی علی هوش عاطفی، رشد شناختی، تنظیم شناختی عواطف و سلامت عمومی. پایان نامه دکتری روان شناسی تربیتی، دانشگاه شیراز.
یوسفی، فریده ؛ صفری، هاجر (1388). بررسی رابطه هوش عاطفی با کیفیت زندگی و ابعاد آن. مطالعات روان شناختی، 4، 107-128.
منابع انگلیسی
Alan, C. (2004). Positive psychology. USA:Burner-Rutledge.
Alden, L. E., & Taylor, C. T. (2004). Interpersonal processes in social phobia. Clinical Psychology Review, 24, 857-882.
Al-Mabuk, R. H., Enright, R. D., & Cardis, P. A. (1995). Forgiving education with parentally love-deprived adolescents. Journal of Moral Education, 24, 427-44.
Andrews, F. M., & Whithey, S. B. (1976). Social indicators of well-being. New York: Plenum.
Anisworth, M. D. (1989). Attachment beyond infancy. American Psychologist. 44, 709-716.
Argyle, M. (2001). The Psychology of happiness. London: Rutledge.
Austin, E. J., Saklofske, D. H., & Eagan, V. (2005). Personality, well-being and health correlate of treat emotional intelligence. Personality and Individual Differences, 38, 547-558.
Bar-On, R. (1997). The emotional intelligence inventory (EQ-I): Technical manual. Toronto Canada: multi-health Systems.
Bar-On, R. (2000). Emotional and social intelligence: insights from the emotional qotient inventory (eq-i). In R. Bar-On & J. D. A. Parker (Eds). Handbook of emotional intelligence: San Francisco: Jossery-Bass.
Bar-On, R., & Parker, J. D. A. (Eds.). (2000). The handbook of emotional intelligence: Theory, development, assessment, and application at home, school, and in the workplace. San Francisco: Jossey-Bass
Baron-cohen. S., & Wheel Wright. S. (2004). The empathy quotient: an investigation of adults with Asperger syndrome or high functioning Autism and normal sex differences. Journal of Autism and Developmental Disorders, 34(2), 163-175.
Barrthomoew, K., & Horowitze, L. M. (1991). Loneliness in young children. In Baum, A., Revenson, T. A., & Singer, J. E. (2001). Hanbook of health psychology. Lawrence Erlbaum Associates, Publishers, Mahwah, New Jersey.
Bass, B. M., & Steidlmeier, P. (1999). Ethics, character, and authentic transformational leadership behavior. Leadership Quarterly, 10, 181-217.
Bastin, V. A., Burns, N. R., & Nettelbeck, T. (2005). Emotional intellligence predicts life skills but not as well as personality and cognitive ability. Personality and Individual Differences, 39, 1135-1145.
Batson, C. D. (1997). Self-other merging and the empathy altruism hypothesis: Reply to Neuberg et al. Journal of Personality and Social Psychology, 73, 517-522.
Batson, C. D., Bolen, M. H., Cross, J. A., & Neuringer-Benfiel. (2000). Where is the altruism in the altruistic personality? Journal of Personality and Social Psychology, 52, 212-220.
Batson, C. D., Shaw L. L., Evidence of altruism, Nes, L. S., Segerstrom, S. C., & Sephton, S. E. (2000). Engagment and arousal: Optimistic's effects during a brief stressor. Personality and Social Psychology Bulletin, 31(1), 111-120.
Berkel, L., & Constantine, M. G. (2005). Relational variables and life satisfaction in African American and Asian American college women. Journal of College Counseling, 8, 5-15.
Borba, M. (2001). Building moral intelligence. Jossey-Bass
Borba, M. (2005). The step-by-step plan to building moral intelligence: Nurturing kids hearts and souls. San Francisco: Jossey-Bass.
Borthwick-Duffy, S. A. (1992). Quality of life and quality of care in mental retardation. In L. Rowitz (ed.), Mental Retardation in the year, (pp.52-66). Berlin: Springer-verlag.
Brown, R. P., & Zeigler-Hill, V. (2004). Narcissism and the non-equivalence of self-esteem measures: A matter of dominance?. Journal of Research in Personality, 38, 585-592.
Campbell, A., Converse, P. E., & Rodgers, W. L. (1976). The Quality of American life perceptions, evaluations and satisfactions. New York: Russell Sage Fundations.
Chlopan, B., McCain, M., Carbonell, J., & Hagen, R. (1985). Empathy: Review of available measures. Journal of Personality and Social Psychology, 48, 635-653.
Ciarrochi, J. V., Chan, A. Y., & Bajgar, J. (2001). Measuring emotional intelligence in adolscents. Personality and Individual Differences, 31, 1105-1119.
Ciarrochi, J. V., Chan, A. Y., & Caputi, P. (2000). A Critical evaluation of the emotional intelligence construct. Personality and Individual differences, 28, 539-561.
Ciarrochi, J. V., Dean, F. P., & Anderson, F. (2002). Emotional intelligence moderates the ralationship between stress and mental health. Personality and Individual Differences, 32, 197-204.
Coates, D. (1997). The correlations of forgiveness of self, forgiveness of others, and hostility, depression, anxiety, self-esteem, life adaptation, and religiosity among female victims of domestic violence. Dissertation Abstracts International. Section B: The Sciences and Engineering.
Coyle, C. T. (1996). The moral development of forgiveness among postabortion men. Dissertation Abstracts International. Section B: The Sciences and Engineering.
Coyle, C. T., & Enright, R. D. (1997). Forgiveness intervention with postabortion men. Journal of Consulting and Clinical Psychology, 65(6), 1042-1046.
Dawda, D., & Hart, S. D. (2000). Assessing emotional intelligence: Reliability and validity of the Bar-On Emotional Quotient Inventory (EQ-i) in university students. Personality and Individual Differences, 28, 797-812.
Del Barrio, V., Aluja, A., & Garcia L. F. (2004). Relationship between empathy and the big five personality traits in a sample of Spanish adolescents. Social Behavior and Personaityl, 32(7), 677-682.
Deweid, M., Weid, C. G. D., & Boxtel, A. V. (2010). Empathy dysfunction in children and adolescents with disruptive behavior disorders. European Journal of Pharmacology, 626, 97–103.
Eisenberg, N., & Miller, P. A. (1987). The relation of empathy to prosocial and related behaviors. Psycholohical Bulletin, 101(1), 91-119.
Enright, R. D., Gassin, E. A., Longinovic, T., & Loudon, D. (1994). Forgiveness as a solution to social issues. Paper presented at the conference morality and social crisis, Belgrade, Serbia.
Felce, D., & Perry, J. (1995). Quality of life: Its definition and measurement. Research in Developemental Diabilities, 16(1), 51-74.
Feshbach, N. (1978). Studies of empathic in children. Progress in Experimental Personality Research, 8, 1-47.
Fitzgibbon, B. M., Giummarra, M. J., Karistianis, N. G., Enticott, P. G., & Bradshaw, J. L. (2010). Shared pain: From empathy to synaesthesia. Neuroscience and Biobehavioral Reviews, 34, 500–512.
Fontenelle, L. F., Soares, I. D., Miele, F., Borges, M. C., Prazeres, A. M., Range, B. P., & Moll, J. E. (2009). Empathy and symptoms dimensions of patients with obsessive-compulsive disorder. Journal of Psychiat Research, 43(4), 455-463.
Freedman, S. R. (1995). Forgiveness as an educational intervention goal with incest survivors. Dissertation Abstracts International. Section B: The Sciences and Engineering, 55 , 3034.
Fullam, M. (2001). Adult attachment, emotional intelligence, health and immunological responsiveness to stress. Dissertation Abstract International. 63, 1079-1076.
Furnham, A. (2003). Trait emotional intelligence and happiness. Journal of Social Behavior and Personality, 31(8), 815-824.
Gardner, H. (1993). Creating minds. New York: Basic Books.
Goleman, D. (1995). Emotional intelligence. New York: Bantam Books.
Hagerty, M. R., Cummins, R. A., Ferriss, A. L., Land, K., Michalos, A. C., Peterson, M., Sharpe, & … (2001). Quality of life indexes for national policy: Review and agenda for research. Social Indicators Research, 55, 1, 1-96.
Hart, P. M. (1999). Predicting employee life satisfaction: A coherent model of ersonality, work and nonwork experiences, and domain satisfactions. Journal of Applied Psychology, 4, 564–584.
Hay, D. F. (1994). Prosocial development. Journal of Child Psycholology and Psychiatry and Allied Disciplines, 35(1), 29-71.
Hebl, J., & Enright, R. D. (1993). Forgiveness as a psychotherapeutic goal with elderly females. Psychotherapy, 30, 658-667.
Hunter, J. A., Figueredo, A. J., Becker, J. V., & Malamuth, N. (2007). Non-sexual delinquency in juvenile sexual offenders: the mediating and moderating influences of emotional empathy. Journal of Family Violence, 22(1), 43-54
Jolliffe, D., & Farrington, D. P. (2006). Developmental and validation of the basic empathy scale. Journal of Adolescence, 29(4), 589-611.
Kalliopuska, M. (1992). Attitudes towards health, health behavior, and personality factors among school students very high on empathy. Psychological Reports, 70, 1119-1122.
Kellett, J. B., Humphrey, R. H., & Sleeth, R. G. (2006). Empathy and the emergence of task relations leaders. The Leadership Quarterly, 17(2),146-162.
Kohut, H. (1977). The restoration of the self. New York: International Universities Press.
Lawler-Row, K. A., & Piferi, R. L. (2006). The forgiving personality: Describing a life well lived? Personality and Individual Differences, 41(6),1009-20.
Lawrence, E. J., Shaw, P., Baker, D., Baron-Cohen, S., & David, A. S. (2004). Measuring empathy: Reliability and validity of the empathy quotient. Psychological Medicine, 34, 911–924.
Lennick. D., & Kiel, F. (2005). Moral intelligence: Enhancing business performance and leadership success. New Jersey: Wharton School Publishing.
Li, I., Young, D., Wei, H., Zhang, Y., Zheng, Y., Xiao, S.H., Wang, X., & Chen, X. (1998). The relationship between objective life status and subjective life satisfaction with quality of life. Behavioral Medicine, 23(4), 149-160.
Lizarraga, M. L., Ugarte, M. D., Cardelle-Elawar, M., Iriarte, M. D., & Baquedano, M. T. (2003). Enhancement of self regulation assertiveness and empathy. Learning and Instruction, 13(4), 423-439.
Martin, R. A., Pulik-Doris, P., Larsen, G., Gray, J., & Weir, K. (2003). Individual differences in uses of humor and their relation to psychological well-being: Development of the humor styles questionnaire. Journal of Research in Personality, 37, 48-75.
Maston,T. J. L .(1983).The Moston Evaluation of Social Skills with youngsters (MESSY): manual.Worthington, OH: International diagnostic system.
Mayer, J. D., Caruso, D., & Salovey, P. (1999). Emotional intelligence meets traditional standards for an intelligence. Intelligence, 27, 267-298.
Mayer, J. D., DiPaolo, M. T., & Salovey, P. (1990). Perceiving affective content in ambiguous visual stimuli: a component of emotional intelligence. Journal of Personality Assessment, 54, 772-781.
Mayer, J. D., & Salovey, P. (1997). What is emotional intelligence? In P. Salovey & D. Sluyter (Eds.), Emotional development and emotional intelligence: Implications for educators. New York, Basic Books .
McCullough, M. E., Sandage, S. J., & Worthington, E. L. (1997). Interpersonal forgiving in close relationships. Journal of Personality and Social Psychology, 73(2), 321-336
McCullough, M. E., & Worthington, E. L. (1995). Promoting forgiveness: a comparison of two brief psycho educational group interventions with a waiting-list control. Counseling and Values, 40(1), 55-68.
McCullough, M. E., Worthington, E. L., & Rachel, K. C. (1997). Interpersonal forgiveness in close relationships. Journal of Personality and Social Psychology, 75(2), 321-326
Moeschberger, S. L., Dixons, D. N., Niens, U., & Cairns, E. (2005). Forgiveness in Northern Ireland: a model for peace in the midest of the “Troubles”: Peace and conflict. Journal of Peace Psychology, 11(2), 199-214.
Nummenmma, L., Hirvonen, J., Parkkola, R., & Hietanen, J. K. (2008). Is emotional contagion special? An FMRI study on neural systems for affective and cognitive empathy. NeuroImage, 43, 571-580.
Pranis, K. (2000). Empathy development in youth through restorative practices. Public Service Psychology Newsletter, 25(2). Available at: www.corr.state.mn.us. RJ / publications/ rjempathy.htm.
Rieffe, C., Ketelear, L., & Wiefferink, C. H. (2010). Assessing empathy in young children: construction and validation of an empathy questionnaire (EmQue). Personality and Individual Differences, 49(5), 362-367.
Rodney, H., & Clarken, R. H. (2010). Considering moral intelligence as part of a holistic education. Presented at the annual meeting of the American Educational Research Association
Rogers, C. (1959). Significant learning in therapy and in education. Educational Leadership, 16, 232-242.
Rye, M. S. (1999). Evaluation of a secular and religiously integrated forgiveness group therapy program for college students who have been wronged by a romantic partner. Dissertation Abstracts International Section B: The Sciences and Engineering, 59(12), 6495.
Saklofske, D., Austin, E. J., & Minski, P, (2003). Factor structure and validity of a trait emotional intelligence measure. Personality and Individual Differences, 34, 707-721
Salovey, P., & Mayer, J. D. (1990). Emotional Intelligence. Emagination, Cognition and Personality, 9(3), 185-211.
Salovey, P., Mayer, J. D., & Caruso, D. (2002). Positive psychologe of emotional intelligence. In C. R. Snyder & J. Lopez (Eds.), Handbook of positive psychology ( pp. 159-171). New York: Oxford University Press.
Salovey, P., Rothman, A. J., Detweiler, J. B., & Steward, W. T. (2000). Emotional states and physical health. American Psycholoogist, 55, 110-121
Schalock, R. L. (1996). Quality of life and quality of assurance. In R. Renwick, I. Brown and M. Nagler (eds.), Quality of life in health promotion and rehabilitation: Conceptual approaches, issues, and applications (pp. 104–118). Sage: Thousand Oaks.
Schalock, R. L. Brown, I., Cumins, R. A., Felce, D., Matikka, L., Keith, K. D., & Paramenter, T. (2002). Conceptualization, mesearment, and application of quality of life for persons with intellictual dissabilities: report for an international panel of experts. Mental Retardation, 40(6), 457-470.
Schutte, N. S., Malouff, J. M., Hall, L. E., Haggerty, D. J., Cooper, J. T., Golden, C. J., & Dornheim, L. (1998). Development and validation of a measure of emotional intelligence. Personality and Individual Differences, 25, 167-177
Schutte, N. S., Malouff, J., Thorsteinsoon, E., & Rooke, S. (2007). A Meta analytic investigation of the relationship between emotional intelligence and health. Personality and Individual Differences, 42, 921-933.
Schwartz, C., & Frohner, R. (2005). Contribution of demographics, medical and social support variables in predicting the mental health dimensions of quality of life among people with multiple sclerosis. Health and Social Work, 30(3), 203-215.
Segerstrom, S. C. (2006). Optimism and resources: Effects on each other and on health over 10 years. Journal of Research in Personality, 41, 772-786.
Seligman, M. (2002). Authentic happiness: Using the new positive psychology to realize your potential for lasting fulfillment. New York: Free Press.
Seligman, M., & Csikszentmihalyi, M. (2000). Positive psychology: an introduction. American Psychologist, 55, 5-14.
Shamay-Tsoory, S. G., Aharon-Peretz, J., & Perry, D. (2008). Two systems for empathy: A double dissociation between emotional and cognitive empathy in inferior frontal gyrus versus ventromedial prefrontal lesions. Brain, 132, 617–627.
Sigelman, C. K., & Rider, E. A. (2012). Life-span human development (Sixth edition). Wadsworth Cengage Learning, USA.
Skevington, S. M. (1998). Investigating the relationship between pain and discomfort and quality of life. Pain, 76, 395-406.
Skevington, S. M. (2002). Advancing cross-cultural research on quality of life. Quality of Life Research, 11, 135–144.
Slaski, M., & Cartwright, S. (2002). Health performance and emotional intelligence: An exploratory study of retail managers. Stress and Health, 18, 63-68.
Smith, A. E. (2000). Quality of life: A review. Education and Aging, 15(3), 419-434.
Sousa, A. D., McDonald, S., Rushby, J., Li, S., Dimoska, A., & James, C. (2011). Understanding deficits in empathy after traumatic brain injury: The role of affective responsivity. Cortex, 47(5), 526-535.
Subkoviak, M. J., Enright, R. D., Wu, C. R., Gassin, E. A., Freedman, S., Olson, L. M., & Sarinopoulos, I. (1995). Measuring interpersonal forgiveness in late adolescence and middle adulthood. Journal of Adolescence, 18, 641-655.
Tam, T., Hewstone, M., Kenworthy, J. B., Cairns, E., Marinetti, C., Geddes, L., & Parkinson, B. (2008). Postconflict reconciliation, intergroup forgiveness and implicit biases in Northern Ireland. Journal of Social Issues, 64(2), 303-320.
Terjesen, M., Jacofsky, M., Froh, J., & DiGiuseppe, R. (2004). Integrating positive psychology into schools: Implications for practice. Psychology in the Schools, 41(1), 163-172.
Testa, M. A., & Simonson, D. C. (1996). Assessment of quality of life outcomes. New England Journal of Medicine, 835-840.
Ventegodt, S., Merrick, J., & Andersen, N. J. (2003). Quality of life theory. The IQOL theory: An integrative theory of global quality of life concept. The Scientific World Journal. 3, 1030-1040.
Webb, J. R. (2003). Forgiveness, health, and well-being among people with spinal-cord injury. Presented at APA Annual Convention, American Psychological Association.
WHOQOL Group. (1993). Study protocol for the World Health Organization project to develop a quality of life assessment instrument. Quality of Life Research, 2(2), 9-153.
WHOQOL Group. (1998). The World Health Organization Quality of Life scale (WHOQOL): Development and general psychometric properties. Social Science and Medicine, 46(1), 569 -585.
Wilcove, G. L., Schwerin, M. J., & Wolosin, D. G. (2002). An exploratory model of quality of life in the U.S. Navy. Military Psychology, 5(2), 326-329.
Witvliet, C. O., Ludwig, T. E., & Bauer, D. J. (2002). Please forgive me: Transgressors’ emotions and physiology during imagery of seeking forgiveness and victim responses. Journal of Psychology and Christianity, 21(3), 219–33.
World Health Organization (1998). ICIDH-2-international classification of impairments, activities, and participation: A manual of dimensions of disablement and functioning. Geneva: WHO.
Worthington, E. L. (2005). Handbook of forgiveness. New York: Brunner– Routledge.
Zeigler-Hill, V., Myers, E. M., & Clark, C. B. (2010). Narcissism and selfesteem reactivity: the role of negative achievement events. Journal of Research in Personality, 44, 285-292.