تحقیق بررسی نقش عوامل فرا منطقه ای در پیدایش و تداوم نظامهای امنیتی در منطقه خلیج فارس

تحقیق بررسی نقش عوامل فرا منطقه ای در پیدایش و تداوم نظامهای امنیتی در منطقه خلیج فارس (docx) 17 صفحه


دسته بندی : تحقیق

نوع فایل : Word (.docx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )

تعداد صفحات: 17 صفحه

قسمتی از متن Word (.docx) :

بررسی نقش عوامل فرا منطقه ای در پیدایش و تداوم نظامهای امنیتی در منطقه خلیج فارس در این فصل عوامل فرامنطقه ای تأثیر گذار در شکل گیری، عملکرد، کارآمدی و یا ناکارآمدی، و نهایتاً فروپاشی رژیمهای امنیتی در خرده منطقه خلیج فارس را بررسی می کنیم. از آنجا که بارزترین عامل فرامنطقه ای از این قبیل، عملکرد و برخورد قدرتهای بزرگ ذی نفع، با مقوله امنیت در این منطقه است به تجزیه و تحلیل علل دخالت، چگونگی مداخله، و تأثیرگذاری قدرتهایی مانند مصر، سوریه، شوروی، و بویژه آمریکا به عنوان قدرت هژمون در نظم امنیتی منطقه می پردازیم. آمریکا آمریکا به دو دلیل در موضوعات امنیتی خلیج فارس ذینفع است: اول اینکه دگرگونی ساختار نظام بین الملل و تغییر جهان دو قطبی به تک قطبی باعث شد آمریکا بدون هراس از شوروی و کمونیسم حضور فعالتری در جهان داشته باشد و به یک قدرت فائقه بین المللی تبدیل گردد. فروپاشی شوروی عملاً نظام بین الملل را وارد یک نظام سلسله مراتبی کرد. در سیستم سلسله مراتبی بخش عمده ای از قدرت هژمونیک که باید بین قدرتهای بزرگ توزیع گردد و در یک واحد متمرکز می گردد. از آنجائیکه ایالات متحده دارای سطوح فراگیر و بالاتری از قدرت اقتصادی، توان نظامی، و اراده لازم برای مداخله گری بین المللی است، از اینرو رهبران، و بسیاری از محققین آن کشور ساختار بعد از پایان جنگ سرد را با شاخص ها و ویژگیهای سلسله مراتبی بیان می کنند.1 مورتون کاپلان معتقد است ساختار نظام سلسله مراتبی بر اساس قدرت نظامی و اقتصادی فائقه تنظیم گردیده است و کشوری که از هژمونی نظامی و اقتصادی برخوردار است کشورهای دیگر تشکیل دهنده نظام بین الملل را ملزم به رعایت و اجرای قواعد مورد نظر خود می کند زیرا از اقتدار مرکزی برخوردار است و تصمیم گیرنده نهایی در سیاست بین المللی محسوب می گردد و واحد دیگری از توانایی و اقتدار مقابله کننده برخوردار نیست. آمریکا در چارچوب قدرت هژمونیک خود در راستای ایجاد نظم بین المللی و وضع قواعد بازی، برای خود یک نقش حمایتی هم قائل است یعنی می بایست برای اثبات این قدرت خود به عنوان رهبر جهان، جریان نفت و دسترسی آزاد به آنرا فراهم کند و هر گونه تهدیدی که متوجه امنیت مصرف کنندگان است را برطرف سازد. و با توجه به اینکه بخش اعظم نفت جهان در خلیج فارس قرار دارد نگرانی مصرف کنندگان انرژی بیشتر می شود. با توجه به این واقعیت اصولاً آمریکا می بایست به عنوان قدرت هژمون، قادر به تأمین نفت کشورهای صنعتی اروپایی و خاور دور باشد. و هر گونه تعللی در جریان نفت یا افزایش قیمت آن ناتوانی آمریکا را در حل و فصل مسائل نفتی اثبات می کند. دلیل دیگر دخالت آمریکا در مسائل امنیتی منطقه خلیج فارس مربوط به وابستگی خود آمریکا به نفت خلیج فارس است چرا که نفت امنیت آمریکا را تشکیل می دهد. همانطور که برژینسکی اشاره می کند:«امنیت آمریکا به معنای وسیع آن در ارتباط متقابل با امنیت دیگر مناطق است، خصوصاً اروپای غربی، شرق دور، خاورمیانه و خلیج فارس.»2و این موضوع مسأله تجزیه ناپذیری امنیت را می رساند. در زمینه اهمیت نفت برای آمریکا، برژینسکی اذعان می دارد که در منطقه خلیج فارس با آن ثروتهای نفتی که برای ماندگاری غرب حیاتی است در قلب جهت گیری های ایالات متحده به طور خاص، و جهان غرب به طور عام قرار دارد. به نظر او خلیج فارس نه تنها در مرکز بحران است بلکه همچنین در بحرانی منحصر به فرد قرار دارد.3 ریچارد نیکسون با استفاده از مفهوم«قلب زمین»درباره اهیمت خلیج فارس می گوید:«امروز باید بیش از گذشته بدانیم چه کسی بر خلیج فارس و خاورمیانه تسلط دارد تا کلیدی را در اختیار بگیریم که به ما نشان دهد چه کسی بر جهان تسلط دارد.»4 این سخنان نیکسون حاکی از اهمیت والای خلیج فارس در جهان است و این اهمیت زمانی آشکارتر می شود که میزان وابستگی و حساسیت آمریکا به نفت خلیج فارس را ناشی از تنگناهای داخلی موجود در این کشور بدانیم. بر طبق آمار 97% مناطق نفتی شناخته شده، خارج از سرزمین آمریکا قرار دارند و نیمی از نفت مصرفی داخلی آمریکا از خارج تأمین می شود که این مقدار در حال افزایش است. در واقع 60% نفت جهان از 8 کشور خلیج فارس تأمین می گردد که تقریباً بیش از 15 برابر تولید داخلی آمریکاست.5 اساس و پایه سیاست خارجی آمریکا را در منطقه خارومیانه و خلیج فارس نفت و اهمیت آن شکل می دهد. آمریکا بویژه پس از جنگ جهانی دوم به عنوان یک ابرقدرت دارای علائقی در رابطه با کشورها و مناطق گوناگون جهان است. بویژه منطقه خلیج فارس با توجه به موقعیت ممتاز و حساس آن، از جهات گوناگون مانند موقعیت استراتژیک و ژئوپالیتیک، اهمیت اقتصادی، مالی و سیاسی همواره یکی از مناطق مورد توجه شدید رهبران آمریکا بوده است. آمریکا در خلیج فارس دارای رشته علایقی در زمینه های نفت(انرژی)، اقتصادی و تجاری، و بالاخره سیاسی است.6 نفت پایه کلیه روابط اقتصادی درون منطقه ای و فرامنطقه ای کشورهای خلیج فارس را تشکیل می دهد. نفت خلیج فارس پس از جنگ جهانی اول و دوم نقش مهمی در گذران امور اقتصادی، صنعتی و حتی نظامی کشورهای پیشرفته و صنعتی جهان داشته است. نفت ارزان و سهل الوصول خلیج فارس امکانات بسیار مساعدی را برای بازسازی و احیای اقتصادی کشورهای اروپایی پس از جنگ جهانی دوم فراهم آورد و به همین ترتیب باعث رشد و توسعه سریع و گسترده اقتصادی آمریکا شد. بررسی جایگاه انرژی در روند توسعه کشورها، افزایش مصرف انرژی، و مقایسه میزان مبادله نفت بین کشورهای تولید کننده و مصرف کننده آن، نشانگر این است که نفت یکی از انگیزه های اصلی حضور و فعالیت آمریکائیها در خلیج فارس است. از این روش کارشناسان امنیت ملی آمریکا مسأله رابطه نزدیک بین نفت وارداتی و امنیت کشور را با حساسیت دنبال می کنند. دولت آمریکا در سال 1990 در راستای اعلام برنامه سالانه اش در زمینه حفظ منافع ملی و نیز استراتژی امنیت ملی و سیاست خارجی کشور، علاقه و توجه خود را به خاورمیانه این گونه بیان کرد که:«دسترسی آزاد به منابع انرژی زای منطقه و حفظ و ادامه روابط نزدیک و صمیمانه با کشورهای دوست و متحد آمریکا در حوزه خلیج فارس برای منافع آمریکا از اولویت اساسی برخوردار است.»7 بنابراین از دیدگاه آمریکا، امنیت منطقه برای تضمین هدفهای آن کشور جنبه حیاتی و اهمیت انکار ناپذیر دارد. از سوی دیگر خلیج فارس به لحاظ امکانات اقتصادی و تجاری همواره مورد توجه آمریکا بوده است. کسب ثروت های هنگفت کشورهای صادر کننده نفت خلیج فارس انگیزه خوبی برای نزدیکی روابط آمریکا با کشورهای منطقه فراهم کرده است. با توجه به انباشت قسمت عمده ذخایر نفت جهان در خلیج فارس، تولید بالای نفت این کشورها، و بعضاً جمعیت نسبتاً کم آنها، و بالاخره مازاد درآمدهای نفتی این کشورها باعث شده که خلیج فارس همواره از دیدگاه غرب به عنوان یک بازار مطلوب اقتصادی و تجاری بررسی شود.8 در کنار علاقه به انرژی و نیز امکانات و فرصتهای اقتصادی کشورهای منطقه خلیج فارس، ایالات متحده آمریکا همچنین مایل به توسعه نفوذ سیاسی خود در این کشورهاست. چرا که آمریکا به عنوان یک ابر قدرت نمی تواند راه دیگری داشته باشد. همانطور که مورگنتا می گوید:«قدرت سیاسی وسیله ای برای دستیابی به خواسته های یک ملت است.»به اعتقاد وی«نشانه های سیاست بین المللی هر چه باشند قدرت در رأس همه آنهاست.»9 خلیج فارس منبع اصلی نفت جهان محسوب می شود. در این راستا زیر بنای استراتژیک و امنیتی آمریکا در خلیج فارس شامل موارد زیر است: 1 ) تأمین جریان آزاد و مطمئن و مداوم نفت به سوی غرب 2 ) حفظ و گسترش منافع اقتصادی آمریکا و نیز تأمین جریان تجارت دو سویه بین المللی 3 ) حفظ و تحکیم ثبات و امنیت منطقه ای 4 ) گسترش نفوذ سیاسی و تحکیم روابط با کشورهای میانه رو و طرفدار آمریکا در منطقه. با توجه به ویژگیهای مسائل نفت و نیز موقعیت جغرافیایی و استراتژیک منطقه، رقابت و چالش قدرتهای بزرگ در خلیج فارس اجتناب ناپذیر است. بدین سبب بویژه قدرت هژمون آمریکا پا به پای کشورهای منطقه در صحنه سیاسی، نظامی، اقتصادی و امنیتی منطقه حضور دارد. ژوزف سیسکو معاون وزارت امور خارجه آمریکا با تذکر این نکته که ایالات متحده منافع بسیار مهم استراتژیک اقتصادی– سیاسی در حوزه خلیج فارس و اقیانوس هند دارد، هدف سیاست آمریکا را شرکت موثر در ایجاد ثبات منطقه بی آنکه خود مستقیماً درگیری پیدا کند بیان کرد. همین راستا بود که آمریکا دکترین نیکسون و سیاست دو ستونی را طرح و اجرا کرد و با ایجاد و توسعه روابط سیاسی با کشورهای تازه استقلال یافته بخش جنوبی خلیج فارس موقعیت و نفوذ سیاسی خود را استحکام بخشید.10 از زمان به قدرت رسیدن ریچارد نیکسون(1969)رئیس جمهوری آمریکا، تغییر جهتی در سیاست آمریکا در خلیج فارس مشاهده شد. بدین ترتیب که آمریکا از سیاست پیشین خود مبنی بر ایجاد کمر بندهای دفاعی و پیمانهای نظامی– امنیتی منطقه ای با مشارکت مستقیم خود(نظیر پیمان سنتو)، به سوی روش جدید کنترل و حفظ ثبات و امنیت منطقه خلیج فارس با مشارکت مستقیم دولتهای منطقه و به هزینه آنها حرکت کرد. بر همین اساس پس از خروج کامل نیروهای انگلیسی از خلیج فارس در دسامبر1971 یک ترتیب جدید امنیت منطقه ای به نام«سیاست دو ستونی»(two pillar) با مشارکت مستقیم ایران و عربستان سعودی شکل گرفت. در اجرای سیاست دو ستونی آمریکا در خلیج فارس ایران به عنوان«ستون نظامی»و عربستان به عنوان«ستون مالی و پشتیبان»ایفای نقش می کرد. انتخاب این دو کشور با دلایل محکمی همراه بود؛ ایران دارای بیشترین ساحل مشترک با خلیج فارس، پرجمعیت ترین کشور منطقه، دارای ارتشی بزرگ و قدرتمند و آموزش دیده غرب، دارای سابقه طولانی و قدرتمند در خلیج فارس، و بالاخره روابط دوستانه شاه و نیکسون بود. عربستان سعودی به عنوان بزرگترین تولید کننده نفت منطقه و اوپک، دارای توان مالی قابل توجه با نفوذ سیاسی زیاد میان کشورهای عرب خلیج فارس و خاورمیانه، بزرگترین کشور منطقه از نظر وسعت، و بویژه دارای روابط نزدیک با آمریکا مطرح بود.11 تلقی آمریکا از مفهوم تهدید با توجه به مفهوم امنیت برای آمریکا در منطقه خلیج فارس که همانا نفت و دسترسی به منابع آن تعریف می شود، هر گونه عاملی که باعث قطع این دسترسی شود می تواند به عنوان تهدید تلقی شود. پس ماهیت تهدید نسبت به منافع آمریکا متغیر است و بستگی به عامل خاصی ندارد. یعنی عاملی که امروز برای آمریکا امنیت تلفی می شود بالقوه می تواند یک تهدید باشد. ولی با توجه به اظهارات آمریکائی ها آنچه اکنون به عنوان تهدید جدی نسبت به امنیت آمریکا در خلیج فارس در دستور کار مقامات این کشور قرار دارد اصولاً دو کشور ایران و عراق می باشند. مارتین ایندایک در این خصوص اعلام می دارد که:«تا زمانی که ما قادر به حفظ حضور نظامی خود در منطقه هستیم، تا زمانی که در لجام زدن بر جاه طلبیهای نظامی ایران و عراق توفیق یابیم، و تا زمانی که متحدین منطقه ای ما در شورای همکاری خیج فارس و ترکیه بتوانند موازنه قوا را به نفع ما در منطقه خاورمیانه به معنای وسیع آن حفظ کنند ابزار لازم جهت رویارویی با رژیم های ایران و عراق را در دست خواهیم داشت و لزومی ندارد از یکی برای مبارزه با دیگری استفاده کنیم.»12 این گفتار اولاً منبع تهدید را مشخص می کند، و ثانیاً نوع تهدید را جاه طلبی نظامی می داند که نتیجه آن فشار و تهدید نظامی از جانب رژیم های ایران و عراق بر کشورهای دوست و متحد آمریکا در منطقه است و اساس سیاست جدید آمریکا را مقابله با هر دو قدرت مذکور و نوعی موازنه منفی می داند. در رابطه با ایران اصولاً نگرانی آمریکا از چند جهت است: 1 ) بنیاد گرایی اسلامی و صدور رادیکالیسم انقلابی به منطقه. 2) مخالفت با روند صلح اعراب و اسرائیل و 3) تلاش ایران در جهت دستیابی به سلاحهای هسته ای و کشتار جمعی. طبق ادعاهای آمریکا تمامی این نگرانیها به نوعی با موضوع نفت در ارتباط است. بنیادگرایی اسلامی از آن جهت مهم است که پایه اصلی آمریکا یعنی رژیم شاه را در منطقه از بین برد و صدور آن می تواند به عنوان الگویی در کشورهای عربی و نفت خیز منطقه، سایر کشورها را به سرنوشت ایران مبتلا سازد و این به معنی از دست رفتن کنترل آمریکا بر منابع نفتی به شکل آسان و با هزینه خود کشورهای نفت خیز است. تلاش در جهت تقویت بنیه نظامی و دستیابی به سلاح هسته ای ایران را قادر می سازد تا تعادل قوا را در منطقه به هم بزند و در نتیجه ایران به ایفای یک نقش فعال در منطقه بپردازد و این امر با توجه به ضعف عراق پس از بحران کویت می تواند باعث قدرت گرفتن ایران، ترس و هراس کشورهای منطقه و تهدیدات ایران نسبت به تنگه هرمز و حتی تهدید اسرائیل باشد که آمریکا نسبت به امنیت آن حساس است. از دیگر نگرانیها آمریکا مخالفت ایران با روند صلح خاورمیانه است. شاید این موضوع بیش از دیگر موضوعات در ارتباط با امنیت نفت قرار بگیرد. اصولاً جنگ های چند گانه اعراب و اسرائیل خصوصاً جنگ 1973 دنیای غرب را دچار چنان شوکی کرد که هنور در خاطره ها باقی است. هدف آمریکا خصوصاً پس از دهه 1990 در جهت آشتی اعراب و اسرائیل بوده تا بار دیگر جهان دچار مصائب دهه 70 نگردد. آمریکا در راه این صلح حرکت های موفقیت آمیزی را شروع کرده است چنانکه توانست ذهنیت مخالف اعراب را تغییر دهد. از آنجا که اصلی ترین کشورهای عربی در منطقه خلیج فارس هستند لذا موضوع اعراب و اسرائیل را مستقیماً به موضوعات امنیتی خلیج فارس وصل کرده است تا جائیکه می توان گفت یکی از کلیدهای ثبات در منطقه خلیج فارس مسأله صلح اعراب و اسرائیل است. مخالفت ایران با روند صلح اولاً بعضی از فلسطینیها را در ادامه مخالفت خود تحریک می کند و ثانیاً این مخالفت می تواند در سایر کشورهای عربی تاثیر گذار باشد. تبلیغات ایران در این مورد باعث کندی حرکت اعراب بسوی اسرائیل می شود و لاینحل ماندن صلح به معنی یک خطر بالقوه در منطقه و تهدید منافع آمریکا در منطقه یعنی نفت می باشد. دومین منبع تهدید آمریکا در منطقه عراق است. «ویلیام پری»وزیر خارجه پیشین آمریکا در مورد عراق می گوید:«در دنیا هیچ جایی را نمی توان یافت که به اندازه خلیج فارس تأمین کننده منافع آمریکا باشد. از 1990 دولتمردان آمریکا به این نتیجه رسیده اند که رژیم صدام حسین به منزله تهدید مستقیم و غیر قابل پذیرش علیه منافع آمریکا در خلیج فارس است.»13 تهدیدی را که عراق متوجه منطقه می کند از نظر آمریکا توانایی نظامی این کشور علیرغم انهدام تمامی تأسیسات نظامی این کشور است. عراق پتانسیل بسیار قوی برای بازسازی ارتش خود و تهدید کشورهای همسایه دارد و از طرف دیگر این کشور علی رغم شکست در کویت همچنان به این کشور چشم طمع دوخته است. و صدام هر گاه توانایی بدست آورد به اقدام تلافی جویانه دست خواهد زد و این امر بار دیگر باعث به خطر افتادن امنیت نفتی منطقه یا بالا رفتن بیش از حد قیمت نفت خواهد شد. برنامه کمکهای امنیتی به کشورهای خلیج فارس از نظر سابقه تاریخی تلاش آمریکا برای برقراری یک نظام امنیتی مطلوب نظر خود در خلیج فارس به جنگ جهانی دوم و سال 1944 بر می گردد یعنی زمانی که ایالات متحده کمک قابل توجهی به تاسیس پایگاه هوایی ظهران در شرق عربستان سعودی نمود. در سال 1945 فرانکلین روزولت رئیس جمهوری آمریکا در زمان جنگ جهانی دوم تعهد محرمانه ای به ابن سعود پادشاه وقت عربستان داد مبنی بر اینکه در صورت حمله خارجی به خاک آن کشور از عربستان دفاع خواهد کرد. اقدام روزولت بعداً به شکلهای مختلف بوسیله جانشینانش در چار چوب دکترین ترومن، آیزنهاور، نیکسون و کارتر دنبال شد که هر کدام از آنها از 1947 تا 1980 جای دیگری را می گرفت یا مورد قبلی را تکمیل و تقویت می کرد. بهره حال هر چند که موفقیتهایی در این زمینه بدست آمد اما تا آغاز دهه 1980 هیچ یک از آنها آنطور که آمریکا می خواست موثر نبود. با چنین سابقه ای بود که رونالدریگان در یکی از مهمترین و حساسترین دورانهای چالش آمریکا در خلیج فارس(پس از انقلاب اسلامی ایران)بر آن شد که در چارچوب خط مشی و تفکر سیاسی اش مبنی بر«توازن استراتژیک» به دکترین کارتر قوت بخشد. وی سیاستی مشابه کارتر را اعلام کرد. بدین ترتیب کارتر بر تهدیدهای خارجی(خطر کمونیسم و شوروی)و ریگان بر تهدیدات داخلی(خطر ایران انقلابی)تاکید می کنند.14 قابل تذکر است که حکومتهای پیش از ریگان عمدتاً بر کاربرد دیپلماسی تکیه داشتند؛ بدین معنی که با استفاده از متحدان علیه منابع بالقوه تهدید از سوی شوروی و کمونیسم اقدام می کردند. در حالی که حکومت ریگان قبل از هر چیز بر کاربرد ابزار نظامی تأکید می کرد؛ یعنی توسعه قدرت نظامی ایالات متحده، تغییر استراتژی نظامی آمریکا، و استفاده از زور در حمایت از دیپلماسی. تجاوز عراق به کویت به مقدار زیادی توجیه استراتژی قبلی ریگان و جانشین وی جرج بوش را فراهم کرد. بوش با استفاده از این فرصت طلائی کوشید نه تنها وسیله اخراج عراق از کویت را فراهم کند بلکه وضع موجود منطقه را نیز به گونه ای تغییر دهد که ایالات متحده را به صورت یک قدرت نظامی و سیاسی بلامنازع منطقه درآورد. دولت بوش به سرعت و حساب شده از عملیات نظامی«طوفان صحرا»به نحوی بهره برداری کرد که بتواند نوعی نظام امنیتی در خلیج فارس بر قرار کند که از نظر سیاسی کم هزینه و عارضه، و از نظر اقتصادی با صرفه باشد. این نظام همان نظام امنیتی تک قطبی موجود و جاری در خلیج فارس است. هدف این استراتژی جدید دستیابی به یک ساخت منطقه ای بلند مدت و مناسب برای کنترل و حتی نفوذ و سلطه بر تحولات ژئوپولیتیک و سیاستهای انرژی در این منطقه استراتژیک و ماورای آن است. این نظام به طور خلاصه عبارتست از تقبل مسئولیت امنیت تعدادی از کشورهای ضعیف و داوطلب در محدوده یک منطقه حیاتی که در عین حال با تحولاتی غیر قابل پیش بینی روبروست از سوی یک کشور قدرتمند(آمریکا)، در مقابل کشورهای دوست و متحد نباید از هیچ نوع حمایت سیاسی، مالی و نظامی از آن قدرت دریغ ورزند تا کشور مذکور بتواند در صورت بروز هر گونه تهدیدی به عنوان ضامن خارجی امنیت آنها با دست باز عمل کند.15 این نظام در سه سطح به هم مرتبط می شود که عبارتند از: اتحاد میان کشورهای منطقه، انعقاد قراردادهای امنیتی دو جانبه میان هر کشور منطقه و قدرت اصلی(آمریکا)، و به طور کلی تأسیس یک مرکز فرماندهی منطقه ای و فراگیر و شبکه دفاعی مشترک بین قدرت اصلی و متحدان منطقهای. در این نظام امنیتی، از دیدگاه عملیاتی لزوماً نیازی نیست که قدرت مورد نظر نیروی زمینی دائمی و بزرگی را در منطقه مستقر کند بلکه تنها یک گروه عملیاتی کافی خواهد بود. ولی بهرحال فرض بر این است که قدرت اصلی(آمریکا)نیازمند پشتیبانی اساسی کافی و تجهیزات نظامی کارآمدی است که در کشورهای متحدش ذخیره شده باشند تا بتواند نیروهای خود را سریعاً سازماندهی کند و در صورت لزوم برای پیشدستی یا در نطفه خفه کردن و دفع هر نوع تهدیدی دست به تحرکات و اقدامات سریع بزند. از آنجا که نظام مذکور بر اساس برتری و تفوق قدرت اصلی بنا نهاده شده است لذا قابلیت تشخیص ماهیت هر نوع تهدید و راه مقابله با آن، با قدرت اصلی است. به طور کلی در این نظام امنیتی قدرت محوری و اصلی حرف آخر را در روابطش با متحدین منطقه ای خود می زند. آمریکا برای پی ریزی این نظام امنیتی تک قطبی و مورد نظرش پس از پایان جنگ خلیج فارس به مذاکره با کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس اقدام کرد. این نظام ایالات متحده را قادر می سازد حتی المقدور امنیت منطقه را از دور دست ضمانت کند. همچنین این نظام مشروعیت و ظرفیت عملیاتی خاصی به ایالات متحده می بخشد تا بوسیله آن نیروها و تحرکاتی را که در جهت مخالف سیاست آمریکا در منطقه و حوالی آن حضور دارند زیر نظر گرفته و یا اینکه آنها را مورد تحریم، انزوا، و بالاخره مجازات قرار دهد.16 روابط نزدیک ایالات متحده با کشورهای منطقه نقش قاطعی در پیشبرد هریک از استراتژیهای نظامی یا سیاسی در خلیج فارس ایفا می کند. از دیدگاه آمریکا به منظور تأمین منافع خود در خلیج فارس برقراری روابط گسترده کمکهای امنیتی بسیار ضروری است. به همین دلیل روئسای جمهوری آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم کمکهای نظامی آن کشور به کشورهای منطقه خلیج فارس را به عنوان یک مأموریت ملی در نظر داشته اند. از نظر آمریکا علائق ملی و استراتژیک آمریکا به طور تجزیه ناپذیری با علائق ملی و استراتژیک کشورهای خلیج فارس پیوند خورده است. برنامه کمکهای امنیتی مجموعه ای از«برنامه کمکهای نظامی»،«برنامه تعلیم و ترتبیت نظامی بین المللی»، و برنامه اقتصادی و مالی«صندوق حمایت اقتصادی» است.17 نیروی واکنش سریع آمریکا و عملکرد های آن از نظر سابقه تاریخی مسأله ایجاد نیروی واکنش سریع به طور رسمی در یکی از گزارشهای مطالعاتی کنگره در سال1975 در ارتباط با خطرهای احتمالی متوجه مناطق نفتی، و در گزارش دیگری در ژوئن 1979 درباره اهمیت نفت منطقه خلیج فارس و استفاده از نیروی نظامی برای اطمینان از جریان دائمی آن عنوان شد. توجه آمریکا بعد از خلاصی از مسائل آسیای جنوب شرقی ابتدا به سوی ناتو و سپس به تدریج به سایر نقاط جهان بویژه جهان سوم جلب شد. در اوایل سال 1977 شورای امنیت ملی امریکا به یک ارزیابی استراتژیک از سیاست آمریکا در خارج از محدوده ناتو دست زد. نتیجه این ارزیابی عبارت از صدور دستورالعمل«پی دی – 18»ریاست جمهوری آمریکا در اوت1977 بود. دستورالعمل مذکور نیاز آمریکا را به در اختیار داشتن یک نیروی واکنش سریع با لشکرهای سبک با تحرک استراتژیک و غیر وابسته به پایگاهها و پشتیبانی لجستیکی ماورا بحار را که بتواند در خاورمیانه، خلیج فارس، کره، یا سایر نقاط مورد استفاده قرار گیرد ضروری دانسته بود. همین امر اساس پیدایش نیروی واکنش سریع و تحولات بعدی در سازمان این نیرو شد. پیروزی انقلاب اسلامی ایران، بحران یمن، اشغال سفارت آمریکا در ایران، و بالاخره تهاجم شوروی به افغانستان، به طور کلی آمریکا را با ضروت یک عکس العمل دیپلماتیک و نظامی مواجه ساخت. بدین ترتیب آمریکا در اواخر سال 1979 با یک معادله کاملاً جدید سیاسی– نظامی در آسیای جنوب غربی مواجه شد. وزیردفاع وقت آمریکا(هارولد براون)در اکتبر1979 دستور ایجاد یک سازمان فرماندهی واحد و متمرکز نیروی مشترک را به روسای ستاد مشترک ارتش آن کشور صادر کرد. پیرو آن ستاد مشترک نیروهای نظامی آمریکا در تاریخ نوامبر1979 «نیروی مشترک واکنش سریع»را در مک فلوریدا ایجاد کرد. این نیرو در زمان حکومت کارتر به صورت جدی شکل گرفت. ایجاد این نیرو در واقع مبتنی بر اعتقاد کارتر دائر بر لزوم استفاده از قدرت نظامی آمریکا برای حفاظت از علائق حیاتی خود در خلیج فارس و عمدتاً نفت منطقه بود. در واقع هدف ایجاد نیروی واکنش سریع عبارت از یک ابزار نظامی برای جلوگری از قطع دسترسی مطمئن و مداوم آمریکا و دوستان آن به نفت خلیج فارس است. اندازه و ترکیب نیروهای واکنش سریع عمدتاً به منظور مقابله با یک مسأله و بحران خاص در خلیج فارس در نظر گرفته شده است. به عقیده استراتژیستهای آمریکایی هدف مداخله نظامی ایالات متحده در خلیج فارس باید جلوگیری از تسلط یک قدرت خارجی بر آنجا باشد خواه آن قدرت شوروی باشد یا عراق یا هر کشور دیگر خلیج فارس.18 بعد از روی کار آمدن ریگان نقش و مأموریت نیروی واکنش سریع ارزیابی مجدد شد. مهمترین تغییرات حاصل از ارزیابی مذکور عبارت است از تبدیل نیروی واکنش سریع به«فرماندهی مرکزی آمریکا»بود. مأموریت اصلی فرماندهی مرکزی آمریکا عبارت از بازدارندگی است و استراتژی آن بر پایه کمک به کشورهای دوست در جهت دفاع از خود استوار است.19 آمریکا با اعلام نظم نوین جهانی که اولین عرصه ظهور چنین نظمی نیز خلیج فارس بود این منطقه را بیش از پیش از سیاستهای خود متأثر ساخت این تأثیرات را در چند مورد می توان خلاصه کرد: 1 )حفظ موازنه نیروهای منطقه: منظور از موازنه منطقه ای برقراری وضعیتی است برای جلوگیری از سلطه یک کشور خاص بر موازنه منطقه ای، یا اینکه توازن موجود از سوی یک دولت– ملت انقلابی یا عقیدتی با تهدید مواجه نشده و به طور کلی از تسلط این قبیل دولتها بر نظام امنیتی منطقه جلوگیری شود، و همچنین ادامه سیاست بازدارندگی در خلیج فارس به منظور حفظ وضع موجود و عدم انجام تغییراتی در آن بویژه از جانب ایران و عراق. 2 ) تکیه بر عامل اقتصادی جهت باز سازی منطقه: این عامل تأثیر گذار لزوماً با عوامل قبلی ارتباط دارد زیرا حل منازعات و سازشهای مسالمت آمیز آن برای تضمین صلح کافی نیست و ناگزیر باید منطقه را از حالت صلح منفی به سوی صلح مثبت هدایت کرد که اساس آن توسعه اقتصادی منطقه ای است که پیش درآمد پیوستگی اقتصادهای کشورهای منطقه با یکدیگر از یک سو و با اقتصادهای جهانی از سوی دیگر است. 3) نظارت بر سیاست انرژی کشورهای منطقه: آمریکا به عنوان مدعی یک قدرت واحد و برتر در دوران نظم نوین جهانی از جمله قصد سلطه و اداره منابع مهم اقتصادی جهان و بویژه ذخایر نفت خلیج فارس را دارد زیرا به این طریق اولاً قدرتهای بزرگ صنعتی و اقتصادی(بویژه ژاپن و آلمان) را به تبعیب از سیاستهای خود وادار می کند، و ثانیاً دسترسی مداوم و مطمئن خود را به نفت خلیج فارس در آینده تضمین خواهد کرد. در همین راستا آمریکا نظارت بر سیاست انرژی کشورهای عرب خلیج فارس را به عنوان یک اقدام تکمیلی می نگرد. 4 ) افزایش نسبی تنش و اختلافات درون منطقه ای: حضور بیش از پیش نیروهای آمریکا در خلیج فارس یاد آور حضور استعمار کهنه و چند قرنی غرب در اذهان مردم منطقه است. بویژه با توجه به حضور و فعالیت گسترده نیروهای بنیانگرای اسلامی یا ملی گرا در کشورهای منطقه و ابراز مخالفت شدید آنان با حضور و فعالیت نیروهای خارجی در خاک کشورشان باعث تشدید تنش ها و تضادهای درون منطقه ای شد. به علاوه مواردی مانند مسأله تقسیم قدرت در سطح منطقه، عدم تفاهم سیاسی و اقتصادی بین کشورهای منطقه و از جمله مسأله میزان تولید و قیمت نفت، موضوع حضور یا عدم حضور نیروهای خارجی در منطقه، و موضعگیریهای متضاد در مورد چگونگی ترتیب امنیتی این آبراه استراتژیک باعث تنش های زیادی در منطقه شده است. 5 ) اما مهمترین و گسترده ترین تأثیر نظم نوین جهانی برخلیج فارس پیگیری سیاست مهار دو جانبه مطرح شده از سوی ریچارد نیسکون از سوی آمریکاست که به منظور مهار دو کشور عراق و ایران به عنوان تهدیداتی علیه منافع آمریکا در منطقه می باشد. هدف این سیاست عمدتاً باید ایجاد مشکل در داخل دو کشور یاد شده باشد تا نتوانند به مشکل آفرینیهای خود در خارج از مرزهایشان بپردازند و یا ادامه دهند. بنا به توصیه نیکسون استراتژی آمریکا بویژه در قبال ایران باید سد سازی در برابر نفوذ این کشور در داخل و خارج از خلیج فارس باشد و آمریکا بتواند از ضعفهای این کشور برای ضربه زدن به آن بهره برداری کند ضمناً آمریکا باید مطمئن شود که غرب برای بازسازی اقتصادی و رهایی از مشکلات مالی و اقتصادی به ایران کمک نخواهد کرد.20 علاوه بر نیکسون، دکتر مارتین ایندایک مشاور کلینتون در امور امنیت ملی و خاورمیانه و نیز دستیار ویژه رئیس«شورای سیاست خاورمیانه»، از جمله افرادی است که سیاست مهار دو جانبه را از دیدگاه نظری و عملی پیش برده و مورد تأُکید قرار داده است. وی در سخنرانی خود در موسسه یاد شده در مه 1993 ایران و عراق را«دشمن منافع آمریکا و کانون مخالفت با ایالات متحده و همپیمانانش در خلیج فارس»اعلام کرد.21 اتحاد جماهیر شوروی اتحاد جماهیر شوروی نیز همانند آمریکا در خلیج فارس علایق ویژه ای داشت و هدفهایی را دنبال می کرد. روسها در درجه اول به منطقه خلیج فارس به عنوان منطقه ای نزدیک و پیرامون خود، حساس، ضربه پذیر و مورد تهدید نگاه می کردند. بنابراین شوروی همواره متوجه جلوگیری از نفوذ سیاسی آمریکا و افزایش حضور نظامی آن کشور بود. علائق این کشور در منطقه دارای ابعاد چند گانه سیاسی، عقیدتی، جغرافیایی، استراتژیک و اقتصادی است. البته از این میان بعد سیاسی - عقیدتی آن با توجه به نظام سیاسی و اصول سیاست خارجی آن کشور مهمتر بود.22 شورویها همانند دیگر نقاط دنیا درگیر کشمکش با غرب بویژه آمریکائیها در مسائل داخلی و منطقه ای کشورهای حاشیه خلیج فارس شدند. در این میان شوروی بیش از همه در عراق، ایران، یمن، عمان(به طور غیر مستقیم و به واسطه یمن جنوبی)درگیر ایجاد و توسعه نفوذ خود بودند و حضور نظامی خود را در اطراف منطقه بویژه در اقیانوس هند و ورودی جنوبی دریای سرخ گسترش دادند. روسها ابتدا با تبلیغات سیاسی- ایدئولوژیک گسترده نسبت به حضور و نفوذ آمریکائیها در کشورهای همجوار جنوبی خود هشدار می دادند و به موازات پیشروی آمریکائیها حوزه نفوذ خود را گسترده می کردند. روسها به خوبی از حساسیت منطقه خلیج فارس برای آمریکا و غرب(به علت منبع تامین انرژی برای غرب)آگاه بودند به این ترتیب تبلیغات سیاسی روسها متوجه حمله به«طرحهای دفاعی امپریالیستها» و«توطئه ها»شد.23 در میان کشورهای منطقه خلیج فارس عراق بیش از همه صحنه نفوذ روسها بود و در اوج پویایی دکترین نیکسون(سیاست دو ستونی)که ایران از سوی آمریکا ژاندارام منطقه شده بود روسها می کوشیدند عراق را قائم مقام خود در خلیج فارس کنند وآنجا را مرکز اقدامات و فعالیت های خود علیه نظامهای محافظه کار منطقه قرار دهند، و می کوشیدند که عراق در سالهای اولیه دهه 70 چنین نقشی را ایفا کند ولی با موفقیت زیادی همراه نبود بویژه که عراق با گسترش روابط خود با ایران و عربستان(دو ستون دکترین نیکسون)به استراتژی یاد شده پشت کرد. کویت نیز پس از استقلال تنها کشور عربی شبه جزیره عربستان بود که با شوروی روابط سیاسی داشت. گروه دیگری از کشورهای خلیج فارس شامل عربستان سعودی، بحرین، قطر و امارات عربی متحده تا سالهای پس از انقلاب ایران با شوروی روابط سیاسی نداشتند ولی روسها برای توسعه نفوذ سیاسی خود علاقمند به ایجاد روابط رسمی با آنها بودند. روسها در عمان شانس کمی برای تغییر جهت غربگرایانه آن کشور داشتند لذا از اقدامات براندازی نظام حکومتی آن کشور(حمایت از جنبش ظفار)حمایت می کردند.24 دکترین برژنف و امنیت خلیج فارس لئونید برژنف رهبر وقت شوروی در خلال سفرش به هندوستان خواستار بیطرفی منطقه خلیج فارس شد. وی پیشنهاد کرد که اتحادجماهیرشوروی، غرب، و سایر قدرتها، مشترکاً برای برقراری صلح و امنیت در خلیج فارس به توافق برسند. برژنف طی یک سخنرانی در پارلمان هندوستان در دهلی نو در 10 دسامبر 1980 ضمن اشاره به جنگ ایران و عراق و پیشنهادهایی برای حل این منازعه دکترین خود را اعلام کرد. وی در سخنرانی خود اظهار داشت:«قدرتهایی که هزاران کیلومتر دور از منطقه هستند یک ناوگان نظامی»در منطقه خلیج فارس و اقیانوس هند متمرکز کرده اند و تسهیلات و پایگاههای نظامی خود را گسترش داده اند. آنها این اقدامات را به استناد«تهدید شوروی»توجیه می کنند ولی«اتحاد جماهیر شوری قصد تجاوز و دست اندازی به نفت خاورمیانه یا راههای عرضه نفت را ندارد»در حالیکه آمریکا«در منطقه ای که نزدیک به مرزهای ماست»علایقی دارد. دکترین برژنف به شکل پیشنهادهای زیر ارائه شده: ما به ایالات متحده، سایر قدرتهای غربی، چین، ژاپن و تمامی کشورهایی که ممکن است علایقی در آنجا داشته باشند پیشنهاد می کنیم که با قیود و تعهدات دو جانبه زیر موافقت کنند: 1 – عدم تأسیس پایگاههای نظامی خارجی در خلیج فارس و جزایر همجوار آن، و عدم استفاده از سلاحهای اتمی یا هر نوع سلاحهای با قدرت تخریب زیاد در آنجا. 2 – عدم استفاده و عدم تهدید به استفاده از نیروی نظامی علیه کشورهای منطقه خلیج فارس و عدم مداخله در امور داخلی آن. 3 – احترام به حالت عدم تعهد انتخابی کشورهای خلیج فارس و عدم وارد کردن آنان به گروه بندیهای نظامی با مشارکت قدرتهای هسته ای. 4 – احترام به حق حاکمیت کشورهای منطقه بر منابع و ذخایر طبیعیشان. 5 – عدم ایجاد هر گونه مشکلات یا تهدیدهایی نسبت به مبادلات تجاری معمول و استفاده از خطوط دریایی که کشورهای منطقه را با سایر کشورهای جهان مرتبط می کند.25 دکترین برژنف از سوی کشورهای خلیج فارس مورد انتقاد قرار گرفت از اینرو دکترین برژنف مورد قبول کشورهای کلیدی منطقه و نیز قدرتهای غربی قرار نگرفت. مصر مصربه عنوان دیگر قدرت مداخله گر در خلیج فارس به شمار می رود. مصر در این منطقه اهداف عمدتاً اقتصادی و سپس سیاسی دارد. مصر تا قبل از ورود به پیمان دمشق به خلیج فارس به عنوان محیط اشتغال تعداد زیادی از نیروی کار مصری می نگریست اما با عضویت در سیستم امنیتی 2+6 با اشاره آمریکا، اوج تمایل مصر به تأثیر گذاری در معادلات سیاسی این منطقه به نمایش در آمد. مصر در جهان عرب به علت قدرت نظامی، اقتصادی و تجلی فرهنگی خود نقش رهبری را دارد بخصوص که جمعیت زیادی دارد.26 به طور کلی اهداف مصر از ورود به سیستم امنیتی 2+6 در دو مقوله قابل توضیح است:1) بازگشت به نقش اصلی خود در میان کشورهای عربی 2) بهره جویی از منافع مادی و کمکهای اقتصادی کشورهای عربی و آمریکا. در راستای برگشت به نقش رهبری در جهان عرب، در جنگ ایران و عراق کاملاً در کنار عراق ایستاد و در اختلاف ایران با امارات در مورد جزایر سه گانه از امارات حمایت کرد. در جنگ دوم خلیج فارس مصر بیش از پیش خود را نشان داد؛ اولاً با دیپلماسی پنهان خود برای جلوگیری از جنگ و ثانیاً علیرغم روابط ویژه با عراق به مخالفان عراق پیوست و با اعزام نیرو طی ترتیبات امنیتی 2+6 یک نقش اصلی را کسب کرد. در راستای جذب کمکهای اقتصادی وی توانست از کمکهای کشورهای عربی و از امتیاز وامهای آمریکا بهره مند شود. همچنین مصر ورود خود به ترتیبات 2+6 را موجب تحت فشار گذاشتن ایران که عضوی از این ترتیبات نبود می دانست تا از ایران که مصر آنرا عامل ناآرامیهای داخلی خود توسط اسلامگرایان مورد حمایت ایران می دانست زهر چشم بگیرد. مصر می توانست با تشبث به خطر ایران همچنان خود را به اعراب گره بزند و از این امتیازات سود ببرد. علاوه بر این مصر می توانست با اتخاذ یک سیاست میانجیگرانه بین ایران و کشورهای عربی خلیج فارس یک نقش فعال ایفا کند. مصر علی رغم وجود اختلافات با ایران از آنجا که بر اساس منافع ملی خود تصمیم می گیرد و در بعضی اوقات منافع خود را بر منافع عربی ترجیح می دهد همانطوریکه در ارتباط با صلح با اسرائیل اینکار را کرد با توجه به اینکه می داند در نتیجه صلح اعراب و اسرائیل و نزدیکی کشورهای خلیجی به ایران برگ برنده خود را از دست می دهد در نتیجه گوشه چشمی هم به منافع خود موازی با حرکت جمعی در چارچوب وحدت عربی با ایران دارد. ایران از چند جهت موجب نگرانی برای مصر است: اولاً مصر در خط مقدم کشورهایی است که ایران را متهم به تحریک حرکتهای اسلامگرایانه در درون مصر و دخالت در امور داخلی خود می کند.28 ثانیاً از لحاظ استراتژیک حضور ایران در آفریقای شمالی رقابت طولانی مدت بین تهران و قاهره را شدت بخشیده است. ایران شرکت مصر در ترتیبات امنیتی خلیج فارس را به عنوان یک نگرانی برای خود تلقی می کند بنابراین این احتمال وجود دارد که ایران با افزایش مناسبات خود در آفریقای شمالی علاقمند به نوعی مقابله به مثل برای حضور مصر در منطقه می باشد.29 شمال آفریقا و بخصوص سودان از نقاط استراتژیک و حساس برای مصر است و مصر حضور فعال ایران در آنجا را تحمل نمی کند. همچنین مصر می توانست با نقش میانجیگر انه خود در رابطه با بهبود روابط ایران و اعراب از شدت حملات تبلیغاتی ایران علیه خود بکاهد. و از طرفی در رابطه با اتحاد ایران و سودان خطر ناشی از این ارتباط را کاهش دهد و با ایفای یک نقش رهبری در نزدیکی اعراب و ایران بار دیگر به عنوان محور عربی مطرح گردد. حل و فصل مسائل خلیج فارس می توانست به معضلات سیاسی و اقتصادی مصر کمک نماید. کشورهای عرب حوزه خلیج فارس فاکتورهای اصلی دستیابی مصر به در آمدهای ارزی می باشند و بحران در این کشورها به معنی بحران در مصر است لذا نزدیکی مصر به اعضای شورا در واقع نوعی تضمین این درآمدهای ارزی بود. سوریه سوریه نیز همانند مصر هم به جهت عربی بودن و هم به جهت قرابت جغرافیایی و نیز درگیری مستقیم در مسأله فلسطین، نحوه نظم امنیتی خلیج فارس را برای منافع خود حساس می داند. اوج تشریک سوریه در نظم امنیتی خلیج فارس عضویت این کشور در طرح 2+6 بود. سوریه نیز مانند مصر انگیزه هایی از پیوستن به این سیستم امنیتی داشت: اولاً شرکت سوریه در این پیمان باعث می شد که این کشور در عمق مسائل کشورهای عربی قرار بگیرد و نقش فعال خود را ایفا کند و در این زمینه بالاخص از مصر عقب نیفتد. موضعگیری سوریه در جنگ ایران و عراق به نوعی بین این کشور و کشورهای عربی بویژه مصر و عربستان فاصله ایجاد کرده بود و سوریه مترصد فرصتی برای ترمیم این فاصله بود. از طرف دیگر سوریه با شرکت در یک سیستم امنیتی عربی می توانست چراغ سبز اقدام در داخل لبنان را دریافت کند. هدف دیگر سوریه از شرکت در چنین ترتیباتی همانا ملاحظات اقتصادی بوده است. سوریه با پایان جنگ ایران و عراق یکی از مهمترین در آمدهای خود را از دست داد زیرا ایران دیگر لازم نمی دید این کمکها را ادامه دهد. و فروپاشی شوروی به عنوان متحد سوریه نیز کشور اخیر را متوجه کرد که باید به فکر منبع جدید برای کسب کمک اقتصادی برآید. نهایتاً اینکه سوریه می توانست با پیوستن به این اتحاد بر دشمن دیرینه خود یعنی عراق فشار وارد سازد و احیاناً از عراق امتیازاتی بگیرد. این عوامل باعث حضور سوریه در سیستم امنیتی 2 + 6 بود اما اصولاً در این منطقه برای سوریه تهدیدی جدی وجود نداشت و این امر می توانست انگیزه سوریه را از شرکت در این طرح کاهش دهد. بدین ترتیب هر کدام از کشورهای شوروی، مصر، سوریه، و بخصوص آمریکا بر اساس منافع خود نظم امنیتی خلیج فارس را متأثر کرده و در کنار عوامل داخلی، منطقه ای در پیدایش و تداوم نظامهای امنیتی منطقه خلیج فارس موثر بوده اند. منابع فصل ششم ابراهیم متقی، سیاست خارجی آمریکا، مداخله گری و گسترش97-1945، تهران: انتشارات مرکزاسناد انقلاب اسلامی1367، ص 166. Majid khaddori, the Gulf war, New York, oxford unineversity press, 1988. (p.140.) Ibid.p.196. 4. Emile A.Nakhleh, the Persian Gulf and American policy, New York: praeger publishers, 1982, (p.125.) 5. علی لاهوتی، «ایالات متحده و امنیت خلیج فارس»، مجله اطلاعات سیاسی و اقتصادی، سال نهم، شماره7و8، فروردین و اردیبهشت 1374. ص99. 6. بیژن اسدی، علائق و استراتژی ابرقدرتها در خلیج فارس، تهران:انتشارات دانشگاه شهید بهشتی،1371، ص65. امیل.آ. نخله، روابط آمریکا و اعراب در خلیج فارس، ترجمه کارو،تهران: سروش،1359، ص78. 8. Us president, “national security strategy of the United States”, Washington, D.c: the white house, March 1990. (p.13.) 9. هانس.جی.مورگنتا، سیاست میان ملتها، ترجمه حمیرا مشیر زاده، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1379، چاپ دوم، ص45. 10. Jeffery record, the rapid deployment force, Washington, D.C: institute foreign policy analysis, 1983, )p.8.( 11. بیژن اسدی، خلیج فارس و مسائل آن، تهران: انتشارات سمت،1384، ص 365. 12. امین صیقل، «مفهوم امنیت در خلیج فارس از نظر ایالات متحده آمریکا»، مجموعه مقالات چهارمین سیمنار خلیج فارس، تهران: دفتر مطالعات سیاسی و بین المللی، 1373، صص147-146. 13. روزنامه اطلاعات، 22 آبان 1376. 14. پیشین، خلیج فارس و مسائل آن، ص 603. 15. همان ،ص602. 16. همان، ص603. 17. اسمائیل سهرابی، «علائق استراتژیک و هدفهای آمریکا در خلیج فارس و تقویت نظامی کشورهای عرب منطقه»، مجموعه مقالات سمینار بررسی مسائل خلیج فارس، تهران: دفتر مطالعات سیاسی وبین المللی، 1368، ص340. 18. Op.cit. Jeffery record, p.43. 19. Ibid.p.44.

نظرات کاربران

نظرتان را ارسال کنید

captcha

فایل های دیگر این دسته