دانلود مبانی نظری نقش والدین در بزهکاری نوجوانان

دانلود مبانی نظری نقش والدین در بزهکاری نوجوانان (docx) 24 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 24 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

مبانی نظری نقش والدین در بزهکاری نوجوانان پيش گفتار مطالعه انحرافات و کجروی هاي اجتماعی و به اصطلاح، آسیب شناسي اجتماعی (Social Pathology) عبارت است از مطالعه و شناخت ريشه بي نظمي هاي اجتماعی. در واقع، آسيب شناسي اجتماعی مطالعه و ريشه يابي بي نظمی ها، ناهنجاري ها و آسيب هايي نظیر بيكاري، اعتياد، فقر، خودكشي، طلاق و...، همراه با علل و شيوه هاي پيش گيري و درمان آن ها و نيز مطالعه شرايط بيمارگونه و نابساماني اجتماعي است. به عبارت ديگر، مطالعه خاستگاه اختلال ها، بي نظمي ها و نابساماني هاي اجتماعي، آسيب شناسي اجتماعي است; زيرا اگر در جامعه اي هنجارها مراعات نشود، كجروي پديد مي آيد و رفتارها آسيب مي بيند. يعني، آسيب زماني پديد مي آيد كه از هنجارهاي مقبول اجتماعي تخلفي صورت پذيرد. عدم پاي بندي به هنجارهاي اجتماعي موجب پيدايش آسيب اجتماعي است. از سوي ديگر، اگر رفتاري با انتظارات مشترك اعضاي جامعه و يا يك گروه يا سازمان اجتماعي سازگار نباشد و بيشتر افراد آن را ناپسند و يا نادرست قلمداد كنند، كجروي اجتماعي تلقّي مي شود. سازمان يا هر جامعه اي از اعضاي خود انتظار دارد كه از ارزش ها و هنجارهاي خود تبعيت كنند. اما طبيعي است كه همواره افرادي در جامعه يافت مي شوند كه از پاره اي از اين هنجارها و ارزش ها تبعيت نمي كنند. افرادي كه همساز و هماهنگ با ارزش ها و هنجارهاي جامعه و يا سازماني باشند، «همنوا» و يا «سازگار» و اشخاصي كه برخلاف هنجارهاي اجتماعي رفتار كنند و بدان ها پاي بند نباشند، افرادي «ناهمنوا» و «ناسازگار» مي باشند. در واقع، كساني كه رفتار انحرافي و نابهنجاري آنان دائمي باشد و زودگذر و گذرا نباشد، كجرو يا منحرف ناميده مي شوند. اين گونه رفتارها را انحراف اجتماعي يا (Social Devianced) و يا كجروي اجتماعي گويند. تعريف بزه، بزهكار و بزهكاري بزه عبارت است از اقدام به عملي كه برخلاف موازين، مقررات و قوانين و معيارهاي ارزشي و فرهنگي جامعه باشد. بررسي هاي جرم شناسي نشان مي دهد كه هر معلولي علتي دارد و هيچ چيز به خودي خود به وجود نمي آيد. بنابراين هر جرمي هم داراي علت هاي سازنده اي است كه، برافراد جامعه اثر مي گذارد و آنان را به سوي ناسازگاري و ناهنجاري سوق مي دهد. پيامد اين سوق دادن ها: ارتكاب بزه است و كسي كه مرتكب بزه مي شود (بزهكار) ناميده مي شود. ( از لحاظ تكنیكی، نوجوان بزهكار كسی است كه به ارتكاب رفتار ضد اجتماعی یا قانون شكنی متهم است; ولی به علت اینكه به سن قانونی (معمولا 18 سالگی) نرسیده مانند یك مجرم بزرگسال، مجازات نمی‏شود. رفتار نوجوان بزهكار موجب می‏گردد تا به چنگ قانون بیفتد; زیرا رفتار او، نه تنها خود نوجوان، بلكه دیگر افراد جامعه را نیز به مخاطره می‏اندازد.بزهكاري مجموعه اي از جرم ها است كه در يك زمان و مكان معين به وقوع مي پيوندد. در واقع بزهكاري شناخت عامل هايي است كه، جرم ايجاد مي كند. يا به عبارت ديگر مطالعه اين پديده مورد بررسي قرار مي گيرد، در حقيقت كليه پديده هاي اقتصادي، فرهنگي، بهداشتي، سياسي، مذهبي، خانوادگي و مانند آنها را در جامعه شامل مي شود. در ايران بزهكاري به كل جرم هايي گفته مي شود كه، در صورت ارتكاب، به موجب قوانين قصاص، ديات، حدود و تعزيرات داراي مجازات هستند. حداقل سن بزهكاري در جامعه هاي مختلف فرق مي كند: حداقل سن در آمريكا ،7 انگلستان ،10 يونان ،12 فرانسه و لهستان ،13 اتريش ، آلمان ، ايتاليا، بلژيك و يوگسلاوي 14 سال است . حداقل سن بزهكاري در زندان اصفهان 12 سال گزارش شده است. در كانون اصلاح و تربيت تهران و مشهد حداقل سن 10 سال بوده است.از نظر اجتماعي بزهكاري را به سه دسته تقسيم كرده اند: بزهكاري درباره اشخاص عادي جامعه مانند ضرب و جرح، تجاوز به عنف، كشتن به عمد يا غيرعمد. بزهكاري برضد دارايي و مالكيت ديگران مانند دزدي، جعل اسناد. بزهكاري برضد نظم عمومي مانند فحشا و خريد و فروش موادمخدر. بزهكاري را نبايد منحصر به طبقه خاصي دانست. شايد عده اي راه فرار از قانون را بدانند و با حيله و دسيسه از چنگ قانون فرار كنند و طبعا جزو آمار محسوب نشود. آنچه مسلم است بزهكاري در تمام طبقه ها وجود دارد ولي ميزان آن در طبقه هاي پايين اجتماع بيشتر است. با اينكه بزهكارى يك مشكل اجتماعى است و به دلايل زياد در بين نوجوانان رو به ازدياد مى‏باشد، ولى بزرگسالان نبايد فراموش كنند كه حداقل 95 درصد از نوجوانان، برحسب تعريف قانونى و حقوقى، بزهكار نيستند و نيمى از حدود 5 درصد بقيه، مرتكب جرم شديد و جدى نشده‏اند. و صرفا به علت‏سهل‏انگارى والدين و يا شرايط خانوادگى نامناسب و همكارى با مجرمان و بزهكاران بزرگتر، به چنگ قانون افتاده‏اند. از نظر روان‏شناسان، سازگار كسى است كه بتواند خود را با اهداف انديشيده حيات و ضوابط و مقرراتى كه جهت وصول به آن وضع شده، تطابق دهد و در مسير صراط مستقيم و در تلاش براى بهبود وضع خود و بهسازى محيط باشد. بر اين اساس، ناسازگار كسى است كه در خلاف چنين جهتى باشد و ناسازگارى، وجود همه احساسات، انگيزه‏ها و عملكردهايى است كه نقش مخرب دارند و زمينه را براى درهم ريختن نقشه و هدف تكامل فراهم مى‏كنند. بر اين اساس ناسازگار كسى است كه در خلاف مسير و موازين مورد قبول گام برمى‏دارد; كسى كه كارى خلاف رفتار انسانهاى منضبط و معقول انجام مى‏دهد، رفتارى مشوش و مغشوش، بر خلاف انتظار و غير قابل تحمل دارد و در برابر مشكلات زندگى ابراز ضعف نموده، به اعمال خلاف شرع و منافى با اخلاق در جامعه دست مى‏زند; مثل كودكى در اثر مشكلات اقتصادى و اجتماعى و.. بر اموال ديگران دست مى‏يازد و اقدام به سرقت مى‏كند. عوامل پیدایش آسیب های اجتماعی حال سؤال اين است كه آسیب ها و انحرافات اجتماعی چگونه پدید مي آيند و عوامل پيدايش آسيب ها و انحرافات اجتماعي كدامند؟ بررسي و ریشه يابي انحرافات اجتماعی از اهمیّت زيادي برخوردار است. انحرافات و مسائل اجتماعي امنيت اجتماعي را سلب و مانعي براي رشد و توسعه جامعه محسوب مي شود. به طور كلي، هر رفتاری كه از آدمی سر مي زند، متأثر از مجموعه اي از عوامل است كه به طور معمول در طول زندگي سر راه وي قرار دارد و وي را به انجام عملي خاص وادار مي كند. در پيدايش انحرافات اجتماعي و رفتارهاي نابهنجار و آسيب زا عوامل متعددي به عنوان عوامل پيدايش و زمينه ساز مي تواند مؤثر باشد: عوامل فردي: جنس، سن، وضعيت ظاهري و قيافه، ضعف و قدرت، بيماري، عامل ژنتيك و.... عوامل رواني: حساسيت، نفرت، ترس و وحشت، اضطراب، كم هوشي، خيال پردازي، قدرت طلبي، كم رويي، پرخاشگري، حسادت، بيماري هاي رواني و... عوامل محيطي: اوضاع و شرايط اقليمي، شهر و روستا، كوچه و خيابان، گرما و سرما و.... عوامل اجتماعي: خانواده، طلاق، فقر، فرهنگ، اقتصاد، بي كاري، شغل، رسانه ها، مهاجرت، جمعيت و... . در میان این عوامل ،خانواده از نقشی تأیین کننده برخوردار است. نقش خانواده خانوده كوچكترين واحد اجتماعي است كه بوسيله ازدواج زن و مرد تشكيل مي شود و با تولد فرزندان تكامل مي‌يابد. اهميت زندگي خانوادگي براي كودكان به مراتب از افراد بالغ بيشتر است. چراكه در اينجا است كه كودك اولين تجربيات خود را در زيستن با ديگران مي آموزد. در محيط خانواده است كه پايه رشد و فعاليت هاي آينده كودك گذاشته ميشود. اينكه در روابط ما با سايرين عشق و محبت حكمفرما است يا خصومت و نفرت، تا حد بسيار زيادي به تربيت خانوادگي بستگي دارد. بدون تردید، خانواده در همه ی جامعه ها،مهمترین کارگزار جامعه پذیری است. یکی از دلایل این اهمیت، بر عهده داشتن مسئولیت اصلی اجتماعی کردن کودکان در سالهای حساس اولیه زندگی از جانب این نهاد است و از آنجا که نوع روابط اجتماعی در درون خانواده عمومأ مبتنی بر تماس بسیار نزدیک، مستقیم، رودررو، صمیمی و غیر رسمی است یکی از اساسی ترین و محوری ترین کارگزاران جامعه پذیری شناخته می شود. کودکان در خانواده و در ارتباط با والدین خود به کسب هویت می پردازند، همانند آنان می شوند و آنچه آنها می کنند و می گویند انجام می دهند، در نتیجه رفته رفته رفتار درست را طبق نظر والدین فراگرفته، به کار می برند. از این رو، دختران و پسران به شیوه های مختلف اجتماعی می شوند و الگوی رفتارهای متفاوتی را با توجه به سن خود یاد می گیرند. كودك براي رشد و سازندگي شخصيت وجودي اش از همان اوان كودكي از رفتارهاي اعضاي خانواده به ويژه والدين خود تقليد مي كند و در حقيقت رفتارهاي گوناگون را از طريق مشاهده يا يادگيري ضمني از آنها مي آموزد.  اصولا كليه رفتارهاي دوران نوجواني، جواني و بالاتر، چه اجتماعي باشد ويا ضد اجتماعي، در نتيجه تجربيات گذشته به وجود مي آيد و با توجه به اين تجربيات است كه ميتوان اين حالات و رفتارها را توجيه كرد. لذا محيط خانواده عامل مؤثر در تكوين و تحول شخصيت كودك است و حكم كانالي را دارد كه به وسيله آن، كودك با فرهنگ اجتماع خود مأ نوس مي شود و عادات و عواطفي را در او ايجاد مي كند كه شخصيت او را تحت تأثير قرار مي دهد .به طور كلي طرز تفكر والدين يا ساير اعضاي خانواده به هر شكلي كه باشد كم و بيش در فرزندان آنها تأثير مي گذارد. بزهكاري در كودكان و نوجوانان هرچند مي تواند به عوامل بسيار، ازجمله مشكلات فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و… وابسته باشد. امّا در گام نخست اين خانواده است كه كودك را به مسير صحيح هدايت مي كند يا بستر گناه و جرم و انحراف را براي او مهيا مي سازد. انسان به دليل ويژگي اجتماعي بودن خود از بدو تولد تحت تأثير افكار، عقائد و رفتار اطرافيان قرار مي گيرد و بعدها به تقليد از اين رفتارها و گفتارها، الگوهايي را كه به نحوي در ارتباط با او هستند سرمشق رفتاري خود قرار خواهد داد. خميرمايه مولفه هاي اصلي شخصيت متعادل و پويا يا متزلزل و آسيب پذير كودكان و نوجوانان در كانون خانواده و در سايه تعامل مطلوب با والدين، به ويژه مادر، شكل ميگيرد. پيامبر اسلام، حضرت محمد (ص) در تاكيد بر اهميت دوره هاي مختلف رشد و تحول شخصيت فرزندان، به ويژه هفت سال اول زندگي، فرموده اند: فرزند در هفت سال اول زندگي “محبت پذير است”، در هفت سال دوم “آموزش پذير است” و در هفت سال سوم حيات خود ” مشورت پذير است”. ويژگي هاي زيستي و رواني- اجتماعي كودكان در سالهاي اوليه رشد (هفت سال اول حيات) بگونه اي است كه بيشترين تعلق خاطر را به پدر و مادر دارند و ميخواهند همواره همه وجود پدرو مادر خود را در قبضه مهر خود داشته باشند. از همين رو زيباترين و موثرترين روش پرورش فرزند در اين دوران، حاكميت مهر و محبت وسيطره عاطفي كودك بر پيكره شخصيت پدر و مادر است. بنابراين محروميت هاي عاطفي، تنبيه، اعمال رفتارهاي خشونت آميز با كودك و تحميل آزردگي ها وناكامي هاي مكرر بر احساس فرزندي با شاكله محبت پذير، ميتواند آسيب هاي اجتماعي همراه داشته باشد. گزل، پدر روانشناسي كودك ميگويد: شخصيت كودك در پنج، شش سالگي نسخه كوچكي از جواني است كه بعدا خواهد شد. كودكاني كه از مهر و محبت پدري و مادري محروم مانده و عموما در عين برخورداري از نعمت پدر و مادر، دچار بد سرپرستي شده اند و به گونه اي كه انتظار ميرود از تعامل عاطفي خوشايند و دوست داشتني با والدين بهره مند نميشوند، با دنيايي از نگراني و ناكامي، بي انگيزه و شكننده وارد مدرسه ميشوند. در زمينه شرايط خانوادگى و ايجاد بزهكارى در كودك بايد گفت: بيشتر بزهكاران، متعلق به خانواده‏هايى هستند كه در آن محبت و تفاهم كمترى وجود دارد. و غالبا داراى خانواده‏هاى از هم پاشيده(در اثر طلاق، مرگ يكى از والدين و...) مى‏باشند يا داراى والدين بسيار خشن و سختگير يا بى تفاوت و بى توجهند. والدين آنها كم سواد، بى سواد و عده زيادى از نظر مالى در وضعيت نامطلوب و بيكار مى‏باشند. پايبند نبودن خانواده‏ها به اصول و ضوابط صحيح اخلاقى و اعتقادى را نيز مى‏توان عاملى مؤثر در گسترش بزهكارى نوجوانان دانست. كودكي كه در محيط خانوادگي خود پدر و مادر دلسوز و متعهدي ندارد، طبعاً احساس عدم تعهد نموده و سعي مي كند خود را حتي المقدور ازكانون خانوادگي دور ساخته و هويت گمشده خود را در محيط بيرون از خانه بيابد. كمبود محبت سبب گريز نوجوان از خانواده و پناه بردن به جمع دوستاني مي شود كه خود بامشكلات احساسي، عاطفي و رفتاري عديده يي مواجهند. نبود كانون آرام خانوادگي، آرامش رواني نوجوان را به هم مي زند. او را به كار و تحصيل بي رغبت مي كند. اين عوامل دست به دست هم مي دهند و زمينه هاي فرار جسمي ويا جدايي رواني و عاطفي او را از خانه فراهم مي كند از مؤلفه هاي مهم در سوق يافتن نوجوانان و جوانان به سمت و سوي بزهكاري و انحرافات اجتماعي، گسسته شدن پيوندهاي عاطفي و روحي ميان اعضاي خانواده است. هر چند در بسياري از خانواده ها، پدر و مادر داراي حضور فيزيكي هستند، اما متأسفانه حضور وجودي و معنوي آنان براي فرزندان محسوس نيست. در چنين وضعيتي، فرزندان به حال خود رها شده، ارتباط آنان با افراد مختلف بدون هيچ نظارت، ضابطه و قانون خاصي در خانوده صورت مي گيرد. روشن است كه چنين وضعيتي زمينه را براي خلأ عاطفي فرزندان فراهم مي كند. در برخي از خانواده ها پدر، مادر و يا هر دو، بنا به دلايلي همچون طلاق و جدايي، مرگ والدين و... نه حضور فيزيكي دارند و نه حضور معنوي. مطالعات نشان داده اند که هر قدر رفتار ضد اجتماعی شدیدتر باشد، این احتمال که فرد جدایی و محرومیت از والدین را تجربه کرده باشد، بیشتر است. اکثر نویسندگان خاطر نشان ساخته اند که محرومیت از والدین فی نفسه و خود به خود موجب ظهور رفتار ضد اجتماعی نمی شود، بلکه فضای هیجانی که به طلاق سرعت بخشیده، و رویدادهای بعد از آن در شخصیت ضد اجتماعی مؤثر است. مثلأ مشاجره ها ودعواهای شدید، درگیری ها و هرج و مرج ها، می بارگی، بی ثباتی والدین،و بی توجهی پدر از عوامل عمده ی ایجاد کننده ی فضای هیجانی ضایعه گر محسوب شده اند در اين گونه خانواده ها كه با معضل طلاق و جدايي مواجه هستند، فرزندان پناهگاه اصلي خود را از دست داده، هيچ هدايت كننده اي در جريان زندگي نداشته، در پاره اي از موارد به دليل نيافتن پناهگاه جديد، در درياي موّاج اجتماع، گرفتار ناملايمات مي شوند. علاوه بر طلاق، مرگ پدر و يا مادر نيز بسان آواري سهمگين بر كانون و پيكره خانواده سايه افكنده، و در برخي موارد به دليل بي توجهي يا كم توجهي به فرزندان و جايگزين شدن عنصر نامناسب به جاي فرد از دست رفته، ضعيف شدن فرايند نظارتي خانواده، افزايش بيمارگونه بحران هاي روحي و رواني فرزندان و... موجب روي آوري فرد به ناهنجاري ها و انحرافات اجتماعي مي شود. بر اساس نتايج يك پژوهش، 47 نفر از جامعه آماري به نحوي از انحاء از جمله عوامل كليدي و مهم بزهكاري خويش را والدين، خانواده، بي توجهي، بي موالاتي و عدم نظارت آنان دانسته اند; به عبارت ديگر، از نظر آنان والدين ايشان در بزهكاري شان نقش داشته اند. در وضعيتي كه والدين ، نوجوانان را ناسازگار مي پندارند و نوجوانان هم رفتار والدين خود را قبول ندارند ، امكان وقوع بسياري از حوادث ناگوار براي نوجوان وجود دارد . نوجوان با رسيدن به سن بلوغ و بحران هويت ، رفتاري ناسازگار از خود نشان مي دهد . والدين افرادي هستند كه با ارتباط صحيح با وي مي توانند به او كمك كنند تا از اين سن پرآشوب بگذرد نوجوان به تفاهيم نياز دارد و بايد به او كمك شود تا به استقلال همه جانبه برسد . خصوصيات و نحوه رفتار والدين به تكامل شخصيت نوجوان كمك مي كند و يا جلوي رشد طبيعي او را مي گيرد . خصوصيات والدين را مي توان به صورت هاي زير ترسيم كرد : حالت اول ، پدر تندخو و مستبد ، مادر مهربان و آرام . حالت دوم ، پدر مهربان و آرام ، مادر تندخو و مستبد . حالت سوم ، پدر تندخو و مستبد ، مادر تندخو و مستبد . حالت چهارم ، پدر مهربان و آرام ، مادر مهربان و آرام . در خانواده نوع اول پسر ممكن است خود را با پدر انطباق دهد و از روش تحكم آميز وي تقليد كند و پدر را الگو قرار دهد و هر گونه خشونت را سركوب كند و خواهر و برادر كوچك تر از خود را مورد ضرب و شتم قرار دهد . همچنين ممكن است بعدا در برابر مردم از روش پرخاشجويانه اي كه از پدرش آموخته است استفاده كند يا ممكن است پسر رفتار مادرش را سرمشق خود قرار دهد و رفتار و خوصوصيات زنانگي در وي تقويت شود . در اين صورت از داشتن رفتاري مردانه محروم مي ماند و در زندگي اجتماعي و زناشويي با مشكلاتي مواجه مي گردد . دختر ميز ممكن است خود را ما مادر منطبق كند و از نظر رفتار مادري مشكلي نداشته باشد ولي تصوير نادرستي از مردان پيدا مي كند و همه مردان را مانند پدر خود مي انگارد و در زندگي بعدي و در برخورد با مردان مشكلاتي خواهد داشت . در خانواده نوع دوم ، دختر نمي تواند به آساني خود را با مادرش انطباق دهد و در ايفاي نقش واقعي خود به عنوان يك دختر دچار اشكال مي شود . انطباق با مادر و پيروي از رفتار وي موجب مي شود كه در مناسبات خود با ديگران مستنبد باشد و نتواند در روابط اجتماعي موفق گردد . پس به سادگي در اين خانواده با پدر انطباق مي يابد و رفتار او را الگو قرار مي دهد . ولي در اثر نداشتن يك الگوي مناسب در رفتار مادري با مشكلاتي در آينده مواجه مي گردد و نمي تواند در برابر جنس مخالف رفتار مناسبي داشته باشد . سران چنين خانواده اي نسبت به زنان بدبين بوده و همواره آنان را مورد سرزنش قرار مي دهند . در خانواده نوع سوم : نه پسران و نه دختران الگوي مناسبي براي رفتار خود ندارند . نوجوان از طرف پدر و مادر مورد بي مهري قرار مي گيرد و نمي تواند رفتار مناسبي را فرا گيرد . اين خانواده ها زير بناي مشكلات نوجوانان را پي ريزي ميكند و چه بسا باعث بزهكاري ها و انحرافات آنان مي شوند . خانواده ايده آل ، خانواده نوع چهارم است ، در چنين خانواده اي روابط صميمي و توام با احترام و تفاهم است در اين جا بايد متذكر شد كه ضرورتا تا تمام خانواده هاي تحصيل كرده از نوع چهارم نيستند و در تمام سطوح اجتماعي و در تمام اقشار و طبقات ، تفاوت در روابط خانوادگي ديده مي شود و به مشكلات خانوادگي و اشكال رفتاري نوجوانان مي انجامد . شايد بتوان خانواده نوع چهارم را خانواده » خويشتن ساز « لقب داد . سه نوع ديگر خانواده ها به نوعي سلطه جو هستند كه يكي از والدين يا هر دوي آنها مي خواهند با اقتدار و سلطه حكم كنند . در اين خانواده مجالسي براي ارتباط صحيح ايجاد نمي شود و تفاهمي در برخورد مسايل وجود ندارد . خانواده هايي را مي توان خويشتن ساز دانست كه رفتار طغيانگرانه در نوجوان را يكي از بخش هاي مهم رشد آنان به حساب مي آورند . اين طغيان به معناي باج خواهي و تهديد نيست بلكه نشانه اي از تشخص طلبي و استقلال طلبي است . آنان مي دانند كه نوجوان در صدد است كه راه مستقلي را براي خودش انتخاب كند . در نتيجه عاقلانه نيست كه الگوي بزرگسالي خود را بر او تحميل كنند . بلكه بايد به تناسب رشد وي ، او را آزاد بگذارند . والدين خويشتن ساز به نوجوان خود كمك مي كنند تا خلاق باشد ، به روابط شخصي خود اهميت دهد ، آگاه از خويشتن باشد و بر اين اساس عمل كند . والدين بايد بدانند كه با اجبار و تحميل كاري از پيش نمي رود . وضعيت نوجوانان در خانواده هايي كه يكي از اعضاء را به دليل طلاق يا فوت از دست داده است به مراتب مشكل تر است . در اين خانواده ها اگر به صورت موجود خود ماقي بمانند ، پسران گاهي جاي پدر را مي گيرند و تسلط خود را بر همه حفظ مي كنند و مجال رشد آزاد عاطفي و اجتماعي را به ديگران نمي دهند . اين دسته پيش از موقع ، مسئوليت ها را پذيرا مي شوند و از نظر رشد عواطف كه لازمه زندگي بعدي آنها است مواجه با مشكلاتي مي شوند . آنان با همه كس مي خواهند مانند خواهران و برادران كوچك خود رفتار كنند و عملا اين الگوي رفتاري باعث عدم ارتباط درست آنان با ديگران مي شود . گاهي پسران احساس شكست مي كنند و در نتيجه به انزوا و كناره گيري آنان مي انجامد و دست به هيچ كاري نمي زنند . در اين صورت سرزنش مادر و اقوام شروع مي شود و نه تنها مشكل را حل نمي كند بلكه به مخالفت بيشتر نوجوان مي انجامد . دختران وقتي از نعمت پدر محروم مي شوند مشكلات بيشتري دارند اولا از نظر اجتماعي امكان كار برايشان كمتر است و عملا نمي توانند بار مخارج را به عهده بگيرند . ثانيا خيلي زود به خانه شوهر فرستاده مي شوند براي اين دختران كه از داشتن يك الگوي پدري محروم بوده اند و رفتار مناسب با مرد را فرانگرفته اند ازدواج زودتر از موقع خود نه تنها مشكل را حل نمي كند بلكه به برخوردهاي خانوادگي مي انجامد و چه بسا عاقبت خوبي نداشته باشد . بر اساس نظريه «كنترل» دوركيم كه معتقد است ناهمنوايي و هنجارشكني و كجروي افراد ريشه در عدم كنترل صحيح و كاراي آنان دارد، به طوري كه هرچه ميزان كنترل اجتماعي بيشتر باشد و نظارت هاي گوناگون از راه هاي رسمي و غيررسمي، بيروني و دروني، مستقيم و غيرمستقيم توسط والدين و جامعه وجود داشته باشند و حساسيت مردم و مسئولان افزايش يابد، ميزان همنوايي مردم بيشتر خواهد بود، نيز بيانگر همين مسئله است كه آشفتگي كانون خانواده يكي از عوامل مهم سوق يافتن فرزندان به سوي انحرافات اجتماعي است. همچنين با توجه به پژوهش هاي صورت گرفته در اين زمينه، سارقان عمده عوامل سارق شدن خويش را «بد رفتاري، بداخلاقي، بي تفاوتي، بدزباني و عدم برآورده شدن انتظارات از سوي همسر، خانواده و والدين» دانسته اند. در يك پژوهش، حدود 68 درصد سارقان معتقدند كه والدينشان در گرايش آنان به سرقت نقش داشته اند. با توجه به همين پژوهش، عدم رضايت از رفتار والدين، تربيت ناصحيح، عدم كنترل و نظارت بر فرزندان، مشكلات عاطفي ناشي از فوت يكي از والدين، بي تفاوتي والدين، بي سوادي آنان و... جملگي حكايت از عدم امكان و يا عدم كنترل و نظارت فرزندان توسط والدين داشته و از آن رو كه ارتباط صميمانه والدين با فرزندان در اين پژوهش به ميزان قابل توجهي كم بوده و والدين نسبت به فرزندان خويش بي توجه بوده اند، اين گونه رفتارها موجب سرخوردگي فرزندان شده، زمينه ساز بروز مشكلات رفتاري براي آنان شده است. روي آوري به سرقت يكي از راه هاي برون رفت از نظر جوانان در اين پژوهش تلقّي شده است. جهانبخش جهانبخشي , كارشناس ارشد علوم تربيتي ,  با بيان اين كه الگوهاي رفتاري , نقش مهمي در فراگيري رفتارهاي سازنده دارند , والدين بالاخص مادر را الگويي موثر بر رفتارهاي كودك در ماه هاي نخست زندگي تا سه الي چهار سالگي او دانست .   وي خونگرمي , خونسردي , بي تفاوتي , افسردگي و شادابي مادر را در سال هاي نخست زندگي كودك و حتي در دوران بعدي رشد و تحول شخصيت كودك موثر خواند و تصريح كرد : وجود مادر لوس كننده , مادري كه به كوچك ترين خواسته طفل پاسخ مثبت مي دهد و هيچ گونه محروميت طبق ضابطه و كنترلي براي او قائل نيست , از طفل فردي پرخاشگر و پرتوقع بار مي آورد.  وجود مادري مسلط و سلطه جو از طفل موجودي فعل پذير , خجالتي و بي كفايت مي سازد و مادري مبتلا به بيماري اسكيزوفرني طبعا فرزندي با روح و روان بيمار تربيت مي كند. حال اگر پدر و مادر در زندگي زناشويي و در رابطه با بچه ها رفتاري متعادل پيش گيرند و اين نوع رفتار را اصل قرار دهند , كودك در محيطي متعادل از نظر عاطفي و رواني رشد و پرورش مي يابد و اين محيطي است كه كودك بسيار نيازمند آن است . محروميت و احساس ناايمني طولاني و يا دائمي كودك به جهت مشغله كار پدر و مادر , كودك را در حالت هيجان و اضطراب مداوم نگه مي دارد و كم كم باعث مي شود كه كودك به بيماري هاي رواني مبتلا شود. »   وي توضيح داد : « روان شناسان در تحقيقات خود به اين نتيجه رسيدند كه منبع اصلي رضايت خاطر و امنيت كودك تماس بدني مادر است .   همچنين بعضي از تجارب واقعي زندگي فقط از ارتباط با مادر اصلي و طبيعي مي تواند بدست آيد. اولين تماس بدني باعث احساس ايمني و عاطفي در كودك مي شود. فقدان مادر اين احساسات را از او گرفته و باعث ايجاد ناراحتي هاي رواني در آينده مي شود.   جهانبخشي تاكيد كرد : به تجربه ثابت شده بچه هايي كه در دوران نوجواني به بزهكاري دست زده اند كساني بودند كه تا پنج سال اول زندگي از محبت مادري محروم بوده اند و كودكاني كه در موسسات و پرورشگاه ها تربيت مي شوند , غالبا از نظر عقلاني عقب مانده تر از اطفالي هستند كه در شرايط سالم خانوادگي و در ارتباط با مادر رشد مي كنند. آنها حتي از لحاظ عاطفي نيز اختلالات بيشتري از خود بروز مي دهند. آزمايش هاي متعدد نشان داده است مادراني كه در دوران بارداري با جنين خود همانند يك انسان كامل رفتار كرده اند و با او در مواقع مختلف سخن گفته اند و رفتار خود را برايش توضيح داده اند , فرزنداني با هوش بيشتر و توان ذهني بالاتر نصيب شان شده است .   جهانبخشي براي اين مساله توضيحي زيستي ارايه و توضيح داد : « مايعي كه جنين در آن غوطه ور است تركيب شيميايي پيچيده اي است كه مواد آن در ارتباط با فعل و انفعالات كه در بدن مادر صورت مي پذيرد , دست خوش تغيير مي شوند.   استرس و فشار رواني مادر مي تواند به توليد مواد مضري منجر شود كه تاثيري نامطلوب بر روي مايعي كه جنين در آن قرار دارد بگذارد. وي با بيان اين كه وقتي مادر مي خواهد به فرزند خود نشان دهد كه احساسات او را مي فهمد , با او همنوايي مي كند , تصريح كرد : « مثلا اگر كودك از شادي يا گرسنگي جيغ بكشد , مادر به آرامي و نرمي با او حرف مي زند و با اين كار سطح هيجان و فشار وارده بر كودك را كاهش مي دهد. اين همنوايي ها گاه بسيار ظريف است مثلا مادر مي تواند لحن صداي خود را با جيغ كودك هماهنگ كند. يا زماني كه كودك جغجغه را به صدا در مي آورد با صوتي خوشايند به كودك كمك مي كند كه آرامتر بازي كند. اين كارشناس ارشد مشاوره الگوهاي صوتي مادر را در ترسيم الگوهاي ارتباطي ـ اجتماعي كودك موثر خواند و يادآور شد : « صوت مادران علاوه بر نقش آفريني در پيشينه بيماري زايي و بروز اختلالات رفتاري كودك , خاصيت درمانگري و تربيتي نيز دارد. اصولا كودك از پيام هاي حسي دريافت شده تصوير ذهني مي سازد و به تعبير آن تصاوير مي پردازد و نتيجتا در يك گفت وگوي دروني درباره احساسات حاصل شده , احساساتي از خود نشان مي دهد. تصوير يك زندگي… ۲۵ سال پيش “محمد بيجه” در خانواده اي به دنيا مي‌آيد كه فقر فرهنگي همراه با فقر اقتصادي و محروميت عاطفي بر آن حاكم بوده است. مادر وي مريض و پريشان حال بود و پدرش عصبي مزاج، مستبد، ديكتاتورمنش، تنبيه گر و شاغل در كوره‌هاي آجر پذيري. “بيجه” در اوايل سنين كودكي، مادرش را از دست ميدهد، از مهر و محبت مادري كاملا محروم ميشود و زندگي اش با پدر نامهربان و خشن ادامه ميابد. پدر، بعد از چند صباحي، بدون توجه به احساسات فرزندان نسبت به جايگاه مادر و نظر فرزندان، همسر ديگري براي خود بر‌مي گزيند و بدين ترتيب اولين رگه هاي به وجود آمدن عقده هاي رواني و ناامني دروني در وي ريشه ميگيرد. زن ديگري به جاي مادر وارد خانه ميشود، اما بچه ها نه تنها احساس خوشايندي نسبت به او ندارند بلكه حضور وي در خانه را در نمادي از نامادري نامهربان پنداشته كه غاصبانه جاي مادر آنها را ميخواهد بگيرد. در همين رابطه ذكر خاطره از زبان بيجه قابل تامل است: ” حدودا هفت ساله بودم و خيلي از شبها و روزها با خاطره مادرم سپري ميكردم. هميشه عكسي از مادرم به همراه داشتم، يكروز از مدرسه كه برگشتم چشمم به شناسنامه نامادري ام افتاد، از ديدن عكس او ناراحت شدم و ياد چهره مظلوم مادرم افتادم، بلافاصله عكس نامادري ام را كندم و عكس مادر را چسباندم. پدرم وقتي آنروز فهميد آنقدر مرا با مشت و لگد و زنجير و شلنگ كتك زد كه احساس كردم مرده‌ام، البته اي كاش ميمردم و نمي ماندم” كودكي كه دوران “محبت پذيري” خود را پشت سر ميگذارد، به خاطر يك شيطنت بچه گانه كه منشا اصلي آن هم خلا عاطفي است،زير ضربات شديد و شلاق هاي بيرحمانه پدر، باتحمل دردهاي جانكاه، در مرز جان دادن قرار ميگيرد. اين واقعه زمينه‌هاي اوليه سخت ترين عقده هاي رواني را در وي بارور ميكند و با چند تجربه تلخ ديگر در موقعيت هاي مختلف بر شدت آن افزوده ميشود. بيجه با خلا شديد عاطفي و عقده شديد رواني، ناامني دروني و اضطراب فراوان پاي به مدرسه ميگذارد. وي اگرچه داراي هوش بالاي متوسط و حافظه فوق العاده اي بود، به خاطر نابساماني خانوادگي و عدم حمايت پدر، بيش از پنجم ابتدايي را نمي گذراند و زودهنگام به كارهاي نه چندان مناسب گماشته ميشود. وي با دنيايي از نفرت و تنفر از پدر و كوله باري از عقده هاي رواني، بالاجبار از تربت حيدريه به همراه خانواده به پاكدشت كه دچار فقر فرهنگي شديد است و بافتي خاص دارد، مهاجرت ميكند. ” بيجه” به لحاظ وضعيت خاص رواني و اضطراب و ناامني دروني، مهارت چنداني نداشت، لذا بعد از مدت‌ها، در حدود ۱۲ سالگي با نوجواني دوست ميشود كه بر حسب شواهد دچار اضطراب و افسردگي شديد بوده است و مدت كوتاهي از رفاقت آنها نميگذرد كه تنها دوست او “خودكشي” ميكند، با توجه به آنكه افراد كمرو و خجالتي به سختي دوست پيدا ميكنند، اين واقعه نيز ضربه عاطفي سخت ديگري بر وي وارد ميكند. در حدود ۱۸ سالگي به دختري از نزديكان علاقمند ميشود، اما علاقه و سعي او نميتواند زمينه ازدواج آنها را فراهم كند و با ناكامي ديگري مواجه ميشود و عقده هاي رواني او سنگين‌تر ميشود. بيجه ميگويد: به پدرم گفتم شناسنامه ام را بده تا به اداره نظام وظيفه بروم و خدمت سربازي‌ام را بگذرانم تا بعدش بتوانم تصديق رانندگي بگيرم و جايي استخدام شوم، اما پدر بي رحم و سنگدل گفت: نميدانم شناسنامه ات كجاست و اصلا لازم نيست به سربازي بروي. بيجه در ادامه ميگويد: من با كمرويي و خجالت نميتوانم بروم ادارات و شناسنامه جديدي بگيرم و به سربازي بروم و ديگر احساس كردم روزنه اميدي براي زنده ماندن ندارم. آري، “بيجه” آن كودك محروم از مهر و محبت مادري و رنج كشيده از نامهرباني هاي پدري، آشفته از خودكشي تنها دوست همدل، ناكام از وصلت با دختر محبوب، اين بار با انديشه رفتن به سربازي با پاسخ منفي و خصمانه پدر و نداشتن شناسنامه مواجه ميشود و در پي يك ناكامي ديگر، ظرفيت وجودش مملو از عقده چركين و سر‌ريز از تنفر و نفرت ميشود. او به دليل اضطراب اجتماعي، كمرويي شديد، ضعف در برقراري ارتباط موثر و مفيد، ناتواني در انتخاب روشي معقول و استفاده از وجود شخصي رابط براي حل مشكل، بي بهره از وجود مشاوري حاذق و مددكاري دلسوز، خود را در برابر ديوارهاي بن بست زندگي ميابد، اينك در اين شرايط و موقعيت، بيجه نه اميدي به آينده اي روشن دارد و نه انگيزه براي ادامه حيات. وجودش پر از اضطراب و عقده هاي مخرب رواني است. دوران كودكي و ” محبت پذيري اش” با محروميت ها، رنج ها و شكنجه ها سپري شده، نوجواني اش با كارهاي سخت و بيگاري هاي پرمشقت بي بهره از مهر و محبت خانوادگي گذشته و دوران جواني اش با ناكامي هاي مكرر و انباشته شدن عقده ها همراه بوده است. در يك نگاه، خميرمايه شخصيت پر اضطراب “بيجه” با تاروپودي از ناكامي‌ها و عقده‌هاي رواني تنيده شده و پيكره وجودش به‌سان كوه آتشفشان، تهي از هرگونه عاطفه و احساس، بيرحمانه آماده انفجار است. در حقيقت، اضطراب اجتماعي و كمرويي شديد “بيجه”، نيز حاصلي است از رفتارهاي خصمانه، پرخاشگرانه و ديكتاتور منشانه پدر. آري، انديشه و رفتار ضد‌اجتماعي، تخريب و ويرانگري، انتقام و طغيان‌گري، قتل و جنايت در اين مرحله از زندگي بي سامان بيجه آغاز ميگردد و او قربانيان خود را از ميان كودكان معصوم، با انگيزه نابودي آنها و پريشاني خانواده هايشان و نه صرفا تجاوز، انتخاب ميكند. علت انتخاب كودكان ۲ چيز بود: الف- به لحاظ كمرويي شديد و عدم توانايي برقراري ارتباط با همسالان يا جنس مخالف براي طعمه گيري، طعمه هاي خود را از ميان كودكان انتخاب كرد. چراكه برقراري ارتباط با آنها ساده تر است. ب- مشاهده بچه هايي كه به خانواده اي تعلق دارند و با چهره هايي پرنشاط در كوچه و خيابان و در دشت و صحرا به بازي مشغول‌اند براي “بيجه” تداعي‌گر همه دردها و رنج‌هاي دوران كودكي و نامهرباني‌ها و خشونت‌هاي پدرش بود. او مدتها پيش، خود را با طنابي كه از ناكامي‌ها، نا‌اميدي ها و عقده‌هاي رواني بافته بود به دار آويخته بود، دل‌مردگي در وجودش بارز و آشكار بود و از او كالبدي از سنگ و يخ باقي گذاشته بود… نتيجه گيري هيچ انساني جاني بالفطره زاده نميشود و اساسا واژه “جاني بالفطره” برچسبي غير علمي و غيرمنطقي است. بديهي است شرايط محيطي حاكم بر فرايند رشد و تحول كودكان و نوجوانان، حيات جنيني و محيط زندگي قبل از تولد و چگونگي محيط رشد و تحول بعد از تولد، ممكن است زمينه مستعدي باشد براي برخي آسيب پذيري هاي فردي و كژروي هاي اجتماعي،چراكه اغلب رفتارهاي ما، بر پايه يادگيري هاي محيطي دوران كودكي، تجارب خوشايند، تلخي ها و ناكامي ها و عقده هاي رواني است كه پايدارترين تاثير را در پديدآيي شخصيت اجتماعي انسان دارند. نوجوان و جواني كه دوره كودكي را پشت سر گذارده، بايد خود را براي زندگي مستقل اجتماعي آماده نمايد. تحقق اين موضوع، پيش از هر چيز، مستلزم يافتن هويّت خويشتن است. اينك او خود را يافته است. اگر بزرگ سالان ويژگي هاي اين دوره زندگي او را بشناسند و با آنان برخوردي مناسب داشته باشند، هم نوجوانان به هويّت خويش دست مي يابند و هم بزرگ سالان كمتر احساس نگراني مي كنند. از اين رو، مي توان گفت: بيشتر انحرافات نوجوانان و جوانان ريشه در ناكامي هاي اوليه زندگي دارد. كودك بيش از هر چيز، نياز دارد مورد توجه والدين واقع شود. بنابراين هر چه والدين موفق به درك نيازهاي روحي و عاطفي فرزندان خود شوند، خطرات و آسيب هاي اجتماعي را از آنان دور كرده اند والدین وظايف مهمی در مقابل پيش گيري از جرم و بزهكاري فرزندان دارند كه به برخي از آن ها اشاره مي گردد: 1. دوستي با فرزند و حذف فاصله والدين با فرزندان، به گونه اي كه آنان به راحتي مشكلات و نيازهاي خود را به والدين بگويند; 2. تقويت اعتقادات فرزند، به ويژه در كودكي و نوجواني، در كنار پاي بندي عملي والدين به آموزه هاي ديني; 3. ايجاد سازگاري در محيط خانه; 4. ايجاد بستر مناسب براي احساس امنيت، آرامش، صفا و صميميت و درك متقابل والدين و فرزندان; 5. تلاش در جهت تأمين نيازهاي مادي و معنوي فرزندان توسط والدين; 6. توجه به نيازهاي روحي و عاطفي اطفال و نوجوانان و ايجاد فضاي مطلوب و آرام در خانواده; 7. مراقبت والدين نسبت به اعمال و رفتار فرزندان خود; 8. برنامه ريزي مناسب براي تنظيم اوقات فراغت نوجوانان و جوانان; 9. نظارت جدّي والدين نسبت به دوست يابي فرزندان. منابع كتاب رفتارهاي بهنجار و ناهنجار نوجوانان – نوشته شكوه نوابي نژاد – انتشارات اوليا و مربيان – سال 1381 روان شناسي جنايي – نوشته ستوده و ميرزايي – انتشارات آواي نور – سال 1381 مباني جامعه شناسي – مهديه كي نيا – جلد 2 – انتشارات شفق مجلات دو ماهنامه مشكوت النور – شناره 12 WWW.irankhabar.com

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته