تحقیق بررسی آیات و احادیث و اشعار عربی در گلستان سعدي و بهارستان جامي (docx) 1 صفحه
دسته بندی : تحقیق
نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد صفحات: 1 صفحه
قسمتی از متن Word (.docx) :
بررسی آیات و احادیث و اشعار عربی در گلستان سعدي و بهارستان جامي
هنگامی که در نگارستان ، پر نقش و نگار گلستان و بهارستان به نظاره می نشینیم . بوی عطِر کلام خدا ، احادیث و اشعار عربی روح و جان انسانی را معنا می دهد و از زنگار پلیدی و زشتي دور نگه می دارد . به راستی راز دیرینگی زبان فارسی با عربی در چه می باشد ؟ آن را نیز باید در بستر تاریخ ادبیات جستجو کرد . هنگامی که اعراب مسلمان به ایران حمله کردند و دولت ساسانی را از بین بردند . ايرانيان ، فرهنگ ایرانی خود را با فرهنگ اسلامی پیوند زدند . و توانستند کمک شایانی به ترویج ، علم و فرهنگ داشته باشند . و در ادب پارسی ، از اشعار عربی ، آیات و احادیث بهره ببرند . همانطور که قبلا ذکر شد ، نثر فنی موزون بر پیکره ادب پارسي ، لطمات زیادی وارد کرد . ولی سعدی و جامی ،توانستند با روی آوردن به نثر مرسل موزون تحولی شگرف در زبان پارسی ایجاد کنند. و سعدی ، آیات ، احادیث و اشعار عربی را آنچنان ماهرانه و استادانه به کار برده است . که خواننده ، آنچنان جذب و مفتون می شود که آنها را جزئی از محتوای حكايات به حساب می آورد . و جامی نیز با قلم روان خود به زیبایی آنها را به کار برده است که در این بخش تلاش بر این است که آیات و احادیث را از دو جنبه در این دو کتاب ، مورد بررسی قرار مي دهیم .
1- تاکید مطلب
2- بار معنايي
و اشعار عربی را نیز از دو جنبه مورد بررسی قرار مي دهیم :
1- تاکید مطلب
2- یا جزئی از اشعار كه مزيّن به آیه و حدیث می باشد .
و برای اینکه مفاهیم ، حدیث و اشعار عربی در ذهن خواننده بهتر تفهیم شود قسمتی از نثر نیز بازگو شده است .
- آیات گلستان سعدی در تاکید مطلب
1. « منّت خدای را ، عَزَّوَجَلَ ، که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت . هر نفسی که فرو می رود ، مُمِدِّ حیات است و چون بر می آید مُفرِِّحِ ذات . پس در هر نَفَسی ، دو نعمت موجودست و بر هر نعمتی شکری واجب .
از دست و زبان که برآید کز عهدة شکرش بدرآید ؟
(اِعْمَلُوا آلَ داوودَ شُکْراً وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُوُر .) » سوره سبا ، آیه 13 : ای خاندان داوود ، شکر به جای آرید و اندکي از بندگان من ، شکر گزارند. (يوسفي ، 1384،ص49.)
2. «پادشاهی را شنیدم که به کشتن اسیری اشارت کرد . بیچاره ، در حالت نومیدی به زبانی که داشت مَلِک را دشنام دادن گرفت و سَقَط گفتن که گفته اند : هر که دست از جان بشوید ؛ هر چه در دل دارد بگوید.
اِذا یَئِسَ الْاِنْسانُ طالَ لِسانُهُ کَسِنَّوْرِ مَغْلُوبٍ یَصُولُ عَلَی الْكَلْبِ
وقت ضرورت ، چو نماند گریز دست بگیرد ، سرِ شمشیر تیز
ملک پرسید : که چه می گوید . یکی از وزرای نیک محضر گفت : ای خداوند جهان همی گوید: ) [وَ] الْکاِظِمینَ الْغَیْظَ وَ الْعافینَ عَنِ النّاسِ .) » سوره آل عمران ، قسمتی از آیه 134
كه متن و معني آن چنين است : الَّذينَ يُنْفِقُونَ فِي السَّرّاءِ وَ الضَّرّاءِ وَ الْكاظِِمينَ الْغَيْظَ وَ الْعافينَ عَنِ النّاسِ و اللهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنينَ : آنان كه در فراخي و تنگدستي ، از مال خود انفاق مي كنند و خشم و غضب را فرو خورند و بر مردم ببخشانيد [ نيكوكارند ] و خدا نيكوكاران را دوست مي دارد .
( همان كتاب . ص 58 )
3 . «ظالمی را حکایت کنند که هیزم درویشان ، خریدی بحیف ، و توانگران را دادی بطرح . صاحبدلی بر او بگذشت و گفت :
ماری تو ، که هركه را ببینی بزنی یا بوم که هر کجا نشینی بکَنی
زورت ، ار پـیـش مـی رود بـا مـا بـا خـداونـد غــیــب دان نـرود
زورمـنـدی مـکـن بـر اهـلِ زمـیـن تـا دعـائـی بـر آسـمــان نـرود
حاکم از این سخن برنجید [ و روی از نصیحت او درهم كشید ] و بر او التفاتی نکرد ( اَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْاِثْمِ )
قسمتی از آیه شریفه : وَ اِذا قیلَ لَهُ اتَّقِ اللهَ اَخَذَتْهُ الْعِزَّةُ بِالْاِثْمِ ... ، سوره بقره ، آیه 206 : و چون او (منافق مفسد) را گویند : از خدا بترس غرور و سرکشی ؛ او را به گناه بر انگیزد ... تا شبی ، آتش مطبخ در انبار
هیزمش افتاد.و سایِر املاکش بسوخت و از بستر نرمش به خاکستر گرم نشاند.»
(يوسفي ،1384، ص 78)
4- «در جامع بَعْلَبَک [وقتی] کلمه ای چند بطریق وعظ می گفتم با قومی افسرده ، دل مرده [و] راه از صورت به معنی نُبرده. دیدم که نفسم در نمی گیرد ؛ و آتشم در هیزم تراثر نمی کند . دریغ آمدم تربیت ستوران ؛ و آینه داری در محلّت کوران ، و لیکن در معنی باز بود و سلسله سخن دراز ، در معنی [ این ] آیت : ( وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنَ حََبْلِ الْوَریدِ ) سوره ق ، آیه 16 ، یعنی ما به او ، آدمی از رگ وی نزدیکتريم . سخن به جایی رسانیده بودم که [ می گفتم ] :
دوست نزدیک تر از من به من است وينْت مشکل ، که من از وی دورم !
چـه کـنـم ؟ بـا که توان گفت که او در کـنـار مـن و مـن مـهــجــورم ؟!
من از شرابِ این سخن سرمست و فضلة قدح در دست که رونده ای در کنار مجلس گذر کرد و دور آخر در او اثر کرد . نعره ای چنان بزد که دیگران بموافقت او در خروش آمدند و خامان مجلس بجوش . » ( همان كتاب ، ص 90 )
5- « یکی از ملوك مدّتِ عمرش سپری شد وقايم مقامي نداشت . و صيّت کرد که با مدادان ، نخستین کسی که در این شهر آید تاج شاهی بر سروی نهید تفویضِ مملکت بدو کنید . اتفاقاً اول کسی که درآمد گدایی بود . همه عمر لقمه اندوخته ؛ و خرقه بر خرقه دوخته . ارکان دولت و اعیان حضرت وصيّت [ ملک ] بجای آورند . [ و تسلیم مفاتیح قلاع و خزاین بدو کردند و ] مدّتی مُلک راند . پس بعضی امرای دولت گردن از مطاوعت او بپیچیدند و ملوک ، از هر طرف بمنازعت برخاستند و به مقاومت لشکر آراستند . فی الجمله سپاه و رعیّت بهم برآمد [ ند ] و برخی طرفِ بلاد از قبض تصرّفِ او بدر رفت . درویش از این جهت خسته خاطر همي بود تا یکی از دوستان [ قدیمش ] که در حالت درویشی قرینش بود از سفر باز آمد و در چنان مرتبه دیدش . گفت : منّت خدای را [، عَزَّوَجَلَ ، که گُلت از خار برآمد ؛ و خار از پای بدر آمد و ] بختِ بلندت یاوری کرد و اقبال [ و سعادت ] رهبری تا بدین پایه برسیدی ؛ ( [ اِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً .] ) سوره انشراح ، آیه 5 همانا با سختی آسانی است .
شکوفه ،گاه شکفته ست و گاه خوشیده درخت ، وقت برهنه ست و وقت پوشیده » ( همان كتاب ، ص 98 )
6- « از صحبت یاران دمشقم ملامتی پدید آمد [ ه بود ] ؛ سر در بیابان قدس نهادم و با حیوانات انس گرفتم تا وقتی که اسیرِ قیدِ فرنگ شدم و در خندق طرابلس با جهودانم به کار گِل داشتند . یکی از روساي حَلَب که سابقة معرفتی میان ما بود ، گذر کرد و بشناخت . گفت : این چه حالت است ؟ گفتم : [ چه گویم ؟]
همی گریختم از مردمان به کوه و به دشت که جز خدای نبودم ، به دیگری پرداخت
قیاس کن که چه حالم بود در این ساعـت کـه در طـویـلـه نـامـردمـم بـبـاید ساخت
پـــای در زنـــجــیــر ، پــیــش دوســتــان بـه کـه بـا بـیـگــانــگــان در بـوســتـــان
بر حالت من رحمت آورد و به ده دینارم از قید فرنگ خلاص داد و با خود به حلب برد و دختری [ که] داشت به عقدِ نکاح من [ در ] آورد به کاوین صد دینار . مدّتی برآمد . اتفاقاً دختری بدخوی ، ستیزه روی ، [ نا فرمانبردار ] بود ؛ زبان درازی کردن گرفت و عیش مرامنغّص داشتن .چنانکه گفته اند:
زن بـد ، در سرای مرد نکو هم در این عالَم است دوزخ او
زینهای از قرین بد ، زنهار ا ( وَ قِِـنـا رَبَّـنـا عَـذابَ الـنّــّار ) »
سوره بقره ، قسمتی از آیه 201: پروردگارا ما را از شکنجه دوزخ نگه دار .
( یوسفی ، 1384 ، ص 100 )
« فقيهی پدر را گرفت : هیچ از [ این ] سخنانِ [ رنگینِ دلاویزِ ] متکلّمان در من اثر نمی کند . سبب انکه نمی بینم از ایشان کردار [ ی ] موافق گفتار .
تـرک دنـیـا بـه مـردم آمـوزنـد خـویـشـتـن سیم و غلّه اندوزند
[ عالِمی را گفـت باشـد و بـس هرچه گوید ، نگیرد اندر کس ]
عالِم آن کس بود که بد نکند نـه بـگوید به خلق و خود نکند
( اَتَأْمُروُنَ الْنّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ اَنْفُسَکُمْ ؟ ) ». سوره بقره ، قسمتی از آیه 44 : آیا مردم را به نیکو کاری دستور می دهید و خود را فراموش می کنید ؟ ( همان كتاب ، ص 103 )
8- « یکی بر سر راهی ، مست خفته بود زمام اختیار از دست رفته . عابد [ ی بروی ] گذر کرد و در [ آن ] حالت مُستَقْبِحِ او ، نظر کرد مست سر برآورد و گفت : ( وَ اِذا مَرُّوا بِا لْلَّغْوِ مَرُّوا کِراماً ) سوره فرقان ، قسمتی از آیه 72 : و هر گاه به ناشايستی بگذرند ، بزرگوارانه بگذرند .
( همان كتاب،ص104 )
9- « بزرگی را پرسیدم از سیرتِ اِخْوانِ صفا . گفت : کمینه آن که مرادِ [ خاطرِ ] یاران بر مصالح خویش ، مقدّم دارد و حکما گفته اند : برادر که در بند خویش است ، نه برادر ، ونه خويش است .
همراه اگر شتاب کند همره تو نیست دل در کسی مبند که دلبسته تو نیست
چـو نـبـود خـویش را دیانت و تقوی قـطـع رَحِـم ، بـهـتـر از مـودّتِ قُـرْبـی
یاد دارم که یکی مدّعی در این بیت ، بر قول من اعتراض کرد و گفت : حق تعالی [ در کتاب مجید ] از قطع رحم نهی کرده است و به مودَّتِ ذِی القُرْبی فرموده ، و آنچه تو گفتی، مُناقص آن است . گفتم: غلط کردی [ که ] موافق قرآن است :
( وَ اِنْ جاهَداکِ عَلی اَنْ تُشْرِکَ بی ما لَیْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما ) » سوره لقمان ، جزئی از آیه 15 : و اگر پدر و مادر بر تو سخت گیرند انچه را که به آن علم و یقین نداری ، با من شریک گیری ، پس از آنان اطاعت مکن . نیز رک : سوره عنکبوت ، آیه 8
( يوسفي ، 1385، ص 106 )
10 - « یکی از حکما پسر را نهی [ همی ] کرد از بسیار خوردن که سیری شخص را رنجور دارد . گفت : ای پدر ، گرسنگی مرد را بُکشد . [ نشنیده ای که ظریفان گفته اند : بسیری مردن ؛ به که گرسنگی بردن ] . گفت : اندازه نگه دار ، ( کُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا ) » سوره اعراف ، قسمتی از آیه 31 ، بخورید و بیاشامید و اسراف نکنید (همان كتاب ، ص 111 )
11- « موسی ، عَلَیْهِ السَّلام ، درویشی را دید که از برهنگی به ریگ در شده . دعا کرد تا خدای ، عَزَّوَجَلَّ ، مراورا نعمتی داد . پس از چند روز دیدنش گرفتار ؛ و خلقی [ انبوه ] بر او گرد آمده . گفت : این را چه حالت است ؟ گفتند : خمر خورده است و عربده کرده و خونِ کسي ریخته ، قصاصش همی کنند .[ لطیفان گفته اند.]:
[ گربة مسکین اگر پرداشتی تخم گنجشک از جهان برداشتی ]
عاجز ، باشد که دست قدرت یابد برخیزد و دستگاه عاجزان برتابد
( وَ لَوْ بَسَطَ اللهُ الرِّزْقَ لِعِبادِه لَبَغَوْا فِي الْاَرْضِ . ) سوره شوري ، قسمتي از آيه 27 : اكر خداوند روزي را بر بندگان خويش فراخ مي كرد و در زمين ، طغيان و ستم مي كردند . موسي به حكمت حق تعالي اقرار كرد و از تجاسِر خويش استغفار »
( همان كتاب ، ص 114 )
12- « گدایی هول را حکایت کنند که : نعمت بی قیاس اندوخته بود . [ یکی از پادشاهان گفتش : همی نمایند که مال بی کران داری و ما را مهمّی است ، اگر به برخی از آنان دستگیری کنی چون ارتفاع رسد وفا کرده شود و شکر گفته ] گفت : [ ای خداوند روی زمین ] لایقِ قدرِ بزرگِ سلطان کجا باشد دست [ همّت ] به مالِ چو من گدايي آلوده کردن که جْوجْو [ به گدایی ] فراهم آورده ام ! گفت : غم نیست که به تَتَری می دهم( [ اَلْخَبیثاتُ لِلْخَبیثینَ ] ). » سوره نور ، قسمتی از آیه 26 : زنان ( یا سخنان ) نا پاک ، شایسته مردان نا پا کند .
( همان كتاب ، ص 116 )
13 – مالداری [ را شنیدم ] که به بخل چنان معروف بود ، كه حاتم طائی در کَرَم . ظاهر حالش به نعمت [ دنیا ] آراسته و باطنش بخیل و بخل آکنده . چنانکه نانی به جانی از دست ندادی ؛ وگربه بُوهُريره را به لقمه ای ننواختی و سگ اصحاب کهف [ را ] استخواني نینداختی . فی الجمله خانة او را کسی ندیدی در گشاده و سفرة او [ را ] سر گشاده .
درویش ، بجز بوی طعامش نشنیدی مرغ ، پس نان خوردنِ او ریزه نچیدی
شنیدم ، که باری به دریای مغرب نشسته بود و راه مصر برگرفته و خیال فرعونی در سر ؛( حَتّی اِذا اَدْرَکَهُ الْغَرَقُ سوره يونس قسمتي از آية 90 : تا چون غرقه شدن او را فرا گرفت . بادي مخالف كشتي برآمد .
با طبع ملولت ، چه كند دل كه نسازد ؟ شُرطه ، همه وقتي نبوَد لايق كشتي
[دست دعا برآورد و فریاد بی فایده خواندن گرفت ، (فَاِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللهَ مُخْلِصینَ لَهُ الّدینَ] سوره عنکبوت ، قسمتی از آیه 65 : یعنی پس چون ، به کشتی سوار شوند [ و از غرق شدن بترسند ] خدا را بخوانند و اعتقاد را نسبت به او خالص کنند . ( يوسفي 1384 ، صص 117 -118 )
14 - « ابلهی [ را ] دیدم سَمین ، خلعتی ثَمین دربر ؛ وَ قَصَبی مصری بر سرو مرکبی تازی در زیر ران؛و غلامی از پی دوان . کسی گفت : [ سعدی ] چو می بینی این دیبا [ ی ] مُعْلَم بر این حیوانِ لا یَعْلَم ؟ [ گفتم : ] خطی زشت است ، که به آب زر ، نبشته است.
[قَدْ شابَهَ بِالْوَری حِمارٌ ( عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارٌ ) ». سوره اعراف ، آیه 148 و سوره طه ، آیه 88 : گوساله پیکری است که بانگ گاو دارد .
( همان كتاب ، ص 119 )
15- « خطیبی ، کریه الصوت خود را خوش آواز پنداشتی و فریاد بی فایده داشتی . گفتی : نَعیبِ غُرابُ الْبَیَنَ در پرده الحان اوست یا آیت . اِنَّ اَنْکَرَ الْاَصْوات. در شان او ( اِنَّ اَنْکَرَ الْاَصْوات لَصَوْتُ الحَمیر)»سوره لقمان ، قسمتی از آیه 19 ، همانا نا خوش ترین آوازها ، آواز خرست .
( همان كتاب ، ص 131 )
16- « طوطیی را با زاغی در قفس کردند و از قُبحِ مشاهدة او ، مجاهده همی برد و می گفت : این چه طلعت مکروه است و هیأت ممقوت و منظر ملعون و شمایل نا موزون ؟ ( یا غُرابَ الْبَیْنِ ، یا لَیْتَ بَیْنی و بَیْنَکَ بُعْدَ الْمَشْرِقَیْنِ ) » سوره زُخْرف ، قسمتی از آیه 38 : ای زاغ فراق ، کاش میان من و تو فاصله بین مشرق و مغرب بود . ( همان كتاب ، ص 139 )
17- « شنیدم که سحرگاهی با تنی چند خاصّان به بالین قاضی فراز آمد . شمع را دید ایستاده ، و شاهد نشسته و می ریخته و قدح شکسته و قاضی در خواب مستی ، بی خبر از ملک هستی . بلطف اندک اندک بیدار کردش که خیز که آفتاب برآمد . قاضی دریافت که حال چیست ، گفت : از کدام جانب برآمد ؟ سلطان عجب داشت و گفت : از جانب مشرق چنان که معهود است . گفت : اَلْحَمْدُ لله که در توبه همچنان باز است . بحکم [ این ] حدیث : لا یُغْلَقُ عَلَی الْعِبادِ حَتّی تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبهِا ، اَسْتَغْفِرُکَ اللّهُمَّ وَ اَتوُبُ اِلَيْكَ .
این دو چیزم برگناه انگیختند بخت نافرجام و عقل ناتمام
گر گرفتارم کنی ، مستوجبم ورببخشی ، عفو بهتر کانتقام
مَلِک گفت : توبه در این حالت که بر [ گناه و] عقوبت خویش اطلاع یافتی سودی نکند ؛ ( فَلَمْ یَکُ یَنْفَعُهُمْ ایمانُهُمْ لَمّا رَأَوُا بَأْسَنا ) » سوره مومن ، آیه 85 : ایمان آوردنشان برای آنان فایده ای ندارد ،آنگاه که عذاب ما را دیدند
( يوسفي ، 1384، ص 147 )
18- یکی از فضلا ، تعلیم ملک زاده ای همی کرد و ضرب بی محابا زدی وز جربی قیاس کردی ، باری پسر از بی طاقتی شكایت پیش پدر برد و جامه از تن دردمند برداشت . پدر دل بهم برآمد ؛ استاد را بخواند و گفت : پسران آحادِ رعیت را چندین جفا و توبیخ روا نمی داری که فرزند مرا ؛ سبب چیست؟
[ گفت : ] سبب آنکه سخن اندیشیده باید گفتن و حرکت پسندیده کردن همه خلق را عَلَی الْعُموم و پادشاهان را عَلَی الْخصوص ، به موجب انکه بردست و زبان ایشان هرچه رفته شود ؛ هر آینه به افواه بگویند و قول و فعل عوام النّاس را چندان اعتباری نباشد .
اگر صد ناپسند آید ز درویش رفیقانش یکی از صد ندانند
وگر یک بذله گوید پادشاهی از اقلیمی به اقلیمی رسانند
پس واجب آمد معلّم پادشاه زاده [ را ] در تهذیب اخلاق خداوند زادگان .( اَنْبَتَهُمْ اللهُ نَباتاً حَسَناً ) » سوره آل عمران ، مقتبس از آیه 37 ؛ درباره مریم (ع) خداوند آنان را به تربيتی نیکو پرورش دهد
( همان كتاب ، ص 155 )
20 - « تا عاقبة الامر دلیلش نماند و ذلیلش کردم . دست تعدّی دراز کرد و بیهوده گفتن آغاز ، و سنت جاهلان است که چون به دلیل از خصم فرو مانند سلسله خصومت بجنبانند ، [ چون ] آزر بت تراش که به حجّت با پسر بر نیامد و به جنگ برخاست که : ( لَئِنْ لَمْ تَنْتِهَ لَاَرْجُمَنَّکَ ) » سوره مریم ، قسمتی از آیه 46 ، از زبان آزر به ابراهیم (ع) ؛ اگر [ از مخالفت با بتان ] دست بر نداری تو را سنگسارمي كنم.
(همان كتاب ، ص 166 )
21- « مال از بهر آسایش عمر است نه عمر از بهر گرد کردن مال . عاقلی را پرسیدند : نیکبخت کیست و بدبخت چیست ؟ گفت : نیکبخت انکه خورد وکشت و بدبخت آن است که مرد و هشت .
مکن نماز ، برآن هیچ کس که هيچ نکرد که عمر در سر تحصیل مال کرد و نخورد
موسی ، (عَلَیْه السُّلام) ، قارون را نصیحت کرد که ( اَحْسِنْ کَما اَحْسَنَ اللهُ اِلَیَکَ ) « سوره قصص قسمتی ازآیه 77 : نیکی کن همچنان که خدا به تو نیکی کرد . ( همان كتاب ، ص 169 )
22- « دروغ گفتن به ضربت لازم ماند [ که ] اگر نیز جراحت درست شود نشان بماند ، چون برادر [ ان ] یوسف ، (ع) ، که به دروغی موسم شدند نیز به راست گفتن ایشان اعتماد نماند ؛ : (قالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ انْفُسُکُمْ اَمْراً ) » سوره یوسف ، قسمتی از آیه های 8-3-18 ) یعقوب گفت : بلکه نفس های شما کاری زشت را بیار است .» (يوسفي ، 1384، ص 186 )
23- « هرکه به تأدیبِ دنيا راه صواب نگیرد به تعذیبِ عُقبی گرفتار آید ( وَلَنُذيقَنَّهُمْ مِنْ الْعَذابِ الْاَدْنی دُونَ الْعَذابِ [ الْاَکْبَرِ ] » سوره سجده ، قسمتی از آیه 21 : یعنی بی گمان به ایشان ، ( نافرمانان ، کافران) عذاب نزدیکتر و کمتر ( بلا های دنیا ) غیر آن ، عذاب بزرگتر ( در قیامت ) بجشانیم .
(همان كتاب ، ص 187 )
آیات گلستان در تاکید بار معنایی
1- « پادشاهی ، به چشم حقارت در طایفة درویشان نظر کرد . یکی از آن میان ، بفراست دریافت [ و ] گفت : ای مَلِك ، [ ما ] در [ این ] دنيا بجيش از تو کمتریم ؛ و بعیش خوش تر و بمرگ برابر و در قیامت بهتر ، ( اِنْ شاءَ الله ) » سوره بقره ، آيه 70 : اگر خدا بخواهد .
( یوسفی ، 1384 ، ص 107 )
2- « عقد نکاحش بستند و با جوانی تند ، ترش روی ، تهیدست ، بد خوی ، جور و جفا می دید و رنج و عنا می کشید و شکر نعمت حق همچنان می گفت که : ( اَلْحَمْدُ لله ) سوره فاتحه ، آيه 2 : سپاس خداي را كه پروردگار جهانيان است ) .كه از آن عذاب اليم برهيدم و بدين نعيم مقيم برسيدم .
(همان كتاب ، ص 151 )
3- « تمام شد کتاب گلستان ، ( وَ اللهُ الْمُسْتَعانُ ) » سوره یوسف ، قسمتی از آیه 181 ؛ و خداست که از او یاری خواهند (همان كتاب ، ص 191 )
4- « و داروی تلخ نصیحت به شهد ظرافت برآمیخته ، تا طبع ملول ایشان از دولت قبول محروم نماند و (اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ ) » سوره فاتحه ، آیه 2 ؛ سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است .
(همان كتاب ، ص 191 )
آیات بهارستان در تاکید مطلب
1- نه گلستان که روضه ای ز بهشت خاک و خاشاك او ، عبیر سرشت
بـابـهـایـش ، بـهـشـت را درهـا فيض ده ، قصّه هاش کوثر ها
نکته هایش ، نهفته در پرده رشک حُوران ، ناز پرورده
دلکش اشعار او بلند اشجار از نم لطف (تَحْتِهَا الْاَ نْْهارُ) »
( یَدْخِلُه جَنّاتٍ تَجری مِنْ تَحْتِهَا الْاََنْهارُ ) اشاره به سوره فتح ، آیه 17 :داخل می کند آنها در بهشت هایی که در زیر آنها ، نهر هایی روان است و اشاره به سوره فتح ، آيه 5 ، (جَنّاتٍ تَجری مِنْ تَحْتِهَا الْاَنْهارُ خالِدينَ فيها ) : بهشتهايي جاري است كه در زير آنها نهر هايي که در آن بهشت ها جاودانه اند . ( حاكمي ، 1385 ، ص 26 )
2- « هجوم نفس و هوا کز سپاه شیطانند چـــو زور بـــر دل خــدا پـرســت آرنــد
بجز جُنود حکایات رهـنـمـایـان را چه تاب آنکه بر آن رهزنان شکست آرند
خدای تعالی ، با رسول خود صَلّي اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم ، خطاب می کند که ( وُکُلاً نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ اَنْباءِ الْرُّسُل ما نُثَبِّتُ به فُوادَک ) » سوره هود ، بخشی از آیه 121 : و همه که بر تو می خوانیم از خبر های پیغمبران ، آن است که دل تو را از تنگی ضعف و اندوه به ان به جای می آوریم .
( همان كتاب ، ص 29 )
3- « بار دیگر کنيزک گفت : که در جهان همین آرزو دارم که دست در میان یکدیگر کنیم و از لب و دهان یکدیگر ، شكرخوریم . جوان گفت : من نیز این آرزو دارم اما چه کنم ؟ خدای تعالی می فرماید : اَلَاخِلّاء یَومَئَذٍ بَعْضُهُم لِبَعْضٍ عَدُّو اَِلّا الْمُتَّقین ) » سوره الزُخرُف ، آیه 68 : دوستان روزی چنین بعضی از ایشان ، مر بعضی را دشمنند مگر پرهیزگاران (همان كتاب ، ص 65 )
4- « پس وی را بنشاندند و مائده کشیدند و از هر چیزی بخوردند . در آخر پالوده آوردند . اصمعی گفت : امید می دارم که وی نداند که پالوده چیست ؟ هارون گفت : اگر چنین باشد ترا یک بدره زر بدهم . پس اعرابی دست دراز کرد و پالوده خوردن گرفت . به وجهی که (مي مانست ) ، که هرگز نخورده است . هارون از وی پرسید که این چه چیز است که می خوری ؟ گفت : سوگند به آن خدای که تو را به خلافت مکرّم کرده است که من نمی دانم که چه چیزست . اما خدای تعالی در قرآن می گوید : ( و فاکِهَةٌ وَ نَخْلٌ وَ رُمّان ) » سوره الرحمان ، آیه 69 ؛ نخل نزدیک ماست گمان می بریم که این انار است . ( همان كتاب ، ص 77 )
5- « معاویه و عقیل بن ابی طالب ، با هم نشسته بودند و معاویه گفت : ای اهل شام هیچ شنیده اید قول الله تعالی را آنجا که می گوید : ( تَبَّت یَدا اَبی لَهَبٍ وَ تَّبْ ) سوره الهب ، آیه 1 ؛ ابولهب نابود شد و دستش قطع گردید ) . گفتند : آری ، گفت : ابو لَهب عم عقیل است . عقیل گفت : ای اهل شام هیچ شنیده اید قول الله تعالی را آنجا که می گوید : ( وَ اَمْراَتُه حَمّاَلَه الْحَطَبْ ) سوره اللهب ، آیه 3 ؛ و همسرش ، ام جمیله ، خواهر ابوسفیان ) هیزم اتش افروز دوزخ باشد . گفتند : آری ، گفت: حَمّالَه الحطب ، عمه معاویه است . »
( حاكمي ، ص 80 )
6- « آنکه حضرت حق ، سبحانه و تعالی ، کلام معجزه طراز قرآن را به ماء نفی ( وَ ما هُوَ بِقولِ شاعرٍ ) سوره الحاقه ، بخشی از آیه 41 ؛ و نیست آن سخن شاعری . از آلایش تهمت شعر ، مطهر ساخته ، و علم بلاغت موردش را از حضیض ( بَلْ هُوَ شاعِرُ ) سوره انبیاء ، آیه 6 ؛ بلکه او شاعر است. به اوج تقدس (وَ ما عَلَّمْناهُ الْشِّعْرَو ما یَنْبَغی لَه » سوره یس ، آیه 70 ؛ و آنچه ما به او از شعر یاد داریم و آنچه برای او شایسته است .
(همان كتاب ، ص 90 )
آیات بهارستان ، در تاکید بار معنایی
1- « غلام گفت : آن جوانمرد بمرد و جان به جانان سپرد . گفتم : سُبحان الله آن چگونه بود ؟ گفت : چون تو برفتی مرا به خانه درون برد و براي من طعام آورد . چون طعام خوردم و دست بشستم . از براي من بستر انداخت و مشک و گلاب برمن زد و مرا بخوابانید و بعد از آن [ آمد و ] انگشت بر رخساره من نهاد و گفت : سُبحان الله این چه خوبست و چه محبوب و چه مرغوب و چه ناخوش است ، آنچه نفس من می خواهد و در هوای آن می کاهد و عقوبت خدای تعالی از همه سخت تر است و گرفتار به آن از همه کس بدبخت تر بعد از آن گفت : ( اِنّا لله وَ اِنّا اِليهِ راجِعُون ) سوره بقره آیه 52 ؛ بازگشت همه به سوی اوست » ( حاکمی ، 1385 ، ص 67 )
احادیث گلستان در تاکید مطلب
1- » [هرگه] که یکی از بندگان گنهکار پریشان روزگار ، دست انابت ، به امید اجابت به درگاه حق جَلَّ و عَلا بردارد ، ایزد تَعالَی در او نظر نکند ؛ بازش بخواند باز اعراض فرماید ، بار دیگر به [ تضرّع و ] زاری بخواند ، حق سُبْحانَهُ و تَعالی فرماید : ( یا مَلائِکَتی قَدِ اَسْتَحْیَیْتُ مِنْ عَبْدی وَ لَیْسَ لَهُ غَیری فَقَدْ غَفَرْتُ لَهُ ) ›› : ای فرشتگان من ، از بنده خود شرم دارم او را جز من کسی نیست پس او را بیامرزیدم . ( یوسفی ، 1384 ، ص 50 )
2- « خداوند جهان ، و قطب دایرة زمان و قایم مقام سلیمان و ناصرِ اهل ایمان و شاهنشاه مُعظّم ، اتابک اعظم ، مظفّر و الدّنيا و الدّین ، ابوبکر بن سعد بن زنگی ، ظِلُّ اللهِ تَعالی فی اَرْضِهِ رَبِّ اَرْضَ عَنهُ وَ اَرْضِهِ ، به عین عنایت نظر کرده است و تحسین بلیغ فرموده و ارادت صادق نموده لاجَرَم کافّة انَام ، خاصّه و عوام ، به محبّت گرايیده اند که : ( اَلنّاسُ عَلی دینِ مُلوكِهِم . )» مردم به آیین پادشاهان خویش ، رفتار می کنند . (همان كتاب ، ص 51 ) 3- « امّا بنده امیدوارست که به عشرتِ صالحان تربیت پذیرد و خوی خرد مندان گیرد که هنوز طفل است و سیرت بغی و عناد این گروه در [ نهاد ] متکمّن نشده ، و در حدیث است : ( ما مِنْ مَوْلُودٍ اِلّا وَ قَدْ یُولَدُ عَلَی الْفِطْرَهِ فَاَبَواهُ يُهَوِّدانِهِ اَو يُنَصِّرانِهِ اَو یُمَجِّسانِهِ ) » هیچ کودکی نیست جز اینکه مطابق فطرت ( یکتا پرست ،] به دنیا می آید و پدر و مادرش را به آئین یهود یا نصرانی یا به کیش مجوس بار می آورند . ( همان كتاب ، ص 62 ) 4- » یکی از صُلَحای لبنان که مقامات او ، در دیار عرب مذکور بود و کرامات مشهور ، به جامع دمشق درآمد و در کنار برکة کلّاسه طهارت می ساخت . [ پایش بلغزید و ] به حوض در افتاد و بمشقت بسيار از آنجا رهایی یافت .چون از نماز بپرداخت . یکی از یاران گفت : مرا مشکلی هست . گفت : آن چیست ؟ گفت : یاد دارم که شیخ ، بر روی دریای مغرب برفت و قدمش ، تر نشد . امروز [ چه حالت بود که ] در این یک قامت آب ، از هلاک چیزی نمانده بود ؟ زمانی تفکر کرد وگفت : نشنیدی که سید المرسلین ، عَلَيْه السَّلام ، فرمود که : ( لی مَعَ اللهِ وَقْتٌ ) ( لا یَسْعُنی فیهِ مَلَکُ مُقَرَّبٌ وَ لا نَبِیُّ مُرْسَلٌ) مرا با خداوند تعالی وقتی است که اندر نگنجد اندرآن ، هیچ ملک مقرب و نه پیغامبر رسول .
( همان كتاب ،صص 89-90 )
5- « اَبُوهُرَیْرَه ، رَضَی اللهُ عَنْهُ ، هر روز به خدمت مصطفی ، (صَلّي اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم) ، آمدی یک روز فرمود : ( یا اَبا هُرَیرَه زُرْنی غِبّاً تَزْدَدْ حُبّاً ) » یک روز در میان دیدار کن ، تا دوستی افزایش یابد .
( همان كتاب ، ص 99 )
6- « گفت : از سخنان سعدی چه داری ؟ گفتم :
بُلیتُ بِنُحْویٍّ یُصُولُ مُغاضِباً عَلَیَّ گَزَیْدٍ فی مُقابَلَهِ الْعَمْرِو
عَلي جَرِّ ذَیْلٍ لَیْسَ یَرْفَعُ رَأْسَهُ وَ هَلْ یَسْتَقیمُ الرَّفْعُ مِنْ عامِلِ الْجَرِّ
لختی به اندیشه فرو رفت و گفت : غالب اشعار او، در این زمین به زبان پارسی است . اگر بگویی به فهم نزدیکتر باشد .( کَلِّمِ الْنّاسَ عَلی قَدْرِ عُقُولِهِمْ ) » قسمتی از حدیث نبوی : با مردم به اندازه خودشان سخن بگوی ( یوسفی ، 1384 ، ص 142 )
7- « گفت : اَلْحَمْدُ لله ، که در توبه همچنان باز است . بحکم [ این ] حدیث « لا یُغْلَقُ عَلَی الْعِبادِ حَتّی تَطْلُعَ الشَّمْسُ مِنْ مَغْرِبِها » ( در توبه ) بر روی بندگان بسته نمی شود ، تا آفتاب از غروب گاه خود طلوع کند ( تا قیامت ) . ( همان كتاب ، ص 147 )
8- « بزرگی را پرسیدم در معنی این حدیث که ( اَعْدی عَدُوِّکَ نَفْسُکَ اَلَّتی بَیْنَ جَنْبَیْکَ ) :
سخن ترین دشمن تو نفس توست که در میان دو پهلوی تو است . گفت : به حکم آن که هر آن دشمنی که با وی احسان کنی دوست گردد . مگر نفس را که چندان که مدارا پیش کنی [ مخالفت ] زیادت کند . » ( همان كتاب ، ص 162 )
9- « پس عبادت اینان ، به قبول نزدیکترست که جمعند و حاضر . نه پریشان و پراکنده خاطر ، اسباب معيشت ساخته و به اوراد عبادت پرداخته ، عرب گوید : اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الْفَقْرِ [ الْمُکِبِّ ] وَ جَوارِ مَنْ لا اُحِبُّ ، و در خبر است : ( اَلْفَقْرُ سَوادُ الْوَجْهِ فِی الْدّارَیْنِ ) : فقر سبب سیاه رویی ، در جهان است .
گفت : این شنیدی و آن نشنیدی که فرمود : ( اَلْفَقْرُ فَخْری ) : فخر مایه افتخار است .
( همان كتاب ، ص 163 )
10- « درویش بی معرفت نیارامد تا فقرش به کفر انجامد ، ( کادَ اَلْفَقْرُ اَنْ یَکُونَ کُفْراً )» فقر ممكن است به كفر منجر شود . ( همان كتاب ، ص 164)
احاديث بهارستان در تاكيد مطلب
1- فایده « حکمت در وجود سلاطین ، ظهور نصفت و عدالت نه ظهور به صفت عظمت و جلالت . نوشین روان با آنکه از دین بیگانه بود در عدل و راستی یگانه بود . لاجرم سیّد کائنات ، علیه افضل الصَّلوات و اکمل التَحیّات ، تفاخرکنان می گفت : ( وُلِدْتُ أنا فی زَمنِ الْسُّلْطانِ العادل )» در زمان انوشیروان عادل ، به دنیا آمدم . ( حاکمی ، 1385 ، ص 45 )
2- « حکایت – اعرابئی به نزدیک امیر المومنین علی- کَرَّم اللهُ وَجْهَه ، آمد و خاموش بنشست . ذُلّ فقرو فاقه بر جبين او ظاهر بود . حضرت امیر از وی پرسید که چه حاجت داری ؟ شرم داشت که به زبان بگوید بر زمین نوشت که مردی فقیرم . حضرت امیر او را دو حُلّه عطا داد و غیر از آن هیچ چیز را مالک نبود . اعرابی یکی را ردا ساخت و دیگریرا ازار کرد . و بايستاد و چند بیت مناسب حال در کمال فصاحت و بلاغت بر بدیهه انشا کرد . حضرت امیر را بسیار خوش آمد ، سه دینار دیگر که از حقّ شاهزاده ها امیر المومنین حسن و امیر المومنین حسین – رَضیَ اللهُ عَنهُما - ( در پیش ایشان بود ) آنها را نيز به وی داد . اعرابی آنها را بر گرفت و گفت : ای امیر المؤمنین ، مرا توانگر ترین اهل بیت من گردانیدي و برفت . حضرت امیر گفت : شنیدم از حضرت رسالت – (صَلّي اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم) ، که فرمودند : ( قیمَةُُ کُلَّ امرءِ ما یُحْسِنُهُ ) » یعنی : قیمت هر کس به قدر آن چیز است که وی را می آراید . ( همان كتاب ، ص 54 )
3- « در تقریر حال بلبلان ، چمن عشق و محبت و حرقت بال پروانگان ؛ انجمن شوق و مودّت از مُقْتَبَسات مِشکات نبوّت است که : ( مَنْ عَشِقَ وَ عَفَّ وَ کَتَمَ فَماتَ ماتَ شهیداً » یعنی : هرکه در جاذبه عشق ، آمیزد ؛ و در آن طریق عفت ، و کتمان پیش گیرد . چون بمیرد ؛ شهید می میرد .
( همان كتاب ، ص 63 )
4- پرتو شاهد عشقست جمال ، دل مرد کي کند میل جمال آنکه به دل نیست جمیل
گر برین قاعده حجّت ، طلبد نادانی حجّتم بس بود :( اَلْجنسُ اِلَی الْجنسِ يَمیل )»
هر جنسی به جنس خویش گرایش دارد . ( همان كتاب ، ص 63 )
5- « رودکی ، رَحِمَهُ الله ، از ماوراءِ النهرست و از مادر نابینا زاده است اما چنان ذکی و تیز فهم بود که در هشت سالگی قرآن را بتمامی حفظ کرده و قرائت بیاموخت و شعر گفتن گرفت و به واسطة حُسن صوت در مطربی افتاد و عود بیاموخت و در آن ماهر شد و نصر بن احمد سامانی او را تربیت کرد . گویند : او را دویست غلام بود و چهارصد شتر در زیر رخت و بار او می رفت . و بعد از وی هیچ شاعر را این مکنت نبود . و اشعار وی ( اَلْعُهَدَة عَلَی الْرّاوي ) بر عهده راوی است . صد دفتر بوده است . »
(همان كتاب ، ص 90 )
1- اشعار عربی گلستان در تاکید مطلب
1- « در خبرست : از سرور کاينات و مَفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان ، محمد ، مصطفی (صَلّي اللهُ عَلَيْهِ وسَلَّم) ؛
( شَفيعٌ مُطاعٌ نَبيُّ كَريم قَسيمُ جَسيمُ نَسيمٌ وَ سَيم ) »
اوست شفاعت کننده ، فرمانروا ، پیامبر بزرگوار ، صاحب جمال ، خوش اندام و به مهر پیامبری نشان کرده . ( یوسفی ، 1384 ، ص 50 )
2-3 « بلکه خداوند جهان و قطب دایره زمان وقایم مقام سلیمان و ناصر اهل ایمان و شاهنشاه معظم ، اتابک اعظم ، مظفر الدنيا و الدين ابوبکر بن سعد بن زنگي ، ظِلُّ اللهِ تِعالي في اَرضِهِ ، ربِّ ارْضَ عَنهُ و اَرضِهِ .
لَقَدْ سَعِدَ الْدُّنيا بِهِ دامَ سَعْدُهُ وَ اَیَّدَهُ الْمَوْلی بِاَلْوِیَةِ النَّصْرِ
جهان ، به وجود او (ابوبکر بن سعد ) سعادتمند شد ، سعادتش پایدار باد ! و خداوند او را با درفشها پيروزی ياري کناد .
[ کَذلِکَ یَنْشَأُ لِیْنَهٌ هُوَ عِرْقُها وَ حُسْنُ نَباتِ الْاَرْضِ مِنْ کَرَمِ الْبَذْرِ ] »
چنین رشد و پرورش می یابد خرمابنی ( سعد ، فرزند ابوبکر ) که وی ( ابوبکر ) ریشه اوست ؛ و خوبی گیاه زمین ، از خوبی بذرست . ( همان كتاب ،صص51-52 )
4- « شب را به بوستان ، با یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد . موضعی خوش [ و ] خرم و درختان درهم گفتی که : خردة ، منيا بر خاکش ریخته و عقد ثریا از تاکش درآویخته .
رَوضَةٌ ماءُ نَهْرِها سَلْسالَ دَوْحَةٌ سَجْعُ طَیْرِها مَوْزُون »
با غی که آب جویبارش ، گوارا باد . و درختستانی که آواز پرندگان ، آن موزون و خوش آهنگ بود .
(همان كتاب ، ص 54 )
5- « پادشاهی را شنیدم که : به کشتن اسیری اشارت کرد . بیچاره در حالت نومیدی به زبانی که داشت ملک را دشنام دادن گرفت و سَقَط گفتن که گفته اند : هرکه دست از جان بشوید هر چه در دل دارد بگوید .
اِذا یَئِسَ الْاِنْسانُ طالَ لِسانُهُ کَسِنَّوْرِ مَغْلُوٍب یَصُولُ عَلَی الْکَلْبِ »
هرگاه آدمی نا امید شود زبان درازی می کند چنانکه گربه شکست خورده نیز به سگ حمله آرد
( همان كتاب ، ص 58 )
6- « ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و ديگر برادرانش بلند و خوبروی ، باری پدر بکراهیت و استحقار در وی نظر همی کرد . پسر ، بفراست و استبصار، بجای آورد و گفت : ای پدر ، کوتاه خردمند به از نادان بلند ، نه هرچه بقامت مهتر ؛ به قیمت بهتر . الشّاةُ نظيفَةٌ وَ الْفيلُ جيفَةٌ
(اَقَلُّ جِبالِ الْاَرْضِ طُورٌ وَ اِنَّهُ لَاَ عْظَمُ عِنْدَ اللهِ قَدْراً وَ مَنْزِلاً »
كوچکترین کوه های زمین ، کوه طور ( طور سینا که موسی (ع) برای مناجات به آنجا رفت و محل تجلی خداوند بر او ) است . و همانا ، از لحاظ قدر مرتبه ، در نزد خدا از همه کوه ها ، بزرگتر است .
( يوسفي،1384 ، ص 59 )
7- « زر بده ، مرد سپاهی [ را ] تا سر بنهد و گرش زر ندهی ، سر بنهد در عالم
اِذا شَبِعَ الْكَمِیُّ یَصُولُ بَطْشاً وَ خاوِی الْبَطْنِ یَبْطِشُ بِا لْفِرارِ »
هرگاه مرد دلاور، سیر شود سخت حمله می آورد وآن که شکمش خالی است سخت رو به فرار مي نهد . ( همان كتاب ، صص 68-69 )
8- « زکار بسته میندیش ، و دل شکسته مدار که آب چشمة حیوان درون تاریکی است .
اَلا لا یَــجْــأَرَنَّ اَخُـو الـْبـلِـيَّـة فَـلِـلرَّحْـمـنِ اَلْـطـافٌ خَـفِـیَّـه »
هان تا گرفتار بلا ، فریاد و زار نکند چون خداوند مهربان را لطف های نهان است .
( همان كتاب ، ص 71 )
9- « گفتم : از کرم و اخلاق بزرگان بدیع است روی از مصاحبت مسکینان تافتن و فایده دریغ داشتن که من در نفس خود ، این قدر سرعت و قوت می شناسم که در خدمت درویشان ، یار شاطر باشم ، نه بار خاطر .
اِنْ لَمْ اَکُنْ راکِبَ الْمَواشی اَسْعی لَکُمْ حامِلَ الْغَواشی»
اگر بر ستوران سوار نیستیم ، برای شما به عنوان غاشیه کش خدمت ؛ کوشش خواهم كرد .
( مي كوشم غاشيه بردار شما با شم ) (همان كتاب ، ص87 )
10- « بزرگی را در محفلی همه ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه می نمودند . سر از جیب تفکر برآورد و گفت : من آنم که من دانم .
کُفَیْتَ اَذیَّ یا مَنْ یَعُدُّ مَحاسِنی عَلانِیَتی هذا وَ لَمْ تَدْرِ ما بَطَنْ »
ای کسی که خوبی های مرا بر می شماری از گزند محفوظ باشی . ظاهر حال من این است که تو می بینی ولی از باطن من خبر نداری ( همان كتاب ، ص 89 )
11-12 « دیدار می نمایی و پرهیز می کنی بازار خویش ، و آتش ما تیز می کنی
[ اُ ] شاهِدُ مَنْ اَهْوی بِغَیْرِ وَسیلَةٍ فَیَلْحَقُنی شَأْنٌ اَضَلُّ طَریقاً )
کسی را که دوست مي دارم به هیچ واسطه و وسیله ی می بينم ، پس حالی به من دست می دهد که راه را گم می کنم .
یُوَجِّجُ ناراً ثُمَّ یُطْفی بَرِشَّةٍ لِذاکَ تَرانی مُحْرَقاً وَغَریقاً »
آتش [ در من ] بر می افزود . سپس آن را با افشاندن آب فرو می نشاند ، از این رو مرا هم سوخته آتش می بینی و هم غرق در آب .
(يوسفي،1384، ص 90 )
13- « گویی رگ جان می گسلد زخمة ناسازش ناخوشتر از آوازه ، مرگ پدر آوازش
گاهی انگشت حریفان [ از او ] در گوش و گاهی بر لب که خاموش
نُهاجُ اِلی صَوْتِ الْاَ غانی لِطیِبِه وَ اَنْتَ مُغَنٍّ اِنْ سَکَتَّ نَطیبُ »
به سوی آوای سرود ها ، سبب دلکشی آن ، برانگیخته می شويم ولی تو خواننده ای هستی که اگر خاموش شوی شادمان می شویم
(همان كتاب ، ص 94 )
14 – « امّا مرا که حسن ظَنِّ مردمان ، در حق من بکمال است و من در عین نقصان روا بوَد اندیشه بردن و تیمار خوردن !
گر آنها که می گفتمی کردمی نکو سیرت و پارسا مردمی
اِنّی لَمُسْتَتِرّ مِنْ عَیْنِ جیرانی وَاللهُ یَعْلَمُ اِسْراری وَ اِعْلانی »
من ( باطن من ) از چشم همسایگانم همانا پوشیده ام ، در صورتی که خداوند از پنهان وآشکار من آگاه است ( همان كتاب ، ص 96 ) 15- « دانی چه گفت مرا ، آن بلبل سحری ؟ تو خود چه آدميی کز عشق بی خبری ؟
و اشتر به شعر عرب ، در حالتست و طرب گر ذوق نیست تورا ، کثر طبع جانوری
[ وَ عِنْدَ هُبُوبِ النّاشِراتِ عَلَی الْحِمی تَمیلُ غُصُونُ الْبانِ لَا الْحَجَرُ الْصَّلْدُ ]
هنگاه وزش باد ها بر مرغزار ها ، شاخه های بان ( درخت خوشبوی ) به رقص ( حرکت به هر سو ) در می آیند نه سنگ سخت .
( همان كتاب ، ص 97 )
16 - « همچنین در عقب او ، غلامی بدیع الجمال ، لطیف الاعتدال كه زور بازوی جمالش ، پنجه تقوی شکسته بود و دست قوت صاحبدلان ، بر کتف بسته
هَلَکَ النّاسُ حَوْلَهُ عَطَشا ً وَ هُوَ ساقٍ يَری وَ لایَسْقی »
مردم ، در پیرامون او از تشنگی هلاك می شوند ، در حالی که او ساقی است می بیند و تشنگان را آب نمی نوشاند . (همان كتاب ، ص 101 )
17- « یکی از علما خورنده بسیار داشت و کفاف اندک . شکایت حال خویش ، پیش یکی از بزرگان که در حق وی حسن ظنی بلیغ داشت بگفت : روی از توقّع او درهم کشید و تعرّضِ سوال [ از اهل ادب ] در نظرش ناپسند آمد .
زبخت روی ترش کرد پیش یار عزیز مرو ، که عیش بر او نيزتلخ گردانی
به حاجتی که روی ، تازه روی و خندان رو فرو نبندد ، کار گشاده پیشانی
آورده اند : که [ اندکی ] در وظیفه او زیادت کرد و بسیاری از ارادت کم . دانشمند ، پس از چند روز محبت معهود برقرار ندید ، گفت :
[ بِئْسَ الْمَطاعِمُ حَینَ الْذُّلُّ یَکْسِبُها الْقِدْرُ مُنْتَصَبٌ وَ الْقَدْرُ مَخْفوضٌ ] »
بدست خوردني ها ، هنگامي كه خواري و زبوني آنها را بدست دهد ، ديگ پربارست و شان و مرتبه آدمي پست شده است .
( يوسفي ، 1384 ، ص 113 )
18 - « يكي از عرب ، در بياباني از غايتِ تشنگي مي گفت :
يا لَيْتَ قَبْلَ مَنِيَّتي يَوْماً اَفُوزُ بِمُنْيِتي نَهْرٍ تَلاطِمُ رُكْبَتي وَ اَظَلُّ اَمْلأُ قِرْبَتي »
اي كاش : پيش از مرگ خويش روزي به آرزوي خودم مي رسيدم ، به زودي كه موجش بر زانوي من زند و من به ، و پركردن مشك خود پردازم .
( همان كتاب ، ص 115 )
19 - « گر آب چاه نصراني ، نه پاك است جهود مرده مي شويي چه باك است ؟
قالوُا عَجينُ الْكِلْسِ لَيْسَ بِطاهِرٍ قُلْنا نَسُدُّ بِهِ شُقُوقَ الْمَبْرَزِ »
گفتند : خمير آهك پاك نيست ، گفتيم [ چه باك ؟] با آن شكاف هاي مستراح را مسدود مي كنيم
( همان كتاب ، صص 116-117 )
20 - « ياران را نصيحت پير استوار آمد مهابتي از مشت زن در دل گرفتند . رخت برداشنتد و جوان را خفته بگذاشتند . آنگه خبر يافت كه آفتابش به سر تافت . سر برآورد و كاروان رفته ديد ، بيچاره بسي بگرديد [ و ] ره به جايي نبرد ؛ تشنه و بينوا روي بر خاك و دل بر هلاك نهاد و مي گفت :
[ مَنْ ذا يُحَدِّثُني وَ زُمَّ الْعيسُ مالِلْغَريبِ سِويَ الْغَريبِ اَنيسُ ] »
كيست كه با من گفتگو كند و حال آنكه شتران طهار كرده ، شدند [ و كاروان رفت ] ؟ براي غريب ، دمسازي بجز غريب نيست .
(همان كتاب ، ص 125 )
21 - « يكي را از دوستان گفتم : امتناع سخن گفتنم بعلّت آن اختيار افتاده است [ كه ] غالب اوقات در سخن نيك و بد اتّفاق افتد و ديده دشمنان جز بر بدي نمي آيد گفت : دشمن آن به كه نيكي نبيند .
وَ اَخُو الْعَداوَةِ لا يَمُرُّ بِصالِحٍ اِلّا وَ يَلْمِزُهُ بِكَذّابٍ اَشِرْ »
آن كه دشمن دارد ، بر مرد نيكو كار نمي گذرد مگر اينكه بر او عيب گيرد . كه دروغگوي متكبرست.
( يوسفي1384 ، ص 128 )
22- « خطيبي كريه الصّوت خود را خوش آواز پنداشتي و فرياد بي فايده داشتي . گفتي : نَعيبِ غُرابُ الْبَيْن در پردة الحان اوست . يا آيت : اَنَّ اَنْكَرَ الْاَصْوات در شان او.
[ اِذا نَهَقَ الْخَطيبُ اَبوُالْفَوارِس لَهُ شَغَبٌ يَهُدُّ اصطَخْرَ فارِس] » .
بانگ خرانه برآورد او را خروش و غوغايي است كه شهر استخر فارس را [ از شدت صوت خويش ] ويران كند .
( همان كتاب ، ص 131 )
23- « شبي ياد دارم كه ياري عزيز از درآمد ، چنان بي خود از جاي برجستم كه چراغم به آستين كشته شد .
سَري طَيْفُ مَنْ يَجْلُو بِطَلْعَتِهِ الدُّجي شگفت آمد از بختم كه اين دولت از كجا ؟»
شبانگاه ، خيال كسي ( محبوبي ) كه چهره اش تاريكي را مي زدايد درآمد .
(همان كتاب ، ص136 )
24- « شاهد كه با رفيقان آيد به جفا كردن آمده است ، بحكم آن كه از غير [ت] و مُضادّت خالي نباشد .
اِذا جِئْتَني في رُفْقَةِ لِتَزُورَني وَ اِنْ جِئْتَ في صُلْحٍ فَاَنْتَ مُحارِبُ »
هرگاه ، با گروهي از رفيقان ، برا ي ديدار من آيي ، اگرچه به آشتي آمده باشي ، به جنگ و ستيز آمده اي ( زيرا همراهي آنان موجب اختلاف و ضديت خواهد شد )
(همان كتاب ، ص 136 )
25 - « درعنفوان جواني چنانكه افتد و داني ، با شاهدي سر وسرّي داشتم . بحكم آنكه حَلقي [ داشت ] طَيِّبُ الْادا وَخَلقي كَالْبَدْرِ اِذا بَدا .
آن كه نبات عارضش ، آب حيات مي خورد در شكرش نگه كند هر كه نبات مي خورد
اتفاقاً به خلافِ طبع ، از وي حركتي بديدم كه نپسنيدم ؛ دامن از وي در كشيدم و مهرة مِهرش برچيدم و گفتم :
برو هر چه مي بايدت پيش گير سرما نداري ، سر خويش گير
شنيدمش كه همي رفت و مي گفت :
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد رونق بازار آفتاب نكاهد
اين بگفت و سفر كرد و پريشاني او در من اثر كرد .
فَقَدْتُ زَمانَ الْوَصْلِ وَالْمَرْءُ جاهِلُ بِقَدْرِ لَذيذٍ الْعَيْشِ قَبْلَ الْمَصائبِ »
يعني : روزهاي پيوستگي و ديدار را از دست دادم ؛ آيا انسان ، پيش از معصيبتها قدر ايام خوش زندگي را نمي داند .
( يوسفي1384 ، ص 138 )
26- يكي[را ] از علما پرسيدند :كه كسي با ماه رويي در خلوت نشسته و درها بسته و رفيقان خفته و نفس طالب و شهوت غالب ،[ چنان كه عرب گويد : اَلتَّمْرُيانِعٌ وَ النّاطُورُ غَيْرُ مانِع ،] هيچ باشد كه به قوّت پرهيزگاري ازوي بسلامت بماند ؟ گفت : اگر از مه رويان بسلامت ماند ، ازبدگويان نماند .
وَ اِنْ سَلِمَ الْاِنْسانُ مِنْ سُوءِ نَفْسِهِ فَمِنْ سُوءِ ظَنِّ الْمُدَّعي لَيْسَ يَسْلَمُ »
اگر آدمي از بدي نفس خويش بسلامت بماند و از بدگماني مدّعي ايمن بماند
(همان كتاب ، ص 139 )
27-28 - « مولدم پرسيد . گفتم : خاك شيراز گفت : از سخنان سعدي چه داري ؟ گفتم ؟
بُلیتُ بِنُحْوٍیّ یُصُولُ مُغاضِباً عَلَیَّ كَزَیْدٍ فی مُقابَلَه الْعَمْرِو
گرفتار نحو خواني شدم كه با خشم ، به من حمله آورد مانند : زيد ، با روبه رو شدن با عمر
عَلي جَرِّ ذَیْلٍ لَیْسَ یَرْفَعُ رَأْسَهُ وَ هَلْ یَسْتَقیمُ الرَّفْعُ مِنْ عامِلِ الْجَرِّ
دامن كشان ( جر ) مي خراميد وسر خويش را بلند نمي كرد . ( رفع ) آيا عمل رفع ( اعراب رفع ) ار عامل جر (اعراب جر ) درست است ؟
( همان كتاب ، صص 142- 143 )
29 - « بوسه دادن به روي دوست چه سود ؟ همه در آن لحظه كردنش ، بدرود
سيب ، گويي و داع ياران كرد روي از نيمه سرخ، وزان سو، زرد
اِنْ لَمْ اَمُتْ يَوْمَ الْوَداعِ تَأَسُّفاً لا تَحْسَبوُني فِي الْمَوَدَّة ِمُنَصِفاً »
اگر روز وداع از اندوه بميرم ،مرا در دوستي با انصاف ( حق گزار ) مشماريد .
( همان كتاب ، ص 143 )
30- « يكي را از ملوك عرب ، حديث مجنون ليلي و شورش حال وي بگفتند كه با كمال فضل و بلاغت سردر بيابان نهاده است و زمام اختيار از دست داده . بفرمودش تا حاضر آوردند و ملامت كردن گرفت كه در شرف انسان چه خلل ديدي كه خوي بهايم گرفتي و ترك عشرت مردم گفتي ؟ گفت :
[وَ ] رُبَّ صَديقٍ لامَني في وِدادِ ها اَلَمْ يَرَها يَوُماً، فَيُوضِحَ لي عُذْري ؟»
چه بسيار دوستان كه مرا در عشق او ( معشوقه ) سرزنش كردند . مگر روزي او را نديدند تا عذر من اشكار شود ؟
(همان كتاب ، ص 144 )
31-32 « گفت : ازدريچة چشم مجنون بايستي در جمال ليلي نظر كردن تا سِرّ مشاهده او بر تو تجلّي كند .
( ما مَرَّمِنْ ذِكْرِ الْحِمي بِمَسْمَعي لَوْ سَمِعَتْ وُرْقُ الْحِمي صاحَتْ مَعي ) »
آنچه از ياد كرد مرغزار خاصّ ( اقامتگاه معشوقه ) [ از ملامتگران ] به گوش نمي رسيد . اگر كبوتران از آن مرغزار مي شنيدند ، با من به فرياد و ناله در آمدند
يا مَعْشَرَ الْخُلّانِ قُولُوا لِلْمُعا في لَسْتَ تَدْري ما بِقَلْبِ الْمُوجَعِ »
اي گروه دوستان ، به آن كسي كه در عافيت و تندرست است بگوييد : تو ازدل دردمند خبر نداري .
( يوسفي 1384 ، ص 144 )
33- 34 ‹ گفت : چندان بر اين نمط بگفتم كه گمان بردم كه دلش درقيد من آمد و صيد من شد . ناگه نفسي سرد از درون [سينه ] پر درد برآورد و گفت : چندين سخن كه بگفتي در ترازو ي عقل من ، وزن آن يك سخن ندارد كه وقتي شنيده ام از قابلة خويش كه گفت : زن جوان را اگر تيري در پهلو نشيند ، به كه پيري
لَمّا رَأِتْ بَيْنَ يَدَيْ بَعِلْها شَئاً كَأَرْخي شَفِة الْصّائِمْ »
چون زن چيزي سست تر و فرو افتاده تر از لب روزه دار در پيش شوهر خويش ديد .
تَقُولُ هذا مَعَهُ مَيِّتٌ وَ اِنَّمَا الْرُّقَيَةُ لِلْنّائِم »
مي گويد : اين كه با اوست ، مرده اي است و همانا افسوس براي او سودمند تواند بود. [ نه بر اي مرده ]
(همان كتاب ، ص 150 )
35 - « جواني چُست ، لطيف ، خندان ، شيرين زبان در حلقه ي عشرت ما ، بود كه در دلش از هيچ نوع غم نيامدي و لب از خنده فراهم . روزگاري برآمد كه اتّفاق ملاقات نيفتاد ، بعد از آن ديدمش زن خواسته و فرزندان خاسته و بيخ نشاطش بريده و گل هوس پژمريده . پرسيدمش چگونه اي و چه حالت است ؟ گفت ، تاكودكان بياوردم دگر كودكي نكردم .
ماذا الْصِّبي وَ الْشَّيْبُ غَيَّرَ لِمَّتي وَ كَفي بِتَغْييرِ الْزَّمانِ نَذيراً »
كودكي كردن چيست ؟ ( به چه كار آيد ) در حاليكه پيري ، رنگ موي بناگوش ، مرا دگر گون كرده و تغيير روزگار برايم بيم دادن آدمي كافي است
(همان كتاب ، ص 152 )
36- « و از جمله مواجب سكون و جمعيّت درون كه توانگر را ميسّر مي شود يكي آن كه هر شب صنمي در بر گيرد ( كه ) هر روز بدو جواني از سر گيرد ، صبح تابان [ را ] دست از صباحت او بر دل و سرو خرامان را پاي از خجالت او در گل .
به خون عزيزان فرو برده چنگ سرانگشتها كرده ، عنّاب رنگ
محال است كه با حسن طلعت او ، گرد مناهي گردد يا راي تباهي زند .
دلي كه حور بهشتي ربود و يغما كرد كي التفات كند بر بتان يغمايي
مَنْ كانَ بَيْنَ يَدَيْهِ اشْتَهي رُطَبٌ يَغْنيهِ ذلِكَ عَنْ رَجْمِ الْعناقيدِ »
كسي كه آنچه خرماي تازه دلش بخواهد پيش روي دارد ؛ اين دسترسي به خرما او را از سنگ انداختن به خوشه هاي درخت بي نياز گرداند .
( يوسفي 1384 ، ص 166 )
37 - « گفت : اي كه گفتي : توانگران مشتغلند و ساهي و مست ملاهي ؛ نَعَمْ ، طايفه اي هستند بر اين صفت كه بيان كردي : قاصر همّت ، كافرنعمت كه ببرند و بنهند و نخورند و ندهند و اگر بمثل باران نبارد يا طوفان جهان بردارد ، به اعتمادِ مُكنتِ خويش از محنت درويش نپرسند و از خداي،[ عَزَّوَ جَلَّ ] نترسند و گويند :
گر از نيستي ديگري شد هلاك مرا هست ، بط را ز طوفان چه باك ؟
وَ راكِباتُ نياقاً في هَوادِ جِها لَمْ يَلْتَفِتْنَ اَلي مَنْ غاصَ فِي الْكُثُبِ »
زناني كه در كجاوه ها بر شتران ماده سوارند ، به آن كس كه در توده هاي ريگ فرورفته است ، توجه ندارند .
( همان كتاب ، ص 167 )
38-39-40-41
« ما نصيحت به جاي خود كرديم روزگاري در اين بسر برديم
گر نيايد به گوش رغبت كس بر رسولان پيام باشد و بس
يا ناظِراً فيهِ سَلْ بِاللهِ مَرْحَمَةً عَلَي الْمُصَنِّفْ وَ اسْتَغْفِرْ لِصاحِبِه »
اي نظر كننده در اين كتاب ، از خداوند بر آن مصنّف آن ، درخواست رحمت كن و از براي دارنده آن آموزش بطلب .
وَ اطْلُبْ لِنَفْسِكْ مَنْ خَيْرٍ تُريدُ بِها مَنْ بَعْدِ ذلِكَ غُفْراناً لِكاتِبِه
از براي خويشتن هر چيزي كه مراد توست بخواه و پس از آن ، براي كاتب درخواست آموزش كن
لِوْ اَنَّ لي يَوْمَ الْتَّلاقِ مَكانَةً عِنْدَ الْرَّؤُفِ لَقُلْتُ يا مَوْلانا »
اگر مرا در روز قيامت درنزد خداوند مهربان ، جايي باشد مي گويم : اي مولاي ما ، همانا من بدكارم و تو سرور صاحب احساني
اِنِّي الْمُسي ءُ وَ اَنْتَ مَوْلي مُحْسِنٌ ها قَدْ اَسَأْتُ وَاطْلُبُ الْاِحْسانا »
اينك من ، هرآينه بدي كرده ام ولي از تو احسان و بخشايش درخواست مي كنم .
(همان كتاب ، ص 191 )
2- اشعارعربي گلستان كه مزين به آيات قرآني مي باشند .
« بَلَغَ الْعُلي بِكَمالِهِ ، كَشَفَ الْدُّجي بِجَمالِهِ حَسُنَتْ جَميعُ خِصالِهِ ، ( صَلُّوا عَلَيْهِ وَ آلِهِ )»
بواسطه كمال خود به بلند پايگي رسيد، به نور جمال خويش تاريكي را برطرف كرد . همه خوبيها و صفات او نيكوست ( بر او و خاندانش درود بفرستيد ) سوره احزاب ، آيه 56 .
( يوسفي ، 1384 ، ص 50 )
( وَ اَفانينُ عَلَيْها جُلَّنار عُلِّقَتْ بِالْشَّجَرِ ( الْاخَضَرِنار )
و شاخه هايي كه بر آنها گل انار بود مثل اينكه : بر درخت سبز آتش آويخته باشند . اَلَّذي ‹ جَعَلَ لَكُمْ مِنْ الْشَّجَرِ الَاَخْضَرِ ناراً »سوره يس آيه 80 ؛ آن كه از درخت سبز ، براي شما آتش پديد آورد .
(همان كتاب ، ص 101 )
« يكي بر سر راهي مست خفته بود و زمامِ اختيار از دست رفته . عابد [ ي بروي ] گذر كرد و در [ آن ] حالت مُستَقبَح او نظركرد . مست سر برآورد و گفت : ( وَ اِذا مَرُّوا بِاللَّغْو مَرُّوا كِراماً ) : سوره فرقان ، قسمتي از آيه 72 : و هرگاه به ناشايستي بگذرند ، بزرگوارانه بگذرند كه بيت زير متأثر است از آيه شريفه مذكور مي باشد :
اِذا رَأَيْتَ اَثيماً كُنْ ساتِراً وَ حَليماً يا مَنْ تُقَبِّحُ اَمْري لِمَ لا تَمُرُّكَريماً »
هر گاه گناهكاري را ديدي عيب پوش و بردبار باش اي كسي كه كارمرا زشت مي شماري ، چرا خودبزرگوارانه ، بر من نمي گذري .
( همان كتاب ، ص 104 )
‹ قَدْ شابَهَ بَالْوَري حِمارٌ عِجْلاً جَسَداً لَهُ خُوارً »
براستي خري است به آدمي مانند شده گوساله پيكري است كه بانگ گاو دارد ( مصراع دوم مقتبس از قرآن كريم ، سوره اعراف ، آيه 148 . سوره طه ، آيه 88 . در وصف گوساله پيكري كه سامري درغياب موسي ( ع ) عرضه كرده ، و بني اسرائيل را به پرستش آن دعوت كرده بود
( همان كتاب ، ص 119 )
« وَ اَخُوالْعَداوَةِ لا يَمُرُّ بِصالِحٍ اِلّا وَ يَلْمِزُهُ بِكَذّابٍ اَشِرْ »
آن كه دشمن دارد بر مرد نيكوكار نمي گذرد مگراينكه بر او عيب گيرد كه دروغگويي متكبرست : نيز ، رك : سوره قمر ، آيه 25 .
( همان كتاب ، ص 128 )
« ظَمَاُ بِقَلْبي لايَكادُ يُسيغُهُ رَشْفُ الْزَّلالِ وَ لَوْ شَرِبْتُ بُحُوراً »
آن چنان تشنگي درون من است كه نوشيدن آب گوارا ، اگر چه درياها ازآن بنوشم ، آنرا آسوده و سيراب نمي گرداند . ( يَتَجَرَّعُهُ وَ لايَكادُ يُسيغُهُ ) : سوره ابراهيم ، آيه 17 آن آب پيوسته مي آشامد و هيچ او را گوارا نمي شود .
(يوسفي، 1384 ، ص 141
- اشعار عربي بهارستان در تاكيد مطلب
1- « دميده مرغزارش بر جوانب شكفته لاله زارش در نواحي
ز شبنم لاله را خُوي بربنا گوش ز باران غُنچه رامي در صُراحي
غزيرُ الدَّمع مِنْ عَينِ السَّواقي كُثيرالضَحك عَنْ ثَغْرِ الاقاحي
بسپار ريزنده ، سرشك است از چشم جويهاي كوچك و ز ياد خنده ناك از دندان گل بابونه كه برگهاي گل آن را به دندان تشبيه كنند ،
اشارت مي كند نرگس كه مي نوش فانَّ العَفْوَ لِلْزلّات ماحي »
پس بخشايش براي گناهكاريها محو سازنده است . ( حاكمي ، 1385 ، ص 26 )
2- « سَرّي سَقطي ( قَدَّس االلهُ تعالي سِرَّه ) جُنيد را كاري فرمود ، به موجب ذلخواه وي به آن قيام نمود كاغذ پاره اي به وي انداخت . ( در وي نوشته كه ) : ( سَمِعْتُ حادياً يَحْد وفي البادِيه و يَقول : ) شنيدم خواننده اي شتر مي راند در باديه مي خواند و مي گفت :
أبكي و ما يُدريك ما يُبكيني : گريه مي كنم و نمي داني كه چه چيز مرا به گريه وا مي دارد .
أبكي حَذاراً انْ تُفـارِقيـنـي : گريه مي كنم و از بيم آنكه مبادا ازمن جدا شوي .
و تَقطعي حَبْلي و تَهْجُريني : و رشته محبت مرا پاره كني ومرا به فراق دچار سازي
( همان كتاب ، ص 30 )
3- « و هم جنيد – قُدِسَ سِرُّه – گويد كه روزي به خانه سرّي سَقطي آمدم اين بيت مي خواند و
مي گريست ، بيت :
لا في اللَّيْلِ و لا في النَّهار ليِ فَرَجٌ فلا ابُالي إَطالَ اللَّيلُ ام قَصُرا »
نه در شب براي من گشايش است و نه درروز ، پس باك ندارم كه شب دراز باشد يا كوتاه .
(همان كتاب ، ص 30 )
4-5 «عقيل درجواب او به صواب چنين نوشت : شعر :
صَدَقَْتَ وَ قُلْتَ حَقّاً غَيْرَ اَنّي إري اَنْ لا اراكَ و لا تَراني
درست گفتي و حق را گفتي ، همانا مي بينيم تو را و تو مرا نمي بيني
وَ لَسْتُ اقَولُ سُوءً في صَديقٍ وَ لكِنّي اَصُدُّ اِذا جفاني
و من بدي در حق دوست نمي گويم ، اما من چشم پوشي مي كنم . هنگامی كه تو به من جفا مي كني
چون شود يار با تو جنگ انديش جز جدايي مگير با او در پيش
جد مكن در خصومت بسيار اندكي روي آشتي بگذار »
( حاكمي 1385 ، ص 48 )
6-7 - «( بعد از آن ) گفت : اي اصمعي سبب اين منع كردن ، من از در آمدن بروي تنگدستي و ناداريست كه ويرا ، پيش آمده است . من اين بيت را بنوشتم و به دربان دادم تا به وي رساند : شعر
اِذا كانَ الكريمُ لَهُ حِجابٌ فَما فَضلُ الكريمِ عَلي اللَّئيمِ
زماني كه كريم و بخشنده براي او حجاب و پوششي باشد ؛ پس كريم ، فضيلت بر انسان پست فرو مايه ندارد .
بعد از زماني برآمد رقعه اي را درآورد كه بر پشت وي نوشته بود .
اذاكانَ الكريمُ قَليلَ مالٍ تَسَتَرُّ بِالحِجابِ عَنِ الْغَريمِ »
هنگامي كه كريم مال اندكي داشته باشد ، با حجاب و پوشش خودش را از انسان و امدار مي پوشاند .
(همان كتاب ، ص 59 )
8- « شاعري ، به توقع فائده ، به در خانه معن زائده آمد . چند روز آنجا بود . مجال بار نيافت . از باغبان وي التماس كرد كه چون معن ، به باغ درآيد و بر كنار آب بنشيند . مرا آگاه كن . چون آن وقت رسيد باغبان ويرا آگاه ساخت. شاعر اين بيت را بر تخته پاره اي نوشت و به آب داد . بيت :
اَيا جودَ مَعْن ناجِ مَعناً بِحاجَتي فَمالي اِلي مَعْنِ سِواكَ شَفيعُ »
اي بخشنده ، معنٍ نجات دهنده حاجت من هستي ، من شفاعت كننده ، به جز تو ندارم
( همان كتاب ، ص 60 )
9- « حكايت – اعرابئي ، به تهنيت قدوم كريمي از روساي عرب قصيده اي گفت : و بر روي خواند و در آخر قصيده اين بيت را گفته بود : بيت :
اُمْدُد اِلَيَّ يَداً تَعََوَّدَ بَطْنُها بَذْلَ النَّوالِ وَ ظَهْرُها التَقْبيلا »
دراز كن ، به سوي من دستي را كف آن به بخشش زرو مال عادت كرده ، است و پشت آن بوسيدن
(همان كتاب ، ص 61 )
10-11 -« مطايبه- فرزدق ، ملك بصره را كه خالد نام داشت مدح كرد و صلة مدح خود چنانكه
مي خواست نيافت . به اين دو بيتش هجو كرد : شعر :
لقد غَرَّني مِن خالدٍ بابُ دارِه وَلَمْ إدْرِ اَنَّ اللَّومَ حَشْوُ اَهابِهِ
درگاه بزرگ خالد ، مرا مغرور كرد ، ندانستم كه ملامت حشواً پوست اوست ؛ يعني پوست او از سرزنش و ملامت انباشته است و از چيزي متاثر نمي گردد .
وَ لَسْتُ وَ اِنْ اَخْطَاْت في مدحِ خالِدٍ بِاوَّلِ اَنسانِ خري في ثيابِه »
من اول كسي نيستم كه در مدح خالد ، به خطا رفته و در لباس خود رسوا باشد .
(همان كتاب ، ص 86 )
12-13- « گويند : به سمع ملك غور رسانيدند :كه انوري تراهجا گفته است ، به ملك هرات نوشت . و انوري را طلب كرد و نسبت به وي اظهار تودد و تلطف نمود . اما مقصودش انتقام بود . ملك هرات ، به فراست دريافت اما ،آن را به صريح نمي توانست نوشت . در مكتوبي كه از براي مطالبة ، انوري مي نوشت اين بيت ها درج كرد .
هِيَ الدُّنيا تَقولُ بِمِلاء فيها حذارِ حِذار مِنْ بَطْشي وفَتكي
آن دنياست كه با دهان پر مي گويد : حذر كنيد . حذر كنيد از خشم و كشتن من
فَلا يَغْرُرْكُمُ طُولُ اَبْتِسامي فَقَوْلي مُضحِكْ والفِعلُ مبُكي »
پس نبايد خنده طولاني من شما را مغرور نمايد ، چه حرف من مي خنداند و عمل من مي گرياند .
( حاكمي ، 1385 ، ص 98 )
14-15- « اما انصاف ، آنست كه هرجا كه اين طائفه باشند وي سر باشد و هرجا كه اين طبقه نويسند نام وي سر دفتر ، چنانكه اين معمّا به نام علي شير ومنبي از اين معنيست .
علي سِيَر اَلا فاضِل سِرْتَ دَهْراً وَ اَحْرَزْتَ الفَضائِلَ بِالفَواضِل
بر سيرت دانشمندان ، روزگار گذراندي و فضائل را به واسطه سجايايي نيك احرار نمودي .
( وَ بِاسْمِكْ فُقْتَ اَهلَ الفَضلِ طُرّاً لِذا صَوَّرَتُه فُوقَ الاَفاضِل )
و به وسيله نام خود بر همه ، دانشمندان فائق شدي . بدين سبب آنرا ( نامت را ) فوق دانشمندان برنگاشتي
(همان كتاب ، ص 108
منابع و مآخذ:
الهي قمشه اي ، حسين : قرآن ، چاپ نهم ، 1376
جامي ، عبدالرحمان : بهارستان ، چاپ پنجم ، 1385 ، انشارات اطلاعات
راميار ، محمود : قرآن و فهارس القرآن ، تهران ، امير كبير ، 1345 .
سعدي ، گلستان ، تصحيح غلامحسين يوسفي ، 1384 ، انتشارات خوارزمي