پاورپوینت حروف الفبا (pptx) 77 اسلاید
دسته بندی : پاورپوینت
نوع فایل : PowerPoint (.pptx) ( قابل ویرایش و آماده پرینت )
تعداد اسلاید: 77 اسلاید
قسمتی از متن PowerPoint (.pptx) :
تقدیم می کند
دهکده الفبا
یکی بود یکی نبود تو یه بیابون بی آب و علف به دور ازهر آبادی و روستا و شهری یک نفر بود که گم شده بود او قد بلندی داشت و یک کلاه روی سرش بود او کلاهشو خیلی دوست داشت و بیشتر وقتا رو سرش بود و وقتی هوا گرم می شد اون را از سرش بر میداشت .
یک روز که خیلی از تنهایی دلش گرفته بود از صبح زود شروع کرد تو بیایون به دنبال دوست. اما هرچه می گشت فایده ای نداشت و کم کم هم داشت آب و غذایش تموم می شد و تو اون بیابون هم نه آبی بود و نه غذایی.
آ ا
بچه ها اگر گفتید او کی بود و قیافه اش چه شکلی بود؟
بعد از حدس هایی که بچه می زنند شکل "آ" را روی تابلو می کشیم و میگیم اون این شکلی بود و اسمش آ. اون چون کلاهشو دوست می داشت همیشه این شعررا با خودش میخوند که:
آ هستم و کلاه دارم کلامو رو سر میذارم
وقتی هوا گرم میشه کلامو زود برمیدارم
آ" تو بیابون تنها بود و آذوقه اش در حال اتمام و دلش هم سخت گرفته بود این بود که تصمیم گرفت بره دنبال یه دوست. راه افتاد تو بیابون و شروع کرد به صدا زدن که:
به هر طرف میرفت و این حرف را تکرار می کرد ولی دریغ از یک صدا.
"آی کسی این طرفهانیست تا با من دوست بشه؟"
بالاخره منبع صدا را پیدا کرد ته یک چاله بزرگ صدا میومد اومد بالای گودی و گفت: کی هستی/ اینجا چه می کنی؟
یه مدت طول کشید و اون در حال تکرار کارش و داشت کم کم ناامید می شد که صدایی ضعیف به گوشش رسید فکر کرد خیالاتی شده باز حرفش را تکرار کرد و صدای ضعیف را دوباره شنید جهت صدا را به سختی تشخیص داد و رفت اون سمت و این دفعه بلندتر صدا زد.
بالاخره منبع صدا را پیدا کرد ته یک چاله بزرگ صدا میومد اومد بالای گودی و گفت: کی هستی/ اینجا چه می کنی؟
پاسخ شنید:سلام اول کمک کن بیام بالا بعد ........ "آ " کمک کرد و اون را بالا اورد
بعد از حدس بچه ها- بچه ها اون ب بودو "ب " را روی تابلو می نویسم و ادامه میدم
اگر گفتید : اون کی بود؟
اینجا بود که "آ" و "ب " با هم دوست شدند و آب درست شد و با درست شدن آب اون بیایون تبدیل شد به یک منطقه سرسبز و خوش آب و هوا . چون هرجا آب باشه آبادی هم هست
ب
آب
آهستم و کلاه دارم
کلامو رو سر میذارم
وقتی هوا گرم میشه
کلامو زود برمیدارم
ب کوچولو نقطه اش را دوست نداشت. راه که می رفت، گیر می کرد به نقطه اش و می افتاد زمین. یک روز رفت پیش قیچی و گفت :« چین و چین و چین ... نقطه را بچین!» قیچی، نقطه را چید.
ب، بی نقطه شد. راحت و خوشحال دوید و رفت به مدرسه. نشست روی تخته سیاه و گفت:«سلام!»
تخته سیاه گفت:« تو دیگه کی هستی؟ تو هیچی نیستی!»
ب بی نقطه، ناراحت شد. رفت و نشست روی دفتر مشق.
دفتر گفت: « تو دیگه کی هستی؟ تو هیچی نیستی!»
ب بی نقطه، خیلی ناراحت شد . داد زد :« من ب هستم!»
ب کوچولو