دانلود مبانی نظری آشنایی نسبت به رفتار مردان در مورد خشونت نسبت به زنان

دانلود مبانی نظری آشنایی نسبت به رفتار مردان در مورد خشونت نسبت به زنان (docx) 67 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 67 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

فصل دوم ادبيات موضوع تاريخچه موضوع در جهان تاريخچه موضوع در ايران تحقيقات خارجي تحقيقات و مطالعات داخلي و نتيجه گيري از مطالعات داخلي نظريات مربوط به موضوع چهار چوب نظري تاريخچه خشونت عليه زنان در جهان اين واقعيت تلخ ريشه در اعماق تاريخ بشريت دارد . تاريخ زندگي انسان گوياي آن است كه در طي قرون و اعصار متمادي ، زنان همواره قربانيان انديشة « پست نگري » در همة ادوار و در نزد ملل و جوامع مختلف بوده اند و هميشه تلاش بر اين بوده است كه با انكار نقش محوري زنان در جامعه و ارزيابي نادرست از تواناييها و قابليتهاي او ، با تقسيم كار ناعادلانه و ساختاري ، زنان را به سوي مشاغل پست يا درجه دوم سوق دهند . بدون ترديد ريشه تمام اين تبعيضها و سنتها، عقايد قالبي و پيشداوريهاي نادرست را بايد در تكوين جوامع اوليه جستجو كرد كه متكي بر قاهريت توان جسمي و نوعاً عاري از تفكر و ظرافت و احساس بوده است . بديهي است كه در اين روند ، زنان با ويژگيهاي خاص جسمي ، رفتاري و عاطفي از جايگاه چندان مستحكمي برخوردارنبوده‌اند . تحقير و كوچك شمري زن كه داستاني دراز دارد ، منحصر به منطقه فرهنگ خاص نيست و بسيارند جوامع پدرسالار كه زن را شرّي مي دانند كه از بخت بد قابل اجتناب نيست و به همين علت كه نمي توان از او گذشت مردان مي كوشند تا حوزة اقتدار ويرا هر چه تنگتر كنند و از زن تصويري معكوس تصوير خود بسازند تا آنجا كه مرد ، آفريدة خداوند و تجسّم خير مي شود و زن مخلوق شيطان معرفي مي شود . در ادوار گذشته همواره اين اصل مطرح بوده است كه زن موجب شقاوت و بدبختي است و هيچ نقش مثبتي در جامعه ندارد . ارسطو را ناقص مي دانست و معتقد بود آنجا كه طبيعت از آفريدن مرد ناتوان است ، زن را مي آفريند و زنان و بندگان از روي طبيعت ، محكوم به اسارت هستند . اقوام يهود نيز زن را مايه بدبختي و مصيبت مي دانستند و وجود او فقط از آن رو قابل تحمل بود كه يگانه منبع توليد سرباز به شمار مي رفت . يهوديان قديم به هنگام تولد دختر شمع روشن نمي كردند و مادري كه دختري به دنيا مي آورد ، مي بايست دو بار غسل كند ، اما پسر كه به عهد خود با يهود ( كه آفريننده تصوّر و خيال قوم يهود بود ) مي باليد ، هميشه در نماز خود تكرار مي كرد : « خدايا ترا سپاسگزارم كه مرا زن و كافر نيافريده اي » . در سرتا سر شرق زنان تا پسري نزاده بودند منفور بودند و اگر پسري مي زادند ، تا در ميدان جنگ كشته نمي شد ، مورد احترام واقع نمي شدند حتي افلاطون كه با جديّت و تهوّر فراوان از ورود زن به هر كاري و از برابري زن و مرد در همة موقعيتها پشتيباني مي كرد ، خدا را شكر مي كرد كه مرد آفريده شده است . » در شريعت بودا زن موجودي شرير معرفي شده است كه براي فاسد ساختن مرد در درون وي نيرويي تعبيه گرديده است و در آيين هندو ، زن ملك افراد مذكر بوده و پس از مرگ شوهر نيز همواره سوزانيده مي شده است . خشونت عليه زنان به يونان زن در نظر يونانيها پست ترين موجود به شمار مي آمد به طوري كه آقاي گوستاولوبون فرانسوي در كتاب تاريخ تمدن اسلام و عرب به آن اشاره مي كند : « يونانيان عموماً زن را موجودي پست مي دانستند كه تنها براي ادامه نسل و كارهاي خانه به درد مي خورد زن در قوانين يونان اصلا از خود اختيار نداشت در كوچكي مطيع پدر و در نوجواني مطيع شوهر و در بيوگي مطيع پسران و اگر پسري نداشته باشد بايد مطيع خويشان باشد يعني نمي شود اختيارش را به دست خودش واگذار نمود . در قوانين يونان هيچ گونه حق وارثي براي زن منظور نشده است . وي در مورد مظلوميت زن در طول تاريخ و حقوق مدني زوجين اين طور مي نويسد : زن به هيچ وجه شريك زندگي مرد محسوب نمي شد چون او را داراي قواي كامل بشري نمي دانستند و بيشتر متفكران يوناني معتقد بودند كه زن داراي روح جاويد انساني نيست و بدين جهت حق ندارد بعد از وفات شوهر زندگي كند . خشونت عليه زنان در اسپانيا در جامعه اسپانيايي ها زن به قدري مورد تنفر بود كه دست اندركاران تحريف تورات معني يهوديان بين المللي آن روز براي رسمي كردن و موّجه جلوه دادن آن اين سخنان را در تورات به عنوان آيات خداوند همانند ديگر تحريفات نوشتند به طوري كه آقاي گوستاولوبون فرانسوي آن را در كتاب تاريخ تمدن اسلام و عرب در صفحه 507 آورده است مي نويسد : « نظر تورات نظر نسبت به زن بهتر از نظريه هنديها نيست . از آن جمله در سفر جامعه آمده است : « زن تلختر از مرگ است » جايگاه زن در ميان اعراب ( خشونت عليه زنان ) زن در نزد اعراب مانند كالاي خريد و فروش مي شد و از هر گونه حقوق فردي اجتماعي و حق ارث محروم بود . غالباً از بيم قحطي و احياناً ترس از آلودگي، دختران خود را در روز اول تولد سر مي بريدند و يا از بالاي كوه پرتاب مي كردند و گاهي در ميان آب غرق مي كردند . أسف بارتر از همه نظام ازدواج آنان بود كه روي هيچ حساب و اساسي نبود مثلاً براي خالي كردن شانه از زير بار مهريه زنان را اذيت مي كردند و چنانكه زني بر خلاف عفّت رفتار مي نمود مهريه او تعلق نمي گرفت. خداوند در قرآن كريم در سوره نحل آيات 60 ـ 58 اينطور وضعيت اعراب را بيان مي كند: « و چون به يكيشان مژدة دختر دهند ، سيه روي و خشمگين گردد و از شرم اين مژده از مردم پنهان مي شود كه آيا با خواري نگاهش دارد و يا در خاك نهانش كند آگاه باشيد كه بد داوري مي كنند . » آقاي گوستاولوبون ضمن تأييد موضوع دختركشي اعراب مي نويسد : « پيش از آمدن اسلام مردها زن را موجودي مي دانستند متوسط ، ميان حيوان و انسان يعني او را فقط وسيله اي براي پيدايش نسل و خدمتكاري مي دانستند . دختردار شدن را براي خود نيك مي دانستند ، رسم دختر كشي شايع شده بود و دخترها را زنده به گور مي كردند . بقاياي باستان شناسي از ده هزار سال پيش گوياي پرستش الهه هاي زن و نمايانگر اين واقعيت است كه در جوامع آن روزي زنها از نظر اجتماعي و رفاهي در موقعيتي مساوي زندگي مي كردند . از چهار هزار سال قبل از ميلاد مسيح به بعد بود كه مردان شروع به پدرسالاري و برتري فروشي با توسل به زور كردند . مردان ادعا مي كردند كه بزرگ مرد هستند و به همين دليل منابع و حاصل زحمات ديگران را تصاحب مي نمودند . از آن زمان تاكنون زنها سير نزولي طي كرده اند . زنها احتمالاً اولين برده ها بودند و با آنكه زنان نخبگان در دولتهاي اوليه قدرت زيادي داشتند ، با وجود اين تابع مردان هم طبقه خود بودند . حدود 2000 سال قبل از ميلاد مسيح سرزمينهايي كه اروپا را تشكيل مي دادند بي خدا بودند . خدا مؤنث بود انواع اسطوره هاي آفرينش بر حول الهه اي مي گشت كه قدرتمند بود و خداوند مادر علاقه اي به مجازات مخلوقات نداشت . وقتي زنان عهده دار همه امور بودند مردها را كتك نمي زدند و هرگز به ذهنشان نمي رسيد كه روزي از مردها كتك بخورند اصولاً كتك زدن را درست نمي دانستند . مردان موظف به شكار و ماهيگيري و جمع آوري آذوقه بودند و از حدود و ثغور مرزهايشان در برابر متجاوزين دفاع مي كردند مشروط بر اينكه اصل حكومت مادر شاهي را زير پا نگذارند ، در آن مقطع از تاريخ براي مردان نقشي در آفرينش قايل نبودند . مردها معشوق به شمار مي آمدند . مردها اسباب خشنودي زنان بودند . آنها پدر محسوب نمي شدند ، تنها زنان بودند كه فرزند مي زاييدند مردان قبيله به زنان احترام مي گذاشتند و از آنها مي ترسيدند و از قوانين مادر شاهي اطاعت مي كردند . اما وقتي كه مرد از نقش خود در مقاربت جنسي آگاه شد ، نقش مرد به تدريج بالا گرفت و نقش زنان فروكش كرد . در اسطوره يونانيها الهة همه چيز يك زن بود « اوري نوم »، او از چائوس برخاست و تصميم به آفرينش باد شمال گرفت و آن را به ميان دستانش مالش داد و از اين عمل او مار بزرگي صورت خارجي پيدا كرد . افيون الهه به رقص پرداخت و آنقدر به اين كار ادامه داد تا مار به حركت درآمد تا با او جفت شد در اين زمان الهه تخم جهان را بر زمين گذاشت و در انتظار ماند تا مار روي تخم بخوابد . از اين تخم تمام عالم هستي بيرون آمد . در اينجا خداي مار نمايانگر پدر است . اين پدر به شكلي كه در كتب عهد عتيق آمده است متفاوت است، او آنقدرها مهم نيست . قدرت اندكي دارد در حاليكه زن و شوهر در كوه المپ زندگي مي كنند افيون مدعي مي شود كه جهان او را آفريده و اين ادعا به قدري اوري نوم را ناراحت مي كند كه با پاشنه پا بر فرق سرش مي كوبد و او را به غارهاي تاريك زير زمين تبعيد مي كند . قرنها بعد نويسندگان عبراني اسطوره آفرينش خود را ساختند . در اسطوره آنها نيز مار چهرة شاخصي است . در اسطوره آنها نيز مار به دست جهووا مجازات مي شود . زن در اين جا البته حواست . خداوند سختگير براي او مجازاتي در نظر گرفته بود : اندوه آنها را زياد مي كنم ، بايد باردار شوند و با درد بچه بزايند و مردان بر آنها حكومت كنند و براي اطمينان خاطر از اينكه مردان مي دانستند كه به خاطر وسوسة زن به خوردن ميوة ممنوعه به اين جهان فرستاده شده اند سطوري به مجازات آدم اضافه كردند « چون به سخن گوش ندادي و از ميوه ممنوعه خوردي نفرين و مجازات مي شوي و بدين ترتيب ماجراي آدم و حواست مستمسكي شد تا در دنياي غرب و در دنيايي مسيحيّت زنان را مورد ظلم و جور قرار بدهند. در اين ميان زن ذاتاً شيطان معرفي مي شود اين گونه بود كه مقامات كليسا در روزگاران قديم خشونت در ازدواج را توصيه مي كردند . يكهزار سال بعد از ميلاد مسيح ، موضوع مقام و موقعيت زنان يكبار و براي هميشه حل و فصل گرديد و اين زماني بود كه «گرايتان ژوري » اهل بلونا اولين قانون پردوام و پاياي كليسا را گذاشت. بر اساس اين قانون زنان بايد از شوهران خود اطلاعات كنند . تصوير خداوند تنها در مردان است و زنها در تصوير خداوند آفريده شده اند . آدم حوا را راهنمايي كرد . از اين رو درست اين است كه زن تحت كنترل مرد قرار گيرد تا با راهنمايي و هدايت مرد ديگر اقدام به خطا نكند . حكمرانان كليسا به اين نكته توجه نكردند كه بسياري از مطالبي كه آنها درس مي دادند گفته ها و تعاليم مسيح نبود . آنها روحيه مهر انگيز عيسي را به تدريج به شكل ديگري تفسير كردند و اصولاً مي توان گفت كه مسيحيّت پايه گذار كتك زدن به زنان شد . در كتابي مربوط به دوران قرون وسطي كه هم اكنون در موزه بريتانيا نگهداري مي شود . «جي . جي كولتون » مورّخ با توجه به شرايط موجود توضيح داده است كه مرد براي اصلاح زنش را بايد كتك بزند . خشونت عليه زنان در فرانسه در فرانسه يكي از با نفوذ ترين شخصيتهايي كه تا به حال وجود داشته است ناپلئون بناپارت بوده است كه قانون مدني فرانسه را نوشته است . گر چه قانون و مرامنامة مدني ناپلئون آزاديهاي را براي جمعي از محرومان آن زمان در پي داشت ، براي زنان و به ويژه زنان شوهردار محدوديتهايي را قائل گرديد . در دوران آريستو كراسي قديم زنها از آزادي عمل بيشتري برخوردار بودند و تاثير قابل ملاحظه اي بر شرايط اجتماعي خود داشتند و به موجب قانون حق مالكيت و دارائي داشتند . انقلاب فرانسه ( 99 ـ 1789 ) بر حقوق آنان افزود اما وقتي ناپلئون به قدرت رسيد ، شرايطي ايجاد شد كه زنان تا قبل از ازدواج در مالكيت پدر و بعد از ازدواج در مالكيت شوهر خود قرار گرفتند . به اعتقاد ناپلئون تنها در سه مورد زن حق داشت از شوهر خود تقاضاي طلاق كند. (زناي محصنه، اقدام براي به قتل رساندن همسر ناتواني جنسي مرد) كتك خوردن زن دليل كافي براي طلاق نبود . ناپلئون در تعيين حقوق زنان و مردان به تورات اشاره مي كند . وقتي كسي از او پرسيد ، اين قانون را از كجا آورده اي ؟ ناپلئون به راحتي جواب داد و مگر نشنيده اي كه فرشته به زن دستور دارد كه از شوهرش اطاعت كند . خشونت عليه زنان در انگلستان در واقع تا سده نوزدهم در انگلستان مسئله به اين صورت مطرح مي شد كه مرد تا چه اندازه مي تواند زنش را بزند ، نه اين كه اصلاً مجاز به زدن او هست يا نيست . اصطلاح « قاعده انگشت » ( كه در زبان انگليسي به معناي قاعده كلي است ) برخاسته از يك رويّة قضايي است كه به مرد اجازه مي داد همسرش را با چوب بزند مشروط بر اين كه چوب از انگشت شست او ضخيم تر نباشد . تنها در اواخر سده نوزدهم بود كه اين شكل از ضرب و جرح زنان غير قانوني اعلام شد . در عصر روشنگري « جان استورات ميل يكي از فيلسوفاني بود كه در جانبداري از حقوق زنان مباحث فراواني را برانگيخت و همچنين مقالاتي را در اين زمينه نوشت : « از بدو شكل گيري جوامع انساني زنان در اسارت مردان بوده اند چه پرشمارند مردان در يك كشور بزرگ كه تنها اندكي از جانوران بالاترند كساني كه به كمك قوانين ازدواج در هر لحظه اي مي توانند قربانيان خود را انتخاب كنند . هر مرد زني را پايبند به خود دارد كه جز كشتن او هر كاري را بخواهد با او مي كند و حتي اگر اين كار را هم بكند مجازات سنگين انتظارش را نمي كشد . در دهة هفتاد ( 1970 ) تنها واكنش مهم دولت درباره مشكل زنان كتك خورده طرح پاره اي اصلاحات قانوني بود كه زنان را در برابر خشونت مردان از حمايت بيشتري برخوردار كند و ترك اين گونه مردان را براي آنان آسان تر كند . در اواخر دهه هفتاد سه قانون از تصويب گذشت كه هر سه به منظور كمك به زنان كتك خورده وضع شده بود: قانون خشونت خانگي و رسيدگي به امور زناشويي در سال 1976، قانون رسيدگي به امور خانگي در سال 1987 و قانون مسكن براي افراد بي خانمان در سال 1977 . خشونت عليه زنان در آمريكا اما درباره سرزمين آمريكا كه در آن سوي اقيانوسها واقع است چه مي توان گفت : در سال 1776 كه جان آدامز روي پيش نويس اعلاميه استقلال آمريكا كار مي كرد همسرش «اياگيل آدامز» در نامه اي به او نوشت كه اميدوار است شرايط زنان در قانون جديد بهتر از شرايط زنان در انگلستان باشد مردي كه دومين رئيس جمهور آمريكا شد اين تقاضا را رد كرد . جان آدامز در جواب همسرش نوشت « بستگي به شرايط دارد ، ما بهتر مي دانيم كه نبايد قانون مردانه كشور را لغو كنيم و قوانين آمريكا مبني بر قوانين عرفي انگليس شكل گرفت ـ به گفتة بلاك استون نخستين ايالت آمريكا قانون كتك زدن زن را تصويب كرد ( 1824 ) بر طبق اين قانون كتك خوردن زن به دست شوهرش را نه تنها اقدامي خلاف قانون نمي داند بلكه آن را مجاز مي شمارد قبل از سال 1871 شوهر مي توانست بي آنكه مجازات شود زنش را با چوب كتك بزند . اين يكي از حقوقي بود كه در جريان عقد ازدواج بر او داده مي شد . تاريخچه خشونت در ايران پيش از ورود اقوام آريايي به ايران ، اقوام بومي مذهب مادر خدائي داشتند و در نواحي مختلف پرستش الهه مادر رايج بود . اقوام آريايي پس از مهاجرت خود به سوي غرب روش پدر شاهي و به همراه آن مذهب پدر خدايي را در سرزمينهاي مفتوحه رواج دادند . اساس خانواده از اين دوران به بعد حفظ عائله و حكومت پدر بر خانواده و اطاعت زن و فرزند از شوهر و پدر بود . به اعتراف تاريخ موقعيت زن از حيث اطاعت محض نسبت به شوهر و استقلال داخلي در خانة در دورة مادها ، پارسها و ساسانيان تفاوت چنداني نداشته است . طي اين دوران زنان تحت تحكّم و زير دست بوده اند و سران خانواده هاي پدرسالار در ايران در مورد اعضاي خانواده هاي خود در واقع چون برده داران عمل مي كرده اند ، خانواده بر اقتدار پدر يا پدر بزرگ خانواده تشكيل مي شد و زن اختياراتي نسبت به شوهر نداشت . اولاد نيز تابع محض پدر بودند تنها مرد مجاز بود كه هر گونه بخواهد دستور بدهد . زن به مثابه ساير اعضاي خانواده يعني كودكان بردگان به اطاعت بدون چون و چرا محكوم بود . مرد حق داشت كه زن خود را به مرد ديگري به طور موقت به همسري دهد در اينجا اعتراض زن نسبت به او بي اثر بود . از ويژگيهاي مميزه خانواده بعد از ورود آرياييها به ايران اقتدار مسلّم مرد و قاطعيت حكم او در فيصله امور در خانواده بوده است . بنابراين خانواده از اين دوران به بعد خانوادة پدرسالار بوده است كه قدرت اداره خانواده با پدر است . در ايران باستان زن به حكم نظام پدرسالاري كه خواه نا خواه شوهرسالاري را به دنبال داشت داراي اختيارات بسيار محدودي از نظر مادي و معنوي بوده است . خانواده به عنوان اولّين و كوچكترين اجتماع مبتني بر روابط عادلانه و متعادل ميان زن و مرد نبوده است و همين مسأله زمينه ساز اصلي پدرسالاري مبتني بر برداشتي است كه زن را مقامي حقير و كوته بين و احساساتي و بي وفا و … مي دهد و به مرد مقامي فاتح و والا مي دهد . بعد از ورود اسلام : اگر چه با ورود اسلام به ايران تحولاتي در زمينه حقوق زنان بوجود آمد امّا با نگاهي به ادبيّات فارسي اعمّ از رسمي و يا فرهنگ توده اي به عنوان منعكس كنندة تاريخ و فرهنگ اجتماعي ايران ، در مي يابيم كه نگاه شاعر و بالتبع نگاه جامعه به زن يا به عنوان دلبر و معشوقه و از سر هوسبازي است و با ديد تحقير آميز و نگاه به موجودي است ضعيف و ناتوان كه سزاوار ترحّم و شفقت است . تحقير زن را در ادبيات ما اعمّ از عامه و رسمي به جدّي است كه مردان بد را هميشه به زن تشبيه كرده اند و زنان خردمند و كاردان را به مرد . با دقّت در اشعار و امثال شايد بتوان به اين نتيجه ابتدايي رسيد. كه پايه استبداد و اقتدارگرايي در خانواده در روابط زن و مرد گذاشته شده و بعد به حوزه هاي ديگري تسرّي يافته و تعابيري از قبيل: زنان مانند ريحان و سـفالند درون سوخبث و بيرون سوجمالند يـكي گـفت كـس را زن مباد دگر گفـت زن در جهان خود مباد زنان چون ناقصان عقل و دين اند چــرا مــردان ره آنــان گــزينند زنـان در آفريــنش ناتمامند زيرا خويش كـام و زشـت نامنـد نشانگر آن است كه برداشت منفي از زن مي تواند به توجيهي براي تحميل الگوي اقتدارگرا در خانواده بر اساس حاكميت مرد تبديل شود زيرا : « ديوار مرد بلند است . » در نتيجه اين برتر تلقي كردن مرد و حقير شمردن زن ، مرد در رأس خانواده قرار مي گيرد و در مقابل زن جايگاه برتر و غير قابل سؤالي مي يابد . هر آنچه كه او گويد حجت تلقي مي شود و حق پيدا مي كند كه در سطح خانواده سركوب گر باشد به عنوان نمونه : زن يعني بزن . شوهر خداي كوچك زن است . به گفتار زنـان هـرگز مكن كار زنان را تـا تواني مرده انگـار گر كند سركشي هــلاكش كـن آب رخ مي برد به خاكش كن زن از پهلوي چپ گويند برخاست نيايد هرگز از چپ راستي راست زن از غازه سرخرو شود و مرد از غزا در مقابل اشعاري كه درباره مردان سروده شده است : « مرد به هنر نام گيرد » . مرد سَر دهد و سِرّ نمي دهد مرد را كار و كار را مردان قول مردان جان دارد . آنچه كه در بالا آمد گوشه اي از فرهنگ و ادب فارسي است كه در آثار مختلف به طور مستقيم و يا غير مستقيم به زن و مرد و مقايسه آن دو مي پردازد . آرين پور در توضيح وضع زن در ادبيات فارسي مي نويسد : « اصولا زن ايراني در ادبيات فارسي مقام شايسته اي نداشته است . شعر كلاسيك ايران زن را به صفت يار و دلدار و دلبر شناخته و غالب از او بي وفايي و مكر و خيانت ياد كرده است . در حقيقت همان گونه كه براهني بدرستي مي گويد: اين نويسنده يا شاعر يا مورخ تصويري نه فقط از خود اجتماع مي دهند بلكه تصويري از عقايد و آراء حاكم بر اجتماع نيز ارائه مي دهند . موقعي كه روابط اجتماعي ناقص باشد آنها تحت تاثير همين اجتماع از روابط ناقص عكس مي گيرند . تاريخ ما نيز تاريخي است كه تمام توجه خود را متوجه تجليل از مرد و يا كوبيدن زن كرده است و معلوم است كه تاريخي كه بر آن عطوفت و زيبايي و شكوفايي زن حاكم نباشد، تاريخي ظالم و قاهر خواهد بود و تاريخ گذشته ايران واقعاً تاريخي مذكر است تاريخي است كه در بستر عطوفت زنانه ، هرگز جاري نشده و به همين دليل از شقاوت و خشونت بهره برده است. در واقع نهادي شدن روحيه مستبدانه پدرسالاري و روحيه فعل پذيري و تمكين زن ايراني يك سنت دير پاي اجتماعي و محصول قرنها آموزه هاي اخلاقي در منع آزادي و استقلال زن و اقناع وي به پذيرش جايگاه محدود خويش است . نهادينه شدن يك عادت و سنت اجتماعي پيش از هر چيز محصول شبكه اي در هم تنيده از رفتارهاي فرهنگي و ويژگيهايي اخلاقي و تاريخي است كه معمولاً تداوم سيطره خود را بر اذهان از نحوه عملكرد و چگونگي نفوذ اقناعي خويش به دست مي آورد . از اين رو عادت به تمكين و اطاعت و به قول بعضي كسان بردباري زن ايراني نه خصلتي فردي و يا رفتاري فيزيولوژيكي بلكه تابعي از فرهنگ كهنسال مريد پرور حاكم بر جامعه است . فرهنگي كه در سراسر طول تاريخ اين مرز و بوم پديده اطاعت و تمكين را به عنوان يك فضيلت حسنه و هنجار اخلاقي قلمداد كرده است . منطبق بر اين فضاي مطيع پرور جامعه سنتي ايران زن را به عنوان ضعيف ترين لايه اجتماعي به اطاعت واداشته و الگوي زن شايسته را به زني خاموش و منقاد تنزّل داده است به طوري كه كه عنصرالمعالي در قابوسنامه دو باب بيست و هشتم در مورد زن خواستن چنين اندرز مي دهند . « اي پسر ، زنان بايد شرمناك و پارسا باشند و كوتاه زبان و كوتاه دست و چيز نگاهدارنده از دست زن دراز زبان بگريز». يا خواجه نصير الدين طوسي در كتاب اخلاق ناصري توصيه مي كنند. «شوهر بايد در مصالح كلي با زن خود مشورت نكند و او را بر اسرار خويش واقف نگرداند ،‌مقدار مال و و ماية خويش را از او پوشيده نگه دارد و بهترين زنان زني بود كه در عقل و ديانت و عفت و حيا و كوتاه زباني و اطاعت شوهر و بذل نفس در خدمت او باشد ، بدين ترتيب در جاي جاي كتب قديم به نصايحي مي رسيم كه زن را نه به عنوان چهره انساني ، بلكه همچون موجودي مطيع كه بايد در يك سري استانداردهاي مشخص جاي گيرد مطرح مي كند و در آداب زن گرفتن به اين توصيه ها بسيار بر مي خوريم كه بهترين زنان ، زني است كه فرزند بسيار آورد و شوهر دوست و صاحب عفت باشد و ميان خويشان خود عزيز و نزد شوهر ذليل باشد و مطيع شوهر باشد . در واقع جامعه سنت گراي مادر ادوار تاريخ عموماً هرگونه تشخصّ مستقل را براي زن بر نمي تابيده و همواره ارزشها حول محور يكدستي همگاني بوده است . از اين رو براي گسترش اين فضا ارزشهايي همچون مطيع بودن ، ناتواني ، مصلحت انديشي ، تقيه و تعبّد و پنهان سازي به انواع گوناگون تبليغ و در هيئت فرهنگ بازدارنده متجلّي شده است . واضح است كه چنين فرهنگي به عنوان مانع سترگي در راه پرورش شهامت و استقلال زنان ايستادگي كرده است ، از سويي زنان در تقسيم بندي هرم قدرت در جامعه همواره ضعيف ترين حلقه اند و تحمل سنگين فرهنگي امر به اطاعت عمدتاً بر دوش زنان قرار گرفته است . فشارها و بندهاي اخلاقي و سنتي همواره بر پاي لايه هاي عقب مانده و ناتوان جامعه زنجير مي شود . پديده ، مرد سالاري و نگرش خاص مرد ايراني به زن بر بستر آموزه هاي اخلاقي از طريق ديگري به عنوان فشاري مضاعف سبب تهي شدن زن از هويت انساني اش شده و از اين منظر او را با تمكين و اطاعت فزون تر وا مي دارد . نگاه تمام خواه مرد ايراني نسبت به زن نگاهي كاملاً مالكانه اما، مضطرب و بي ثبات است . در نگاه مرد ايراني عدم اطمينان موج مي زند اين نگاه ريشه در قرون و اعصار گذشته دارد و هنوز از سابقه تاريخي اش مستقل نشده و اقناع نشده و نمي‌خواهد بپذيرد كه جامعه تغيير كرده است ، كه ساختار جامعه بنياد در حال تحوّل است هنوز تصوّر مي كند كه امكان دارد زنش ربوده شود فريب بخورد ، بنابراين مي ترسد. غير از چهار ديواري منزل به جامعه و بيرون از خانه اعتماد ندارد و تجارب تلخ و حسّ اندوهبار به يغما رفتن زن سينه به سينه به او منتقل شده است . داغ اين ننگ از نگاه پدر بزرگ ، از خشم فرو خوردة پدر از اضطراب و تعصّب مردان كهنسال خانواده ، از لابه لاي حكايتهاي تاريخي منظوم و منثور به وي منتقل شده است : « زن چو بيرون رود بزن سختش، خود نمايي كند بكن رختش » . و از اين نصايح كه در ادبيات ما بسيار است القا شده كه بايد مواظب اين موجود ناتوان باشي وظيفه داري از مايملك خود محافظت كني . انتقال اين تفكر مرد سالارانه از نسلي به نسل ديگر و از قضا بيشتر توسط خود مادران و بانوان صورت مي گيرد . آري از دوران كودكي به مرد تفهيم مي شود كه مسئوليت سرپرستي و قيموميّت زن و خواهر و مادر به عهده توست ، تو قيّم و ولّي هستي غير از تو پناهي ندارد و اگر غفلت كني ربوده مي شد چقدر عار و ننگ است كه مردي زنش را از دست بدهد زيرا مرد به عنوان صاحب ابزار و اموال در تاريخ مطرح است، ولي زن فاقد هر گونه امكانات و قدرت مادي و اختيار ابزارهاي اجرايي و حتي فاقد هويّت بوده است نگرش مرد محور از طريق شريانهاي گوناگون فرهنگي ، هنري ، اخلاقي و ادبي در جامعه باز توليد و تقويت مي شود و تفوّق اين باور كهن را كه از زمانهاي خيلي دور آغاز شده تداوم مي بخشد اما روشن است كه فرهنگي چنين سلطه گر فقط با ضعف امكاناتي و فقر مادي زنان مي تواند آنان را به تمكين وادار كند . عامل بي ثباتي تاريخي كشور در كنار ناتواني جامعه در برقراري عدالت و تامين اجتماعي وحراست از حقوق همة شهروندان باعث شده كه زنان و مردان به ويژه چنين آموزه هاي فرهنگي را بپذيرند . جامعه كنوني ايران در جامعه فعلي ايران خشونت عليه زنان در دو حوزه عمومي و خصوصي اتفاق مي افتد 1 ـ حوزه خصوصي حوزه خصوصي شامل تمام اشكال خشونتي مي شود كه در محيط خانواده نسبت به زنان اعمال مي شود و به آن «خشونت خانوادگي» مي گويند . خشونت خانوادگي خشونتي است كه در محيط خصوصي به وقوع مي پيوندد و عموماً ميان افرداي رخ مي دهد كه به صميمت ارتباط خوني يا قانوني به يكديگر پيوند خورده اند . صرف نظر از بي طرفي ظاهري اين واژه ، خشونت خانوادگي ، تقريباً همواره جرم وابسته به جنسيت خاص محسوب مي گردد كه مردان به زنان روا مي دارند . اگر عكس آن اتفاق بيفتد و زن در مقابل مرد از خود خشونتي نشان دهد ، اين رويداد به لحاظ آن كه نادر است ، آمار مربوطه به سرشت وابسته به « جنسيّت خاص » را در حوزه خشونت خانوادگي تحت تأثير قرار نمي دهد . . در هر صورت ، اين وقايع بيشتر زماني بروز مي كنند كه زن مي كوشد تا در مقابل تجاوز مرد از لحاظ جسمي از خود دفاع كنند . رياست مرد بر خانواده و قدرت وسيعي كه قانون و عرف به او اهدا كرده ، زمينه ساز اعمال خشونت عليه زنان است . در ايران هنوز مرد نان آور خانواده شناخته مي شود ، هر چند كه بر شمار زنان نان آور سرپرست خانوار اضافه شده ، اين تصوّر عمومي همچنان باقي است و قوانين بر آن صحه مي گذارد . نگرش عمومي جامعه نيز بر اساس سنتهاي پدرسالاري ، مرد را در خانواده داراي اقتدار زياد مي داند او به سبب نان آوري عملا داراي كنترل اقتصادي بر ديگر اعضاي خانواده است و نتيجتاً قادر به اعمال خشونت مي گردد . تنها نگاهي به رسانه تلويزيون مشخص مي كند كه با وجود تمام دگرگونيهاي موجود در جهان و در جامعه ايران ، هنوز تصوير خانواده عبارت از پدر مقتدر تصميم گيرنده اي است كه با همسر خود نيز مشورت نمي كند و فرزند مطلوب ، مؤدّب ، سربه زير و مطيع پدر است . پدر در مواردي كه فرزند عمل خلافي انجام مي دهد ، به تنبيه او دست مي زند . نمايش چنين تصويري از خانواده ، صحّه گذاشتن بر اقتدار پدر و مجاز شمردن تنبيهات اوست . البته بدين بهانه كه تنبيه در جهت تربيت صورت مي گيرد . مرد در مقام رئيس مدير و نان آور خانواده براي خود اختيارات وسيعي قائل است و زمينه هاي فرهنگي ، سياسي ، اجتماعي جامعه نيز بر آنها مهر تأييد مي زند ، بنابراين در مواردي كه مرد احساس كند كه شالوده قدرت انحصاري او مورد تهديد است به خشونت جسمي و رواني دست مي زند . براي زن محدوديت هاي مالي ايجاد مي كند و با استفاده از اختيارات مطلقة خود حتي روابط او را با دوستان و افراد خانواده كنترل مي كند ، به حدّي كه مي تواند عملاّ زن را در خانه اش زنداني كند . به طور كلي تبعات رياست بي قيد و شرط در خانواده به صورت تهديد ، ناسزاگويي ، تحقير ، كتك زدن زن، كنترل رفت و آمدهاي زن سوء رفتار جنسي ، ايجاد محدوديهاي مالي و تأكيد بر ازدواج اجباري ظاهر مي شود كه آثار زيانبار رواني ، جسمي و اجتماعي فراوان بر زنان و دختران بر جا مي گذارد . آنچه كه مسلم به نظر مي رسد . اين است كه خشونت در ابعاد متفاوت خود در درون خانواده ايراني نيز صادق است . 2 ـ حوزه عمومي خشونت در حوزه عمومي در عرصه اي گسترده تري صورت مي گيرد . 1 ـ آداب و رسوم : در بسياري موارد خشونت عليه زنان را به كمك آداب و رسوم و سنتهاي غير مذهبي توجيه مي كنند . مثلا چنانچه زني عمل خلاف عفّت مرتكب شود به دست افراد ذكور خانواده كه معمولاً برادر در اولويت است به قتل مي رسد . 2 ـ فرهنگ شفاهي و كتبي : اصطلاحات و ضرب المثلهايي كه شفاهي ما رايج است حامل پيام خشونت نسبت به زنان است . اصطلاح « گربه را دم حجله بايد كشت » به معناي آن است كه بايد زن را از همان ابتدا با رفتار خشونت بار مرعوب و مطيع كرد . نمونه هايي از اشعاري كه در ادبيات ما مهر تأييد به اين مطلب مي زند . زن چو مار است زخم خود بزند بر سرش نيك بـزن كه بـد بزنـد زن و اژدهـا هـر دو در خاك به جهان پاك از اين هر دو ناپاك به 3 ـ سنتها و پاره اي تفاسير سنتي از دين : نقش پاره اي از تفاسير از دين در اعمال خشونت موثر است . طبق اين تفاسير : زنان حق حضور در اجتماع را ندارند . در اندرون خانه نيز نمي توانند بيش از 5 كلمه با مردان سخن گويند . زنان ناقص العقل و ناقص الحظ هستند، زيرا زن از زيادي گل مرد يا دنده چپ مرد آفريده شده است . مردان بر زنان قوّام و داراي حق ولايت اند و زنان بايد به وسيله مردان تأديب شوند و در صورت تخلف و سرپيچي زن مستحق مجازات است . 4 ـ مؤسسات اجتماعي : در ايران مؤسسات اجتماعي از قبيل مدرسه ، مطبوعات ، تلويزيون در امر سياست گذاري فرهنگي تحت تاثير ديدگاه سنتي است بنابراين نمي توانند نقش مناسبي در زمينة نگرش جامعه ايفا كنند . پژوهشهاي خارجي انجام شده در زمينة خشونت 1 ) هوتالينگ و سوگارمن ( 1988 ) با بررسي بيش از 400 گزارش مربوط به زنان كتك خورده كه در فاصله سالهاي 1970 تا 1985 در سمينارها ارائه و در مجلات چاپ شده بودند ، كوشيدند مشخصّاتي را در مورد زنان طبقه بندي كنند كه در ميان آنها عموميت دارد و سبب مي شود كه قرباني خشونت گردند يك عامل مشترك كه در ميان اكثر زنان كتك خورده وجود داشت داشتن تجربة خشونت يا مشاهدة آن در زندگي بود . عامل ديگري كه با قيد احتياط مي توان آن را در ميان قربانيها مشترك تلقي كرد ، عامل سن بود ؛ احتمال قرباني شدن زنان جوان تر تا 30 سالگي بيشتر است آنچه به مثابه علل مشترك در ميان زنان كتك خورده مشاهده مي شود تنها جنس آنها ، يعني تعلق داشتن به جامعه زنان است . اگر جمع بندي هوتالينگ و سوگارمن در مورد دخيل بودن جنسيت را در اعمال خشونت قبول كنيم بايد به گفتار دوباش و دوباش نيز بيشتر توجه نشان دهيم . اين دو محقق خشونت را از ديد تاريخي مورد بررسي قرار داده اند و معتقدند كه سوء رفتار با زنان در زندگي زناشويي ، سابقه اي جهاني و تاريخي دارد و در حاليكه جوامع و در طول تاريخ ، مردان در زندگي خانوادگي نسبت به زنان داراي رفتار خشونت آميز بودند . بررسيهاي تاريخي اين امر را تأييد مي كند تنها در شرايط امروزي و در اثر بررسيهاي گوناگوني كه صورت گرفته ، خشونت به منزلة پديده اي خاص و ويژه مدّ نظر قرار گرفته است و آنچه كه سبب بقاي خشونت در خانواده مي شود ، ساختار اجتماعي اي است كه در اكثر جوامع به شكل پدر سالارانه تجلي يافته و باعث ادامة‌ خشونت شده است (8Dobach-1979) . 2 ) اشتراوِس نيز در بررسيهاي خود به اين نتيجه رسيد كه فرهنگ و ساختار جوامع در ايجاد خشونت خانوادگي دخالت دارد ( 1980 ). زندگي خانوادگي نشان دهنده تضاد و تنش در ميان اعضاي خانواده براي رسيدن به علايق و اهداف فرد است . تنها درصد كوچكي از خانواده ها قادرند علايق متفاوتي را كه اعضاي خانواده دارند از طريق روشهاي آزادي خواهانه و برابري حل كنند ، اما در اكثر خانواده ها حرف آخر را قوي ترين فرد خانواده مي زند و اگر گفتار براي حل خشونت كفايت نكند از خشونت كمك مي گيرد . 3 ) يلـو در بررسيهاي خود ( 1995 ) به اين نتيجه رسيد كه ميان خشونت مردان در محدودة خصوصي و پايگاه اجتماعي زنان در محدودة عمومي رابطه اي وجود دارد و بر اين اساس يك شاخص پايگاهي چهار بعدي به وجود آورد كه ابعاد آن اقتصاد ، آموزش، حقوق و سياست است. هر يك از ابعاد نشان دهندة پايگاه اجتماعي در حيطه خاص زنان است . براي بعد سياست ، او گزينه هايي از تعدادي زنان نماينده در مجلس سنا ، سازمانهاي دولتي و دادگاههاي عالي انتخاب كرد . بر اين اساس ، او پايگاه اجتماعي زنان را براي هر يك از ايالات آمريكا تعيين كرد و ميزان خشونت رسمي نسبت به زنان را با آن سنجيد فرضيه يلو چنين بود : هر چه پايگاه زنان در يك ايالت پايين تر يا نابرابريهاي جنسيتي بيشتر باشد ، ميزان كتك خوردن زنان بيشتر است . به عبارت ديگر هر چه موقعيت زنان در جامعه اي نامناسب تر باشد كه خود به معناي وجود نابرابري عيني است امكان اين كه مردان از خشونت استفاده كنيد بيشتر مي شود . البته يلو اين امر راه هم در نظر مي گيرد كه چون با افزايش پايگاه اجتماعي زنان ، مردان موقعيت خود را در خطر مي بينند امكان افزايش خشونت بيشتر مي شود . بررسي هاي او نشان داد در ايالاتي كه نابرابريي جنسيتي زياد است خشونت نيز زيادتر است و با كاهش نابرابري خشونت نيز كمتر مي شود ، اما در صورت افزايش پايگاه اجتماعي زنان خشونت در آن ايالت تا حد خاصي افزايش مي يابد . 4 ) پاتريك آلبريچ و جان هوبر اثرات مشاهدة خشونت والدين را در سال 1978 بر روي نمونه اي تصادفي شامل 1902 زن 910 مرد با استفاده از مصاحبه تلفني مورد پژوهش قرار دادند . يافته هاي پژوهش نشان داد كه 17 درصد از نمونه مردان و زنان برخورد و خشونت والدين را مشاهده نموده بودند و مشاهدة خشونت والدين نگرشهاي افراد را دربارة نقشهاي زنان تحت تاثير قرار نداد ، اما نگرشهاي آنها دربارة استفاده از خشونت در برابر زنان را تحت تاثير قرار داد همچنين مردان با احتمال بيشتري خشونت عليه زنان را مجاز مي دانستند اگر آنها شاهد خشونت پدرشان نسبت به مادرشان بودند . 5 ) دوباش و دوباش در برسيهاي خود به اين نتيجه رسيدند مردان براي ساكت كردن زنان ، برنده شدن در بحث ، نمايش دادن نارضايتي خود براي جلوگيري از رفتار آتي و براي نمايش حاكميّت در خانه به خشونت دست مي زنند . از ديد آنها پدر سالاري عامل مهمي در ايجاد خشونت است . از طرف ديگر شيوه هاي بررسي موجود نسبي در جامعه شناسي ، خشونت خانوادگي را مورد ترديد قرار مي دهند . از ديد آنها ، اين تحقيقات از لحاظ روشي مخدوش و داراي بار فراوان ايدئولوژي پدرسالارانه است و در جهت بقاي نظام موجود فعاليت مي كند . آنها عقيده دارند كه بررسي خشونت هميشه به صورت نبردي بر ضد پدرسالاري است ، واقعيت خشونت را تنها از طريق مصاحبه هاي كيفي با زنان كتك خورده اي كه به خانه هاي امن پناه برده بودند را بيان كردند . اكثر حملات به دنبال يك درگيري لفظي پيش مي آمد و اهميتي نداشت كه درگيري بر سر چه چيزي بود . كارخانه، پول يا علايق واقعي يا توهمي زنان و تقريباً هميشه مردان از يك ويژگي شخصيتي يانوع رفتار خاص زن ناراضي بودند به خصوص واكنش آنها در مقابل انتقاد همسرشان بسيار شديد بود . حق نظارت بر ديگري امتيازي مردانه است طبق گفته زنان ، مردان براي تأييد اين حق خشونتهاي شديد بدني استفاده مي كنند . هر اندازه كه مردان بيشتر به زنان حمله كنند شدت كتك بيشتر و متنوع تر مي شود و از آن كه تجربه خشونت ندارند به ندرت به حملات بدني متقابل مي پردازند . 6 ) عمده ترين پژوهش كاملا فمينيستي درباره خشونت عليه زنان را ربكاو راسل دوباش ( 1980 ) در اسكاتلند انجام دادند . به گفته اين دو خشونت عليه زنان مشكلي عميقاً اجتماعي است كه از درون نظام خانوادگي مرد سالار يعني نظامي كه در آن اقتدار شوهر به پديد آمدن نوع خاصي از مناسبات قدرت در زناشويي و جايگاهي فرودست براي همسر و مادر مي انجامد. مردان از زنان مقتدرترند و با ازدواج از زنان بهره كشي مي كند يعني از زنان انتظار مي رود با ارائه خدمات خانگي به شوهران خود خدمت كنند . به اعتقاد اين پژوهشگران يكي از عوامل مهمي كه خشم فرد عليه همسرش را بر مي انگيزد اين تصّور است كه زن به نحو مطلوب به وظايف زناشويي خود عمل نمي كند مثلاً خانه پاكيزه به نظر نمي رسد ، غذا به موقع حاضر نيست با وفاداري جنسي زن مورد شك و ترديد است . 7 ) پال 1985 در تحقيق خود اين نكته مهم را دريافت كه مرداني كه زن خود را كتك مي زنند بارها كوشيده بودند رفتار او را كنترل كنند و از او توقع داشته اند در خانه بماند و تنها بيرون نرود . 8 ـ جوديت ال بروتز و گرايك ام آلن در سال 1984 رابطه مذهب و خشونت زناشويي را در نمونه اي تصادفي شامل 2900 زوج از يك فرقه مسيحي بررسي نمودند . نتايج تحقيق سطوح متفاوتي از ارتباط و خشونت فيزيكي را هم براي زنان و هم شوهران نشان داد. سطوح بالاي كنشهاي مسالمت آميز با سطوح پايين خشومت زناشويي براي زنان و سطوح بالاي خشونت زناشويي براي شوهران همراه بود كه آميختگي تعهد به اصول مذهبي را با هنجارهاي سنتي غير پرخاشگرانه بودن براي زنان و پرخاشگرانه بودن شوهران پيشنهاد مي كند همچنين يافته ها حاكي از آن بود كه تعهد مذهبي با خشونت زناشويي در رابطه نبود و بيشتر شاخص مناسبي از نفوذ مذهبي است. مري. اي ، استراوبس پژوهشي تحت عنوان بعضي از ساختارهاي اجتماعي تعيين كننده ناسازگاري بين نگرشها و رفتار در خشونت خانوادگي در سال 1967 با استفاده از نمونه اي تصادفي شامل 2143 آمريكايي انجام داد . اين تحقيق در اين پاسخ به اين سؤال است كه آيا متغيرهاي ساخت اجتماعي از قبيل الگوهاي كنش متقابل در خانواده وضعيت، خانوادگي از نظر اقتصادي به خشونت خانوادگي و سازگاري يا ناسازگاري بين نگرشها و رفتار مربوطند . نتايج تحقيق نشان داد كه رفتار و نگرشها به هم وابسته اند . رفتار خشونت آميز زوج تاثير شديدتري بر خشونت پاسخگويان دارد تا بر نگرشهاي خود پاسخگو درباره خشونت سازگاري بين نگرش و رفتار و بيشترين ميزان آن در كساني است كه داراي نگرش مثبت درباره خشونت هستند و يك همسر خشونت گرا دارند. همچنين يافته هاي تحقيق نشان داد كه سازگاري رفتار شخص با عقيده اش درباره خشونت براي مثال سيلي زدن به همسر وقتي كه شخص اين كار را هرگز مجاز نمي داند وابسته است به نقشهاي خاص و شرايط زندگي كه چنين رفتار سازگاري را اجازه مي‌دهد يا تقويت مي كند. فقدان منابع سازگاري بين نگرش و رفتار را در ميان شوهراني كه داراي نگرش مثبت نسبت به خشونت هستند افزايش مي دهد بر عكس در ميان شوهران با منابع و درآمد بالا نگرش دربارة خشونت عليه همسران همبستگي كمي با رفتار آنها دارد . آنها ممكن است تحت شرايط خاصي همسرانشان را كتك بزنند . همچنين نتايج نشان داد كه خشونت زناشويي تاثير بيشتري بر خشونت پاسخگويان دارد تا نگرشهاي پاسخگويان درباره خشونت. مطالعات و تحقيقات داخلي اگر چه در زمينة مسائل مختلف خانواده در ايران تحقيقات مختلفي صورت گرفته است . اما در زمينه خشونت تحقيق زيادي انجام نشده است . تعدادي از متفكران اجتماعي بر اساس مشاهدات و تجربيات خود و نتايج تحقيقات پژوهشگران خارجي و داخلي به صورت نظري به توصيف مسئله خشونت شوهران عليه زنان پرداخته و به جستجوي علل و ريشه هاي آن پرداخته اند . مطالعات و تحقيات نظري 1 ـ رامپور صدر نبوي در مقاله اي تحت عنوان « نابرابري قدرت مرد و زن در خانواده » تضاد بين زن و شوهر را امري طبيعي مي داند و معتقد است كه هر يك از اين دو براي احراز منزلت مهم تري از طريق توسل به امكانات مالي و فرهنگي و اخلاقي براي مسلّط شدن بر ديگري تلاش مي كنند . گاه اين نبرد بر سر تعيين تكليف فرزندان در انتخاب رشته تحصيلي ، انتخاب گاه براي كسب سيادت نام در خانواده و زماني به خاطر مسائل عاطفي و غيره اتفاق مي افتد . 2 ـ محسن قائني در مقاله تحت عنوان « كتك زدن زن ، يكي از آثار رياست مرد » بر آن است كه طلاق ، كتك زدن ، انجام انحصاري امور اجتماعي و اقتصادي ، عدم مشاركت در كارهاي منزل و غيره همه و همه از آثار و خصايص رياست خود ساخته مردان است و با دلايل و براهين عقلي و نقلي و با تكيه بر آيات و سنت پيامبر ( ص ) اثبات مي كند كه رياست مرد مسند ندارد و نمي توان اين سخن را به شارع نسبت داد هر چند كه به استناد آياتي از قرآن و برخي روايات موضوع كتك زدن زن ابتدا پذيرفته شد و در ميان مردم رايج بوده ولي اسلام نخست براي آن محدوديت زيادي قائل شده به طوري كه عملاً و به تدريج در دوره حضرت محمد ( ص ) از فرهنگ اسلام دور شد . 3 ـ فاطمه قاسم زاده در مقاله اي تحت عنوان علل بدرفتاري با زنان علل بدرفتاري با زنان را علل اجتماعي به اين مفهوم كه ساختار هر جامع در تعيين نقشها و مناسبات دو جنس سهم عمده اي دارد و شيوه سازماندهي نقشها و مناسبات مردان و زنان در هر جامعه از عوامل مهم نحوه رفتار با زنان است ، علل اقتصادي شامل فشارهاي اقتصادي ، فقر ، مشكلات مالي ، علل رواني شامل بيماريهاي رواني شوهر به ويژه اگر بيماري در حد نسبتاً شديدي باشد مي داند كه بد رفتاري به صورت كتك زدن ، مخالفتهاي غير منطقي عصبانيتهاي شديد ، و جلوگيري از بيرون رفتن زن از خانه و غيره ظاهر مي شود . همچنين علل تربيتي كه به شكل گيري شخصيت در رفتارهاي انسان در دوران كودكي تأكيد مي كند و الگوپذيري آنان از والدين را نه تنها در رشد و پرورش كودكان بلكه در عملكرد آينده ، آنان نيز موثر مي داند . 4 ـ شهلا اعزازي در مقاله اي تحت عنوان « خشونت خانوادگي بازتاب ساختار جامعه به معتقد است كه ساختار اجتماعي جامعه ايران ، ويژگيهاي پدر سالارانه دارد و منابع كمياب اجتماعي در اختيار مردان است و به صور مختلف از دسترس زنان دور نگه داشته شده است و به همين دليل خشونت خانوادگي در ايران به صورت آشكار هم در اماكن عمومي و هم در خانواده اعمال مي شود اما در خانواده بيشتر اتفاق مي افتد بر خلاف كشورهاي غربي كه جامعه خشونت نسبت به زنان در اماكن عمومي را مجاز نمي داند ، جامعه ما اعمال خشونت مرد نسبت به زنان را تا حدي متعارف مي داند و تحمل مي كند و خشونت مرد نسبت به زن را جزئي از روابط زناشويي مي داند . 5 ـ شهيندخت مولاوردي در بررسي علل و ريشه هاي خشونت عليه زنان مهمترين علل خشونت نسبت به زنان را مناسبات نابرابر ميان زن و مرد در برخورد از قدرت از نظر كاري ، اقتصادي روابط خانوادگي و زمينة روابط عملي و آموزشي ، جنسيت ، الگوهاي فرهنگي نشأت گرفته از سنتهاي غلط و عقايد قالبي و متعصبانه ، نظريه پنهان كاري ، قصور و اهمال حكومتها، تأثير سوابق كودكي تأثير رسانه هاي گروهي ، تحريك قرباني خشونت و استعمال مواد و داروها و الكل ، ويژگيهاي شخصيتي ذكر مي كند . 6 ـ مهر ا نگيز كار در كتاب خود تحت عنوان « پژوهشي درباره خشونت عليه زنان در ايران » ضمن ارائه تعريف جامعي از انواع خشونت پنهان و آشكار عليه زنان و اشكال مختلف فرهنگي ، اجتماعي ، اقتصادي و سياسي اين خشونتها در جامعة ايران كه بخشي ريشه در فرهنگ و سنت و بخشي حاصل تداوم تبعيض عليه زنان در ساختار حقوقي ، اقتصادي ، سياسي جامعه است ، بر اين نظر است كه مردم جامعه را به جاي آن كه بر آشوبند وادار پذيرش اين اشكال از خشونت مي كند . در عين حال نويسنده در همان آغاز كتاب با تأكيد بر اين نكته كه « خشونت عليه زنان به هيچ وجه خاص جوامع عقب افتاده يا جوامع مسلمان نيست » اضافه مي كند در پيشرفته ترين كشورهاي جهان ، زنان و كودكان از تبعات و عوارض ناشي از خشونت در زندگي خانوادگي رنج مي برند و آزارهاي جسمي و جنسي ، رواني نه تنها سلامتي ، عقل ، تعادل عاطفي و رواني آنها را به خطر مي اندازد بلكه دولتها را با مشكلات گوناگون اجتماعي اقتصادي و فرهنگي ، خدماتي درگير مي كند . تحقيقات عملي داخلي 1 ـ خانم شهلا اعزازي در يك تحقيق كيفي به بررسي وضعيت زنان كتك خورده در شهر تهران ( 77 ـ 1376 ) پرداختند . اين تحقيق كه با روش كيفي انجام شد بر اساس مصاحبه نيمه استاندارد و با زناني صورت گرفت كه از شوهران خود كتك مي خوردند و جامعه آماري از زماني كه بيشترين مراجعه به مراكز مشاوره و پيش گيري بهزيستي در زمينه مسائل خانوادگي داشتند انتخاب گرديد . با 53 نفر از زنان يك مصاحبه عميق 2 تا 3 ساعته انجام گرفت چارچوب نظري تحقيق با توجه به نظرية ساختار اقتداري مطرح شده است به طور خلاصه به شرح زير است : ساختار جوامع كنوني بر اساس اقتدار پدرسالارانه بنا شده است . در اين ساختار اجتماعي مرد بيشتر از زنان به منابع كمياب اجتماعي مانند ثروت ، قدرت ، اعتبار دسترسي دارند ، در نتيجه سلسله مراتبي در جامعه بوجود آمده و جهان بيني هاي حاكم بر جامعه نيز به نوعي شكل گرفته اند كه تضمين كنندة سلسله مراتب برتري مردان بر زنان اند . اين جهان بيني ها بر سازمانهاي گوناگون جامعه حاكم است ، در قوانين آن وجود دارد و مدارس و رسانه ها نيز در مورد آن تبليغ مي‌كنند و به اين ترتيب ، اعضاي جامعه نيز به برتري مردان نسبت به زنان عقيده پيدا كرده اند و بازتاب اين تفكر را در زمينه برقراري رابطه با فرزندان از طريق جامعه پذيري، مشاهده مي كنيم . مردان در جامعه اقتدار بيشتري دارند و اين رابطه بايد در خانواده هم پا بر جا بماند . حال اگر در خانواده وضعيتي تنش آفرين به وجود آيد كه سبب شود رفتار زن و فرزند از نظارت خارج شود و يا رفتاري از آنها سر بزند كه تهديدي براي اقتدار مرد باشد او بايد براي حفظ اقتدار خود اقدام كند . از آنجا كه ساختار جامعه داراي خشونت است ارزش گذاري اجتماعي و فردي نيز آن را تا حدودي تحمل كرده است و در مواردي جايز مي شمارد ، يكي از ساده ترين راهها براي حفظ و مقام و موقعيت مرد در سلسله مراتب اقتداري خانواده و اعمال نظارت بر رفتار ديگران ، توسل به خشونت است . از اينها گذشته مردان از طريق خانواده هاي جهت ياب خود دريافته اند كه ساده ترين راه پايان بخشيدن به تعارضات خانوادگي ، بهره گيري از خشونت است . خانم اعزازي در پايان تحقيق خود به اين نتيجه گيري مي رسد كه خشونت خانوادگي در برگيرنده ، طيف گسترده اي از افراد با ويژگيهاي متفاوت اجتماعي ، اقتصادي است . در ميان زنان هم زنان با سواد هم بيسواد كم سواد خانه دار يا داراي شغل پايين زنان ديپلمه و ليسانسه وجود داشت . زنان شاغل بيشتر در مشاغل مياني جامعه و در سطوح معلمي و كارمندي فعاليت مي كردند . مردان خشن بي سواد و كارگر تا ديپلمه و ليسانسه و فوق ليسانس و پزشك متخصص بودند . از نظر درآمد ، درآمد مردان به مراتب بيشتر از زنان بود . خصوصيات ديگر فردي مانند پرخاشگري عمومي اعتياد به مواد مخدر يا مصرف مشروبات الكلي در مردان و خانه دار بودن يا شاغل بودن زنان و حاملگي آنان نشان دهندة ارتباط خاصي با خشونت خانوادگي نبود سن ازدواج زنان و مردان را مي توان در رديف ازدواج در سنين پايين ، متوسط و بالا رده بندي كرد . در ايجاد خشونت عوامل متعددي دخالت دارند كه شامل موارد زير است : نگرشهاي احتمالي در مورد خشونت : برخي موقعيتهاي اجتماعي يا خانوادگي امكان استفاده از خشونت را به افراد مي دهد . استفاده از خشونت در جهت نظارت بر رفتار ديگري ( تربيت) مجاز است . اگر خشونت خيلي شديد نباشد جامعه آن را مي پذيرد . آشنا نبودن با راه حلهاي ديگر حل تعارضات خانوادگي سبب استفاده از خشونت مي شود . قرباني در ايجاد خشونت مقصّر قلمداد مي شود . نگرش نسبت به زنان موقعيت زنان در خانواده پايين تر از مردان است . زن بايد تحت سرپرستي مرد قرار بگيرد . اعتبار اجتماعي براي زن از طريق وابستگي او به مرد حاصل مي شود . زنان بايد خود را با خصوصيات اخلاقي و درخواستهاي شوهران منطبق سازند و يا در جهت خواست آنها تغيير كنند . نگرش نسبت به ازدواج و تشكيل خانواده ازدواج به خودي خود مهم است . در خانواده مرد مسئول مسائل اقتصادي و زن مسئول فراهم آوردن امكاناتي براي رفاه و آسايش خانواده است . خانواده مكاني خصوصي دور از دخالت ديگران است . شرايط اجتماعي موجود در ايران ناتواني سازمانهاي رسمي براي كمك رساني ساختار مردانة‌ سازمانهاي رسمي نبود حمايتهاي اقتصادي اجتماعي ناآگاهي زنان از امكانات - گروه نظر سنجي روزنامه ايران يك نظر سنجي تحت عنوان « بررسي ناهنجاري همسر آزاري » در سال 1378 در شهر تهران كه پاسخگويان آن را زنان تشكيل مي دادند انجام دادند و به نتايج زير دست يافتند : 46 درصد از پاسخگويان مورد آزار و اذيّت همسر خود قرار گرفته بودند و 54 درصد مورد آزار قرار نگرفته بودند كه در ميان قربانيان خشونت 24 درصد آزار رواني ، و فيزيكي و 5 درصد مورد آزار فيزيكي قرار گرفته بودند . در مورد دلايل همسر آزاري 43 درصد از پاسخگويان نداشتن ديد درست و منطقي مردان نسبت به همسرانشان ، 20 درصد حس خود خواهي و برتري جويي ، 14 درصد عدم تربيت صحيح و آگاهي ناكافي مردان ، 5 درصد عدم برخورد جدي مسئولان ، 4 درصد باور غلط مردسالاري ، 5 درصد فقر اقتصادي و 9 درصد ساير موارد را ذكر كردند . در مورد اقدامات لازم براي جلوگيري از بروز همسر آزاري از سوي مردان ، 39 درصد از پاسخگويان عدم محدوديت قانوني و حمايت از زنان و برخورد با مردان ، 30 درصد از آنان به آگاهي از حقوق مردان و همسرانشان ، 27 درصد به داشتن ايمان و اعتقادات مذهبي و 4 درصد به ساير موارد اشاره كرده اند . در مورد مهم ترين راه ايجاد آگاهي در مردان نسبت به حقوق خود و همسرانشان 22 درصد از پاسخگويان ايجاد طرز تفكر حقوق برابر زن و مرد ، آموزش آن توسط رسانه هاي گروهي و 27 درصد به تربيت صحيح خانوادگي ، 20 درصد به داشتن پشتوانه و حمايت قانوني ، 5 درصد به آموزش در دوران تحصيل و 6 درصد به بالا بردن اعتقادات ديني اشاره نمودند . طرح بررسي ميزان و كيفيت فيزيكي خشونت عليه زنان در خانواده در بين مراجعين به پزشكي قانوني و ساير مراكز درماني شهر خدابنده در اين طرح تعداد 105 زن كه در خانواده مورد خشونت فيزيكي واقع شده و به پزشكي قانوني و ساير مراكز درمان شهر خدابنده مراجعه كرده اند ، مورد بررسي قرار گرفته اند . چكيده نتايج به شرح زير است : 91 نفر از اين زنان توسط شوهر 140 درصد توسط بقيه اعضا خانواده مورد ضرب و شتم واقع شده اند در اين تحقيق تأكيد بيشتر بر روي زناني بوده است كه از طرف شوهر مورد خشونت قرار گرفته اند صدمات وارده در 5 رده بر حسب شدت درجه بندي شده است . 5/71 درصد از زنان كتك خورده در سه ردة آخر قرار دارند بنابراين شدت ضرب و شتم بالا بوده است . در ضرب و شتم زنان علاوه بر مشت و لگد از كمربند ، شلنگ ، چوب ، داس استفاده شده است و نيز در 6 درصد استفاده از چاقو به چشم مي خورد . تناوب زماني ضرب و شتم از روزي 1 تا 3 بار تا سالي چند بار متغير است . بالاترين ميزان 3/25 درصد مربوط به زناني است كه روزي 1 تا 3 بار كتك مي خورند . محل تولد 78% زنان كتك خورده و 81% شوهران روستاهاي شهرستان خدابنده است . محل زندگي 56% زنان كتك خورده روستاهاي شهرستان خدابنده بوده است . 8/52 درصد زنان كتك خورده بي سواد و يا داراي سواد پايين تر از پنجم ابتدايي بوده و نيز سواد 30% شوهران در همين حد مي باشد . 6/72 درصد زنان خانه دار 22 درصد قاليباف و خياط بوده اند و تنها 4/4 درصد را كارمندان تشكيل مي دهند حدود 20 درصد زنان داراي هوو مي باشند . تحقيقات دانشگاهي 1 ـ بررسي جامعه شناختي عوامل موثر بر خشونت تهران مطالعه موردي در مورد خشونت عليه زنان در شهر بوشهر محمد زنگنه كارشناسي ارشد جامعه شناسي دانشگاه شيراز 1380 آقاي محمد زنگنه با هدف بررسي و شناخت تأثير عوامل جمعيت شناختي ، اقتصادي ، اجتماعي و فرهنگي در بين خشونت شوهران عليه زنان در خانواده تحقيق خود را انجام دادند . پرسش اساسي اين بود كه چرا بعضي از شوهران اقدام به خشونت عليه همسرانشان مي كنند ؟ بر همين اساس متغيرها و فرضياتي از سه ديدگاه نظري عمده يعني نظريات منابع و يادگيري اجتماعي و خرده فرهنگ خشونت در سطح كلان شامل متغير مدت ازدواج زوجين ، ميزان آزادي زوجين در انتخاب همسر ، تعداد فرزندان ميزان پايبندي زوجين به اعتقادات ديني ، ميزان تحصيلات شوهر و درآمد شوهر كه داراي رابطه معكوس و معني‌دار با خشونت شوهران و متغيرهاي تفاوت سني زوجين و دخالت خويشاوندان زوجين ، ميزان تحصيلات و درآمد زن داراي رابطه مثبت و معني داري با خشونت شوهران عليه زنان در خانواده مي باشد . همچنين نتايج حاصله نشان داد كه متغيرهاي جنسيّت فرزندان ، اشتغال زوجين ، تفاوت مراتب شغلي زوجين تفاوت تحصيلات زوجين و تفاوت درآمد زوجين داراي ارتباط معني داري با خشونت شوهران عليه زنان مي باشد . داده هاي مورد نياز جهت تست اين فرضيات از طريق پرسشنامه و با شيوه نمونه گيري تصادفي چند مرحله اي از يك نمونه 530 نفري از زنان متأهل ساكن شهر بوشهر كه طول مدت ازدواج آنان بيش از 1 سال بود جمع آوري و با استفاده از كنيكهاي آمار استنباطي مانند تحليل واريانس ، ضريب همبستگي ، رگرسيون ساده و چند متغيره مورد تحليل آماري قرار گرفته اند . بررسي وضعيت خشونت نسبت به زنان در خانواده هاي تهراني مريم فتاحي مفرح كارشناسي ارشد جامعه شناسي دانشگاه تهران ( 1379 ) خانم مريم فتاحي در اين بررسي به عوامل مؤثر در ايجاد خشونت نسبت به زنان در خانواده ، پيامدها و تبعات و راه حلهاي مقابله و پيشگيري از آن پراخته اند . پاسخگويان اين تحقيق 521 زن و مرد متأهل ساكن در شهر تهران بوده اند . نتايج تحقيق نشان مي دهند 16 درصد پاسخگويان وجود خشونت را در خانواده هايشان گزارش كرده اند . از اين ميزان 5/4 درصد داراي خشونت بالا و متوسط و 2 درصد داراي خشونت كم بوده اند . خشونت نسبت به زنان در خانواده هاي تهراني با سطح تحصيلات مردان بعد خانواده و اقتدار مرد در خانواده ارتباط معني داري را نشان مي دهد . 3 ـ «بررسي وضعيت خشونت عليه زنان و عوامل موثر بر‌ آن در شهرستان شهر كرد امر الله رئيسي سر تشتيزي، كارشناسي ارشد جامعه شناسي دانشگاه تهران اسفند 1380 »در اين تحقيق به بررسي وضعيت خشونت و عوامل موثر بر آن در شهرستان شهركرد پرداخته شده است و از روشهاي اسنادي و پيمايشي استفاده شده است و خشونت را در دو بعد آشكار و پنهان مورد بررسي قرار گرفته است و نتايج زير حاصل شده است : 1 ـ در مورد خشونت پنهان ، بين نوع شغل مردان و خشونت عليه زنان ارتباط معني داري وجود دارد يعني مرداني كه كار يدي مي كنند خشونت بيشتري اعمال كرده اند . 2 ـ بين آشنايي قبل از ازدواج و خشونت عليه زنان ارتباط معني داري به دست آمد . 3 ـ بين طبقه اجتماعي مردان و خشونت عليه زنان ارتباط معني داري به دست آمد . 4 ـ بين نوع ازدواج ( تحميلي ، اجباري ) و خشونت عليه زنان ارتباط معني داري به دست آمد . 5 ـ بين اقتدار و خشونت عليه زنان ارتباط معني داري به دست آمد . 6 ـ بين دخالت اطرافيان از ديد مرد و خشونت عليه زنان ارتباط معني داري به دست آمد . در مورد خشونت آشكار نيز عوامل را از ديد زن مورد بررسي قرار داده كه مواردي از آن ذكر مي شود . 1 ـ عدم مسئوليت پذيري مرد . 2 ـ محدوديت عمل زن و نداشتن آزادي عمل در مسائل زندگي و ارتباطات اجتماعي . 3 ـ بدبيني و عدم اعتماد نسبت به زن 4 ـ ارتباط با نا محرم 5 ـ ضرب و شتم 6 ـ بيكاري 7 ـ اعتياد آقاي امرالله سرتشتيزي به اين نتيجه مي رسد كه اصل اقتدار و سلطه در خانواده بيشترين تاثير را در خشونت عليه زنان داشته است و اين از دير باز اصل پذيرفته اي بوده و ريشه در تاريخ و فرهنگ مردم ايران داشته است . 4 ـ نظر سنجي در مورد پديده همسر آزاري از مردان ساكن در شهر كرمانشاه ژيلا گلستانيان دانشجوي كارشناسي مددكاري اجتماعي علامه طباطبايي 1380 خانم گلستانيان به تعدادي سؤال در مورد ويژگيهاي شخصيتي افراد مورد بررسي نظير سن، وضع تأهل، ميزان تحصيلات ، وضع اشتغال ، نوع شغل ، ميزان درآمد ، تعداد خواهر و برادر پرداخته اند . افراد مورد بررسي به چه شكل و به چه ميزان تنبيه شده اند . آيا والدين افراد مورد بررسي با هم اختلاف داشته اند ، اگر داشته اند اين اختلاف به كجا انجاميده است . آيا افراد مورد بررسي هيچ گاه شاهد كتك خوردن مادرشان از پدرشان بوده اند ؟ در اين تحقيق نمونه گيري اتفاقي و با ابزار پرسشنامه با حجم نمونه 200 نفر انجام شده و نتايج زير بدست آمده است . بيش از افراد مورد بررسي كمتر از 35 سال سن داشتند . نزديك به نيمي از افراد مجرد بودند . بيش از نيمي از افراد مورد بررسي تحصيلاتي بين سيكل تا ديپلم داشتند . 27 درصد افراد مورد بررسي كارمند دولت بودند . اين افراد درآمدي كمتر از 110 هزار تومان در ماه داشتند . ميانگين تعداد خواهران و برادران افراد مورد بررسي بيش از 1 /4 نفر بود . 8 درصد از افراد مورد بررسي سابقه تنبيه بدني و 27 درصد سابقه تنبيه رواني داشتند . اكثر والدين مورد بررسي رابطه نسبتاً مسالمت آميز با يكديگر داشتند . بيشتر اختلافهاي والدين حداكثر به برخورد لفظي منجر شد . بيشتر از پاسخگويان هيچ وقت شاهد كتك خوردن مادرشان نبوده اند . 20 درصد از افراد مورد بحث در مورد صحبت و شوخي زن با مردان فاميل قائل به صحبت و متقاعد كردن او بودند . فقط 4 درصد از افراد مورد بررسي تهيه نكردن غذا توسط زن را مهم تلقي نمي كردند . فقط 3 درصد از اين افراد نظافت نشدن خانه توسط زن را مهم نمي دانستند . 38 درصد از افراد مورد بررسي قائل به برخورد شديد با زن در صورت رفتن زياد او به خانه پدري بودند . فقط 2 درصد از اين افراد رسيدگي نكردن به وضع تحصيل ، سلامت فرزندان را كم اهميت مي دانستند . 8 درصد آنها اين موضوع را در خور توجه و مستلزم صحبت كردن و متقاعد ساختن زن تلقي مي كردند . فقط 3 درصد از افراد مورد بحث پذيرايي نكردن زن از اقوام شوهر را مهم نمي دانستند . فقط 2 درصد از افراد مورد بررسي اختلاف زن با مادر و اقوام شوهر را كم اهميت تلقي مي كردند . اين افراد رو به رو شدن زن را با شوهر در خور توجه و مستلزم صحبت يا برخورد شديد مي دانستند . 23 درصد از اين افراد نازا بودن زن را مهم نمي دانستند . فقط 15 درصد از افراد تن در ندادن زن به خواسته هاي جنسي شوهر را مهم تلقي نمي كردند . نتيجه گيري از تحقيقات داخلي در ايران به دليل اين كه مسئله خشونت شوهران عليه زنان در خانواده غالباً امري پنهاني مي باشد پژوهش و تحقيق در اين زمينه تا حدودي مشكل است . چرا كه خانواده مكاني خصوصي مي باشد و به راحتي نمي توان مرز آن را شكست و از وقايع درون آن پرده برداشت. با وجود مشكلات موجود در اين زمينه تعدادي از پژوهشگران و محققان براي بررسي اين مسئله به تحقيق و تفحص پرداخته اند . تعدادي از آنان از لحاظ نظري به اين موضوع پرداخته اند و تعدادي نيز به مطالعات عملي در اين زمينه پرداخته اند كه البته تعداد تحقيقات عملي با توجه به محدوديتهايي كه در اين زمينه وجود دارد نسبتاً زياد نيست و در سالهاي اخير پايان نامه هاي تحقيقي دانشجويان تا حدودي اين خلاء و كمبود را جبران كرده است . دانشجويان رشته هاي مختلف اعم از حقوق جامعه شناسي مددكاري ، … ) به بررسي جنبه هاي مختلف موضوع پرداخته اند . و عوامل و ريشه هاي مؤثر بر خشونت را شناسايي كرده اند . نكته مهمي كه در اين تحقيقات بيشتر به نظر مي آيد اين است كه اين مسئله تا حدود زيادي فرهنگي است و ناشي از فرهنگ پدرسالاري است . وجود اقتدار و سلطه در فرهنگ ايراني از عوامل مهم و تاثيرگذار بر اعمال خشونت مردان نسبت به زنان است . در تحقيقات عملي انجام شده آقاي محمد زنگنه بين اشتغال زوجين ، تفاوت مراتب شغلي زوجين و تفاوت تحصيلي زوجين و تفاوت درآمد زوجين ارتباط معني داري بدست آوردند . خانم مريم فتاحي مفرح بين خشونت و سطح تحصيلات مردان و اقتدار مردان در خانواده رابطه معناداري بدست آوردند . آقاي امرالله سرتشتيزي در تحقيق خود بين آشنايي قبل از ازدواج طبقه اجتماعي زن و شوهر نوع ازدواج تحصيلي اختياري ، اقتدار مردان و دخالت اطرافيان و خشونت ارتباط معناداري بدست آوردند. همچنين از ديد زنان بدبيني و عدم اعتماد مردان ، عدم مسئوليت پذيري مردان ، نداشتن آزادي از جمله مواردي بود كه باعث بروز خشونت در خانواده مي شد . خانم ژيلا گلستانيان در تحقيق خود به اين نتايج رسيدند كه بالاترين ميزان خشونت درباره امور جنسي است به طوري كه فقط 15 درصد از مردان مسئله عدم تمكين زن را مهم تلقي نكردند . نظريه هاي مربوط به تحقيق نظريه فرهنگي ( هماهنگي فرهنگي ) از ديدگاه نظريه فرهنگي ، فرهنگ ميراث اجتماعي گذشته است ، كه بر رفتار كنوني و آيندة انسان تأثير مي گذارد . فرضية هماهنگي فرهنگي در مورد وجود هماهنگي ميان ارزشهاي اساسي يك جامعه و پديده هاي اجتماعي مانند ( خشونت ) بحث مي كند . دوباش و دوباش ارتباط مشخصي ميان رفتار خشونت آميز مردان نسبت به زنان و هنجارهاي اجتماعي يافته اند . Dobaeh 8 Dobaeh(1979:46) مرداني كه با همسران خود بد رفتاري مي كنند ، در فرهنگي زندگي مي كنند كه در آن حاكميت مردان بسيار بيشتر از زنان است . از ويژگيهاي ديگر اين فرهنگ ، تأييد پرخاشگري مردان ، وجود حاكميت مردانه و فرمان برداري زنان است ؛ بنابراين در جوامع پدرسالارانه ، استفاده از قدرت براي ثبات و برقراري امتيازات مردان داراي مشروعيت است . در برخي جوامع ، زماني كه نظم اجتماعي به خطر مي افتد ، براي استقرار آن از خشونت استفاده مي كنند . اين شكل از نظارت اجتماعي ، يعني اعمال خشونت براي بقاي نظم اجتماعي در جامعه هم در سطح كلان و هم در سطح ( خانواده) صورت مي گيرد . به اين ترتيب ، مرد كه رئيس خانواده است ، با زو و كمك ناظر اجتماعي ( دولت ) به حساب مي آيد . او در محدودة خانواده داراي انحصار قدرت است و زماني كه با بهره گيري از خشونت ، زن و فرزندان خود را به انجام دادن رفتارهاي به قاعده وا مي دارد ، نه تنها ناراحتي احساس نمي كند بلكه بر عكس احساس مي كند كه محق است زيرا هنجارهاي فرهنگي ، به اقتدار و رفتار او مشروعيت بخشيده اند . به علاوه والديني كه فرزندان خود را كتك مي زنند ، به ندرت گمان مي برند كه عمل خلافي انجام مي دهند ، بلكه در اثر حمايت هنجارهاي عمومي جامعه ، معتقد مي شوند رفتارشان بر طبق هنجارهاي اجتماعي است . (Gil,1970) فرضيه ديگر اين است : هر قدر جامعه اي استفاده از خشونت را براي رسيدن به اهداف جذّاب تبليغ كند احتمال مشروعيت بخشيدن به آن ‌در ابعاد ديگر اجتماعي افرايش مي يابد . پيجلو نتيجه گرفت كه در اكثر جوامع ساخت خشونت مردانه افرايش مي يابد و تحمل آن رايج است (Payelow 1984.127) گذشته از يك مورد استثناء كه مربوط به خشونتهاي سبك مادران نسبت به كودكان است ، هيچ جامعه اي ، رفتار خشن زنان را مثبت نمي داند، اما به طور دائم به خصوص از طريق رسانه ها به رفتار خشونت آميز مردان مشروعيت مي بخشد . پسران ، اين رفتار رسانه ها را به مثابه الگوهاي رفتاري ياد مي گيرند و در مقابل دختران مي آموزند كه رفتار خشونت آميز براي زنان امري غير مرسوم است . بدين ترتيب ، در درون خانواده هنجارهاي مربوط به زنان و مردان متناقض و دو احساسي است در خانواده ، ارتباط بر اساس رفتارهاي اجتماعي و ضد اجتماعي در يك زير فرهنگ به وجود مي آيد . در اين مورد اشتراوس در برابر عقيدة افرادي كه ادّعا مي‌كنند خانواده مكاني براي حفاظت از افراد و مملوء از علاقه آسايش و صميميّت است ، بر اين باور است كه گواهي ازدواج ، اجازه نامة كتك زدن است . اشتراوس از قواعد تعارضي در متن خانواده تحت عنوان ايهام هنجاري نام مي برد . در هر جامعه خرده فرهنگهاي گوناگوني وجود دارد كه در آنها ، رفتار خشونت آميز به صورت هنجارهاي دستوري ديده مي شود . در اين خرده فرهنگها افراد از بدو تولد با خشونت فيزيكي آشنا مي شوند . براي افراد آشنا هستند و از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شوند . هر اندازه فرد بيشتر از ارزشها و هنجارها پيروي كند بديل ديگري در برابر خشونت نخواهد يافت . 2 ـ نظريه خرده فرهنگ خشونت فرهنگ به عنوان معرفت بشري از وجوه تمايز زندگي اجتماعي انسان و حيوان به شمار مي رود و در تمام اجتماعات بشري وجود دارد . اما هر جامعه اي جلوه خاص خود را دارد كه محصول تاريخ آن جامعه و متاثر از شرايط اقتصادي و اجتماعي آن است . اما در درون هر جامعه بر گروههاي مختلف اجتماعي ، مكاني ، محلي ، شغلي و قشرهاي مختلف يك جامعه هر كدام داراي فرهنگ ويژه اي هستند كه شكل بومي و محلي دارد ، ولي در عين حال با فرهنگ كل جامعه هماهنگي دارد و از آن پيروي مي كند كه خرده فرهنگ نام دارد . بر اساس نظريه خرده فرهنگ خشونت براي درك اين مطلب كه چرا رفتار خشونت گرايانه در برخي از خرده فرهنگها تأييد مي شود بايد به ارزشها و نگرشهاي آن خرده فرهنگ توجه نمود زيرا خشونت نتيجة تعهد به ارزشها و نگرشهاي خرده فرهنگي است . بر اين اساس اعضاي اين خرده فرهنگ رفتار خشونت گرايانه بيشتري نسبت به خرده فرهنگهاي ديگر دارند ، زيرا آنها مطابق ارزشها و نگرشهاي آن خرده فرهنگ رفتار مي كنند و خشونت نيز مانند مانند تمام رفتارهاي اجتماعي كنش افراد بر طبق مقررات و هنجارهايي است كه آنها را براي جامعه مناسب مي بيند . بنابراين بر اساس نظرية خرده فرهنگ خشونت ، هر فرهنگي و به تبع آن هر خرده فرهنگ داراي عناصر خاص خود مي باشد ، كه اين عناصر فرهنگي (ارزشها ، هنجارها و نگرشها ، اعتقادات ) ممكن است خشونت شوهران عليه زنان در خانواده را تأييد و تقويت نمايد يا اين كه از آن ممانعت نمايد در نتيجه تعهد به اين عناصر فرهنگي است كه خشونت شوهران عليه زنان را تأييد و تقويت مي نمايد يا اين كه از آن ممانعت مي نمايد . در نتيجه تعهد به اين عناصر فرهنگي است كه خشونت شوهران عليه زنان در خانواده را افزايش يا كاهش مي دهد . يكي از اين عناصر فرهنگي ( عوامل مؤثر ) مذهب است . البته مذهب داراي كاركردهاي زيستي عديده اي است و به ما هدف و انگيزه برقراري روابط متقابل را مي دهد و همچنين ما را قادر مي كند تا با واسطه اعتقادات مشترك به احساس وابستگي به گروه دست يابيم ( ونگرانت 1990 ) ، با وجود اين بسياري از علل منازعات بيش از آن كه ژنتيكي باشد بين گروههايي است كه داراي اعتقادات مذهبي متفاوت هستند . اگر چه در كنه بيشتر اين مذاهب پيام عشق و شفقت وجود دارد ، ساختار داخلي آنها به دليل اقتدارگرا بودن مي تواند عليه اين پيام عمل نمايد . براي مثال مسيحيان اوليه نظرات و ايده هايي را از يونانيان به ارث برده بودند كه ضد زن بود . و يا نگرشهاي اقتدار گرايانه ( فيشر 1989 ) به عبارت ديگر روحيه مردانه بر بسياري از مذاهب حاكم است كه در گرايش پيروان آنها به خشونت مؤثر مي باشد و بدين ترتيب فرهنگها به دلايل مذهبي مي توانند موضع قاطعي در مقابل خشونت اتخاذ يا آن را تأييد كنند ساختارهاي اجتماعي نيز قادر به ايجاد زمينه هاي زيادي براي منازعه يا مرجع دانستن روابط فردگرايانه به جاي روابط متقابل مي باشند علاوه بر اين فرهنگها پيش زمينه هاي مربوط به هر جنس و قلمروهاي قدرت و اختيار آنها را ايجاد مي كنند . از عناصر فرهنگي ديگر مي توان به ساختارهاي اقتصادي اشاره كرد . در اين ميان نقش مردان در شكل گيري خشونت نقش به سزايي داشته است . در واقع همان گونه كه (گولدنر 1990 ) نشان داده است تقسيم نيروي كار در هر فرهنگي باعث شده تا جنسيت به ساخت نافذي به عرصه حيات اقتصادي اجتماعي زبان و مذهب تبديل گردد . در فرهنگهايي كه از مردان خواسته مي شود تا قوي و مسلط باشند خصايص فردي از قبيل آسيب پذيري توسط ايشان طرد مي شود . آنها اين شجاعت را غالباً در روابط اجتماعي و خانوادگي به منصه ظهور مي رساند كه معمولا آميخته با عنصر خشونت است . بار ديگر زنان را مبدّل به حاملان اين گونه فرافكني مي كردند . آنها هستند كه آسيب پذير بوده و نيازمند حمايت هستند يا به عنوان افرادي بي كفايت و ناكامل نگريسته مي شوند . اين گونه گفتمانهاي فرهنگي خود را در راهبردها توليد نشان مي دهند بدين صورت كه مردان مايل به پيش قدم شدن براي انجام كارهاي هستند تا از اين طريق خود را اثبات كرده و به پاداش مطلوب برسند . 3 ـ نظريه نظارت اجتماعي نظريه نظارت اجتماعي بر وجود جرم در رفتار خشونت آميز انسان ، چه داراي انگيزه هاي دروني باشد و چه از طريق عوامل محيطي بوجود آيد ، تأكيد مي ورزد. آنچه در اين نظريه ، مد نظر است ، اين اصل است كه افراد براي رسيدن به هدفي يا دستيابي به اقتدار در برابر ديگران به استفاده از زور و قدرت تمايل دارند . اصل دوم اين است كه نظارت اجتماعي به مثابه مانعي در سر راه اقتدار و خشونت قرار مي گيرد ؛ زيرا از آنجا كه انسان بدون وجود محدوديتهاي اجتماعي ، بر جرم و جنايت و رفتار نابهنجار تمايل دارد . جامعه بايد مكانيسم نظارت بر آنها را به وجود آورد . برخي از محققان پيرو نظرية اجتماعي ، مانند «هيوشي» ، سؤال مورد بررسي را بدين صورت مطرح كنند كه چرا بعضي افراد ، رفتار نابهنجار ندارند؟ به باور اين محققان تنها مشخص كردن افراد مجرم مهم نيست ، بلكه بايد به دنبال عواملي گشت كه سبب مي شود عدة ديگري رفتار همنواعي اجتماعي داشته باشند و از رفتار نابهنجار دوري كنند .در نظريه نظارت اجتماعي بر نظارت اجتماعي از هر نوع تأكيد بسيار شده است ، زيرا در واقع براي انجام رفتار بزهكارانه از وجود فشارهاي خارجي ( بيكاري ، فقر و نظاير آنها ) ضرورت ندارد، بلكه نبود نظارت اجتماعي باعث بروز چنين رفتاري مي شود . نهادهاي نظارتي مانند نيروي انتظامي . والدين ، همسايگان و مدرسه ، مي توانند به صورت مستقيم بر اعمال و كردار فرد نظارت كنند ، اما از طرف ديگر همساني كردن با ديگران ، دروني كردن نظارت اجتماعي و ميزان وابستگي اجتماعي به طور غيرمستقيم خود به صورت نظارت اجتماعي عمل مي كند . گلز در مورد انطباق اين نظريه با خانواده سؤال مي كند كه چرا مردان همسران خود را كتك مي زنند ، پاسخ ساده اين است كه چون اين عمل مجاز است . (gelles8 straus, 1988) در خانواده با غيبت نهادهاي نظارتي و دولتي رو به رو هستيم . اما گذشته از آن نگرش در خانواده وجود دارد . كه بر اساس آن تقسيم قدرت برحسب جنس است ، خانواده مكاني خصوصي است و نابرابري ميان زن و مرد مورد نياز پذيرش است . نبود نهادهاي كنترل و وجود اين نگرش بروز خشونت را تسهيل مي كند به سبب خصوصي بودن خانواده ، خشونت خانوادگي به جامعه اعلام نمي شود در اين ترتيب امكان زير نظر گرفتن آن از طرف سازمانهاي دولتي ( نيروي انتظامي و دادگاه ) پيش نمي آيد . گلز و اشترواس اين موضوع را چنين بيان كرده اند : « هم زمان با بالا رفتن ديوارهاي يك خانه و جدا شدن آن از ساير خانه ها ، كتك شروع مي شود! (gelles8 straus, 1988) در محدودة خصوصي خانه ، نگرشهاي اجتماعي به خشونت حقوق ، وظايف زن و شوهر نسبت به يكديگر و والدين به فرزندان رنگ مي بازد و امكان نظارت اجتماعي از جامعه گرفته مي شود . در نتيجه چنين نگرشي در خانواده بوجود مي آيد به اين صورت است كه مرد قدرت اجرايي مشروع به دست مي آورد و زنان و كودكان سبب تحريك او به ارائة رفتار خشونت آميز مي شوند و در نتيجه چنين نگرشي، تشابه رفتار خشونت آميز در خانواده بااين رفتار درجامعه از بين مي رود و جزئي از روابط خانوادگي مي شود . به علاوه امكان برقراري ارتباط با خارج از خانواده وجود ندارد . به طور معمول و مردان داراي امكانات متعددي براي نظارت بر زنان هستند به ويژه ، نظارت آنها بر زمان در دسترس زنان و كودكان، سبب مي شود كه زماني كه زنان در اختيار دارند ، صرف رسيدگي به علايق خانواده و شوهر شود . اين تقسيم بندي زماني كه اوقات زن را به خود اختصاص مي دهد، از برقراري ارتباط او با گروههاي رسمي و غيررسمي كه در آنها امكان بحث در مورد زندگي خانوادگي وجود دارد جلوگيري مي كند . اكثر اوقات ، زنان و كودكان گمان مي كنند تنها راه از ميان برداشتن خشونت . انطباق رفتار و علايق خود با درخواستهاي شوهر و پدر است . سپس افراد فرو دست به تدريج اين رابطه را دروني مي كنند و به مثابه امر طبيعي تلقي مي كنند و با عقيده شوهر مبني بر اين كه وظيفه زن رسيدگي به امور داخلي خانه است ، موافق مي شوند . اين پديده اي است كه گرين آن را نظارت از طريق همرائي ناميده است . يك جمع بندي ساده مي توان گفت در صورتي كه نظارت اجتماعي موجود نباشد ، امكان نظارت فردي بر ديگران ، بيشتر خواهد شد . زيرا نظارت اجتماعي در خانواده كاهش يافته و نظارت مردان حتي از طريق استفاده از خشونت بيشتر شده است با توجه به نكته اي كه دو نظرية نظارت اجتماعي وجود دارد شايد لازم باشد تحقيقاتي در اين زمينه صورت گيرد كه چرا كه با وجود نبودن نظارت اجتماعي در خانواده ، با خانواده هايي بدون اعمال خشونت روبرو هستيم . نظريه كاركرد گرايي ديدگاه كاركرد گرايي ، نگرشي است كه ارتباط خانواده را با كل جامعه بررسي مي كند يعني بررسي مناسبات كلي جامعه و همچنين پاره نظامهاي جامعه . كاركرد گرايان خانواده را گروهي در نظر مي گيرند كه در آن افرادي با جنسيّتها و گروههاي سني متفاوت مدتي طولاني در ارتباط نزديك با هم قرار مي گيرند برخلاف ساير گروهها ، در اين گروه سلسله مراتب بر اساس تخصّص يا صلاحيّت و لياقت صورت نمي گيرد بلكه بر اساس جنسيّت، سن و قدرت اقتصادي صورت مي گيرد . وجود علايق ناهمگون سبب بوجود آمدن تضّادهاي آشكار يا پنهان مي شود . اين تضادها ويژگيها و كاركردهاي مناسب خانوادگي را از بين مي برد و در نتيجه بايد آنها را از سر راه برداشت . رفع تضادهاي خانوادگي با استفاده از وسايل قدرت و در مواردي از راه خشونت امكان پذير مي گردد . در اين حالت خشونت سبب طبيعي شدن جريان زندگي روزمره مي شود و خانواده به كاركردهاي اساسي خود مي پردازد كه در آن مسئوليت زنان ، انجام دادن وظايف خانوادگي و مسئوليت اصلي مردان برقراري ارتباط با جهان خارج و نان آوري است . در جوامع صنعتي كاركردها و وظايف خانواده كاهش يافته و معطوف به رسيدگي افراد خانواده به يكديگر در وضعيت خشونت بار جامعه است از آنجا كه دولتها و جوامع كنوني به اجبار باعث مي شوند كه افراد در راه رسيدن به اميال خود دلسرد و نااميد شوند خانواده بايد و مي تواند نتايج تجربيات منفي افراد را در خارج از خانواده از طريق كاهش تنش ها از بين ببرد و نه تنها به رشد شخصيت افراد كمك كند ، بلكه بقاي خود را نيز تضمين سازد زيرا اختلاف نقش ميان جنسيتها به تفكيك حوزه تكاليف مي انجامد و در نتيجه از رقابت بين آنها كه عامل از هم پاشيدگي خانواده است جلوگيري مي نمايد . پار سوتر در مورد خرده نظام اجتماعي مثل خانوادة هسته اي بر اساس منابع بدست آمده از تحقيقات مربوط به گروههاي كوچك ثابت مي كند كه شرط دستيابي به حداكثر كاركردهاي خانواده هسته اي وجود دو اختلاف اساسي است . شرط اول ورود دو قطب مخالف رهبري و زيردستان و شرط دوم اختلاف ابزاري نمايشي به زعم پارسوتر تقسيم نقش بر اساس جنس ، نقشهايي كه بيشتر جنبه ابزاري مردانه دارند و نقشهايي كه بيشتر جنبه نمايشي زنانه دارند متضمن ساز و كاري است كه همبستگي خانواده را پايدار مي كند . پارسونز بر تفكيك نقشهاي جنسيتي تأكيد مي كند و پدر را رئيس و مادر را مدير داخلي خانواده مي داند در اين مفهوم خشونت براي بقاي خانواده كاركرد مي يابد . زيرا براي مثال ، مردي كه در محيط شغلي اعتماد به نفس و ارزش لازم را كسب نمي‌كند ، در صورت وجود تعارض در خانواده به خشونت متعادل دست مي زند و از اين طريق شخصيت خود را تأييد مي كنند و به احتمال زياد در اثر رفتار خشونت آميز او تضاد خانوادگي به پايان مي رسد مرد موقعيت خود را در خانواده حفظ مي كند و مي تواند ديگران را تحت سلطة خود قرار دهد . بنابراين خشونت متعادل كه جامعه نيز آن را تحمل مي كند به منزلة سوپاپ اطمينان عمل مي كند ؛ زيرا در خشونت متعادل ، احساسات فرد در صورت آزادانه به نمايش در مي آيد و بهتر از آن است كه احساسات خود را حبس كند و ناگهان منفجر گردد . در اين زمينه انتقادات فراواني صورت گرفته است اما مهم آن است كه فوران احساسات تنها براي مرد خانواده مجاز است و ضروري تلقي مي گردد، البته نظريه پردازان به احتمال بروز خشونت از جانب افراد زير دست خانواده نيز اشاره كرده اند ولي از آنجا كه اقتدار در دست مرد است و با جهان خارج نيز ارتباط دارد ، احتمال بروز خشونت از جانب مرد به مراتب بيشتر است . 5 ـ نظريه يادگيري اجتماعي با آن كه نظريه يادگيري اجتماعي از روانشناسي اجتماعي سر چشمه مي گيرد در علوم اجتماعي بيشتر مطرح شده است اين نظريه كه ، آلبرت باندورا آن را از طريق بررسي و آزمايشهاي دقيق و مشخص به خصوص در مورد كودكان در زمينه اشكال ضعيف پرخاشگري شخص كرد بر روند فراگيري و يادگيري خشونت از طريق تقليد و هم از طريق تجربه اي مستقيم فرا گرفته مي شود . فراگيري معمولا تحت شرايط مستقيم و تنبيه و يا تشويق يا مشاهدات فردي صورت مي پذيرد و مي تواند نتيجه تجارب مشخصي فرد يا بر گرفته از نتايج مرتبط بر رفتار ساير افراد باشد براي تبديل مشاهده به رفتار لازم است آن رفتار در ذهن فرد ثبت شود آن گاه عناصر ثبت شده ذهني در مرحله بعدي به رفتار مشهود تبديل مي شود اين فرآيند با توجه به ميزان مهارت و توانايي افراد تفاوت مي كند . ابعاد تنبيهي و تشويقي رفتار در سطح خارجي و وجود انگيزه لازم فاعل را براي انجام فعل از ديگر مواردي هستند كه بر تبديل ذهنيت به رفتار و عبور از ذهن به عين تأثير مي گذارند ( باندورا 1977 ) نظريه اينكه رفتار افراد در زندگي روزمره متاثر از الگوهاي مختلفي مي باشد باندوراسه الگوي مشخص تأثير گذار بر رفتار جنايي ( خشونت آميز ) را مورد توجه قرار داده است : خانواده ، فرهنگهاي فرعي و خرده فرهنگهاي مورد قبول افراد مانند گروههاي همسان . اشتراوس و همكاران ( 1980 ) مراحل زير را در يادگيري خشونت از طريق خانواده مشخص كرده اند اولين مرحله ، مرحله اي است كه در آن فرد فرا مي گيرد افرادي كه يكديگر را دوست دارند نيز نسبت به هم رفتار خشونت آميز انجام مي دهند . سپس نبود منع اخلاقي در مورد خشونت در برابر افراد خانواده را فرا مي گيرد و در نهايت ، نتيجه اين خواهد شد كه مي آموزد خشونت خانوادگي ، در صورتي كه نتوان از راههاي ديگر مشكلي را حل كرد ، مجاز است . خانواده مكاني مطمئن و زمين تمرين براي مشاهده و تجربه آموزي رفتار توأم با خشونت است . در روند جامعه پذيري ، كه در خانواده رخ مي دهد فرد با رفتار خشونت آميز آشنا مي شود . منظور از جامعه پذيري روندي است كه طي آن فرد با الگوهاي رفتاري هنجارها و جهت گيري هاي فرهنگي آشنا مي شود به تدريج رفتار اجتماعي مناسب را ياد مي گيرد و از طريق قبول نقشهاي اجتماعي ، خود را براي زندگي آينده آماده مي سازد فرد در خانواده و از طريق جامعه پذيري و كنشهاي متقابلي كه با والدين و همسالان محيط مدرسه دارد به تدريج نقشهاي جنسيتي را فرا مي گيرد . با قبول تعارضاتي كه در قبول اين نقشها وجود دارند ، معمولا دختران كوچك از همان ابتدا ياد مي گيرند كه نقش جنسيتي زن بزرگسال همراه با پذيرش فرودستي نسبت به مردان و وابستگي به آنهاست . در عين حال آنها مي آموزند كه در مقام زن ، براي دفاع از خود در مقابل خشونت امكانات محدودي دارند . پسران نيز نقشهاي جنسيّتي خود ، يعني نقش مرد بزرگسال را فرا مي گيرند و متوجه مي شوند كه مردان و پسران برتر از زنان اند و بايد به دنبال اميال و آرزوهاي خود باشند براي كسب آن بكوشند و بتوانند ديگران را تحت نظارت قرار دهند . همچنين ياد مي گيرند كه پسران بايد فعاليتهاي خاصّ مردانه برنده شوند، اما اگر باختند ، باخت خود را بدون اشكال و گريه قبول كنند اين روند همراه باد يادگيري و خشونت خانوادگي از طريق مشاهده و تجربه باعث انجام رفتار خشن در خانواده خواهد شد . بنابراين خانواده به عنوان ميانجي در اجتماعي شدن طفل و همنوايي عميق با هنجارهاي اجتماعي از اهميت ويژه اي برخوردار است و يكي از علتهاي خشونت عليه زنان و تداوم آن را مي توان در سابقه طفوليت شخص دانست . خانواده اي كه مركز و كانون خشونت عليه زنان و كودكان بوده است الگوي رفتاري خشونت را به كودك القاء مي كند در واقع پدران و شوهران خشن امروزي ، كودكان والدين خشن ديروزاند و رفتار والدين در آنها مؤثر بوده اند . 6 ـ نظريه ساختار قدرت بر طبق اين نظريه آنچه كه بشر مي طلبد قدرت بيشتر است . خشنودي و ناخشنودي هر دو حاصل كوشش براي رسيدن به قدرت است و تمام رفتارهاي اجتماعي بازتاب مستقيم و غير مستقيم طلب قدرت اند . طبق نظريه ساختار قدرت ميان ساختار اجتماعي و شكل گيري روابط و نقشها در خانواده ارتباط مستقيمي وجود دارد. در اين نظريه بر وجود يك سازمان سلسله مراتبي ويژه در جامعه تأكيد مي شود، كه در آن مردان اعضاي فرداست و زنان و كودكان به اعضاي فرو دست جامعه در نظر گرفته مي شوند. از طرفي در ايدئولوژيهاي رايج جامعه نيز بر نابرابري ميان دو جنس تأكيد شده و به آن مشروعيت مي بخشند . اين شرايط اجتماعي معين ساختار قدرت پدر سالارانه و ايدئولوژيهاي كه به آن مشروعيت مي بخشند، بازتاب مستقيمي در خانواده دارند كه به مردان موقعيتي برتر مي بخشند و زنان و كودكان را تحت انقياد آنها قرار مي دهد . در جامعه پدر سالار مردان به منابع كمياب اجتماعي ( ثروت ، قدرت و اعتبار اجتماعي ) بيشتر از زنان دسترسي دارند ، بنابراين مردان هم در جامعه و هم در خانواده از حقانيت بيشتر و جايگاه بالاتري برخوردارند و سعي مي كنند مقام و موقعيت خود را حفظ كنند. اگر در خانواده تضادي رخ دهد مردان گمان مي برند امكان دارد موقعيتشان به خطر افتد طبيعي است كه از ابراز خشونت خودداري نخواهند كرد . ريشه خشونت اساساً در تضاد منافع است . ريشه خشونت اساساً در تضاد منافع است. طبق تعريف و بر از قدرت مي توان گفت در خانواده هايي كه مرد قدرت كافي براي تابع نمودن ديگري ندارد و مي خواهد سلطه خويش را اعمال كند تضّاد و درگيري بيشتري وجود دارد . هر چه تضّاد بيشتر باشد بروز خشونت نيز بيشتر است از آن جا كه ساختار اجتماعي پدرسالارانه نه تنها به مردان اجازه رفتار خشن را مي دهد، بلكه از طريق مشروعيت بخشيدن به اقتدار مردانه حتي زنان را نيز به قبول و تحمّل چنين رفتاري وا مي دارد، بدين ترتيب مردان كه در خانواده و جامعه موقعيت و مقام بهتري دارند براي از ميان بردن تعارضاتي كه معمولا در خانواده ها پيش مي آيد دست به خشونت مي زنند و قربانيان يعني زنان و كودكان نيز خشونت را تحمل مي كنند بلكه آن را جزئي از زندگي طبيعي مي پندارند و براي از ميان بردن آن اقدامي نمي كنند . نظريه هاي فمينيستي نظريه فمينيستي دانشي است براي زنان و نه فقط يا لزوماً درباره ‌زنان ؛ دانشي است كه با استيلاي مردان كه نابرابري زنان را در اجتماع نهادينه مي سازند به اعتراض و رويارويي بر مي خيزد . وجه مشخصة فمينيسم اين است كه فرودست بودن زنان را قابل چون و چرا و مخالفت مي داند اين مخالفت مستلزم بررسي انتقادي موقعيت كنوني و گذشته زنان و چالش با ايدئولوژي هاي مردسالارانة حاكم است كه فرودستي زنان را طبيعي و همگاني و بنابراين اجتناب ناپذير جلوه مي دهند ؛ يعني چالش با دانشي كه جهان شمول معرفي مي شود و اثبات اين نكته كه دانش موجود از چشم اندازي مردانه به جهان مي نگرد نگاه به جهان از چشم انداز زنان كه تاكنون از ورود به عرصه توليد دانش محروم بوده اند ضروري است. فمينيسم از اين نقطه آغاز مي كند كه زنان سركوب مي شوند و سركوب ايشان مسئله‌ مهمي است. اقتدار مردان آزادي عمل زنان را محدود مي كند، چون مردان امكانات اقتصادي ، فرهنگي و اجتماعي بيشتري را در اختيار دارند . تأكيد سنتي جامعه شناسي بر اين است كه سرچشمه هاي اصلي ستم را دولت و اقتصاد و ديگر نهادهاي عمومي معرفي مي كند مسئلة قدرت و تسلط را در نهادهاي خصوصي نظير خانواده و نيز در مناسبات شخصي در هر دو قلمرو و عمومي و خصوصي نظير خانواده و نيز در مناسبات شخص هر دو قلمرو عمومي و خصوصي ناديده مي گيرد . به گفته فمينيستها اولاً همة ‌امور شخصي سياسي است، يعني عاملان ، مرتكب ستم كاري مي شوند كه اختيار اين كار به ايشان تفويض شده است و ثانياً بايد براي تجربيات عيني زنان از اين ستم خواه در برخوردهاي روزمره شخصي يا در روابط جمعي و مرسوم اعتبار قائل شد مرد ستمگر و زن تحت ستم در زندگي هر روزه خود با يكديگر تعامل دارند و نقش آفريناني در حال اجراي سناريويي از پيش آماده نيستند. اين بازيگران نمايش زندگي ممكن است در زمينه هايي با يكديگر مخالفت داشته باشند و در عمل هم دارند ؛ و در اين گونه موارد مردان زور خود را به كار مي گيرند و زنان دچار رنج و تحقير مي شوند و البته اقتدار مردان فردي نيست؛ فرضيات جنس پرستانة جامعه به سود همة مردان است ايدئولوژيهاي مردسالارانه از اقتدار مردان بر زنان حمايت مي كند و آن را مقدس جلوه مي دهد بنابراين تكليفي كه جامعه شناسان فمينيست برعهده دارند بررسي رابطه فرد با ساختار اجتماعي ، ارتباط تجربيات زندگي روزمره زنان با ساختار جامعه اي كه در آن به سر مي برند و ارتباط اقتدار مردان در مناسبات شخصي شيوه نهادينه شدن اين اقتدار در جامعه است . نظريه ستمگري جنسي نظريه پردازان ستمگري جنسي اين ستم ها را كه بر جنس زن تحميل مي شود ، ناشي از قدرتي كه مردان جامعه در چهار چوب نظام پدرسالاري بر زنان اعمال مي كنند مي دانند بيشتر مردان جامعه منافعي ريشه دار در سركوبي و انقياد زنان دارند و آن را به نفع خودشان مي دانند ، به تداوم نظام پدرسالاري گرايش دارند و هيچ گامي در جهت از ميان برداشتن و يا تعديل اين نظام بر نمي دارند . بنابراين بر طبق نظريه ستمگري جنسي ، عوامل اجتماعي و ساختاري مردان را ناخودآگاه به ستمگري جنسي سوق نمي دهند ، بلكه مردان ذينفع آگاهانه و از روي عمد به زنان ستم مي كنند . فمينيستهاي روانكاو در ريشه يابي دلايل ستمگري جنسي معتقدند كه مردان در سرتاسر تاريخ كوشيده اند زنان دلايل رواني ريشه دار در دوران كودكي خود يعني نياز عاطفي عميق مردها به تحت نظارت در آوردن زنها و ترس از مرگ به ستمگري عليه زنان بپردازند . نظريه نابرابري جنسي اين نظريه معتقد است كه زنان و مردان نه تنها در موقعيتهاي متفاوتي قرار گرفته اند ، بلكه اين تفاوت با نابرابريهايي نيز همراه است ؛ ديگر اين كه اين نابرابريها نه از تفاوت ساختمان زيستي و شخصيتي، بلكه از سازمان اجتماعي سرچشمه مي گيرد . سوم اينكه هر چند زنان از نظر استعداد ها و ويژگيهايشان ممكن است با مردان تا اندازه اي تفاوت داشته باشند ، اما اين تفاوت طبيعي چندان اهميتي ندارد كه بتوان آن را مبناي نابرابري زن و مرد قرار داد و به عقيدة اين نظريه ها زن و مرد براي شكوفايي و تحقق استعدادهايشان نياز به آزادي دارند ، اما ساختار اجتماعي قدرت به آنها اجازه نمي دهد كه مانند مردان آزادانه اين نياز طبيعي را برآورده ساخته و در صدد تحقق استعداهايشان برآيند . نظريه فمينيستم راديكال راديكال فمينيستها ستم بر زنان را مسئله اي بنيادين و اصلي مي دانند . پديدة مردسالاري ، يعني نظام پيچيده اي از سلطه مردانه كه بر تمام جنبه هاي زندگي فرهنگي و اجتماعي غلبه دارد از تاريخ فراتر مي رود. همه زنان صرف نظر از تفاوتهاي تاريخي ، فرهنگي طبقاتي يا نژادي تحت ستم اند خانواده كه زنان را به بردگي جنسي و مادر شدن وادار مي كند و اختيار بدن ايشان را به مردان مي دهند ابزار اصلي ستم بر زنان است . البته اين نظريه تفاوتهاي زيستي ميان مردان و زنان را به كلي انكار مي كند و تنها نسبت به تعابيري كه از اين تفاوتها شده است اعتراض دارد . اين نظريه ريشه ستم بر زنان را در قابليت باوري و مادري ايشان يا خشونت جبري و ذاتي مردان مي داند كه در تجاوز جنسي متجلّي مي شود . از نظر فمينيستهاي راديكال شاخص سراسر جامعه ستمگري است و بنيادي ترين الگوي اجتماعي ستمگري و مهمترين ساختار نابرابري اجتماعي را بايد در نظام پدر سالاري كه گناه و سركوب و ديگر آزاري را مي آفريند جستجو كرد . در كانون اين تحليل تصويري از پدر سالاري جاي دارد كه با اعمال خشونت مردان و سازمانهاي تحت تسلط مردان عليه زنان مشخص مي شود . اين خشونت ممكن است به صورت بيرحمي جسماني آشكار تجلّي نيابد و به صورتهاي پنهان تر و پيچيده تر استثمار و اعمال نظارت بر زنان، به صورت معيارهاي مد و زيبايي ، آرمانهاي بيداد گرايانة مادر بودن ، تك همسري ، پاكدامني ، صورت مرسوم التذاذ جنسي، آزار جنسي در محيط كار ، عرفهاي بر خورد با بيماريهاي زنان تحقق يابد. هرگاه كه گروهي از جامعه بخشهاي زندگي محيط زيست، كنشها و برداشتهاي گروه ديگر را به نفع خودش تحت نظارت بگيرد همچنان كه مردها در مورد زنان عمل مي كنند ، خشونت پديدار مي شود . اما مضمون خشونت به صورت بيرحمي آشكار جسماني نيز در كانون توجه فمينيستهاي راديكال قرار دارد و آنها از اين طريق نيز خشونت را به پدر سالاري مرتبط مي سازند ، تجاوز به عنف ، تعرضهاي جنسي ، بردگي جنسي از طريق فحشاء تحميلي ، بدرفتاري با همسر ، انواع جراحيهاي دردناك و بي‌مورد و تشريفاتي در مورد رحم زنان ، دختر بچه كشي ، خود كشي اجباري زنان بيوة هند و عمل وحشيانه‌ ختنة زنان ، تصوير زن از ديدگاه فمينيستهاي راديكال تصوير زني است كه بر اثر پدر سالاري سلاّخي و غرقه بر خون شدن است . پدر سالاري به عنوان يك صورت اجتماعي تقريباً در سراسر جهان وجود دارد ، زيرا مردان مي توانند بيشترين منابع قدرت مادي و جسماني را براي اعمال نظارت بر زنان بسيج كنند. به محض آنكه پدرسالاري پا مي گيرد و منابع ديگر قدرت ـ اقتصادي ، عقيدتي ، حقوقي ، عاطفي ـ را نيز مي توان براي نگه داشت آن بكار انداخت اما خشونت جسماني آخرين حربة دفاع از پدر سالاري به شمار مي آمد كه دو روابط ميان اشخاص و گروهها ، براي حفاظت از پدر سالاري در برابر مقاومت فردي و گروهي زنان غالباً به كار برده مي‌شود. بعضي فمينيستها استدلال كرده اند كه تأكيد بر ضرب و جرح زنان شوهر دار وسعت دامنه خشونت مردانه عليه زنان را از نظرها پنهان مي دارد . به اعتقاد ايشان خشونت مردانه بر همة زنان تأثير مي گذارد و ميزان خشونتي كه نسبت به زنان اعمال مي شود به مراتب بيشتر از آن است كه آمار جرايم و بررسيهاي رسمي از قربانيان و گزارشهاي شخص نشان مي دهد . خشونت ساز و كار پرقدرتي براي كنترل اجتماعي است . آنها معتقدند كه خشونت مردان عليه زنان به شكل خشونت فردي و مستقيم به صورت خشونتهاي جسماني و ساختاري يا رواني آشكار و پنهان بروز مي كند. هدف از خشونت تأثيرگذاري شوهر بر زن است تا امكان به واقعيّت در آوردن قابليّتهاي بالقوه زنان را كاهش دهد . خشونتهاي بدني آشكار رفتاري است، كه يكبار يا بيشتر به قصد وارد كردن جراحات يا ايجاد درد در قرباني صورت مي گيرد . خشونت بدني پنهاني زماني صورت مي گيرد كه قرباني درك مي كند، نبايد رفتار و محدودة آزادي رفتار خود را كاهش دهد خشونت ساختاري در درون نظام اجتماعي نهفته است و نمي توان فرد خاصي را در حكم عامل خشونت در نظر گرفت. سنجش تظاهرات اعمال خشونت ساختاري تنها از طريق تقسيم نابرابر اقتدار كه باعث تقسيم نابرابر فرصتهاي زندگي گردد، امكان پذير است . خشونت رواني پنهان ، امكان تحت تأثير قرار دادن دائمي و محدود كردن آزادي و رفتار قرباني از جانب فرد عامل خشونت است . معيار سنجش وجود خشونت هميشه برداشت شخصي فرد قرباني است. چار چوب نظري 1 ـ عرفها : به نظر مي رسد كه عرفها كه نوعي از هنجارهاي فرهنگي هستند در ايجاد نگرش مثبت نسبت به خشونت عليه زنان مؤثرند . 2 ـ آداب و رسوم : به نظر مي رسد آداب و رسوم كه صورتي از هنجارهاي فرهنگي مي باشند در ايجاد نگرش مثبت نسبت به اعمال خشونت عليه زنان مؤثرند . 3 ـ باورداشتهاي مذهبي: به نظر مي رسد كه باورهاي مذهبي كه جزء ارزشهاي فرهنگي مي باشند در ايجاد نگرش مثبت نسبت به اعمال خشونت عليه زنان مؤثرند . 4 ـ قوانين : به نظر مي رسد كه قوانين كه همان عرفهاي مهم جامعه اند و به صورت مقررات قانوني رسميت يافته اند در ايجاد نگرش مثبت نسبت به اعمال خشونت عليه زنان مؤثرند . 5 ـ فرهنگ شفاهي و كتبي : به نظر مي رسد كه ادبيات و فرهنگ عاميانه كه به صورت نظم و نثر و ضرب المثل سينه به سينه منتقل مي شود در ايجاد نگرش مثبت نسبت به اعمال خشونت مؤثر است . 6 ـ نظام اقتصادي : به نظر مي رسد كه نظام اقتصادي از طريق تقسيم نيروي كار فرهنگي در ايجاد نگرش مثبت نسبت به اعمال خشونت عليه زنان مؤثر است . اين عوامل كه در بالا آمده شده است. از طريق جامعه پذيري توسط خانواده و خرده فرهنگهايي نظير نهاد آموزش و پرورش ، گروه همسالان وسايل ارتباط جمعي به فرد انتقال داده مي شود . اين ارزشها و هنجارها در افراد دروني مي شوند كه دروني شدن اين ارزشها و هنجارها باعث بوجود آمدن نگرش مثبت نسبت به انجام خشونت عليه زنان مي شود .

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته